جلسه یکم : اهمیت و موقعیت بحث شیطان شناسی

در رابطه باهستی و موجودات عالم، تقسیمات، جهات و چینش‌های خاصّی مطرح است: عوالم، انواع موجودات و مراتب و خصوصیات هر یک از آنها. مثلاً می‌گوییم عناصر، اولین اجزای عالم ماده و ناسوت است. با ترکیب این عناصر، جمادات، نباتات و حیوانات بدست می‌آید.

حیوان خود یکی از اجزای لا به شرطی انسان است. وقتی می‌گوییم «الانسان حیوان ناطق» یعنی این حیوان، حیوان لا به شرط است و نه حیوان به شرط لا چون حیوان لا به شرط لحاظ حمدی دارد ولی حیوان به شرط لا وجود خارجی است و اساساً جنس نیست بلکه نوع است. گاو، گوسفند یا حمار یحوان لا به شرط نیستند بلکه اینها نوع هستند لذا اگر گفته می‌شود انسان حیوان ناطق است، مراد گاو و گوسفند نیست بلکه مراد حیوان لا به شرط است که هم گوسفند آنرا دارد و هم انسان. بنابراین هنگامی که این تراکیب، مواد و صور به عالم می‌رسند، جماد، نبات و حیوان را به وجود می‌آورند و حیوان جزئی از انسان می‌شود. انسان در تمامی ظرف ناسوت با حیوان محشور است و خود انسانی است که می‌تواند ظرف استعلاء داشته باشد که ظرف تجرّدی است ولی می‌تواند ظرف استفلاء هم داشته باشد (بلهم اضلّ سبیلا). قدرت مانور انسان به این اندازه دارای مانور می‌باشد و می‌تواند عزیز یا حضیض شود. در تمامی این ظروف ظهورات از ماده یا اولی و ثانیه گرفته تا صور جهات و عوالم جماد، نبات و حیوان، از ظهورات انسان است و این انسان است که در ظرف جمعی قرار دارد که در ظرف بدوی حیوان نامیده می‌شود. پس انسان در ظرف جمعی انسان و حیوان در ظرف بدوی انسان قرار می‌گیرد. ممکن است شخصی در ظرف بدوی رشد کند و حیوانی قوی گردد و اصلاً در ظرف جمعی رشد نکند و انسان نشود. اگر چه وی به ظاهر انسان است اما انسان بدوی. باید مراقب این خلط باشد که انسان خیال نکند اگر قد و قامتی داشت حتماً انسان جمعی است چون هنوز هم می‌تواند علقه، مضغه، اذان و یا حتی نطفه باشد.

یک بخش از ظهورات انسان جمعی، ظروف معنوی است نظیر مجرّدات، ملائک و دیگر موجودات ربوبی. چنین موجودات تجرّدی و ربوبی خود دو چهره دارند: ۱- چهره نزولی و ۲- چهره صعودی. در ظرف نزول معدّات انسان هم انسان هستند یعنی انسان در ظرف نزول وابسطه به عالم تجرّد هست. مجرّدات، عقول، ملکوت و نفوس در اعطای حقایق به انسان نقش دارند. انسان بدون موجودات قربی و ربّی قابل استیفاء و ظهور نیست. اما انسان در ظرف صعود ملائک را به خود وابسطه می‌کند. در مورد وحی هم باید گفت که باید در ظرف صعود است چرا که ابتدا وحی به ملک جبرائیل نازل می‌شود و سپس به پیامبر می‌رسد.

 همین طور باد، باران، هوا و رزق از ملائکه به ناسوت کشیده می‌شود چه نبی باشد و چه غیر نبی. لذا ملائک در ظرف نزول انسان معد هستند ولی در ظرف صعود خود ملائک ظهورات جمعی انسان می‌شوند.

نسبت به ظرف خلقت انسان باید این امر روشن شود که ما قائل به دو فصل برای انسان هستیم. در فلسفه، عرفان و منطق بحث می‌شود که اناسن حیوان ناطق است؛ حیوان جنس است و ناطق فصل انسان است.

 

نظر ما بر این است که این تنهایک فصل و آنهم فصل طینی است یا به عبارت دیگر فصل آب و گل. اما فصل دیگر انسان، فصل نوری است که قبل از خلقت عالم و آدم می‌باشد (قبل آدم الف سنین) و چه بسا بیش از آن. فصل نوری همان ظر فی قوه الخضراء است. انسان نوری قبل از ملائکه، شیطان و ناسوت خلق شده است. اما فصل ثانی و انسان طینی بعد از ملائک، ابلیس و شیطان به تراب افتاده است. این مسائل باید در جای خود بحث و به اثبات برسد ولی به همین اندازه بسنده می‌کنیم که تمام هستی ظهورات انسان است.باید مُظْهِر تحقق داشته باشد تا مَظْهَر ظهور پیا کند.

در ظرف خلقت باید گفت تا فصل ثانی، اختلاف در عالم نیست یعنی در فصل نوری اختلافی وجود نداشته است. انسان بوده است اما فی قوه الخضراء. عرازیل، ملائک و شیطان هم بوده‌اند و اختلاف نداشته‌اند. اختلاف در فصل طینی پیدا شده است. آیا اختلاف در تراب بوده است یا در انسان؟ اگر اختلاف در انسان بوده است چرا انسان در فصل نوری که بوده است این اختلاف وجود نداشت؟ ظرف طین، تراب و ناسوت که پیدا شد اختلاف بوجود آمد. در زبان قرآن هم چنین است. باید تحقیق کرد که آیا اولین موجود ظلمانی ابلیس بوده است یا جن قبل از ابلیس این خصوصیت را داشته است؟ فصل و جنس جن با انسان چه تفاوتی می‌کند؟ گاهی ما با تقسیم عوالم می‌پردازیم و گاهی هم موجودات را تقسیم می‌نماییم. در رابطه با موجودات باید گفت جز با این چهار گونه در کار نیست که با جناب حق می‌شوند پنج تا، یعنی شیطان، جن، ملائک و انسان. تمام ظهورات عالم از حق است که به ظرف خلقی می‌رسد. انسان ظرف جمعی و جمع ظهورات حقّی است.

 

بحث شیطان یک مبحث مستحدث نیست بلکه یک بحث کهنه می‌باشد. البته باید گفت همه از شیطان سخن می‌گویند اما کم تر می شود که او را می‌شناسند. آیا ابلیس وهم و خیال است یا شخص است؟! یک منطقی برای سیر فکری خود باید برهان را به خوبی بشناسد. به عنوان مثال باید انواع قیاس‌ها را شناخت. به قول ابن سینا یک منطقی تنها با شناخت برهان نمی‌تواند کاری از پیش ببرد مگر آنکه مغالطه را نیز بشناسد؛ نه خود را و نه دیگری را به غلط نیاندازد. ما نباید فقط عسل را بشناسیم بلکه باید زهر را هم بشناسیم تا آن را بجای عسل نخوریم.

گاهی یک پژوهشگر ندانسته در بحث های ربوبی و انسانی سر خود کلاه می‌گذارد. در بحث توحید و ربوبیّات، بی شناخت شیطان، قرب الهی ممکن نیست. در اقوام و ملل مختلف، در ادیان و حتی غیر ادیان، اهل کتاب و غیر اهل کتاب، مسلمان و مومن، کفار و مشرک همه و همه از توحید سخن به میان می‌آورند اما وقتی به نتیجه که می‌رسید می‌بینید چیزی جز شیطان نیست. ما بجای برهان مغالطه مصرف کردیم و بجای عسل از زهر استفاده کرده‌ایم. همانطور که مشاهده می‌کنیم نتیجه بخش نیست چون ه ریا و نه معصیت از ما دور می‌شود و نه قربی حاصل می‌گردد. از او می‌پرسید چه دیده‌اید؟ می‌گوید هیچ چیز و حال اینکه ۵۰ سال قرآن خوانده است، عرفان مطالعه کرده است اما سرکاری بوده است چون شیطان یعنی خدای ثانی را نشناخته است. هنگامی که می‌گوییم توحید؛ شرک آن شیطان است. چرا شیطان خدای ثانی است؟ چون اولاً اولین کسی که مقابل خدا ایستاد شیطان بود؛ جز او جرأت مخالفت با خدا در چیزی از موجودات وجود نداشت. ملائک در مقابل خدا نایستادند بلکه به پرسش بسنده کردند. در این اختلاف انسان هیچ نقشی نداشتهاست. خداوند انسان را خلیفه خود خواند؛ملائکه از خدا پرسش کردند اما در نهایت تسلیم خدا شدند ولی شیطان در مقابل خداوند ایستاد و خدا نیز او را طرد نمود (انک رجیم). پس انسان یک میهمان محترم بوده است که در این دعوا نه کتک زده و نه کتک خورده است.

سوال اینجاست که پس از کجا اختلاف آغاز شده است؟ در ظرف انسان نوری که اختلافی نبوده است؛ هم انسان، هم جن،هم شیطان و هم ملک بوده است اما از نزاع خبری نبود. در فصل ثانی یا طینی نزاع پیدا شد.

 

حالا این درگیری حقیقی بوده است یا ساختگی و دعوای زرگری است؟! به قول ناصر خسرو:

اگر ریگی به کفش خود نداری             چرا باید که شیطان آفریدی

آیا این درگیری مقتضای حکمت است یا مقتضای قسر؟ به عبارت دیگر آیا این درگیری خواسته پیش آمده یا ناخواسته؟ سابق در منطقه‌ای از تهران بنام دروازه غار گاهی نزاع بین اشخاص ساختگی بود چون در این میان جیب نظاره گران را می‌زدند ولی گاهی هم واقعاً درگیری حقیقی رخ می‌داد. اگر نزاع ساختگی باشد،‌ نتیجه هم ساختگی است ولی اگر نزاع واقعی باشد، نتیجه متفاوت خواهد بود. لااقل در مورد شیطان چنین است چرا که اگر درگیری شیطان با پروردگار ساختگی باشد وی می‌تواند طلب کار شود ولی اگر این نزاع حقیقی باشد او بدهکار است.

 

ما نسبت به شیطان خیلی اهمال داریم تا حدی که از تیررس ذهن ما دور شده است. مبحث شیطان مثل در «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» در ما بسیار جا افتاده است اما نمی‌دانیم او واقعاً چیست یاکیست؟!

چون معلوم نیست لذا عبادت ما هم بی نتیجه است. تا شناخت شیطان در کار نباشد، شناخت رحمان هم میسّر نخواهد شد.

شناخت شیطان از ضروریات باب معرفت است. اگر به کتابها رجوع کنید، در می‌یابید که شیطان یکی از خرافی ترین مباحث می‌باشد. دسته جاتی از روایات اسرائیلیات ما مختص شیطان است. علمای ما در طول تاریخ فقط این مباحث را ذکر کرده‌اند ولی مطالب اثباتی، تنقیحی و تحقیقی نبوده است. آنچه که در باب ملک، جن و شیطان ضرورت دارد چه در قرآن و چه در حدیث آنست که نقالی نکنیم؛ البته در برهان، قلب و مشاهده نیز چنین است. ما هر چه روایت بگوید را که نباید قبول بکنیم چون شیطان در چنان اوج بلندی است که می‌تواند روایت هم درست کند. طایفه‌ای از ایادی روایی از ایادی شیطانی هستند؛ ابوهریره یکی از شاگردان کوچک شیطان است. ما شیطان را بسیار دست کم گرفته‌ایم که نتیجه آن این شده است که کلاه سرمان رفته است. گمان مبریدکه شناخت شیطان آسان است و اینکه زیاد با او درگیرید بلکه رابطه بسیار دوستانه است. می‌گویند کسی شیطان را در جایی دید و به او گفت چرا بیکار نشسته‌ای که فلان عالم درباره تو کتابی را دارد می‌نویسد. شیطان پاسخ داد که خودم به او گفتم که راجع به من آنرا بنویس! گاهی این سیاست شیطان است که می‌گوید به من فحش دهید.

 

گاهی مباحث دارای ثمره علمی است و نه عملی و گاهی ثمره عملی در یک بخش تأثیرگذار است و گاهی ثمره آن دامنه گسترده‌ایی را در بر می‌گیرد. نفس که می‌کشید همان جا که می‌گویید رحمان، همان جا شیطان نیز هست. کدام اولی است و کدام دوم؟ معلوم نیست. در نماز هنگام قرائت حمد استعاذه مقدم بر بسم‌الله است. این تقدم نشان از عظمت بحث است. شما می‌گویید که «من ابتدا بالکلام قبل بسم الله فهو ابتر» یعنی قبل از بسم الله به هر کاری مشغول شوید، کار شما ناقص خواهد بود. اما اول الاول، اعوذ بالله است. آیا جمله مقدم است یا مفرد؟ هم «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» و هم «بسم الله الرحمن الرحیم» هر دو جمله و کلام هستند که در هر دو الله مقدم است. حالا کدام کلام مقدم است؟ در ترکیب جمله شیطانی مقدم است؛ در تجزیه الله مقدم است. در اعوذ یعنی پناه می‌برم که سخنی از خدا نیست و حتی در بالله یعنی به خدا. وقتی می‌گوییم من الشیطان الرجیم یعنی از شیطان رانده شده، بیان اعوذ است که مجموعاً اعوذ من الشیطان الرجیم است. پس از قبل از بالله شیطان است چرا که اعوذ از چه کسی؟ از شیطان به خدا. اگر شیطان بود که به خدا پناه نمی‌بردیم. اگر بپرسید پس «لا اله الا الله» چه؟ باید گفت که هم در جمله بسم الله و هم اعوذ بالله هر دو لحاظ خلقی است اما جمله «لا اله الا الله» لحاظ توحیدی است و ربطی به مطلب کنونی ندارد. اما اهمیت شیطان چنان است که وقتی می‌خواهیم دهان باز کینم او آنجا ایستاده است حتی قبل از الله. چنان این بحث دارای ثمره گسترده است که گسترده‌تر از این بحث چیزی نیست تا حدی که تنها رقیب حق تعالی، شیطان است.

تا زمانیکه ما از انسان سخن می‌گوییم، حتی دنیا هم می‌تواند به ما کمک کند؛‌ گاهی به کمک تکنولوژی و وسایل مدرن قادر به حل مشکلات انسان می‌باشد اما دنیا بحث شیطان را اصلاً قبول ندارد و ما را در شناخت آن یاری نمی‌نماید. این ما هستیم که باید این مطلب را چه در جهت اثباتی و چه در جهت ثبوتی، چه در جهت تصوری و چه در جهت تصدیقی صاف کنیم ولی متأسفانه اینطور نیست. شناخت ملک، جن و شیطان کم‌ترین سهم را در باب اعتقادات دارد و حرف‌های بی سند و نادرست فراوان است. اگر یک عالم حدود ۵۰ سال در حوزه درس بخواند، حتی ۶ ماه هم روی اینگونه مسائل وقت نمی‌گذارد. آیا نباید روی این موجودات معنوی، ظلمانی و تجردی وقت گذاشت؟! مباحث جسته و گریخته آنهم معلوم نیست که درست باشد یا نادرست و به صورت خود آموز درست نیست. عالم را شیاطین و ملائک اداره می‌کنند. باید پرسید که خاوند این همه ملک را که در روایات آمده (مانند ملائک بالا برنده صلوات یا ملائک پایین آورنده باران) برای چه می‌خواهد؟! اینها برای محافظت از انسان در برابر شیطان است. عالم غرق در ملائک و شیاطین است و انسان از تعدد و تنوع آنها وحشت می‌کند! انسان از نزاع بین ملائک و شیاطین بی خبر است. این مانند کسی می‌ماند که خواب است و درگیری میان شیرها را نمی‌بیند و اگر بیدار شود و نزاع را نظاره کند سکته می‌زند. آنقدر این موجودات مجرد، ملکی و غیر ملکی در عالم فراوان است و با هم درگیرند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری. آن شاعری که می‌گوید ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند، تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری، فقط شکلک عالم را می‌بیند. آنقدر موجودات در عالم کار می‌کنند تا ما نفس می‌کشیم، راه می‌رویم ولی زمین نمی‌خوریم. لذا گاهی بی‌بینید چنان طرف زمین می‌خورد که دیگر بلند نمی‌شود چون آن موجودات در همان دعوا گیر کرده‌اند. اینکه شریعت این همه به ما توصیه می‌کند که نماز بجای گذاریم، دعا و استعاذه کنیم برای دست به سر کردن ما است؟! آیا برای عادت کردن ما به دعا و نماز است؟ خیر، اینها برای اینست که به ما بفهماند که از ایادی حق استمداد کنیم و الا ما در این درگیریها له می‌شویم.

عالم غرق نزاع است و متأسفانه بسیاری زیر دست و پا له می‌شوند. این به مانند باتلاق زیر پا است که در صورت توجه انسان به آن فرو نمی‌رود. در میان شب و روز، سرما و گرما و زمین و آسمان نزاع در جریان است؛ ما وسط معرکه و دعوا هستیم اما چیزی که فقط می‌بینیم شکل زمین و آسمان و غیره است و نزاع و درگیری را نمی‌بینیم. دعوا هم بر سر انسان است نه اینکه دعوا با انسان باشد. لذا باید تحقیق کرد که وقتی انسان نفس می‌کشد ممکن است یکی از این موجودات را والد بدن خود کند. چرا اینقدر در دین تأکید شده که استعاذه کنید. اصلاً چه فرق بین آنکه می‌گوید «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» یا آنکه نمی‌گوید وجود دارد؟! هنگامی که دهان باز می‌شود حتی با الف اعوذ شیطان مانند ماهی به درون انسان می‌جهد و دیگر به بالله هم نمی‌رسد. هم همزه و هم عین اعوذ حروف حلقی هستند. ای کاش حرفی با مانند با بود که دهان با تلفظ آن بسته می‌ماند نه مثل حروف حلقی که برای ورود شیاطین دهان را باز نگاه می‌دارد!  باید روشن شود که در دین گفته می‌شود شیطان در خون آدم می‌چرخد. لذا استعاذه خیلی هم آسان نیست. لذا جای شکر است که ملائکه هم برای اسکورت انسان آفریده شده‌اند! اگر هر نعمتی شکر دارد، هر شکری هم نعمت است و شکر دارد. لذا هر اعوذ هم باید یک اعوذ داشته باشد یعنی اعوذ من اعوذ. بنابراین، بحث شیطان یک بحث علمی و عملی تنها نیست بلکه بحث جان انسان است؛ این بحث ماجرای هستی، حقیقت، روح، موفقیت و شکست انسان است. از بس که شیطان در مباحث کوچک شد، او موفق شد؛ رشد واقعی کرد اما رشد ظاهری او از دست رفت.

مطالب مرتبط