توهم و تخيل ؛ فرصت ‌ها و تهديدها

مسیر کمال انسان، بعد از طبیعت، با نفس شروع می‌شود. نفس برای کمال خود نخست در ظن و گمان و شک قرار دارد و سپس توان توهم در او شکوفا می‌شود؛ بنابراین توهم امری نفسانی می‌باشد.

 معنای توهم

«وهم» معنایی جزیی و بدون صورت است؛ یعنی هم از سنخ معناست و هم صورت ندارد و مرتبط با جزییات است. وهم چون از سنخ معناست با عقل اشتراک پیدا می‌کند و از افراد آن می‌باشد. توهم نگرشی غیر حقیقی می‌باشد که سبب می‌شود متعلق ذهنی آن در خارج وجود نداشته باشد. «من» و تمامی اموری که به آن اضافه می‌شود مانند لباس من، علم من، قدرت من و ثروت من، نمونه‌ای از وهم است. وهم چون امری جزیی است نه کاسب است نه مکتسب و به هیچ وجه نباید بر پایه آن تصمیمی گرفت یا احساسی داشت. اگر کسی برای واکس زدن کفش خود در ذهن برنامه بریزد و سپس ببیند آن کفش را دزد برده، به امر موهوم مبتلا شده است؛ چرا که برای موضوعی که در حال نیست و حقیقتی نداشته ذهن خود را درگیر و برنامه‌ریزی کرده است.

میان وهم، خیال و عقل تفاوت است. برای به دست آوردن تفاوت این سه مرتبه ادارک نفسانی می‌شود به «محبت» مثال زد که معنایی کلی و بدون صورت است و عقل آن را فهم می‌کند. این معنای کلی اگر به موردی جزیی اضافه شود؛ مانند محبت به فرزند، به توهم تنزل می‌یابد. محبت دارای صورت خیالی نیست. برخلاف صورت حاصل از «خرما» یا «عسل» که خیالی است. شیرینی خرما و عسل دارای صورت نیست؛ همانند شیرینی محبت به فرزند. خیال، صورت‌پردازی امور مجسد و دارای کالبد است و از سنخ معنا نیست. عقل از سنخ معنا و کلی و ثابت است. وهم چون از سنخ معناست با عقل اشتراک پیدا می‌کند و از افراد آن می‌باشد؛ برخلاف خیال که صورت مجرد است. وهم چون امری جزیی است نه کاسب است نه مکتسب و به هیچ وجه نباید بر پایه آن تصمیمی گرفت یا احساسی داشت . تنها بنیاد استوار، ماندنی و پایدار حق تعالی است و تنها باید اعتصام به حق داشت تا از وهم خلاصی یافت. چنین کسی به یقین می‌رسد. وهم می‌گوید این چه سرنوشتی است که برای خود درست کردی و همه هست و نیست خود را از دست دادی و چنان‌چه با تحلیل عقلی بگوید من چنین کردم تا با خدا معامله داشته باشم، وهم به مبارزه با وی می‌آید و بر او نهیب می‌زند با این کار خود همسر و فرزندانت را به چه مکافاتی دچار خواهی نمود. عقل در امور کلی و وهم در امور جزیی مزاحم سالک و خیراتی است که باید داشته باشد.

پدیده‌های ذهنی صورت ندارد و علم به صوری و حضوری تقسیم نمی‌گردد. هیچ یک از وهم، علم و دیگر هویت‌های علمی، صورت ندارد و صورت در مقام علمی ذهن نیست، بلکه علم از سنخ مجردات و از ظهورهای معنوی است. وهم، خیال و عقل مراحل سه‌گانه درک ذهنی است که نسبت به پدیده‌های شعورمند متفاوت است.دیگران در تفاوت وهم و خیال می‌گویند: وهم صورت می‌سازد و جزیی است و خیال ادراک معانی جزیی بدون صورت است و عقل معنای کلی محقق می‌سازد و صورت نیز ندارد؛ اما ما تنها ترتیب یاد شده را می‌پذیریم و صفت داشتن صورت را از این تعریف‌ها برمی‌داریم. نفس در سیر کمال علمی خود نخست به توهم‌زایی و سپس به خیال‌پردازی می‌رسد و بعد از آن به عقل‌ورزی.

 

نفس، نقطه شروع توهم

مسیر کمال انسان، بعد از طبیعت، با نفس شروع می‌شود. نفس برای کمال خود نخست در ظن و گمان و شک قرار دارد و سپس توان توهم در او شکوفا می‌شود؛ بنابراین توهم امری نفسانی می‌باشد که اگر انسان این مرحله نفسانی را پشت سر گذارد و عقل انسان بر وهم او غلبه یابد با سیری عاقلانه و صراطی مستقیم به مرتبه قلب دست می‌یابد و علم از آن می‌جوشد و چنان می‌تواند مراحل رشد و کمال را دنبال نماید که به مراتب کمالی بالاتر همچون روح نیز برسد که در این مرحله توان معرفت و رؤیت به او دست می‌دهد. فاز نفس از دوران جنینی و در رحم مادر شروع می‌شود. فاز نفسانی و دیدگاه‌های توهمی و خیالی میان تمامی انسان‌ها اعم از کافر و مسلمان و بزرگ و کوچک مشترک است. باورهای نفسانی توهمی یا خیالی است و بدون دلیل محقق می‌شود. وهم در مراحل ابتدایی نفس قرار دارد و نفسانی می‌باشد ولی علم مرتبه دوم کمال انسان و مربوط به قلب است که مستند است و از اوصاف پدیده‌ها می‌گوید نه ذات آن‌ها. و معرفت و رؤیت روحی به شناخت ذات پدیده‌ها وصول می‌یابد و نیز می‌تواند ذات هستی را بیابد.

 

وهم نقطه مشترک بین انسان و حیوان

توهم فاز نخست و مرحله ابتدایی نفس است. توهم، سرگرم شدن به امور محسوس جزیی و عقیده‌هایی است که به صرف ادعا و خوشایندی شکل گرفته و این حس لذت نفسانی گاه بر عبادات نیز چیرگی می‌یابد. حیوانات نیز این فاز و این مرحله از شناخت خیالی و وهمی را دارند. گاه برخی از آن‌ها چیزهایی را درک می‌کنند که انسان از درک آن عاجز است. حیوان بودن فاز نخست انسان است. حیوان جنس در تعریف انسان است، و شناخت جنس انسان نیازمند شناخت حیوان است. انسان و حیوان و جمادات در داشتن حس مشترک هستند اما جمادات دارای وهم و خیال نیستند و نقطه تمایز انسان و حیوان نیز در توان ادرکات کلیات و نیروی عقل است.

مراتب کمال از حیات و شعور ابتدایی تا حیات و شعور حق هست و چنین نیست که تنها انسان دارای شعور باشد، بلکه تمامی پدیده‌ها از ماده تا مجرد دارای شعور و حس است و این طور نیست که تمام پدیده‌ها و حیوانات در شعور و درک برابر باشند. بعضی حیوانات وهم و خیال دارند و بعضی در خیال قوی‌ترند و در این دو جهت، شدت و ضعف فراوانی میان آن‌ها وجود دارد. نیروی عقل‌ورزی و یافت علم کلی ویژه انسان است. کاینات و پدیده‌های عالی تجردی ادراکات کلی و گسترده (سِعی) با اراده‌های ثابت را دارا می‌باشند که تفاوت آن با انسان در اراده و ثبات ادراکات است. البته ثبات انسان در ادراک، نسبی و سببی است.بعضی پدیده‌ها دارای خیال قوی هستند و بعضی در وهم چنین می‌باشند و بعضی هر دو را به‌طور متوسط یا متفاوت دارا هستند. چنین نیست که تمامی انسان‌ها و افراد بشر که پدیده‌های دو پا هستند دارای عقل فعلی باشند. اندکی از انسان‌ها نیروی عقل‌ورزی را به‌طور متفاوت دارا هستند و به کاربرد عقل می‌رسند و غالب آن‌ها از تعقلات کلی و ثابت بی‌بهره می‌باشند و بعضی در معانی جزیی و مقام وهم قرار دارند و بسیاری نیز در مقام خیال می‌باشند و کثیری خیال را به‌طور ضعیف دارا هستند و اندکی از افراد بشر حتی وهم و خیال را نیز ندارند و در مرحله طبیعت مانده‌اند تا جایی که عده‌ای از وهم و خیال و از هر دو در حد مطلوب بهره نمی‌گیرند و حتی از حیواناتی که دارند فروتر می‌شوند و عقل نظری و عملی در آنان انعطال دارد و به خودی خود تعطیل است. بیش‌تر حیوانات دست‌کم خیال و وهم را به‌طور متفاوت دارا هستند و این پدیده دو پا همین را نیز به فعلیت در اندیشه و عمل ندارد.

همان‌طور که ممکن است بدن فردی رشد عرضی بیابد و چاقی مفرط پیدا کند و طول مناسب خود را به‌دست نیاورد و یا قد بکشد و از عرض گوشت و استخوان لازم و مناسب خود را نگیرد و یا طول و عرض آن بسیار مناسب، ولی استخوان‌بندی قوی و محکمی نداشته باشد و عمق و استحکام لازم را نیابد، ممکن است فردی طول و عرض و عمق و اندام مناسبی به دست آورد؛ امّا در اندیشه و به‌کارگیری عقل یا رشد نکرده باشد و یا رشد وی اندک باشد. همان‌طور که نطفه باید مراحل تکاملی خود را طی کند تا نطفه، علقه و مضغه و عظام گردد و گوشت بر آن چیره شود و سپس فردی کوچک و متوسط و بزرگ از آن در آید، نطفه اندیشه نیز باید مراحل خود را طی نماید تا استعداد طبیعی برای حرکت عقلی مناسب بیابد، پس ممکن است فردی با تکامل مناسب مادی و جسمی هنوز در اندیشه، نطفه باشد و یا هنوز استعداد رشد در این مرحله را نیافته باشد. آدمی نباید فریب درستی و ستبری هیکل و زیبایی اندام و چشم و گوش ظاهری خود را بخورد؛ زیرا استعداد نطفه آدمی برای اندیشه، نیازمند حرکت و زمینه می‌باشد و این‌جاست که رشد تکوینی حیوانات در جهت مادی و درک از زمان تولد و قبل و بعد آن متفاوت است و مدت حمل هر یک متناسب رشد مادی نوع آن می‌باشد و همین‌طور است حرکت در طفولیت و استقلال. همان‌گونه که تفاوت در سال‌های رشد با وضع طبیعی انسان بی‌تناسب نیست، رشد ادراکی انسان نیز چنین می‌باشد. ممکن است فردی به ظاهر انسان باشد، ولی در اندیشه یا عمل هنوز نطفه اندیشه در او تکوّن نیافته باشد تا جایی که اگر دقت شود صورت اندیشه نیز در او نباشد و حال این که حیوانات می‌توانند ببینند و خود را درک کنند بلکه درک آنان از دیگری به جایی می‌رسد که دست‌کم بعضی از آن‌ها دیگر خود را نبینند و خود را فدای دیگری سازند به طور مثال؛ مادری خود را فدای فرزند کند. پس می‌توان حیوانی را از یک انسان برتر دید.

به هر روی؛ حیوانات در ادراک متفاوت هستند. گوسفند حیوانی است که باید با علف به کشتارگاه کشیده شود و کبوتر با اندک حرکتی متوجه می‌شود. شناخت این تفاوت‌ها خود تامّل دقیق را دنبال می‌کند و این خیال باطل را از آدمی می‌گیرد که در میان موجودات، تنها انسان ناطق است و دیگران هیچ، بلکه تمامی پدیده‌ها ناطق هستند، ولی نطق هر یک متناسب مقام ظهوری و نمودی آن می‌باشد و لازم نیست هم‌چون انسان باشند. پس آن‌ها آن‌چه دارند نمی‌گویند و این مسأله غیر از آن است که آدمی باور نماید آن‌ها چیزی ندارند و این که آن‌ها با ما سخن نمی‌گویند غیر از آن است که حرفی ندارند. این انسان مغرور و بی‌خبر چه می‌داند که در آن‌ها چه خبر است؛ از این روست که اهل معرفت از نطق آن‌ها خبر می‌دهند؛ اگرچه نطق انسان با دیگر پدیده‌ها تفاوت دارد. به حیوانی باید خوراک نشان داد و دیگری خود می‌یابد و دیگری چیزی نمی‌خواهد و حال این که تمامی حیوان هستند. بسیاری از افراد بشر در این مراحل و کم‌تر از آن نیز سرگردان‌اند. بی‌خود نیست که در عالم، سنگ، خاک، بت، گاو و گوساله خدا می‌شود و موسی و عیسی در پیامبری معطل عوام می‌مانند. هر گاو و گوساله‌ای را ممکن است به خدایی بپذیرند، ولی موسی و عیسی علیهماالسلام را به پیامبری قبول ننمایند و این خود از سر سنخیت است؛ زیرا که پیامبران از حق می‌گویند و او را تمثل می‌کنند و افراد بشری از خود می‌گویند، از این‌روست که انبیا مردم را با شکل و شمایل دنبال می‌نموده‌اند و با اشکال گوناگون توجه مردم را به خداوند معطوف می‌داشتند؛ وگرنه از همین مقدار دین و ایمان نیز خبری نبود، اگر حضرت حق ارشاد مردم و تبلیغ دین را با انبیا تحقق نبخشیده بود و توجه به خود را با قبله و کعبه و سنگ و حجرالاسود نپذیرفته بود، هرگز معرفت حق و پیروی از او جز در اندکی از اولیای خدا یافت نمی‌شد.

 

جایگاه سرنوشت‌ساز توهم

عقل با قدرت حدس به نبوغ می‌رسد و با توان استجماع عقلانی، حکمت می‌یابد. در برابر نبوغ و حکمت، خمودی عقل‌ورزی و ضعف و ناتوانی در خردگرایی قرار دارد. توان پایین حدس و ضعف عقل، انسان را به توهم و خیال می کشاند. کسی که نمی‌تواند خود را از مرز توهم و خیال عبور دهد در زندگی خود به خمودی، سستی، انغمار، انزوا، بددلی، سوءظن، برداشت‌های نادرست، آشفتگی و از همه مهم‌تر به ناسازگاری مبتلا می‌شود. توهم زدن، حد و مرز و پایان ندارد و رفته رفته تمامی شؤون زندگی را از زندگی انسانی و از همه مهم‌تر از محبت‌ورزی‌های عاقلانه دور می‌سازد و اگر فرد نسبت به آیین شرع بی‌مبالات باشد و توهمات خود را در پرتو احکام و آموزه‌های دینی اعتدال ندهد و بالانس ننماید، به ورطه گمراهی و فساد کشیده می‌شود. ابتلای به توهمات بی‌پایه، آدمی را نسبت به دیگر اقران و همنوعان خود ضعیف‌ترین فرد می‌سازد؛ به‌طوری که با گذشت زمان و روشن شدن تصمیم‌ها و کارهای اشتباهی که انجام داده است، احساس می‌کند وی عرضه انجام درست هیچ کاری را ندارد و چون این احساس پایانه ندارد، فرد در احساس ضعفی که به او دست می‌دهد چنان از زندگی ناامید و مأیوس می‌شود که خود را همپایه افراد معتاد به موارد مخدر می‌بیند و گاه برای رهایی از این احساس زجردهنده و دردآور، چه بسا به استعمال دود، دخانیات یا مواد ویرانگر افیونی رو می‌آورد. احساس نیاز به دود، برای فرد ضعیف که ضعف وی ناشی از توهمات ذهنی اوست، ساده‌ترین راه برای فرار از این ضعف‌های آزاددهنده است و اگر این ضعف، قوت بگیرد، فرد احساس نیاز به خودکشی می‌کند. توهم بر دو مرتبه عالی و دانی می‌باشد و توهمات عالی که شدت بالایی دارد فرد را چنان خسته و رنجیده‌خاطر می‌سازد که او را به هر کاری وا می‌دارد. سازمانهای اطلاعاتی برای گرفتت اعتراف از افراد، برای آنان القای توهمات دارند و آنان را با شکنجه‌های روحی و روانی و قطع تمامی ارتباطات و نگاه‌داشتن در سلول انفرادی و گاه با اعمال شکنجه‌هایی که گیج‌آوری دارد، به اعتراف می‌کشانند.

کسی که قدرت عقل‌ورزی دارد، از آن‌جا که می‌تواند هستی و پدیده‌های آن را بشناسد، به سازگاری با خدا به عنوان خالق مقتدر هستی و پدیده‌های او سازگاری نشان می‌دهد و از آن‌ها و عملکردهای درست آن‌ها احساس رضایت دارد و در موارد نادرست نیز توان سازگاری برای اصلاح آن‌ها را دارد. چنین کسی از زندگی خود رضایت دارد و سازگاری وی با تمامی افراد نشان از قوت بالای عقل‌ورزی او دارد. عقل‌ورزی، ابتدای مسیر کمال و استعداد عبودیت و بندگی است که اگر در مسیر شرع قرار گیرد، فرد را به عوالم ربوبی بار می‌دهد و به ربوبیت حق‌تعالی می‌رساند. انتخاب این دو مسیر در توان مدیریت نیروی توهم در آدمی است و این امر، اهمیت این قوه را می‌رساند. بر این اساس، به‌طور ثبوتی راه کمال برای همه پدیده‌ها باز است و همه می‌توانند سیر مطلوب و کمالی خود را به آسانی یا سختی دنبال کنند بدین صورت که راه عقلانی را دنبال نمایند و با سیطره توهمات و خیالات بر نفس خویش را بپذیرند. راه برای همگان باز است و اگر مشکلی است این است که رونده با ابتلای به توهمات و خیالات به ضعف عقل دچار می‌شود و در نتیجه خمودی و کندی می‌نماید. بر این پایه، مهم‌ترین تفاوت یک بنده مؤمن و یک عارف با بندگان عادی یا غیر مؤمن در مهار نیروی توهم و فهم درست است. آدمی می‌تواند با مهار توهمات و پیمودن راه عقلانی و عبودیت به هرچه کمال و هر مقامی معنوی که در تصور آید و ناید برای خود قابل وصول سازد، ولی این فرد است که خود دست و پای خویش را نسبت به وصول کمال با ابتلای به توهمات و خیالات می‌بندد.

باید توجه داشت چنین نیست که هر کس آید، به او خیر و کمال ندهند، و هر کس رسد، نبرد؛ زیرا این خلف فرض حکمت است، بلکه فرد با ابتلای به توهمات و درگیر شدن به ظواهر ناسوتی که برای نیروی جزیی و حس‌پذیر توهم شکوهمند می‌نماید، ابد خویش را از دست می‌دهد و با گرفتاری در خوشایندها و لذایذ نفسانی و میولات زودگذر، نمی‌رود که نمی‌رسد نه این‌که نمی‌شود که نمی‌دهند و این دو با یک‌دیگر متفاوت می‌باشد. برای همین استعداد اعطا شده به همگان است که خداوند می‌فرماید: «مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ» (ملک / ۳).

حق می‌فرماید: ای بنده از من مقام حکم درخواست کن با بیان موهبت، نه استحقاق و بگو: «اللهمّ أدخلنی فی کلّ خیر أدخلت فیه محمّدا وآل محمّد، وأخرجنی من کلّ سوء أخرجت منه محمّدا وآل محمد» که مقتضای این دخول و خروج، چیزی جز طلب عصمت و منتهای کمال نیست. حال چگونه ممکن است حق تعالی بنده را به درخواستی بدون تحقق راهنمایی نماید. پس هر کس نمی‌گیرد، نرفته است، نه آن که حضرت حق به وی نداده است.

داخل شدن در تمامی خیرات و خارج شدن از تمامی بدی‌ها، تنها یک مسیر دارد و آن همان راه تقویت عقل‌ورزی است. در برابر، داخل شدن در تمامی بدی‌ها نیز همان ابتلای به توهمات و خیالات و راه ضعف و خمودی عقل است؛ همین‌طور هنگامی که می‌فرماید: «اللهم إنّی أسألک من کلّ خیر أحاطَ به عِلمُک وأعوذُ بِک مِن کلِّ شَرِّ أحاط به عِلمُک» که با تصور معنای احاطه علم حق و حق به معنای کل و تمامی خیر و شر، دیگر سخنی برای گفتن باقی نمی‌ماند و «العبودیة کنهه الربویة» برای بنده ظهور می‌یابد. در این دو بیان و حدیث قدسی می‌توان به این نکته اشاره نمود که انسان از خداوند می‌تواند تمامی خیرات و کمالات که همان راه عقل‌ورزی است و خارج شدن از تمامی بدی‌ها را که خروج از توهمات و خیالات و ضعف عقل‌ورزی است از حق‌تعالی طلب نماید. تمامی کمالات، صفات حقیقی آدمی است، از این رو مرتبه و اول و دوم ندارد. در طرف نزول و سقوط، نیروی توهم می‌تواند انسان را به مرتبه‌ای برساند که دیگر به انسان، انسان نگویند و صدق آدم بر او روا نباشد و چنان دنائت و پستی یابد که «بل هم أضلّ سبیلا» وصف او شود. گرفتاری به توهم، انسان را دچار کمبود حدس و خمودی بسیار و رقیت و بندگی غیر حق می‌سازد و آدمی به جایی می‌رساند که دیگر آدم نیست و حتّی عنوان حیوان نیز برای وی سزاوار نمی‌باشد. کسی که در زندگی خود به‌طور غالبی توهم می‌زند، همواره در بند توهمات و سوءظن‌ها، بددلی‌ها و چرکین‌دلی‌های خویش اسیر است. چنین کسی دیگر آزاد نیست و بندگی شیطان، پیشه می‌کند. این فرد به دلیل فهم نادرست خود، نمی‌تواند با دیگران به‌ویژه با کسانی که نیروی عقل‌ورزی و توان حدس بالا دارند، سازگاری نشان دهد و به جایی می‌رسد که بر اساس خودشیفتگی توهمی، نه او دیگران را می‌پذیرد و نه قبول وی برای افراد سالم و عقل‌ورز ممکن می‌باشد. رهایی از چنین مشکل روانی برای چنین فردی از آزاد شدن از بند اعتیاد به گناهان بزرگ، سخت‌تر و مشکل‌تر است؛ به‌ویژه اگر فرد توهمی به خودشیفتگی وهمی دچار شده باشد و خویش را در مسیر کمال و ارزش‌های انسانی بپندارد.

در این‌که تمامی افراد دارای اصل استعداد خردورزی هستند، میان بندگان تفاوتی نیست. خداوند در نقطه شروع بندگی و اصل اعطای این استعداد، میان بندگان تفاوتی ننهاده است، هرچند در قوت و ضعف آن، مردم با دخالت نژاد، وراثت و تأثیر لقمه‌های حلال و حرام و موقعیت‌های زمانی و مکانی مؤثر در آمیزش و انعقاد نطفه، با هم تفاوت می‌یابند و این امر به وراثت و پدر و مادر و دیگر عوامل طبیعی باز می‌گردد. البته انسان می‌تواند با مدیریت نسل، توان خردورزی نسل‌های آینده را بهبود بخشد و افزایش دهد و قدرت این امر نیز در اختیار آدمی است. اعطای این استعداد همگانی به این معناست که تمامی بندگان برای رسیدن به کمالات، می‌توانند تمامی خیرات را از خداوند طلب نمایند و در مقابل از تمامی بدی‌ها خارج شوند؛ به شرط آن‌که نیروی توهم خود را به عنوان پایه‌ای‌ترین نیرویی را که قابلیت درک، فهم و شناخت دارد و موقعیت اندیشاری و ذهنی فرد را رقم می‌زند، بشناسند. البته باید توجه داشت برخی از تفاوت‌های موجود میان بندگان، تفاوتی کاذب و برآمده از خیانت‌های ایادی استعمار و استکبار یا ظلم و ستم صاحبان قدرت است. بیش‌تر تفاوتی‌هایی که آشکارا در میان افراد جامعه دیده می‌شود از جوهره خلقتی آدمی برنیامده است و سرشت و جبلی در آن تأثیر ندارد. این دوگانگی میان انسان‌ها که فردی در بالاترین مرتبه کمال و رفع تعین و دیگری در حضیض ناسوت قرار می‌گیرد از طرف خود بندگان و برآمده از حسن اختیار یا سوءاختیارهای آنان است. حق‌تعالی میان هیچ پدیده‌ای با دیگری تفاوت نگذاشته و حق نسبت به همه آن‌ها «أقرب من حبل الورید» می‌باشد و معیت قیومی حق با تمامی پدیده‌های هستی دمساز است. از این رو با وجود استعمار و تبلیغات توهم‌انگیز آن‌ها به‌ویژه در موقعیت انتخابات و تصمیم‌گیری‌هاست که پدیده‌ها از حق دور افتاده‌اند، و اگر چنین نبود پدیده‌ای از حق دور نمی‌افتاد و کوشش و کشش از دو جانب است. هر کس در برابر داده‌های اعطایی حق‌تعالی باید پاسخی در خور تهیه نماید و بیش از داده، کسی با او سخنی ندارد و بازخواستی صورت نمی‌گیرد. این است که معصوم با آن عظمت بر داده خود می‌نالد؛ زیرا حق از هر کس، به‌قدر داده خویش می‌پرسد. پس تفاوتی میان خلق در اقتضا و اعطا نمی‌باشد و هر کس باید به قدر ظهور و تعین خود، رعایت آیین خردورزی و مهار توهم‌گرایی را بنماید و با عقل‌ورزی و اقتدار و پاکی نفس و دوری از امور موهومی و خیالی، خود را به کمال مطلوب خویش برساند. کسی را کم از دیگری نداده‌اند و هر کس خود، خود می‌باشد و در این امر بی‌شریک است و همتا ندارد و تمامی پدیده‌ها مظهر یکتایی حقّ و برای او درّدانه می‌باشند و نیز هر کس را به قدر داده پرسش می‌نمایند و زیاده از داده سعادتی در پی ندارد. کلام نخست (تفاوت نداشتن پدیده‌ها) بهترین کلام و سخن دوم (درّدانه بودن پدیده‌ها) تمام کلام در این باب است.

 

خبث باطن عامل توهم

یکی از عوامل توهم‌زا، داشتن خبث باطن و در پی آن بدبینی است. سوءظن رفته رفته انحراف، ترس و خیالات را به جان آدمی می‌اندازد و فرد را به توهم می‌افکند.

ناسوت از عوامل مهم وهم‌انگاری

همین دنیا و ناسوتی که در آن زندگی می‌کنیم از مهم‌ترین عوامل توهم‌زاست. البته همین ناسوت نیز برخی را به یقین وصول می‌دهد. وهم، تردید، شک و یقین وصف نفس آدمی است و خلق، خلق است و وصف موهوم و یقینی ندارد. تمامی پدیده‌ها آیینه و ظهور حق‌تعالی هستند. کسی که لحاظ آینگی آن هم آیینه حق به عالم دارد به یقین رسیده است و آن که نگاه (اصالی) به این آیینه دارد و خاصیت آینگی آن را توجه ندارد به وهم گرفتار است. این نفس است که به موهومات گرفتار است وگرنه آفریده‌ها ظهورهای حقیقی و واقعی حق تعالی هستند. حب دنیا در صورتی خطیئه و ریشه گناهان است (الکافی، ج ۲، ص ۱۳۱) که حق تعالی در آن دیده نشود و جهت نفسانی داشته باشد، وگرنه دنیا اسم اعظم پروردگار است و می‌توان گفت همین ناسوت و دنیا وصول به حق تعالی است و برای دیدن و رؤیت جمال حق باید دیده‌ای دیدنی داشت و دست یافتن به چنین یقینی جز رهایی از وهم و شک و تردید نمی‌باشد. بر این پایه، در ناسوت کسی که نگاه حقی دارد به یقین رسیده و آن که نگاه خلقی دارد به وهم گرفتار است. باید زاویه دید و دل را درست کرد و آن را یافت.

دنیایی که ریشه تمامی گناهان است همان دنائت نفس و گرفتاری به توهمات و نداشتن توان مدیریت موهومات ذهنی است، وگرنه پدیده‌ها تمامی فعل حق است و ریشه گناهی نمی‌باشد. گناه و خطیئه به نفس آدمی باز می‌گردد وگرنه آفریده‌ها خطا و گناهی ندارند و درست آفریده شده‌اند. وقتی گفته می‌شود «الدنیا مزرعة الآخرة» (عوالی اللئالی، ج ۱، ص ۲۶۷)؛ این نفس آدمی است که کشتگاه کردار اوست وگرنه ناسوت و زمین آن که دنیای آدمی نیست، بلکه فعل حق است. کسی که نگاه حقی دارد، زیر و زبر دنیا را فعل حق می‌داند و چیزی را به خود نسبت نمی‌دهد. او خودش هست که هر کار می‌خواهد بکند و به آدمی چه مربوط است. آدمی باید مواظب نفس و دل خود باشد. این جمله جناب عبدالمطلب بسیار بلند است و حکایت از والایی مرتبه او در معرفت دارد: «أنا ربّ الإبل ولهذا البیت ربّ یمنعه» ؛ من باید مواظب ذهن و روان خود باشم تا وهم در آن نرود و ترس از غیری چون ابرهه به آن وارد نشود و توجه به غیر و غفلت از حق، امری است که وهم به جان آدمی می‌اندازد و غیریت، امری موهومی و خیالی است در مقابل آن حقانیت می‌باشد که امری عقلانی است.

انسان باید از نگرش‌های موهومی به دور باشد باید دیدی حقانی و عقلانی داشت و از دل‌بستگی‌های دنیوی که نفسانی و وهمی می‌باشد دوری گزیند؛ باید اندیشه چیزی را داشت که در تابوت با آدمی می‌ماند. «یوم التغابن» از زمان مرگ و از تابوت شروع می‌شود! هنگامه‌ای که آدمی هرچه چنگ می‌زند تا کسی را بگیرد و چیزی را دریابد و با خود ببرد، چیزی به فراچنگ او نمی‌آید و هر کسی در پی کار و بستن و برداشتن بار خود است. او بسیار زرنگی کرده است تا مالی جمع آورد، اما همه موهوم است. عمری زرنگی در دنیا برای جمع اندکی مال، در تابوت، خیتی، شرمندگی، حسرت و افسوس می‌آورد. فعل حق همه شیرین است و حقیقت دارد و حقیقت آن نیز ظهور است و بس، ولی دل بستن نفسانی به آن وهمی است؛ چونان گل‌های بسیار زیبای پلاستکی که بویی ندارد و شامه‌ای را معطر نمی‌سازد. ظهورات و مخلوقات حق تعالی هیچ‌گاه موهوم نمی‌شود و این نفس آدمی است که می‌شود ظهورات و مخلوقات را به عینک وهم ببیند اگر به خود گرفتار باشد و هر آفریده‌ای را لحاظ نفسانی داشته باشد؛ در حالی که انسان عقل‌گرا همه ظهورات را از حق‌تعالی می‌بیند و فقط بر حق ایستاده و پایدار است و هیچ‌گونه دل‌بستگی نفسانی و مادی بر افعال حق‌تعالی از جمله جان و مال و فرزند خود ندارد؛ چنین کسی است که هرگاه بخواهند جان او را بستانند بی‌درنگ، خود رو به قبله دراز می‌کشد و تعللی ندارد. برخلاف آن که میلیاردها وجوهات در حساب خود دارد و زمان مرگ خود را نمی‌داند و بده‌کار از دنیا می‌رود. کسی که حق را دارد در حال مرگ با حق است و چه صفایی دارد چنین مرگی!؛ این که گفته می‌شود هزار لذت دنیا به تلخی جان کندن نمی‌ارزد، برای افراد گرفتار در وهم است. امیرمؤمنان علیه‌السلام چون مرگ را نزدیک می‌بیند: «فزت وربّ الکعبة» سر می‌دهد و از لذت خویش از ضربت شمشیر مسموم ابن ملجم و صفایی که از تیزی تیغ و تندی زهر آن برده است خبر می‌دهد. عزرائیل برای ورود به ساحت اولیای حق از آنان اجازه می‌گیرد؛ چرا که آنان بر حق ایستاده‌اند و هیچ آگاهی جرأت نمی‌کند به سوی حق رود. کدام فرشته مقرّب است که جرأت کند بی‌اذن جان او را بگیرد؛ آن هم باید با هدایا و تحفه‌هایی از ملکوت و بهشت باشد تا کمی احساسِ همراهی به او دست دهد و خود را تنها نیابد. کسی که به اختیار می‌میرد و مرگ خویش را با دست خود امضا می‌کند می‌داند مردن چه‌قدر شیرین است. انسان مومن دیدگاهی حقانی دارد و زمزمه هوالباعث هو الوارث سر می‌دهد چنین کسی است که ظهورات را از او و به او می‌بیند و ناسوت و غیر ناسوت برای او تفاوتی ندارد. این‌چنین مؤمنی وقتی دگمه خروج ناسوت را فشار می‌دهد تمامی عالم ملکوت برای او هلهله می‌کنند و کف می‌زنند و لذت، شور، عشق و راحتی در آن مرگ است؛ چنان‌که سالار شهیدان، امام عشق می‌فرماید: «یا سیوف خذینی»)؛ ای شمشیرهای آخته مرگ، مرا در بر بگیرید که آسایش و راحتی در پناه تیزی تیغ‌های شماست.

مرگ تلخ برای غیر مومنی است که به اوهام مبتلاست. چنین کسی به هنگام مرگ مانند کسی می‌ماند که در تصادفی سخت میان چند خودرو، هر یک از اعضای او در میان آهن‌پاره‌ای گرفتار شده و باید آن را به مشقت از آن بیرون کشید و جمع کرد. جدا کردن هر یک از اعضای پاره پاره از میان آن آهن‌پاره‌های در هم کوبیده شده بسیار سخت و وحشتناک است. مرگ برای فرد وهم‌آلود که هر عضوی از او به تعلقی دنیایی بسته شده چنین سخت و تلخ است.

فرد وهم‌آلود به خاطر نداشتن معرفت حقانی و نفس موهومی هرگز دیدگاه درستی به عالم ندارد و چه بسا حرمت حضور حق را نادیده می‌گیرد و به هر گونه ناسپاسی تن می‌دهد و مخلوقات و ظهورات حق‌تعالی را حرمت نمی‌نهد؛ در حالی که به خلق، به دنیا، به جمال و جلال حق و به امکانات نباید بی‌احترامی کرد و لگد وهم بر آنان زد که همه ظهور حق است و تنها باید یخه نفس خود را گرفت که هرچه وهم است در آن است و باید آن را به یقین تبدیل کرد و سیر معنوی و سلوک حقانی و روحانی این مهم را بر عهده دارد.

کسی که هیچ گونه شک، تردید و وهم در نهاد او نیست اعتصام به حق دارد، چنین کسی مومن است و یقین است و یقین و بر مدار احکام الهی کارپردازی دارد و نه بر پایه توهمات اشتباه خویش و بر میول نفسانی خود.

توهم؛ عامل ترس

توهم یکی از مهم‌ترین عوامل پیدایش ترس در انسان می‌باشد. بسیاری از ترس‌ها همانند ترسیدن از مرده به خاطر القای نیروی توهم است. اگر انسانی به رشد عقلی رسیده باشد، این ترس را در خود نمی‌یابد.

در روانشناسی، نخستین اصل در تربیت افراد، کنترل و مهار توهم می‌باشد. روان‌شناسان معرفت‌محور بر این باورند که تا توهم در انسان مدیریت نشود، انسان در زمینه‌های تخصصی همانند عرفان و فلسفه رشدی نخواهد داشت. برای رسیدن به کمالات، چه در زمینه‌های معنوی و حتی در امور مادی، نیاز اولی و پایه‌ای به مهار توهم و مدیریت آن می‌باشد.

انسان سنجش توان عقلی و میزان توهم خود را با رفتن بر بالای قله کوه‌ها و یا گلدسته‌های بسیار بلند می‌تواند بیازماید، نگاه به پایین کردن و اراده ایستادن در آن مکان، نشان از اراده محکم و دوری از توهم را دارد. کسی که بر بلندی قرار دارد و بر آن راه می‌رود، نیروی واهمه باایجاد وسوسه در اندیشه، وی را به انداختن خود ترغیب می‌کند. فرد همین که می‌بیند روی بلندی است، قوه واهمه او را به طرف پایین می‌کشاند و پای وی را می‌لغزاند تا بیفتد؛ چرا که قوه واهمه چنان ترسی به جان فرد می‌اندازد که افتادن و مرگ به توسط آن را بر ترس ذهنی از افتادن ترجیح می‌دهد و فرد خود را می‌اندازد تا درد توهم افتادن را از خود بردارد. انسانی که بر روی زمین با دو پا بر روی یک موزاییک می‌ایستد، چون به بالای مناره‌ای رود، روی چندین موزاییک نمی‌تواند قرار گیرد؛ چرا که قوه وهم بر نیروی عقل او تأثیر می‌گذارد و با ترس و بیم‌هایی که بر جان وی می‌اندازد، قدرت تصمیم درست را از او می‌گیرد.

فردی که در بالای بلندی ایستاده است نخست تصور می‌کند در حال افتادن است و از این تصور، ترس و وحشت فراوانی به او دست می‌دهد؛ به‌گونه‌ای که برای فرار از این وحشتِ توهمی، می‌پندارد بهتر است خود را پایین بیندازد تا با این خودکشی، از درد توهمی که به جان وی افتاده است، خلاصی یابد. در این جا توهم و جهل بر عقل و علم او غلبه یافته است؛ زیرا اگر عاقلانه فکر می‌کرد که زیر پای او محکم و امن می‌باشد و قدرت علمی او بر جهل غلبه می‌کرد و علم به محکم بودن جای خود داشت، هرگز خود را پایین نمی‌انداخت، ولی توهم افتادن، چنان ترسی به روان او می‌اندازد که راه گریز از آن را فقط خودکشی و انداختن خود به پایین می‌داند. همین فرد اگر در مکانی با ارتفاع کمتر باشد، هرگز این توهم به او دست نمی‌دهد. علم به امن‌بودن جای خود در هر دو مکان وجود دارد، ولی با تغییر مکان، فرد به توهم دچار می‌گردد. این جریان در درگیری‌های انسان در زندگی روزانه او نیز وجود دارد. انسان در خوشی‌ها و همواری‌های زندگی هرگز ترسی از آینده و یا نومیدی و غمی ندارد، ولی با تغییر حالت و دچار شدن به ناهمواری‌ها و ناملایمات و مشکلات، ترس از مشکلات و آینده، روان وی را عذاب می‌دهد و همین عذاب و ترس او را ناامید می‌سازد و این ناامیدی از حل مشکلات و ترس از آینده، او را غمگین و افسرده می‌سازد. چنین کسی با توهمی نیروی مقتدر خدا را فراموش می‌کند و این ترس، وی را از آگاهی و توانمندی خدا غافل و در نتیجه نومید می‌گرداند. اگر انسان توان محکم عقل‌ورزی و در نتیجه ایمان مستحکم به خدا داشته باشد، در هر دو حالت خوشی و پیشامد مشکلات، اعتقاد و پایداری خود را نسبت به حق‌تعالی حفظ می‌کند و مانع از هجوم توهمات و خیالات غیر حقانی به عقل و ذهن خود می‌شود و با ایمانی پایدار و اراده‌ای راسخ بر مشکلات پیش‌آمده صبر می‌نماید و در صراط ایمانی خود پایدار می‌ماند. اگر انسان به همان میزانی که در خوشی‌ها از آینده خویش نمی‌هراسد یا به سبب غفلت از آینده، ترسی بر وی هجوم نمی آورد، در ناملایمات و سختی‌ها نیز اعتماد و امید به خدا و حل مشکلات خویش داشته باشد و بر پایه این ایمان، شجاعت برای مواجهه با سختی‌ها و مشکلات را به دست آورد، هرگز نومید و مأیوس و غمگین نمی‌شود. قرآن کریم به این نکته روان‌شناسی بسیار عظیم اشاره دارد، آن‌جا که در حکایت هبوط آدمیان به زمین می‌فرماید: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعا فَإِمَّا یأْتِینَّکمْ مِنِّی هُدًی فَمَنْ تَبِعَ هُدَای فَلاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ» (بقره / ۳۸).

مومنی که پای در صراط هدایی و عقلانی گذاشته باشد و راه هادیان حق را پی‌گیری نماید با تفکری عاقلانه و ایمانی هرگز توهم در ناملامات و سختی‌ها به او دست نمی‌دهد و با امید و مهار ترس از آینده، خود را به چنگال نومیدی نمی‌سپارد و غمی نیز بر گذشته خود ندارد هرچند انبوهی از سختی‌ها و مشکلات را پشت سر گذاشته باشد.

به هنگام مرگ وهمی بودن بسیاری از امور ذهنی انسان روشن می‌شود، و در این حالت است که ترسی جانکاه بر جان محتضر می‌افتد.

انسانی که دچار اوهام می‌شود در پی آن ترسو نیز می‌شود. انسان‌هایی که ایمان ندارند و یا ایمانشان ضعیف است ترس و جبن دارند. ولی انسان مؤمن شجاعت دارد. بر این پایه، ایمان محکم باعث مهار توهم می‌شود. حدیثی که می‌فرماید المؤمن کالزبر الحدید بر مؤمنانی حکایت دارد که در صراط مستقیم و راه ولایت پای گزارده و در این راه باورهای ایمانی خود بر پایه امور اطمینانی و یقین دارند. معنای این حدیث می‌رساند که ایمان مبتنی بر معرفت درست، شجاعت می‌آورد انسانی که اعتقادات وی بر پایه ایمانی محکم است به خاطر معرفتی که بر وجود حق تعالی دارد هرگز وهم و جهل بر او غالب نمیشود و درگیر اوهامات بی‌اساس و جاهلانه نمی‌گردد و ایمان راسخ و عاقلانه وی باعث شجاعت او می‌شود. این چنینن مومنی که به یقینی استوار رسیده است هرگز در کشاکش زمان و ناهنجاری‌های آن خم به ابرو نمی‌آورد و بر ایمان خود همواره ثابت قدم می‌باشد فرد مومنی که پای در صراط مستقیم گزارده هر چند بار که او را تکه‌تکه کنند و دوباره زنده نمایند هرگز دست از ایمان خود برنمی دارد؛ زیرا این فرد به یقینی استوار دست یافته که هرگز از آن روی‌گردان نمی‌باشد، برخلاف کافر، مشرک و منافق که به خاطر نداشتن ایمان و ابتلای به جهل، اوهام بر آن‌ها چیره می‌یابد و باعث ترس آنان می‌گردد و نمی‌توانند شجاع باشند. شرک و نفاقی که اینان در دل دارند باعث شک، تردید و دودلی می‌گردد و چون بر پایه ایمانی ثابت نیستند به دنبال آن ترس، وحشت و رعب پیدا می‌کنند این افراد دور از سلامت و شجاعت می‌باشند و با گذر زمان و تغییر شرایط اینان نیز تغییر موضع می‌دهند و بر راه خود پایدار نیستند و چه بسا لغزش پیدا میکنند و با خارج شدن از صراط مستقیم گمراه می‌گردند وبه بیراهه میروند و راه ضلالت را پی می‌گیرند. این گونه است که خداوند ما را به این دعا فرا می‌خواند: اهدناالصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیر المعضوب علیهم والضالین. راه هدایت و صراط مستقیم ویژه مؤمنانی است که خداوند بر آنان عنایت مخصوص دارد. اینان مؤمنانی هستند که پای در رکاب حق‌تعالی می‌گزارند و هرچه پیش‌تر می‌روند بر ایمان خود افزوده و به یقین می‌رسند.

معرفت و علم که پایه ایمان است، شجاعت و سلامت می‌آورد. انسان‌هایی که به یقین و معرفت حق می‌رسند در زندگی سلامت دارند و از گناه، معصیت و ترس به دور هستند. معرفت و یقین ترس را از دل می‌زداید. انسان جاهل به خاطر نداشتن معرفت ربانی در راه ضلالت پیش می‌رود و در پی آن تمام اندیشه‌ها و افکاری بر پایه اوهامات پیدا می‌کند و هیچ کدام از اعتقادات ذهنی او رنگی خدایی ندارد و همه وهم و خیالی غیر حق می‌باشد؛ این گونه افراد بیشتر کارهای خود را بر پایه افکاری گمراه شده پیش می‌برند و به گناه و معصیت دچار می‌شوند بیشتر بددلی‌ها، بدبینی‌ها و ترس‌ها ریشه در اوهام و افکاری غیر واقعی دارد. افراد توهمی به خاطر نداشتن اساسی حقانی همواره در زندگی خود ترس دارند و بیمار روانی و ذهنی هستند. آنان پیوسته در اضطراب و گمراهی می‌باشند و در زندگی خود از سلامت معنوی به دورند. تمام مشکلات انسان‌ها ریشه در جهل یعنی نداشتن معرفت به حق و دیگری ترس دارد که این نیز به جهل باز می‌گردد. کسی ترس دارد که اعتقاد و معرفت درست ندارد.

 

توهمی کوچک و حرمان ابدی

گاه یک تصور و توهم یا خیالِ نفس و شکل‌گرفتن صورتی در ذهن، روزگار آدمی را سیاه می‌نماید و دمار از او در می‌آورد. عامل توهم گاه یک دیدن، یک چشیدن و یک بوییدن است. همین امر به ظاهر کوچک، گاه آدمی را به حرمان ابدی گرفتار می‌سازد.

 

توهم بدی

هر بدی و زشتی که دامن‌گیر آدمی می‌شود عوامل چندی دارد که گاه درونی و نفسی و گاه بیرونی است. تظاهر بسیاری از بدی‌ها و زشتی‌ها از دیدن، تصور و توهم آن شروع می‌شود و انجام آن برای نفس هموار می‌گردد. در بسیاری از موارد می‌توان با این عوامل مبارزه کرد و بر تمامی آن غالب آمد.

 

توهم، عامل دوستی‌های افراطی

توهم می‌تواند باعث پیدایش میل و شدت بخشیدن به علاقه انسان به کسی یا چیزی شود. گاه این میل و علاقه چنان در آدمی به افراط می‌گراید و شدت می‌یابد که فهم عقلانی او را به صورت کامل کور و کر می‌سازد و هرگز تصور عواقب بعضی از کارهای خود را نمی‌کند و هنگامی توجه می‌یابد که دیگر کار از کار گذشته است و دیگر جبران گذشته ممکن نیست.

 

توهمی بودن برخی از ایمان‌ها

توهم می‌تواند در ایمان نیز نفوذ کند. توهم امری روانی و نفسانی است اما ایمان امری روانی نمی‌باشد، بلکه به دل و باور قلبی ارتباط دارد. ایمان، اعتقاد به حقیقتی است که غیر از ماست و بر ماست و ما به نوعی با او ارتباط برقرار می‌کنیم. ایمان و اعتقاد به خدایی که عالم را اداره می‌کند و تنها مؤثر در عالم است، امری است بسیار دشوار و سنگین و چیزی است غیر از حالات روانی و نفسانی انسان‌ها.

وهم، شک و تردید وصف نفس آدمی است و فرد متوهم حتی می‌شود نماز خود را به صورت موهوم بگزارد. در برابر، یقین و ایمان وصف دل است نه نفس و تا فرد به دل نرسیده باشد، نمی‌تواند ایمان و یقین داشته باشد. بسیاری از ایمان‌ها و وابستگی‌ها به خدا خیال و انگاره‌ای بیش نیست و با پیشامد معصیت یا مصیبت یا دوراهی انتخاب یا به گاه مشکلات که فرد بر سر دوراهی انتخاب‌های سرنوشت ساز و مهم قرار می‌گیرد، این خدای خیالی و توهمی تأثیری ندارد و نمی‌تواند صاحب این پندار را نگاه دارد و نفس با تسخیر نفس خود درمی‌آید؛ زیرا پیشتر هم اسیر نفس خود بود؛ اما با آوردن کردار به‌ظاهر ایمانی، خود را امیر بر نفس خویش می پنداشت. نفس گاه به هیأتی در می‌آید که از انجام اعمال شرعی لذت و حظّ وهمی می‌برد و فرد از باب لذت وهمی نفس است که نمی‌تواند این کردار را ترک کند نه از باب انقیاد عقلانی و حکیمانه به حق‌تعالی.

 

توهم، عامل وسواس

وسواس از امور توهمی شکل می‌پذیرد و بر وهم استوار است و البته می‌تواند به خود صورت دهد و خیالی نیز گردد.

 

تاثیر قوه وهم در مزاج انسان

قوه پندار و وهم که آگاهی نفس را از سنخ معنا، ولی جزیی و بدون صورت می‌سازد در سلامت و بهبودی زندگی یا بیمار ساختن آن مؤثر است. توهم انسان موجب تغییر مزاج می‌گردد. وهم تابع اعتقادات تزریق شده و تلقینی نیز قرار می‌گیرد و با تلقین اطلاعاتی نادرست از ناحیه افراد فراوانی، وی آن را مسلّم می‌گیرد. هم‌چنین وهم می‌تواند قوت و نیرومندی یا صحت و سلامت را به مزاج تلقین نماید. تغییر اوهام، مزاج را اندک اندک و یا به صورت ناگهانی تغییر می‌دهد و فرد نحیف را قوی و کارآمد و فرد قوی را ضعیف و بی‌عرضه می‌سازد.

 

وهم؛ عامل خودشیفتگی

وهم گاه به آدمی‌زاد القا می‌کند هیچ مشکلی در نهاد وی نیست و او را از این اندیشه که شاید در اشتباه باشد باز می‌دارد و همواره ریشه مشکلاتی را که در زندگی دارد در دیگران می‌بیند. چنین انسان‌های توهمی تنها با هدایت گرفتن از دین است که می‌توانند راه سالم را بیابند؛ چرا که تنها دین است که می‌تواند سره را از ناسره و درست را از خطا به‌درستی بیان دارد و حتی افراد عادل غیر معصوم نیز معلوم نیست این توان را در خود داشته باشد.

وهم خودشیفتگی بیشتر در افرادی خود را نشان می‌دهد که دارای قدرت سیاسی هستند. صاحبان قدرتی که به این توهم مبتلا می‌گردند فلاکت‌ها، بیچارگی‌ها و بدبختی‌های فراوانی را برای جامعه خود رقم می‌زنند. آنان چون خود را از هر عیبی منزه می‌دانند و تصمیمات خود را صد درصد درست می‌دانند، بر آن پای‌فشاری می‌کنند. اگر افراد آن جوامع نیز دچار جهل و نادانی باشند، زمینه برای بالا رفتن درصد این خودشیفتگی فراهم می‌شود. نادانی و جهل افراد جامعه گاه به جایی می‌رسد که آنان فرزندان خود را به‌راحتی قربانی این صاحبان قدرت خودشیفته می‌سازد. قرآن کریم نمونه‌ای از این توهمات را در مورد مشرکانی بیان کرده است که فرزندان خود را قربانی بت‌ها می‌کردند تا از این راه به خداوند تقرب جویند: «وَکذَلِک زَینَ لِکثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکینَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَکاؤُهُمْ لِیرْدُوهُمْ وَلِیلْبِسُوا عَلَیهِمْ دِینَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یفْتَرُونَ» (انعام / ۱۳۷) ؛ و این گونه برای بسیاری از مشرکان کشتن فرزندانشان را آراستند تا هلاکشان کنند و دینشان را بر آنان مشتبه سازند و اگر خدا می‌خواست چنین نمی‌کردند. پس ایشان را با آن‌چه به دروغ می‌سازند رها کن.

آنان از قتل فرزند خود برای بتی بی‌جان لذت می‌بردند و خوشامد داشتند؛ چرا که سران قوم این کار را برای آنان زینت داده بودند: «وَکذَلِک زَینَ لِکثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکینَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ». آنان قربانی نمودن حضرت اسماعیل را تأییدی بر کار خود می‌دانستند. آنان برای این که بتی که به خدایی می‌پرستیدند سالم بماند فرزندشان را پیش او آتش می‌زدند یا سر می‌بُریدند.

افراد بشر از این جهالت‌ها و حماقت‌ها بسیار داشته است. آنان حضرت موسی علیه‌السلام با آن همه معجزه و بزرگی را به پیامبری نمی‌پذیرند، ولی گوساله‌ای را به خدایی و پرستش برمی‌گزینند. شطرنج عالم است که این‌گونه می‌چرخد و زرنگ‌های آن در گردونه‌ای که دارد کارهای خود را با مدیریت نیروی توهم انسان‌ها پیش می‌برند.

 

عوامل مهار توهم

عقل‌گرایی و ولایت‌محوری، راه مصونیت از آسیب‌های توهم

وهم بنیادی سست و ویران دارد و نمی‌شود زندگی سالم و اعتقادات درست بر پایه آن داشت و باید از این مسیر پرخطر و بلاخیز که پایین آن دره هلاکت و ورطه نابودی است گذشت. ورطه‌ای که فرد موهوم چون اسب گرفتار در گل‌ولای، چنان دست و پا می‌زند تا از نفس بیفتد و هوس از او پس نرود. امر متوهم چون کاخی رفیع و چون قصری مجلل است که اندک خنکای هوای حقیقت، آن را به لرزه درمی آورد و از پای‌بست در خود آوار می‌شود. برای جلوگیری از آسیب وهم انسان باید به نقطه مقابل آن یعنی اطمینان و یقین بهره ببرد و ایمان خود را بر پایه‌های امور اطمینانی و یقینی قرار دهد.

افراد هم متعلق وهم قرار می‌گیرند و هم متعلق یقین و گرایش به عقل‌گرایی برای جهت دادن به تمایلات انسان و ادراک اوست که از وهم به یقین تبدیل گردد. وهم و یقین چیزی جز یک نگرش نیست تنها راه رهایی از وهم آن است که با نگرشی عقلانی راه بر موهومات و متوهمات گشوده نشود و تنها حق‌تعالی را دارای حقیقت و پایدار دانست. این نگرش عقلانی تنها با پیمودن راه حق و صراط مستقیم به دست می‌آید هنگامی که فرد راه حقانی و عقلانی را پیش‌می‌گیرد با تکیه بر خیرات و خوبی‌ها و خارج شدن از بدی‌ها نفس وی رفته رفته دیدگاهی الهی و عقلانی به خود می‌گیرد و با معرفتی ربوبی و روحانی اعتصام به حق می‌یابد و نفس، ذهن و روان وی بر وهم آلوده نمی‌گردد و به جای وهم‌انگاری، خداباور می‌شود و دیگر غیری نمی‌بیند و در نتیجه آن تمام ظهورات و مخلوقات حق تعالی را از او می‌بیند و حرمت آنها را هم چون حرمت حق پاس می‌دارد در پی این دیدگاه ظلمی به افعال و ظهورات حق تعالی روا نمی‌دارد و به یقینی استوار می‌رسد.

انسان برای راه یافتن به صراط مستقیم که همان راه ولایت است، باید تسلیم حق باشد و باید هر آن‌چه را که مزاحم اندیشه است و هرچه را که برای همه سخت است و مخالف قیاس است تسلیم نماید؛ زیرا تسلیم بسیاری از امور همراه با ضررهای ظاهری و غبن فاحش است و برای انسان ثمره‌ای محسوس و آنی ندارد و پذیرش چنین تسلیمی و پایداری بر آن بسیار سخت است؛ زیرا وهم می‌گوید این چه سرنوشتی است که برای خود درست کردی و همه هست و نیست خود را از دست دادی و چنان‌چه با تحلیل عقلی بگوید من چنین کردم تا با خدا معامله داشته باشم، وهم به مبارزه با وی می‌آید و بر او نهیب می‌زند با این کار خود همسر و فرزندانت را به چه مکافاتی دچار خواهی نمود. وهم در امور جزیی مزاحم فرد و خیرات وی می‌شود. گاه انسان با مقایسه زندگی خود با دیگران به شک و وسوسه دچار می‌شود تا از مسیر حق و صراط مستقیم باز گردانده شود. او به تفاوت قسمت‌ها و روزی‌ها و سود اندک یا زندگی فقیرانه خود رضایت نمی‌دهد و از این که در این مسیر در حال باختن و از دست دادن سرمایه‌های خود یکی پس از دیگری است رنج می‌برد و از این که وی کار می‌کند و دیگران بهره می‌برند معذب است و ناگواری دارد، ولی انسان با توجه به معامله‌ای که با خداوند دارد و راهی که انتخاب نموده باید با تمامی این امور مزاحم و مانع مبارزه کند و قدرت تحمل‌پذیری را در خود بالا ببرد تا آن که عقل را از آشوب وهم آن هم در پرتو پیروی از شرع و شریعت برهاند. عقل با آن که حجت باطنی است، اما بدون حجت ظاهری که شرع است نمی‌تواند عصمت داشته باشد و به خطا می‌رود و بدون پیروی از شرع درگیر وهم می‌شود و انسان به غلبه وهم بر عقل دچار می‌شود و به بیراهه می‌رود. هیچ انسانی بدون فهم درست و بی‌پیرایه از دین نمی‌تواند به صراط مستقیم راه یابد. عقل می‌تواند سیر معنوی و غایت و زمینه آن را فهم کند ولی فعلیت و حرکت و سیر و وصول بدون آگاهی از شرع بی‌پیرایه و مستقیم ممکن نیست. انسان هرچه در سیر و صراط مستقیم خود سریع‌تر، تندتر و تیزتر باشد نیاز بیش‌تری به محور قرار دادن شرع برای مهار خود دارد تا از آشوب‌های وهم در امان باشد و عقل را بر وهم غلبه دهد و راه را اشتباه نرود؛ این گونه است که نفس برای پذیرش اخلاقی عاقلانه آماده می‌شود و راهی عقلانی را پی‌گیری می‌نماید.

 

قوه تخیل

قوت خیال اگر با قوت نفس همراه شود، می‌تواند هم نیروی اندیشه و توان تولید علم را سامان دهد و هم نقبی به غیب عالم بزند و آن را حکایت کند. اهمیت قوه خیال به سرعت، تلاش و تکاپویی است که دارد. این قوه هر چیزی را که نفس می‌بیند ـ اعم از مجرد و مادی ـ و به آن اگاه می‌شود را صورت می‌زند و آن را به صورت حکایت می‌کند. این صورت می‌تواند به چهره خود آن شی‌ء یا شبیه آن و یا به ضد آن و گاه به صورت چیزی دیگر باشد و به اصطلاح از کوهی کاه و از کاهی کوه می‌سازد.

نیروی تفکر و اندیشه تابع تخیل است. قیاس در صورتی شکل می‌گیرد که حد وسط و امور جانشین آن درک شود. قوه تخیل در انتقال فکر راهنماست. در قیاس برای انتقال فکر نیاز به حد وسط است و خیال در یافت آن و نیز چیزهایی که به منزله حد وسط است مثل استقراءات و تمثیلات روشن‌گر است. سرعت انتقال این قوه امتیاز آن است و سبب می‌شود ما نتایج بسیاری را به دست آوریم و از چیزی به چیز دیگری منتقل شویم و بتوانیم صورت قیاس را شکل دهیم و به تبع آن، تصمیم بگیریم.

از دیگر فواید قوه خیال آن است که آن‌چه ما فراموش می‌کنیم مقداری از آن به واسطه قوه خیال به ذهن ما باز می‌گردد و با دیدن چیزی، چیز دیگری را که فراموش کرده است به خاطر می‌آورد.

اگر نفس قوی باشد به‌گونه‌ای که نفس به مدد خیال آید تا صورت‌های اشیا در قوه خیال به شکلی روشن و آشکار نقش زده شود، با توجه به مدد نفس هیچ اضطرابی در انتقالات آن پیش نمی‌آید و صورتی گویا و نیز قوی و شدید در حافظه می‌افتد و صورت افکار در ذهن می‌ماند ولی اگر چنین فرایندی ضعیف گردد یا شکل نپذیرد ذهن برخی یا همه آن را فراموش می‌کند و فکری را رها می‌سازد و دنبال فکری دیگر می‌رود و فکر نخست فراموش می‌شود و در نتیجه باید آن را برعکس تحلیل کرد و از اتفاق مضبوطی که از دست رفته به حادثه پیشین و مطلب فراموش شده منتقل شد و گمشده را به دست آورد و گاه نیز به آن نمی‌رسد و گاه آن را با تحلیل و تأویل به‌دست می‌آورد و موقعیت خود را کنترل می‌کند تا آن را به‌خاطر آورد.

ذهن آدمی نسبت به آثار فکری یا آثار معنوی، به واسطه وجود خیال، متشتّت و مختلف می‌شود و گوناگون است: گاه چنان گویا و قوی است که آن را فراموش نمی‌کند و گاه خصوصیات و ویژگی‌های آن را فراموش می‌کند و گاه همه آن را فراموش می‌کند به‌طوری که اگر بگویند: چه غذایی خورده‌ای، آن را به یاد نمی‌آورد. آثار معنوی، ربوبی و قدسی و افکار و مضبوطات نفسانی نیز هم‌چنین است.

آدمی با توجه به قوت و ضعف نفس و نقش حساس قوه خیال، نسبت به یافته‌های ذهنی، نفسی و معنوی خود یکسان نیست و به همین خاطر، گاه حقیقتی را می‌بیند و آن را در خاطر خود حفظ نمی‌کند، همان‌طور که بسیار می‌شود خواب می‌بیند، ولی خواب خود را فراموش می‌کند، و گاه خواب را حفظ می‌کند؛ ولی مرتب و منظم نیست و گاه است که گویا آن را مثل روز می‌بیند و حتی حالات آن در بیداری او نیز اثر می‌گذارد؛ برای نمونه خواب می‌بیند که گریه می‌کند یا فریاد می‌زند و نفس چنان قوت و اقتداری دارد که در بیداری نیز همین‌طور است.

قوّه متخیله، گاه هیأت ادراکی را حکایت می‌کند (مانند حکایت کردن خیرات و فضایل به صورت زیبا و حکایت نمودن شرور و رذایل به صورت‌های قبیح و زشت یا حکایت روشنایی به شادی و همین‌طور عسل یا خرما را به محبت تفسیر می‌کند، یا محبت را به صورت شیرینی تصویر می‌کند و نیز گاهی هیأت مزاجی را حکایت می‌کند؛ مانند آن‌که غلبه صفرا را با رنگ‌های زرد و غلبه سودا را با سیاه بیان می‌کند ؛ چرا که رنگ‌ها در مزاج تأثیر دارد و مزاج را تغییر می‌دهد؛ به طور مثال، رنگ‌هایی مانند قرمز و رنگ‌های تیره در سلسله اعصاب اثر می‌گذارد و آن را تضعیف می‌کند و باعث عصبانیت می‌گردد و به عکس، رنگ‌های روشن مانند سفید، باعث نشاط و شادمانی می‌شود. دیدن رنگ‌های قرمز یا سیاه در مزاج تأثیر می‌گذارد و این امر به خاطر قوه خیال است که می‌گوییم: این رنگ ضعف اعصاب می‌آورد. قوه خیال چنین تأثیری را می‌گذارد؛ چرا که به سرعت خود را از چیزی به چیز دیگر انتقال می‌دهد.

قوه خیال نیازمند آن است که کنترل و منضبط گردد و ضبط آن تابع اقتدار نفس است، وگرنه با ضعف نفس ـ به هر علتی که باشد ـ به سرگرمی، پرسه‌زنی و سرگردانی مشغول می‌شود. قوه خیال با این خطر مهم روبه‌روست و به اندک چیزی می‌رود و هر سانحه و پیشامدی می‌تواند آن را برباید، مگر این‌که قوه متخیله قوی باشد و نفس، آن را نگاه دارد و خیال تحت اراده نفس کار کند؛ ولی اگر نفس بر آن حاکم نباشد و ضعف دامن‌گیر آن باشد، سریع الانتقال است.

از پی‌آمدهای غلبه تخیل، انکار واقعیت‌های پدیده‌ها و حقیقت است و و توجیه آن به خواب است. خوابی که دنیایی را با محتوای شور و شعورش می‌بیند و هنگامی که بیدار می‌شود می‌یابد که خیال بوده و واقعیتی در کار نبوده است. سوفیست‌ها خیال‌گرا هستند و دنیا را جز خیال و خواب و عکس و مثال نمی‌دانند. البته ما را با آنان که از نیستی و خیال سخن می‌گویند مواجهه‌ای نیست؛ زیرا نمی‌شود با نیستی هم‌سخن شد و به بحث نشست و آنان باید برای ما که ادعای واقعیت داریم دلیل آورند؛ زیرا ما خود را ظهور و پدیداری می‌دانیم نه خیال و نیستی. سوفیست‌ها را باید در میان آتش قرار داد و اگر فریاد برآوردند که سوختیم، باید گفت نه آتشی است و نه سوزشی و نه شمایی و نه مایی و نه فریادی و نه گوشی برای شنیدن. پنداربافی و خیال‌گرایی‌هایی این چنین از افراد ضعیف و تنبل برمی‌آید که ضعف آنان حتی در نیروی خیال آنان نیز رخنه کرده و قدرت ساخت اعتقاد درست و تمرکز و انتقال روشمند در علم و آگاهی را از آنان گرفته است، و ضعف و تنبلی اجازه نمی‌دهد زیر بار اندیشه روند و خود را با انکار، به سایه راحتی و عافیت می‌برند. سوفیست‌ها با توجه به بازی‌های خیال در ذهن می‌پندارند پدیده‌ها و هستی اصل ثابتی ندارد و آن‌چه که حقیقت خوانده می‌شود به اختلاف حالات نفسی انسان‌ها تغییر می‌کند و هر کس هرچه را حس می‌کند ـ و به تعبیر درست خیال می‌ورزد ـ همان را معتبر می‌داند، در نتیجه، امری که به حس و ادراک در می‌آید، ثابت نیست و آن‌چه را که انسان درک می‌کند، حقیقت نیست و نمی‌شود به حقیقتی قایل شد، بلکه باید انسان را مقیاس همه چیز دانست. این امور برای انسان‌های گرفتار بازی‌های خیال و هرزه‌گردی‌های آن یا گرفتار گرداب توهم معنا دارد که البته همین نیز نباید به عنوان اصل ثابت لحاظ شود و دست‌کم یک بار باید به حقیقت بپیوندد که همین امر نقض غرض آنان می‌کند. افزون بر این انسان محدود به خیال و توهم نیست و می‌تواند با کنترل و مهار آن‌ها، عقل‌ورز گردد و با عقل خود به شناخت پدیده‌ها رو آورد و به واقع صفات آن‌ها برسد. انسان پدیده‌ای است که هم بعد حسی و ظاهری دارد و هم بعد باطنی و پنهانی و حیث ظهوری او رویی به خلق و رویی به حق دارد. مادی‌گرا و خَلق‌خواهی وی او را در خسران و زیان قرار می‌دهد و قرب حقی که با مهار دو نیروی خیال و توهم و قوت اندیشه و بار یافتن به مقام قلب و روح ممکن می‌شود آدمی را در چهره خلقی به نفی، ترک و ریزش وا می‌دارد و به او جهت عقلانی ، حقیقتی مجرد و آراسته به روح ایمان و پرهیزگاری و قرب حق، و در چهره خلقی و مادی او را مزین به عمل شایسته و صلح، صلاح و سلام قرار می‌دهد و از او وحدتی جمعی می‌سازد که می‌تواند به مقام دستگیری از دیگران برسد و آنان را به پیمودن راه حق و صبر و استقامت و پایداری در آن سفارش و راهنمایی و هدایت ایصالی کند که این امر همان مرحمت ایمانی و صلابت دینی است که از او به ظهور و بروز می‌رسد.

قوه متخیله به دو صورت ضبط و نگاه‌داری می‌شود: یکی این‌که تحت نظارت و کنترل نفس باشد و تابع آن قرار گیرد و دو دیگر این‌که صورتی بسیار زیبا نفس را به خود جذب نماید که نفس از آن به‌شدت جلا یابد و به همین سبب، از جوانب دیگر غافل شود تا جایی که قبول و پذیرش این قوه از آن صورت بسیار گردد و تمثلات آن محکم شود و از دیگران انصراف یابد. این دو نیرو خیال را کنترل می‌کند و آن را از تلذذ و توجه به اطراف و تردید باز می‌دارد.

اقتدار نفس می‌تواند با هرزگی و ولگردی خیال معارضه کند و آن را نگه دارد تا در پی سوانح نرود. اگر نفس قوت پیدا کند، نفس بر همان چیزی که اراده کرده است وقوف پیدا می‌کند و مانع از این می‌گردد که خیال دنبال چیز دیگری برود؛ به طور مثال، کسی که غرق تفکر در امر مهمّی است خیال هم به همراه اوست و خیال وی به جای دیگری انصراف پیدا نمی‌کند. نفس اگر ضعیف و خیال اگر هرزه و پرسه‌زن باشد وقتی شخص به نماز می‌ایستد، نمی‌تواند حضور ذهن داشته باشد و ذهن وی تمرکز خود را از دست می‌دهد و به احکام شکیات نیاز پیدا می‌کند. هرزه‌گی خیال برای کسی است که بی‌عرضه است و اگر نفس محکم باشد، خیال بهترین یاور اوست.

قوت نفس سبب می‌شود صورت‌های پدیده‌ها به شدت و قوت و به صورت پایدار در خیال نقش زده شود. این شدت صورت‌گری و نقش‌زدن مانع از این است که تخیل به این سمت و آن سمت رود و هرزه شود. همانند حس که هنگام مشاهده یک حالت غریب و غیر منتظره، صورت آن را به شدت در خیال منتقش می‌کند و سبب می‌شود اثر آن حالت تا مدت‌ها در ذهن باقی بماند. برای نمونه، خیال، مزه غذایی را که سال‌ها پیش خورده است به سبب لذت مضاعف و غیر منتظره‌ای که داشته است را صورت می‌دهد و مزه خیالی آن غذا همواره برای وی همان لذت را به اضافه تازگی دارد و سبب آن این است که وقتی قوای جسمانی دارای ادراک شدید می‌شود از ادراک ضعیف‌تر قصور پیدا می‌کند و برای نمونه، دستی که مدتی در آب گرم قرار می‌گیرد، دمای آب معمولی را به‌درستی ادراک نمی‌کند، یا وقتی معده پر شد، مزه درستی از غذا را درک نمی‌کند.

بعضی از صورت‌هایی که در خیال نقش می‌خورد صورت اموری قدسی و غیر طبیعی است که در حالت خواب یا بیداری و در خلسه عارض می‌گردد. چنین اموری به سبب دخالت خیال به تعبیر و تأویل نیاز دارد. تعبیر خواب دانشی است که خاستگاه و ضرورت آن مقام یاد شده است. برای نمونه، اگر کسی در خواب شیر نوشیدنی دید، به علم می‌رسد و چنان‌چه شیر بیشه دید گرفتار ظالم می‌گردد؛ یعنی شیر نوشیدنی صورت علم و شیر بیشه صورت سلطان است. آن‌چه از امور غیبی در خیال نقش می‌بندد به تعبیر نیاز دارد، چون قوه خیال صورت یا حالت یا چیزی شبیه آن را برای انسان حکایت می‌کند و نه خود آن را. معبِّر و خواب‌گزار کسی است که این توانمندی را در خود داشته باشد تا خود را از این صورت‌های خیالی به آن معانی غیبی برساند.

اولین مرحله وصول به غیب، رؤیا نام دارد که آدمی عوالم بالا را با صفای نفسی که دارد در خواب می‌بیند و یا حقایقی را در خواب به او نشان می‌دهند. رؤیا دو جهت ثبوتی و حکمی دارد. در جهت ثبوتی بحث می‌شود رؤیای دیده شده چه تعبیری دارد و مربوط به چه عالمی است و در جهت حکمی بحث می‌شود آیا رؤیای دیده شده الزام‌آور است یا نه.

رؤیاهای غیر قابل تعبیر یا پریشان که اضغاث احلام گفته می‌شود ارزش روان‌شناختی دارد و روانکاو می‌تواند چالش‌های فکری و روحی احلام دیده را شناسایی و بر اساس آن به درمان بپردازد. اضطراب‌های روحی و حتی بیماری‌های جسمی از طریق رؤیاهای پریشان قابل شناخت است. اهمیت رؤیاهای پریشان در روان‌کاوی وقتی به دست می‌آید که توجه شود بیش‌تر افراد، مشکلات روحی خود را به دلایل مختلف پنهان می‌کنند یا از چگونگی آن غفلت دارند، اما این مشکلات خود را در رؤیاها به صورت‌های متفاوت و به‌طور سمبلیک نشان می‌دهد. در این موارد، روان‌شناس بدون نیاز به گفته‌های فرد، بیماری او را تشخیص می‌دهد.

به لحاظ حکمی، رؤیا تکلیف‌آور نیست و حجیت شرعی ندارد. رؤیای هر کس مربوط به خود او و سرمایه‌ای برای وی است و ارزشمندی یا بی‌ارزشی آن تنها مربوط به رؤیادیده است و برای دیگران الزامی در پذیرش ندارد؛ هرچند از خواب‌های الهام‌بخش باشد. رؤیای دیده شد اگر کسی را امر به انجام شر و بدی کرده باشد، خوابی شیطانی است که حتی برای رؤیادیده نیز ارزشی ندارد. دیدن رؤیاهای خوب نشانه خوبی فرد نیست و گاه بدترین انسان‌ها خواب‌های بسیار خوبی می‌بینند. رؤیا، عالمی است که در انسان فارغ از این که شایسته باشد یا ناصالح شکوفا می‌شود. مثل یک کوه که ممکن است رگه‌هایی از طلا داشته باشد. جامعه و افراد باید به رشدی برسند که تکلیف و وظیفه خود را در بیداری و به رؤیت بینند و تشخیص دهند و در بیداری تصمیم بگیرند؛ نه در خواب و رؤیا. رؤیا هرچه باشد ارزش بیداری، بصیرت و رؤیت را ندارد. این امر بسیار مهم است که در مسایل سیاسی و اجتماعی از سرمایه‌های نفسانی یا معنوی وام گرفته نشود و در کنار رؤیای شخصی، بصیرت و دشمن‌شناسی و نیروی عقلانی تشخیص حق از باطل داشت و بر اساس آن سخن گفت نه رؤیا که از لحاظ منطقی نمی‌تواند ارزشی تکلیفی را منتقل سازد و الزام‌آور گردد.

برخی امور دنیا و حتی آثار کردار را چنان کنار هم می‌گذارند تا عروس خیال را به‌درستی در حجله زفاف آلوده کنند.

کسانی که در زندگی به دنبال ریاست و آقایی و سلام و صلوات هستند تمامی از قماش آلودگان خیالند.

بسیاری همیشه مرده شکم و شهوتند و دسته‌ای برای سلام و صلواتی غش می‌کنند و موجودی خود را در اختیار می‌گذارند.

در میان خیال‌پردازان، برخی هستند که خیال را نیز به طور خیالی در خود می‌پرورانند.

در مردم عادی، خیال چنان قوت و قدرت می‌یابد که جایی برای عقل و اندیشه سالم باقی نمی‌گذارد.

افراد زیادی، همیشه خود را درگیر قضایا و موضوع‌های خیالی می‌کنند و کم‌تر کسی را می‌توان یافت که پیوسته واقعیت‌ها را در نظر بگیرد.

  قوه خیال و خواطر غیر ارادی برای ارتباط به تمثلات غیبی و پنهانی‌ها مزاحمی قوی است اگر کنترل نشود و پرسه‌زنی داشته باشد. نمونه‌ای از آن‌ها القاءات شیطانی مانند آرزوگرایی (تمنی)، بدگمانی و بدبینی (تظنّی) و حسد است و در برابر این سه، تذکر، تفکر و تدبّر می‌باشد که از القاءات رحمانی است. تدبیر و چاره اندیشی در برابر حسادت بدخواهان، از القاءات رحمانی است که خیال و توهم را به جای پرداختن به افکار ناشی از حسادت و طرح نقشه در جهت حذف و براندازی محسود، به دنبال چاره‌جویی برای اصلاح نفس خود سوق می‌دهد.

ظاهر شدن تمثلات غیبی گاه به صورت ظن قوی است و چیزی را می‌بینید و گاه به خطابی است که از جن و فرشته می‌شنود مثل استحضار شیاطین و أجنه و گاه به رؤیت است که حقیقت غیب و صورت ملک را می‌بیند.

وصول به غیب در بیداری به دو امر نیاز دارد: یکی قوت نفس و دیگری قوت خیال آدمی. اگر نفس به گونه‌ای قوی شود و اقتدار یابد که افزوده بر مدیریت حواس ظاهری در بیداری، توانایی توجه کامل به باطن را داشته باشد و ظاهر، علت غفلت از باطن و توجه به باطن، علت غفلت از توجه به ظاهر نگردد و چنان قدرت داشته باشد که «بنطاسیا» و «خیال مشترک» را در احاطه خود گیرد و از حسّ ظاهر جدا نماید، برای انسان «رؤیت» و «مشاهده» یاد تجربه عرفانی حاصل می‌گردد. پس توجه کامل نفس به قوای باطن و ظاهر و قدرت خیال احاطه «بنطاسیا» عامل حصول غیب می‌گردد و این گاه ثابت است و زمانی آنی است.

اگر بخواهیم نقش قوت خیال را در ارتباط با غیب به گونه روشمند بیان داریم باید چنین گفت: وصول به غیب سه راه کلی دارد: برهان، عرفان و شیطان که قوت نفس و خیال در هر سه نقش محوری دارد. اقتدار خیال در علم حساب، اسطرلاب، قیافه، کف بینی، احکام نجومی، تردستی، جفر، کهانت، آیینه‌بینی، سحر، طاس نشینی، احضار جن، استعانت به ارواح ارضی، خاطره، کشف، شهود، الهام و وحی حضور دارد.

اگر اقتدار نفس از حواس ظاهری بروز کند سبب «چشم زخم» می‌شود و چنان‌چه قوت نفس در خیال افتد موجب «کهانت» می‌گردد و در صورتی که توانمندی نفس در قوه عاقله ظهور یابد «نبوغ» را رقم می‌زند.

فرد نابغه قوت درک غیب را به صورت برهانی و معانی کلی می‌یابد. کم‌تر می‌شود که نوابغ قدرت خیال یا چشم‌زخم داشته باشند. فردی که قوت نفس وی در قوه عاقله او بروز می‌کند و قدرت خیال و نظر چندانی ندارد از نوابغ وصول به غیب می‌شود.

فرد نابغه قدرت دریافت خواطر، کشف، الهام و حدس را دارد. خاطره، فعل نفس است و از طهارت نفس سرچشمه می‌گیرد. کشف، رؤیت غیب است و الهام، وصول به معنا و وحی، وصول تام غیب است. کشف در صورت و معنا حاصل می‌شود. الهام در معناست و صورت در آن کم‌تر حاصل می‌گردد.

کشف، گونه‌های فراوانی دارد: گاه تام و گاه متعدد است. کشف متعدد کشفی درست است؛ زیرا مراتب غیب مختلف است و به صورت‌های گوناگون در می‌آید. در کشف، ممکن است اشتباه رخ دهد، ولی در وحی همواره وصول تام تحقق می‌شود و تعدد و اشتباهی در آن وجود ندارد. وحی انواع مختلفی دارد: یا با صورت است یا بدون صورت و یا تنها معنا و صورت مهیب است و یا لذیذ است و هر کدام، یا در خواب است و یا در بیداری.

کاهن با ایجاد اختلال حواس دیگری یا خود می‌تواند ارتباطی به غیب پیدا کند. اگر فردی به اختلال حواس دچار گردد و غیبی را بیان کند، به «جنون» مبتلاست. مجنون یاد شده اگر حقیقتی را درک کند، یافته‌های خود را از نفس خوش دارد و نه از حواس ظاهری و او بدون احاطه بر حقیقت، ناگاه رؤیت نفسی خود را اظهار می‌کند.

تفاوت کار عرفان با کهانت در این است که کاهن تصرّف در دیگری می‌کند تا در حواس او ایجاد اختلال کند و غیب از این رهگذر اختلالی در او حاصل گردد و عارف با تربیت خود نفس دیگری را قوت می‌دهد تا غیب برای او حاصل گردد. کاهن، قدرت توان‌بخشی به نفس غیر را ندارد؛ زیرا خود، نفس قوی ندارد و تنها با تضعیف حواس غیر، محصول به غیب را برای او حاصل می‌کند، اما عارف با قوت نفس خود نفس شاگرد را قوت می‌بخشد تا غفلت از حس برای وی حاصل گردد. از همین روست که کار کاهنان حرام است؛ زیرا اختلا حواس نوعی وارد آوردن ضرر و زیان به بدن است و کار عارف خیر است؛ زیرا قوت می‌آفریند. کهانت طریقی شیطانی در وصول به غیب است. افزون بر کهانت، آیینه‌بینی، سحر، طاس‌نشینی، انواع و اقسام احضار جن و شیاطین، مانند عمل تسخیر جن و عزایم که استعانت به ارواح ارضی است از راه‌های شیطانی برای یافت غیب است. فرا گرفتن راه‌های یاد شده در صورتی که مقدمات یا افعال واهی یا ضررهای واضحی را در پی داشته باشد حرام و باطل است، ولی حرمت آن با حصول غیب برای مرتکب آن منافاتی ندارد. یافت غیب از این راه‌ها با قدرت تصرف در برخی پدیده‌ها به صورت محدود نیز همراه است. مربی این راه‌های شیطانی، جناب ابلیس است. شاگردان وی به عقل وافر، قداست نفس و ظرافت اندیشه نیاز ندارند و تنها شرط شاگردی وی بهره‌مندی از قوت خیال و شدت نفس و استادی ماهر و خباثتی تمام می‌باشند تا جایی که کفر، شرک و رهایی از دین و اعتقاد، بسیار کارآمد است و اگر لجن‌زاری از فساد باشد سیطره نفس را بر بسیاری از امور به دست می‌آورند.

وصول به غیب از طریق اختلال حواس ظاهری و تضعیف خیال که حالت چموشی دارد و از توجه به آن‌چه در دید آن نیست مانع می‌شود سبب خستگی و تضعیف حس و انداختن آن به حیرت می‌شود تا نقش بازدارندگی و مانع بودن حس و خیال از دست رود و انسان این توانایی را بیابد که به جایی دیگر متوجه شود؛ مثل حالت خواب، اغما، بیماری‌های سخت، تب زیاد، رقص نور، تعبیه تصاویر فراوان در فریم‌های اندک و پیوند میان آب و آتش در ظرف‌های بلوری که حواس ظاهری را مختل می‌سازد و آمادگی انسان برای رو کردن به باطن را بیش‌تر می‌نماید و گاه نظر خود را بر نقطه‌ای متمرکز می‌کند تا جایی که حس، خود را رها می‌کند و آمادگی می‌یابد تا پذیرش غرضی برای وی آسان شود. نیروهای اطلاعاتی وقتی بخواهند از کسی اطلاعاتی بگیرند، او را مشغول می‌دارند تا خسته شود، او را کتک می‌زنند، به او بی‌خوابی می‌دهند و حواس وی را مختل می‌کنند تا موجب شود اراده وی برداشته شود و هرچه در دل دارد بگوید. برخی چیز شفافی مثل بلور و شیشه را جلوی چشم قرار می‌داده‌اند؛ به‌طوری که جلوی چشم حرکت کند و چشم را با شفافیت آن متحیر می‌کنند و گاه چشم او را در نور خورشید خسته می‌کنند تا باعث شود از خیال‌پردازی غیر ارادی دست بردارد.

برای خسته کردن حس از چیز دیگر نیز می‌توان کمک گرفت و آن این که چیزی را همانند دوده یا مخمل مشکی با چیزهایی که لمَعان و زرق و برق و موج و بالا و پایین داشته باشد سیاه می‌کنند تا خیال را تنبل و بیکار نمایند و حالت خوابی به آن دست دهد و حس و خیال به حیرت بیفتد و در این فرصت، خلسه و حالت بریدن حس از ظاهر پیش می‌آید.

برخی به‌سختی به خواب می‌روند، اما بعضی نیز به صرف گرفتن کتابی در جلوی خود در خواب غرق می‌شوند. افرادی که چنین اثرپذیری دارند کسانی هستند که طبع آنان به حیرت، ترس و اضطراب نزدیک‌تر است و چیزهای مختلط را بهتر می‌گیرند و نوعی ابلهی، بلیدی و کندذهنی دارند؛ چنان‌چه کودکانی که تیزهوش نیستند و حساسیتی ندارند به‌سرعت به خواب می‌روند، ولی کودکانی که زیرک و باهوش هستند و نفسی قوی دارند را نمی‌توان به‌زودی خواب نمود.

هم‌چنین برای ایجاد حیرت در حس و خیال می‌توان از پرحرفی در کلام کمک گرفت.

افزوده بر این، اگر وهم نتواند چیزی را ببیند و درباره امری تصمیم بگیرد و به عبارت دیگر توکل خود را از دست بدهد بر چنین کارهایی که ایجاد ارتباط به تمثلات غیبی می‌کند توکل می‌کند و قدرت تصمیم‌گیری خود را به دست می‌آورد.

همه این کارها که هر کس به سلیقه خود انجام می‌دهد حقیقت دارد و حتی گروهی کارهای مخصوصی را بر اساس تجربه برای خود انجام می‌دهند تا اختلال حس و خیال پیدا کنند و به جایی برسند. برای نمونه، در گذشته وقتی مشکلی پیش می‌آمده است که برای چاره‌جویی به کاهنان پناه می‌بردند تا آنان پیش‌گویی داشته باشند، کاهن به تندی و بسیار می‌دویده و از شدت دویدن زبان وی از دهانش بیرون می‌آمده و به حالت غش می‌رسیده و چنان به خود فشار می‌آورده که رو به هلاکت می‌افتاده و در حالت اغما و بی‌هوشی از آن‌چه به خیال وی می‌آمده سخن می‌گفته و مُنشی کاهن، گفته‌های وی را به صورت دقیق می‌نوشته است و دیگران تدبیر امر را بر پایه سخنان وی قرار می‌داده‌اند. البته نام این امور را نباید ارتباط به غیب گذاشت؛ چرا که این امور تمثلاتی بیش نیست و میان ارتباط با غیب و تمثل غیب تفاوت است.

 

مطالب مرتبط