جلسه ششم: نقد و بررسی تعاریف عمده کتابها در مورد شیطان

ما در این قسمت تعاریف عمده کتابها در مورد شیطان را به نقد می‌گذاریم چرا که این تعاریف خالی از اشکال نیستند.

معمولاً شیطان را اینگونه تعریف می‌کنند «لکل متمرد من الجن و الانس و الحیوان» یعنی حیوان را هم جزو شیاطین می‌آورند اما نظر ما این است که شیطان ذوالعقول است و حیوان شامل آن نیست (شیاطین الجن و الانس) زیرا در آیات و روایات حتی انس مقدم بر جن مطرح شده است. حرف دیگر ما این بود که ریشه شیطان نمی‌تواند از شاط، یشیط باشد بلکه تنها می‌تواند از شطن باشد. در مفردات راغب از ابوعبیده اینطور نقل می‌شود «الشیطان اسم لکلّ عارم من الجنّ من الانس و الحیوانات». این قول مورد تایید جناب راغب است و شاهد هم می‌آورد. نسبت به جن و انس می‌فرماید «قال شیاطین الانس و الجن». نسبت به انس تنها نیز می‌فرماید «و قال انّ الشیاطین لیوحون الی اولائهم». ایشان نسبت به حیوانات این شاهد را می‌آورد «کافّه رئوس الشیاطین». باید پرسید رئوس الشیاطین به حیوان چه ربطی دارد؟! می‌فرماید «قیل…». کتابهای ما از لحاظ تحقیق مورد شبهه است. باید راجع یک مطلب تحقیق کرد: اگر درست بود گفته شود و اگر درست نبود رد شود. قیل مانند شمستن مرده بی صاحب است. مگر هر چه گفته شده را باید در کتابهایمان انبار کنیم! پیشرفت علم و تکنولوژی نمی‌شود مطلبی را بدون تحقیق و منطق در جهان مطرح کرد وگرنه مورد پذیرش قرار نمی‌گیرد.

نمی‌شود این چنین مطالب نسنجیده‌ای را وارد اینترنت کرد چون منجر به افتضاح ما می‌شود. ما برای جن و انس در قرآن شیطان داریم اما حیوان را کجا و با چه منبعی ذکر می‌فرمایید؟! این رئوس الشیاطین،حی حیّه یعنی ماری است که (خفیفت الجسم) جسمش سبک است. این چه ماری است که پنبه‌ای یا پشمکی است؛ اتفاقا مار بسیار سنگین است؟ «و قیل اراد به عارم الجن و تشبّه به لقبح تصورها و التّبع ما تحت الشیاطین فهم مردت الجن و یصح ان یکونهم مردت الانس ایضاً» ما در این مبحث یعنی جن و انس بحثی نداریم ولی چگونه و با چه دلیلی شیطان را به حیوان مرتبط می‌کنید؟ چون رئوس الشیاطین در قرآن آمده است که دیگران گفته‌اند مار است؟ می‌فرماید «و سمّی کلّ خلق ضمیم للانسان شیطانا» یعنی به هر خلق سوئی شیطان گفته می‌شود مانند بد اخلاقی، غضب، کذب،… به عبارت دیگر شیطان یک امر غیر ذوالعقول می‌شود. سپس حدیث می‌آورد؛ و قال علیه‌السلام الحسد شیطانٌ و الغضب شیطانٌ. آیا هر چه بد و موذی بود می‌خواهد ذوالعقول باشد یا غیر ذوالعقول مانند سنگی که به سر ما می‌خورد چون شر است شیطان است؟ همانطور که قبلاً گفتیم این احادیث به صورت مجاز آمده است و در بیش از سه الی چهار هزار روایت حتی یک مورد هم به حیوان نسبت داده نمی‌شود. اما در رابطه با کانّه رئوس الشیاطین که در قرآن آمده است باید یک مطلب روشن شود.

هنگامی که آدم تشبیه می‌آورد باید آن چیز ناشناخته را با چیز شناخته شده تشبیه ند تا به واسطه چیز شناخته شده چیز ناشناخته شناسانده شود. ما که نمی‌دانیم شیطان چیست تا سر شیطان شناخته شود؟! این اشکال به این آیه وارد است. نسبت به جواب آن در مجمع البیان ۳ پاسخ آمده است. «تلعها کانبه رئوس الشیاطین یسعل ان هذا فیقال کیف شبهت تلع هذا الشجره به رئوس الشیاطین و هی لا تعرف» یعنی چرا چیزی را که نمی‌دانیم با یک چیز ندانسته دیگر تشبیه می‌کنید ما که سر شیاطین را نمی‌شناسیم. می‌فرماید «و انّما یشبّه شی بما یعرف» یعنی همیشه تعریف باید با چیزی که می‌دانیم تشبیه شود. «و اجیب عنه به ثلاثه اجوبه» یعنی سه جواب داده شده است. ۱٫ «انّ الرئوس الشیاطین ثمره الشجره یقال له الا ستن» یعنی شیاطین جمع است برای میوه درخت؛ پس رئوس الشیاطین مثل سر یا شاخه درختان است لذا شیاطین ربطی به حیوان ندارد. ۲٫ «انّ الشیطان جنس من الحسات و شبهت تلع تلک الشجره برئوس تلک الحیّات» یعنی شیطان جنس است و یکدسته از مارهاست؛ پس رئوس الشیاطین سر مار است. برای آن از شعر شاهد می‌آورد. ۳٫ «انّ قبح صور الشیاطین متصوّر فی النفوس» این جواب صحیح است چون وقتی می‌خواهند بگویند کسی زیبا است می‌گویند مثل مَلک است (ان هذا الا ملک کریم). هنگامی که مردم می‌گویند مَلک، یک چیز زیبا به ذهنشان خطور می‌کند اما وقتی به دیو، غول و شیطان اشاره می‌کنند یک چیز زمخت، قبیح و زشت به ذهنشان می‌آید. بنابراین وقتی خداوند می‌فرماید «تلعها کانّه رئوس الشیاطین» به اعتبار پیش زمینه موجود در اذهان مردم که حاکی از زشتی شیاطین است از آن یاد می‌کند. لذا ما دیگر کاری به مار و درخت نداریم و تشبیه به ما فی الذهن دارد. «انّ قبح صور الشیاطین متصور فی النفوس و لذالک یقولون لما یستقبحون جدا کانّه شیطانا تشبهه سبحانه تلع هذا الشجره بمستقره بشائته فی قلوب الناس» بنابراین این پاسخ درست است.

مرحوم علامه طباطبایی فقط پاسخ آخر را نقل می‌کند و دو پاسخ اول را کنار می‌گذارد زیرا انصافاً تفسیر المیزان از بسیاری از جهات با تفاسیر دیگر قابل مقایسه نیست. المیزان یک کتاب عالمانه، منطقی، علمی ، محققانه و روش ضمیر است. اگر قرار است کتابی در دنیا و اینترنت منتشر شود باید این کتاب باشد. مرحوم علامه سخن از قیل و قال نمی‌آورد چون بر سر مسائل فکر می‌کرده است. جناب علامه اشکالات مفردات و مجمع را بیان می‌کند «طلعهد کانّ رئوس الشیاطین اتت حمل نخلع مطلق الشجره اول ما یبدو» (آنی که از درخت ظاهر می‌شود) «و تشبیه ثمره الزقّوم برئوس الشیاطین» (در جهنم درختی است بنام زقّوم که ریشه‌های آن در آتش رشد می‌کند؛ نمی توان گفت آتش هر درختی را می‌سوزاند) «به عنایه انّ الاوهام العامیه تصور الشیطان فی اقبح الصوره کما تصور الملک فی احسن صوره و اجملها قال تعالی ما هذا بشراً ان هذا الّا ملک کریم» (مردم ملک را هم ندیدند اما در صورت شنیدن آن یک چیز زیبایی به ذهنشان می‌رسد و حتی آن را در نقاشی‌ها زیبا می‌کشند اما شیطان را قبیح و زشت ترسیم می‌کنند) «و بذالک یندقهما قیل انّ شیء انّما یشوهما بما یعرف و لا معرفت لاحد برئوس الشیاطین» (ما نمی‌دانیم سر شیاطین چگونه است اما در اذهان مردم زشت‌ترین چهره‌ها را دارند). بنابراین، رئوس الشیاطین ربطی به درختان و مارها ندارد. شاخه‌ها و برگهای درخت زقّوم مانند سر شیاطین است یعنی قبیح و بد منظر است. متاسفانه در گذشته بچه‌ها را که می‌خواستند بترسانند، دیگی بر سر می‌گذاردند و می‌گفتند لولو آمد. بچه‌ها نیز فکر می‌کردند این دیگ چه موجودی است، آیا دیو است؟ بچه نیز ترسو بار می‌آمدند. اکنون که دیگر این کارها انجام نمی‌شود می‌بینید که دیگر نمی‌توان جلوی بچه‌ها را گرفت زیرا ذهن‌ها باز شده است که بسیار مطلوب است اما باید اینها را کنترل کرد که از طرف دیگر نیافتد.

حرف ما اینست که وقتی قرآن می‌گوید شیطان یعنی ذوالعقول است یا حیوان ناطق است یعنی هوشمند است. در نتیجه به حیوانات، غضب و حسد و غیره شیطان نمی‌گوییم. اگر چه از تفسیر المیزان جناب علامه مطلب بالا را نقل کردیم، به خود جناب علامه یک اشال وارد است. مطلب بالا در جلد هفدهم المیزان زیر سوره صافات آمده است اما ایشان در سوره انعام زیر آیه «و کذالک جعلنا لکل نبیّ عدواً شیاطین الانس و الجن» می‌فرماید «الشیاطین جمع الشیطان و هو فی الّغت الشریر» (شیطان یک موجود شرور است) «استعماله فی ابلیس غلب استعماله فی ابلیس» (استعمال شیطان در ابلیس غلبه دارد) «الذی یصفه القرآن و ذرّیته و الجنّ من الجن». اشکالی که بر ایشان وارد است اینست که باید مشخص می‌کرد چه نوع شروری؟ شرور ذوالعقول یا غیر ذوالعقول؟ ممکن است کلب هم شرور باشد؟! اگر طبق گفته ایشان شیطان شرور باشد و در ابلیس غلبه داشته باشد بنابرانی ممکن است در غیر ابلیس هم باشد، پس باید می‌گفت در شر ذوالعقول یا شر ذوالعقول. در کتاب شیخ طوسی هم این اشکال موجود است. متاسفانه بسیاری از این کتابها را از روی یکدیگر می‌نویسند. مشکل طلبه‌های ما نیز این است که بسیار درس می‌خوانند و کمتر فکر می‌کنند. زیادی درس انسان را خرفت می‌سازد. سابق کمتر درس می‌خواندند و بیشتر تحقیق می‌کردند. امتیاز حوزه‌ها باید به تحقیق آنها باشد نه به زانو زدن که برای خانقاه است. حوزه‌های علمیه باید مانند باشگاه عملیاتی باشد. چهل یا پنجاه تفسیر را نگاه کنید که چگونه تکراری هستند! نباید گول کمیت را خورد. شما که هزار سال پس از شیخ طوسی زندگی می‌کنید چقدر متفاوت با ایشان توانسته‌اید حرف بزنید؟! شیخ طوسی هم همان سه قول را آورده با این فرق که سومی را به عنوان اولین قول آورده است. با اینکه جناب علامه چند صد سال پس از شیخ طوسی به دنیا آمده است، حرف زدن شیخ طوسی عالمانه‌تر است. مانند جناب علامه نمی‌گوید آن مار شیطان است بلکه می‌گوید عربها به آن مار می‌گویند شیطان. مار شیطان نیست بلکه ماری است که به نام شیطان است. شما می‌توانید قبل از فصل یک میوه خاص، آن میوه را در بازار میوه فروشان تهیه کنید؛ چون نوبر است گران‌تر هم فروخته می‌شود. هوس خوش خوراکها هم ارضا می‌شود. متاسفانه کتابها در کشور ما نیز گاهی چنین است؛ یک مطلب چون نوبر است شبانه هم که شده مثل یک میوه کال آنرا چاپ می‌کنند. خدا نکند یک مطلب مد شود،کتاب فروشان یا چاپخانه‌ها به نویسنده تلفن می‌کنند و می‌گویند درباره زن، فلسفه و یا جن بنویسید. چقدر نویسنده‌های جدید در فلسفه اخلاق مشکل دارند! عموم مردم با سواد و آگاه هستند و هنگامی که کتابهای علما را باز می‌کنند با این مشکلات مواجهه می‌شوند و با خود فکر می‌کنند نکند شیطان هم مانند داستان رستم و اسفندیار واقعیت نداشته باشد. امروزه نمی‌توان دیگر به این منقولات غیر علمی و غیر منطقی اتکا نمود. بنابراین تعریف علامه نیز دارای اشکال است چون به دسته بندی ذوالعقول و غیر ذوالعقول محدود نمی‌شود لذا دقیق نیست چون یک پشه هم می‌تواند شیطان باشد و گاهی هم چنان مهندسی شده عمل می‌نماید که انسان را از لحاظ حیوان شناسی متعجب می‌سازد. بجای اینکه کتاب بخوانید این پشه یا شیطان را معاینه کنید؛ببنید چقدر دقیق و هندسی دور خود را می‌زند و دوباره برای نیش زدن فرود می‌آید؟! باید دید که سیستم حرکتی آن چگونه است؟ این علم است نه کتاب خوانی.

به کتاب ایدئولوژی شیطانی که می‌نگرید، رنگ زیبایی دارد؛ جلد مشکی با خط قرمز اما محتوای آن خالی از شیطان است. شیطان یک واژه حقیقی است، افراد حقیقی دارد و ذوالعقول هستند. ما به حیوانات شیطان نمی‌گوییم (من الجنّ و الانس). اما از قرآن که خارج می‌شوید، تنها در کتاب بحارالانوار حدود سه الی چهار هزار مورد شیطان آمده است. شیاطین ۴۴۷ بار، الشیطان ۱۵۳۳ بار (الف لام آن هم الف لام شخصیت است) و موارد بسیاری از هم خانواده‌های این واژه مانند شیطانا، شیطانه، شیطانین، شیطانهم، شیطانی، شیطانهنّ در کتاب بحار آمده است. چه دشمن قدر قدرتی است این شیطان؟! حتی یک مورد آنها نیز نسبت به حیوان نیست. قلوبهم قلوب الشیاطین. ممکن است پرسید حیوانات نیز دارای قلب هستند؟ اولاً همه حیوانات قلب ندارند. قلب با دل متفاوت است. قلب مرکز تصمیم گیری است آن هم به صورت کلی. حیوانات ادراکات جزئی دارند. فرق بین انسان و حیوان همین است. پس شیاطین دارای قلوبند و همسایگان آنها هم مثل آنانند (قلوبهم قلوب الشیاطین). شیاطین دارای صورت و گردن هستند. سلیمان نبی تمام آنها را به میخ کشید (سلیمان ملک الجنّ و الانس و الشیاطین). حیوانات از شیاطین متفاوتند. آن حرف یا آن زیاد شیعه الشیطان و یا الغضب جمره من الشیطان نه اینکه غضب شیطان است؛ یعنی غضب آتشی از شیطان است یا این آتش را شیطان می‌اندازد که حرف درستی است. غضب فعل شیطان است نه خود آن. غضب که قلب ندارد. لیس من احد الا و معه ملکٌ و شیطانٌ یعنی هیچ کس نیست مگر آن که در شبانه روز یک ملک یا شیطان دور او بگردند. آدم خودش تنها نیست و دائم با ملک و شیطان همراه است و بستگی به قرب و بعد او دارد که زور کدام بچربد. بعض الکلاب یسمّی الشیطانا یعنی برخی از سگها را شیطان می‌نامند نه اینکه الکلب شیطان یعنی سگ شیطان است. دیگر میکروب شیطان نمی‌تواند باشد؛ شیطانی که قصد فریب مردم و حتی انبیاء را دارد باید ذوالعقول باشد. اگر در روایت می‌آید که اگر وزغی را می‌کشید مثل آن است که شیطان را کشته‌اید یعنی شیطان به جلد وزغ می‌رود نه اینکه وزغ شیطان است. یک دسته از روایات همانند روایت قبلی هستند مانند اینکه شیطان دور و بر شتر می‌پلکد و یا در منخر حیوانات وارد می‌شود. چرا عده‌ای می‌خواهند شیطان را کوچک و ضایع نشان دهند؟! می‌گویند شب شیطان دارد نه اینکه شب شیطان است؛ شتر، مار و عقرب نیز چنین هستند. یک دسته از شیاطین خود را در حیوانات جا می‌دهند، در آنها زندگی می‌کنند و با آنها کار می‌نمایند. می‌فرماید «انّ معاویه کالشیطان رجیم» معاویه مثل شیطان رجیم است. ما که گفتیم معاویه بالاتر از شیطان است چون شیطان در مقایسه با او کم آورد. الشیطان اثنان شیطان الجنّ و الانس یعنی شیطان دو دسته است: شیطان جن و انس. به عبارت دیگر، شیطان یا انس است و یا جن و بقیه محل ورود برای این دو دسته شیطان هستند.البته فقط انسان قوی می‌تواند مانند جن وارد لاک حیوانات شود ولی شیاطین می‌توانند. اولئک کالانعام بعضهم اضلّ شبیلا یعنی انسان نه تنها می‌تواند مثل حیوان شود بلکه می‌تواند حیوان واقعی شود. می‌تواند تبدیل به حیوانی شود که گرگ از او وحشت کند. در معاد هم اینگونه محشور می‌شوند. همین جانوران جن و انس جهنم را پر می‌کنند. انسان حیوان ناطق است، وقتی نطق او راه نیفتاد، می‌شود حیوان نوعی نه حیوان جنسی. آن حیوان جنسی است که مکلف نیست. هنگامی که حیوان نوعی صورت کلی پیدا کرد، نطق هم دارد.

عقل کامل نیست؛ عقل «عبد به الرحمن» نیست و ما عقل کلی هم داریم مانند معاویه. امیرمومنان(ع) می‌فرماید «العقل عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» عقل آن است که ما را به خدا برساند. راوی می‌پرسد معاویه چه با این همه عقل اما با خدا نرسید. ایشان می‌فرماید «تلک النکری و تلک الشیطنه و هی شیهه بالعقل و لیس بالعقل» یعنی این شیطنت است عقل نیست؛ عقل ما عبد به الرحمن است. اگر ما می‌گوییم ذوالعقول همین عقل کلی را می‌گوییم که حتی با شیطنت همراه است. اگر می‌گوییم شیطان ذوالعقول است یعنی حسابگر است. مفهوم شیطان را چگونه ترسیم می‌کنیم؟ اولاً گفتیم مراد از مفهوم شیطان صرف شریر نیست، شیطان موجودی است حقیقی یعنی وجود خارجی دارد من الجنّ و الانس. اگر در برخی از موارد به کلب، غضب یا ایدئولوژی گفتید شیطان، دیگر این می‌شود مجاز. گاهی می‌گویید ناودان راه افتاد؟ ناودان که راه نمی‌افتد چون با میخ و جوش ثابت شده است. چون آب باران شدید بود می‌خواهیم بگوییم حتی ناودان هم به راه می‌افتد. پس اگر در ادبیات شیطان به آن چیزها تنزیل پیدا کرد، دیگر ظرف مجاز، تشبیه و کنایه است. اما قرآن از شیطانی سخن می‌گوید که از جن و انس است، دارای قلب است، دارای عقل است، آنهم عقل به معنای کلی، دارای وجه است، دارای گردن است و همین طور اعضاء و جوارح دیگر دارد و هر چه انسان دارد او هم دارد اما نحوه وجود آنرا که دنبال خواهیم کرد متفاوت است. در تمام منابع دیگر هم که بنگرید چیزی غیر از این نخواهد بود. اگر در احادیث آمده که زیر هر سنگی را که نگاه کنید یک ملک یا شیطان آنجا خواهد بود؛ این نه این است که آن سنگ ملک یا شیطان است؛ سنگ سنگ است و شیطان یا ملک نیست. حالا اگر یک ملخ زیر آن سنگ بود آیا به این معناست که آن سنگ ملخ است؟ مگر نمی‌گویید شیطان نه تنها در حیوانات وارد می‌شوند بلکه وارد خون انسان نیز می‌شوند. می‌فرماید مثل خون (کالدم) در انسان می‌لولد. آن کسی که می‌گوید شیطان میکروب است از شیطان چیزی نمی‌داند. در واقع منکر شیطان است. شیطان چهره حقیقی است و به بیان فلسفی می‌گوییم شیطان وصف معقول ثانی فلسفی ایت که عروض آن در ذهن است و اتصاف او در خارج است. هذا شیطانٌ هذا خود ذاتی دارد مانند زید، عمو، بکر، ابلیس و خنّاس یعنی یک وجود حقیقی دارد که یتّصف بالشراره است. اکنون می‌گوییم فهو شیطان. اگر می‌گوییم شیطان وصف معقول ثانی فلسفی است یعنی وصف یک ذوالعقول خبیثی است که وجود خارجی دارد چه من الجن باشد چه من الانس. ابلیس و خنّاس شناسنامه دارند. در ثبت احوال کل همه شیاطین شناسنامه دارند و حقیقی هستند. در قیامت تمام مخلوقات الهی با شناسنامه قابل شمارشند. تعداد شیاطین و جن از انسانها بیشتر است. اینکه این موجودات چگونه به درون انسانها یا حیوانات رسوخ پیدا می‌کنند به واسطه وجود متفاوت آنها است. پس شیطان معقول ثانی فلسفی و نیز وصف عام برای موجود ذوالعقول (عقل کلی نه آن عقل ما عبد) دارای وجود خارجی من الجن و من الانس است. شیطان حیوان نیست ولی در آنها وارد می‌شوند.(یتشکل باشکال مختلفه). ملک هم می‌تواند به اشکال مختلف درآید. در این جور مسائل می‌توان به همه چیز شک کرد و به راحتی نباید چیزی را قبول نمود گرچه روایت باشد. نباید بی سند سخن گفت. باید هر آنچه که در ذهن داریم تکان دهیم و به نوبت صاف کنیم. دیگر نمی‌توان پذیرفت که شیطان مار، حیوان و یا غضب است. در جلد ۷۶ بحار می‌گوید تا تنها شدید شیطان می‌آید. بنابراین حدیث فقها فتوا می‌دهند که تنها در خانه بودن کراهت دارد که ما گفتیم این گونه فتوا دادن درست نیست البته برای افراد ضعیف النفس صادق است. اما تنها بودن افراد قوی نشانه قوت عقل آنان است (الوحده علامه قوه العقل). افرادی که ضعیف هستند تنهایی باعث می شود که حوصله ایشان سر رود یا از خانه بیرون می‌رود یا خود را در خانه با رادیو و یا حیوانی مشغول می‌کند. این نشانه کم عقلی است. نمی‌شود فتوا برای نوع مردم باشد بلکه باید برای کل باشد. یک فتوا مانند یک نسخه برای همه است لذا باید همه مردم را شامل شود. این فتوا باید این گونه باشد: افراد قوی مستحب مؤکّد است که تنها باشند چون تنهایی موجب وحدت او می‌شود و عقلش آب بندی قوی می‌شود اما برای افراد ضعیف کراهت دارد. خود افراد باید تشخیص دهند که مصداق کدامند.

مطالب مرتبط