اصل سازگاری وقتی اهمیت خود را نشان میدهد که به مشاعی بودن سیستم ادارهٔ طبیعت دقت شود.
مشاعی بودن کارها اقتضا دارد زیست انسان هرچه بیشتر مدنیت یابد و با الفت عمومی همراه شود. هیچ انسان عادی نمیتواند کارهای خود را بهتنهایی و در تنهایی انجام دهد و نیاز به انس و همکاری هرچه بیشتر با دیگران دارد.
سلامت زندگی در صورت دستخوش تغییر و آسیب نمیگردد که بتوان بیشترین صبوری و سازگاری را با ناملایمات و بدخواهان داشت و طمأنینهٔ خود را حفظ کرد. افرادی که با دیگران قهر میکنند ضعف نفسانی و ناتوانی دارند و نمیتوانند به هیچ وجه صحنه آفرین باشند. اینگونه افراد چون فعلیت و توان مثبتی ندارند، قدرت مانور و جابهجایی در خود را ندارند. در زندگی همه بهنوعی اشتباه یا گناهی را مرتکب میشوند که باید در برابر آن خونسرد بود و به تنیدگی و استرس دچار نشد و آن را بهگونهای جبران کرد نه اینکه با قهر و دعوا مشکلی بر مشکلات پیش افزود.
چیزی که اندک آن فراوان است و توان مضاعفی برای نابودی آدمی دارد ناسازگاری و بدتز از آن، دشمنی است. دعوایی که به دشمنی بینجامد، با هر بهانهای که باشد، اندک آن نیز زیاد است؛ چرا که هم ضعف اعصاب و پریشانی خاطر میآورد و هم اگر روحیهٔ انتقام در کسی باشد هم آسیب و زیان وارد میآورد و هم بیماری را به جان او میاندازد.
کسی که صبر بر بدیها و سازگاری با بدخواهان را از دست میدهد و زود میرنجد یا عصبانی میشود و پرخاشگری میکند، از ناحیهٔ آنان دچار توطئه و دشمنی میگردد و آسیب میبیند. صبر بر ناملایمات حتی در گیاهان و جانوران وجود دارد و آنان سعی میکنند از چرخ دندهٔ طبیعی خود خارج نشوند و کمتر عصبانی گردند و حمله کنند مگر آن که احساس کنند مهاجمی است که به هیچ وجه سازگار نخواهد شد که در آن صورت، حمله میکنند. مورچه از جانوران خیلی صبور است. بعضی گیاهان برای مبارزه و دفاع از خود، تشعشعات دارند. انسان کمتر بردباری دارد و برای مبارزه و دفاع، به پرخاشگری و خشونت رو میآورد. صبوری و مقاومت انسانهایی که در شرایط سخت زندگی کردهاند بیش از دیگران است و قدرت آنان بیشتر است و عافیت سستی، ضعف و پوکی میآورد. برای نمونه، درخت گز که در شرایط سخت بیابانی مقاومت میکند گیاهی آرامشبخش است. خارها نیز قدرت درمانی و شفابخشی دارند. البته صفت قهری و غضبی خارها در ظاهر بیشتر است چنانکه به لباس عابران حمله میکنند، ولی باطن آنان آرامتر است. سازگاری و انعطافپذیری که به شدت و ضعف در پدیدهها وجود دارد، بقا را برای بیشتر آنها تضمین میکند. پدیدههایی که سازگاری خود را زمین میگذارند آسیبپذیرتر هستند و زودتر از بین میروند. سازگاری با شرایط محیطی برای انسان بسیار مهم است؛ بهگونهای که سازگاری با بدخواهان در دین با عنوان «تقیه» توصیه شده است. خداونذ نیز با کردار بسیاری از بندگان راضی نیست، ولی آن را تحمل میکند، بر آن صبر میکند و فراوان میشود که آن را یا نادیده میگیرد و ستار میشود و یا میبخشد و غفار میگردد. خداوند کریم و بزرگوار است و سازگاری از صفات کریمان است. سازگاری صفتی مثبت است که مقاومت برای حرکت را رقم میزند. در تنازع برای بقا که ما از آن به تصالح برای بقا در پرتو اصل سازگاری یاد میکنیم پدیدهای زنده میماند و به تکامل بیشتر میرسد که سازگارترین باشد.
اصل سازگاری وقتی اهمیت خود را نشان میدهد که به مشاعی بودن سیستم ادارهٔ طبیعت دقت شود. مشاعی بودن کارها اقتضا دارد زیست انسان هرچه بیشتر مدنیت یابد و با الفت عمومی همراه شود. هیچ انسان عادی نمیتواند کارهای خود را بهتنهایی و در تنهایی انجام دهد و نیاز به انس و همکاری هرچه بیشتر با دیگران دارد. سازگاری و انس آدمها هرچه بیشتر شود تمدن انسانی را بهتر شکل میبخشد. اگر آدمی منزوی باشد و با دیگران انس نداشته باشد و خبرهای مردم را نشنود، شاهدی است غایب در میان آنان و یا چون مردهای است که میجنبد. انسان انزوایی زنده، پویا، فعال و اکتیو نیست و روح تخاطب و انسگیری ندارد و در واقع، هر کس به میزان تخاطب و انسی که با دیگران دارد زنده است. مردم کسی را زنده میدانند که بتواند با آنان همسخن شود و میداندار باشد.
سازگاری و صبوری نیازمند داشتن اخلاق خوش، نرم، نیکو و لین است. کسی میتواند با دیگران سازگار و نرمخو باشد که ترک خودخواهی داشته باشد. همچنین سازگاری، خوشاخلاقی و حسن رفتار برای کسی که تمامی پدیدهها را از ناحیهٔ خداوند میداند که تمامی در طبیعت خود دارای حسن و نیکویی است و خدای خالق آن به هر یک عشق تمامی دارد نمیتواند با پدیدهای به بدی رفتار کند یا کمترین نظر بدی به آن داشته باشد. او برگهای درختان را نوازش میکند همانگونه که خنکای نسیم، گونهٔ او را به نوازش میبرد و چنین کسی در برخورد با اشرف پدیدهها یعنی مردم، مگر میشود آنان را دوست نداشته باشد و آنان را خوب نداند و برای آنان برتری قایل نگردد و خویشتن را در برابر آنان کوچک نبیند. کسی که دیگران را دلنگران و دلآشوب مینماید دلی سنگ و سنگین دارد که سرگردانی پیاده و ناسازگار میگردد. کسی که نتواند سازگار باشد در زندگی متوقف یا ساقط میگردد. انسان در ناسوت در صورتی قدرت حرکت و سیر مییابد که بتواند با همه زندگی کند و با همه انس و الفت داشته باشد و عفونتی با هیچ کس پیدا نکند. بدآمد، نفرت و کینه اگر در دل کسی باشد جز حرمان چیزی برای او نمیآورد هرچند کسی به ناحق بر او سخت گرفته باشد. کسی که از بندهای مؤمن بددلی دارد بدفرجام است و عاقبت به خیر نمیگردد. کسی که در دل خود در برابر بندهای جبهه میگیرد و در لایههای پنهان قلبش کینه وارد میشود، دل وی جایی برای نزول خدا ندارد و مزبلهای است که سگ نفس وی از آن میخورد و هارتر میشود. کینه همانند برخی بیماریهاست که هرچند اندک باشد، انسان را پیر، ذلیل و از زندگی ناامید میسازد. عداوت و دشمنی اگرچه طبیعی، قهری و در مواردی حتمی است، آثار شوم خود را بر انسان میگذارد و آدمی پیش از آن که دشمن را با عداوت خود از پای در آورد، نفس عداوت، جان آدمی را نامتعادل و فاسد میسازد. عداوت و دشمنی انسان نسبت به چیزی و کسی، همچون نیش زدن زنبور عسل است که با انجام آن میمیرد. زنبور ممکن است حالت طبیعی و شعور همگانی داشته باشد و در مواقعی این عداوت را لازم بداند – همانطور که در آدمی چنین است – ولی در ضرر و زیان تفاوتی نمیکند؛ زیرا هرگونه دشمنی و عداوتی ضرر و زیان خود را دارد و انسان با اِعمال دشمنی، ابتدا خود را قربانی میکند و بعد شاید به دیگری ضرری برساند. گرفتن حالت عداوت و دشمنی به خود، انسان را نامتعادل و آشفته میسازد، بدون آن که معلوم باشد ضرر بر دشمن حتمی است.
بندگان خدا را یا باید مانند حضرت عیسی علیهالسلام به خداوند وا گذاشت و گفت: اینان بندههای تو هستند خواه آنان را عذاب کن و خواه ببخش که تو عزیز و حکیم هستی (ر. ک : مائده / ۱۱۸) و یا برتر از وی بود و همچون حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله برای تمامی بندگان چنان دلسوزی و مهربانی داشت که نزدیک باشد از دست برود: «شاید اگر به این سخن ایمان نیاورند تو جان خود را از اندوه در پیگیری کارشان تباه کنی» (کهف / ۶).
اگر کسی چنان قدرت سازگاری داشته باشد که دلی تهی از هر گونه بغض و عناد بیابد و دلش باز شود و به شرح صدر برسد و چیزی بر سینهٔ او سنگینی نکند حتی بدهای عالم را هم برای آزار و نابودی او جمع شود نمیتواند آنان را دوست نداشته باشد و در پی این است که راه هدایت و نجات را به آنان نشان دهد تا خداوند را بیابند و با او آشنا شوند. خداوند حتی اگر گدایان عالم را میهمان سفرهٔ وی کند، قهر نمیکند و اگر فقیران را به در خانهٔ او آورد، از آنها استقبال میکند و خوشحال میشود. چنین انسانی دلی دریایی و نفسی قدسی و ملکوتی دارد. خوشا به حال کسی که دلش چنان گسترده میشود که میتواند حق تعالی را در آن بنشاند. خداوند هم به ظرفیت دل آدمی مینگرد. خوشا به حال آن که دلش میتواند حق تعالی را میهمان کند که در این صورت به اندازهٔ خدا جا دارد. البته خداوند در دلی جای گیرد که پیش از این، آن را با عشق پاره پاره کرده باشد. آنان که تنها به دنبال خدا هستند، از هرچه بریدگی و پارگی است هراسی ندارند و بر کنده مینشینند و سر را به استواری بالا میگیرند و خداوند را ندا میدهند: هر کار که خواهی بکن! این جز از دل وسیع و گسترده بر نمیآید. دلی که با کمترین مصیبتی درازکش میشود و میگوید دیگر نه، همان نه به او باز میگردد. چنین دلی صاحب آن را نیز سواری نمیدهد و چون کاسهای است واژگون که هر چه باران رحمت نماز، دعا، درس و بحث بر آن ببارد اثری نمیگذارد و چیزی در آن نمینشیند. انسان هرچه سازگارتر باشد سالمتر است. در زندگی کسی سلامت کامل دارد که دلی بیابد که حتی بر فرض با قاتل پدر خود بتواند بنشیند، از او بگذرد و با وی مهربانی داشته باشد، برای او شغلی بیابد، با او همراهی کند و از او پذیرایی نماید و او را به میهمانی خویش بخواند. چنین کسی قدرت کنترل نفس و مهار آن را دارد. دعا و ذکر پس از صافی شدن دل و نرم شدن اخلاق و رفتار است که اثر دارد. ابتدا باید خانه را تطهیر نمود و سپس میهمان طلبید. باید با همه سر سازگاری داشت و هر شب دل خود را از هر گونه بغض، عناد، خشم و غضب خالی نمود. نباید نه از بد دیگران غمگین و دلگیر شود و نه از خوبی آنان خرسند. این دل تنگ است که منفذ کوچک میگیرد. دل وسیع و گشاده از چیزی به تنگ نمیآید و دریایی مواج است که هر خاشاک و فاضلابی آن را نجس نمیسازد، بلکه هر نجسی را پس میزند و تطهیر میکند.
میگویند: «چون میگذرد غمی نیست». این سخن بسیار شیوا در دلهای بزرگراهی مینشیند نه آنان که مسیر باطنشان جز کورهراهی نیست. دل کوچک و ناسازگار با پیشامد امری جزیی میگیرد و بدتر از آن چه بسا چفت میشود و قفل مینماید! حسن رفتار و خوش اخلاقی نیز نشانهٔ این دل است. باید توان سازگاری با همه داشت حتی با کسی که انسان را میآزارد یا آبروی او را برده است؛ چرا که او خدا را در دل خود جای داده و جایی برای ورود دیگران نگذاشته است. باید به چنان سازگاری رسید که برای ناسازگاران این دعا را داشت: خدایا کسی را که به من بدی کرده است خوبی و خیر ده. خدایا! همه بندهٔ تو هستند و من نمیتوانم کسی را دوست نداشته باشم. در مواجه با بندگان پرآزار باید گذشت داشت و این باور را داشت که چه کنم که او بندهٔ خداست. بنده به عشق خداوند است که دیگران را میبخشد و خردهای از کسی به دل نمیگیرد و همانطور که به خداوند عشق دارد به بندگان او نیز عشق میورزد. بنده اگر به عشق رسد در برابر نارواییهایی که به او میشود، کسی را مکافات نمینماید و به عکس، هر که او را بیشتر آزرده است، بیشتر مورد تفقد خویش قرار میدهد و برای او دعا میکند و خیر بیشتری از خداوند برای او میخواهد. مهمترین بستر سازگاری، خانه است و کسی که نتواند با همس خود سازگار باشد سلامت به کلی از او رخت بر میبندد.
در زندگی کسی سلامت کامل دارد که مست، خرم، گشاده، خوشحال و باز باشد و همواره تبسم بر لب داشته باشد و البته کسی میتواند چنین باشد که به عشق عفیف رسیده باشد:
دلی که عشق ندارد کدوی بیبار است |
لبی که خنده ندارد شکاف دیوار است |
در زندگی باید هم بر خود باز بود و هم بر دیگران و بر باز نیز باز و حتی بر بسته نیز باز بود و کسی چنین بساطتی دارد که در زندگی زیستی بانشاط و مست داشته باشد. کسی که غمی ندارد و شاد شاد است. کسی که بیخیال نیست، ولی خیالی ندارد. کسی که نه از دسترفتهها اندوهگین و حزون میشود و نه از دستاوردها شاد و مسرور: «لِکی لاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آَتَاکمْ» (حدید / ۲۳)؛ وی نه از رفته، نگران است و نه از آمده مسرور. اگر زندگی حق است؛ چرا نباید به آن شادمان بود:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست |
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست |
کسی که به حق شاد است، به همه چیز نیز خوشحال و شاد و خندان است؛ زیرا او حق را در تمامی پدیدهها و تمامی آنها را عیال حق تعالی و با هم برابر میبیند و بر کسی خرده نمیگیرد و به همه نیز محبت میکند. وی همیشه با ترنم لب و تبسم غنچهای با مردم روبهرو میشود و عبوس و چهره در هم کشیده نیست. زندگی سالم برای کسی است که به این قوت و توانمندی رسیده است که نگرانیها و فشار سختیها و حزنها و اندوهها را در دل نگاه دارد و غمزدگی را به ظاهر نمیآورد و با غمناکی ظاهری خود کسی را آزار نمیرساند و غم را درون سینه نگه میدارد. البته شادی وی با تحلیلی که گذشت واقعی است، نه از روی تظاهر و او به حق شاد و مسرور است. او درست است که به حق شاد و مسرور است، ولی عاطفه هم دارد و اشک هم میریزد بدون آن که نارضایتی، ناخرسندی، غمآلودی و زنگارها و کدورتهای نفسانی داشته باشد.
برای سازگاری با دیگران لازم است هم جواد و بخشنده بود و میل به دنیاداری، خودخواهی و بخل و خست نداشت و نیز عذرپذیر بود و لغزش و خطاهای دیگران را نادیده گرفت و از آن رنجیدهخاطر وآزردهدل نشد، و افزون بر آن بدیها، تباهیها و زشتیهایی که از دیگران میبیند را فراموش کرد و آن را به خاطر نسپارد و کینه، عقده یا نگرانی به خود راه نداد و تمامی این امور از کسی بر میآید که هنر عاشق شدن داشته باشد و مهارت عشقورزی بداند.
از نمودهای لازم مهرورزی، مهربانی با کودکان یتیم است. کودکانی که گرمای مهر پدر و مادر خود را از دست دادهاند و بدون هیچ گونه پناهی و با سختی تمام زندگی میگذرانند. کودکانی که از سایهٔ گرم مهر و محبت پدر و مادر محروم شدهاند را باید حمایت کرد و فضایی شاد برای آنان آفرید تا لذت کودکی کردن را ببرند و تجربه آن را بیابند. در صورت تخلف کلی و قطع این مسیر، خداوند خود اقدام مینماید و همه را به سبب تخلف و کوتاهی در رسیدگی نمودن به یتیمان جامعه و بیسرپرستان هلاک مینماید و اگر تنها عدهای این فضا را برای کودکان رعایت کنند، به احترام مهرورزی و حمایت آنان، به دیگران مهلت داده میشود.
کسی که به عشق میرسد اقتدار نفسانی بسیار بالایی مییابد و قوت ارادهٔ او بسیار نافذ و مؤثر میگردد. چنین کسی اگر تحت تربیت واقع شود با صفای باطنی حاصل از عشق میتواند به عوالم بالاتر اشراف یابد و بر مغیبات آگاه شود. اخبار از غیب از آن رو صورت میگیرد که عالم مجردات بر عالم ناسوت اشراف دارد و عالم قدس برای عالم ناسوت لحاظ علّی دارد و اگر بتوان نفس را صافی نمود و با ساکنان آن عالم که بر این عالم اشراف دارند با صفای نفس و توان عشق همراه شد میتوان از ویژگیهای غیر صوری عالم ناسوت اطلاع پیدا نمود. نفس باید صافی باشد تا بتواند با عالم قدس ارتباط یابد و مهم این است که نفس با تلنگری نجس نشود و چنین توانی در کسی است که عشق وی عفیف، ناب و خالی از طمع باشد و قدرت صبوری و سازگاری داشته باشد. متأسفانه، بیشتر افراد تا تلنگری میخورند نجس میشوند. اگر دیوانهای به کسی تندی نماید، و وی باز گردد و پاسخ او را با ناراحتی بگوید، پس وی نیز دیوانه است و این همان تلنگر و نجس شدن است و چنین کسی به هیچ جا نمیرسد. زندگی چنین کسی بیمار و خالی از هر موفقیتی است.
البته در این بحث مهم این است که بهجا جاذبه و بهجا دافعه داشت. معرفت و شناخت موارد جاذبه و دافعه از داشتن آن سنگینتر است. کسی که بگوید: من انسان با طمأنینهای هستم و هر کس بر سرم سنگ بزند هیچ نمیگویم، انسان مُهملی است. مهم این است که انسان بداند کجا نباید ضربهای بخورد و کجا باید طعم تلخ سیلی و مزهٔ جام زهر را بچشد. فهم نوع انتخاب برای هر کسی آسان نیست و به همین خاطر است که معرفت بالاتر از عمل است. گناه نکردن خیلی خوب و مهم است؛ ولی شناخت گناه مهمتر است. اول باید دانست که چه چیزی گناه است و چه چیزی گناه نیست؛ همانطور که خوب بودن مهم است، ولی فهم خوب داشتن و شناخت خوبها خیلی مهمتر است. اولیای معصومین علیهمالسلام چنین بودهاند. حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام در جایی خم میشود تا به پشتش روند و در جای دیگر کسی نمیتواند با او سخن بگوید و گاه زبان امیرمؤمنان علیهالسلام از ذوالفقار تیزتر و برندهتر است. البته حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام مشی ولایی داشتند و تمامی خودخواهان و نفسمحوران را با ولایت صعب و مستصعب و فصل خطاب بودن از خود ناخرسند ساختند؛ برخلاف پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله که مشی نبوی داشتند و همه، حتی ابوسفیان را در کنار خود با مرحمت جمع ساختند. البته این کار نیاز به دانش اندازهشناسی دارد تا حق هیچ پدیدهای ضایع نشود. درست است ما بر اصل «صبوری و سازگاری» تأکید داریم، و نیز باید از ظلم کردن بر دیگران پرهیز کرد؛ زیرا ظلم علت تام برای قبح دارد و تحت هر شرایطی قبیح است ـ حتی نسبت به دشمن جانی و خونخوار ـ ولی ظلم نکردن غیر از مقابله به مثل نکردن در موقع لزوم و به هنگامی است که دفاع مترتب بر آن است تا حق در مسیر طبیعی خود جریان یابد. گاهی لازم است ظلم ظالم را در راستای مصلحت جامعه دور کرد و با او مقابله نمود؛ بدون آنکه به وی ستم شود. داشتن روحیهٔ صبوری و سازگاری به معنای مقابله به مثل ننمودن و از حق ضروری و طبیعی خود یا پدپدههای دیگر دفاع نکردن نیست؛ همچون به خطر افتادن جان و مال، تجاوز به ناموس و حریم خانه و کاشانهٔ خود یا جامعه و تعرض به حدود و مرزهای کشور اسلامی و مصلحتهای برتر مسلمانان. البته به شرط آن که فرد دانش اندازهشناسی داشته باشد و بتواند ظلم و عدل را تشخیص دهد و به افراط و تفریط نگراید.
مؤمن در صورتی که چیزی را از خود نداند و دست و زبان و قدرت، حب و بغض، غضب و انتقام، همه و همه را از خدا و برای خدا بداند، هرگز به خود اجازه نمیدهد از آنها جز در راه حق و حقیقت بهره ببرد. گاه لازم میشود مؤمنان شیعی خالص را کشت؛ مانند زمان «تَتَرُّسْ» که دشمن، مؤمنان را سپر قرار میدهد و دستیابی به دشمن بدون کشتن آنان ممکن نیست و این امر نه تنها ستم نیست، بلکه عین عدالت است؛ زیرا در غیر اینصورت، دشمن بر مردم مسلمان چیره میشود و دین و تشیع را در مخاطره قرار میدهد؛ البته مقتضای عدالت الهی نیز این است که آن دسته از مؤمنانی که در این راستا کشته میشوند، نزد خدا از اجر و پاداش شهدا بهرهمند باشند؛ چنانکه فقه اسلامی نیز برای آنها دیه در نظر گرفته است و نظام اسلامی باید آن را به خانوادههایشان بپردازد. گاهی هم در جای خود مورچهای را نباید کشت. یکی از آقایان بزرگ به دیگری میگفت: تو را فردای قیامت در حالی میآورند که از دستهایت خون میریزد. او پاسخ داد: تو را هم فردا دستبسته میآورند؛ به جرم اینکه کنار نشستی و خونها ریخته شد. این دو منطق متفاوت است. مؤمن آن است که بهجا بکشد و در جای خود نکشد؛ بر این پایه، همیشه کشتن یا همیشه نکشتن هر دو باوری باطل است. اگر راهی برای دور کردن ستم ظالم جز ایستادگی در برابر او نباشد، باید ایستادگی کرد، ولی در این صورت نیز نباید از مرز عدالت بیرون رفت و در برخورد و مقابله به مثل نیز نباید زیادهروی کرد و لازم است عدالت و انصاف در جانب او رعایت گردد؛ زیرا در این صورت، خود ستمدیده ستمکار میگردد؛ چنانچه ظلم در مراتب پایین، جزیی و شخصی شکل بگیرد و قابل گذشت باشد، باید با گذشت و بزرگواری زمینهٔ هدایت فرد و جامعه را فراهم ساخت. در رویارویی و برخورد با کسانی که روحیهٔ تهاجمی و تعدیگر ندارند و دوستان نادان و خطاکارند، و نیز دشمنانی که جنگافروز نیستند بهجای مقابله به مثل بهتر است مقابله به ضد داشت که از نظر روانی بهتر، کاملتر و بزرگتر از مقابله به مثل است؛ زیرا مقابله به مثل، برخوردی انفعالی و معلول فعل شخص مقابل است و از آنجا که همیشه معلول، ضعیفتر از علت است، پس رتبهٔ مقابله به مثل پایینتر از برخورد مقابل است. مقابله به ضد، مایهٔ مهربانی و نرمی دل است و برخوردی تأثیرگذار و کاملتر است و طرف مقابل خود را وامدار رحمت دیگری میبیند و ارادهٔ فرد رحمتورز را نیز کامل میکند و مصداق برخورد کریمانه است؛ مانند آن که اگر شنید کسی از او غیبت کرده است، از او دلآزرده نشود و بهجای اینکه غیبت او کند، خوبیهای او را بگوید. در این دو روش نه باید ظاهرمدار شد و غیرت و تعصب جاهلی داشت و نه به لاابالیگری وبیقیدی دچار شد و از غیرت دینی تهی گردید و به تعبیر دیگر دانش اندازهشناسی داشت.
صبوری و سازگاری شعار دین اسلام است؛ چنانکه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرمایند: «بُعِثْت لأُتِمّمَ مکارم الأخلاق». اگرچه همهٔ حضرات انبیای الهی دارای اخلاق و مکرمتهای اخلاقی بودهاند، رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله مکرمتهای اخلاقی را به اتمام رساند و سرآمد همهٔ حضرات انبیای گرامی علیهمالسلام گردید. با چنین موقعیت اخلاقی که رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله از آن برخوردار بود و بر بالاترین قلههای کمال و اخلاق قرار داشت، انتظار میرود مسلمین؛ بهویژه شیعه که پیروان راستین دیانت و ولایت میباشند، صاحبان اخلاق و صفا گردند و در حسن سلوک، متانت و محبت پیشتاز همگان باشند و در دوستی، صداقت و مهرورزی و محبت زبانزد تمام اقوام و ملل گردند. مسلمان اگر مکرمتهای اخلاقی را در خود داشته باشد، بر چموشیهای نفس خویش در مقابل ناملایمات دیگران غلبه میکند و همواره متواضع و مؤدّب میگردد و مقام ادب با خلق و حرمت پدیدهها از دوست و دشمن را به تناسب رعایت میکند.
گذشت در دلهایی وجود دارد که سرشار از صفا و پر از مهر است. این بزرگواری در هر کسی دیده نمیشود و هر کس را یارای آن نیست که از دیگران درگذرد. برخی خردههایی از دیگران میگیرند که مربوط به سالها پیش است اما دلی که از صفا پر است همهٔ بدیهایی که در حق وی روا داشتهاند را فراموش میکند. باید گذشت را تمرین نمود و از خطاهای کوچک درگذشت تا گذشت از خطاهای بزرگ برای انسان نهادینه گردد. اولیای خدا، عالمان ربانی و مؤمنان راستین، هر شب دل خود را با دیگران صاف میکنند و رو به خداوند میگویند: خداوندا، ما از کسی دلگیر نیستیم، اگر کسی از ما دلگیر است، بهگونهای دلش را به دست آر و او را از ما خرسند ساز. خدایا ما را بدهکار کسی قرار مده. دل انسان باید چنان شفاف بشود که بگوید: خدایا، در دل من از هیچ کس دلگیری نیست. خدایا، توفیق ده آزار و گزندی از من به مردم نرسد.