غايت زندگی يا پايان‌ناپذيري حيات

 غایت به معنای نهایت آرزو و توان فاعل است که کنشگر به خاطر آن، اقدام بر انجام کرداری می‌کند.

علم به غایت برانگیزانندهٔ علت فاعلی است و آن را به حرکت بر اساس خود وا می‌دارد؛ به‌طوری که گفته می‌شود: علت غایی به حقیقت همان علت فاعلی است.

 تعیین هدف و غایت زندگی در سلامت زندگی نقش مؤثری دارد. انسان نیاز به زندگی هدفمند دارد و باید فرجام خود را بشناسد تا آگاهانه در مسیر زندگی خود گام بردارد. غایت زندگی هر کسی تابع طبیعت و مسیر طبیعی است که دارد و بر اساس آن تعریف می‌شود. هر کسی برای چیزی آفریده شده است که با طبیعت او سازگار است. کسی غایت زندگی خود را می‌یابد که مسیر بی انتهای طبیعی خود را برود. این مسیر طبیعی است که انگیزهٔ هر فردی از زندگی را رقم یم زند. انگیزه‌هایی که با دیگری متفاوت است. پرسش از غایت به این معناست که انسان می‌خواهد چه بشود و به کجا برسد؟ این پرسش حتی دربارهٔ امور جزیی، نباید به به اعتبار متعلق خُرد و مقطعی آن کم‌اهمیت دیده شود در صورتی که این امر برآمده از مسیر طبیعی فرد است، ولی مهم‌تر این است که جای‌گاه مسیر طبیعی هر کسی در مجموعهٔ نظام آفرینش به دست آید و در این صورت وی به غایت درست خود که همان مسیر و راه طبیعی اوست پیوند می‌خورد. کسی که می‌گوید: می‌خواهم مانند فلان کس و فلان چیز بشوم، در واقع مسیر طبیعی خویش که غایت اوست را غفلت کرده و خویش را محدود ساخته است؛ زیرا همانندسازی محدودیت می‌آورد. هر کس باید خویشتن خویش باشد و نهایت و غایت وی نیز همین است که خویش و به اندازهٔ خود باشد. در صعود ناسوتی، همه به یک جا باز نمی‌گردند، بلکه هر کس به ظهورات اسمی مناسب خود رجوع می‌کند و اگر انسان در باب وصول غایی خود مسیر طبیعی خویش را نادیده گیرد، در واقع شکست زندگی را بر خود پذیرفته است.

مسیر طبیعی هر کسی امری محتوایی و کیفی است که محتوای آن معرفت است و پایان برای تبدیل‌پذیری آن نیست و به توان بی‌نهایت تغییر می‌یابد و به تحویل می‌رود و در هر آن پذیرای شأنی متناسب است؛ بدون آن که کم‌ترین به‌هم‌ریزی و نابودی پیش آید. سیر طبیعی پدیده‌ها به صورت خاص و با دو وصف معرفت و قدرت تبدیل است. تبدل‌پذیری این سیر سبب می‌شود در جایی به بن‌بست نرسد و مقصد برای آن طرح نگردد؛ زیرا راهی که ویژگی تبدیل‌پذیری به توان کلمات الهی و بی نهایت را دارد، نمی‌شود پایانه داشته باشد و راهی است بی انتها. کسی که خویش و دنیای پیرامون خود را جامد، بسته و تکراری می‌بیند، مشاعری محدود دارد و غفلت بر او تنیده است و در مسیر طبیعی خود نیست. مسیر طبیعی پدیده‌ها قدرت تبدیل‌پذیری دارد؛ به‌گونه‌ای که فرد طبیعی هم می‌تواند دنیوی شود و هم در عوالم اخروی سیر کند و قیامت خویش را قائم ببیند و نیز سیر در اسما و صفات داشته باشد و خویش را در محضر اسمای الهی مشاهده کند و حتی به مقام بی اسم و رسم درآید.

غایت زندگی بودن در راه طبیعی زندگی است و ورود به این مسیر پایان کار نیست، بلکه نقطهٔ شروع حرکت در مسیری بی انتها و بدون مقصد است و مهم بودن در این راه و حرکت در این مسیر است و رسیدن به هدفی خاص اعتبار ندارد و در راه بودن اعتبار این که راه مورد نظر به مقصدی می‌انجامد را ندارد. مقصدی در زندگی نیست، جز سیر طبیعی که هرچه پیش رود در راه است و به انجام نمی‌رسد؛ چرا که راه بی‌پایان است و برای آن نمی‌شود هدفی و مقصدی را در نظر گرفت. برای هیچ پدیده‌ای ایستار و حد یقف وجود ندارد، ولی آنان که نهایت سیر پدیده‌ها را سکون گرفته‌اند؛ به این معنا که پدیده‌ها با وصول به جوار حق، ساکن می‌شوند و به آرامش ابدی دست می‌یابند در اشتباه می‌باشند. قدرت تبدیل‌پذیری پدیده‌ها سبب می‌شود نتوان نهایتی برای آنان قرار داد. هستی و پدیده‌های آن آرام‌گاه ابدی و توقف‌گاه تعطیل‌پذیر ندارد؛ همان‌طور که شروعی برای هیچ پدیده‌ای قابل تصور نیست. خداوند با تمامی پدیده‌هایی که در قبضهٔ قدرت و توان خود دارد بر مسیر طبیعی خویش می‌باشند. این مسیر هرچه پیموده شود اول راه است. راهی که آخر ندارد و تمامی پدیده‌ها با رب خود همیشه در راه هستند.

خاصیت مسیر طبیعی که راهی بی پایان است این است که هر جای آن گامی برداشته شود شروع راه و همان‌جا پایان راه است و چنین راهی به همین دلیل است که هم سلامت دارد و هم زود رسنده است. راه وقتی بی‌پایان باشد، هر که هر جا هست، همان مقصد است و باید همان را غنیمت بشمرد و آن وقت را قدر بداند و از آن بهره ببرد. هر لحظه‌ای برای هر پدیده‌ای منزلی است و هر نفسی مرتبه‌ای و هر دمی عالَمی در هستی است. هستی و پدیده‌های آن پیوسته زنده است و دایم نو می‌شود و نمی‌شود انتظار مرگ پدیده‌ای را داشت که مرگی برای پدیده‌ای نیست جز نو شدن‌های پی در پی و تبدیل‌های متناسب بدون آن که به سکون بینجامد. هر پدیده‌ای مانند حق تعالی صفت اول و آخر او را دارد؛ چرا که ظهور مدام او و فعل تعطیل‌ناپذیر پروردگار است؛ در حالی که تمامی تبدیل‌ها و تحویل‌ها مقصد است و همان که هست مرتبهٔ اوست. هیچ پدیده‌ای از عدم نیست، بلکه از علم حق تعالی است و علم حق تعالی نیز تعین هستی است و عدم به آن راه ندارد و خداوند هر پدیده‌ای را با خود داشته است و تا به ابد همراه خود دارد و ناصیهٔ آن را به قبضهٔ قدرت خود گرفته است و هر چه رود، آن را هم می‌برد به بی‌نهایت مرتبه، تنوع، تلون، تعین، تشخص و تحقق، ولی نهایت و آخری برای این سیر سرمد نیست. در میان، مسیر سعادت این است که انسان در صراط حق قرار گیرد. کسی که در صراط حق است هرجا که باشد مستقیم است و غایت و هدفی برای خود نمی‌خواهد و همان دم را غنیمت می‌شمرد و این بسیار مهم است که هم دنیا و هم آخرت، یک دم است که این دم اگر به عشق حق بگذرد، چهره‌ای بی‌نهایت به خود می‌گیرد، وگرنه تضییع شده و خروج از صراط مستقیم حق صورت گرفته است. مهم این است که بنده در راه حق قرار گیرد اما این که کجای راه حق باشد، باکی نیست که هرجا باشد با حق است آن هم با تمامی پدیده‌ها و به صورت جمعی؛ زیرا نظام عالم به صورت مشاعی مدیریت می‌شود و کسی نمی‌تواند مسیر هدایت خود را به صورت فردی و به تنهای انجام دهد. سیر پدیده‌ها مشاعی است و تمامی پدیده‌ها در هم و نیز با حق تعالی به صورت مشاعی کارپردازی و تأثیرگذاری دارند. هر پدیده‌ای با هستی و تمامی پدیده‌های آن حرکت می‌کند و کسی نمی‌تواند برای خود به صورت تنهایی درخواست هدایت بر مسیر ویژهی خود و مسیر حق را داشته باشد؛ زیرا اگر دیگر پدیده‌ها بر صراط مستقیم نباشند، وی نیز به تأثیر از آن‌ها دچار خلل‌ها، خطاها و انحراف از مسیر می‌شود. این تأثیرپذیری می‌تواند از گذشتگان باشد و آن‌چه به ذهن می‌آید و کاری را ترغیب می‌سازد یا از آن باز می‌دارد از آثار کردار افراد درگذشته در قرن‌ها پیش باشد.

مسیر سالم زندگی استاندارد و زمینهٔ ویژه‌ای دارد که نیازمند مراعات است؛ همان‌طور که نقل و انتقال مال به دیگران دارای مسیر است و قواعدی دارد که بدون لحاظ آن و حرکت در قالب یکی از عقود و ایقاعات شرعی، انتقالی صورت نمی‌گیرد. حرکت در ناسوت خط تعریف شدهٔ خود را دارد و حرکت باید بر معیار آن و در ساختاری خاص باشد و صراط مستقیم حق و ولایت اولیای چهارده معصوم علیهم‌السلام خط ویژهٔ مسیر هدایت و ساختار معنوی آن است؛ همان‌طور که گمراهی نیز تعریف خاص خود را دارد و آن نیز امری کیفی است، نه کمّی و عددی و سیستماتیک و دارای نظام طبیعی و خارجی است.

از لوازم معنایی و پی‌آمدهای مقصد نداشتن مسیر طبیعی پدیده‌ها این است که هر انسانی مأمور به اخذ طریق درست و به تعبیر دیگر وظیفه است، نه نتیجه و نتیجه باید به حق تعالی واگذار شود و از خداوند توفیق بودن در راه هدایت خاص او را خواست و بنده کار تکلیفی خود را انجام دهد که حق تعالی کار خود را به عشق انجام می‌دهد و تقدیرها، اندازه‌گیری‌ها و حساب‌ها را حق تعالی تدبیر می‌کند. صاحب راه در راه است و هیچ پدیده‌ای را در هیچ فرصت و مخمصه‌ای، بلکه در هیچ آنی تنها نمی‌گذارد؛ مگر آن که غفلت کسی را از دیدن این نعمت محروم سازد یا چشم دیدن را دست دهد که در آن زمان نیز حق تعالی از بندهٔ خود به وجه احسن مواظبت دارد؛ چنان‌که در سنین کودکی که هر دلی نیازمند انس و مهر و عطوفت است، اگر انس و الفت الهی دل یتیمی چون مرا سیراب نمی‌کرد، هرگز روح نشاط و سلامت را در خود زیارت نمی‌کردم؛ زیرا همهٔ مردمانی را که در اطراف خود می‌دیدم یا طبیعت خود را در آنان مشاهده نمی‌کردم و یا کم‌تر شباهتی با من داشتند و با حالات من دهل دریدهٔ سینه‌چاک و دل‌سوختهٔ بی‌باک و از دنیا دست‌شستهٔ آزاد، هرگز مشابهتی رخ نمی‌داد و این دلِ بی‌دل را، دلبری جز حق و مأنوسی جز لطفش سرمست نمی‌ساخت، همین امر علت فراوانی از تنهایی‌های من بود و همین امر باعث می‌شد که به راحتی از سر غیر برخیزم و دل بر کسی نبندم؛ زیرا دلباخته تمسک بر غیر ندارد و این امر بیهوده می‌باشد و با حضور حق و لطفش دل به غیر نیاز ندارد.

حق تعالی در تمامی چهره‌های ظاهری و باطنی و صوری و حقیقی، خود را با آدمی همگام و همراه می‌سازد، بی‌آن که حرمتی از وجود حضرتش کاسته شود. بنده باید طریق را پیدا کند و به آن تمسک داشته باشد و مقصد برای او همین طریق است. طریقی که صاحب راه در آن است و تمامی هم مسیر است و هم مقصد به نسبیت و هر لحظهٔ آن لقاست و دم را باید غنیمت شمرد، نه گذشته که رفته و نه آینده که در دست بنده نیست و نمی‌شود پدیده‌ای سخن پایانی و حرف آخر داشته باشد.

مطالب مرتبط