آنگونه که دنیامداران و اهل دنیا از دنیا میگویند و به تمجید و تعریف آن مینشینند و از آن استقبال میکنند و شب و روز خود را برای آن میگذارند، دنیا چنین ارزش و تعریفی ندارد و قابل استقبال نیست.
کسانی که شیفته و عاشق دنیا هستند مزاج سالم و درستی ندارند و آلودگی نفسانی است که آنان را به دنیاطلبی کشانده است.
اگر کسی مزاج سالم داشته باشد، میداند لذایذ مادی آنقدر شیرین و گوارا نیست و اینگونه لذایذ برای کسانی شیرین است که لذایذ معنوی را در ذایقهٔ خود نیافته باشند.
دلبستگان به دنیا بیماریهای نفسانی فراوانی دارند و به همین سبب است که از وابستگیهای خود نگران نمیشوند. دنیا برای کسی شیرین نمیماند و اهل دنیا نیز کامی از دنیا نمیبرند. آنان همواره در طول عمر خود دچار زیادهطلبی و کثرتخواهی میباشند و اینگونه است که نمیتوانند از داشتههای خود لذت ببرند. تنها نتیجهٔ رو آوردن به دنیا دوری از خویشتن است و به جای کامیابی و سیراب شدن، تشنگی را در پی میآورد. لذایذ دنیا همچون سرابی است که آبی ندارد تا چه رسد به آنکه گوارا باشد، بلکه تنها غفلت و باطل شدن عمر و تضییع آن را به دنبال میآورد. اگر لذایذ دنیوی شایسته بود، بزرگ خردمندانی همچون اولیای الهی کمتر از ذرهای از آن را رها نمیکردند و تمام کوشش خود را برای به دست آوردن آن به کار میبردند.
ترک دنیا از ناحیهٔ انبیا و اولیای الهی علیهمالسلام و بزرگ عاقلان اهمال و سست کاری نیست؛ بلکه از روی فراست و حکمت است.
کسانی که به سوی دنیا حرکت میکنند عقل درست و ایمان قوی و بالایی ندارند. اعتقاد به حق و مبدء و معاد است که انسان را از دلبستگی به دنیا و لذتهای آن باز میدارد. افراد با ایمان و شایسته خود را اسیر دنیا نمیکنند.
کسانی که دل به دنیا میبندند و از دنیا بهخوبی یاد میکنند افرادی ناآگاه از حقیقت دنیا هستند که از سلامت روانی و مزاجی برخوردار نمیباشند.
حقیقت امر این است که دنیا زوالپذیر و ناپایدار است؛ زیرا زوالپذیری بر سراسر ماده و ناسوت چیره است. ماده وصف ناپایداری و زودگذری را همواره با خود دارد. بر این اساس، سخن بر سر نفی یا ترک دنیا نیست؛ بلکه مقصود این است که وقتی اهل دنیا از لذتهای دنیوی سخن سر میدهند و به خیال خود سرمست میباشند؛ سخن درستی بیان نمیکنند و لذایذ دنیوی آنگونه که اینان میگویند نیست؛ زیرا هر وصولی از آن با فقدانی و هر لذتی از آن با حرمانی همراه است. هستی دنیا به ماده و ماده در دامان زمان و زمان نیز در بستر ماده قرار دارد؛ پس وصول زمان با فقدان آن برابر میباشد؛ چرا که ماده بقا و ثباتی ندارد و چیزی که بقا و ثباتی ندارد و ماندگار نیست، نبود آن خود را با وجودش نمایان میسازد و در مرتبهٔ وجود خود، از نبود خود نیز چهره میگشاید
و در این هنگام است که اضطراب نبود آن بیش از لذت وجود آن میباشد؛ مگر برای گروه غافلان که چشم بصیرت ندارند و نه تنها عدم آن را در وجودش نمیبینند؛ بلکه به خیالپردازی مشغول شده و در ظرف عدم، وجود آن را نیز مشاهده میکنند. این افراد خیالپرداز، همیشه حشر خیالی دارند تا هنگامی که مشکلات، حرمانها، بیماریها، نابودیها و مرگ، مانند جفت کودک نو رسیده خیال آنها را پاره کند و ببیند که جفت، در واقع جفت نیست و آنچه برای آنان مانده است همان کودک است و بس.
برگرفته از کتاب روشنای دنیاداری و دنیامداری