دانش‌اندوزی و خشونت‌ورزی

دانش‌اندوزی و خشونت‌ورزی

حضرت آیت‌الله محمدرضا نکونام (مد ظله العالی)

شناسنامه

سرشناسه : نکونام، محمدرضا‏‫، ۱۳۲۷ -‬
‏عنوان و نام پديدآور : دانش‌اندوزی و خشونت‌ورزی/ محمدرضا نکونام.
‏مشخصات نشر : اسلام شهر: انتشارات صبح فردا، ‏‫۱۳۹۳.‬
‏مشخصات ظاهری : ‏‫۱۳۱ص.‬؛ ‏‫۱۴/۵×۲۱س‌م.‬
‏فروست : مجموعه آثار؛ ۱۵۴.
‏شابک : ‏‫۵۰۰۰۰ ریال‬‏‫‭‭‫‬‭۹۷۸-۶۰۰-۶۴۳۵-۶۷-۱‬‬ :
‏وضعیت فهرست نویسی : فاپا
‏یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.
‏موضوع : اسلام — مسائل متفرقه
‏رده بندی کنگره : ‏‫‬‭BP۱۱‏‫‬‭/ن۸د۲ ۱۳۹۳
‏رده بندی دیویی : ‏‫‬‭۲۹۷/۰۲
‏شماره کتابشناسی ملی : ۲۹۸۳۴۸۶

 

(۴)

فهرست مطالب

پیش‌گفتار··· ۷

بیداری طبیعت با ظهور یک حقیقت··· ۱۱

امام حسن عسکری علیه‌السلام و زمینه‌سازی برای عصر غیبت··· ۱۵

حوزه‌های دینی و آسیب‌های آموزشی ۲۵

جایگاه حوزه‌های علمیه در نهضت تولید علم··· ۴۳

استخاره در نگاهی آسیب شناسانه··· ۷۷

مفهوم گناه و بازتاب‌های آن در زندگی ۸۹

زن، عفاف و آزادی ۱۰۵

معرفی چند اثر از آیت اللّه نکونام··· ۱۱۳

پاپ؛ خشونت‌ورزی در بیانی خردپسند··· ۱۲۱

(۵)

(۶)

پیش‌گفتار

تفکر درباره چگونگی رشد و تعالی جامعه مسلمین و راه‌کارهای مناسب آن، ذهن و اندیشه هر مسلمانی را به خود مشغول می‌دارد، و در این مسیر تاکنون کتاب‌های «روحانیت و رهبری»، «حوزه؛ چالش‌ها و طرح‌ها»، «علمای راستین؛ رهروان پیامبران» از حضرت آیت اللّه نکونام (مد ظله العالی) نشر یافته، اما در این کتاب که چهارمین دفتر از این نوع نوشته هاست و در قالب مصاحبه و گفت‌وگو با روزنامه‌ها و نشریات روز انجام شده است، معظم‌له از بایسته‌های نظام آموزشی حوزه‌های علمیه جستارگشایی می‌کند و به این پرسش‌ها پاسخ می‌دهد: آیا متون و دروس حوزوی پاسخ‌گوی نیازهای بشر امروزی است؟

آیا دروس خارج مرسوم در حوزه‌های علمیه امروز استانداردهای لازم آموزش را دارد؟

(۷)

آیا اصل هدف‌مندی در طلاب علوم دینی رو به ضعف و کاهش ننهاده و راه‌کارهای تقویت این اصل چیست؟

چه آسیب‌هایی حوزه علمیه را از نظر علمی و اخلاقی تهدید می‌کند؟

بایسته‌های رویکرد حوزه علمی به‌موضوع جنبش نرم‌افزاری و تولید علم چیست؟ حوزه‌های علمیه در تولید فکر و نظریه‌های علمی چه جایگاهی دارند؟

در نظریه‌پردازی، مرز میان «ابداع» و «بدعت» چیست؟

آیا درست است که گفته شود از آن‌جا که ساختار متون یا علوم حوزوی؛ به‌ویژه فقه، فردی است نمی‌تواند پاسخ‌گوی روابط اجتماعی باشد و بسیاری از مسایل حل ناشده ما به همین نقص باز می‌گردد؟

صاحبان اندیشه و علم در حوزه چگونه می‌توانند به قدرتی علمی دست یابند که بتوانند دولت اسلامی را با نظریه خود یاری دهند؟

چگونه می‌توان فضای تضارب آرا و دیدگاه‌ها را در حوزه فراهم کرد تا نخبگان حوزه در فضایی سالم، آرای یک‌دیگر را بررسی و نقد کنند؟

هم‌چنین این نوشتار، جایگاه «دانش استخاره» در میان علوم دینی و رابطه استخاره و نفی تقدیر گرایی را توضیح

(۸)

می‌دهد و مفهوم گناه و بازتاب‌های آن در زندگی و نیز وظیفه عالمان دینی در تشویق مردم به دوری از گناه و وروش آن را تبیین می‌کند و پاسخ این پرسش‌ها را می‌کاود:

آیا دانش بشری و شرایط زمان و مکان در تغییر مصادیق گناه مؤثر است؟

برخی از گناهان، چنان که در شریعت مطرح شده است عواقب سختی دارد، برای نمونه، باعث تنگی معیشت یا مانع استجابت دعا می‌شود و یا حتی بلایا و مرگ ناگهانی را به دنبال می‌آورد، این امر چگونه قابل تبیین است و چرا شماری از گناهان چنین نتایجی دارد؟

شیوه برخورد عالمان و مبلغان به مسأله گناه چگونه است و آیا این شیوه و نحوه برخورد با آن مناسب است یا خیر؟

در مصاحبه‌ای دیگر ویژگی‌های کتاب «زن؛ مظلوم همیشه تاریخ» و برخی از نوآوری‌های آن، موضوع گفت‌وگوی روزنامه خراسان با استاد فرزانه حضرت آیت‌اللّه نکونام (مد ظله العالی) است و نوشته‌ای که این روزنامه در معرفی برخی از آثار معظم‌له دارد، بخش دانش‌اندوزی این کتاب را پایان می‌برد و مصاحبه «پاپ؛ خشونت ورزی در بیانی خردپسند» به جایگاه رأفت و خشونت در اسلام

(۹)

می‌پردازد و سخنان پاپ را نقد می‌کند. پاپ بندیکت شانزدهم، خواسته بود از طریق نقل قول‌های جهت‌دار از مناظره امپراتور بیزانس در قرن چهاردهم میلادی با یک اندیشمند ایرانی، ضمن آن که از واکنش‌های احتمالی جلوگیری کند، به همین بهانه، مفهوم «جهاد» و «عقلانیت» در اسلام را به چالش بکشد؛ اما این کار بسیار خام دستانه صورت گرفت و همین امر باعث شد که در این گفت‌وگو مفهوم عقلانیت در اسلام و موارد مطرح شده از سوی پاپ مورد بحث و بررسی قرار گیرد.

اما دو مصاحبه نخست، نوآوری امام حسن عسکری علیه‌السلام در ایجاد گسستگی در جریان تاریخ و راز و رمز آرامش ایشان و نیز شیوه جمع اعیاد ملی که با عزاداری‌های سنتی پیوند می‌خورد را توضیح می‌دهد.

شایان ذکر است بیش از این، مجموع بیست و یک مصاحبه از معظم‌له در کتاب «گفتگوهای اجتماعی» منتشر شده است.

وآخر دعوانا أن الحمد للّه رب العالمین

(۱۰)

بیداری طبیعت با ظهور یک حقیقت

(۱)

اشک شوق بر چهره غمدیده

اربعین امسال با نوروز تقارن یافته است. با توجه به این که هر دو؛ یعنی هم اربعین سالار شهیدان علیه‌السلام و هم عید نوروز برای ایرانیان محترم و با اهمیت است، این پرسش پیش می‌آید که چگونه می‌توان غم و شادی و عزا و جشن را که به گونه‌ای ناگزیر با یک‌دیگر متقارن شده است در کنار یک‌دیگر داشته باشیم.

خبرنگار ما این پرسش را با آیت‌اللّه نکونام مطرح کرد و وی در این باره ابراز داشت: نوروز عیدی طبیعی و فطری است، در واقع باید گفت عید نوروز بیدارباش طبیعت است و تمام

۱- روزنامه خراسان، ۲۷ اسفند ۱۳۸۴٫

(۱۱)

موجودات ناسوت به استقبال این عید می‌روند.

به همین دلیل، نوروز، جلال و صفا و بهجت خاص خود را دارد. علاوه بر این، این عید لوازمی دارد که بسیار پسندیده است.

خانه تکانی، نظافت، صله ارحام، دید و بازدید، ترک غربت و غریبی، تبدیل قهرها به آشتی، با همدیگر بودن و به سراغ بزرگ‌ترها رفتن از لوازم این عید است که همه از منظر عقل و دین پسندیده است و کسی نمی‌تواند از این دو زاویه بر آن ایرادی وارد کند. البته، ممکن است کسانی که سابقه گناه دارند در این ایام زیاده‌روی کنند و اعمال خلاف آن‌ها تشدید شود ولی این امر به نوروز ارتباطی ندارد و خود این افراد مسؤول کارهای خود هستند.

اربعین ظهور یک حقیقت است

آیت‌اللّه نکونام سپس درباره اربعین سالار شهیدان علیه‌السلام گفتند: اگر عید نوروز بیداری و شادی طبیعت است، اربعین حسینی ظهور یک حقیقت است.

در واقع، طبیعت، ناسوت است و حقیقت، ملکوت طبیعت به شمار می‌رود. به اعتقاد ایشان، اربعین نتیجه حقیقتی است که همه انبیا و اولیا در پی آن بودند، از این رو اربعین نیز سراسر، حرکت و پویایی و زندگی است.

(۱۲)

در حقیقت باید گفت اربعین که باطل را به چالش کشیده و می‌توان آن را پیروزی حق بر باطل به شمار آورد برای مؤمنان بشارت دهنده است و باعث آرامش و صفای قلب همه کسانی است که در جبهه حق می‌جنگند. اربعین نماد حقانیت، عظمت، شجاعت و ظهور ولایت است، بنابراین می‌تواند بهجت آفرین نیز باشد؛ اگرچه با عزاداری همراه است. با توجه به این ملاحظات نباید عید نوروز را در ماهیت با اربعین مغایر دانست.

با تقارن چه باید کرد؟

حال این پرسش مطرح می‌شود که چگونه می‌توان هم عظمت اربعین را پاس داشت و هم نوروز را برگزار کرد. آیت‌اللّه نکونام در این بیان فرمود: همان‌طور که اشاره کردم عید لوازمی دارد که همه در راستای هم‌زیستی مسالمت‌آمیز و در جهت زندگی توأم با مهر و عطوفت است و هیچ منافات یا تعارضی با اربعین ندارد. سنت‌های عید باستانی ایرانیان تجلی سنت‌های دینی است، تنها نکته‌ای که باید به آن توجه داشت همین است که شادی‌های عید نباید خیلی نمایان باشد یا به گونه‌ای باشد که مظلومیت و غربت امام حسین علیه‌السلام را کمرنگ کند.

در گذشته نیز ما شاهد این نوع تقارن‌ها بوده‌ایم و مؤمنان ضمن حفظ سنت‌های عید، مثل خانه تکانی، نظافت، دید و

(۱۳)

بازدید، ترک غربت و سایر مسایل به یک‌دیگر تسلیت هم می‌گفتند و یا علاوه بر شیرینی، خرما نیز در سر سفره خود می‌گذاشتند. آیت‌اللّه نکونام در پایان افزودند: حقیقت عاشورا و اربعین، باعث صفای باطن و سرور اولیای خداست. عید هم باعث شادی طبیعی و درونی طبیعت است و هر دو پیام‌آور زندگی است. با این اساس در تقارن این دو باید به لوازم آن مقید باشیم و هر دو را حفظ کنیم.

(۱۴)

امام حسن عسکری علیه‌السلام و زمینه‌سازی برای عصر غیبت

(۱)

اشاره: گروه اندیشه ضمن تبریک میلاد با سعادت و پربرکت امام حسن عسکری علیه‌السلام ، به همین مناسبت با آیت‌اللّه نکونام، از مدرسان برجسته حوزه علمیه قم و مؤلف چندین اثر در زمینه مسایل مختلف و مرتبط به امور دینی گفت‌وگویی انجام داده است که در ادامه می‌خوانید. آیت‌اللّه نکونام در این گفت‌وگو مهم‌ترین ویژگی و مهم‌ترین رسالت امام حسن عسکری علیه‌السلام را در این می‌دانند که حضرت تسلسل عصمت را پایان دادند و تاریخ تشیع را وارد مرحله تازه‌ای کردند. به گفته آیت‌اللّه نکونام، امامان امتیاز تاریخ‌اند و نه تکرار تاریخ و وظیفه ما این است که این امتیازات را بشناسیم.

۱ـ خراسان، شنبه، ۱۶ اردیبهشت ماه ۱۳۸۵، ۸ ربیع الاخر ۱۴۲۷، شماره ۱۶۴۰۶٫

(۱۵)

امیداواریم گفت‌وگوی حاضر مورد توجه خوانندگان قرار گیرد.

با توجه به این که در سالروز میلاد امام حسن عسکری علیه‌السلام قرار داریم، به نظر شما در مورد ایشان و زندگی آن حضرت چه نکته و یا نکات مهمی را باید مد نظر قرار دهیم؟

می‌دانیم که امام حسن عسکری علیه‌السلام فرزند مدینه بودند، اما در سامرا حصر شدند و در آن‌جا زندگی می‌کردند. به‌طور کلی می‌توان گفت خروج برخی از حضرات ائمه علیهم‌السلام از مدینه و استقرار آن بزرگواران در نقاط مختلف، خود نوعی مدیریت الهی بود و بر همین اساس می‌بینیم که امام حسن عسکری علیه‌السلام در شهر سامرا و در پادگانی نظامی که در عربی «عسکر» نامیده می‌شود زندگی می‌کردند.

مدارکی هست که امام حسن علیه‌السلام در این محل تحت نظر بودند و مورد آزار و اذیت نظامیان قرار می‌گرفتند. در هر صورت، عمر حضرت بسیار کم است و بیش از حدود بیست و هشت یا بیست و نه سال زندگی نکردند و از این نظر از امامان جوان به شمار می‌روند.

البته، پدر ایشان نیز عمر زیادی نداشتند و حدود چهل سالگی به شهادت رسیدند. اگر بخواهیم در مورد امامت

(۱۶)

حضرت به صورت آگاهانه فکر کنیم و موقعیت رهبری ایشان را به‌روشنی ببینیم باید بر اساس تفاوت شرایط زمانی و بر مبنای چالش‌های موجود در خلافت بنی امیه و بنی عباس، به موضوع امامت بپردازیم. حضرات ائمه معصومین علیهم‌السلام به جریان حاکم نظر داشتند؛ چون در صحنه سیاسی و فرهنگی آن روز دو جریان عمده و تأثیرگذار وجود داشت که یکی منتسب به شجره طیبه امامت بود و دیگری منتسب به شجره خبیثه خلافت بنی امیه و بنی عباس.

واکنش حضرات ائمه علیهم‌السلام نسبت به شرایط حاکم، متفاوت بود. از زمان حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام تا زمان حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام ما شاهد ظهور، حرکت، قیام و شهادت هستیم اما از زمان امام سجاد علیه‌السلام تا امام صادق علیه‌السلام نحوه رهبری تفاوت پیدا می‌کند. می‌بینیم که امامان در این زمان، بیش‌تر به تعلیم و تربیت افراد و ایجاد نیروی بصیرت و آگاهی در آنان می‌پردازند و افزوده بر این، به طور مستقیم وارد مسایل اجتماعی نمی‌شوند. در عصر امام رضا علیه‌السلام حضرت هم مدیریت اجتماعی و هم زمینه سیاسی مناسبی داشت ولی دست به شمشیر نبرد؛ یعنی شمشیر آن حضرت سیاست ایشان بود. بنابراین، نحوه مواجهه و رویکرد حضرات ائمه اطهار علیهم‌السلام در هر زمانی به شکل و گونه‌ای مناسب با آن

(۱۷)

زمان و متفاوت از هم بوده است. حال، از زمان امام جواد علیه‌السلام تا امام حسن عسکری علیه‌السلام استراتژی امامت تغییر می‌کند. چون ائمه اطهار علیهم‌السلام و به‌ویژه امام حسن عسکری علیه‌السلام در این زمان برای غیبت زمینه سازی می‌کردند. از این رو ایشان حضور اجتماعی کم‌تری داشتند تا در شیعیان برای پذیرش غیبت ایجاد آمادگی نمایند. چنان که گفته می‌شود، امام حسن عسکری علیه‌السلام گاهی از پس پرده سخن می‌گفته‌اند. بدون شک، نامحرمی در کار نبوده که چنین اقدامی به این جهت صورت گیرد و گذشته از این در پس پرده سخن گفتن در مقایسه با مستقیم سخن گفتن خطر بیش‌تری دارد و یا دست‌کم سوء ظن بیش‌تری را ایجاد می‌کند اما با این حال حضرت این اقدام را در راستای زمینه سازی برای غیبت انجام می‌دادند. بنابراین روش مدیریت و رهبری حضرات ائمه معصومین علیهم‌السلام هرچند مبارزه و ستیز با ظلم بوده است، در دوره‌های مختلف متفاوت بود و آن بزرگواران استراتژی‌های گوناگونی را با توجه به شرایط زمانی و با توجه به بایسته‌ها و الزامات مختلف پی می‌گرفتند. خلفای بنی عباس تا آن‌جا که ممکن بود عرصه را بر حضرت تنگ می‌کردند و حتی افرادی را برای زیر نظر داشتن ایشان می‌گماشتند و به برخی دستور می‌دادند تا آن‌جا که ممکن است به حضرت آزار برسانند. اما این گماشتگان مزدور

(۱۸)

با برخورد با امام ملایم می‌شدند و تحت تأثیر کرامت و عزت امام عسکری علیه‌السلام قرار می‌گرفتند و او را سزاوار هدایت و رهبری امت اسلامی می‌دیدند. از این رو باید گفت رهبری حضرت، بسیار حکیمانه، آگاهانه و با بصیرت بوده است ولی از آن‌جا که دوره زمانی آن حضرت عادی نبوده، شیوه این رهبری نیز مخصوص به خود بوده است. امام حسن عسکری علیه‌السلام ضمن این که در اجتماع حضور کم رنگی داشتند، بنابر مصالحی تنها صاحب یک فرزند شدند و آن هم حضرت حجت بود. یعنی امام حسن عسکری علیه‌السلام با این اقدامات پیام‌های خاصی را می‌رساندند. ایشان تا مدت‌ها فرزندی نداشتند؛ به‌طوری که عده‌ای از نزدیکان حضرت دچار شک و تردید شدند اما سپس متوجه این امر گردیدند و با لحاظ همه شرایط انسانی و زمینه‌های طبیعی باید گفت میلاد حضرت حجت یک میلاد عادی و معمولی نبوده است. در این شرایط دوستان و دشمنان در نگرانی به سر می‌بردند، هرچند نوع نگرانی آن‌ها بسیار متفاوت بود، دوستان، بیمناک آینده بودند و نسبت به سرنوشت امامت حساسیت داشتند و دشمنان از آن فضای خاص و از ابهاماتی که وجود داشت و از این که نمی‌دانستند چه عکس العملی باید نشان دهند در هراس بودند.

(۱۹)

بنابر این، منش اجتماعی و روش زندگی و نحوه برخورد و مواجهه حضرت امام حسن عسکری علیه‌السلام خبر از آرامش قبل از طوفان می‌داد؛ چون پس از حضرت حادثه‌ای بزرگ در راه بود. ایشان تنها یک فرزند داشت و می‌خواست او را به شیوه نامتعارف به جهانیان عرضه کند از این رو عظمت حضرت در این بود که اگرچه از حادثه‌ای بزرگ مطلع بود و برای آن زمینه سازی می‌کرد، آرامش خود را به شیوه باور نکردنی حفظ می‌نمود.

در واقع، امام حسن عسکری علیه‌السلام بر آن بودند تا در جریان تاریخ ایجاد گسستگی کنند. پیش از این هر کس می‌توانست شجره‌نامه خود را عرضه کند و آبا و اجداد خود را برشمرد اما امام حسن عسکری علیه‌السلام می‌خواهد این شجره را به طریقی دیگر جاودانه سازد و به عبارت دیگر، هدف ایشان این بود که تاریخ را به‌جای این که به شیوه مرسوم در ظرف تدریج پدید آورد، در ظرف زمان و به صورتی ناگهانی محقق کند.

این عظمت، ویژه حضرت امام حسن عسکری علیه‌السلام است؛ چرا که امامان دیگر در تولد امام معصوم، تسلسل داشتند و حضرت عسکری علیه‌السلام ختام در تولد امام معصوم بودند. این رسالت که بر عهده ایشان بود باعث شد که حضرت روش و منش ویژه‌ای داشته باشند. ما از ایشان شاهد

(۲۰)

بروز کنش‌ها و واکنش‌هایی می‌باشیم که منحصر به آن حضرت بود. امامان معصوم پا در جای امام پیش از خود می‌گذاشتند ولی امام حسن عسکری علیه‌السلام راه دیگری را در پیش گرفتند و این گونه بود که آرامش حضرت، دشمنان را ناآرام می‌کرد و وقار حضرت سلاح ایشان بود و معاندان خود را با آن خلع سلاح می‌کردند.

مطالبی که در کتاب‌ها درباره حضرات ائمه علیهم‌السلام آمده است بیش‌تر تکراری به نظر می‌رسد و اگر ما بخواهیم درباره زندگی امامان چیزی بدانیم می‌بینیم که در چند اثر تقریبا مطالب مشابهی تکرار شده، به نظر شما علت این امر چیست؟

متأسفانه ما در شناخت حضرات ائمه معصومین علیهم‌السلام کوتاهی داریم. آثار و نوشته‌های ما شاید برخی از گفتار و رفتار ائمه را منعکس نماید، اما این آثار به صورت مواد خام است که نیاز به تحقیق و کار فراوان دارد. شناخت انگیزه‌ها و درک فلسفه پنهان در این گفتار و کردار امر مهمی است که نیازهای امروز را برآورده می‌کند. نقل سخنان و احادیث و نقل تاریخ اگرچه به‌جای خود ارزشمند است، تکرار آن به معنای علم و آگاهی نیست. مهم این است که ما مدیریت و رهبری و برخوردهای متفاوت حضرات معصومین علیهم‌السلام را در شرایط

(۲۱)

مختلف بسنجیم و به استراتژی ایشان پی ببریم و به زندگی امام حسن عسکری علیه‌السلام نیز از همین نظرگاه باید نگاه کنیم. بزرگان و اعاظم ما نوعا به احضار تاریخ توجه می‌کنند و نه به انشای تاریخ، و به عبارت دیگر، نویسندگان بیش‌تر به نقل تاریخ می‌پردازند تا به استنباط و تحلیل آن. این که تولد امام عسکری علیه‌السلام در ربیع الاول بوده یا در ربیع‌الثانی چیزی را تغییر نمی‌دهد اما این که ایشان چه راه و رسم و چه خط مشی را برای زندگی برگزیدند و چه سیاستی را دنبال نمودند اهمیت زیادی دارد. به نظر من این که امام حسن عسکری علیه‌السلام می‌دانستند که صاحب چه فرزندی خواهند شد، خیلی مهم است. ممکن است پدر و مادری فرزندی را به دنیا بیاورند ولی ندانند که فرزند آن‌ها چه خواهد کرد و چه کسی خواهد شد اما امام حسن عسکری علیه‌السلام می‌دانستند که فرزند ایشان چه سرنوشتی دارند. با این استنباط، اگر به زندگی و گفتار و کردار ایشان توجه کنیم، متوجه استراتژی امام حسن عسکری علیه‌السلام در زمان خود می‌شویم. ما می‌گوییم حادثه کربلا خیلی بزرگ است یا سیاست امام رضا علیه‌السلام خیلی مهم است و یا می‌گوییم علم امام صادق علیه‌السلام یا امام باقر علیه‌السلام خیلی عظمت دارد، اما درباره امام حسن عسکری علیه‌السلام می‌گوییم آن حضرت یک ویژگی منحصر به فرد داشتند و آن این بود که حضرت به

(۲۲)

تسلسل عصمت پایان دادند و این روند تسلسل را شکستند. ما در شناخت حضرات ائمه علیهم‌السلام تنها به شناخت خود آنان بسنده کرده‌ایم، در حالی که باید به همه شرایط زمان ایشان توجه کنیم و آن حضرات علیهم‌السلام را در شرایط تاریخی خود ببینیم. نسبت به آقا امام حسن عسکری علیه‌السلام این نکته که ایشان در زمان خود چه سیاستی را برای مقابله در پیش گرفتند خیلی مهم است؛ چون ما را به همین جا می‌رساند که ایشان تسلسل عصمت را شکستند و در عین حال باید بدانیم کسی که چنین اقدام بزرگی انجام می‌دهد و کسی که می‌خواهد چنین گسستگی ایجاد کند و تاریخ دیگر پدید آورد باید همه عصمت را در خود داشته باشد تا قادر باشد کاری به این عظمت انجام دهد. امامان ما هیچ کدام تکرار تاریخ نیستند، بلکه ایشان امتیاز تاریخ هستند و ما باید این امتیازها را بشناسیم و ببینیم که آنان چگونه توانستند به این امتیازها دست پیدا کنند. البته همه ایشان به رغم این امتیازات، نور واحد هستند و در نهایت به یک منشأ و منبع می‌رسند.

(۲۳)

(۲۴)

حوزه‌های دینی و آسیب‌های آموزشی

(۱)

ضمن تشکر از وقتی که در اختیار ما گذاشتید، در آغاز، برای آشنایی خوانندگان، مختصری از فعالیت‌های علمی خود را بیان فرمایید.

بنده نزدیک به پنجاه سال از عمر خود را به تفکر و مباحث معرفتی، علمی و عملی اشتغال داشته‌ام. شاید بیش‌تر شب‌های عمر ناسوتی ما خواب نداشته است. همه چالش‌ها، مشکلات، کمبودها و نقدهایی که به اسلام و دین وارد می‌شد، در زمینه‌های مختلف عقیدتی، معرفتی، اجتماعی، سیاسی و مذهبی برای ما اهمیت تحقیقی داشته است. در زمینه فقه، قرآن کریم یا فلسفه و عرفان نگاه

۱ـ مجله پگاه حوزه، شماره ۴۰، ۱۱ اسفند ۱۳۸۴، ۱ صفر ۱۴۲۷٫

(۲۵)

واحدی نسبت به علم و جامعه یا دین و مردم داشته‌ایم.

نوشته‌هایی در این زمینه دارم که شاید به بیش از یکصد عنوان برسد؛ اما چون توان ارایه آن را نداشتیم، همه حالت زیر خاکی به خود گرفته است. حدود صد نوشته آماده چاپ است. دوره‌ای چهار جلدی درباره مسأله زن به چاپ رسیده است. شاید این کتاب بتواند، مشکلات جامعه ما را هموار کند. فعالیت‌های غیر تکراری دیگری برای حل مشکلات جامعه انجام داده‌ایم.

آیا متون و دروس حوزوی پاسخ‌گوی نیازهای بشر امروزی است؟

متون فعلی حوزه به‌طور مسلم پاسخ‌گو نیست و کسی در این مسأله شبهه‌ای ندارد؛ چون دروس و متون حوزوی، در واقع متون چند صد سال پیش است؛ هرچند این متون در زمان خود محتوایی ارزنده داشته است؛ اما علم پویا و رونده است و نمی‌توان آن را در یک مقطع حبس کرد. مگر می‌توان نوشته‌ای فرا زمانی چون قرآن کریم و سنت حضرات معصومین علیهم‌السلام را محبوس کرد. همه کتاب‌های آسمانی دیگر مقطع زمانی دارند: «فضّلنا بعضهم علی بعض»(۱)، پس می‌بینیم که حتی کتاب‌های آسمانی نیز در زمان‌های دیگر کارگشای

۱ـ بقره / ۲۵۳٫

(۲۶)

تمام نیستند. متون ما به سبک قدیم است. سبک قدما این بود که به صورت معمایی سخن بگویند: «فافهم»، «فتأمل». چنین روشی در آن زمان مرسوم بوده است؛ ولی در دنیای امروز، سنگین‌ترین مباحث علمی را به ساده‌ترین زبان بیان می‌کنند تا افراد عادی آن را درک کنند.

قطعا هیچ یک از کتاب‌های ما در زمینه‌های متفاوت ادبیات، فقه، اصول، فلسفه و عرفان کافی نیست. از طرفی، روش موجود در آن نیز برای اهل علم کارگشا نیست. این مسأله را همه به اتفاق قبول دارند و بعید است کسی نظر مخالف داشته باشد؛ ولی حق این است که در حوزه کارهایی بعد از انقلاب انجام شده است. برخی سعی کرده‌اند کتاب‌ها را بردارند یا آن را خلاصه کنند، ولی مشکل به این صورت حل نمی‌شود. ما باید برای همه رشته‌های علمی موجود در حوزه، متونی جامع بنگاریم؛ یعنی دانش‌مندان و عالمان بزرگ باید متن جامعی بنویسند که کارگشای جامعه و جهان امروز باشد. کتاب جامعی که باید راه حل مشکلات ملموس جامعه و جهان در آن مطرح شده باشد. لازم است عالمان توان‌مند در هر رشته‌ای، دست به کار شوند و متنی کامل و متقن بنگارند.

در حوزه باید به علم و عالم بها داده شود تا افراد کار خود را با انگیزه تخصص به کار بندند. در این صورت، هر کس در

(۲۷)

همان زمینه و ظرف خود می‌تواند مشکلات را به‌خوبی برطرف کند. سپس متون مورد نظر، پس از بررسی و امتحان، در نهایت به کار گرفته شود. چون کار شش ماه و یک سال نیست، وقتی امتحان کردند و پاسخ مثبت گرفتند، آن‌گاه آن را اجرا کنند.

شما دروس خارج مرسوم در حوزه‌های علمیه امروز را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

در حال حاضر، می‌توان مشکلات دروس خارج را به شرح زیر دانست:

  1. نخستین و مهم‌ترین مشکل ما این است که حوزه امروز، دوره سطح مناسبی ندارد تا دروس خارج با کیفیتی داشته باشد. زمانی نظر سنتی این است که دیگران چنین کردند، پس ما هم چنین می‌کنیم یا به قول اهل علم، سلف ما چنین کردند، پس ما هم چنین می‌کنیم. ما نمی‌توانیم وقت طلبه را به این صورت تلف کنیم. بنابراین، چون در زیرساخت حوزه مشکل داریم، اصلاً صحبت از درس خارج بحثی فرسایشی است.
  2. کسانی باید درس خارج دایر کنند که سال‌ها دروس سطح را تدریس کرده باشند، ولی گاه بعضی دروس خارج اصلاً سطحی نداشته است و بدون آن، درس خارج را شروع

(۲۸)

کرده‌اند. در گذشته، اگر می‌خواستند کسی را مسخره کنند، می‌گفتند: «ایشان درس خارج را با سیوطی می‌خواند». کسی باید درس خارج داشته باشد که بخش عمده‌ای از عمر خود را به پرورش شاگرد در سطح اختصاص داده باشد. چنین کسانی در واقع، خود به خود صاحب نظر هستند و می‌توانند، استنباط و اجتهاد کنند؛ نه این که از این و آن اجازه بگیرند؛ چون خود آن که اجازه می‌دهد، باید امتحان شده باشد. مشکل حوزه ما این است که همواره پایینی‌ها و طلاب را امتحان می‌کنند اما آن بالایی را چه کسی امتحان کرده است. نخست باید از بالایی امتحان گرفت تا میزان علم او مشخص شود و سپس او به امتحان دیگران بپردازد.

  1. کسی که می‌خواهد درس خارج بگوید باید احکام اسلام را مدرن و کاربردی مطرح کند و بحث‌هایی نو، تازه و ابتکاری داشته باشد که به ذهن شیخ نرسیده یا در روزگار شیخ مفید، کلینی و شیخ طوسی مطرح نبوده است. مباحث باید نو، ابتکاری، تازه و مطابق با مشکلات روز اسلام، انقلاب، جامعه و نظام باشد. اکنون شما می‌بینید که دولت ما از هیچ حوزه‌ای تقلید نمی‌کند؛ زیرا درس‌های خارج پاسخ‌گوی مشکلات آن نیست. زمانی چهار نفر کم سواد می‌خواهند از عالمی تقلید کنند، توجه به همین شکیات و… کافی است؛ زمانی دولت و

(۲۹)

نظام اسلامی باید از حوزه تقلید کند که به مسایل دیگری نیاز است؛ برای مثال، دولت می‌گوید: ما در مسأله انرژی هسته‌ای به مجتهدی در حیطه شرع نیاز داریم تا مسایل مربوط به آن را حل کند. وقتی حوزه اصلاً نمی‌داند که انرژی هسته‌ای چیست و تصوری از آن ندارد، چگونه می‌تواند در مورد آن نظر بدهد. یا در مورد اقتصاد اسلامی، مضاربه، مساقات و… چه باید کرد. دولت اسلامی از حوزه‌های علمیه می‌پرسد که من با چه اهرمی، ربا را در جامعه خنثی کنم؛ در حالی که سیستم جهانی مروج رباست و من نمی‌توانم جدای از این سیستم به فعالیت اقتصادی بپردازم. آیا ما می‌توانیم فتوا بدهیم که بدون ساقط شدن در سیستم جهانی، ربا را از جامعه حذف کنیم؟ سؤالات دولت اسلامی از ما چنین چیزهایی است. دیگر یک وزیر از ما نمی‌پرسد که شکیات نماز چیست. نظام ما اکنون در مسایل عمده و کلان کشور مشکل فتوایی دارد. هنوز احکام موسیقی، غنا، حجاب، سفر و… مشکل دارد. برای نمونه، تهران یک شهر است. عده‌ای از مردم نماز خود را در آن شکسته می‌خوانند و عده‌ای دیگر تمام؛ زیرا برخی آقایان می‌گویند اگر کسی در تهران از این طرف شهر به آن سوی دیگر برود، نمازش شکسته است. بعضی هم معتقدند نماز آنان تمام است. وقتی کسی نتواند به این مسایل پاسخ

(۳۰)

دهد، چگونه می‌تواند پاسخ‌گوی نظامی باشد که در مقابل ۲۵ کشور اروپایی نشسته است. از این رو دولت نیز در این مسایل به فتوای خود عمل می‌کند. تقلید از حوزه‌ها نخست باید از نظام شروع شود؛ یعنی نظام اسلامی باید از حوزه‌ها تقلید کند تا مردم به تبع، مقلد حوزه‌ها باشند. حوزه‌ها باید چنان اقتداری داشته باشد که نظام از آن تقلید کند؛ آن هم در جامعه‌ای جوان و انقلابی که دنیا را به چالش کشیده است. چه خوب است نگاهی به دروس خارج حوزه‌ها انداخته شود و بحث‌های مطرح در آن و تعداد آن را مورد بررسی قرار دهید. هنوز برخی حضرات معتقدند این بحث‌ها به ما ارتباطی ندارد و دولت خود باید این مشکلات را حل کند. مگر دولت، مرجع تقلید است که بتواند به این مسایل پاسخ بدهد. اگر حوزه پویا و قوی باشد، می‌تواند پشتوانه خوبی برای رهبر و دولت گردد.

بر این اساس، شرط دیگری که برای دروس خارج مطرح است، نو و امروزی بودن بحث‌هاست؛ نه این که بحث‌های هشتصد سال پیش را کم و زیاد کنند و در نهایت، آن را همان گونه ارایه دهند. متأسفانه، حوزه، از این نظر دچار مشکل شده است.

درس‌های خارج باید محتوای علمی بسیار قدرت‌مند بیابد

(۳۱)

و مسایل جانبی و حاشیه‌ای که مانع علمی و اجتهادی بودن بحث می‌شود به طور کامل رخت بربندد.

  1. دروس خارج نباید کمّی باشد، بلکه باید به کیفیت آن اندیشید؛ یعنی کسی باید به درس خارج برود که سطح را خوب خوانده باشد. در گذشته می‌گفتند کسی که سطح را خوب بخواند، به خارج احتیاج ندارد. از طرفی، کسی که سطح را خوب نگذرانده باشد، در خارج، بسیاری مطالب را نمی‌فهمد. او باید سطح را دوباره بخواند. پس ما باید کمیت‌ها را بزداییم. زمینه‌های حوزوی باید زمینه‌هایی شفاف و گویا باشد. به همین دلیل؛ یعنی عدم رعایت اصول و شفاف و گویا نبودن بسیاری از امور حوزه، بسیاری از طلاب بی‌انگیزه می‌گردند که آثار آن نیز مشهود است.

به نظر شما، کثرت شرکت کنندگان در دروس خارج، ضعف آن به شمار می‌رود یا قوت آن؟

به نظر من ضعف است. شیخ انصاری، ابن سینا یا دیگر بزرگان گذشته، همگی شاگردان اندکی داشتند. شاگردانی که یا از خودشان بزرگ‌تر می‌شدند یا به پای استاد خود می‌رسیدند؛ ولی این وضعیت در حوزه‌های ما پدید نمی‌آید؛ چون جمعیت زیاد حاضر در دروس خارج، کثرت علمی ایجاد نمی‌کند.

(۳۲)

هزار سال پیش ابن سینا تنها یک بهمنیار تربیت کرده، ولی چیزی از کثرت باقی نمانده است.

از طرفی، کثرت موجب می‌شود که استاد از شاگرد باهوش خود غافل شود. در نتیجه هیچ ارتباط علمی میان استاد و شاگرد برقرار نمی‌شود. از این رو، مرحوم استاد آقا مرتضی حایری، همان زمان که شبستان‌های مسجد اعظم جمعیت انبوهی را در خود جمع می‌کرد، کم‌تر از پنجاه شاگرد داشت؛ ولی از همان پنجاه نفر، دست‌کم چهل نفر چهره علمی یا صاحب رساله بودند. ما همان زمان در محضر ایشان بودیم. وضع جسمی ایشان به گونه‌ای بود که دیگر نمی‌توانست درس بگوید؛ ولی باز هم می‌آمدند. اگر کمی دورتر می‌نشستیم، می‌گفتند: شما گوش نمی‌کنید.

شاگردان پدر ایشان ـ اعلی اللّه مقامه ـ همگی از ستارگان درخشان جهان اسلام هستند. پس کمیت کارگشا نیست، بلکه کیفیت مهم است. کیفیت نیز تنها علم بی‌محتوا نیست. علمی است که دم و بازدم و بازده دارد؛ یعنی حقیقت را به چهره علمی انتقال می‌دهد.

مشکل اصلی از کجا آغاز می‌شود؛ آیا منشأ مشکلات فعلی حوزه است یا طلبه‌ها کم کار می‌کنند؟

بی‌شک طلبه‌ها در این زمینه مشکلی ندارند. اکنون اگر از

(۳۳)

دایره گزینش و استخدام شهرداری بپرسید شما چند رفتگر، مدیر، مدیر عامل، متخصص، مهندس و… دارید، در عرض چند دقیقه گزارش کامل آن را به شما ارایه می‌کنند؛ اما اگر در حوزه علمیه از کسی بپرسید که چند نفر متخصص دارید، نمی‌تواند به شما پاسخ بدهد. دانشمندان، بزرگان و عالمان حوزه قابل شناسایی نیستند و در صورت شناسایی، مشکلات دیگری وجود دارد؛ مانند این که عده‌ای دیگر را قبول ندارند.

طلبه‌ها نیز بین این و آن سرگشته‌اند. طلبه‌ها برای تکمیل درس در دروس خارج حاضر می‌شوند و بزرگان حوزه باید آنان را تربیت کنند، ولی متأسفانه، اینان خود برخی چنین مشکلاتی دارند.

بنابراین، نخست باید چهره‌های علمی حوزه شناخته شود. این کار نیز باید با برهان و دلیل محکم انجام گیرد؛ یعنی اجتهاد آقایان از راه اصلی اثبات شود. عصا و شال و شال کمر یا محاسن سفید نشانه اجتهاد نیست. بزرگان باید منازعه، مسابقه و مناظره علمی ارایه کنند تا میزان مهارت آنان در علوم مشخص شود.

متأسفانه، حوزه‌های ما اصلاً مسابقه علمی ندارد؛ یعنی رقابت و امتحان علمی در میان نیست. رقابت علمی باید در حوزه ایجاد شود. درجه اجتهاد باید با دلیل همراه باشد؛

(۳۴)

یعنی باید بگوید من کاری کرده‌ام که شیخ انصاری نکرده یا من مسأله‌ای را کشف کرده‌ام که شیخ مفید به آن دست نیافته است. به این ترتیب، اجتهاد به علمی کاربردی تبدیل می‌شود. ما معلومات را به‌جای علم می‌نشانیم و علم را به این صورت تولید می‌کنیم. حوزه باید علم تولید کند و کار تولید علم بسیار کم و اندک است به‌گونه‌ای که به چشم نمی‌آید.

بنابراین، جمعیت زیاد حاضر در دروس نشانه قوت نیست و باید بر کیفیت بیفزاییم. از طرفی، حوزه، مدیریت و بزرگان آن باید کارها را بر اساس واقعیت‌های خارجی تنظیم کنند.

چه برنامه‌هایی اصل هدف‌مندی را در طلبه‌ها تقویت می‌کند؟

بهترین راه برای حصول این امر مسابقه علمی است. طلبه باید حوزه را میدان علم بداند. نخست همه اهل علم را شناسایی کنیم و سپس یک مدیر سنی یا علمی شهرتی را انتخاب کنیم و آن‌گاه برنامه‌های علمی مختلفی برای تقویت بنیه علمی حوزه اجرا کنیم. سپس مرکزی علمی تأسیس شود تا کارها را به آن ارایه کنند و همه حضرات هم کارهای خود را در این مرکز ادامه دهند و بر روی آن کارشناسی شود و سپس به صورت کتاب یا مقاله ارایه شود. اگر این مرکز علمی با

(۳۵)

بررسی موقعیت علمی دانش‌مندان و بزرگان حوزه، وضعیت و تعداد فیلسوفان، فقهای پویا و متفکر و عارفان کامل و واصل و… را شناسایی کند، مسابقه و مناظره علمی پیش می‌آید. به صورت قهری، انگیزه تحصیل در طلبه‌ها بالا می‌رود. پس شناسایی بزرگان و طلاب مستعد و کسانی که از نظر کار علمی می‌توانند تمام وقت خود را به حوزه اختصاص دهند، باید از نظر مسایل زندگی به صورت کامل تأمین شوند تا در پی این نباشد که لنگه کفش خود را در کجا پینه کنند تا ارزان‌تر برای آنان تمام شود. طلبه‌ای که چندین دفترچه قسط در دست دارد چگونه می‌تواند پویا فکر کند. ما باید با مسابقه، مناظره و شناسایی طلاب، زمینه را برای طلاب دارای شرایط فراهم کنیم. این روش در همه مراکز علمی دنیا مرسوم است. آنان مقالات، حرفه‌ها و نظرات خود را ارایه می‌دهند، گروهی از اهل فن آن را بررسی می‌کنند و میزان آشنایی شخص را از این طریق مشخص می‌کنند. به همین دلیل، مقاله‌ای که در کشور ما نوشته می‌شود، در کانادا به فروش می‌رسد؛ چون ارزش علمی آن را می‌دانند. پویایی حوزه به انگیزه نیاز دارد و انگیزه به مسابقه، مناظره علمی و شناسایی اهل علم و… فراهم می‌شود.

به نظر شما، از نظر علمی و اخلاقی، چه آسیب‌هایی

(۳۶)

حوزه علمیه را تهدید می‌کند؟

نخستین آسیبی که حوزه و طلاب را تهدید می‌کند شیوه پذیرش کنونی طلاب در حوزه است. ما نباید پذیرش داشته باشیم، بلکه باید از «گزینش» استفاده بریم. امروز بزرگ‌ترین گناه این است که کسی در معلومات روز خود مشکل داشته باشد و به حوزه بیاید. در گذشته، برخی درس‌های حوزه را سخت و سنگین می‌دانستند:

هر که خواند صرف میر میر را

بشکند هفت قفل و هفت زنجیر را

یا می‌گفته‌اند:

مطول سر زلف جانان بود

ولی مختصر خواندن آسان بود

کسانی که چنین شعر می‌گفتند یا چنین باوری داشتند چون از روستایی دور افتاده می‌آمدند و هیچ نمی‌دانستند، چنین کتاب‌هایی برای آنان سنگین و سخت بود. وقتی این شخص دیپلم می‌گیرد، چنین درس‌هایی برای او سخت نیست. به همین دلیل، اکنون کسانی که با چنین مدرکی به حوزه می‌آیند، کم‌تر درس می‌خوانند؛ آن‌ها تنها شب امتحان به سراغ مطالعه می‌روند و نمره بیست می‌آورند؛ چون بیش‌تر معلومات عمومی را از پیش تحصیل کرده‌اند. پس حوزه نباید کسی را با

(۳۷)

مدرک سیکل پذیرش نماید. چطور می‌توان با مدرک سیکل، کانت، هگل و دیگر افراد را بررسی کرد. مسأله گزینش باید در حوزه نهادینه شود؛ یعنی نوابغ، خوش‌فکرها، خوش لفظ‌ها، خوش باطن‌ها و… را شناسایی کنند و چنین افرادی را گزینش نمایند. تا روزی که حوزه با پذیرش کار می‌کند و نه گزینش به جایی نمی‌رسد! امروز حتی مأمور شهرداری باید دیپلم داشته باشد. اکنون در قوانین استخدامی دولت، افراد ناسالم جسمی جایگاهی ندارند؛ یعنی شخص باید قد متناسب، قلب سالم و اعصاب قوی داشته باشد و معتاد نباشد تا در اداره‌ای استخدام شود. حوزه نیز باید برای خود شرایطی وضع کند؛ چون این شخص در آینده باید به منزله جانشین پیامبر و امام، مردم را هدایت کند؛ او نباید نقص عضو یا مشکلی از این دست داشته باشد.

پس از گزینش، طلاب باید حمایت شوند؛ حمایت سه گونه است: اولیه، متوسط و عالی.

با عنایت الهی حمایت‌های اولی در حوزه وجود دارد. به یک طلبه، حجره و مختصری شهریه می‌دهند؛ برای او استاد فراهم می‌کنند. چنین حمایت‌های اولی بسیار خوب است و شاید بهترین کاری است که تاکنون در حوزه انجام شده است؛ اما وقتی طلبه به پایه ششم می‌رسد، این حمایت‌ها کمی

(۳۸)

کم‌رنگ می‌شود. طلبه همه خانه و زندگی خود را رها کرده و به قم آمده است. اکنون می‌خواهد ازدواج کند و هر جا که می‌رود با جواب منفی مواجه می‌شود. حوزه باید از طلاب حمایت کند؛ برای نمونه، یک مجتهد یا نماینده یکی از مراجع برای او به خواستگاری برود و خود را سرپرست او معرفی کند؛ زیرا او از پدرش جدا شده و به قم مهاجرت کرده است.

بسیاری از مشکلاتی که به بنیه علمی و اخلاقی طلاب آسیب می‌رساند، از ازدواج ناشی می‌گردد.

این حمایت، سطح متوسط است. سطح عالی حمایت، برداشت موانع علمی است که ما باید به گونه‌ای در حوزه‌ها حرکت کنیم که موانع برای اهل علم برچیده شود. اهل علم سختی‌ها و بیچارگی‌های بسیاری می‌کشند که حوزه باید به گونه‌ای موانع را از میان بردارد تا عالم به دنیا رو نیاورد؛ یعنی حتی با مشاهده این مسأله بگوید: شما باید زی طلبگی خود را حفظ کنید. شما باید تناسب زندگی خود را با جهان امروز حفظ کنید و… .

حوزه باید نظامی داشته باشد که « لَقَدْ کانَ لَکمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»(۱)الگوی آن باشد؛ یعنی تناسب میان شخص و

۱ـ احزاب / ۲۱٫

(۳۹)

دین حفظ شود. متأسفانه، چنین چیزی وجود ندارد؛ همه مردم ابتدا به سوی دنیا می‌روند و وقتی پا به سن می‌گذارند، به فکر آخرت می‌افتند؛ اما طلبه‌ها به عکس می‌باشند به این صورت که اول فکر آخرت هستند و در نهایت عمر، به دنبال دنیا می‌روند. به این ترتیب، می‌توان مشکلات علمی و اخلاقی را در سه سطح ابتدایی، متوسط و نهایی برطرف کرد.

اگر صحبتی خاص یا توصیه دیگری دارید، بیان فرمایید.

در پایان مناسب است ویژگی‌های عالم بیان شود. ما باید به اعتقادات بسیار اهتمام داشته باشیم؛ به‌خصوص نسبت به ولایت امامان معصوم علیهم‌السلام . اساس و ریشه دین ما به اعتقادات ما وابسته است. ولایت نیز از ولایت امامان معصوم علیهم‌السلام تا ولایت فقیه تفاوتی ندارد. ساختار این دو ولایت در زمان غیبت و حضور تفاوتی ندارد. باید ولایت باشد تا دین برقرار گردد. دین بدون ولایت تحقق کامل نمی‌یابد؛ خواه ولایت اولیای معصوم باشد یا ولی فقیه دارای شرایط؛

(۴۰)

فقیهی که علم کامل، صلاحیت کامل، سلامت و قدرت و مدیریت و… دارد. بنابراین، ویژگی نخست عالم دینی داشتن اعتقادات صحیح است که معرفت حق و ولایت اولیای معصوم علیهم‌السلام در رأس آن قرار دارد.

مسأله مهم دیگر اهتمام به علم است. ما فقط برای کسب ثواب به حوزه علمیه نیامده‌ایم. مردم با بیل زدن هم ثواب کسب می‌کنند. اگر زنی لباس فرزند خود را با قصد قربت بشوید، خدا به او ثواب می‌دهد. اما در حوزه علمیه، ساختار قوی باید بر اساس علم قرار گیرد. اگر کسی در علم ضعیف باشد، به صورت قهری نباید جزیی از حوزه علمیه به شمار آید.

مسأله سوم که خیلی مهم است، اخلاق است؛ « لَقَدْ کانَ لَکمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»(۱) و «بعثت لأتمّم مکارم الأخلاق»(۲). اخلاق باید در حوزه بسیار رشد کند.

مطلب دیگری که برای اهل علم به‌ویژه جوانان لازم است، اجتماعی، انقلابی و مردمی بودن است. این مسایل از اصول حوزویان باید قرار گیرد. طلبه باید اجتماعی، مردمی و انقلابی باشد تا بتواند با مردم زندگی کند و برای آنان بیندیشد. طلبه نباید نسبت به مسایل انقلاب، نظام، رهبری دنیای اسلام و سیر طبیعی کشور و جهان بی‌تفاوت باشد. این مطالب نیز به نظر ما از اصول اولی، تمام و کمال عقل است. اگر طلبه‌ای چنین تربیت شود، می‌توانیم بهترین حوزه را داشته باشیم. ما باید بتوانیم بخشی از جهان را فرماندهی کنیم و مسأله

۱ـ احزاب / ۲۱٫

۲ـ بحار الانوار، ج ۲۶، ص ۲۱۰٫

(۴۱)

اخلاق و علم آن را به عهده گیریم؛ یعنی حوزه‌های علمیه باید رهبری جامعه و جهان را به دست گیرند. رهبری، امری شخصی نیست و حوزه باید رهبری نظام و جهان را به عهده گیرد و مقام رهبری سمبل این حوزه است.

البته، اکنون کارهایی انجام شده است، ولی نباید به این مقدار راضی باشیم، بلکه باید مشکلات را به صورت ریشه‌ای برطرف کنیم.

از وقتی که در اختیار ما نهادید سپاسگزاریم.

(۴۲)

جایگاه حوزه‌های علمیه در نهضت تولید علم

(۱)

نخست از جنابعالی برای حضور در این گفت‌وگو تشکر می‌شود. اطلاع دارید که در معاونت پژوهشی حوزه، دبیرخانه‌ای تأسیس شده که موضوع جنبش نرم‌افزاری و تولید علم را در دستور کار خود قرار داده است. بدین رو پرسش‌های ما نیز درباره همین موضوع می‌باشد. یکی از مسایل مهم این گفت‌وگوها وضعیت فعلی حوزه‌های علمیه در این عرصه است و می‌خواهیم ببینیم حوزه‌های علمیه در تولید فکر و نظریه‌های علمی چه جایگاهی دارند.

تقاضامندیم هرگونه صلاح می‌دانید، بحث را آغاز کنید تا مسایل مهم را به تناسب مطرح کنیم.

۱ـ مصاحبه دبیرخانه جنبش نرم‌افزاری و تولید علم معاونت پژوهشی حوزه.

(۴۳)

ـ بنده هم از شما که مسأله مهم تولید دانش و نهضت نرم‌افزاری را پی‌گیری می‌کنید و رونقی به مباحث مربوط به آن می‌بخشید سپاسگزارم. اجازه بدهید پیش از آن که درباره وضعیت تولید علم در حوزه و علوم حوزوی بپردازیم، درباره خود علم بحث کنیم و ببینیم علم یعنی چه و مراد ما از دانش چیست و آن‌گاه به مباحث دیگری؛ مانند: جایگاه و نقش حوزه علمیه در این رابطه بپردازیم.

علم را می‌توان همان امور ابداعی دانست؛ یعنی دانستنی‌های نو و تازه. بر این اساس، آن‌چه به حافظه سپرده می‌شود و به دیگری آموزش داده می‌شود، علم نیست؛ بلکه به آن «معلومات» می‌گوییم. پس باید «علم» و «معلوم» را خلط ننمود و میان آن دو تفکیک قایل شد. اجازه بدهید تفاوت میان علم و معلوم را با مثالی روشن کنم. فرض کنید ظرف آبی در اختیار دارید که اگر شیشه‌ای جوهر در آن بریزید، آب آلوده می‌شود و به عبارتی تبدیل به آب مضاف می‌گردد. این امر همانند معلوم است؛ اما اگر چشمه‌ای رو به‌روی شما باشد، با شیشه‌ای جوهر و حتی بیش‌تر از آن آلوده نمی‌شود و رنگ آن تغییر نمی‌کند و ماهیت آن ثابت است و هر اندازه جوهر در آن ریخته شود، لحظه‌ای بعد روشن می‌شود و زلالی خود را باز می‌یابد و آب آن شفافیت خود را از دست نمی‌دهد. این نوع

(۴۴)

آب شبیه علم است. پس از ویژگی‌های «معلوم» آن است که آلوده می‌شود و به کهنگی می‌گراید و امری تکراری است؛ اما «علم» این گونه نیست، بلکه امری ابداعی، تازه، نو، یافتنی، بکر و دست نخورده است.

اینک با این بیان و مثالی که تقدیم شد، می‌توانم بگویم آن‌چه هم‌اینک در حوزه داریم، بیش‌تر «معلومات» و «محفوظات» است و در آن نمی‌توان علم چندانی یافت. حوزه ما، حوزه «معلومات» و «محفوظات» است و حوزه علم به شمار نمی‌رود.

حوزه در گذشته؛ در زمان شیخ انصاری، شیخ مفید، شیخ طوسی یا شیخ کلینی، وضعیت حاضر را نداشته است. حوزه ما در زمانه چنین بزرگانی به گونه‌ای دیگر بوده و تازگی‌های فراوانی در آن به چشم می‌آمده است. این بزرگان با توجه به زمان خود، سخنان نو و تازه فراوانی به یادگار گذاشته‌اند.

فقه و اصول ما غنی و پربار بوده است. بزرگانی مانند شیخ، آخوند، کمپانی، آقا ضیاء و نائینی بر محفوظات، چیزهای تازه‌ای افزودند و سخنان نوپدیدی بر زبان آوردند؛ سخنانی که تازگی داشت. یا برای نمونه، ابن سینا، ملاصدرا و میرداماد دارای اندیشه‌هایی ابداعی بوده‌اند؛ یعنی از زمان خود عقب

(۴۵)

نمانده بودند؛ بلکه پیشتاز بودند. ما در حال حاضر چنین فضایی را نمی‌بینیم. وضعیت زمان ما با وضعیت زمان – برای نمونه ـ مرحوم شیخ انصاری متفاوت است. اگر این دوره را با دوره ایشان مقایسه کنید، سخن ما را تصدیق خواهید کرد.

شیخ انصاری در دوره‌ای می‌زیست که غالب مردم کشور ما بی‌سواد بوده‌اند و در یک محله یا روستایی نمی‌شد دو نفر را پیدا کرد که بتوانند بنویسند یا نامه‌ای بنگارند. با این حال، شیخ در آن زمان مجتهد و شیخ بوده و حتی برای امروز ما نیز مجتهد و شیخ است؛ یعنی او امروز هم در فقه و اصول، سلطان حوزه‌ها و یکه‌تاز میدان است.

حقیقت این است که حوزه‌های ما از جامعه خویش عقب مانده است. امروز نزدیک به دو میلیون نفر داوطلب ورود به دانشگاه می‌شوند؛ اما همه نمی‌توانند به دانشگاه بروند و بیش‌تر آنان پشت کنکور می‌مانند و اگر کسی بخواهد برای شغل رُفته‌گری در شهرداری استخدام شود، باید دارای دیپلم باشد و شهرداری به هیچ وجه افراد با تحصیلات زیر دیپلم را به کار نمی‌گیرد؛ اما حوزه علمیه چه می‌کند؟ دانش‌آموزانی با مدرک سیکل را پذیرش می‌نماید. این وضعیت به این معناست که حوزه ما چند صد سال از جامعه عقب مانده است. اگر کسی مکاسب را آموخته باشد یا کفایه را

(۴۶)

حفظ نماید، دانشور نیست. آن وقت که مرحوم شیخ، مکاسب را نوشت و مرحوم آخوند کفایه را تألیف کرد، جامعه ما دست نوشتن نداشت. امروز، جامعه تحول یافته است و برای رفته‌گری به سال‌ها تحصیل و گرفتن دیپلم نیاز است. به نظر بنده، این که حوزه برای اشتغال در علوم حوزوی، افراد زیر دیپلم را می‌پذیرد، نوعی اهانت به علوم اسلامی و حوزه و گناهی نابخشودنی است. جهان امروز بسیار پیشرفت کرده است و نمی‌توان به چشم چند سال پیش به آن نگریست. بار علمی این جهان را نمی‌توان بر دوش شخصی بی‌سواد گذاشت؛ شخصی که شهرداری هم او را استخدام نمی‌کند. کسی که از پایه و بنیان بی‌سواد است، اگر به اجتهاد رسد یا فیلسوف گردد یا مدارج علمی را طی کند، همان بی‌سواد باقی می‌ماند. سی یا چهل سال پیش، معلم‌های ما شش کلاس درس خوانده بودند. معلم‌های شش کلاسه جزو با سوادان محسوب می‌شدند؛ ولی امروز دیگر این چنین نیست. سطح علمی جامعه و مردم جهان بالا رفته است. کشور ما به‌ویژه پس از انقلاب و در ۲۵ سال گذشته، هشتاد یا نود رتبه علمی پیش رفته، ولی جایگاه و موقعیت حوزه‌های علمیه در این میان چگونه است؟ حوزه‌های علمیه از کاروان علم عقب افتاده و از محدوده خارج می‌باشند! و در جامعه پیچیده و

(۴۷)

گسترده امروز، هیچ کاری از آن بر نمی‌آید و هیچ تولیدی ندارند و کالایی را عرضه نمی‌کنند و نقشی در جامعه ندارند. دانش آموخته‌های حوزه با آن که فراوان هستند چه می‌کنند؟ میان آنان چند نفر می‌توانند کتاب‌های روزآمد بنویسند؟ چند نفر دست‌کم مانند شهید مطهری می‌نویسند؟

امتحانات حوزه‌ها نیز حالت صوری پیدا کرده است. طلاب همه درس‌های خود را با خلاصه و تلخیص و به صورت سؤال و جواب امتحان می‌دهند و با همین بنیه علمی در امتحانات قبول می‌شوند. آنان آن گونه که باید درس نمی‌خوانند و به فراگیری علمی و نظام‌مند درس‌های خود انگیزه و علاقه‌ای ندارند؛ یعنی متأسفانه، همان متون قدیم را که برای امروز بسنده نیست، به‌خوبی نمی‌خوانند و مطالب آن را فهم نمی‌کنند؛ بلکه تنها به حفظ آن روی می‌آورند. این سیستم ـ اگر موفق باشد ـ تنها بر محفوظات تأکید دارد و تنها بر معلومات می‌افزاید. امتحانات فعلی حوزه، امتحان حافظه و معلومات است و به هیچ وجه امتحان علمی به شمار نمی‌رود. علم تازگی‌های اندیشه است نه تکرار مکررات و توضیح واضحات. باید سیستم و نظام حوزه به گونه‌ای باشد که اندیشه‌ها را به حرکت وا دارد و نبوغ آنان را بپروراند تا به تولید فکر و اندیشه رو بیاورند.

(۴۸)

لازم است دانش‌پژوهان حوزوی گزینش شوند و تنها به پذیرش آنان؛ آن هم با مدرک سیکل بسنده نشود.

از طرفی، حفظ این مطلب که شیخ چه گفت و مراد آخوند چه بود حرکت علمی نمی‌آفریند و ذهن‌ها را خلاق و نوآور نمی‌کند. باید از طلاب بخواهیم که فکر و اندیشه خود را روی کاغذ بیاورند. باید دید که آیا حوزه می‌تواند مشکلات روز جامعه و دین را حل کند یا نه؟ این که پیوسته روی مشکلات و مسایل گذشتگان کار کنیم، به کار امروز نمی‌آید. حوزه‌های ما اساسا خارج از محدوده کشور و جامعه می‌باشند. دانشگاه‌ها وظیفه‌ای مشخص دارند، آن‌چه می‌سازند و تولید می‌کنند به کار صنعت یا کارخانه‌ها می‌آید، دستگاهی تولید می‌کنند یا ابزاری می‌سازند. حوزه‌های ما برای جامعه چه تولیدی دارد و در اصل چکاره هستند و چه نسبتی با جامعه دارند و چه نیازی را از جامعه برطرف می‌سازند و برای مردم جز تبلیغ مکررات و تکرار آن چه می‌کنند؟

رهبری نیازمند پشتیبانی توانمند است. رهبری در حقیقت نمی‌تواند یک شخص باشد. او نیازمند حوزه‌ای توانمند و روزآمد است. اگر حوزه‌ها قوی، مدرن و به‌روز باشند و کارآمدی خود را با تدین بیامیزند، پشتیبانی مطمئن برای

(۴۹)

رهبری خواهند بود. رهبری اگر یک شخص باشد، هر قدر هم که توانمند و قدر باشد، باز در حل معضلات و مشکلات در فشار خواهد بود.

اگر موافق باشید، به تفاوتی که جناب عالی میان «علم» و «معلومات» نهادید برگردیم. شما فرمودید علم آن است که سخن نو و تازه دارد.

ـ بله، تأکید من بر این است که حفظ آنچه گذشتگان گفته‌اند و تولید کرده‌اند اگرچه ضرورت دارد، علم نیست. تأکید بر محفوظات و بازگویی آن علم نیست. اگر کسی صدهزار بیت شعر حفظ کند، شاعر نیست. این امر داشتن معلومات است. کسی که حتی یک بیت شعر نمی‌تواند بگوید شاعر نیست. در مقابل، اگر کسی یک بیت شعر ـ و حتی شعر خود ـ را حفظ نباشد، ولی شعر بگوید، شاعر است. ماجرای علم و عالِم و معلوم هم این گونه است. «حوزه علمی» به معنای درست آن یعنی حوزه‌ای که ابداع، نوآوری و تازگی دارد. این که ما همواره از سفره آخوند و کمپانی و آقا ضیاء و نائینی نان بخوریم و نظریه‌های ملاصدرا و ابن سینا را بازگو کنیم، حوزه ما را به معنای واقعی کلمه «علمی» نمی‌کند. حوزه علمی آن است که تولیدگر و مولّد باشد؛ به گونه‌ای که ابن سینا نیز پای درس آن حاضر شود و بهره ببرد و شیخ و آخوند و سید روزگار خود باشد.

(۵۰)

جناب عالی در تعریف خود از علم، بر «ابداع» تأکید دارید. بفرمایید مرز میان «ابداع» و «بدعت» چیست؟ چنان که می‌دانید، فرهنگ دینی ما را به‌سختی از «بدعت» نهی کرده است.

ـ میان «بدعت» و «ابداع» تفاوت بنیادی وجود دارد. بدعت از مقوله دیگری است. بدعت نوعی براندازی دین و دین‌داری است. در حقیقت، گونه‌ای مخالفت با خدا و پیامبر است؛ یعنی چیزی بر خلاف سخن خدا و پیامبر گفته و به دین خدا نسبت داده شود؛ مانند همان ماجرایی که پس از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله اتفاق افتاد و آن شخص گفت پیامبر دو چیز را حلال کرد و «أنا أحرّمهما»(۱)؛ او حلال کرد و من حرام می‌کنم. این بدعت است؛ یعنی براندازی دین و دیانت. ابداع را نمی‌توان به این معنا دانست. ابداع عبارت است از بازشناسی و گشایش آموزه‌های کتاب و سنت. مگر چنین نیست که ما معتقدیم: «لا رطب ولا یابس إلاّ فی کتاب مبین»(۲)؟ مگر باور نداریم که: « سخّر لکم ما فی السموات وما فی الأرض»(۳) یا « إن استطعتم أن تنفذوا من أقطار السموات والأرض فانفذوا»(۴). آیا این امر به معنای ابداع نیست؟ آیا شناختن حقیقت و واقعیت بدعت

۱ـ بحار الانوار، ج ۳۰، ص ۶۳۱٫

۲ـ انعام / ۵۹٫

۳ـ لقمان / ۲۰٫

۴ـ رحمن / ۳۳٫

(۵۱)

است؟ چرا نباید علم تولید کنیم؟ ابداع؛ یعنی گشایش همین کتاب و سنت. اگر به این منابع نیک بنگریم و در آن تأمل کنیم، خواهیم دید که از مسایل عقیدتی، علمی، اجتماعی، روان‌شناسی، فلسفی و آن‌چه به کار زندگی و روزگار ما می‌آید سرشار است.

نباید گمان کرد که علوم دینی تنها منحصر در آموزه‌های کلامی و فقهی رایج است. قرآن کریم به مسایل روان‌شناسی، بهداشتی، سیاسی و دیگر دانش‌های انسانی و تجربی نظر عمیق و بنیادی دارد. باید به این امر باور کنیم که هر کس دنیای سالم ندارد، آخرت سعادت‌مندی نخواهد داشت و آن را شعار خود سازیم و به عنوان یک اصل بپذیریم: « من کان فی هذه أعمی فهو فی الآخرة أعمی»(۱)؛ هر کس دنیای خوبی ندارد، آخرت خوبی ندارد. «سلامت»؛ یعنی سعادت و هر کس سلامت ندارد، سعادت نیز ندارد. سلامت به این معناست که از زندگی مدرن، متمدن و متدین بهره‌مند باشیم و بدون آن که دست به تخریب بزنیم، بتوانیم از همه جهان استفاده کنیم؛ یعنی انسان از عقده‌ها رنج نبرد و به پستی تن ندهد و عفاف داشته باشد و همانند جهان غرب در فسق و فجور نیز غرق نشود و لا ابالی و اباحه گرا نباشد؛ ولی از ناآگاهی و جهل نیز دوری گزیند.

۱ـ اسراء / ۷۲٫

(۵۲)

بر این اساس، «ابداع» غیر از «بدعت» است. بدعت یعنی کسی بگوید: خداوند چنین فرموده است؛ ولی من چنین می‌گویم. چنین چیزی خلاف رویه علمی است و حرام می‌باشد. اما ابداع به هیچ وجه حرام نیست و باید آموزه‌های قرآن کریم را بررسی کنیم و با تأمل در آن بنگریم و هر بخشی را که مربوط به علمی است، به آن ارجاع دهیم و در آن حوزه از بخش مورد نظر بهره برداریم. حتی به نظر من، حوزه‌های علمیه باید از این طریق دانشگاه‌ها و مراکز علمی جهان را تغذیه و پشتیبانی کنند. اما ما برای دانشگاه چه کرده‌ایم؟ چه چیز به دانشگاه عرضه کرده‌ایم؟

با این وصف، ابداع به معنای تبیین داشته‌ها و تفسیر آن به صورت نظام‌مند و متناسب با زمان و مکان است.

چنان که گفته شد، «تفسیر» به معنای گشایش است؛ گشایش چهره. قرآن کریم پنهانی‌هایی دارد؛ چنان که می‌فرمایند: قرآن را بطونی است، به همین معناست. «ابداع» گشایش پنهانی‌های قرآن است و امری فراتر از «علم تفسیر» است. روایات نیز داری پنهانی و بطن است. روایات ما درباره مسایل روان‌شناسی، اجتماعی، سیاسی، مدنی، حقوقی و…بحث‌های علمی فراوانی مطرح کرده‌اند که از آن بهره نبرده‌ایم. از چنین بحث‌های بسیار مفید و ارزشمند چه

(۵۳)

استفاده‌ای کرده‌ایم؟ ما در حوزه چه نوع بحث‌هایی داریم؟ چه بحث‌های علمی را بسط داده‌ایم؟ فقه و اصول و تفسیرهای رایج حوزه، به صورت غالب یا کهنه است و یا تکراری. صرف و نحو حوزه تکراری است و هنوز در سیوطی و مغنی مانده است. اگر متن جدیدی نوشته شده، خلاصه همین کتاب‌هاست و چیز نو و جدیدی جایگزین آن نشده است و دارای نوآوری و ابداع نیست. تلخیص متون قدیم و فهرست‌گذاری آن، کار نو و خارق العاده‌ای نیست. حفظ کردن چنین متون و مطلبی نیز به کار نمی‌آید. شما همه علوم اولین و آخرین ما را می‌توانید در یک سی دی جای دهید؛ ولی هیچ کس به سی دی عالِم نمی‌گوید. باید به ابداع روی آورد و تا به این مرحله نرسیم نمی‌توانیم در جامعه خویش و جهان نقش مؤثر و معنوی داشته باشیم.

از اشکال‌هایی که منتقدان علوم حوزوی مطرح می‌کنند این است که ساختار متون یا علوم حوزوی؛ به‌ویژه فقه، فردی است؛ یعنی جوابگوی اجتماع نیست و روابط و مسایل اجتماعی را نمی‌توان با آن پاسخ گفت و بسیاری از مسایل حل ناشده ما به همین نقص باز می گردد. نظر جناب عالی در این رابطه چیست؟

ـ فقه ما فردی نیست، بلکه فقه ما بسیار پویا و اجتماعی

(۵۴)

است و فقیهان ما به همین دلیل در هزار سال گذشته، مشکلی نداشته‌اند. اگر کاستی و کمبودی در فقه بوده، متوجه فقه نمی‌باشد، بلکه مشکل در این بوده که فقه در انزوا به سر می‌برده است. فقیهان از حکومت جدا بوده‌اند و به عبارت دیگر، فقه آنان مجال درگیری با مسایل اجتماعی و حکومتی را پیدا نکرده است تا به سمت آن جهت گیرد و پرداخته شود. فقه ما مانند دوربینی است که هم می‌تواند فرد را ببیند و هم جمع را. این بستگی به آن دارد که فرصت برای وی فراهم شود. فقیهان ما در زمان‌هایی زیسته‌اند که از نظام و جامعه به معنای امروزی خبری نبوده است تا نظام‌پردازی و جامعه پروری کنند.

تنها مسایل فردی مطرح بوده و از این رو مثال‌های آنان بیش‌تر جنبه فردی داشته است. امروز ما می‌توانیم دامنه فقه را باز کنیم و جهت اجتماعی به آن بدهیم. در واقع، روزگاری بوده که از کلمه «من» استفاده می‌کرده‌اند و امروز ما می‌توانیم واژه «ما» را وارد میدان کنیم. امروز، بحث از جمعیت است که مسأله ماست و باید برای فقه و علوم اسلامی بستر سازی کرد و فرهنگ اسلامی را نهادینه نمود.

پس فقه ما فقهی پویاست و پاسخ گوی مسایل جهانی و آینده است؛ اما فقیه است که باید فکر جمعی پیدا کند و

(۵۵)

پیوسته به یاد جامعه باشد. پیش از این، چنین جهت‌گیری و گرایشی برای فقیه امکان نداشت و فقیهان ما در حکومت نقشی نداشته‌اند. حکومت‌های ضد دینی زمام امور را در دست داشتند و به فقه و فقیهان مجال و میدان کار نمی‌دادند. فقیه، در آن دوره در محدودیت بود. سخن از او شنیده نمی‌شد و طبیعی است که با مسایل جامعه نیز مواجه نمی‌شد. اما آیا امروز هم باید همان روش گذشته را پیش بگیرد در حالی که وضعیت به کلی دگرگون شده است؟ متأسفانه این روش فردی برای برخی عادت شده است؛ یعنی بر همان روش فردمحوری تصلب یافته‌اند. امروز مشکلات غیر فردی فراوانی داریم و با جامعه رو به‌رو هستیم؛ اما این گروه در پی حل طیفی خاص از مسایل می‌باشند. نظام اسلامی، حکومت دینی و جامعه ما با تنوع مسایل و مشکلات مواجه است؛ هم باید به عبادت پرداخت و هم به طهارت و هم به اقتصاد و سیاست؛ اما گویا این عزیزان، جامعه را باور ندارند و مشکلات آن را نمی‌بینند. البته، ممکن است شعاع چنین کسانی در حد جامعه نباشد. فقه ما هیچ مشکلی ندارد. اصول ما با ظرافت‌های فلسفی بسیاری که دارد و عرفان ما با گستره و توانایی خود مشکلی ندارد. اگر مشکلی هست، از عالم و عارف است. کوتاهی از اوست که تنها می‌خواهد گلیم خود را از آب بیرون کشد و تنها به فکر آخرت بسته و مسدود خود است.

(۵۶)

ما باید توجه کنیم که وقتی می‌گوییم «رهبری» نباید فقط «مقام رهبری» به ذهن آید. رهبری، یعنی از آن طلبه‌ای که برای تبلیغ به روستا می‌رود تا بالاترین مقام حوزه. همه این زنجیر باید از شرایط رهبری بهره‌مند باشد. شرایط رهبری چیست؟ مهم‌ترین آن عبارت است از علم؛ اقتدار فکری؛ بازبینی مسایل. ما باید همه حلقه‌های این زنجیر را به علم و ابداع و درگیری با مسایل روز همراه کنیم.

شما فقه ما را با صفت «پویایی» یاد کردید. برخی از مستشکلان معتقدند که این پویایی تنها در حوزه نظر است و وقتی به حوزه عمل می‌رسیم، خبری از آن نیست. اینان می‌گویند مشکل ما تا اندازه‌ای به متون دینی ما بر می‌گردد که در چارچوبی محدود است و اجازه جنب و جوش بیش‌تر نمی‌دهد و لذا مرجع امروز همان فتوا را صادر می‌کند که مرجع چهل سال پیش چنین می‌کند.

ـ خیر؛ این سخن را نمی‌توان پذیرفت. چنین نیست که همه مراجع ما از مسایل روز بی‌خبر باشند. برای نمونه، افکار حضرت امام را نباید با افکار گذشتگان یکسان دانست یا مرحوم آقای گلپایگانی در سه جلد کتاب به مسایل مستحدثه جواب داده‌اند. اگر «تحریر الوسیله» یا «مجمع المسائل» را بررسی کنیم و با دید علمی به آن بنگریم، با کتاب‌های قدیم به

(۵۷)

کلی متفاوت می‌باشد و اگر این دو کتاب را که ما بر آن حاشیه زده‌ایم و تقریر و تحریر نموده‌ایم با دیگر کتاب‌های فقهی مقایسه کنیم با هم بسیار متفاوت است. البته، چنان که گفتیم، فقیهان به دلیل محدودیت‌های زمانی و مکانی و اجتماعی مشکلاتی داشته‌اند. برخی از این مشکلات هنوز هم وجود دارد. احتیاط‌های بی‌مورد از آن جمله است. گاه همین احتیاط‌ها معضلات و مشکلاتی می‌آفرینند. باید بدانیم که دنیای علم جای احتیاط نیست و پیوسته «الاحوط» گفتن در آن جایی ندارد. دنیای امروز میدان تحقیق است. به نظر من این مشکل ریشه در «تقلید» دارد و گمان می‌کنم در متدلوژی علوم دینی، عالمان بیش از حد تقلید نموده‌اند تا تحقیق. مرحوم ملاصدرا با نوآوری‌های مهمی که دارد، تقلیدهای فراوانی نموده است. مرحوم آقای شعرانی می‌فرمود: «اسفار ملاصدرا در حقیقت چیزی کم‌تر از دو جلد است و جلدهای دیگر آن، اقوال دیگران است. در واقع، «صدرا» بودن ملاصدرا به همان دو جلد است». البته، من می‌گویم مطالب صدرایی در اسفار کم‌تر از یک جلد است. پس از ملاصدرا، وضعیت فلسفه بسیار نارساتر است. فیلسوفانی که پس از ملاصدرا آمده‌اند چه کرده‌اند؟ چه تولید کرده‌اند؟ این بزرگان، مولد نبوده‌اند و تنها به بازگویی فلسفه بسنده نموده‌اند.

(۵۸)

شاید ریشه این تقلید همان هراسی است که حوزویان از نقد و ردّ نظریه‌های پیشینیان دارند. بزرگان علوم حوزوی چنان هیبت و حرمتی پیدا کرده‌اند که کسی جسارت نمی‌کند گفته‌ها و آرای آنان را مورد نقد و ارزیابی قرار دهد و شک و تردیدی به آن بنماید.

ما، سلف صالحی داریم و بزرگانی که برای ما احترام دارند و بسیار هم احترام دارند؛ اما این امر نباید باعث رکود و در جا زدن شود. این که فلسفه در جهان غرب چنین و چنان شده است تا اندازه‌ای به دلیل فضای آزاد و خصلت آزاد اندیشی آنان است. ما آزاد اندیش نیستیم. گاه نظریه‌ای را می‌پذیریم فقط به این دلیل که استاد گفته است. بله، ما باید حرمت آنان را نگاه داریم؛ ولی این امر غیر از تأمل در نظریه‌ها و آرای آن‌هاست. خود آن بزرگواران نیز چنین نبوده‌اند. آنان اقوال یک‌دیگر را نقد می‌کرده‌اند و به نظریه‌های جدید می‌رسیده‌اند. ما در قم مقبره مرحوم میرزای قمی را داریم که مردم توجه خاصی به آن دارند و حتی حاجت از آن می‌گیرند و شفا می‌یابند. اهمیت این مسأله آن‌گاه روشن‌تر می‌شود که به یاد آوریم مقبره قمی در قم است؛ یعنی کنار ضریح مطهر حضرت معصومه علیهاالسلام . با این حال، مردم به زیارت او اهتمام و اعتقاد دارند. شیخ انصاری، نظریه انسداد میرزای قمی را

(۵۹)

نمی‌پذیرد و به انفتاح باب علمی قایل می‌شود، و مردم مانند میرزا از قبر او انتظار کرامت ندارند. پس حرمت و هیبت عالم دینی به این معنا نیست که نظریه‌های علمی او نیز حرمت دارد. این بزرگواران – هر دو – جای خود را دارند و احترام آنان واجب است و هر دو مشمول این حدیث می‌باشند که «علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل» و هر دو نیز با نظریه‌هایی که طرح کرده‌اند مأجورند؛ ولی این امر نباید باعث ترس و هراس ما شود. استاد ما؛ مرحوم آقای الهی قمشه‌ای می‌فرمود: «هر وقت به قم می‌آیم، سر قبر میرزای قمی می‌روم و فاتحه می‌خوانم؛ ولی می‌گویم آقا میرزا، شما چهار سال از عمر ما را تلف کردی. انسان خوبی بودی؛ ولی «قوانین» چیست که نوشتی!؟»؛ پس سلف صالح ما سفیران الهی بوده‌اند و ایرادی ندارد که خاک مرقد آنان را توتیای چشم خود کنیم و در همان حال سخنانشان را زیر ذره‌بین نقد بگذاریم و به ارزیابی آن بپردازیم.

این نکته را نباید نادیده گرفت که نقد نظریه‌های گذشتگان باید روشمند و علمی باشد و با دلیل و ملاک و معیار همراه گردد. متأسفانه، گاه در جامعه ما دیده می‌شود کسانی بدون آن که در دروس و علوم اسلامی مطالعات کافی داشته باشند و حتی برخی از آنان در امور ابتدایی مانده‌اند، پا به این میدان

(۶۰)

می‌گذارند و دست به احکام شرعی می‌برند، به حوزه فقه وارد می‌شوند، از علوم قرآنی سخن می‌گویند و….چنین کاری مانند کار کسی است که بدون آن که رانندگی بداند گواهی‌نامه رانندگی داشته باشد و رانندگی کند. در حقیقت، این کار نوعی جرم است و ریشه این مشکل نیز تا حدودی در حوزه است. وقتی حوزه دست به کار نمی‌شود، دیگران به میدان می‌آیند و دست به کار می‌شوند.

به نظر بنده ما در همه عرصه‌ها نیازمند پیرایه زدایی هستیم. در عرصه حوزه‌های علمی نیز باید از برخی علوم و عقاید پیرایه زدایی کنیم. باید ببینیم کدام دسته از احکام دلیل ندارد. چرا ما حکم حرمت و حلّیت صادر کرده‌ایم و چرا گفته‌ایم این حرام است و آن حلال. باید به یک بازنگری کلی و جدی دست بزنیم. می‌دانیم که اصل حلّیت است. هرچه دلیلی بر حرمتش نداریم حلال است. ما برای بسیاری از احکام، دلیل محکم نداریم. آن دسته از امور نیز که برای حرمت آن دلیل محکم داریم نباید فقط به بیان حکم حرمت آن بسنده کنیم؛ بلکه وقتی بگوییم فلان کار را انجام ندهید، باید در برابر بگوییم که چه را انجام بدهید. باید بگوییم این را انجام نده؛ این را انجام بده. باید بگوییم همه چیز پاک است؛ مگر این چند چیز؛ چنان‌چه همه چیز حلال است الا این چند

(۶۱)

چیز. مشی دین همین است. دین می‌گوید: «کلّ شی‌ء لک مباح»، «کل شی‌ء لک طاهر» و «کل شی‌ء لک جائز». مردم ما هم مسلمان هستند و اگر با این روش با آنان برخورد شود، می‌پذیرند و می‌گویند حالا که همه چیز حلال است، رعایت حرمت این چند چیز نیز آسان است. اما وقتی ما حرام را به آسمان‌ها می‌رسانیم، مردم گریزان می‌شوند. پس دین گریزی مردم ـ دست‌کم بخشی از آن ـ به حوزه‌ها باز می‌گردد. ما آن‌قدر امور حرام پیش پای مردم گذاشته‌ایم که آن‌ها مسلمانی را محال می‌دانند. باید با اصول علمی و فنی به بازنگری آن بپردازیم. فقه، اصول، قرآن کریم و سنت بر همان عظمت و شرافت خود باقی است؛ اما این امر نباید موجب شود که ما پیوسته از حرام سخن بگوییم و مردم را به احتیاط امر کنیم. این رویه به هیچ وجه درست نیست؛ اگرچه برخی عالمان و بزرگان چنین روشی را درست بدانند و بگویند همه برنامه‌های رادیو و تلویزیون ما حرام بین است.

چگونه می‌توان با این وضعیت کنار آمد؟ دنیای امروز، دنیای زور نیست. آمریکا با ثروت و قدرتی که دارد وقتی پای توپ و تانک به میدان باز کرد، خود را تباه نمود. امروز باید با توپ فوتبال و با قول و غزل و با سخن، دیالوگ و گفت‌وگو جنگ کرد. باید صدای نیکو و حلالی را به‌جای موارد حرام آن

(۶۲)

معرفی کنیم. نمی‌توان مردم را این گونه به مسلمانی دعوت کرد. جهان امروز جهان تنوع است. شما وقتی می‌خواهید یک گوشی تلفن همراه تهیه کنید، با گوشی‌های متنوع فراوانی روبه‌رو می‌شوید که هر یک امتیازی دارد که دیگری ندارد و در انتخاب آن سرگردان می‌شوید. نمونه‌های بی‌شماری به بازار آمده است و هر روز در حال تغییر می‌باشد و تنوع بسیاری می‌پذیرد. آن‌ها برای یک گوشی تلفن این همه مدل دارند؛ اما ما برای دین خود یک مدل عملی و عینی عرضه نکرده‌ایم. ما اسیر کلی‌گویی شده‌ایم و با دقت نشان نمی‌دهیم که پاسخ ما چیست؛ اما مردم در دنیای کلی و ذهنی نمی‌توانند زندگی کنند. باید الگوی عینی را با دقت نشان داد. می‌گوییم فلان عنوان حرام است؛ اما وقتی مردم می‌پرسند: آیا این چیز مشخص هم زیر آن عنوان جای دارد، پاسخ می‌دهیم شما خود از عرف بپرسید؛ ما فقط به صورت کلی می‌گوییم حرام است و تشخیص این که آن چیز هم زیر این عنوان است یا نه، با ما نیست. اما عرف کیست؟ آیا عرف مرجع تقلید است؟ چرا خود از عرف نمی‌پرسیم و پاسخ مردم را نمی‌دهیم و تکلیف آنان را به‌روشنی نمی‌دهیم؟ چون حوزه‌های ما از زیر بار این مسؤولیت شانه خالی می‌کنند، جامعه ما با مشکلات بسیاری روبه‌رو می‌باشد. بنده به‌صراحت می‌گویم: بسیاری از

(۶۳)

مشکلات جامعه ما از دولت یا از رهبر و انقلاب نیست، بلکه از حوزه‌هاست که به کم کاری مبتلا می‌باشد. شخصی که در تهران زندگی می‌کند و به این سو و آن سوی شهر می‌رود نمی‌داند باید نماز خود را شکسته بخواند یا کامل. یکی نماز خود را شکسته می‌خواند و دیگری آن را کامل می‌گزارد. یکی می‌گوید مضاربه حرام است و دیگری می‌گوید حلال است. یکی می‌گوید فلان صوت و صدا حرام است و دیگری می‌گوید مستحب مؤکد است. تکلیف مردم در این میان چیست؟ بر این اساس، وقتی محرم آغاز می‌شود، اگر بخواهیم مبلّغ به روستاها بفرستیم، چند هزار نفر مبلغ داریم؛ اما اگر بخواهیم مبلغی را به دانشگاه معرفی نماییم، شماره مبلغان دارای شرایط بسیار اندک است. این مبلغان به کار دانشگاه نمی‌آیند؛ چون در دانشگاه از آنان می‌پرسند: «چرا؟»

اجازه بدهید موضوع دیگری را مطرح کنیم که با این بحث نیز در ارتباط است. برخی صاحب‌نظران پاره‌ای از مشکلات حوزه‌های علمیه را برخاسته از ترس و هراسی می‌دانند که اهالی حوزه از تکفیر و ارتداد و مانند آن دارند. اینان معتقدند برخی نظریه‌ها که عمری طولانی دارد، چنان در اذهان رسوخ کرده است که دیگر نمی‌توان با آن مقابله نمود و اساسا فضای حوزه به گونه‌ای است که پیرامون برخی موضوعات و مسایل

(۶۴)

نمی‌توان رفت. حوزه، تحمل شنیدن سخن نو را ـ سخنی که تا حال کسی بر زبان نیاورده است ـ ندارد. در حالی که از مهم‌ترین عوامل پیشرفت علمی، بالا بردن تحمل و آزادی فضا برای نظریه‌پردازی است. از طرفی بیم تکفیر هست. نمونه آن را می‌توانیم هر روزه در برخوردهایی ببینیم که با یک‌دیگر صورت می‌گیرد. ما کاری نداریم که فلان نظریه درست است یا نه؛ اما آیا تکفیر یک عالم تنها به دلیل داشتن نظریه‌ای خاص و ویژه، صحیح است یا خیر؟

به نظر من، اساسا طرح چنین بحث‌هایی امری ارتجاعی است؛ یعنی چه این عالم و چه عالم دیگر که قول وی را نادرست می‌داند، بر صواب نیستند. امروز، مسلمانان با هزار و یک مشکل روبه‌رو می‌باشند. امریکا با همه امکانات خود در پی ریشه‌کن ساختن اسلام است و اسرائیل پیوسته در پی توطئه و جنایت است. آیا با این وضعیت درست است که چنین مباحث انحرافی را طرح کنیم و وقت خود را روی آن بگذاریم. این بحث‌ها، انحرافی است و ما را از مشکلات و مسایل روز دور می‌سازد. ما باید به‌جای بیان چنین بحث‌هایی، حقانیت اولیای الهی و روش نادرست دشمنان آنان را منعکس سازیم و به حوزه‌های علمیه خط بدهیم. بگوییم بحث‌هایی را مطرح کنیم که برای ما کاربرد دارد و

(۶۵)

جامعه ما نیازمند آن است. منحرف کردن ذهن مسلمانان از مشکلات و خطرهای پیش رو نوعی جرم است. پیش از انقلاب نیز برخی به چنین بحث‌هایی دامن می‌زدند؛ برای نمونه می‌گفتند آیا ذهاب رجس در « انما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس»(۱) نجاست را از همه چیز معصوم می‌زداید و هر چیز که مربوط به آن است پاک است؟ این بحث‌ها چه فایده‌ای دارد؟ آیا رواست که حوزه علمیه را به چنین بحث‌هایی مشغول کنیم؟ آیا مردم ما مشکل دیگری ندارند؟ اصلاً این بحث چه کاربردی برای ما دارد؟ از این رو به نظر بنده، اصل این بحث‌ها انحرافی و ارتجاعی است و طرح آن روا نیست. اگر هم روا باشد، باید در محافل خاص خود طرح شود؛ نه این که به کل جامعه سرایت کند و به فراز منابر برود. ما باید نیروی خود را در حل مسایل روز هزینه کنیم. امروز، مسلمانان نیازمند آن هستند که ما جهان را از آلودگی استکبار و استعمار پاک کنیم. جهت‌گیری مباحث و دروس حوزه باید به سود جامعه باشد.

درس‌های خارج باید به مشکلات جامعه نظر داشته و دارای قدرت تولید فکر کارآمد برای رفع نیازمندی‌های دنیای امروز باشد.

۱ـ احزاب / ۳۳٫

(۶۶)

راه‌کار جناب عالی برای رفع این گونه مشکلات چیست؟

ـ حوزه برای رهایی از مشکلات خود باید نظام علمی داشته باشد. اگر چنین شود، مباحثی که حوزویان طرح می‌کنند، به طبقات مختلف رده‌بندی می‌شود. طرح برخی بحث‌ها باید ممنوع شود. به صورت شخصی، هر کس می‌تواند درباره هر چیز بحث و تحقیق کند؛ اما نباید آن را طرح کند؛ چرا؟ چون وقتی ما چیزی را طرح می‌کنیم، ذهن جامعه به‌سوی آن معطوف می‌شود و با طرح مباحث انحرافی، جامعه را از پرداختن به مباحث حیاتی و روز خود باز می‌داریم. امروز ده‌ها بحث ضروری وجود دارد که حوزه ما از آن غافل است؛ برای نمونه، چگونگی برخود ما با آمریکا، اروپا و اسرائیل از موضوعات مهم است. ما باید در موضوع انرژی هسته‌ای چگونه با اروپا برخورد کنیم؟ آیا نظام از مراجع تقلید در این رابطه کسب تکلیف یا تقلید می‌کند؟ وقتی نظام و دولت ما از حوزه تقلید نمی‌کند، چه توقعی دارید که مردم تقلید کنند؟ آیا تاکنون پرسیده‌اید که برخورد ما با اروپا و آمریکا در باب انرژی هسته‌ای باید چگونه باشد؟ چرا کسب تکلیف نمی‌کنند؟ چون می‌گویند اینان در این موضوع اطلاعات ندارند. پس معنای تقلید چست؟ آیا تقلید تنها برای روستائیان است؟ بنابراین، ما در جایگاه و موقعیت رهبری

(۶۷)

قرار نداریم. اگر حوزه در مباحث فقه، اصول، کلام، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و سیاست خود درباره انرژی اتمی بحث می‌کرد، دولت نیز از او کسب تکلیف می‌نمود. دست‌کم می‌پرسید که نظر شما چیست. در باب تیمم و وضو و نماز به حوزه رجوع می‌شود، اما در باب مسایل روز رجوع نمی‌شود؛ چون حوزه را صاحب‌نظر نمی‌دانند.

به گمان بنده، لازم است مباحث را رده‌بندی کنیم و آن‌چه را مربوط به نظام و جامعه و سلامت و سعادت دنیای مردم است، به مباحث حوزه وارد سازیم. الان حوزه‌های ما زنده نیستند، بحث‌های علمی ندارند، به روز نیستند. چند صد تن از اساتید دانشگاه از ماهواره استفاده می‌کنند. می‌گویند استاد باید بتواند از ماهواره استفاده کند. بنده، روزی به یکی از اعضای شورای مدیریت حوزه گفتم شما به چند استاد حوزه علمیه مجوز استفاده از ماهواره داده‌اید؟ لابد باید گفت: استادان ما همه روضه‌خوان هستند، روضه‌خوان ماهواره لازم ندارد.

اگر می‌خواهیم حوزه علمیه داشته باشیم، باید با دید علمی به آن بنگریم. اساتید حوزه متعلق به عهد دقیانوس نیستند؛ باید از امکانات اطلاعاتی لازم بهره‌مند باشند. چرا نباید با جهان امروز آشنا شوند؟ متأسفانه، ما هنوز نیز علوم

(۶۸)

حوزوی را «علوم قدیمه» می‌خوانیم. آیا علم قدیم می‌شود؟ آیا علمی که در حوزه مطرح است اساطیر است؟! آیا این گونه نگاه کردن‌ها و نام‌گذاری‌ها نشانه تلقی نادرست جامعه و حتی خود ما از علوم حوزوی نیست؟

برای گریز از این آفت لازم است حوزه را نظام بدهیم تا معلوم شود که هر کس چه جایگاهی دارد و در آن جایگاه قرار گیرد و وظیفه‌ای به او واگذار شود. اجازه دهید مثال ساده‌ای بیاوریم. وقتی انتخابات مجلس برگزار می‌شود، افرادی از ملت به مجلس راه می‌یابند. برای این که جایگاه و وظیفه مناسب هر کس مشخص شود و روشن گردد که چه کسی باید رئیس شود و چه کسی به فلان کمیسیون برود و…، نوعی ارزیابی انجام می‌گیرد. ابتدا رئیس سنی برای مجلس تعیین می‌شود؛ یعنی کسی که از همه مسن‌تر است به عنوان رئیس مجلس به صورت موقت بر فعالیت‌های مجلس ریاست می‌کند؛ آن‌گاه نمایندگان ارزیابی می‌شوند و با توجه به تخصص‌ها، هر نماینده‌ای به کمسیونی می‌رود و وظایف تقسیم می‌گردد و از آن به بعد مسؤول خواهد بود و باید وظیفه واگذار شده را به‌سامان رساند و در ضمن، رئیس و اعضای هیأت رئیسه نیز مشخص می‌شوند. حوزه علمیه نیز باید دانش آموختگان و دانشمندان خود را شناسایی و ساماندهی کند. باید معلوم

(۶۹)

شود که چند نفر عالم داریم و هر کدام در چه رشته‌ای تخصص دارند و فقیهان، فیلسوفان و متکلمان حوزه چه کسانی هستند. البته، نه از روی ادّعا؛ بلکه با دلیل و معیار معتبر. لازم است مسؤولان حوزه از پیش‌تازان علمی و فکری و انقلابی حوزه باشند و برای اثبات هریک از عناوین یاد شده دلیل ارایه نمایند و به حرف، سن، سال، ادعا و دیگر مسایل جنبی بسنده نشود تا حوزه‌های علوم دینی کارایی خود را باز یابد. پس ابتدا باید ببینیم چند نفر عالم داریم و با شناسایی سرمایه‌های خود، آن‌گاه وظایف را تقسیم کنیم و در این زمینه، نکته مهم این است که باید از هر عالمی بخواهیم به مسایل روز جهان و جامعه توجه کند. همه باید به وظیفه خود عمل کنند و کسی نباید خود را از کار کنار کشد. همه باید مسؤول باشند و اگر کسی وظیفه خود را انجام نداد، باید ارشاد شود و چنان‌چه سخنی دارد، شنیده شود و اگر در نهایت از کمل اهل حق سخن شنوی نداشت، مؤاخذه گردد. در حقیقت، شانه خالی کردن از زیر بار مسؤولیت در حکم کارشکنی و براندازی است. باید بدانیم که وقتی به وظیفه خود عمل نمی‌کنیم، خواه ناخواه نظام و جامعه به مشکل می‌افتد. البته، حرمت اشخاص باید محفوظ باشد؛ اما این امر نباید موجب سهل انگاری و مسامحه کاری شود. کار باید جدی و واقعی باشد؛ نه ظاهر

(۷۰)

سازی و صوری؛ چنان‌چه برای کارهای پیش پا افتاده که اثری در شکوفایی علمی حوزه ندارد، کسی را تشویق می‌کنیم یا دکترای افتخاری می‌دهیم. اخیرا طرحی در حوزه اجرا می‌شود که برخی مدرسان و اساتید را تشویق می‌کنند به این دلیل که فلان آقا مثلاً سی و پنج دوره لمعه درس داده است. این اساتید از نظر شخصیتی بسیار ارزشمند و گرامی هستند؛ اما کدام مشکل روز جامعه ما را حل کرده‌اند؟ درست است که فلان آقا خوب درس گفته و انسان بسیار خوبی است؛ اما آیا ایشان برای مشکلات روز جامعه؛ مانند: مقابله با آمریکا و اروپا و اسرائیل، یا ده‌ها معضل فقهی دیگر نظر و طرحی دارد یا خیر؟ ده‌ها نفر از دانشمندان آمریکایی گرد هم آمدند و نظریه «جنگ مقدس» را پیش کشیدند و از جنگ افروزی‌های دولت آمریکا پشتیبانی کردند؛ آیا این مدرسان گرامی که بارها فلان کتاب فقهی را درس گفته‌اند طرحی در مقابل جنگ مقدس دارند؟ مدتی پیش چهار کانال ماهواره فارسی زبان علیه کشور ما فعالیت می‌کردند؛ اما در حال حاضر به سی کانال رسیده‌اند. اگر ما در روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، سیاست و…به صورت علمی و مطابق با کتاب و سنت کار کنیم، در برابر این تهاجم‌ها می‌توانیم ایستادگی کنیم، بلکه به حمله متقابل دست بزنیم. همان گونه که کشورهایی مانند

(۷۱)

آمریکا و اسرائیل می‌کوشند میان ما و مردم خوب خودمان اختلاف بیندازند و برای ما مشکلات داخلی بیافرینند، ما نیز می‌توانیم میان آنان اختلاف بیندازیم. اگر کشورهای دشمن با یک‌دیگر درگیر شوند، ما فرصت مناسبی خواهیم داشت. مسایل روز ما چنین مسایلی است؛ نه مسایلی که برای کسی پیش نمی‌آید یا اگر پیش آید، برای چند نفر انگشت‌شمار می‌باشد. اگر حوزه ما علمی باشد، می‌تواند به نظام، دولت، مجلس و رهبر کمک کند. امروز، ما وظیفه داریم نظام را یاری کنیم، برای مشکلات آن اندیشه نماییم، مسایل نظام و دولت مسایل جامعه است. معضلاتی است که مردم را رنج می‌دهد. حل این مسایل و معضلات نیازمند اندیشه و علم است. باید گروهی از جامعه حوزویان بنشینند و درباره آن بیندیشند و به دولت و نظام اسلامی نظریه بدهند.

به نظر می‌رسد قبل از آن که صاحبان اندیشه و علم در حوزه بخواهند دولت اسلامی را با نظریه خود یاری دهند، مراحل چندی را باید طی کنند. پیش از آن لازم است آرای خود را به تضارب بگذارند و صیقل دهند و در فضای آزاد ـ که جناب عالی هم به آن اشاره کردید ـ نظریه‌ها را بررسی کنند و به نقد بگذارند. سؤال این است که ما چگونه می‌توانیم چنین امکانی را در حوزه فراهم کنیم؛ یعنی فضایی سالم

(۷۲)

بیافرینیم که نخبگان حوزه، آرای یک‌دیگر را نقد و بررسی کنند و صیقل دهند؟

ـ متأسفانه، حوزه‌های علمیه از این لحاظ در وضعیت مناسبی نیست. در وضعیت فعلی، ما چند طلبه را گرد هم می‌آوریم و هرچه می‌خواهیم، می‌گوییم. طلبه‌ها نیز توان این را ندارند که نظریات ما را نقد کنند و پاسخی بدهند و چیزی را رد کنند. با این روش نمی‌توان راه به جایی برد. ما باید جایگاهی خاص برای طرح فرضیه و نظریه داشته باشیم که صاحب‌نظران و منتقدان در آن‌جا دور هم جمع شوند و نظریه‌ها را به نقد و بررسی بگذارند. نظریه‌ها باید در چنین جایی صیقل بخورد و ساخته و پخته شود و آن‌گاه در جلسه درس و میان طلاب مطرح شود؛ نه این که هر سخن ناپخته و ناموزونی را مطرح کنیم و به ذهن طلاب بیندازیم.

یکی از مشکلات نظام آموزشی و پژوهشی حوزه که جا دارد به آن اشاره‌ای کنیم، نبود بانک اطلاعاتی است؛ یعنی بانکی که اطلاعات مربوط به عرصه‌های مختلف آموزشی و پژوهشی را نگاه دارد و به صورت دقیق و آسان در اختیار علاقه‌مندان قرار دهد. در این بانک می‌توان سابقه نظریه‌های مطرح شده در حوزه را نگاه داشت. هم‌چنین باید به همین گونه اطلاعات و سوابق اساتیدی که در حوزه تدریس یا تحقیق

(۷۳)

می‌کنند و یا قلم می‌زنند را جمع‌آوری نمود. اگر چنین اطلاعاتی در بانک اطلاعات جمع شود، می‌توان به طلاب در انتخاب استاد کمک نمود. متأسفانه، در حال حاضر، اگر شما بخواهید درباره شخص خاصی که کرسی درس دارد اطلاعات کسب کنید، مرکزی برای راه‌نمایی شما وجود ندارد. ما باید مرکزی داشته باشیم که سوابق علمی و حتی سیاسی اساتید در آن جمع شود. باید بتوانیم هنگام لزوم بدانیم که فلان آقا آیا مثبت اندیش است یا خیر، آیا صاحب نظریه است یا نه، آیا افکار و اندیشه نویی دارد یا نه؟ باید سابقه نظریه‌ها در این بانک جمع شود و معلوم گردد که فلان نظر از کیست و چه می‌گوید. اگر چنین بانکی وجود یابد، از بسیاری ادعاهای واهی جلوگیری می‌شود. گاهی برخی افراد که اطلاعات چندان عمیق و گسترده‌ای ندارند، خود را جامع معقول و منقول معرفی می‌کنند. این نوعی هرج و مرج است که تاکنون کسی چاره‌ای برای آن نیندیشیده است. باید سراغ چنین کسانی رفت و از آنان دلیل خواست که چرا چنین ادعایی می‌کنند.

از حضور عالمانه جناب عالی در این گفت‌وگو سپاس‌گزاریم. اگر نکته‌ای به نظرتان می‌رسد ممنون می‌شویم به عنوان مطلب پایانی بیان بفرمایید.

(۷۴)

ـ بار دیگر تأکید می‌شود که حوزه باید از کلی‌گویی بپرهیزد و پاسخ مسایل روز را روشن، مشخص، طبقه‌بندی شده و صریح ارایه کند. باید تکلیف مردم را روشن نماید. دقیق سخن گوید که کدام موسیقی حلال است، نماز مسافر باید چگونه باشد و خلاصه و بی‌پرده بیان کند که کدام واجب است و کدام حرام و کدام مستحب. اگر خدا و پیامبر چیزی را حلال کرده‌اند، به صراحت و دقت برای مردم روشن سازد. این گونه نباشد که تنها بگوییم: حرام خدا تا روز قیامت حرام است و حلال او تا روز قیامت حلال می‌باشد؛ چرا که مولا در مقام بیان بوده و هرچه را ما لازم داریم گفته است.

نکته بعدی این است که حوزه باید بحث‌های روز را مطرح کند و کوشش‌های علمی آن در زندگی مردم کاربرد داشته باشد، سخنان تازه بر زبان آورد و همان گونه که نانوا نان روز ما را می‌پزد و نیاز امروز سفره ما را رفع می‌کند، به نیازهای زندگی مردم بنگرد و مسایل چند قرن پیش را از زیر خاک بیرون نکشد. وظیفه عالمان بزرگ آن نیست که مسجد و حسینیه بسازند و آب‌انبار بنا کنند. وظیفه آنان این است که علم تولید کنند و به مسایل روز مردم بپردازند. بنده به نوبه خود در این سی یا چهل سال که به تدریس مشغولم کوشیده‌ام به بحث‌هایی بپردازم که به ترمیم نیاز دارد و با مشکل مواجه

(۷۵)

است. به مسایلی مانند مسأله زن، موسیقی و حکومت پرداخته‌ام؛ مثلاً اختیارات و وظایف ولایت فقیه چیست و اساسا نوع ولایت فقیه چیست. طرح ولایت فقیه و این که فقیه حق ولایت دارد مسأله‌ای کلی است و مشکلی را حل نمی‌کند. باید وارد موضوع شد و زوایای آن را به صراحت و دقت روشن کرد. حوزه‌ها و مردم از کلی گویی خسته شده‌اند و می‌گویند ما خود این گونه سخنان را می‌دانیم و سخن روشن و نو می‌خواهیم. بزرگان حوزه باید با تفاهم و محبت و مرحمت با هم وحدت بیابند و مشکلات جامعه را حل کنند.

(۷۶)

استخاره در نگاهی آسیب شناسانه

(۱)

پیش از این، خبری را از یکی از سایت‌های اینترنتی دریافتیم مبنی بر این که شما کلاس آشنایی با اصول و قواعد استخاره با قرآن کریم در قم برگزار کرده‌اید. با شناختی که ما از حضرت عالی به عنوان فیلسوف و مدرس دروس سطح عالی فلسفه و خارج فقه در حوزه علمیه قم داریم و با توجه به کارهای علمی که انجام داده‌اید، این خبر تا اندازه‌ای مایه شگفتی ما شد؛ چون برگزاری چنین درسی در ظاهر با کارهای علمی شما سنخیت ندارد و شاید بتوان گفت این دو تا حدی ناقض یک‌دیگر است، نظر شما در این رابطه چیست و این موضوع را چگونه تبیین می‌نمایید؟

۱- خراسان، چهارشنبه، ۱۷ خردادماه ۱۳۸۵٫

(۷۷)

پیش از پاسخ گفتن به این پرسش، مناسب است نخست چیستی استخاره تبیین شود. استخاره؛ یعنی طلب خیر و به‌جویی؛ همان طور که ماده استخاره «خیر» است، ماده اختیار هم خیر است. ولی تفاوتی میان این دو هست. استخاره طلب خیر و به‌جویی است، ولی اختیار طلب نیست، بلکه نوعی گزینش عقلانی است. گذشته از این اختیار در تیررس ماست؛ ولی استخاره خارج از این قلمرو است. بر این اساس، استخاره طلب از باطن و اختیار در محدوده نیمه آشکار واقعیت‌هاست. به بیانی دیگر، ما در استخاره می‌خواهیم به حقایق پنهان که در محدوده عقل نیست و بیرون از دسترس اندیشه است دست یازیم؛ از این رو باید گفت استخاره توجه به عنایت است، ولی اختیار به عقل و خرد تکیه دارد.

استخاره از راه‌های مختلف و با ابزار متفاوت و گوناگونی همچون تسبیح، نوشته بر روی کاغذ و مانند آن قابل انجام است؛ همان گونه که می‌شود از طریق درخواست از خداوند و دعا یا با خواندن دو رکعت نماز شکل پذیرد. در این میان، بهترین نوع استخاره که روشمند و علمی است، استخاره با قرآن کریم است؛ چون وصول به حقایق پنهان و باطن اشیا از طریق قرآن کریم ـ چنان‌چه توضیح آن خواهد آمد ـ قابل جست‌وجو و دست‌یابی است.

(۷۸)

بنابراین، انسان جوینده است و جویندگی از راه‌های مختلفی محقق می‌شود. جویندگی، جزیی از خصلت باطن آدمی است و بنابراین، انسان برای راه‌یابی به حقیقت امور در پی راه‌های مختلفی می‌گردد. پیش از اسلام نیز چنین راه‌کارهایی مرسوم بوده است؛ ولی اسلام با قرآن کریم به آن بعد و عمق خاص و روش بخشید.

آیا در اسلام و در نزد صاحب‌نظران دینی، استخاره امری معمول و پذیرفته شده است و آیا استفاده از آن به نفی فرد و تقدیر گرایی نمی‌انجامد؟

اگر به کتاب‌های روایی مراجعه شود، می‌یابیم که برای کشف حقایق پنهان راه‌های گوناگونی؛ مانند: توجهات باطنی، استجماع، الهام، وحی و راه‌یابی به غیب ارایه شده که شرع استفاده از آن را پیشنهاد می‌دهد.

افزوده بر این، فقیهان، عارفان و فیلسوفان استخاره را پذیرفته‌اند و به آن کم و بیش عمل می‌نمایند؛ چرا که انسان از سه روش و از سه بعد موفق به کشف حقیقت می‌شود: نخست انسان با حواس خود به شناخت می‌رسد و در مرحله دیگر، با عقل و اندیشه برای شناخت اقدام می‌کند و در مرحله سوم، از مسایل معنوی، از وصول به غیب یا وحی بهره می‌برد.

پس شناخت سه گونه «بُرد» و تیررس دارد، برد کوتاه،

(۷۹)

متوسط و بلند. برد کوتاه، استفاده از حواس است و برد متوسط آن خردگرایی است و برد بلند آن «توسل به امور معنوی» می‌باشد. در این بیان استخاره نوعی راه‌جویی و راه‌یابی است که در مسیر امور معنوی قرار دارد و امری نیست که تنها برای رفع تحیر و سرگردانی از آن استفاده شود تا خود را از تردید برهانیم؛ چرا که برای رفع تحیر و سرگردانی می‌توان از راه‌های دیگری مانند «شیر یا خط کردن» نیز استفاده نمود.

استخاره گونه‌ای راه‌گشایی و گزینش طریق است؛ از این رو، استخاره با عقل منافات ندارد؛ چون انسان همان گونه که با حواس به رشد و بالندگی می‌رسد با عقل و معنویات نیز می‌تواند به این هدف برسد؛ ولی همان طور که اشاره شد بهره‌بردن از معنویات در مسیر شناخت، گستره بلند و زمینه ژرفی را شامل می‌شود و فتح این گستره برای هر کس امکان‌پذیر نیست. این قلمرو به اولیا، انبیا و عارفان ربانی ویژگی دارد.

در کتاب‌ها و مجامع روایی، همچون بحارالانوار و دیگر کتاب‌های فقهی بابی به استخاره تخصیص داده شده و عقل نیز تصرف در امور معنوی را امری خردپذیر می‌داند و بر این اساس، استخاره با عقل و خرد و مشورت منافاتی ندارد و عقل از آن نمی‌گریزد.

(۸۰)

ما در انجام هر امری به «خردپذیر» بودن آن اهتمام می‌ورزیم؛ ولی چون نیمه باطن، بیرون از دسترس عقل است، خرد حکم می‌نماید که با در دسترس بودن راهی که ما را به نوعی به باطن می‌رساند، در کنار عقل از نیروهای باطنی مدد بگیریم؛ برای نمونه، اگر کسی می‌خواهد خانه‌ای بخرد، در این رابطه با کارشناس مسکن مشورت می‌نماید و قراین عقلی و نظر کارشناسی برای خرید منزلی مثبت است؛ ولی با استخاره می‌توان نیمه پنهان و باطن این کار که در دسترس عقل نیست تا با احاطه بر آن به حکم جامعی برسد را دریافت و آن گاه با احاطه کامل بر ظاهر و باطن حکم خردپذیر را از عقل دریافت نمود. برای نمونه در مثال یادشده ممکن است پاسخ استخاره برای خرید منزل منفی باشد، در این حال باید پرسید: چرا حکم استخاره با نظر عقل و کارشناس مربوطه در تضاد است؟ که در پاسخ می‌گوییم: محدوده دریافت استخاره بسیار فراتر از محدوده دریافت‌های عقلی نظرگرایانه است و استخاره برای دادن پاسخی جامع دارای پارامترهایی است که عقل از داشتن آن ناتوان است و حکم عقل یا مشاوره با استخاره منافاتی ندارد، بلکه هر یک نیمه‌ای از آن را نشان می‌دهد، عقل نیمه آشکار و استخاره نیمه پنهان یک چیز را می‌نمایاند؛ چرا که نظرگاه

(۸۱)

استخاره امور پنهانی را دید می‌زند و حوادث و وقایع آینده و پی‌آمدهای باطنی انجام این کار را می‌پاید و وقوع حوادث غیر مترقبه و یا غیر قابل پیش‌بینی مانند ویرانی یا ریزش ناشی از سیل، ریزش چاه و به کام کشیدن صاحب خانه و یا گاز گرفتگی اعضای خانواده که پیش‌بینی هیچ یک در دسترس عقل یا مشورت نیست را در حکم خود ملاحظه می‌نماید.

البته، به حس و عقل باید اعتماد داشت؛ ولی دریافت‌های باطنی طریق دیگری را بر می‌گزیند و نیمه باطن در تصرف کسانی است که نیروی راه‌یابی به باطن اشیا را بدون هیچ گونه پیرایه‌ای داشته باشند.

استخاره با قرآن کریم که موضوع بحث ماست سبب تصرف در باطن می‌شود؛ ولی باید خاطرنشان ساخت که استخاره با تسبیح یا طلب خیر به صورت زبانی چنین ویژگی را ندارد.

متأسفانه، در طول سال‌ها به دلیل حاکمیت طاغوت، قرآن کریم در جامعه ما از رونق افتاد و به صورت غالب از قرآن کریم برای بهره‌بردن از ثواب قرائت آن و یا برای دفع خطر استفاده می‌شود؛ برای نمونه، آن را در جیب خود یا وسیله نقلیه می‌گذاریم تا از حوادث در امان باشیم؛ در حالی که قرآن کریم پدیده‌ای است زنده و دارای حیات و علم که با ما سخن

(۸۲)

می‌گوید و به عبارت دیگر، قرآن کریم معلمی زنده و طبیبی حاذق است که ما را ویزیت می‌کند.

با انس گرفتن با قرآن کریم و تعلیم الهی یا تعلیم معلمی آموخته شده، می‌توان به آن دست یافت؛ چنان‌چه علم أسما و علم تعبیر چنین است. برای فراگیری علم استخاره باید به رعایت سه شرط اساسی اهتمام داشت:

۱ ـ قرآن کریم اساس کار قرار گیرد؛

۲ ـ با رموز قرآن آشنا بود؛

۳ ـ صفای نفس و باطن داشت.

با تحقق سه شرط مذکور، انجام استخاره امکان‌پذیر می‌گردد و با کاستی در هر یک از این سه شرط، در واقع اغرای نفس و نرسیدن به واقع پیش می‌آید وبنابر این، بی مقدمه و احراز شرایط یاد شده نمی‌توان اقدام به انجام استخاره نمود؛ چرا که هرچند قرآن کریم کتاب استخاره است، هر کسی توان و صلاحیت انجام آن را ندارد؛ چنان که بسیاری از بزرگان دینی به همین دلیل و با این استدلال که ما قادر نیستیم به باطن قرآن کریم دست یابیم، از انجام استخاره با قرآن کریم خودداری می‌کردند. از این رو هر عالم یا غیر عالمی توان انجام استخاره را ندارد و درست نیست کسی که شرایط آن را تحصیل نکرده است در این رابطه به قرآن کریم دست برد. استخاره با قرآن

(۸۳)

کریم امری تخصصی و روشمند است و یک «علم» به شمار می‌رود که اگر آن را به‌خوبی ندانیم و به نیکی به اصول و قواعد آن آشنا نباشیم به‌جای استفاده از مواهب استخاره، چه بسا که به ناهنجاری‌های بسیاری دچار گردیم. برای نمونه، کسی که علم استخاره نمی‌داند اگر برای کسی که قصد عمل جراحی دارد، استخاره نماید و جواب مثبت به آن دهد، ممکن است موجبات مرگ وی را فراهم کند. پس دوباره به صورت اکید تأکید می‌شود که استخاره یک علم است و باید از طریق خاص خود به آن پرداخت.

نکته دوم این که اکنون کتاب‌های زیادی در موضوع استخاره یا تفأل به قرآن کریم به چاپ رسیده و در بازار کتاب موجود است و جالب این است که این کتاب‌ها بسیار پر فروش می‌باشد؛ ولی متأسفانه این آثار هیچ گونه ارزش علمی ندارد و چون علمی و روشمند نیست و از اصول و قواعد استخاره با قرآن کریم به‌دور است، به «لوث کردن» استخاره که از علوم باطن به شمار می‌رود و بی اعتبار کردن این مهم می‌انجامد و نه به شناخت و استفاده آن.

استخاره اصول و قواعدی دارد و برای هر امری نمی‌توان استخاره کرد. رابطه استخاره و عقل بسیار ظریف است و انجام استخاره را نباید تعطیل عقل دانست، بلکه در جهت

(۸۴)

تحکیم آن است. البته تأکید بر اهمیت انجام استخاره به این معنا نیست که باید در هر کاری استخاره کرد؛ چرا که در عین حال که نباید از رموز باطنی غافل ماند، باید به اصول و مبانی انجام استخاره و محدوده آن و نیز فردی که برای وی استخاره می‌شود توجه داشت؛ چرا که ممکن است آیه‌ای، انجام کاری را برای کسی خوب بداند و همان آیه انجام کاری را برای دیگری خوب نداند؛ اگر به این مسایل توجه نشود، مردمی که به استخاره تکیه نموده‌اند دچار مشکل و سختی خواهند شد.

با توجه به توضیحات یاد شده، هر روحانی یا هر فرد مذهبی نمی‌تواند به رموز قرآن راه ببرد، در نتیجه صلاحیت انجام استخاره را ندارد. استخاره مربوط به امور پیش پا افتاده نیست. استخاره برای این نیست که کسی آبلیمو بخورد بهتر است یا آبغوره. استخاره برای کشف حقایق بزرگ است و مهم‌تر این که استخاره با قرآن کریم مثل «مدیریت» یک علم است. پیش از این نمی‌دانستند که مدیریت یک علم است و با این نگرش آن را بررسی نمی‌کردند.

«استخاره» یک علم است؛ علمی که هنوز ناشناخته مانده و برای ارایه روشمند و علمی آن تلاشی صورت نگرفته است. هرچند امیدواریم روزی فرا رسد که حقایق قرآنی آشکار شود

(۸۵)

و این کتاب عظیم آسمانی جایگاه واقعی خود را به عنوان منبع لایزال علوم به دست آورد و اگر ما امروز از استخاره به عنوان علمی از علوم قرآنی یاد می‌کنیم، فردا علوم ناشناخته بسیاری از قرآن کریم کشف خواهد شد که در تیررس امروز ما نیست.

بر این اساس است که ما سعی کرده‌ایم در حوزه با دیدی تازه، نو، روشمند و علمی به استخاره با قرآن کریم نگاه کنیم و حیات علمی آن را با تدریس اصول و قواعد ویژه آن و تطبیق این قواعد با همه آیات قرآن کریم پی‌گیری نماییم، بدون این که به تعبیر شما با کارهای علمی منافاتی داشته باشد و در تضاد با عقل گرایی یا مشورت قرار گیرد و از آن به عنوان امری خردستیز یاد شود؛ چرا که اگر باور و عقیده‌ای ملاک علمی داشته باشد، همان واقعیت است. برای نمونه، این گزاره که هم اکنون روز است، چنان‌چه در واقع نیز روز باشد، افزوده بر این که یک باور است، یک واقعیت نیز می‌باشد؛ اما اگر شب باشد و به فردی بگویید روز است، این امر ممکن است برای او یک باور و اعتقاد باشد، ولی باوری است که با واقعیت مطابقت ندارد.

معرفت؛ یعنی شناخت باورهایی که با واقعیت هماهنگ و هم‌سوست، اگر غیر از این باشد، آن باور یک توهم است؛ اما

(۸۶)

اگر اعتقاد همراه با دلیل و تجربه باشد با عقلانیت و واقعیت مناقاتی ندارد.

گره گشایی از مشکلات و انتخاب و برگزیدن گزینه صحیح در زندگی، تنها به شناخت حسی یا کلی امور و عقل که توانایی اتخاذ تصمیم‌های بزرگی را دارد بسنده و محدود نیست و با آن که لازم است، کافی نمی‌باشد و استخاره گزینه شناخت باطن را جبران می‌کند و مکمل دریافت عقل به شمار می‌رود و نه نافی آن. استخاره باوری است که با واقعیت مطابقت دارد، اما واقعیتی که در دسترس عقل محدود و صوری نیست، بلکه از طریق قرآن کریم و با بهره بردن از اصول و قواعدی ویژه و توجهات باطنی به آن دست می‌یابد.

(۸۷)

(۸۸)

مفهوم گناه و بازتاب‌های آن در زندگی

(۱)

پرسش اول ما درباره موضوع مورد بحث این است که چرا خداوند با آن که غنی مطلق، کمال مطلق و از همه چیز بی‌نیاز است، برای انجام اعمال، ثواب و عقاب معین کرده است؟

نسبت به این پرسش باید بگوییم که کردار آدمی آثار و نتایجی دارد که به طور طبیعی از آن کردار حاصل می‌شود و به جهات خارجی آن کردار و رفتار بستگی ندارد. برای نمونه می‌توان گفت که آثار اعمال از خود اعمال ناشی می‌شود، و هم‌چون حرارت آتش و طراوت گل از آثار آتش و گل است و

۱- روزنامه خراسان، ص ۱۲، چهارشنبه، ۲۹ فروردین ۱۳۸۶، ۲۹ ربیع الاول ۱۴۲۸، شماره ۱۶۶۷۴ و نیز شنبه، اول اردیبهشت ۱۳۸۶، ۳ ربیع الثانی ۱۴۲۸، شماره ۱۶۶۷۶٫

(۸۹)

اعتقاد داشتن یا نداشتن به خداوند متعال تأثیری در این موضوع ندارد؛ یعنی چه طبیعت گرا باشیم و چه دین گرا، چنین آثاری را در آتش و گل می‌بینیم. از این رو کردار ما آثاری دارد که این آثار به گونه‌ای خوش یا ناخوش ظاهر می‌شود؛ البته این آثار در دنیا به شکلی و در آخرت به گونه دیگر ظاهر می‌شود. به لحاظ شرعی، این آثار را «ثواب» و «عقاب» می‌نامیم و به لحاظ طبیعی، آن را پی‌گردهای رفتاری به شمار می‌آوریم؛ بنابراین ثواب و عقاب یک قرارداد نیست بلکه پی‌گردی طبیعی است.

آیا احکام و تکالیف تابع مفاسد و مصالح است و آیا مفاسد و مصالح همان اطاعت و عصیان نسبت به پروردگار است یا مفهومی دیگر دارد؟

در این مورد، نخست باید این نکته را در نظر داشت که کردار ما بازتاب‌هایی دارد و دیگر این که هر کرداری یک حکم دارد و بر اساس آن حکم تعیین می‌کنیم که آیا آن رفتار درست است یا نادرست؛ یعنی آن را از نظر عقلایی و یا شریعت می‌سنجیم. از نظر عقلایی می‌گوییم که این کار خوب یا بد است و از نظر شرعی می‌گوییم واجب است یا حرام. از این دیدگاه، انجام کار نیک به معنای اطاعت و نافرمانی به معنای عصیان است و از آن جا که همه کردار و اعمال بازتاب و

(۹۰)

آثاری دارد، احکامی بر آن مترتب می‌شود؛ اما برخی از فرقه‌های مسلمان بر این باورند که احکام الهی تابع مصالح و مفاسد نیست و خداوند همین طور خواسته است که برای نمونه نماز را واجب و شراب را حرام کند و ممکن بود که حتی برعکس حکم می‌کرد ولی این عقیده درست نیست؛ چون در این صورت، مقتضای دیانت، خردمندی نیست و به نظر می‌رسد که همه چیز یک سرگرمی و یک بازی است. حال آن که واجب و حرام و صلاح و فساد در محتوای اعمال بیان شده و محتوا علت حکم است. از این رو تکالیفی به مقتضای مصالح و مفاسد برای ما معین شده است که عمل به آن یا سرپیچی از آن به اطاعت یا طغیان می‌انجامد.

آیا مصالح و مفاسد دنیوی است یا اخروی و آیا مصالح اخروی مهم‌تر است یا به عکس؟

اگر ما قایل باشیم که کردار ما نتایجی دارد، باید بپذیریم که این نتایج در دنیا ایجاد می‌شود و نه در آخرت؛ یعنی دنیا زمینه ظهور آخرت است. به عبارتی، ما تا در دنیا نباشیم به آخرت نمی‌رویم و هیچ کس تا از دنیا عبور نکرده باشد به آخرت نمی‌رسد. زمینه‌های دنیوی است که سازنده آخرت است و آنتی تز این زمینه است که آخرت نام دارد. در مباحث اخلاقی و ساختار اجتماعی این گونه می‌گوییم که سلامت،

(۹۱)

ساختار دنیوی و سعادت ساختار اخروی دارد و بر همین اساس، سلامتِ در دنیا و سعادتِ در آخرت را در پی می‌آورد و ناهنجاری دنیوی شقاوت آخرت را به همراه دارد؛ بنابراین، آخرت نتیجه دنیاست و نمی‌توانیم بگوییم در آخرت مصلحتی است که از دنیا سرچشمه نگرفته است. تمام مصالح و مفاسد دنیوی به آخرت واریز می‌شود. گفته شده که هرچه بکاری همان را درو می‌کنی، ما گاه مزرعه‌ای داریم که در آن کشت می‌کنیم و گاه چیزی را در مزبله می‌کاریم، هرچه را در هر کجا بکاریم همان را برداشت می‌کنیم، در مزبله هم همین طور است، هرچند رشد آن معکوس است. اگر زباله بکاریم زباله درو می‌کنیم؛ بنابراین ثواب و عقاب نتیجه عمل است و دین کشف و بیان کرده است هر کسی که در دنیا نادان باشد در آن دنیا گرفتار حرمان می‌گردد و آن‌ها که در این جا نکوکار و شایسته‌اند، در آن جا سعادتمند هستند. از این رو آثار اعمال و گناه به طور خاص حلقه‌ای از نظام آفرینش است و قراردادی ذهنی یا دینی نیست. دین به کشف این حلقه و این حقیقت پرداخته و آن را برای سعادت‌مندی انسان‌ها بیان کرده است.

آیا دانش بشری و شرایط زمان و مکان در تغییر مصادیق گناه مؤثر است؟

دانش بشری در دریافت این حقایق مؤثر است؛ یعنی هر

(۹۲)

اندازه دانش و آگاهی انسان بیش‌تر باشد، بهتر این آثار و ملاکات دینی را کشف می‌کند؛ البته این در صورتی است که این دانش سلامت خود را داشته باشد. ولی در این حال، دانش بشری نیز نمی‌تواند گناه را تغییر دهد؛ تنها می‌تواند به شناخت آن برسد و کژی و کاستی و بدی و ناهنجاری را به ما بهتر نشان دهد. اما گاه دانش در دست استکبار و استعمار است و می‌تواند ناهنجاری‌ها را عادی جلوه دهد و عفاف انسانی را مخدوش کند؛ چنان که چنین مسایلی را به گونه وسیع و در قالب یک فرهنگ می‌بینیم.

انسان سالم نمی‌تواند ناهنجاری داشته باشد؛ ولی بر اثر تبلیغات و تکرار می‌تواند به یک معتاد، قاتل یا سارق تبدیل شود و گاه ممکن است سادیسم پیدا کند و حتی از خودآزاری نیز لذت ببرد. چنین امری دانش بشری نیست؛ چون این وضعیت حاصل انحراف این دانش است، ولی به‌طور کلی دانش مثل چراغ است که ویژگی‌های عوالم و نیک و بد جهان را نشان می‌دهد. پس تفاوت است میان حقیقت دانش و آن‌چه که استکبار از آن اراده می‌کند.

در آیه‌ای از قرآن کریم نتیجه ارتکاب گناه، تکذیب آیات الهی دانسته شده است… تحلیل فرمایید: چگونه انسان با ارتکاب گناه از نظر روانی و اعتقادی تنزیل می‌یابد و

(۹۳)

سقوط می‌کند تا آن‌جا که به انکار و تکذیب می‌رسد. آیا این همان پی‌آمد «عصیان انسان» در برابر پروردگار است؟

شیطان و گناه‌کار گاه ناهنجارها را به صورت هنر جلوه می‌دهد و از این رو گناه می‌تواند انسان‌ها را به نزول و افول بکشاند، انسان بر اثر گناه، آلودگی پیدا می‌کند و کژی‌ها را راست می‌بیند. کسی که عمری را در آلودگی به سر می‌برد آلوده است، اما از آلودگی لذت می‌برد. پس کردار انسان باعث می‌شود که فطرت انسان تغییر کند و با بدی‌ها انطباق بیابد.

به عنوان مثال، اگر کسی برای نخستین بار سیگار بکشد، سرفه می‌کند؛ اما تکرار همین کار باعث می‌شود که او در صبح گاهان پیش از نوشیدن یا خوردن هر چیز دیگری به فکر کشیدن سیگار باشد. چنین فردی دیگر از طبیعت لذت نمی‌برد بلکه از یک عمل غیر طبیعی لذت می‌برد. بنابراین ممکن است که بر اثر شدت تکرار گناه، همان گناه به صورت طبیعت ثانوی در انسان درآید. اگر کسی به شهری برود که همه کور باشند، او از داشتن چشم رنج خواهد برد؛ چون هنجار آن‌جا کوری است و آن‌چه قرآن کریم در این رابطه می‌فرماید، به‌وسیله علم و دانش تجربی قابل اثبات است.

در یکی دیگر از آیات قرآن کریم آمده است: «ومن أعرض عن ذکری فانّ له معیشةً ضنکا ونحشره یوم القیمة

(۹۴)

أعمی(۱)»، در این آیه زندگی سخت نتیجه اعراض از یاد خدا شمرده شده است. حال پرسش این است که آیا ارتکاب گناه نوعی «اعراض از یاد خدا» تلقی می‌شود یا خیر، و نیز آیا نباید غیر مسلمانان و آنان که اعتقادی به خدا ندارند، بر اساس این آیه زندگی سختی داشته باشند؛ در حالی که به ظاهر چنین نیست و گاه این مسلمانان هستند که زندگی سختی دارند؟

بله، وقتی کسی با ناهنجاری انس گرفت، به رودخانه‌ای می‌ماند که به مرداب بپیوندد و یا به صورت پیوسته در آن زباله بریزند. در این حال، سلامت و طراوت آب از دست خواهد رفت، مثل بدن که بر اثر مصرف کالری و یا چربی اضافی، رسوبات در عروق زیاد خواهد شد و سرانجام به مسدود شدن رگ‌ها خواهد انجامید و بیماری‌های زیادی به سراغ انسان خواهد آمد. گناه نیز همین طور است، گناه برای انسان چنین شرایطی را به وجود می‌آورد. قرآن کریم با بیان فلسفی و علمی و روان‌شناختی خود به بیان این موضوع‌ها می‌پردازد که گناه تنگنایی و کوری می‌آورد، قرآن بیان غیر علمی ندارد؛ ولی چون، ما با قرآن مأنوس نیستیم، این گفته‌ها را علمی نمی‌دانیم. در قرآن کریم مباحث اخلاقی نتیجه مباحث علمی است. با

۱ـ طه/ ۱۲۴٫

(۹۵)

این وصف می‌پردازیم به قسمت دوم سؤال شما که گفته‌اید با توجه به آیات قرآن، چرا غیر مسلمانان سلامت بیش‌تری دارند. به نظر من این سؤال مهم است و پاسخ این است که وقتی می‌گوییم، ثواب یا عقاب، یا می‌گوییم خوب و بد یا کافر و مسلمان، نوعا در این موارد کلیشه‌ای و قالبی می‌اندیشیم. ما فکر می‌کنیم که مسلمان باید خوب باشد و کافر باید بد باشد. ولی ما لازم است که به عملکردها نگاه کنیم. اگر جامعه‌ای اندیشمند و مسلمان باشد و کردار درستی هم داشته باشد، محال است که این جامعه عقب مانده یا گرفتار باشد. ما وقتی می‌گوییم گناه، تنها نباید به چند عمل ظاهری توجه کنیم. ما می‌گوییم اسلام دین اندیشه، تمدن و تدین است و با این حال می‌بینیم که به عنوان مثال، مسلمانان بنای خانه خود را بر گل قرار می‌نهند و با یک زلزله همه چیز ویران می‌شود. این مسلمانی نیست، ناآگاهی است.

مسلمان، متفکر هم هست؛ اما می‌بینیم که همان زلزله‌ای که در ژاپن چند سیم را پاره می‌کند و چند درخت را می‌شکند؛ در ایران، شهری مثل بم را زیر و رو می‌کند. ما با توجه به این مسایل، عقب مانده و گرفتار هستیم و علت نیز این است که ما مسلمان قالبی و کلیشه‌ای هستیم. اگر ما مسلمان متمدن باشیم، این اتفاق برای ما نمی‌افتد. کفار نیز همین طور هستند.

(۹۶)

آن‌ها نیز با نتیجه‌های عمل خود زندگی می‌کنند. اما این که آن‌ها فقر و بیکاری ندارند نتیجه ساختار دانش آن‌هاست و در مقابل، اگر ناهنجاری‌های اخلاقی و روحی و روانی و ناهنجاری‌های اخلاقی دارند، نتیجه کفر آن‌هاست. این است که برخی از مشکلات ما حاصل نادانی ما و نتیجه جهل ماست و صفات خوب جامعه ما به رعایت‌های ما باز می‌گردد. ما، سال‌ها تحت سلطه استعمار و حکومت طاغوت بوده‌ایم؛ ولی حال پس از سی سال، محور مباحث جهانی قرار گرفته‌ایم، این نتیجه عملکردهاست. در گذشته، مسلمانی ما یک عنوان بود ولی حال محتوای ما مسلمانی است. بنابراین، ظاهرِ دین، ما را نجات نمی‌دهد، اگر دین سلامت داشته باشد، در دنیا و آخرت سعادت می‌آورد و در غیر این صورت، از سعادت محروم خواهیم بود. اگر جامعه ما، قانون ما و نظام ما در پی سلامت نباشند به سعادت نمی‌رسیم. میوه سعادت اخروی از درخت سلامت دنیوی می‌روید و صرف کافر و مسلمان بودن چندان تغییر ایجاد نمی‌کند. جامعه مسلمان نخست به دنبال دانش است و سپس به دنبال قدرت؛ چون اگر دانش قدرت نیاورد، دانش نیست، توهم است، از این رو، قدرت و چیرگی در گروی لفظ نیست، بلکه به معنا و به عملکرد مربوط می‌شود.

(۹۷)

تعابیر متعددی مثل اثم، ذنب، سیئه، سوء، فحشا و غیره در رابطه با گناه در قرآن کریم به کار رفته است، تعدد این مفاهیم بیان‌گر چیست؟

اعمال ما چهره‌های متفاوت دارد که این تعابیر، هر کدام یک چهره از اعمال ما را نشان می‌دهد. وقتی می‌گوییم «اثم»، این واژه بی‌محتوایی عمل را نشان می‌دهد؛ اما «ذنب» به دنباله داشتن گناه اشاره دارد؛ به این معنا که اگر گناه کردید، آن گناه تکرار می‌شود و اگر تکرار شد، عادت می‌شود و چنان‌چه عادت شود، طبیعت می‌گردد و در این وضع، دیگر نمی‌توان کار مهمی در جهت اصلاح و توبه خود کرد. وقتی می‌گوییم «سیئه»، تأکید بر ناهنجاری گناه است و مؤید سیاه‌بختی است و «فحشا» بیان‌گر طغیان است. همه واژه‌هایی که در قلمروی گناه استعمال می‌شود بیان‌گر جلوه‌های مختلف آن است تا بتواند چهره‌ها و ابعاد آن را بهتر نشان دهد. چنین نیست که این واژه‌ها مترادف باشد. در زبان فلسفی هیچ دو لفظ مترادفی وجود ندارد؛ برای نمونه وقتی می‌گوییم انسان، بشر و آدم، هر کدام بیان‌گر خصوصیتی از آدمی است. واژه‌های متعددی که درباره گناه کاربرد دارد نیز دارای همین حکم است و هدف از استعمال آن شناساندن بیش‌تر و بهتر ابعاد گناه است.

در منظومه‌ای که دین اسلام برای سعادت دنیوی و اخروی

(۹۸)

انسان‌ها و امت‌ها ترسیم کرده است، برخی از افعال و کردارها که سلامت و سعادت آدمیان را به مخاطره می‌اندازد، به عنوان «گناه» و «منکر» شناخته شده است. از این رو بخش مهمی از تکالیف یک مؤمن و حتی جامعه دیندار را پرهیز از «محرمات» یا «نبایدها» تشکیل می‌دهد.

البته «نبایدها» و «محرمات» محدود و منحصر به اعمال و کردار نمی‌باشد و شامل برخی از باورهای نادرست و خرافی و غیر معقول؛ همچون شرک و بت‌پرستی، طاغوت پرستی، هواپرستی و یا بی‌اعتقادی به «ربوبیت» خداوند متعال، «رستاخیز» و مانند آن نیز می‌شود. علاوه بر این، برخی از «نبایدها» در زمره رذایل و صفات ناپسند اخلاقی است که این امور نیز در منظومه «گناه» و «منکر» قرار می‌گیرد.

درباره «گناه» و کیفر آن و انواع و اقسام گناه کتاب‌های متعددی نوشته شده، اما در این نوشته‌ها، کم‌تر مسأله «گناه» از منظری کلان و تربیتی و جامعه شناختی مورد بررسی قرار گرفته است. به بیان دیگر، این موضوع از منظری «تعبدی» و نه تحلیلی و مصلحت گرایانه مورد توجه واقع شده است. فضا و بستر جعل و تشریع «نباید»ها با رویکرد کلامی ـ اجتماعی کم‌تر مورد لحاظ واقع شده است. نگاه انتزاعی و نه عینی به گناه نقصی است که به وضوح در ادبیات دینی امروز قابل مشاهده

(۹۹)

است. همین امر، کارآمدی و اثربخشی آن را در محاق تردید قرار داده و حالت «اقناعی» تبلیغات مذهبی را کمرنگ ساخته است.

برخی از گناهان، چنان که در شریعت مطرح شده است عواقب سختی دارد، مثلاً باعث تنگی معیشت یا مانع استجابت دعا می‌شود و یا حتی بلایا و مرگ ناگهانی را به دنبال می‌آورد، این امر چگونه قابل تبیین است و چرا شماری از گناهان چنین نتایجی دارد؟

این موضوع به ساختار و ملاک عمل باز می‌گردد. چون هر کرداری آثاری دارد و آن آثار بر روح انسان اثر می‌گذارد. به عنوان نمونه، اگر ورزش کنیم، توانایی بدن و درصد سلامتی افزایش پیدا می‌کند؛ ولی وقتی کسی به ورزش توجهی ندارد، بیماری‌های زیادی به‌تدریج به سراغ وی می‌آید. بنابراین، همه گناهان، آثار خاص خود را دارند که مرگ ناگهانی و تنگی معیشت از آثار برخی از گناهان است.

یک گناه‌کار به آن جا می‌رسد که توان دعا کردن نیز از او سلب می‌شود؛ به همین دلیل، دعاهای محدود او نیز بی‌ثمر است و این نتیجه طبیعی گناه است؛ برای نمونه، درباره مسکرات می‌گویند که حرام است؛ چون از طریق معده بر مغز تأثیر می‌گذارد و آن را بمباران می‌کند. این فرایند تعادل را از

(۱۰۰)

فرد می‌گیرد و او دیگر قادر به انجام کارها و حتی انجام اعمال عادی زندگی نیست. از این رو قرآن کریم که به بیان بسیاری از مسایل در مورد گناه پرداخته و همه احادیث بر جای مانده در این باره، از دیدگاهی تنها به بیان واقع پرداخته‌اند. مثل این که بگوییم آتش گرم است و گل طراوت دارد؛ اما این امر بدیهی، مکشوف انسان نیست و گرایش به گناه نیز از همین جا ناشی می‌شود. تمام کردار ما زمینه سببی و مسببی دارد و این از آموزه‌های ادیان و پیامبران می‌باشد.

شیوه برخورد عالمان و مبلغان به مسأله گناه چگونه است و آیا این شیوه و نحوه برخورد با آن مناسب است یا خیر؟

در این رابطه می‌توانیم بگوییم که ما در زمینه تبلیغات، چندان رضایت‌بخش عمل نکرده‌ایم؛ به‌ویژه بعد از انقلاب که انتظارها بیش‌تر بود. عملکردها تا حدی ضعیف است. ما عملکردهای ضعیف و حتی دارای مشکل و قابل نقد در زمینه تبلیغات دینی داریم. به همین دلیل

(۱۰۱)

تبلیغات باید ساختار و چارچوب علمی و فرهنگی پیدا کند. اگر ما حدود دویست‌هزار روحانی در کشور خود داریم، عملکرد آن‌ها نمی‌تواند خارج از ساختاری معین و تعریف شده باشد. ما باید برای روحانیت و برای تبلیغ ساختاری علمی ایجاد کنیم تا تبلیغ امری محتوایی شود. ما می‌بینیم که یک رسانه تا چه حد برنامه‌ریزی دارد تا بر مخاطبان خود اثر بگذارد. در این حال، کسانی که می‌خواهند حقایق و عین حقیقت را بیان کنند باید قانونمند عمل کنند؛ یعنی همان طور که کشور مبتنی بر نظام است و قانون اساسی دارد، حوزه‌ها نیز باید برای تبلیغات خود نظام داشته باشند. ما نمی‌توانیم تنها مبلغ باشیم و به آموزش و فراگیری نپردازیم. انبیا تنها مبلغ بودند؛ چون آنان نیازی به درس، تحصیل و آموزش نداشتند. آنان تحت عنایت باری تعالی بودند ولی ما باید ابتدا محقق باشیم و سپس نتیجه تحقیقات خود را تبلیغ کنیم، نه این که مرتبا حرف‌ها و گفته‌های همیشه را تکرار کنیم، همین تکرار باعث شده که کسانی اگر ببینند یک روحانی در حال وعظ است، یا به وی گوش فرا نمی‌دهند و یا حتی تلویزیون را خاموش می‌کنند؛ چون فکر می‌کنند که آن سخنان را صدها بار شنیده‌اند. بر این اساس، تبلیغ تنها تکرار مطالب از پیش تعین شده و بارها گفته شده نیست؛ همان طور که اشاره

(۱۰۲)

کرده‌ام، تبلیغ باید مبتنی بر تحقیق باشد. در غیر این صورت ممکن است تبلیغ نه تنها نتیجه‌ای نداشته باشد، بلکه ممکن است تأثیر معکوس داشته باشد. البته عالمان، اعاظم و بزرگان حوزه همواره ظرافت‌های نبوی و خاص خود را داشته‌اند و با همین ظرافت‌ها توانسته‌اند تأثیرگذار باشند؛ اما این ظرافت‌ها در اختیار همه مبلغان نیست. این است که ما باید متوجه ضعف‌ها و آسیب‌ها باشیم و گمان نمی‌کنم کسی مخالف این معنا باشد که تبلیغات قانونمند شود. این آسیب‌ها ممکن است به کار کسانی که موفق هم هستند آسیب برساند و از این رو لازم است چنین افرادی شناسایی و خنثی شوند و این کار اهمیت زیادی دارد.

ما درباره گناهان دو نگرش داریم، یکی این که ناملایمات و حوادث فردی و اجتماعی در زندگی ما مؤثر است و دیدگاه دیگر این است که می‌گوید این نوع مسایل تأثیری در زندگی ما ندارد، نظر شما در این رابطه چیست؟

در جای خود ثابت شده است که ما هر طور بیندیشیم همان گونه عمل می‌کنیم و هر طور عمل کنیم، آثار آن به طور طبیعی برای ما ظاهر خواهد شد. در واقع: «از کوزه همان برون تراود که در اوست». ما بر اساس عملکرد خود نتیجه می‌گیریم. ما هرچه در درونمان باشد، همان را ظاهر می‌کنیم. در زندگی

(۱۰۳)

اجتماعی و فردی نیز همین طور است. اگر به محتوا بپردازیم، هر کدام نتیجه خود را خواهد داشت. مردمی که تنها به صورت می‌پردازند و مراحل پیشرفت را طی می‌کنند آثار آن را در همان زمینه می‌بینند و کسانی که به محتوای اعمال نظر دارند اگرچه زرق و برق در زندگی نداشته باشند و در زندگی، صورت گدایان را داشته باشند اما از نظر درونی در آرامش هستند، این است که دینداری و کفر، خود را بیش‌تر در محتوا نشان می‌دهد و نه در شکل و صورت. بنابر این، نتیجه نهایی بحث ما این است که کردار و اعمال ما آثاری دارد و این آثار هیچ گاه به اندازه یک سر سوزن گم و کم نمی‌شود.

(۱۰۴)

زن، عفاف و آزادی

(۱)

اشاره: اخیرا آیت‌اللّه نکونام کتابی منتشر کرده‌اند تحت عنوان: «زن؛ مظلوم همیشه تاریخ». مباحث مطرح شده در این اثر چهار جلدی، ضرورت نگارش آن، مسایل جدید مطرح شده در آن و نگرش کلی بر آن از جمله مسایلی است که طی گفت‌وگویی با نویسنده کتاب مطرح شده است. به گفته آیت‌اللّه نکونام، در جامعه ما حقوق زنان شناخته نشده و جامعه به دلیل عدم شناسایی این حقوق، نسبت به زنان اجحاف روا داشته است. علاوه بر این، ایشان دیدگاه‌های نوینی درباره نوع پوشش زنان و آموزش آن‌ها مطرح می‌کنند.

۱ـ روزنامه خراسان، شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۴، ۳ صفر ۱۴۲۷، شماره ۱۶۳۶۵٫ علی‌رضا شریفی.

(۱۰۵)

امید است این گفت‌وگو مورد توجه خوانندگان عزیز قرار گیرد.

به عنوان اولین سؤال بفرمایید چه انگیزه‌ای باعث شد که شما به نگارش کتابی در باب زنان، آن هم در چهار جلد بپردازید؟

ما در این‌جا هدفی کلی را دنبال می‌کنیم و آن پیرایه زدایی از مباحث دینی است. از مهم‌ترین این مباحث، بحث زنان است. در طول تاریخ برخورد مناسب و سالمی نسبت به زن وجود نداشته و امروز هم همین طور است. در حال حاضر، ما از سویی شاهد مردسالاری افراطی و از سویی دیگر شاهد زن‌گرایی و فمینیسم هستیم و این وضعیتی نامتعادل و نادرست است. ما در این اثر چهار جلدی سعی کرده‌ایم تصویری دیگر از زن را ترسیم کنیم. این اثر، در دوازده بخش تنظیم شده و هر بخش به موضوعی اختصاص یافته است.

در جامعه ما، زنان سنتی از حقوق خود محروم شده‌اند و زنان متجدد راه دیگری را رفته‌اند. سخن ما این است که سنت‌گرایی و تجددمآبی پاسخ‌گوی نیازهای ما نیست و با این دو روش نمی‌توانیم مشکلات جامعه خود را حل کنیم. به عنوان مثال، این کتاب در بحث حجاب آورده است که پوشش با حجاب متفاوت است و ما در اسلام پوشش داریم نه حجاب، و گفته شده که چادر حجابی پرمشقت برای زن است

(۱۰۶)

و نشان داده شده که اسلام چنین تکلیف سختی را بر عهده زن نگذاشته و یا در موضوع خواستگاری گفته شده است که زن می‌تواند به خواستگاری برود و این کار در انحصار مردان نیست.

سخن ما این است که جامعه زنان باید به وسیله خودشان اداره شود؛ البته به صورت پاره وقت. از آن‌جا که زن مسؤولیت سنگینی را در خانواده بر عهده دارد، اگر بخواهد در جامعه به همان طریق نقش ایفا کند، پی‌آمدهای ناگواری برای وی خواهد داشت که زودپیری و حتی زودمرگی از جمله این پی‌آمدهاست. زن‌ها مدیر خانه هستند، ولی آن‌ها می‌توانند حضوری فعال در اجتماع داشته باشند. این که نام کتاب را «زن؛ مظلوم همیشه تاریخ» گذاشته‌ایم در واقع به حضرت زهرا علیهاالسلام که مظلوم همیشه تاریخ هستند و این که چنین مظلومیتی در مورد زنان هم‌چنان ادامه دارد، اشاره می‌کند. گاه حتی مرد جنایت می‌کند و زن عقوبت می‌شود؛ چون مرد به زندان می‌افتد و آن وقت همسر و فرزندان او شاید از همان غذایی که به زندانیان می‌دهند محروم باشند و یا فشاری که جامعه بر آن‌ها وارد می‌کند شدیدتر از رنجی است که بر یک زندانی وارد می‌شود.

از دیگر مسایلی که مطرح شده، مسأله آموزش پیش از

(۱۰۷)

ازدواج است. ما برای بسیاری از کارها آموزش می‌بینیم و بدون آموزش وارد کاری نمی‌شویم. برای گرفتن هر مدرکی باید آموزش ببینیم، ولی برای شروع زندگی زناشویی هیچ آموزشی نمی‌بینیم. زندگی یک علم است که باید این علم در مدرسه و دانشگاه تعلیم داده شود. ما، هم در حوزه و هم در دانشگاه کتاب‌های مختلفی می‌خوانیم، ولی کتابی که چگونگی زندگی را توضیح دهد نداریم. در حال حاضر، برای ازدواج فقط خون افراد را آزمایش می‌کنند؛ در حالی که نیاز است آزمایش‌های مختلفی صورت گیرد تا ببینند آن‌ها برای ازدواج آمادگی دارند و صلاحیت لازم زندگی زناشویی را احراز کرده‌اند یا خیر. این همه آمارهای مختلف درباره طلاق و مسایلی دیگر به این جهت است که تشکیل زندگی به صورت آگاهانه صورت نمی‌گیرد. آن‌چه ما تاکنون مدعی بوده‌ایم بیش‌تر بر مبنای برداشت‌های محدود و نارسایی بوده است که از برخی مسایل داشته‌ایم. ما دو فرهنگ غلط درباره زندگی داریم. ما می‌گوییم زندگی باید با عفاف باشد، ولی عفاف را با نادانی توأم کرده‌ایم. بر این اساس، وقتی می‌خواهیم مسایل جنسی را آموزش بدهیم می‌گوییم چنین امری بی‌حیایی و ضد عفاف است؛ یعنی عفاف ما به قیمت ناآگاهی ما تمام شده است. در برابر این فرهنگ، فرهنگی است که آموزش را با بی‌حیایی

(۱۰۸)

همراه کرده است. فرهنگی که به بهانه آموزش به معنویت انسان دهن کجی می‌کند. جامعه اسلامی باید آگاه و عفیف باشد و این دو فدای یک‌دیگر نشود. قانون‌مند شدن مدیریت علمی، مشکلات حاضر را از بین خواهد برد.

در نگرش این کتاب از چه منابعی استفاده شده است؟

منابع اصلی ما قرآن کریم و روایات بوده است و از منبع دیگری استفاده نکرده‌ایم، ولی سعی شده که به تقریب، همه مباحث مهم مثل عقل، احساس، ارث و مسایل مختلف مربوط به زنان مطرح شود. در واقع، این اثر استنباط ما از کتاب و سنت است و مهم‌ترین ویژگی آن همین است که این کتاب نه مردسالاری را تأیید کرده است و نه زن فریبی را. در آن‌جا گفتیم که خودکفایی زنان به‌ویژه در بخش بهداشت و درمان موضوع دیگری است که می‌توان با آموزش به آن رسید. البته، آموزش زنان در بسیاری از مسایل اهمیت دارد؛ اما در زمینه بهداشت و درمان از اهمیت بیش‌تری برخوردار است.

شما بین حجاب و پوشش تفاوت قایل شدید، ممکن است در این رابطه بیش‌تر توضیح دهید؟

در این کتاب، نزدیک به ۱۵۰ صفحه به همین موضوع اختصاص یافته است. حجاب؛ یعنی چیزی به سرانداختن و پوشش؛ یعنی نمایان نبودن ظاهر بدن.

(۱۰۹)

مسأله طلاق و چند همسری از دیگر مسایلی است که به‌طور مبسوط به آن پرداخته شده است. طلاق؛ یعنی رهایی و آزادی و این که چطور ممکن است این رهایی تنها در دست مرد باشد و یا این که آیا آرایش دختران مجاز است یا خیر و مسایل دیگر که به نظر می‌رسید جامعه به آن نیاز دارد در این کتاب مطرح شده است. هم‌چنین گفته‌ایم زنان نیروی کار ارزان و یا ابزار دست مدیران نیستند، بلکه آن‌ها در این مورد نیازمند توجه بیش‌تری می‌باشند.

آیا شما به موضوع تفاوت حقوق زن و مرد در اسلام پرداخته‌اید؟

بله. حقوق مشترک، تفاوت حقوق و ویژگی هر کدام از آن‌ها بررسی شده است. ما نباید بگوییم که زن و مرد مساوی هستند؛ چون بحث بر سر ارزش‌هاست؛ ارزش‌هایی که از طریق سنجش محک زده می‌شوند. اسلام این کار را کرده است، ولی مسلمانان و جامعه اسلامی حالت افراط و تفریط داشته است. توان‌مندی‌های زنان و قانونی که بر اساس این توان‌مندی‌ها وضع می‌شود محور کار ما قرار گرفته است، به همین دلیل، از این کتاب، ارگان‌های دیگر هم استقبال کرده‌اند.

در این چهار جلد ـ که جلدهای دیگر آن هم در راه است ـ ما خواسته‌ایم هم دین را از اتهام مردسالاری مبرا کنیم و هم

(۱۱۰)

چشم‌انداز درستی در مورد زنان ترسیم کنیم تا به دام تجدد افسار گسیخته نیفتند.

آیا این کتاب در بین عالمان و صاحب نظران واکنشی داشته است؟

بسیاری از حضرات و اعاظم این کتاب را مطالعه کرده‌اند و کسی با آن مخالفت نکرده است. حتی برخی گفته‌اند که با توجه به جامعیت این کتاب، ما کتاب خود را چاپ نمی‌کنیم؛ چون با وجود این کتاب، کتاب ما ناقص است. ما سعی کرده‌ایم به صورت مستدل و صریح مسایل را مطرح کنیم؛ به‌طوری که بتواند مشکلی از مشکلات جامعه را حل کند.

(۱۱۱)

(۱۱۲)

معرفی چند اثر از آیت الله نکونام

(۱)

آیت‌الله نکونام که به تدریس خارج فقه و اصول در حوزه علمیه قم و در کنار آن به تحقیق و پژوهش در زمینه‌های گوناگون دین‌پژوهی اشتغال دارند، آثار متعددی از ایشان منتشر شده است. شمار فراوان کتاب‌های ایشان و محتوای پربار آن، گروه اندیشه را بر آن داشت که در ایام برپایی نمایشگاه کتاب تهران، به گونه‌ای گسترده‌تر به معرفی چند اثر از مجموعه آثار این استاد فرزانه که از سوی انتشارات ظهور شفق (قم) منتشر شده است بپردازد:

زن؛ مظلوم همیشه تاریخ

کتاب «زن؛ مظلوم همیشه تاریخ» که چهار جلد از آن

۱- روزنامه خراسان، یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۶، ۱۸ ربیع الثانی ۱۴۲۸، شماره ۱۶۶۸۹٫

(۱۱۳)

منتشر شده، کتابی است پژوهشی، اجتماعی و انتقادی که موجودیت گذشته و اکنون جامعه ما را به چالش می‌کشاند و چهره درستی از موقعیت زن مسلمان ارایه می‌دهد. این کتاب شامل دوازده بخش است: بخش نخست از برخورد زن و مرد در جامعه آغاز می‌شود و به پوشش و عریانی می‌پردازد. در این کتاب برای «پوشش» استدلال می‌کند و در نهایت میان پوشش و حجاب تفاوت قایل می‌شود و تنها پوشش و عفاف را تکلیف می‌داند. این اثر، برای استواری جامعه و زیرساخت‌های آن، همراهی و همدلی در قالب ازدواج را یک ضرورت می‌داند و ایراد به اصل ازدواج را پاسخ می‌گوید. این اثر ازدواج را فراتر از یک آمیزش می‌داند و آن را سکوت، آرامش، امنیت، زندگی، کامیابی و شیرین کامی می‌شمارد، عشق را همت زن می‌داند و مطلوبیت آن را در قالب‌های گوناگون و به‌ویژه در تربیت فرزند ظاهر می‌کند.

در بخش سوم، تحقق عملی ازدواج را با خواستگاری، نامزدی و ازدواج پیگیری می‌کند و می‌گوید خواستگاری یک سویه و مرد سالارانه نیست و زن نه ضعیف که عزیز است و در این زمینه باید خیال‌پردازی‌ها را کنار گذاشت و طلسم‌ها را شکست.

به اعتقاد نویسنده، خواستگاری امری است که می‌تواند از سوی زن یا مرد باشد.

(۱۱۴)

در بخش چهارم که بخش نخست جلد دوم کتاب است، تعدد ازدواج و مسأله طلاق دنبال می‌شود و به نظر نگارنده کتاب، تعدد ازدواج نه یک تکلیف است و نه اخذ مجوز شرعی آن چندان آسان می‌باشد و طلاق نیز اگرچه یک واقعیت تلخ است، کینه‌توزی و نابودی نیست. در بخش پنجم، ازدواج موقت و ترسیم درست آن و بحث انحراف‌های جنسی دنبال می‌شود. در این بخش آمده است که ازدواج موقت به زیان زن نیست. در بخش ششم، اسلام و مسایل جنسی، آموزش جنسی و عشق و کامیابی ترسیم و بیان می‌شود که زناشویی، مسایل جنسی و کامیابی، شکوفه و گل زندگی خانوادگی است.

در بخش هفتم که ابتدای جلد سوم است، انتقاد از مردسالاری دینی، بیان افکار جاهل و تفاوت‌های درست زن و مرد مطرح می‌شود و اساس جامعه سالم و نگاه دین به زن و مرد و حقوق هر یک بر دیگری بیان می‌شود. در بخش هشتم، زن در آفرینش و توهم کاستی‌ها دنبال می‌شود و در بخش نهم، مظلومیت زن و حمایت منطقی و آگاهانه دین از زن مورد بحث قرار می‌گیرد.

بخش ده و یازده به اشتغال زن، آواز زن، دیه زن و مسایلی از این گونه اختصاص یافته و در بخش دوازدهم که

(۱۱۵)

بخش پایانی است، زن و سمت‌های کلان، صدارت و ریاست زن و مسایلی چون ملکه سبا و حکومت دختر کسرا مورد بررسی قرار گرفته است.

اساس این کتاب چهار جلدی در راستای زیر ساخت‌های علمی و اجتماعی است و اهمیت مباحث در این است که از دیدگاه اجتماع و واقعیت‌های موجود دنبال می‌شود و از دریچه اجتماع به خانه و منزل می‌نگرد.

مقامات عارفان

در کتاب مقامات عارفان، آیت‌اللّه نکونام به شرح تفصیلی و گسترده نمط نهم و دهم «اشارات و تنبییهات» ابن سینا می‌پردازند. بوعلی، در نمط نهم داستان سلامان و ابسال را باز می‌گوید که از شعرها و معماهای عرفانی به شمار می‌رود. این داستان به شرح ماجرای انسان و شناخت وی و مسیر کمالات او می‌پردازد و می‌توان گفت که شیخ، نماد انسان عارف را سلامان و نماد درجه وی را ابسال می‌داند و با توجه به ویژگی‌های داستان‌های سمبلیک (نمادین) وی مرد را که صاحب اقتدار و عقل است، نمونه انسان عارف و زن را که مظهر زیبایی و کمال و ظهور عشق است مظهر درجات عرفانی می‌داند. شرح حاضر به نقد و بازاندیشی گزاره‌های این کتاب می‌پردازد و پیچیدگی‌ها، نازک اندیشی‌ها و ارزش صدق

(۱۱۶)

داده‌های این دو نمط عارفانه را تبیین می‌کند. نویسنده در این کتاب، رویکردی فلسفی دارد و به بیان ظرایف سلوک و عرفان از زبان حکیم بسنده می‌کند.

صحیفه عشق

این اثر برگرفته‌ای است کوتاه از دعای مکارم اخلاق صحیفه سجادیه سید عشاق؛ حضرت سجاد علیه‌السلام . صحیفه سجادیه که به سبب سنگینی حقایق و عظمت محتوا کم‌تر مورد توجه قرار گرفته است، پس از قرآن کریم، بیش‌ترین ویژگی‌ها و نشان‌های الهام‌های ربوبی را ارایه می‌دهد و والاترین کتاب عرفان و اخلاق به شمار می‌رود و در این میان، دعای «مکارم الاخلاق» ویژگی خاص خود را دارد.

«صحیفه عشق» گزیده‌ای از درس‌های آیت‌اللّه نکونام است که سالیان پیش در جمع حوزویان ایراد شده و سپس به قلم ایشان نگارش یافته است. این مقدمه، منبع استنتاج گزاره‌های اخلاقی را در سه حوزه کلامی، فلسفی و عرفانی می‌شناسد و مراتب چهارگانه اخلاق عرفانی و گونه‌های اخلاق فلسفی و عرفانی را بر می‌شمارد و معیار سنجش هر یک از مکتب‌های اخلاقی را ارایه می‌دهد و در ادامه به این پرسش که عرفان چیست و عارف کیست پاسخ می‌دهد. سپس واژه مکارم اخلاق را بررسی و به برخی از پرسش‌های مطرح در فلسفه اخلاق پاسخ داده است.

(۱۱۷)

خدا انکاری و اصول الحاد

«خدا انکاری و اصول الحاد» کتاب دیگری است از استاد نکونام که در مقدمه آن می‌خوانیم: پرسش اساسی و دایمی بشر این بوده و هست که آیا خدا هست یا نیست؟ و اگر خدا باشد چه تأثیری در عالم و چه تفاوتی برای عالمیان خواهد داشت؟ اگر خدا نباشد، چه تغییری در جهان هستی پیش خواهد آمد و رابطه موجودات با هم، با وجود و با این موجود که در هر حال خود را محور هستی و سالار قافله وجود و سکاندار سفینه حیات می‌داند به چه کیفیت خواهد بود؟ و اگر هستی نظام احسن است و کیفیت طبیعی و مطلوب را داراست، پس این همه نقص و ضعف، کمبود، قتل، غارت، شرارت و مرارت در میان موجودات چیست؟ اگر فاعل هر چیز و صاحب همه کس و سرنوشت ساز و عافیت آفرین همگان خداست، چرا محرومیت دنیایی، حرمان ابدی و نهایت تلخ اخروی از آنِ آدمیان باشد؟ این‌ها نمونه‌ای از پرسش‌هایی است که در کتاب «خدا انکاری و اصول الحاد» مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.

چند اثر دیگر

الگوهای اندیشه دینی، نغمه‌های عرفانی، فلسفه نوین، اسلام؛ هویت همیشه زنده، عوالم مینا و… از جمله دیگر

(۱۱۸)

آثار آیت‌اللّه نکونام است که در قطع کوچک‌تر (پالتویی) چاپ شده و هریک موضوعی مهم از موضوع‌های اعتقادی و اجتماعی را مورد بررسی و تحلیل قرار داده است. گروه اندیشه تاکنون چندین بار در موضوع‌های گوناگون به طور مبسوط با آیت‌اللّه نکونام مصاحبه کرده است.

(۱۱۹)

(۱۲۰)

پاپ؛ خشونت‌ورزی در بیانی خردپسند

(۱)

گروه اندیشه

اشاره: اظهارات پاپ و نقل و قول‌های جهت‌دار او از مناظره امپراتور بیزانس در قرن چهاردهم میلادی با یک اندیشمند ایرانی، نه تنها خشم مسلمانان را برانگیخت بلکه باعث شگفتی مسیحیان و حتی رنجیدگی خاطر شماری از نزدیکان پاپ شد. پاپ بندیکت شانزدهم، خواسته بود از

۱ـ روزنامه خراسان، شماره ۱۶۵۲۰٫

(۱۲۱)

طریق نقل قول، از واکنش‌های احتمالی جلوگیری کند و در ضمن به همین بهانه، مفهوم «جهاد» و «عقلانیت» در اسلام را به چالش بکشد؛ اما این کار بسیار خام دستانه صورت گرفت و همین امر باعث شد که هم اهل سیاست و هم اهل دیانت روش او را در نقل و گفت‌وگو نادرست بدانند. پاپ در رد خشونت از قول امپراتور بیزانس می‌گوید: «عمل کردن برخلاف عقل و منطق با ذات خدا در تقابل است» و سپس از قول ویراستار مناظره امپراتور با اندیشمند ایرانی می‌گوید: «این عبارت برای امپراتور که اهل بیزانس است و فکرش با فلسفه یونانی شکل گرفته، نیازی به اثبات و استدلال ندارد؛ اما در تعالیم مسلمانان، خدا حالتی صد درصد متعالی دارد، اراده او مقید به هیچ یک از مقولات ما، حتی عقلانیت ما نیست؛ حتی اگر اراده خدا بر این قرار گیرد که ما بت‌پرست شویم، از آن گریزی نیست». با توجه به این اظهارات و نظر به اهمیت موضوع، گروه اندیشه، در گفت‌وگو با آیت‌اللّه نکونام، مفهوم عقلانیت در اسلام و موارد مطرح شده از سوی پاپ را

(۱۲۲)

مورد بحث و بررسی قرار داده است.

پاپ علاوه بر انتساب خشونت به اسلام، به نقل از امپراتور بیزانس مفهوم عقلانیت را در اسلام به چالش می‌کشد و می‌گوید عقلی که ما به آن معتقدیم در اسلام جایی ندارد. نظر شما در این باره چیست؟

در تحلیلی کلی می‌توان گفت استکبار جهانی استراتژی خود را بر اساس تناقضی شوم قرار داده است.

تناقض شوم؛ یعنی بیان واژه‌ها و نظراتی که در عمل صد درصد بر خلاف آن رفتار می‌کنند. به عبارت دیگر، استراتژی آن‌ها بیان گفته‌هایی است که هیچ گونه التزام عملی به آن ندارند.

آنان برای اجرای نقشه‌های خود از همین روش استفاده می‌کنند؛ یعنی در ظاهر، جایی را هدف می‌گیرند ولی در اصل به محل دیگری حمله می‌کنند، پس این یک سیاست است. آنان ملیح و نمکین سخن می‌گویند و خشن رفتار می‌کنند. به لحاظ دیدگاه‌های روان‌شناختی و جامعه‌شناختی نیز این امر

(۱۲۳)

صادق است که افراد و گروه‌هایی که ملایم‌تر سخن می‌گویند، در عمل خشن‌تر هستند و یا کسانی که درماندگان را غارت می‌کنند، برای آنان اشک می‌ریزند و یا شماری از افراد به کفر پایبندند، اما از ایمان سخن می‌گویند. بر این اساس، پاپ هم از این سیاست به‌دور نیست و بیانات او نه تنها از سر ناآگاهی و غرور گفته شده بلکه حاکی از عناد او نسبت به اسلام است.

پاپ از دین و خردگرایی صحبت می‌کند که این کار خیلی مهم است؛ چون اگر امروزه کسی از خردگرایی سخن نگوید، در واقع خود را به حاشیه رانده است.

امروزه می‌بینیم که این مدعیان عدم خشونت خود، بحث جنگ مقدس را در آمریکا مطرح کرده‌اند؛ یعنی بوش و شماری از عالمان مسیحی، موضوع جنگ مقدس را به میان کشیده‌اند و در همان حال، پاپ «جهاد» را در اسلام از مظاهر خشونت نامیده است.

بوش خود را از پاپ کاتولیک‌تر می‌داند و اوست که در پوشش پاره‌ای از باورهای مسیحی به جنگ و خشونت دامن

(۱۲۴)

می‌زند. تناقض شومی که در ابتدا از آن سخن گفته شد خود را در این جا نیز نشان می‌دهد. جنگ با قداست چه نسبتی دارد؛ در حالی که جنگ بر تعدی، و قداست بر پاکی و عدم تعدی دلالت می‌کند. گفتن جنگ مقدس یک پارادوکس و تناقض است. مثل «پر از خالی» یا «کچل مو بلند». در این موارد تناقض کاملاً محسوس است، ولی در جنگ مقدس دو امر محسوس و معقول با هم جمع شده است. جنگ، محسوس و مقدس امری معقول با نتایجی محسوس است.

به هر فرهنگی مراجعه کنیم، نمی‌توانیم نسبتی میان جنگ و قداست پیدا کنیم. مسیحیان در دو دوره جنگ‌های صلیبی نیز در پوشش همین اصطلاحات دست به کشتار و خون‌ریزی زدند و شواهد عینی امروز؛ مثل جنگ‌های عراق، افغانستان و لبنان گویای همان تناقض شوم است.

بنابراین می‌توان گفت پاپ و سیاستمداران کاتولیک نسبت به مسایل خود مشکل دارند؛ یعنی نتوانسته‌اند به پرسش‌های اصلی درباره خدا و کتاب مقدس پاسخ دهند و با وجود این

(۱۲۵)

از جنگ مقدس سخن می‌گویند. آنان از عدم خشونت و از همزیستی مسالمت‌آمیز صحبت می‌کنند و با فرافکنی، خشونت را به اسلام نسبت می‌دهند.

پاپ گفته است مسلمانان خدا را مقید به عقلانیت نمی‌دانند؛ یعنی مسلمانان می‌گویند خدا را نمی‌توان با عقل فهمید، بر اساس همین گفته می‌توان مدعی شد که دانش آنان درباره اسلام هیچ یا بسیار مغشوش و ناچیز است.

وقتی به قرآن مراجعه می‌کنیم می‌بینیم که در آیه‌ای آمده است: « فاعلم أنّه لا إله إلاّ اللّه»(۱)؛ یعنی بدان که خدا یکی است. بنابراین قرآن برای گفتن همین سخن می‌گوید «بدان». در اسلام، خداپرستی، عین خردگرایی است.

آن‌ها خشونت را به اسلام نسبت می‌دهند؛ در حالی که در سراسر قرآن کریم سخن از رحمت است. در قرآن کریم سیصد و چهل بار واژه رحمت و اشتقاق‌های آن به کار رفته است. حتی نسبت به خداوند منان، یکصد و نود و دو بار از لفظ

۱ـ محمد / ۱۹٫

(۱۲۶)

رحمان و رحیم استفاده شده است.

اذن ورود مسلمانان به هر کاری با «بسم اللّه الرحمن الرحیم»؛ یعنی با رحمت خداست، بنابر این نسبت دادن خشونت و غیر عقلانیت به اسلام و مسلمانان تنها می‌تواند بیان‌گر جهل آن‌ها به آموزه‌های اسلام باشد.

پاپ مدعی است ـ البته بر اساس همان نقل قول از امپراتور بیزانس ـ که «لا اکراه فی الدین» مربوط به صدر اسلام است، و در زمانی گفته شده که پیامبر از قدرت سیاسی برخوردار نبوده است. نظر شما در این رابطه چیست؟

مسایل زیادی در قرآن هست که در مقاطع مختلف بیان شده، این که این آیه شریفه در چه زمانی گفته شده است اهمیتی ندارد بلکه مهم این است که بدانیم آیا این آیه نسخ شده است یا خیر؟ هیچ عالم مسلمانی معتقد نیست که این آیه نسخ شده است و به همین دلیل کسی نمی‌تواند آن را نادیده بگیرد یا آن را بی‌اهمیت بداند. قرآن کریم در جایی دیگر می‌فرماید: « لکم دینکم ولی دین»(۱). قرآن کریم در سوره آل

۱ـ کافرون / ۶٫

(۱۲۷)

عمران نسبت به این گونه عالمان می‌فرماید: « ها أنتم هولاء حاججتم فیما لکم به علم، فلم تحاجون فیما لیس لکم به علم، واللّه یعلم و أنتم لا تعلمون»(۱)، شماها همان کسانی هستید که نسبت به آن‌چه می‌دانستید، هرچه می‌توانستید تلاش کردید و به جایی نرسیدید؛ پس چرا آن‌چه را نمی‌دانید می‌گویید. در ذیل آیه شریفه می‌فرماید « واللّه یعلم و أنتم لا تعلمون»؛ خدا می‌داند و شما نمی‌دانید، بر اساس این آیه می‌توان گفت ناقل سخنان یاد شده از کسانی است که درباره چیزهایی سخن می‌گوید که اطلاعی از آن ندارد، اما بر خلاف چنین کسانی، عالمان اسلام به همه جهات، ابعاد و حیثیات مسایل مسیحیت بیش از خود آن‌ها آگاهی دارند. وقتی می‌گوییم مسلمانیم؛ یعنی نخست مسیحیت را قبول داریم و سپس مسیحیت را می‌شناسیم. کتاب‌های مقدس در خانه ما هستند. ما از سر ناآگاهی چیزی نمی‌گوییم؛ در حالی که آن‌ها با

۱ـ آل عمران / ۶۴٫

(۱۲۸)

قرآن کریم بیگانه‌اند و حتی نمی‌توانند آن را قرائت کنند.

پاپ این سخن را نیز نقل کرده است که خدا در باور و آموزه‌های اسلامی امری مطلقا متعالی و استعلایی است که اراده او با هیچ کدام از مقولات مورد قبول ما مسیحیان و از جمله عقل و خرد ربط و پیوندی ندارد. آیا این سخن به عقاید اشاعره درباره اراده خداوند اشاره‌ای ندارد؟

این موضوع که در مبحث «جبر و اختیار» مطرح می‌شود از جمله موضوعات علمی بسیار پیچیده است و بسیاری از اندیشمندان در این رابطه نظراتی مطرح کرده‌اند و این نظرات نیز خدشه‌ناپذیر و مطلق نیست.

در بیان معصوم و در مأثورات آمده است: «لا جبر ولا تفویض، ولکن أمر بین الأمرین»(۱)؛ ولی چنین نیست که این بیان همه چیز را حل کرده باشد. بزرگان شیعه در مورد امر بین امرین اختلاف دارند. آن چیست که نه جبر است و نه تفویض بلکه هم جبر است و هم تفویض.

۱ـ کافی، ج ۱، ص ۱۶۰٫

(۱۲۹)

هر کس این معنا را به گونه‌ای تحلیل نموده است. ما در درس خارج فلسفه به تاریخ هزار ساله این بحث پرداخته‌ایم و سپس مفهوم و برداشت تازه‌ای از آن ارایه کرده‌ام. به اجمال می‌توانم بگویم که جبر و اختیار موضوعی مشاعی است و نه تفکیکی. چنین نیست که بگوییم ما در انجام هر کاری ده درصدنقش داریم و نود درصد با خداست و یا این که بگوییم ما هیچ کاره‌ایم یا بر آن باشیم که ما همه کاره‌ایم. به همین دلیل می‌گوییم که این موضوع مشاعی است؛ یعنی هر یک از ظهورات و افعال در ظرف ظهور و وجود خدا عینیت عمل را ایجاب می‌کند و هر کس به قدر همان ظهور مشاعی در دنیا و آخرت پاداش و جزا خواهد داشت.

در هر صورت، این امر بحث دقیق علمی را می‌طلبد و کسی نباید یک بحث نظری پیچیده را که اختلاف نظر در مورد آن زیاد است به این صورت ناقص و ناپخته مطرح کند و به اختلافات دامن بزند.

قرآن کریم می‌فرماید: « قل یا اهل الکتاب تعالوا إلی کلمة

(۱۳۰)

سواء بیننا وبینکم»(۱)، اما پاپ در پی مباحث پیچیده است تا ایجاد اختلاف کند؛ چرا که چنین مسایلی به صورت ساده قابل حل نیست. به‌جای این سخنان باید به گفته قرآن کریم عمل کنیم و درصدد توجه به نقاط مشترک باشیم و به آرامش بیاندیشیم.

قرآن کریم درباره اختلافات مذهبی چه نظری دارد و آیا به این گونه موضوعات در قرآن کریم اشاره‌ای شده است؟

بله. قرآن کریم این موضوع را به‌خوبی بیان کرده است و نظرات اسلام در این مورد بسیار روشن است.

در شرایط کنونی که اطلاعات همه افراد درباره مسایل مختلف افزایش یافته است، سخن گفتن درباره این مسایل امر ساده‌ای نیست و به دقت مضاعفی نیاز دارد.

قرآن کریم می‌فرماید: « قل یا أهل الکتاب تعالوا إلی کلمة سواء بیننا و بینکم»؛ یعنی ای پیامبر، بگو به اهل کتاب که در پی کلامی مشترک بین ما و شما باشیم، و آن چیست: « ألاّ نعبد إلاّ

۱ـ آل عمران / ۶۴٫

(۱۳۱)

اللّه و لا نشرک به شیئا»(۱)؛ خدا را بپرستیم و شرک قایل نشویم، « وَلاَ یتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضا أَرْبَابا مِنْ دُونِ اللَّهِ»(۲)؛ خود را خدای یک‌دیگر قرار ندهیم.

خدا خداست. نه عیسی، نه کلیسا و نه هیچ کس و هیچ جای دیگر معبود نیست و بر این اساس باید تمام پیروان اسلام و مسیحیت دست به دست هم دهند و تنها به فرمان الهی که وحدت کلمه و کلمه واحده؛ یعنی توحید الهی است توجه کنند.

در این زمان درست نیست که ذهن و فکر موحدان را مشوش کنیم و قلوب آنان را متأثر نماییم تا آن‌جا که مردم به‌طور کلی از دین زده شوند. این رفتار خود از مظاهر خشونت است.

باید بپرسیم که دنیای مسیحیت اکنون چه اقدامی برای آرامش و صلح انجام داده است، کشورهای مسیحی باید به آرامش جهان کمک کنند نه این که در عمل یا در گفتار جهان بر

۱ـ آل عمران / ۶۴٫

۲ـ آل عمران / ۶۴٫

(۱۳۲)

آشوبند.

همه دنبال سلامت و سلام هستند و قرآن کریم می‌فرماید: « إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الاْءِسْلاَمُ»(۱)، و همه باید بگویند: « إِلاَّ قِیلاً سَلاَما سَلاَما»(۲). وظیفه دانشمندان مسیحی و عالمان اسلامی است که در پی آرامش بر آن باشند که « سَلاَما سَلاَما» را محقق کنند.

سراسر قرآن کریم مهر و محبت است و اگر در گوشه‌ای از جهان از مسلمانی خشونتی دیده می‌شود، نتیجه حاکمیت جور در کشورهای اسلامی است و ارتباطی با دین مبین اسلام ندارد. این بحث که در اسلام خشونت نیست از سوی خود بنده در سلسله درس‌هایی تحت عنوان «اسماء الحسنی» دنبال شده و در آن‌جا اثبات شده است که در اسلام حکم و قاعده‌ای که به خشونت توصیه نماید وجود ندارد.

۱ـ آل عمران / ۱۹٫

۲ـ واقعه / ۲۶٫

(۱۳۳)

(۱۳۴)

(۱۳۵)

 

 

مطالب مرتبط