عقل و شیطنت آدمیان
شیطنت سمت دیگر سکهٔ حق و در برابر و مقابل آن است. شیطنت حقیقتی وجودی در عالم است که اگر به آن عاقلانه نگریسته شود، وجود آن لازم است و چنانچه عاشقانه نظاره شود، به سمت آن تمایل پیدا میشود.
شیطنت و شیطان را تنها باید دید چه کسی و چه گروهی معنا میکنند و از چه زاویهای به آن مینگرند؟ آیا شیطان را از دید حق مینگرند یا از دید عبد، و عبد نیز در چه سمتی است: آیا از زوایهٔ دید اولیای الهی علیهمالسلام به آن مینگرد یا از دید مخلوقی کافر؟ انسان تا شیطان را نبیند و او را نشناسد، به اوج حق راه نمییابد و شیطان باطن حق در سمت شکنندگی است و اسما و صفات قیامت و آخرت و بقا نیز باطن حق است و در سمت ثبات قرار دارد و از هر دو در مراحل گوناگون رشد سنی باید استفاده کرد. البته برای اینگونه کارها استاد لازم است.
«شیطان»، مظهر کثرت حق و «احد» اسم توحیدی حق است که به ذات منتهی است. همهٔ ما نان توحید میخوریم و عبادت شیطان میکنیم و به سمت کثرت متمایلیم.
عقل عموم نمیگذارد انسان عقلی شکوفا بیابد، عشق بورزد، اموال خود را در راه دوست فدا کند و جانش را نیز هدیه کند. هدیهٔ دوستی مال و هدیهٔ عشق، جان است.
عقل عمومی میگوید باید همرنگ جامعه بود، میگوید دانشمندی، معلمی، عالمی، پولداری برای آدمی خوب است؛ پس نباید با فقیران بود، نباید با کودکان پاکدل بود؛ حتی اگر آنها درست بگویند، نباید با آنها اختلاط داشت.
عقل چیزی است که انسان با آن میتواند خیرات را به سوی خود جلب کند. این تعریف روبنایی است و بر چند پایه استوار است:
نخست، باید خیرات را شناخت.
دوم، باید راه وصول به آن را دانست.
سوم، امکانات رسیدن به آن خیر را تشخیص داد.
چهارم، اینکه از آن به نحو احسن استفاده کرد.
هر کدام از این چهار مورد ممکن است به مشکلاتی پیچیده دچار گردد و از روشنی و وضوح آن کاسته شود که در این صورت، لباس شک و شبهه به حق پوشیده و تشخیص راه از بیراهه مشکل میشود.
آنچه عقل از خیرات تشخیص میدهد، جمع بهترینها برای خود است. این جمع بهترینها، گاه از محدودهٔ عقل به روان و روح و خصلت همراه مییابد که آنگاه در نهایت انسان به جایی میرسد که بهطور ذاتی پی کثرت و زیادهطلبی میگردد و هرچه به او بدهی قانع نمیشود و اولین مسیر این ذاتی از عقل شروع میشود.
اگر انسان گرسنه شد و دنبال غذا رفت، او اشتباه نکرده است و اگر تشنه شد و دنبال آب رفت، کسی او را مسخره ننموده و به عاقل بودن او اعتراف میکند، در غیر این صورت، او را صاحب عقل نمیدانند. حال، اگر کسی تشنه شد و دنبال سنگ گشت یا بچهٔ تازه متولد شده گرسنه شد، بهجای شیر مادر با پستانک آرام شد و شکمش با شیر مادر پر نشد، آن را قبیح میدانند و اشتباهش را غیر عقلی میشمرند؛ مثل جوانی که در قلب، حب همسر دارد و نیاز به ازدواج پیدا کرده و بهجای ازدواج به راههای دیگر رود؛ پس انسان طبایعی دارد که اگر درست تشخیص دهد و در قبالش درست پیگیر موارد باشد، عقل آن را خوب میداند و چنانچه پیگیر چیزی شد که رفع نیاز آن را نمیکرد، موجب تزلزل او میشود، چنین کسی را جاهل و غیرعاقل میگویند.
راهِ پیمودن خیرات را عقل بیان میدارد و هر عاقلی این مطلب را بهوضوح فریاد میکشد؛ اما تشخیص خیرات چگونه است و بهدست کیست؟ آیا عقل میتواند آن را تشخیص دهد یا این کار بر عهدهٔ طبیعت انسان است؟ آیا معلمی از باطن باید طبیعت را نشان دهد یا معلمی از برون؟ خود طبیعت چگونه میتواند طبیعت را بیان دارد؟ اگر نمیتواند، تشخیص آن بهدست کیست؟ آیا روانشناس باید بگوید یا فیلسوف یا عارف و فقیه یا همه باید جمع شوند و چیزی بگویند که در علم دیگر تکفیر نشود و از همه سمت و سو بسته باشد و با عقل همهٔ بزرگان علمی تنظیم شده باشد.
انسان وقتی به خود نظر میاندازد درمییابد که همهٔ این سؤالات را میتواند با عقل پاسخ دهد که البته قدری تأمل و دقت لازم دارد. وقتی انسان در تحیر و بر سر دو راهی قرار میگیرد، قدری میاندیشد و گاه مسأله را چندین بار جلو و عقب میکند و آن را از اندیشهٔ خود میگذراند و بعد تصمیم میگیرد. این اندیشه عقل است.
اگر در طبیعت انسان خوب اندیشیده شود، دریافت میگردد که قلب آدمی چه میخواهد و بدن وی چه چیزی را خواهان است؛ حتی مشکلات جسم خود را نیز میتوان تا آن مقدار که عقل به آن میرسد حل نماید و هر روز به پزشک مراجعه نکند؛ پس معلوم میشود که خیرات را عقل میتواند تشخیص دهد، عوامل رسیدن به آن خیر را نیز عقل است که باید بیانگر آن باشد. عقل است که باید تمام امکانات شخص را بررسی کند و سختی مسیر حرکت را در نظر گیرد، بعد دستور حرکت به آن سمت را صادر میکند و انسان نیز به آن گوش فرا میدهد و حرکت میکند.
تمام این پنج مرحله برای عاقل لازم است و اگر از یک جهت کم آورد یا کم گذارد، راه درست را نپیموده و مسیر او اشتباه است و هر قسمت را که کم گذارد، به همان نسبت راه را کج رفته است. اگر یک مورد بوده یکپنجم در بینهایت مشکوک میشود؛ چون مقابل هر مسیر خیر، بینهایت بیراهه است.
شیطنت غیر از عقل است. وقتی چیزی را که انسان با عقل تشخیص داده است؛ ولی روح او پذیرای آن نیست، در واقع شیطنت نموده است؛ به همین جهت عقل را توجیه میکند و هر استدلالی را که برای آن آورده شود رد مینماید؛ مثل بیماری که هرچه استدلال برای وی آورده شود که او بیمار است، آن را نمیپذیرد و مثل پیرزنی که اگر به او گفته شود تو پیر و فرسوده شدهای، زیر بار آن نمیرود و به عقلش مراجعه نمیکند؛ چون اگر به عقل مراجعه کند، عقل به او میگوید موهایت سفید گشته و تو پیر شدهای؛ ولی دل هوایی او حاضر نیست سخن عقل را بپذیرد.
نپذیرفتن حق در چنین مواردی از روی شیطنت است. عقل، حق را میپذیرد و در مقام اصلاح برمیآید. البته مبنا نباید در عقل تغییر یابد و موضوع باید واحد باشد و اگر در مقام اصلاح حق، حق تبدل پذیرفت و ناحق گشت، عقل مسیر ابتدایی خود را میپیماید.
شیطنت در همهٔ گروههای اجتماعی یافت میشود. حب نفس می تواند به صورت شیطنت بروز کند. گفتیم شیطنت همان بروز نفسی است که مخالف عقل است.