نقش کردار در ساخت شخصیت و هویت نفس آدمی

  مظاهر ناسوتی دنیا لذت نمی‌آورد

هرچه انسان در جست و جوی دنیا و در پی هواهای نفسانی باشد، کم‌تر حقیقت لذت را در می‌یابد. اگر کسی بخواهد با پیروی از هوای نفس لذت برد و بر آن اصرار داشته باشد به جایی می‌رسد که دیگر از لذت‌ها نیز لذتی نمی‌برد. وی هرچه بیش‌تر در دنیا و نمودها و چهره‌های ناسوتی آن فرو رود، ضیق و تنگی بیش‌تری او را فرا می‌گیرد و هیچ‌گونه گشادگی از سیر و حرکت در این راه به دست نمی‌آید.

مظاهر ناسوتی دنیا لذت نمی‌آورد و تنها آدمی را به امید وصول لذت به این راه می‌کشاند و در پایان نیز چیزی به دست او نمی‌دهد. اهل دنیا و دنیامداران در این طریق محکم و سریع گام بر می‌دارند اما هرگز از هواهای خود راضی نمی‌شوند و امیال نفسانی آن‌ها اشباع نمی‌گردد و تنها کمیت اشتهای خود را تغییر می‌دهند. برای درک بهتر این مطلب و روشن شدن بحث، چند مثال آورده می‌شود تا بحث صورت ملموس به خود گیرد.

معتاد به مواد افیونی مانند تریاک، هرویین و دیگر اقسام مواد تزریقی به نشاط کامل نمی‌رسد و خود را راضی نمی‌بیند. او نخست با مصرف تریاک حالت نشاط را در خود احساس می‌کند و زمانی نمی‌گذرد که خماری او را فرا می‌گیرد. این امر چنان تکرار می‌شود تا جایی که دیگر با مصرف دوبارهٔ آن، حالت نشاط اولی در او حاصل نمی‌شود، این‌جاست که برای کسب لذت بیش‌تر بر مقدار تریاک می‌افزاید. این امر تکرار و دنبال می‌شود تا آن که تریاک سراسر وجود معتاد را می‌گیرد و او را در خود غرق می‌سازد تا شاید دست‌کم آن حالت نشاط اولی محدود را به دست آورد؛ ولی این خیال محقق نمی‌گردد و از آن همه آثار تریاک که گفته شد چیزی جز ضعف، زبونی، سستی و ناتوانی در خود مشاهده نمی‌کند.

در این هنگام وی در پی هوس کاذب دیگری می‌رود تا نشاط خود را در تزاید کیفی ببیند و به جای تریاک به هرویین روی می‌آورد. او چند صباحی از آن احساس راحتی می‌کند؛ ولی به جایی می‌رسد که در نهایت خود را در آغاز راه می‌بیند و در نهایت، این امر نه به او آرامش می‌بخشد و نه روحش را تازه می‌کند. در این هنگام است که فرد معتاد در سرازیری سقوط قرار می‌گیرد. وی برای نجات خود باید به‌جای مصرف مواد به تزریق مواد روی آورد و به جای سیر صعودی، سیر نزولی کند؛ اگرچه این کار نیز به او آرامش نمی‌دهد و در این راه می‌رود تا آن‌جا که روزی، سوزن و سرنگ در دست، دار فانی را وداع گوید. این بیچاره به دنبال تحصیل لذت و نشاط بود و خود را کشتهٔ صفا می‌پنداشت؛ ولی هرگز به لذت نرسید و نشاط و صفایی ندید و همهٔ عمر را در خماری سپری نمود و جان خود را در گرو این امر نهاد.

هرکس به دنبال کسب لذت و نشاط از هواهای نفسانی باشد، به جایی می‌رسد که دیگر از چیزی و کسی لذت نمی‌برد و خود را از همهٔ مظاهر طبیعت محروم می‌نماید. چنین کسی تنها مرگ را علاج اندوه، رنج و غم خود می‌بیند.

ماجرای کسی که در پی مال دنیاست و برای تحصیل اندک اندک آن، جان و دین خود را به خطر می‌اندازد و از خود مایه می‌گذارد تا عطش فقر و نداری را رفع کند، نیز چنین است. چنین شخصی در حال ذخیره کردن است و از یک لباس به چند لباس، و از یک خانه به چند خانه، و از یک خودرو به چند خودرو و از هر چیزی متعدد آن را فراهم می‌کند تا شاید این غریزه را در باطن خود اشباع نماید. او در ابتدا خانه‌ای می‌سازد و آن را رنگ‌آمیزی می‌کند و سپس آن را دکوربندی و زینت می‌نماید تا در میان آن همه زر و زیور خود را بیابد و به آرامش برسد؛ در حالی که خود را در میان آن ناهنجاری‌ها گم کرده و می‌بیند که آرامش خود را نیز از دست داده است. چنین فردی سرعت و کوشش را برای جبران این نقصان و به دست آوردن لذت دل‌خواه سرلوحهٔ کار خود قرار می‌دهد. به هر دری می‌زند و از هر متاعی استفاده می‌کند و هرچه دلش می‌خواهد فراهم می‌نماید تا شاید کسب لذت کند؛ ولی هیچ گاه خود را شاد و بانشاط نمی‌بیند و همیشه در پی تزاید و تکاثر است و از این همه تلاش خود چیزی جز خستگی و افسردگی و دل مردگی احساس نمی‌کند.

او در پی تحصیل لذت، خود را به زحمت می‌اندازد تا شاید گمشدهٔ خود را بیابد؛ در حالی که هرگز فراخی و آسایش را نمی‌یابد و خسته‌تر از پیش، این کار را تکرار می‌کند تا جایی که با هزاران حسرت و آرزو در میان همهٔ آن اندوخته‌ها با تلخی جان می‌دهد و فراق این اموال، او را به نابودی و معارضه و نزاع با خداوند و دشمنی با روزگار خویش می‌کشاند.

تلاش و کوشش در راه تحصیل هواهای نفسانی سبب می‌شود انسان درگیر حرمان گردد. می‌توان زندگی عنکبوت را بهترین مثال برای این واقعیت به شمار آورد. آشکار است که عنکبوت چگونه خود را در میان کوشش و تلاش خود نابود می‌سازد؛ بی آن‌که ادراکی نسبت به عاقبت کار تنیدگی تار دور خود داشته باشد.

 

راه‌کار مناسب و مهم برای بریدن تعلق خاطر از دنیا و مظاهر گوناگون آن

راه‌کار مناسب و مهمی که برای بریدن تعلق خاطر از دنیا و مظاهر گوناگون آن وجود دارد تفکر در زوال دنیا و نامانی و فنای آن است. البته در این امر، توفیق الهی شرط است و هر کسی را توان این امر نیست. استعداد این مهم را باید از عطایای حق تعالی دانست و آن را از خداوند خواست.

برای دوری نمودن از دنیا باید دل به سوی باطن گرایش پیدا کند. دلی می‌تواند به باطن گراید که مظاهر طبیعت را به صورت حق جلوه‌گر ببیند و باطن چهرهٔ ناسوتی امور مادی به‌خوبی برای او نمایان گردد تا آدمی سرانجام امور را در ابتدای آن مشاهده نماید. همهٔ امور را باید در حق خلاصه دید و خود را یکسره به حق مشغول ساخت و چهرهٔ غیریت را از دل خویش دور نمود و دل را برای حق زیور داد و سوز، آه، درد، غم و اندوه را مبادی وصول خود ساخت تا دنیا و مظاهر آن دیگر جایی برای ماندن نبیند و خود را از آدمی دور گرداند و این‌گونه است که می‌توان دل را به دلدار سپرد.

 

لذت غور در مقامات معنوی

هوا و هوس، آدمی را مست می‌کند. مستی کسی که در پی هوا و هوس می‌رود از غفلت فردی که در خواب است بیش‌تر است. فرد خواب را می‌شود با تلنگری بیدار کرد اما مست هوا و هوس در چنان غفلتی غور می‌کند که آگاه کردن او محال می‌نماید. هوا و هوس او را کور، نابینا و کر می‌سازد. غور در سرگرمی‌ها و بازی‌ها چنین نتیجه‌ای دارد.

اگر کسی بتواند در عبادت، مناجات، مطالعه و کار غور کند و مانند مست به سرگرمی‌ها در آن فرو رود موفق می‌شود و به علم و دانش یا مقامات معنوی دست می‌یابد. خداوند رحمت کند مرحوم ادیب نیشابوری را که خاتم الادبا بود، وی به چنین حالتی رسیده بودند. ایشان بسیار قداست و حرمت داشتند و محضر ایشان برای ما کیمیا بود. متأسفانه برخی از طلبه‌ها به هنگام درس با ایشان شوخی می‌کردند اما آن بزرگوار چون در عالمی دیگر غور می‌کرد متوجه آنان نمی‌شد. ایشان پیر بود و هیکل ثمین و درشتی داشتند و بسیار گرم می‌شدند و گرما ایشان را اذیت می‌کرد اما به هنگام درس مست مست بودند و در اوج و ملکوت قرار می‌گرفتند. ایشان جامع، واصل و کامل بودند اما از مشکلات فقر و بیچارگی رنج می‌بردند. من در محضر ایشان محو صفا و غور ایشان بودم و دیگر گرمای آن‌جا را حس نمی‌کردم.

 

حضرت حق بندهٔ خود را دور نمی‌اندازد

همان‌گونه که افراد بزرگ و جوان‌مرد به راحتی بدی‌های دیگران را فراموش می‌کنند، حضرت حق نسبت به بندگان گناه‌کار خود چنین برخوردی دارد و هرقدر بنده اشتباه داشته باشد، چنان‌چه توبه کند و دوباره به درگاه الهی باز گردد و از حق اطاعت نماید، خداوند توبهٔ او را می‌پذیرد و پروندهٔ گناه او را از بین می‌برد و با این فرد رفتاری تازه دارد؛ مثل این‌که تازه به دنیا آمده و یک درجه نیز رشد نکرده است و باید دوباره از اول مسیر رو به جلو حرکت کند؛ هرچند این اتلاف وقت و گذشت عمر و رفتن جوانی و تازگی از عوارض قهری گناهی است که از آن توبه شده است.

باید توجه داشت به گاه گناه، فرد رو به سقوط است و رشد و کمالی برای او نیست. در بعضی موارد، گناه، انسان را در پرتگاه و دره‌ای می‌اندازد که بالا آمدن از آن دره بسیار سخت و صعب است. یکی از دره‌های سقوط آدمی شیرینی گناه است که زدودن آن از دل کار آسانی نیست؛ گرچه انسان در هر زمان توبه کند خداوند از او می‌پذیرد و ارتباط خود را با بنده از نو شروع می‌کند؛ ولی ارتباط میان حق و بنده با توبه است که شروع می‌شود.

به طور مثال، اگر سربازی ارتقای درجه یافته و سرلشگر شده است و حال به‌خاطر خطایی برای تنبیه نمودن او را تنزل دهند تا از سرباز صفر نیز پایین‌تر رود، چنان‌چه دوباره او را بپذیرند و خطای او را نادیده بگیرند، او به عنوان سرباز صفر به استخدام در می‌آید و باید قدم به قدم بالا رود تا درجه‌هایی را که از دست داده است دوباره پیدا کند و این امر مستلزم گذشت عمر است. این عقب‌گرد، گاه به خاطر عظمت گناه است و گاه به سبب تکرار آن. اگر گناه یا تکرار آن به‌گونه‌ای باشد که گناه‌کار به زیر صفر و مقام
حیوانیت تنزل کند، در صورت توبه، باید از زیر صفر و همان پرتگاه و دره شروع کند و به‌قدری تلاش نماید که به سطح رسد و بعد از رسیدن به سطح به سمت بالا حرکت نماید.

در همهٔ این موارد، حضرت حق بندهٔ خود را دور نمی‌اندازد و هم‌چنان که برای بنده ممکن نیست از مملکت حق فرار کند، حق تعالی نیز جایی غیر از مملکت خود ندارد تا گناه‌کار را به آن تبعید نماید؛ از این رو هر زمان که گناه‌کار توبهٔ واقعی و بازگشت حقیقی نماید، حضرت حق او را می‌پذیرد و ناراحتی پیشین را اعمال نمی‌کند.

انسان‌هایی که خصلت حق را دارند، همین گونه رفتار می‌کنند. اما افراد ضعیف از این خصلت بهره‌ای ندارند. دین تمامی عوالم دنیا و آخرت را همراه آزادی اندیشه برای پیروان خود می‌خواهد و همواره آغوش خود را برای حتی بدترین کافرانی که در آخر عمر توبه می‌کند گشاده می‌دارد و توبهٔ آنان را می‌پذیرد و اگر مردم به مشکل نیفتند، آن کافر را تحت حمایت خود می‌گیرد و وضعیت طردگونهٔ خود را از او پاک می‌کند و آغوش خود را برای استقبال او می‌گشاید.

 

روش پاک کردن کارهای بد

روش پاک کردن کارهای بد، فراموشی آن نیست؛ چرا که همه چیز در روز قیامت گشوده می‌گردد و گفته می‌شود: «اقْرَءْ کِتَابَکَ».

بهترین روش برای جبران گناه جاسازی مطلبی تازه، نو و بهتر در جای پیشین است. برای نمونه، اگر کسی کودکی را زده و او را آزار رسانده است باید بهترین کاری که او را خوشحال می‌کند برای کودک انجام دهد تا جایی که خوش‌حالی او از گریه و ناراحتی که داشته است بیش‌تر شود و آن ناراحتی به طور کامل از ذهن او پاک گردد تا روز قیامت گریبان فرد ظالم را نگیرد.

اگر به کسی ظلمی کرده است باید به همان اندازه یا بیش‌تر دست مظلومی را گرفت. اگر آن مظلوم خود یافت شود بهتر است از همو دستگیری گردد و اگر او یافت نگردد باید مثل او را یاری نمود. با این تضادها و جبران‌ها می‌توان گناهی را پاک یا کم‌رنگ کرد.

اگر کسی گناهی کرده و کسی متوجه آن نشده است، نباید غفلت داشت که پا، دست، شکم و دیگر اعضا و حتی منطقه و مکانی که گناه در آن انجام گرفته به گناه آلوده شده است و این اعضا و مکان‌ها در قیامت شهادت می‌دهند.

بر این اساس، اگر کسی به دنبال پاکی است باید سعی نماید آن اعضا و مکان‌ها را با کار خیر از آلودگی پاک کند به این‌که خیری به آن زمین، زمان و مکان برساند و بهترین خیر در حق آنان دعای به آنان و اتصال دادن آنان به حرکت الهی است. به‌طور مثال، انسان در آن مکان، نهالی بنشاند و نماز یا عبادتی دیگر در آن زمین به‌جا آورد و اگر در آن‌جا چنین چیزی ممکن نشد، در جای دیگری که ظلمی همانند ظلم وی روا شده عبادتی نماید تا آن مظلومان نفسی تازه کنند.

  

تأثیر کیفیت کردار در ساخت شخصیت و هویت آدمی

انسان شخصیت و هویت خود را با کیفیت کاری که سامان می‌دهد می‌سازد. شخصیت در کیفیت کردار ریخته می‌شود و کیفیت گفته و کرده نیز پردازشگر باطن آدمی و سازندهٔ هویت اوست.

عمل آدمی سنگی است که از باطن او به ظاهر پرتاب می‌شود. ظاهر آدمی چهره‌ای از باطن اوست و در این امر، میان شوخی، جدی، کردار آگاهانه یا ناآگاهانه، با هرگونه انگیزه‌ای تفاوتی وجود ندارد. عملْ بیان و قول و غزلی از باطن نایافتهٔ آدمی است.

کردار، رفتار و گفتار گوشه‌ای زنده از شخصیت نهفته و نیافتهٔ باطن آدمی است. هر گفته و کرده‌ای به هر رنگ و بو و با هر غرض و مقصدی که باشد به‌نوعی بیان‌گر چهرهٔ باطن آدمی است و به نوعی با آن هم‌سویی دارد.

انسان شخصیت و هویت خود را با کیفیت کاری که سامان می‌دهد می‌سازد. شخصیت در کیفیت کردار ریخته می‌شود و کیفیت گفته و کرده نیز پردازشگر باطن آدمی و سازندهٔ هویت اوست. سرنوشت آدمی با کیفیت کارهای اوست که رقم می‌خورد. هر کس می‌تواند با نگاه به کیفیت کاری که انجام می‌دهد و به آن مشغول و سرگرم است خود را بشناسد و باطن خود را بیابد و خودی خود را لمس کند.

 

تأثیر نیروی اراده در کنترل نفس و کسب کمالات

اگر کسی بتواند حواس ظاهری و خواهش‌های نفسانی و انگیزه‌های روانی خود را با نیروی اراده کنترل کند و ناهماهنگی‌های آن را برطرف سازد، می‌تواند به خود امیدوار باشد و به این صفت کمالی خود که زمینهٔ موجودیت بسیاری از کمالات است به‌خوبی اعتماد نماید.

گاه می‌شود فردی در برابر هوس و میلی چنان ناتوان ظاهر می‌شود که دیگر در خود امید ارزشی را مشاهده نمی‌کند و خودباختهٔ انگیزه یا میلی می‌گردد و تمامی موجودی خود را به آسانی در اختیار دست، زبان، چشم و گوشش قرار می‌دهد و به طور ناخودآگاه از خود صرف نظر می‌کند و خویشتن خویش را فراموش می‌سازد.

هم‌چنین گاه می‌شود فردی چنان نیرومند می‌گردد که حتی کوهی نمی‌تواند بار یک اراده و تصمیم او را بکشد و در چهرهٔ یک ارادهٔ او، قامت بلند انسانی مقتدر ظاهر می‌گردد.

البته، افراد در برابر هوس‌ها و انگیزه‌های نفسانی مختلف و متفاوت می‌باشند و ممکن است فردی در جهاتی توانا و در جهاتی ضعیف باشد. برخی به طور کلی در برابر تمامی خواسته‌های نفسانی ضعیف‌اند. افراد اندکی را می‌توان یافت که از نیروی اراده در تمامی امور برخوردار باشند. این‌گونه افراد گذشته از اندکی شماره، در امور مادی و معنوی متظاهر و کاسب کار و بازاری نیستند و بیش‌تر در عمل می‌کوشند تا حرف و سخن.

بسیاری ادعای چنین امری را دارند و در این کمال متظاهرند و ظاهر همین امر را سرمایهٔ خودنمایی و غیرفریبی و گاه خودفریبی قرار می‌دهند. این‌گونه افراد را می‌توان خودفروشانی دانست که برای جلب دیگران از هر نوع معامله‌ای استفاده می‌کنند و به هر نوع حیله و فریبی دست می‌زنند و بیش‌تر از همه، دین و اخلاق را وسیلهٔ وصول به مقصد شوم خود قرار می‌دهند و بی‌محتوایی خود را با چنین رویکردی اثبات می‌کنند.

تمام موجودی این‌گونه افراد در جهت فریب دیگران است. خودیت آن‌ها از غیریت سرچشمه می‌گیرد و ارزشی نهانی ندارند و تنها بر ظاهر تکیه دارند و به ظاهر دل می‌بندند. دیدگاه آنان تا همان ظاهر بیش نیست. برای آنان رابطه‌ای میان خود با خویشتن خویش جز وهم غیربینی و نفس‌پرستی در کار نیست و تنها بر این موجودی دل می‌بندند و به آن سرخوش‌اند.

 

اگر کسی سلامت نداشته باشد، روی سعادت را نیز نخواهد دید

سعادت و سلامت دو امری است که یکی به دیگری وابسته است. اگر کسی سلامت نداشته باشد، روی سعادت را نیز نخواهد دید. چنان‌چه کسی دنیای سالمی نداشته باشد، آخرت پرباری نیز نمی‌تواند داشته باشد.

کسی می‌تواند در آخرت سعادت‌مند باشد که در دنیا سلامت داشته باشد. در دنیا سعادت و خیری نیست جز برای دو نفر: نخست، کسی که روز به روز احسان خود را فزونی بخشد. احسان به معنای هزینه و انفاق به تنهایی نیست. احسان در مقابل اسائه است و به معنای گذشت و بزرگواری است.

احسان به این معناست که انسان همواره بر گذشت، بزرگواری و آقایی خود بیفزاید و کمالات خویش را افزونی دهد. زیادی احسان گاه به بخشش است و گاه به گذشت از کسی که به شما بدی کرده است. احسان به خشم نگرفتن بر کسی است که به شما بی‌احترامی می‌کند. احسان تنها به معنای هزینه و انفاق مالی نیست. احسان در مقابل اسائه است. کسی کار بدی می‌کند و شما به او خوبی و بزرگواری کنید. احسان نیز باید ازدیاد داشته باشد؛ یعنی از دوران کودکی تا بزرگ‌سالی باید رو به فراوانی و وفور باشد و همواره باید بر کمالات و آقایی فرد افزوده شود و نباید آدمی لحظه‌ای به رکود کشیده شود. برای نمونه، اگر دیروز از سخن کسی به‌زودی بر می‌افروخت امروز افزونی احسان وی به آن است که کسی نتواند او را برانگیخته و عصبانی سازد.

گروه دومی که سعادتمندند کسانی هستند که خوش توبه می‌باشند و چنان‌چه اشتباهی نمایند زود توبه می‌کنند. باید دانست تدارک گناه و اشتباه هم نسبت به خداوند صادق است و هم نسبت به بندگان خدا و در این جهت تفاوتی نیست. توبهٔ فردی که با دیگری به سبب پیشامد مشکلی دعوا کرده این است که زود از او عذرخواهی نماید و در صورتی که دیگری مقصر است چنین نباشد که روزها و ماه‌ها با او قهر باشد. افرادی که با دیگران قهر می‌کنند ضعف نفسانی و ناتوانی دارند و نمی‌توانند به هیچ وجه صحنه آفرین باشند. این‌گونه افراد چون فعلیت و توان مثبتی ندارند، قدرت مانور و جابه‌جایی در خود را ندارند. در زندگی همه به‌نوعی اشتباه یا گناهی را مرتکب می‌شوند که باید در برابر آن خون‌سرد بود و به تنیدگی و استرس دچار نشد و آن را به‌گونه‌ای جبران کرد نه این‌که با قهر و دعوا مشکلی بر مشکلات پیش افزود. خلاصه، توبه نسبت به اشتباهاتی است که در رابطه با خدا و بندگان خداوند انجام می‌پذیرد و میان این دو تفاوتی ندارد.

انسان باید احسان داشته باشد و کارهای وی زیبا باشد و دیگر این‌که انسان در کوتاهی‌ها و اشتباهاتی که در زندگی خود ممکن است مرتکب شود، باید بی‌درنگ در پی تدارک آن برآید و با استغفار، محبت، گذشت و اخلاق خوش، مشکلات خود یا دیگران را جبران کند.

حال سؤال این است که چه کسی می‌تواند توبه کند؟ توبه همانند عمل جرّاحی است که کار هر پزشکی نیست. از میان ده‌ها پزشک تنها شمار اندکی از آنان می‌توانند دست به تیغ جرّاحی ببرند. تیغ به دست گرفتن شجاعت می‌خواهد. توبه نیز این چنین است و آدمی باید زنده، قوی و شجاع باشد که بتواند توبه کند. کسی می‌تواند بگوید: آقا ببخشید، من اشتباه کردم که وجود و شجاعت داشته باشد. فرد ضعیف هیچ گاه نمی‌تواند توبه کند و نمی‌تواند بگوید ببخشید. توبه چیست؟ نخست باید گناه را شناخت تا چیستی توبه به دست آید.

البته خداوند هیچ توبه‌ای را نمی‌پذیرد مگر به واسطهٔ ولایت معرفت و اطاعت‌پذیری از اهل بیت علیهم‌السلام .

 

توبه و عمل جراحی

موضوع توبه آن گونه نیست که آدمی از بدی‌ها به آسانی رهایی یابد؛ چون توبه مانند عمل جراحی است که باید با هزاران مهارت و در شرایط مناسب انجام شود تا شاید به نتیجه رسد و تنها با گفتن لفظی کار درست نمی‌شود.

بنابراین، توبه بعد از آن است که عمل ناپسند بر همان وجه صدور فردی یا جمعی، پنهانی یا ظاهری به نوعی از خوبی جبران شود. به عبارت دیگر، ذکر توبه باید هم بر زبان و هم بر قلب جاری شود؛ به طوری که اگر هر یک از لفظ و عمل نباشد، توبه به‌درستی تحقّق نمی‌یابد. حال، این کجا و بی‌گناهی ابتدایی کجا! ظرف سالم و نشکسته کجا و ظرف ناسالم و شکسته کجا! دل سالم و جانی که آسیب ندیده کجا و بدنی که جراحی شده است کجا! مراد از «من کان فی هذه أعمی فهو فی الآخرة أعمی» نیز همین است؛ یعنی آدمی باید سفرهٔ دل خود را نگاه کند و در نظر داشته باشد که در اینجا به هر گونه باشد، در آن جا هم همان طور خواهد بود.

عمل مانند قرینی همیشگی همه جا با ما همراه است. اگر کسی در اینجا چشم بصیرت بیابد، خود را با صفات خویش قرین می‌بیند.

 

اهمیت پرورش روح

برای هر انسانی دوران تکامل جسمانی و روحانی وجود دارد. دوران جسمانی همان است که در قرآن بیان شده که از نطفه، علقه، مضغه، عظام، لحم و خلق آخر شروع می‌شود و طفل می‌گردد. هر طفلی به صورت قهری دارای مادر و پدری است. زمانی شیرخوار است و دورانی جوان و دوره‌ای دیگر پیر می‌گردد و خود دارای عنوان پدر یا مادر می‌شود و عمر ناسوتی را شیرین یا تلخ با یک آفرین و یا صد آفرین و هزاران نفرین از این و آن به نوعی به پایان می‌رساند و بعد دوباره زنده می‌شود. همچنین روح انسان در ابتدای دوران تکامل، خالی از هرگونه عیب و حسن فعلی است و با یک دنیا استعداد به راه می‌افتد؛ حال اوست که باید در طول مدّت عمر، بار خود را بربندد تا هنگامی که مرگ فرا رسد و از پیر فرتوت دنیا فارغ گردد.

پس همچنان که اگر دوران رشد و تکامل جسمانی تمام نباشد، جسم، مریض و معلول می‌شود و بدن ناقص می‌گردد، دوران روحانی نیز اگر به ترتیب خاص خود سپری نشود، روح ناقص می‌ماند. بنابراین، بر هر کس لازم است برای سلامت خود تخلیه و تحلیه را پیشه کند و بعد از اجتناب از رذایل به اکتساب فضایل بپردازد؛ چرا که کوتاهی در این دو واجب پر اهمیت، هلاکت ابدی را به بار می‌آورد و سبب می‌شود که آدمی در روز حساب مانند طفلی ناقص محشور گردد؛ پس دنیا مقدمه و کشتزار ابد است و به همین جهت برای خوبان، عزیز و برای نااهلان پست و زشت نمود می‌کند.

 

اگر کسی بدی را تکرار کرد

نفس انسان توان هر چینشی را دارد؛ از خوبی و بدی تا خدا و هوا. اگر از هوا یا خدا رها گردد، دیگری جایش را می‌گیرد؛ مانند ظرف دربستهٔ آب یا کوزه که هر قدر آبش کم شود، هوا جای آن را می‌گیرد تا جایی که دیگر آب یا هوا نباشد.

بدی‌ها مانند زهر و سم مهلک است و به همین دلیل، اگر کسی بدی را تکرار کرد، به جایی می‌رسد که همیشه به گناه می‌اندیشد و از معارف کناره می‌گیرد و سرانجام به تکذیب آیات الهی کشیده می‌شود. آدمی چنان موقعیتی در وصول به کمالات و حقایق معنوی دارد که اگر از غفلت رهیده شود و توجّهات الهی و توفیقات ربوبی همراه وی گردد، می‌تواند به مقامات عالی و کمالات بسیاری دست یابد.

پس اگر کسی بتواند نفس امّاره را رام سازد، شیطان را از خود دور کند و دل را از کدورات تهی گرداند، نسیم فیوضات الهی را همراه خود احساس می‌کند و به حالات ربوبی دست می‌یابد و به آنچه نارسیدنی است، می‌رسد. البته، تمام این حقایق از قرآن و مأثورات الهی بخوبی به دست می‌آید:

«لولا أنّ الشّیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا إلی ملکوت السماوات و الأرض»؛

اگر نبود این که شیاطینی گرداگرد دل‌های فرزندان آدم طواف می‌کنند، همانا فرزندان آدم، حقایق و باطن آسمان‌ها و زمین را مشاهده‌ می‌کردند.

 

نفس امّاره، لوّامه، مزینه یا مسوّله، ملهمه و مطمئنه

برای شناخت بیش‌تر نفس و تخلیه و تحلیه باید مراحل کمال نفس را شناخت تا در هنگام کارزار متوجّه برخوردهای خوب و بد و فیوض رحمانی و توهّمات شیطانی شد.

نفس دارای پنج مرحلهٔ کلی است: نفس امّاره، لوّامه، مزینه یا مسوّله، ملهمه و مطمئنه، که در این مقام به اجمال بیان می‌شود.

نفس حیوانی

ابتدا نفس آدمی بر اثر ظهور از ماده و دارا بودن حال و هوای ناسوت و خور و خواب و شهوات، درگیر هوس‌ها و خیالات و توهّمات می‌گردد و با غفلت همراه می‌شود تا جایی که همین نفس، فرماندهٔ جان آدمی می‌شود و با اقتدار و بی‌مهابا می‌تازد، که به لسان قرآن کریم مرتبهٔ «آمریت نفس» است: « انّ النّفس لاَءَمّارة بالسّوء إلاّ ما رَحِمَ رَبّی»، که اگر لطف الهی نصیب حال کسی نشود، در چنین ورطهٔ هولناکی به گمراهی و شقاوت کشیده می‌شود.

وجدان

«إلاّ ما رحم ربّی» همان مرتبهٔ دوّم نفس آدمی را شامل می‌شود که «نفس لوّامه» یا «وجدان» است و آدمی را هشدار می‌دهد که جز نفس و هوس‌های نفسانی چیز دیگری نیز وجود دارد. خوبی‌ها و راستی‌ها نیز یک حقیقت و از کمال فعلی نفس است که می‌تواند حامی سلامت و سعادت خود باشد.

صورتگری‌های نفس

حقیقت سوّمی که در نفس آدمی آشکارمی‌گردد توان «پرداخت گری» است. این مرتبه از نفس آدمی را «مزینه» یا «مسوّله» می‌نامند که با نوعی از ظاهرسازی و شیطنت همراه است. به بدی‌ها چهرهٔ زیبا می‌دهد و آدمی را گرفتار بدی و کجی می‌سازد و حامی نفس امّاره می‌شود.

در واقع، مرتبهٔ دوم و سوم با هم درگیر است و اگر وجدان از توانایی بالایی برخوردار باشد، نفس امّاره و مزینه مغلوب می‌گردد، ولی اگر نفس مزینه تقویت و وجدان در ضعف واقع شود، نفس امّاره کار خود را به‌راحتی انجام می‌دهد.

اکثر مردم بیش‌تر از این رشدی ندارند و در مراتب سه‌گانهٔ نفس به سر می‌برند؛ به طوری که یا به تمامی محکوم نفس اماره می‌باشند و یا گاهی وجدان، آنان را به خیر و خوبی وا می‌دارد و در بسیاری از آنها نفس مزینه با صورت‌پردازی، وجدان را سرکوب و نفس اماره را خام می‌سازد.

البته، ممکن است بعضی از افراد عادی به طور کوتاه و یا در خواب، بر اثر حالات و یا اموری به مرتبهٔ توجّهات ربوبی در یک لحظه دست یابند که بسیار کوتاه و اندک است.

الهام و صاحبان سلوک معنوی

مرتبهٔ چهارم کمال نفس ـ که نصیب اهل سلوک و مؤمنانِ متوجّه و اولیای الهی می‌شود ـ نفس «ملهمه» است که بر اثر صفای باطن و پاکی دل با الهامات معنوی مصاحبت پیدا می‌کنند و دلی فراتر از ناسوت و توهّمات را می‌یابند که باید در مقام خود از آن به‌خوبی یاد کرد و آن را شناخت و بدان دست یافت.

اطمینان و عالی‌ترین عناصر کمال آدمی

مرتبهٔ پنجم ـ که می‌توان آن را عالی‌ترین مرتبهٔ کمال نفس دانست ـ مقام اطمینان و یقین است که آدمی بر اثر حاکمیت الهی و قرب ربوبی، صاحب اطمینان می‌شود و حق در دل و جان وی می‌نشیند و در کسوت بندگی خدایی می‌کند. اگرچه افرادِ دارای این مرتبه بسیار کم و اندک هستند، موقعیت کمالی آنان به قدری بالاست که همّت و سطوت حق می‌شوند و کسوت خلافت بر خلق را می‌یابند. در قرآن کریم عالی‌ترین مرتبهٔ وصول به آنان اختصاص دارد. این افراد بعد از رجوع به رب، آن هم رب خاص با کاف خطاب (الی ربّک) با قرب و وصول خاص همراه می‌گردند و همراه تمام حسن رضا (راضیة مرضیة) که اتحاد راضی و مرضی و وصل محب و محبوب با هم است، فرمان «أُدْخُلی» می‌یابند: (فَادْخُلی)، آن هم دخول در بندگان خاص و جلوات عالی: (فادخلی فی عبادی) و راه‌یافتگان این مقام در نهایت، فرمان دخول جنت خاص را ـ که لقای تشخّص الهی است ـ به دست می‌آورند و به مقام وصل عینی (وادخلی جنّتی) و قرب وجوبی، حضور حقی و لقای شخصی نایل می‌گردند که باید در مقامی مناسب از این حقایق یاد کرد و موقعیت خاص و متفاوت هر یک از این راه‌یافتگان را بخوبی دریافت.

 

تعادل قوا و صفات آدمی

امکانات استعدادی بی‌نهایت آدمی، تحت قوای نظری، عملی، غضب و شهوت فراگیر می‌شود تا ظرف فعلیت صفت «عدالت» و عنوان «اعتدال» در آدمی آشکار گردد. از قوهٔ عقلی، حکمت نظری و از تابعیت اراده با آن، حکمت عملی تحقق می‌یابد.

از اعتدال غضب و تبعیت آن از عاقله، صفت شجاعت ظاهر می‌گردد و با تبعیت بهیمی و شهوت از عاقله، صفت عفت پیدا می‌شود و بعد از پیدایش حکمت، شجاعت و عفت در فرد، عدالت پدید می‌آید. حقیقت عدالت بسیار مورد اهمیت قرار گرفته است تا جایی که هر کار با اهمیتی از هر فرد جامعه با عنوان «عدالت» توأم می‌شود؛ مانند: رهبری، امامت نماز جماعت و جمعه، اجرای صیغهٔ طلاق، شهادت و دیگر مسایل مشابه آن.

حقیقت آدمی، نفس ناطقه و روح تجرّدی اوست و تمام قوای جسمانی، ایادی انسان به شمار می‌آید و حاکمیت قوای حیوانی، انغمار فعلیت کمال انسانی و کمال انسانی در اقتدار نفس ناطقهٔ آدمی به دو چهرهٔ علمی و عملی است.

ادراک معارف و حقایق و ارادهٔ قوی در عینیت بخشیدن به صفاتی است که سعادت آدمی را در پی دارد. برای وصول به حقیقت سعادت باید قوای سه‌گانهٔ نفسانی را شناخت و در فعلیت اعتدال و تحقّق حقیقی آن کوشید. در این صورت، نفس ناطقه، منش و تفکر آدمی را از خود ظاهر می‌سازد و صاحب علم و معرفت می‌شود و حکمت عملی تابع آن می‌گردد؛ و نفس سبعی و قوّهٔ غضبی، که موجب اقتدار آدمی در مقابل ناملایمات است، فعلیت می‌یابد و شهوت در آدمی، که به آن «نفس حیوانی» و «بهیمی» گفته می‌شود و تمامی ناملایمات نفسانی را تدارک می‌کند، سبب حفظ نسل و ایجاد عفّت در انسان می‌شود. آنگاه از هماهنگی این قوا تمام قوای دیگر آدمی تأمین می‌گردد.

 

حسرت و هوس آدمی

افراد عادی دل‌هایی پر از حسرت و هوس دارند. در آنان تا هوسی نباشد چیزی را درک نمی‌کنند مگر آن‌که فعلیت هوسی مانع شکوفایی استعداد هوسی دیگر گردیده باشد.

چنین افرادی شب و روز خود را به هوس می‌گذرانند و در هوس‌های خود گم و غرقه هستند، بدون آن‌که به نهایت و فرجام کار خود بیندیشند.

 

پنهان‌کاری

انسان موجودی پنهان‌کار است. پنهان‌کاری‌های آدمی فراوان و بی‌شمار است. پنهان‌کاری او نیز دو سبب عمده دارد: یکی شیطنت و دیگری عقل. شیطنت تحقق کژی‌ها را در پی دارد و آن را با مخفی‌سازی فراهم می‌کند. عقل نیز کمال آدمی را با پنهان‌کاری از گزند دیگران محفوظ می‌دارد.

 

امکان درمان ضعف نفس

درمان ضعف نفس امکان پذیر است. انسان مى ‏تواند با هنرى كه دارد خود و دنياى پيرامون خويش را تغيير دهد و از مشکلات و ضعف رهایی یابد.

تلاش برای ایجاد بهترین کار و به سامان رساندن درست هر مسؤولیت و وظیفه‌ای که بر عهده‌ی انسان است از پیش زمینه‌های ایجاد «اعتماد» و از اساسی‌ترین مسائل در ایجاد خودباوری در افراد است. مردمی که تعهد کاری را جان مایه‌ی کار خویش قرار نداده باشند و در انجام کارها اهمال روا دارند، روز به روز به قهقرا کشیده می‌شوند و فرجامی جز خواری، سرافکندگی و عقب‌ماندگی نخواهد داشت.

انسان می‌تواند با هنری که دارد خود و دنیای پیرامون خویش را تغییر دهد و از مشکلات آن رهایی یابد. برای نمونه، اگر از دستِ دشمن و یا دوست عصبانی است و نمی‌تواند خود را کنترل کند، باید بداند که این نتوانستن از ضعف اوست؛ ولی این کار از توان انسان خارج نیست و انسان می‌تواند با ذهن و فکر خود از عالَمی و مرتبه‌ای به عالَم و مرتبه‌ای دیگر حرکت کند و این امر نیازمند هنرمندی زیرکانه و عاقلانه است.

انسان هنگامی که با عصبانیت از سر کار روزانه به خانه و کاشانه آمده است، بعد از این که لباس کار خود را درآورد، باید مشکلات کار را نیز با آن لباس درآورد و عصبانیت را با نوشیدن لیوانی آب فراموش کند و سپس با روحیه‌ای شاداب و زنده سر سفره بنشیند و با تمام وجود غذا بخورد و زمانی که دست به نان می‌برد و قطعه‌ای از نان را به همراه غذا به دهان نزدیک می‌کند، شایسته است به غذای خود و به چیزهای خوب و ریزی که در اطراف وی هست توجه کند و بیندیشد. برای نمونه، چنان‌چه موری نزدیک سفره است و قطعه نانی به دندان می‌کشد، از دیدن آن لذت ببرد و لبخند بزند. به چنین انسانی با شخصیت و افکار و هنری که از آن یاد شد، انسان قوی می‌گویند. اگر کسی عصبانیت جامعه و دوست و دشمن و در و دیوار را به خانه آورد و درگیری خانه را به بیرون برد و آن را بر راننده‌ی تاکسی خالی نماید، عملکرد وی شخصیت ضعیف او را نشان می‌دهد. او هم برای خود و هم برای دیگران مشکل‌ساز می‌باشد.

انسان در حال درگیری با همسر خود می‌تواند صحنه را به گونه‌ای دیگر در ذهن خود تصور کند و با شوخی و مزاح با همسر خود، کلام و لحن گفتاری عصبانی چیره بر آن محیط را به شیوه‌ای هنرمندانه تغییر دهد و پیشامد مشاجره را پیش از هر گونه ناراحتی و کدورت به نشاط و شادمانی تحویل برد و ناسازگاری را به بهترین شیوه برطرف نماید.

 

ضعف نفس و بیان عوارض و پیامدهای آن

مشکلات آدمی بیش‌تر از ضعف نفس ناشی می‌شود. انسان ضعیف نه در خوبی و نه در بدی موفق نیست. نفس انسان اگر ضعیف باشد ده‌ها مشکلات و بیماری را به همراه دارد. انسان ضعیف بیش‌تر تابع هواهای نفسانی است و بر اساس آن‌ها عمل می‌کند. از این رو، از هر کاری که خوشامد داشته باشد همان را انجام می‌دهد.

چنین نفسی در اصطلاح به رعونت دچار شده است. رعونت همان سستی و ضعف است. رعنا به کسی می‌گویند که سست و باریک است. به زنان کشیده و باریک اندام و قلمی نیز رعنا می‌گویند از این جهت که کلفت و چاق نیستند. رعونت نفس انسانی نیز به سستی آن است. در چنین نفسی خطا و خلل (هفوات!) راه می‌یابد و کارها ناقص و نادرست انجام می‌شود.

اما نفس زمانی که در اثر تربیت و تمرین صافی شد از این امور رهایی می‌یابد و در اصطلاح مجرد از این مشکلات می‌شود. در واقع نفس پیش از این جرّار بوده و اکنون جرّاد می‌شود. به عقرب جرّار (کژدم) نیز از این جهت جرّار می‌گویند. نفس تا صافی نگردد جرّار است. در اثر صفای نفس رعونت به لطافت، علم به رؤیت و ضعف به قوت گرایش پیدا می‌کند.

ضعف نفس انسان را به غم‌باری دچار می کند. غم‌باری و غم‌دیدگی با هم متفاوت است. دومی می‌تواند واقعیت داشته باشد و کسی غم‌دیده باشد؛ ولی چندان دل خود را با آن خو نمی‌دهد و اولی خو دادن خود با غم است که بسیاری از آن خیالات است و افرادی که ضعف نفس دارند به آن دامن می‌زنند. آدمی با غم پیر می‌شود و بهتر آن‌که بی‌غم بمیرد؛ هرچند بی‌غمی فردی، دلیل بر احمقی اوست.

کسی که خیلی ناراحت و پریشان می‌گردد نیز ضعف نفس دارد و نتوانسته است صبر و تحملی برای خود فراهم سازد. ضعف نفس خود را در بسیاری از ناهنجارها نشان می‌دهد.

انسان ضعیف اعتقادی سست دارد و همین امر موجب یأس وی می‌شود. یأس نیروی آدمی را تحلیل می‌برد و موجب شکست وی می‌شود. این انسان مأیوس است که شکست می‌خورد وگرنه انسان امیدوار حتی اگر زمین بخورد یا بشکند شکستی در خود نمی‌بیند. کسی که مأیوس می‌شود ابتدا خود را مرده می‌بیند و بعد مریض می‌شود. تزلزل و یأس ابتدای شکست انسان است.

روی دیگر سکه ضعف نفس خشونت است. در روان‌شناسی گفته می‌شود افراد قوی و توانا خشن نیستند، بلکه این انسان‌های سست، بی‌عرضه، ضعیف و آنان که حسرت و کمبود شخصیت دارند برای جبران ضعف خود و ترس حاصل از آن به خشونت می‌گرایند و سبک مغزی و تهی درونی خود را در قالب رفتارهای خشن نشان می‌دهند.

هم‌چنین اگر کسی ضعیف باشد و به استنباط دین رو آورد به جای آن که خود را با دین هماهنگ نماید، دین را با اخلاق و سجایای خود هماهنگ می‌سازد. وی چنان‌چه دارای روحیه‌ای خشن و عصبانی باشد، آن را در ارایهٔ عملی دین دخالت می‌دهد و رفتارهای خشن خود را دینی می‌نمایاند.

حب، بغض، هوا، هوس و حیثیت‌های مزاجی و نیز فقر، بزدلی، ترس و ضعف بر شخصیت، روحیات و برداشت‌های فکری افراد مؤثر و کارآمد است و چنین حالاتی به جای آن که از دین شکل بگیرد، به دین شکل می‌دهد؛ زیرا فردی که شخصیتی حقیر و ضعیف دارد، خود کوچک‌تر از دین است و نمی‌تواند قالب دین را که بزرگ‌تر از مادهٔ اوست قالب خود نماید، بر این اساس، خود را قالب دین می‌نماید و بخشی از دین را به خود قالب می‌زند و همان را با خود اندازه می‌کند و چیزی غیر از آن را دین نمی‌داند و به تعبیر حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام آنان خود را امام دین و پیشوای آن قرار می‌دهند.

آدمی در ناسوت با فرهنگ مهر، گذشت، ایثار و عشق می‌تواند به خدای خویش قرب جوید. فرهنگی که می‌تواند آزاده‌ای هم‌چون حر که راه بر امام حسین علیه‌السلام می‌بندد و ترس بر دل کودکان می‌اندازد توبه‌پذیر باشد و از او عاشق بسازد. خدایی که حتی به پای فرماندهٔ لشکریان ابن زیاد؛ یعنی حر می‌ایستد و او را باز می‌گرداند وگرنه شمر نمی‌توانست جای او را بگیرد. «الرَّحِیم» چنین خدایی است که در هر جایی از بندگان خاص خود دستگیری دارد و کاستی‌ها را جبران می‌نماید؛ یعنی مرحمت دارد وگرنه سعادتمندی در میان بندگان وجود نداشت و این توجه رحیمی و عنایت خاص است که به آنان نعمت فوز و رستگاری می‌دهد.

مؤمن نیز باید همانند خداوند و اولیای دین خود باشد. مؤمن کسی است که دریادل باشد و جز مهر و بخشش در وجود او نباشد و دل او زنگار کینه و غِلّ عقده و خشونت به خود نگیرد.

 

اشاره به تسلط و چيرگى نفس بر انسان

نفس انسانی بر وی بسیار چیره و مسلط است. سلطه و چيرگى نفس تمامی زوایای زندگی حتی عبادات را در بیش‌تر انسان‌ها در بر گرفته است.

حتی بندگانی که خدا را اراده می‌کنند، به صورت غالبی کمال یافتن خود را در نظر دارند و خود را از خیر خویش جدا نمی‌کنند و حبّ نفس و حبّ ذات بر آنان حتی در خداخواهی ایشان چیره است. آنان خدا را می‌خواهند تا خیر ببیند نه چون حق است و چون شایستهٔ پرستش است و وجود او می‌طلبد بنده بنده باشد.

مراد بیش‌تر بندگان از حق چنین است و در واقع نفس خود را اراده کرده‌اند و نام آن را حق می‌گذارند؛ چرا که حق در اختیار کسی نیست و هر کس خود وی و نفسی که دارد در اختیار خودش می‌باشد و می‌تواند آن را متعلق اراده قرار دهد؛ برخلاف کسی که حق را به صورت وجودی بنده است که جز حق در او نیست.

حضرت امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید: «وجدتک اهلا للعباده؛ تو را شایستهٔ پرستش یافتم». کسی که «وجدتک» می‌گوید از عالم دیگری است. کسی باید بگوید «وجدتک» که دیگر در وجودش «من» نباشد و نفسیت از او رفته باشد.

هرگاه ارادهٔ بنده منهای حبّ وی باشد می‌توان گفت حق را بدون وجود نفسی خویش اراده کرده است، ولی چه کسی چنین اراده‌ای می‌کند؟ جز بندهٔ عاشق آن هم عشقی که طمعی در آن نباشد نمی‌تواند به این مقام رسد، بلکه چنین بندهٔ عاشقی حق را اراده نمی‌کند و حرکت وی ارادی نیست و حرکت وی عشقی و وجودی است که در کلام مولا علی علیه‌السلام آمده است: «وجدتک أهلاً للعبادة» ؛ یعنی تویی که ما را به عبادت و معرفت واداشتی و در این صورت، وجدان عین کمال است و اراده‌ای برای بندهٔ عاشق در کار نیست، بلکه فقط ارادهٔ حق است که کارگر می‌باشد.

 

نفس سرکش و طبع هوس‌طلب آدمی

طبع اولی هر انسانی ـ هر کسی که باشد ـ گرفتار هوا، هوس، طغیان، و گناه است و هر انسانی گرفتار نفس سرکش است. در این اصل میان جوان، پیر، عالم، عادی، زن یا مرد تفاوتی نیست؛ زیرا طبع اولی آدمی از همان نطفه، علقه و مضغه رشد یافته است که هزاران چنگ و دندان پیدا کرده و در دامان ماده و طبیعت ظلمانی، خود را باز یافته است؛ مگر آن‌که خود را به طور دقیق، فنی و عملی بازگشایی کند و هوا و هوس را به طور جدی از خود دور سازد و رفته رفته خود را بدون ماده و مدت بشناسد که این خود نیازمند زحمت فراوان و کوشش بسیار است.

مردم عادی چون با این موضوع به طور عادی برخورد می‌کنند، به طور عادی می‌توانند از زشتی دوری گزینند. آنان همان‌طور که در دامان کثرت و عموم رشد می‌یابند، پرهیز آنان از عصیان و دوری از گناه به مشی کثرت و تأثیرپذیر از عموم است.

هنگامی که چنین عواملی در میان نباشد یا لحظه‌ای از میان برداشته شود، مانعی برای عصیان نیست و مقتضی نیز تمام است.

افرادی که می‌توانند خود را از میان عوامل بازدارنده برهانند اندک هستند و تنها عوامل بازدارنده از گناه آنان، حق و کمالات معنوی است.

هرچند سخن بسیار است و ظاهر زیبا، همگی به میزان عناوین یاد شده است و چنان‌چه این عناوین کنار رود، هر فردی درنده‌ای به تمام معنا و بُرنده‌ای بی‌باک می‌گردد.

کسانی می‌توانند خود را در جرگهٔ پاکان قرار دهند و نفس سرکش را رام کنند که بدون این عوامل ظاهری و عمومی، قدرت بازدارندگی از گناه را در خود ببینند و خود را بدون این پرده‌های صوری، آمادهٔ دوری از گناه و عصیان بیابند.

ممکن است این بیان به تمام معنای کلمه در اندکی از انسان‌ها به طور نسبی یافت شود. دیگران را نباید چنین پنداشت و از آنان نیز نباید این امر را توقع داشت.

برای حفظ نظام اجتماعی و برطرف کردن هرگونه خطر احتمالی، باید قوانین فردی و اجتماعی اسلام را به طور جدی و همگانی و در سطح بسیار گسترده‌ای مورد اجرا قرار داد.

هیچ کس نباید به خود مطمئن گردد و خود را گم کند و نفس گرگ صفت را ناتوان ببیند و این اژدهای آرام را نادیده گیرد و از حفظ حدود و ظواهر شرعی سر باز زند که هرچه بر سر وی بیاید از همین امر ناشی می‌شود، خواه در قوانین فردی باشد یا در مسائل اجتماعی و نیز از امور مستحب باشد یا واجب تا امور مکروه و حرام.

اگر قانون‌گذار الهی می‌فرماید: زن و مرد نامحرم در خانه‌ای در بسته تنها نمانند و دو نوجوان در زیر یک لحاف نخوابند و نگاه به نامحرم روا نیست تا دیگر مسائل فراوانی که در تمامی زمینه‌ها و شؤون زندگی بشر است، نباید پنداشت ما به رعایت این احکام نیازمند نیستیم.

تمامی این آموزه‌ها برای همان است که قرآن کریم می‌فرماید: «إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّی» و «إِنَّ الاْءِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ». طبع بشر از ماده است و با ماده خو می‌کند و زمانی که خود را در مراحل بالاتر می‌یابد، باز مادهٔ بالاتر و گسترده‌تری را می‌شناسد. هنگامی که آدمی می‌میرد در همین امر افتاده است. نطفهٔ او که ریخته می‌شود، ماده است و هم آن‌که می‌ریزد همه ماده است و جایی که در آن می‌ریزد نیز ماده است. او زمانی که رشد می‌یابد و نطفه، گوشت و استخوان پیدا می‌کند باز ماده است.

هرچند آدمی در نهاد ناآرام خود، انشای دیگری از عوالم بالا دارد، توجه به این معنا چندان آسان نیست. ممکن است انسانی به دنیا آید و دوران کودکی را پشت سر گذارد اما باز کودک باشد و در کودکی خود باقی بماند؛ هرچند جسم او قد کشیده و سینهٔ او گسترده گردیده و بدن او فربه شده است؛ ولی از قوت و شدت روح یا توجه به این معنا در او خبری نیست. ممکن است طول، عرض و عمق بدن به میزان تکاملی خود برسد و توانا و نیرومند شود؛ ولی هنوز روح او خفته باشد و به فعالیت مشغول نشده باشد و ممکن است آدمی فریب چشم، گوش، دست و پای بلند و زیبای خود را بخورد و خود را آدم پندارد در حالی که آدم نباشد. ممکن است کسی دارای قد بلند شود ولی عرض و عمق نیابد یا عرض او رشد کند و طول مناسب پیدا نکند یا در هر دو جهت ضعیف باشد. ممکن است کسی در تمامی این جهات مادی رشد کند، در حالی که از جهت روحی و نفسانی هرگز رشدی نیافته یا در اصل روح پیدا نکرده باشد و تنها جهت حیوانی را در خود بارور نموده باشد.

نیکوست هر کس خود را بشناسد و خوب نیز بشناسد تا فریب ظاهر خود را نخورد و از نقص‌های خود غافل نگردد و میان ظاهر و باطن، خود را سرگردان نبیند.

 

حیله‌های پیچیدهٔ نفس و ارتکاب گناه

گناه‌کاران بزرگ را در میان دو گروه می‌توان یافت: یکی، کسانی که خود را جنایت‌کار بزرگ و حرفه‌ای می‌پندارند و دو دیگر کسانی که خود را اهل حقیقت و دور از زشتی‌ها می‌دانند. ارتکاب گناه میان این دو گروه بیشتر یافت می شود.

گناهانی که برخی از افراد این دو گروه می‌توانند انجام دهند بسیار بزرگ است و سبب عمدهٔ نابسامانی‌های بشر نیز از این دو گروه ریشه می‌گیرد.

باید دانست از آن‌جا که نفس آدمی با او سر حیله‌گری دارد گناه گروه دوم از پیچیدگی خاص و بیش‌تری برخوردار است و ارتکاب گناه برای آنان بسیار راحت است و آنان به‌راحتی بزرگ‌ترین گناهان را انجام می‌دهند بدون آن‌که خود را به کم‌ترین ملامت و سرزنشی سزاوار ببینند.

این افراد از خودراضی می‌اندیشند دل آنان هرگز به بدی‌ها میل ندارد و در نتیجه تمامی کارهایی را که انجام می‌دهند درست می‌دانند. آنان ملاک درستی و نادرستی کارهای خود را همین می‌دانند که هرچه آنان انجام می‌دهند درست است و هرچه آنان ترک می‌کنند نادرست و غلط است. گویی ملاک خوبی و بدی، کردار آن‌هاست و آن‌ها هستند که تعیین کنندهٔ ملاک‌ها می‌باشند.

این گروه از افراد با آن‌که ظاهری خوش دارند، چنان مورد سرقت نفس واقع شده‌اند که جز با شِکن عذاب‌های الهی از غفلت بیدار نمی‌شوند. آنان تنها در این صورت است که متوجه اسارت خود می‌شوند. فهم اسارت آنان در دست شیطان و نفس در دنیا کم‌تر نصیب آنان می‌شود و درک این معنا در آخرت دیگر برای آنان سودمند نمی‌باشد.

باید توجه داشت نفس آدمی چنان پیچیده و مرموز عمل می‌کند که کم‌تر کسی می‌تواند پنهان‌کاری‌ها و حیله‌گری‌های آن را شناسایی نماید. کسانی که آلوده، نادان و سرکش هستند، چگونگی نفس آنان نمایان است اما این افرادی که ظاهری خوب و خوش دارند و به ظاهر در راه درستی و پاکی گام می‌گذارند، چه بسیار می‌شود که مورد فریب و حیله‌گری نفس قرار می‌گیرند و درگیر گرداب‌ها و بلایای نفس می‌گردند.

نفس، ممکن است چنان خود را رام نشان دهد که فردی به‌خوبی خود یقین پیدا کند و به‌حق خود را خوب بداند و نفس خود را مهار شده پندارد و با خود بیندیشد که در سلوک نفسانی موفق بوده است؛ ولی غافل است از این‌که گاه نفس خود را مطیع نشان می‌دهد تا فرد را غافل کند و در فرصتی مناسب، او را به گمراهی بزرگ و آلودگی‌های بسیار بکشاند.

نفس با این حیلهٔ خود؛ یعنی این‌که فرد به ظاهر امری شایسته را اطاعت می‌کند و چموشی ندارد، جنایات بزرگی را با آن فرد صورت می‌دهد. این در حالی است که کسی که خود را آلوده می‌داند، بیش‌تر تحت تأثیر تازیانه‌های وجدان قرار می‌گیرد و ارتکاب گناه برای وی راحت نیست، برخلاف فردی که خود را خوب می‌داند و نفس خود را رام و در اختیار خویش می‌پندارد و گمان می‌کند دیگر اسیر هواهای نفسانی نیست.

هنگامی که فردی خود را این چنین شایسته ببیند، دیگر خود را ملامت نمی‌کند و شکنجه‌ای از جانب وجدان احساس نمی‌کند و در این صورت است که به آرامی رام نفس می‌گردد. چنین شخصی در حالی که به گمان خود، نفس رام اوست و وی هرگز گرد جنایت و گناهی نمی‌گردد، گناهان بزرگی را مرتکب می‌شود؛ چرا که خوش رقصی‌های نفس و ظاهر سازی‌های آن برای این بود که فرد را به این باور برساند که خوب است و کار نیک انجام می‌دهد و مرتکب هیچ گونه گناه، بدی و خطایی نمی‌شود و هر کاری که می‌کند درست است و تمامی کردار وی با عقل و شرع هماهنگی دارد؛ در حالی که ناخودآگاه وی به انواع گناه و طغیان آلوده است.

افرادی که ابزار ظاهری گناه را می‌بینند و با چشمان خود، گناهان خود را مشاهده می‌کنند بهتر به کژی‌های خود پی می‌برند تا کسانی که به شایستگی خود ایمان پیدا کرده‌اند و خود را از کج روی و طغیان دور می‌بینند.

افراد به‌ظاهر شایسته، به جای این‌که خوش باور باشند، بهتر است بیش‌تر خود را متهم کنند و چه خوب است آنان کم‌تر به خود اطمینان نمایند و آن را کم‌تر به حریم خود راه دهند.

آنان که در شناخت نفس و معرفت این گرگ آباد آدمی کم‌تر کار می‌کنند و تنها به کردار به ظاهر خوب و شایسته بسنده می‌کنند بیش‌تر گرفتار حیله‌گری‌های نفس واقع می‌شوند.

باید هر فردی خود را با توجه و کاوش‌های پیوسته مورد شناسایی قرار دهد و بیش‌تر از عمل به ادراک درست نفس بپردازد تا خود را در دام خودخواهی‌های نفسانی گرفتار نسازد. هنگامی که این باور در فردی پدید آید که وارسته و شایسته است بیش‌تر مورد سرقت و شبیخون نفس قرار می‌گیرد؛ ولی تا زمانی که خود را متهم بداند، چندان خود را گرفتار خوش‌باوری‌های نفسانی نمی‌کند و راه احتیاط را پیش می‌گیرد.

 

سایه روشن‌هایی در شناخت گناه و گناهکار

بسیاری از گناه‌کاران، گناهکار واقعی نیستند. این در حالی است که بسیاری از گناه‌کاران واقعی، ظاهری آراسته دارند.

ترس از گناه ترس از خداست، همان‌طور که ترس از خدا نیز ترس از گناه می‌باشد، وگرنه ترس از خدا به این معنا معقول نیست؛ هرچند ترس، خود را گاهی در نفس گناه پنهان می‌کند، همان‌طور که گاه گناه، خود را در ترس پنهان می‌سازد.

بسیار می‌شود که گناه، چهرهٔ گوناگون مظلومیت به خود می‌گیرد و به قول معروف: «خود را به هفت قلم آرایش می‌کند» و تمامی زر، زیور، خوبی و ثواب را بر خود بار می‌کند تا دلی را نرم و آرام نماید.

گناهی که آدمی را متوجه می‌کند، شکوفهٔ پاداش درستی است و درستی و راستی که آدمی را به پاداش طمع‌کار می‌کند، ریشهٔ گناه است. این ریشه و شکوفه هر دو در دل آدمی کاشته شده و هیچ گریزی از آن نیست و آدمی در اصل و در نهایت با این دو ساخته می‌شود.

ترس از حق تعالی و نیز از مردم و ترس از نفس گناه و عصیان، باید در دل عاصی و گناه‌کار باشد. از خداوند قهار، شاهد و ناظر و از مردم و چشم‌های آن‌ها و از نفس عمل باید ترسید.

نباید در ارتکاب بدی‌ها، تنها از خدا ترسید؛ بلکه باید از خود و همگان نیز ترسید. گناه و عصیان چماقی می‌شود که گاه تا ابد بر فرق عاصی و گناه‌کار فرو می‌آید؛ بدون آن که گریزی برای او متصور و میسر باشد.

اگر انسان در هنگام طغیان و گناه مرزی برای کژی قرار دهد، در اثر آن، این مرز نمودار می‌گردد و اگر مرزی نشناسد، هرگز در اثر آن، توقع مرز نداشته باشد.

گناه یک چهره و صورت ندارد و از هیچ چهره و صورتی بی‌بهره نیست.

گناه نه تنها با پا راه می‌رود و با چشم می‌بیند و با زبان و دهان سخن می‌گوید، بلکه با تمامی اعضا و جوارح، هر کاری را انجام می‌دهد و هر یک از منش، کنش و هویت آن، تمامی اندیشه‌های فردی را محاصره می‌سازد و چنان حلقهٔ محاصره را تنگ‌تر می‌کند تا خود را به مرکز برساند و نه تنها به هدف می‌رسد، بلکه گناه‌کار را به خود مشغول می‌دارد و خود را هدف عاصی قرار می‌دهد و او را از خود و هدفش باز می‌دارد و دل گناه‌کار را به طور کلی از مزدوران خود قرار می‌دهد.

گناه، گاه از یک راه و گاه از چند راه وارد می‌شود، و گاه تمامی مزدوران نفس را برای ورود به دل واسطه قرار می‌دهد. این‌گونه گناهان، شایستهٔ آگاهان است. گناه می‌خواهد با این پهلوانان دست و پنجه نرم کند.

بسیار می‌شود که ابتدا گناه در دل وارد نمی‌شود و با زیرکی و مهارت خاصی از راه چشم، گوش، دست، دهان، زبان و اندام دیگر خود را به دل می‌رساند و مزدوران دل را واسطهٔ ورود به دل قرار می‌دهد.

گاه می‌شود که گناهی برای خود، راه رسیدن به فردی را نمی‌یابد، در این هنگام است که گناه برای وصول، راه خود را عرضه می‌کند و از غیر راه طبیعی خود وارد نفس می‌شود، بدون آن که حالات نفسانی آن فرد دست‌خوش آگاهی شود.

گاه می‌شود گناهی برای رسیدن به مقصود خود، سال‌های فراوانی کوشش می‌کند و برای راه‌یابی به دلی، سال‌های بسیار، سر بر بالین چارچوب در می‌گذارد و خود را ناآشنا یا آشنای خفته قلمداد می‌کند تا راه خود را باز یابد و درِ بسته‌ای را باز نماید و وارد گردد.

گناه ابتدا در جست‌وجوی زمینه و هماهنگی می‌گردد و خود را از راه‌های آماده و از پیش ساخته بر دل آدمی تحمیل می‌کند، بدون آن که دل در ابتدا از آن آزرده و دل‌گیر شود.

به طور کلی می‌توان بیماری‌ها و گناهان را به دو دسته تقسیم نمود: گناهانی که مسری، زشت و نفرت‌آمیز می‌باشد؛ هرچند بسیار عمیق، سنگین و خطرناک نباشد، و دو دیگر گناهانی که با تمام سنگینی و عمق، دارای وقار خاصی است. به طور نمونه، دو بیماری سل و سرطان را که در نظر بگیریم، سل، بیماری ناپسند، قبیح و مسری است، با آن‌که خطر چندانی ندارد، در حالی که سرطان از خطرناک‌ترین بیماری‌هاست، اما مانند سل، مسری و تنفرآمیز نمی‌باشد. کسی که دست وی شکسته و ممکن است خطرناک باشد و مدتی گرفتار بی‌حرکتی گردد، چندان ناپسند و آشوب‌گر دل‌ها نیست، در حالی که می‌شود روی دست فردی زخمی باشد و با کمی خطر، دل‌ها را از دیدن زخم آشفته کند. خطر تریاک و سیگار را نمی‌شود با هم مقایسه نمود؛ زیرا سیگار می‌تواند ضرر داشته باشد؛ ولی خطر جدی ندارد، در حالی که تریاک خطر جدی دارد و می‌تواند هر پهلوانی را از پا در بیاورد و او را زمین‌گیر نماید و با آن که دوای هر دردی است، خود دردی بی‌درمان است، با این حال، زشتی سیگار و بوی آن را هم ندارد.

دست و دندان فرد سیگاری بوی ناپسندی به خود می‌گیرد که تریاک این بو را ندارد و بوی آن بر خلاف سیگار خوب است؛ پس تریاک با تمام خطر و زیان، دارای وقاری می‌باشد که سیگار آن را ندارد. گناهان نیز این حالت را دارد. بعضی از گناهان با آن که خطر زیربنایی ندارد، زشتی فراوانی در آن است و گناهانی است که با آن که جامعه‌ای را به هم می‌ریزد، قبح چندانی از آن احساس نمی‌شود.

برای نمونه، در مورد غیبت و زنا، زنا با آن که از بزرگ‌ترین گناهانی می‌باشد که شیوع آن می‌تواند جامعه‌ای را نابود کند؛ ولی چندان قابل سرایت نیست، در حالی که در ذات غیبت، سرایت و زشتی خوابیده است. زنا امر پنهانی است و غیبت حرکت ظاهری. زنا می‌تواند با عذرهایی مانند حاجت و کمبود روبه‌رو باشد، در حالی که غیبت چنین عذرهایی را ندارد و ارتکاب غیبت تنها از کمبود شخصیت فرد حکایت می‌کند. زنا با آن که گناه سنگینی است؛ وقار خاص خود را دارد، در حالی که غیبت از بی‌وقاری حکایت می‌کند؛ پس اگر در شرع گفته می‌شود: «غیبت از زنا شدیدتر است» نمی‌تواند به این معنا باشد که زنا کوچک‌تر از غیبت است.

روشن است که زنا گناهی بزرگ‌تر از غیبت و در جهت ذات، سنگین‌تر از آن است و شیوع زنا می‌تواند جامعه‌ای را نابود کند، در حالی که غیبت، ظواهر جامعه را به خطر می‌اندازد؛ پس این شدید بودن در جهت ذات نیست؛ بلکه از جهت صوری، شیوع و سرایت آن است. غیبت گناهی است که می‌تواند روابط داخلی و اجتماعی افراد را به طور ناهنجار از میان بردارد و در هم بریزد. بنابراین غیبت، گناهی کثیف، بی‌خاصیت و زیان‌بار است و کسانی آن را مرتکب می‌شوند که از اصالت و شخصیت انسانی کم‌ترین بهره را دارند و در کردار خود، اندیشه و عقل را مدار قرار نمی‌دهند.

گناه انواع مختلفی دارد، تا جایی که برخی از گناهان، عبادت و بسیاری از طاعات، گناه به حساب می‌آید.

برخی گناهان، آدمی را به اوج بلندی می‌رساند و بعضی طاعات، آدمی را سقوط می‌دهد.

گناهان فردی با گناهان جمعی تفاوت زیادی دارد؛ همان‌طور که گناهان پنهانی با گناهان ظاهری تفاوتی بسیار دارد.

حقیقت طاعت و واقعیت گناه، هر دو نسبی است، تا جایی که نفس عصیان، زیبا، و رنگ طاعت، زشتی به حساب می‌آید.

گناه و طاعت امری نسبی و دارای مراتب و جهات مختلف است. ممکن است فردی در جهتی دارای قوت بوده و در جهت دیگر، ضعف داشته باشد؛ پس همان‌طور که گناه و طاعت را باید این‌چنین معنا کرد، آثار و احکام آن را باید همین گونه دانست. بی‌تقوایی و تقوای افراد را نیز باید به طور نسبی و مختلف دید. نباید گناهی، تمام صفات خوب فردی را از نظر بیندازد؛ همان‌طور که نباید طاعتی عیوب و خطایای فردی را بپوشاند، هرچند در دید مردم این‌گونه عمل می‌شود.

اشاعهٔ فحشا و پراکندگی گناه، بدترین گناه و مهم‌ترین عامل آلودگی جامعه و مردم است.

«گناه کردن» مانند «گناه‌کار درست کردن» نیست؛ همان‌طور که «گناه» مانند «تکرار گناه» نیست. «اشاعهٔ گناه» بزرگ‌تر از «گناه» است.

برخی از گناهان به اندازه‌ای استثنایی است که از عهدهٔ کم‌تر کسی بر می‌آید و گناهانی که در جوامع مختلف، آثار زیربنایی و اساسی داشته، همین گناهان بوده است.

تنها گناهی که می‌تواند به معنای حقیقی نام گناه به خود گیرد، یأس مطلق، مقید، کلی و جزیی است.

برخی از گناهان، خصوصیات ویژه‌ای دارد که صدور آن از هر کسی ممکن نیست.

کسی که خود را به گناه و عصیان آلوده می‌کند، قرب به حق ندارد و خدا را نمی‌بیند، یا به او ایمان دارد؛ ولی او را ناظر و شاهد نمی‌بیند، یا آن که این را نیز می‌پذیرد؛ ولی قدرت و قهاریت خدا را باور ندارد یا از طرف حق تعالی کمبودی احساس نمی‌کند؛ بلکه دل گرفتار تاریکی گشته و هیچ نمی‌بیند، یا آن که عفو و چشم‌پوشی حق تعالی او را مغرور ساخته است، یا عدل حق تعالی را باور ندارد، و یا آن که جهت‌های متعددی در تحقق معصیت و گناه نقش دارد. از نوع گناه می‌توان خصوصیات فاعلی عصیان را بررسی نمود.

ممکن است بسیاری از گناهان جهت‌های دیگری داشته باشد؛ مانند ضعف نفس، تأثیر محیط، عادت و خصوصیات مزاجی، ارثی و دیگر جهات سرالقدری که وضع خاص مناسب خود را دارد.

فردی که گناهی را به «تعبد» گناه می‌داند، با فردی که گناهی را به «تحقیق» گناه می‌داند، در برخورد با عمل، مختلف می‌باشند.

کسی که گناه می‌کند، یا برای خود ارزش قائل نیست، یا آن که ارزش را نمی‌شناسد و یا خودی خود را گم کرده است.

هرچند ارتکاب گناهان از نبود اراده و نبود اطمینان به نفس است، خود انجام گناه، بی‌ارادگی و بی‌اطمینانی می‌آورد.

اگر کسی گناه خود را ندید، بداند که غافل است.

کثیفی، شومی، دوری از نظافت و طهارت خود، زمینهٔ قوی و محکمی برای آلودگی روح و تحقق گناه است.

خوردن متنوع و زیاد، خواب را بسیار می‌کند و خواب و خوراک، زمینهٔ گناهان را در آدمی به وجود می‌آورد.

لطافت و ملاحت نوع زندگی، هرچند تا اندازه‌ای خوب است، زیاد آن زمینهٔ گناه و عصیان را فراهم می‌سازد.

دوری یا نزدیکی به گناه و عصیان، هیچ یک چندان آسان نیست. فرد گناه‌کار باید زمینه، موقعیت، شرایط و بسیاری از خصوصیات دیگر را داشته باشد تا بتواند گناه کند یا از گناه دوری نماید.

عوامل، اسباب، خصوصیات، شرایط و محیط را باید در نوع و موقعیت تحقق گناه دخیل دانست.

در ظهور و بروز طاعات یا گناهان در افراد، حالات روانی یا انگیزه‌های جانبی بسیاری ممکن است دخالت داشته باشد.

هر گناهی از هر فردی میسر نیست و گناه، مانند طاعت، اسکلت و استخوان لازم دارد.

تحقق نفسی گناه و زمینه‌های کثرت و کیفیت آن یا از خباثت نفس ناشی می‌شود یا از ضعف و جهل آن.

ارتکاب عملی گناه از خباثت نیست؛ هرچند زمینهٔ بدی در گناه‌کار به وجود می‌آورد.

زمینهٔ گناهان بزرگ از خباثت نفس یا از جهل نفس می‌باشد.

هرگونه نقص و عیب فردی و اجتماعی می‌تواند زمینهٔ نواقص دیگری شود که قابل توسعه و رو به زیادی باشد. هرگز نمی‌شود معاصی و گناهان، تمام شخصی باشد و تنها به خود فرد ضرر و زیان برساند. تمام معاصی و گناهان انسان مسری است و به دیگران سرایت می‌کند و لازمهٔ گناه بودن بعضی از گناهان سرایت آن است؛ یعنی گناهی چون سرایت دارد گناه است و چون گناه است، سرایت می‌کند. البته برخی از گناهان به طور کامل فردی و پنهانی است و پای دیگری در میان نیست؛ ولی همین گناهان نیز اگر به طور دقیق ملاحظه شود، روشن می‌گردد که سرایت از لوازم وجودی آن می‌باشد و به طور غیر مستقیم در افراد جامعه اثر می‌گذارد.

در جامعه، افراد خوب و بد نسبت به هم بی‌تفاوت نیستند و آثار کردار آنان نسبت به یک‌دیگر آشکار است. هر گناه فردی، گذشته از زیان به خود فرد، زیان به دیگری را همراه دارد و گاه زیان به دیگری بیش‌تر از زیان به گناه‌کار می‌باشد.

در تحقق گناه، جهات خارجی و امور غیری دخالت دارد. عوامل تحقق، بروز و ظهور گناه هم مانند آثار گناه، هرگز شخصی و فردی نمی‌باشد. گناهان، عوامل عمومی دارد و برای تحقق یک گناه، گاهی دست‌هایی در کار است تا فردی را آلوده به گناه و نقصی کنند. گناه‌کار هیچ‌گاه نمی‌تواند در تحقق گناه مستقل باشد؛ بلکه جهات خارجی و امور دیگری در تحقق آن نقش عمده‌ای دارد. نباید یک گناه یا یک گناه‌کار را تنها و محدود دید و به طور بسیط در نظر آورد و از جهات فاعلی، فعلی و ذاتی آن غافل ماند. موارد اثباتی گناه نیز نمی‌تواند شخصی و فردی باشد و طرف اثبات گناه نیز گوناگون، کلی و متعدد است و در این بخش، عوامل دیگر نقش عمده دارد و علایم گناه یا شخص گناه‌کار تنها راهی برای اثبات چنین امری است. در نتیجه، مکافات و جزای گناهان نمی‌تواند فردی و محدود باشد. چنین نیست که تنها شخص گناه‌کار مجازات شود؛ بلکه باید تمامی جهات یک گناه یا موقعیت یک گناه‌کار را بررسی نمود تا بتوان برای مکافات او عدالت نسبی را اعمال کرد وگرنه قاضی و مجری، خود گناه‌کار چیره‌دست و برتری است که عنوان اجتماعی و قداست فردی خود را از گناه به دست می‌آورد.

بسیاری از گناه‌کاران مباشری، گناه‌کاران تسبیبی می‌باشند.

در معاصی باید در جهت علی و معلولی بین سبب و مباشر تفکیک قائل شد.

بین سبب و مباشر در علل و سبب و مباشر در معالیل تفاوت وجود دارد و این دو در جهت علل دارای شدت بالایی است، هرچند این دو در جهت معالیل، عرفیت فراوانی دارد و قابل لمس برای همگان می‌باشد.

به‌راحتی قابل تصور است که فردی در عین گناه و ارتکاب عصیان، گناه را گناه نبیند و با آن که در زمان ارتکاب، شخص این گناه را به صورت واحد و دوگانه مجسم می‌کند، خدشه‌ای در صغری و کبری و نتیجهٔ قیاس منطقی آن پیش نمی‌آید.

فردی که خودکشی می‌کند امید را از دست داده است و این منتهای ضعف نفس وی را می‌رساند.

خودکشی از گناهانی است که می‌تواند عوامل مختلفی داشته باشد؛ هرچند انگیزهٔ اصلی آن ضعف نفس است. البته اثری که ضعف نفس بر فرد وارد می‌کند، نسبی است؛ زیرا گاه می‌شود که با حوادث و تلخی‌های اندک، خودکشی محقق می‌شود و گاهی حوادث بیش‌تر و بزرگ‌تر در فردی، سبب خودکشی را فراهم نمی‌کند.

فردی که با طناب و چاقو خود را می‌کشد، در حقیقت از دیگران کمک می‌گیرد تا خود را خلاص کند و همین ضعف وی را می‌رساند. چنین شخصی نمی‌تواند همین‌طور بخوابد یا بنشیند و نفس نکشد تا بمیرد، بدون آن که محتاج طناب و چاقو باشد؛ ولی شخص ناتوان، قدرت این کار را ندارد و تحقق چنین امری قدرتی است که می‌تواند به مرگ اختیاری کشیده شود.

گاه می‌شود که کسی هزاران معصیت می‌کند و عاقبت به خیر می‌شود؛ ولی بعضی مسائل فکری است که شخصی را که عمری در عبادت بوده است از پای در می‌آورد و کوچک‌ترین انحراف و انحطاط فکری اساس آدمی را از این برج بلند انسانی می‌اندازد و متلاشی و کافر می‌کند و عنوان نجس را برایش به سوغات می‌آورد.

چه خوب است آدمی مسلمان بمیرد. چه‌قدر مشکل است آدمی مسلمان بمیرد! ممکن است آدمی بمیرد و نجس از دنیا رود و آب کر هم او را طاهر نسازد و هر قدر او را غسل دهند، نجس‌تر شود، گذشته از آن که مرده‌شور و تمامی وسایل او را نیز نجس می‌سازد.

گاه می‌شود آدمی خود را خیلی خوب می‌پندارد و خود را از گُل هم پاک‌تر می‌داند؛ ولی نمی‌داند نجاست از سر و کلهٔ وی بالا رفته است؛ وضو می‌گیرد و غسل می‌کند تا پاک شود، نجس‌تر می‌شود؛ نماز می‌خواند که قرب پیدا کند؛ ولی دورتر می‌شود و ظاهرش دمار از روزگار باطنش در می‌آورد.

تمامی ایادی و نقش‌های شوم نفس و ابلیس در کسانی بیش‌تر جا دارد که ضعف اندیشه و عمل دارند و خود را در برابر پیشامدهای شوم، از دست رفته می‌یابند.

اقتدار تمامی ایادی و شیاطین و ابلیس از ضعف افراد سرچشمه می‌گیرد و در آن‌ها به خوبی مؤثر واقع می‌شود.

هنگامی که از کسی عیبی مشاهده نمی‌شود، کمالاتش به خوبی خود را نشان می‌دهد و همین که عیبی مشاهده شد، دیگر کمالات آن فرد به صورت نقص ظاهر می‌گردد. این نوع افکار و این‌گونه مردم و جامعه را باید صاحبان جهل و تباهی دانست.

چون در خود کژی می‌یابیم آن را به راستی مذمت نمی‌کنیم و چون ظلم و ستم در خود می‌بینیم، آن را چندان بد نمی‌انگاریم.

مردم عادی کم و بیش در بعضی از مواقع موفقیت‌های اندکی در زمینهٔ دوری از گناه به مقتضای سجایای باطنی و طبع پیدا می‌کنند و خود را در مقابل بدی و زشتی به طور تمام و کامل مغلوب نمی‌یابند.

کسی که چشم و دل خود را از حرام پر کرده است، هرگز میل به حلال ندارد و آن که به حلال قناعت می‌کند، حرام در ذایقه‌اش تلخ می‌شود. این دو امر گرچه می‌تواند نسبی و واقعی باشد و افراد متفاوتی داشته باشد، تشخیص آثار و خصوصیات آن چندان در توان همهٔ افراد نیست و راه‌یافتگان به این حقایق گذشته از آن که کم هستند، صفات اختصاصی نیز دارند.

 

ایمان ‌با ضعف ‌نفس چندان‌ ارزشی ‌ندارد

نفس آدمی دارای چهار قوهٔ کلی است. این قوا زمینه و بستر اصلی پیدایش و رشد تمامی قوای موجود در نفس انسان را فراهم می‌آورد.

این چهار نیرو عبارت است از نیروی تعقل (عاقله)، نیروی کردار (عامله)، نیروی غضب (سبعیه) و نیروی شهوت (بهیمیه). با قوهٔ عاقله، حکمت نظری رشد می‌یابد و در حکمت عملی مؤثر می‌گردد. قوهٔ عامله تابع اراده است. قوهٔ غضب که دارای نیروی محرکی است، چنان‌چه تابع عقل گردد، شجاعت به وجود می‌آید.

قوهٔ حیوانی نیز در صورتی که تابع عاقله گردد، عفت زنده می‌گردد. بعد از یافت حکمت با نیروی عامله و شجاعت با محرکهٔ عفت یا بهیمیت، عدالت در آدمی پیدا می‌گردد. عدالت، حکومتی اعتدالی را در جان آدمی ایجاد می‌کند. در مذهب شیعه نسبت به افراد در حیثیت‌های فردی و اجتماعی از امامت و رهبری گرفته تا جمعه، جماعت، طلاق و شهادت مورد اهمیت فراوان قرار گرفته است.

اعتدال این قوا می‌تواند حاکمیت حق و عدالت را در جان فرد و جامعه رشد دهد. چنان‌چه چنین اعتدالی در نفس و جان فرد ایجاد نشود حکومت و اقتدار عادلانه در جامعه نیز ایجاد نمی‌شود.

کسی که اقتدار نفسانی، ملکهٔ مستحکم و نفس خود ساخته‌ای داشته باشد مغلوب بدی‌ها، زشتی‌ها، شیاطین و ابلیس نمی‌گردد. چنین کسی می‌تواند گروهی از شیطان را آلت دست خود سازد و در فرجام کار خود تمامی آنان را کر و کور نماید و فراری دهد.

ضعف ‌نفس، انسان ‌را به ‌تباهی ‌می‌کشاند. حتی‌ ایمان ‌با ضعف ‌نفس چندان‌ ارزشی ‌ندارد و هر لحظه ‌در خطر و کمین حملهٔ هوس‌هاست.

مبارزه با نفس، کار مردان خداست و هر کسی در این راه موفق نمی‌شود. کنترل نفس به طور کامل و در باطن، تنها در اختیار معصومان است و این مهم به صورت کامل برای غیر معصوم ممکن نیست. حضرات معصومین علیهم‌السلام با آن‌که عصمت و طهارت کلی دارند، از چنین گریزگاه‌هایی می‌گذرند و آن‌چه کم و بیش دربارهٔ پیامبران الهی علیهم‌السلام به عنوان ترک اولی رسیده است منافاتی با عصمت آنان ندارد.

کم‌تر کسی است که بتواند تمایلات نفسانی خود را مهار کند. کسانی که داعیهٔ کمال دارند درگیر بسیاری از تمایلات نفسانی خود می‌باشند؛ هرچند راضی به افشای این امر نمی‌باشند و حتی حاضر نیستند خود نیز این امر را باور کنند. اینان کسانی هستند که تظاهر به کمالات دارند.

کمال هر کس و هر چیز در چیزی است که خصوصیت او آن را ایجاب می‌کند و از آثار وجودی خاص اوست و در آن جهت به آن شناخته می‌شود و از همگان در آن جهت برتر و پیش‌تر است.

شمشیر در برندگی و اسب در دوندگی و سواردهی ممتاز است؛ هرچند تیشه هم می‌برد و الاغ هم می‌دود؛ ولی آن دو ممتازند. این دو وصف از آنِ این دو است نه تیشه و الاغ. از این رو، همین که شمشیر و اسب از برندگی و دوندگی می‌افتند، اسب را پالان نهند و مانند الاغ به حساب آورند و با شمشیر هم معاملهٔ آهن شکسته و فولاد خرد می‌کنند.

هر موجودی باید به طریق خاصی امتیاز خود را پی‌گیری کند و از بی‌راهه و کژی دوری کند. امتیاز آدمی اندیشه، فکر، نطق و بیان وی می‌باشد و باید این امر را پی‌گیری کند وگرنه کم‌تر از حیوانی است؛ زیرا آدمی در پارس کردن هم‌چون سگ نیست و او در قهر چون شیر، در شهوت چون خوک، و در خوردن هم‌چون گاو نمی‌باشد و حیوانات هر یک در جهتی از انسان برتر می‌باشند؛ مگر آن‌که حیوانیت جنسی تمام کمالات حیوانات نوعی را در سرای امتیاز خود به دست آورد.

آدمی باید کاستی‌های خود را بشناسد. چه بسیار آدمیانی که با انواع نقص و کاستی درگیر هستند و به آن توجهی ندارند. این کاستی‌ها کمال ویژه را که در هر کسی موجود است می‌پوشاند.

آدمی در شهوت به خوکی، و در غضب به شیری نرسد و در عریانی و بی عفتی نتواند مانند حیوانی شود، که ماهی عریان است و از عریانی خود نمی‌گریزد و آدمی در صورت عریانی نیز از عریانی خود گریز دارد.

کمال آدمی در آن است که نخست نواقص خود را برطرف نماید و سپس در پی کسب فضایل باشد؛ همان‌طور که پزشک و رنگرز ابتدا بیماری و چرک را برطرف می‌نمایند و سپس عافیت و رنگ‌آمیزی را دنبال می‌کنند.

آدمی باید نیروها و قوای ظاهری و باطنی خود را همراه و همگام عقل و اندیشهٔ خود سازد تا توان کنترل کشور نفس حیوانی خود را داشته باشد وگرنه مانند فردی است که در میان حیوانات گوناگون جنگل به سر می‌برد، بدون آن‌که از آن‌ها گریزی داشته باشد.

اگر فردی سوار اسبی وحشی شد و سگی هار در پی خود داشت، شیری هم از پیش حمله نمود و همه به یک زنجیر بسته شدند، دو حالت می‌تواند داشته باشد: نخست، آن‌که آدمی بتواند همهٔ آن‌ها را مهار کند و هر یک را کنترل نماید و با مدیریت و اقتدار به کار خود وا دارد و دیگر این که آدمی اسیر تمامی آن‌ها گردد، سگ در پی استخوان و اسب در پی مرغزار و شیر طعمه و جنگل طلب می‌کند و این انسان است که باید اسیر باشد و تمامی آن را پی‌گیری نماید.

اگر اقتدار و ارادهٔ اندیشهٔ آدمی حاکمیت داشته باشد، وضعیت چنین خواهد شد. وصف آگاهی، علم و هنر نیز کفایت نمی‌کند و اندیشه‌ای کارساز است که با اقتدار و اراده همراه شود. «جاء رجل الی علی بن الحسین علیه‌السلام فسأله عن مسائل فأجاب ثم عاد لیسأل عن مثل‌ها فقال علی بن الحسین علیه‌السلام : مکتوب فی الانجیل لا تطلبوا علم ما لا تعلمون ولما تعملوا بما علمتم، فان العلم اذا لم یعمل به لم یزدد صاحبه إلاّ کفرا و لم یزدد من اللّه إلاّ بعداً».

ـ مردی به نزد حضرت امام سجاد علیه‌السلام آمد و از ایشان مسایلی را پرسید و حضرت علیه‌السلام به آن پاسخ گفت. آن مرد دوباره بازگشت تا همانند آن مسائل را بپرسد که امام علیه‌السلام به او فرمود: در انجیل نوشته شده است که دانش چیزی را که از فهم آن بر نمی‌آیید و به آن عمل نمی‌نمایید، نخواهید، همانا دانش اگر به آن عمل نشود بر دانای آن جز کفر و دوری از خداوند نمی‌افزاید.

 

جبران بدی‌های گذشته

توبه آن است که آدمی به جایی برسد که در صورت امکان تحقق گناه، بدون هیچ محذور و مشکلی، هرگز آن را تکرار نکند. توبه سخت‌تر از عمل جراحی دقیق است.

عمل جراحی توبه اگر با مهارت کامل و فراهم آوردن شرایط انجام شود، ممکن است نتیجهٔ مطلوبی داشته باشد؛ نه آن که به گفتن واژه‌ای بسنده شود. اگر عمل ناپسندی از فردی سر بزند و توبهٔ حقیقی کند و در زدودن آن کوشش نماید و ذکر توبه را بر زبان و قلب آورد، ممکن است پذیرفته شود.

بریدن از گناه توبه نیست؛ چرا که در صورت نخست، نبود زمینه سبب ترک گناه می‌شود؛ ولی در توبه، با آماده بودن زمینهٔ گناه آن را انجام نمی‌دهد. تسلیم نشدن در مقابل کاری، دلیل بر طرد آن کار نمی‌باشد و نبود زمینه یا نبود امکان، او را به تسلیم می‌کشاند.

توبه و بازگشت به خوبی‌ها با جبران بدی‌های گذشته است که کامل می‌شود.

توبه کردن از گناهان خوب است؛ ولی از این بهتر، توبه دادن دیگران است و توبه دادن دیگران به گذشت از آن‌ها می‌باشد.

همان‌طور که خوب است آدمی هر لحظه، توبه را اساس کار خود قرار دهد و از هر کار ناشایستی توبه کند، باید از تمامی خوبی‌ها و امکان و تحقق نفسانی خود نیز توبه کند؛ زیرا انتساب خوبی به خود در مراحل کمال، نقص و کمبود است.

خوب است آدمی هر لحظه کسانی را که به او ظلم و تعدی کرده و به او ضرر و زیانی وارد ساخته‌اند، به توبه وا دارد و حقوق شرعی واجب و مستحب، بلکه تمامی انتسابات اخلاقی را که با دیگران دارد یا دیگران با او دارند، در ظرف توبه قرار دهد. با این بیان که بگوید: خدایا، بر هر کس هرگونه حقی دارم، آن را بخشیدم و هیچ گونه حقی بر کسی ندارم، بدانم یا ندانم، جزیی باشد یا کلی، ظاهری باشد یا باطنی، و بزرگ و دردناک باشد یا اندک. خدایا، از هیچ کس طلب و حقی ندارم. این گفته خود توبه دادن دیگران است. با این تفاوت که دیگران این کار را مشکل می‌توانند انجام دهند و شاید موفق نیز نشوند کاری را که برای تو آسان است انجام دهند. این کار، مردانگی، بزرگی و شرافت آدمی را می‌رساند که دیگران را از هر گونه گناه و عصیانی که به او متعلق بوده است، پاک سازد و بگوید: خدایا، من چیزی از کسی طلب ندارم و حقی بر کسی ندارم و هرچه باشد، به همه حلال کردم و همه از جانب من طاهر و پاک از هر گونه آلودگی هستند.

با خدای خود بگوید: خدایا، من با کسی حرفی ندارم و هر کس با من سخنی دارد، خدایا، تو خود او را به بهترین صورت راضی فرما.

کسی که چنین است؛ خواه در حال بیداری بمیرد یا خواب، گرفتاری ندارد و مرگ او سراسر خیر و احسان است.

هر کس چنین روشی را نداشته باشد، گذشته از آن که کوچکی خود را ثابت می‌کند، بسیاری را محتاج توبه و زحمت می‌سازد و بسیاری را درگیر عذاب و زحمت قبر و آخرت می‌سازد و شاید کسانی را درگیر عذاب ابدی سازد؛ زیرا گناهانی است که بخشش آن‌ها بسیار مشکل است یا زمینهٔ عنوان و طرح ندارد و ایجاب پاک‌سازی در آن‌ها محقق نمی‌گردد و گروهی را تا قیامت، درگیر عذاب وجدان و عصیان می‌سازد و آن‌جا نیز هر یک مشغول دیگری می‌گردد.

قیامت که روز حساب و پاسخ است، این فرد گریبان دیگری را می‌گیرد و دیگری نیز گریبان این فرد را می‌چسبد. هر کس دیگری را می‌کشد و هر یک دیگری را مورد عتاب قرار می‌دهد. خدا نیز همه را مشغول یک‌دیگر می‌سازد، آن‌قدر در قیامت از هم طلب‌خواهی می‌شود که گویی هیچ کس از هیچ کس نمی‌گذرد.

ولی مرد بزرگوار و مؤمن شریف آن است که هیچ حقی به کسی و بر کسی ندارد. او در روز قیامت نیز آرام و سر به زیر می‌ایستد و می‌گوید: من با کسی حرفی ندارم، هر کس با من کاری دارد، خدایا تو خود پاسخ ده. من گریبان کسی را نمی‌گیرم، تو خود گریبان مرا از دست دیگران رها فرما. خدایا، من طلبی ندارم تا بگیرم، تو خود طلب مرا ادا فرما. گذشته از آن که این طلب‌ها چیزی نمی‌شود که بار ماندهٔ آدمی را در دنیا یا آخرت بر دارد و ببندد و تنها آثار آن همان درگیری و بگیر و ببند است و بس.

پس باید گفت: خدایا، من هر حقی را که بر کسی و چیزی دارم بخشیدم. با این دعا، گذشته از خود، دیگران را نیز فارغ ساخته است. باید تمامی حقوق شرعی و عقلی را بخشید؛ آن حقوقی که به بیان ما حق است، حقوقی که خوبان نیز اندکش را حتی نسبت به اولیای الهی یا نزدیکان خود نمی‌توانند ادا کنند.

این حقوق در صورت عدم بخشش، کم نمی‌شود و با آن همگان را می‌تواند درگیر و گرفتار سازد؛ اگرچه کار آخرت را نمی‌سازد و باری نمی‌بندد؛ زیرا ممکن است همین حقوق را دیگران بر دوش او داشته باشند. پس وقتی توبه کند و دیگران را نیز توبه دهد، گذشته از آن که بزرگی خود را یافته، حق خود را نیز فهمیده و خود را تنها با خدا طرف ساخته است، خدایی که اگر ببخشد یا نبخشد، محتاج دیگری نمی‌باشد.

 

گناه دل آدمی را به درد می‌آورد

تأمل فلسفی بر رابطهٔ گناه با آدمی کم‌تر اتفاق افتاده است. یکی از خصایص عالم ناسوت، نقص، عصیان و گناهی است که در آن دیده می‌شود. مشکل می‌شود بنده‌ای غیر معصوم در ناسوت باشد و بتواند از گناه دوری گزیند.

گناه چیست .گناه گناه است و آدم آدم، و این دو، حکم آب دریا و موج را دارند. هیچ گاه فردی عادی به‌دور از گناه نیست؛ همان‌طور که آب دریا دور از موج نمی‌باشد.

گناه چون حرارت و آدم چون آتش است. گناه چون رطوبت و آدم چون آب است. گناه چون نیش و آدم چون عقرب است. گناه چون زهر و آدم چون مار است. گناه چون فرد و آدم چون نوع است. گناه چون ظهور و آدم چون وجود است. گناه چون خلق و آدم چون خالق است. گناه چون درد و آدم چون دردمند است. گناه چون رنج و آدم چون رنجور است. گناه چون جای پا و آدم چون پاست. گناه چون پیچ و آدم چون پیچش آن است. گناه چون اشارت و آدم چون ابروست. گناه چون خال و آدم چون چهره است.
گناه چون تَن و آدم چون مَن است. بی‌گناهی در آدم گناه است؛ همان‌طور که گناه گناه است.
اوج گناه، پستی انسان، و پستی انسان اوج گناه است. ظهور گناه، افول انسان و افول گناه، ظهور انسان است.
گناه دل آدمی را به درد می‌آورد، پشت وی را به خاک می‌مالد، انسان را تباه، شرمنده و شرم‌سار می‌سازد، ارزش وی را پایین می‌آورد و می‌تواند آدمی را از انسانیت بیرون نماید و او را حیوان و کم‌تر از آن کند. گناه انسان را به پوچی می‌رساند، می‌آزارد، می‌کشد و دشمن آدمی است که با او به ستیز بر می‌خیزد، دل انسان را به خوبی‌ها بی‌میل می‌گرداند، اندوه را میهمان دل می‌کند و بعد هم صاحب‌خانه می‌شود.
گناه انسان را از حق تعالی دور می‌دارد و وی را کر، کور، زنده به گور و در نهایت مردار می‌کند. چیزی که گناه را اوج و رواج می‌دهد و گناه را گناه می‌کند، گناه است. چیزی که عقاب را توان می‌بخشد، عذاب را ابدی و فرد را بدون شخصیت می‌کند و شخصیت او را می‌کشد، جامعه و مردم را از هم دور و فرد و جامعه را رنجور و مهجور می‌کند، دل و قلم آدمی را می‌خشکاند، هر کس را ناکس می‌کند، شکست هر کس را آماده و انسان را زبون و خوار می‌سازد، گناه است.
چیزی که چیزی نیست و هر چیزی را به نیستی می‌کشاند و چیزی که هر کس به نوعی گرفتار آن است و غرور و وقار آدمی را می‌شکند، آدمی را محتاج حق تعالی می‌کند، انسان را متوجه می‌سازد و کرنش وی را در برابر حق تعالی ایجاب می‌کند، گناه است.
چیزی که بندگی می‌آورد، خدایی خدا را نشان می‌دهد، رحمت حق تعالی را ظاهر می‌سازد، آدمی را به ادعای خدایی می‌کشاند، انسان را از ادعای خدایی منصرف می‌سازد و چیزی که آدمی همیشه با آن سر و کار دارد، گناه است.
انسان باید همواره حرمت حریم حق را داشته باشد و با خلق خدا طریق مدارا پیشه سازد و خود را از گناه و زشتی باز دارد و تا می‌تواند به گناه و پلیدی نزدیک نگردد. عصیان و گناه، آدمی را کوچک و خوار می‌سازد و از موقعیت ارزشی او می‌کاهد، اگر به ظاهر کشیده شود در ظاهر و اگر در پنهانی انجام شود در باطن چنین می‌شود.
گناه و معصیت ارادهٔ آدمی را سرکوب می‌نماید و فرد را در اراده سست می‌سازد و در پایان انسان را فاقد اراده می‌گرداند. گناه و عصیان، آدمی را چنان خوار و مطیع نفس شیطانی می‌کند که گویی از ایادی این دو می‌باشد و به جایی می‌رسد که خود، شیطانی با صورت انسانی می‌گردد. گناه، طبع آدمی را مسخ ساخته، امید را از دل گرفته و یأس را جایگزین آن می‌نماید.
گناه همانند شوکران می‌ماند. شوکران، جام زهری بوده است که در یونان قدیم به محکومان به اعدام داده می‌شده است تا بدین گونه بمیرند.
اما یکی از حکمت‌های دوری از گناه این است که انسان آدم بماند و صاحب اراده، قوت و امید باشد و از یأس و سستی پرهیز نماید، بر خویش و شعاع وجودی خود حاکم باشد و ارزش دارد که فردی، بر خویشتن خود نهیبی زده و دل را با پلیدی آشنا نکند و آن را در مرز پاکی استوار سازد.
روح گناه در نطفهٔ آدمی دمیده شده و دوری از گناه، دوری از یک حقیقت است. حقیقتی که آدمی را خاک‌نشین می‌کند و در خاک بر عرش می‌نشاند. همین نقص، مادهٔ گناه است و هر کس به اندازهٔ رهایی از آن اوج می‌گیرد و به قدر وابستگی به آن در حضیض می‌نشیند.
اگر از من بپرسند گناه چیست؟ گویم: نفس وجود و بود ما گناه است. کسانی که می‌خواهند خود را از گناه دور نگاه دارند، هرچند کوشش خوبی است، هیچ گاه به چنین امری موفق نمی‌شوند. آن‌هایی که خود را از گناه دور می‌دارند و به این امر تظاهر می‌کنند، گناه‌کاران کثیفی هستند و می‌خواهند با نفس گناه، گناه را از خود دور دارند.
عصیان هرچند زشت را نشان می‌دهد، این زشتی در نقش عصیان نیست؛ بلکه در انتساب به عاصی و گناه‌کار است.
عصیان، زیباترین واژه و واقعیتی است که حقیقت عبودیت آدمی را بیان می‌کند.
اولیای الهی خود را در زمینهٔ گناه شرمنده و سر به زیر می‌بینند؛ هرچند دور از همهٔ گناهان می‌باشند.
گناه، همان‌طور که در بسیاری مواقع خود را چنان ظاهر می‌کند که به آن افتخار می‌شود، بسیار ممکن است در اولیای خدا، چنان رنگ و بویی به خود گیرد که با درستی و خوبی تفاوتی جز در اصل و واقع نداشته باشد و جز اهل حق آن را به جا نمی‌آورند. البته این گناه با گناهان شناخته‌شده در نزد مردم که از مقامات عالی معنوی خبری ندارند تفاوت دارد.
تنها خصیصهٔ عالم ناسوت، نقص و عصیان است و مشکل می‌شود در ناسوت از گناه دوری گزید.
هیچ کس دور از گناه نیست و نداشتن باور به چنین اصلی، جهل و گناه است.
هیچ کس از گناه دور نیست؛ ولی گناه داریم تا گناه.
کسی که گناه می‌کند و کسی که گناه ندارد، آدم نیست. کسی که گناه را ظاهر می‌کند و کسی که گناه را پنهان می‌کند، آدم نیست. کسی که خود را از گناه تبرئه می‌کند و کسی که گناه‌کار را تبرئه می‌کند، آدم نیست. کسی که گمان می‌کند گناه ندارد و کسی که شرمندهٔ گناهان خود نیست، آدم نیست.
عصیان و گناه حقیقتی است که هر کس مرتکب آن می‌شود؛ ولی هر کسی زیر بار گناه نمی‌رود. هر کسی به عصیان تن می‌دهد، ولی هر کسی از عنوان گناه گریزان است. هر کسی خوبی را نمی‌پذیرد؛ ولی هر کسی به آن تظاهر می‌کند.
خود را بدون گناه جلوه دادن بدترین گناه است. چنین فردی در خطر بزرگی قرار دارد و باید مواظب باشد که از جایی سقوط می‌کند؛ زیرا با این کار، ادعای عصمت نموده است.
برخی گناهان که در شأن بعضی می‌باشد، چندان دردناک نیست؛ دردناک‌ترین گناه آن است که در شأن فردی نباشد.
هر گناهی به مذاق هر کسی سازگار نیست و ترک برخی گناهان از برخی قابل ستایش نیست و بعضی از افراد را نسبت به ترک برخی از گناهان باید تحسین نمود.
هرچند در دنیا بی عالَمی نداریم، عالَم گناه و عصیان، یک بی‌عالَمی است.

 

هوس و سادیسم

کسی که پیوسته در پی زن‌های متعدد نامحرم است و در خلوت خود زنان نامحرم بسیاری را به ذهن می‌آورد سادیسم دارد. چنین کسی اهل شهوت نیست و خیال‌پردازی هوسران و هرزه است که معشوقی ندارد و از شهوت هم چیزی ندارد تا چه رسد به عشق. شهوت یکه‌شناسی می‌آورد و جز محرم و آشنای خود نمی‌بیند. مومن شهوت دارد، اما هوس ندارد. عاشق حق نیز یکه‌شناس می‌شود و غیر به ذهن نمی‌آورد. کسی که در نماز خود دچار کثرت است حتی محبت ندارد، چه رسد به عشق.

 

تفاوت هوس و عشق

حفظ آبرو، احترام، داشتن کارهای خیر، خدمت به مردم، خشنود نمودن همسر و فرزندان و تامین نیازها و رفع کمبودهای آنان، هرچند همه نیکوست، همگی در دایره هوس است؛ چرا که اگر هوس نبود، آدمی نباید میان فرزند خود و فرزند دیگری تفاوت می‌گذاشت.

محب وصف: «وَیوْثِرُونَ عَلَی اَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصَاصَهٌ» دارد تا چه رسد به عاشق. این محب است که هرچند در خود احتیاجی داشته باشد، دیگری را بر خود مقدم می‌دارد. عاشق، خودی نمی‌بیند و غرق در معشوق است. کسی که عشق دارد، به آتش آن سوخته است و چیزی نمی‌خواهد. او هرچه را دارد به دیگران می‌دهد؛ زیرا متاعی به کار او نمی‌آید.

مطالب مرتبط