اخلاق همسرداری
زورگویی و کتمان
کتمان و پنهانکاری در بستر زورگویی و ستم است که رویش دارد. کسی به کتمان رو میآورد که از دیگری ترس داشته باشد. از نظر روانشناسی، بسیاری از زنهایی که به بدخلقی یا فساد رو میآورند، بهخاطر زورگویی مردها بوده است.
برای نمونه، فرزندی که از مادر خود پولی گرفته است تا تخممرغ بگیرد و پول را در راه گم میکند، در صورتی که از مادر خود ترس داشته باشد، به بیگانه و به کوچه پناه میبرد؛ در حالی که فرزند بیش از هر کسی باید به مادر خود پناهنده شود. مادر باید به گونهای با فرزند خود رفتار نماید که بچه از او ترسی نداشته باشد و در صورتی که جایی خرابکاری به بار آورد، نخست به او بگوید.
عدم لزوم اجازه زن از شوهر در انجام کارهای شخصی
لازم نیست زن برای انجام کارهای شخصی خود، با شوهر مشورت کند و برخی از امور است که شوهر نمیتواند در آن اذن داشته باشد. برای نمونه، اگر زن بخواهد مال خود را به نام کسی کند و آن را ببخشد، برای انجام این کار، ناچار است به ثبت اسناد رود. برای گرفتن ارث پدر خویش نیز چنین است. شوهر در این موارد نمیتواند مانع همسر خود شود؛ وگرنه ولایت وی بر زن، به خودی خود از دست میرود.
اما در این موارد، این اخلاق و قانون محبت است که میگوید زن باید با شوهر خود هماهنگ باشد؛ اما هیچگاه از امور اخلاقی چیزی به نام «قانون»، «باید» و «الزام» بیرون نمیآید و اخلاق نمیتواند زن را به هماهنگی با شوهر ملزم نماید؛ چرا که اخلاق در حیطهٔ امور شخصی است که بهترین رهنمود را ارایه میدهد و امور شخصی افراد، حریم آنان است که دستِ غیر، برای الزامی ساختن امری، به آن راه ندارد.
تربیت فرزندان و نکوهش فقر
از نظر روانشناسی فرزندان فقیر وقتی از مدرسه میآیند، کیف خود را به گوشهای میاندازند و شلوار خود را پشت و رو درمیآورند و آن را روی زمین رها میکنند. یک لنگه کفش خود را این طرف و لنگه کفش دیگر را آن طرف رها میکنند، به هنگام غذا خوردن وقت مناسب و کافی برای آن نمیگذارند و تا از مدرسه یا بازی میآیند به سرعت غذا میخواهند و بعد از غذا، ظرف خود را نه جمع میکنند و نه آن را میشویند و تمیز میکنند. غذا را در بیرون از سفره میریزند، انواع غذاها را با هم در بشقابی میریزند و آش شله قلم کاری درست میکنند.
چنین فرزندانی فردایی روشن ندارند و جامعهای که چنین کودکانی دارد فردایی پرمشکل را خواهد داشت. بیمارستانها و زندانهای چنین جامعهای ترافیک سنگینی خواهد داشت و کاری اساسی در آن شکل نمیگیرد و مشکل اساسی آن با پدر و مادر چنین کودکی است که نتوانستهاند خود را از درد فقر برهانند و کودک خود را به شایستگی تربیت نمایند. پدر و مادری که خود نیازمند تربیت میباشند.
توانایی، قوت و اقتدار مردان و قدرت شگرد زنان
اقتدار مردان نسبت به زنها بیشتر است و این مطلب، قابل انکار نیست؛ از این رو، مردان باید مراقب باشند و زنان را فریب ندهند و به آنها ستم روا ندارند.
«و از تو در مورد زنان فتوا میخواهند، بگو: خدا در مورد آنان به شما فتوا میدهد. آنچه از آیات کتاب خدا در حق زنان و دختران یتیمی که مهر و حقوق لازم آنها را ادا نکردهاید و مایل به ازدواج با آنان هستید و نیز آنچه در حق فرزندان صغیر و ناتوان برای شما گفته شد، بخشی از سفارش خدا در این زمینه است و دربارهٔ یتیمانْ عدالت پیش گیرید و در نیکی بکوشید که هر کار خیری بهجای آورید، خدا به آن آگاه است.» (نساء/۱۲۷)
این آیهٔ شریفه میرساند که اقتدار مردها نسبت به زنها بیشتر است و این مطلب، قابل انکار نیست؛ از این رو، مردان باید مراقب باشند و زنان را فریب ندهند و به آنها ستم روا ندارند. البته قوت و توانایی مضاعف مرد، ضعف زن را ثابت نمیکند؛ چرا که زنها شگردی متفاوت دارند و مردان با آنکه در صلابت دارای اقتدار میباشند، زنان در لطف، توانایی بیشتری دارند. وجود چنین تواناییای، ضعف شمرده نمیشود. آنان میتوانند با شگردهای زنانهٔ خود، دهها مرد را از پای درآورند. این آیه، اقتدار مرد بر زن را به صلابت وی ثابت میکند؛ اما بیش از این مطلب و لزوم عمل به قسط، چیز دیگری را نمیرساند.
وظیفه زن و شوهر در مدیریت خانواده
ارکان زندگی خانواده و منزل بهطور کلی بر پنج پایه استوار است: پدر، مادر، فرزند، تعاون پدر با دیگران، ارتباطات و واحد پول. سرپرست منزل باید لیاقت مدیریت و ادارهٔ خانواده را داشته باشد تا زندگی از آرامش و شایستگی خاصی برخوردار باشد.
ازدواج و تشکیل خانواده، ضرورتی اجتماعی است و ادارهٔ آن، ضرورتی دیگر است. در ادارهٔ زندگی باید به جهات تعادل و حفظ مواضع اصلی آن ـ مانند دخل و خرج و افزونی سرانهٔ روزانه ـ توجه داشت. علت نیاز افراد، حفظ شخص و نوع آدمی است و اساس خانواده را سلامت نوع افرادِ زن و مرد تشکیل میدهد و خصوصیات فردی افراد، از قبیل زیبایی، مال، منال، قومیت و فامیل، از امتیازات افراد میباشد.
مرد باید در جهت حفاظت زندگی خانواده خویش، در نزد زن و فرزندان از هیبت و کرامت برخوردار باشد و اهمیت به تربیت و برخوردهای سالم را در رأس امور قرار دهد که اسلام در همهٔ جهات، با همگی خصوصیات کلی و جزیی خود، آموزههایی کامل دارد و میتوان با حفظ حرمت احکام شرعی و اهمیت به شریعت، بهترین زندگی را داشت.
محدودهٔ کاری و نوع فعالیت زنان باید با خصوصیات مزاجی و اخلاقی آنها تناسبت داشته باشد و نباید آنان در جامعه به کارهایی گماشته شوند که چهرهٔ زایدی از آنان به نمایش بگذارد؛ همانطور که نباید در خانه چهرهٔ مفلوک یا مستبد داشته باشند. زن در خانه باید چهرهٔ زنانگی خود را حفظ نماید؛ اگرچه نباید از هرگونه کمک لازم به زندگی خود دریغ داشته باشد.
در تقسیم کارها و وظایف در خانواده نخستین وظیفهٔ زن حفظ تعین زنانهٔ خود و حسن شوهرداری است و این کار باید بر تمامی امور او مقدم باشد؛ همانطور که شوهر نباید در کارهای خود حقوق زن را نادیده بگیرد و باید در انجام هر کاری به حقوق زن اهتمام داشته باشد و مشکلات شوهر نباید علت ستمگری و پرتوقعی او از زن گردد و نباید همهٔ مشکلات را بر گردهٔ زن بگذارد و مشکلات را بر او وارد آورد.
جهاد المرأة حسن التبعّل
حُسن شوهرداری برای زن و اطاعتپذیری از شوهر در خانواده زحمت و مرارت زندگی در زمان جنگ را دارد؛ چنانکه حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام میفرماید: «جهاد المرأة حسن التبعّل». مرد بر اثر شداید گوناگونی که در جامعه برای وی پیش میآید، حالت ضربهپذیری فراوانی پیدا میکند و تنها زن و همسر وی هست که میتواند نیرویی باشد که این حوادث ناملایم را بهخوبی از وی برطرف نماید؛ هرچند این امر نباید علت پرتوقعی و ستمگری مرد نسبت به زن باشد. بر این اساس، «جهاد المرأة حسن التبعّل» به این معناست که خوبی زن و نجابت مرد، میتواند زمینهٔ پیروزی کامل در زندگی را فراهم آورد.
زن برای پاسداشت محبت شوهر در خانواده بهتر است تنها در دو زمینه فعالیت داشته باشد: یکی حفظ حرمت منزل و مدیریت خانه، و دیگر توان ادارهٔ جامعه در جهت ویژگیهای زنانه و شغلهای ویژهٔ بانوان. زن بهتر است در کارهای اجتماعیای که مردان نیز میتوانند آن را انجام دهند، مسؤولیتی را نپذیرد و این امر برای زنان مناسبتر است و زن بودن آنان را پاس میدارد.
پذیرفتن مسؤولیت برای زن، بیشترین تأثیر را در ضعف اعصاب او و ایجاد درگیری با شوهر خود و سوق یافتن وی به انجام کارهایی دارد که وی را شبیه مردان میسازد.
در صورتی که در خانواده زنْ زن نباشد و تعین زنانهٔ خود را بروز ندهد و درگیر نمایشهای مردانه شود، نامحرمتر از زن برای مرد و نامحرمتر از مرد برای زن وجود ندارد و باید هر یک مواظب دیگری باشند و از هم به طور کامل پرهیز نمایند که خطر این ارتباط، بیش از هر دوری است.
احترام متقابل زن و شوهر
زن و شوهری که هر دو تحصیل میکردند، دعوا داشتند. مرد بزرگتر از زن بود، ولی استعداد و درس زن بهتر از شوهر بود. این دو آمده بودند تا بدانند حق با کیست و کدام اشتباه میکنند. به هنگام صحبت، زن دو یا سه بار به شوهر خود گفت تو نمیفهمی! بگذار حاج آقا بگوید! بعد از این که سخنان آنان تمام شد، گفتم: خانم، به نظر من، شما مقصرید! برای این که اگر شوهر انسان، از فروترین طبقات جامعه نیز باشد، چنانچه در مقابل پیغمبری رسید، باید حرمت شوهر خود را نگاه دارد، ولی شما دو سه بار در میان صحبت خود به شوهرت گفتی: تو نمیفهمی! حرف نزن، بگذار حاج آقا سخن بگوید! حاج آقا دیگر کیست! برای تو شوهر بالاتر از حاج آقاست، آگاهی و علم این است. حالا شما که درس میخوانی باید به شوهرت بگویی تو نمیفهمی، تو حرف نزن، بگذار حاج آقا حرف بزند؟! شما باید به شوهر خود حرمت بگذاری. آدمی که درس میخواند باید مانند درخت میوهداری باشد که وقتی میوه داد، شاخههای آن خم شود و سرش پایین افتد. شما درس خواندهاید، ولی سرتان بالا رفته است. اگرچه یک مقدار راست میگویی، ولی نباید آن را بر زبان بیاوری؛ چون به رخ کشیدن آن نیز اشکال دارد و باید همواره ادب شوهر را نگاه دارید.
حرمت زن نیز همین طور است و شوهر باید حرمت زن را نگه دارد. حتی نباید به خاطر حرمت خواهر، مادر و برادر به زن خود بیحرمتی کند، ضمن این که باید مقام هر کدام محفوظ باشد و نباید هیچ کدام را برای دیگری هزینه کرد.
اگر بنا بود زن غیر از خداوند را سجده کند
پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله میفرمایند: اگر بنا بود زن غیر از خداوند را سجده کند، میگفتم: شوهرِ خود را سجده کند. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نفرمودند: مرا سجده کنید؛ چون حرمت مرد برای زن به نوعی است که با حرمت پیغمبر برای زن متفاوت است. زن میخواهد شوهر خود را دوست داشته باشد؛ هرچند شوهرش دوست داشتنی نباشد، حال اگر زنی گفت: من شوهرم را دوست ندارم، ممکن نیست آن مرد بی اشکال باشد، به حتم آن مرد مشکلاتی دارد که باید به آن رسیدگی شود و به خاطر همین، گاه مبالغه میکند و میخواهد خودنمایی داشته باشد.
دوست داشتن پیغمبر مربوط به انسان است و زن و مرد هم ندارد، ولی دوست داشتن مرد توسط زن یا به عکس، روحی ـ روانی است و برای زن خیلی مهم است که بهطور جدی مرد خود را دوست داشته باشد؛ اگرچه مرد باید نسبت به همسر خویش به همین گونه حرمت داشته باشد که زنش را فدای دیگری نکند؛ اما خیلی از مردها و زنها چون تربیت دینی، علمی و فرهنگی درستی ندارند و دارای ضوابطی نیستند، زندگی شیرینی را تجربه نمیکنند و احساس خوشبختی ندارند؛ مانند کسی که رانندگی میکند، ولی به اصول و آیین راهنمایی و رانندگی آگاه نیست و خطر تصادف هر لحظه او را تهدید میکند و لحظه به لحظه باید منتظر حادثه باشد. چنین انسانی نمیتواند از رانندگی لذّت ببرد و یا به مقصد برسد.
مرز وجوب اطاعت از شوهر کجاست؟
اسلام دینی منطقی، عقلگرا و منصف است. اطاعت و جلب رضایت شوهری که آلوده است استثمار است. رضایت شوهر باید متعادل باشد، همان طور که گفته میشود: زن احساسات قوی دارد و مرد عقل؛ مرد باید همیشه بیندیشد و از عقل خود بهدرستی استفاده کند. چگونه زنی که کارهایش حکیمانهتر است باید از مردیگناهکار اطاعت کند؟ این اطاعت، خود نقض غرض است.
چرا باید از مردی که آلوده به معصیت بسیار است اطاعت کرد تا تقویت معصیت شود. مرد گناه کند و زن برای او غذا درست کند و وی را تقویت کند که این، خود مقدمهٔ حرام است؛ چرا که غذا به مرد انرژی میدهد و وی این انرژی را هزینهٔ انجام گناهان بسیار میکند؟
این پرسش مهمی است که مرز وجوب اطاعت از شوهر کجاست؟ آیا اسلام گفته است زن از مرد مسلمان با حفظ شرایط و در حدود مشخص اطاعت کند یا از مردی آلوده به گناه، آن هم در مسیر گناه، به طور مطلق، اطاعت داشته باشد؟
اسلام اصل را بر اطاعت از شوهر مؤمن مسلمان گذاشته و موضوع اطاعت، اطاعت از خداوند است؛ نه مردی آلوده که بدیهای وی زن را نیز به گناه آلوده مینماید. اسلام میگوید موضوع اطاعت، موردی است که مرد مؤمن، فهیم و مدیر است و میخواهد زندگی خود را اداره کند و اگر زن از وی اطاعت نکند، شوهر نمیتواند زندگی خود را اداره کند. زن اطاعت میکند تا زندگی اداره شود و این امر، سخن درستی است و بر زن لازم است آن را بپذیرد و این همان اطاعت معقول است که در دین آمده است.
دینی که میگوید امام جماعت باید عادل باشد و اگر عادل نباشد، نمیتوان به او اقتدا کرد، چگونه حکم مینماید اطاعت از شوهری که آلوده به هزاران گناه است واجب میباشد؟!
میگویند برای مدیریت خانه دو رئیس لازم نیست و برای این که مرد بتواند بهخوبی از عهدهٔ مدیریت آن برآید لازم است زن از وی اطاعت کند و ترجیح بلا مرجح هم نیست؛ چون به طور غالب مرد صاحب درایت بیشتری میباشد و در پی آن است که زندگی را بهخوبی اداره نماید؛ اما در جایی که شوهر آلوده است، در بسیاری از موارد اطاعت از او لازم نیست و موضوع اطاعت منتفی میباشد. چرا زن باید از مردی معتاد و آلوده که به فکر زندگی نیست به طور مطلق و حتی در موارد معصیت و اعتیاد اطاعت کند؟ اسلام هیچ گاه اطاعت چنین مردی را برای زن واجب نمیداند؛ چرا که اطاعت از مخلوق در معصیت خدا جایز نیست. پس این گونه نیست که مردی آلوده بتواند به زن خود بگوید: چون من شوهر تو هستم، تو باید از من اطاعت کنی! چگونه اطاعت مردی که از خدا اطاعت نمیکند، واجب باشد؟! روایت زیر نیز این سخن را تأیید مینماید: «الإمرأة الصالحة خیر من ألف رجل غیر صالح»؛ زنی خوب و شایسته از هزار مرد آلوده بهتر است.
خیرخواهی زن
زنی میگفت: شوهرم فلان معتاد را به خانه میآورد و با هم تریاک میکشند. زن میگفت من به وی میگویم اگر شما هزار نفر در این خانه بیاوری، از آنان پذیرایی میکنم؛ اما این آقا را نیاور؛ چون من نمیتوانم اعتیاد تو را تحمل کنم و میترسم شما را معتاد و بدبخت کند و زندگی ما را تباه سازد؛ ولی او میگوید شرعا به تو مربوط نیست که چه کسی به این خانه میآید؛ چون خانه و زندگی برای من است.
آخر شرع کجا چنین میگوید. چون وقتی تو معتاد شوی من بدبخت میشوم، این مرد میرود، ولی من بدبخت باید برای ملاقاتی تو به زندان بیایم و در پی تو باشم. وقتی این فرد میآید، من اذیت میشوم پس به حکم شرع نباید کسی را آزار داد. خدا را خوش نمیآید زنی این گونه نصیحت کند و مورد توجه واقع نشود؛ زیرا روشن است که این کار، هوسی نفسانی است. مرد میگوید: مگر من سالی چند بار این کار را میکنم؟ من تفریحی میکشم، آیا اشکالی دارد؟ باید گفت اشکال داشتن آن محل بحث نیست، بلکه وقتی میبینی زنی به این خوبی از این کار اذیت میشود باید دستکم به خاطر او گذشت کنی؛ تو چرا باید چیز ناپسندی را دوست داشته باشی که او دوست ندارد. اگر هم دوست داری، پا روی میل و خواهشت بگذار؛ چرا همسرت را بدبخت میکنی؟
زن میگفت: شوهرم میگوید: به شما مربوط نیست! شما چه حقّی دارید که دخالت میکنید؟ آیا اطاعت شوهر این گونه است؟ آیا این امر اخلاقی مردسالارانه نیست و آیا میشود منش دین این گونه باشد؟ هرگز، آیا اساسا دین و فطرت با هم همراه نیستند؟
صبوری و مهرورزی
گاه دو خانواده چند سال کوشش میکنند تا یک زندگی را برای عروس و دامادی فراهم کنند، حال این مرد چگونه است و این زن چه تحفهای است، معلوم نیست! گویا دو سلطان میخواهند در این جا زندگی کنند. چنانچه مردی خانه و امکانات آن چنانی و گستردهای ندارد، دستکم باید به گونهای رفتار کند که اگر به زنش بگوید: آیا حاضری از من جدا شوی، از ژرفای دل بگوید نه؛ ولی گاه زنها به قدری تحت فشار قرار میگیرند که اگر در طویلهای با سگی باشند، میگویند به خدا قسم، این حیوان از شوهر من بهتر است. زنهای بسیاری هستند که به جهت بد رفتاری مردها گاهی آرزوی مرگ میکنند. برخی شوهران چون زنگ در را میزنند، لرزه به تن زن میافتد؛ زیرا وقتی وارد خانه میشود بهانه میگیرد و دعوا میکند و هرچه در جامعه تحقیر شده است میخواهد از زن خانه باز پس بگیرد.
زنی میگفت: شوهرم حسابی کتکم زده است که چرا وقتی من قرض دارم و پدرت در حساب خود پول دارد، آن را به من قرض نمیدهد؟ زن میگوید: بابای من کارگری بازنشسته است و مقداری پول در بانک دارد، از طرفی هزینههای بالای زندگی و عروس و داماد و مهمان دارد و شغلی نیز ندارد، حال شوهرم میگوید: برو پول وی را بگیر و بیاور به من بده؟!
این مرد باید خود از پدرخانمش درخواست قرض کند؛ چرا با همسرش دعوا میکند! چه ناپسند است که دختر کسی همسر چنین مرد ظالمی باشد.
مردسالاری سنتی
بیشتر، زنان به مردان سلام میکنند و تنها اندکی از مردان گاهی به زنان سلام میکنند و کم پیش میآید که مردی به زنی سلام کند؛ اگرچه در این زمان این امر در فیلمها، به عنوان اصلی رعایت میشود، ولی آیا مردان این گونهاند؟ و اساسا چه اشکالی دارد که خدای ناکرده مردها به زنان سلام کنند؟ از یک طرف گفته میشود: بهتر است زن به کسی سلام نکند و از طرف دیگر گفته میشود خوب نیست مرد به زن سلام کند و از آن طرف هم گفته میشود زن باید به همسر خود سلام کند.
بسیاری از مردان در سلام گرفتن، دستور دادن، و بهانهگیری از زنان و فراوانی از کارهای دیگر، به نفع خود عمل میکنند برای زنان محدودیت قایل میشوند؛ به همین جهت است که نود درصد زنها از شوهران خود راضی نیستند و اگر عدهای هم راضی باشند، به خاطر این است که وقتی مردهای دیگر را میبینند که خیلی بدترند میگویند دستکم شوهر ما کمی نسبت به آن مردها قدری بهتر است.
آیا دین و آموزههای آن، مردسالارانه است؟ هرگز. اینها چیزهایی است که از سنتهای قومی و تاریخی در ما و بسیاری از ملتها پیدا شده است. پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله آموزههای بسیاری در این زمینه فرمودهاند که درک بیان آن سنگین است و باید تحلیلهای خود را پیدا کند و مورد بازیابی کامل قرار گیرد.
مظلومترین پدیده های تاریخ
بیشتر، مردان به زنان زور میگویند. مرد به زن میگوید: برو آن جا! او میگوید: چشم، میگوید: نرو آن جا! میگوید: چشم. خودش هم هر جا بخواهد برود عیبی ندارد. سابقها زن را میزدند، آن هم با شلاق و امروزه این ناهنجاری کمتر پیش میآید یا تا حدودی تفاوت پیدا کرده است ولی گاه میشود که امروزه نیز او را در دل شب میزنند و میگویند: اگر صدایت درآید، با کارد به شکمت میزنیم. حیف زن که به دست این مرد بدتر از جانور بیفتد. آن وقت اگر این مرد در کسوت فردی تحصیل کرده یا کسوتی آراسته باشد، باید او را به تیمارستان تحویل داد.
تلاش بسیاری لازم است تا مردها زور نگویند و زن را تا این حد تحقیر نکنند و او را پریشان نسازند و به آتش ستم خود نسوزانند. گاه مرد دست به کارهایی میزند که زن به خاطر خودِ وی پریشان میگردد؛ برای نمونه، چه بسیار مردانی که معتادند و زن بدبخت شب و روز بار غم اعتیاد وی را بر دوش میکشد؛ گویا که این مرد، بچهٔ اوست. زن میخواهد ببیند مرد او با چه کسی میرود، با چه کسی میآید؛ کجا میرود، چه میکند، چه کارش کنم، کجا بخوابانمش و چطور بیدارش کنم. هیچ دین و آیین توحیدی چنین چیزی را نمیپسند که زنی تا این اندازه مواظب و دلنگران مرد خود باشد. زن همواره غصّهٔ مرد را میخورد؛ در حالی که مرد باید بیش از خود دلنگران زن باشد. آیا امور گفته شده زور نیست؟ همهٔ این موارد از مصادیق زور است؛ حال با این پریشانیها در روزگار زنان، چگونه ممکن است دین به زنان سفارش نماید که باید از این قماش مردهای خود اطاعت کنند. عقل و خرد آدمی میگوید: اطاعت باید از مرد فهمیده و درست کردار باشد؛ نه از نامردی که دست خود را به گناه و ستم آلوده میکند که قهرا نسبت به چنین افرادی آن هم در زمینههای آلوده یا گناه، وجوب اطاعت نیست.
گاه درباره برخی از زنان گمان میشود اینان مظلومترین پدیدههای تاریخند. آنان پرسشهایی دارند که نمیتوان به آن پاسخ داد. احساس میشود زن چقدر میخواهد مطیع شوهر باشد تا نافرمانی و معصیت آموزههای دینی و خداوند را نکرده باشد در حالی که این مرد لیاقت چنین زنی را ندارد، البته دستهای از زنها رفتار شایسته با مردهای خود ندارند و یا زنی شایسته نیستند ولی بیان ما نسبت به غالب جامعهٔ زنان ایران است.
وقتی زورمندی زور بگوید، خدا چه میکند؟
گفته میشود به طور نوعی مردها بهتر از زنها هستند. این ادعا را چگونه باید معنا کرد؟ از ویژگیهای مردان زورگویی آنهاست. البته برخی زنان در برابر مردها زورگو هستند و ایستادگی ناشایست دارند و کمترین انفعالی را بر نمیتابند. وقتی مردی زور میگوید، زنها هوس میکنند این طور شوند و میگویند: اگر ما این طور بودیم، این همه به ما ظلم نمیکردند؛ اگر بی آبرویی میکردم و چادرم را بر میداشتم و در کوچه و میان مردم داد میزدم، این نامرد مرا این گونه کتک نمیزد و چنین اذیت نمیکرد. راست هم میگوید. زنی میگفت: من مظلومم و هیچ نمیگویم، آنوقت شوهرم هر کاری دلش میخواهد، میکند، ولی هر گاه بخواهم در کوچه فریاد بر آورم تا آبرویش را بریزم، به التماس میافتد و خواهش میکند: تو را به خدا نرو. اینگونه مردان به واقع شایستهٔ چنین زنانی هستند. خوی زورگویی مردها باعث میشود زنهای خوب ومظلوم تشویق شوند که ظالمپیشه شوند و بگویند اگر این طور نشویم، نمیتوانیم حقّ خود را از مردان بگیریم.
اگر مردی این حسن و نیکویی را بیابد که به زن و بچهٔ خود زور نگوید، در ردیف بهترین پیروان اولیای خدا و پیغمبران است و چنانچه این حسن را نداشته باشد، هر حسن دیگری داشته باشد، همه ظاهری است و هیچ ارزشی ندارد. پارهای از روایات خوبیها را به خانه ویژگی داده است: «خیر رجالکم…» و کارهای بیرون از منزل را ملاک خوبی مردان ندانسته است؛ چرا که مردهایی که زور میگویند، زنهایشان زود فرتوت، ضعیف و سست میشوند؛ چون همیشه مضطرب و پنهان کارند و نوعی آلودگی در آنان پدید میآید.
وقتی زورمندی زور بگوید، خدا کسی را بر او مسلط مینماید که زورمندتر از اوست. این یک حقیقت است و هر مقدار که انسان به مظلوم زور بگوید، خدا هم کسی را مسلط میکند که به او ظلم کند، آن هم چند برابر، که امروزه زورگویی شیوهٔ رندانه پیدا کرده است.
مرد بودن مرد و زن بودن زن در خانواده
عفت زن و مرد در صورتی حفظ میشود که مرد به حقیقتْ مرد باشد و برای همسر خود مردانگی نماید و زن نیز به حقیقت زن باشد و برای شوهر خود زنانگی نماید. صفا، صمیمیت، مهر، محبت، اخلاق، نظافت، دانش، قدرت، معنویت و مردی مرد، سبب میشود زن عاشق وی و بیتفاوت نسبت به مردان دیگر گردد.
مردی که عرق بدن خود را بشوید، لباس خود را منظم کند، شانهای بر سر کشد، عطری بر خود بیفشاند و همچون دامادی در مقابل عروس خود قرار گیرد، برای زن، یکه و تنها میشود و زندگی بسامان وی، مانع چشم دوختن زن به دیگر زندگیها و سایر مردان میشود و مهر و عطوفت را در نهاد زن و مرد پایدار میسازد و آنان را با وجود خود، از دیگران بینیاز میگرداند.
مردانِ مرد باید چنان باشند که چشم همسرانشان را از وجود خود سرشار نمایند و آنان را شیفتهٔ خود سازند و وجود زیبا و رعنای شوهر، پناه و لباسی برای آنان شود. مرد باید چنان باشد که زن، غیر از او را نبیند؛ یعنی زیبا، قوی، تمییز، شیرین و خلاصه مرد باشد و تمامْ قامت جلوی زن قرار گیرد که وجود وی باعث شود زن به مرد دیگری ننگرد و هوس غیر در سر نپروراند.
بزرگ منشی و رفتار آزادمنشانه حضرت یوسف علیه السلام
در قرآن کریم و در ماجرای حضرت یوسف علیه السلام به بزرگ منشی و رفتار آزادمنشانه حضرت یوسف علیه السلام و نیز عزیز مصر با همسر خویش اشاره شده است.
درست است که کردهٔ عزیز مصر و زلیخا حجت نیست و تنها عمل حضرت یوسف علیهالسلام است که باید مورد اهتمام باشد، اما باید انصاف داد که عزیز مصر نیز در مواجهه با این رخداد بسیار بزرگ، آزاد منشانه و غیر مستبدانه عمل میکند.
او با آنکه خطاب به یوسف میکند و با او سخن میگوید، اما در واقع به زلیخا کنایه میزند و به او میگوید:
«برای گناه خویش آمرزش خواه، که تو از خطاکاران هستی.»
اما در این زمینه، هیچگونه خشونتورزی و رفتار مستبدانه یا تنبیهی انجام نمیدهد.
اگر در خانهای رابطهٔ زن و شوهر همچون رابطهٔ کارگر و کارفرماست، باید این هشدار را به مرد داد که همسر وی او را دوست ندارد و این اصلی روانشناسی و حقیقتی اجتماعی است. همسری که همچون کارگر رفتار میکند، هرچند بارها و بارها به مرد بگوید قربانت گردم، وی باید بداند که آن زن دروغگویی حرفهای و مظلومنماست و این حرف را از ترس میزند تا مبادا مورد اذیت و آزار شوهر قرار گیرد یا نان او را قطع کند یا ناسزاهای او را علیه خود و خانوادهاش بشنود.
در این آیات میبینیم که هم یوسف نبی، آزادمنشی و تقوای بینهایتی دارد و هم عزیز مصر با زلیخا و همسر خود آزادمنشانه برخورد میکند. اگر ما بتوانیم این رفتارهای آزادمنشانهای را که قرآن کریم برای ما بیان میدارد، به تصویرِ نمایش بکشیم و آن را در قالبهای گوناگون هنری و نمایشی به دنیا عرضه نماییم، عقاید پوسیده و خرافی دنیای کنونی سقوط خواهد کرد. اگرچه متأسفانه رفتار ما هماهنگ با آموزههای قرآن کریم سامان نیافته و از ارزشهای قرآنی دور ماندهایم، تا چه رسد به آنکه بخواهیم در اخلاق و رفتارِ جهانیان، تغییری ایجاد کنیم.
زندگی قانونی، سراسر تحقیر دیگری است
زندگی قانونی، سراسر تحقیر دیگری است و این زندگی عاشقانه و عشق زن و شوهر است که بزرگی همسران و احترام و پذیرش شیرین آنان را به همراه دارد.
در حکومت عشق، نه مردسالاری حاکم است و نه زنسالاری. عشق همراه با سالاری نیست؛ بلکه فروتنی و خشوع و خضوع است که بر زندگیها چیره است.
زن و شوهر در زندگی عاشقانه، یک روح در دو کالبد میشوند و میان خود و متعلقات خویش تفاوتی نمیبینند؛ ولی قانون چنین حکمی ندارد و میان آنان فاصله میاندازد و برای هر یک شؤون خاص قائل میگردد؛ چیزی که در عشق وجود ندارد.
قانون، فاصله میاندازد و عشق، قرب و نزدیکی و وحدت میباشد. کیمیای عشق همهچیز را برای زن و مرد یکسان میسازد و پوشش و حریمی میان آندو در هیچ مسألهای، جز احترام و حرمت متقابل، باقی نمیگذارد.
میان «عشق» با «قانون» تفاوت بسیاری است. ریتم عبارت قانون، استبدادی است و عشق با نگاه به بلندای وجود دیگری است که فروتنی میآورد.
زن نیز نباید کاری کند که برای چند تومان پول، محبت خود را در دل مرد بکاهد و قلب مرد عاشق را با چهار تومان پول یا با مشورت نکردن و اعتماد نداشتن به مرد و برای او شخصیت قائل نشدن، جریحهدار کند.
زن با برخوردهای ناشیانهٔ خود میتواند مردی را که عاشق سینهچاک اوست، به حصار خشک قانون و به زندان در آورد. نیکوست که زن، مرد را در همهحال به عنوان رفیق و همراز با خود داشته باشد و در هر کاری با او مشورت نماید تا به زندگی عاشقانهٔ آنها آسیبی وارد نشود. البته عشق هیچگاه به خشکی نمیگراید و این زندگی قانونی است که برای پول، نزاع و دعوا میآورد.
میان زندگی بر اساس قانون، با زندگی بر پایهٔ عشق، تفاوتی میان کویر و دشت سرسبز و خرّم است. زندگی قانونی، سراسر تحقیر دیگری است و زندگی عاشقانه، سراسر آقایی و بزرگی دیگری و احترام به او و پذیرش آزارها و اذیتهای وی با شیرینی ـ و نه تلخکامی ـ است.
درگیری با همسر
انسان میتواند با هنری که دارد خود و دنیای پیرامون خویش را تغییر دهد و از مشکلات آن رهایی یابد. برای نمونه، اگر از دستِ دشمن و یا دوست عصبانی است و نمیتواند عصبانیت خود را کنترل کند، باید بداند که این نتوانستن از ضعف اوست؛ ولی این کار از توان انسان خارج نیست و انسان میتواند با ذهن و فکر خود از عالَمی و مرتبهای به عالَم و مرتبهای دیگر حرکت کند.
این امر نیازمند هنرمندی زیرکانه و عاقلانه است. او هنگامی که با عصبانیت از سر کار روزانه به خانه و کاشانه آمده است، بعد از این که لباس کار خود را درآورد، باید مشکلات کار را نیز با آن لباس درآورد و عصبانیت را با نوشیدن لیوانی آب فراموش کند و سپس با روحیهای شاداب و زنده سر سفره بنشیند و با تمام وجود غذا بخورد.
وی زمانی که دست به نان میبرد و قطعهای از نان را به همراه غذا به دهان نزدیک میکند، شایسته است به غذای خود و به چیزهای خوب و ریزی که در اطراف وی هست توجه کند و بیندیشد. برای نمونه چنانچه موری نزدیک سفره است و قطعه نانی به دندان میکشد، از دیدن آن لذت ببرد و لبخند بزند. به چنین انسانی با شخصیت و افکار و هنری که از آن یاد شد، انسان قوی میگویند.
اگر کسی عصبانیت جامعه و دوست و دشمن و در و دیوار را به خانه آورد و درگیری خانه را به بیرون برد و آن را بر رانندهٔ تاکسی خالی نماید، عملکرد وی شخصیت ضعیف او را نشان میدهد. او هم برای خود و هم برای دیگران مشکلساز میباشد.
انسان در حال درگیری با همسر خود میتواند صحنه را به گونهای دیگر در ذهن خود تصور کند و با شوخی و مزاح با همسر خود، کلام و لحن گفتاری عصبانی چیره بر آن محیط را به شیوهای هنرمندانه تغییر دهد و پیشامد مشاجره را پیش از هر گونه ناراحتی و کدورت به نشاط و شادمانی تحویل برد و ناسازگاری را به بهترین شیوه برطرف نماید.
برخی موارد میشود دروغ گفت
یکی از مواردی که حسن و قبح آن ذاتی نیست و به حیثیات و وجوه است دروغ است که گاه حسن و نیکوست و گاه قبیح و زشت. انسان باید در اطاعتپذیری چنان تمرین نموده باشد و نفس خود را رام و سرسپردهٔ خواستههای الهی و حق کرده باشد که هرچند وی دروغ را زشت میدارد بتواند در جای خود دروغ بگوید یا در جای خود راست نگوید.
انسان باید عبد اطاعتپذیر و پیرو احکام الهی باشد نه اینکه آموزههای دین را از سر عادت انجام دهد بهگونهای که در عمل به تکلیف، نتواند از عهدهٔ انجام کاری بر آید که غیر از آنچه تاکنون انجام میداده باشد و عمل کردن به آن برای وی سخت و سنگین است.
دروغ از مواردی است که هم مورد خوب دارد و هم مورد بد و زشت و اینجاست که کار خطرناک میشود و تشخیص آن سخت میگردد. دروغ مانند چاقوست که اگر در خانهای نباشد نمیشود چیزی را پاره کرد و انسان به سختی دچار میشود. چاقو امر لازمی است. البته همانطور که چاقو اقتضای خوبی دارد، اقتضای بدی هم دارد؛ زیرا میشود با آن آدمی را به قتل رساند.
در روایت است مؤمن ممکن است دزدی کند اما نمیتواند دروغ بگوید و اگر کسی دروغ گفت، معلوم میشود مؤمن نیست، با این وجود، در برخی موارد میشود دروغ گفت و این برخلاف عادت مؤمن است و میفهماند مؤمن باید معرفت داشته باشد.
دروغ شوهر و آرامش همسر و فرزندان
یکی از مواردی که دروغ شایسته است در مورد مردی است که وقتی به خانه میرود نباید مشکلات خود را به خانه ببرد. مرد در خانه باید جوانمرد باشد و شیرینی و صفای خود را برای همسر خود ببرد و نباید گرفتاریهای خود را بر سر همسر و فرزند خالی کند و در این زمینه میتواند دروغ بگوید. مرد باید پشتوانهٔ زن و فرزند باشد و به آنان امید دهد نه آنکه آیندهای تاریک را برای آنان ترسیم نماید و از مشکلات خود برای آنان بگوید و آنان را در ترس و اضطراب فرو ببرد.
البته، مؤمن باید عاقل و دوراندیش باشد و توجه داشته باشد برخی از پنهان کاریها وضع را بدتر میسازد و ممکن است مخاطراتی را پیش آورد که در این موارد باید خیلی مواظب بود و به گونه ای عمل کرد که دروغ به مخفی کاری منجر نشود و همسر و فرزند وی را به پنهان کاری متهم نکنند. از این رو، چنین عملی باید با درایت و به جا انجام شود.
انسان یا نباید از مشکلات خود چیزی بگوید یا دستکم باید چیزهایی را که مشکل دارد به آنان نگوید و آنان را آزرده و رنجور نسازد. امید، قوت، نشاط و شادی دادن به همسر و فرزند بسیار حائز اهمیت است و مرد باید چنان جوانمرد باشد که اگر مشکلی دارد آن را در خود فرو بخورد. این مورد از دروغ برای آن است که حرمت، آسایش، امنیت و آرامش خانواده حفظ شود.
تفاهم میان زن و شوهر
دختر و پسر با ازدواج، عنوان زن و شوهر و زوجیت پیدا میکنند و با تولد فرزند، پدر و مادر میشوند و همینطور دیگر عناوین که درک آن با آنکه بدیهی است، چندان برای همگان ملموس نیست. آنان زن و شوهر یا پدر و یا مادر میشوند؛ بدون آنکه درک درستی از این اوصاف یا آثار آن داشته باشند. خانه را میشناسند، چراغ را هم میشناسند؛ ولی چراغ خانه را با هم و آنطور که باید نمیشناسند.
زن و شوهر باید بدانند روشنی خانه به همسری سالم آنان است، نه به در و دیوار و برق و مال و منال. خوب است زن بداند که چراغ خانه، حیات اوست و نبود وی عوارضی را به دنبال میآورد که هر یک ممکن است با مرگ زن و زوال شخصیت زنانگی او برابر شود. البته حیات زن نیز به حفظ تعین زنانهٔ اوست و او باید برای شوهر خود زنانگی و برای فرزندان، مادری نماید تا زن بودن او حفظ شود.
میان زن و شوهر رشتههای محبت فراوانی وجود دارد که شمارش و حساب آن از دست انسان خارج است. وقتی همسر انسان از وی ناراحت میشود، یک رشتهٔ محبت گسسته میشود و اگر او در این هنگام به همسر خود بگوید تو را دوست دارم ـ هرچند این سخن را در دل قبول نداشته باشد ـ باز دل آدمی متمایل به رشتهٔ محبت دیگری که وجود دارد میشود و دوباره شادکامی و خرمی به زندگی باز میگردد و اگر به همین رشتهٔ محبتی که میان زن و شوهر گسسته شده است، خوب نگاه شود، میبیند که عین ارتباط است.
بسیاری از دعواهای خانوادگیِ زن و شوهر نوعی محبت است. در واقع، انسان به هنگام دعوا میگوید من به تو توجه دارم و حواس من پیش تو هست؛ زیرا تو را دوست دارم؛ ولی چون محبت برای من عادی شده است، از تو ایراد میگیرم.
اگر با دیگرانش بود میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی
انسان میتواند با همین جنجالها خوش باشد و بگوید چه خوب است که به من توجه کردی.
این قاعده در تمامی عالم جریان دارد و فقط در انسانها و میان زن و شوهر نیست؛ حتی در دوستی انسان و حیوان، انسان و گیاه، گیاه و گیاه و اشیای کنار یکدیگر نیز این امر جریان دارد.
همرنگی و همدردی کامل با هر کس زمینه ساز تقرب و نزدیکی با اوست و زندگی در هر محیطی و با هر خصوصیتی بدون این معنا، مردن تدریجی است. زن و مرد با درک نیاز به یکدیگر، وحدت، کمال و تمامیت انسان را به دست میآورند.
اگر وحدت، تفاهم و همگونی میان زن و شوهر به طور طبیعی و بر اساس تربیت صحیح باشد، زندگی معنای واقعی خود را پیدا میکند و آیهٔ شریفهٔ: «هُنَّ لِبَاسٌ لَکمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ» مصداق مییابد.
عالَم: کارخانهٔ شیرهکشی
هر کس شیرهٔ جان کسی را که نزدیک اوست میخورد و این رابطه دو جانبه میباشد. شوهر، شیرهٔ جان زن و زن شیرهٔ جان شوهر را میخورد. پدر و مادر نیز شیرهٔ جان فرزند را میخورند و فرزند، شیرهٔ جان پدر و مادر را میخورد. گُل شیرهٔ خاک را به خود میگیرد و خاک شیرهٔ گل (شیرهٔ گل عطری است که از طرف گل به خاک منتقل میشود). دانشآموز شیرهٔ معلم را ـ که علم باشد ـ میکشد و معلم، شیرهٔ دانشآموز را که توان و نیرو و جوانی اوست، میگیرد. تاجر شیرهٔ دولت را میکشد و دولت، شیرهٔ آنها را. شهرداری، شیرهٔ دستفروش و دستفروش، شیرهٔ شهرداری را میکشد. همهٔ عالم در این تقابل و رابطهٔ دو سویه هستند.
به تعبیر بهتر، باید گفت عالَم کارخانهٔ شیرهکشی کامل است و هر دو شیء یا فرد که کنار هم بیایند، شیرهٔ یکدیگر را میگیرند و به هیچ کس ظلم نمیشود؛ مگر اینکه شیره نداشته باشند که پس دهند و فقط مثل زالو خورنده باشند و استفادهای ندهند؛ اگرچه این استفاده ندادن، به ضرر خود اوست و در شیرهکشی، هر کس دیگری را متهم میکند: زن شوهر را که تو توجه به من نمیکنی (چرا که شیرهٔ مرد برای زن قابل توجه است و آن را میخواهد) و مرد نیز به زن اعتراض میکند که تو خوشامدگویی نکردی و بهانههای دیگر؛ چرا که شیرهٔ زن نیز محبت به شوهر است و این اعتراضها مشکلآفرین میگردد و میتواند شیره دادن هر کسی را قطع کند.
روابط زن و شوهر و تاثیر زنانگی و مردانگی بر آن
زن و مرد، به لحاظ جنسیتی بر دو گونهاند و به لحاظ نگاه به مراتب هستی نیز چنین میباشند؛ زنانگی و مردانگی زن و مرد قابل تغییر است و گذر از یک مرتبه و ورود به مرتبهٔ دیگر و نیز تنزل از مرتبهٔ فراتر به مرتبهٔ فروتر ممکن است.
چه بسیار مردانی که روحیاتی زنانه دارند و چه بسیار زنانی که برخی از صفات آنان به مردان شبیهتر است. این امر در میان حیوانات نیز دیده میشود و برخی از حیوانات به طبقهٔ انسانها شباهت بسیار دارند و برخی از انسانها نیز در واقع حیوانی هستند که در چهرهٔ آدمی ظهور یافتهاند. کمتر زن و مردی را میتوان یافت که صد درصد مرد یا صد درصد زن بوده و در مرتبهٔ خود قرار گرفته باشند و از زنانگی و مردانگی خود دور نشده باشند.
میان زن و مرد و خلق و خوی آنان تفاوت فراوانی وجود دارد و در بسیاری از جهات، آنقدر گسترده میباشد که آدمی در اینکه ایندو یک حقیقت هستند، شک میکند؛ اگرچه در واقع یک حقیقت هستند.
زنان و مردان اگرچه در هر یک از قومیتها و فضاهای مختلف، خلق و خوی خاصی میگیرند، از کلیت و نوعیت طبایع خود دور نمیشوند و زن در هر صورت زن است و مرد نیز مرد و زنانگی و مردانگی می کنند.
زنانگی و مردانگی تاثیر مهمی در روابط زن و شوهر دارد. از لحاظ روانشناسی، زن و مردی میتوانند زندگی پایدار زناشویی با هم داشته باشند که زنانگی و مردانگی هر دو پایدار باشد و هیچ کدام از مرتبهٔ خود عدول نکرده و مرد صفات مردی و زن صفات زنانگی خود را از دست نداده باشد؛ وگرنه به تناسب دور شدن از زنانگی و مردانگی و جایگاه و موقعیت ویژهٔ خود، با یکدیگر نزاع و درگیری خواهند داشت؛ چرا که زن برای مرد، زنانگی نمیکند و مرد در آرزوی زنی میماند که برای او زنانگی و همسری نماید و زن نیز در آرزوی مردی است که مردانگی و صفات مردی داشته باشد. این امر در تربیت فرزندان نیز بسیار مهم است و باید کودک را در سنین کودکی بر محور معقولی آزاد گذاشت تا لذت بچگی و بچه بودن را ببرد.
انسان، انسان است؛ اگرچه بر دو عنوان مختلف زن و مرد میباشد. زن با مرد متفاوت است و هردو نیز انسان هستند و عناوین زن و مرد و پدر و مادر یا زن و شوهر با هم مختلف است. دختر، پسر، زن، مرد، پدر، فرزند، شوهر و دیگر عناوین اینچنینی، با آنکه لحاظ وصفی دارد، از اصالت حقیقی برخوردار است و هر یک آثاری را در پی میآورد که با درک آن اوصاف، میشود بهرهبرداری خوبی از آن نمود و با بودن آن، نابسامانیهای افراد ظاهر میگردد.
همواره تبسم بر لب
در زندگی کسی سلامت کامل دارد که مست، خرم، گشاده، خوشحال و باز باشد و همواره تبسم بر لب داشته باشد و البته کسی میتواند چنین باشد که به عشق عفیف رسیده باشد:
دلی که عشق ندارد کدوی بیبار است
لبی که خنده ندارد شکاف دیوار است
رابطهٔ فرزند و پدر و مادر یک رابطه ی متقابل و دو سویه
انسان نباید کوچکترین بیحرمتی نسبت به پدر و مادر خویش داشته باشد، اما آیا این رابطه یک سویه است یا متقابل میباشد؟ آیا پدر و مادر میتوانند به فرزند خود توهین نمایند یا حرمت او را پاس ندارند؟ درست است که فرزند ناخلف میتواند عاق پدر و مادر خود شود، آیا در صورتی که پدر و مادر حقوق فرزند را رعایت نکنند، میشود عاق فرزند شوند؟ در مورد همسر نیز همین گونه است؟
رابطهٔ فرزند و پدر و مادر یک رابطه ی متقابل و دو سویه است و هیچ کدام نباید به دیگری نازکتر از گل بگوید و کمترین بیحرمتی داشته باشد. درست است که میشود فرزند بدکردار را عاق نمود اما اگر پدر و مادر با فرزندی صالح ناسازگاری داشته باشند؛ فرزندی خوب و مؤمن که سخن و گفته و ادعای وی نیز درست است، چنین فرزندی میتواند پدر و مادر را عاق کند؛ یعنی از آنان ناراضی باشد، شکایت داشته باشد و چه بسا آنان را نفرین کند؛ زیرا چنین پدر و مادری در حق فرزند کوتاهی کرده و به خود بیش از فرزند اهمیت دادهاند و در صورتی که عاق فرزند شوند، به سبب کوتاهیهایی که در حق وی داشتهاند از عمر آنان کاسته میگردد.
در صورتی که فرزند تقصیری نداشته باشد و در روندی سالم سخنی درست و منطقی میگوید، همانطور که پدر و مادر فرزند خود را عاق میکنند، فرزند نیز میتواند آنان را عاق کند و این حق برای فرزند وجود دارد. پدر و مادر نباید در حق فرزند کوتاهی داشته باشند، به او بیاحترامی، تندی و جسارت کنند. فرزند حامی پدر و مادر است و فرزندان هستند که از بزرگترها دستگیری دارند. کسی که فرزندان چندانی ندارد، پشتش ضعیف است و آفت و آسیب زیادی به وی وارد میشود. پدر و مادر بر فرزندان خود منتی ندارند و نمیتوانند بگویند ما شما را به دنیا آوردهایم و بزرگ کردهایم. مگر این فرزند از شما خواسته است که او را به دنیا آورید؟ البته حرمت پدر و مادر بسیار مهم است ولی این روایت بیان میدارد فرزندان نیز حقوقی دارند. پدر و مادر هر دو همانطور که حرمت دارند تکلیف نیز دارند و همانطور که میتوانند عاق کنند عاق نیز میشوند.
پدر و مادر میتوانند نفرین کنند اما اگر فرزند بد و ناخلف شود مردم پدر و مادر وی را لعن میکنند و پدر و مادر عاق میشوند. فرزند نیز حقی دارد که بر اساس آن میتواند پدر و مادر را نفرین و حتی عاق کند و بگوید از آنان راضی نیستم.
مرد اگر نانی به خانه میبرد و کار میکند، نباید منت آن را بر خانواده داشته باشد و نگوید من از صبح تا شب زحمت میکشم و برای شما نان درمیآورم؛ زیرا نانی که وی به خانه میآورد صدقه سر وی میشود و او را از بلایا دور میدارد. زن و فرزندی که نانخور مرد هستند مایهٔ پشت گرمی وی میباشند و بلایا را از او دفع میکنند و اگر کسی در دل این معنا را بیابد که من خانوادهام را اداره میکنم، شرک است. خداوند به خاطر زن و فرزند است که به وی همت، عقل، کار و کاسبی داده است. خدا میتوانست مرد را عاجز کند؛ همانطور که بسیاری یا کار ندارند یا از انجام کار ناتوان میباشند. هیچ گاه نباید در خانه نسبت به زن و فرزند یا پدر و مادری که نانخور آدمی هستند به ذهن انسان آید که من آنان را اداره میکنم؛ زیرا آنان هستند که به مرد قوت و قدرت میدهند تا او بتواند کار کند و اگر آنان نباشند موتور حرکت انسان برای زندگی شارژ نمیگردد و برای همین است که افراد تنها به صورت نوعی افسرده و پژمرده میباشند.
خداوند به خاطر زن و فرزند است که به مرد خرد زندگی و اندیشه و نیز توان و نیرو میدهد که میتواند هرچند با زحمت، نان آنان را فراهم کند. انشاء اللّه خداوند به ما توحیدی دهد که بر اساس آن بتوانیم بر همسر و فرزند خود منتی نگذاریم و همواره بگوییم خدایا، به من تنی سالم بده تا به پدر و مادر و همسر و فرزند خود خدمت کنم و برای آنان زحمت بکشم و به آنان و دیگران کمک نمایم.