احکام اسلامی مرزهای حریم زن و شوهر را مشخص و معین کردهاست، ولی پیش از آنکه بخواهیم از قانون و حکم سخن بگوییم باید از عشق بگوییم. خداوند طلیعه تنها کتاب آسمانی خود را با «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم» شروع نموده که تمامی واژگان آن از عشق میگوید که چگونگی دریافت آن را در کتاب «چهره عشق» آوردهایم.
زندگی قانونی سراسر تحقیر دیگری است و این زندگی عاشقانه است که بزرگی همسران و احترام و پذیرش شیرین آنان را به همراه دارد.
زن و شوهر در زندگی عاشقانه، یک روح در دو کالبد میشوند و میان خود و متعلقات خویش تفاوتی نمیبینند، ولی قانون چنین حکمی ندارد و میان آنان فاصله میاندازد و برای هر یک شؤون خاص قایل میگردد؛ چیزی که در عشق وجود ندارد و کیمیای عشق همه چیز را برای زن و مرد یکسان میسازد و پوشش و حریمی میان آن دو در هیچ مسألهای جز احترام و حرمت متقابل باقی نمیگذارد.
این حکمی دینی است که زن باید در بیرون رفتن از منزل از شوهر اذن داشته باشد و نه اجازه؛ به این معنا که پیش از اقدام برای بیرون رفتن از منزل باید رضایت همسر خود را جلب نموده باشد؛ نه آنکه بدون اذن قبلی از منزل بیرون رود و سپس از او رضایت بخواهد. از سوی دیگر زن شؤونی شخصی دارد که حریم خصوصی وی دانستهمیشود و شوهر نمیتواند در آن دخالتی داشتهباشد. این دو مسأله به خودی خود مشکلی ندارد اما چنین نیست که در بعضی موارد سبب تزاحم و تعارض نگردد و آن در مواردی است که زن میخواهد اشتغالی شخصی و مربوط به خود در بیرون از خانه داشتهباشد. وی از طرفی از سوی شارع اجازه انجام چنین کارهایی که برای او مجاز دانستهمیشود را دارد و از سویی ممکن است با منع شوهر مواجهشود که البته حقی است که خداوند بر اساس آیه شریفه قوامون(۱) به مرد دادهاست تا زندگی با تدبیر و مدیریت درست و سالم پیش برود. اما اگر مرد بخواهد از این حق سوء استفادهنماید و مدیریت و تدبیر خود را با ظلم بر زن و منع بیمورد همراه سازد وی شایستگی تدبیر و مدیریت خود را از دست میدهد و در نتیجه برای زن تنها اذنی که از ناحیه شارع دارد باقی میماند. بله، اگر بیرون رفتن از منزل برای زن ضرری عقلایی و قابل اعتنا داشتهباشد شوهر میتواند بر اساس آن همسر را از بیرون رفتن از منزل منع نماید اما در غیر این صورت برای دوری از منعزل شدن و عزل خود به خود از ولایتی که دارد باید مدیریت عقلانی و درست و دور از ظلم و تجاوز داشتهباشد.
لازم نیست زن برای انجام کارهای شخصی خود با شوهر مشورت کند و برخی از امور است که شوهر نمیتواند در آن اذن داشتهباشد. برای نمونه اگر زن بخواهد مال خود را به نام کسی کند و آن را ببخشد، برای انجام این کار ناچار است به ثبت اسناد رود. برای گرفتن ارث پدر خویش نیز چنین است. شوهر در این موارد نمیتواند مانع همسر خود شود، وگرنه ولایت وی بر زن به خودی خود از دست میرود.
از سوی دیگر اگر زن بخواهد مال خود را هدر دهد و تلف کند، این کار چون خلاف شرع است، پیش از آنکه شوهر مانع شود، شرع است که دست و پای زن را میبندد؛ چرا که اسراف و تلف مال را جایز نمیداند.
اما در این موارد، این اخلاق و قانون محبت است که میگوید زن باید با شوهر خود هماهنگ باشد، اما هیچگاه از امور اخلاقی چیزی به نام «قانون»، «باید» و «الزام» بیرون نمیآید و اخلاق نمیتواند زن را به هماهنگی با شوهر ملزم نماید؛ چرا که اخلاق در حیطه امور شخصی است که بهترین رهنمود را ارایه میدهد و امور شخصی افراد حریم آنان است که دست غیر، برای الزامی ساختن امری به آن راه ندارد.
البته چنین بحثهایی همواره میان زن و شوهری پیش میآید که زندگی آنان در بستر عشق رویشی نداشتهاست و چون کویری است که آب محبت به خود ندیدهاست، از این رو به سوی قانون که امری خشک است و بایدها و نبایدها سوق پیدامیکند. چنین بحثهایی هیچگاه در بستر عشق و محبت پیش نمیآید و به همین علت، هیچگاه نیز نمیتواند به محبت و عشقی ضربه وارد آورد، چون هر جا که عشق باشد، این بحثها راه ندارد و این مسایل برای آنان است که در زندگی زناشویی همچون بربرها و آدمیان اولیه زندگی میکنند و بویی از فرهنگ همسری نبردهاند.
هیچگاه فقر با همه سختیهایش و نیز ثروت با تمامی آفتهایی که دارد نمیتواند مزاحم عشق شود و به آن ضربه وارد آورد.
اگر کسی به عشق رسد و مزه عشق را به واقع بچشد، نه تنها از آزارهای معشوق خود خسته و افسرده و وامانده نمیشود، بلکه از آن نشاط میگیرد. اینکه تا فردی کمترین آزاری به آدمی رساند او بدترین روش را در مقابله و مواجهه با او در پیش گیرد و بدترین الفاظ و دشنامها را به او بگوید، عشقی در میان نیست. حتی رفاقت نیز در بین آن دو یافت نمیشود. کسی با کسی رفیق است که آزار و اذیت او را مهم نداند و بگوید چنین مسایلی به هر حال در عالم رفاقت هست.
افزون بر این، حتی اگر زن در یکی از امور شخصی خود بخواهد با شوهر هماهنگ شود، مقتضای جوانمردی این است که مرد در این مسایل بگوید دخالتی نمیکنم و آن امور را منحصر و مربوط به زن بداند. ولی زن را مورد تشویق قرار دهد که به مرد بیاعتنا نبودهاست و برای استحکام زندگی مشترک خود، نظر مرد را در مسألهای شخصی خواستار شدهاست.
اگر عشق و محبت باشد، مرد نیز از همسر خود توقعی ندارد. برای نمونه، خانواده ما میگفت: میخواهم مهرم را ببخشم، ثواب دارد. گفتم این کار را نکن. اگر دخترم هم بخواهد این کار را کند، میگویم خوب نیست. مرد باید به مقتضای جوانمردی با همسر خود مواجه شود و نخواهد از او استفاده کند. اگر زن مهر خود را نیز طلب کند و بخواهد آن را در راه فقیران هزینه کند، نباید ناراحت شود. عشق اگر باشد، او میگوید بگو چه کار کنم؟ من دوستت دارم و ناراحت نمیشوم.
میان «عشق» با «قانون» تفاوت بسیاری است. ریتم عبارت قانون، استبدادی است و عشق با نگاه به بلندای وجود دیگری است که فروتنی میآورد. زن نیز نباید کاری کند که برای چند تومان پول، محبت خود را در دل مرد بکاهد و قلب مرد عاشق را با چهار تومان پول یا با مشورت نکردن و اعتماد نداشتن به مرد و برای او شخصیت قایل نشدن جریحهدار کند.
زن با برخوردهای ناشیانه خود میتواند مردی را که عاشق سینهچاک اوست به حصار خشک قانون و به زندان در آورد. نیکوست که زن، مرد را در همه حال به عنوان رفیق و همراز با خود داشتهباشد و در هر کاری با او مشورت نماید تا به زندگی عاشقانه آنها آسیبی وارد نشود. البته، عشق هیچگاه به خشکی نمیگراید و این زندگی قانونی است که برای پول، نزاع و دعوا میآورد. در حکومت عشق، نه مردسالاری حاکم است و نه زنسالاری. عشق همراه با سالاری نیست، بلکه فروتنی و خشوع و خضوع است که بر زندگیها چیره است. میان زندگی بر اساس قانون با زندگی بر پایه عشق تفاوتی میان کویر و دشت سرسبز و خرّم است. زندگی قانونی سراسر تحقیر دیگری است و زندگی عاشقانه سراسر آقایی و بزرگی دیگری و احترام به او و پذیرش آزارها و اذیتهای وی با شیرینی، نه تلخکامی است.
اما روایتی که میفرماید زنی پدرش از دنیا رفتهبود، و زن در تشییع جنازه پدر خود به سبب نداشتن اذن شوهر شرکت نکرد، و پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به زن فرمود چون به تشییع پدرت نرفتی و اطاعت شوهر کردی، خداوند پدرت را بخشید، در موردی است که میان زن و مرد رابطه عاشقانه برقراربودهاست و دین برای حفظ این رابطه چنین سفارشی داشتهاست و رابطه قانونی را نمیگوید، وگرنه دینی که به زن اجازه ندهد در تشییع جنازه پدر خود شرکت کند دینی بسیار بیعاطفه، مردسالارانه و زنستیزانه است، بلکه این روایت میخواهد دین را بسیار عاشقانه معرفی کند و برای حفظ و تداوم عشق است که چنین سفارشی دارد و به تعبیر دیگر این روایت مُثبِت عشق و روابط عاطفی در دین است، نه نافی آن. بله، اگر زن وقتی به خانه پدر خود میرود، در اخلاق و رفتار او دگرگونی ایجاد میشود و با شوهر بدخلقی مینماید و اداره خانواده از دست مرد خارج میشود و به دست پدر زن یا مادر او میافتد، در این صورت، شوهر نیز به تبع دین میتواند برای حفظ خانواده خود از رفتن زن به خانه پدر مانع شود.
به هر روی، شوهر به هیچوجه نمیتواند به سبب قیمومیتی که دین به او داده و او را سرپرست خانواده نموده، سوء استفاده کند؛ چرا که همان دینی که این سرپرستی را به مرد داده، مرزهای سرپرستی و اختیار شوهر را مشخص نموده و در همه جا قبل از اعمال نظر شوهر، روبهروی او ایستاده است، و مانع سوء استفاده مرد از این اختیارات میشود و اگر مردی بخواهد از آن به صورت نادرست بهره ببرد، دین او را فاسق و فاقد صلاحیت لازم برای مدیریت زندگی میداند و ولایت و حق سرپرستی او خود به خود منعزل میشود.
برخی از احکام و به تعبیر دقیقتر، آموزهها و رهنمودهای دینی در زندگی خانوادگی بر محور عشق، عاطفه و محبت است و اگر این محور نباشد، آن لوازم نیز نخواهد بود. با فروپاشی و فقد این محور است که قانون، اداره زندگی را به دست میگیرد و برای زن و مرد حکم میراند.
بر این اساس است که میگوییم اصل در دین ما عاطفه، عشق و مرحمت است. در وحی و در دین هیچگاه بیعاطفگی، استبداد، ناجوانمردی و بیمروتی راه ندارد و تنها دو لایه عشق و قانون است که روابط زن و مرد را مشخص میکند. وحی در مرتبه نخست یعنی عشق، عاطفه و حب و سپس با نبود آن به قانون و میزان تحویل میرود.
اما مردی که نه عشق میشناسد و نه قانون، فردی زورگوست که رفته رفته در دل همسر خود ایجاد نفرت میکند؛ هرچند زن به دلیل پیچیدگی شخصیت روانی که دارد ممکن است نفرت خود را اظهار نکند و آن را پنهان دارد. زنی که میبیند شوهر وی برادر او را از او گرفتهاست، در ظاهر به مرد میگوید قربانت روم، اما در دل خود میگوید انشاء اللّه بمیری که تو همه کس مرا از من گرفتهای. زبان، دروغ میگوید، چرا که گوشتی است که میجنبد.
۱٫نساء / ۳۴٫