دانش تعبیر خواب
علم «تعبیر» از کمالات بلند باطنی انسان است که به موهبت الهی وابسته بوده و نتیجه صفای باطن و ریاضتهای سخت نفسانی است و جز برای اندکی، آن هم بهطور نسبی و با کم و کیفی مختلف، حاصل نمیگردد.
درآمدی بر دانش تعبیر خواب
دانش موجود در حوزههای علمی بهطور کلی به سه دسته تقسیم میشود که عبارت است از: علوم منقول و ظاهری، علوم معقول و در آخر، علوم حقیقی و تمام باطنی . فقه، اصول، کلام و ادب از علوم صوری و ظاهری است و منطق، فلسفه، هیات و ریاضیات از دانشهای فلسفی، و عرفان، نجوم، علوم غریبه، تصرفات نفسانی و یافتههای باطنی و شهودی در زمره علوم به تمام معنا باطنی است.
عرفان که از علوم باطنی به شمار میآید، خود دارای دو بخش نظری و عملی است. عرفان نظری، مقامات، حالات و منازل عارفان را برای روندگان این راه ترسیم مینماید و عملهای بایسته در هر مرتبه را به آنان میشناساند و آن را به صورت مدرسی بیان میکند اما عرفان عملی حرکت در این راه است که دل را به صفای معنویت باطنی روشن میکند.
عالمان به عرفان نظری ممکن است در جهات باطنی و عملی موفقیتهایی یافته باشند. عالمان به دانشهایی چون رمل، اسطرلاب، جفر و علوم غریبه کمتر یافت میشوند و در بعضی از زمانها این دانشها به انزوا و انقطاع کامل کشیده شده و یا در خفا و پنهانی مانده است. با آن که اثرات عملی احکام نجومی و یا ریاضی و رمل بدون صفای باطن حاصل نمیشود، این دانشها بیشتر جهات فنی، علمی و نظری را در بر دارد و نباید آن را از علوم باطنی دانست.
ریاضیات و هیات با هم هماهنگی کامل دارد و هیات به ریاضیات نیازمند است و نه به عکس، گذشته از آن که علم هیات، اشتباهات علمی و فنی بسیاری دارد، اما ریاضیات چنین نمیباشد.
آشنایان به علوم ریاضی و نجوم کمتر میتوانند از این دانشها در راهیابی به غیب استفاده برند، جز عدهای اندک که در این راه بسیار موفق بودهاند و کسانی که بر این گونه مطالب احاطه دارند، بهخوبی و با اقتدار تمام راه ورود به عوالم دیگر را از این طریق برای خود هموار میدیدهاند.
رسیدن به دیگر علوم باطنی و حقیقی زمینههایی از ریاضتهای نفسانی و عبادت و تهذیب نفس و روح را لازم دارد و این گونه معانی و حقایق از تمامی دانشهایی که گذشت برتر است؛ هرچند کمتر نصیب کسی میگردد و تا به امروز که میشود گفت این دانشها مهجور مانده است و کسانی که خود را در این گونه معانی و حقایق آشنا احساس میکنند، از هر کس و هر چیز چون پرندهای گریزانند و در پنهانی کامل به سر میبرند و نَمی از دریای کمالاتشان نیز ظاهر نمیگردد.
اکتساب این گونه حقایق و معانی به صفای نفسانی و استعداد کامل نیاز دارد و افزوده بر آن، هرگز بدون ریاضت و تهذیب نفس بهره کسی نمیگردد. البته، تنها امور گفته شده شرط کافی در رسیدن به این علوم نمیباشد و عنایات الهی و دولت اسمایی نیز شرط لازم آن است. در میان این حقایق و معانی میتوان به علم «منایا»، «بلایا»، «فراست» و «تعبیر» اشاره کرد.
علم «منایا» و «بلایا» نیز رشتهای دراز دارد؛ اما آنچه همت بر بیان آن است، یادکرد از علم «تعبیر»است.
علم «تعبیر» از کمالات بلند باطنی انسان است که به دهش الهی وابسته بوده و نتیجه صفای باطن و ریاضتهای سخت نفسانی است و جز برای اندکی آن هم بهطور نسبی و با کم و کیفی مختلف حاصل نمیگردد.
قداست و زیرکی به معنای خاص آن در صورت ریاضت و تهذیب باطن و تمرین و درس و بحث و تعلیم و تعلّم فزونی مییابد تا جایی که مومن به مقام «ینظر بنور اللّه» میرسد و وی این معانی را در خود به صورت محسوس مییابد و صفات «وجه الارض» را در لابهلای دل به آرامی باز مییابد و دل آرامی را در لابهلای تمامی چهرههای نگران به تماشا مینشیند و دل و باطن هر کس را به صورت وی میشناسد و از صورت به دل وی راه مییابد.
این گونه علوم با آن که کمیت چندانی در میان افراد و عموم جامعه ندارد؛ ولی بر اثر کیفیت بالا و اقتدار و توانمندی بالای آن همیشه موقعیت خود را در اندیشه و خاطرات آدمی حفظ نموده و هیچ گاه به فراموشی سپرده نشده است و با آن که کمتر کسی این گونه حقایق را مییابد؛ اما وجود آن در بسیاری از افراد از شهوات و خواستههای نفس آنان نمیکاهد، و تنها اندکی از دارندگان آن همیشه زنده، تازه و سرشار از پویایی میباشند.
کسانی که میخواهند به دنبال این گونه حقایق و معانی بروند، باید بهطور جدّ از طهارت مولد، صفای باطن، حسن ظاهر و سوخت و سازهای درونی و در راس تمامی آن از عنایات الهی برخوردار باشند وگرنه راه به جایی نمیبرند و سودی جز زحمت بیحاصل نصیبشان نمیگردد؛ اگرچه زحمت هیچ کس در هر صورت از بین نمیرود و کسانی که با نواقص اساسی به دنبال این گونه راه میروند از اطلاعات فراوان و خواص عمومی و ثمرات جزیی بیبهره نمیگردند؛ همانطور که صاحبان استعداد و دارندگان شرایط نیز هرگز بینیاز از استاد و مربی دل سوخته و دلسوز نمیباشند، بهویژه در عصر غیبت و دوران جدایی از صاحبان وحی و عصمت علیهمالسلام که نیاز به استاد آشنا ضروری است.
علم تعبیر از علوم کهن است و حضرات انبیا علیهمالسلام معلم آن بودهاند و با وجود باطنی بودن دارای مبانی و اصول منظم و روشمندی است که تاکنون تبیین نشده و همیشه بهطور اجمال و به صورت سینه به سینه انتقال یافته است.
همان گونه که گذشت این دانش از مواهب ویژه الهی است و وجود آن در فردی، آثار بارزی را بهدنبال دارد؛ بهطوری که آشنایی با آثار میتواند افراد فاقد و مدعیانی که چیزی جز استحسانات نفسانی و بافتههای ذهنی در دست ندارند را از دارندگان حقیقی آن بهآسانی باز شناخت.
افرادی که سرّ و باطن آنان به این حقایق و معانی شکفته شده است و بهواقع به این موهبت رسیدهاند، در ابتدا خود خوابهای خوش و پرمعنای بسیاری میبینند و ریاضتهای طبیعی و فراز و نشیبهای فراوان قهری در دامانشان قرار میگیرد و صاحب رنج و سوز و آه و درد فراوان میشوند.
با آن که علم تعبیر از علوم سینه به سینه است و تاکنون به شیوه قاعدهمند و مدونی انسجام علمی نیافته است، میتوان آن را تحت ضوابطی کلی و به صورت روشمند ارایه داد و این علم را همچون بسیاری از علوم آموزشی ساخت، و این کار با آنکه بسیار مشکل و محتاج زحمات فراوانی است، از آنجا که پیشینهای ندارد، از تازگی و طراوت خاص خود برخوردار است و افزوده بر این، همواره افراد عام و خاص به آن احساس نیاز میکنند.
این نوشتار برای نخستین بار سعی دارد با برشمردن اصول تعبیر، احکام و قوانین کلی آن را به صورت روشمند آموزش دهد.
قرآن کریم، مرجع شناخت علم تعبیر
مهمترین منبع شناخت علم تعبیر و قواعد آن، قرآن کریم است. قرآن کریم غنیترین منبع و ماخذی است که بهطور آشکار و فراوان از این علم و از موقعیتهای مختلف آن بهخوبی یاد میکند و چهرههای گوناگون عالم رویا را بر میشمرد و بهطور گسترده و فشرده خصوصیات معبران را میشناساند و قوانین و احکام آن را بیان میدارد.
در میان سورههای قرآن کریم، سوره مبارک یوسف در این زمینه دارای ویژگی است؛ هرچند همه واژههای قرآن کریم راهگشای عوالم غیبی و بازگشای راههای پنهانی است و همگان را بهطور آشکار به راهیابی این عوالم دعوت مینماید و به سراپرده معانی و حقایق عوالم هستی راهنمایی میکند.
موارد استعمال واژه «رای»
قرآن کریم همواره بر هرچه بهتر دیدن تشویق مینماید. در این کتاب آسمانی موارد فراوانی از ماده «رای»، و دیگر واژههای همگون همانند «رویا» استعمال شده است که معانی تمامی آنها به رسیدن و وصول به واقعیتهای مختلف و بهخصوص حقایق معنوی و غیر مادی باز میگردد. تمام این موارد، آدمی را به دیدن، رسیدن، عبرت، هوشیاری، امیدواری تشویق میکند و دلها را به لطایف اشیا و امور توجه میدهد و انسان را بهسوی امور معنوی و حقایق و معانی ابدی سوق میدهد؛ بهطوری که توجه و عنایت به امور مادی و دنیوی را نیز زمینه راهیابی به باطن اشیا و پنهانیهای امور میشمارد.
باید قدت نمود قرآن کریم این کتاب وحی و دقت چگونه آدمی را به معرفت امور و آگاهی و وصول و هوشیاری دعوت وارشاد مینماید. سراسر این کتاب آسمانی و الهی از یافتن، رسیدن، بودن و شدن سخن میگوید و راه را بر هیچ کسی بسته نمیبیند و توان و تلاش آدمی را در این زمینه محدود نمیبیند.
این همان شیرینی کلام الهی است که میتواند بهترین دلیل بر حقانیت کتاب الهی و دین مقدس اسلام باشد که از هر گونه جمود و تنگ نظری بهدور است و مردم را همواره بهسوی کمال و پویایی و تحرک دعوت مینماید. اما نتیجه دیگری که تاسف و تلخی را به همراه دارد این حقیقت است که مسلمین با آن که از چنین راهنما و مرشدی برخوردار هستند و کتاب دینی آنها کتاب معرفت، دقت و تمدن و پیشتازی در همه دانشهاست، اما متاسفانه، مسلمانان عقب مانده نگاه داشته شدهاند و از راه حق و فضیلت به دور افتاده و در راه بازیابی حقایق عالم هستی و امور معنوی از خود کندی و اهمال بسیار نشان دادهاند؛ بهطوری که این نابسامانی را حتی در میان حوزههای علمی و مجامع دینی نیز میتوان دید و این واقعیت، حقیقت تلخی است که کام هر روشندل بااستعدادی را متوجه خود میسازد و وی نمیتواند خود را بهآسانی از این تلخی رهایی بخشد.
علم رویا و تعبیر خواب در سوره یوسف بسیار مورد اهمیت است و قرآن کریم از آن به تفصیل در این سوره یاد میکند و جهات مختلف آن؛ همچون خوابها و تعبیرهای مختلف و ویژگیهای معبّر حقیقی و دورغین را تبیین مینماید؛ بهخصوص که از شش موردی که از رویا سخن پیش میآید، چهار مورد آن در سوره یوسف است و دو مورد دیگر آن در سوره «فتح» و «صافات» به چشم میخورد. البته در این کتاب الهی از رویت و مصادیق آن بیش از دهها بار استفاده میشود که بسیاری از آن به مشاهده غیب ارتباط دارد و نه به دیدن رویا.
این سوره بیان میدارد که تعبیر خواب، موهبتی است از جانب حق تعالی که به تعدادی محدود از بندگانش عنایت میفرماید.
این علم همانطور که معلم دارد، قابل تعلیم و آموزش است. کسی که از معنویات سهمی داشته باشد، در ابتدای زندگی و عمر خود و در ابتدای سیر و سلوک فکری و عملی، خواب فراوانی میبیند و همچنین مشکلات و سختیهای غیر عادی بسیاری در پیش خواهد داشت که باید تمام آن را با صبوری پشت سر بگذارد و دم نزند و هرچه بیشتر درگیر زحمت و مشقت شود، بیشتر باید به خود امیدوار گردد و هرچه مشکلات وی غیر عادیتر باشد، کاسه دلش از گستردگی بیشتری برخوردار میشود و دارندگان علم تعبیر نیز از روبهروشدن با این سختیها برکنار نیستند؛ چنان که حضرت یوسف با این مشکلات درگیر بود و مدت مدیدی را در بند چاه و زندان بود.
صاحبان علم تعبیر دارای اقتدار معنوی هستند و این اقتدار موجب تمکین دیگران از آنان میگردد و همین اقتدار در جناب یوسف سبب اقتدار مردمی و اجتماعی وی شد.
تمامی اقتدار ظاهر و باطن از مراتب «حکم» است و حکم از عطایای الهی است که خداوند بر هر یک از بندگان لایق و پرظرفیت وی سهمی از آن میبخشد؛ خواه در جهات صوری و مُلکی باشد ـ گرچه صاحب نفوذ و دارنده حکم ظاهری، فردی ظالم باشد ـ و خواه در جهات معنوی و ملکوتی که هرگز ظلم و زور در پیرامون آن راه نمییابد و کسانی در میان بندگان خدا بودهاند که در تمامی جهات اقتدار، نقش عمده و اساسی داشتهاند.
معبّر از جهت صورت و سیرت باید تندرست و زیبا باشد و از جهات ظاهری نیز همچون امور باطنی بیبهره نباشد. معبّر، سری پرشور و دلی باحال دارد و هرگز خمودی و کندی به او رو نمیآورد و وی انسانی زنده است و عشق ویژگی اساسی اوست و صفای باطن و پرهیز، شعار اصلی روح و جان وی میباشد؛ اگرچه وی از خود حکم مییابد و در بند فتوای حلال و حرام این و آن نمیباشد و خود درک مرموزی در شناخت جهات تحریم و تحلیل دارد که در خور فهم اندیشه عادی نیست؛ همانطور که در بعضی حرکات و کارهای جناب یوسف این ویژگی بهطور مشخص خودنمایی میکند و وی آن را با فتوای عمومی بیان میدارد.
علم تعبیر همچون شعر و شاعری زمینه و استعداد ذاتی میخواهد و آن که بیبهره از این استعداد است، بهرهای از آن نخواهد یافت؛ ولی تعلیم و تعلم در شکوفایی آن نقش دارد؛ خواه جهات تعلیمی آن کلاسیک و مدرسی و آکادمیک باشد یا همچون صاحبان این مقام از تعلیم و تعلمهای عملی در لباس سوز و ساز برخوردار باشد.
معبّر باید از خصوصیات و ظرایف اشیا و موجودات اطلاع و آگاهی کامل داشته باشد، و به عبارت دیگر، صاحب علم «فراست» باشد و از این رو لازم است در فصل بعد از این دانش سخن گفته شود.
آیاتی که به صورت مستقیم از تعبیر و رویا و معبّر سخن میگوید بیست و شش آیه از سوره یوسف است که با توجه به تعداد بسیار آن، کمال اهمیت قرآن نسبت به این علم را میرساند.
حق تعالی در یادکرد از این سوره میفرماید: «نحن نقصّ علیک احسن القصص»؛ سرگذشت حضرت یوسف علیهالسلام ، بهترین قصه وحکایت است؛ زیرا در آن از شور و شوق و عشق سخن گفته میشود و سختی، زندان و شکست و در نهایت سرفرازی و پیروز میدان بودن که نشیب و فراز هر زندگی است عنوان میگردد. این قصه، شخصیتی را به تصویر میکشد که از دامان پر مهر و محبت پدری به چاه میافتد و در مقابله با عشق زنی، برای وی زندان پیش میآید و در نهایت با تحمل سختیهای بسیار و یادکرد از تعبیر خوابی و با رسیدن این شخصیت به مقام و جاه خستگی و ملالت را از بین میبرد.
سوره یوسف را میتوان در یک کلمه سوره «عشق» و در یک عبارت سوره «از اوج تا حضیض و از حضیض تا اوج» نام نهاد.
داستان جناب یوسف حکایت دل است و چون سراسر هستی را شور و عشق فرا گرفته است، هرگز ملالت و خستگی در آن دیده نمیشود.
این داستان همچون سرگذشت جناب موسی نیست که سخن از جهل و محرومیت سر دهد و بیان و فهم آن به تکرار نیاز داشته باشد و از «خیار» و «عدس» به «لن ترانی» ختم گردد.
در داستان موسی علیهالسلام گاهی برای نهادینه شدن بحث، تکرار را لازم دارد؛ چون این داستان امور اجتماعی و عمومی و حوادث امتی سرگشته و دور از فرهنگ را بیان میدارد، و این گونه تکرارها گذشته از آن که به فصاحت آسیبی نمیرساند، عین فصاحت میباشد و تمامی زوایای پیچیده و پرمخاطره یک حقیقت را نمایان میسازد. اما سرگذشت جناب یوسف، چنان گرم، شیرین و پر شور و احساس است که بیان آن آدمی را به شور و شوق وا میدارد و هرگز اندیشه و ذهن آدمی را از توجه دور نمیسازد.
در اینجا شایسته است این نکته یادآوری شود همان گونه که قرآن کریم حکایت حضرت یوسف علیهالسلام را بدون تکرار و تجزیه و به صورت پیوسته بیان مینماید، ماجرای داستان یا فیلم و سریال، اگر جالب و شیرین باشد، باید به صورت پیوسته به نمایش درآید و نه به صورت سریالها و مجموعههای هفتگی؛ زیرا تجزیه و پاره پاره کردن یک داستان احساسی و جالب، گذشته از آن که نتیجه خوبی نمیدهد، زیان روانی دارد و روح آدمی را آزرده میسازد و با انتظاری که در مردم ایجاد مینماید، آنان را مضطرب میسازد، و نیز نتیجه مطلوب تصمیمگیری را در آنان رو به ضعف میکشاند. این نوع سیاست، معلول ضعف اقتصادی و فرهنگی است که برای جبران کمبودهای مادی انجام میگیرد و سریالی را مانند نان گدایی به نمایش در میآورند تا ایجاد سیرایی موقت نماید.
قرآن کریم با نقل پیوسته این داستان و بیان همه آن در یکجا رهنمون میدهد هنگامی که از عشق و احساس و دل سخن گفته میشود که جنبهای پیچیده و در عین حال عمومی دارد، باید آن را کامل ذکر کرد تا از هر گونه ملالت و خستگی جلوگیری نماید؛ پس باید در فیلمها و مجموعههای هنری نیز این گونه امور را رعایت کرد و تنها موضوعاتی را که میتوان سریالی ارایه داد در قالب مجموعههای هفتگی ساخت و در این گونه موارد نباید عوامل اقتصادی بر سلامت روانی مردم ترجیح داد و چه خوب است که در زمینههای تبلیغی نیز این گونه امور رعایت شود تا بهخوبی تبلیغ دین مورد رغبت همگان واقع گردد و ارزش علمی و یا اخلاقی در آن لحاظ گردد تا برای آموزش و آگاهی افراد، محتاج اعمال زور نبود و منبر و تبلیغ از صورت عادی آن خارج گردد و مجلس و منبر تنها برای کسب متاع دنیوی و ثواب اخروی نباشد و جنبههای علمی نیز در آن رعایت گردد.
با آن که تمامی حکایات قرآن کریم، سرنوشت حقایق و واقعیتهاست و تمامی وصف حسن و نیکویی را دارد، سوره یوسف «احسن» است؛ زیرا داستان دل و عشق و عفت آدمی است.
انس با قرآن کریم؛ مسیر راهیابی به حقایق معنوی
راهیابی به تمام حقایق و امور معنوی امری ممکن و شدنی است؛ ولی با این حال، چندان آسان نیست و باید این دو امر کاملاً مورد دقت قرار گیرد و با آن که راهیابی از هر احاله و ناممکنی بهدور است؛ اما بدون ریاضت و تلاش درست و طریق سالم و مربی آگاه و کامل هرگز میسر نمیباشد.
هنگامی که قفل در خانهای بدون کلید و یا با هر کلیدی باز نمیشود و هیچ کلیدی به خودی خود دری را باز نمیکند، نباید توقع داشت درهای آسمان و راههای غیب و حقایق ربوبی به آسانی، آن هم بدون کلید و یا با هر کلیدی باز گردد و چنین نیست که این رموز و اسرار با اشارهای آشکار گردد؛ گرچه همه این بازگشاییها ممکن میباشد و راه باز است و رهروانی نیز آن را میپیمایند؛ اما متاسفانه، بسیاری آن را به اشتباه طی میکنند و یا آن را به ادعا به خود نسبت میدهند.
بهترین طریق وصول به معارف باطنی و رسیدن به یافتههای غیبی اسلام، راه دین کامل و کتاب ناب آن، قرآن کریم است.
قرآن کریم بهترین منبع و اصلیترین اساس برای دستیابی به حقایق غیبی میباشد. قرآن مجید، همه غیب را که میتوان به آن رسید را در خود دارد و تمام استعداد بشری را میتواند به فعلیت برساند و آدمی را سرشار از کمالات و عطایا گرداند و با استفاده درست و بهرهگیری صحیح از تنها کتاب کامل الهی، میتوان خود را به تمام عطایای حق آراسته نمود.
این حقیقت را باید دانست که بدون مرشد و مربی معصوم هرگز نمیتوان قرآن کریم را در راس شناخت و مربی مکتب عصمت باید خود معصوم باشد و در مرتبه تنزیل، اولیای غیر معصوم با ویژگیهای خود میتوانند از آن برخوردار باشند. قرآن کریم و حضرات معصومین و ائمه هدی علیهمالسلام فرهنگ کامل عینی را ارایه میدهند و بدون استمداد از آنان، نمیتوان قرآن کریم را چنان که باید شناخت.
کتاب و سنت حضرات معصومین علیهمالسلام است که طریق وصول به حقایق معنوی را به نیکی بیان میدارد و روش صحیح سیر و سلوک و ریاضت و تادیب نفس را بهطور کامل دنبال میکند و تمام خصوصیات، کردار و اندیشههای سالم را در قالب احکام و دعاها و دیگر آموزهها در اختیار اهل حق قرار میدهد و تمامی ظرایف آن را خاطرنشان میسازد.
دین اسلام نوع درست کرنش و فروتنی در مقابل حق را بیان میکند و ریاضت بدن را بهطور کامل عنوان میکند و انواع مختلف آن را بهطور معقول و ممکن بازگو مینماید و نمازهای مورد نیاز در هر مکان و هر زمانی را بر میشمرد و نیز از روزه به عنوان تازیانه تادیب یاد میکند و اصل و حکمت آن را مطرح میسازد و مدت و وقت خاص آن را نیز یادآور میشود و از روزه واجب تا روزه مستحب و مکروه و حرام آن سخن به میان میآورد تا از هرگونه افراط و تفریطی جلوگیری شود و همه احکام و خصوصیات مختلف آن را همچون دیگر مسایل و موضوعات به روشنی مطرح میسازد.
در دین، دعاها و نیایشهای بسیاری با کیفیتهای ویژه و مختلفی آمده است که هر یک برای فردی و یا برای موقعیتی خاص متناسب میباشد تا بتواند مشکلات مادی و معنوی راه را برطرف نماید.
چینشها و گزینشهای ویژهای که در این آموزهها وجود دارد عقل آدمی را میرباید و اندیشه را مسحور دقّت و لطافت خود میسازد.
حضرات معصومین و ائمه هدی علیهمالسلام ، همه آنچه که لازمه کمال فرد و جامعه بوده و تکامل آدمی به آن بستگی داشته است را بیان کردهاند و انسان باید از هرگونه بدعت و اعمال از پیش خودساخته در تمام جهات سیر و سلوک، از صورت تا معنا و از جزیی تا کلی بهدور باشد و نسبت به دستورات علمی و عملی اسلام اطاعت کامل داشته باشد و دعا و ذکر و کردار خود را از هر گونه دخل و تصرفهای خودسرانه به اسم عرفان و ریاضت و درویشی و خانقاه و دیگر اسم و عنوانها دور دارد و مطیع ماثورات شرعی و دستورات الهی باشد و اندیشه و عمل خود را به عنوان حقایق و معنویات به پریشانی و اعوجاج و کجروی درگیر نسازد و روح خود را گمراه و آلوده ننماید.
دین اسلام با آموزههای ناب و بیپیرایه، زمینه تمامی انواع ریاضتها و خودسازیهای روح آدمی را فراهم ساخته و نیازهای هر فردی را پاسخ گفته است تا کسی از پیش خود نسخهای برای خود یا دیگری صادر ننماید و سالک را گرفتار نسازد.
سالک باید شیطان را از خود دور سازد و تنها بر فهم و عمل کوشد و خود را از خودمحوری دور بدارد و در هر سطح و مقامی که میباشد، انقیاد دینی را به هیچ عنوان از خود دور نسازد و متشرع باشد و نه مشرّع و بداند که هر گونه دخل و تصرفی زمینه انحطاط و سقوط کامل است.
خلاصه این که همانطور که آدمی میتواند در جهات مادی رشد و تکامل فراوانی داشته باشد، در جهات معنوی نیز میتواند حتی به بینهایت راه یابد و خود را ساخته و واصل به حق گردد؛ اگرچه در همه این جهات باید رعایت نظم و دقت را نماید و از هر گونه افراط و تفریطی بهدور باشد؛ بهخصوص در جهات معنوی و دستورات سلوکی که بسیاری از موارد آن کمتر در توان سنجش عقل و اندیشه میباشد و تنها راهیافتگان به عصمت میتوانند بیانگر این گونه امور باشند و بس.
خواب حضرت یوسف
قرآن کریم میفرماید: «إذ قال یوسف لابیه: یا ابت، إنّی رایت احد عشر کوکبا والشمس والقمر رایتهم لی ساجدین. قال: یا بنی، لا تقصص رویاک علی اخوتک فیکیدوا لک کیدا».
ـ به یاد آر هنگامی را که یوسف به پدرش گفت: پدر جان، همانا من یازده ستاره را با ماه و خورشید در خواب دیدم که بر من سجده میکردند. یعقوب گفت: پسرم، خواب خود را برای برادرانت بازگو مکن که بر تو حیله برند.
دیدن رویا امری وجدانی است و هر فردی در عمر خود خوابهای متعددی دیده و آن را با تمام وجود احساس نموده است و اثبات آن به نقل شرعی و یا بیان خوابهای دیگران نیاز ندارد و هر کس خود این عالم را جزو وجود خود دیده و یافته است، چه ایمان و اعتقادی به تعبیر داشته باشد یا خیر و چه خواب و رویا را مادی بداند و یا مثالی و یا مجرد. بنابراین کسی که منکر اصل دیدن خواب و رویا شود، در واقع منکر بخشی از حقیقت و واقعیت فردی خویش شده و عالمی از عوالم وجودی را به کناری گذاشته است، همانطور که بعضی در جهت اعتقاد و تصورات ذهنی تمام حقیقت را پوچ و هیچ انگاشته و واقعیتهای اطراف خود و حتی خود را نیز نادیده انگاشتهاند و اینان بهطور کلی از واقعیتها بریدهاند.
تحقق عوالم هستی و عوالم رویایی هرگز قابل انکار نیست و انکار رویا با انکار وجود خواب در آدمی برابر است.
قرآن کریم از رویای حضرت یوسف سخن میگوید و اصل خواب دیدن را امری محقق و واقعی میشمارد: «یا بنی لا تقصص رویاک».
از عبارت «لا تقصص» فهمیده میشود که جناب یعقوب علیهالسلام از علم تعبیر بیاطلاع نبوده است و همه پیامبران به صورت نسبی این امر را دارا هستند، بلکه داشتن آن لازمه توحید آنان میباشد.
رویا میتواند منشا دگرگونیهای خارجی گردد؛ چنان که در برخورد برادران حضرت یوسف علیهالسلام دیده میشود و گاه اثرات نفسی و حقیقی دارد و برای نمونه، خوابی میتواند عامل تذکر یا تنبیه باشد.
امر دیگری که میتوان از این جمله بهدست آورد و آن را از قواعد کلی رویا دانست آن است که برخی از خوابها را نباید برای دیگران یا برخی از افراد نقل نمود که این امر در مقام خود مورد بررسی و تحقیق تمام قرار میگیرد.
البته این امر روشن باشد که این وصفی کلی و حکمی از احکام برخی از خوابهاست که قرآن کریم به آن اشاره دارد و چون مورد مخصص نیست میتوان از آن نتیجه کلی گرفت، همانطور که «فیکیدوا لک کیدا»؛ بر تو حیله برند نیز مورد تخصیص قرار نمیگیرد و به کلیت خود باقی است.
همچنین با توجه به توانایی بالای حضرت یوسف در تعبیر خواب که در آینده از آن یاد میشود و خواب فعلی وی این مطلب قابل اهمیت است که یکی از خصوصیات معبّر توانا که باید آن را از مواهب دارا بودن علم تعبیر دانست این است که معبّر از ابتدا درگیر خوابهای تلخ و شیرین میشود تا زمینه رشد و شکوفایی هرچه بیشتر این علم در وی شکوفا گردد.
ابتدا این گونه افراد در خوابهای مختلف امور آینده نزدیک و دور خود را میبینند و حالات و خصوصیات زمانهای بسیار دور خود را مشاهده میکنند تا از تمامی آمادگیهای لازم برخوردار شوند، همانطور که در مورد جناب یوسف علیهالسلام این چنین بود و تمامی سرگذشت آینده ایشان از همین خواب بهدست میآید؛ گرچه ممکن است جناب یوسف علیهالسلام خوابهای فراوان دیگری دیده باشد، قرآن کریم تنها از این خواب یاد میکند.
با این بیان یکی دیگر از قواعد تعبیر به دست میآید و آن این که کسی میتواند معبّر باشد که خود خوابهای فراوانی دیده باشد و خواب و رویا و حالات مختلف آن را بهطور ملموسی در خود بیابد، همانطور که در شخص جناب یوسف علیهالسلام چنین بوده است و یوسف که معبری کامل و چیرهدست معرفی میشود و به آسانی بهترین تعابیر را از خود ارایه میدهد، ابتدا خود درگیر با خواب است؛ خوابی که آغازی برای آینده وی میباشد. قرآن کریم میفرماید:
«وکذلک یجتبیک ربّک، ویعلّمک من تاویل الاحادیث، ویتمّ نعمته علیک، وعلی آل یعقوب».
ـ این گونه بود که خدایت تو را برگزید و به تو دانش خوابگزاری را آموخت.
حضرت یوسف صدیق، علم تعبیر را بعد از اجتبا وبرگزیدگی بهدست میآورد و از این امر بهخوبی اهمیت و بلندای این علم بهدست میآید.
اجتبا و برگزیدگی همان موقعیت انتخابی برای نبوت است و همانطور که رسالت بعد از نبوت میباشد، تحقق علم تعبیر زمینه ظهور نبوت میباشد؛ اگرچه این علم به انبیا ویژگی ندارد و میشود اولیای غیر معصوم خدا نیز از آن برخوردار شوند؛ ولی مراحل عالی آن در انبیا و بهخصوص در حضرت یوسف علیهالسلام و مراحل پایانی و اطلاقی آن در شخص حضرت رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله و امیرمومنان و ائمه هدی علیهمالسلام و ناموس حق حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام میباشد.
آیه مبارکه فوق که از علم تاویل سخن میگوید، آن را قابل آموزش و تعلیم میداند و تعبیر را علم میشمرد و چون علم است قابل تعلیم و تعلم میباشد؛ اگرچه اساس و نهاد اصلی آن را باید از موهبتها و رزقهای آسمانی و بهرههای الهی دانست؛ چرا که معلم آن حق است و این علم سهم خوبان و اولیای خدا میباشد و راه غیر بر آن بسته است.
گذشته از آن که معلم اصلی این علم جناب حق تعالی است و زمینههای استعدادی آن در افراد از توجهات خاص الهی نسبت به بندگان خاص و اولیای بحق حضرتش میباشد، میتواند مدرس و آموزگارانی دیگر داشته باشد و با آن که از علوم موهبتی است، با مربی اولیا قابل اکتساب و فراگرفتن است.
علم تعبیر؛ دانشی موهبتی
این علم با آن که موهبتی است، زمینههای اکتسابی دارد. صاحبان این علم بهطور کلی کسانی هستند که مورد توجهات الهی قرار گرفتهاند و صاحبان این علم، اگرچه بهطور کلی متکی بر باطن خود بودهاند، برخی از آنان بر آموختهها و یافتههای شهودی دیگران تکیه داشتهاند. البته در هیچ یک از معبّران زمینههای استعدادی را نمیتوان نادیده گرفت.
بهطور مثال میتوان گفت این علم مانند شاعری است و افزوده بر نیاز به استعداد خاص خود، فراگیری فنون شعر و فرهنگ ادبی آن را نیز لازم دارد.
قران کریم درباره علم تعبیر حضرت یوسف میفرماید: «ویعلّمک من تاویل الاحادیث»؛ به تو دانش خوابگزاری را آموخت.
لفظ (مِن) که برای بیان بعض است، میرساند حضرت یوسف علیهالسلام همه مراحل کمالی علم تعبیر را دارا نبوده و ایشان در راس مخروط این دانش قرار نداشته است و معنای اطلاقی آن را باید در افراد دیگری جستوجو نمود؛ چرا که وجود لفظ «من» اطلاق آن را از کار میاندازد. همانطور که اعتقاد شیعه بر همین اساس استوار است؛ چرا که راس این مخروط ویژه حضرت خاتم رسل، نبی مکرم صلیاللهعلیهوآله و حضرات ائمه معصومین علیهمالسلام و جناب زهرای مرضیه علیهاالسلام میباشد.
این موضوع درباره تخلق به اسمای الهی نیز صادق است و هر یک از انبیا تنها به برخی از اسمای الهی تخلق داشته و محدودی از اسمای اعظم حق را یافتهاند، اما حضرات چهارده معصوم تمامی آن را ظهور دادهاند. اسمای الهی عوامل و اسباب ظهور یافتن کمالات حضرات انبیاست و تعبیر و تاویل نیز خود مظهر اسمی از اسمای الهی است که تمامی انبیا آن را بهطور محدود داشتهاند و آنان تمامی این حقایق و معانی اطلاقی را در ظل شخص رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله و حضرات ائمه معصومین علیهمالسلام داشتهاند؛ گرچه حقیقت استقلالی آن در هیچ یک از اوصاف و در هیچ موردی نصیب هیچ یک از پدیدهها نمیگردد و استقلال تمامی کمالات منحصر به حق تعالی است؛ ولی معانی ظلی آن بر سه دسته محدود، مشخص و اطلاق ظلی میباشد.
یکی دیگر از قواعد علم تعبیر آن است که رابطهای تنگاتنگ میان جمال و قدرت تاویل و تعبیر وجود دارد و حضرت رسول الله صلیاللهعلیهوآله میفرماید: ما در زیبایی از یوسف برتر هستیم و در نتیجه حضرت رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله زیباترین پدیدهای است که برترین مرتبه علم تعبیر را دارا میباشند. غرض از این بحث این است که سخن گفتن از علم تعبیر در حضرت یوسف نباید ما را نسبت به موقعیت مقام ختمی صلیاللهعلیهوآله در این زمینه به اشتباه اندازد.
جناب یوسف گذشته از موهبتهای الهی و توجهات ویژه پروردگار و بعد از اجتبا و برگزیدگی و تحمل زحمات سلوک و مشقتهای سیر و سفر خود، زمینه و استعداد این موهبت خاص الهی را داشتند و رنج طی مراحل و مقامات باطنی را بر خود هموار نمودند که باید بهطور دقیق در جای خود مورد بررسی قرار گیرد تا راهی روشن برای علاقهمندان به امور باطنی در این زمینه ترسیم گردد.
زیبایی اندام
با توجه به قاعده فوق و تعبیر «ویعلّمک من تاویل الاحادیث»، به خوبی بهدست میآید که جناب یوسف صدیق علیهالسلام بسیار وجیه و زیباروی بوده و ایشان همیشه و بهطور کلی مورد غبطه و رشک همگان قرار میگرفته و هرکس به مقتضای باطن و منزلت و موقعیت کمالی و یا نقص خود با ایشان برخورد میکرده و خود را در مقابلش گرفتار میدیده است. برای نمونه، محبوبیت و زیبایی ایشان نزد حضرت یعقوب علیهالسلام روشن است، و فرموده: «لا تقصص رویاک»؛ خوابت را بازگو نکن، دلبندی یوسف در نزد ایشان را میرساند؛ چنان که دوری وی پدر را به مصیبت و بلای هجر گرفتار میکند و در وصف صبر وی بر آن «فصبرٌ جمیل» گفته میشود؛ چرا که جناب یعقوب با عشقی که به یوسف دارد نمیتواند از ایشان بگذرد و او را فراموش کند و تنها به صبر جمیل اکتفا میکند و در آن هم از خدا استمداد میجوید و «الله المستعان» را در خاطر خود جایگزین میسازد با آن که بیاطلاع از وجود او نمیباشد و تنها حضور فرزند را از دست داده است، چنان که هنگامی که پیراهن خونآلود یوسف را میآورند، میفرماید: «بل سوّلت لکم انفسکم امرا»؛ نفس شما این امر زشت را در نظر شما زیبا جلوه نمود که آگاهی ایشان از چگونگی ماجرا و زنده بودن فرزند خود را بهخوبی میرساند؛ گرچه حضور نداشتن یوسف در نزد وی چنین او را دلنگران میکند و تحمل دوری یوسف را در خود با صبر جمیل همراه میکند، همانطور که در پیش دلنگرانی خود از دوری یوسف را در مقابل برادران وی بیان میدارد: «إنّی لیحزننی ان تذهبوا به»؛ از این که یوسف را با خود ببرید پریشان خاطرم و «اخاف ان یاکله الذئب»؛ از آن میترسم که گرگ او را بدرد، که هر دو مورد آگاهی جناب یعقوب از چگونگی ماجرا را میرساند.
برادران نیز بر محبوبیت یوسف اقرار دارند و میگویند: «احبَّ إلی ابینا منّا ونحن عصبه»؛ یوسف و برادرش به نزد پدر گرامیتر از ماست؛ در حالی که ما چندین برادریم، گذشته از آن، آنان تنها حضور او را نمیخواستند و حاضر به کشتن برادر خود نبودند و «لا تقتلوا یوسف»؛ یوسف را نکشید، را پیش کشیدند؛ بلکه در این امر پدر را در گمراهی میدیدند: «إنّ ابانا لفی ضلالٍ مبین»؛ همانا پدر ما در خطای آشکاری است؛ در حالی که خود در خطا بودند و نمییافتند که جناب یوسف خود اقتضای چنین محبتی را دارد.
صاحب دلو نیز از دیدن جناب یوسف، تعادل خود را از دست میدهد و هنگامی که وی را میبیند فریاد «یا بشری، هذا غلام» بشارت و مژده که پسری را یافتم، سر میدهد.
عزیز مصر نیز گرفتار وی میشود و چنین فرمان میدهد که «واکرمی مثویه» مقامش را بسیار گرامی دار، و به همسرش سفارش یوسف را میکند که قدر وی را بدان. ایشان نیز در بند یوسف گرفتار بوده است که میگوید: «اکرمی مثوایه، عسی ان ینفعنا او نتّخذه ولدا»؛ مقامش را گرامی دار که امید است ما را سود بخشد یا او را به فرزندی بگیریم.
برخورد جناب زلیخا با یوسف در تعبیر «هیت لک»؛ یوسف را به خود خواند و گفت برای تو آمادهام و «لقد همّت به» آن زن در خواهش خود اصرار ورزید آمده است و وی محبت خود به یوسف را در کلام و کردار خود ظاهر میسازد و خود را در مقابل یوسف میبازد و به انحراف میافتد و عقاید خود را نادیده میانگارد و راه و رسم خطا پیش میگیرد؛ در حالی که زلیخا خود پری چهره زیبارویی بس رعنا بوده است.
از سخن پری چهرگان آن دیار و صحبت زلیخا نسبت به یوسف، بهخوبی میتوان علاقه آنها را بهدست آورد که نسبت به محبوب زلیخا «قد شغفها حّبا»؛ محبت دل او را چیره و فریفته ساخته است، میگفتند و زبان طعنه بر آن زیباروی دلباخته میگشودند؛ اگرچه به قول معروف، زنها خالی میبستند و باید گفت: «انّا لنریها فی ضلال مبین»؛ همانا ما آن زن را در گمراهی آشکار میبینیم، ولی هنگامی که نوبت به خودشان رسید، همه آنان خود را در دام یوسف گرفتار دیدند و دست خویش را در بریدن ترنجی از ترنج تشخیص ندادند.
زیبارویان مصر و پری چهرگان آن دیار که تمامی از گلرخان طبیعت بودند، چنان گرفتار آمدند و خود را باختند که هرچه داشتند در مقابل یوسف از دست دادند و خود را نیز در راه او نهادند و از خدا استمداد جستند: «فلمّا راینه اکبرنه، وقطعن ایدیهنّ وقلن حاشا للّه ما هذا بشرا، إنّ هذا إلاّ ملک کریم»؛ چون یوسف را دیدند در زیبایی او حیران شده و دستهای خود را بریدند و گفتند: ماشاءالله، این پسر نه آدمی است بلکه فرشتهای است بسیار زیبا.
اعطای حکم و علم به یوسف
«ولمّا بلغ اشدّه آتیناه حکما وعلما، وکذلک نجزی المحسنین»؛ چون یوسف به سن رشد رسید او را حکم و دانش دادیم و پاداش نیکوکاران را این گونه میدهیم.
مراد از «ولمّا بلغ اشدّه» هنگامی است که جناب یوسف نونهالی را پشت سر گذاشته و بلوغ و رشد کافی برای بروز و ظهور کمالات یافته بود.
«حکم» همان است که حضرت ابراهیم از خدا طلب میکند و میفرماید: «ربّ هب لی حکما، والحقنی بالصالحین»؛ خدایا، به من حکم بده و مرا به نیکوکاران همراه گردان. حکم حقیقتی بدون هر گونه شک و شبهه و بیانی رسا و تمام و احاطه و سیطره بر باطن حقایق اشیا و قدرت بر بروز پنهانیهای آخرت است که از جبروت و وقار انسان حکایت میکند.
مقصود از «علم»، همان دانش تعبیر و تاویل است که وعده الهی بر اعطای آن داده شده بود. علمی خالی از جهل و هرگونه توهمی در یافتههای آن. علم و حکم همان جمال باطن و جلال است. علم، جمال و حکم، جلال آن حضرت است که با زیبایی ظاهر آمیخته بوده است.
برگزیدگی ایشان و تمام بودن نعمت علم و همچنین دانش تاویل و مقام حکم، جناب یوسف را در در ردیف انبیای برتر میگذارد و ایشان را از هرگونه عیب و نقصی دور میدارد و عصمت و آن هم بالاترین مراتب عصمت را برای آن حضرت ثابت میداند.
دورههای سیر و سلوک حضرت یوسف
دوران زندگی و سیر و سلوک حضرت یوسف علیهالسلام را بعد از طفولیت میتوان بهطور کلی به چهار بخش مشخص تقسیم نمود:
یک. مقام اجتبا و تمامیت نعمت که قوام عصمت و انتخاب ایشان از جانب حق میباشد.
دو. بروز حوادث و پیچ و خمها و ظهور معجزه و اعجاز پاکی آن حضرت است که: «وشهد شاهد من اهلها» که قرآن مجید از آن بهخوبی یاد میکند و روایات فراوانی نیز در این زمینه داریم و اهل تفسیر نیز نسبت به آن فراوان سخن گفتهاند.
سه. دوره تبلیغ و ارشاد آن حضرت است که بعد از ظهور معجزه در مقام تبلیغ و در فرصت مناسب برای این امر مهم بوده است که شروع این کار را در زندان مناسب دید و با نوعی خاص و بیانی شیوا: «إنّی ترکت ملّه قوم لا یومنون باللّه» را زمزمه نمود.
چهار. سیطره طبیعی و قدرت و اقتدار عمومی و انجام امور اجرایی و یافتن بسط ید در تمامی شوون اجتماعی که از ثمرات نبوت و ولایت آن حضرت بود و ایشان بهنیکی این اقتدار را از خود ظاهر ساخت و روش برخورد خود را در امور زندگی و جامعه به همگان آموخت.
قرآن مجید همه مراحل سیر و سلوک جناب یوسف و مقامات ومراحل عمومی آن حضرت را معرفی میفرماید که این نوشتار بیش از این در مقام بیان آن نیست.
تعبیر خواب در زندان
اما مهمترین فراز زندگی حضرت یوسف از لحاظ ارتباط مستقیم آن با این نوشته، تعبیری است که وی در زندان از خواب دو زندانی داشته است. قرآن کریم در شرح این ماجرا میفرماید:
«ودخل معه السجن فتیان، قال احدهما: إنّی ارانی اعصر خمرا، وقال الآخر: إنّی ارانی احمل فوق راسی خبزا تاکل الطّیر منه، نبّئنا بتاویله، إنّا نراک من المحسنین، قال: لا یاتکما طعام ترزقانه إلاّ نبّاتکما بتاویله قبل ان یاتیکما، ذلکما ممّا علّمنی ربّی».
ـ و دو جوان دیگر نیز با یوسف زندانی شدند، یکی از آنها گفت: من در خواب دیدم که که انگور میافشردم و دیگری گفت دیدم که بر بالای سر خود طبق نانی میبرم و پرندگان از آن نان به منقار نان برمیگیرند. ما را از تعبیر خواب خود آگاه گردان که تو را از نیکوکاران و عالمان میبینیم.
یوسف گفت: من شما را پیش از آن که غذا آرند و از آن بخورید، به تعبیر خوابتان آگاه میسازم که این علم از آن چیزهایی است که خدای به من آموخته است.
این آیات، قواعدی از علم تعبیر را در خود جای داده است که افزوده بر اثبات اصل خواب و رویا و اهمیت آن از جانب آن دو فرد و این که آنان وجود علم تعبیر و تاویل خواب را امری عادی و شناخته شده میدانستند که از حضرت یوسف درخواست تاویل آن را بدون هیچگونه پرسشی داشتهاند و این امر میرساند که تعبیر رویا از جانب حضرت یوسف دارای پیشینه بوده است و آن حضرت پیش از این خوابهای دیگری را تعبیر کرده بودند.
با توجه به آیات یاد شده باید گفت: آن دو زندانی از مردم عادی و آن زندان از زندانیهای معمولی نبوده؛ بلکه آن دو از سران حکومتی و مقربان درگاه سلطنتی بودهاند که مورد غضب ملک قرار گرفته و به زندان افتاده بودند و همین امر سبب ذکر آن دو و بیان خواب آنها گردیده است وگرنه خوابهای دیگر و تعبیرهای متعدد دیگری نیز در زندان پیش آمده بود که حضرت یوسف آن را تعبیر کرده بود و ایشان به داشتن علم تعبیر شناخته شده بودند که آن دو نیز درخواست تعبیر خواب خود را از ایشان داشتهاند.
این دو زندانی، گذشته از آن که آن حضرت را به پاکی، سلامت و صداقت میشناختند، به علم تاویل و تعبیر ایشان آشنا بودند که میگفتند ما را از حقیقت خوابمان آگاه ساز که ما تو را از نیکوکاران و خوبان میدانیم و آن حضرت نیز آن را انکار نفرمود و در پاسخ به آن گفتند: «لا یاتیکما طعام ترزقانه إلاّ نبّاتکما بتاویله، قبل ان یاتیکما»؛ بهزودی زود خوابهای شما را برایتان تاویل میکنم.
این حکایت میرساند تاویل و تعبیر خواب، موضوع تازه، مستحدث و امر مجهول و نامعلومی نبوده است و تعبیر و تاویل خواب، همچون اصل خواب رفتن امری طبیعی، عمومی و شناخته شده بوده که در نهاد ناآرام آدمی قرار داشته و انسان در تمامی ادوار تاریخی حیات خود به آن میاندیشیده است.
اما موضوعی که دغدغه هر خواب بینندهای بوده است، توانمندی و آگاهی معبّر در علم تعبیر بوده است که وی تا چه میزان قدرت احاطه بر یافت واقعیتها و حقایق مربوط به خواب را دارد. امری که صداقت و پاکی معبر به آن بستگی دارد و هنگامی که مهارت و احاطه کامل بر این کار داشته باشد، این حقیقت از پاکی و وارستگی او حکایت دارد؛ چنانچه از این آیه به دست میآید که آن دو هیچ شکی در توانمندی جناب یوسف در این دو جهت نداشتهاند و درخواست تاویل از ناحیه آنان بدون هیچ شرط و شکی عنوان گردیده است و به پاکی و صداقت آن جناب اقرار کردند و گفتند: ما را به حقیقت این دو خواب آگاه ساز که ما تو را از خوبان و پاکان میدانیم.
دو رویای زندانیان و تعبیر آن
دو خوابی که قرآن کریم از آن یاد مینماید چنین است که یکی گفت: «إنّی ارانی اعصر خمرا»؛ خواب دیدم که انگور میفشارم و جناب یوسف در پاسخ وی فرمود: «فیسقی ربّه خمرا»؛ ساقی شراب شاه خواهید شد، و دیگری گفت: «إنّی ارانی احملُ فوق راسی خبزا تاکل الطیر منه»؛ خواب دیدم که بر سر خود طبقی از نان میبرم که پرندگان با منقار خود از آن نان بر میگیرند که حضرت یوسف آن را چنین تاویل فرمود: «فیصلب فتاکل الطیر من راسه»؛ به دار آویخته خواهد شد و پرندگان از مغز سر او خواهند خورد و هر دو تعبیر ایشان به شهادت پروردگار محقق شد: «قضی الامر الذی فیه تستفتیان»؛ این امر به وقوع پیوست و سرانجام آن دو به همان سرنوشتی دچار شدند که ایشان آن را بیان فرموده بود.
یکی گفت: «در خواب دیدم که شراب میساختم» و یوسف علیهالسلام در تعبیر آن فرمود: «تو ساقی سلطان خواهی شد» و دیگری گفت: «در خواب دیدم که بر سرم نان حمل میکردم و پرندهای از آن میخورد» و ایشان در پاسخ آن فرمود: «تو به دار آویخته میشوی و پرندهای از مغز سرت خواهد خورد».
ایشان همان گونه که آیه شریفه از آن یاد میکند، هر دو خواب را بهروشنی و با جزم و یقین تمام بیان داشت و نه از روی تخمین، حدس، گمان و با شاید و «انشاء الله». حال این پرسش رخ مینماید که آن حضرت چگونه این احکام را بهطور جزم و یقین مییابد و بازگو میکند. باید گفت این دو خواب از خوابهای بسیار روشن است و میتوان آن را از خوابهای گویا شمرد که در جای مناسب از آن گفتوگو خواهد شد و این امر بهخوبی بررسیده میشود تا نوع یافتهها و کیفیت استنباط و برداشت از رویا و خصوصیات آن و این که یک معبر چگونه تعبیر خواب را از کلمات افراد یا از قیافه و نوع برخورد آنها و یا از باطن خود و یا از تمامی این موارد را که درمییابد به دست آورد.
امید رهایی و عقوبت
«وقال الذی ظنّ انّه ناجٍ منها اذکر عند ربّک، فانسیه الشیطان ذکر ربّه، فلبث فی السجن بضع سنین».
ـ آنگاه یوسف به آن که امید رهایی وی میرفت گفت که مرا نزد پادشاه یاد کن، پس شیطان یاد خدا را از نظرش دور داشت و به این سبب چند سالی دیگر در زندان بماند.
جناب یوسف بعد از تعبیر خواب آن دو از فردی که امید رهایی وی میرفت، درخواست شفاعت نمود تا از زندان رهایی یابد؛ اما چنین نشد و شیطان فراموشی را بر آن مرد چیره ساخت و یوسف چند سالی بعد از آن در زندان ماند.
اما آیا توسل جناب یوسف به آن زندانی از ضعف وی بود و این کار برای ایشان نقص به شمار میرود و آیا محیط زندان او را به لزوم چنین درخواستی توجیه نمود و در استقامت وی خلل وارد ساخت یا خیر؟
با توجه به عصمت و پاکی حضرات انبیا علیهمالسلام در اندیشه و عمل چنین سخنانی سزاوار نمیباشد؛ ولی میتوانیم این کار را فراهم آوردن اسباب و اندیشهای درست و بجا برای رهیدن از بند ظلم دانست که با عصمت ایشان نیز سازگار است و شاهد آن آیه یاد شده است که خداوند متعال میفرماید: «فانساه الشیطان ذکر ربّه» و فراموشی آن فرد به شیطان نسبت داده میشود و به تعبیر دیگر نوعی تخریب سبب از ناحیه شیطان بوده است؛ گرچه فاعل وجوبی آن خداست.
البته پاسخ نهایی این است که حضرات انبیا علیهمالسلام هرچند همه معصوم هستند و اندیشه و عمل آنان از هر نقصی مبراست، هر یک از آنان دارای درجه و مقامی متفاوت از دیگری هستند و درجات آنان مختلف است و معرفت ربوبی و مرتبت عملی در هر یک از آنان موقعیتی خاص دارد و در این بحث، درخواست جناب یوسف اگرچه موجب نقصی در عصمت ایشان نیست، مرتبت آن حضرت را در میان انبیا مشخص میسازد و میرساند که ایشان در مقامات توحیدی به مقام و موقعیت بعضی از حضرات انبیا، همچون حضرت ابراهیم نرسیده است. حضرت ابراهیم به هنگام گرفتاری و شدت ابتلا به فرشتگانی همچون جناب جبراییل و میکاییل پناه نمیبرد و از آنها کمکی نمیخواهد و هنگامی که آنها خود امداد به آن حضرت را پیشنهاد میکنند، چنین میفرماید:
«فطابت نفس جبرییل علیهالسلام فالتفت إلی ابراهیم علیهالسلام فقال: هل لک حاجه؟ فقال: امّا إلیک فلا»؛ هرچند من به کمک نیازمندم؛ اما به شما نیازی ندارم و حق تعالی و خدای من خود شاهد بر امر من و توانای بر هر کاری است.
این در حالی که حضرت یوسف به یک زندانی که امید رهیدن وی از بند میرود پناه میبرد و به عنوان تسبیب سبب به او متوسل میشود.
تفاوت مرتبه میان این دو پیامبر الهی را میتوان از کلام حق تعالی بهخوبی به دست آورد. خداوند بزرگ هنگامی که آن موقعیت بالا و بلند را در حضرت ابراهیم مییابد ندای «یا نار، کونی بردا وسلاما علی ابراهیم» سر میدهد و او را از گزند آتش نمرودی میرهاند، در حالی که نسبت به حضرت یوسف میفرماید: «فلبث فی السجن بضع سنین»؛ یوسف چند سالی در زندان باقی ماند.
این دو پیامبر الهی، با آن که مقام عصمت و پاکی اندیشه و عمل را دارا هستند، تفاوت مرتبت را نیز دارند. قرآن کریم از طرفی میفرماید: «لا نفرُّق بین احدٍ من رسله»؛ میان پیامبران تفاوتی نیست؛ و از سوی دیگر میفرماید: «فضّلنا بعضهم علی بعض».
یوسف سبب بین و ابراهیم مسبب بین است. او ظاهر را مییابد و ایشان باطن را، یوسف از آزادی در آینده میگوید و ابراهیم حب حق را نظاره میکند؛ خواه از آتش نمرودی رها گردد یا در آن بماند و بسوزد.
ماجرای یک ضمیر
آن دو نفر زندانی پس از آن که خواب خود را برای جناب یوسف گفتند به وی عرض داشتند: «نبّئنا بتاویله»؛ ما را از حقیقت خوابمان آگاه ساز و جناب یوسف در پاسخ آنان فرمودند: «لا یاتیکما طعام ترزقانه إلاّ نبّاتکما بتاویله»؛ پیش از آن که غذای شما آید شما را از حقیقت خوابتان آگاه خواهم ساخت.
در این که ضمیر «بتاویله» به چه چیزی باز میگردد اختلاف است. ضمیر «ترزقانه» به طعام باز میگردد و سخن در این است که آیا ضمیر «بتاویله» به نوم ارجاع داده میشود یا آن نیز به طعام بازمیگردد؟
آن گونه که نگارنده این ماجرا را به تصویر کشید، این ضمیر به نوم باز میگردد و نه به طعام؛ گرچه ضمیر اول به طعام بر میگردد؛ اما ضمیر دوم را نمیتوان به آن ارجاع داد؛ چون بیرابطه با بیان آیه و لسان ماجراست و به طعام ارتباطی ندارد و مربوط به خواب آن دو نفر میباشد.
آن دو به جناب یوسف عرض داشتند: «نبّئنا بتاویله» و یوسف در پاسخ فرمود: «نبّاتکما بتاویله» و نمیتوان گفت ضمیر دوم به طعام باز میگردد؛ زیرا آن دو که تاویل طعام را از یوسف نخواستند و یوسف نیز بنای اظهار معجزهای را نداشت و مناسبتی نیز در میان نبوده است.
ایشان در مقام تبلیغ بودند و آن دو زندانی نیز نگران وضع فعلی خود و با دیدن آن خواب، بیشتر مضطرب شدند و یوسف را همچون مرد دانایی میدانستند و حضرت نیز میدانست که آن دو به تعبیر وی نیاز دارند و از این رو به سخنان وی گوش فرا میدهند و دیگر زندانیان نیز به پیروی آن دو آن را میشنوند و یوسف در این فرصت مناسب، تبلیغ دین الهی را شروع میکند و میفرماید: زیاد شما را منتظر نمیگذارم و تا غذا نیامده تعبیر خوابهای شما را میگویم و شما تنها اندکی به سخنان من گوش فرا دهید.
از طرفی غذای زندان برای اهل آن شناخته شده است و محتاج به تاویل نمیباشد و جناب یوسف نیز موول غذا نبود؛ بلکه ایشان تعبیر خواب را میدانست.
رجوع ضمیر دوم به طعام، دور از هرگونه بینش درستی است و ارایه انواع گوناگون ترکیب، بازی با عبارت است و فهم معنایی نمیآورد و حریم قرآن کریم را باید از آن دور داشت.
اصول تعبیر خواب
اقتدار دریافت حقایق از باطن
در تعبیر بعد از صداقت و پاکی خوابگزار آنچه ضرورت دارد، مهارت، آگاهی و خبرویت کامل و داشتن دقت در این رشته و فن میباشد.
معبّر کسی است که ملکه و اقتدار دریافت حقایق را به حد لازم و به قدر کفایت داشته باشد و خوابگزار با این وصف است که میتواند به گفته و کار خود ارزش معنوی و شرعی بدهد و چنین کاری را با اطمینان کامل و با مسوولیت شرعی انجام دهد و کسی که از این خصوصیت بیبهره باشد، هرگز کار وی ارزش معنوی، شرعی و علمی را ندارد.
علم تعبیر یک حقیقت است و زمانهای گذشته و حال خوابگزاران شایستهای را به خود دیده است، اما متاسفانه، برخی ناآگاهانه و بدون اطلاع از قواعد و اصول علم تعبیر عصای تعبیر را در دست میگیرند و خواب این و آن را از پیش خود تعبیر میکنند؛ چنانچه استخاره نیز چنین است و قواعد ویژه خود را دارد و هر کسی بدون آگاهی از این قواعد نمیتواند به استخاره با قرآن کریم بپردازد. نگارنده تفصیلیترین کتاب آموزش استخاره با قرآن کریم را با تبیین قواعد و قوانین ویژه آن نگاشته و آن را بر آیات قرآن کریم تطبیق نموده است که امید است در اختیار علاقمندان قرار گیرد.
همان گونه که با صِرف آشنایی با تفسیر قرآن کریم و ادبیات نمیتوان صاحب استخاره شد، با صرف آشنایی با کتابهای عرفانی و دیدن چند کتاب تعبیر نمیتوان صاحب علم تعبیر و تاویل خواب و رویا گردید.
چنین نیست که تا کسی گفت: من در خواب دیدم که شیر مینوشم، به وی گفت: عالم میشوی یا اگر ماری دید، آن را به دشمن تعبیر برد و تا گفت در خواب دیوانه شدم، بگوید به مقام فنا میرسی که چنین سخنانی از ناآگاهی آن فرد از این موهبت الهی حکایت دارد.
کسی شایسته مقام تعبیر است که با دارا بودن این موهبت الهی و پاکی مستمر و صفای باطن، تمامی جهات لازم در شناخت موجودات و وصول کامل بر حقایق امور باطنی را داشته باشد.
گذر از گذشته و آینده
مطلب دیگری که در باب تعبیر اهمیت فراوان دارد و باید مورد دقت قرار گیرد این است که رابطه رویا و خواب تنها از گذشته و کردار سابق آدمی خبر نمیدهد و آینده آدمی نیز میتواند در خواب امروز دیده شود.
خواب اگرچه عوامل نفسانی دارد و از حالات مادی و طبیعی بدن انسان به شمار میآید، در این گونه امور منحصر نمیباشد و علاوه بر آن، گذرگاههای فراوانی نسبت به امور آینده آدمی دارد و روح و جان انسان و باطن ناآرام آدمی در خواب به واسطه آرامش نسبی که ممکن است در آن خواب پیدا کند، میتواند از آینده خود با دیدن خوابی خبر گیرد و سبب شود که با امور آینده ارتباط مستقیم برقرار نماید.
همانطور که رویایی میتواند جنبههای مادی و آزردگیهای جسمانی را حکایت کند و یا رابطهای با گذشته خود داشته باشد و یادی از همگونیهای آن کند، میتواند آثار مختلف روحی که برآیند حوادث آینده است را در قالبهای مختلف نشان دهد و با چهرههای گوناگون، موضوعات و مسایل آینده را همچون گذشتههای دور بر ما بازگشایی کند و ما را از آن آگاه سازد و راهگشای بسیاری از امور گردد.
اگرچه حوادث آینده به وجود نیامده و همچون حوادث گذشته از دسترسی ما بهدور است، چنین زمینه ارتباطی که بر عالم مادی ما حاکم است، در جهات معنوی و تجردی لازم نیست و همانطور که روح آدمی میتواند با گذشتههای دوری که از چنگ آدمی گریخته تماس برقرار نماید، میتواند با حوادث آیندهای که در ظرف مادی تحقق نیافته نیز ارتباط برقرار کند و روح آدمی با روح آن حقایق و امور مرتبط شود؛ زیرا در مرتبه عوالم معنوی، شرایط مادی حاکم نیست و بدون نیاز به هیچ یک از این امور، میتوان با صفای باطن و زمینههای لازم، خود را به آیندههای بسیار دور رسانید و اگر اینگونه همگونیها شدت یابد و صفای باطن بیشتر گردد، میتوان در بیداری نیز این زمینهها را صورت داد و کسی با حضور کامل در سفره دل خود، رزق و روزی همه موجودات در تمامی مراتب آینده و گذشته را تحصیل نماید و خود را دید و دیدهای برای حقایق و امور آینده و گذشته سازد.
اطمینان در بیان تعبیر
معبر باید درک و فهم خود را بهطور جدی و با اطمینان خاطر بیان کند. هنگامی که فرد در کار خود آزموده و بر موجودی خود اطمینان داشته باشد، بهطور جدی و از سر جزم و باور از واقع حکایت میکند؛ بهطوری که صاحب رویا خود به نوعی از باور میافتد و حالات و انگیزههای روانی در او ایجاد میگردد، همانطور که جناب یوسف در پاسخ خواب آن دو فرمود: شما را خوراکی و غذا نیاید، جز آن که تعبیر خوابتان را بیان خواهم کرد؛ یعنی تعبیر خواب شما را بهزودی و از سر صدق و یقین میگویم؛ چرا که: «ذلکما ممّا علّمنی ربّی»؛ و از موهبتهایی است که آن را پروردگارم به من آموخته است و از جانب من نیست.
حضرت یوسف با این بیان، چند نکته را خاطرنشان میسازد:
یک. داشتن علم تعبیر و قدرت یافتن واقعیتها، از جانب پروردگار به یوسف رسیده است و از شخص وی نیست و این امر تاکیدی است بر این که همه قدردانیها باید نسبت به خداوند باشد و حضرت یوسف با این بیان گذشته از آن که پروردگار خود را برای آن دو نفر عنوان میکند، بهواسطه این تعبیر، آنها را با خدای خویش مانوس میسازد.
دو. علم تعبیر موهبتی الهی است و از جانب خدای منان به برخی اعطا میشود و آنان مورد موهبت و بخشش حق تعالی قرار میگیرند و چنین نیست که تعبیر علمی اکتسابی و عمومی باشد؛ گرچه آموخته شدهای میتواند در مقام تعلیم و آموزش آن برآید و اکتساب و تعلیم میتواند در جهت رشد و شکوفایی آن نقش داشته باشد.
البته اکتساب و تعلیم این فن، زمینههای کمالی را میطلبد و از طریق عواملی همچون تفکر، عبودیت و ریاضتهای گوناگون فراهم میگردد و درس و بحث آن نیز موجب تطهیر و پاکی است و درس و بحثهای صوری در غیر اولیای معصومین علیهمالسلام امری لازم و ضروری است و بعد از وجود زمینههای الهی و موهبت استعدادی، نَفَس پیری یا اشاره حکیمی و یا درس آموخته شدهای راهیافته میتواند راهگشای این امر باشد و این گونه یافتهها، تنها کار مدرسه و درس و بحثهای صوری و قیل و قالهای خشک نیست؛ گذشته از آن که حد کمال و مراتب عالی آن را باید در حضرات انبیا و اولیای معصومین علیهمالسلام جستوجو نمود.
استفاده از تعبیر برای ارشاد دینی
مهمترین امری که در زندان برای جناب یوسف پیش آمد، موضوع تبلیغ و ارشاد مردم بود و ایشان به دنبال فرصت مناسبی برای تحقق این امر میگشت.
سومین دوره سیر و سلوک حضرت یوسف که همان تبلیغ و ارشاد مردم است، در زندان شروع شد و ایشان علم تعبیر را در تحقق این هدف به کار میبردند؛ چنان که به آن دو نفر گفتند: تاویل خوابهای شما را الان نمیگویم، ولی خیلی زود آن را به شما خواهم گفت و شما باید پیش از شنیدن تعبیر خوابتان به سخنان من که همان ارشاد آنان بود گوش فرا دهید.
حضرت یوسف تنها به تاویل خواب آنان نپرداخت؛ بلکه به تبلیغ توحید میپرداخت و این امر میرساند که این گونه نیست که خوابگزار انسانی باشد رمیده از همه چیز که در میان انباشتهای از کتاب و ادعا خزیده باشد. خوابگزار توانا همانطور که میخواهد تعبیر و تاویل خواب و یافتههای عوالم غیبی و مثالی مردمان را دریابد و به آنها منتقل نماید، میخواهد تعبیر و سرگذشت زندگی و حیات عمومی و خصوصی مردمان را نیز برای آنان بیان نماید و آنان را از ظواهر زشت و زیبای دنیای مادی و زودگذر به آخرت، ابد، باطن امور و نهانیهای گسترده و ثابت عوالم واقعی و حقیقی راهنمایی کند و نقش اساسی هر یک از ذرات و اشیای عالم را در چهره آدمی گویا نماید و نقش مهم و مشخص آدمی را نیز در تمامی عوالم هستی روشن سازد.
جناب یوسف آن دو زندانی را برای شروع تبلیغ خود مناسب دانست؛ چرا که آن دو از افراد عادی و معمولی نبودند، بلکه از سران حکومتی بودند که مورد غضب واقع شده و به زندان افتاده بودند و آنان بر اثر موقعیت نامناسب و ناآرام روانی و زندان، خوابی دیدند و بیشتر نمک به زخمشان زده شد و به دنبال درمان و آرامش آن بودند که به غیر از جناب یوسف آن هم در میان زندان کاری ساخته نبود و روشن است که آنان باید به سخنان یوسف گوش فرا دهند و از ایشان اطاعت نمایند تا سر نخی از آینده خود را توسط یوسف پیدا نمایند. همچنین مسلم است که زندانیان غضب شده چون نسبت به آینده خود حساس بودند سراپا به سخنان حضرت یوسف گوش فرا میداند؛ زیرا آنان خود گرفتار زندان و نابسامانی بودند و موقعیت و احترام آن دو و یوسف چنین امری را ایجاب میکرد و وجود چنین خصوصیتهایی موقعیت مناسبی را برای تبلیغ فراهم ساخت و ایشان نیز این فرصت را مغتنم شمرد و وظیفه اصلی و عمده خود را شروع نمود.
دردمندی، هجر و سوز معبّر
همانگونه که گذشت خوابگزار شایسته باید صاحب خوابهای خوش و رویاهای مفید و سالم باشد و پر واضح است که چنین چیزی برای افراد عافیتطلب و خوشگذران هرگز میسر نمیشود و این گونه افراد به کمال راه نمییابند و تنها مهمان اسطبل دنیا میباشند.
خوابگزار باید همچون همه اولیای خدا صاحب درد و سوز و آه و غم باشد و در خواب و بیداری این معنا را بهخوبی لمس کند؛ چرا که انسان بیدرد هرگز کاری از پیش نمیبرد و در واقع بیدردی هر فردی با بیارزشی او برابر است و ارزش هر فردی با دردمندی و درک و شعور با سوز و گداز او همسان میباشد.
تمام حضرات انبیا و اولیای الهی صاحب درک و درد فراوانی بوده و هر یک به فراخور مراتب وجودی و وجود کمالی خود، هم در زمینههای استعدادی و هم در جهات فعلی سوز و گدازهای فراوانی داشتهاند و هر یک نوع خاصی از مشقت و رنج را تحمل نمودهاند. آنان تمام عمر خود را با سوز، سختی، آه و فنا همراه بودهاند و در سراسر عمر خود از ابتدا تا پایان آن لحظهای آرام نداشته و ناهمواریهای مختلفی داشتهاند.
حضرت آدم با هبوط خود که مایه رشد و ظهور معنوی ایشان و افراد بشر گردید، تمام ابعاد مختلف انسانی را به تصویر وجود کشانید و انسان را برزخ همه مقامات وجودی معرفی نمود و از ناسوتگرایی و ملکنمایی او را به دور داشت و وی را برتر از تمام آنها عنوان نمود و از اطاعت تا عصیان و از حق تا شیطان را به کار مشغول داشت که هنوز نیز این بازی شطرنج گونه و این نرد پر نرّاد با تمام کیش و ماتهایش جریان دارد.
هر یک از حضرات انبیا به انواع مشکلات مبتلا شدند و خود را با تمام قوّت و ضعف بر آن فایق ساختند تا جناب یوسف که از زندگی پر ناز و نعمت یعقوبی به چاه و زندان عزیزی کشیده شد و همچون کالایی به فروش رسید و بنده و غلامی گشت و تحمل درد تهمت را به جان خرید و این جام بس تلخ را با تمامی تلخی به کام خود شیرین نمود و از آن به خوبی گذشت.
یعقوب به فراق مبتلا میگردد و چشمانش را از دست میدهد و خود را گرفتار هجران طولانی میبیند ولی هرگز ناامید و مایوس نمیگردد.
نطفه جناب موسی به تهدید و نابودی مبتلا میگردد و در شیرخوارگی و پیش از مردن گرفتار تابوت میگردد و میرود تا همچون آب گسترده دریا، دشمنان خود – فرعون و تابعینش – را در هنگام غرق در آبهای خشمآلوده تند و تیز ببیند و درک نماید تا بیدرک و لمس نظر بر هلاکت دشمن نداشته باشد و همچنین بلایای فراوان دیگری که در سراسر زندگی پر پیچ و خمش دیده میشود.
زندگی سراسر رنج و درد حضرت مریم و عیسی علیهمالسلام با تمام فراز و نشیبهای مختلف آن را باید دید که تحمل هر یک از آنها کمر قدرتمندترین افراد با کمال را میشکند و پشت قویترین افراد را به خاک ضعف و زبونی میکشاند؛ ولی این حضرات با وقار خاصی که مخصوص اولیای بحق الهی میباشد، همه آن را با سرافرازی پشت سر گذاردند و از میدان نبرد فرار نکردند و تمام فراز و نشیبهای انفعالی آنان حکایت از تاکتیکهای ویژه آنان دارد.
این در حالی است که ما با اندکی از زندگی و مشکلات فراوان آن شایستگان آشنایی داریم و یافتههای تاریخی نیز چندان صافی نمیباشد و با نابسامانیهای مختلفی درگیر است، بهطوری که اطلاع و دستیابی صحیح به چگونگی زندگانی آن حضرات برای انسان میسر نیست و نسبتهای ناروا و کجرویهای مختلف و سوء نیتهای فراوان با داستانسراییهای بیمورد، تاریخ زندگانی آن حضرات را درگیر پرسشهای فراوانی نموده است.
همچنین است سختیهای زندگی حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله که بیشتر جهت کیفی داشته است؛ اگرچه ایشان نسبت به انبیای گذشته، زندگی کوتاهتری داشتهاند؛ ولی زندگی آن حضرت چنان پیچیده و دردآور و پر مشقت بوده است که آنحضرت درباره موقعیت و مشکلات خود میفرماید: «وما اوذی نبی مثل ما اوذیت»؛ هیچ پیامبری همچون من آزار و اذیت نشده و سختی و درد نداشته؛ همانطور که هیچ پیامبری مقام و مرتبت آن حضرت را دارا نبوده است. این بیان پر معنا و دردآلودی میباشد که رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله در مدّت کوتاه پیامبری خویش ـ در مقایسه با زمان پیامبری حضرات انبیای گذشته ـ چه مصایب و سختیهایی داشته است که میفرماید: هیچ یک از انبیای گذشته، چون من آزار و اذیت نشدهاند و فهم این بیان چندان آسان نیست ودر جملهای کوتاه بیان شد که مشکلات آن حضرت تمام جهات کیفی داشته و در همان مدت کوتاه، بزرگترین دردها را تحمل نموده و عدم هماهنگی کمی و کیفی، آزاری دردناک است؛ آن هم مصایب و آزاری که آدمی را به موت و حیات برساند.
زندگانی پر رنج ائمه هدی از امیرمومنان علیهالسلام تا دیگر امامان علیهمالسلام و تا سرسلسله سادات، حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام ، ناموس حق و دریای شرف نیز همچنین است و درک مصایب آنان برای صاحبان فهم چندان آسان نیست تا چه رسد به آن که کسی با اندکی معرفت بخواهد آن را پی بگیرد.
ما از رنج حضرت علی علیهالسلام و آه و سوز حضرت فاطمه علیهاالسلام و واقعه کربلا خبری میشنویم و داستانی میدانیم. نه تاریخ گذشته توانسته آنطور که بوده بیان نماید و نه ما میتوانیم درک ملموسی از آنچه به ما رسیده است داشته باشیم. همانطور که امروزه کربلا و مدینه و مکه با همه بزرگی و شرافت نمیتوانند رنج و درد مصایب پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و حضرت علی علیهالسلام و حضرت زهرا علیهاالسلام و حضرت اباعبداللّه علیهالسلام را بازگو کنند.
از زندگی سراسر رنج همه سفیران الهی و مردان حق باید عبرت گرفت و آموخت که درد و شیون و فقر و فنا با تمام ابعاد آن لازمه رشد و استکمال انسان است و مشکلات و مصایب است که هویت انسان کامل را ظاهر میسازد و چهره باطنی او را از تمامی ناخالصیها جدا میگرداند و وی را صافی و ناب مینماید.
آن که درد ندارد، درک ندارد و آن که آه و سوز و غم ندارد، اندیشه و کمالی نمیتواند داشته باشد. دلی که آه ندارد تباه است و دلی پر فروغ است که پر سوز و گداز باشد و جان خود را در مقابل همه مصایب و بلایا باز یابد.
هرگز عافیتطلبها، خوشگذرانها، دولتداران بی مرام و اغنیا و مرفهان بی درد نمیتوانند از این معانی و حقایق سهمی داشته باشند و به همین دلیل هیچ گاه از میان آنها چراغداری بیرون نیامده است.
آنان که با کمال بیگانهاند و دل در گرو این گونه جواهرات نداشته و تنها دل به سنگ خوش دارند مرفهان دل مرده و عافیتطلبان خوشگذرانی میباشند که چون حیوانی در درون اسطبل زیبایی با همنوعان خود زندگی را نشخوار میکنند. آنچه از آنها میماند کمبود و تباهی، ادعا و گمراهی و نابسامانیهای دیگر بشری است و این طایفه، شبی بس تاریک و طولانی در پیش دارند.
هرگز از میان این گروه، پیامبر، امام و یا عارف واصل و عالم وارستهای برنخاسته و بر نخواهد خاست و اگر بهندرت کسی از میان آنان بدرخشد، انسانی معمولی بوده است که ژرفایی ندارد و این امر برآیند و تاوان ریشههای شیرینخوری آنان است که آن را با سوز و درد تازیانههای باطنی پرداختهاند.
کسانی که به صورت ظاهر از این گروه، صاحب کسوت علم در سطح بالایی بودهاند، هرگز راه به جایی نبرده و معنایی را ندیدهاند و از حقیقت تنها به صورت و حصول ذهنی آن بسنده کردهاند.
بسیار گفتهاند ولی نیافتهاند، و شنیدهاند اما ندیدهاند، و تنها درسی را فرا گرفتهاند و در تحلیل و بررسی مفهوم حقیقت – نه شخص حقیقت – در خیال خود اموری ذهنی را پروراندهاند و رنج و زحمت تطبیق با خارج را به خود ندادهاند.
با محاسبهای بسیار کوتاه و ساده میتوان تاریخ هزار ساله روحانیت شیعه را مورد بررسی و تحلیل قرار داد و دید که اکثریت شایستگان روحانیت و مردان برجسته این سلسله راستی و صداقت و راهیافتگان به سرچشمه امامت و ولایت و عصمت، از میان اقشار متوسط و پایین جامعه و از مردم رنج دیده و دردمند بودهاند.
این صاحبان مغزهای بزرگ و سینههای ستبر و دریا دل و دلهای فراخ بهطور نوعی از مستضعفان جامعه و قشر درد آلود مردم برگزیده شدهاند. مردمانی که در جهت رشد فکری و تدین دینی و آگاهی عقیدتی در سطح بسیار بالایی بوده؛ اما از نظر مادی و زندگی دنیایی از پایینترین قشر جامعه و مردم محسوب میشدهاند؛ مردمانی زحمتکش و زارع و روستایی یا شهری دلسوخته بودهاند که از میان خود فرزندانی را چراغدار جامعه و مردم میسازند. آنهایی که با زحمت و کوشش و با دست رنج و تلاش طاقتفرسای خود میتوانستند سختی و درد را لمس کنند، میتوانستند فرزندانی را در این راه گسیل دارند و افراد لایقی را به جامعه و مردم تحویل دهند و همینها بودهاند که از میانشان عالمان، دانشمندان، مراجع، حکیمان و عارفان برخاسته و وارثان انبیا و راهنمای مردم در امور دینی و مذهبی گردیدهاند.
کسانی قدم در این راه نهادهاند که چکیده تلاش، ثمر، مشقت، درد و سوز بودهاند و از میان آنها نخبگانی برجسته بروز میکرده است؛ بهطوری که عقل از درک همت و توانایی و طاقت و زحمات معنوی و علمی آنان عاجز و ناتوان است.
فرزندان زحمتکشان مومن دیروز، شب زنده داران حوزههای فردا بوده و بار علمی و عملی حوزهها را به دوش کشیدهاند و این درد آشنایان امروز، فرزندان همان مردمان پر تلاش دیروز میباشند که بار سنگین جامعه و فرهنگ مردم را به دوش داشتهاند.
از تلاشهای صافی و صادقانه آن مردم، توقعی چنین میرود و دستاوردی جز این را نمیباید انتظار داشت و این خود دلیل بر پاکی ریشهها و سلامت ثمرات آنان میباشد.
گفته شد که درد، سوز، آه، تلاش، پیکار، کوشش، هجران و غم در تمام شوون علمی و عملی انسان با همه ابعاد و گستردگی آن، لازمه شناخت و معرفت درست و ساخت شخصیت کامل انسانی است، خواه معصوم و امام و نبی ـ که موهبتهای الهی در آن دخالت کلی دارد ـ باشد و یا از مردمان عادی که در خود کشش این گونه معانی را احساس میکنند که اینان یا در کسوت عالم و عارف هستند و یا دیگر چهرههای مشخص.
خوابگزار بهطور قهری از این قاعده بهدور نیست و باید صاحب درد و سوز و آه و هجران باشد و دلی درد آشنا و غمی جانکاه در دل داشته باشد و رنج دیده و هجران پیشه بوده و آبگینه دلش پر از آب زلال حیات و آتش صافی معرفت باشد. چنین خوابگزاری میتواند صاحب تعبیر واقعی و انشایی گردد و بهدور از اخبار و ترکیب تقلیدی دیگران عمل نماید.
دید و بصیرت اولیای بحق الهی این گونه بوده و معبر واقعی از چنین دید و بصیرتی برخوردار است و گفتههای بکر و تازه او زلالی از آینده، فردا و فرداهای فراوانی به همراه دارد.
اینان در یافتههای خود پایه و اساس محکمی را مییابند و دور از هر شک و توهمی به سر میبرند.
در راس این گونه افراد و چنین خوابگزاران بحقی، حضرات انبیا و امامان معصوم علیهمالسلام قرار دارند و جناب یوسف با آن که خود مظهر کاملی در تعبیر و یافت رویاست، تنزیل وجود حضرت ختمی مرتبت صلیاللهعلیهوآله و حضرت امیرمومنان علیهالسلام ـ مفتاح تمامی ابواب معرفت ـ میباشد؛ زیرا اساس حقیقی تمام کمالات صوری و معنوی به این دو نور پاک ـ که در حقیقت یک نور هستند ـ باز میگردد و آن حضرت مظهر کمال جمعی جناب حق تعالی و چشمه عنایت و افاضه میباشد که همه موجودات را سیراب میسازد.
دوری معبر از اشتغالات
نکتهای که در اینجا لازم به تذکر است و نباید به آسانی از آن گذشت این است که: حضرت یوسف از هنگامی که به مکنت و حکومت رسید، قرآن کریم دیگر از تعبیرهای وی سخنی نمیگوید و مباحث دیگری مطرح میگردد که گویی مقام ظاهر چنان وقت و عمر انسان را پر میکند که دیگر جایی برای یادکرد مقامهای باطنی باقی نمیگزارد و بیشتر امور آدمی را درگیر میسازد و مردم نیز بیشتر همین جهات را دنبال میکنند و کمتر در پی امور معنوی میباشند.
شرایط لازم در علم تعبیر
مبادی و شرایط لازم علم شریف تعبیر و خوابگزاری را که از دانشهای اعطایی پیامبران است، در سه بخش کلی میتوان خلاصه نمود:
یک. فیوضات خاص الهی و عنایات غیبی و ربانی؛
دو. ریاضتهای نفسانی و تجوید روحی و فعلیت نورانیتهای روانی و بروز استعدادهای باطنی؛
سه. تعلیم و تعلم و اکتساب و تحصیل قواعد و موازین کلی که میتواند نقش خوبی در تعبیر داشته باشد. البته در صورتی که وی از صاحبان اسرار و واجدان امور غیبی باشد.
تقدم فیوضات و عنایات الهی بر ریاضتهای نفسانی و روحی به این خاطر است که ریاضت و کوشش بدون فیض خاص حق ثمر چندانی ندارد، همانطور که بدون ریاضت و کوشش، تعلیم و تعلم نیز بهره چندانی به دست نمیدهد.
علم تعبیر از علومی نیست که تنها با تعلیم و تعلم و آموزش کلاسیک و آکادمیک به دست آید؛ اگرچه آموزش آن نیز از غیب میرسد و میتواند در رشد و بازیابی هرچه بیشتر موثر باشد.
فیوضات خاص حضرت حق و ریاضت و سیر و سلوک و آموزش و استاد، هر یک جهت خاص خود را در تحقق این علم غیبی دارد و هر یک بروز طوری از اطوار باطن فرد را به عهده میگیرد.
لزوم استعداد و کشش باطنی منحصر به علم تعبیر نیست و در جهات دیگر نیز داشتن استعداد خاص لازم است و کسی که در رشته و علمی استعدادی ندارد، کوشش و زحمت وی رشد چندانی را به دنبال ندارد؛ بهطور مثال، اگر ادیبی هرچند ماهر باشد، ولی مایه شاعری در وی نباشد، نمیتواند شاعر گردد؛ زیرا مایه شاعری چیز دیگری است که علم و اصطلاح نمیتواند جای آن را پر کند؛ همانطور که ممکن است شاعری شعر بگوید و خوب هم شعر بگوید، در حالی که از هر تحصیل و آموزش ادبیات شعری بیبهره است.
ادیب ممکن است به قدرت علم و ادب چیزی ترتیب دهد و شعری بگوید ولی شاعر نیست، همانطور که ممکن است شاعری اشتباهات فراوانی در شعر خود داشته باشد ولی وی شاعر است و در شعر مایه آن را دارد. هنگامی که این استعداد و آن علم با هم باشد فرد میتواند شعرهای درست و پرمایه بسراید. بنابراین، شعرشناسی با شاعری دو امر جدا از هم میباشد و از این رو ممکن است فردی دارای هر دو باشد و یا از هر دو بیبهره باشد.
این امر در دانشها و تواناییهای دیگری همچون نقاشی و خط نیز جاری است. البته، هر علمی به قدر اهمیت و عظمت و بزرگی آن، مایه بیشتری را طلب میکند و افراد کمتری دارای آن میشوند؛ مانند تعبیر که از علوم پیامبران است و از شعر و نقاشی و خط که به مراتب اخص از آن است و کمتر افرادی را میتوان در این گردونه دید و به آن فرد چنین عنوانی را بخشید.
بر اساس آنچه گذشت معبر و افرادی که بحق دارای شرایط این علم میباشند، بسیار اندک هستند؛ بهخصوص در زمان ما که میتوان گفت: آنان همچون کیمیا و عنقا نایاب میباشند.
چنین نیست که هرکس فقه بخواند یا عرفان بداند و یا کتابهای تعبیر این و آن را دیده باشد، خوابگزار باشد و اینطور نیست که با استحسانات نفسی و تمثلات خیالی بتوان خوابی را بهراستی تعبیر کرد و همچنین باید دانست که کتابهای تعبیری و تعابیر دیگران نمیتواند اساس کار فردی باشد؛ اگرچه میتواند مورد استفاده کلی در آموزش مبتدیان قرار گیرد.
این کتابها همچون کتابخانه، و تعابیر گذشتگان همچون نسخه طبیبان گذشته است که طبیب و بیماران آنها مردهاند و شرح بیماریهای آنان تنها در دفاتر بایگانی مانده است.
همانطور که پزشکی نمیتواند اساس کار خود را بر نسخههای گذشتگان قرار دهد، معبر نیز نمیتواند بر تعابیر گذشتگان تکیه عمده داشته باشد؛ زیرا هر یک از بیماری و و رویا و افراد آن دارای جهت خاصی است که تحت امری کلی در نمیآید و پزشک و خوابگزار به جهت وجود آن خصوصیت است که حکمی را میدهند؛ گرچه پزشک میتواند برای به دست آوردن تجربه و آگاهی هرچه بیشتر، نسخههای گذشتگان را مورد استفاده خود قرار دهد.
حضرات معصومان و پیامبران علیهمالسلام و معبران والامقام؛ اگرچه حیات ابدی و بقای روحی بر همگان دارند و حکم آنها به کلی خود باقی است، انطباق خاص فردی محتاج به فعلیت دیگری است که آن کلی از آن کفایت نمیکند.
تعبیر، علم سینه به سینه
علم تعبیر را باید از علوم سینه به سینه دانست و نه از علوم نظاممند؛ چرا که قوانین و قواعد مدونی برای آن نوشته نشده و صاحبان این علم، زمینهها و استعدادهای الهی خود را زیربنای ابتکار خویش قرار میدادهاند و صفای باطن و موهبت الهی نسبت به ایشان، آنان را از هرگونه آموزش و قواعدی بینیاز میگردانید و اتصال به مبدء فیض، آنان را سرشار از فعلیت و تحقق میساخت و همین امر سبب تدوین نشدن قواعد آن و تعلیمی نگردیدن این علم شده است.
این در حالی است که روشمند نمودن این دانش امری ضروری است تا از هرگونه خودسری و خیالپردازی جدا گردد و بتواند مورد استفاده هرچه بیشتر قرار گیرد و از سوء استفاده بیبهرگان از این معانی در امان ماند.
با تدوین موازین و قوانین تعبیر در جهت مبادی و مسایل و احکام آن، این علم قابل تعلیم و آموزش برای مبتدیان میگردد، گذشته از آن که دارندگان این معانی نیز میتوانند از آن بهرهمند گردند و در تحقیق و گسترش آن بکوشند.
به عنایت حق و توفیق الهی، نگارنده درصدد تحقق این امر مهم میباشد و به لطف حق بر آن است تا در رفع این کمبود بکوشد و نسبت به تدوین قواعد و مبانی آن همت بگمارد و شرایط و خصوصیات این موهبت الهی را به رشته تحریر در آورد و از رموز این فن پرده برگیرد و دورهای کامل از قوانین این علم و تعابیر مختلف موجودات و اشیا را به نگارش آورد که جای خالی آن کاملا محسوس است.
هنگامی که قرآن کریم از: «لهم البشری فی الحیاه الدنیا والآخره» سخن میگوید و این بشارت دنیایی نیز همان خوابهای ارزشمند ملکوتی است، بر لزوم استمداد در معرفت و درک آن دلالت دارد؛ بهویژه که عنوان «لهم» و «دنیا» را همراه دارد و فعلیت دنیایی این امر را برای همگان ملموس میسازد. البته، عمومی بودن آن تنها در جهت امکان است و فعلی این امر همان است که بیان شد و روشن گردید که بیان قواعدی کلی غیر از تشخیص عینی خواب و رویای فردی میباشد و همانطور که دو فرد یکسان وجود ندارد، دو خواب و رویای هماهنگ نیز وجود ندارد.
بر این اساس، بهطور کلی میتوان معبران را به دو دسته تقسیم نمود: یکی، خوابگزارانی که مناط تعابیر را در حیطه نفس خود دارند و از چنین اقتداری بهرهمند هستند و دیگری، کسانی که تعزیه تعبیر را بپا میکنند و بدلکار هستند و با یافتن بعضی تشبیهات و تطبیق آن به تعبیر میپردازند، بدون آن که چنین تعبیری ارزش صدقی داشته باشد.
معبران حقیقی کسانی هستند که با اعتماد به نفس و صفای باطن، واقعیتها را از لابهلای پردههای متعدد بیرون میکشند و از تمامی آن لایهها عبور میدهند و بهراستی همچون طبیبی که بیماری را تشخیص میدهد، خواب را شناسا میگردند.
معبّر وارسته و صادق کسی است که بتواند تجزیه و ترکیب هستی را به عهده گیرد و موجودات عالم را یک به یک بهطور دقیق وارسی نماید و همه اشیا و امور گوناگون را مورد شناسایی قرار دهد و تمامی پیچ و خمهای موجودات عالم را بهخوبی بشناسد و با برداشتی جامع از خود، خواب بیننده و اصل خواب و رویا و واقعیت آن را دریابد و بتواند همان امر را آشکارا ارایه دهد، بدون آن که خود را وابسته به خبردهی دیگران سازد.
ارکان علم تعبیر
در علم تعبیر چند رکن کلی و امر اساسی وجود دارد که هر یک از آن دارای خصوصیات و شرایط و احکام خاصی است که باید بهطور دقیق مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد.
نخستین رکن تعبیر، شخص معبر و خصوصیات و شرایط مختلف آن است که این نوشته به بسیاری از آن اشاره نموده است.
رکن دوم، تشخیص نوع خواب است که میتواند نقش اساسی در یافتن چهره باطنی داشته باشد.
رکن سوم، چگونگی رویا و خوابی که دیده میشود؛ از جهت ویژگیها و شرایط کلی آن و همچنین اقسام، انواع، زمان و مکان مختلف آن است.
چهارمین رکن، صاحب خواب و فردی که رویا را دیده است و توجه به خصوصیات و حالات مختلف و نوع اخلاق و روش و منش آن فرد میباشد؛ رکن پنجم، نفس تعبیر و ادراک معانی و حقایق مفهومی و مصداقی تعبیر در جهات ترکیبی و تجزیه و نحوه انتقال و بازیابی واقعیتهای آن میباشد.
کلیت نوعی احکام و قوانین تعبیری با تشخیص خارجی نفس رویا و تعابیر آن منافاتی ندارد؛ اگرچه قوانین و احکام تعبیری همچون قوانین دیگر علوم کلی است و از ضوابط کلی خود برخوردار است، در مقام تعبیر، شخصی و خاص میباشد و از خارج حکایت دارد، همچون قضا و قضاوت که هرچند قوانین کلی و ضوابط تمامی دارد، قضاوت امری شخصی است که بر موضوع خاص خارجی خود حمل میشود و حکم و وصف تشخیص خارجی یک موضوع و موصوف است.
علم تعبیر و مبادی آن
مبادی علم تعبیر از دو سلسله بحث اولی و ثانوی تشکیل میشود. برخی از مباحث اولی علم تعبیر چیستی علم تعبیر، معبر، خواب و رویا و تعریف آن و افرادی که موضوع این گونه خوابها و رویاها قرار میگیرند است که فهرست آن در مطالب پیشین گذشت.
مباحث هستیشناسی، وجودیابی، تجزیه و ترکیب وجودات اشیا و موجودات عالم از مباحث عام و ثانوی این علم میباشد که در این جهات حکیم و عارف با معبر همراه است و آنان نیز از آن بحث میکنند؛ هرچند جهات بحث آنها مختلف است. فیلسوف و حکیم وجود را بهطور کلی و ذهنی دنبال میکنند و به دنبال تحلیل علمی آن است و عارف، خارج را از دیدگاه حضوری دنبال میکند و معبر نیز اگرچه همین مباحث را مورد توجه خاص خود قرار میدهد، این کار برای وی جهت آلی دارد و هستی و وجود را با ملاحظه ترکیب و چینش چهرهها در نظر دارد و ویژگیهای شخصی، جزیی و خارجی آن را نظاره میکند.
حکیم بر جزییات حکمی ندارد و تمام جزییات را در دیدگاهی کلی طرح مینماید و خود را از شخص جزیی دور میدارد و سخن از «الجزئی لا کاسب و لا مکتسب» سر میدهد.
عارف نیز خارج را اساس کار خود میداند و حضور غیب را دنبال میکند؛ ولی تمامی هستی را در چشم اندازی از وحدت مییابد و این یافته را تشخیص میدهد و خود را از مرز کلیت ذهنی پرهیز میدهد و این تشخیص را منافی کلیت و تمامیت نمیداند و معبر بهدور از این توجهات، هستی را در اساسی ترکیبی پی میگیرد و خصوصیات اشیا و ارتباطات موجودات را در نظر میآورد و به دنبال خصایص موردی میباشد.
اختلاف در تعبیر و تفاوت در وقوع
با آن که سراسر هستی یکپارچه وحدت میباشد، تشخیص خاص خود را نیاز دارد و این یکپارچگی به چهره خاص ذرهای آسیبی وارد نمیآورد، از مجردات مجرد و مفارقات عالم هستی گرفته تا حضیض ناسوت و عوالم مادی، از مَلک تا فلک، انسان تا حیوان، گیاه و درخت و سنگ و خشت و مواد عالم طبیعت، یکجا و یکسر از تشخیص و انحصار خاص خود بهدور نیست و هرگز دو موجود یکتا و همعرض در تمامی عالم وجود نمیباشد و همه موجودات عالم هستی همچون صفت پروردگار از یکتایی خاص خود برخوردار است.
این حکومت وجودی و تسبیب ایجادی از چنان تمامیتی برخوردار است که حتی دو ملک و فرشته و یا دو معصوم در عرض هم وجود ندارد؛ اگرچه تشخیص مواضع و مراتب هر یک از آنان برای ما مشکل میباشد.
تمام موجودات عوالم وجود با آن که مناطهای کلی و عناوین حقیقی را داراست، تشخیص خارجی خاص خود را دارد و همه آنها نشانه کاملی از وصف وحدتی حضرت حق و مظهر بارزی از هویت «لا اله الا اللّه» میباشد و جمله «وحده، وحده، وحده» ظهور بارز تمام آنهاست، با این تفاوت که حضرت حق وصف وحدتی را در مقام مُظهری دارا میباشد و موجودات دیگر این وصف را در مقام مَظهری دارند.
بر این اساس میتوان گفت انسانها، خوابها و رویاها تمام وصف وحدتی دارند و تعبیر نیز همچون شخص معبر از این تشخیص برخوردار است و هر تعبیری در جهتی میتواند عامل تغییر تعبیر گردد، با آن که اصول کلی و نظام شمولی بر تمامی سطح وجود به یک مناط گسترده میباشد.
با توجه به آنچه گذشت تعبیر یک خواب و تاویل امری ممکن است نزد دو معصوم نیز مختلف باشد؛ زیرا وجود حضرات معصومین علیهمالسلام در عین وحدت و تمامیت، مرتبهها و درجههای متعدد و گوناگون خود را دارد؛ خواه در جهت نفسی باشد و یا در جهت ظهوری و اظهاری آن.
دو معصوم؛ خواه پیامبر باشند و یا امام، با آن که وصف: «لا نفرّق بین احدٍ من رسله» را دارا هستند، عنوان: «فضّلنا بعضهم علی بعض» را دارند و هر یک تحت دولت برتر، ظهوری کامل دارد و همین امر موجب وحدت لسان تمام حضرات معصومین علیهمالسلام میباشد.
گوناگونی تعبیر یک رویا
موضوعی که در زمینه معبر باید روشن شود این است که همانطور که خوابها و رویاها و صاحبان آنها مختلف میباشند، ممکن است تعبیر یک خواب نیز در دید دو معبر یا یک خوابگزار در دو مقام گوناگون باشد و هر یک از آنها مرتبهای از یک تنزیل را یافته و یا هر یک از آن دو معبر وارسته؛ اگرچه معصوم باشند، مرتبهای مختلف از آن تنزیل را ظاهر ساخته باشند، با آن که تمام آن واقعیت را در اختیار دارند.
همانطور که در مقام معرفت و عرفان و شهود و یافتههای الهی ممکن است اختلاف در کشف نسبت به مراتب پیش آید، در تعبیر نیز ممکن است بیان دو معبر و یا یک معبر در دو مقام، اختلاف در تعبیر را پیش آورد؛ زیرا نتایج و برداشتها به تبع مناطات و مبادی مختلف گذشته عامل تعدد میشود و همانطور که مناطهای مختلف و مبادی گوناگون امری جلوههای فراوانی دارد، میشود که نتایج آن نیز این گونه باشد و تغییر چهرهای در مبادی، عامل تغییر و تعدد در نتیجه گردد.
توان برداشتهای الهامی و غیبی
خواب از منظر تجربه و فلسفه
نظرگاه طبیعی و فلسفی به رویا بسیار اهمیت دارد و ما را در شناخت این حقیقت و خصوصیات و عوامل خارجی و داخلی آن راهنما میباشد.
شناخت اصل رویا و اقسام متفاوت و ویژگیهای گوناگون آن در مواقع مختلف و افراد ناهمسان است که انسان را در اریه تعبیری درست مدد مینماید و توجه به قرآن مجید و آموزههای مهم حضرات معصومین و ائمه هدی علیهمالسلام در این امر منبع بسیار مطمئنی میباشد که در مقام خود نیازمند تحلیل و بررسی است.
معبر خوب و شایسته باید در سه جهت کلی نظر عمیق و دقیق داشته باشد:
یک. اندیشههای بلند نظری؛
دو. چاشنیهای ذوقی؛
معبر باید در اندیشههای نظری، هرچه بیشتر به ملاک نظری اشیا و امور توجه داشته باشد و قرآن کریم و آموزههای معصومین علیهمالسلام را اساس برداشتهای خود بداند و هرچه بیشتر از آن استفاده نماید و خود را با صاحبان تعبیر در گذشته بیگانه نداند و در جهات ذوقی نیز باید توجه هرچه بیشتر به چینش طبیعی تمام عوالم و موجودات عطف نظر کند و ظرایف امور را از نظر دور نداشته باشد.
خوابگزار شایسته در جهات غیبی و الهامی نیز باید به توان روحی و همت نفسی و بر باطن خود تکیه داشته باشد و خود را از این طریق با تمام پنهانیها مرتبط سازد و غیب را به روی خود باز بیند و خویش را به تاویل و تعبیر که حقیقتی از چهره باطن امور است آشنا سازد.
سلامتی بدن و قوت روح
بهطور کلی خواب خوب و خوش در بدن سالم یافت میشود و بدن سالم بهترین زمینه قوی برای روح و روان سالم میباشد.
بدن سالم بدنی است که غذای مناسب و به اندازه مصرف نماید و از آب و مایعات غیر ضروری دوری گزیند؛ چرا که تمام ناآرامیهای روحی و امراض جسمانی از خوراک فراوان و غیرلازم میباشد؛ گذشته از آن که خواب فراوانی را نیز سبب میشود و هر یک در جهت بیمارسازی روح و بدن نقش عمدهای پیدا میکند و آدمی را از صحت مزاج و سلامت روح دور میدارد.
جسم و روح سالم است که میتواند قوت اراده داشته باشد و قوت اراده و اراده محکم، عامل بسیار موثری در دیدن رویاهای خوب و خوش میباشد و میشود با قوت اراده از خواب و رویا استفادههای فراوانی داشت و از آن به عنوان مربی و مرشدی درونی در جهت نگرش به حوادث مختلف گذشته یا آینده استفاده نمود.
مناسبتهای جانبی رویا
در ترکیب یک رویا و تحقق آن باید از مناسبتهای جانبی آن غفلت ننمود.
باید در نظر داشت که خواب و رویا در چه حالتی و در کجا دیده شده، آیا در مسجد بوده است یا در مدرسه، خیابان، باغ و دیگر مکانها، و باید ملاحظه شود که چه افرادی در خواب دیده شده است: زن، مرد، دوست، بیگانه، عالم و یا مردم عادی اطراف وی. همچنین آیا خواببیننده خود را در رویا تنها دیده و یا با دیگران بوده است؟ خواب بیننده تا چه مقدار امور جانبی رویا را به یاد میآورد؟ آیا وی با حیوانی برخورد کرده و گلی را دیده و یا آن را بو کرده و یا با زنی نیز تماس پیدا کرده و یا تنها او را دیده و در کنارش بوده است؟ مجهولی از رویایش را میشناسد که جایی و یا کسی و یا چیزی را دیده که در بیداری میشناسد و یا از یادش رفته باشد، چه نوع آرامش یا شتاب روانی را در خواب از خود مشاهده کرده، چه عقیده و یا دستوری از او صادر شده و چه گفتاری داشته و یا چه برخوردی را در رویا از خود نشان داده است؟ این امور و بسیاری از امور ناگفته دیگر در شناخت کامل تعبیر رویا نقش دارد و خوابگزار باید نسبت به چنین امور جانبی حساس باشد و از آن با بیتفاوتی نگذرد. گاه میشود که نقشی جانبی که کم اهمیت به نظر میآید تعبیری را تغییر دهد و وجود چیزی رویایی را از ارزش بیندازد که باید در مقام تطبیق و تعبیر خواب، این گونه امور بهطور کامل مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد.
رویا و نام افراد
نام و شهرت و خصوصیات اعتباری افراد با خود افراد بدون مناسبت نیست و اسم فرد در مسمای آن فرد میتواند خاطره ذهنی بر جای گذارد و در زندگی و رویای وی نقش آفرین باشد؛ اما با این وجود، چنین نیست که این گونه امور جزیی نقش کلی و نوعی در خواب داشته باشد و بتوان خوابی را با اسم خود تعبیر کرد. بر این اساس، نمیشود با اسم فردی و زوج و فرد کردن حروف آن، خوابی را تعبیر نمود و باید از چنین کارهای خرافاتی که در گذشته مرسوم بوده است پرهیز داشت و رویا و تعبیر را در مدار علمی و روشمند خود سوق داد و از کارهای بیاساس و روشهای بیدلیل پرهیز نمود.
نمیشود با زوج و فرد کردن حروف اسم و یا تقسیم آن، رویایی را تعبیر کرد؛ چرا که هر عاقلی میداند که ممکن است افراد فراوانی اسمهای مشابهی داشته باشند و هر فرد با نامی واحد خوابهای گوناگونی را ببیند.
از حروف آیات قرآن کریم و اعداد یاد شده در آن نمیتوان خوابی را تعبیر نمود و چنین کارهایی حکایت از خرافه دارد و باید احکام تعبیر از پشتوانه علمی درستی برخوردار باشد و نمیشود تعبیر خوابی را تنها با اسم و عددی به دست آورد، آن هم بهطور کلی و قاعدهای عمومی. این امر تنها حکایت از سادهاندیشی درباره رویا و تعبیر میکند و اگر چیزی در این زمینه از زبان اهل فن شنیده شود، حقیقتی است که بهره بردن از آن در تعبیر بسیار محدود و نادر و ویژه اهل آن میباشد و نمیتواند به صورت قاعدهای عام از آن تعبیر یاد کرد.
مگر میشود با استخاره به قرآن یا باز نمودن صفحات قرآن کریم و یا چند صفحه پس و پیش کردن صفحات آن، تعبیر خوابی را بهدست آورد و مگر میشود با روز و ماه و یا ایام هفته خوابی را بازیابی نمود. خواب اول ماه، خواب دوشنبه و امور همانند آن در تخریب رویا و تعبیر و این واقعیت موجود موثر است و تعبیر را از علم آن دور میسازد. البته، ممکن است روز و ماه و سال در خواب و رویا بدون تاثیر نباشد و همانطور که شب جمعه و شب دوشنبه و ماه رمضان و ماه محرم مختلف میباشد، در گوناگونی رویا نیز نقشآفرینی میکند؛ ولی چنین نیست که این گونه امور، معیار و ملاک تعبیر رویایی قرار گیرد که باید در جهت سالم سازی رویا و تعبیر و برداشت درست علمی از چنین حقایق و اموری از هر برداشت بیاساسی دوری نمود و حریم رویا و تعبیر را از خرافات دور داشت.
البته خوابگزار باید در تعبیر و شناخت رویا، نخستین منبع مراجعه خود را قرآن کریم قرار دهد و به آن توجه لازم داشته باشد و از آن کمک گیرد؛ چرا که قرآن کریم بهترین برداشتهای درست را به معبر زیرک ارایه میدهد. البته، باید در نظر داشت که این رویکرد نباید تنها با شماره آیات و اعداد کلمات همراه باشد و باید فهم آیات الهی و درک درست معانی قرآن کریم در آن نقش عمده داشته باشد؛ حرف «فی المدینه» یا «فی السماء» و یا دیگر کلمات و امور آیات نمیتواند در تعبیر نقش داشته باشد و باید از ترکیب آیات، معانی دقیق آنها و برداشت درست از قرآن کریم را پشتوانه تعبیر درست قرار داد.
رویا و بیماریهای گوناگون
بیماریهای گوناگون فردی و عمومی میتواند خواب را از ارزش بیندازد و آن را از قدرت معبر دور سازد. بعضی از بیماریها ممکن است خود علت تحقق رویایی باشد، همانطور که میشود از بعضی رویاها، بیماریهایی را شناسایی کرد که این گونه خوابها در حیطه کاری معبر قرار نمیگیرد و جهات روانکاوی پیدا میکند و باید رشتههای دیگر را در آن دخالت داد و در صورت ناآگاهی و کمتوانی معبر در آن زمینهها از صاحبان این علوم استفاده نمود و برای سالمسازی افراد، چنین خوابهایی را مورد اهمیت قرار داد.
ممکن است دروغگویی فردی علت خوابی شود؛ همانطور که میتوان از تحقق رویایی، دروغگویی فردی را بهدست آورد و از رویایی نوع بیماری خواب بیننده را شناسایی نمود، همانطور که میشود بیماری، علت خواب و رویایی در فردی شود که تمامی این امور باید در رشتههای مختلف علمی مورد بررسی و تحلیل و تحقیق قرار گیرد و از نتایج درمانی و روانی آن استفاده برد.
پرهیز از ارایه رویا به معبر ناشایست
نباید رویای خود را به هر کسی ارایه داد؛ چرا که در این صورت ارزش خود را از دست میدهد. رویا هنگامی ارزش واقعی خود را حفظ مینماید که به معبری شایسته عرضه گردد. خوابگزاری دانا، فهمیده، بیغرض و سالم که بتواند رویا را ثمربخش نماید و از آن برای صاحبش بهره گیرد و چنین نیست که هر کس بتواند از عهده این کار برآید و بتواند خوابی را تعبیر کند. بسیاری از مدعیان تعبیر، در حالی به تعبیر خوابهای مردم میپردازند که صلاحیت این امر را ندارند و باید توجه داشت که چنین نیست که هر کس خوابی را به گونهای تعبیر کرد، آن خواب به همان گونه تعبیر و واقع شود. تعبیر، فال خوب و بد نیست و چشم زخم و زخم زبان و ناله و نفرین نمیباشد که هر کس اولین بار رویایی را هر طور تعبیر کند؛ خواه آن فرد جاهل و نادان باشد یا اهل و دانا، به همان گونه واقع شود؛ مثل آن که فردی بگوید هر کس هر بیماری را معاینه کند؛ هرچند وی فرد نادانی باشد، سبب سلامتی بیمار میگردد.
رویا را نباید در اختیار هر کس گذاشت و از تعبیر هر کس نیز نباید احساس ترس و یا آرامش کرد؛ زیرا تعبیر نااهل تنها رویا را بیحاصل میسازد و فرد را از ثمرات آن باز میدارد، نه آن که تعبیر نااهل واقع شود. رویا واقعیت است و مستقیم یا غیر مستقیم میتواند با حوادث و امور مختلفی رابطه داشته باشد و خوابگزار شایسته و دانا و بیغرض میتواند در یافت ثمرات آن موفق گردد و اینطور نیست که هر کس هرچه گفت، واقع تابع گفته آن فرد شود و حقایق عالم در گرو گفته نادانی تغییر نماید و معبر رویا، هیچ نقشی در واقع و حقیقت آن ندارد و وی فقط قدرت یافت حقیقت موجود رویا را دارد. البته، ممکن است سخن وی در ذهن خواب بیننده توهمی را ایجاد نماید و او خود را به آن سخن مشغول سازد و خویش را آزار دهد که این امر به تعبیر و خوابگزار ارتباطی ندارد و در هر صورت از نتایج آن کلام به شمار میرود و نه رویا.
رابطه زمان با رویا
زمان در تحقق رویا نقش دارد و خصوصیات زمانی تاثیرات متفاوتی در رویا میگذارد و بر این اساس، رویایی واحد در زمانهای مختلف تعابیر گوناگونی را میپذیرد. البته، چنین نیست که زمان و خصوصیات آن تاثیر کلی در خواب بگذارد، بلکه باید گفت: زمان در آن بدون اثر نیست و خواب خوب و رویای سالم بهطور کلی در زمانهای خوب و عزیز تحقق مییابد؛ مگر برخی از رویاهایی که زمینه بروز امر مهمی میباشد که شاید زمان مناسبی نیز نداشته و فرد مهمی آن را ندیده باشد که باید دانست چنین خوابهایی از اهمیت فراوانی برخوردار است و ممکن است در زندگی فرد یا گروهی نقش اساسی و عمده داشته باشد.
هرچند زمان در تحقق و نوع خواب نقش دارد؛ ولی اینطور نیست که زمان بتواند حقیقت رویا را نشان بدهد و یا رویا معلول زمان باشد و زمان بیانگر رویا و ثمر آن باشد.
با توجه به آنچه گذشت نمیتوان رویا را با توجه به روزهای هفته و ماه و سال تعبیر کرد و در تعبیر خواب نباید بر این گونه امور اعتماد داشت و تمسک به چنین اموری اگر شکل قاعده به خود گیرد و امری کلی شمرده شود، از خرافه بهدور نیست و تعبیر را از ارزش واقعی و موقعیت علمی آن دور میدارد.
رویا و حالات غیر طبیعی
رویا در حالت غیر طبیعی ارزش تعبیری چندانی ندارد و تنها موقعیت نفسانی خواب بیننده را بیان مینماید.
رویای فرد بیمار و کسی که در حال خوف و ترس و یا در حال جنگ و ستیز است و افرادی که خصومتهای خانوادگی و فامیلی دارند و یا گرسنه و بدهکار میباشند و یا کسی که تنهاست و یا نیازمندی در خود احساس میکند و کسانی که آرزوهای دور و نزدیک دارند و همچنین افرادی که دارای معلولیتهای جسمانی میباشند و از نواقص عضوی رنج میبرند و کسانی که دلبستگی به چیزی و یا کسی دارند، و خواب آنان برآمده از آن احساس است و بر کمبودی در آنان دلالت دارد، رویای آنان ارزش تعبیری ندارد و تنها حالات و خواستههای آنان را حکایت میکند، مگر آن که وجود نقص و کمبودی از خود را در خواب نبیند؛ زیرا چنین افرادی میتوانند در جهات مختلف دیگر دارای رویاهای پرثمری باشند؛ چنان که تمام افراد بشر درگیر کمبودها و آرزوهای مختلفی میباشند و فقدان در جهتی از زندگی، آنان را از حرکت در دیگر جهات باز نمیدارد و آدمی پیوسته در تمام جهات گام بر میدارد و خواب و بیداری انسان نیز از این قاعده کلی استثنا نمیشود.
رویا و چهرههای شایسته
رویا قاعدهای کلی ندارد که اگر فردی خواب پیامبران، فرشتگان و دیگر چهرههای قدسی و ممتاز را ببینند، تعبیر آن چیست و اینطور نیست که این گونه رویاها تعبیری منحصر داشته باشد و بتوان بر اساس آن برای همه نسخهای واحد را داد؛ اگرچه چنین رویایی بدون وجود مناسبت دیده نمیشود.
رابطه رویا و تعبیر
گاه میشود که خواب صورت خوشی ندارد و رویایی پرحادثه و پرخوف و خطر میباشد و فرد در خواب بسیار آزرده و غمآلود میگردد، این در حالی است که تعبیر آن بسیار خوش است و آرامش را در پی میآورد و همینطور در جهت عکس، میشود که سروری، غمگینی و حزن، و حیاتی مرگی را به دنبال داشته باشد.
میشود که تعبیر صورت عکس و ضد و مقابل و یا مشابه رویا داشته باشد و چنین نیست که همواره بین رویا و تعبیر هماهنگی کیفی و کمی برقرار باشد؛ هرچند این ناهماهنگی خود هماهنگ میباشد و ظرافت رویا و تعبیر را میرساند. این چنین است که باید گفت تعبیر رویا در خور و توان هر کسی نیست و نباید از دیدن هر رویا شاد و یا غمناک شد، مگر آن که به معبر توانا دسترسی باشد و وی تعبیر آن را باز گوید.
رویا، مناصب و شغلها
خوابهایی که افراد در رابطه با شغلهای خود میبیند چندان مهم نیست و تنها تکرار حافظه و عادت قوای نفسانی است که در خواب بهطور ناخودآگاه صورت میگیرد و تعبیر چندانی ندارد، جز آن که از حقیقتی حکایت کند و بر واقعیتی دلالت داشته باشد.
اگر نانوایی در رویا ببیند که نان میپزد یا قاضی ببیند که مشغول قضاوت است یا کارمند بانکی خواب بیند که پول میشمارد، هیچ یک تعبیری ندارد و تنها بازی نفس و عادت قوای نفسانی است که صورت مکرر را نقش میدهد.
البته، فراوان میشود که در میان این گونه خوابها، تازگیهای فراوانی به چشم میخورد و واقعیت تلخ و شیرین از همین گذرگاه نشان داده میشود که هر کس باید نسبت به چنین خوابهایی دقت فراوان داشته باشد تا بازی نفس را از ثمرات رویا باز شناسد و از آن بهره گیرد.
تعبیر رویا در زمانهای دور
گاه تعبیر رویایی در زمانهای بسیار دور اتفاق میافتد و سالها به طول میانجامد تا رویایی تعبیر خود را نشان دهد؛ همانطور که ممکن است همه خوابی که دیده شده به تمامی در همان روز محقق گردد.
نفس بر اثر پاکی و طهارت و یا کدورت و ظلمتی که دارد، گاه نزدیکی را دور میبیند و گاه نیز زمان دوری را بهخوبی مشاهده مینماید و از این نظر، فهم زمان تحقق تعبیر از کارهای بسیار مشکل معبر توانا میباشد؛ اگرچه معبر میتواند با قدرت و بصیرت خود و آشنایی کامل با فرد خواب ببینده این مشکل را حل نماید و نزدیکی و دوری زمان وقوع تعبیر را مشخص نماید.
در میان این رویاها، میشود که مغیباتی مهم وجود داشته باشد و نفس آدمی وقایع بسیار مهمی را از پس زمانها ببیند و حوادث آینده مربوط به خود و یا دیگران و جامعه را در نظر داشته باشد و پیش از زمان وقوع، خود را همراه زمان آینده نماید.
ملاکهای شناخت تعبیر درست
چگونه میتوان خوابگزاری که شرایط وی در پیش گفته شد را بازشناخت و از چه طریقی میتوان او را محک زد تا معیار صدق و کذب وی شناخته گردد؟
چگونه ممکن است فردی به عنوان معبر بتواند چنین راهیابی و بازیابی گویا و روشنی از رویا داشته باشد، آن هم بینشی که هماهنگی با خارج داشته باشد و ارزش عینی و اجرایی نسبت به فرد بیابد؟
معبری شایسته باید چه میزان از اعتلای نفسانی داشته باشد تا بتواند چنین وظیفهای را ایفا کند و بتواند رابطه خواب را با فرد مشخص نماید و واقعیت را از ورای صورتهای مختلف دریابد و واقع را از صورت آن به دست آورد؟
چگونه میتوان باور داشت که خوابهای آدمی، چهرههای بروز و ظهور حقایقی میباشد که به آینده و یا گذشته انسان مرتبط است و رابطهای بس دقیقی میان رویا و انگیزههای گوناگون آدمی میباشد.
چرا پیشنگری نفس و بازیابی نفسانی برای فرد بهواسطه رویا بدون صورت انجام نمیشود و چرا هر فردی نمیتواند واقع را درون خواب و با ترکیب صورتها و در قالب معنا و توجه معنوی بیابد؟
هماهنگ کننده صورتهای دیده شده و فاعل تحقق رویا چیست و چه عوامل و قوایی میتواند در تحقق رویا نقش اساسی داشته باشد؟
پرسشهایی که در این زمینه وجود دارد بسیار است و هر یک راه را بر مسایل دیگری میگشاید و انسان را غرق پرسش و پاسخ مینماید و چه خوب است که در مقام مناسب خود این گونه امور بهطور کامل و گسترده مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد و از آن پردهگشایی شود؛ ولی در این مقام تنها به خلاصهای از آن بسنده میشود.
شناخت معبر راههای گوناگونی دارد و در ابتدا و پیش از هر چیز میتوان از نوع بیان و پاسخ وی و در نهایت وقوع تعبیر آن به صدق معبر پی برد.
معبر واقعی از سکینه و وقار بالایی برخوردار است و در برداشت خود از رویا، نسبت به ظرایف آن حساس میباشد و واقع را با توجه نفسانی میخواند و فرد عاقل و دانایی که خواب را دیده، میتواند از نوع بیان وی، صدق کلام او را بیابد.
معبر صادق را میتوان به مرور زمان و از تکرار تعبیرهای وی بهتر شناخت و در ابتدای امر شناخت او چندان آسان نیست.
البته، شناسایی خوابگزار از جانب فرد یا افراد یک محیط و جامعه نباید با انکارهای بیجا و یا تمجیدهای عامیانه و تعریفهای بیمورد همراه باشد و باید دانست که چنین شناسایی در ابتدای امر یا در پایان، تنها برای افراد دانا و ماهر میسر است و افراد عامی و دور از تشخیص، هرگز قدرت شناسایی خوابگزار صادق از کاذب را ندارند.
چگونگی بصیرت یافتن معبر
معیار صدق گفتههای معبر بصیرت و دید نافذ وی نسبت به حوادث پنهانی است، آن هم بهطوری که با حوادث موجود خواب بیننده هماهنگی کامل داشته باشد و تنها بصیرت معنوی و آگاهی حقیقی و توسعه وجودی و روشنایی روح و صفای دل و رونق باطن معبر شایسته است که چنین پیآمدی دارد.
خوابگزار میتواند با عنایات از پیش یافته ربانی و استمداد از قوای صافی باطنی، پردههای گوناگوی را کنار زند و آینده و گذشته فرد را از صورتهای مختلفی که دیده است بازیابی نماید.
همانطور که آدمی از حواس و قوای ظاهری برخوردار است و میتواند در صورت صحت بهخوبی پیش پای خود را ببیند و کلمات دیگران را بشنود و از چشم و گوش و دست و پا و دیگر حواس و اعضا و جوارح بهخوبی استفاده نماید، میتواند از حواس باطن و قوای درونی که از پیچیدگی خاصی برخوردار است، چنین بهرهبرداری را نماید.
انسان میتواند از نیرو و توان نهفته درون خود ـ در صورت سلامتی و فعلیت قوا ـ بهخوبی بهرهبرداری و از آن استفاده نماید، با این تفاوت که آدمی در استفاده از قوای ظاهری و مادی محدودیت بسیار دارد و نمیتواند بدون تحصیل شرایط مادی از آن بهرهای بجوید؛ ولی قوای باطنی از چنین محدودیتی بهدور میباشد و حد و مرز مادی را ندارد و میتواند در صورت سلامت و تحقق همت و رفع موانع بهطور نامحدودی از آن مدد برد.
انسان در ظاهر خود چشم و گوش و قوه لامسه دارد، اگرچه همه محدود و مشخص است. در انسان قوای باطنی فراوانی است که میتواند دارای چشمهای فراوان و بصیرتهای بسیار و رویتهای بیپایانی باشد و نسبت به آن جای هیچ تردید و انکاری نیست؛ همانطور که فرد نابینا نباید انکار توانایی دیدن افراد بینا را نماید، بینا نیز نباید رویت باطنی اولیای الهی را انکار نماید.
البته، تمام این توانایی و قدرت باطنی هنگامی به فعلیت میرسد که فرد بتواند موانع و مفاسد موجود در نفس را از خود دور نماید و اموری که سبب در بند شدن و ناسوتی گردیدن نفس میشود را از خود برطرف نماید وگرنه همچون نابینایی است که بخواهد چیزی را با فشار و فریاد ببیند، انسان گرفتار هوا و هوس نیز نمیتواند پس پردههای امور را ببیند و قرآن مجید به آن اشاره میفرماید: «لهم قلوب لا یفقهون بها، ولهم اعین لا یبصرون بها» که اشاره به همین موانع موجود در نفس میباشد. این افراد هرچند دارای قلبها هستند، یافتهای ندارند و هرچند از چشمهای فراوانی برخوردارند، بصیرت و دیدی خوانا از امور و حوادث ندارند.
اگرچه میشود گفت: جمع «قلب» و «عین» که همان چشم است، به اعتبار فرد است، میتواند این گونه نیز باشد که هر فردی میتواند در صورت سلامت و پاکی از چنین جمعیت و گستردگی برخوردار باشد و دارای قلوب فراوان و چشمهای باطنی بسیاری گردد.
همان گونه که فرد فاقد امری نباید بیمهابا آن را انکار کند، گرفتار هوا و هوس و شکم و شهوت نیز نباید چنین بصیرتی را در افراد شایسته انکار نماید و در صورت انکار، نمیتواند فرد عاقلی به شمار رود.
البته، در افراد این بصیرت و بینایی دارای مراتب مختلفی است و اولیای الهی نیز هر یک مقام خاصی را دارند تا جایی که حضرات انبیای الهی نسبت به یکدیگر دارای مقامات مختلف و خصوصیات ممتازی میباشند و نسبت به رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله «دنی فتدلی» وارد میشود. امیرمومنان علیهالسلام سخن از «سلونی قبل ان تفقدونی» سر میدهد و در میان تمام اولیای الهی، این دو بزرگوار به مقام «قاب قوسین او ادنی» نایل میآیند و خود را در محضر قرب حق بیپرده میبینند.
هنگامی که چنین عروج و رشدی برای جناب انسان محقق است و او میتواند در حریم حق خیمه زند، رویت حقایق مثالی و درک وقایع و حوادث ناسوتی و ارجاع صور و تراکیب به اصل آن چندان مشکل نیست و انکار آن معقول نمیباشد؛ اگرچه دیدن و بودن، با گفتن و شنیدن تفاوت فراوانی دارد و کسی که دل در گرو حق بسته بهخوبی باور دارد که رویت حقایق غیبی برای اهل آن محقق است و کسی که حکم هوا و هوس را پذیرفته، این گونه معانی را دریافت نمیکند و تنها دل به هوای نفس میسپرد و یقین او هوا و علمش هوس میگردد و دل بر ناسوت و احکام آن میبندد و به قدرت، همت و بصیرت انسان بیاعتنا میشود؛ هرچند مردم عاقل و هوشمند بیمهابا انکار امر مجهول و ناشناختهای را به خود راه نمیدهند و هر مرتبهای از وجود کمال را زمینه فقدان مراتب برتر میسازند و همت بر رفع آن میگمارند.
کمال نفس معبر
اما معبر باید چه میزانی از کمال نفس و درک معانی را داشته باشد تا شایسته این عنوان گردد و بتواند حقایق معنوی را از صورتها جدا سازد و راهگشای دیگران باشد.
از آنچه گذشت دانسته شد که درک معانی و داشتن معرفت ربوبی، تنها به دانستن مفاهیم و حفظ اصطلاحات و اکتساب ظواهر صوری نیست؛ بلکه معبر باید یقین، حقیقت معرفت، روح علم و واقع معنویت را در خود یافته باشد تا چشمه باطن و دل وی سرشار از رویت و بصیرت گردد و با تحقق این امر، مشکلی در رویت و یافت حقایق صوری و معنوی نداشته باشد. با حصول این معانی و حضور حقایق ربانی در باطن اولیای بحق، نباید مراتب را از نظر دور داشت که هر فردی مقامی محفوظ و حدی مشخص دارد و این گونه نیست که هر یک از اولیا تمام مراحل و مقامات را بیابند و یا آن را با کسانی بازگویی کنند. بر این اساس باید روشن باشد که هر رویتی باطن محقق خود را داراست و هر بیانی در خور فردی میباشد و تمامی امور در مقام ثبوت و اثبات، قانونمند و خردپذیر میباشد.
چگونه میتوان باور داشت که رویاهای آدمی به حقایق حال، گذشته و آینده وابسته باشد؟ رویاهای انسان عوامل بروز و ظهور حقایقی هستند که در گذشته و یا آینده آدمی نقش عمده دارند و با موجودی فرد بیارتباط نمیباشد. در شناخت این امر نباید از دو موضوع بسیار عمده و مهم غفلت نمود: یکی آن که در سراسر هستی و عوالم وجود، نظمی خاص حاکم است و آدم و عالم از چینشی طبیعی برخوردار است، و در عالم، هر ذره سیر وجودی خود را طی میکند و در میان تمام موجودات نسبت به این نظم تفاوتی نمیباشد و هرچه موجودی از ظرافت و عظمت بیشتری برخوردار باشد، از نظم و چینش بیشتری برخوردار است.
دیگر آن که انسان به مراتب از موجودات دیگر عوالم هستی پیچیدهتر و پرمحتواتر میباشد و در راس موجودات عوالم هستی قرار دارد و غایت خلقت موجودات و همت ظهور عوالم است.
با در نظر داشتن این دو موضوع که عالم و آدم را چینشی طبیعی هدایت میکند و موجودات عالم در عین پیچیدگی، از نظم و هماهنگی خاصّی برخوردار است و هیچ حلقه مفقودهای در تمام عوالم هستی یافت نمیشود و انسان در راس این نظام وجودی قرار دارد و ظهور کامل حق میباشد، آنگاه رابطه هرچه بیشتر رویا با حوادث فرد مشخص میگردد.
انسان در خواب حالاتی دارد که با بیداری وی متفاوت است و یکی از آن تفاوتها، انصراف نفس از حواس ظاهری است. نفس در این هنگام خود را قهرمانتر از حواس مییابد و خود را سبکبارتر احساس میکند و توجه بیشتری به باطن خود مینماید و آینده و گذشته خویش را در شعاع دید خود میبیند و توجه ملموس نسبت به فعلیتها و استعدادهای خود پیدا میکند و تمام حوادث مختلف فعلی و استعدادی خود را در تیررس قرار میدهد و عنایت خود را به آنچه برای وی اهمیت دارد، معطوف مینماید و همین توجه و عنایت در حالت انعکاس و صورتیابی، حالت رویا را شکل میدهد و از چنین ظهوری در خواب به رویا تعبیر میشود.
البته کسی میتواند چنین نظاره و توجه هماهنگی داشته باشد که از سلامت نفس و قوت روح و صفای دل برخوردار بوده و از موانع و نگرانیهای غیر مادی به دور باشد که در غیر این صورت، به میزان نواقص خود، در توجهات نفس و تحقق صور ناهماهنگی خواهد یافت تا جایی که دیگر رویای او ارزش تعبیری ندارد و از اضغاث احلام به شمار میآید.
پس در بیانی کوتاه و رسا میتوان گفت: توجه نفس به موقعیت واقعی خود، عامل تحقق رویا در خواب میگردد و چنین حادثهای با نظم ویژهای که در عالم و آدم میباشد، نمیتواند با وقایع خارجی فرد بیارتباط باشد؛ بلکه نقشی از گذشته و یا آینده آدمی است و گذشته و یا آینده خود را به نوعی شکل میدهد و بر آن صورت میزند و نفس فرد، نقاش وجودی خود میگردد.
رویا معلول اعمال و اندیشههای مداوم آدمی است، همانطور که تمام انگیزههای انسانی سرچشمه از علل و اسباب طبیعی دارد.