مدیریت کلان زندگی و کل آن با مرد و مدیریت داخل خانه با زن است و زن و مرد نباید در مدیریت یکدیگر دخالت کنند. برای نمونه، چیدمان اثاثیه و وسایل منزل با نظر زن است و او از مرد میتواند نظر مشورتی بخواهد، ولی نظر نهایی با اوست و مرد باید به مدیریت زن در این زمینه احترام بگذارد و سلیقه او در این مورد حاکم است، و در برابر، زن نباید در کارهای مرد که مربوط به بیرون از منزل و محل کار اوست دخالت کند و سلیقه او را نادیدهگیرد.
درست است قوام زندگی و مدیریت کلان آن با مرد است، اما این امر ضعف زن را نمیرساند، بلکه قوت مرد را بیان میدارد. همچنین چارهای نیست جز این که برای خانه مدیری باشد و دیگران در مسایل حیاتی و سیاستهای کلان زندگی از وی پیروی داشتهباشند، در غیر این صورت، زندگی بحرانی میگردد. مدیرت کلان مرد مسؤولیت بیشتر او در مورد زندگی را میرساند نه ضعف زن را.
همچنین تربیت فرزند در سطح کلان آن با مرد است و بخشی از آن برای زن است. کار بیرون از منزل برای زن به صورت پارهوقت لازم است تا زنان بتوانند نیازمندیهای خود را تأمین کنند، ولی کار نیمه وقت یا تمام وقت با روحیه و توان او سازگار نیست و عشق و عاطفه محیط خانه را آسیب میرساند.
البته ساختار اجتماع و سیستم جامعه باید توسط دستگاههای مسؤول ساماندهی شود و عالمان به جای بحث از موارد کراهت پوشیه یا استحباب آن باید به چنین مسایل کلانی بپردازند و سادهاندیشانه در دام طراحان پنهان اجتماع نیفتند که مسایل غیر ضرور را بزرگنمایی و مسایل ضروری را به حاشیه میبرند. از آن بدتر، بحث حضور زنان در کابینه است که موضوع، جنسیت به صورت سیاسی قراردادهمیشود و انسانیت زنان فراموش میگردد؛ در حالی که بحث ساختار حضور اجتماعی زنان، آنان را به حقوق از دسترفته خود میرساند نه حضور چند نفر در کابینه که پرداخت به معلولها و رها کردن علتهاست.
مرد باید از خود قدرت مدیریت و توانمندی بالایی در رساندن زن به خواستههای خود نشان دهد که زن، او را پناهگاه مطمئن خود بشناسد و او سایه مرد را لباس و پناه خود گیرد.
مرد اگر قدرت مدیریت داشتهباشد همسر خود را توانمند میسازد. اقتدار زن نشان اقتدار مرد است. مرد اگر بر آن باشد که اقتدار همسر خود را شکسته و خرد کند در واقع قدرت خود را تضعیف کردهاست ؛ زیرا قدرت زن توانی است که در تحت مدیریت اوست. ضرر هرگونه تهدید و تضعیف همسر به مرد باز میگردد؛ چون همسر منطقه مرد است و هرگونه آسیب و ضعفی که به آن وارد شود، در واقع به وی واردشدهاست و آزار زن به مرد خودخواه و لجباز میرسد. اگر مردی توانمندی همسر خود را محدود سازد این اقتدار مرد است که کسر میشود. مرد در طبیعت نیرویی وابسته به زن است و چنانچه دست خود را در دست همسر خود نگذارد نمیتواند خود را ارتقا دهد و در نیازمندیهای خود وامانده و مفلوک میشود. بله، اگر زن اقتدار خود را در بیرون از منزل و برای مردان بیگانه هزینه کند، چنین زنی حرمت خود را پاس نداشتهاست و اقتدار او اکرام برنمیدارد و به تناسب باید شکستهگردد، ولی زنی که حرمت خود را نگاهمیدارد هرچه اقتدار بیشتری یابد مرد را عزیزتر میسازد؛ مگر آن که مردی باشد که ضعف نفسانی و ترس داشتهباشد که در این صورت از قدرت گرفتن همسر خود به واهمه میافتد. مرد در صورتی که در مدیریت توانمند باشد همسر و فرزندان خود را بزرگ میکند و به آنان عظمت میبخشد؛ نه این که آنان را تحقیر کند. تحقیر زیردستان عملی فرعونی است. او چون از ضعف خود میترسید، مدام قوم خود را خوار و کوچک میکرد تا از او اطاعتپذیری داشتهباشند(۱). فراموش نشود که مدیریت به معنای مدارا کردن به زیردستان است که به آنان عظمت و اقتدار میدهد نه استخفاف و تحقیر.
اگر مرد در مدیریت توانمند باشد و درست عمل کند، چون از نظر روانشناسی، زن دوست دارد از شوهر خود اطاعت کند؛ زن را محبانه مطیع خود میسازد، ولی چنانچه مدیریت وی ضعیف باشد و از مرزهای خود تجاوز کند و به جای اقتدار، زور خود را نشان دهد و به او پرخاشگری داشتهباشد، زن توان تحمل وی را از دست میدهد؛ زیرا او بهخوبی تفاوت استثمار و اطاعت را میداند. اطاعت در محیط صفا، صممیت، محبت، عشق و فروتنی است که اقتدار مدیریت دارد و استثمار در محیطهای استکباری است که زور حاکمیت دارد.
از اموری که برای زن اقتدار میآورد دانشاندوزی و تحصیل علم است اگر سبب رونق صفا و صمیمت زن گردد نه آن که وی را به پدیدهای استکباری و از خودراضی تبدیل کند. علم فروتنی میآورد، ولی همین علم اگر طریق تعلیم نداشتهباشد تکبر میآورد و طریق تعلیم استاد مناسب است. زن اگر به علم مجهز شود و با علم بر فوران احساسات و غلیان عاطفه خود غلبه کند، بلکه علم را در خدمت احساسات قراردهد، اقتداری را که دارد در جایی هزینه میکند شایسته نیست و چراغ زندگی را خاموش میکند. زنی که اقتدار را در خدمت احساس خود میگیرد از قدرت خود برای چیرگی بر مرد مدد میگیرد و شگردهای لطیف و ظریفی را از روی مکر و حیلهگری اعمال میدارد؛ از همین روست که طلاق در دست زن نیست و این اقتدار از وی گرفتهشدهاست. به هر روی در اقتدار بخشیدن به زن باید تناسبها را ملاحظه کرد. تعیین اندازه لازم و مناسب اقتدار برای زن از عهده اساتید کارآزموده و محبوبی بر میآید و اوست که تشخیص میدهد برای نمونه اگر زنی اقتدار علمی یابد آیا آن را در خدمت احساسات میگیرد یا احساس خود را خادم علم و رشد عقلگرایی خود قرارمیدهد یا اگر پول و قدرت مالی در اختیار او باشد، آیا وی پول را در استخدام سلامت و ارتقای خانواده میگیرد یا نه زن به خادم پول تبدیل میشود. زن اگر به کمال رسیدهباشد اقتداری مییابد که دیدن پول را برای خود نقص و هوس میبیند و خود را بالاتر و مقتدرتر از آن میبیند که اسیر هوس پول گردد. به هر روی هر اقتداری از جمله علم و نیز توانمندی مالی در صورتی برای زن سلامت دارد که بتواند احساسات خود را با آن کنترل کند نه این که قدرت مالی و علمی یا دیگر امور اقتداری را در خدمت احساس خود بگیرد.
مرد در مدیریت زندگی مشترک باید توجهداشتهباشد که آدمی پدیدهای است که امکان خطا دارد و اگر اشتباهی از بانوی منزل دید، با او بزرگوارانه و کریمانه عمل کند و همانطور که به پدر و مادر خود نباید اف گفت، با همسر خود نیز باید مدارا داشت، اما در ظاهر نباید بهگونهای بود که زن به عواطف و حالات زنانه تحریک شود و از سر مکر طمع کند که به مرد دستور دهد.
۱ـ زخرف / ۵۴٫