جلسه دهم: ابلیس

همانطور که عرض شد معانی و مفاهیم شیطان، جن و انس باید روشن شود. تا اندازه‌ای پیش‌تر واژه شیطان را دنبال کردیم و اکنون مایلیم ابلیس را بررسی کنیم. ادعای ما این hست که ابلیس اسم نیست بلکه وصف است. از یک جهت وصف خاص است و از جهت دیگر وصف عام است. ابلیس وصف خاص است و وصف شیطان جنّی است نه شیطان انسی اما شیطان وصف عام بود برای جنّ و انس. از جهت وصف عام، ابلیس هم عزازیل را شامل می‌شود و هم به بچه‌های شیطان (ابالسه) که دسته‌ای از شیاطین هستند اطلاق می‌گردد و لذا منحصر به عزازیل نیست گرچه او اولین ابلیس است. ابلیس اصلی یعنی عزازیل قبل از اینکه ابلیس شود اسم داشته است. عزازیل هم اسم دارد و هم کنیه و لقب که وصف باشد. وصف او مانند ابلیس و رجیم، کنیه او مانند ابودجاجه و ابوخلاف و اسم او مانند عزازیل و حارث می‌باشد. باید دید معنای اصلی ابلیس چیست و آیا عربی است یا غیر عربی؟ به همین منظور از کتاب الهی شروع می‌کنیم و ماده ابلیس و خود کلمه آنرا دنبال می‌کنیم.

در قرآن کریم در سوره روم آیه ۱۲ «یبلس» یک بار؛ «مبلسون» ۳ بار در آیه ۴۴ سوره انعام، در آیه ۷۷ سوره مومن و در آیه ۷۵ سوره زخرف؛ «مبلسین» در آیه ۴۹ سوره روم یک بار آمده است. باید دیدی که آیا ابلیس از این ابواب است یا نه؟ خیر، ابلیس اصلاً از این ابواب نیست چون همه اینها متعددی و مزید هستند نه مجرد. خود واژه ابلیس دارای موارد متعددی در قرآن کریم است و تعداد آن به ۱۱ مورد می‌رسد. گاهی به صورت وصفی و لقب آمده است مانند «فسجدوا الا ابلیس». این مانند «تبت یدا ابی لهب و تب» است چرا که ابی لهب اسم نیست و او اسم خاص دیگری دارد بلکه آن لقب است. وصف او موضوعیت پیدا می‌کند و اسمش حائز اهمیت نیست. گاهی ابلیس مخاطب واقع می‌شود مانند «قال یا ابلیس ما لک الّا تکون مع السّجدین» که همان وصف است. ما نمی‌توانیم اسمی برای شیطان در قرآن معرفی کنیم چون هرچه هست کنیه است و وصف. همین طور هرچه هست مزید است و مجرد نیست، به عنوان نمونه بَلَسَ، یَبْلِسُ که مجرد هستند نداریم. ابلیس و شیطان در ادیان گذشته هم بوده‌اند و اصلاً عربی نیستند. بعدها معرب شده‌اند و مورد استفاده قرار گرفته است.

در کتاب لغت مصباح می‌فرماید «البلاس مثل سلام هو المس و هو فارسی المعرب» یعنی بلاس همان پلاس است که در فارسی معرب گفته می‌شود. به گلیم می‌گوییم و گلیم فروش را بلّاس می‌گوییم. سپس می‌فرماید «و ابلس الرّجل ابلاساً» به عبارت دیگر فعل مجرد بَلَسَ ندارد «سکت و ابلس آیس» ابلاس یعنی یأس «و ابلیس اعجمیُ و لهذا لا ینصرف» بنابراین ابلیساً نمی‌گوییم و اساساً تنوین وارد این واژه نمی‌شود. چرا؟ «لل عجم و العلمیه» چون هم عجمی است و هم علم. «و قیل عربیٌ مشتق من الابلاس و هو الیأس و ردّ» و ایشان این نظر که عربی است و به معنای یأس را رد می‌کند. «به انّه لو کان عربیاً لنصرف نظائره» یعنی اگر عربی باشد باید نظیرهای آن صرف شود مانند اخریطاً. پس معلوم می‌شود این واژه عربی نیست و جناب مصباح دست به استدلال زده است. این واژه عجمی و معرب است و به ابلاس کاری ندارد. ابلاس بابی استکه مشابهت دارد. این یک مشابهت فارسی با عربی است. واژه ریش در فارسی به محاسن گفته می‌شود و اگر به پر مرغ هم گفته شود. این مشابهت ظاهری دارد در حالیکه معنا متعدد است. حتی اگر اسم بَلْسْ داشته باشیم به معنای ممزوج و مخلوط است که دیگر فعل ثلاثی مجرد از آن بیرون نمی‌آید. ضمناً اَبْلَسَ با آیَسَ فرق دارد از آن جهت که در اولی قصد فاعلی وجود دارد و در دومی ممکن است قصد فاعلی نباشد؛ ممکن است کسی مایوس باش ولی در یأس خود دخالتی نداشته باشد. در ابلاس اراده و دخالت افتاده است.

در کتاب مقاییس لغت می‌فرماید «فالاصل الیاس یقال ابلس اذا یأس» لذا ایشان ابلاس را با یأس یکی می‌گیرد که چون یاس مجرد است ولی ابلس مزید است؛ زیاده با مجرد فرق دارد. «و من ذلک اشتق اسم ابلیس که انّه یأس من رحمه الله» چرا ابلیس را ابلیس می‌گویند؟ چون از رحمت خدا مایوس است. «و من هذا لباب ابلس الرجل سکت» که ابلاس به معنای سکوت است و کسی که مایوس است دیگر حرفی برای گفتن ندارد. در مفردات می‌فرماید «الابلاس الحزن المعترض من شدت الیاس» او بهتر از دیگران که یأس معنا کردند این واژه را تعریف می‌کند اما ایشان ابلاس را یاس نمی‌گیرد «یقال ابلس و منه اشتق ابلیس فی ما قال عزوجل و یوم تقوم الساعه یبلس مجرمون» همانطور که می‌بینیم کمی استدلال در ورود به بحث ابلیس پیدا شده است و صرف نقل نیست. می‌فرماید «و لما کان مبلس کثیر ما یلزم السکوت و ینسی یا یعنی» یعنی وقتی کسی کم می‌آورد اصلاً فراموش می کند که چه بگوید «و فرامو و ینسی ما یعنی قیل ابلس فلان اذا سکت والنقطعت حجته» یعنی دیگر حرفی برای گفتن ندارد. او ابلیس را مشتق از ابلاس گرفته است ولی می‌فرماید «و امّا البلاس للمس فارسی معرب» یعنی مزید آن عربی است اما مجردش بلاس و بلس عربی نیست. باید پرسید بالاخره ابلیس از بَلَسَ مشتق شده است یا از ابلاس و یا اصلاً از هیچکدام؟ شما به چه دلیل می‌گویید «اشتق ابلیس من ابلس»؟ چرا آن را از مجردش نمی‌گیرید؟ مگر نه آنست که باید هر واژه را از مجردش بگیریم و نه از مزید آن؟! چرا نباید ابلیس از بَلَسَ باشد؟ می‌گوید ندارد. پس چرا از ابلاس داشته باشد؟ نه آن از بَلَسَ است و نه از ابلاس. او تا اینجا پیش می‌رود که ابلاس فارسی معرب است اما آن را دنبال نمی‌کند.

کتاب مجمع البیان به نسبت مطلب را پخته‌تر دنبال کرده است. ایشان زیر آیه ۳۴ سوره بقره (الا ابلیس ابی و استکبره) می‌فرماید «و ابلیس اسمٌ عجمیٌ لا یصرف فی المعرفه لتعریف و العجمه» یعنی حتی اگر اسم را روی کسی بگذارید و معرفه بشود باز تنوین قبول نمی‌کند. چرا؟ چون عجمی است و صرف نمی‌شود. می‌فرماید «قال الزجاج و غیر من النحویین هو اسمٌ عجمیٌ معرّب» یعنی من از خودم نمی‌گویم، آنها نیز گفته‌اند «و ستدلّو علی ذلک بامتناع صرفه» و استدلال می‌کنند که در هر صورت غیر منصرف است «اجفیل، اخریط، اجفیلاً و اخریطاً» می‌گوییم اما ابلیساً وجود ندارد چرا که اساساً این واژه عربی نیست که تنوین بر آن وارد شود. این مانند آنست که بخواهیم واژه‌های فارسی را مثل دیوار با تنوین و الف لام بیاوریم. سپس می‌فرماید «و ذهب قول الا انّه عربیٌ مشتق من الابلاس و وزنه افعیل» این حرف را رد می‌کند. در شیطان زیاد بحث می‌شد که عربی نیست اما در بحث ابلیس چنین نیست. درادامه می‌فرماید «و زعموا» یعنی خیال کردند که «انه لم یصرف استثقالاً» گفتند برای خاطر ثقل آن، تنوین بر آن وارد نمی‌شود «من حیث انه اسمٌ لا نظیر له فی اسماء العرب» بخاطر اینکه در اسماء عرب مشابه ابلیس نداریم «و شبهته العرب و اسماء العجم» به جهت شباهت اسماء عرب و عجم صرف نمی‌شود و چند چیز دیگر مانند ابلیس عربی هستند «و زعموا انّ اسحاق من الحق الله و اسحاقاً؛ ایوب من آب یعوب ایوباً؛ ادریس من الدرس درس یدرس ادریساً» او به این ادعا قائل نیست چرا که می‌گوید مگر هرچه را که به این باب ببرید عربی می‌شود؟! این مانند این است که واژه فارسی چلاق را به باب انچلق ینچلق چلاقاً ببرید؛ این که دیگر عربی نمی‌شود. بنابراین می‌فرماید «و غلطوا فی جمیع ذلک» یعنی فکر آنها غلط بوده است و ضمناً ایشان صریح حرف می‌زند و می‌فرماید «اولاً لانّ هذه الالفاظ معرب وا فقط الالفاز عربیاً» چقدر خوب می‌گوید که اینها همه الفاظ عربی نیست و صرف بودن در یک باب آن را عربی نمی‌کند. این واژه‌ها سریانی و عبری هستند که به قرآن وارد شده است. چرا تنوین بر این وارد نمی‌شود؟ چون ثقیل است و دیگر آنکه چون در عربی مشابه نداشت مانند فارسی با آن رفتار کردند. این مانند آنست که با شخص غریب بیگانه رفتار می‌کنند. می‌فرماید «و غلطوا ایضاً فی انّه لا نظیر له فی اسماء العرب» می‌گوید اشتباه کردند که فکر می‌کنند نظیر آنها در عربی وجود ندارد و ابلیس تنها نیست «لانهم یقولون ازمیر، اقریض، احریض، اسلیج، ازریق و مثل هذا کثیر» و می‌فرماید سبیل ابلیس سبیل انجیل است ولی انجیلاً نداریم «ثقیل انجیل فی انه معرب غیر مشتق». انصافاً بیان ایشان بسیار از لحاظ استدلال خوب است چون عدم وارد شدن تنوین روی ابلیس را به دلیل ثقل و عدم تشابه آن به الفاظ عربی رد می‌کند. بنابراین چون این واژه اصلاً عربی نیست تنوین نمی‌گیرد چون تنوین مختص عربی است. اگرچه واژه ابلیس با ابلاس مشابهت دارد اما این واژه از آن و نیز ابلیس یبلس نیست حتی اگر از لحاظ معنا مقاربت داشته باشد و یاس در معنای آن وجود داشته باشد.

در کتاب شیطان شناسی که عمدتاً از مجله نور علم شماره ۵۲ و ۵۳ مطالبی را نقل می‌کند در صفحه ۹۵ آمده است «گروهی از واژه‌شناسان واژه ابلیس را عربی و مشتق از ابلاس به معنای ناامید شدن گرفتند. احادیثی که وجه تسمیه ابلیس را عبارت از اشتقاق آن از ابلاس گزارش کرده‌اند بسیار چشمگیر است.» حتی اگر ابلیس به معنای نا امیدی باشد چه ربطی به ابلاس دارد و ابلاس چه ربطی به باب افعال دارد. «و نیز لغت نویسان که اشتقاق آن را تأیید نمودند شمار زیادی را تشکیل می‌دهد.» کجا این چنین است؟! جناب طبرسی در مجمع البیان درباره آن گروه فرمودند «توهموا» و «زعموا» یعنی با سستی آن ادعا را دنبال کردند و ضمناً حرف آنها را بی مورد شمرد (غلطوا). سپس می‌گوید «دانشمندانی که واژه ابلیس را عربی اصیل می‌دانند معذالک آنرا از اسمای غیر منصرف بر می‌شمارند و می‌گویند عدم انصراف آنرا می‌توان بدین گونه توجیه کرد که حرکت جر بر آن ثقیل است . علاوه بر آن واژه ابلیس در میان اسمای عربی نظیر ندارد و هیچ عربی در طول تاریخ بدان نامبردار نشده است. لذا عرب آنرا همانند اسمای عجمی بصورت غیر منصرف استعمال می‌کنند.» اگر مجمع البیان آنرا نقل کرد آنرا رد کرده است و استدلال او هم نطقی و صحیح بوده است! اما متأسفانه ایشان اشکال را نقل می‌کند و پاسخ هم نمی‌دهد! این چگونه کتابی است که حرفهای غلط را ترجمه می‌کند!

مسئله دیگر که باید مورد توجه قرار گیرد اینست که ابلیس اولین شیطان و جن است؟ خیر هیچکدام. چیزی که مسلم است اینست که ابلیس ابوالشیاطین است اما ابوالجنّ نیست. ممکن است ابوالجن همان جانّ باشد. اما برخی اینها را با هم اشتباه گرفتند و خیال کردند که ابلیس اولین جن است همانطور که آدم ابوالبشر و اولین بشر است. محیی الدین این را نقل و اشکال می‌کند. فتوحات مکیه، جلد ۱، باب تاسع، صفحه ۱۳۴ می‌فرماید جن حفیف العقل است یعنی عقل جن نسبت به انسان کم است. این حرف خوبی است که در ظرف خود دنبال می‌کند. یکی از صفات جن ضعف عقل است و مثل انسان نیست. ایشان ادامه می‌دهد که برای همین منظور قاطی کرد. «و کان اول من سمّی شیطان من الجن الحارث و ابلس الله ای ترده من رحمه و منه تفرعت الشیاطین به اجمعها» بنابراین قبل از ابلیس شیطان نبوده است جن وجود داشته است اما شیطان خیر. لذا عزازیل ابوالشیاطین است و ابوالجن نیست. اما وقتی ابلیس، ابلیس شد بین جن اختلاف انداخت. عده‌ای با ابلیس ماندند که شیاطین شدند. اما بقیه که با ابلیس نبودند و با او مخالفت کردند که معتزلی شدند. جن می‌تواند زاد و ولد کند اما شیطان و ابلیس زاد و ولد نمی‌کند چون آنها وصف هستند. این مثل آنست که بگویید یک آقای عالم ازدواج کرده است؛ علم که ازدواج نمی‌کند. زید را به اعتبار وصفش یعنی عالم ازدواج کرده است. گاهی می‌شود که یک جن شیطان باشد، مومن باشد یا حتی خود ابلیس اولی یا دومی باشد. لذا شیطان و ابلیس وصف است (معقول ثانی فلسفی) و اتصاف آن هم خارجی است و ذات نیست. جناب محی‌الدین فرمودند که اول شیطان حارث بود و هر چه شیطان است برای ابلیس است. «فمن آمن منهم» که هیچ اما آن دسته از جن که ایمان نیاوردند شیطان شدند مانند (هامه بن الحام، ابن لافیس بن ابلیس اتحقق بالمومنین من الجن) اما «و من بقیه الاکفره کان شیطانٌ» البته باید بگوییم که به همه شیاطین ابلیس نمی‌گوییم اگر چه به هر ابلیسی شیطان بگوییم چون شیطان وصف عام است و ابلیس وصف خاص. انسان می‌تواند شیطان باشد اما انسان نمی‌تواند ابلیس باشد لذا غلبه خیریت و اشرفیت انسان بر جن مشخص می‌شود. سپس ایشان اشاره می‌کند «و اکثر الاس یزعمون انه اول الجن بمنزله آدم من الناس» یعنی ابلیس اولین جن است مانند آدم که اولین مردم است «و لیس کذالک» می‌گوید نه اینطور نیست. این حرف صحیح است. «و انّ اول فیه بمنزله آدم فی البشر انما هو غیره» یعنی اولین جن غیر از ابلیس است و استدلال می‌کند «ولذالک قال الله تعالی الا ابلیس کان من الجن کما کان قابیل من البشر» یعنی اگر می‌خواهید ابلیس را با انسان مقایسه کنید باید قابیل را مثال بزنید. به بیان دیگر اولین طاغی در جن ابلیس است همانطور که قابیل اولین طاغی در بشر بوده است اما قابیل اولین بشر نیست چنانچه ابلیس اولین جن نیست. نباید ابوالجن را با ابوشیطان قاطی کرد. بنابراین این حرف ایشان درست است که «قابیل اول اشقیا من البشر و ابلیس اول اشقیا من الجن».

اما برخی این حرف را نمی‌زنند. در کتاب کشف الاسرار منسوب به تغییر خواجه عبدالله انصاری در جلد اول صفحه ۱۴۴ ذیل همین آیه نقل می‌کند که شُعیب گفت «ابلیس ابوالجن کما آنّ آدم ابو الانس» اما ایشان می‌گوید «و قیل ابوالجن هو جان و ابلیس ابوالشیاطین» یعنی جناب شعیب در اشتباه بود. پس «فالشیاطین اولاد ابلیس» یعنی همه شیاطین فرزندان ابلیس هستند و ما شیطان خوب نداریم همانطور که ابلیس خوب نداریم ولی جن خوب داریم. قبل از عزازیل نه ابلیس داشتیم و نه شیطان ولی جن بوده است. سپس می‌فرماید «و کلهم فی النار الا شیطان رسول الله(ص)» که این را در جای خود دنبال می‌کنیم. اما این حرف بسیار مهم است که «و اما اولاد الجان مسلهم فی الجنه و کافرهم فی النار» پس جن بودن مساوی با شیطان بودن نیست گرچه شیطان آبروی جن‌ها را برده است. می‌فرماید «و مع کل الجنی شیطانٌ مخصوص دیگری باشد (دلم دلی داشت چاکرم نوکری داشت). «والجانّ خلق من حضرت النار» جن از حضرت آتش خلق شده است «والشیطان من یهمومها» شیطان از دودش خلق شده است «والملائکه من نورها» و ملائکه از نور. بعدها که وارد مبحث وجود شناسی بشویم به بررسی این حرفها و صحت آنها می‌پردازیم اما اکنون مایلیم به این جمله اشاره کنیم که می‌فرماید معنای ابلیس نومیدی است و پیش از آنکه لغت بر وی آشکار شود نام وی عزازیل بوده است، گفته‌اند حارث بود و کنیه وی ابوکردوث بوده است.

ابلاس به معنای یاس نیست چون در باب افعال نیست و مزید است. ابلاس یأس شدید است و حتی یأس شدید تنها هم نیست که مفردات راغب گفته است. آنهایی که یأس را تنها ذکر کردند در اشتبه هستند. ابلاس به یأس شدیدی که از سوء عمل ناشی می‌شود گفته می‌شود. یأس می‌تواند از خود و عملش باشد یا از دیگری. ابلاس با آیَسَ فرق می‌کند. مطلب دوم اینست ابلاس فعل مجرد بَلَسَ یَبْلِسُ ندارد و اگر به معنای بی خیری و نامیدی بیاید، معنای فعلی نیست بلکه اسم خارجی است. شما به چه دلیلی می‌گویید ابلاس بیشتر از یأس است و قصد فاعلی دارد؟! در مصباح، مقایس و مفردات که فقط یأس و یا یأس شدید آمده است، پس «من سود عمل» را از کجا می‌گویید حتی اگر به ابلیس کاری نداشته باشیم، تمرکز ما روی ابلاس است؟! پاسخ می‌دهیم ابلاس متعدی است ونسبت فعل به فاعل است که وجه صدوری دارد. اگر صدوری باشد اختیاری است و غیری نیست، چه لازم باشد و چه متعدی. به عبارت دیگر «اَبْلَسَ من قام به الیأس» یا «من صدر منه الیأس» ولی به خلاف یأس که وجه صدور ندارد و قصد فاعلی ندارد. ابلاس لازم و متعدی دارد ولی فعل مجرد ندارد. حالا پرسش اینجاست که چه کسی می‌گوید ابلیس از ابلاس است؟!قرآن هیچ گاه به اسم کاری ندارد مانند «تبت یدا ابی لهب و تب». قرآن نسبت به ابلیس کاری به اسمش ندارد چون اسم او خاصیتی ندارد بلکه وصف او مهم است مانند ابلیس، رجیم، … . خود وصف مشعر به علیّت است. چرا باید ابلیس را ابلیس نام گذاریم؟ نباید ابلیس و ابلاس با هم مخلوط شود. این مانند آنست که فردی بگوید چون او ریش دارد، پدرم است،‌ معلوم نیست که هر که ریش داشت پدر تو باشد. شباهت ابلیس با ابلاس ما را به اشتباه نیندازد.

مطالب مرتبط