حیات دینی و زندگی اسلامی

 دین روش درست زندگی انسان‌ها در زمین است. دین روش زیستن بر پایهٔ حکم خدا و بر مبنای برنامهٔ الهی است و سیاست زندگی اتخاذ روش سالم و قابل اجراست که آدمی را به سعادت ابد و آخرت موعود رساند. دین همان اطاعت‌پذیری از روش حضرات معصومین علیهم‌السلام برای زیستن در عصر غیبت است. اصل دین حب و عشق است که طریق وصول آن را محبوب و معشوق برای محب و عاشق ترسیم می‌کند و ظاهر دین، منش و روش طبیعت است که سیر طبیعی پدیده‌های مکلف در ارتباط با خود و در مواجهه با دیگر پدیده‌ها را مشخص می‌نماید.

 دین بر اساس معیارهای حقیقی است و قوانین تکوینی نظام طبیعت را تشریع می‌کند. انسان در چشم‌انداز دین متعلقی است که نسبت به اصل دین غایت است؛ اگرچه محب است. حق با آن که محبوب است فاعل ایجادی دین می‌باشد و احکام و آموزه‌های دینی و حقایق آن رمز و رازی است که میان محب و محبوب است. آدمی در زندگی با پیروی از دین به تبعیت از منش طبیعت رو آورده و چون وی شناختی از نظام طبیعت ندارد، با مراجعه به حق که صاحب طبیعت است، قوانین و گزاره‌های هماهنگ با سیر طبیعی خود و دیگر پدیده‌ها را به دست می‌آورد تا با لحاظ آن و زندگی در پرتو حیات دینی سلامت دنیا و سعادت آخرت را بیابد. دین با قوانین خود با اختیار و ارادهٔ آزاد انسان‌ها جهت کمال و رشد داده و او را به‌گونهٔ منطقی و روشمند به سوی حقیقت ارشاد نموده است. اما دین در صورتی می‌تواند سلامت زندگی را به بشر بنمایاند که درست فهمیده شود و در صحنهٔ مدیرت جامعه، درست اجرایی گردد. فهم درست دین نظریه‌پرداز دینی را می‌طلبد که اجتهاد و عدالت داشته باشد. چنین نظریه‌پردازی باید ملکهٔ قدسی به او موهبت شده باشد تا گفته‌های وی وجاهت استناد به حق بیابد و مشروع باشد. نخست باید فهم دینی و معرفت درست دین شکل گیرد و نظرگاه دین در همهٔ عرصه‌های زندگی بشر که حیطهٔ قلمروی شریعت است به دست آید و دین در حقیقت دین درست حق و بدون پیرایه باشد و سپس به گونهٔ درست با نظارت کارشناس آن عملیاتی گردد تا بتوان سلامت زندگی را بر آن مبتنی ساخت.

زندگی سالم در پرتو داشتن حیات دینی است که با اشراف وحی بر تمامی نیازها و کمالات آدمی وصول دهندهٔ انسان به حیات حقی و قرب حق تعالی می‌گردد. قربی که اگر تام باشد سلامت کامل زندگی در آن است.

 

معنای زندگی دینی

برای یافت درست معنای «حیات دینی» باید نخست معنای دین و الزامات آن را شناخت. چهرهٔ دین در قالب موضوعات و مصادیقی نمود دارد به‌ویژه در توحید، ولایت، انسان‌شناسی، معرفت، صدق، امانتداری، وفای به عهد و از همه مهم‌تر مسألهٔ یقین و کاربردی بودن این حقیقت نسبت به تمام گزینه‌های یاد شده است. بدون فهم موضوعات یاد شده، شناخت معنای دین ممکن نمی‌باشد؛ چرا که همه با هم رابطهٔ تنگاتنگ دارد؛ اگرچه در مفهوم و مصداق با هم تغایر دارد.

 

چیستی دین

«دین» از نظر لغوی و مفهومی چیزی است که تعهدآور و التزام‌ساز است و آدمی آن را بر عهده می‌گیرد و خود را نسبت به آن ملتزم می‌داند یا امر مورد الزام را بر عهدهٔ او می‌گذارند. دین همان چیزی است که کسی یا چیزی به‌واسطهٔ آن به دیگری التزام و انقیاد می‌یابد؛ خواه آن شخص، رتبه‌ای بالاتر از دومی داشته باشد، یا مساوی یا پایین‌تر از وی و خواه تعهد، التزام و انقیاد وی از روی اجبار یا اکراه باشد یا از روی اختیار، و خواه در آن رضایت باشد یا نباشد، ولی به هر حال، التزام و انقیاد نسبت به هر چیزی نتیجه‌ای در پی دارد؛ خوب باشد یا بد، نتیجهٔ فعلی باشد یا بعدی، در دنیا باشد یا در آخرت، مادی باشد یا معنوی و… .

آن‌چه در مورد مفهوم دین گفته شد، به معنای اسم مصدری آن ناظر است که به نتیجه و حاصل عمل ناظر است؛ نه معنای مصدری که فعل و عمل دینداری است. تفاوت دین با مفهوم دیانت و تدین در معنای اسم مصدری است که در دین به چشم می‌خورد. اگر معنای مصدری دین در نظر گرفته شود اصل در دینداری ادای امانت است که دینداری، خود، یک فعل و عمل است. دیانت بیش‌تر به اعمال و افعال جوارحی دینی اطلاق می‌شود؛ مانند: عبادات و مناسک، ولی تدین بیش‌تر جنبهٔ باطنی دارد و به افعال جوانحی اطلاق می‌گردد که با انقیاد و طاعت قلبی و کرنش و خشوع و خشیت همراه است. بنابر این، نسبت به دیانت، حالت اختیاری و صفا دارد؛ چرا که ممکن است اعمال دیانتی از روی غلّ، غشّ و اکراه، بلکه اجبار انجام شود؛ مانند: بردگی که نوعی انقیاد شبیه به دیانت است؛ نه تدین.

تعریف دین چنین است: انقیاد مردم از مبدء واحدی به واسطهٔ فرامینی از سوی او؛ خواه خدای لا یزال باشد و خواه از مخلوقات باشد که دین باطل نامیده می‌شود. دین در این معنا هویت واحدی دارد که معنای مادهٔ آن است و تمام استعمال‌ها به آن باز می‌گردد.

اگر بخواهیم دین را با توجه به حیث ظهوری پدپده‌ها معنا کنیم چنین می‌شود: دین نوعی رابطهٔ طبیعی مستمر میان پدیده‌ها با حق تعالی است که جهت خلقی و بشری را در سیستمی درست و حقیقی به انقیاد برای جهت حقی سوق می‌دهد و آن را به قرب حق می‌رساند. بنابراین دین را می‌شود همان حیات سالم هر پدیده دانست. حیاتی که از هر گونه کجی، انحراف و خطا دور است و طبیعت آن دانسته می‌شود و پدیده نسبت به آن پذیرش و انقیاد دارد. وقتی نفس آدمی به چیزی وابسته شود، با توجه به غایتی که دارد با آن همراه می‌گردد و منقاد آن می‌شود و همین وابستگی و همراهی دایمی و پایدار دین را رقم می‌زند. این رابطه ممکن است از هر راهی پدید آید که اگر تنها از طریق شریعت ختمی باشد، حق است و روابط غیر الهی گمراهی است. موضوع دین، انسان و زندگی اوست، از این رو دین را باید روش زندگی دانست. روش زندگی هر پدیده‌ای متناسب با مسیر طبیعی اوست. دین روش زندگی است که تفکری خاص، اعتقاد، جهان‌بینی و ایدئولوژی را ارایه می‌دهد. این روش زندگی با توجه به شناخت انسان و ویژگی‌های ناسوت ارایه می‌شود؛ زیرا انسان موضوع دین است و عوالم؛ به‌ویژه ناسوت، کلّی است که انسان جزو آن است. این روش زندگی هدفمند است و غایت آن برخاسته از نگاهی است که به انسان و دیگر پدیده‌های هستی دارد. از آن‌جا که موضوع زندگی و روش آن که دین است انسان می‌باشد و انسان پدیده‌ای کمال‌خواه و سعادت‌طلب است و استعدادهای برای اوست که قابلیت شکوفایی دارد، دین نیز روش و مکتبی است برای رساندن انسان به کمال سلامت و سعادت در زندگی فردی و اجتماعی. هر یک از انسان‌ها روش خاصی را برای رسیدن به هدف خود تعریف و عمل می‌نمایند که همان دین آن‌هاست؛ خواه باطل باشد یا حق و خواه بطلان در فاعلیت موضوع باشد یا در هدف. دین در تعریفی گفته شده تمامی انسان‌ها را در بر دارد و در عمل، کسی نیست که بی‌دین باشد؛ زیرا خودِ بی‌دینی و شرک نیز دین است؛ دین شرک یا کفر. از آن‌جا که هر انسانی خود یک نوع است و زندگی عملی خود را بر اساس تفکر ویژهٔ خویش اداره می‌کند، به تعداد افراد انسان، دین و راه وجود دارد که به چهرهٔ خاص، مذهب یا شریعتی می‌شود. دین در اصل روشی است عملی برای زندگی، ولی چون هر عملی نیاز به باوری دارد، هر دینی دیدگاه‌های نظری خود را نسبت به جهان، انسان، کمال، سلامت و سعادت در درون خود توضیح می‌دهد. هر دینی دارای سه بخش: اعتقاد، اخلاق و عمل است. مراد از شریعت، بخش احکام عملی آن دین است. دین ایدئولوژی نیز دارد؛ یعنی طرح‌های اعتقادی مربوط به هستی و پدیده‌های آن. بر این اساس، متدین کسی است که صاحب زندگی روشمند و هدفدار است و زندگی خود را بر اساس باورهای خاصی بنیان می‌نهد و دنبال می‌کند. دین چارچوب صحیح زندگی، متناسب با ابعاد ظهوری ظرفیت‌ها و قابلیت‌های تکوینی انسان است. در این چارچوب، انسان با برنامه‌های هدفمند الهی تربیت و تکمیل می‌شود؛ زیرا آفریدگاری که انسان را پدید آورده، بهتر از هر کس به آن‌چه پدیدار ساخته است آگاه می‌باشد؛ پس برنامهٔ تربیتی و رشد و تکمیل آن را تنها او می‌داند و می‌داند که چگونه این پدیده را همراهی و هدایت نماید تا به سرمنزل مقصود که زیبندهٔ اوست، برساند. به بیان دیگر، دین همان باید و نبایدهاست که به صورت امر و نهی در محتوایی توصیفی ظاهر می‌گردد و حرکت در مرز مشخصی است که به سلامت و سعادت انسان پایان می‌یابد. دین، همان اعتدال طبیعی و استوای حقیقی است که از هر گونه کژی و هر نوع افراط و تفریط به‌دور است. با توجه به برداشت ارایه شده از دین، استخراج برنامه و در واقع تدوین و تنظیم آیین‌نامهٔ زندگی از آن، از عهدهٔ دین‌شناسی پاک و عارف به قرآن کریم بر می‌آید نه از غیر آن؛ چرا که او می‌تواند با معرفت، نقشهٔ مهندسی زندگی را به گونه‌ای ترسیم کند که سلامت، کرامت و متانت آدمی را تضمین کند و به زندگی و حیاتی که سراسر عزت، سربلندی، رشد و بالندگی است و شایستهٔ انسان و اقتضای ظهوری و استعدادی اوست تحقق بخشد. بر این پایه، دین اسلام مجموعه عقاید، اخلاق و مقرراتی است که به صورت نظام‌مند و در دستگاهی هماهنگ و برخاسته از عقل و وحی با هدف تربیت انسان کامل و جامعهٔ برتر تشریع شده است و سمت خاتمیت دارد.

 

ارشادی و توصیفی بودن دین

دین شیوه و سبک زیستن را به صورت ارشادی و توصیفی آموزش می‌دهد. دین مبتنی بر امور حقیقی و تکوینی است، از این رو حقیقتی ارشادی است که به فطرت و حقیقت تکوینی رهنمون می‌دهد.

دین بر آن است تا فطرت و حقیقت را که در باطن همهٔ انسان‌هاست شکوفا کند. دین مانند نور است که وقتی پرتوافکن گردد تاریکی‌های باطن را از بین می‌برد، در نتیجه، فطرت و حقایق اصیل نمایان می‌گردد. دین امری توصیفی است و حقایق را ترسیم می‌کند و از گونه بایدها و نبایدها نیست. و آموزه‌هایی که در شکل بایدها و نبایدها دارد، باز به توصیف و تحلیل تحویل می‌رود. علت اصلی عقب‌ماندگی دین در دنیا این است که دین توصیفی فرمانی شده و دین فرمانی نیز بیش‌تر در امور منفی و نواهی منحصر گردیده است، و به همین جهت جامعه و مردم مشی دین‌گریزی پیش گرفته‌اند و به آن اقبال چندانی نشان نمی‌دهند و دین‌گریزی جوامع از دین و شریعت به صورت اصل درآمده است؛ هرچند جوامع هنوز به معنویت و خدا اقبال دارند که امری متمایز از شریعت است.

 

جمعی بودن حیات دینی

نکتهٔ مهم در حیات دینی یا زندگی سالم این است که توجه شود زندگی سالم یا دین امری فردی نیست، بلکه پدیده‌ای اجتماعی و تابع جمع است؛ چون فرد با دقت فلسفی در خارج نیست و هرچه هست ترکیب است. البته نبود فرد به معنای رد فردگرایی نیست. هم‌چنین برخی افراد فرد نیستند و یک جامعه می‌باشند که در این نکته نباید از آن غفلت داشت. جامعه اقتضاءات و اصول اولی دارد که نمی‌توان آن را نادیده گرفت و تا جامعه به صورت فراگیر حیات دینی نیابد کارگروه‌ها و خانواده‌ها به حیات دینی توفیق نمی‌یابند. در جامعهٔ دینی، سیستم دینی زیر نظر صاحب ولایت حاکم است و این سیستم حاکم است که به جامعه حیات دینی می‌دهد.

دین با روش حیات برابر است. با دریافت معنای دین، مفهوم «حیات دینی» که امری اجتماعی است به دست می‌آید. بهترین راه و رسم یا روش برای یافت قرب حقی و انس با حق تعالی داشتن حیات دینی است که با مسیر طبیعی هر کسی سازگار و بهترین راهنما، بلکه وصول‌دهندهٔ او به جهت حقی با شتاب مضاعف می‌باشد و جهت بندگی و خلقی آدمی را می‌ریزد و حیات حقی به بنده می‌دهد. توجه شود که مراد از دین در این کتاب، دین اسلام است. تمامی احکام اسلامی در مسیر بندگی و قرب به حق تعالی است و جهت حقی را در بنده زیر نظر مربی کارآزموده شکوفا و زنده می‌سازد و به او حیات حقی می‌دهد. دین بدون دم قدسی مربی محتوای خود را نمی‌نمایاند و در جان نهادینه نمی‌شود.

«حیات دینی» نخست به جامعهٔ دینی اهمیت می‌دهد و سپس به فرد اجتماعی، و سلامت او را با اهتمام وی به جهت حقی و ریزش جهت خلقی و بشری می‌خواهد. با سلامت جامعه است که افراد نیز سلامت می‌یابند و حیات دینی شکل می‌گیرد. بر هر کس لازم است نخست در پی حیات دینی جامعه باشد. حیات دینی جامعه به دست ولی الهی در هر زمان انجام می‌گیرد. حیات دینی با یافت حیث ظهوری خود و قرب به حق تعالی زیر نظر صاحب ولایت ممکن می‌شود تا طریق بندگی را از ناحیهٔ او که عصمت دارد به‌درستی آموزش ببیند، وگرنه فرد اسیر داده‌های نفس خود است نه بندهٔ حق. حیات دینی گذر از خودخواهی‌های نفسانی و ریزش جهت خلقی است. این امر سبب یک دل و یک صدا و یکی شدن و به وحدت دینی رسیدن جامعه می‌شود. حیات دینی جهت فردی را از فرد می‌گیرد و او را اجتماعی می‌سازد. انسانی که بدون حیات دینی است به دلیل غلبهٔ خودخواهی‌هایی که دارد هم‌چون انسان تنهایی در میان سیل است که دستاویزی ندارد و در تلاطم حوادث، آرامش خود را از دست می‌دهد. حیات دینی حیث خلقی را از بندگان می‌گیرد و مؤمنان را اجتماعی و یار یک‌دیگر می‌سازد. دعا برای برادران دینی و حمایت در جهت ارتقای علمی، فرهنگی و نیز مددرسانی مالی در تحقق حیات دینی مؤثر است؛ حتی مانند دعا که اثر ویژهٔ خود را دارد، زمینه حیات عینی آن در جماعت و همدلی است. در جای خود گفتیم بسیاری از مشکلات هر جامعه‌ای که قهر طبیعت و ناسوت است یا مشکلاتی که دیگران می‌آفرینند و از اختیار افراد خارج است را می‌توان با دعا کنترل نمود و دعا اگر به صورت جمعی همدل و همفکر و همسنخ برگزار شود به استجابت نزدیک است. در حیات دینی است که افراد می‌توانند با هم عهد و پیمان ببندند که با هم باشند و به هم کمک کنند تا مشکلات یک‌دیگر را رفع کنند، در غیر این صورت، دعا کردن نیز اثر ندارد، ولی اگر به جایی برسد که خود را فراموش کنند و اجتماعی شوند و دوستان را دعا نمایند و به آنان رسیدگی کنند، حیات دینی تحقق می‌یابد و آنان به قرب حق تعالی دست می‌یابند و عنایت و مرحمت خداوند با آنان همراه می‌شود. افرادی می‌توانند حیات دینی و قرب به حق تعالی را در خود بروز دهند که اجتماع آنان اجتماع افراد هم‌سنخ و شبیه در حیث ظهوری باشد و هم‌فکری و داشتن شباهت و هدف واحد و ریزش خودخواهی‌ها و حرکت بر مسیر بندگی سبب شود آنان با هم عهد و پیمان ببندند که دیندار باشند و به هم بیندیشند و یار و مددکار هم گردند و فضای صمیمیت میان آنان به‌گونه‌ای گردد که نیازهای خود را به یک‌دیگر بگویند و دیگران نیز مشکلات آنان را در کم‌ترین زمان ممکن برطرف کنند و در صورتی که ممکن یا لازم است، اعانهٔ آنان بدون عوض باشد. حیات دینی خودخواهی و بی‌تفاوتی و فردگرایی را می‌گیرد و اگر جامعه به‌گونه‌ای باشد که فرد نیازمند نداند به کدام خانه و به چه کسی رو آورد حیات دینی در آنان شکل نگرفته و تنها عناوین دینی را برای خود یدک می‌کشند. حیات دینی در فضای صمیمیت و همدلی مفهوم دارد و رشد می‌کند و اساس دین حقیقی بر همین معناست. بر این پایه دین برای مردم است و در خدمت آنان می‌باشد و می‌خواهد سلامت زندگی آنان را تأمین کند نه آن که سلامت را از زندگی آنان بگیرد. اگر قرار باشد دین‌مداران آسیب ببینند، لازم نیست دین خدا بماند، بلکه خداوند، خود حافظ دین خود می‌باشد و وظیفهٔ دین‌مدار حفظ دین خود است؛ چنان‌که حضرت عبد المطلب فرمود: «أنا رب الابل وللبیت رب». قرار نیست بنده‌ای به جهنم رود تا دین خدا بماند؛ وگرنه دین برای وی مفهومی ندارد و این امر، خودخواهی نیست، بلکه سالبه به انتفای موضوع است. دین هیچ گاه نمی‌خواهد مردم از بین روند، بلکه برای حیات بخشیدن و سلامت دادن به آنان آمده است. اگر حفظ مردم بطلبد که دین از بین رود، می‌توان احکام را فدای دین کرد تا اصل دین الهی محفوظ بماند. البته باید میزان اهمیت احکام را ارزیابی نمود و سنجید که کدام را می‌توان فدای کدام کرد و بر کدام حکم به خاطر مصالح یا مفسده‌ای که دارد نباید پایفشاری نمود؛ در صورتی که امر دایر مدار این امر باشد که دین باشد یا فلان حکم، باید حکم و مرتبهٔ دین سنجیده شود و هر کدام که فروتر است، اگر آن مهم است به ناچار رها شود. پس می‌توان نسبت به تحقق دین و حیات دینی از احکام دین مایه گذاشت تا برای همگان نافع باشد، و تا جایی این امر شایسته است که به نجات مردم بینجامد، در غیر این‌صورت، برای آنان سودی نخواهد داشت تا از آن دفاع کنند. دین آمده است تا مردم را نجات دهد و به آنان با احکامی که قابلیت عمل داشته باشد حیات سالم معنوی بدهد و آنان را زنده کند و سلامت دارد. برای مثال، هر گاه معلوم شود مردم معنای درستی از دین را پذیرفته و در عمل نیز ملتزم به همین معنا بوده‌اند، آن‌چه وظیفهٔ محققان و نظریه‌پردازان دینی جامعه است تقویت این عقیدهٔ مردمی و یافتن راه‌هایی برای تکامل آن می‌باشد و هرگاه غیر از این باشد، شناخت موضوعات پیش آمده و ارایهٔ معنای درست و متناسب با آن و دفاع از آن و استدلال بر آن و ترسیم برنامه‌هایی برای تحقق این معنا در زندگی مردم، از وظایف محققان دینی است و آنان باید برای تخلیهٔ ذهن و روح جامعه از پندارهای غلط به طور جدی و با روشی متناسب با موضوع پیش آمده بکوشند. به‌ویژه در شناخت جامعهٔ ایران که ارکان و پایه‌هایی هم‌چون «تمدن»، «فرهنگ» و «تاریخ» دخالت دارد و به منزلهٔ ریشه‌های قدیمی و ستبر درخت کهن جامعه می‌باشد؛ به‌ویژه که جامعهٔ ایران مذهبی است. بنابراین، بدون شناخت تحولات عمده (دست‌کم به نحو کلی) که در دوره‌های مختلف در این پارامترها و عناصر اساسی جامعه رخ می‌دهد، در اصل شناخت یک جامعه؛ به‌ویژه جامعه‌ای مذهبی غیر ممکن است و هر گونه برنامه‌ریزی و تصمیم‌گیری و ترسیم خطوط اجرایی برای آن نامعقول و بی‌ثمر می‌باشد.

فقیه و متولی دین باید در ارایهٔ احکام دین دوراندیش و واقع‌نگر باشد و انجام‌پذیری و امکان عینیت فتوا را در نظر داشته باشد و خود را از هرگونه جمود، خیال‌پردازی و ناهموارسازی فردی و اجتماعی دور سازد تا دین، عینیت اجتماعی و پذیرش مردمی یابد و در جامعه، بهره‌وری، شادمانی و خجستگی را به همراه آورد.

 

الگوهای حیات دینی

حیات دینی اسلام به صورت اولی که تجسم عینی حقیقی اسلام است در ولایت و عصمت ظهور دارد که با روح رسالت و نطاق وحی و قرآن کریم هماهنگی کامل دارد. الگوهای گویای حیات دینی و مصادیق کامل آن، شخص رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرات ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام و حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام می‌باشند که روح تشیع هستند.

اسلام را می توان به‌طور کامل در سیره و روش حضرت نبی اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به صورت مجسّم یافت که تبلور ایشان نیز حضرت امیر مؤمنان علیه‌السلام و ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام می‌باشند. دستهٔ اندکی که نسبت به مرام ائمهٔ هدی علیهم‌السلام درک درستی پیدا کرده‌اند و از عمل سالمی نسبت به آن برخوردارند، تنها گروه حق و راه‌یافتگان واقعی دین مبین اسلام می‌باشند و دیگر مدّعیان ـ که بسیاری و فراوانی افراد را دارند ـ فقط به فکر ظاهر و صورت هستند و از حقیقت و باطن بهره‌ای ندارند.

حیات دینی بعد از آن در دین‌مداران با تنزلی که دارد نمود می‌یابد و زندگی اهل ولایت را هرچند با کاستی‌های فراوان مواجه باشد نمی‌توان مصداق حیات دینی ندانست؛ زیرا همان‌طور که نور در تمامی مراتب شدی دو شعف خود نور است و همان‌طور که عدد از یک تا بی‌نهایت عدد است. پدیدهٔ حیات دینی نیز می‌تواند مراتب عالی، متوسط و ضعیف داشته باشد و مراتب عالی مانع تحقّق عنوان مراحل پایین‌تر نمی‌باشد.

حیات دینی هم در ایمانی ساده‌انگارانه و سطحی است، و هم در ایمانی که از سر آگاهی و بینش است و هم‌چون حقیقتی مجسّم در جان مؤمن نهادینه می‌شود. از نمونه‌های برتر حیات دینی ایمانی است که برآمده از اعتقاد به حق و باور به تمامی احکام و آموزه‌های الهی؛ از جمله ایمان به رسولان الهی از حضرت آدم علیه‌السلام تا حضرت خاتم صلی‌الله‌علیه‌وآله و همهٔ امامان معصوم علیهم‌السلام و نوّاب صادق و راستین ایشان در زمان غیبت باشد. ایمانی که به حقیقت و عدالت، به پاکی و گذشت و ایثار تمامی امکانات مادی و موجودی آدمی و سیر و حرکت تمام به سوی ابدیت، بدون هر پیرایه و خودباختگی ناسوتی است. ایمانی که حرکت و گذر در متن دین اسلام و حقیقت مجسّم امامت و ولایت را رقم می‌زند. مسیری که تنها طریق سالم و کامل سیر حق، از ناسوت به‌سوی حق است.

 

زیبا و دوست داشتنی بودن حیات دینی

حیات دینی در هر شدت و ضعفی که باشد همانند تمامی پدیده‌های دیگر زیباست و با تمامی کمال و نقص خود دوست داشتنی است. هم آدمی و هم امت‌ها هم‌چون همهٔ پدیده‌های هستی سیر طبیعی خود را دارند و در جای مناسب و موزون تاریخی خود قرار دارند. اسلام سرآمد ادیان الهی است و کمال تمامی آن‌ها را با خاتمیت خود ظاهر ساخته است. هویت اسلامی و حیات دینی اهل ولایت از گویاترین چهره‌های تاریخی و مصداق حیات مستمر دیانت بوده است و خواهد بود. تنها شیعه حیات طهارت و عصمت دیانت اسلام را دنبال نموده و با امامت معصوم و چهره‌های درخشان ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام صفا و جلای دیانت اسلام را برای تاریخ زنده و تازه نگاه داشته است. عینیت اسلام و مسلمین و حیات دینی آن سخنی است و مشکلات آن سخنی دیگر. این که حضرات اولیای معصومین علیهم‌السلام در اوج بلندای عصمت و طهارت و حقیقت هستند، واقعیتی است، ولی مراتب پایین و یا پایین‌تری هم وجود دارد تا جایی که دسته‌ای از کسانی که داعیهٔ دیانت اسلام را دارند، در تابوتی از آتش و در قعر دوزخ می‌باشند و نهایت کمال دسته‌ای موجب نفی و نقص دسته‌ای دیگر نمی‌شود. ارتداد عمومی مسلمان در صدر اسلام موجب نفی امّت اسلامی و دیانت و تلاش آنان نمی‌شود، بلکه ولایت نقطهٔ اوج حیات دینی و عمق کمال است. اسلام پهنای تاریخ را زنده و تازه نگاه داشته و حیات دینی و طراوت خاص خود را در پی ظهور حضرت قائم (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) به وجود خواهد آورد و حیات کلی و رشد گویای اسلام در چهرهٔ عصمت و ولایت و خاتمیت ولایت ظاهر خواهد شد. حیات دینی اهل ولایت را نباید با حیات شخصی و فردی برخی افراد خلط کرد. اوج و حضیض افراد و اختلاف ادوار تاریخ اسلام و وجود مشکلات و دشمنی دشمنان دیانت امری است که نباید با هویت زنده و حیات شفاف دیانت و عناصر حقیقی و صادق بسیار فراوان و مؤمنان راستین تاریخ اسلامی مشتبه گردد و نباید مسلمانی سلیقه‌ای اینان را با هویت اسلام خلط کرد.

کسی اهل دین و ایمان است که دین و ایمان در جان وی مستقر گردیده باشد و دین و ایمان کارگشای عمل و جان او شود، کسی که اعتقاد جازم (یقینی یا اطمینانی) را با تربیت از چشمه‌ساری پاک یافته باشد و جانش با حق آشنا باشد و تنها از دین و ایمان نامی برنگزیده باشد و عنوان گروهی و ظاهری برای خود نیافته باشد که با اندک زیانی و یا با اندک ناملایمتی تمامی آن حقیقت را پشت سر گذارد.

آنان که در پناه تربیت صحیح مربی کارآزموده و صاحب ولایت، دیندار می‌شوند، چنین هستند که تمامی وجود آنان را خوبی فرا می‌گیرد و تمامی کردار آنان رنگ دین دارد؛ اما آنان که تنها اسمی از دین برای خود برگزیده‌اند و ناخودآگاه دین را پذیرفته‌اند، همیشه در مقابل منافع خود خاضع و با اندک زیانی تمامی محتوا و آموزه‌های دینی را پشت سر می‌گذارند و به آسانی از آن می‌رهند و خود را ملاک کار قرار می‌دهند.

پس دین آن است که آدمی در خود ببیند و در تمامی ابعاد آن مطیع عقیدهٔ سالمی باشد و در غیر این صورت، اگرچه دین صوری و بی‌خاصیت نیست و باز در بسیاری از موارد کارگشاست، کارگشای احساس است و بازگشای اندیشه نمی‌باشد.

 

پیرایه‌ها و خرافه‌ها ؛ بستر قرائت‌های متفاوت از دین

 دین و شریعت امری صامت نیست، بلکه گویاست و برداشت‌های مختلف و قرائت‌های متفاوت را از ناحیهٔ افراد و با توجه به پیش‌زمینه‌های فکری و ذهنی و زیست محیط آنان برنمی‌تابد. مراد از دینی که قرائت‌های متفاوت بر نمی‌تابد متون دینی و الفاظ قدسی وحی و سنت حاکی نیست، بلکه دین، نزول مرحمتی بر انسان است و با مدار صاحب عصمت است. اختلاف قرائت در تعین‌ها و پدیده‌های مقید پیش می‌آید، ولی در واصلان که کمال اطلاقی می‌یابند خیر. در ساحت دین نیز حوزهٔ عصمتی آن دین حقیقی است و چنین دینی با علم حقیقی تعارضی نمی‌یابد، بلکه علم و دین چهرهٔ یک حقیقت می‌باشد و در این فضا، نه دین و نه علم هیچ یک نسبیت نمی‌پذیرد، اما دینی که در دست ماست از حضور عصمت دور افتاده و آلوده به پیرایه‌ها شده است؛ بنابراین دین‌گفته‌ها را باید پالایش نمود و خرافه‌های را گرفت و لبّ لباب دین را بدون پیرایه و خرافه ارایه داد؛ همان‌طور که در جانب علم، نظریاتی که اثبات نشده است یا استعمار آن را به علم تحمیل کرده است علم نیست و با حذف این دو پیرایه، میان علم و دین تعارضی نمی‌ماند و این غیر علم و غیر دین است که به تعارض با دین و علم می‌رود و چنین تعارضی علمی نیست و خروج تخصصی از موضوع بحث دارد. تعارض علم درست با همان چیزی است که خود دین هم با آن تعارض دارد؛ یعنی خرافه‌ها و پیرایه‌ها؛ همان‌طور که تعارض دین درست با گزاره‌هایی به ظاهر علمی است که خود علم با آن نزاع دارد. علم درست در تمامی شعبه‌هایی که دارد و نیز فلسفه ابزار بیان دین است و در برابر دین قرار نمی‌گیرد. اگر علم با قرآن کریم و دین همنشین شود، هم از دین استفاده می‌کند و هم دین را گویا می‌کند. دین با دگم‌اندیشی و پیرایه‌سازی فاصله و هجران میان علم و دین و فراق میان دین‌آگاهان و علم‌آموختگان می‌افکند و درگیری‌ها به‌خاطر پیرایه‌های دینی یا علمی است و اختلاف‌ها خواه در ساحت علم باشد یا در میدان دین، ذاتی نیست، بلکه عرضی است. عرضیاتی که سیطرهٔ استعمار، استکبار و ارتجاع پدید آورده است. علم و دین از منظری دیگر، ظهور انسان است. دین بر انسان نازل می‌شود و علم از انسان ظاهر می‌گردد و هر دو با انسان عجین هستند، ولی اختلاف‌های طبیعی و غیر طبیعی در زمینه‌ها و کاربردها دارند و محور باید با دین باشد از آن جهت که صد درصدی و بی‌تغییر است نه علم که با تخمین پیش می‌رود.

به هر روی حیات دینی در صورتی شکل می‌گیرد که دین بدون پیرایه گردد، وگرنه با ستیز علم مواجه می‌شود. پیرایه‌ها از جانب دو جریان تحجر و التقاط بر دین تحمیل می‌شود. تحجر یعنی سنگ و سخت بودن و در اصطلاح معنای دگمی و جمود در اندیشه را می‌رساند؛ به این معنا که کسی خود را در شیارهٔ جهل و نادانی قرار بدهد و حاضر نباشد کم‌ترین توجهی به سایر ایده‌ها و اندیشه‌ها داشته باشد که در این صورت از قافلهٔ علم و پیشرفت عقب می‌ماند و کهنه می‌شود. تحجر تعصب غیر عقلانی و بدون پشتوانهٔ منطق و دلیل است؛ از این رو باید تعصب متحجرانه را از تعصب غیرت‌مندانه که در دفاع از حق انجام می‌شود جدا کرد. تحجر بر سه قسم فردی، جمعی (کارگروهی) و اجتماعی است. در تحجر فردی، کسی بر نظر شخصی خود بدون توجه به دلیل آن پای می‌فشرد و قدرت استماع از دیگران ندارد. در تحجر جمعی گروهی، منش ریاکارانه‌ای را به طور بسته و در جوی استبدادی دنبال می‌کنند و در تحجر اجتماعی، سیستم جامعه و فرهنگ حاکم بر آن بسته و محدود است و با سایر اجتماعات و جوامع مراوده و داد و ستد فرهنگی و فکری ندارد. به صورت معمول، جامعهٔ متحجر، حکومت استبدادی را پدید می‌آورد و حکومت استبدادی به تحجر حاکم بر جامعه دامن می‌زند: یکی تولید کنندهٔ دیگری است و دیگری مکمل آن است.

 

 التقاط دینی

التقاط؛ یعنی برچیدن، برداشتن چیزی از زمین و دانه‌چینی. لقطه یعنی برداشتن آن‌چه از کسی در جایی مانده و در اصطلاح، التقاط؛ یعنی فرد یا افرادی برداشت‌هایی را از اندیشه‌ها و مکاتب متفاوت در هم بیامیزند که ترکیب آن داده‌هایی ناموزون و جدید داشته باشد. التقاطی بودن نوعی نفاق اعتقادی یا دست‌کم اهمال در اعتقادات است. التقاط و تحجر دو عنوان بریده از مرز حقیقت است و چنین نیست که این دو عنوان هم‌مرز باشد. التقاط و تحجر همسایگان ناآرام و نامتناجس حقیقت هستند. از این رو ممکن است کسی از حقیقت به تحجر یا التقاط فرو غلتد. التقاط با تجدد نیز تفاوت بسیار دارد؛ چون تحجر و التقاط دو عنوان غیر ارزشی است؛ اما تجدد و نوآوری در صورتی که موقعیت تازه‌ای ایجاد کند و دستاورد معقولی عرضه کند، عنوانی ارزشی می‌باشد، مگر این‌که منظور از تجدد پذیرش غیر موجه نوآوری‌ها و تلبس ظاهری به آن باشد که این معنا بار ارزشی ندارد. نوآوری و تجدد و درک معنای نو به نو شدن در شأن و مقام انسان است؛ اما درک نو به نو شدن در قبال حقیقت، منافاتی با ثبات حقیقت ندارد. پویایی اسلام با حقیقت آن در تضاد و تعارض نیست؛ زیرا حرکت پویا در مسیر عرض و عمق است نه طول و حکمی جدید را وارد دین نمی‌سازد، بلکه احکام موضوعات جدید را از متن دین به دست می‌آورد و بر عمق یا عرض آن می‌افزاید نه بر طول آن که دیانت خاتم به رشد طولی آن پایان داده است. اسلام «ناب» می‌تواند پویا باشد، ولی با تحجر و التقاط ناسازگار است و نسبتی با این دو ندارد؛ به‌ویژه آن که تحجر و التقاط پیرایه‌ها و خرافه‌ها را به دین می‌افزاید.

 

حیات دینی و وحدت مذاهب

نکتهٔ دیگری که حیات دینی را از ناحیهٔ نادیده گرفتن فرهنگ دینی با خطر مواجه می‌سازد برداشت نادرست از وحدت با دیگر فرق مذهبی است. وحدت مذاهب تأکید بر مشترکات و حل موارد اختلافی یا مسکوت گذاشتن آن است؛ اما اگر وحدت به نادیده گرفتن ارزش‌های فرهنگی بینجامد، اختلال در حیات دینی پدید می‌آورد.

 

مطالب مرتبط