اخباری و اصولی چه می‌گویند؟

 

اخباری و اصولی چه می‌گویند؟

بخش سوم: تقلید


 

فصل یکم: تقلید؛ پیروی از اجتهاد باطل

اخباریان، تقلید را سنتی بی‌اساس و بی‌پایه‌ترین امری می‌دانند که انحراف و گمراهی مردم را به دنبال دارد. در نظرگاه آنان، تقلید، کاری بی‌اساس، باطل، بدون دلیل و گمراه کننده است که افراد ساده‌لوح و عالمان را گرفتار حرمان و تباهی می‌سازد. آنان، «تقلید در دین» را حرام می‌دانند؛ چرا که باید فقط از خدا و رسول و ائمه معصومین علیهم‌السلام پیروی نمود. مؤمنان باید به دنبال خدا و رسول بروند و از آنان اطاعت کنند و نه از عالمان؛ زیرا عالمان خود نیازمند حضرات معصومین علیهم‌السلام هستند.

اخباری دین را در سطح عمل چنان مشکل نمی‌بیند که نیازمند متخصص و کارشناس باشد. هر کس می‌تواند با اندکی فراگیری و کمی صرف وقت، احکام ضروری و لازم را از قرآن کریم و روایات استفاده کند و به آن عمل نماید. چرا آدمی باید کاری را که خود می‌تواند براحتی فرا گیرد و آگاهانه انجام دهد، کورکورانه از دیگری طلب کند و خود را با گوش و چشم بسته در اختیار دیگری قرار دهد. آنچه اطاعتش بر ما واجب است کتاب و سنت است و اطاعت و پیروی از غیر این دو ثقل دینی بی‌اساس است.

همان‌طور که در بحث پیشین نیز مطرح شد، اجتهاد باطل تقلید باطل را به دنبال دارد. پیروی از اجتهاد باطل گمراهی است، و تقلید؛ پیروی

(۱۱۹)

ناآگاهانه و بی‌قید و شرط از عالمان اصولی است و همین امر، مسلمانان را ناآگاه از دین و دور از اصل کتاب و سنت می‌سازد و به‌جای آن که ارتباط با قرآن کریم و معصوم پیدا کنند، تنها مرید رساله فردی همچون خود می‌گردند. تقلید، مردم را ناآگاه و دنباله‌رو می‌سازد و با مبادی فیوضات الهی بیگانه می‌گرداند. تقلید و رساله‌نویسی امری حادث و نوپدید و بدعتی است که بعد از چند صد سال از عمر اسلام توسط عالمان اصولی در دین ایجاد گردید و عالمان گذشته هرگز چنین امری را دنبال نکرده‌اند.


معنای تقلید

تعریف اخباری از تقلید چنین است: تقلید عمل کورکورانه‌ای است که مؤمنان و اهل ولایت را از کتاب و سنت دور می‌دارد و به‌جای پیروی از خدا و رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و ائمه هدی علیهم‌السلام اطاعت افراد عادی را سفارش می‌کند. پس سه ویژگی در تقلید وجود دارد: نخست ـ اطاعت کورکورانه، دوم ـ پیروی از افراد گمراه، و لازمه سوم آن دوری از کتاب و سنت و ترک دین و اسلام است.


دلایل تقلید

طایفه اصولی برای توجیه تقلید و استدلال بر صحت عمل مردمان اختلاف نظر دارند، دسته‌ای می‌گویند: معنای تقلید اخذ قول دیگری و التزام به آن نظر است؛ اگرچه عمل به آن نداشته باشد، و دسته‌ای می‌گویند: تقلید همان نفس عمل به قول دیگری است. همین‌طور نسبت به دلیل تقلید دسته‌ای بر این باورند که تقلید دلیل نمی‌خواهد؛ زیرا بدیهی، جبلّی و فطری است، و برخی دیگر آن را بدیهی عقل می‌دانند. بعضی نیز گویند: بدیهی شرع است، دسته‌ای دیگر آیات قرآن و روایات بسیاری بر اثبات آن می‌آورند. دسته‌ای نیز می‌گویند: هیچ یک از آیات و روایات بر آن دلالت نمی‌کند و یا در این‌باره اختلاف نظر دارند.

(۱۲۰)

یکی از سلاطین علم اصول، آخوند؛ صاحب کفایه است. وی در کتاب کفایه می‌گوید: «تقلید در فروع دین بدیهی، جبلی و فطری است و این کار نیازی به دلیل ندارد؛ چرا که مردم نمی‌توانند آگاهانه عمل به احکام دین داشته باشند.» وی سپس می‌گوید: «هذه هی العمدة فی أدلّته و أغلب ما عداه قابل للمناقشة»(۱)؛ عمده دلیل تقلید، بداهت آن است و بیش‌تر دلایل دیگری که بر آن ارایه شده، دارای اشکال است؛ چون هیچ گونه اجماع و سیره‌ای بر آن در دست نیست. آیات نیز بر این امر دلالت ندارد؛ چون آیه نَفر، رجوع آگاهانه است؛ نه تقلید، و موضوع آیه سؤال، پرسش از معصوم است و غیر ایشان را در بر نمی‌گیرد و گذشته از آن، آیات مذمت تقلید در قرآن بسیار است.» در این جا لازم است برای آگاهی هرچه بیش‌تر با دیدگاه اخباریان، نقدهای آنان بر دلایل تقلید با بیانی ساده و روشن دنبال شود.


اجماع و سیره

از دلایل اصولیان که در بیش‌تر موارد به آن تمسک می‌کنند اجماع است که در موضوع مورد بحث هیچ یک از گونه‌های آن وجود ندارد. افزوده بر این که اجماع همچون تقلید، خود امری بی‌اساس و ناآگاهانه است. در این زمینه، سیره عقلا و مسلمانان نیز وجود ندارد. افزوده بر این که سیره، خود امری بی‌اساس است و به غیر از کتاب و سنت نمی‌توان تمسک نمود. ادعای اجماع و سیره، با اجماع و سیره مقابل خود معارض است؛ زیرا تقلید امری نوپدید است و سیره عالمان دین برخلاف آن است و عالمان دین همیشه مردم را به کتاب و سنت دعوت کرده‌اند.


قرآن کریم

آیاتی از قرآن کریم که بر جواز یا وجوب تقلید عامی ادعا شده است هیچ گونه دلالتی بر تقلید ندارد و در مقابل دسته‌ای دیگر از آیات به

۱ کفایة الاصول، ص۴۷۲٫

(۱۲۱)

صراحت مخالف تقلید است و آن را گمراهی می‌داند. اصولیان برای ادعای خود آیات زیر را دلیل آورده‌اند:

آیه نفر: « فلولا نفر من کلّ فرقة منهم طائفة لیتفقّهوا فی الدین و لینذروا قومهم إذا رجعوا إلیهم لعلّهم یحذرون»(۱).

ـ چرا از هر طایفه و مردمی، گروهی در پی آگاهی و تحصیل احکام نمی‌روند تا از داده‌های دینی آگاهی کامل یابند و در بازگشت به‌سوی مردم آنان را آگاه سازند، باشد تا آن‌ها بپذیرند.

اخباریان در نقد این استدلال اصویان می‌گویند: چون آیه شریفه بر لزوم تفقه و فراگیری امور دینی تأکید نموده است؛ چنانچه در بازگشت به‌سوی مردم و تبلیغ امور دین، سخن آنان بر مردم نافذ و پیروی از آموزه‌های آنان بر مردم واجب نباشد، تشویق و تحریض آیه شریفه بر لزوم تفقه دین و تبلیغ آن بی‌معنا و مهمل می‌نماید و برای رهایی از این محذور باید پیروی و تقلید مردم از عالمان دینی را واجب دانست.

اخباریان در نقد این استدلال می‌گویند:

۱ـ در آیه شریفه سخن از انذار و آگاهی است؛ نه تقلید کورکورانه.

۲ـ انذار؛ ارشاد و تبلیغ است؛ نه فتوا و تقلید

۳ـ انذار و ارشاد با الزام و اجبار مردم در پذیرش آن ملازمه‌ای ندارد؛ چنان که آیه شریفه می‌فرماید: « لعلّهم یحذرون»؛ در حالی که این طایفه، تقلید را واجب و ترک آن را موجب گمراهی می‌دانند؛ پس آیه شریفه هیچ گونه دلالتی بر وجوب تقلید ندارد.

آیه سؤال: « فسألوا أهل الذکر إن کنتم لا تعلمون»(۲).

ـ هرچه را نمی‌دانید از اهل آن بپرسید.

دانشمندان اصولی برای وجوب تقلید به‌گونه‌ای که در آیه نفر

۱ توبه / ۱۲۲٫

۲ انبیاء/۷، نحل/۴۳٫

(۱۲۲)

گذشت به آیه سوال استدلال کرده‌اند و گفته‌اند: اگر پیروی از پاسخ ارایه شده از ناحیه عالم دینی بر مردم واجب نباشد، امر به سؤال مهم و بی‌فایده خواهد بود.

اخباریان در نقد این دلیل می‌گویند:

۱ـ موضوع آیه شریفه پرسش است و پرسش زمینه آگاهی می‌باشد؛ نه تقلید کورکورانه، بر این اساس، خداوند می‌فرماید: اگر نمی‌دانید؛ «إن کنتم لا تعلمون»، در حالی که آگاهی با تقلید حاصل نمی‌شود.

۲ـ مراد از اهل ذکر در آیه معصوم است و پرسش ِ از دیگران از موضوع آن انصراف دارد و با عدم پذیرش این بیان، دست‌کم آیه مجمل می‌شود و قابل استدلال نیست. پس پرسش دلیل بر وجوب تقلید نیست و تمسک به این امور، خود حکایت از نداشتن دلیل می‌کند.


مذمت عمل به گمان

اضافه بر عدم دلالت آیات یاد شده بر تقلید، در مقابل، آیات فراوانی بر مذمت اصل تقلید دلالت دارد که از آن همه به یک مورد اشاره می‌شود:

« و لا تفف ما لیس لک به علم(۱)؛ از چیزی که در آن علم نداری پیروی مکن». اساس معنای آیه، مذمت پیروی از غیر علم است و روشن است که تقلید، عمل کورکورانه است.

همچنین در قرآن کریم آیات بسیاری در مذمت از عمل به گمان آمده است: « یظنّون باللّه غیرالحق؛ ظنّ الجاهلیة»(۲)، « ما لهم به من علم إلاّ اتّباع الظن»(۳)، « و ما یتبع أکثرهم إلاّ ظنا»، و « إنّ الظن لا یغنی من الحقّ شیئا»(۴)؛ شاید

۱ اسراء / ۳۶٫

۲ جاثیه / ۲۴٫

۳ نساء / ۱۵۷٫

۴ یونس / ۳۶٫

(۱۲۳)

به همین جهت باشد که آخوند؛ صاحب کفایه گفته است: «اغلب دلایل و آیاتی که برای وجوب تقلید ادعا می‌شود، قابل خدشه و اشکال است»؛ البته، ادعای بداهت از ناحیه ایشان، خود قابل خدشه است و نباید در هر مورد که دلیل محکمی وجود ندارد گفته شود: بدیهی است؛ زیرا اگر این امر، بدیهی و فطری بود؛ چنین مورد تردید و انکار جدی عالمان دین قرار نمی‌گرفت، بلکه در نهایت باید گفت: عمل به تقلید و رجوع به رساله ترک فهم از دین و عدم مراجعه به اصل کتاب و سنت را به همراه دارد که خود عین گمراهی است.

این چنین است که باید پرسید: آیا عالمان این زمان همان عالمانی هستند که ائمه طاهرین علیهم‌السلام هزار وچند صد سال پیش ایشان را مدح فرموده‌اند؟

اخباریان معتقدند هیچ چیزی به اندازه ناآگاهی مردم در به وجود آمدن وضع فعلی مؤثر نبوده است. نادانی، عمده عاملی است که جامعه و مردم را گرفتار تباهی ساخته و از دین و دنیا بی‌خبر نگه داشته و از آخرت بی‌بهره نموده است و در نتیجه، هر پیرایه‌ای را به نام «دین خدا» به ذهن و اندیشه و فرهنگ مردم داده‌اند!

اگر مردم چنین از آگاهی و دانش دینی دور نبودند، گرفتار پیرایه‌هایی این گونه نمی‌گشتند.

عالمان اخباری مسؤول اصلی عقب‌ماندگی‌ها را دین‌مداران صوری می‌دانند که دین و مردم را به بی‌راهه کشانده‌اند؛ زیرا در هر جامعه‌ای، رهبران فکری آن نقش اساسی در گمراهی و سعادت مردم دارند؛ دانایانی که خدا از آن‌ها پیمان گرفته تا حقایق دین را به مردم بیاموزند،

(۱۲۴)

ولی چنین پیمانی آن‌طور که باید عملی نشده است، اخباریان به مردم توصیه می‌نمایند برای تحقق پیشرفت و ترقی از بهترین راه که درک صحیح حقایق کتاب و سنت است وارد و تکالیف خویش را از آن به دست آورند تا مردمی آگاه و اهل اطلاع شوند.

در این صورت، اطلاعات مهمی را که باید از موقعیت تاریخی دین داشته باشند براحتی به دست می‌آورند و آن وقت است که درباره کلیه مطالب گفته شده در این کتاب می‌توانند قضاوت نمایند، ولی هم‌اکنون اطلاعات آنان بسنده نیست و در صورت پی‌گیری، نهایت دانش آنان از دین در خواندن چند کتاب خلاصه می‌شود و همین امر سبب گردیده که به اجبار در پی کتاب کوچک فارسی به نام «رساله عملیه» بروند تا وظایف مذهبی خود را به دست آورند. پس افراد مسلمان وظیفه دارند حتّی با حرف و سخن یا جان و مال خود به دنبال امور دینی بروند تا گرفتار چنین مفاسدی نگردند.


یک پیرایه

اخباریان برای نمونه، این مسأله را که در ابتدای رساله می‌گوید: هر مکلّفی باید یا مجتهد باشد یا مقلد یا محتاط، مورد نقد خود قرار داده و بر آن چنین خرده‌گیری می‌کنند که آیا براستی تمام مطلب همین است و بس و آیا دین که همان کتاب و سنت است در این زمینه هیچ نقش و جایگاهی ندارد؟

برای روشن شدن حقیقت این مطلب ابتدا لازم است هر مسلمان بداند که نسبت به احکام شرع چه وظیفه‌ای دارد تا با علم و آگاهی در مسیر سعادت و کمال قدم بردارد؛ قرآن کریم نیز در این زمینه می‌فرماید: « فاسألوا أهل الذکر إن کنتم لا تعلمون»(۱)؛ چیزی را که نمی‌دانید از دانایان بپرسید. حضرت امیر علیه‌السلام نیز از قول پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: «زندگی سالم و شایسته تنها برای دو دسته فراهم است: دانشمندی که سخنش پذیرفته باشد و شنونده‌ای که به صورت کامل آماده فراگرفتن آموزه‌های عالِم وارسته است»(۲).

 

۱ نحل / ۴۳٫

۲ـ … عن علی علیه‌السلام قال: قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله لاخیر فی العیش الا لرجلین: عالم مطاع، او مستمع واع. اصول الکافی، ج ۱، ص ۳۳٫

(۱۲۵)

همچنین در این رابطه از امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) نقل است که می‌فرمایند: « و أمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة أحادیثنا، فإنّهم حجّتی علیکم و أنا حجّة اللّه»(۱)؛ در پیشامدهای روزگار به راویان احادیث ما مراجعه کنید و از ایشان برای کردار خود دستور بگیرید؛ زیرا ایشان حجت من بر شما هستند و من نیز حجت خدایم.

بنا بر آنچه گذشت به‌طور کلّی مردم دین‌دار به دو دسته تقسیم می‌شوند: عالمان آگاه و افراد عادی که باید از عالم شایسته و وارسته پیروی کنند؛ بنابراین، اگر بخواهیم از همه این روایات و اخبار عنوان صد درصد مشروعی برای خود بر گیریم این است که به‌طور کلی مردم دو دسته می‌شوند: راویان احادیثِ حضرات معصومین و مردم عادی که باید مورد آموزش آنان قرار گیرند، ولی عالمان اصولی برخلاف این اخبار می‌گویند: مردم سه دسته‌اند: مجتهد، مقلد و محتاط.

در این میان، امری که مورد اتفاق همگان است، همان عنوان «مردم عادی» است. به این معنا که عموم مردم وظیفه دارند احکام دین خود را از عالمان دینی فرا گیرند، ولی عنوان «محتاط» که اختراع اصولیان است باید به‌طور کلی از نزاع خارج شود؛ زیرا روشن است کسی که محتاط باشد می‌تواند همه احکام دینی را به روش احتیاط به خوبی عمل کند؛ به جهت آن که چنین فردی بر تمام مطالب دینی به صورت کامل آگاهی دارد و وی به حقیقت، اگر عالم نباشد، کم‌تر از عالم نیست و ذکر دسته محتاط در میان دو دسته دیگر بی‌اساس است. پس محتاط، خود عالم است تا مقلد؛ عالمی که به علمش عمل می‌کند؛ نه به احتیاط و آنچه باقی می‌ماند عنوان «مجتهد» است که در بحث اجتهاد و تفاوت آن با فقیه در باب خود بررسی شد و با فرض علم به احکام دینی، دیگر کسی در پی عمل به احتیاط نیست.

پس چینش درست این گونه است که نخست از عالمان اسلام، آنگاه

۱ وسائل الشّیعة، ج۱۸، ص۱۰۱، ابواب صفات قاضی، باب ۱۱، ح۹٫

(۱۲۶)

عالمان شیعه و سپس فقیهان شیعه و در آخر نیز فقط بعضی از فقهای شیعه را نام می‌برد و همین گروه اخیر است که می‌توانند مرجع دینی مردم باشند؛ نه دیگر اقسام پیشین. حال با این بیان معلوم می‌شود که موضوع مرجعیت، هم برای کسانی که این مسند را به دست می‌گیرند و هم برای کسانی که این فرد را انتخاب می‌کنند، چه کار مشکلی است و هر عالمی نباید بی‌محابا خود را در چنین گردابی قرار دهد و مردم نیز باید این امر را با هوشیاری بسیار دنبال کنند.


کاوش در سند و دلالت اخبار تقلید

سه خبر نخست از روایات باب تقلید، سند معتبر و مناسبی دارد و از جهت درایت نیز ظاهر در مطلوب است، ولی روایت چهارم؛ اگرچه ضعف سند دارد؛ زیرا منقول از تفسیر منسوب به حضرت امام حسن عسکری علیه‌السلام است ـ احتجاج و دیگران نیز این حدیث را از همین مأخذ نقل کرده‌اند ـ اما همان‌طور که در رجال آمده است، نقل، عمل و استناد عالمان ضعف سند روایت ضعیف را جبران می‌کند، گذشته از آن که مرحوم شیخ انصاری؛ محقّق بزرگ شیعه در رسائل خود هنگامی که تمام این خبر را نقل می‌کند می‌فرماید: از این روایت آثار صدق ظاهر است و این خود کلامی است که دیگر محتاج به انجبار ضعف سند نیست، هرچند استظهار یاد شده از آنِ شیخ است و مناسب مقام ایشان می‌باشد.

حال، امر مهم آن است که دلالت این حدیت تا چه حد می‌باشد که این امر باید مورد تأمل قرار گیرد، در این رابطه می‌توان گفت: این حدیث و دلالت آن بسیار صریح و پرمعناست؛ زیرا وظیفه امت را در زمان غیبت بیان می‌کند و شأن نزول مناسبی نیز دارد؛ جز آن که توهماتی در آن وجود دارد که باید در مقام خود از آن بحث و گفت‌وگو نمود؛ مانند این که مورد روایت، نبوت و اعتقادات است و بنا بر اعتقاد مشهور، تقلید در نبوت جایز نیست، پس مراد روایت تقلید مصطلح نسبت به فروع فقهی نمی‌باشد، مگر آن که گفته شود: تقلید در اصول دین نیز جایز است؛

(۱۲۷)

همان‌طور که نظر نگارنده چنین است؛ زیرا در اصول دین تنها اعتقاد و باور لازم است و چنین اطمینانی از هر طریق و به هر وسیله‌ای به دست آید کافی است؛ اگرچه این امر مورد قبول بسیاری نیست و بر اساس باور نگارنده روایت از این جهت با مشکلی روبه‌رو نمی‌گردد؛ زیرا تقلید در روش استدلال و نحوه بیان و تعلیم علمی اصول دین صورت می‌پذیرد و همه این امور در پی ارایه تصوّر شیوه استدلال است و در جهت تصدیق نیز آنچه لازم است این است که هر کس عقیده حق را برگزیند و به آن باور و اعتقاد داشته باشد و از هر طریق که به دست آید کافی است و بسیاری از کسانی که می‌گویند تقلید در اصول دین جایز نیست و در رساله‌های خود از آن سخن می‌گویند غافل از این معنا هستند که خود در صف مقلدان اعتقادی هستند و کم‌ترین تحقیق را در زمینه عقاید اصولی انجام نداده‌اند.

از دیگر اشکالاتی که اخباریان از سر حقد و کینه دارند این است که علما در دین اصالت ندارند و نیابت عامه بدعت است و آن‌ها کدخدای دین نیستند. این عبارت که عالمان در دین اصالت ندارند، اگر به معنای استقلال در رأی آنان باشد، البته چنین است، ولی چنانچه به معنای عدم تقلید از آنان است، اساسی ندارد؛ زیرا تبعیت از آن‌ها جزو اساس دیانت است. همچنین اگر کسی منکر نیابت عام باشد که همان تبعیت از فقیهان صاحب شرایط در زمان غیبت است، راهی برای هدایت خود باز نگذاشته؛ چرا که نیابت عامه همان استنباط از کتاب و سنت و تبعیت مردم از عالمان صاحب شرایط است، البته کدخدایی در دین نداریم و علما کدخدای دین نیستند و تنها واسطه فیض نسبت به فیوضات علمی اولیای الهی به مردم می‌باشند.

(۱۲۸)


فصل دوم: تقلید از مجتهد صاحب شرایط

در فصل پیشین گذشت که اخباریان، «تقلید در دین» را حرام می‌دانند؛ چرا که تنها باید از خدا و رسول و ائمه معصومین علیهم‌السلام پیروی نمود. آنان بر این عقیده هستند که مؤمنان باید به دنبال خدا و رسول بروند و از آنان اطاعت کنند؛ نه از علما؛ زیرا علما خود نیازمند حضرات معصومین هستند.

افزوده بر این، اخباری دین را در سطح عمل آن‌قدر مشکل نمی‌بیند که نیازمند متخصص و کارشناس باشد.


تعریف تقلید

قبل از هر چیز باید معنای تقلید را به‌روشنی بیان کرد تا معنای آن بخوبی تصور گردد و بعد از یافتن تصویر صحیح بتوان آن را تصدیق نمود.

به‌طور خاص، همان‌طور که در کتاب‌های اصولی آمده است: «التقلید هو أخذ قول الغیر و رأیه للعمل به فی الفرعیات بلا مطالبة دلیل علی رأیه»(۱)؛ تقلید، گرفتن نظر دیگری در فروع دین، بدون مطالبه دلیل است و یا گفته‌اند: تقلید، نفس عمل به فتوای غیر است. با فرض این دو بیان؛ اگرچه در معنای تقلید اختلاف نظر وجود دارد، آنچه مورد اعتماد ماست این است که تقلید همان نفس عمل است و دانستن فتوا یا التزام عملی به

۱ـ کفایة، ج۲، فصل تقلید، ص۴۳۵٫

(۱۲۹)

آن در مقام ضرورت و لزوم، از مبادی تقلید است؛ نه جزو معنای آن؛ اگرچه آخوند در کفایه نسبت به این نظر اشکال نموده که جواب آن در دروس کفایه آمده است و حقیقت همان است که بیان شد. در هر صورت، سه امر از معنای تقلید فهمیده می‌شود:

الف) گرفتن دستور از دیگری؛

ب) پذیرش و پیروی، بدون درخواست دلیل؛

ج) عمل و پیروی از فرد آگاه در کارهایی که نیاز به تخصص دارد.


تقسیم تقلید

اصولیان بعد از بیان تعریف تقلید، آن را بر دو قسم صحیح و باطل و بی‌اساس تقسیم می‌نمایند. تقلید صحیح آن است که آدمی کارهایی را که به آن نیازمند است و نمی‌داند و نمی‌تواند آن را از پیش خود و به تنهایی انجام دهد از غیر فرا گیرد و بدون دلیل و ملاک آن کار را مورد پرسش قرار ندهد؛ پس سه موضوع اساسی در تقلید صحیح وجود دارد:

نخست) نداند و نتواند بدون سؤال و کمک از غیر از عهده انجام عمل برآید؛

دوم) فرد دیگری عمل را بخوبی بداند و از عهده انجام آن براحتی برآید و بتواند راه را برای دیگری هموار سازد؛

سوم) شخص تقلیدکننده لازم نیست از دلیل و ملاک مسأله‌ای که خود آن را نمی‌داند و قدرت به دست آوردن جواب آن را ندارد سؤال کند، بلکه با آگاهی کامل نسبت به تخصّص و سلامت آن فرد خود را در اختیار وی قرار می‌دهد؛ بدون این که دلیل و ملاک آن را جویا شود؛ پس تقلید صحیح، پیروی از غیر، با سه ویژگی گفته شده می‌باشد.

از این بیان، معنای تقلید نادرست به دست می‌آید؛ زیرا هر تقلیدی که یکی از این سه ویژگی را نداشته باشد، تقلید نادرست است.

(۱۳۰)


تقلید صحیح

تقلید و پیروی صحیح از غیر آن است که آدمی نتواند در بعضی از امور با عقل یا الهام طبیعی و خدادادی کارهایی را که نیازمند انجام آن است بدون کمک و پیروی از غیر انجام دهد؛ مانند موضوعاتی که انجام و عمل آن لازم و ضروری فرد و جامعه است و همگان نیز نمی‌توانند آن را بدون تعلیم و تربیت طولانی فرا گیرند و انجام دهند؛ زیرا یادگیری و انجام آن عمل بستگی به زحمت بسیار و آموزش طولانی در جریان حرکت طبیعی خود دارد؛ مانند: تخصص‌ها، حرفه‌ها و اموری که هر کسی نمی‌تواند آن را بدون آموزش طولانی انجام دهد؛ پس به‌طور خلاصه قسم اول از تقلید شامل اموری می‌شود که انجام آن نیازمند آموزش طولانی است و انجام آن با عقل و درک طبیعی و یا الهام فطری برای افراد عادی ممکن نمی‌باشد.


تقلید باطل

تقلید باطل و غیر ضروری آن است که آدمی در کارهایی که خود بدون نیاز به پیروی از دیگری می‌تواند آن را انجام دهد، بدون هیچ جهت از دیگری پیروی نماید. تقلید در کاری که انجام آن در تیررس عقل و در توان انسان است و انجام آن بدون پیروی از غیر مشکلی به بار نمی‌آورد، تقلیدی غیر ضروری است؛ زیرا هرکس می‌تواند سلیقه خود را به کار اندازد و در زمینه‌های عادی نیاز خود را برطرف نماید؛ مانند: کارهای ذوقی، اجتماعی، اخلاقی و فردی همچون چگونگی راه رفتن، لباس پوشیدن، شیوه سخن گفتن و کارهایی که هر انسانی می‌تواند آن را در بسیاری از امور زندگی با الهام از عقل و اندیشه طبیعی خود انجام دهد.

نتیجه این که تقلید صحیح پیروی کورکورانه نیست و ادعای بطلان اجتهاد و تقلید دینی بی‌اساس است؛ زیرا پیروی از رساله عملی در واقع پیروی از کتاب و سنت است، گذشته از آن که آگاهی و عمل به

(۱۳۱)

رساله، همه فقه و همه احکام و قوانین دینی و آموزه‌های اسلامی نیست تا مردم از آگاهی‌های دینی محروم بمانند، بلکه مسایل موجود در رساله تنها بخش اندکی از احکام دین است؛ زیرا فقه و احکام، خود یک فصل دین است و رساله مقداری از احکام لازم و ضروری از بلندای فقه است.

اگرچه رساله با این توسعه و سبک در سده‌های گذشته وجود نداشته، فقه و ترتیب احکام و عمل مردمان به گفته‌های بزرگان و فقیهان دینی به‌طور مسلم بوده است و در طول تاریخ با پیشرفت فقه و فقاهت، احکام‌نویسی و مسأله‌پردازی توسط عالمان اخباری و اصولی نظام گسترده‌ای یافت و در نهایت توسط همه عالمان دین به صورت امروزی درآمد.

با این توضیح به دست آمد رشد و توسعه و نوپدید بودن امری در شکل و قالب یا نوع و محتوا با بدعت تفاوت ماهوی دارد؛ اگرچه اخباری از فهم چنین امری عاجز است؛ زیرا بدعت، داخل‌سازی امری بیگانه در دین است و تقلید آسان‌سازی و استفاده صحیح از کتاب و سنت است و رساله، ترجمانی روان از آن دو می‌باشد.

بر اساس آنچه گذشت، تعریف و تقسیم تقلید و تفاوت میان تقلید صحیح و باطل نباید مورد اهمال قرار گیرد؛ چنان که اخباری با عبارت‌پردازی‌های خود چنین وضعیتی را دارد وگرنه همان‌طور که باید از تقلید باطل دوری جست، هیچ فرد آگاه و عاقلی از عمل به تقلید صحیح خودداری نمی‌کند.


سرکوبی استعدادها

تقلید باطل در کارهایی است که آدمی، خود می‌تواند با فکر و ذوق خود آن را انجام دهد و نیازی به پیروی از غیر ندارد؛ زیرا عقل و فطرت آدمی حکم می‌کند و اجازه نمی‌دهد که انسان استقلال طبیعی و

(۱۳۲)

ویژگی‌های نفسانی و روحی روانی خود را از دست دهد و مانند دیگری شود؛ هر کس باید خودش باشد و با ویژگی‌های طبیعی و روحی و روانی خدادادی خود زندگی کند؛ نه آن که شبیه و المثنای دیگری شود.

عقل می‌گوید: اموری که بدون دخالت غیر از عهده انسان بر می‌آید باید انسان خود آن را دنبال نماید و نباید آدمی استقلال خود را از دست بدهد، بلکه باید فکر خود را به کار اندازد و اجیر اندیشه دیگران نگردد؛ برای نمونه، آن گونه بپوشد و راه رود و سخن بگوید که عقل و عواطف و سلیقه شخصی وی اقتضا می‌کند.

راستی، اگر آدمی در این زمینه فکر خود را به کار اندازد و متکی بر خود باشد، چه دنیای زیبا، پر تحوّل و تازه‌ای پیدا می‌شود و چه نیروهای فعالی از دنیای آدمی به جهان عرضه می‌گردد و جهان و زندگی آدمی را چه تنوع زیبایی فرا می‌گیرد، و به عکس، اگر در این گونه امور تقلید بر جامعه حاکم شود؛ به‌ویژه تقلیدی که تحمیلی استعمار و استثمار باشد؛ به‌طوری که حتّی فرم و چگونگی لباس و نوع زندگی خواسته خود را بر آدمیان تحمیل نمایند، دنیایی خشک، جامد، کهنه، ساختگی، مرده و بی‌فروغ نصیب انسان می‌گردد که امروزه شاهد گستره بسیار وسیع آن هستیم.

در چنین دنیایی، از عشق و احساس خبری و از مهر و محبت اثری نیست و هرچه هست تنها جمود است و تباهی. این قسم از تقلید است که باطل، بی‌معنا و در مواردی حرام است. تقلید مذموم همین است که پرهیز از آن برای همگان لازم و ضروری است؛ زیرا این نوع زندگی، استعداد آدمی را سرکوب می‌کند و کارایی مردم را از بین می‌برد و انسان خلاق را بازیچه و عروسک دیگران می‌سازد.


تقلید صحیح و تعاون بشری

تقلید صحیح، امری طبیعی و لازمه حیات بشری است و تعاون در جامعه انسانی را به همراه دارد و عقل و فطرت آدمی به وجود آن اقرار

(۱۳۳)

می‌نماید، بلکه این امر، خود قانون اندیشه و عمل می‌باشد و از ابتدای عالم و آدم بر جامعه بشری حاکم بوده است. پیروی شخص نیازمند از فرد آگاه و پرسش ناآگاه از دانای راه، تعلیم و تربیت استاد و شاگرد و پیروی از امام و پیشرو و آگاه به راه، امری مسلم است که تقلید از آن حکایت و پیروی می‌کند و ترک این روش، گذشته از آن که محال، غیر عقلایی و غیر متصوَّر است، هرج و مرج جامعه و زندگی بشری را به دنبال دارد و برای آدمی دنیایی می‌سازد که نمی‌توان آن را با جنگل مقایسه نمود؛ زیرا این قانون به نوعی در جنگل حاکم است و حیوانات جنگلی حیات خود را بر روش تقلید و تحقیق فطری و طبیعی ادامه می‌دهند.

مگر ممکن است در جامعه انسانی هر کس طبیب خود و استاد خود و نجار و آهنگر و بنّای خانه خود باشد و همه کارهای زندگی را خود به تنهایی و از پیش خود انجام دهد. این روش، گذشته از آن که متصوَّر نیست، مرگ تعاون و اضمحلال حیات آدمی را به دنبال دارد.

چگونه می‌توان در دنیای گسترده کنونی و پر تحوّل تخصص‌ها و تقسیم کارها را انکار کرد، مگر انکار آن جز بی‌فکری چیز دیگری است؟ به‌خلاف قسم نخست از تقلید که تقلیدی است عبس و بی‌مورد و نه تنها ترک آن خللی به بار نمی‌آورد، بلکه انجام آن نیز زشت و بی‌اساس است؛ زیرا در این قسم از تقلید، آدمی می‌تواند بدون پیروی از دیگران نیاز خود را به‌طور طبیعی و به بهترین صورت برطرف کند.

پس در تقلید دو نوع متفاوت وجود دارد و هر دو قسم آن روشن است و نیازی به دلیل و توضیح بیش‌تر ندارد؛ چون تقلید از خبره و آگاه امری است فطری و امر فطری جز توجّه عادی دلیل بیش‌تری لازم ندارد. البته، دلایل بسیار هر دو قسم را همراهی می‌کند ـ که تعدادی از آن‌ها بیان شد ـ به شکلی که منکر این دلایل روشن را باید از خرد دور دانست.

(۱۳۴)

بعد از بیان معنا و مفهوم تقلید و اقسام و اجمالی از دلایل مربوط به آن، لازم است پیش از ورود در موضوع مورد نظر و بیان مقصود، دو تذکر لازم و ضروری که از نفس تقلید به دست می‌آید عنوان گردد تا در این زمینه جای هیچ ابهامی باقی نماند.


۱ـ اساس سه‌گانه تربیت

روش تربیتی در انسان سه اساس کلی و سه زاویه مشخص دارد؛ به‌طوری که بر تاریخ همین مثلث تربیتی در روش اکتسابی حاکم بوده است.


زاویه اول، استاد

زاویه نخست را استاد، مربی یا معلم تشکیل می‌دهد. استاد کسی است که از نظر علمی و یا فنی آگاهی کامل و یا نسبی به امری دارد و تعلیم دیگران را به عهده می‌گیرد؛ خواه در عوض بهره‌ای به او داده شود و یا نصیبی برای او نداشته باشد و خواه آن علم در خدمت جامعه و مردم قرار گیرد و یا تنها سود مادی برای آن شخص و یا گروه به همراه داشته باشد.


زاویه دوم، نوآموز

دومین زاویه را متعلّم و نوآموز تشکیل می‌دهد. نوآموز و متعلم به کسی می‌گویند که می‌خواهد حرفه و علم استاد را به مرور زمان به‌طور کامل و یا نسبی فرا گیرد و خود را وارث علم و حرفه استاد سازد. متعلّم قصد دارد فکر و هنر استاد را با تمام کم و کیف دریابد، از رموز اندیشه استاد آگاه شود و خود را چون او و یا برتر از او گرداند.


زاویه سوم، پیرو

در روش‌های تربیتی، زاویه سوم را مقلّد تشکیل می‌دهد. مقلّد و پیرو به کسی گویند که نه استاد است و نه شاگرد. نه غایت استاد را دارد و نه هدف متعلّم و نوآموز را. نه طبیب است و نه نوآموز، بلکه همچون

(۱۳۵)

بیمار است و نیاز فوری به طبیب دارد و هدف وی تنها برطرف شدن مشکل و یا درد خویش است؛ بی آن که در پی آموختن چیزی باشد.

مقلد و پیرو نمی‌خواهد همانند متعلم و شاگرد از رموز کار استاد باخبر شود تا استاد گردد، بلکه او تنها می‌خواهد نیاز فعلی خود را بدون زحمت و دردسر در کوتاه‌ترین زمان ممکن برطرف کند. او بیمار است و می‌خواهد بیماری خود را مداوا کند، وی از طبیب رهایی از بیماری را می‌خواهد؛ نه علم طب را. وی مانند بی‌سوادی است که تنها نوشتن نامه‌ای را برای خود طلب می‌کند و کاری با چگونگی انشا و نوع املای نامه ندارد. مقلّد شکل مداوا را سؤال نمی‌کند؛ زیرا نه فرصت و توان یافتن آن را دارد و نه خود را در این زمینه نیازمند می‌بیند، بلکه تنها به فکر برطرف‌سازی مشکل و مداوا و صحت بدن خویش است.

حال، آنچه مورد بحث است، تنها این زاویه می‌باشد که تقلید، صحیح و لازم است؛ زیرا هر فردی که مشغول رشته و فن مخصوصی در جامعه باشد، فرصت آموزش و فراگیری دیگر حرفه‌ها و دانش‌های را به‌طور کامل ندارد. بنابراین، هر فرد باید خود را برای رفع نیاز دیگری آماده کند؛ زیرا بیماری که امروز نزد طبیب می‌رود فردا باید نیاز پزشک را در جهت دیگری برطرف نماید.

استاد، دانای راه است و نوآموز می‌خواهد بداند و آگاه راه شود، ولی مقلّد نه می‌داند و نه می‌خواهد که بداند، بلکه بر آن است که فردی دانا نیاز او را ـ به هر طریقی که صلاح می‌داند ـ برطرف کند.


۲ـ اجتهاد و آگاهی در تقلید صحیح

مقلد و شخص تقلید کننده برای رفع نیاز خود، خود را در انتخاب گزینه تقلید، مجتهد و آگاه می‌داند و از سر بصیرت و هوشمندی تقلید می‌کند؛ نه آن که فرد ناآشنا و بی‌اطلاعی باشد؛ زیرا عقل او حکم می‌کند که بیمار همچون همه رشته‌های تخصصی باید به پزشک حاذق

(۱۳۶)

مراجعه کند و اگر می‌خواهد نیاز خود را برطرف سازد، فرصت بیش از این ندارد که خود بیاموزد، بلکه باید نزد فردی آگاه رود و از او کسب آگاهی کند.

پس نفس رجوع مقلد بر پایه تقلید و ناآگاهی نیست، بلکه با تحقیق و اجتهاد انجام می‌گیرد؛ اجتهادی که می‌گوید: آدمی باید نیاز خود را با کمک فرد آگاه و خبره برطرف کند؛ چون آدمی توان دخالت و یادگیری همه راه‌های برطرف کردن نیازهای خود را ندارد و باید بر اساس آگاهی و تعاون از دیگران استفاده نماید. بر همین اساس، هیچ گاه بیمار از طبیب خود نمی‌پرسد: چرا این دارو را تجویز کرده‌ای، مگر آن که در ضمن مراجعه، خود را از قسم دوم ـ نوآموز ـ قرار دهد و به فکر کسب معلومات بیش‌تر باشد که در این صورت، تقلید به شمار نمی‌رود، بلکه تعلیم است.

تصمیمی که آدمی در سراسر تاریخ خود در این زمینه گرفته است در نفس رجوع می‌باشد و این خود، رجوع آگاهانه است؛ زیرا آدمی برای رفع نیازها و انجام کارهایی که انجام آن براحتی در توان او نیست به آگاه فن رجوع می‌کند؛ نه برای اموری که خود از عهده انجام آن بر می‌آید؛ در گزاره‌های ایمانی، عقیدتی و اصول دین نیز اگر انسان از راه تقلید به باور صحیح برسد، کافی است؛ زیرا آنچه مربوط به عقیده است، باور است؛ نه تقلید یا تحقیق. پس تقلید می‌تواند در عقیده نیز کارایی داشته باشد، و فرد غیر محقق از صاحب تحقیق در عقاید اصولی یا احکام دینی تقلید نماید، و اجتهادِ اعتقادی وی که همان هموارسازی عقیده و فتواست، تقلید از وی را جایز می‌سازد.

در این‌جا توهماتی چند از سوی اخباری مطرح می‌شود که به سه مورد از آن اشاره می‌گردد و پاسخ و نقد آن در ادامه می‌آید.


۱ـ ادعایی خرافی

در پیش روشن شد که حاکم بر هر دو طرف تقلید، عقل است و حکم عقلی دلیل آن می‌باشد؛ به این معنا که عقل، حکم به ضرورت تقلید در

(۱۳۷)

بخش صحیح و عدم نیاز به تقلید در بخش دیگر آن می‌کند.

اکنون شبهه‌ای که از جانب این مدعیان ناآگاه به عقل و دین می‌شود این است که در نظر ما دلیل عقلی به کلی مردود است و ارزش عملی ندارد؛ زیرا تنها کتاب و سنت دلیل است و بس.

در پاسخ به این شبهه باید گفت: عقل، اساس دین و قوام هر امری است. مگر ممکن است دین بدون امضای عقل وجود داشته باشد؟ انکار عقل با انکار دین و تکلیف برابر است. دین برای افراد عاقل آمده است و به همین علت هم تکلیف تنها بر دوش عاقل قرار می‌گیرد. اگر عقل را نپذیریم، چگونه می‌توان معجزه انبیا را پذیرفت؟ مگر صحت نبوّت پیامبران را جز از طریق عقل می‌توان به دست آورد؟ پس این ادعا که دین با عقل ارتباطی ندارد یا ما کاری به عقل نداریم، از خرافی‌ترین ادعاهاست. عجیب آن است که گروه اخباری با فرض انکار عقل و عدم پذیرش ارزش نظری آن، خود را عاقل می‌دانند و هر لحظه اعتقاد و تصدیق خود را با ابزار عقل بپا می‌دارند و باز با صراحت منکر عقل می‌گردند.

کسانی که حجیت عقل را انکار می‌کنند، ناخودآگاه عقل را چراغ راه خود قرار می‌دهند و در این صورت، منکران حجیت و دلیل بودن عقل، خود به‌طور عملی از اثبات کنندگان حجیت آن می‌گردند و مکابره در این امر از سر کوتاهی فکر است.

البته، دین نیز اساس عقل را با صراحت پذیرفته و ملاک قوام خود را عقل قرار داده است. دین و انبیا و کتاب و سنت برای عاقل فرستاده شده و جز به اندیشه معقول راهنمایی نمی‌کنند؛ از این رو، جز دلیل عقلی، ادله شرعی و نقلی نیز بر لزوم تقلید صحیح وجود دارد که در آینده بیان می‌گردد.

(۱۳۸)


۲ـ عمومیت دلیل عقل

اخباریان می‌گویند: دلیل عقلی نسبت به اقسام تقلید و رد و قبول آن فقط در امور دنیایی است و عقل در امور دینی کارایی ندارد؛ زیرا این دو امر با یک‌دیگر تفاوت بسیار دارد. دلیلی که برای امور دنیوی است نباید در غیر آن مورد اقامه گردد؛ زیرا اگر ما تابع حکم عقل شویم، تنها در امور دنیا و مسایل مادی تابع خواهیم شد، ولی در امور دینی و اخروی باید از کتاب و سنت متابعت نمود و مجوزی جز این دو برای فرد با ایمان وجود ندارد؛ پس دلیل دنیوی عقل کاربردی در دین و امور اخروی ندارد.

در پاسخ به این ایراد همانند گذشته باید گفت: مگر حجیت عقل و دلیل عقلی مقید به امری غیر از امر دیگر می‌گردد؟ اگر دلیل، دلیل است، همه جا دلیل می‌باشد؛ خواه آن امر دنیوی باشد یا دینی. از طرف دیگر، مگر امور دینی جز در مسیر طبیعی و زندگی بشری گام بر می‌دارد و مگر دین برای تنظیم امور دنیوی و ادراک مراحل معنوی نیامده است؟

به‌صراحت باید گفت: کسی که این چنین می‌اندیشد، مفهوم دلیل را درک نکرده و نمی‌داند شعاع وجودی دلیل چه مقدار است. او گمان می‌کند که دلیل، امری اعتباری، جعلی و ساختگی است که هرجا بخواهیم دلیل می‌گردد و هرجا صلاح نباشد، دلیل نمی‌گردد. او از این معنا غفلت دارد که دلیل هرجا که بتواند خود را می‌رساند و به گفته و شناخت کسی اعتنا نمی‌کند.

دلیل عقلی در همه جا دلیل است و مقید به امری غیر از امر دیگری نمی‌باشد. دلیل، دنیا و آخرت، و دین و غیر دین ندارد. عقل نور است و نور هر جایی را می‌تواند روشن نماید و هرگز منتظر اراده کسی نمی‌ماند؛ اگرچه ناآگاهی آن را انکار کند.


۳ـ آسان بودن دین؛ گزافه‌ای دیگر

اشکال سومی که بعد از رفع این دو شبهه مطرح می‌شود آن است که اگر قبول کنیم عقل، تقلید صحیح را امضا می‌کند و نفس مراجعه به فردی

(۱۳۹)

آگاه و متخصص عین تحقیق است؛ نه تقلید، ولی با این همه، دین امری فطری است که دستیابی به آن برای همگان آسان و ممکن می‌باشد؛ به‌طوری که نیازی به متخصص و کاردان ندارد. هر مسلمانی می‌تواند با اندک کوشش و زحمتی و فرا گرفتن کمی زبان عربی از کتاب و سنت بخوبی استفاده کند؛ بدون آن که محتاج تقلید گردد؛ زیرا اسلام دین همگانی است و تنها برای دانشمندان نیامده است.

هر کس می‌تواند بدون طی دوران پر مشقت تحصیل و تحقیق از اسلام استفاده نماید و به کمال مطلوب برسد، گذشته از آن که وسواس در قواعد دینی و معطّلی در الفاظ آن، آدمی را از اصل عمل به دین ـ که زمینه تحقق کمال در انسان است ـ باز می‌دارد. به تجربه ثابت شده است کسانی که تمامی فکرشان در پی یادگیری الفاظ و قواعد دین است به دین کم‌تر عمل می‌کنند؛ زیرا همه همت آنان مصروف فراگیری قواعد دین و تثبیت آن در ذهن خود می‌گردد.

در پاسخ به این ایراد باید گفت: اگر آدمی مقداری آگاهی از قرآن کریم و روایات معصومین علیهم‌السلام و احکام دین مقدس اسلام داشته باشد، هرگز چنین گزافه‌ای نمی‌گوید؛ چرا که آگاهی از مبانی دین برای همه؛ به‌ویژه در سطح عالی آن آسان نیست، بلکه بسیار مشکل است.

اگر مسلمانی بخواهد دستورات خدا و رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله و ائمه هدی علیهم‌السلام را که هزار وچهارصد سال پیش از ما زندگی می‌کرده‌اند به دست آورد و به صدور آن دستورات از شارع مقدس اطمینان پیدا کند و محتوای آن را بفهمد، راهی بس مشکل را باید طی کند. کسانی که عمری را در این را صرف کرده و ملازم اندیشه و قواعد دین گشته‌اند، با صد احوط و احتیاط قدم می‌زنند و در نهایت نیز با صراحت می‌گویند: «اللّه اعلم؛ خدا بهتر می‌داند».

چگونه ممکن است با اندک زمانی همه مردم؛ حتّی مردم عادی

(۱۴۰)

همه احکام مورد نیاز دین را استنباط کنند و وظیفه خود را در این رابطه انجام دهند؟ این مسأله، گزافه‌ای بیش نیست که از بی‌خبری حاصل می‌شود؛ زیرا کسب تکالیف دینی آن چنان آسان نیست تا از قسم تقلید نادرست به شمار آید.

ضرورت عقلی ـ در صورت اطّلاع از موضوع دین ـ حکم می‌کند که فراگیری و استنباط احکام دین آسان نیست، بلکه دین مانند دیگر اموری است که نظام‌مند است و باید فرد متخصص و آگاه به نظام استنباط حکم در آن دخالت کند و تنها در این صورت است که دین‌داری آسان می‌گردد و از سختی و صعوبت به در می‌آید؛ پس باید کسانی باشند که قدرت استنباط و دارا شدن آگاهی کامل از دین را دارند تا با وجود شرایط خاص، موقعیت برطرف‌سازی نیاز مردم مسلمان را پیدا کنند.

اکنون بعد از بیان معنای تقلید و اقسام آن و ذکر اشکالات و تذکراتی چند در نتیجه‌گیری کلی می‌توان گفت: ضرورت عقل حکم می‌کند که احکام دین را باید همانند دیگر فنون و رشته‌ها از اهل نظر و آگاه به دین دریافت کرد و این حکم فطری مطابق طبع انسان است. البته، آنچه تا این‌جا بیان شد حکم عقل و ضرورت فطرت بود که همراه با بعضی از زمینه‌های نقلی عنوان شد. حال باید دید از جانب شرع نیز بیانی در این زمینه وجود دارد یا نه.


خاستگاه دوگانه اندیشه

در زمینه استدلال همواره دو گونه دلیل و مدرک وجود دارد و هر کس در محدوده فکری خود با این دو نوع استدلال و دلیل روبه‌روست؛ زیرا دلیل یا عقلی است و از اندیشه قاطع سرچشمه می‌گیرد و یا شرعی است و از جانب شرع مقدس به ما می‌رسد.

آنچه در زمینه نیاز به تقلید صحیح در احکام دینی بیان شد، دلیلی بود که از عقل سرچشمه گرفته است. حال باید دید آیا درباره تقلید،

(۱۴۱)

مدرک شرعی و دلیل نقلی نیز وجود دارد یا نه؟ آیا درباره نیابت عامه عالمان شیعه، مدرکی از شارع مقدس رسیده است یا نه؟

بنابراین، بعد از اثبات جهت اول دلیل ـ که حکم عقل به لزوم تقلید بود ـ نوبت به نوع دوم از استدلال ـ که دلیل نقلی از جانب شارع باشد ـ می‌رسد. در زمینه دلایل نقلی دو امر باید مورد توجّه کامل قرار گیرد: ابتدا بررسی، نقد و پاسخ‌گویی به اشکالات اخباری نسبت به دلایل نقلی مورد بررسی و نقد قرار گیرد و سپس دلایل اثباتی از آیات و روایات متقن و معتبر در این زمینه آورده شود که البته مطالب تفصیلی آن مربوط به مقام مناسب خود می‌باشد.


پاسخ به اعتراضات اخباری

گذشت که در باب تقلید به‌طور مسلم نسبت به معنای تقلید و همین‌طور در اصل دلیل تقلید، اختلاف است؛ مانند آن که آیا دلیل تقلید عقلی است یا شرعی؟ آیا این امر در اصل، دلیل می‌خواهد یا امری بدیهی است و نیازی به دلیل ندارد؟ دلایل شرعی از آیات است یا از روایات و کدام یک از آیات و روایات بر موضوع تقلید دلالت دارد؟ همه این بحث‌ها در باب تقلید وجود دارد و اختلاف در یک بحث علمی یا نسبت به دلیل بحث، طبیعی هر علم و موضوعی است، ولی این سخن به معنای آن نیست که تقلید باطل است یا چون در مباحث تقلید اختلاف وجود دارد باید از همه آن صرف نظر نمود. این سخن که در هر علمی و امری اختلاف نظر وجود دارد یک امر است و این که باید به سبب اختلافات از آن دور افتاد امر دیگری است. اختلاف و تفاوت شأن علم و عالم است که آن را با تحقیق و بررسی بر خود هموار می‌سازد؛ نه آن که از علم و بحث روی گرداند و بگریزد. عالمان اصولی هر یک نسبت به همه زمینه‌های اختلافات با جزم و قاطعیت، نظرات خاص خود را دارند و مشکلی در این جهت وجود ندارد، همان‌طور که ما

(۱۴۲)

در این مقام به خلاصه نسبت به نقد مسایل و دلایل ارایه شده نظر قاطع خود را ابراز می‌داریم تا مشکل اختلافات بحث برطرف گردد.

۱ـ نسبت به این سخن که حقیقت معنای تقلید التزام است یا نفس عمل، باید گفت: تقلید همان تبعیت در اصل عمل است و التزام زمینه مقدمی نسبت به اصل حقیقت تقلید است.

۲ـ اگرچه دلایل تقلید به‌طور مختلف ارایه گردیده است، باید گفت: تقلید امری بدیهی نیست که نیاز به دلیل نداشته باشد، دلیل عقلی و زمینه جبلی و فطری را داراست و این امر منافاتی با امضا و ارشاد شرعی ندارد. نسبت به اثبات آن بعضی از دلایل شرعی همراه است؛ اگرچه بدیهی شرعی نیز نمی‌باشد. همان‌طور که نیازی به اجماع ندارد و نسبت به این امر، اجماعی که کاشف از سنت شرعی باشد در دست نیست و کسی نیز ادعای آن را ندارد، ولی اتفاق نظر عقلی یا اتفاقی اهل شریعت نسبت به تقلید وجود دارد؛ حتی طایفه اخباری نیز اصل تقلید و تقلید از عالمان اخباری را پذیرفته و به آن عمل می‌کنند و آنان تنها تقلید از عالمان اصولی را اشکال می‌کنند.

امّا نسبت به آیات؛ اگرچه آیاتی که مذمّت از تقلید می‌کند در قرآن وجود دارد، همچون: « إن الظن لا یغنی من الحق شیئا»، این نوع آیات نسبت به تقلید مذموم و تقلید از گمراهی‌هاست؛ نه تقلید در تخصص‌ها و خوبی‌ها؛ زیرا موضوع این قبیل آیات ظن بی‌ملاک و گمان باطل است؛ نه پیروی از علم، آن هم در تبعیت از حق. آیاتی که بر اصل تقلید عنوان شد؛ چون آیه ذکر و آیه تفقه، با تبعیت از حق در آگاهی‌های دینی بی‌ارتباط نیست؛ اگرچه کسی ادعای تنصیص آن را ندارد.

پس معنای تقلید، تقسیم تقلید به صحیح و باطل و دلایل متفاوت آن هیچ یک منافاتی با لزوم و حقانیت اصل آن ندارد و نباید به واسطه مشکلات یک امر و یا برداشت‌های متفاوت از یک چیزی، راه انکار و

(۱۴۳)

گریز را پیش گرفت. اخباری به واسطه عدم هضم مطالب وعدم توان هموارسازی مبادی و مبانی این بحث با راحت‌طلبی، راه گریز را در پیش می‌گیرد و به نام کتاب و سنت چشم خود را به روی کتاب و سنت می‌بندد.


آیات قرآن کریم و تقلید

در رابطه با تقلید، قرآن کریم آیات متعددی دارد که آیات نافی آن نسبت به تقلید مذموم و پیروی از باطل و یا متابعت از ظن و گمان می‌باشد؛ همان‌طور که در پیش به آن اشاره شد، ولی آیاتی مانند آیه نفر و سؤال بی‌رابطه با تقلید صحیح نیست که توضیح آن خواهد آمد.


آیه سؤال

« فسألوا أهل الذکر إن کنتم لا تعلمون»(۱)؛ هرچه را که نمی‌دانید از اهل آن بپرسید.

نسبت به آیه یاد شده تذکر چند امر ضروری است:

۱ـ اگرچه موضوع آیه شریفه پرسش است و پرسش خود زمینه آگاهی است، این‌گونه نیست که از موارد تقلید انصراف داشته باشد؛ زیرا اطلاق پرسش، مورد تقلید را شامل می‌شود و این چنین نیست که آگاهی و علم در تقلید نباشد و متابعت عملی، تنها اقدامی فیزیکی یا ناآگاهانه باشد.

۲ـ نسبت به اهل ذکر در آیه؛ اگرچه در مرتبه عالی آن حضرات معصومین علیهم‌السلام قرار دارند، آیه اطلاق دارد و همه موارد و مصادیق اهلیت را شامل می‌شود، حتی موارد غیر دینی؛ مانند: علوم تجربی، فلسفی و دیگر رشته‌ها را در بر می‌گیرد. پس باید گفت: آیه واقعیتی خارجی و حقیقتی اخلاقی را بیان می‌دارد که هر کس چیزی را نمی‌داند از آگاه به آن بپرسد و پرسش‌گر یا مورد پرسش در آن دخالتی ندارد؛

۱ـ انبیاء / ۷ و نحل / ۳۴٫

(۱۴۴)

اگرچه در مرتبه عالی نسبت به مبانی معرفتی و امور دینی و نسبت به افراد معصوم ورود ابتدایی و نهایی دارد. پس این سخن که آیه از غیر معصوم انصراف دارد، ادعای بی‌اساسی است و نمی‌توان داعیه انصراف، اجمال یا قدر متیقن آیات را با آن مطرح نمود؛ زیرا آیه مورد بحث گویاست و زمینه اجمال و الزام ندارد و اطلاق آن حکایت از محتوای وسیع و عمیق قرآن می‌کند.

۳ـ چون در آیه شریفه پرسش عمومیت دارد و شامل تقلید می‌شود و نسبت به افراد نیز محدودیتی ندارد، فردی که از کسی پرسشی می‌کند با پرسش رفع مشکل خود را دنبال می‌کند.

۴ـ این سخن که پرسش در آیه شریفه وجوب پذیرش را نمی‌رساند، کلام نادرست دیگری است؛ زیرا هنگامی که گفته می‌شود: هرچه نمی‌دانید بپرسید، به صورت قهری، پرسش وی برای رفع نادانی و انجام کارها و استفاده از آگاهی‌های دیگران در زمینه نیازمندی‌های فردی خود است. پس آیه شریفه با تقلید یا لزوم تقلید و یا عمل به آن منافاتی ندارد. البته، هنگامی که گفته می‌شود: تقلید واجب است، مراد از آن، وجوب ارشادی است و به این معناست که اگر می‌خواهید مشکل نیابید از آگاهان دینی استفاده کنید، حال اگر عمل بدون رجوع به عالم و خبره از سر ناآگاهی انجام شود، ولی مطابق با واقع و درست باشد، اشکالی بر آن عمل مترتب نمی‌شود، اما اگر عمل را بدون تقلید، نادرست انجام دهد، استحقاق حرمان و مجازات دارد و یا قضای عملی و جبران آن بر او واجب می‌گردد. پس آیه شریفه در دلالت بر تقلید صحیح هیچ گونه کاستی ندارد.


آیه نَفر

آیه نفر دلالت بر لزوم پیروی از عالم دینی در احکام دارد. آیه شریفه می‌فرماید:

« فلولا نفر من کلّ فرقة طائفة لیتفقّهوا فی الدین و لینذروا قومهم إذا رجعوا إلیهم

(۱۴۵)

لعلّهم یحذرون»(۱)؛ چرا از هر طایفه و مردمی، گروهی در پی آگاهی و تحصیل احکام اسلامی و آموزه‌های دینی نمی‌روند تا از دین آگاهی یابند و در بازگشت به‌سوی مردم، آن‌ها را آگاه سازند، باشد تا آن‌ها بپذیرند.

از آیه شریفه استفاده می‌شود:

۱ـ مراد از تفقه و آگاهی دین، اگر منحصر به احکام شرعی نباشد، به‌صراحت شامل آن می‌شود و این ادعا که گفته شود مراد ارشاد و تبلیغ است؛ نه فتوا و احکام، بی‌اساس است؛ زیرا آیه از تفقه در دین و آگاهی دینی سخن می‌گوید و آگاهی دینی منحصر به ارشاد و تبلیغ نیست، بلکه احکام دینی اولویت ظهور دارد تا ارشاد و تبلیغ؛ زیرا ارشاد اخلاقی می‌تواند امور عقلی و عقلایی باشد؛ در حالی که احکام فقهی مواردی از آموزه‌های دینی است که شاید در بعضی موارد زمینه ادراک عقلی نداشته باشد.

۲ـ اگرچه ذیل آیه سخن از انذار است، انذار، ارشاد عقلی است و منافاتی با تهدید ارشادی یا ترک پیروی از عالم دینی در صورت خطا و اشتباه در عمل و حکم ندارد؛ زیرا ترک تقلید و انجام عمل نادرست مجازات و حرمان خود را دارد.

۳ـ آیه شریفه درصدد بیان وظیفه افراد آگاه و مردم عادی نسبت به عالمان دینی است و می‌فرماید: « فلولا نفر…» چرا نباید از هر گروهی دسته‌ای در پی تحصیل علم روند و برای مردم عادی می‌فرماید: « لینذروا قومهم إذا رجعوا إلیهم لعلّهم یحذرون» که موضوع آن مردم عادی است و به این معناست: هنگامی که به‌سوی مردم خود باز می‌گردند، آن‌ها را آگاه سازند، شاید که از آگاهی عالمان بهره‌مند گردند، که سه عبارت «قوم»، «إلیهم» و «لعلّهم یحذرون» به مردم عادی اشاره دارد و در نهایت، حرکت دسته‌ای از افراد مستعد، برای تحصیل، زمینه و مقدّمه برای آگاهی مردم

۱ـ توبه / ۱۲۲٫

(۱۴۶)

است و جهت تعدّی و تسرّی دارد؛ نه معنای لازمی که تنها عالمان آگاه شوند.

۴ـ این سخن که انذار عالمان ملازمه‌ای با الزام و اجبار ندارد، بی‌اساس است؛ زیرا آگاهی و انذار عالمان زمینه تعدی و سرایت دارد و هدف آگاهی آنان نیز برای همین است و چنین غایتی در ظرف پذیرش افراد تحقق می‌یابد. پس اگر الزام و پذیرش جدی در این زمینه وجود نداشته باشد، تحصیل و آگاهی عالمان غایتی ندارد. البته، مراد از الزام همان ارشاد عقلی است که در صورت عدم تقلید و انجام نادرست عمل، حرمان و مجازات الهی را در پی دارد.

در این زمینه، آیات دیگری نیز وجود دارد که موقعیت طرح آن وجود ندارد و نیازی به بیان بیش‌تر نیست.

نتیجه این که اشکالات اخباریان به دلایل تقلید هیچ کدام از درستی و صحت برخوردار نیست و حکایت از عدم دقت و بررسی کامل آن‌ها دارد؛ اگرچه اشکالات اخباری نیز از او نیست و در کتاب‌های اصولی نسبت به این آیات اشکالاتی مانند آن فراوان مطرح گردیده است که پاسخ برخی از آن‌ها گذشت.


تقلید صحیح در روایت

در این‌جا بعد از بیان آیات، مناسب است به چند روایت در باب اجتهاد و تقلید دینی استدلال شود تا مدعیان کتاب و سنت، موقعیت خود را نسبت به این دو ثقل الهی بررسی نمایند و پی برند که تنها حمایت صوری آنان از کتاب و سنت علت گمراهی ایشان گردیده است.


* اولین مجتهد: «ابان»

نجاشی؛ از عالمان رجال و دانشمندان عالی‌قدر شیعه، در کتاب معتبر رجال خود از حضرت امام محمدباقر علیه‌السلام نقل می‌کند که آن حضرت به یکی از شاگردان گرانقدر خود به نام «ابان» ـ که محضر سه امام را درک

(۱۴۷)

کرده است ـ چنین می‌فرماید: « یا أبان إجلس فی مسجد المدینة و أفتِ الناس، فانّی أحبّ أن أری فی شیعتی مثلک»(۱)؛ ای ابان، حال که به مدینه آمدی در مسجد پیامبر گرامی صلی‌الله‌علیه‌وآله بنشین و برای مردم فتوا بده. به‌درستی که من دوست دارم افرادی مثل تو را در میان اصحابم ببینم.

از این روایت به دست می‌آید:

۱ـ حضرت از فتوا دادن ابان که مرد مؤمن و فقیه است، اظهار رضایت و خشنودی می‌کند.

۲ـ حضرت این موضوع را با صیغه امر، آن هم با قرینه تخاطب خاص بیان می‌کند که از آن وجوب اطاعت «ابان» و لزوم اطاعت و پذیرش مردم از او فهمیده می‌شود.

۳ـ از لفظ «فتوی» به دست می‌آید که مراد حضرت تنها در مسجد نشستن و نقل خبر نیست، بلکه مراد حضرت آن است که «ابان» به صورت فتوا و تحلیل و تطبیق مسایل با مبانی نیاز مردم را برطرف نماید؛ چون در اخبار، تعارض و نفی و اثبات و موضوعات بسیار دیگری پیش می‌آید که مردم را بیش‌تر سرگردان می‌کند؛ بنابراین، حضرت می‌فرماید: فتوا بده، به این معنا که بعد از بررسی اخبار و تثبیت اصول، فروع را پیاده کنید و نتیجه آن را به صورت فتوا برای مؤمنان بیان نمایید.

۴ـ فتوای ایشان عمل مؤمنان و پیروی و تقلید آن‌ها از أبان را به دنبال دارد و اثبات اجتهاد، فتوا و تقلید صحیح را مطرح می‌سازد. پس این روایت که از جهت سند معتبر است از جهت دلالت صراحت در استدلال دارد؛ بدون آن که تعارضی در کار باشد. حال، با توجه به این که عالمان اخباری خبر واحد را حجت می‌دانند، تنها همین یک روایت می‌تواند برای اثبات تقلید کافی باشد، ولی ما برای اطلاع بیش‌تر روایات دیگری را عنوان می‌کنیم.

۱ـ الخوئی، سید ابوالقاسم موسوی، معجم رجال الحدیث، قم، پنجم، ۱۴۱۳ق، ج۱، ص۱۳۴٫

(۱۴۸)


* تقلید از معاذ

مرحوم شیخ حر عاملی در کتاب وسائل الشیعة ـ که از مهم‌ترین کتاب‌های روایی متأخران شیعه است از امام صادق علیه‌السلام نقل می‌کند که آن حضرت به معاذ ـ یکی از شاگردان موثق و کاردان امام علیه‌السلام ـ می‌فرماید: « بلّغنی أنّک تقعد فی الجامع فتفتی الناس؟ قلت: نعم و أردت أن اسألک عن ذلک‌قبل أن أخرج، إنّی أقعد فی المسجد فیجی‌ء الرجل فیسألنی عن الشی‌ء فإذا عرفته بالخلاف لکم أخبرته بما یفعلون و یجی‌ء الرجل أعرضه بمودّتکم و حبّکم فأخبره بما جاء عنکم و یجی‌ء الرجل لا أعرفه و لا أدری من هو فأقول: جاء عن فلان کذا و جاء عن فلان کذا، فأدخل قولکم فیما بین ذلک: قال علیه‌السلام لی: إصنع کذا فانّی کذا أصنع»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام به معاذ می‌فرماید: شنیده‌ام که در مسجد جامع نشسته و برای مردم فتوا می‌دهی؟ معاذ می‌گوید: عرض کردم: بلی، چنین است. می‌خواستم پیش از رفتن، همین مطلب را از شما سؤال کنم. من در مسجد می‌نشینم و با سه دسته افراد برخورد می‌کنم: دسته نخست افرادی هستند که می‌دانم از مخالفان شما هستند؛ به همین جهت بر طبق آنچه عمل می‌کنند، جواب می‌گویم و یا نمی‌دانم که آن افراد از کدام دسته هستند؛ پس در جواب آن‌ها اقوال مختلف را می‌گویم و فرموده‌های شما را نیز در ضمن اقوال دیگر بیان می‌دارم و یا این که می‌دانم آن‌ها محبّت و مودّت شما را در دل دارند که در این صورت آنچه از شما به دستم رسیده است برای دوستان و محبّان شما می‌گویم. آنگاه امام علیه‌السلام فرمودند: چنین کن؛ من نیز همین کار را می‌کنم.

از حدیث شریف مطالب مختلفی به دست می‌آید که به چند امر از آن اشاره می‌شود:

۱ـ سؤال و پرسش امام از معاذ فقط برای تقریر و امضای عمل او می‌باشد؛ زیرا امام علیه‌السلام اطلاع کامل بر کردار و رفتار ایشان دارد.

۱ـ وسائل الشّیعة، ج۱۱، ص۴۸۲٫

(۱۴۹)

۲ـ امام با این بیان که: «من نیز همانند تو عمل می‌کنم» امر به فتوا دادن می‌کند که این بیان، بزرگی معاذ را نشان می‌دهد.

۳ـ امام علیه‌السلام با صراحت از فتوا دادن معاذ خبر می‌دهد بدون آن که اظهار مشکلی نسبت به آن داشته باشد.

۴ـ از بیان «بما جاء منکم» فهمیده می‌شود که معاذ؛ اگرچه فتوا می‌دهد، فتوا دادن او از راه قیاس و استحسان نیست، بلکه فتوای او بر طبق روایات معصوم علیه‌السلام و اجتهاد شیعی می‌باشد.

۵ ـ فتوا و استنباط ایشان جهت پیروی و تقلید مؤمنان شیعه می‌باشد؛ پس حضرت علیه‌السلام نه تنها معاذ را مذمت و نهی نمی‌کند، بلکه اظهار رضایت و خشنودی نیز از ایشان می‌نماید و به صورت «امر» تأکید می‌کند که وی فتوا دادن را ادامه دهد. حال، بیان امام دلالت بر اجتهاد و قدرت بر فتوای معاذ می‌کند و این موضوع امری کلی برای همه افراد در هر عصری می‌باشد؛ پس افراد مستعد به قدر نیاز در هر زمان باید مانند معاذ، حکم الهی را از قرآن کریم و روایات استنباط کنند و به عنوان فتوا به مردم و دوستداران ائمه هدی علیه‌السلام ارایه دهند و حتّی اگر بتوانند در میان اهل سنت نیز از چنین اقتداری برخوردار شوند، نباید کوتاهی نمایند و بر مؤمنان است که از آن‌ها تبعیت و پیروی نمایند.


* آموزش تقلید

عن عبدالعزیز ابن المهتدی عن الرضا علیه‌السلام قال: « قلت: لا أکاد أصل إلیک أسالک عن کلّ ما أحتاج إلیه من معالم دینی أ فیونس بن عبدالرحمن ثقة آخذ عنه ما احتاج إلیه من معالم دینی؟ فقال علیه‌السلام نعم. و فی روایة أخری حینما قال: فعمّن آخذ معالم دینی؟ فقال علیه‌السلام : خذ عن یونس بن عبدالرحمن»(۱).

ـ عبدالعزیز به حضرت رضا علیه‌السلام عرضه می‌دارد: من به واسطه دوری راه، همیشه توفیق درک حضور شما را ندارم تا مسایل مورد نیازم را

۱ـ وسائل الشّیعة، ج۱۸، ص۱۰۷، ح۳۳ ـ ۳۴٫

(۱۵۰)

بپرسم، آیا یونس بن عبد الرحمان مورد وثوق شما می‌باشد تا احکام دینم را از وی فرا گیرم؟ آنگاه امام علیه‌السلام فرمودند: بلی.

در روایت دیگر هنگامی که او از امام علیه‌السلام سؤال می‌کند مسایل دینم را از چه کسی فرا گیرم؟ امام علیه‌السلام در پاسخ می‌فرماید: مسایل دینت را از یونس بن عبد الرحمان فراگیر.

از این روایت و نظیر آن نیز اموری به دست می‌آید:

۱ـ باید راوی مورد اطمینان و وثوق باشد؛ زیرا ثقه بودن به اقتضا شرط اعتبار کلام است و فتوا و استنباط فاسق و غیر مؤمن ارزش و اعتباری ندارد.

۲ـ یونس همه مطالب و علم امام علیه‌السلام را فرا نگرفته است؛ زیرا همه سؤال‌های عبدالعزیز مطابق سؤال‌های او از امام علیه‌السلام نیست. پس یونس باید پاسخ برخی از پرسش‌های عبدالعزیز را بر اساس آموخته‌های خود از آموزه‌های امام علیه‌السلام استنباط کند.

۳ـ حکم یونس، حکم امام علیه‌السلام محسوب می‌شود؛ اگرچه این حکم، استنباط یونس باشد.

۴ـ یونس در صورت خطا و اشتباه، معذور، بلکه مأجور است و این اعتقاد شیعه درباره رأی مجتهد است؛ زیرا شیعه درباره فتوای مجتهد، «مخطئه» است؛ برخلاف نظر اهل سنت که در این زمینه «مصوّبه» هستند. مخطئه به این معناست که مجتهد ممکن است در فتوا خطا کند؛ اگرچه در صورت عدم کوتاهی معذور است و حرف اهل سنت که می‌گویند مجتهد خطا نمی‌کند و هرچه مجتهد حکم کند، همان حکم واقعی می‌شود از ریشه بی‌اساس است و تصویب دروغ و پیرایه‌ای بیش نیست.


* محدودیت مرجعیت

در کتاب وسائل الشیعه از تفسیر امام حسن عسکری علیه‌السلام روایتی طولانی درباره بدی‌های عالمان یهود و تفاوت میان تقلید یهودیان از

(۱۵۱)

عالمان خود با تقلید شیعه از عالمان خود نقل شده است. امام علیه‌السلام در آن روایت درباره شرایط عالم چنین می‌فرماید: « فأمّا مَن کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدینه مخالفا علی هواه مطیعا لأمر مولاه فللعوام أن یقلّدوه و ذلک لا یکون إلاّ بعض فقهاء الشیعة لا کلّهم»(۱).

امام علیه‌السلام در این روایت بعد از بیان مطالب بلند مرتبه‌ای درباره عالمان و مردم یهود و مقایسه آن‌ها با عالمان شیعه و مؤمنان شیعی می‌فرماید: ولی از فقیهان شیعه کسی که خود را از گناهان نگاه دارد و دین خود را حفظ نماید و از هوای نفس پیروی نکند و از دستور مولای خود اطاعت کند، بر مردم لازم است از چنین فقیهی تقلید و پیروی نمایند و البته این شرایط را بعضی از فقیهان شیعه دارا هستند و نه همه آنان.

برخی از نکته‌سنجی‌های حدیث شریف عبارت است از:

۱ـ امام علیه‌السلام پیش از پرداختن به شرایط عالم و فقیه به تفصیل درباره مردم و عالمان یهود و شیعه و خوب و بد دانشمندان آنان مطالب مهمی بیان می‌کنند و جامعه و مردم را از عالمان آلوده، منحرف و بدکار بر حذر داشته و نسبت به اطاعت از آن‌ها هشدار می‌دهند.

۲ـ امام علیه‌السلام شرایط فقیه را به‌طور کامل و جامع با چهار شرط بیان می‌دارد که از این چهار شرط، معنای عدالت و تعریف آن به دست می‌آید. عدالت یاد شده مرتبه‌ای بس والاتر از وثاقت اصطلاحی است.

۳ـ این روایت، دلالت صریح بر «تقلید» دارد و مسلم است که تقلید، غیر از نقل روایت و خبر می‌باشد.

۴ـ هر فقیهی نمی‌تواند مرجع دینی باشد و مرجعیت دینی مقام خطیر و پرمسؤولیتی است که شرایط خاص خود را دارد؛ چرا که مرجع دینی باید پناه دینی مردم در دنیا و پاسخ‌گوی آن‌ها در آخرت باشد؛ به همین دلیل امام علیه‌السلام می‌فرماید: تنها بعضی از فقیهان شیعه می‌توانند مرجع ایمانی باشند؛ نه همه آن‌ها.

۱ـ وسائل الشّیعة، ج ۱۸، ص۹۵، کتاب قضا، باب ۱۰، ح۲۰٫

(۱۵۲)

۵ ـ از قید «بعض» به دست می‌آید که این کار از همه فقیهان بر نمی‌آید.

۶ ـ قید بعضی از فقهای شیعه می‌رساند که مرجعیت منحصر در بعضی از فقهای شیعه است؛ نه همه فقیهان اسلام.


پاسخ نهایی


وظیفه شیعه

می‌توان بحث یاد شده را این گونه خلاصه نمود: بر شیعیانی که از مسایل و احکام دینی اطلاع کافی و توان استنباط علمی ندارند لازم است از فقیه صاحب شرایط پیروی کنند. در این صورت، همچنان که دلیل فقیه، کتاب و سنت است، دلیل مقلّد استنباط و کوشش مجتهد عادل می‌باشد.

هر فردی در تقلید، گذشته از آن که تحقیق کرده و خود در اصل تقلید از اهل اطّلاع است، نه تنها مصون از مذمت است، بلکه مأجور می‌باشد؛ زیرا مؤمن در زمان غیبت تکلیفی بیش از آن ندارد؛ به همین علت، بسیاری از فقیهان شیعه می‌فرمایند: اگر کردار مسلمانی با فتوای مجتهد مطابق نباشد و او خود نیز مجتهد و محتاط نباشد، اعمالی که انجام داده است صحیح نیست. البته، باید دانست فتوای علما درباره مجتهد سابق و لاحق مختلف است و نظر نگارنده این است که عمل در صورت مطابقت با واقع صحیح است؛ اگرچه تقلید انجام نپذیرفته باشد و مشکل تنها در موردی است که عملی که بدون تقلید انجام یافته است، مطابق با واقع نباشد و احتیاط نیز مورد قبول و پذیرش نگارنده نیست؛ چنان که در مقام خود بیان شده است.

اگر عقل، رفتار و کردار عرف و جامعه را امضا کند و شرع نیز آن را تخطئه نکند، آن سنت و عمل بر صحت خود باقی می‌ماند. حال اگر در

(۱۵۳)

مسأله‌ای شرع اظهار رضایت کند و کردار عرف را امضا نماید، بلکه تأکید بر آن داشته باشد، جای هیچ توهمی در شرعی بودن آن باقی نمی‌ماند.

در موضوع تقلید، گذشته از وجدان و عقل، دلیل شرعی نیز وجود دارد و برخورد جامعه و تعاون انسانی بر این قانون حاکم است. هر کس باید فن و هنری را بیاموزد و در آن بکوشد تا تعاون عمومی در جامعه برقرار شود. همان‌طور که در هنگام ضرورت، فقیه از افراد آگاه و متخصص دیگر استفاده می‌نماید، دیگران نیز از فقیه در این جهت استفاده می‌نمایند با این تفاوت که فقیه بار بیش‌تری را به دوش می‌گیرد و لازم است برای راهنمایی و مصونیت هدایت مردم، شرایط ویژه و صفات خاصی را کسب نماید.

پس در این زمینه، توهم و پنداری باقی نمی‌ماند؛ جز برای کسی که سوء نیت یا کاستی در فکر داشته باشد که ما را با او سخنی نیست.

(۱۵۴)

(۱۵۵)

(۱۵۶)

مطالب مرتبط