زن؛ برانگیزنده مرد

نقل می‌کنند شاهی می‌خواست قصری بلند بسازد ولی کسی نبود که سنگ‌ها و خشت‌های آن را بالا بیندازد. روزی کسی آمد و داوطلب شد و ادعا نمود که می‌تواند چنین کاری را انجام دهد. او سنگ‌ها و خشت‌ها را چنان بالا می‌انداخت که از سر بنّا نیز بالاتر می‌رفت. شاه به قیافه و هیکل او نگاهی انداخت و دید چنین چیزی از او بر نمی‌آید. او گفت باید دید چه سرّی در این امر نهفته‌است. مأموران مخفی شاه وارد زندگی او شدند و دیدند او زنی نیکوکردار و نیکو صورت دارد. زن او مهربان، باوفا و باصفاست و تا مرد به خانه واردمی‌شود به او سلام می‌کند، به او خسته نباشید می‌گوید، برای او آب و نوشیدنی می‌آورد و دست و پای او را می‌شوید و با او همانند یک شاه و مهربان‌تر از خادمان شاه با مرد خود برخورد می‌کند. شاه گفت آیا می‌شود وجود این زن باشد که چنین قوت و توانی را به مرد می‌دهد؟ از این رو وقتی مرد در بیرون از خانه مشغول کار بود، شاه دستور داد زن وی را بربایند تا ببیند قدرت وی از آن زن ناشی می‌شود یا از جای دیگر است. مرد شب به خانه رفت و زن خود را نیافت. او آن شب با خستگی تمام خوابید. وی صبح فردا وقتی آجرها را پرت می‌کرد، از بالای سر کارگر نیز بالاتر نمی‌رفت. شاه دریافت این زن بوده که باعث شده‌است قدرت مرد برانگیخته‌شود و زیاده از حد معمول توان داشته‌باشد. در واقع این با علاقه‌ای که به زن خود داشته‌است می‌توانسته چنین کار کند و انرژی مضاعف بگیرد. زن سبب می‌شده‌است با دل شکسته به کار نرود؛ چرا که دست شکسته ممکن است به کار رود اما دل شکسته نه. این زن با مهربانی و صفای خود به مرد نشاط می‌داده که توان مضاعفی به او برای کار می‌بخشیده‌است.

مطالب مرتبط