خاطرنشانی نکتهای برای زنان دارای انصاف سودمند است؛ یعنی زنانی که میخواهند مرتبه وجودی و خلقتی خویش را به نیکی بشناسند و پا را از گلیم خویش و به تعبیر فلسفی، مرتبه خود فراتر نگذراند و خود را در مرتبهای ببینند که دست آفرینش، آنان را با تمامی لوازمی که دارد، در آن قراردادهاست و آن این است که وقتی دین قیمومیت، سرپرستی و مدیریت خانواده را به دست مرد میدهد، دین بر اساس فطرت میباشد و از لایههای هستی و ظهور حکایت دارد و منطبق بر حقیقتهاست. زن و مرد با آن که هر دو در مرتبه انسانیت قرار دارند، اما میان آنان تفاوت در مرتبه هست و چنین نیست که بتوان آنان را از لحاظ رتبه در یکسانی محض دید. از این روست که زن به مرد عشق میورزد و خود را به مرد نیازمند میبیند. اگر زنی چنین نیازی را در خود نبیند، در مرتبهای که هست ساکن گردیده و عروج و بر شدن به مراتب بالاتر برای او مسدود است و بسان آبی راکد است که بدون آنکه بتواند کمالات خود را حفظ کند، گندیدهمیشود. زن در صورتی که طراوت داشتهباشد و سالم رشدیافتهباشد نمیتواند بدون مرد زندگی کند و زندگی بدون مرد برای او دلمردگی است. به تعبیر دیگر، همانطور که اسلام اصل در زندگی را عشق و عاطفه قرارمیدهد، زن نیز در زندگی خود نخست نیازمند عشق است و برای او ضروری است که مردی را دوست بدارد و مرد را در تمامی شؤون خود دخالت دهد و میان او و خود در هیچ مسألهای حریم و عورت نبیند، و اگر این خواسته روانی زن برآوردهنشود، آنگاه این قانون، میزان و عقل است که میگوید زن باید ازدواج نماید و آن را آنترناتیو و جانشین عشق قراردهد و برای او مهری باشد و او دارای حقوق مشترک و نیز روابط خاص و خصوصی است و حریمی دارد که پای شوهر نمیتواند به آن برسد، همانطور که برای شوهر او نیز حریمی خصوصی است که زن نمیتواند در آن دخالت داشتهباشد و رعایت آن به سبب نبود عشق لازم است تا کانون خانواده و روابط مشترک زن و مرد پابرجا بماند و عزوبت و تنهایی آنان را از پا در نیاورد و مانع کمالات جمعی برای روح و روان آنان نگردد. به تعبیر دیگر، زن و مرد در زندگی قانونی است که برای رسیدن به زندگی بر پایه عشق پس از گذشت سالها آمادهمیشوند. یعنی زن و شوهری که نمیتوانند در ابتدا با عشق زندگی کنند، از آنجا که دل و معرفتی ندارند تا برای آنان زایش عشق داشتهباشد، باید در پرتو زندگی قانونمدارانه تربیت شوند و روح و دل بیابند و سپس آمادگی چشیدن طعم عشق را پیدا نمایند؛ هرچند ممکن است این عشق متعلق دیگری داشتهباشد و معشوق آن هیچیک از زن و شوهر نباشند، اما این زندگی قانونمدارانه بر پایه احکام دین بودهاست که چنین زن و شوهر ناتوان و ضعیف از رسیدن به معنا و شیرینی عشق که مرتبه وجودی آنان را در مراتب هستی تقویت مینماید برای رسیدن به معنا و محتوای عشق ـ با مراتبی که دارد ـ و راهیابی به آن؛ هرچند عشق به دیگری باشد، آمادهمیسازد و راه کمال را به روی آنان میگشاید. البته، اگر زن و مرد قدرت فهم و درک زندگی را داشتهباشند و مانند زنی نباشند که وقتی شوهر به او گفت مویت را از نامحرم پنهان دار و سر و سینه خود را بپوشان، او برگردد و با تندی بگوید: «من زیبا هستم و از این که مردان دیگر مرا بینند، حسودی میکنی!»؛ چنین زنی چیزی از مسایل زندگی نمیداند تا قانون بتواند او را تربیت نماید و به حریم قدسی عشق رساند. چنین زنی تنها با فشارهای برزخی است که میتواند درک ضعیفی از هستی، دنیا و شوهر و حریم قدسی خانواده پیداکند.
مرد هم اگر درک درستی از هستی، زندگی و نیز از خود و همسر خویش نداشتهباشد، ایمن از آن نیست.