مشکلات کمی و کیفی

در زندگی انسان‌ها مشکلات مختلفی وجود دارد که اثرات گوناگونی بر آن‌ها می‌گذارد.

مشکلات به دو دسته کمّی و کیفی تقسیم می‌شود. مشکلات کمّی، به مشکلات دست و پاگیر و وقت‌گیر و بی‌اهمیت گفته می‌شود. در مقابل آن، مشکلات کیفی وجود دارد، که با آن که عظیم و سهمگین می‌باشد، دست و پاگیر نیست و خود را برای دیگران نمی‌نمایاند و تنها کسی را که گرفتار آن است، در خود غرق می‌نماید.

مشکلات کیفی، چنان سهمگین‌اند که افرادی را که کم‌ترین ضعفی دارند، از خود بی‌خود می‌سازد و آنان را نابود می‌نماید و افراد ضعیف در مقابل چنین مشکلاتی، خود را می‌بازند و متلاشی می‌گردند و تنها افراد قوی هستند که قدرت دوام و مقاومت در برابر آن را دارند. برعکسِ افراد ضعیف، افراد توانمند در مقابل مشکلات کمّی دچار مشکل می‌شوند و از وقت‌کشی‌هایی که برای آنان پیش می‌آید، رنج می‌برند و با آن‌که اصل مشکل ناچیز است، در افراد قوی، اثر عکس دارد و آنان را به‌راحتی خوار می‌سازد.

برای مشکلات کمّی و کیفی، می‌توان مثال‌هایی آورد تا بحث خود را نشان دهد و منظورْ روشن گردد و نیز با آن، افراد قوی را از ضعیف بازشناخت. اگر فردی قوی و مردی توانا و عارف به‌حقی را در مقابل مشکلات کیفی قرار دهند و او را به قتل، زندان، شکنجه، تصاحب اموال و بیرون کردن از وطن تهدید کنند، با آن‌که هر یک از این امور، به تنهایی ممکن است هستی فردی را بر باد دهد، وی خود را نمی‌بازد و تعادل خود را حفظ می‌کند و خویش را با تمامی این مشکلات هماهنگ می‌سازد و به کار خود ادامه می‌دهد؛ در حالی که افراد ضعیف و بی‌ایمان با شنیدن چنین تهدیداتی، خود را از دست می‌دهند و در مواردی ممکن است متلاشی شوند و خود را پیش از اجرای تهدید، نابود سازند و بعد از شنیدن تهدید، دیگر ادامه زندگی متعادل برای آن‌ها آسان نیست. افراد قوی و با ایمان، در مقابل چنین مشکلاتی، خود را پیدا می‌کنند و با عزت، مشکلات را پی‌گیری می‌کنند و هرگز تزلزل در خود راه نمی‌دهند و از توان موجود در خود، در جهت رفع مشکل یا تحمل آن، کمال استفاده را می‌برند و در برابر مشکلات، احساس ناتوانی نمی‌نمایند؛ بلکه ناخالصی‌های خود را در کوره مشکلات ذوب می‌سازند و خود را صاف می‌نمایند و با دلی آرام و سرمست، از آینده استقبال می‌کنند.

این برخلاف مشکلات کمّی است که افراد توانمند و اولیای خدا را زمین‌گیر می‌سازد. این مشکلاتِ وقت‌کش است که آن‌ها را درگیر اینگونه ضایعات می‌سازد. برخی از مشکلات کمّی عبارتند از: درگیری با نادانی‌های افراد جامعه و یا سنت‌های غلط عمومی و یا ناملایمات داخلی در میان فامیل، اقوام، زن، فرزند و دیگر امور جانبی هم‌جوار.

جنگیدن با دشمن در میدان مبارزه یا سیاست یا راه‌یابی علمی و تحقیقات فنی در راستای اندیشه‌های فکری و عملی، هرگز نمی‌تواند اولیای خدا و عالمان و عارفانِ به‌حق را به زانو در آورد. در حالی که بسیاری از امور کمّی ـ مانند فقر، کثرت معیشت، اولاد و ناهماهنگی‌های داخلی ـ آن‌ها را زمین‌گیر می‌سازد.

جهل جهان و نارسایی‌های مادی و ناملایمات عمومی و خصوصی زندگی بسیاری از رجال علمی بوده است که امروز، حوزه‌ها را ضعیف ساخته است. بر این اساس مشکلات کیفی، نیازمند قدرت است و مشکلات کمّی، محتاج فرصت. این مشکلات کمّی است که می‌تواند جوامع علمی را تضعیف کند. هم‌چنین عدم مسؤولیت‌پذیری مراکز و اشخاص

(۴)

________________________________________

مسؤول، توان پیشرفت را از اهل کار و راه می‌گیرد، به خصوص در زمان ما که با زمان‌های گذشته، تفاوت ماهوی دارد و برداشت عمومی و نوع زندگی، به کلی متفاوت گردیده است؛ به‌طوری که به هیچ وجه، زمان حاضر قابل مقایسه با گذشته نیست.

(۵)

________________________________________

اصل بلاکشی

مقام جمعی انسان اقتضا می‌کند در ظرف مظهری متخلق به تمامی اسما و صفات الهی بشود صفات جمال و صفات جلال. در ظرف تخلق صفات جلالی بلایا افتاده و برای تحقق این صفات بلایا قهری است. (جهت اول).

عدل اتم که اقتضاء عالَم است و قامت السموات والأرض به، سیستم طبیعت ایجاب می‌کند که اولیاء خدا در ظرف ناسوت دور از بلا نباشند زیرا که ظرف عافیت ظرف کمال در همه حال نیست اگر ظرف عافیت و تطهیر از دنیا و بلا برای اهل سلوک و اولیای خدا باشد این یک نوع عافیت است و بلکه شدیدترین نوع عافیت است گذشته از آن که اهل باطل نه صفا و باطن دارند و نه آخرت و دنیا هم که با بلایا و محن همراه است در واقع به آن‌ها هم عدلی ملاحظه نشده است.

بنابراین اولیای خدا بلایا و محن اخروی‌شان در دنیا است. همان طور که اهل باطل بلایا و محن دنیوی‌شان در آخرت است پس انسان که مقام جمعی دارد در واقع همه چیز دارد هم عافیت و هم بلا، برای اهل دنیا و عقبی همه به طور جمعی میسور است. حال یا در دنیا یا در آخرت به ظرف ایمان یا به ظرف کفر، که این‌ها لحاظ جمعی خصوصیات محن است که این جا دنبال می‌شود. البته این که سبب می‌شود برای ارتقا و استکمال و این‌هایی که متکلمین دنبال می‌کنند یا در لسان متجددین مطرح می‌شود این‌ها لحاظات معلولی است. البته وقتی کسی بیل بزند دستش سفت می‌شود تاول می‌زند اما این که چرا بیل می‌زند، علت است علت را باید ملاحظه کرد و این که هر کس بیل می‌زند دستش محکم و زبر می‌شود و تاول می‌زند و… این‌ها لحاظ معلولی است.

بنابراین حق این شد که محن اولیای خدا یک ضرورتی دارد و اولیای خدا باید محن را دنبال کنند و این که خود این محن آن‌ها را آب دیده هم می‌کند این نیز یک امر بالعرضی است. ممکن بود خدا بدون محن آن‌ها را آب دیده بکند ولی لحاظ علّی‌اش، مقتضای جمعی و مقتضای عدل اتم این است که اولیای خدا درک و درد عذاب را و مشکلات محن و بلایا را داشته باشند گرچه جهات آن هم مختلف باشد.

البته محن فقط یک جهت ندارد گاهی برای تادیب، گاهی برای تنبیه، گاهی برای امتحان و گاهی هم برای ترفیع درجات است همه این‌ها را نیز می‌تواند داشته باشد لذا باید دید این محنتی که به ولی خدا می‌رسد از کدام نوع می‌باشد یا ترفیع است یا تنبیه است یا وقت ابتلا و امتحان است لذا متفاوت می‌باشد.

تمامی انسان‌ها در دنیا محنت دارند ولی گاهی یک محنتی را نمی‌خرند ولی تاوان آن را هم باید پس بدهند مثلا کسی محنت دیده جهنم هم می‌رود هم دنیا و هم آخرتش هر دو را خراب کرده است. خود عافیتی که در دنیاست بلا و حرمان است. چرا که انسان در عین لذت اسیر غم هجران است مثلا کسی در بهترین شادی‌های دنیا که باشد تا یاد این می‌افتد که بالاخره روزی این‌ها تمام می‌شود غم این هجران او را آزرده می‌کند بنابراین عین وصل عین هجران است. بنابراین دنیا جای وصل نیست وصل آن هم هجران است ولی اولیای الهی اگر در دنیا هجران دارند در آخرت به وصل می‌رسند و بلا هجران است. لذا دو نوع وصل داریم یک وصلی که عین هجران است با وصلی که بلا هجران است و

(۶)

________________________________________

این دو وصل یکی نیست و دومی اولای از آن می‌باشد.

نکته مهم در این جا این است که کسانی که به این مراتب می‌رسند قهرا شخص متوسط و حتی غیر متوسط و عالی هم نیستند بلکه اعلی مراتب ظهور و قیام را دارند. این‌ها صاحب المحن می‌باشند. بلایا این‌ها را آب دیده می‌کند این طور نیست که کسی به خلوت بنشیند مشغول درس یا ذکر و عبادت بشود و به این مقامات برسد یا کسی همراه عافیت باشد و به این مقامات برسد و یا کسی اضطراب و طوفان ندیده باشد و به این جا رسیده باشد این‌ها فرض خام است مثل این می‌ماند که گفته شود کسی قله‌های بلندی را فتح کرده و کوه و کمرهای کویری را طی کرده بدون آن که گرم یا تشنه شود، این‌ها را همه را گذرانده این خیالات است. لذا حتی اولیای معصومین و کمَّلین، بلایا و ابتلائات فراوانی را در این طریق دارند.

چه محبین و چه محبوبین هر دو باید بلا بکشند حتی محبوبین که قبل از تولد محبوب‌اند و مجتبی و مرتضی و مصطفی هستند ولی به ظرف ناسوت باید بکشند ولی در واقع فرق محبین و محبوبین در این است که در نسبت با محبوبین نسیه هم قبول می‌باشد به این معنا که خداوند به محبوبین کمالات می‌دهد سپس آن‌ها را بلاکش می‌کند چون خوش حساب‌اند ولی محبین تا بلا نکشند چیزی به آن‌ها داده نمی‌شود.

حتی آقا امام حسین هم باید بلایای خودش را بکشد اما این بلایا را قبلا به ایشان داده‌اند بعدا باید تاوان آن را پس داد.

چنان چه گفتیم نسبت به محبین این طور نمی‌باشد ان‌ها تا تاوان پس ندهند به آن‌ها چیزی داده نمی‌شود. مبادله در آن جا پا یا پای است.

باز می‌گردیم به سوال، چرا محبوبین نیز باید بلاکش شوند؟

یک دلیل این است که محبوبین مقام جمعی دارند و جامع‌اند و چون در ظهور و مظهر، محازات و مساوات جمعی با حق پیدا می‌کنند پس باید صاحب جمیع صفات و خصوصیات باشند و راه هم آسان نیست یک لحظه می‌بینید که از یمین به یسار کشیده می‌شوند لذا «والمخلصون فی خطر عظیم» چنین نیست که ضمانت اجرایی کامل برای عاقبت به خیری داشته باشد. لذا اولیای الهی چون مقام جمعی دارند باید بلا بکشند و این مراحل را طی کنند و الا همچون ملائکه می‌شدند یعنی چون می‌خواهد متخلق به اسما الهی شود اگر به مشکلات نیافتد دیگر غفور و رحمان و رحیم و عطوف و ودوود نمی‌خواهد همان الحمد الله رب العالمین برای او کافی است عافیت‌طلبی کمال نیست ولی بلا و ابتلا خود کمال می‌باشد.

دلیل دوم این است که اگر بنا شود اولیای خدا هیچ صفات نقصی نداشته باشند و هیچ نقیصه و بلایی را ندیده باشند چه در دنیا و چه در آخرت و فقط عافیت ببینند این مقتضای عدل تمام نیست. اولیای خدا بیش‌تر از اهل دنیا درک بلایا و دنیا می‌کنند ولیکن خود را به دنیا آلوده نمی‌کنند همچنانکه طبیب اگرچه مریض نیست اما مرض را بهتر از مریض می‌شناسد پس اقتضاء عدل تمام این است که اولیای خدا، انسان کامل و کسی که مقام جمعی دارد همه این امور را

(۷)

________________________________________

ببیند مخاطرات را نیز ببیند و مشکلات را هموار کند و خود را آلوده نکند.

لذا مقتضای عدل است که اولیای الهی نیز بلاکش شوند و این که اصل بلا آدم را آب دیده می‌کند و یا ثواب دارد و همین طور بلا باعث کمال و… می‌شود این موارد امور عرضی و فرعی است.

دو دلیل بالا که ذکر شد(مقتضای عدل و…) جهت علّی بلا کشیدن می‌باشد و آب دیده شدن و…جهات فرعی بلا کشیدن می‌باشد.

در تبیین بیشتر دلیل اول باید گفت علت این که این همه امیر المومنین علیه السلام یا حضرت زهرا علیهاالسلام گریه و زاری و عبادت می‌نمودند دلیلش این بوده که عظمت حق را می‌دیدند ولی انسان‌ها عظمت حق را نمی‌بینند و غافلند انسان‌ها یک شیر و ببر و پلنگ و جنگلی شنیده‌اند ولی نمی‌دانند که این‌ها چیست! حال وقتی از ائمه هم می‌پرسیدند که علت این همه گریه و زاری شما چیست؟ چون که خضوع و خشوع داشتند جواب آن را به یک دیگر ارجاع می‌دادند. غفلت انسان‌ها در مقابل عظمت حق بسان کودکی است که مار را در دهان خود می‌کند ولی پدر و مادرش از این مار می‌ترسند.

این که راجع به اولیای خدا گفته شود یک مقدار جسارت است اولیای خدا با این که مقام اول کملین را داشتند و وقتی به جلال حق به جبروت حق می‌رسند که دیگر از همه خلق رهیده‌اند آن جاست که پای آن‌ها ورم می‌کند و این همه ضجه می‌زدند ناله می‌کردند گریه می‌کردند تاوان پس دادند آن‌ها را لقمه لقمه کنند، تکه تکه کنند، پاره پاره کنند و جسارت به تمام هستی آن‌ها کنند این‌ها خیلی حرف است و بلای اولیای خدا نسبت به دیگر انسان‌ها مانند این است که تصادف بزرگی رخ دهد و صد نفر تکه پاره و کشته شوند در این میان کسی بگوید شیشه ماشینم شکسته است! یا مثال دیگر در زمان انقلاب مردم لقمه لقمه می‌شدند بعضی‌ها با این که پناهگاه خوبی هم داشتند نگران این بودند که چرا نمی‌توانند شب‌ها بدون لباس و راحت بخوابند.

(۸)

________________________________________

لوازم درد و دردمندی

حرکت در جهت زندگی سالم که قرب حق و ریزش خود را لازم دارد دردمندی می‌آورد؛ همان‌طور که ایثار، گذشت، صبوری و سازگاری درد دارد. درد نیز لازم دیگری دارد و آن تفکر خلاق و قدرت تولید علم است. بنابر این اصل صبوری، سازگاری و گذشت، بستر لازم برای تولید علم را فراهم می‌کند. داشتن درد «تفکر خلاق» و به تبع آن پیشرفت و ترقی می‌آورد. توانمندی در تولید دانش، داشتن درد و هم‌چنین غفلت نداشتن از درد را لازم دارد و دردمندی و دوری از رفاه‌زدگی است که «تفکر» را «خلاق» و «بارور» می‌سازد. اصل خلاقیت و تولید فکر در نهاد بشر فطری و خدادادی است، اما چنین نیست که نتوان آن را تقویت نمود و گسترش داد؛ چنان‌که هرگونه رفاه‌طلبی، سرگرمی‌های واهی و همراه نبودن با دردمندان به خودی خود در دوری انسان از درد و در نتیجه «نیاندیشیدن» و نداشتن فکر و بارور نبودن آن مؤثر است. کسی که درد دارد قدرت تولید می‌یابد و از کار مونتاژ و اختلاط و التقاط داشته‌های دیگران و معلومات آنان دوری می‌گزیند. کسی که رفاه‌طلب و بی‌درد باشد مصرفی می‌گردد و از معلومات و محفوظات بهره می‌برد و اگر درد داشته باشد به تولید علم می‌پردازد. کسی که در علم تقلید می‌کند و مصرفی است چون بی‌درد است مشکلی را احساس نمی‌کند. ریزش جهت بشری خود و حرکت در مسیر حق دردمندی و شکست دارد، ولی شکستی که به پیروزی حق می‌انجامد.

(۹)

________________________________________

گرفتار شدن تمامی مخلوقات به بلا

تمامی مخلوقات، هر که و هرچه که باشند، درگیر نزول و صعود فراوانی می‌گردند و در عین عزت و بلندی، رنج و سختی و سقوط ظاهری را نیز دارند. دولت نیز در این ماجرا نقمت است و نقمت بزرگ‌ترین دولت است.

همواره مشکلات و سختی‌های دنیوی بسیاری اعم از مجازات‌های بدنی و حتی قتل، سخریه یا موارد اتهام آبرویی، انبیای الهی را دچار می‌ساخته است. برای نمونه، یکی از موقعیت‌های پیچیده و حساس را می‌توان در زندگی پرماجرای حضرت یوسف علیه‌السلام دید که زلیخا برای رسیدن به عشق خود، یوسف را به سوی خود فرا خواند و با ممانعت و سرپیچی وی و آگاهی عزیز مصر، صحنه را تغییر داد و به یوسف اتهام خیانت وارد آورد. جناب یوسف از زندگی پر ناز و نعمت یعقوبی به چاه و زندان عزیزی کشیده شد و هم‌چون کالایی به فروش رسید و بنده و غلامی گشت و تحمل درد تهمت را به جان خرید و این جام بس تلخ را با تمامی تلخی به کام خود شیرین نمود و از آن به خوبی گذشت.

یعقوب به فراق مبتلا گردید و چشمانش را از دست داد و خود را گرفتار هجران طولانی دید ولی هرگز ناامید و مأیوس نگردید. تنها یوسف علیه‌السلام نبود که به چاه افتاد؛ بلکه تمامی خلق به چاه افتاده‌اند، هرچند چاه هر یک با دیگری متفاوت است. چاه برخی عمقی ندارد و عمق چاه بعضی از مصیبت چاهِ یوسف علیه‌السلام ژرفاتر است.

نطفه جناب موسی به تهدید و نابودی مبتلا گردید و در شیرخوارگی و پیش از مردن گرفتار تابوت شد و رفت تا هم‌چون آب گسترده دریا، دشمنان خود ـ فرعون و تابعانش ـ را در هنگام غرق در آب‌های خشم‌آلوده تند و تیز ببیند و درک نماید تا بی‌درک و لمس، نظر بر هلاکت دشمن نداشته باشد و هم‌چنین بلایای فراوان دیگری که در سراسر زندگی پر پیچ و خمش دیده می‌شود.

زندگی سراسر رنج و درد حضرت مریم و عیسی علیهماالسلام با تمام فراز و نشیب‌های مختلف آن را باید دید که تحمل هر یک از آن‌ها کمر قدرتمندترین افراد با کمال را می‌شکند و پشت قوی‌ترین افراد را به خاک ضعف و زبونی می‌کشاند؛ ولی این حضرات با وقار خاصی که مخصوص اولیای به‌حق الهی می‌باشد، همه آن را با سرافرازی پشت سر گذاردند و از میدان نبرد فرار نکردند و تمام فراز و نشیب‌های انفعالی آنان حکایت از تاکتیک‌های ویژه آنان دارد و خداوند نیز همواره در هر مشکلی انبیای الهی را مدد می‌نمود و آنان با توکل بر خداوند بوده است که از هر مشکل و سختی استقبال می‌کردند

امیرمؤمنان علیه‌السلام که در خیبر را از جا برکند و کسی را در برابر خود حتی گردی نمی‌بیند، روزی ریسمان به گردن می‌بیند و ریسمان، علی علیه‌السلام را می‌کشد. امام حسن علیه‌السلام که روزی حُسن رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله بوده است «یا مضلّ المؤمنین» می‌شنود و حسین علیه‌السلام که روزی بر دوش رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌نشیند، روزی شمر بر سینه و پشت ایشان قرار می‌گیرد و از قفا با ضربات پی در پی و با لب تشنه، سر از بدن او جدا می‌سازد.

(۱۰)

________________________________________

زینب علیهاالسلام که زینت علی علیه‌السلام است به اسیری کشیده می‌شود و به خرابه می‌افتد و بچه‌های «آل اللّه» نان، خرما و صدقه در مقابل خود می‌بینند. کسی که زینت سجود و سجاده است، روزی غل و زنجیر است که زینت ایشان می‌گردد. همیشه همین‌طور بوده و خواهد بود و هرچه قرب و منزلت بیش‌تر باشد، بلا و درد نیز بیش‌تر است.

حق تعالی عاشق را درون لیوان کوچکی می‌گذارد و به مردم می‌گوید او را اذیت کنید. مردم ناآگاه نیز از روی سادگی او را اذیت می‌کنند. گاهی نیز حق، مردم را با آزار وی به دنبال هیزم جهنم خودشان می‌فرستد و آنان با آزردن چنین عاشقی دنبال هیزم خود می‌روند و خبر ندارند که چه جهنمی برای خود به‌پا می‌کنند!

(۱۱)

________________________________________

(۱۲)

________________________________________

دردهای دنیا

عالم ناسوت برای همه کس، همه چیز دارد. ناسوت حتی بر انبیای الهی رحم نمی‌آورد و اولیای الهی نیز از عوارض ناسوت مصون نیستند. یکی از عوارض و بلاهای ناسوتی داشتن فرزند ناصالح است که بر نوح نیز فرود آمده است.

ریشه مشکلات در حکمت نظری

تمامی مشکلات بشر در حکمت نظری یعنی باورها و اعتقادات ریشه دارد و نه در حکمت عملی. اگر کسی اندیشه درست داشته باشد به‌طور حتم عمل وی به درستی می‌گراید و چنان‌چه اندیشه‌ای درست نباشد، عمل نیز نادرست خواهد بود.

تبعیت همان عمل است که چون فاقد پشتوانه منطقی است و چیزی جز ظن و گمان اساس آن قرار نگرفته است، نتیجه نمی‌دهد.

این حکمت نظری است که به عمل ارزش می‌دهد به گونه‌ای که ضربتی شمشیر با آن برتر از عبادت تمامی جن و انس می‌گردد ولی چنان‌چه نظر و اندیشه مشکلی داشته باشد، نمازهای فراوان و طولانی مدت تنها بر ویل آدمی می‌افزاید: «َوَیلٌ لِلْمُصَلِّینَ»(۱).

بیان شد حکمت نظری همان باورها و اعتقادات است امروزه در جامعه ما معلومات افراد نسبت به همه چیز بیش از آگاهی آنان نسبت به خداست و معلومات عمومی افراد جامعه رشد نموده، اما آگاهی آنان از خداوند و باورها و اعتقادات آنان رشدی نداشته و معرفت در زمان غیبت، سیری قهقهرایی داشته است.

معرفت همان باور و اعتقاد است که اگر ارزش صدق داشته باشد، مهم نیست از چه راهی حاصل شده است. ممکن است اعتقاد به خدا در کسی با دیدن انسانی وارسته زنده شود؛ همان‌طور که بسیاری از مسلمانان صدر اسلام با دیدن پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله مسلمان می‌شدند. البته چنین باوری، محدود و ابتدایی است و برای رسیدن به کمالات نیاز به رشد و توسعه دارد. به هر روی می‌توان به امور اعتقادی به گونه تقلیدی باور داشت؛ همان‌طور که می‌شود محققی توانمند در این زمینه، به باور و معرفتی نرسیده باشد.

________________________________________

  1. ماعون / ۴٫

(۱۳)

________________________________________

گناه آدمیان و بلاهای طبیعی ناسوت

بلاهای طبیعی ناسوت؛ مانند: زلزله، سیل، طوفان، وبا، سرطان و هر خرابی و آسیبی که بر روی کره خاکی بر آدمی وارد می‌شود از وجود نوعی بی‌نظمی و نابسامانی در ناسوت حکایت دارد.

این بلایا و آسیب‌ها در واقع خالی از هرگونه نظمی است و بی‌نظمی است که سبب پیدایش چنین آسیب‌ها و شروری می‌شود. فاعل این نابسامانی‌ها نیز بشر ناآگاه و خودخواه است. فاعل این امور خود بشر است. حضرت حق دنیا را به اهل دنیا و دنیامداران واگذار کرده است و این واگذاری یک قانون طبیعی شده است. آسیب‌ها، بحران‌ها و بلایای طبیعی ارتباط مستقیم با فسادی دارد که با دست بشر انجام می‌شود. ما در این‌جا به بلایی مانند زلزله اشاره می‌کنیم. پیدایش زلزله عوامل چندی دارد و وجود گسل‌ها در زمین یکی از علل آن است. اما از دیگر عوامل زلزله فساد مردان است. اگر دستگاه‌های زلزله‌نگاری با آمار فسادی که در یک جامعه زلزله زده شده مقایسه شود، به دست می‌آید هرچه آمار فساد بالاتر می‌رود دستگاه‌های زلزله نگار نیز آمار بیش‌تر و زلزله‌هایی با شدت بیش‌تر را نشان داده است. در تحقیقی میدانی از جوامع مختلف و نوع فسادی که در میان آنان شیوع دارد می‌توان به ارتباط میان فسادها و بلایا تا حدودی پی برد و در گذر تجربه قواعد چندی از آن را به دست آورد که با آزمایش‌های مکرر می‌شود آن را به صورت قانونی علمی ثبت کرد. هم‌چنین نوع گناه و فساد حاکم بر جریان عمومی جامعه حتی در کیفیت و چگونگی رخداد بلا نیز تأثیر می‌گذارد و زمان وقوع آن را در طول شبانه روز و در این که در کدام ماه واقع شود و نیز در سال آن تأثیرگذار است. گاه گناهی زلزله‌ای می‌شود که زمین و زمان از شدت آن می‌لرزد، زمین شکافته می‌شود و ساختمان‌های سر به فلک کشیده در هم کوفته می‌شود، همانند غذایی در دیگ که با کفگیری به هم زده شود. چنین زلزله‌هایی انسان‌ها را با تمامی امکانات دنیایی که دارند بر عکس در زمین دفن می‌نماید و بالاترین ساختمان در پایین‌ترین نقطه زمین واژگون می‌گردد.

برای نمونه، اگر انسان‌ها به جای تخلیه شهوت خود بر زنان به مردهایی مانند خود مراجعه کنند، زلزله یا چیزی شبیه آن واقع می‌شود. این ارتباط در طول زمان با روان‌شناسی مناطقی که زلزله شده است و با بررسی فرهنگ آن منطقه و آماری که از فسادهای آنان گرفته می‌شود به دست می‌آید. آمار فساد هر جامعه با نوع بلایای طبیعی آنان ارتباط دارد. بیماری‌های نوپدید نمونه‌ای از بلایایی است که بر اثر فساد دنیامداران به وجود آمده است. بی‌نظمی حاکم بر ناسوت و آسیب‌ها و بلایای طبیعی آن زاییده دست کثیف انسان‌های دنیامدار است و از ناظم عالم بر نمی‌خیزد. فساد و شرور را نمی‌شود به حق نسبت داد. فساد، تباهی و بدی از انسان است. از خداوند فقط خیرات است که نازل می‌شود. از خیراتی که خداوند در عالم ناسوت به آدمیان داده است قدرت حرکت و انتخاب است که آن را هم به خوبان و هم به بدان و دنیاخواهان عطا کرده است. بشر این قدرت را در ایجاد فساد و تباهی در زمینی به کار می‌برد که باید گهواره آرامش او باشد. بر این اساس، این “حق” نیست که در ایجاد فساد دخالت دارد، بلکه این بشر ستم پیشه و ظالم است که

(۱۴)

________________________________________

زمین را گورستان عذاب خود می‌نماید.

(۱۵)

________________________________________

شرک عامل مبتلا شدن به بلا

بسیاری از مشکلات و بلایایی که مؤمنان را گرفتار می‌سازد، به‌خاطر شرک و تکیه بر غیر خداست. اگر دل کسی به خداوند محکم نگردد، خدا او را واگذار به غیر می‌نماید و از همان جایی که به دیگری دل بسته است گرفتار بیماری، تصادف و مکافات می‌شود، ولی اگر هم‌چون حضرت ابراهیم علیه‌السلام از غیر بریده و مهاجر به سوی پرودگار شد، خدا او را تنها نمی‌گذارد، در همه چیز کفایتش می‌نماید و اجر دنیا و آخرت به وی می‌بخشد.

حضرت ابراهیم تمام زندگی خود را برای خداوند قرار داد و در این‌زمینه هیچ گونه شرکی نداشت؛ چنان‌که می‌فرماید: «دِینا قِیما مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفا وَمَا کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ. قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکی وَمَحْیای وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ». او مقام والایی در توحید دارد که در معرفی خداوند می‌فرماید: «وَالَّذِی هُوَ یطْعِمُنِی وَیسْقِینِ»(۱)؛ و آن کس که او به من خوراک می‌دهد و سیرابم می‌گرداند.

حضرت ابراهیم علیه‌السلام خداوند را در هر چیزی در نظر دارد؛ از این روست که بت‌شکن می‌گردد و پیغمبر توحید می‌شود. او خداوند را در همه حال می‌بیند و می‌گوید خدای من کسی است که به من آب و غذا می‌دهد. او می‌بیند دستی که در دهان او غذا می‌گذارد دست خداست و این چه مقام والایی است که از هر شرکی زدوده و صافی به زلال توحید افعالی است.

چنین نیست که دل بستن به خدا و رهسپار شدن به‌سوی او با گرفتاری و مشکلات دنیوی برابر باشد و دنیا بر اهل آخرت یا اهل اللّه حرام باشد وگرنه خداوند در این آیه نمی‌فرمود: «وَآَتَینَاهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا». اگر دنیا بر اولیای خدا حرام بود، آن را به ایشان ارزانی نمی‌کرد و از «وَآَتَینَاهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا» سخن نمی‌گفت.

دنیا اسم اعظم الهی است و آن‌چه ممنوع است معصیت است نه خود دنیا یا آخرت. دنیا را باید بر اساس سلامت و آخرت را بر پایه سعادت استوار نمود. مشکلات دنیوی مؤمنان به خداخواهی آنان ارتباط ندارد؛ بلکه به توقعات بی‌جا و زیاده‌خواهی و نیز به نحوه شکل کار یا به نکبتی که نتیجه شرک است باز می‌گردد. نمازی که به‌خاطر زنگ تلفن یا انجام کارهای نوزاد یا ورود میهمان به خانه باید زود تمام شود نماز نیست و نکبت شرک را با خود دارد. البته دنیا باید محتوا داشته باشد به این معنا که ممکن است کسی فقیر یا بی‌سواد باشد ولی دنیای خوبی داشته و نان خالی او مزه عسل دهد. نفی و انکار دنیا کسی را اهل آخرت نمی‌گرداند، بلکه او را اهل انانیت و استعمار می‌نماید و از عرفان و درویشی به فراماسون بودن می‌غلطد. بخشی از کاستی‌های دنیا به محتوا و شرک افراد باز می‌گردد. اگر کسی هجرت به خداوند داشته باشد نباید مشکل دنیا و آخرت داشته باشد، بلکه دنیای وی سالم و آخرت او بسیار عالی است: «وَإِنَّهُ فِی الاْآَخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ».

این آیه برای کسانی که به سختی و مشکلات مبتلا هستند و وسواس یا شرک دارند ذکر بسیار مناسبی است.

________________________________________

  1. شعراء / ۷۹٫

(۱۶)

________________________________________

ضعف آنان در اندیشه نظری است که چنین خرافه‌هایی را باور خود می‌گیرند. چنین انسان‌هایی گاو را به خدایی قبول دارند اما موسی را به پیغمبری نمی‌پذیرند، حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام را انکار می‌کنند ولی معاویه را امام می‌دانند! گویی مرضی در جان بشر است که نمی‌تواند حق را بپذیرد. او حق خالص را خراب می‌کند و حق را به باطل می‌آمیزد. البته این طبیعت ناسوت است که اهل دنیا میدان عمل دارند و هرچه بخواهند، در آن می‌تازند و هر کاری که می‌خواهند در آن می‌کنند و حتی به خدا نیز دروغ می‌بندند: «أَتَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»؛ گویی ندانسته‌ها را می‌شود گفت و غیر از خراب در این دیار آباد نمی‌شود. باید ناسوت را دولتِ غفلت‌ها و پیرایه‌ها دانست. بر این اساس است که ما درصد بالایی از گزاره‌هایی که به نام دین به ما رسیده است را «پیرایه» می‌دانیم. خداوند سمّ غفلت را بر اهل دنیا پاشیده است و وقتی می‌میرند می‌بینند که چه معرکه‌ای است و چه بر سرشان آمده است؛ «إذا ماتوا إنتبهوا»(۱). در میان تمامی عوالم پیشین و پسین ناسوت، همین یک عالم است که چنین حالتی دارد و در دیگر عوالم، دولت، دولتِ خیرات است و بس.

________________________________________

  1. ابن أبی جمهور احسائی، عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، چاپ اول، چاپ‌خانه سیدالشهدا، قم ۱۴۰۳ ق، ج ۴، ص ۷۲٫

(۱۷)

________________________________________

فتنه بودن مال و فرزندان و پیشامدن مشکلات

اموال و فرزندان هرچه هم خوب و شایسته باشند فتنه هستند و فتنه به این معناست که برای انسان مشکلات بسیاری را پیش می‌آورند. در این آیه، «اموال» بر «اولاد» مقدم شده است؛ چرا که فتنه بودن فرزندان در بیش‌تر موارد، به سبب همان اموال است.

باید توجه داشت منظور از «فتنه»، پلیدی نیست، بلکه مراد از آن اضطراب، تپش و پیشامد مشکلات است.

اگر در پیشامد چنین فتنه‌هایی خود را کنترل نمایید و توجه داشته باشید که مال و فرزند فتنه و وسیله آزمایش و ابتلاست، اجر و مزد عظیمی خواهید داشت؛ چرا که هم به دست آوردن مال حلال اجر دارد و هم نگه‌داری درست و هم مصرف به‌جای آن. بر این اساس، با رویکردی صحیح می‌توان فتنه‌ای دنیوی که جز مکافات و زحمت چیز دیگری ندارد را به اجری عظیم و پاداشی بزرگ تبدیل نمود.

(۱۸)

________________________________________

عافیت‌طلبی و دردمندی

شخصیت و ساختار حیث ظهوری آدمی متأثر از نحوه زندگی در ناسوت به‌ویژه زندگی خانوادگی و محیط اجتماعی است. از شرایط مؤثر بر آن زندگی در عافیت، رفاه، اسراف و تجمل‌گرایی یا در شرایط سخت و با فقر و تهیدستی است که نوع اندیشه و میزان پایداری و توان استقامت را متفاوت می‌سازد.

محدودیت‌های زندگی و فقر مادی در صورت بقای سلامت، به فرد توانمندی می‌بخشد. صدای آب زیباست؛ اگر بتواند صخره‌ها را در نوردد. زندگی در شرایط سخت استقامت فرد را افزونی می‌بخشد و آن را برتر از پایداری افراد عادی می‌سازد. خداوند اگر بخواهد به کسی حیله زند شرایط زندگی مرفه را به او می‌دهد و وی را عافیت‌طلب می‌سازد. سیر و رشد معنوی که مردان مرد و پولادین می‌خواهد، شرط نخستین آن فقر است. اقتدارِ سیر و حرکت قربی، توان فقر و فنا و ریزش جهت خلقی به تمامی است. محرومیت‌های صوری، نعمت‌های باطنی را با خود دارد اگر بتوان با آن مواجهه‌ای سالم داشت. هرچه این محرومیت‌ها دامنه‌ای گسترده‌تر و فقر شدیدتر باشد، گویی خاک جهت خلقی که چشم‌ها را پر کرده است پاک می‌شود و زمینه برای رؤیت جهت قربی و حقی و حرکت در مسیر قرب الهی هموارتر می‌شود.

کسی که خوی عافیت‌طلبی دارد یا به شناخت وظیفه نمی‌رسد و یا از تکلیف خود غفلت می‌ورزد. برای نمونه، طلبه سرباز امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) است و این بدان معناست که هرچه ایشان تکلیف کنند وی باید اطاعت کند، برای نمونه اگر وظیفه باشد آفتابه‌های مدرسه فیضیه را آب کند، آن را انجام می‌دهد بدون آن که این کار را تحقیر موقعیت علمی خویش بداند، وگرنه عافیت‌طلبی خودخواهی و حب نفس می‌آورد.

این نفس عافیت‌طلب و خودخواه است که مشکلات زندگی را بهانه می‌آورد. فرد بهانه‌گیر به کمالی نمی‌رسد و میهمان اصطبل ناسوت می‌گردد و به خود و خور و خواب و شهوت مشغول می‌شود و همت بیش از آن را ندارد. در این دوران که کم‌ترین سهم آدمی عمر است، آن هم عمر مفید، برخی با مشکلات و دست و پنجه نرم کردن و بردباری ورزیدن بر آن‌هاست که به قرب حق وصول می‌یابند. ضمن آن که ویژگی عالَم ناسوت این است که همواره مشکلی در پی مشکل دیگر می‌آورد و عافیت‌طلب‌های مرفه نیز عاری از تمامی مشکلات نیستند. مشکل‌زایی ناسوت برای مؤمنان بیش‌تر است؛ به‌گونه‌ای اگر مؤمنی از مشکلات فرار کند و به کوه‌ها پناه برد، خداوند، شیطانی را مأمور می‌کند تا وی را اذیت کند و آزار دهد.

مطالعه زندگی پیامبران الهی علیهم‌السلام نشان می‌دهد آنان همواره با رنج‌ها، زحمت‌ها و سختی‌های بسیاری روبه‌رو

(۱۹)

________________________________________

بوده‌اند و هیچ پیامبری بدون آه و سوز نبوده است؛ به‌ویژه زندگی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و پیشوایان دین علیهم‌السلام که مثال‌زدنی است؛ چنان که پایان زندگی سراسر مجاهدت و تلاش آنان شهادت بوده است.

درد، سوز، فقر و فنا با همه ابعاد مختلفی که دارد باعث رشد و استکمال انسان است و مشکلات و مصایب است که هویت انسان کامل و کمال انسان را به ظهور می‌رساند و چهره باطنی او را از همه ناخالصی‌ها جدا می‌گرداند و این کوره درد است که او را صاف، پاک و ناب می‌گرداند و هرگز دل پرفروغ و خرد ژرف اندیش از بستر عافیت و خوش‌گذرانی به دست نمی‌آید. آن که درد ندارد، درک ندارد و آن که آه و سوز و غم ندارد، اندیشه و کمالی برای او نیست. درد مرد می‌سازد. دلی که آه ندارد تباه است و دلی پر فروغ است که پر سوز و گداز باشد و جان خود را در مقابل همه مصایب و بلایا باز یابد.

(۲۰)

________________________________________

پرهیز از عوامل غفلت زا و فراموش کردن درد

از جمله عواملی که باعث غفلت انسان و فراموش کردن درد می‌شود رفاه‌طلبی، سرگرمی‌های کاذب و فراموش کردن دردمندان و همراه نبودن با آنان می‌باشد لذا باید از این گونه عوامل دوری و پرهیز کرد. یکی از موارد غفلت زا رفاه‌طلبی است البته باید به این نکته توجه داشت که رفاه‌طلبی با استفاده درست از امکانات تفاوت دارد و کسی که امکانات و لوازم در دست ندارد همانند کور بی عصایی بیش نیست و از این رو باید در فکر تهیه امکانات بود و در فکر پیشرفت و عوامل کار برآمد، ولی نباید به رفاه‌طلبی و راحت‌جویی و غفلت‌گرایی دچار شد و باید از زیست راحت‌مآبانه و زندگی بی‌درد گریخت. البته باید توجه داشت که گاهی خود امکانات و مقدمات کار نیز موجب غفلت و فراموشی می‌شود و با تهیه امکانات باید مواظب بود که به این آفت دچار نشد و باید در مجموع از لوازم غفلت پرهیز داشت.

یکی دیگر از موارد غفلت ساز، سرگرمی‌های کاذب است. اشتغال به بسیاری از برنامه‌های رسانه‌های گروهی، جمعیت‌پردازی، کثرت‌گرایی، تنهایی‌های بی‌مورد، اندیشه‌های خودمحور، بحث از فروع بی‌نتیجه علمی، و نیز برخی امور صنعتی، فنی، حرفه‌ای و هنری، مشغول شدن به جمع زیورآلات و زینت‌های دنیایی و ساختگی، تفریحات نابه‌جا و ناسالم، ورزش‌های دروغین و هنرهای بی‌فایده و بدون کاربرد، برنامه‌های رایانه‌ای یا بازی‌های کامپیوتری، اینترنت با تنوع بسیاری که در داده‌های خود دارد… همه و همه نمونه‌هایی گویا برای غفلت از دردها و مشکلات و فرار دادن افراد از درک دردهای واقعی خود است و گاه برخی از این برنامه‌ها به عمد و با حمایت گروه‌های حاکم ساخته می‌شود یا در جامعه تبلیغ می‌گردد و یا گروهی خاص را به خود مشغول می‌دارد.

از دیگر عواملی که سبب می‌شود به درد توجه نگردد فراموش کردن دردمندان و همراه نبودن با آنان است. اگر کسی خود درد نداشته باشد و با دردمندان نیز زندگی نکند و رنج زندگی آنان را نبیند، هیچ دردی را احساس نمی‌کند. غفلت از دردها انسان را به هلاکت می‌رساند؛ همان‌طور که غفلت از ذکر خدا، ابتلای به گناه را موجب می‌شود.

جامعه نیز باید احساس درد داشته باشد و عضو ادراکی آن قدرت تشخیص دردها و دردمندی را داشته باشد. جامعه در صورتی دردهای خود را می‌یابد و برای درمان آن اقدام می‌کند که آگاهی داشته باشد و بیماری‌های خود را با نشانه‌های آن بشناسد و نیز حس مسؤولیت‌پذیری و پاسخ‌گویی در آن چشمگیر باشد. جامعه باید نخست نیازهای اولی خود را که محسوس است و دردِ نبود آن را می‌چشد شروع کند و سپس به شناخت و تحقیق از دردهای عمیق‌تر مانند کمبود علوم معنوی و حقایق باطنی که پنهان است برسد. راه ان سوق دادن افراد به انجام تحقیق، عادت دادن آن‌ها به سؤال کردن و پاسخ دادن به پرسش‌هاست. محققان باید انسان‌هایی باشند که ذهنی پرسش‌گر داشته باشند و

(۲۱)

________________________________________

هم همت بر یافتن پاسخ پرسش‌های خود و دیگران را در خود نهادینه نمایند تا بدین گونه تکاپویی علمی در جامعه تحقق یابد.

پرسش‌گری نیز شک به هر چیزی را می‌طلبد. زندگی در صورت با آگاهی، یقین و درستی همراه می‌شود که فرد دارای روحیه مبارزه و جهاد در راه اعتقاد باشد و این امر تحقق نمی‌یابد مگر از راه شک به پدیده‌ها و توانمندی شناسایی باطل و انحراف‌ها و مخالفت با هرچه که باطل و گمراهی و مجاهدت در این راه است. توانایی در تشکیک و حرکت در جهت مخالف جریان حاکم که به صورت غالبی باطل است و کم‌تر می‌شود که حق باشد، دلیل بر توانایی است. همان‌طور که بیش‌تر انسان‌ها در اشتباه، گمراهی و باطل هستند.

هم‌چنین پرسشگری نیازمند توجه به جزییات است. انسان شناخت‌های کلی خود را از محسوسات، مخیلات و توهمات انتزاع می‌کند و ادراکات کلی وی حاصل انتزاع ادراکات جزیی اوست، از همین رو کسی که حسی را از دست دهد علمی را فرو نهاده است. حصول ادراک کلی پی‌آمد ادراک جزیی می‌باشد. کودک نمونه‌ها جزیی را می‌شناسد و بهترین راه برای آموزش وی استفاده از ادراکات جزیی اوست که به صورت کامل با آن آشناست و باید او را با همان اطلاعات و داشته‌های وی و به گونه تصویری که جزییات را می‌نماید آموزش داد.

در تحقیق نیز مسایل باید به طور جزیی مطرح شود و در اختیار محققان قرار گیرد؛ یعنی مسأله باید دقیق و معلوم باشد و محقق باید به‌خوبی موضوع بحث را بداند و مشکل را بشناسد و برای آن پاسخ‌گویی داشته باشد.

(۲۲)

________________________________________

مشکلات و تکیه کردن بر خدا، نه خلقِ خدا

اگر آدمی در گرفتاری‌ها و مشکلات و حوادث شوم روزگار تنها به خداوند متعال دل‌بستگی داشته باشد، هرگز زمین‌گیر نمی‌شود و هاله‌ای از یأس و حرمان، او را فرا نمی‌گیرد. آن کس که در حوادث روزگار و مشکلات زندگی مأیوس می‌شود، یا ایمانی ضعیف به حق تعالی دارد و توجیهی منطقی برای ایمان خود ندارد یا آن‌که ایمان ندارد، وگرنه مؤمن هیچ‌گاه تسلیم ناملایمات ریز و درشت زندگی نمی‌گردد.

در گرفتاری‌ها و یا تحصیل خواسته‌ها اگر آدمی به جای بندگان خدا به حضرت حق روی آورد و به او پناهنده شود، زودتر پناه می‌یابد و خواسته‌اش زودتر برآورده می‌شود. اگر به خداوند مهربان مثل بندگانش التماس شود، زودتر و بهتر پاسخ دریافت می‌شود و اگر آن مقدار که آدمی در بعضی مواقع توجه به مخلوقات پیدا می‌کند، به خدا توجه کند، زودتر و بهتر به کمال مطلوب خود می‌رسد.

بندگان خدا نمی‌توانند محدودیت نداشته باشند و در هر صورت، زمانی کاسه صبرشان لبریز می‌شود. تنها حق تعالی است که در هر صورت، گنجایش هموار کردن کاستی‌ها را دارد و غیر از او هر کس که باشد به جایی می‌رسد که دیگر ظرفیت بخشش و گذشت را ندارد و تنها این خدای مهربان است که در هر شرایطی از حضرتش امید بخشش می‌توان داشت.

به جای توجه به مخلوق باید رو سوی خالق داشت و در دل، سایه‌ای جز حق تعالی را گسترش نداد و در هر شرایط و خصوصیتی راهی به سوی حق باز گذاشت و مرکز همه خطوط را به حق منتهی کرد و به آن ایمان داشت.

گاه می‌شود که توجه، التماس و انتظار آدمی به مخلوقی بیش از خالق است. در این‌گونه مواقع، سقوط و انحطاط آدمی نزدیک می‌شود و در تحقیر و شکست قرار می‌گیرد و خود را از خود کم‌تر می‌بیند و تسلیم هر خار و خاشاکی می‌گردد و خود را بدون خدای خود و باطل مشاهده می‌کند.

باید رو سوی حق آورد و دل به او بست و اگر فروتنی و کوچکی باشد، در نزد حق باشد و یأس و حرمان را از خود دور داشت و در هر صورت، خود را بدون حق تعالی ندید و کسی و چیزی را جز حق تعالی مؤثر ندانست؛ چرا که همه عالم به فرمان اوست و اوست که بر تمام هستی حکم‌رانی می‌کند.

گرد غفلت و فراموشی نعمتی است تا آدمی حزن گذشته و اندوه پیشین را با خود نداشته باشد و با امید و اندیشه آینده زندگی کند و لذت ببرد. همین غفلت‌هاست که آدمی را در ناملایمات زندگی تسکین می‌دهد و او را به تلاش

(۲۳)

________________________________________

برای ساخت آینده وا می‌دارد.

(۲۴)

________________________________________

عشق مسیری پر از بلا و خطر

عشق مسیری پر از خوف و خطر و شکستن‌های پی در پی است:

 ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری    بر حذر باش که سر می‌کشند دیوارش(۱)

در کوچه عشق، حتی از دیوارهای آن بلا می‌بارد. دیوارهایی که بر عاشق آوار می‌شود. دل عاشق همواره شکسته و منکسر است و از غصه، گرفتاری، حرمان‌های دنیوی و حتی حرمان‌های کمالی رهایی ندارد.

کسی که به عشق گرفتار می‌شود احساس آزادی خود را از دست می‌دهد و هم‌چون اسیری می‌شود که هیچ راه گریزی ندارد و به هر راهی برای فرار رو آورد، رهایی نمی‌یابد. تمام درها برای او از رحمت بسته است و هر تلاشی برای گشودن آن سبب می‌شود عنایت حق بر آن قفل محکم‌تری بزند. دنیا این گونه است که برای مؤمن سجن و زندان است.

خود محبت هم بلاست. محبت سقوط آزاد است از بلندای قله بر دره‌ای عمیق که تمامی در چشم‌انداز عاشق است و عاشق دردهای آن را از همان ابتدا حس می‌کند.

عاشقی پرت شدن آگاهانه از فراز قله‌ای است که دره‌ای هولناک دارد. عاشقی ترک خویشتن و بریدن از خود در زمان هوشمندی است. چنین کسی از «نفس» می‌گذرد و ایمان و یقینی می‌یابد که شدت محبت را با خود دارد: «وَالَّذِینَ آَمَنُوا أَشَدُّ حُبّا لِلَّهِ»(۲). البته عاشق به جایی می‌رسد که بر بلندی می‌ایستد و به معشوق می‌گوید: مرا هر گونه که دوست داری، پرت کن.

عشق، آتش و خون دارد. محبت و عشق آتشکده‌ای است که با خون فروزانی می‌یابد. محبوبان را به عشق آتش می‌زنند؛ از این رو وارد شده است: «ما منّا إلاّ مسموم أو مقتول»(۳). کسی که مسموم نمی‌شود یا شهید نمی‌گردد محبوب ذاتی نیست.

________________________________________

  1. خواجه حافظ، دیوان اشعار.
  2. بقره / ۱۶۵٫
  3. بحار الانوار، ج ۲۷، ص ۲۱۷٫

________________________________________

تفاوت عذاب امت‌های پیشین با امت ختمی

امت‌های پیشین به‌خاطر جهلی که داشتند و به‌خاطر این‌که نمی‌توانستند آگاه شوند، عذاب می‌شدند، اما امتی که عقل‌ورزی دارد، اگر عناد پیشه سازد، عذاب بر آن به صورت مرحله‌ای و به تدریج فرود می‌آید؛ چنان‌چه امت ختمی به عذاب گروهی دچار نمی‌گردد. این امت، امت مرحوم است و دین «سهل» و «سمحه» دارد و سعادت در این امت است که هرچه برخی از آنان با آیات الهی عناد بورزند، عذاب بر تمامی آنان نازل نمی‌شود و عذاب صاحبان عناد در برزخ و قیامت است که بر آنان وارد می‌شود.

این امت نسبت به امت‌های دیگر «بهشت آفرینش» است و عصر ظهور حضرت بقیة الله الاعظم (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف)، بهشت آفرینش دنیاست. این امت رو به رشد است و مسلمانانی که فردا خواهند آمد صاحب خیرات و کمالات فراوانی خواهند بود. آسایش، سعادت، سلامت و درایتی در آنان وجود دارد که حتی در مسلمانان زمان مقام ختمی وجود نداشته است. البته، ابتلای به تکثر و کثرت‌گرایی، آن‌ها را ضعیف خواهد ساخت مگر این که سعادت استفاده درست از عقل را بیابد. سعادتی که در عصر ظهور از آن به وفور بهره‌مند خواهند شد. از این بیان نباید پنداشت عذاب الهی به صورت کلی از این امت برداشته شده است؛ چرا که وقتی بندگان خیره‌سری نمایند، عذاب الهی آنان را در بر می‌گیرد ولی نوع و شکل آن متنوع است. این که عقل آدمی گرفته می‌شود، این که انسان ایمان خود را به‌آسانی از دست می‌دهد و میل به گناه پیدا می‌کند، این که کسی با سلامت و امنیت و آرامش وارد کاری می‌شود و ناگهان او را فریب می‌دهند و سرمایه‌اش را می‌برند و او را مال‌باخته می‌کنند و این که انواع بیماری‌ها نو به نو حادث می‌شود؛ همه، نوعی از عذاب‌های الهی است و این تنوع گناهان است که سبب تنوع عذاب می‌شود. وقایع تلخ عراق و افغانستان نمونه بارز عذاب است که امنی در اعماق جانشان رسوخ کرده است. خیرات و فن‌آوری‌های روز نیز آلوده به عذاب است! امروزه آب، برق، گاز، تلفن و صدها گونه نعمت دیگر به راحتی در اختیار مردم قرار می‌گیرد، ولی همین‌ها آلوده به عذاب‌های الیمی است که سرطان می‌آورد و مرگ تدریجی را سبب می‌شود؛ همان‌طور که نشستن زیر نور لامپ و استفاده از وسایل برقی خطر ابتلا به سرطان را بسیار محتمل می‌نماید.

(۲۹)

________________________________________

بلا پیچ بودن مظلوم‌ترین بنده خدا

پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله مظلوم‌ترین بشر، هم در زمان حیات و هم بعد از شهادت تا به امروز و تا به آینده جهان می‌باشند. مظلومیت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله حتی از مظلومیت و غربت امام حسن و نیز امام حسین علیهماالسلام هم بیش‌تر است. مظلومیت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در تمام عمر مبارک ایشان و دایمی بوده است و آن حضرت در طول زندگی سراسر پر میمنت خود از ابتدا تا به انتها سختی‌های فراوان کشیده و داغ‌های بسیاری دیده‌اند. ایشان در کودکی داغ یتیمی و لتیمی را دیدند و در بزرگ‌سالی بار اسلام، مسلمین، فقیران، یتیمان، زنان و مردان امت را تحمل می‌نمودند.

امام حسن علیه‌السلام برادر و خواهری داشتند تا التیام‌بخش دردهای ایشان باشد؛ ولی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله کسی را نداشت؛ حتی ایشان از حضرت علی علیه‌السلام نیز مظلوم‌تر می‌باشند. حضرت علی علیه‌السلام همسری چون حضرت زهرا علیهاالسلام داشتند و از ایشان خیر می‌دیدند و تکیه‌گاه مطمئنی برای آن حضرت بودند؛ ولی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله از همه مظلوم‌تر بودند، نه کسی برای ایشان می‌گریست و نه کسی احترام دودمان آن حضرت را نگاه می‌داشت و نه هنگام حیات تکیه‌گاهی در خور داشتند و این تنها حضرت زهرا علیهاالسلام بود که وقتی ایشان را می‌دید شادی در وجود آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله گل می‌کرد و ایشان را تسکین می‌بخشید.

(۳۲)

________________________________________

عایشه و حادثه سقیفه دو نمونه از بلای وارده بر ائمه

یکی از معاندان حضرت زهرا علیهاالسلام که ایشان را بسیار آزار می‌داد عایشه بود. عایشه زنی بود که به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله عشق می‌ورزید و همواره سعی می‌کرد به سبب عشقی که به آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله داشت، ایشان را در خود حصر نماید. او نمی‌توانست تحمل نماید که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به دیگری توجه داشته باشد. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به سبب سخت‌گیری‌های عایشه از حضرت فاطمه علیهاالسلام شرمنده بود. هرگاه حضرت فاطمه علیهاالسلام به خانه پدر می‌آمد، پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به شکوه و نوازش‌های حضرت فاطمه علیهاالسلام می‌نگریستند و با کسی جز فاطمه علیهاالسلام سخن نمی‌گفتند و جز ایشان را نگاه نمی‌کردند. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله سینه حضرت زهرا علیهاالسلام را به سینه می‌فشرد و زبان ایشان را که کوثر است در دهان می‌گذاشتند و آن را می‌مکیدند. یکی از عقده‌های عایشه همین رفتار مهربانانه، ارادتمندانه و عاشقانه پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله با حضرت زهرا علیهاالسلام بوده است و همین رفتارها سبب می‌شد اعتراض عایشه و حسادت او را در انواع توطئه‌ها نشان دهد. او گاه با پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله درگیر می‌شد و حضرت فاطمه علیهاالسلام را از خانه پدر بیرون می‌راند تا پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را فقط و فقط برای خود برگزیده و داشته باشد.

عایشه زنی عقیم و نازا بود. اگر عایشه عقیم نبود و حتی اگر تنها یک فرزند از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله داشت، فرزندان حضرت زهرا علیهاالسلام را از بین می‌برد و شاید حتی حاضر می‌شد در حادثه سقیفه، خود وی حضرت فاطمه علیهاالسلام را میان در و دیوار تحت فشار قرار دهد تا فرزند ایشان را با دست پلید خود سقط نماید. عایشه به این موضوع توجه داشت، ولی چون خود فرزندی نداشت، کینه فرزندان حضرت فاطمه علیهاالسلام را به دل گرفت. عایشه به سبب نازایی خود نیز به حضرت فاطمه علیهاالسلام بغض فراوانی داشت و به آن حضرت علیهاالسلام بیش‌تر کینه می‌ورزید تا به حضرت علی علیه‌السلام .

بعد از حادثه سقیفه، جریانی غمناک رخ داد. در این جریان، انسانیت ذبح شد و معاندان که نقشه کودتای خود را از پیش طراحی کرده بودند، هیزمی فراوان را پشت در خانه حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام گذاردند تا آن را به آتش بکشند. در این ماجرا، موهای حضرت زهرا علیهاالسلام سوخت و پوست آن بانو از شدت حرارت تاول زد و شکل ظاهری ایشان تغییر کرد. باید توجه داشت خانه حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام استحکام زیادی داشت و درِ خانه آن حضرت علیه‌السلام همانند درِ قلعه‌های قدیمی بزرگ بود و تنها راه ورودی به آن خانه نیز همین در بود و معاندان باید از آن وارد خانه می‌شدند. برای همین منظور، هیزمی فراوان فراهم آوردند و در را به آتش کشیدند. حرارت زیادی که از این آتش تولید شد، چوب‌ها را به زغال تبدیل کرد و وقتی آن نانجیب به در که از پشت بسته شده بود لگد زد تا آن را بیندازد، حضرت فاطمه علیهاالسلام پشت آن در ماند و گوشت بدن آن حضرت دچار چنان سوختگی شد که بوی آن، اطراف را گرفت. میخِ این در که بزرگ بود به بدن آن حضرت علیهاالسلام فرو رفت؛ ولی وقتی بیرون آمد، خونی از آن سرازیر نشد؛ زیرا این میخ که از شدت حرارت به سرخی گراییده بود، گوشت بدن را پخته بود و گوشت بدن آن حضرت علیهاالسلام حرارت آن میخ را گرفت و بخشی از آن روی میخ در ماند!

(۳۳)

________________________________________

البته ما در بحثی دیگر گفته‌ایم چرا حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام در این ماجرا ساکت ماندند و قهرمانی که در خیبر را به یک اشاره از جا در می‌آوردند و عمروها و مرحب‌ها را به زمین می‌زدند اجازه دادند ریسمان به گردن ایشان بیندازند! آیا این امر به خاطر اسلام بود؟ آیا ایشان نمی‌توانست مانند جناب عبدالمطلب رحمه‌الله کناره‌گیری مطلق را پیشه نماید و به کودتاگران بفرماید: «أَنَا ربُّ الإبل ولهذا البیت رب»(۱). گویی ایشان حضرت فاطمه علیهاالسلام را در خطر مرگ می‌دیدند و چون همسرشان نزد ایشان بود و در حال احتضار و جان دادن بود و در دست دشمن اسیر شده بود پذیرفتند که ریسمان را به گردن بیندازند. در جای خود می‌توان این بحث را پی‌گیر بود که به واقع کسی که تیغ در گلوی همسرش باشد دیگر نمی‌تواند دست به کاری بزند و در خیبر را از جا بر کند. این قضیه برخلاف آن‌چه بود که در قبرستان بقیع اتفاق افتاد که معاندان به بهانه خواندن نماز بر جنازه حضرت فاطمه علیهاالسلام قصد نبش قبر را داشتند؛ چون در آن‌جا دیگر کسی تیغ بر گلوی فاطمه ایشان علیهاالسلام نگذاشته بود، از این رو نعره‌ای هولناک زدند و همه را فراری دادند. آنان حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام را در این وضعیت ندیده بودند، گویی میدان، میدان جنگ است. حضرت علیه‌السلام با چنان صلابتی گام بر زمین می‌زدند که زمین زیر پای ایشان می‌لرزید. در این میدان، دیگر کسی نمی‌توانست برای حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام رجز بخواند! هیچ کس تاب آن را نداشت که چشم در چشم علی علیه‌السلام اندازد؛ به همین خاطر همه فرار کردند و علی علیه‌السلام را با قبر زهرا علیهاالسلام تنها گذاشتند.

اگر حوادث سقیفه تا شهادت امام حسن عسکری علیه‌السلام مورد تحلیل قرار گیرد به دست می‌آید که یکی از سیاست‌های مستمر معاندان اهل بیت علیهم‌السلام از همان ابتدا، حرمت‌شکنی بوده است و آنان به آن حضرات علیهم‌السلام بی‌حرمتی بسیاری را روا می‌داشتند. برای نمونه، رقاصه‌ای را به زندان امام کاظم علیه‌السلام می‌برند به امید آن‌که امام را منحرف سازد یا خلیفه در مستی شبانه خود به امام هادی علیه‌السلام شراب تعارف می‌کند. روشن است حریم‌های بسیاری را شکسته‌اند که جگر پاره امام حسن علیه‌السلام را خواهان می‌شوند و جگر گوشه پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را در کربلا شهید می‌کنند. ریشه این همه بغض و عناد را می‌توان در حادثه سقیفه و در حرمت‌شکنی آنان دید. معاندان کینه‌های دیرینه خود را که از جنگ‌های گذشته بر جان داشته‌اند در جریان سقیفه جبران کردند. کینه مانند خوره به جان آنان افتاده بود تا به هر صورتی از فرزندان پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله انتقام گیرند، از این رو باران تیر و تیغ تا زهر را بر آنان فرود آوردند و حتی بساط شراب، قمار، رقص، آواز، فاحشه‌گری و پلیدی‌های بسیار دیگر را به راه انداختند و دین و دیانت و ولایت را به سخره و استهزا گرفتند و عصمت را خانه‌نشین کردند.

________________________________________

  1. کافی، ج ۱، ص ۴۴۷٫

(۳۴)

________________________________________

تنگی و بسط رزق و حکمت الهی

بسیاری از اوقات، رزق‌ها مصرف نشده و عمرها پایان می‌یابد و مصرف تنها منحصر در خوردن نیست. اولین خورنده چشم است و کسی که هرچه می‌خورد سیر نمی‌شود چشم دلش سیر نیست، می‌خورد اما خورده خود را به خوبی نمی‌بیند و آن را نمی‌شنود و لمس نمی‌کند. سفارش به یاد خدا هنگام غذا، خوب جویدن آن و تمام آداب غذا خوردن به‌خاطر سنگینی و سختی جذب غذاست و برای مصرف آن است.

هم‌چنین تنگی رزق اگر به دلیل عوارض و پی‌آمدهای کردار آدمی نباشد، بر اساس حکمت الهی است: «آیا ندانسته‌اند که این خداست که روزی را برای هر کس که بخواهد فراخ یا تنگ می‌گرداند. به‌قطع در این امر برای مردمی که ایمان می‌آورند عبرت‌هاست.»(۱)

تمامی ناسوت تحت دولت و قدرت حق اداره می‌شود؛ بنابراین تنگی رزق اگرچه سختی و مشکلاتی به همراه دارد، این سختی اقتضای حکمت الهی است. چه بسا بسط رزق فقیری که بر مشکلات وی می‌افزاید و ایمان را از او می‌دزدد. خداوند حکیم و قدیر به مقتضای حکمت، روزی عده‌ای را گشایش می‌دهد و آن را برای عده دیگری تنگ می‌گیرد. اگر لطف خداوند به فقیران بیش از لطف او به اغنیا نباشد، کم‌تر نیست و سختی ایشان چونان ریگی است که در کفش کسی قرار می‌گیرد تا با به تأخیر افتادن حرکتش از تصادف و مرگ نجات یابد. قرآن کریم می‌فرماید: «و اگر ایشان را ببخشاییم و آن‌چه از صدمه بر آنان وارد آمده است برطرف کنیم، در طغیان خود کوردلانه اصرار می‌ورزند.»(۲)

بنابر این نباید از خداوند گله‌مند بود که چرا برخی زندگی سختی دارند و از فقر یا از بیماری و درد رنج می‌برند؛ چرا که همه استعداد پذیرش هر خیر و نعمتی را ندارند. این مانند آن می‌ماند که اگر کسی روغن حیوانی بخورد، مشکل مزاجی پیدا می‌کند. چنین کسانی اگر مورد ترحم قرار گیرند و این گرفتاری از آنان برداشته شود، به گرفتاری بزرگ‌تر و بدتری دچار می‌شوند. این مانند مَثَل فارسی است که می‌گویند: «گر گدا معتبر شود از خدا بی‌خبر شود». کسانی که زود جابه‌جا می‌شوند و ناگهان به ثروت هنگفتی می‌رسند دیگر حتی لباس پیشین خود را نیز به تن نمی‌کنند و ناسازگاری از او زیاد دیده می‌شود، او غیر از کسی است که در طول سالیان سال زیست فکری و اجتماعی وی تغییر می‌یابد و طبیعت، آرام آرام و سازگار، او را رشد می‌دهد. برخی از ضعیفان اگر به صورت ناگهانی و قارچی رشد نمایند و قوی شوند چنان قساوتی پیدا می‌کنند که به‌راحتی آدم می‌کشند؛ از این رو بعضی از مواقع نمی‌شود به برخی ترحم کلان نمود؛ چرا که در آن صورت دیگران را بیچاره می‌کنند؛ گرچه این نیز از اقتضائات است و باید مورد آن را رعایت کرد.

درست است که بر اساس اقتضاءات و اسباب و علل الهی یا خلقی اعم از طبیعی، وراثتی یا محیطی، برخی فقیر، بیمار و گرفتار می‌شوند به گونه‌ای که به کمک دیگران نیازمند می‌گردند ولی این نیز هست که عالم ناسوت عالم ابتلائات

________________________________________

  1. روم / ۳۷٫
  2. مؤمنون / ۷۵٫

(۳۵)

________________________________________

است و خداوند فقیر را با غنی و غنی را با فقیر محک می‌زند؛ همان‌طور که جاهل را با عالم و عالم را با جاهل و پدر را با فرزند و فرزند را با پدر به عیار می‌کشد. اگر خداوند می‌خواست، مردمان همه بر یک وضع یک‌گونه و بدون اختلاف بودند ولی در این صورت، تلاش، تکلیف، ایثار، انگیزه و آرمانی در کار نبود و دنیا، دنیا نمی‌شد؛ همان‌طور که اگر خدا می‌خواست خود همه کافران را نابود می‌کرد، اما می‌خواهد با جنگ، کفر و ایمان شما را بیازماید.

ناسوت احکام خود را دارد و همین اقتضاءات است که آن را عالم امتحان و ابتلا می‌گرداند.

لذا در بحث کم شدن رزق و روزی و فقر باید به این امر توجه داشت که کمبود رزق، گاه پی‌آمد کردار آدمی است. کسی که از ذکر الهی روی می‌گرداند، زندگی تنگ و سختی خواهد داشت. قرآن کریم در این رابطه چنین رهنمون می‌دهد: «و هر کس از یاد من دل بگرداند در حقیقت زندگی تنگ و سختی خواهد داشت و روز رستاخیز او را نابینا محشور می‌کنیم.»(۱)

کسی که از یاد خدا و به‌ویژه از قرآن کریم که برترین کتاب ذکر و یاد خداست اعراض می‌نماید چون نقشه زندگی را از دست می‌نهد به معیشت تنگ دچار می‌گردد؛ زیرا راهنمایی که سو و جهت راست و درست را به او بنماید با خود ندارد و در زندگی بسیار اشتباه می‌کند و سرمایه خود را از دست می‌دهد. چنین کسی به بن‌بست یا کور راهه برخورد می‌کند و از چاله‌ای بیرون نیامده به چاهی می‌افتد. خداوند کسی که ذکر او را فراموش می‌نماید چنین توصیف می‌نماید: «و هر کس از یاد خدای رحمان دل بگرداند، بر او شیطانی می‌گماریم تا برای وی دمسازی باشد.»(۲)

کسی که از انس با خدا و ذکر او و نیز از قرآن کریم دست بردارد، خداوند شیطانی را قرین او می‌کند تا او را در کارهای روزمره زندگی وسوسه کند و به اشتباه اندازد. انسان دارای باطن است و اگر باطن از خداوند رحمان رو بگرداند، به شیطان گرفتار می‌شود. وی چنان قرین بدی است که انسان را از هوس خوبی می‌اندازد. همان‌طور که در روایت است: «مجالسه الأشرار تورث سوءالظن بالأخیار»(۳)؛ کسی که با بدها همنشین می‌گردد به خوب‌ها بدبین می‌گردد. در این‌جا نیز هم‌نشینی با شیطان، حتی او را از نشستن با خدا می‌اندازد. شیطان شب و روز همنشین او می‌گردد تا آن که بمیرد و چشم دل وی همنشین خود را ببیند: «تا آن‌گاه که او با دمسازش به حضور ما آید، خطاب به شیطان گوید: ای کاش میان من و تو فاصله خاور و باختر بود که چه بد دمسازی هستی!»(۴)

برخی از انسان‌ها با مشکلات و گرفتاری‌های فراوان و پی در پی دست و پنجه نرم می‌کنند و اسیر بلایا هستند و گاه به حق تعالی نیز اعتراض می‌کنند و آن را عادلانه نمی‌دانند. این آیه در پاسخ آنان است که آن را عادلانه و پی‌آمد کردارهای آنان می‌داند. کردارهای ظالمانه‌ای که به چشم آنان نمی‌آید و خیال می‌کنند این خداست که ظلم می‌کند. اگر کسی باطن گوشه‌ای از کار خود را می‌دید می‌دانست چیزی در عالم نیست که عادلانه نباشد؛ خواه یتیمی باشد که

________________________________________

  1. طه / ۱۲۴٫
  2. زخرف / ۳۶٫
  3. زخرف / ۳۸٫

(۳۶)

________________________________________

اشک می‌ریزد یا فقیری که گرسنه مانده است و ضعف گرسنگی بر دل او سنگینی می‌کند و ما نمی‌دانیم و غلط قضاوت می‌کنیم.

(۳۷)

________________________________________

امتحانات ناسوتی خداوند

خداوند انسان‌ها را در ناسوت امتحان می‌نماید. آزمونی که تمامی انسان‌ها ملزم به شرکت در آن می‌باشند. مواد این آزمون نیز مختلف است. گاه خداوند انسان را با ابتلا به شرور می‌آزماید و گاه با خیرات. البته بیش‌تر انسان‌ها با ابتلای به شرور است که آزمایش می‌شوند از این رو تعبیر «بِالشَّرِّ» مقدم بر «وَالْخَیرِ» شده است. خیراتی مانند همسر، فرزند، مال و دین گاه فتنه‌ای است برای آدمی و ابتلا توسط این امور مثبت بسیار خطرناک‌تر است از ابتلا به شرور است. از این رو باید از فتنه خیرات و خوبی‌ها به خداوند پناه برد!

امتحان در ناسوت امری الزامی است که برای کسی گریزی از آن نیست؛ از این رو نمی‌شود کسی با مشکلی درگیر نباشد و بدون غصه باشد. قرآن کریم این ضرور را چنین بیان می‌دارد: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یتْرَکوا أَنْ یقُولُوا آَمَنَّا وَهُمْ لاَ یفْتَنُونَ»(۱)؛ آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم رها می‌شوند و مورد آزمایش قرار نمی‌گیرند.

امتحان و ابتلاهای دنیوی است که انسان ناسوتی را به چالش می‌کشد و کار را بر وی دشوار می‌سازد و گاه به جایی می‌رسد که با ممتحن خود راه دشمنی برمی‌گزیند. مؤمن و صالح بودن در شرایط عادی حسنی معمولی است و این هنگامه پیشامد مشکلات و ابتلاءات است که باید دید فرد کردار صالح در پیش می‌گیرد و بردباری می‌نماید یا از کوره به در می‌رود. برخی امروزه از حضرت امیر علیه‌السلام و ارادت به ایشان می‌گویند، چون ایشان را ندیده و طعم عدالت حضرتش را نچشیده‌اند ولی اگر در صدر اسلام حضور داشتند معلوم نیست بسان طلحه و زبیر و دیگر کسانی نباشند که ریزش داشتند و امامتش را انکار کردند؛ چرا که آن حضرت علیه‌السلام ایشان را آزموده و مبتلایشان کرده بود.

خداوند آزمون را برای همه ثابت می‌داند و فلسفه آن را چنین بیان می‌دارد: «وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ»(۲)؛ و به یقین کسانی را که پیش از اینان بودند آزمودیم تا خدا آنان را که راست گفته‌اند معلوم دارد و دروغ‌گویان را نیز معلوم دارد.

امتحان و ابتلای بنده چیزی بر علم خداوند نمی‌افزاید و علم ذاتی پروردگار کاهش یا افزایش برنمی‌دارد، بلکه امتحان علم ذاتی خداوند را فعلیت می‌دهد و سندی برای محاکمه یا پاداش بندگان مهیا می‌نماید. اگر امتحان وجود نداشته باشد، چه کسی نقص و کوتاهی خود را می‌پذیرد؟

در این آیه شریفه، ارزش صدق و پستی کذب سبب شده است در تعبیر آوردن نیز میان آن دو فاصله افتد و لفظ «اللَّهُ»تنها در مورد صادقان ظهور پیدا کند؛ هرچند این امر موجب طول کلام گردد و با بنای قرآن کریم که بر اختصار و ایجاز است تنافی داشته باشد؛ زیرا قرآن کریم کتاب مهندسی هستی است و در این بنای عظیم، علم به صادقان با علم

________________________________________

  1. عنکبوت / ۲٫
  2. عنکبوت / ۳٫

(۳۸)

________________________________________

به کاذبان دو علم جداست و خداوند با کاذبان معیت پیدا نمی‌کند.

جدایی میان گروه راست‌گویان با دروغ‌پردازانی که ادعای ایمان دارند فلسفه ابتلاءات است. ابتلایی که در باب ولایت خود را بیش از هر جای دیگر بروز می‌دهد و چاله چاله و چاه چاه و گردنه گردنه و دره دره مشکل می‌آفریند.

(۳۹)

________________________________________

مقایسه بلای دنیوی با بلای برزخی

البته میزان ابتلاءات و مبتلا شدن به بلایا در آدمیان متفاوت است. بسیاری از افراد سست در دنیا بلا و مکافات آن‌چنانی نمی‌بینند؛ زیرا سستی آنان مانند گل ریحان است که به سبب نرمی و نازکی با وزش بادی خشک می‌شود. کوره ابتلاءات برای کسانی است که مانند درختان تنومند، پر توان هستند. خداوند جان چنین کسانی را به آب و آتش می‌بندد و انواع بلاها را بر سرشان می‌ریزد. بلادیدگان در دنیا وقتی به برزخ می‌رسند هزاران سال نوری جلوتر از افراد ضعیف و سست مرفه و بلا نکشیده هستند. این به گونه‌ای است که یک سردرد دنیا با صد سال عذاب برزخی برابری می‌کند تا چه رسد به داغ‌ها و بلایای جان‌سوزی که بر ناسوتیان فرود می‌آید. اگر آدمی از مشکلات برزخ خبر داشت از خداوند می‌خواست که مشکلات برزخی وی با ابتلاءات دنیوی در این دنیا صاف شود، آن‌گاه به عالم برزخ قدم بگذارد. می‌گویند: «خدایا پاکم کن، خاکم کن». عالم ناسوت عالم فشرده است. کارها در آن به سرعت انجام می‌گیرد. اگر یک سنگ در این عالم بر سر آدم بخورد، دردسر صد سال عالم برزخ را برطرف می‌کند. آیا بهتر نیست انسان درد دنیا را که آسان‌تر است تحمل کند، مگر این که کسی به برزخ و قیامت اعتقاد نداشته باشد و یا آن را فهم ننماید.

آنان که از خودراضی و خودخواه هستند و همیشه در پی رفاه و راحتی دنیا هستند و استخاره می‌گیرند تا آن‌چه به میلشان سازگار است و بلایی برای آنان پیش نمی‌آورد انجام دهند، برزخی سنگین و پردرد دارند؛ چرا که آنان از سختی‌های دنیا فرار کرده‌اند و این سختی‌ها را به عالم برزخ انتقال داده‌اند که بسیار دشوارتر و دردناک‌تر از سختی‌های دنیاست. از این رو آدمی باید کشتی را به دست ناخدای ماهر بسپارد، تا آن را در هر سمت و سویی که مصلحت است پیش ببرد؛ خواه به طرف آب باشد یا به طرف گل، و اعتراضی به او نکند. او حساب همه جای کار را می‌کند، ولی بنده با انتخاب نادرست خویش برزخی دردناک و پررنج را برای خویش رقم می‌زند. اگر نداشتن مشکلات در دنیا خوب بود، خداوند پیش از همه، آن دنیای راحت را به انبیا و اولیای خویش می‌داد. هر لحظه دنیا با تمام مشکلاتی که دارد به پنجاه سال، بلکه صد سال برزخ با مشکلاتی که دارد می‌ارزد؛ چرا که رنج یک لحظه دنیا با دشواری سال‌ها برزخ برابری می‌کند.

خداوند با بلاهایی که بیش از همه به اولیایش نازل می‌کند، آدمی را از خامی در می‌آورد و او را آبدیده می‌نماید تا قیامتشان را در دنیا برپا کند و آنان مشکلات خود را در دنیا بگذرانند و بدین صورت به مقامی می‌رسند که راه سال‌ها برزخ و قیامت را در این دنیا طی می‌کنند.

سزاوار نیست انسان با نذر، نیاز، استخاره و میل خویش جاده را برای زندگی دنیوی خویش صاف و هموار نماید و در پی راحتی باشد؛ زیرا آن‌چه که برای قیامت و برزخ انسان لازم و ضروری است او را رها نخواهد کرد و اگر آن را در دنیا به دست نیاورد، باید در برزخ و قیامت با هزاران برابر رنج و عذاب به آن برسد. معمار عالم به تمام و کمال بر ضرر و

(۴۰)

________________________________________

نفع انسان آگاه است، او بهتر می‌داند که چگونه بنده خود را پرورش داده و به کمال برساند، از این رو بهتر است انسان سختی‌های دنیا را تحمل کند، زیرا این راه، راه محکم است.

درجه و مرتبه هر فردی در برزخ برای تمامی افراد مشخص و آشکار است. اهل برزخ همانند افراد نظامی می‌مانند که دارای سردوشی هستند و درجه و رتبه آنان هویداست، ولی چیزی از این امور در دنیا معلوم نیست. در برزخ همه با نگاهی همه را می‌شناسند و نیازی به پرسش نمی‌باشد.

(۴۱)

________________________________________

علت برتری عالم ناسوت بر دیگر عوالم

حسن و خوبی عالم ناسوت و برتری آن بر دیگر عوالم، در سریع بودن حرکت در این عالم است. جنینی که پس از تمام شدن چهار ماهگی و تعلق روح حتی برای یک دقیقه زنده بوده و سپس مرده، دنیای خود را دیده و کارهایش را کرده است، ولی ما خیال می‌کنیم او باید شصت سال عمر می‌کرد و بعد از آن می‌مرد. گاه کسی با شصت سال نیز کار را تمام نمی‌کند و می‌رود که در این صورت به مشکلات برزخ برمی‌خورد.

(۴۲)

________________________________________

هویدا نبودن چهره واقعی انسان در دنیا

لحظه‌های این عالم قابل مقایسه با عوالم دیگر نمی‌باشد و چهره‌اش نیز ناپیداست. اگر آدمی در دنیا چهره خود را می‌دید، فریب شیطان را نمی‌خورد و زیر بار بسیاری از امور نمی‌رفت. اولیای خدا آن‌گونه که ما خیال می‌کنیم نیستند. این‌طور نیست که خداوند عصمتی به آن‌ها داده است و آن‌ها نیز آن را رها نمی‌کنند، بلکه آنان چهره واقعی خود و دیگران را می‌بینند و چهره گناه را مشاهده می‌کنند و به آن دست نمی‌زنند. تفاوت اولیای خدا با دیگران همین دیدن و ندیدن چهره خویش است. اگر چهره همه افراد در دنیا به خودشان نشان داده شود، این‌جا دیگر دنیا و ناسوت نخواهد بود، بلکه عالم برزخ می‌شود. این‌گونه است که برخی زیر تیغش رقص کنان می‌روند. آنان وقتی می‌بینند تیغ حق، تا به کجا ایشان را می‌کشاند، رقص‌کنان از آن استقبال می‌کنند، ولی بیش‌تر اهل دنیا در غفلت‌اند و غصه ابتلاءات و حسرت نداشته‌ها را می‌خورند و غمباد می‌گیرند. اولیای خدا غمباد نمی‌گیرند و اصل یعنی تنها خدا را در نظر دارند و دیگر برای آنان مهم نیست که چه چیزی پیش می‌آید و چه چیزی نمی‌شود و خوشی و سختی برای آنان مزه حق را دارد.

(۴۳)

________________________________________

بلا و رسیدن به کمالات

تاریخ ناسوتی نیز می‌گوید فرد برجسته‌ای را نمی‌توان یافت که بی‌بلا به کمال رسیده باشد. هیچ شخص عافیت‌طلبی نمی‌تواند حتی در کمالات ناسوتی موفق شود. ممکن است کسی در علم، دنیا و آبرو پیشرفت‌هایی داشته باشد، ولی هیچ عافیت‌طلبی در کمال راه پیدا نمی‌کند. کمال‌یابی به کوره و آتش و تیغ و داغ کردن‌ها نیاز دارد. اگر کسی داغ بر ندارد، کمال در او جا نمی‌گیرد. اگر کمال بدون داغ کردن در وجود کسی ریخته شود، می‌ترکد. باید شخص آن‌قدر داغ شود، تیغ بخورد، درد بکشد و بلا ببیند تا درست آب‌بندی شود. در این میان ممکن است کسانی ناظر این بلایا باشند و برای صاحب آن دل بسوزانند که البته آنان خوی انسانی خود را نشان می‌دهند و خیر خود را می‌برند.

(۴۴)

________________________________________

تراکم بدی‌ها

خداوند تمامی دنیا را پاکی قرار نداده و مجال میدان به خبیث‌ها نیز در ناسوت داده و آنان را متراکم ساخته است.

بدی‌ها و خبیثان در ناسوت تراکم دارند؛ چرا که بدی‌ها دارای کمیت است ولی خوبی کیفیت است و کیفیت، محتوا دارد نه تراکم. فیلسوفی که نظام ناسوت را می‌شناسد از شلوغ شدن و بد بودن بسیاری از انسان‌ها هیچ‌گاه نه به دنیا بدبین می‌شود و نه به هراس می‌افتد؛ چرا که در کنار تراکم بدی‌ها، کیفیت خوب‌ها و پاکان را نیز می‌بینند و البته جمعیت بسیار خبیثان در حالی که خسارت دیده‌اند روانه جهنم می‌شوند.

خداوند نسبت به معاندان که برای وی رقیب می‌تراشند و خدایی در کنار وی می‌سازند ملاحظه‌ای ندارد و آنان را به جهنم می‌فرستد در حالی که اگر آن‌ها خدا بودند باید مقاومت می‌کردند و به جهنم نمی‌رفتند.

خداوند در قرآن می‌فرماید شما با آن‌چه می‌پرستید به جهنم می‌روید در این جا جای این اشکال است که اگر مسیحیانی باشند که حضرت مسیح علیه‌السلام را معبود خود بگیرند آیا آنان با حضرت عیسی به دوزخ در می‌آیند و آیا بت‌های سنگی و چوبی نیز به گناه این که دیگران آنان را پرستیده‌اند جهنمی می‌گردند.

باید گفت آن‌چه در بیرون است توحید صرف است و مشرک تنها توهّم خدای دیگری را دارد و مشرکان با ذهنیت و توهم خود است که به جهنم می‌روند.

(۴۵)

________________________________________

(۴۶)

________________________________________

مقدمه عذاب و نقمت بودن برخی از خیرات

اگر کسی فسق، کفر، شرک یا نفاق داشته باشد، زیادی مال و فرزند سبب محنت و عذاب او می‌گردد و هرچند از این نعمت‌ها فراوان داشته باشد، از آن لذت نمی‌برد و همین امور وسیله‌ای برای عذاب و رنج اوست. مال و فرزند وزان طبیعی ناسوت و از خیرات آفرینش است اما همین خیرات به‌واسطه اعمال و کردار آدمی مایه عذاب و گرفتاری می‌گردد.

حکمت الهی این است که «کفر» و «فسق» خیرات ناسوت را به ماده عذاب در آن تبدیل کند و بلای جان صاحب آن شود. بر این اساس، اگر انسان «فسق»، «کراهت» و «کفر» نداشته باشد، هر نعمتی اعم از دارایی، عمر و فرزند برای او خیر می‌شود.

کفران نعمت‌های الهی و ارتکاب گناهان سبب بروز سختی‌ها،مشکلات و مصایبی حرمان‌آور در زندگی می‌گردد.

برخی از خیرات یا نعمت‌های دنیوی در واقع نعمت نیست و مقدمه عذاب و نقمت است. دنیا برای برخی از گناه‌کاران کوچک نمی‌شود، بلکه دنیای آنان رو به رشد می‌رود و بزرگ‌تر می‌شود اما این توسعه برای آن است که عذاب آنان بیش‌تر گردد. پول فراوان و حتی علم بسیار، خود می‌تواند عذاب باشد و گروهی را که منافع خود را با وجود آن در خطر می‌بینند بر آن می‌دارد تا با دشمنی‌های پی در پی وی را به شکست برسانند.

خداوند اگر بخواهد کسی را بدبخت و بیچاره کند، گاه امکاناتی مانند علم، مال و مقام و فرزند به او می‌دهد تا زمینه آن را فراهم کنند؛ در حالی که برخی می‌پندارند این شکوه چند روزه دنیایی برای او خیر است.

(۴۷)

________________________________________

ملازم نبودن فقر با سعادت اخروی

این انگاره که سختی کشیدن در دنیا و ابتلای به فقر و فلاکت خودساخته، لازمه برخورداری از نعمت‌های اخروی و سعادت ابدی است پنداره‌ای استعماری است که برای تضعیف مسلمانان به آنان القا نموده‌اند. چیزی که با فرهنگ قرآن کریم مخالف است. این آیه می‌فرماید صالحان آخرت که سعادت دارند کسانی هستند که دنیای سالمی دارند. سلامتی که از جمال و جبروت الهی و بزرگی و متانت رحمانی ناشی شده و مؤمن و مسلمان را ظهوری بارز از این اوصاف قرار داده است. مؤمنی که ظاهر مناسب نداشته و سست و بدهیکل است و دنیایی دارد فقرآلود و به سبب دور بودن از امکانات، با ناآگاهی و عقب‌ماندگی دست و پنجه نرم می‌کند و با کشکول و تبرزین یا تسبیح ذکر و ورد می‌گوید، اگر هم مؤمن باشد در اصطبل‌های بهشت یا در پهنه اعراف جای دارد! هیچ یک از انبیا و اولیای الهی به فقر دچار نبوده‌اند، هرچند شهید شده‌اند. آنان با عزت، جلال و جبروت زندگی می‌کردند و انسان‌هایی تمیز، زیبا، متمدن، متشخص، باوقار، قدرتمند و دارای امکانات بودند؛ به‌گونه‌ای که زندگی عده بسیار را اداره می‌کردند و هیچ نوع فقری را برنمی‌تابیدند. هیچ پیامبری تنگدست نبود تا از قوم خود برای نبوت خویش مزدی بخواهد و تمامی «إِنْ أَجْرِی إِلاَّ عَلَی اللَّهِ»(۱) می‌گفتند.

مسیر سعادت آخرت از سلامت دنیا می‌گذرد و کسی که در دنیا مشکل مالی دارد، به حتم در آخرت نیز مشکل خواهد داشت: «وَمَنْ کانَ فِی هَذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الاْآَخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً»(۲). کسانی که از نیکویی‌های دنیا برخوردارند از رستگاران آخرت هستند: «وَإِنَّهُ فِی الاْآَخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ».

انسان خواه معصیت‌کار باشد یا سست و مفلوک، ارزش بهشت ندارد. مسلمان باید قوت، قدرت، متانت، جمال و جلال داشته باشد و البته برحذر باشد از این‌که دنیا را بر آخرت ترجیح دهد.

«لَیسَ عَلَی الضُّعَفَاءِ وَلاَ عَلَی الْمَرْضَی وَلاَ عَلَی الَّذِینَ لاَ یجِدُونَ مَا ینْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ. مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ. وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ»(۳).

ـ بر ناتوانان و بر بیماران و بر کسانی که چیزی نمی‌یابند تا در راه جهاد هزینه کنند، در صورتی که برای خدا و پیامبرش خیرخواهی نمایند هیچ گناهی نیست و نیز بر نیکوکاران ایرادی نیست و خدا آمرزنده مهربان است.

خداوند ضعیفان، بیماران و بی‌بضاعتان مالی را که نمی‌توانند خانواده خود را اداره نمایند از شرکت در جنگ معاف نموده است به شرط این که موارد گفته شده را دستاویز و بهانه‌ای برای فرار از معرکه قرار نداده، بلکه در حقیقت این‌گونه بوده و خیرخواه جامعه اسلامی نیز باشند. در این صورت، خداوند نیز غفران و رحمت خود را شامل حال

________________________________________

  1. یونس / ۷۲٫
  2. اسراء / ۷۲٫
  3. توبه / ۹۱٫

(۴۸)

________________________________________

آنان کرده و اجری از جهاد نصیبشان می‌کند.

در این آیه، بی‌بضاعتان که در صورت انفاق، توان اداره هزینه‌های همسر و زندگی خود را ندارند با تعبیر: «وَلاَ عَلَی الَّذِینَ لاَ یجِدُونَ مَا ینْفِقُونَ» در ردیف بیماران و معلولان جسمی قرار گرفته‌اند که می‌رساند نداشتن توان مالی خود نقص و نوعی بیماری است و چنین نیست که «الفقر فخری» باشد. قرآن کریم ناتوانی مالی را بیماری اقتصادی می‌داند و این سالوس‌بازان جاهل هستند که فقر و نداری را مایه مباهات می‌دانند. آیه: «یا أَیهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ»(۱) نیز فقر را با فراز: «إِلَی اللَّهِ»به‌روشنی ترجمه کرده است.

هیچ یک از پیامبران الهی فقیر نبوده‌اند، بلکه مانند حضرت داوود صنعت زره‌سازی داشته و آن را به قوم خود که تا آن روز زره‌سازی نمی‌دانستند آموزش داده است: «وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکمْ، لِتُحْصِنَکمْ مِنْ بَأْسِکمْ، فَهَلْ أَنْتُمْ شَاکرُونَ»(۲)؛ و به داوود فن زره‌سازی آموختیم تا شما را از خطرات جنگتان حفظ کند، پس آیا شما سپاس‌گزارید.

انبیای الهی چنین امتیازاتی داشتند که مردم آنان را پذیرا می‌شدند و هیچ گاه دست بگیر نزد افراد جامعه نداشتند.

________________________________________

  1. فاطر / ۱۵٫
  2. انبیاء / ۸۰٫

(۴۹)

________________________________________

صبر و آرامش داشتن در برابر مشکلات

فراز: «وَنُدْخِلُهُمْ ظِلّا ظَلِیلاً»داشتن طمأنینه را به نیکی بیان می‌دارد. موضوع تمامی این آیه طولانی را باید در امری که برای کم‌تر فردی به دست می‌آید دانست و آن «آرامش» است. گاه تکرارهایی که ما در زندگی یکنواخت خود می‌بینیم یا قناعت به داشته‌ها، آرامشی برای انسان دارد که حضور خنکای این پناه برای آدمی مورد غفلت قرار می‌گیرد. چنین افرادی گاه آرامش خود را با پیشامد بحرانی مانند کاستی مالی هزینه می‌کنند و با یک جابه‌جایی نامعقول و شتاب‌زده، نعمت آرامش و احساس امنیتی را که دارند از دست می‌دهند. باید در هنگام پیشامد بحران و مشکلات عجول نبود. همان‌طور که صبر خدا زیاد است، بندگان خدا نیز باید صبر فراوانی داشته باشند. به قول شاعر: مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش. انسان باید از خداوند بخواهد که او را در ظل ظلیل و آرامشی قرار دهد که هیچ‌گاه او را به عجله وا ندارد.

صبر و حلم با آن‌که دو مرتبه دارد؛ ولی مرتبه آن طولی است و هر دو دارای یک حقیقت است. این دو ویژگی از عالی‌ترین صفات کمال دانسته می‌شود. هر کس این دو صفت را ندارد، هیچ خیر و کمال ثابتی را در خود سراغ نخواهد گرفت و معلوم نیست چه پایانی در انتظار اوست.

دوباره تأکید می‌شود این صبر و استعداد آدمی است که زمینه تمامی تحقق‌ها می‌باشد و آینده افراد را رقم می‌زند.

استقامت و ایمان سبب بقای آدمی در تمامی کشاکش‌های دنیوی است. فردی که استقامت و ایمان ندارد، بقایی برای او نیست و فردی که این دو صفت را دارد، چیزی کم ندارد و هیچ گاه نیز کم نمی‌آورد و خود را نمی‌بازد.

آدمی با ایمان، امید و استقامت است که بر تمامی مشکلات چیره می‌آید و راه خود را با سربلندی می‌پیماید.

کسی که استقامت ندارد، شکست وی حتمی است. استقامت است که جوهره آدمی را آب‌دیده می‌کند و گوهر او را ظاهر می‌سازد.

مشکلات تنها در برابر استقامت است که سر فرود می‌آورد. این صبر و استقامت است که مشکلات را هموار می‌سازد. افراد ضعیف و ناتوان در برابر اندک مشکلی ناتوان می‌شوند؛ در حالی که افراد مقاوم هرگز زیر بار ضعف و ناتوانی نمی‌روند و همیشه چون کوهی مقاوم هستند.

باید توجه داشت: مقاومت با استقامت تفاوت دارد و معلوم نیست مقاومت به استقامت بینجامد؛ ولی از استقامت، مقاومت پدید می‌آید.

اولیای خدا در مشکلات و حوادث هرگز خللی در اندیشه و عمل خود راه نمی‌دهند و تنها دل بر حق تعالی می‌بندند، در حالی که دیگران به اندک ناملایمتی قالب تهی می‌سازند و خود را می‌بازند.

(۵۰)

________________________________________

درد؛ دوای استکبار

درد مزدی است که نصیب هر کس نمی‌شود. اکتساب، تلاش و کوشش نیز در پیدایش آن چندان کارگر نمی‌افتد. تنها باید خودی خود را در کمین حصول آن قرار داد تا با ذره‌ای از آن دریایی از من و خودی را خشکاند و کوهی از آن را آب کرد و صحرایی از آن را خاموش و بی‌رمق ساخت.

(۵۱)

________________________________________

تقدم صبر بر عمل صالح

«وَإِسْمَاعِیلَ وَإِدْرِیسَ وَذَا الْکفْلِ کلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ. وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِی رَحْمَتِنَا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِینَ»(۱).

ـ و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل را یاد کن که همه از شکیبایان بودند. و آنان را در رحمت خود داخل نمودیم؛ چرا که ایشان از شایستگان بودند.

این آیه می‌فرماید خداوند صالحان را در رحمت خود قرار می‌دهد اما باید توجه داشت تا کسی اهل صبر و بردباری نباشد نمی‌تواند در جرگه صالحان داخل شود؛ زیرا «صبر» در آیه پیش مقدمه و بستری است برای رسیدن به «صلاح». بر این اساس باید گفت صالحان از صابران هستند ولی ممکن است کسی اهل صبر باشد اما صالح نباشد.

این آیه، صبر را بر عمل صالح مقدم می‌دارد؛ چرا که عمل صالحی بدون صبر انجام نمی‌گیرد. این بدان معناست که صبر به عمل صالح منوط نیست، بلکه صبر برتر از عمل صالح و علت آن است. گاه ممکن است فردی هزاران عمل صالح انجام دهد اما صبور نباشد و در تنگنای زندگی تحمل خود را از دست دهد و حتی ایمان خویش را نیز از کف نهد.

________________________________________

  1. انبیاء / ۸۶٫

(۵۲)

________________________________________

(۵۳)

________________________________________

عوامل موفق بودن و عدم موفقیت در برابر مشکلات

کسی که تحمل شکست را ندارد هرگز نمی‌تواند فرد پیروزی باشد و نباید خود را انسان برجسته‌ای بداند. آدمی نباید از پیشامدهای مختلف زندگی چندان نگران یا خوشحال شود؛ زیرا بسیار می‌شود که نتایجی که از این پیشامدها به دست می‌آید عکس خواسته آدمی است و می‌تواند در ساخت آدمی نقش خوبی داشته باشد و چنان‌چه نقش مثبتی نداشته باشد مهم نیست؛ زیرا زندگی معانی مختلف خود را دارد.

آدمی هم چنان اوج و بلندی دارد که به مقام «علّم الاسماء» مفتخر می‌شود و شاگردی حق تعالی می‌نماید و هم چنان در حضیض فرو می‌افتد که فریاد «اهبطوا» دریافت می‌کند.

ضعف اراده، بی‌تابی نمودن و صبوری نداشتن باعث می‌شود کم‌ترین موفقیتی نصیب افراد شود. ارتکاب معاصی، گسیختگی ذهنی و هزاران بیماری روحی و نفسی بر اثر ضعف اراده است. باید دید چه اموری سبب ضعف اراده می‌باشد و چه اموری سبب قوت آن می‌گردد از خوراک و نوع خوراک گرفته تا صوت و صدا که هر کدام می‌تواند در این امر مؤثر باشد.

افرادی که عنان نفس را رها می‌کنند و سیر و حرکت و ریاضت ندارند هرگز نمی‌توانند فرد موفقی باشند؛ هرچند سیر و حرکت و ریاضت، مشکلات خود را دارد و به‌راحتی نمی‌توان بر آن دل بست. بر این اساس، برای موفقیت باید سه امر را در نظر داشت: یکی آن‌که صبوری پیشه نمود، دو دیگر ریاضت و ورزش نفس داشت و کلنجار و مبارزه با نفس را از نظر دور نداشت و سه دیگر آن‌که تمامی این کارها را با طرحی درست و کلی و نیز به صورت موردی پی‌گیری نمود و نباید خودرو و بدون برنامه دست به کاری زد.

(۵۴)

________________________________________

رسیدن به قرب الهی بوسیله بلا کشیدن

بدون بلا کشیدن انسان نمی‌تواند به قرب الهی برسد و الا همه که می‌رفتند به قرب می‌رسیدند ولی عده‌ای می‌گویند خدایا بلا نده قرب هم نمیخواهم مانند کسی که به شغل کارگری خود راضی است و در پی رییس شدن نیست چرا که حوصله درد سرهای رییس شدن را ندارد.

اگر بلا نبود که همه بندگان خدا می‌گفتند خدایا ما قرب می‌خواهیم خدا هم ابتدا او را بلا پیچ می‌کند و سپس آدمی را به قرب خود می‌رساند چرا که البلا للولاء به جایی می‌رسد که عاشق کشی حلال می‌شود. کشتن همه جا حرام است ولی در باب عشق حلال حلال می‌شود. اگر انسان از خدای خود بپرسد که چرا اولیای خود را کشتی یا بگوید خدا تو نکشتی ولی چرا گذاشتی که دیگران اولیایت را بکشند؟ خدا در پاسخ می‌گوید یک صفایی در این قتل بوده است که عالم در آن غرق است!

نکته مهم در این جا این است که انسان باید به خدا پناه ببرد که دچار غفلت نشود و خدای نکرده به چیزی که در شأن آدمی نیست قرب پیدا نکند مثلا خیلی‌ها به حیوان نجسی مانند سگ قرب پیدا می‌کنند.

دنیا را بلا گرفته است مثلا آمریکا را ببینید در عرض بیست و چهار ساعت سیصد و چهار نفر را به قتل رسانیده‌اند. قبلا سیستم به گونه دیگری بود که همه مسلمین و فقرا درب و داغون می‌شدند یا می‌مردند ولی در کشورهایی اروپایی هیچ خبری نبود البته شاید پنهان‌کاری می‌کردند ولی الان در ایالت‌های مختلف همه انسان‌ها را مانند چرخ گوشت درو می‌کنند می‌روند. البته ما که راضی نیستیم بالاخره آن‌ها هم انسانند بندگان خدا هستند ولی چه شده است که خدا بلاهای این چنینی نازل می‌کند؟! بلاهایی که در زمان نوح یا هود یا شعیب یا حضرت یونس پیش می‌آمده در مقایسه با بلاهایی که الان ایالت‌های آمریکا یا در لیبی سوریه و دمشق پیش میاید چیزی نبوده است. یک عده‌ای را ما از جانب خدا به آب می‌دهیم و یک عده‌ای را خدا از جانب ما به آب می‌دهد می‌رود یا ما ولی خداییم یا خدا ولی ماست.

لذا انسان شب و روز استعاذه، نماز، سجده و استغفار کند و از خدا بخواهد که کارش تمام شود و از دنیا برود نیمه کاره نرود و بالاخره خیری برکتی چیزی به انسان برسد. شما ژاپن را ببینید با این که خانه‌های مقاوم و مستحکم ضد زلزله می‌سازند ولی خدا همه را نابود کرد اگر گفته شود که دلیل آن معصیت گناه ظلم و ستم است می‌گویند این‌ها خرافاتی اند!

وحدت و بلاآفرینی

موجودات دو قسم می‌باشند یک، وجود که حق تعالی است و قسم دوم ظهورات او می‌باشند و قسم سومی هم

(۵۵)

________________________________________

نداریم.

می‌گویند مواد ثلاث سه قسم می‌باشد: واجب، ممکن و ممتنع در حالی که واجب که همان وجود است، ممکن هم نداریم یعنی ظهور، ممتنع هم که ذهنیات است و خودش باز وجود است. دو جزء ظهوری هستند چرا که دو قسم وجود داریم نه سه قسم که آن هم وجودات نیستند بلکه یک وجود است، یک وجود و یک ظهور «اللّه موجود والخلق ظهور للوجود» که «الموجبُ لاحتیاجِ الکل الیه». همه به خدا احتیاج داشته باشند. پس خدا این عدم ذاتی را به ما داد تا ما همیشه محتاج باشیم. بنابراین خدا عمدا ما را محتاج آفرید چون اگر ما را بی‌نیاز کرده بود همه می‌گفتند: انی انا اللّه یا أنَا ربُکم الاعلی. آنکه می‌گوید: أنَا ربُّکم الاعلی، غفلت ظهوری دارد نه اینکه عدمِ ذاتی دارد. دیگر نمی‌گوید چرا؟ زیرا هو أنا و أنا هو، بقیه هم که ظهوراتند. انا لحاظ ذات است لذا کثرت می‌پذیرد. «ایاک نعبد و ایاک نستعین» علت اینکه جمع آورده چیست؟ چرا نگفته: ایاک اعبد أنا و ایاک استعین انا، تو و من خودمانی بشویم، در اینجا چرا آن را خودمانی نکرده است؟ اگر خودمانی‌اش می‌کرد انسان خیلی خیالاتی می‌شد؟ خیال می‌کرد؟ ایاک یعنی تو، أنا یعنی من وقتی می‌گوید ما، دیگر تو نیستی، وقتی می‌گوید: أنا یعنی پایین آمده و این‌طور هم نیست که ایاک نعبد برای وحدت فرموده است آن هم وحدت اجتماعی؛ بله، ممکن است اگر پایین بیایی این حرفها را هم بزنی ولی اصلش برای وحدت نیست و لحاظ کثرت است. چون اگر می‌فرمود: «ایاک نعبد» کاف خطاب وحدت دارد. لذا شاعر اشتباه کرده که گفته:

 مرنجان دلم را که این مرغ وحشی       ز بامی که برخاست مشکل نشیند

 بنازم به بزم محبت که آنجا    گدایی به شاهی مقابل نشیند

آدم وقتی طلب‌کار می‌شود، دل نازک هم می‌شود. عرض کردیم: شب شعر به درد نمی‌خورد، روز شعر، محاکمة الشعراء لازم است نه شب شعر که عده‌ای زن این طرف در تاریکی می‌نشینند و عده‌ای از مردان هم آن‌طرف، می‌گویند: شب شعر یا شب قرآن؛ همه را توی شب می‌برند. باید روز این‌ها را برگزار کرد تا مشکل حل شود. می‌گوید:

بنازم به بزم محبت که آنجا گدایی یعنی أنا، به شاهی یعنی ایاک، این سوره حمد را بلد نبوده که می‌گوید: گدایی به شاهی مقابل نشیند. گدا که دیگر ناز ندارد. نازش دیگر چیست؟

عیار این شعرها کم است با این که به زیبایی و خوبی گفته شده است. ما اوذی نبی مثل ما اوذی: امّا نمی‌گوید: مرنجان. ضربت را می‌خورد، شمشیر زهرآلود را می‌خورد، باز هم می‌گوید: فزت و رب الکعبة، به‌به کیف کردم. آقا نمی‌رنجی؟ نه. آقا امام‌حسین علیه السلام را ببینید در کربلا، با آن همه بلا می‌بینید که دائم در حال شکر و حمد بوده است. ولی این می‌گوید: مرنجان دلم را، انگار عروس است «مرنجان دلم را که این مرغ وحشی» این چون مقابل خدا نشست، اشتهایش بالا رفت، خیال کرد تنهاست، گفت: گدایی به شاهی، ولی اگر به او بگویی: همه مقابل خدا نشسته‌اند، دیگر نمی‌گوید: مرنجان. توحید، معرفت، عرفان عملی و عرفان نظری همه اینها معرفت می‌خواهد. شعرهای به این

(۵۶)

________________________________________

خوبی نمره‌هایش خیلی پایین است. لذا باید این شعراء محاکمه شوند، از حافظ و سعدی گرفته تا دیگران؛ بزرگ و عظیم‌اند امّا منافات ندارد که محاکمه شوند خیال نکنید اینها وحی و قرآن‌اند! عیارهایش با هم فرق می‌کند. حکمت نظری هم به حکمت عملی وابسته است اولیاء خدا وقتی می‌بینند: لا تفاوت فی خلق الرحمن، آقا امام سجاد می‌فرماید: انا اقل الاقلین، من کمترین کمترانم؛ انا الفقیر و انا الضعیف، انا المسکین. یعنی انا لا انا، بل انا انت؛ عرفان اولیاء این است. لذا عارف نرود رنج و عروس نیست تا غنج بزند، زود نفرین کند و ناراحت شود. نه! بار بلا می‌کشد.

پس می‌بینید که در این شعر: مرنجان دلم را، اگر قهر کنم دیگر آشتی نمی‌کنم؛ این مرغ وحشی، واقعا مرغ است که از بامی که برخاست دیگر مشکل نشیند، خوب اصلاً ننشیند مرغ و بام زیاد است، می‌رود روی پشت بام دیگر می‌نشیند. این شعر با این شعر خیلی فرق می‌کند:

 به حلاوت بخورم زهر         به ارادت بکشم درد

 که این مرهم از اوست         این ماتم از اوست

این شعر عیارش با آن شعر فرق می‌کند. اگر به این نمره ۱۸ بدهی، باید به آن ۶ داد. پس شعرها همه یک جور نیستند، شاعرش هر که می‌خواهد باشد، شعر را معنا کنید.

(۵۷)

________________________________________

شناخت اهل بلا

انسان نسبت به اهل بلاء توجّه داشته باشد، این نیست که تا دید کسی به زمین افتاد یا یک کسی کم آورد یا شکست خورد یا گمراه شد فورا به او بخندد اگر اینگونه باشد چنین شخصی غافل است و یا می‌بیند کسی افتاد، شکست خورد یا کم آورد به خود بگوید که آیا در من هم این امر وجود داشته و سپس معرفت نسبت به اهل بلا داشته باشد. لذا افراد غافل وقتی می‌بینند کسی زمین می‌خورد، فقط به او می‌خندند. در روانشناسی این بحث را داریم که به عنوان مثال اگر در خیابان که مردم رفت و آمد می‌کنند یک موزی زیرپای کسی قرار گرفت و یک مرتبه زمین خورد آن موقع می‌توانید بصورت آزمایش علمی به سرعت دریابی که برخوردها چگونه است، می‌بینید که عده‌ای ترحم می‌کنند، نگران می‌شوند و رأفتی می‌کنند و دسته سوم در مرحله عمل می‌خواهند حرکت کنند و به یک نحوی این شکست و زمین خوردن را جبران کنند پس اینها اهل کمال‌اند، آنهایی که رهبتی‌اند متوسطند و آنهایی هم که فاعل اقدام هستند اهل کمال‌اند و کسانی که می‌خندند، غافلِ غافل هستند و قرآن کریم که می‌فرماید: أکثرُهم لا یعقلون: یعنی عقل بیداری نه اینکه اکثر مردم دیوانه‌اند و باید به تیمارستان بروند پس می‌بینیم که اهل بلاء و اولیای الهی معرفت دارند به این که چرا این‌گونه شد؟! امّا کسی که غافل‌است، نه می‌خندد و می‌گذرد.

لذا در باب اجرای حدود الهی هم باید به این نکته توجه داشت که در صورتی اجرای حدود تاثیر دارد که به مسخره گرفته نشود اگر کسی را شلاق بزنند و کسی که او را شلاق می‌زند و کسی که او را می‌بیند هر سه بخندند در این صورت اجرای حد تاثیری ندارد چرا که شلاق می‌خورد سپس بلند می‌شود و می‌خندد! لذا باید خنده غیر اختیاری را تست کرد تا دریافت که جزء کدام دسته است؟ یکی خود آگاه می‌خندد، یکی حالت رقت به او دست می‌دهد و دیگری حرکت می‌کند تا به گونه‌ای او را برگیرد؟ دسته اول اندک و دسته دوم بسیارند. و انسان خودش، خود را تست کند و ببیند جزء کدام دسته است؟ اگر دید که جزء دسته اول است به علت آن بپردازد که چطور است که از شکست دیگری، می‌خندد؟!.

(۵۸)

________________________________________

بلا و رسیدن به عشق حق

حق نیز چنین با بندگان خود عشق‌بازی دارد؛ یعنی شخص را راحت نمی‌گذارد. اگر مطیع باشد به ظاهر او را اذیتش می‌کند؛ یعنی به او چنگ و ناخن نشان می‌دهد و به بدنش سوزن فرو می‌کند. گوشت او را با قیچی قطعه قطعه می‌کند تا اگر می‌خواهد از مسیر اطاعت بیرون برود، خود را معطل نکند. تمامی این فراز و نشیب‌هایی که خداوند پیش روی بنده می‌گذارد، برای تقویت عبد است و بس. وقتی بنده تحملش زیاد شد و این مراتب اولی را پشت سر گذاشت و اذیت‌ها را تحمل نمود، آن‌گاه نوبت به مرحله بعد می‌رسد. در آن مرحله حق برتری خود را نشان می‌دهد و ضعف انسان را ظاهر می‌سازد؛ از این‌رو هرچه تحمل کند باز حق دست از سر او بر نمی‌دارد. چنان قطعه قطعه‌اش می‌کند که دیگر به کار هیچ کس جز حق نمی‌آید و مصداق «إربا إربا» می‌گردد. از این پس است که برای حق می‌شود و با او دست و پنجه نرم می‌کند و بس و با تمام توان و نیرو، با اِصرار تمام در پی اطاعت حق می‌رود، حتی اگر حق هزاران مانع سر راه او قرار دهد.

در این مرحله، حق هر لحظه به شکل بت عیار در می‌آید و راهی دیگر برمی‌گزیند. اگر بنده از در اطاعت وارد شود، هر لحظه از سوی او تیرهای عشق و محبت که گاه آتشین و ویران‌کننده است به تن بنده اصابت می‌کند که همه از اوست و غیر او کسی مؤثر در خیر و شر انسان نمی‌باشد، مگر به اذن او. و این کار را تا آخر عمر تکرار کند.

(۵۹)

________________________________________

(۶۰)

________________________________________

برزخ و دردهای دنیا

این نکته وقتی اهمیت شایان خود را نشان می‌دهد که توجه شود سیر حرکت در عالم برزخ به کندی صورت می‌گیرد و عالم ناسوت به سبب جمعیتی که دارد، در مسیر رشد کمال سرعت بیش‌تری دارد که به هیچ وجه قابل مقایسه با سیر برزخی نیست. کم‌ترین ابتلایی در دنیا که ممکن است تنها چند روز ذهن و جسم خواهان را به خود مشغول دارد چنان کمالی را می‌تواند در این مدت کوتاه برای وی بیاورد که کسب آن در برزخ به سال‌ها محنت نیاز دارد. سرعتی که در حرکت‌های دنیوی وجود دارد سبب می‌شود برای نمونه، کودکی که تازه به دنیا می‌آید و بی‌درنگ می‌میرد، در همان لحظه اندک، بهره دنیوی وی را فراهم سازد و کام خود را از دنیا بگیرد و به تعبیر دیگر، سرعت سیری که در حرکت‌های دنیوی وجود دارد نمی‌گذارد کسی ناکام از دنیا رود. خواهان با استخاره‌ای که می‌گیرد با چنین سرعتی همراه می‌شود و با فزونی و برتری که از قرآن کریم به دست می‌آورد، مسیر حرکت طبیعی خویش را تغییر می‌دهد و با غلبه بر این سرعت، کمالات برزخی خود را متفاوت می‌سازد؛ به این معنا که یا آن را رشد می‌دهد و یا نوعی کاستی در آن پدید می‌آورد که چگونگی آن با نوع کرده وی ارتباط دارد.

اولیای الهی زیر شمشیر غمش رقص کنان می‌روند و خود را گرفتار دام مصلحت‌سنجی‌های عقلی که عشق ندارد، نمی‌سازند. این غافلان دنیاطلب هستند که با از دست دادن کم‌ترین بهره دنیوی غم‌باد می‌گیرند و در غرقاب حسرت فرو می‌روند. کمالات دنیوی و خیرات اخروی بدون افتادن در کوره ناملایمات حاصل نمی‌شود و عافیت‌طلبی دنیوی نتیجه‌ای جز خسران برزخی را در پی ندارد. هیچ صاحب کمالی نیست که بدون پا گذاشتن بر لبه تیز تیغ‌هایی که اعماق وجود آدمی و روح او را می‌شکافند به جایی رسیده باشد.

(۶۱)

________________________________________

درد و بلا وسیله‌ای برای تعالی انسان

خداوند گاه به حکمت خویش از برخی بندگان خاص خود دستگیری دارد و حمایت خود از آنان را در قالب انواع بلاها و دردها به ایشان موهبت می‌نماید.

اگر کسی در زندگی خود هیچ گونه بلایی نداشته باشد که او را بسوزاند و خالص نماید و تمام در رفاه و شادی باشد به مکر الهی گرفتار آمده است. این حمدهای الهی و لطف‌های خداست که از مکر دور نمی‌باشد و سالک در مسیر خود هیچ اعوذ باللهی ندارد و تمامی بلاها را برای خود خیر می‌بیند و می‌یابد. تعلق به دنیا با همین دردها، سوزها، غم‌ها و هجرهاست که از وجود وی پاک می‌شود و او را به سوی آسمان‌های ملکوت بر می‌دهد. البته برای رفع این تعلقات باید ذکر و ریاضت؛ به ویژه در شب داشت و آن را با بلاهای طبیعی یا الهی که برای انسان پیش می‌آید همراه ساخت. ذکر و وردها و تنهایی‌هاست که می‌تواند بر وجود تعلقی و امیال نفسانی ادمی آتشفشانی گردد و آن را ذوب و خالص برای خداوند نماید و او تمامی وجود خود را می‌بخشد و وی را از میل به پردازش، آرایش، آراستگی، زینت، کسوت و خودآرایی با کمالات می‌رهاند و لذایذ را که از بزرگ‌ترین شیاطین جان آدمی است از او می‌زداید. البته لذایذ نیز به خور و خواب و شهوت منحصر نمی‌گردد و لذت مطالعه، عبادت، صداها؛ اعم از موسیقی یا صدای همسر، بلبل یا قرائت قرآن کریم یا اذان و نیز خوشامد از بی‌کاری تمام برای او حالت تخدیری و تخریبی دارد وگرنه او رونده راه الهی نیست و به قلندری و درویشی آلوده است و برای هر یک از این لذت‌ها و تمایلات، به غسل توبه نیاز دارد وگرنه بدون آن طهارت، این آلودگی از وجود او رفع نمی‌شود. باید تمایلات و خوشامدها را یکی پس از دیگری از وجود خود پاک نمود و رفته رفته آن‌ها را کم نمود و به سوی درمندی رفت که این درد و درد و درد است که آدمی را برای ورود به عوالم برتر و ملکوتی آماده می‌سازد. کسی که دردی در جان خود ندارد که تا عمق استخوان‌های او را دردمند سازد، آدمی سرگردان است که راه به جایی نمی‌برد. ذکرها و اوراد تنها برای انسان دردمند است که مفید فایده است. ذکر برای فرد دردمند مانند روضه برای کسی است که جوان خود را از دست داده است و چنین کسی نمی‌تواند بی‌خیال باشد. باید از لذت‌ها کنار کشید. اگر با دوستان یا خانواده خود به تفریح رفته‌اید و غذایی میل می‌کنید که برای شما خوشامد بسیار دارد، بدون آن که کسی متوجه شود باید از آن خوراک لذیذ کاست. البته در مسأله نزدیکی با همسر نباید به گونه‌ای باشد که به وی ظلم شود. همان‌گونه که پیش از این گفتم، کسی که در پی تحصیل کمالات می‌باشد در پیمایش وادی سیر معنوی خود باید چنان کتمانی داشته باشد که همسر آدمی متوجه آن نگردد. درست است چیزی بالاتر از ناموس نیست، اما همو نیز با یک «طلقت» بیگانه می‌گردد و این کتمان است که امر جدایی‌ناپذیر از شخصی است که در پی تحصیل کمالات است و اگر وی نتواند کتمان داشته باشد هیچ یک از امانت‌های الهی به وی سپرده نمی‌شود. باید

(۶۲)

________________________________________

جگر داشت و از درد و تنهایی نترسید و در پی مُسکنی برای دردها نبود.

(۶۳)

________________________________________

یافتن خدا و قرب او بوسیله درد

خدایی که آدمی در پی آن است بدون درد در وجود آدمی نمی‌نشیند و این خدا، خدای مصداقی است و نه خدای مفهومی اهل علم که کم‌ترین توجهی برای عالم نمی‌آورد. خدای انسانِ سالک همانند دردی که با اوست نمی‌تواند از وجود وی مفارقت داشته باشد. اگر خدایی که ما می‌شناسیم برای ما دردی ندارد و فشاری بر روح ما وارد نمی‌آورد از این روست که خدایی علمی و مدرسی است که کلی می‌باشد و پردازشی در دل ندارد و تنها آموزشی برای ذهن و آرایشی برای کسوت اسلامی اوست. برخی این خدا را در جان خود از دوران طفولیت و کودکی دارند و برخی آن را از سر بلهی می‌یابند. بعضی نیز با دردهای درونی و طبیعی است که خدایاب می‌گردند و گروهی نیز با علم است که بر در این درگاه سر می‌سایند. فردی که خدا را در جان خود دارد نمی‌تواند به‌راحتی دروغ بگوید و نیز با دیگران قلدری داشته باشد.

او شعبده‌بازی ندارد و سیاست و زرنگی که با شرک دم‌ساز است نمی‌شناسد. معرفت و قرب به خدا بر بی‌کسی استوار است و نوای خوشِ نیستی را دارد. مقرب الهی خود را چیزی نمی‌بیند تا لازم بداند آن را به کیاست برساند و «المؤمن کیس»(۱) برای آن بخواند. او قدرت باختن را همواره در خود زنده می‌دارد و به‌راحتی هم می‌بازد. هرچه انسان در این زمینه قدرت تحمل بیش‌تری داشته باشد، ارزش بالاتری دارد و هرچه بیش‌تر از دست بدهد به خدا نزدیک‌تر می‌شود تا زمانی که به عریانی رسد که در این صورت، خدایی می‌شود. کسی که در پی تحصیل قرب الهی است در فکر تهذیب نفس و پردازش کمال نیست، بلکه او فقط می‌خواهد بریزد و می‌خواهد که نداشته باشد. کسی که با هزاران لطایف حیل می‌خواهد نکته‌ای علمی یا معرفتی یا مالی به دست آورد با حال و هوای روندگان راه الهی فرسنگ‌ها فاصله دارد. انسان باید بتواند تمامی نوشته‌های علمی خود را از خویش دور نماید و ادعاهایی را که در فضل و بزرگی دارد، شرک و نجس بداند.

این دردها، بلاها، هجرها، غم‌ها و غربت‌هاست که روح را برای دریافت معرفت آماده می‌نماید. اگر کسی آمادگی روحی نداشته باشد، پی توانِ وی بریده می‌گردد و از ادامه مسیر باز می‌ماند و مرده و مردودی سیرِ معنوی خود می‌گردد. معرفت، چشم‌انداز و افقی دوردست است که باید از مسیرهای صعب و دره‌های هولناک و بیابان‌های سوزان و دریاهای طوفانی و سرمای کشنده و گرمای آتشین و فوج تیرهای بلای ناسوتی آن با هزاران زره از جنس معرفت و محبت در امان ماند وگرنه کافی است یکی از تیرهای مسموم این راه به آدمی اصابت نماید و او را از فراز آسمان ملکوت به فرود زمین ناسوت آورد.

________________________________________

  1. بحار الانوار، ج ۶۴، ص ۳۰۷٫

(۶۴)

________________________________________

عشق، عاشق و درد

عاشق به حق تعالی عشق می‌ورزد، ولی رضایت و عشق‌ورزی با او، اشتغال او نیست و تنها به حق و معشوق اهتمام دارد و به چیزی جز آن اعتنا نمی‌کند و حرکت وی عشقی و وجودی است. وجدان غیر از اراده عاشق است، بلکه فقط اراده حق است که کارگر می‌باشد. عشق، امری برتر از اراده و اختیار است و عاشق از خود اراده‌ای ندارد تا حق را اراده کند. عشق، همان وصول است و عاشق یعنی واجد عشق و معشوق. عاشق، کسی است که به معشوق وصول پیدا کرده است و کسی که به محبوب خود وصول ندارد، شایق است؛ بنابراین شوق، طلب محبوب، و عشق، حفظ موجود است.

عشق به سبب شور، شوق، حزن و سوزی که دارد، باطن را تلطیف می‌کند و به آن لطافت می‌بخشد و جان آدمی را با سوهان درد صیقل می‌دهد. این درد است که بر حقیقت عشق وارد می‌شود. درد، مخصوص ناسوتیان است و قدسیانِ ملکوت را با آن که عشق است، درد نیست. درد ویژه آدم ناسوتی است که حقیقت عشق، او را نشانه می‌رود و کیمیای سعادت را با مدد گرفتن از گریه و اشک، در دل آدمی قرار می‌دهد. دل عاشق، کاسه چشمش می‌باشد و کاسه چشم تنها ظهور دل عاشق است و این دل و چشم است که از ترکیب اشک و خون و سوز و آه، آب حیات می‌سازد و کوره وجود آدمی را حرارت می‌بخشد و تمام ناخالصی دل را پاک می‌گرداند و عاشق را در مقابل معشوق چنان فانی می‌سازد که سر بر خاک تذلل می‌سپارد و بس. گریه شعار عاشق است و علاج عاشق، اشک است. مناجات و راز و نیاز و عشق‌بازی بدون اشک و آه میسر نمی‌شود و عاشق در طریق معشوق، سکینه و وقار و شجاعت نمی‌شناسد و رشادت وی تذلل است و بس.

آن کس که عشق ندارد مرده است و آن کس که عشق به خود ندیده است، کیست؟ مگو و مپرس که یافت نمی‌شود؛ ولی عشق به معنای زلال و پاکی که دارد، نصیب کم‌تر کسی می‌شود. آن کس که دلش را درد عشق و سوز هجر دریده باشد، معنای این درد شیرین را می‌شناسد.

عشق، حقیقت است و عشق مجازی وجود ندارد. عشقِ چهره‌ها و دیده‌ها، گزیده‌ای از ظهور حقیقت عشق است که دل در گرو آن می‌افتد و این خود بلای عاشقان است که اگر با ولایش همراه گردد، عشق حق دل عاشق را به شور وا می‌دارد؛ تا جایی که بی‌چهره، مهر محبوب را در خود ببیند و حدیث غیر فراموشش شود و تنها اوست که عاشق صادق خواهد بود.

(۶۵)

________________________________________

دردداشتن و رسیدن به حب و عشق

کسی به وادی محبت قدم می‌گذارد که مصیبت‌ها، سختی‌ها و مشکلات یکی پس از دیگری بر او وارد شده باشد و هنوز درد مصیبتی او را رنج می‌دهد که مصیبت بعدی بر او وارد می‌شود و از یک وادی پر مصیبت و پر درد که سال‌ها طول کشیده است بگذرد. او با درک درد مصیبت‌های پیوسته و جانکاه چنان محکم می‌گردد که جرأت می‌یابد و دل پیدا می‌کند. دل مقامی است که بعد از طبیعت، نفس و عقل در آدمی شکوفا می‌گردد.

محبت یک «حال» است. حالی که نتیجه حرارت و گرمی است. حرارتی که از دردمندی و تحمل مصایب و سختی‌ها ایجاد شده است. همان‌طور که ورزش‌کاران در پی فعالیت سنگین ورزش بدنی، گرما پیدا می‌کنند و سرحال می‌شوند، کسی که دوره‌ای طولانی انواع دردها را کشیده باشد، به حال می‌آید و حرارت و محبت پیدا می‌کند.

حب و عشق فعلی و وصفی زمینه‌های اکتسابی دارد و عشق ذاتی دهشی است و زمینه‌ها و اقتضاءات؛ یعنی دردمندی و تحمل مصایب برای آن تنها حکم شخم زدن زمین و پاشیدن بذر را دارد و عنایت خداوند هم‌چون بارش باران برای آن است. عشق از مقوله عقل و معرفت است و همانند آن نیاز به عنایت و دهش خداوند دارد: «العقل حباء من اللّه»(۱). محبّت نتیجه حب حق تعالی به بنده است. خداوند کسی را عشق می‌دهد که او را دوست داشته باشد؛ یعنی کوره وجود او را گرم و قلب وی را تپنده می‌سازد. بهترین عامل حب نیز درد است؛ از این رو بلا را برای اهل وِلا می‌خواهد: «البلاء للولاء»(۲). کسی که درد ندارد سرد است و محبتی در او نیست. چنین کسی در هیچ رشته‌ای رشدی نخواهد داشت. بدترین مکر خداوند به بنده خود آن است که به وی عافیت دهد تا دردی نداشته باشد: «وَلاَ یحْسَبَنَّ الَّذِینَ کفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیرٌ لاِءَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیزْدَادُوا إِثْما وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ»(۳). محبت را خداوند باید بدهد و امری دهشی است، نه کوششی. امری که به عنایت حق است. برای درخواست محبت لازم نیست صد رکعت نماز گزارد، بلکه دو رکعت نماز کافی است و اگر خداوند بخواهد عنایت کند با همان عطا می‌کند؛ زیرا آن‌چه کارساز است در دست خداست، نه در دست بنده.

محبت و عشق، آتش به هستی عاشق می‌زند و تمامی مال، منال، جان، عزیزان، عنوان، نام و احترام را از او می‌گیرد. در عشق است که ناگاه عاشق، فرزند دلبند خود را از دست می‌دهد. حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله چند فرزند خود را از دست داد. اشک از آتش عشق است که حرارت یافته و داغ شده است. آتشی که به دل می‌افتد آن را خشک نمی‌کند، بلکه به جوشش می‌اندازد و آب گرم اشک را از آن بیرون می‌دهد.

دوستی با بلا و درد است که جلا و صفا پیدا می‌کند و صافی می‌شود.

________________________________________

  1. الکافی، ج ۱، ص ۲۴٫
  2. ر. ک : الکافی، ج ۲، ص ۲۵۲٫
  3. آل عمران / ۱۷۸٫

(۶۶)

________________________________________

درد، محبوبان و قرب خدا

حق‌تعالی کسی را به بارگاه خود می‌خواند و در مجلس هیمانی خویش، بی‌گفت و گو به مغازله می‌خواند که نخست «امان»، «امنیت» و «آرامش» را از او گرفته باشد و صبر و بردباری او را بر مصیبتی پسِ مصیبتی آزموده باشد و به خاک افتادن او را بارها تا پایان به تماشا نشسته باشد او عاشق خود را بر خاک می‌زند و در این پیکار خونین، او را خسته و بریده می‌سازد و نای او را می‌گیرد و نوای او را خاموش می‌سازد و پنجه در دل او می‌کشد و چشم او را از گریه به خون، و نهاد او را از سوز به آتش می‌کشد و اگر خاکستری از او بماند، آن را هم به آب دریاها و باد صحراها می‌سپرد تا بی‌نشانِ بی‌نشان گردد:

البته این نوای محبوبان است که از این زدن‌ها، زخمه‌ها، زخم‌ها، خونین‌شدن‌ها، دردها، سوزها و کشتن‌ها هراسی ندارند و بی‌پروا به استقبال بلا می‌روند، ولی محال است دل از حق‌تعالی بردارند؛ چرا که عشق او را به صورت وجودی یافته‌اند:

محبوبان در مقام ذات حق‌تعالی آشیان دارند و وصفشان بی‌تعینی و نامحدودی است و کسی را که وصف چنین است، چه نیازی است به تعین؟ خواه از جنس این دنیا باشد یا عوالم ماورایی دیگر: عارف محبوبی، هم خود فنا دارد و هم به حق‌تعالی باقی شده است؛ ولی آن‌چه فناپذیر است و بقایی ندارد، ماسوای اوست که در هر دوری از خلقت، تازه می‌گردد و ماجرایی نو می‌آفریند. او در وحدتی مستغرق است که وحدت حق‌تعالی را هم‌چون جریان خون در مویرگ‌های خویش، در خود می‌یابد؛ بدون آن که یابنده غیر حق باشد: او در مقام حیرت حق است که طلب افزون شدن حیرانی خود را از آن مقامِ بدون اسم و رسم و به‌دور از نشانه دارد و حیران است که چه بگوید و چه ببیند و چه بشنود و چه هست و چه خواهد بود: عارف محبوبی، پیوسته شور دارد و هماره شیداست و سرمستی و سرزندگی از او جدایی‌ناپذیر است؛ همان‌طور که حیرت، همراه همیشگی اوست و وی دوام این مقام را می‌طلبد.

(۶۷)

________________________________________

برخاستن صاحبان کمال از میان دردمندان

هرگز عافیت‌طلب‌ها، خوشگذران‌ها، دولت‌دارانِ بی مرام و اغنیا و مرفهان بی درد نمی‌توانند از عالم معنا و حقایق هستی سهمی داشته باشند و به همین دلیل، هیچ‌گاه از میان آن‌ها چراغ‌داری بیرون نیامده است و آنان تنها مهمان اصطبل دنیا می‌باشند و آن‌چه از آن‌ها می‌ماند کمبود، تباهی، ادعا و گمراهی است و این طایفه، شبی بس تاریک و طولانی در پیش دارند. هرگز از میان مرفهان بی‌درد، پیامبر، امام، عارف واصل و عالم وارسته‌ای برنخاسته و بر نخواهد خاست و اگر به‌ندرت کسی از میان آنان بدرخشد، انسانی معمولی بوده است که ژرفایی ندارد و این امر تاوان ریشه‌های شیرین‌خوری آنان است که عافیت را با تازیانه‌های حرمان‌های باطنی دارند بدون آن که متوجه شوند. کسانی که به صورت ظاهر از این گروه، صاحب کسوت علم در سطح بالایی بوده‌اند، هرگز راه به جایی نبرده و معنایی را ندیده و از حقیقت تنها به صورت و حصول ذهنی آن بسنده کرده‌اند و در خیال خود اموری ذهنی را پرورانده و رنج و زحمت تطبیق با خارج را به خود نداده‌اند.

صاحبان مغزهای بزرگ و دل‌های فراخ به‌طور نوعی از مستضعفان جامعه و قشر دردآلود مردم برگزیده می‌شوند. مردمانی که در جهت رشد فکری و تدین دینی و آگاهی عقیدتی در سطح بسیار بالایی بوده؛ اما از نظر مادی و زندگی دنیایی از پایین‌ترین قشر جامعه و مردم محسوب می‌شده‌اند؛ مردمان زحمت‌کش یا دل‌سوخته هستند که از میان خود فرزندانی را چراغ‌دار جامعه و مردم می‌سازند. آن‌هایی که با زحمت و کوشش و با دسترنج و تلاش طاقت‌فرسای خود سختی و درد را لمس کرده‌اند. کسانی قدم در راه مجاهدت می‌نهند که چکیده تلاش، ثمر، مشقت، درد و سوز می‌باشند و از میان آن‌هاست که نخبگانی برجسته بروز می‌کند؛ به‌طوری که عقل از درک همت و توانایی و طاقت و زحمات معنوی و علمی آن‌ها عاجز و ناتوان است. فرزندان زحمت‌کشان مؤمن دیروز، شب‌زنده‌داران حوزه‌های امروز بوده و بار علمی و عملی حوزه‌ها را به دوش کشیده‌اند و این درد آشنایان امروز، فرزندان همان مردمان پر تلاش دیروز می‌باشند که بار سنگین جامعه و فرهنگ مردم را به دوش داشته‌اند. از تلاش‌های صافی و صادقانه آن مردم، توقعی چنین می‌رود و دستاوردی جز این را نمی‌باید انتظار داشت و این خود دلیل بر پاکی ریشه‌ها و سلامت ثمرات آن‌هاست. زندگی پر درد و سخت همراه با زحمت، مردِ تلاش، کار، علم و عمل می‌آفریند و زندگی مرفه و آسوده پدر، فرزند را خوش‌خوراک، بی‌درد و عافیت‌طلب به بار می‌آورد. در خانه پر ناز و نعمت، حال و هوای دیگری حاکم است و درد و سوز و زحمت و تلاش مشاهده نمی‌شود و هر کس در آن زندگی باشد همین حالت را پیدا می‌کند؛ زن باشد یا مرد؛ پسر باشد یا دختر، همه خوش‌خوراک، راحت‌طلب و فانتزی بار می‌آیند و آنان به مناسبت، نتیجه زندگی مرفه و بی‌رنج و زحمت پدر به شمار می‌روند و بیش از مردم معمولی به دنبال دنیا می‌روند.

(۶۸)

________________________________________

داشتن درد و درمان آن

کسی درد دارد که بداند حق را ندارد و کمبود حق دارد. تنها عامل دردمندی التفات به همین نکته است. درمان طبیعی این درد تنها در دست مربی کارآزموده و استاد حاذق است. کسی دردمند است که علاوه بر آن که درد دارد، آن را می‌فهمد، و می‌یابد که درد دارد و در حقیقت، درد را می‌چشد و آن را لمس می‌کند. گاه نیز با وجود درد و ادراک درد و دردمندی، زمینه‌های انحرافی مانند رفاه‌طلبی موجب می‌شود تا دردمندی به فکر درمان طبیعی درد خود نباشد. کسی که در پی راحتی و رفاه است و حاضر نیست تا به خود سختی دهد هیچ گاه در پی این نیست که درد داشته باشد و اگر به حسب اتفاق دردی به او برسد سعی در ازاله یا تسکین آن دارد و وقتی کسی از سختی گریزان بود و پیوسته خود را با راحتی قرین کرد، همیشه غرق در اموری است که او را از درد و رنج می‌رهاند یا او را غافل می‌سازد و چنین شخصی در پی درمان بر نمی‌آید و در نتیجه همیشه مصرف می‌کند و هیچ گاه به تولید نمی‌رسد؛ زیرا تولید نیز درد دارد؛ چنان‌چه بارداری و زایمان شدیدترین دردها را دارد

(۶۹)

________________________________________

امید و ناامیدی در مواجهه با مشکلات

کسی که نگرش درستی به نحوه آفرینش ندارد، با پیشامد کم‌ترین سختی و تنگی دچار ناامیدی و یأس می‌گردد اما آن که حظی از ایمان دارد و درست می‌نگرد، هیچ گاه امیدواری خود را از دست نمی‌دهد. ولی فرد بی‌ایمان اگر خیری را از دست دهد «لَیئُوسٌ کفُورٌ» می‌گردد و مأیوس، سست و پوک می‌شود و به تلنگری تَرَک می‌خورد.

کسی که مأیوس‌نگر است نمی‌تواند مؤمن باشد و کافری که امید دارد، رشحه‌ای از ایمان در زوایای باطن خود پنهان دارد. مؤمن همواره متحول و پویاست و در مشکلات و ناگواری‌ها امید خود را از دست نمی‌دهد و می‌داند که اگر خداوند از روی حکمت دری را ببندد با رحمتش در دیگری را می‌گشاید. البته، این معنا درباره اولیای الهی متفاوت است و به جایی می‌رسد که خداوند متعال از روی لطف و رحمت، آنان را به شدیدترین مشکلات دچار می‌کند تا ایشان جوهره وجود خود را ابراز کنند؛ به گونه‌ای که خداوند برای آنان:

 گر ز حکمت ببندد دری        به رحمت زند قفل محکم‌تری

کسی که حرکت هستی را سیال می‌بیند، نه از پیشامد سختی‌ها می‌هراسد و نه از روی آوردن نعمت به خود خوش‌حال می‌گردد.

دنیا همانند بازی فوتبال یا ورزش کشتی است و یک لحظه می‌تواند سرنوشت را تغییر دهد و فاتحی را به شکست بکشاند. مهم این است که بتوان تا دقیقه نود بازی کرد و این دقیقه را نیز به پایان برد. دنیا یک «ذایقه» است و ذایقه امری محدود و موقت است. نه خوش‌حالی و حال نعمت ماندگار است و نه ناراحتی و بدحالی. مهم این است که انسان، در پایان کار جهنمی نشود و عاقبت به‌خیر گردد.

نتیجه‌ای که از این رویداد می‌توان داشت این است که طبیعت ناسوت و روزگار آن چنین است که خوب و بد و شیرین و تلخ را در کنار هم دارد و کم‌ترین مسامحه‌ای واقعه‌ای شیرین را تلخ می‌سازد. باید ناسوت را سرسری نگرفت و هرهری به آن نگاه نکرد که به غفلتی اندک، خوبی به بدی می‌گراید و به توجهی، تلخی به شیرینی تحویل می‌یابد. هر کاری را باید در جای خود انجام داد و داشتن تسویف و امروز و فردا و این ساعت یا آن ساعت کردن جز احتمال تبدیل تقدیر چیزی را در پی ندارد. این وصف انسان است اما متأسفانه امروزه برخی از مؤمنان آن‌قدر ضعیف شده‌اند که نه با «انسان» بلکه گاه با «کافر» هم تفاوتی ندارند.

این معرفت حضرت ابراهیم به نحوه هستی است که سبب می‌شود کم‌ترین غروری نداشته باشد؛ چرا که قدرت خداوند و تبدیل لحظه به لحظه عالم را به‌خوبی می‌شناسد و آن را به عیان می‌بیند و می‌داند ممکن است این دگرگونی و تغییر او را در برگیرد و به سوی گناهان میل دهد.

(۷۰)

________________________________________

برطرف شدن مشکلات با روش‌های مختلف

مشکلات زندگی گاه روح آدمی را آزرده و سست می‌سازد و گاه علت مقاوم شدن آن می‌گردد و آدمی را استوار و مقاوم می‌سازد.

زمان، بسیاری از مشکلات را برطرف می‌کند و چنین مشکلاتی نیاز به چاره‌جویی، فکر و کوشش ندارد. پاره‌ای از مشکلات نیز با فکر و اندیشه است که از میان برداشته می‌شود. مشکلاتی نیز وجود دارد که نه زمان در آن کارگر است و نه فکر و اندیشه و در مقابل این مشکلات است که بسیاری خود را می‌بازند و کم‌تر کسی وجود دارد که در مقابل این‌گونه مشکلات محکم و استوار بماند و از میدان زندگی نگریزد و خود را به کنار نیندازد. کیست که در مقابل این‌گونه مشکلات خود را محکم نگاه دارد و مشکل شکن گردد و هیچ گاه در زندگی در نماند. بسیاری هستند که خود را حتی در مقابل مشکلات جزیی و موقت می‌بازند و از میدان به در می‌روند. بسیاری از مشکلات انسان طبیعی یا مولود کارهای دیگران است و انسان در برابر آن تنها می‌تواند حالت دفاعی داشته باشد و دسته فراوانی از مشکلات نیز زاییده کارهای خود آدمی است و بدفهمی‌ها یا زشت کاری‌ها علت آن می‌گردد.

(۷۱)

________________________________________

مشخص شدن پیروزی یا شکست در خط پایانی

در دعا وارد شده است که:«اللهُمَّ لا تَکلْنی إلی نَفْسی طرفة عین أبدا، اللهُمَّ اجعل عاقبةَ أَمْری خیرا».همچنین قرآن کریم می‌فرماید: «فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ». کسی رستگار است که وارد بهشت شده باشد و پیش از آن چیزی معلوم نیست. این آیه ملکوتی تعبیر زیبایی از «موفقیت» و «پیروزی» است و «پیروز» را کسی می‌داند که به فینال وارد شده باشد نه کسی که در یک یا چند مسابقه، برنده شده و پی در پی موفقیت‌هایی داشته باشد ولی در مرحله نهایی و فینال، نتیجه را وا گذارد. برگ برنده، نهایت کار و در فینال فینالیست‌هاست که پیروز میدان را مشخص می‌نماید.

تا کسی وارد بهشت نشود نمی‌تواند اعتقاد پیدا نماید که رستگار است و تا پیش از آن هر چیزی محتمل است و عاقبت به خیری و پیروزی هیچ کسی قطعی نیست؛ همان‌طور که با هیچ شکستی نمی‌توان ناامید شد و ممکن است کسی تا هفتاد سال جام تلخ شکست را بچشد و ناگاه شربت شیرین پیروزی را در کام خود احساس کند یا به عکس، کسی تا هفتاد سال عبادت نماید و به لحظه‌ای گناه، تمامی خرمن عبادت و طاعت خویش را به آتش کشد. افزون بر این، مشکلی که وجود دارد این است که معلوم نیست آدم چگونه و به خاطر چه کاری عاقبت به خیر می‌شود؛ چرا که علم، لقمه حلال، عمل، ایمان، پدر و مادر، محیط، جامعه، خدا و انبیا و اولیای او همه بر انسان مؤثر هستند و چنین نیست که کسی اختیار صد درصد داشته باشد: «فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ». موفقیت نه به داشتن تحصیلات عالی و مدرک است و نه به داشتن اجتهاد و هر تخصص دیگری و نه به داشتن زیبایی جمال یا ثروت در مال است که چه بسا هر یک از این امور گور کفر را برای آدمی حفر کند. آن‌چه بسیار ارزشمند و مهم است این است که انسان بتواند در خط پایانی موفق شود.

چیزی که بر اساس این آیه شریفه هیچ چیز آن معلوم نیست و فعل‌هایی که به صورت مجهول آمده است بر سرگردانی و حیرت آن می‌افزاید:

 بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل         تو چه دانی قلم صنع به نامت چه نوشت

انسان تنها می‌تواند به خداوند متعال و عنایات او توکل کند، نه به مال و اموال و نه به دنیا و زندگی که این امور گاهی علت رفوزه شدن انسان می‌شود.

هم‌چنین به‌شکست‌های مقطعی دنیوی و کمبودها وعقب‌ماندگی‌های آن نباید اهمیتی داد و باید به این اندیشید که خداوند چه‌قدر در زندگی آدمی نقش دارد و انسان تا چه مقدار می‌تواند روی خدا حساب کند و همه این کارهای خدایی را به حساب «فَقَدْ فَازَ» بگذارد، یعنی در تمامی کارهای خود یک هدف داشته باشد و آن همان نشانه رفتن و در نظر گرفتن خط پایان است که مقتضای موفقیت، دقت، آگاهی و زیرکی است؛ چرا که علم، شهرت و ثروت و هر چیز دیگری بدون عاقبت به خیری هیچ فایده‌ای ندارد.

بر این اساس، انسان باید همواره مراقب باشد و به خداوند پناه ببرد و هیچ گاه نپندارد خوب است و مغرور خویش نگردد به گونه‌ای که اگر کسی به او گفت مرا دعا کن، خود را مستجاب دعوت بپندارد و بگوید چشم امشب در نماز شب شما را دعا می‌کنم، بلکه به واقع خود را نیازمند دعا بداند و برای خود دعا کند و از او هم بخواهد تا برایش دعا کند. نباید گفت دعا می‌کنم؛ چرا که گاهی به خدا بر می‌خورد که ببیند بنده‌اش به شخصی که لایق نیست و سرشار از غرور است رو آورده و او هم خود را کسی می‌پندارد. در این صورت است که خداوند چنین شخصی را تنبیه و مجازات می‌کند.

(۷۲)

________________________________________

حتی در پاسخ سلام نباید «علیکم السلام» گفت که نوعی خودبزرگ‌بینی می‌آورد بلکه همان «سلام علیکم» را تکرار کند؛ هرچند گفتن آن اشکال فقهی ندارد. انسان باید همواره مراقب باشد در برابر هر بنده‌ای واژگانی به کار برد که برتری نسبت به بندگان خدا در آن احساس نشود. انسان همواره باید برحذر باشد مبادا برای خود در مقایسه با دیگران احراز توفیق کند؛ چرا که توفیق به درس و بحث و مدرک و سواد نیست و هیچ کدام دلیل برتری معنوی نمی‌شود. ما نمی‌دانیم خداوند خیر خود را به چه کسی می‌دهد. گاهی به انسانی عادی چیزهایی می‌دهند که از الماس بالاتر و گران‌بهاتر است! حتی اگر کسی یقین دارد از کسی بالاتر است باز نباید به یقین خود ترتیب اثر عملی دهد و آن را اظهار نماید، بلکه باید آن را پنهان داشت؛ چرا که معلوم نیست به چه کسی اجازه می‌دهند از صراط عبور کند. آدمی تا در دنیاست قدرت تبدیل و تبدل دارد و بهترین بندگان ممکن است به‌ناگاه و با عملی خرد و کوچک به قسی‌ترین آنان تبدیل گردند؛ همان‌طور که بدترین آنان ممکن است به لحظه‌ای تغییر مسیر دهند و از مخلص‌ترین بندگان خداوند شوند.

(۷۳)

________________________________________

استفاده کردن از تجارب دیگران در مشکلات

انسان از نتیجه و فرجام بسیاری از کارها خبر ندارد و نمی‌شود از آغاز امور، تمامی پایان‌ها را پیش‌بینی کرد.

درست است می‌شود علل و اسباب را دید، اما نمی‌شود بر تحقق تمامی علل و اسباب آگاه شد و همین امر سبب نداشتن قدرت پیش‌بینی دقیق می‌گردد.

در این میان، تجربه‌ها بسیار ارزش‌مند است. البته استفاده از تجربه‌ها برای دیگران هزینه‌بر نیست و برای خود فرد با هزینه بخشی از وقت، عمر و سرمایه به دست آمده است؛ هرچند ممکن است برای خود فرد نیز در بسیاری از مواقع مورد استفاده قرار گیرد. دیگران کم‌تر از تجربه‌های افراد استفاده می‌کنند و این به سبب ملموس نبودن آن امور است و به همین سبب است که افراد درک عینی از وقایع پیدا نمی‌کنند و همین امر دلیل استفاده نبردن آنان است.

کسانی که تجربه‌هایی گران را آزموده‌اند، قوت و قدرت بیش‌تری در انجام کارها دارند و می‌توانند برای دیگران بسیار سودمند باشند؛ هرچند کم‌تر از آن بهره برده می‌شود. کسی که تجربه‌ای را به دست آورده، به همان مقدار وجود خود را از دست داده و توان و همت خود را در گرو آن نهاده است.

آدمی بسیاری از امور را هنگامی به طور ملموس می‌یابد که دیگر کم‌تر قابل استفاده است و تنها به حسرت و افسوس آن گرفتار می‌شود.

توکل و امید هرچند بهترین پشتوانه آدمی در کشاکش امور است، هرگز نباید خود را در تحقق امیدها قاطع دید و هر نوع محرومیت، شکست و نارسایی را باید در خود پیش‌بینی کرد و همین زمینه امید و آرزو را عاقلانه و معقول می‌گرداند و انسان را از خیال‌بافی، یأس و از خودراضی بودن دور می‌دارد.

(۷۴)

________________________________________

دو اصل بسیار مهم حاکم بر انسان

دو اصل بسیار مهم است که همواره به صورت ثابت بر آدمی حاکم است. این دو اصل متناوب می‌باشد و یکی می‌آید و دیگری می‌رود. حرکت وجودی و ایجادی انسان و تمامی کمالات و کمبودهای او بر اساس این دو اصل است که مستقر می‌گردد. این دو اصل که به اعتباری ثابت و به اعتبار جابه‌جایی آن متغیر است هم می‌تواند انسان را به مقام وجوب و بقا برساند و هم می‌تواند او را در ظرف سقوط و پستی قرار دهد. تمامی اوج‌ها و فراز و فرودهایی که انسان به خود می‌بیند و آن را تحمل می‌کند از ثمرات این دو اصل است.

این دو اصل را به طور خلاصه و فشرده می‌توان این‌گونه توضیح داد که انسان هر مقامی را به دست آورد و در هر مرتبه‌ای که باشد همواره مقام برتر را طلب می‌کند، حال در هر زمینه‌ای که باشد و در برابر به هر مرتبه پایین و پایین‌تر که نزول کند پذیرای آن زبونی و شکست نیز می‌باشد و آن را تحمل می‌کند.

اگر هستی را در قبضه قدرت آدمی قرار دهند، باز طالب مقام برتر است. او در هر مقام پایین‌تری که قرار گیرد خود را با همه شرایط آن تطبیق می‌دهد. وی اقلیمی را برای خود کم می‌داند و از آن سو با گلیمی نیز کنار می‌آید. او هم می‌تواند با دریایی در ستیز واقع شود و هم می‌شود که از قطره‌ای می‌نالد، گاه دنیا برای وی دشتی است و گاه مشتی کاه. گاه فرمان روایی هستی را در شأن خود می‌داند و زمانی هم به گوشه‌ای می‌خزد و آرام می‌گیرد. گاه در زندگی زرنگار ناز می‌کند و گاه با هیچ، نیز کنار می‌آید.

درک موقعیت‌های مختلف و شناخت واقعیت‌های متعدد در او سبب نیاز می‌گردد، در مقابل، هر سختی و مشکلی را تحمل می‌کند و برای بقا و ثبات خود کوشش می‌کند و با هر شرایطی سازگاری دارد. گاه شاه می‌شود و گاه گدایی می‌کند، زمانی بر تخت می‌نشیند و زمانی منتظر جلاد و مرگ در گوشه زندانی به سر می‌برد.

انسانی که دنیا را برای خود کوچک می‌بیند، گاه می‌شود سال‌های فراوانی از عمر خود را در گوشه زندان کوچک‌تر از آن به سر می‌برد و آخ هم نمی‌گوید. گاهی او را پشه‌ای آزرده می‌کند، گاه خود را در میان دست و پای گله‌ای از گرگ‌ها، درندگان و انسان‌های درنده‌تر از حیوان توانا می‌یابد.

آدمی آن گاه که در اوج عزت است به خود می‌نازد و زمانی نیز با صد خواری و زبونی کنار می‌آید و دم نمی‌زند، گاه از فقر ناله می‌کند و زمانی از زیادی مال فریاد دارد. این استعدادهای کشیده آدمی سبب بلندپروازی‌ها و شکست‌های او می‌گردد. هنگامی که دنیا به او روی می‌آورد ادعای خدایی می‌کند و گاهی که دنیا به او پشت می‌کند با گدایی می‌سازد.

انسان در جهت مادی، معنوی و در صفات کمال و نقص، استعداد عجیبی دارد. این است که می‌تواند خود را کنترل کند و به خود رنگ خدایی دهد و یا هر نوع بندگی و اسارت را به جان بخرد و پذیرای آن گردد. وی در کمال و معرفت می‌تواند چنان پیش رود و رشد کند که غیری در خود نبیند و در مراتب نقص نیز چنان پستی و فرومایگی را بر خود هموار سازد که گویی گوی سبقت از زشتی ربوده است.

این استعداد و خصوصیت است که آدمی را سرآمد موجودات می‌سازد و مسیر تمامی گذرگاه‌های سخت و راحت را بر او هموار کرده است.

شایسته است آدمی با تمام توان و هوشیاری کامل گام بردارد و هرگونه تزلزل و وحشت را از خود دور گرداند و از هیچ شکست و محرومیتی نهراسد و با کمال امید و همت به حیات ارادی و عشقی خود ادامه دهد و خود را تحت هیچ شرایطی درمانده نداند و از هیچ شکستی نگران نگردد.

(۷۵)

________________________________________

انسان می‌باید تمامی خوبی‌ها یا محرومیت‌های روزگار را با شیرینی پذیرا باشد، به خود بیاید و خود را به‌خوبی شناسایی کند و نقاط مثبت و منفی خود را با دقت بررسی نماید و توجه به حق تعالی را لحظه‌ای از خود دور ندارد و به حق تعالی تکیه کند و هر نوع نارضایتی و پژمردگی را از خود دور سازد تا در پرتو آن استعدادهای تازه خود را در هر زمینه‌ای پاس دارد و نسبت به آن بی‌توجه نباشد و نیز هر نوع شکست و محرومیتی را پیش‌بینی کند و از افتادن به دام آن با تمام توان جلوگیری نماید و در صورت وقوع با آن کنار آید و خود را با آن هماهنگ نماید تا بتواند چاره‌ای مناسب برای برطرف کردن آن به دست آورد.

(۷۶)

________________________________________

یکی شدن اراده انسان با اراده حق

انسان در این خصوصیت، اراده‌ای می‌یابد که با اراده حق تعالی یکی شده است و آن‌چه را انجام می‌دهد که مورد رضایت خداوند است نه بر معیار هوس‌ها. چنین کسی برای به دست آوردن رضای حق، به وقت نیاز به استخاره، فقط یک بار استخاره می‌گیرد نه بیش‌تر و آن که به یک استخاره راضی نمی‌شود به هوس‌های خود آلوده است و البته گاه استخاره‌های بعد نیز بر اساس هوس‌های او می‌آید تا خداوند نتیجه هوس‌مداری را به او نشان دهد. کسی که اراده‌ای جز اراده حق تعالی ندارد تمامی کرده‌های او برای حق تعالی است: «إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکی وَمَحْیای وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»(۱). چنین کسی خود نمی‌میرد، بلکه مردن وی نیز به حق است. لذا یکی دیگر از نتایج درد و بلا کشیدن همین امر مهم می‌باشد که انسان برای رسیدن به رضایت الهی تن به دردهایی می‌سپارد که خدا در مسیر زندگی او قرار داده است.

 

________________________________________

  1. انعام / ۱۶۲٫

(۷۷)

مطالب مرتبط