پس از مبحث شیطان و ابلیس، جای آنست که از ذوات سخن بگوییم که عنوان جن و انس است. وقتی میگوییم انس، مراد نوع انسان است اما وقتی میگوییم جن، مراد موجود ذوالعقولی که مقابل انسان است. بین جن و انس از لحاظ مفهوم و مصداق تفاوت هست. وقتی میگوییم جن یک عنوان عام است و یک عنوان خاص. عنوان خاص همان جن مقابل انس است اما عنوان عام به معنای نوع جن نیست یعنی جن مفهوم کلی است که دارای مصادیق مختلف میباشد. این به خلاف انسان است؛ وقتی میگوییم انسان،یک عنوان کلی نوع است هم از لحاظ مفهوم و هم از لحاظ مصداق. انسان یک نوعیت ماهوی و یک نوع خارجی است. اما جن چنین نیست؛ جن به لحاظ مفهوم و کل به یک شی پنهان گفته میشود حالا میخواهد آن جن باشد یا جن دیگر. پس بین مفهوم جن و انس تفاوت وجود دارد که وقتی انسان میگویید یعنی نوع انسان و دیگر بحثی نیست ولی جن لزوماً به معنای نوع مقابل انسان نیست بلکه هر شی پنهانی عنوان جِن، جَن، جُن و هر مصداق مختلفی را با مختصات و اشتقاقات مختلف در بر میگیرد. در انس یک عنوان ماهوی است که میگویید «انسان حیوان ناطق». در واقع وقتی میگویید «انسان حیوان ناطق است» بیان ماهیت و یک نوعیّت خارجی است. اما جن یک عنوان خاص دارد که میشود نوعیّت. عنوان عام آن چنین نیست چرا که مصادیق مختلف، موارد متعدد و خصوصیات متفاوتی را شامل میشود. اگر به قرآن به عنوان یک کتاب لغت، ادب و منطق رجوع شود موارد بالا تایید میگردد. واژههای آدم، ناس، انسان و بشر سخن از نوع واحد دارد. این نوع واحد با عبارات متعدد و خصوصیات متفاوت است مانند بشر از لحاظ بشره، انسان از لحاظ اُنس، آدم از لحاظ دَم ناس از لحاظ جنس. همه اینها یک نوعیّت، ماهیت و حقیقت را دنبال میکند. اما جن چنین نیست چون جن شامل اشیاء نامرئی با اشتقاقات مختلف میشود.
این عناوین مختلف از جن در قرآن دو دسته هستند: یک دسته دارای کثرت است و یک دسته قلّت دارد. ماهیّت و نوعیّت جن مفهوم عام آن نمیباشد گرچه مفهوم خاصش است. به عنوان مثال، جنت به معنای بهشت اخروی ۶۶ بار در قرآن آمده است.
چرا به جنّت جنّت میگوییم؟ آیا از دید محسوس ما به در است یا پیچیده به نعمات و کرامات الهی است؟ با آنکه جنت یک باغ یا فضای عالی است به آن جنت گفته میشود که لحاظ پنهانی دارد. ۶۹ مورد جنّات در قرآن آمده است که جمع جنّت میباشد. تعداد جنّت و جنّات روی هم ۱۳۵ بار در قرآن آمده است که نه ربطی به جن دارد و نه امور دیگر. این یک امر، مکان و عالم اخروی است برای مومنین. واژه جِن به عنوان یک واژه کثرتی که عنوان خاص است و نوعیت دارد ۲۲ مورد آمده است. واژه جان چه مفرد باشد یا ابوالجن ۷ مورد آمده است. واژه مجنون در موارد جنون ۱۱ بار آمده آست. واژه جَن نیز ۱۰ مورد است. تنها ۳۹ مورد نسبت به این ماهیت آمده است (۱۰+۷+۲۲). واژه جَنَّ نیز ۱ بار آمده است که به معنای تاریکی از موارد قلت میباشد (لمّا جَنَّ علیه اللیل). اگر چه اینجا مورد متعدی است موارد لازم نیز دارد. موارد متعدی هم با حرف جر و هم بدون حرف جر کاربرد دارد. جنّتک ۲ مورد، جنّته ۱ مورد، جنّتی ۱ مورد، جنّتان ۳ مورد، جنّتین ۴ مورد، به جنّتیهم ۱ مورد، جُنَّه ۲ مورد، اَجِنَّه ۱ مورد و جنیّاً هم ۱ مورد در قرآن آمده است. به طور کلی حدود ۳۷۰ مورد است که اکثر آن راجع به مومنین و عالم اخروی میباشد. قسمت متوسط آن نسبت به نوع خاص جن در مقابل با انس است. بنابراین، جن از ماده تجنّن از امور استتاری، غیر ظاهری، نیاز به توجه و نامرئی است که این ویژگیها در مورد امور اخروی و دنیوی و نسبت به نوعیت جن مقابل انس و تاریکی و جنون نیز میباشد. چرا به مجنون، مجنون میگویند؟ آیا چیزی گم کرده است یا چیزی پنهان دارد؟ آیا استتاری پیش آمده است که این عنوان مطرح میگردد؟ پس مفهوم جن با انس فرق دارد چرا که انسان، آدم و بشر یک نوع است و به دیگری اطلاق نمیشود؟ دیگر نمیتوان گفت انسان یک مصداقش دیوار، درخت و یا یک چیز دیگر است؛ به طور منطقی میتوان گفت انسان یک نوعیت ماهوی و از لحاظ ادبی مفهوم کلی است که بر حقیقتی خارجی اطلاق میشود. اما ماده جن چنین نیست چون به باغ، تاریکی، بهشت، دیوانه و به جن مقابل انس هم گفته میشود. پس عنوان کلی جن ماهیّت نیست بلکه مفهوم است چرا که ماهیّت وحدت دارد مانند انسان که به چیز دیگر گفته نمیشود چون مقسم آن واحد است. ولی جن یک مفهوم کلی است که اطلاق بر مختلفات به جهت استتار دارد. لذا یکی از مصادیق آن جن مقابل انس است اما تاریکی دیگر نوع نیست. این به خلاف انسان است که هم مفهوم میباشد و هم ماهیت. فرق ماهیت و مفهوم در منطق و فلسفه آن بود که هر ماهیّتی مفهوم دارد اما ممکن است هر مفهومی ماهیّت نداشته باشد. شما میگویید مفهوم عدم که درست است اما این به دلیل اینست که عدم ماهیت ندارد چون چیزی نیست. اما مفهوم انسان دارای ماهیّت نیز میباشد. جن نیز یک مفهوم کلی است و میتوان گفت ماهیت ندارد. چرا؟ چون این مفهوم کلی بر متشتطات و متعددات به حیثیت استتار اطلاق میشود. اگر به جن میکروب گفته شود میتواند درست باشد به شرط استتار اما این آن جن ماهوی مقابل انس نیست. وقتی مقسم واحد شد میتوان گفت ماهیت دارد اما وقتی اقسام متعدد شد، دیگر نمیتوان گفت مقسم واحد است و آن ماهیت دارد. چنانچه میگوییم کلمه، اسم، فعل و حرف است، اسم همان کلمه است، فعل همان کلمه است و حرف نیز همان کلمه است چون همه یک حقیقتی مرتبط میباشند. ولی کلمه، دیوار و آهن شی هستند. شی دیگر یک مصداق واحد ندارد و مفهوم است چون به مختلفات اطلاق میشود. آنجایی که یک چیز به مختلفات اطلاق میشود دیگر ماهیّت نیست اما آن چیزی که بر متعددی اطلاق میشود که یک حقیقت دارد ماهیت گفته میشود، مانند انسان که میتواند زید، بکر و عمرو باشد؛ همه اینها انسان هستند (الانسان حیوان ناطق).
در مفهوم بین انسان و جن تفاوت وجود دارد. انسان عنوان عام و ماهیت است اما جن عنوان عام و مفهوم است. تنها یک مصداق از مصادیق جن که مقابل انس است ماهیت است. دیگراین مصداق خاص مقابل اسن، تاریکی، باغ و غیره نیست. پس جن مصداقی نوعیت و ماهیت است اما جن کلی و مفهومی مختلفات است. برای اینکه این مسائل … روشن شود، چیزی بهتر از قرآن نداریم. لذا شایسته است انسان در هر علم و هر فنّی از قرآن شروع کند. این کار باعث خیر است و آنهایی که قرآن را کلّی و صرفاً برای قانون اساسی میدانند قدرت فهم قرآن را ندارند. دنبال کردن قرآن، همّت، زحمت، صفا و هزاران عوامل دیگر میخواهد. این مانند آنست که شخصی بدون ابزار در اقیانوس یا دریا آب بازی کند و بگوید این اقیانوس یا دریا جز آب چیز دیگری نیست. همه چیز در آن یافت میشود اما دشوار است و زحمت دارد (ولا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین). اگر ما ناتوانیم در استخراج مطالب به این معنا نیست که در قرآن وجود ندارد. این کتاب وحی است نه کتاب مرکب. لذا کار به آنجا میرسد که یک دسته میگویند آنقدر قرآن سخت است که نمیتوان چیزی از آن دریافت و یا دسته دیگر میگویند سخت نیست اما چیزی جز امور اخروی در آن یافت نمیشود. اما حرف ما اینست میتوان هر علمی چه علم فلسفی – استدلالی و چه علم تجربی را از قرآن شروع کرد و مسلمان هم نیاز ندارد، میتوان کافر بود و از قرآن آغاز نمود. البته آنهایی که با صفای باطن و طهارت وارد قرآن میشوند و اذن دخول میگیرند آنها من خوطب به هستند و قرآن به جان و دل ایشان اشراف پیدا میکند و از آنها دریای بی کرانی میسازد. آنها مورد خطاب قرآن و اولیاء الله هستند. قرآن میفرماید «ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السماوات و الارض فانفذوا لا تنفذون الا بسلطان» کافر و مومن ندارد میتوان چکش تجربه را در دست گرفت و با آن به آزمایش پرداخت؛ وضو، طهارت، غسل و دفع جنابت هم لازم ندارد. بنابراین، قرآن کتاب علمی نیز هست گرچه کتاب قانون هم هست؛ قرآن کتاب تجربه نیز هست گرچه کتاب استدلال هم هست. قرآن کتاب قرائت نیز هست (فاقرءوا ما تیسّر من القرآن) که ثواب بسیار دارد اما این به آن معنا نیست که چیز دیگر نیست. لذا این چنین باید از قرآن تبلیغ کرد و از کفار نیز استفاده نمود. اگر کافری کتاب قرآن را برای تحقیق میخواهد دادن قرآن به او اشکالی ندارد.آن حکمی که میگوید قرآن را از دست یک کافر به هر نحو ممکن خارج سازید برای کافری میگوید که قصد بی حرمتی به آن را دارد. قرآن رفیقی است که میتواند برای همه شفیق باشد. استفاده از قرآن و حتی شفا برای مومنین و کاوش در قرآن ممکن است ولی برای ظالمین جز زیان چیز دیگری ندارد (و لا یزید الظالمین الا خسارا). خداوند منان خالق این آفرینش است و قرآن نیز شناسنامه عالم هستی است. مگر نباید هر چیزی شناسنامه داشته باشد؟! این شناسنامه عالم هستی به طوری است که اگر آیات الهی را بتوان در عالم توزیع کنید، نه یک ذره مصداق پیدا میشود که در قرآن عنوان پیدا نکند و نه یک مفهوم در قرآن پیدا میشود که مصداق نداشته باشد. مانند یک سند خانه که مشخص میکند که یک خانه چند متر است و شمال، جنوب، شرق و غرب آن به کجا ختم میشود. پس میتوان از قرآن حتی برای علوم غیر شرعی استفاده نمود.
موضوع مورد بحث ما جن مقابل انس است که مصداق خاص است نه عام که تاریکی، باغ و بهشت را هم در بر میگیرد. برعکس، انسان عنوان کلی است و دیگر خاص نیست. تقابل، تقابل مصداق و مفهوم است. در انسان هم مفهوم کلی و هم مصداق سِعی است. اما جن مفهوم کلی است ولی مصداق خاص است. ماده جن در کتابهای لغت واحد است فرقی نمیکند چه اشتقاقی باشد. ماده یکی است اما اشتقاقها متفاوت است. در کتاب مفردات، جناب راغب میفرماید «اصل الجن ستر الشیء عن الحاسّه» جن پنهان بودن چیزی از حواس آدمی است یعنی کاری از دست، گوش، چشم، زبان و بینی یا شامّه بر نمیآید. «یقال جنّه اللیل و اجنّه و جنّ علیه و جنّه سخره» یعنی جنّه و اجنّه به معنای ستره است. باز میفرماید «فلمّا جن علیه اللیل رءا کوکبا» نسبت به حضرت ابراهیم (ع) و جنّه علیه یعنی ستر علیه میفرماید وقتی تاریکی خود را بر ابراهیم عرضه کرد او ستارهای دید وگرنه قادر به دیدن آن ستاره نمیبود. پس جن یعنی تاریکی و مفهوم است نه ماهیت. سپس میگوید «والجنان القلب لکونه مستوراً عن الحاسّه» چرا به قلب میگویند الجنان؟ چون آنرا نمیتوانیم ببینیم. میدانیم که قلب داریم اما آنرا نمیبینیم. «والمجّن، و المجَن الترس الذی بجُّن صاحبه» چون پشت صاحبش پنهان میشود. قال عزوجل «اتّخذوا ایمانهم جنه» آنها قسم میخوردند و خود را پشت قسمها پنهان میکردند. قسم مثل سپر است و میشود پشت آن پنهان گشت. «و فالحدیث الصّوم جنه» روزه نیز انسان را از برخی از امراض و گرفتاریها حفظ میکند. سپس میفرماید به بغی جنت گفته میشود که خاک آن به واسطه درختان، گیاهان و سبزههای آن یده نشود مانند شمال کشورمان که کمتر خاک یا کوههای آن به علت سبزی دیده میشوند اگرچه اخیراً متاسفانه برخی از قسمتها آسیب دیده است که انشا الله خداوند این نعمات را از ما نگیرد. «کل بستان ذی شجر یستر باشجاره الارض» به نحوی که زمین از درختان پنهان شود و به این باغ، بستان و بهشت گفته میشود. «لقد کان لسبع فی مسکنهم آیه جنتان عن یمین و شمال و بدّلناهم به جنتیهم جنتین و لولا اذ دخلت جنتک قیل و قد تسمّی الاشجار ساتره جنه» درختان به هم پیچیده را هم جنه میگویند. چرا به آنها جنه گفته میشود؟ چون یک پیچش در همه آنها وجود دارد. «سمیه الجنه جنه امّا تشبیهاً بالجنه فی الارض» یعنی دلیل نامگذاری بهشت، پیچیدگی آن در سبزی و پنهان بودن زمین است؛ «و امّا لستره نعمها» و یا پیچیده در نعمت است؛ «اتوبه متشابها» هر چه که میخواهید میآورند هم تازه است و هم بیگانه نیست. مثلاً اگر به کشور جدیدی بروید ممکن است خوراکی برای شما بیاورند که تازه باشد اما آنطور نیست که حال کسی را به هم بزند. به عبارت دیگر، هم تازه است و هم آشناست. خداوند آنقدر جنت را در درختان پیچیده است که ما را حیران میکند. تمام موها و انگشتها مثل هم است امّا نه یک مو مانند موی دیگر است و نه یک انگشت. تمام نعمات خداوند برای ما ملموس است و مانند خورشت مار و کباب مورچه بیگانه نیست اما برای ما تکراری هم نیست. لذا در این دنیا گاهی شناخته شدههایش تکراری و غیر دلچسب است و نشناختههایش نیز بی مزه است چون مورد رغبت قرار نمیگیرد. اما بهشت چنین نیست. لذا میفرماید «و امّا لستره نعمها» و اشاره میکند «فلا تعلم نفس ما اخفی لکم من قره العین» کسی نمیداند که چه چیزی خدا برای او آماده کرده است چون اینجا حسش را ندارد که بفهمد. پس استتار و پنهانی در آن افتاده است. اینکه جنّات که جمع جنّت آمده است برای تنوع و تعدد آن است گاهی هم «لکون الجنان سبعا» که هفت بهشت وجود دارد (جنه الفردوس، جنه العدن، جنه النعیم، دار الخلق، جنه الماوی، دار السلام و علیین). جنّت ۶۹ بار صورت جمع دارد و مفرد نیست. چرا به جنین، جنین میگویند؟ چون پنهان است (و اذ انتم اجنه فی بطون امهاتکم) یعنی در شکم مادرتان اجنّه بودید و مراد آن اجنّه نیست چون نمیشود که قبل از زایمان اجنّه باشد و بعد انسان بشود. این اشتباه است که میگویند اجنّه جمع جِن است بلکه اجنّه جمع جَن است به معنای مستتر و پنهان،به قبر هم جنین گفته میشود به اعتبار اینکه مرده در آن پنهان است.
«والجِنّ یقال علی وجه احدهما من روحانیین» یعنی هر امر مجرد روحانی – معنوی جِن است و «المستتره عن الحواس کلها» که از حواسّ انسانی پنهان است «بازاء الانسان» یعنی در مقابل انسان که محسوس است. سپس میفرماید «فعلی هذا تدخل فیه الملائکه الشیاطین» پس ملائکه نیز چون از دید ما پنهان هستند جن هستند «فکلّ ملائکه جنّ و لیس کل جنّ ملائکه» یعنی هر ملکی جن است ولی هر جنّی ملک نیست. حرف بسیار خوبی است اما خالی از اشکال نیست. مشکل آن چیست؟
اشکالش اینست که پس خدا که مرئی نیست جن است. این چند هزار اسم خداوند که با دشواری بسیار جمعآوری کردهایم اصلاً جن در آن موجود نیست. اگر قرار باشد طبق دستور آن حرف مسائل را بچینیم چون خدا روحانی و نامرئی و ذوالعقول است باید جن باشد! مگر نه اینکه تعریف باید جامع و مانع باشد؛ شما که شیاطین و ملائکه را داخل تعریف کردید خدا را نیز میآوردید؟! ما در بحث اسماء گفتیم که فقط اسامی کمال را میتوان بر خدا اطلاق نمود و جن ممکن است کمال نباشد. جن دارای ویژگیهایی است که نمیتوان به هر پنهانی جن گفته شود. خدا نیز پوشیده نیست و همه هستی غرق در خداوند است (فاینما تولوا فثمّ وجه الله). حضرت حق همه جا حاضر است که آقا میفرماید «عمیمت عین الله تری» یعنی کور است آن چشمی که خدا را نمیبیند. جن چنین نیست و گاهی بینایان نمیبینند اما خدا دیدنی است (هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن). اگر اول، آخر، ظاهر و باطن آن دیدنی نباشد، پس کجایش دیدنی است؟! پس بگو نیست! بنابراین، اگر خواستید به جناب راغب کمک کنید و پاسخ بدهید باید بگویید «لرّوحانیین المستتره عن الحواس» چون خداوند مستتر از حواس نیست و همه هستی در تیررس آدمی است و همه هستی ظهور حق تعالی است. باید گفت باز هم این تعریف میلنگد؛ چون خدا را که نمیشود با حس دید. در همین راستا، آیا اساساً میتوان به ملائکه جن گفت چون پنهانی هستند یا جن خصیصه دیگری دارد که نمیتوان به هر چیزی جن خطاب کرد؟! بعدها این مطلب را دنبال خواهیم کرد که نه میتوان به ملک و نه به خدای ملک لفظ جن را اطلاق کرد.
معنای جن چیست؟ جناب راغب در مفردات فرمودند «ستر شی عن الحاسّه» که باید گفت خدا هم از حواس پنهان است! لذا طبق این تعریف به خدا هم میتوان جن گفت که غلط است. آن خصیصه ماده در این تعبیر نیست و نمیتوان به بعضی از موجودات مقدس جن گفت چون آن نقیصه را ندارند. پس از واژه روحانیین ایشان میفرماید «و ذلک اَنّ الروحانیین ثلاثه اخیارٌ و هم الملائکه اشرارٌ و هم الشیاطین اوساطٌ فیهم اخیارٌ و اشرارٌ» یعنی روحانیین سه دستهاند: خوبهایشان ملائکه، اشرار آنها شیاطین و میانه آنها مخلوط هستند «و هم الجن» یعنی جن هستند. اصلاً میتوان به جن روحانی گفت؟! برعکس چه؟! وارد کتاب میشوید این مطالب صاف نیست و احتیاج به صاف کاری دارد. باید پرسید جای مومنین کجاست به ویژه دسته آخر که قاطی بودند به همه جن گفته شده است؟! سپس ایشان آیه ای میآورد «قل اوحی الیًّ» و یا «و انّا منّا المسلمون و منّا القاسطون» این آیات چه ربطی دارد به آنچه نقل میفرمایید؟! «والجنَّ جماعه الجن» یعنی به گروهی از جن نیز جن گفته میشود مانند ناس که جماعتی از افراد است. «و الجنًّ الجنون ما بصاحبکم من جنَّ» یعنی دیوانه نیست. «والجنون حائلٌ بین النفس و العقل» میگوید چرا به دیوانه مجنون خطاب میشود؟ چون جنون بین نفس و عقل حایل میشود و رابطه و هماهنگی آنها را مخدوش میکند. «جُنَّ فلانٌ قیل اصابه الجِنّ» جُنَّ یعنی جن زده شده است. «والجان خلقناه من قبل من النار السّموم» که نوعی از جن است. «کانّها جانٌّ قیل ضرب من الحیات» یک دسته از مارها را جان گویند. ایشان نمیگویدمار جن است بلکه نوعی از آن یا یک دسته از مارها را جن میگویند چون قیافههای آنچنانی دارند.
آنچه که باید در اینجا دنبال کنیم آنست که در تمامی این مصادیق که در قرآن حدود ۳۷۰ مورد آمده است، آیا صرف استتار است یا چیز دیگری نیز در کار است؟ آیا در جن نامرئی بدن شرط است یا خصیصه دیگری دارد؟ اول باید تکلیف مفهوم روشن شود. بنابراین، مفهوم عام اصلاً ماهیت نیست چرا که مصادیق مختلف از هم بیگانه هم داشت گرچه در جهت خاصی با هم مرتبط بودند و در همه آنها پنهان بودن وجود دارد. حالا این نوع پنهانی، معنوی و یا غیر معنوی، شرارت و یا غیر شرارت همه و همه اطلاق میشود مانند بهشت که جنت نامیده میشود؛ آیا در آنجا نقیصه وجود دارد یا نه؟ به چه اعتباری آنرا جنت میگوییم؟ از این کتاب چیزی در نمیآید.