جلسه ۲۵ : واژه شناسی «انسان »

عناوین اِنس، انسان ، آدم و بشر گر چه مصداق واحد دارند اما خصوصیات متفاوت نیز دارند. همانطور که پیشتر گفتیم اُنس همان الفت بین شی و شی دیگر است. گاهی هر دو شی دارای عقل و احساس هستند و گاهی هم تنها شی مبدا. بی عقل و احساس ممکن نیست و دست کم باید احساس را داشته باشد اگر چه عقل نباشد.

به عنوان نمونه حیوانات چنین‌اند که عقل ندارند اما به دلیل وجود احساسات اُنس دارند. اگر اُنس بین دو انسان باشد متعلق آن هم با احساس و عقل همراه است اما بین انسان و کتاب متعلق انسان بی احساس است.

در اُنس متعلق نیز ضروری است اگر چه انسان به خود اُنس داشته باشد. اُنس می‌تواند به دیگری یا به حق باشد. اگر عاقل باشد، انس بیشتر و عالی‌تر می‌شود بنابراین، بین شی بنفسه اُنس تعلق نمی‌گیرد؛ به ناچار باید تسرّی و اضافه داشته باشد تا اُنس گفته شود و اقل آن باید با احساس و ادراک همراه باشد.

ماده باید واحد باشد. می‌توان مشتقّات متفاوت باشد اما معنا باید واحد باشد. ماده نمی‌تواند معنای متفاوت داشته باشد. در اِنس نیر اُنس افتاده است. از این رو بین اِنس و جن فرق وجود دارد.

در قرآن اِنس در مقابل جن و انسان در مقابل جان آمده است. چرا؟ چون این اِنس و اُنس ظرف ظهور و پیدایش است؛ اِنس یعنی ظرف ظهور ولی جن یعنی ظرف کتمان و خفا؛ اولی ظرف اظهار است و دومی ظرف پنهان. در قرآن کریم بشر، آدم و انسان در مقابل جن نیامده است چون بشر، آدم و انسان ویژگیهای دیگری دارند که یک به یک دنبال خواهیم کرد.

استخدام ملائکه اقتدار می‌خواهد اما اُنس در انسان اینطور نیست و به آسانی برقرار می‌شود. در انسان تنهایی خلاف اصل است نه کثرت. بهترین اصلی که می‌توان در روانشناسی پیدا نمود این است که انسان ذاتاً اجتماعی است چرا که او ذاتاً به دنبال اُنس، الفت و متلعق است. اینکه بسیاری از جامعه‌شناسان معتقدند که مسائل اجتماعی خلاف اصل است و از روی جبر و اضطرار است صحیح نمی‌باشد. آنها می‌گویند چون انسان نمی‌توانست بدون یاری کارهای خود را پیش ببرد اساس اجتماع را قرار داد. این درست نیست چون وحدت عالم و آدم اینگونه نیست که آدم از روی لا علاجی اجتماع و جامعه را برقرار کرده باشد. اگر آدم سرکوهی به تنهایی قرار گیرد یا به خود یا به دیگری توجه پیدا خواهد کرد. این توجه همان اُنس اولی است که انسان دارد. این اُنس اولی در مسائل روانی بسیار مهم است چون خمیر مایه شناخت فردی و اجتماعی است. اگر انسان می‌خواهد دریابد که رابطه‌اش با کسی چگونه است یا آن شخص چگونه آدمی است باید

توجه کند آن بدو پیدایش رویت که آنرا دیده است به او چه القا شده است یا چه به ذهنش می‌آید؟ آن شیرمایه اولی معرفت و شناخت است. ممکن است ۲۰ سال با کسی زندگی کنید اما او را نشناسید اما آن چشم اول بسیار مهم است.

شریعت نیز در ازدواج رویت را اصل قرار داده است که همسر خود را ببینند؛ صحبت کردن چندان ملاک نیست چرا که برای به راه اندازی کار می‌توانند به هم خلاف واقع را ارائه دهند. اما دید و چشم اول نمی‌تواند سرکاری باشد. از منظر روانشناختی حتی یک مورد هم در شریعت پیدا نمی‌کنید که حرّافی و گپ زدن را توصیه کند گرچه مشکل شرعی هم نداشته باشد. دید همان اُنس است. به قول معروف، آن شیر اول و آن مایه اصلی خمیر مایه وجود آن نطفه است که ظاهر می‌شود. از این رو انسان با حیوان اشتراک دارند چون همانطور که گفتیم شرط اُنس احساس است. اگر در یک بحث فلسفی عمیق گفتیم که حتی اجسام و گیاهان نیز دارای اُنس هستند، مطلبی است بسیار پیچیده که نباید از آن تعجب کرد.

اما جن اینطور نیست چرا که وجود کتمانی دارد و با انسان متفاوت است. اُنس احساسی را موجودات دیگر ندارند. اگر ما می‌گوییم حیوانات نیز دارای آن هستند چون انسان هستند اُنس دارند و حیوانات می‌توانند خود را به ظرف انسانها برسانند. هنگامی که وارد بحث دقیق‌تری از جن شدیم خواهیم گفت که آنها بین خود و دسته‌جاتی از جن‌ها مشکل دارند و مانند انسانها نیستند که هفت میلیارد در فلاکت و بدبختی زندگی کنند.

خود آنها بسیار باهم درگیری دارند. اگر این وضعی که در دنیای انسانی امروز موجود است در عالم جن قرار گیرد تزلزل در عالم هستی ایجاد خواهد شد. انسان نجابت خود را باید مرهون اُنس بداند. این اُنس است که علی‌رغم آشفته بازار دنیای کنونی نمی‌گذارد این رشته گسسته شود. گرگ و میش در یک آبشخور با هم زندگی می‌کنند. این نیست که گفته می‌شود این امر زمان ظهور آقا امام زمان(عج) اتفاق می‌افتد چرا که هم اکنون نیز چنین است.

بنابراین انسان ذاتاً اُنسی ، الفتی ، جمعی ، مدنی و اجتماعی است چون سعه وجود دارد. این نیست که جناب بوعلی در اشارات به این در و آن در می‌زند تا دلیلی بر اجتماعی بودن انسان پیدا کند. در بحث جن خواهیم گفت که اُنس جن در

مورد ازدواج ، فرزند و ذرّیه چگونه است که با انسان متفاوت است. حتی ملائکه نیز متفاوتند. اسماء مأنوسه حق هم باید یک به یک در ظرف مصداق دنبال شود تا دریابیم که چگونه است. ما اکنون همچنان در ظرف مفهوم به سر می‌بریم.

ما گفتیم که انسان از اُنس است و آنهایی که معتقدند انسان از نسیان است در اشتباه هستند چون خلاف اصل است. در باب اشتقاق برای اینکه ماده یا حیاتی را به ماده و هیات دیگر برگردانند باید دلیل بیاورید چرا که خلاف اصل است. ما می‌گوییم اِنس + ان که الف و نون نشانه تشخص است و گرنه همان اُنس است همانطور که ناس و اناس ماده واحد دارند. در واقع اصل انسان از اِنس است که می‌شود اسم جنس. اِنس اسم جمعی است اما انسان تشخص دارد اگر چه به زن و مرد، فرد و جمع، کم و زیاد آن هم انسان می‌گوییم. واژه اِنسی نیز منسوب به اِنس است. اَناس در واقع جمع انسان است که در اصل اَناسیس بوده است. اُناس همان اِنس است چون اگر همزه آن برداشته شود اِنس و اناس در یک همزه باهم فرق دارند. ناس نیز همان اُناس است چرا که در قرآن هم می‌گوییم «ملک النّاس» و هم می‌گوییم «قد علم کل اناس مشربهم».

حرف ما این بود که عنوان و نه مصداق (که برخی این دو را باهم خلط می‌کنند) انسان در قرآن ماده ممدوحی نیست و مورد ذم قرار گرفته است. دو چیز از انسان در قرآن یاد شده است: ۱ـ استعداد فراوان و ۲ـ عملکرد ناشایست. به قرآن که مراجعه کنیم می‌بینیم که انسان ضعف، ستمگر، ناسپاس، عجول، تنگ‌نظر، مجادله‌گر، نادان، خودپسند، کم‌خیر، پرطمع، طاغی و … نسبت می‌دهد.

از این‌رو قرآن دید خوشی به عنوان انسان ندارد. ظرف استعداد ظرف نزول است اما ظرف فعلیّت ظرف صعود است. ظرف صعود استثنا است (انّ الانسان لفی خسر الاّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات). اگر انسان در راه حق و به دنبال مربی قرار نگیرد به ناچار در ظرف طغیان می‌افتد چون امکان آن صفات را دارد.

۶۵ مورد انسان در قرآن وجود دارد در حالیکه ۱۸ مورد نیز اِنس داریم. غیر از ظرف استعداد انسان که گسترده و کمال‌آلود است ما بقی مفهوم است و عناوین بسیار متعدد وجود دارد. اینکه اسلام کافر را در کنار سگ، خوک، بول، غائط و منی قرار می‌دهد که انسان «من حیث هو انسان» طاغی است مگر اینکه دست خود را به هدایت خاص برساند. منافاتی ندارد که کسی طاغی باشد اما پراستعداد، پرجنبه و گسترده باشد. در این آیه «خلق انسان ضعیفا» انسان را ضعیف می‌داند نه مصداق را که اگر مومن شد دیگر این ظرف نیست. منظور ما از انسان یک انسان کلی نیست که در حاشیه ملا عبدالله یافت می‌شود. اینها قصه‌ایی بیش نبوده است و زمان آنها تمام شده است. ما حرف دیگری را دنبال می‌کنیم. اینها وصف معقولات ثانی فلسفی است؛ کلی که راه نمی‌رود. بنده از چیزی سخن می‌گویم که می‌جنبد و ممکن است از سگ هم نجس‌تر شود. و همان می‌تواند چهره زند و عصمت پیدا کند. این تشخص خارجی است که می‌جنبد. شما که انسان را در رساله‌ها در کنار سگ، خوک، خون، شراب، بول، غائط و منی می‌گذارید باید به دلیل بی‌حرمتی به انسان جواب دهید. اگر در کنار حیوان قرار دهیم، حرجی نیست چون می‌گوییم عموزاده ماست اما انسان را در کنار نجاسات قرار داده‌اید! پاسخ این است که انسان «من حیث هو انسان» گرچه گسترده و با استعداد است اما عنوان شریفی ندارد «الاّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات» آنهم با ِ«تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر» دست یکدیگر را بگیرند، به هم کمک کنند و مواظب یکدیگر باشند و گرنه «بل هم اضلّ سبیلا». این قرآنی که در دستان بنده است هم می‌تواند قرآن باشد، کسی آن را کتاب بخواند، یک شی سبز رنگ، دو کیلو بار و یا یک شی مستطیل لقب گیرد اما همه اینها به یک مصداق اشاره دارد گرچه همه نیز درست هستند. عناوین متعدد به یک مصداق واحد گرچه از حیثیت‌های متفاوت اشاره دارد. اگر به این موجود جنبده انسان بگویید یک خصوصیت دارد.

بشر بگویید که مشخصه دارد، ناس بگویید که چهره پیدا می‌کند، مومن بگویید یک ویژگی دارد، زن ، مرد، سفید، سیاه و … جنبه‌های مختلفی دارند اگر چه تمام اینها درست‌اند. همه به یک مصداق واحد اشاره دارند همان موجودی که می‌جنبد نه یک موجود کلی اما جن اینطور نیست: جن، جان و جنَّ؛ تمام ، دیگر عنوان ندارد. ما بحث عرفانی نمی‌کنیم که بگوییم مقام جمعی، لاهوتی و غیره دارد. این مباحث کالبد شکافی است که اگر در آزمایشگاه قرار گرفتیم و چکشی به ما دادند بتوانیم انسان را خورد کنیم و بگوییم این مصداق انسان، بشر، آدم، مومن، معصوم، کافر و … است. مباحث فلسفی باید عملی باشد نه تنها ذهنی و خیالی.

عرض ما این شد که جن و انس دو ثقل مساوی نیستند؛ جن ثقل بسیار ضعیفی است. این امر مانند ثقل اکبر و ثقل اصغر نیست که بگوییم کتاب و سنت. هر دو دارای عظمت است چرا که دو ثقل متفاوتند.

جن کثرت افرادی دارد و قدمت زمانی دارد اما سعه وجودی ندارد. ما بیش از ۳۹ مورد جن در قرآن نداریم در حالیکه بیش از دو هزار مورد عنوان برای انسان در قرآن موجود است. گفتیم که عناوین معقولات ثانی فلسفی هستند که عروضشان در ذهن ولی اتصاف آنها در خارج است. این خیالات بوده است که برخی می‌گفتند چیزی نیست. حتی اگر مقدار کمی پول در جیب شما باشد نسبت به زمانی که جیبتان خالی باشد متفاوت است. حتی ناچیز هم برای خود چیزی است. برخی کتاب می‌نویسند با عنوان «انسان موجود ناشناخته». اگر این درست باشد و ما خود را نشناخته باشیم پس خدا نیز ناشناخته است. ما بقی دنیا نیز که ناشناخته بوده است! اینکه ما می‌گفتیم این مباحث حدود ۳۰ سال کار می‌طلبد دلیلش این است و ما تازه در مفهوم به سر می‌بریم، مفهوم جن و ملک را گفتیم و اکنون در مورد مفهوم ناس بحث می‌کنیم.

اینکه می‌گوییم انسان مقام جمعی دارد خود را خوب نشان نمی‌دهد و می‌بایست بحث باز شود. این به این مفهوم است که عناوین خصوصیات، معقولات ثانی فلسفی و اتصافات انسان بیش از همه مخلوقات الهی است.

ارزش عناوین با یکدیگر فرق می‌کنند. اتصاف این ذات به انسان غیر از آدم و بشر است. انسان حاکی از یک چیز است و بشر به چیز دیگر. بشر با انسان از حیث اتصاف و عنوان فرق می‌کند. یک شخص هم می‌تواند دکتر باشد، هم مریض، هم مرد و هم زن، همه آنها درست است اگر چه دکتر، مریض،مرد و زن باهم متفاوت باشد. آری، دکتر، مریض، مرد و زن باهم فرق دارند اگر چه ممکن است به یک مصداق واحد ا طلاق شوند.

قرآن در این آین «خلق انسان ضعیفا» به انسان نسبت ضعف داده شده است. یا «و اذا مسّ الانسان الضّرّ دعانا لجنبه او قاعدا» و همین طور «و لئن اذقنا الانسان منّا رحمه ثم نزعناها منه» برای انسان وصف می‌آورد اما در «انّ الشیطان للانسان عدو مبین» متعلق عوض می‌شود. همانطور که پیشتر گفتیم شیطان وصف است هم برای جن و هم برای انس مگر آنکه در این آیه شیطان را خاص‌تر کنیم و بگوییم ابلیس است. اگر وصف بدانیم یعنی هم جن و هم خود انسان برای خود دشمنی آشکار است. اینکه می‌گوید «اعدا عدوک نفسک» یعنی بدترین دشمن تو خودت هستی.

بنابراین دیگر در این ایه شیطان را ابلیس نمی‌گیریم. «این الانسان لظلوم کفار» یعنی انسان بسیار ظالم است و کفران می‌کند. «و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حمامسنون» لحاظ خلقت انسان را بیان می‌کند یعنی ترابی و ناسوتی است که جهت نقص نیست. «خلق الانسان من نطفه» هم نقص نیست بلک به استعداد اشاره دارد. «و یدع الانسان بالشّرّ دعاءه بالخیر و کان الانسان عجولا» می‌گوید انسان عجول است نه آدم، بشر، مومن و نه چیز دیگر. «کلّ انسان الزمناه طائره فی عنقه» یعنی اعمال و هر کسی گریبان او را می‌گیرد حاکی از مسئولیت‌پذیری انسان است و نقص نیست بلکه کمالش است. «و اذا انعمنا علی الانسان اعرض و نا بجانبه» یعنی وقتی به او انعام می‌کنیم از ما روی برمی‌تابد و به یک سو می‌رود. «و کان الانسان اکثر شیء جدلا» یعنی انسان جدلی است اما نمی‌گوید مومن اینطور است.

«وصّینا الانسان بوالدیه حسنا» که انسان مورد وصیت قرار می‌گیرد کمال استعدادی است و حسن است اگر چه عمل بکند یا نکند. «فاذا مسّ الانسان ضرّ دعانا» یعنی هر چه به او لطف می‌کنیم ناسپاسی می‌کند. «و انا اذا اذقنا الانسان منّا رحمه فرح بها»یعنی تا به او رحمتی می‌کنیم خوشحال می‌شود ولی تا یک مشکل برایش ایجاد می‌شود به هم می‌ریزد.

«انّ الانسان لکفور مبین» و آیات دیگر راجع به انسان اشاره به این نکته دارد که عنوان انسان ممدوح نیست اما در آیه «و ان لیس للانسان الا ما سعی» اشاره به استعداد گسترده در انسان دارد اگرچه فعلیت‌ها ناشایست است. باز آیه «خلق الانسان علمه البیان» به استعداد انسان اشاره دارد که بسیار کمال است اما استعدادی. «بل یرید الانسان لیفجر امامه» اگر این آیه را آنطور که ما معنا و تفسیر می‌کنیم دریابید بسیار عظمت استعدادی دارد.

اگر انسان اراده کند می‌خواهد جلوی خود (همه هستی) را بشکافد. هر چه کمال ا ست در استعداد است ولی هر چه فعلیت است متاسفانه چموش است. «بل الانسان علی نفسه بصیره» انسان خود را خوب می‌شناسد و اینطور نیست که برخی انسان را موجود ناشناخته می‌نامند. هیچ موجودی مثل انسان خود، عالم و حق تعالی را نمی‌شناسد چرا که هیچ موجودی استعداد انسان را ندارد اما متاسفانه فعلیت‌ها با استعدادها متفاوت است. ما سخن از افراد عادی و کافر نمی‌کنیم وگرنه این موجود فقط به دنبال کفش و کلاه خود است. آنجا که فعلیت است استعداد هم هست اما آنجا که استعداد هست معلوم نیست که فعلیت هم باشد. وقتی خداوند می‌گوید «یا ایّها الانسان ما غرّک بربّک الکریم» ما غرّک اشاره به فعلیت انسان دارد. «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم» اشاره به استعداد دارد. حتی انسان کافر آنقدر زیباست که شما جرأت نمی‌کنید او را کنار سگ بگذارید چرا که خداوند انسان را زیبا خلق کرده است. هیچ موجودی حتی گل و ملک به زیبایی انسان نیست. آیا جرات دارید به سازمان ملل بروید و بگویید از نظر اسلام کافر چون بول و سگ نجس است؟! انسان تنها موجودی است که خدا پس از خلق او فرمود «فتبارک الله احسن الخالقین».

خلق استعداد است. «علم الانسان ما لم یعلم» هم استعداد است. مگر همه آن چیزی که پیامبر بلد است دیگران می‌دانند و حال آنکه «علّم» همه را می‌گیرد؟! آری، همه می‌توانند در حد پیامبر رشد کنند اما به ظرف تنزیل.

اگر نمی‌توانند به این دلیل است که مربی ندارد. این مانند آن شخصی است که جثه و استخوان‌بندی خوبی دارد و اگر به باشگاه ورزشی برود قهرمان می‌شود. بدن خوب است که استعداد است اما باید روی این بدن کار شود. اما «کلاّ انّ الانسان سیطغی» ، «انّ الانسان لربّه لکنود» و «انّ الانسان لفی خسر» همه فعلی‌اند.

در اینجا ذکر یک نکته قابل توجه است و آن این است که انسان با بشر فرق دارد و مطالب بالا برای انسان است نه بشر. باز هم تأکید می‌کنیم مفهوم و مصداق را نباید باهم خلط نمود. مطالب بالا در رابطه با عنوان انسان بود و ما قصد نداریم بگوییم همه انسانها گمراه و بدند. اگر کسی توانست به آن اضافه کند و پسوند بگیرد دیگر آنطور نیست. به عنوان نمونه، اسنان عادل، شریف، مومن، مفعوم، شجاع، عفیف و … البته اضافه‌ها می‌تواند منفی باشد مانند انسان بد، خبیث، شرور و … . در کتاب «قاموس قرآن» بین مفهوم و مصداق خلط کرده است و دو انسان متصور شده است: ۱ـ انسان اولی و ۲ـ انسان دومی؛ می‌گوید انسان در مرحله اول مشمول «انّ الانسان لظلّوم کفّار» و «کان الانسان عجولا» می‌باشد اما در مرحله دوم از اهل «انّه من عبادنا المخلصین» و «انّا وجدناه الصابرا» است. حرف ما این است که اینطور نیست چون انسان همیشه مذموم است. «انّه من عبادنا المخصلین» ظرف ثانی نیست؛ بلکه انسان این استعداد را در جهت «امّا شاکرا» قرار داده است. او می‌گوید پیامبران چنین و چنان هستند. بلی، اما باید پرسید پیامبران انسان مصداقی هستند یا عنوانی؟ عنوان انسان در قرآن مفهوم است. اگر کسی خود را از این ذم آنهم به صورت فعلیت نه استعداد در آورد بحث دیگری است.

عنوان انسان در قرآن این دو چهره را دارد: ۱ـ استعداد گسترده «علّمه البیان» اما در ظرف ۲ـ فعلیت خرابکاری می‌باشد. فرق استعداد با فعلیت را در فلسفه بحث کردیم که استعداد کمال است. یعنی اگر کسی توان این را داشته باشد که آدم بکشد کمال است چون قدرت دارد و می‌تواند بگیرد، ببندد و بکشد. اینکه می‌گوید «چگونه شکر این نعمت گذارم که دست مردم آزاری ندارم» شکر ندارد چرا که شکر در مقابل نعمت است نه عدم نعمت. دست مردم‌آزاری ندارم از بی‌عرضگی است. باید گفته شود «چگونه شکر این نعمت گذارم که دست دارم و مردم‌آزاری ندارم» توان گناه کمال است و انجام گناه نقص است. کشتن کمال است اما اگر بی‌مورد و نابه‌حق بکشد نقص است. توانمندی کمال است و عدم انجام هم کمال است چون هر کس نمی‌تواند نکند. از این رو، خوب شدن استثنا است. اگر انسان یک موجود ضعیف و فاقد توانمندی بود کاری از او بر نمی‌آمد، پس کمال نبود و او نمی‌توانست به مقام علّیین برسد. شمر و ابولهب ۳ ظرف دارند: ۱ـ اینکه شمر می‌تواند روی سینه آقا امام حسین(ع) بنشیند کمال است، ۲ـ اینکه شمر ظرف مدت کوتاه ۶۰ سال و یا ابولهب ۵۰ سال توانست آن استعداد را به فعلیت برساند باز کمال است چرا که مربی قابلی چون امام حسین (ع) یا آقا رسول الله(ص) داشتند؛ اگر مربی وجود نمی‌داشت هزار سال هم که عمر می‌کردند نمی‌توانستند این کار را انجام دهند و ۳ـ واصل شدن ایشان به اسفل السافلین که نقص است. مرحله سوم بنا بود که «شاکرا» باشند اما «کفورا» شدند. این ۳ مرحله را نیز در فلسفه متذکر شده بودیم. اگر شمر و ابولهب و یا حرمله به دنیا نیامده نبودند دنیا ناقص می‌بود چون ایفای نقش وجود نداشت.

استعداد و توانمندی هم برای مومن و هم برای کافر کمال است اما یک ظرف سوم برای مومن وجود دارد که او را به سعادت و «اعلی علّیین» می‌رساند و همین طور چون کمال سوم برای کافر نیست، او به شقاوت می‌رسد.

وصول به شقاوت هم مانند وصول به سعادت کمال است اما چه چیز باعث می‌شود که ما می‌گوییم اولی نقص است اما دومی کمال است؟! مسئله اینجاست که اگر در استعداد کسی باشد و نرسد نقص است و گرنه فعلیت هر آنچه در استعداد باشد که کمال به شمار می‌رود. اینکه انسان به سعادت نرسیده باشد چون در استعدادش نبوده باشد که نقص نیست. مشکل انسان عدم وصول به سعادت است وگرنه وصول به شقاوت هم وصول است و کمال به شمار می‌رود.

حتی نسبت به بهشت هم همه وصول پیدا نمی‌کنند. «ربّ هب لی حکما و الحقنی بالصالحین واجعل لی لسان صدق فی الاخرین واجلعنی من ورثه جنّه النّعیم» خدایا مرا جزو ورثه بهشت قرا بده. مگر کسی در بهشت می‌میرد که ما وارث او شویم؟ ظاهراً یک دسته در بهشت می‌میرند؛ گویا بهشتی هستند و می‌میرند؛ استعداد بهشت را هم دارد اما … . او که اسفل السافلین می‌شود حتی تابوت من النّار (جایگاه مخصوص) را به او (حضرت ثانی) می‌دهند.

پس استعداد کمال است. فعلیت ناسوتی نیز کمال است و وصول اسفلی هم کمال است اما عدم وصول به سعادت نقص است. اگر بگوییم در استعدادش نبوده است باز نقص نیست ولی اگر حرف ما را بگوییم انسان همه استعداد است پس ناقص است چون به فعلیت آنچه در استعدادش هست نمی‌رسد. بنابراین، ما نباید انسان را در استعداد دست کم بگیریم اما در فعلیت چموش است. باید خدا، ملائکه، انبیاء و دین دست انسان را بگیرند. انسان باید با «تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر» دست یکدیگر را بگیرند و مواظب هم باشند.

مطالب مرتبط