مقام جمعی انسان اقتضا میکند در ظرف مظهری متخلق به تمامی اسما و صفات الهی اعم از صفات جمال و صفات جلال شود.
در مرتبه تخلق به صفات جلالی، ابتلا به بلایا قرار دارد و برای تحقق و ظهور این صفات در انسان، ابتلا به بلایا و نازکشی از این چهره حقتعالی امری قهری است.
افزون بر این، عدل اتم خداوند که اقتضای عالَم است و زمین و آسمان به آن برپاست، ایجاب میکند اولیای خدا در ناسوت و دنیا دور از بلا نباشند. عافیت در همه حال امری کمالی نیست و عافیت دوری از بلا شدیدترین نوع عافیت است. اهل باطل که عافیت به آنان داده میشود خالی از صفا و باطن میباشند و آنان نه صفای باطن دارند و نه آخرت و اگر در دنیا نیز به بلایا و دردها گرفتار گردند، ملاحظه عدل نسبت به آنها نشده است؛ از این رو صفت عدل خداوند میطلبد که اولیای وی که هم صفای باطن دارند و هم آخرت، در دنیا مبتلا گردند و اهل باطل در عافیت و رفاه قرار گیرند. بلایا و دردهای اخروی اولیای خدا در دنیاست؛ همانطور که اهل باطل بلایا و محن دنیویشان در آخرت است . انسانی که مقام جمعی دارد، باید همه چیز داشته باشد؛ هم عافیت و هم بلا،حال یا در دنیا یا در آخرت و در حال ایمان یا کفر. این امر لحاظ جمعی این صفت انسانی در خصوص درد و بلاست.
ابتلای اولیای خدا یک ضرورت دنیایی دارد و اولیای خدا باید بلایا را درک کنند. علّی اصلی آن نیز داشتن مقام جمعی و مقتضای عدل اتم خداوندی است. اولیای خدا بیشتر از اهل دنیا بلایا و دنیا را درک میکنند، اما خود را به دنیا آلوده نمیکنند. همانطور که طبیب بیماری را بهتر از بیمار میشناسد بدون آنکه خود بیمار باشد. مقتضای عدل است که اولیای الهی بلاکش شوند بدون اینکه سقوط نمایند اما حکمت بلایا به این که بلا ثواب دارد و باعث کمال میشود و مانند آن، امور عرضی و فرعی این بحث است البته محنت میتواند برای امتحان و ترفیع درجه یا تنبیه باشد.
تمامی مخلوقات، هر که و هرچه که باشند، درگیر نزول و صعود فراوانی میگردند و در عین عزت و بلندی، رنج و سختی و سقوط ظاهری را نیز دارند. دولت نیز در این ماجرا نقمت است و نقمت بزرگترین دولت است.
همواره مشکلات و سختیهای دنیوی بسیاری اعم از مجازاتهای بدنی و حتی قتل، سخریه یا موارد اتهام آبرویی، انبیای الهی را دچار میساخته است. برای نمونه، یکی از موقعیتهای پیچیده و حساس را میتوان در زندگی پرماجرای حضرت یوسف علیهالسلام دید که زلیخا برای رسیدن به عشق خود، یوسف را به سوی خود فرا خواند و با ممانعت و سرپیچی وی و آگاهی عزیز مصر، صحنه را تغییر داد و به یوسف اتهام خیانت وارد آورد. جناب یوسف از زندگی پر ناز و نعمت یعقوبی به چاه و زندان عزیزی کشیده شد و همچون کالایی به فروش رسید و بنده و غلامی گشت و تحمل درد تهمت را به جان خرید و این جام بس تلخ را با تمامی تلخی به کام خود شیرین نمود و از آن به خوبی گذشت.
یعقوب به فراق مبتلا گردید و چشمانش را از دست داد و خود را گرفتار هجران طولانی دید ولی هرگز ناامید و مایوس نگردید. تنها یوسف علیهالسلام نبود که به چاه افتاد؛ بلکه تمامی خلق به چاه افتادهاند، هرچند چاه هر یک با دیگری متفاوت است. چاه برخی عمقی ندارد و عمق چاه بعضی از مصیبت چاهِ یوسف علیهالسلام ژرفاتر است.
نطفهٔ جناب موسی به تهدید و نابودی مبتلا گردید و در شیرخوارگی و پیش از مردن گرفتار تابوت شد و رفت تا همچون آب گستردهٔ دریا، دشمنان خود ـ فرعون و تابعانش ـ را در هنگام غرق در آبهای خشمآلوده تند و تیز ببیند و درک نماید تا بیدرک و لمس، نظر بر هلاکت دشمن نداشته باشد و همچنین بلایای فراوان دیگری که در سراسر زندگی پر پیچ و خمش دیده میشود.
زندگی سراسر رنج و درد حضرت مریم و عیسی علیهماالسلام با تمام فراز و نشیبهای مختلف آن را باید دید که تحمل هر یک از آنها کمر قدرتمندترین افراد با کمال را میشکند و پشت قویترین افراد را به خاک ضعف و زبونی میکشاند؛ ولی این حضرات با وقار خاصی که مخصوص اولیای بهحق الهی میباشد، همهٔ آن را با سرافرازی پشت سر گذاردند و از میدان نبرد فرار نکردند و تمام فراز و نشیبهای انفعالی آنان حکایت از تاکتیکهای ویژهٔ آنان دارد و خداوند نیز همواره در هر مشکلی انبیای الهی را مدد مینمود و آنان با توکل بر خداوند بوده است که از هر مشکل و سختی استقبال میکردند
امیرمومنان علیهالسلام که در خیبر را از جا برکند و کسی را در برابر خود حتی گردی نمیبیند، روزی ریسمان به گردن میبیند و ریسمان، علی علیهالسلام را میکشد. امام حسن علیهالسلام که روزی حُسن رسول صلیاللهعلیهوآله بوده است «یا مضلّ المومنین» میشنود و حسین علیهالسلام که روزی بر دوش رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مینشیند، روزی شمر بر سینه و پشت ایشان قرار میگیرد و از قفا با ضربات پی در پی و با لب تشنه، سر از بدن او جدا میسازد.
زینب علیهاالسلام که زینت علی علیهالسلام است به اسیری کشیده میشود و به خرابه میافتد و بچههای «آل اللّه» نان، خرما و صدقه در مقابل خود میبینند. کسی که زینت سجود و سجاده است، روزی غل و زنجیر است که زینت ایشان میگردد. همیشه همینطور بوده و خواهد بود و هرچه قرب و منزلت بیشتر باشد، بلا و درد نیز بیشتر است.
حق تعالی عاشق را درون لیوان کوچکی میگذارد و به مردم میگوید او را اذیت کنید. او ناز حقتعالی را در چهره بلا برای خود میخرد اما افراد ناآگاه نیز از روی سادگی او را اذیت میکنند. گاهی نیز حق، مردم را با آزار وی به دنبال هیزم جهنم خودشان میفرستد و آنان با آزردن چنین عاشقی دنبال هیزم خود میروند و خبر ندارند که چه جهنمی برای خود بهپا میکنند!
تمامی انسانها در دنیا محنت و بلایا دارند ولی گاهی برخی انسانها حاضر نیستند محنت و مصیبتی را به ناز بخرند. آنان باید تاوان آن را بپردازند. خود عافیتی که در دنیاست از بزرگترین بلایا و حرمانهاست. برای نمونه، انسانهای عافیتطلب در عین لذتی که میبرند، اسیر غم هجران میباشند و در بهترین شادیهای دنیا فنا وزوال و گذرایی لذت خود را مشاهده میکنند و غم این هجران، آنان را آزرده میکند. دنیا جای وصل نیست و وصل آن، هجران است. برخلاف اولیای الهی که اگر در دنیا هجران دارند، در آخرت به وصل میرسند و بلا هجران است. افراد هرچه در دنیا بلای بیشتری ببینند، بیشتر رشدکمالی مییابند. چنین نیست که کسی به خلوت بنشیند و مشغول درس یا ذکر و عبادت شود و همراه عافیت باشد و اضطراب و طوفانی ندیده باشد و به مقامات عالی برسد. این فرض خام است. حتی اولیای معصومین و کمَّل، بلایا و ابتلائات فراوانی را در این طریق دارند. خداوند به محبوبان کمالات نقد میدهد سپس بلایای آنان را نسیه قبول میکند و آنها را بلاکش میکند چون خوشحساباند ولی محبان تا بلا را به صورت نقد نکشند، کمال و قربی به آنها داده نمیشود. محبوبان باید بلاکش شوند؛ زیرا دارای مقام جمعی میباشند و جامعاند و چون در ظهور و مظهر، محازات و مساوات جمعی با حق پیدا میکنند پس باید صاحب جمیع صفات و خصوصیات باشند. راه نیز آسان نیست و به یک لحظه، فردی از یمین به یسار کشیده میشود و سقوط میکند: «والمخلصون فی خطر عظیم». بلایا از جلال و جبروت حقتعالی است و البته عظمت آن خشیتآور است. اولیای الهی عظمت جلالی حق را میدیدند. آنان وقتی بلاکشمی شوند و با شارژر بلایا به جلال و به جبروت حق میرسند، دیگر از همهٔ خلق رهیدهاند.