پدیدههایی هستند که میتوانند از طریق نفس خود با هم در ارتباط باشند و در هم تصرف تخدیری نمایند همانند انرژی درمانی. مردانی که انرژی غالبی دارند همسر خود را یکهشناس و وابسته به خود مینمایند و فضای اندیشاری او را مانند خود میسازند؛ بهگونهای که حتی اگر با هم نزاع و دوری داشته باشند زن برای نزاع با شوهر و عکس العمل و بازخورد او دلتنگ میشود و دوست دارد درگیری ایجاد نماید تا بد خُلقی او را ببیند و بد زبانی او را بشنود و از این که شوهر او را آزار بدنی دهد و کتک بزند خوشامد پیدا میکند. وقتی زن و شوهر عاشق هم باشند و مدتی فقط به هم بنگرند، آنان از نگاه به هم بیشترین کامیابی را میبرند. در عشق نیز این معشوق است که در عاشق تصرف دارد و عاشق فکر و اندیشه معشوق را عملی میسازد و از خود طرح و برنامهای ندارد، بلکه او فقط به «تماشا» مینشیند، تماشای یک ابد که پایانی برای آن نیست؛ چنانکه مؤمن به چنان ارتباط تنگاتنگی با خداوند میرسد که مییابد:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست(۱)
این شعر را میتوان چنین به نثر آورد: زندگی اگر به عشق رسد، چیزی جز کام نیست.
کسی که به همسر خود عشق دارد بعد از نزدیکی و انزال، هنوز از او خوشامد دارد و وی را میخواهد، اما کسی که فقط شهوت دارد بعد از انزال، نسبت به او بیتفاوت میشود و گاه بدحال میگردد. جوانمردان که قوت و احساس محبت به همسر خود دارند دارای حالت نخست میباشند؛ چرا که عشق در هیچ مرحلهای برش ندارد و وصول به عشق و وحدت با او نیز پایانناپذیر است و رفته رفته بر شدت عشق افزوده میشود.
تفاوت عشق با شهوت و هوس، در همین نکته است که عشق طمع ندارد، اما شهوت و هوس طمعها دارد. شهوت مانند خشتی است که تنها نَمی از عشق به آن رسیده است و رطوبت آن هم با موریانه طمع همراه است. شهوت و هوس، رسوبات ناسوتِ عشق است که در طمعِ دل پدید میآید.
درست است عاشق به معشوق وصول مییابد و با او به وحدت میرسد، اما عشق هیچ گاه پایان و سیری ندارد. عاشق همواره در پی آن است که با معشوق باشد. عاشق قرب و نزدیکی به معشوق را میخواهد اما دل او آرام نمیگیرد و همنشینی و حضور محضر او را میخواهد اما باز قرار ندارد و میخواهد به تنهایی با معشوق باشد اما باز دل او تسکین نمییابد و میخواهد او را ببوسد و ببوید و تنگ در آغوش بگیرد، اما حرارت وی هنوز او را به شوق و اضطراب و پریشانی میاندازد و اشتهایی سیریناپذیر به او میدهد. عشق سیری ندارد و چون روح مجرد و نامحدود است حتی با وحدت دو روح، همواره بر شدت وحدت است که افزوده میشود و عاشق در کنه بی پایان معشوق است که سیر میکند.
۱٫سعدی، دیوان اشعار، غزل ۱۳٫