جلسه چهارم: مفهوم شناسی شیطان

در گذشته سعی کردیم بین دولت رحمان و شیطان یک مقایسه آماری داشته باشیم اما اکنون قصد داریم بحث شیطان را از لحاظ مفهومی هم دنبال کنیم. برای فهم هر حقیقتی، فهم الفاظ و معانی لازم است. ادبیات و فرهنگ هر جامعه موقعیت ارزشی آن جامعه است. لذا برای فهم بهتر مطالب باید ببینیم این مفاهیم چه معانی دارد، چه مشتقاتی دارد، از کجا پیدا شده است و چگونه بدست آمده است. به طور خاص در اینجا واژه‌های شیطان، ابلیس، جن، جان،‌ ملک و انسان را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

ابتدا از شیطان شروع می‌کنیم که در قرآن با الف و لام ۶۸ بار آمده است، این واژه با تنوین به طور منصوب ۲ بار، شیاطین ۱۷ بار، شیاطینهم ۱ بار که روی هم رفته ۸۸ بار می‌شود. آیا شیطان کلمه‌ای عربی است یا غیرعربی، اسم است یا وصف، اسم خاص است یا اسم عام و اصل اشتقاق شیطان چیست؟ برای روشن شدن این خصوصیات، باید اصل اشتقاق شیطان را دنبال کرد. اصل اشتقاق این واژه محل اختلاف است. آیا اصل آن شَطَنَ، یشطن یا شیط (شاط، یشیط) است؟ یعنی «نون» اصلی است یا «یا»؟ این اختلاف اهمیت بسیار دارد. اگر کتابهای هزار سال گذشته را ملاحظه فرمایید، در می‌یابید که اصلاً در این معرکه نیستند. از لحاظ لغت در طبری، راغب، ابن اثیر و جوهری، اصل واژه «شطن» گرفته شده است. به عبارت دیگر نون حرف اصلی این واژه در نظر گرفته شده است و شاط، یشیط هم «قیل» است. اگر شطن اصل باشد معنای آن بَعُدَ می‌باشد یعنی دور شدن چرا که شیطان از خیر دور شده است همان طور که در المجمع آمده (البعید من الخیر). اما برخی از حضرات نون را زائد و یاء را اصلی می‌دانند (شاط،یشیط و شیطن) به معنای غضب و هلاک.

ببینیم روایات در این مورد چه می‌گویند. در مصباح در صفحه ۶۵ زیر شطن می‌فرماید «فی الشیطان قولان: احمدهما انّه من شطن اذا بعد ان الحق او ان رحمه الله فستکونو نون اصلیه و کل آت متمرد من الجنّ والانس و الدوا و هو شیطانٌ البعید من الحق» یعنی دو قول وجود دارد که نون حرف اصلی شیطان است و معنای واژه هم بعد می‌باشد.

شیطان اسم شخص نیست و خود دارای اسم است مانند حارس، عزازیل و… . شیطان وصف است و هم برای انسان و هم برای حیوان اطلاق می‌شود اما ظهور آن ابتدا در شیطان یعنی همان عزازیل آغاز شده است. سپس قول دوم را می‌فرماید: «انّ الیاء اصلیه من شاط، یشیط اذا بطل او احترق که فوزنه فَعلان». لازم به ذکر است که وزن شطن، فیعال می‌شود. معنای فعلان، احترق می‌شود یعنی احتراق، حرارت و آتش. چون مادّه جن نیز از آتش است با این معنا سازگاری دارد. بعید من الحق، وصف عرضی می‌شود. چرا از حق دور است؟ چون آتش است. چرا صورت برخی جوش می‌زند؟ چون گرمی کرده است. چرا گرمی کرده است؟ چون طبعش گرم است. اگر لحاظ اسمی داشته باشد باید به یک ذات برگردد.

در اینجا یک بحث ادبی و ماده شناسی داریم و یک بحث فلسفی. از لحاظ ادبی اگر بگوییم «یا» شیطان زائد است، اصل عدم زیاده است. پس شطن اصلی است . اما گاهی می‌گوییم نون زائد و یا اصلی است.

هر دو صورت با هم تعارض دارند. دیگر در اینجا اصل در کار نیست. این حضرات دلیل ادعای خود را نمی‌آورند و فقط به نقل دو قول بسنده می‌نمایند. ظاهراً برای ایشان مهم نمی‌باشد. تنها مطلبی که می‌توان از مصباح پذیرفت اینست که شیطان برای ابلیس اسم نیست بلکه وصف عام کلی است یعنی اسم جنس و به هر کس هم ممکن است اطلاق شود چه ابلیس باشد چه انسان یا حیوان؛ حتی به خُلق هم می‌توان شیطان گفت مانند الحسد شیطان یا الغضب شیطان که در احادیث موجود است.

مقائیس اللغه می‌فرماید: «شطن اصل مطرد صحیح یدل علی البعد». یقال شطن الدار اذا غربت. یعنی خانه ما دور است. و یقال برٌ شطون یعنی بسیار بعد و عمیق است. برای اینکه مطلب بهتر روشن شود باید گفت که ما دو باب داریم و بدون دلیل هیچ چیز را نمیتوان در یک باب برد: باب شاط، یشیط و باب شطن، یشطن. باید دید که شیطان از کدام باب است؟ ایشان می‌فرماید و امّا الشیطان فقال قوم هو من هذا الباب یعنی از باب شطن است. و نون فیه اصلیه لبعده ان الحق و تمرده یعنی چون شیطان از خدا تمرد کرد و بعید از حق هست،‌ شیطان از شطن مشتق شده است. این چه دلیلی است؟! چه شد که شیطان دور شد؟ چون آتشی بود. پس بعد از حق خود معلول است. چه شد که بعید شد؟ چون ذات او ناآرام و حرارتی بود. اگر ایشان می‌گوید از شطن است باید دلیل بیاورد. اگر بخواهید چیزی را در یک باب بیاورید باید دلیل بیاورید. سپس می‌فرماید «یقالوا انّ النون فیه زائده» یعنی گفته شده یا قیل «و انّه من شاط» یعنی شاط، یشیط. پس نظر شما چیست؟ می‌گوید نظری ندارم یعنی ان النّقّال کالبقّال. متاسفانه ادبیات ما ناقص است. ارزش یک جامعه به فرهنگ ادبی آن است. فرهنگ ادبی با نقّالی درست نمی‌شود . در هر کجا و هر علمی که می‌روید باید ماده شناسی، اشتقاق و رجوع مشتقات به مواد مورد تحقیق و تفحّص واقع شودو کار کتاب لغت نیست. حتی ۲۰۰ کتاب لغت را که هم ببینید فقط نقّالی است. کتابهای لغت مانند یک گزارشگر عمل می‌کنند یعنی با مصاحبه، نظر دیگران را نقل می‌کنند. لذا نظر لغوی به هیچ وجه اعتبار علمی ندارد. کتاب لغت مانند انباری است که هر چه بوده در آنجا ریخته شده است. این در ادبیات ما یک نقص است و باید این نظرها الک و صاف شود. یک ادیب باید تمام مشتقات را بر بالین مواد بنشاند و موارد کلمات را مستدل و گویا دنبال کند. ارزش یک ملّت به ادبیاتش است و ارزش ادبیات به شناخت نظری است.

تهذیب اللغه می‌فرماید: «الشطن حبل الطویل الشدید الفتل یستسقی به و یشدّ به الخیر» یعنی شطن به طناب بلندی گفته می‌شود که بسیار به هم پیچیده است که با آن از چاه آب می‌کشیدند و حیوانات را به آن می‌بستند (چون در آن زمان زنجیر موجود نبوده است). چه چیزی از این تعریف به دست می‌آید؟ این تعریف به بعد اشاره می‌کند زیرا طناب طولانی است و به هم تاب خورده است و صاف نیست. طناب هر چه بلندتر می‌شود دل می‌زند لذا به التهاب شیطان اشاره می‌کند. اساساً حرارت التهاب دارد. سپس می‌فرماید و قال ابن سکّیت «الشطن مصدر شطن، یشطن اذا خالفه ان نیته و وجه» یعنی شطن به مفهوم مخالفت عمدی است. و قال لیث «الشیطان فیعال» یعنی نون دیگر زائد نیست. و قال غیره «الشیطان فعلان من شاط، یشیط اذا هلک و حترق». بعد تهذیب می‌گوید قلت «والاول اکبر» یعنی اولی بزرگتر است یعنی از شطن اشتقاق شده است. باید پرسید چرا اکبر گفته شده است؟ مگر چه مناسبتی دارد؟ باید مثلاً گفته می‌شد الاولی اولی … متاسفانه دلیل هم ارائه نمی‌شود.

راغب که یکی از کتاب لغت‌های قرآنی خوب است می‌فرماید «الشیطان النون فیه اصلیه و هو من شطن ای تباعد و منه بئر شطون و قیل بل النون فیه زائده من شاط، یشیط احترق غضبا و الشیطان مخلوق من النار کما دل علیه و خلق الجان من مارج من النار و لکونه من ذالک اختص بفرط القوه الغضبیه و الحمیمه الحمیه الضمیمه». نظر خود را درابتدا بودن ارائه دلیل مطرح می‌نماید و هنگامی که قول دیگران را در زائد بودن نون و اصلی گرفتن یا مطرح می‌کند با استفاده از کلمه قیل برای آوردن دلیل جمله خویش را ادامه می‌دهد: شیطان با مخالفت خود آتش گرفت و اگر از شاط، یشیط باشد به اعتبار وجود آتشین وی است. پرسش ما اینست که اگر برای نظر دوم دلیل منطقی می‌آورید پس چرا نظر اول را می‌پذیرید؟ در ادامه می‌فرماید چون شیطان آتشی است در غضب شدت دارد و قید عصبیت نیز دارد. به عبارت دیگر شیطان موجودی عصبی است. پس اگر شیطان عصبی باشد زود می‌شود او را تهییج و ناراحت کرد. اگر دشمن انسان عصبی باشد بسیار خوب است چون اضعف الاعدا من اظهر عداوه یعنی ضعیف ترین دشمنان کسانی هستند که عداوت خود را ظاهر می‌کنند. دشمنانی خطرناکند که دشمنی خود را ظاهر نمی‌کنند مثلاً با شما خوش رفتاری می‌نمایند اما در دل نسبت به شما بغض دارند. اگر دشمن عصبی باشد زود می‌شود او را به اختلال حواس دچار کرد. پس راغب می‌فرماید و متنع من السجود لآدم یعنی از سجود برای آدم امتناع کرد چون عصبی بود. شیطان مثل ابوسفیان که آمد و مسلمان شد رفتار نکرد. ابوسفیان با مسلمان شدن خود گرچه به صورت ظاهری نسل بنی امیه را حفظ کرد. عجب آدم زرنگی بوده است! اگر او عصبی بود کشته می‌شد؛ مگر جناب حمزه به کسی مجال می‌داد؟! بی جهت کسی چیزی نمی‌شود؛ خوب و بد هم ندارد. ابوسفیان، مظهر عداوت با اسلام و بت پرستی با وجود متلک زنان، اشهد ان لا اله الا الله گفت چون معتقد بود با اسلام آوردنش همه چیز را می‌توانست حفظ کند. خوب است که رهبر یک جامعه اینقدر زرنگ باشد. شیطان مثل بچه‌اش باهوش نبوده است. چنین نیست که بچه‌های شیطان یا حتی بچه‌های آدم کمتر از پدرانشان هستند؛ گاهی شیطان‌تر از شیطان هم در عالم یافت می‌شود همانطور که آدم تر از آدم داریم. شیطان سیاست نداشت که به آدم سجده نکرد. مطالب موجود در کتابهای گذشته باید پیرایش شود وگرنه تا هزار سال دیر هم این مطالب تغییر نمی‌کند. راغب در ادامه نقل می‌کند و قال ابوعبیده «و خلق الجانّ من مارج من النار» این مطلب در قرآن نیز موجود است که شیطان آتشی است و جان پدر جن است مانند آدم. به عبارت دیگر جن یعنی بنی جان مثل بنی آدم یعنی انسان. همانطور که اصل آدم از گِل بوده است اصل شیطان هم از آتش بوده است. مارج یعنی شعله آتش! ما برخی من مارج من النار را آتش خالص و برخی نیز آنرا دود گرفته‌اند. ضمناً برای ایشان اصلاً مهم نبوده است که وجود شیطان با دود بوده است یا بدون دود. در بحث وجود که وارد شویم تفاوتهای وجود با دود و بدون دود را روشن خواهیم کرد. چوب نیم سوخته با چوب آتش از لحاظ قیمت با هم بسیار متفاوت است. چوب نیم سوخته که تولید دود می‌کند غیر از چوبی است که آتش می‌گیرد. پس وجود جن با دود است یا بی دود؟ این مسائل از کتابها و تفاسیر ما در نمی‌آید! یکی از اوصاف شیطان «مارد» نیز چنین است؛ مَرَدَ یعنی چه؟ امرد یعنی بی مو؛ اهل بهشت جردٌ مردٌ هستند یعنی صاف و بی مو هستند. معنای واژه مارد برای شیطان «بی خیر» می‌شود (العاری من الخیر). آیا کسی که یحیی را نصیحت می‌کند می‌تواند خالی از خیر باشد؟ پاسخ اینست که بله می‌تواند نصیحت کند اما نصیحت نامناسب . از لحاظ فلسفی چیزی نیست که وجودش خیر نباشد حتما شرّ. این یک مطلب است که متفاوت است از اینکه بگوییم خیر خیر است و شر شر. مثلاً می‌گوییم شب شب است، روز روز است ولی زمان هم می‌تواند روز باشد و هم شب. اگر می‌گوییم العاری من الخیر یعنی وجودش شرور است و قصد خیر ندارد اگر چه وجود شرّ در نظام احسن کارگشاست و دیگر ربطی به آن ندارد. خداوند هرگز بر سر کسی نمی‌زند؛ این یک پدیده‌ای زمینی است. عالم سیستم دارد. ما بیش از این وارد مباحث فلسفی نمی‌شویم چون یکی از خصوصیات مباحث ما این است که علوم را با هم نیامیزیم و هر رشته علمی را با پارامترهای خود آن علم دنبال کنیم.

ادامه نقل جناب راغب از ابوعبیده اینست که «الشیطان اسم لکلّ عارم من الجن و الانس و الحیوانات» پس اسم خاص نیست و عارم هم به معنای شدید و نا آرام. شیطان وصف است بر هر متمرد طاغی. سپس آیه می‌خواند «قال شیاطین الانس و الجن» و قال انّ شیاطین لیوحون الی اولیائهم و ادا خلو الی شیاطینهم اصحابهم من الجن و الانس و قوله کانّه رئوس شیاطین غیر هی حیه خفیفه الجسم و سمّی کلّ خلق ضمیم لا انسان شیطانا» نه تنها شیطان را به حیوان بلکه برای اخلاق بد انسانی هم اطلاق می‌کند. و قال علیه‌السلام «الحسد شیطان و الغضب شیطان». پس بنا بر عبارت راغب شیطان بر جن، انس، ابلیس، حیوانات و خلق و خوی بر مترتب می‌گردد. اِشکال بر عبارت راغب را بعداً دنبال می‌کنیم.

حالا ببینیم مجمع البحرین چه می‌گوید «من شّطن و هو البعد فکانّهم ای شیاطین تباعد و عن الخیر و طالع مکثهم فی الشّر». جمله‌ای که در بهر بسیار مناسب است؛ صرف بعد عن الحق کافی نیست؛ شر آنها نیز طولانی است. مثلاً می‌گوییم فلانی مومن نیست اما کافر هم نیست؛‌ دو تا شدن این مطلب امکان پذیر است. اما گاهی می‌توان گفت که خود دوری از حق، شر است. یکی چیز یا خیر است و یا شر؛ اگر از خیر دور باشد یعنی شر است.

ایشان از ابن عرفه نقل می‌کند «هو من الشّطن و هو حبل الطویل المضطرب» یعنی شیطان از ریشه شطن است و مانند طناب طولانی مضطرب و نا آرام است. قال زمخشری «و قد جعل سیبیه نون شیطان فی موضع عن کتابه اصلیه و فی آخر الزائده» یعنی زمخشری از سیبویه نقل می‌کند که خود سیبویه نمی‌دانسته که نون اصلی است یا زائد چون در کتابش این چنین است. به عبارت دیگر، دو قول را گفته است. مجمع البحرین دلیل بر نون اصلی را چنین بیان می‌دارد: قولهم تشیطن الرجل اشتقاقهم من شطن اذا بعد لبعده من الصلاح و الخیر». همانطور که می‌بینید ایشان دلیل شیطانی بودن شیطان را در اینجا نمی‌دهد. تشیطن یعنی خود را به شیطنت زد یا شیطونی کرد. شیطان از شطن است نه تشیطن. این همه مشکل در باب اشتقال و ریشه شناسی عجیب است. این حضرات دقت نکرده‌اند که شیطان اصلاً عربی نیست. سپس گفته است «و من شاط اذا بطل ان جعلت نونه زائده» یعنی اگر نون آنرا زائد بگیرید از شاط نشأت می‌گیرد.

مرحوم علامه طباطبایی در جلد هفتم صفحه ۳۳۹ تفسیر المیزان می‌فرماید شیاطین جمع شیطان است و هو فی الغه الشریر غلب الستثماره فی ابلیس الذی یصف القرآن» یعنی شری که در ابلیس غلبه دارد. اما ماده آن را دیگر در المیزان به بحث نمی‌گذارد؛ حتی دو قول آن را بیان نمی‌کند. بسیار از واژه شیطان در المیزان سخن گفته است اما از ماده و اشتقاق آن خبری نیست.

مطالب مرتبط