حفظ آبرو، احترام، داشتن کارهای خیر، خدمت به مردم، خشنود نمودن همسر و فرزندان و تأمین نیازها و رفع کمبودهای آنان، هرچند همه نیکوست، همگی در دایره هوس است؛ چرا که اگر هوس نبود، آدمی نباید میان فرزند خود و فرزند دیگری تفاوت می‌گذاشت.

محب وصف: «وَیؤْثِرُونَ عَلَی أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ»(۱) دارد تا چه رسد به عاشق. این محب است که هرچند در خود احتیاجی داشته‌باشد، دیگری را بر خود مقدم می‌دارد. عاشق، خودی نمی‌بیند و غرق در معشوق است. کسی که عشق دارد، به آتش آن سوخته‌است و چیزی نمی‌خواهد. او هرچه را دارد به دیگران می‌دهد؛ زیرا متاعی به کار او نمی‌آید.

کسی که پیوسته در پی زن‌های متعدد نامحرم است و در خلوت خود زنان نامحرم بسیاری را به ذهن می‌آورد سادیسم دارد. چنین کسی اهل شهوت نیست و خیال‌پردازی هوسران و هرزه است که معشوقی ندارد و از شهوت هم چیزی ندارد تا چه رسد به عشق. شهوت یکه‌شناسی می‌آورد و جز محرم و آشنای خود نمی‌بیند. مؤمن شهوت دارد، اما هوس ندارد. عاشق حق نیز یکه‌شناس می‌شود و غیر به ذهن نمی‌آورد. کسی که در نماز خود دچار کثرت است حتی محبت ندارد، چه رسد به عشق.

این آدمی است که می‌تواند عشق را آلوده کند. اگر آدمی عشق به غیر داشته‌باشد، می‌شود در محدوده احکام الهی باشد، و می‌شود آلوده به معصیت گردد. چنین عشقی همانند آبی است که با عبور از مجرای هوس نفسانی به فاضلاب تبدیل شده‌است.

عشق آلوده و کدر تنها در ناسوت است و عشق در دیگر عوالم، جز پاکی و صفا نیست.

طلب در آدمی می‌تواند در مرتبه شهوت، مقام گیرد. شهوت از هوای نفس و خواسته آن است. شهوت را به تعبیر دیگر باید نازل‌ترین مرتبه محبت دانست که نَمی از آن را با خود دارد. به تعبیر دیگر، طلب می‌تواند نفسانی یا حیوانی باشد. طلب نفسانی هوا و حال، و طلب حیوانی شهوت است و تمامی از مراتب سیر حرکت و درجه حرارت است و در هر یک مزه‌ای از عشق وجود دارد.

لذا تفاوت شهوت و هوس در همین نکته است که عشق طمع ندارد اما شهوت و هوس طمع‌ها دارد. شهوت مانند خشتی است که تنها نمی از عشق به آن رسیده‌است و رطوبت آن هم با موریانه طمع همراه است. دوست‌داشتن‌های نفسی و محبت‌ها از هوس یا شهوت فراتر نمی‌رود. کسی که امروز همسر زیبا چهره خود را از روی هوس و شهوت می‌بوسد، چنان‌چه همسر او در فردایی دچار حریق شود و چهره‌ای کریه یابد به تجدید فراش دست‌می‌یازد و آن علاقه به حریق آشپزخانه تمام‌می‌شود، اما عشق واقعی، در حریق چهره است که شکوفامی‌شود و جلامی‌یابد. عشق چون طمع ندارد و همه اطاعت و نازکشی محض است، عاشق‌کشی را حلال می‌داند. اول و آخر عشق تمامی خونی است و در هیچ مرحله‌ای سرکشی ندارد. بله، هستند کسانی که چموشی‌می‌کنند و از ورود به این وادی می‌گریزند، اما همانان چون برگزیده‌شده‌اند به دریای پر خون و پر جنون عشق کشیده‌می‌شوند و آنان می‌ترسند، اما دستی بر پشت ایشان می‌خورد و آنان را به این دریا می‌اندازد و آن‌گاه است که چموشی می‌نهند، بلکه دیگر از آن بیرون نمی‌آیند و خود را غریق آن دریا می‌سازند.

لذا این هوس و شهوت است که برش دارد و خستگی می‌آورد و گاه حتی سبب نفرت می‌شود. کسی که می‌خواهد حظّ ببرد و در پی خوشامدهای نفسانی است و از ضرر می‌گریزد و حساب و کتاب و عقل پخته برای ملاحظه‌کاری و احتیاط دارد و در پی فنون و کسب فلوس است از هوس یا شهوت فراترنمی‌رود و علایق آن با باز و بسته شدن شیر شهوت است که وصل و قهرهای لحظه‌ای و آنی می‌آورد. البته کسی که طمع ندارد ولیَ خداست و چون عشق باید بدون طمع باشد؛ پس عشق حقیقی و خالص فقط در شأن اولیای خداست و بس. عشق تنها در واصلان به توحید ذاتی و اهل ولایت است و غیر آنان نمی‌شود که جایی بی‌وفایی نکنند و به طمعی، جدا نشوند.

۱٫حشر / ۹٫

مطالب مرتبط