تمامی پدیدهها با «قبض» و اسارت ظهور مینمایند و با «بسط» و آزاد شدن، حرکت خود را میآغازند.
میل به آزادی در کوچکترین واحد شناخته شده ـ اتم ـ دیده میشود. واحدهای اتم هریک با سرعتی بسیار بالا در حرکت هستند و با جاذبهای که از این حرکت تولید میشود، به دور یکدیگر چرخش دَوَرانی دارند، که این چرخش، به آزادسازی اتمها چارچوب میدهد. حرکت برای آزادسازی خود، آنگاه که موزون و نظاممند باشد، به «رقص» تبدیل میگردد.
گفتیم تمامی پدیدههای ناسوتی حرکت دارند و هر پدیدهای در حرکت خود دارای نظم است؛ بر این اساس، پدیدهای نیست که «رقص» نداشته باشد؛ آن هم رقص برای آزادی و برای خود شدن و خود نمودن. آزادی به معنای آشکار شدن چیزی است که پیش از آن، بسته و محدود بوده است؛ همانند در که باید بر لولایی باشد و این بدان معناست که آزادی باید در چارچوب خاصی باشد.
رقص پدیدههای طبیعی، حرکت بر مدار خاص است و با خود، آزادی و آزاد شدن میآورد. تمامی پدیدهها در «بسته بودن»، اصالت دارند و برای آزادی، باز شدن و پردهگشایی از کمالات پنهان خود، تلاش میکنند و برای آن حرکت دارند و حرکت آنان نیز بر مسیری خاص و طبیعی و به صورت سازمانیافته و نظاممند و موزون است. حرکت برای کمالنمایی مستور، رقص است. دانشمندان کیوانشناس، زمین را حاصل یک انفجار میدانند. انفجارِ چیزی که متراکم و بسته بوده و با انفجاری باز شده است. زیستشناسان نیز حیات هر موجود زندهای را از یک ذره میدانند که همه چیز را در خود دارد و رفته رفته بر اساس نظم باز میشود؛ بهگونهای که میشود آن را تکرار کرد. آزاد شدن بر مدار حرکت موزون، هم فعل خود پدیدهها و هم مطابق با طبیعت و ملایم با جبلی آنهاست؛ از این رو، رقص آزادی را دوست دارند و پیگیر آن میشوند؛ هرچند سختی و زحمت فراوان و هزینههای بسیار داشته باشد.
رقص آزادی آدمی، با دخالت اراده و اختیار او شکل میگیرد؛ اختیاری که زمام آن در دست نَفْسی خودخواه است و در خودخواهی خود حد و مرز نمیشناسد و حتی به معصیت میگراید. چه بسا که آدمی برای باز شدن و رقصِ آزادی خود ـ که ملایم طبع او و دوستداشتنی است ـ مرزهای رقص آزادی را نادیده میگیرد؛ از این رو، با این پندار که در حال شکوفا شدن و رقصِ آزادسازی خود است، به اشتباه در مسیری قرار میگیرد که بد است و او را بیشتر وابسته میسازد و چیزی را که مصداق رقص آزادی نیست، آزادی میداند؛ چیزی که بندی به بندهای او میافزاید و وی را اسیر خواستههای ناحق و باطل نفسی میسازد، که به جای شکوفایی استعدادها و باز شدن توان وی، تباهی استعدادهای او را در پی دارد.
شریعت با قوانینی که دارد، مسیر طبیعی رقص آزادی و آزاد شدن انسانها را نشان میدهد. دین برای همین است که برنامهٔ زندگی دانسته میشود؛ اما برنامهای که باید آن را از مجتهد صاحب شرایط و حقیقی، به صورت ویزیت شخصی خواست، نه به گونهٔ عمومی.
رقص آزادی چون حرکتی طبیعی است، بهتدریج و با تناسب خود پیش میآید، بدون آنکه نزاعی را سبب شود؛ مگر آنکه به صورت ثانوی، خودخواهی و اغراض منفی بشری، آن را به اسارت خود درآورد و رقصِ آزادی طبیعی را در بند کند. رقص آزادی انسان، به معنای حرکت موزون هر انسانی در طبیعت خود اوست. انسانی رقص آزادی دارد که طبیعت خویش را باز کند. رقص آزادی انسان به این نیست که بتواند برای خود انرژی و نیرو متراکم سازد؛ بلکه به آزاد ساختن انرژیها و حرارتی است که دارد. آزادی انسان با حرکت موزون و رقص طبیعی، به این است که هر کسی خود باشد و کمال طبیعی را که در خود تعبیه دارد، به نمایش بگذارد. در یک کلمه، کار و تلاش آدمی، رقص موزون اوست؛ رقصی که برای آوردن آن باید نشاط و مستی داشت. ما از مستی و نشاط آدمی و نشاطانگیزها و مستکنندههای مشروع، در کتاب «فقه صفا و نشاط» سخن گفتهایم؛ مستکنندههایی که سرمستی، نشاط و صفا میآورد، نه خموری، خباثت و پلیدی، و انسان را بر رقصِ کار و عبادت، انرژی میبخشد.
ما نقطهٔ شروع بحث رقص طبیعی و رقص برای آزادی را حیات انسان قرار میدهیم. در اسمای پروردگار نیز «حی» پیش از تمامی اسما قرار دارد و اُمّ و امام آنهاست. هر چیزی که وجود یا نمود دارد، دارای حیات است. حیات، ظهور وجود و پدیدههای هستی است. حیاتِ یک پدیده، همان جهت ربّی و نحوهٔ ظهور اوست؛ جهتی که به اعتبار حقتعالی «هویت ساری» و به اعتبار وصف پدیده، «معیـّت قیـّومی» نامیده میشود. بر این اساس، چگونگی حیات که هنوز برای علم تجربی ناشناخته مانده است، بدون توجه به جهت ربّی پدیدهها و بدون حقتعالی معنا نمییابد.
کسی که حیات دارد، دارای شعور و درک است. شعور، ظهور حیات است. کسی که زنده است و نیز آگاهی و شعور دارد، با مشاهدهٔ کمالات موجودِ خود، عاشق میشود و برای اظهار و پدیداری آن، حرکت مینماید. حرکت و سیر، نتیجهٔ حیات و آگاهی است. کسی که حرکت دارد، باید مسیری طبیعی را به صورت نظاممند برود و سیر و حرکت موزون داشته باشد
و رقص نیز چیزی غیر از حرکت موزن و نمایش داشتهها و کمالات نیست. زن که در رقص بسیار توانمند است، در پی آن است که چرخ و چین اندام و زیباییهای بدنی خود را به نمایش بگذارد. رقص، تلاشی است برای آزادی خود و نمایش داشتههایی که در هر کسی است. هیچ پدیدهای نیست که عاشق داشتههای کمالی خود نگردد؛ چرا که هر پدیدهای در حال حرکت است و حرکت آن نیز موزون است و ایستایی و سکون در عالم نیست. بر این اساس، کسی و چیزی نیست که رقص برای آزادسازی خود نداشته باشد و آن را نخواهد؛ اما هر کسی در رقص خود چیزی را به نمایش میگذارد که با طبیعت او سازگار است. بنابراین، رقص هر پدیدهای بر مدار طبیعت و کمالاتی است که دارد.
حال که تمامی پدیدهها با رقص خود درصدد آشکارساختن و به نمایش گذاشتن دادههای خود هستند و با این شیوه در پی آزادسازی خود میباشند و آزادی خود را میخواهند، گاه نمایش یک چیز میان چند پدیده مشترک میگردد و رقابت بر سر آن در میگیرد و گاه حرکتها غیر موازی میشود. در نتیجه، میان رقصندههای آزادیخواه درگیری و تصادم ایجاد میشود. تمامی برخوردها و صدمهها برای آزادی است. آزادی، آسیب دارد؛ چرا که هر چیزی حرکت دارد و آنکه سریعتر و با احتیاط و حزم و در پرتو آگاهیهای حقیقی ـ که از دین بیپیرایه به دست میآید ـ میدود، رقص نمایانتری دارد و زودتر و بهتر به آزادی خود میرسد و زیر شمشیر غمش، رقصکنان و سجدهکنان خواهد رفت.
حرکتهای گناهآلود و غیر طبیعی و نیز رهاییطلبیها، دیگر رقص عشق و رقص آزادی نیست و آنان که به «هوس» میافتند و بر اساس هوسهای نفسانی نامشروع و تجاوزکارانهٔ خود موجب به وجود آوردن شرور میشوند، رقص آزاد طبیعی را از دیگران سلب میکنند.
کسی که رقصندهای طبیعی باشد و بر مدار طبیعی خود حرکت موزون داشته باشد، به آزادی میرسد، بسیط میگردد و قبض از او گرفته میشود؛ باز میشود و بستگی ندارد؛ روشن میشود و تاریکی ندارد؛ شیرین میشود و تلخی در او نیست؛ بشّاش و گشادهرو میشود و گرفته و بد عُنُق نیست؛ ظرفیت بالا و دلی وسیع و گسترده مییابد و راحت و بیآلایش میشود و تکلّفی ندارد و از همه مهمتر به صدق میرسد و خود طبیعی میشود و سپس به عشق وصول مییابد.
صدق، ریشهٔ عشق است. عشق، یعنی صافی بودن و صفا داشتن؛ یعنی خود بودن. چنین کسی برای انجام کاری که به صدق میآورد ـ یعنی با او تناسب دارد ـ دارای انگیزه و نشاط است؛ چرا که رقص طبیعی دارد و تا این رقص طبیعی را دارد، انگیزه و نشاط او محفوظ است. کسی از علم، ثروت و دیگر داشتههای خود خسته میشود که آن را با رقص طبیعی و با صدق به دست نیاورده باشد؛ زیرا کسی نمیتواند چیزی را که برای خود او نیست و ملایمتی به نهاد او ندارد و نمیتواند برای آن رقص و حرکت موزون طبیعی داشته باشد، عمری تحمل نماید و بار آن را بر دوش کشد.