جلسه نوزدهم: ملائکه

در هر بحثی ۳ جهت ترتیبی «ما هو» ، «هل هو» و «لم هو» لازم است.

«ما هو» سخن از چگونگی شی است یا چیست. «هل هو» هستی یا نیستی بحث دیگری است. پس «هل هو» بعد از «ما هو» پیدا می‌شود که آیا این شی حقیقت وجودی دارد یا ندارد. پس از اثبات وجود پرسش «لم هو» مطرح می‌شود که خصوصیات، آثار و صفاتی دارد. ما نیز در این مباحث بدین گونه عمل کردیم و نسبت به ابلیس، شیطان و جن به اندازه لازم از لحاظ ماهوی یا چگونگی و چیستی بحث کردیم. آنچه که از چیستی باقی ماند ملک و انسان بود که هر یک با جن در جهاتی همراهند. اگرچه اثبات انسان دیگر لازم نیست اما اثبات جن و ملک لازم می‌باشد چون این امور می‌تواند منکر داشته باشد. بنابراین بحث در اینجا روی چگونگی ملک است.

در رابطه با ملک مانند مباحث گذشته یک مفهوم و ماده و یک مصداق و ماهیت وجود دارد. مُلک، مَلک یا مِلک و مالک و ملیک… دارای ماده مُلکیه است که مفهوم است ولی مصادیق مختلف است. همانطور که مفهوم جن عام بود مانند جن، جنان، جنّت، می‌بینیم مَلک یک ماده مُلکیه است که کاربردهای متفاوت دارد و اطلاق آن هم بر خدا، هم بر ملائکه، هم بر انس شامل می‌شود. برخی از مشتقات ماده مُلکیه نسبت به ملائکه است. پس ملائکه خود دارای یک هویت جدا هستند و از لحاظ ماهوی نیز یک مصداق دارند اما مفهوم ماده مُلکیه بر خلاف انسان ماهیت ندارد. وضع عام انسان خود ماهیت است و مفهوم نیست اما مفهوم مُلک ماهیت آن نیست بلکه مُلک مفهوم عامّی است که مصادیق مختلف و متعدد دارد. در میان این مصادیق یک مصداق ماهوی به نام ملائکه دارد که موجواتی حقیقی هستند. بنابراین از لحاظ فرق مفهوم و ماهیت مَلک با جن همانند است. فرق مفهوم با ماهیت هم همانطور که پیشتر گفتیم آن بود که یک مفهوم بر متعددات مختلف اطلاق می شود که ماهیت ندارد و آنجایی که بر افراد اطلاق می شود لحاظ مقسمی پیدا می‌کند که ماهیت می‌شود. وقتی عمرو، زید یا بکر می‌گوییم سخن از ماهیت به میان می‌آید چون انسان مقسم آنها می شود. اما در جِن، جَن و مُلک این طور نیست چون آنها مفهوم عامند که یکی از مصادیق آنها مانند جن و ملک دارای ماهیت می‌شود.

تفاوت دیگر جن و ملک با انسان این است که ما برای انسان دیگر به دنبال مُثبت نیستیم. چرا باید ثابت کنیم که انسان داریم؟! ملائکه و جن منکر دارد و نیازمند مثبت می‌باشد. شریعت، ادیان الهی چون اسلام و قرآن اصرار بر چنین موجودات و عوالمی دارند. پس ملک نیز مانند جن باید اثبات شود. وقتی در دنیای کنونی منکر عالم تجرد می‌شوند، منکر ملک و جن شدن آسان است. البته بر آنها اشکالی نیست بلکه بر ما موونه اثبات است؛ ما نباید منکرین آنها را چنین و چنان بخوانیم. «البینه للمدعی» یعنی مدعی یک ادعا باید اثبات کند. حتی به تعبد یک مسلمان هم اشکالی وارد نیست که بگوید علی رغم اینکه به قرآن، خدا و پیامبر اعتقاد دارم این مسائل از لحاظ شخصی برای من روشن نیست؛ به او نمی‌توان کافر گفت. مثال دیگر اینست که زنی بگوید من هر چه خدا و رسولش بگوید قبول دارم ولی آیه زنها را بزنید از لحاظ شخصی برای من جا نیفتاده است؛ چرا مردها را نزنند؟! شما باید ثابت کنید که چرا باید بزنند نه اینکه آن زن ثابت کند که نزنند. پس انکار یا استنکار آن نباید به کفر چسباند. ابلیس و شیطان اتصاف هستند اما جن، ملک و انسان که موصوف هستند باید به اثبات برسند اگرچه برای انسان همانطور که پیشتر گفته شد لزومی ندارد. جن، ملک و انسان ذوات هستند و اثبات آنها زیاده موونه می‌خواهد. پس بر ماست که آنها را اثبات کنیم. دست کم در قرآن داریم که «خلقنا الجانّ من مارج من نار» اما در مورد ملک این را هم نداریم. در قرآن چیزی نداریم که ملک از چه خلق شده‌اند و اگر می‌گوییم انسان ترابی است، جن ناری است و ملک نوری، دست کم برای ملک و نوری بودن او باید ثابت کنیم. اکنون بحث تجرد و غیر تجرد نیست بلکه بحث اثبات زوات است. بحث تجرد و مادی بودن بحث حقیقت یک چیز است که با وجود و عدم وجود آن بحث متفاوت است. ما اکنون روی هویت ماهوی و مفهوم ملک تمرکز داریم که اصلاً به چه ملک می‌گویند؟ مَلَک با مَلِک چه فرقی دارد؟

به قرآن کریم که وارد می‌شویم عناوین متعدد نسبت به خصوصیات مُلکیه داریم که به صورت کلی دنبال می‌کنیم. نسبت به مَلَکت ۱۵ مورد ملک یمین یعنی زنهای امه در مقابل زنهای آزاد آمده است. زنهای مالی قابل ابتیاء، بیع و شراع یا خرید و فروش بوده‌اند. پس ۱۵ مورد درباره ملکت ایمانکم در قرآن آمده است. درباره مَلَکتم «او بیوت خلتکم او ما ملکتم» که یک مورد در قرآن آمده است کلید خانه‌ای را به آن زن می‌دهند که مواظب آن خانه باشد حق دارد از امکانات خانه استفاده کند اما نه اینکه کمد خانه یا آلبوم عکس کسی را جستجو کند. به عبارت دیگر، آنچه جزو ملک نیست اختیارش داده نشده است و ملک یک نوع اختیار می‌شود «او ما ملکتم مفاتحه او صدیقکم» که در مورد فامیل و دوست اعطای عنوانی هست. پنج مورد هم درباره اَمْلِک آمده است. ده مورد یَملکون آمده است. در حدود ۴۰ مورد مُلْک در قرآن آمده است که هم بر خدا و هم بر غیر خدا اطلاق می‌شود. مُلکاً و مُلکه هر کدام ۳ مورد آمده است. یازده مورد مَلِک آمده است که سلطه ناسی است. هیچکدام از این موارد مانند ملوک، ملوکاً، مالک، مالکون، ملیک و مملوکاً در مورد ملائکه نیست؛ هر کدام نسبت به خدا، ناس و یا ناسوت آمده است که جهات عنوانی، حقیقی، ظاهری و صوری می‌باشد. نسبت به واژه ملکوت که به عالم بالا می‌کشد تنها چهار مورد در قرآن آمده است. ملیک هم به حق تعالی اطلاق دارد که تنها یک بار آمده است. مملوک هم یک بار آمده است. واژه مَلَک ده بار در قرآن آمده ولی مَلَکاً که همان مَلَک است ۳ بار آمده است مانند «و لو جعلناه ملکاً لجعلناه رجلا» یعنی اگر بخواهیم پیامبر را ملک هم قرار بدهیم به صورت مرد قرار می‌دهیم که نشانگر آنست که خداوند نسبت به زنانه بودن ملک حساس است. ملکین دو بار در قرآن آمده است. واژه‌ای که از همه بیشتر آمده است ملئکه است که با الف لام حدود ۶۸ بار و با ضمیر ۵ بار (روی هم ۷۳ بار) است. بنابراین، نسبت به موارد مُلکیه باید آن دسته از موارد خاص از موارد عام جدا شود. موارد عام حدود ۱۰۹ مورد است که به ملائکه مربوط نیست اما حدود ۹۲ مورد به ملائکه مربوط می‌شود. البته باید در نظر داشت ما نسبت به ماده مُلکیه سخن می‌گوییم وگرنه موارد دیگری هم هست که غیر ماده مُلکیه باشد و به ملائکه اطلاق شود مانند ملأ اعلا که به اعتبار ملأ است نه به اعتبار مُلک. ملأ به معنای جمع و جمعیت است اما مُلک به معنای سلطه، اشراف و اقتدار است. اگر کسی بخواهد قرآن را بشناسد باید نسبت به تعدد، قلّت و استعمال موارد توجه کافی داشته باشد تا موقعیت امر پیدا شود. روزه، نماز، زکات، جهاد، خمس و مصادیق دیگر با یکدیگر بسیار متفاوت هستند. اگر قرآن اینقدر یعنی حدود ۷۳ بار ملائکه را بکار می‌برد لابد مسئله مهمی است تا آنجا که می‌توان گفت که باور آن جزو ایمان می‌شود و انکارش کفر می‌شود. ایمان به ملائکه در ردیف ایمان به خدا و رسول قرار می‌گیرد. پس اینها موجودات و حقایقی هستند که بسیار مورد اهتمام‌اند. اگر به خصوصیات آنها وارد شویم خواهیم گفت که انسان عشری است نسبت به ملائکه. به عبارت دیگر انسان نسبت به ملائکه بسیار کم و ناچیز است. اگر در خانه‌ای ده نفر زندگی کنند و اداره همه آنها به عهده یک زن باشد پدر آن زن در می‌آید. خدا اینگونه عالم را اداره نمی‌کند تا جایی که خداوند برای هر انسان حدود ده ملک یا کارگزار قرار داده است. اینها همه علاوه بر موجودات دیگر، خود حق تعالی، اسماء و صفات الهی است. همه عالم در حیطه اقتدار خداست که با این نظم اداره می‌شود. او میزبانی است که بسیار برای میهمانانش تدارک دیده است. اینطور نیست که خدا در ابتدا به عالم فرمان داده باشد که به حرکت درآید و خود را کنار بکشد. انسان باید توجه کند که قوت غذا را که به او می‌رساند؟! اینکه می‌گوید «انظر الی طعامک و شرابک» و یا حتی خصوصیات دیگر را مراقب باش به این خاطر است که انسان بنگرد که چه کسی یا کسانی عالم را اداره می‌کنند. اینها همه عالم اسبابی است که با سبب اداره می‌شود. باید دید که این اسباب چیست و چگونه است. عمده اسباب الهی ملائکه هستند که خداوند با صراحت جزو موارد ایمان قرار داده است. البته شایان ذکر است همانطور که گذشت اثبات اینها دلیل می‌خواهد. در ارتباط با تعداد آنها که حتی بیش از جن هستند در آینده بحث خواهیم کرد. اینطور نیست که دست شیاطین باز باشد و هر کاری را که خواستند می‌توانند انجام دهند بلکه محدودیتهای فراوانی نیز دارند. همانطور که گفتیم فقط در حیطه نفسی می‌توانند کارهایی را انجام دهند.

قبل از آنکه وارد بحث ملک و ملائکه شویم باید ببینیم که واژه‌های مُلک، مِلک، مالک، مَلک، مَلیک و… که از ماده مُلکیه گرفته می‌شود به چه معناست؟ در کتابهای لغت حرفهای مختلفی وجود دارد. در مغاییس لغت گفته می‌شود «اصل صحیحٌ یدلّ علی قوت فی الشی و الصحّه» که به معنای قوت، صحت و سلامت است. در مصباح این چنین آمده است «مَلکته مَلکاً من باب ضَرَبَ و المِلک بالکسر اسم منه و الفاعل مالک و الجمع مُلّاک مثل کافر کفّار والملک واحد الملائکه». در صحاح نیز گفته می‌شود «ملکته الشی اَملکه و الاِملاک التزویج و الملکوت من المُلک کالرهبوط من الرهبه». دیگران نیز چنین‌اند. به بیان ما معنای ماده مُلکیه «تسلط علی الشی و اشراف علی الشی» است. مُلک، مالک یا مَلیک روی آن شی تسلط و اشراف دارند به طوری که آن شی در حیطه اقتدار آن مالک است. پس ماده مُلکیه سلطه، اشراف و اقتدار است که موارد و ویژگیهای گوناگون دارد. در خدا به نحوی است که با مَلَک، مالک و مَلِک متفاوت است. نسبت به خدا «ماکلیه الله لخلقه» یا «خدا مالک المُلک است» در ارتباط با ذات شی است. وقتی می‌گوییم «لمن المُلک الیوم الله الواحد القهار» مُلکیت یا مالکیت حق یعنی اشراف و اقتدار ق بر آن موجودات می‌شود. ما اگر واژه سلطه را هم اینجا آوردیم به معنای اشراف و اقتدار است و گرنه واژه‌های اشراف و اقتدار شیواتر از سلطه است چون واژه سلطه نیسبت به ظلم هم اطلاق می‌شود. اگر سلطان نیز گفته می‌شود به اعتبار سلطه بر خلق است. معنای لغوی سلطه با معنای عرفی آن متفاوت است. سلطان آن کسی است که مردم در سایه اقتدار او آرمیده‌اند ولی ممکن است معنای عرفی آن ظالم و زورگو هم باشد؛ این معنای عرفی، خارجی و غیر حقیقی است و الّا معنای اقتدار و اشراف در آن هست. پس مُلک نسبت به حق یعنی اشراف حضرت حق روی مملوکش که به لحاظ ذات است. گاهی لحاظ ذاتی نیست بلکه مالک منفعت است مانند اجاره و نکاح که یک نوع سلطه، اشراف و مالکیت است. گاهی هم لحاظ وصفی در کار است مانند مَلِک یا سلطان که تسلط بر جامعه دارد منتها از حیث شعونات وگرنه نه مالک اصل و نه مال منفعت است. امر و نهی و دستورات بر عهده حاکم جامعه است. اگر کسی تسلط بر نفس خود داشته باشد می‌گوییم مالک نفس است. این یعنی او می‌تواند اراده، زبان، دست، چشم و… خود را پایش نماید. مالک نفس بودن بسیار قوی‌تر از مالک منفعت یا مالک شعونات است که ما آن را با نام جهاد اکبر می‌شناسیم. البته باید توجه کنیم که واژه مَلَک یا ملائکه و ماده ملکیه گرچه در زبان عربی هم مانند سریانی و عبری وجود دارند اما عربی نیستند. معنای این واژه‌ هم در همه این زبانها یکی است که به اشراف و اقتدار بر می‌گردد اگرچه در باب ملائکه و مَلَک متفاوت است. این واژه‌ها مانند ابلیس و شیطان عربی نیستند.

به قرآن که رجوع می‌کنیم ملائکه را جمع مَلَک می‌بینیم مانند سوره اِسرا آیه ۹۵ «قل لو کان فی الارض ملائکه یمشون مطمئنین لنزلنا علیهم من السّماء ملکا رسولا» که در اینجا «ة» زاید نیست همانطور که برخی تصور کرده‌اند چرا که ملائکه صیغه جمع فعائله است. اینکه هم مفرد و هم جمع این واژه در یک آیه آمده است خود در خور توجه است. اینکه برخی هر چیزی را تجزیه می‌کنند و به جایی می‌چسبانند اساس درستی ندارد. به عنوان نمونه طریحی این چنین می‌گوید که اصل مَلِک مَألک بوده که متقدم و متاخر شده است به صورتی که م و ل مقدم گشت یعنی ملأک که اصل آن اُلوکه بوده است. سپس همزه آن حذف گردید و ملک و جمع آن ملائک حاصل شد و همینطور با ة تأنیث یا مبالغه ملائکه پدید آمد. هیچ کدام این دسته‌بندی‌ها دلیل ندارد چون در آن ۷۳ مورد ملک و ملائکه حتی یک بار هم ملائک در قرآن نیامده است. این مثال مانند آن است که می‌گفتند ضَرَبَ در اصل اضرب یا ضَرْبْ بوده است و سپس با افتادن همزه اول آن ضَرَبَ بودجود آمد. اینها اساس درستی ندارد. اگر ملائک در اشعار مانند حافظ آمده است از روی ضرورتهای شعری است. مرحوم صدرا نیز در مفاتیح الغیب آورده است که از ألوکه به معنای رسول است. این هم صحیح نیست چون نه ملک و نه ملائکه به معنای رسول نیستند. فقط یک دسته از ملائکه رسول هستند. ملک و ملائکه مفرد و جمع غیر عربی هستند. در قرآن به اعتبار لفظ ملائکه هم ضمیر مونث و هم ضمیر مذکر آمده است (به ثلاثه آلاف من الملائکه منزلین) که منزلین مذکر است و (اذا قالت الملائکه یا مریم) که قالت مونث است. جنس ملائکه مونث نیست و قرآن نسبت به تأنیث آن استنکار دارد. ملک و ملائکه حقیقتی هستند غیر ارضی که دارای نوریت و صفا می‌باشد. آنها از مخلوقات عالیه و مقربان درگاه الهی هستند. متاسفانه ما در اثبات ملائکه مانند جن مشکل داریم گرچه برای عنوان آ» همانطور که در قرآن یاد شده مشکلی نداریم. ویژگیها، صفات، افعال و حتی خلق آنها نیز در قرآن ذکر شده است. قرآن راجع به خلقت جن از نار و انسان از تراب سخن می‌گوید ولی نمی‌گوید ملائکه از چه خلق شده است گرچه راجع به خلقت آنها مطلب دارد.

چیزی که شایان توجه است خصوصیات، صفات و حقیقت ملائکه است. درباره حقیقت ملائکه، سند و دلیل ما از نوری بودن ملائکه چیست؟ آیا ملائکه مجرد است یا غیر مجرد؟ ما چه دلیلی بر تجرد ملائکه داریم؟ آیا می‌توانیم ملائکه غیر مجرد داشته باشیم؟ آیا می‌شود هم ملائکه مجرد و هم ملائکه غیر مجرد داشته باشیم؟ در صورت تجرد ملائکه، آیا تمامی ملائکه مجردند و از نور هستند؟ اگر ما حقیقت ملائکه را بشناسیم اقتدار آنها را در می‌یابیم، ما علاوه بر مفهوم باید مباحث مصداقی آنها را نیز دنبال کنیم. از لحاظ مفهوم باید گفت که ماده مُلک عام است و مخصوص ملائکه نیست مانند ماده جن که مفهوم عامی است که مصادیق و مفاهیم متعددی را می‌پذیرد که یک بخش آن جن است. در اینجا نیز چنین است که یک بخش آن مَلَک و ملائکه است. ما یک دسته موجودات عظیم، وسیع، توانا و شریف در عالم داریم به نام ملائکه که جزو ماده ایمان هستند. ملائکه نیز مانند جن از دیدگاه قرآن و سنت جزو بدیهیات است. از لحاظ فلسفی، علمی و اثبات نمی‌توان تنها به تعبد و شریعت تمسّک جست. باید دید که آیا می‌توان جهات دیگری برای اثبات آنها ارائه داد یا نه؟ از لحاظ حقیقت خلقتی قبل از اثبات باید توجه داشت که اساساً ملائکه از چه خلق شده‌اند؟ آیا نوری، مجرد، غیر مجرد، هم مجرد و هم غیر مجرد هستند؟ پس از این پرسشها بحث اختیار، اراده، تخلّف در آنها پیش می‌آید. اصلاً فرق سوال با مخالفت چیست چون می‌گوییم سوال در ملائکه هست اما مخالفت خیر؟ آیا سوال ملائکه از روی عدم پذیرش است یا ندانستن موضوع چرا که هر دوی آنها نقص است؟ اگر ملائکه نمی‌دانند پس چگونه آنها کاتبان وحی، مدبّرات امر، اسباب الهی و از ملأ اعلی هستند. اگر قبول نداشته باشند و سوال می‌کنند مخالفت است! اگر جهل باشد باید دید که هل بسیط است یا جهل مرکب؟ وقتی می‌گویید در ملائکه قوه و استعداد نیست و مجردند، جهل بسیط چگونه است؟! جهل مرکب که هم نمی‌شود پس سوال در ملائکه چگونه است؟!

نمی‌توان از این پرسشها به آسانی گذشت؟ یا در کتابهای گذشته از روی تعبد این مسائل را پذیرفته‌اند یا به اینها اهمیت کافی نداده‌اند. اگر بخواهیم علمی برخورد کنیم در ابتدا باید کیفیت وجودی، خصوصیات ذاتی، سعه علمی و عقلانیت ملائکه مورد مداقه قرار گیرد. آیا ملائکه پس از پاسخ پروردگار قدرت یادگیری داشته‌اند و یا چیز یاد گرفته‌اند؟ آیا این یادگیری خروج من القوه الی الفعل است یعنی آموزش در کار است یا خیر؟

 

مطالب مرتبط