اخباری و اصولی چه می‌گویند؟

 

اخباری و اصولی چه می‌گویند؟

بخش چهارم: تقلید اعلم


 

فصل یکم: تقلید از اعلم؛ ادعایی دروغین

در نظرگاه اخباریان، تقلید از اعلم یکی دیگر از انحراف‌های اصولیان است. آنان تقلید از اعلم را امری باطل، خلاف دین، بدعت و اعتقادی دروغین می‌دانند، گذشته از آن‌که کتاب و سنت چنین موضوعی را مطرح نکرده و عقلا هم از آن حمایت نمی‌کنند، این امر از هیچ گونه واقعیت خارجی برخوردار نیست.

درست است که آدمی چیزی را که نمی‌داند در جهت آگاهی و آموزش از آشنای آن می‌پرسد و قرآن کریم به آن توصیه می‌فرماید: « فاسألوا أهل الذکر إن کنتم لا تعلمون»(۱)؛ اگر چیزی را نمی‌دانید از آگاهان بپرسید، ولی به چه دلیل باید از اعلم سؤال شود؟ مگر نه آن است که برای رفع نیاز، پرسش از فرد آگاه کافی است؟ عرف جامعه و مردم نیز همین سیره را دارند، برای مثال، آدمی هنگامی که بیمار می‌شود، به پزشک مراجعه می‌کند، ولی خود را به گوشه و کنار جهان نمی‌کشاند تا به پزشک برتر و اعلم دست یابد و این چنین نیست که در گرداگرد جهان، دانشمندترین هر رشته و فن را پیدا کند؛ به‌ویژه که نمی‌داند اعلم کیست و در اصل آیا اعلم وجود خارجی دارد یا خیر؟

۱- نحل / ۴۳٫

(۱۵۷)


خرده‌گیری و نقد اخباریان

از آن جا که اصل تقلید باطل است، طرح و عنوان بحث «اعلمیت» موضوعیت ندارد و تنها جهت خرده‌گیری بیش‌تر به روش اصولی طرح می‌گردد؛ زیرا با باطل دانستن اجتهاد اصولی و اصل تقلید، مطرح کردن اعلم و غیر اعلم بی‌اساس است و تقلید از اعلم، هیچ گونه دلیل شرعی یا عقلی را برنمی‌تابد. ادعاهای اصولیان به‌دور از وجاهت شرعی و عقلی است و پندارهایی ذهنی بیش نیست. پس تقلید از اعلم خود فرعی از مسأله تقلید است، که هر دو چون اجتهاد اصولی تنها پیرایه‌ایی بیش نیست.


رسوایی تقلید از اعلم

اخباریان درباره اعلمیت به‌صراحت می‌گویند: اخبار و دستوراتی که از ائمه طاهرین علیهم‌السلام به ما رسیده است، هیچ گونه اشاره‌ای به تقلید از اعلم ندارد، بلکه شواهد بسیاری برخلاف آن در روایات موجود است.

ائمه معصومین علیهم‌السلام با این که در مقام تعیین وظیفه نهایی همه پیروان خود تا آمدن امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) بوده‌اند، فقط به لفظ «عالم»، «فقیه» و «راوی حدیث» قناعت نموده و برای عنوان فقاهت و یا مراجعه مؤمنان بر آن‌ها، جز پاکی و طهارت و صداقت در پذیرش ولایت ائمه هدی علیهم‌السلام چیز دیگری بیان نکرده‌اند. حضرات معصومین علیهم‌السلام تکلیف شیعیان را مشخص و معین کرده و در این زمینه هیچ گونه کاستی مشاهده نمی‌شود و برای بیان همه احکام و وظایف مؤمنان از آیندگان استمداد نکرده‌اند.

با توجه به عصمت امام، براستی چیزی جز ذهنیت‌های دروغین نمی‌تواند علت تولید عنوان اعلمیت شده باشد. بافته‌هایی که باید با هزاران تلاش از اصول و مبانی چهارگانه اجتهاد اصولی در دین وارد نمود تا بتوان در چنین مواردی، نتیجه کلی گرفت، فرع ساخت، اصل

(۱۵۸)

درست کرد، و در مواردی که خدا و پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله چیزی را نفرموده‌اند، نقص آن را به اجتهاد برطرف نمود! زهی رسوایی!!

البته، اخباریان مراد از عقل اصولی را عقلی می‌دانند که حتی کارهای شخصی خود را نیز نمی‌تواند به‌درستی انجام دهد و در امور روزانه خود وامانده است.


ادعایی بدون دلیل

عقل اصولی می‌گوید: چون در امور دنیا و کارهای مادی به داناترین استاد و بهترین اشخاص هر حرفه‌ای مراجعه می‌شود، در امور دینی نیز واجب است از شخص اعلم تقلید کنیم؛ برای نمونه، اگر کسی بخواهد بنایی بسازد یا نجار و آهنگری لازم داشته باشد یا بخواهد به پزشک مراجعه کند، به دنبال استادترین، ماهرترین، داناترین و کامل‌ترین نجار، آهنگر، پزشک و… می‌رود. به همین علت، در دین نیز لازم است به داناترین دانشمندان دینی مراجعه شود تا در بهره‌گیری از آموزه‌های وی اطمینان بیش‌تری پیش آید و مشکل ناآگاهی به کم‌ترین میزان خود رسد.

براستی در کجای دنیا رسم است که برای انجام کارهای روزمره، جلسه گرفته شود و نقشه بکشند تا برای آن کار بهترین و ماهرترین کارپرداز را تهیه کنند و…

در چه زمانی بشر هر وقت نجّار خواسته، به دنبال پیدا کردن بهترین نجارهای دنیا رفته است؟ سراغ بهترین آهنگرها را گرفته و استادترین طبیب‌های دنیا را جست‌وجو نموده است؟ رسم کدام کشور یا شهری برای انجام یک کار، استفاده حتمی از بهترین، فاضل‌ترین و کامل‌ترین استاد بوده است؟ اگر چنین است، پس تکلیف بسیاری از اساتید هر فن که به نظر مردم بهترین و ماهرترین نیستند چه می‌شود؟ آیا آن‌ها همیشه بیکار باشند.

در همه جای دنیا رسم بر این است که مردم هرگاه حاجت به صاحب

(۱۵۹)

فنی داشته باشند، با اندکی فکر و تأمل به نزدیک‌ترین اشخاص متخصص و سالم مراجعه می‌نمایند و با آسان‌ترین وسایل، کار خود را انجام می‌دهند و هرگز فکر اعلم و بهترین افراد را نمی‌کنند، این سیره عقلا و روش عملی مردم در سراسر جهان و طول تاریخ بوده است و اگر کسی به‌ندرت سراغ ماهرترین افراد رفته است، جهات جانبی یا سلیقه‌های شخصی یا افراد غیر عادی و یا امور دیگری چنین امری را ایجاب نموده است؛ پس چرا الزام آن دلیل ندارد و روش معمول و عملی مردمی نیز چنین نمی‌باشد.


اصولی به بیراهه می‌رود

اصولیان برای توجیه اعتقاد خود دلیل دیگری آورده و می‌گویند: نظم دین اقتضا می‌کند که مدیریت کارها به دست یک فرد باشد تا در کارها هرج و مرج و اختلال پیش نیاید، ولی اخباریان در پاسخ می‌گویند: اگر نظم هر کاری به آن است که در اختیار یک نفر باشد، در مورد نظم دین نیز در زمان غیبت، باید این پیش‌بینی از ناحیه دین شده باشد و نایب خاصی را در هر زمان همچون زمان حضور، تعیین می‌نمودند؛ پس بر این اساس باید پرسید آیا در این مورد، تمام جهات را ملاحظه نکرده و با سنجش همه اطراف و جوانب امور، پیش‌بینی‌های لازم را ننموده است یا اعتقاد دارید نقصی در دین وجود دارد که تکمیل آن به دست شما صورت می‌گیرد؟ در حالی که معصوم در عصر غیبت، حکم کلی صادر نموده و شخص خاصی را مطرح نکرده است؛ چنان که می‌فرماید: « و أما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة أحادیثنا»(۱) که برای مدیریت دینی، منصبی را تعیین نمی‌کند و از فرد خاصی سخن نمی‌گوید و تنها به طور عام می‌فرماید: به راویان احادیث ما مراجعه نمایید.

۱ «برای شناخت حکم حوادث نوپدید که پیش روی شما قرار می‌گیرد به روایان احادیث ما رجوع کنید». وسائل الشیعة، ج۱۸، ص۱۰۱، باب ۱۱، ح۹٫

(۱۶۰)

اخباریان ناله‌کنان برای غربت اسلام می‌گریند و می‌گویند: نظم دین امری کوچک و لفظی و سطحی نیست که به سادگی و به دست فرد عادی تأمین و اداره شود. دین، ناموس الهی و هویت اجتماعی مردم است که همه ماسوا الله را در پرتوی حمایت خود می‌کشد و به‌طور خاص اداره می‌کند. وجود و عدم هستی در دایره دین محفوظ و مضبوط است و اساس قوی و متین دین بر پایه علم و تقوا و دیگر جهات عالی استوار است؛ ایجاد نظم خاص و مدیریت جامع کامل و کلان تنها برای شخصی مانند امام معصوم علیه‌السلام ممکن است. امام معصوم، اعلم اولین و آخرین، پرهیزگارترین فرد عالَم وجود، دل‌سوزترین فرد بشر و بهترین ذخیره الهی است که می‌تواند با عصمت خود دین و دنیا را اداره کند؛ نه افراد عادی که محدودیت‌های بسیار علمی و روحی دارند.

خداوند حکیم وجودهای شریف و عزیزی را آفرید و با عنوان پیامبر و امام فرستاد، ولی بشر به ریشه سعادت خود تیشه زد و با کشتار عمومی پیغمبران و اوصیای ایشان؛ به‌ویژه اوصیای پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله ، چه بیچارگی‌های بزرگی را برای آیندگان به بار آورد.

شیاطین دانا نیز از نادانی بشر سوء استفاده کردند و خود را بر توده مردم ساده تحمیل نمودند. خداوند متعال مصلحت موقّت آن‌ها را در این دانست که آخرین ذخیره خود را برای مدتی بسیار و نامعلوم از چشم‌ها پنهان کند تا دست ظلم و ستم از آن حضرت دور گردد و بشر آمادگی انجام آموزه‌های الهی را بیابد. حال که برای شخص مقتدری مانند امام معصوم ـ که «علم تمام» و «عقل کل» است ـ به علت شرایط زمان و ناآگاهی فراوان توده‌ها ممکن نبوده است که خود را در عصر حضور از شرّ شیاطین نگه دارد و با فتنه‌ها و فسادهای موجود مبارزه کند، آیا خنده‌آور نیست که بشری معمولی و «ناقص»، ادعای زعامت تمام مسلمین یا دست‌کم شیعه را در سر بپروراند و بخواهد زعامت و رهبری جهان اسلام را در دست گیرد؟!

(۱۶۱)

براستی آیا در دوران فترتی که به فرموده امام صادق علیه‌السلام «جاهلیت دوم» است، چاره و راه دیگری جز آنچه ائمه علیهم‌السلام فرموده‌اند وجود دارد؟ ائمه معصومین علیهم‌السلام در این رابطه می‌فرمایند: هرجا که شیعه یا مسلمانی وجود دارد، در امور دینی از افرادی که دارای علم و تقوا هستند، استفاده نمایند.

در این زمان، دولت‌های خونخوار و مقتدری وجود دارد که دولت‌های ضعیف مسلمان را استثمار نموده است و آن‌ها را تحت یوغ خود در می‌آورد؛ بدبختی‌هایی که پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در همان صدر اسلام خبر داده است. ایشان فرمودند: «روزگاری بیاید که چون مسلمانان چشم باز کنند خود را مانند بنی‌اسراییل که گرفتار فرعون بودند، در دست مشرکان اسیر و گرفتار ببینند. اگر چیزی نگویند، همه هستی آن‌ها به غارت می‌رود و اگر سخنی بگویند، مردان ایشان را می‌کشند و زنان آن‌ها را اسیر می‌نمایند. این ضعف و بدبختی در زمانی پدید می‌آید که مسلمانان از آخرت و دین روی گردانیده‌اند و به دنیا و زخارف آن مایل می‌شوند».


مصلحت دوران غیبت

اخباریان معتقدند: امروزه و در دوران غیبت ـ دنیا با نقشه‌های چندین صد ساله دشمنان اسلام به دست زورگویان، ستمگران و چپاولگران و به فرموده پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله «جبابره» اداره می‌شود. از این رو، سیاست و منش شیعه در این دوران بر مبنای دوراندیشی و رعایت اصول امنیتی تا ظهور ولی الله اعظم (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) به طور دایم رقم خورده است. ائمه معصومین علیهم‌السلام به طور عملی و نظری اصرار داشتند که شیعه در پناه سپر تقیه، حفظ و امور حفاظت و امنیت دین و امت را رعایت نماید.

تقیه سبب وحدت مسلمین که همیشه مورد نظر پیشوایان واقعی و

(۱۶۲)

دوراندیش شیعه است می‌گردد و شیعیان که همواره نسبت به مسلمانان در اقلیت بوده‌اند را حفظ می‌نماید؛ به همین جهت حتی از بسیاری عقاید ضروری شیعه؛ مانند: اثبات خلافت حقّه و مالکیت همه ملک زمین برای حضرات ائمه علیهم‌السلام در زمان تقیه چشم پوشیده شده‌اند، ولی اگر دین از ابتدا طبق روش کنونی اصولیان اداره می‌شد، دیگر نام و نشانی از مجموع حقایق دین اسلام ـ که در لفافه‌های بسیار مرموز، بغرنج و با عملیات شگفت و عجیب اصولی بیان می‌شود ـ باقی نمی‌ماند.

اگر مقتضای آن دوران سخت و تاریک، زمینه کتمان و تقیه نبود، آیا ائمه اطهار علیهم‌السلام نمی‌توانستند خود را به همگان معرفی کنند؟ آیا ممکن نبود ایشان با همه قدرت و عظمتی که داشتند این همه اختلافات را پایان دهند یا در واقع اقتضا و شرایط زمان، مانع از عمل آن بزرگواران بوده است؟ آیا با چنین اوضاع تاریک و ناهنجار، فردی معمولی می‌تواند بر جهان مسلمین حکومت کند و کاری که ائمه اطهار علیهم‌السلام نیز نتوانسته‌اند از پیش ببرند، انجام دهد؟

اینک با بیان این مقدمات بخوبی روشن می‌شود که بهترین مصلحت در زمان غیبت همان است که امام علیه‌السلام فرموده است: که «در هر جا، عالم، فقیه و دانشمند باتقوایی یافتید، احکام دین و دستورات ما را از او فرا گیرید و به گفته ایشان اعتماد کنید.»

اگر در هر مکانی چند عالم باتقوا وجود داشته باشد، هر کدام در بسیاری از اصول و مطالب مردم را راهنمایی می‌کنند و چنانچه مردم آموزه‌های دینی را از اشخاص صالح و مطلع به‌طور متعدد و با بیان‌های متفاوت به دست آورند بهتر است از آن که چشم و عقل همه مردم، تنها به زبان فردی عادی باشد؛ فرد ضعیفی که از اداره بسیاری از امور و شؤون شخصی خود ناتوان است؛ آن هم در سنین کهولت عمر.

(۱۶۳)


فریب و حیله در انتخاب اعلم!

اخباریان برای نقد و رد لزوم تقلید از مجتهد اعلم به مشهورات بین اصولیان نیز استدلال می‌کنند. آنان می‌گویند: نکته قابل توجّه دیگر آن است که مسأله «تقلید از اعلم» در میان اصولیان به‌قدری مبتذل است که خود نیز به فساد این عقیده اقرار دارند و در عمل پایبند آن نیستند. از نمونه‌هایی که اخباریان بر می‌شمردند، می‌توان موارد زیر را نام برد:

۱ـ غالب فتاوای اصولیان به‌طور قاطع بر این نیست که تقلید از اعلم واجب است و تنها اندکی از آن‌ها تقلید از اعلم را واجب می‌دانند و بسیاری با اقوی و احوط و احتیاط از آن سخن می‌گویند و دسته‌ای نیز در جهت رفع اتهام به عدم اعلمیت، این شرط را می‌آورند.

۲ـ بر فرض که بپذیریم تقلید از اعلم واجب است، تعیین اعلم ممکن نیست و در خارج قابل تحقق نمی‌باشد. آیا اکثریت باید چنین انتخابی را انجام دهد یا فضلای حوزه‌های مختلفی درسی حوزه علمیه وی را معرفی نمایند که در این صورت، هر گروه یا حوزه‌ای اعلمی را مطرح می‌نماید یا باید دین پیش‌بینی و راهی برای تحقق این امر بنماید و… که هیچ یک از این راه‌ها تا به امروز موفقیت نداشته است.

۳ـ اگر تعیین اعلم به صورت تخصصی و به دست همه گروه‌های اهل علم انجام پذیرد؛ چون هر گروهی می‌خواهد استاد یا عالم مورد نظر خود را به دیگران تحمیل نماید، تشدید اختلاف در بین گروه‌های اهل علم را به دنبال دارد و گاه تکفیر مخالفان را پیش می‌گیرد و ناهنجاری‌های بسیاری پیش می‌آورد که عنوان و طرح آن ضرورت ندارد.

۴ـ چه بسیار سبب‌سازی‌های پنهان و آشکار و دور و دراز در این زمینه طراحی می‌گردد تا فردی در طول زمان بر جامعه و افراد تحمیل گردد و بر رقبای خود پیشی گیرد.

مسأله دیگری که باید از اصولیان سؤال شود این است که اگر اعلمی

(۱۶۴)

که به قول ایشان حجت خدا بر مردم است از دنیا رخت بربندد، آیا مردم تا زمان تعیین اعلمی دیگر اجازه دارند دست از دین بردارند؟ آیا می‌توانند به فتوای فرد درگذشته عمل کنند یا باید به احتیاط عمل نمایند و یا آن که پیش از مرگ اعلمی، اعلم بعدی با زمینه‌سازی‌های پیشین انتخاب گردد که هر یک از این طرح‌ها عوارض خود را دارد که چگونگی آن را باید در بحث‌های تفصیلی جست.

(۱۶۵)

(۱۶۶)


فصل دوم: تقلید از اعلم؛ ضرورت عقل و فطرت آدمی

در نظرگاه اخباریان، تقلید از اعلم، امری باطل، خلاف دین، بدعت و اعتقادی دروغین است، گذشته از آن که کتاب و سنت چنین موضوعی را مطرح نکرده و عقلا نیز از آن حمایت نمی‌کنند و از هیچ گونه واقعیت خارجی برخوردار نیست.

از دیدگاه اصولیان، تقلید اعلم آن است که هر فرد مسلمان و شیعه، احکام دینی خود را از مجتهد و فقیهی بگیرد که از دیگر عالمان و مجتهدان آگاه‌تر است و اطلاع بیش‌تری به دین دارد و در بررسی احکام و رد فروع به اصول سرآمد فقهای زمان خود باشد. بیش‌تر عالمان اصولی می‌فرمایند: تقلید از اعلم احتیاط واجب و یا دست‌کم اولی و احوط است و در این مسأله با آن که تمامی علما به‌طور قاطع فتوا نمی‌دهند، ولی به صورت اکثری در میان آن‌ها فتوا وجود دارد.

باید گفت: تقلید از اعلم موضوعی نیست که عالمان آن را از پیش خود ساخته باشند و یا ویژه دین یا علما باشد، بلکه همه افراد جامعه هرگاه به فرد متخصصی نیازمند می‌شوند، اگر رفع نیازشان مهم و اساسی باشد، به دنبال متخصص‌ترین و آگاه‌ترین افراد آن فن و رشته می‌روند. اگر کسی بیمار شود، به پزشک می‌رود، ولی چنانچه بیماری سختی داشته باشد، به دنبال ماهرترین پزشک می‌رود و در صورتی که

(۱۶۷)

بخواهد ساختمان بلند و مهمی بنا کند، به دنبال لایق‌ترین معمار می‌رود و هیچ گاه خود را گرفتار متخصصی تازه‌کار یا طبیبی عادی نمی‌سازد تا خطر و زیانی او را تهدید نکند.

بر این اساس، هر فردی برای رفع خطر و زیان در موضوعی پراهمیتی حاضر است رنج بیش‌تری را تحمل کند و هزینه بیش‌تری بپردازد تا مخاطره‌ای پیدا نکند. این امر برآمده از فطرت آدمی است و هیچ عاقلی خلاف آن را نمی‌پذیرد. چه کسی حاضر است بیمار عزیز خود را که از بیماری سختی رنج می‌برد و نیازمند عمل جراحی خطرناکی است به دست هر طبیبی بدهد و یا بنای مهم خود را در اختیار هر بنّا و معمار تازه‌کاری قرار دهد.


اعلمیت و ضرورت عقل

اصولیان این توهم اخباریان را که عقل ضرورت رجوع به اعلم را امضا نمی‌کند، چنین تقریر می‌کنند: مردم در موارد نیاز، به آگاه هر فن و متخصص آن مراجعه می‌کنند، ولی هیچ گاه به دنبال بهترین و متخصص‌ترین افراد نیستند و برای آن وقت نمی‌گذارند؛ چون در این صورت، نه تنها نیاز جامعه برآورده نمی‌شود، بلکه هرج و مرج، جامعه را فرا می‌گیرد؛ زیرا کار بسیار است و متخصص‌ترین افراد، اندک می‌باشند و موازنه بین کار و متخصص به هم می‌خورد و این افراد اندک، قدرت پاسخ‌گویی به نیازهای تمامی مردم را ندارند.

دانشمندان اصولی در پاسخ به این توهم می‌گویند: از نظر عقل، رجوع به اعلم در کارهای خطیر و پر اهمیت ضرورت دارد؛ هرچند این ضرورت در کارهای عادی و معمولی وجود ندارد. از طرف دیگر، تعداد کارهای خطیر آن قدر بالا نیست که «برترین‌ها» نتوانند آن‌ها را انجام دهند. «برترین‌ها» همیشه به‌طور نسبی صدق پیدا می‌کند و در صورت کمبودِ «برترین‌ها» باید برای برطرف کردن آن برنامه‌ریزی کرد و یا

(۱۶۸)

دست‌کم به سرپرستی یکی از برترین‌ها کارهای خطیر توسط «برترها» انجام پذیرد؛ بنابراین، نباید هیچ گاه به علت کمبود «برترین‌ها» مستقل عمل شود. در هر صورت، این کمبود، به ضرورت عقلی ارتباطی ندارد؛ زیرا حکم عقل در همه جا و در تمامی موارد یکسان است؛ پس لزوم مراجعه به اعلم و برتر در موارد خطیر و پر اهمیت است؛ نه در موارد عادی و معمولی.


عمل شیعه و شعار دنیای متمدّن!

توهم دیگری که در این زمینه مطرح شده این است که رجوع مردم یا عقلا به اعلم و برترین‌ها در امور دنیا و مسایل عادی است و هیچ ارتباطی به دین و حکم خدا و رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله ندارد. رجوع مردم نسبت به دنیای خود به برترین‌ها دلیل آن نمی‌شود که خدا و رسول این مسأله را تصویب کرده باشند؛ زیرا در امور دینی مردم مطیع دین و دستورات آن هستند؛ نه تابع عقل، اجماع و فطرت.

در پاسخ به این پندار، اصولیان بر این باورند که حکم عقل و دلیل فطرت در همه موارد حیات صدق می‌کند و هیچ تفاوتی میان کارهای دنیوی و امور دینی نیست. مسلمان در تمامی شؤون زندگی، تابع دین و عقل است و دین، خود این تابعیت را تأیید می‌کند و میان دین و دنیا تفاوتی نیست و دلیل شامل همه امور دنیوی و دینی می‌شود؛ چرا که دین، مهم‌ترین اساس جامعه و مردم است و باید درباره آن اهمیت بیش‌تری قایل بود. وقتی آدمی نسبت به امور مهم و خطیر دنیایی ـ که تنها به جسم او ارتباط دارد ـ به اعلم رجوع می‌کند، چگونه می‌توان پذیرفت که نسبت به امور دینی ـ که به روح و جان آدمی بستگی دارد ـ به اعلم رجوع نشود؟ وجدان آگاه و عقل سالم حکم می‌کند که کارهای خطیر و پر اهمیت را باید به دست لایق‌ترین افراد سپرد؛ چه این امور مهم، دینی باشد یا دنیوی، مادی باشد یا معنوی؛ پس امر عقلی و دلیل فطری تخصیص‌بردار نیست و بر همه شؤون حیات حاکم است.

(۱۶۹)

ما عالمان اصولی معتقدیم موضوع تقلید از اعلم برای افکار شیعه امتیازی است که دنیای متمدن امروزی تنها شعار آن را می‌دهد؛ آن هم به طور ناقص؛ زیرا شیعه می‌گوید: باید کارها به دست افراد برتر و آگاه‌تر اداره شود و نه افرادی که تنها آگاه و متخصص هستند، بلکه متخصص‌ترین افراد باید در رأس همه امور با اهمیت قرار گیرند.

کسانی که امروز دم از علم و تخصص می‌زنند، باید بدانند که شیعه هزار و اندی سال است می‌گوید: در کارهای مهم، تخصص کافی نیست، بلکه باید متخصص‌ترین و عالم‌ترین افراد، این امور خطیر را به دست گیرند.

موضوع تقلید از اعلم امری فطری و حکمی عقلی است و قابل خدشه و ایراد نمی‌باشد و شرع مقدس اسلام نیز نه تنها این حکم را تخطئه نکرده، بلکه در موارد بسیاری آن را با صراحت تأیید کرده است که در این‌جا به مواردی چند از آن اشاره می‌شود:


تقلید اعلم از دیدگاه معصومان علیهم‌السلام

*« من دعا الناس إلی نفسه و فیهم من هو أعلم منه فهو مبتدع ضال»(۱).

ـ کسی که مردم را به‌سوی خود بخواند؛ در حالی که در آن جامعه عالم‌تر از او باشد، بدعت‌گذار در دین و گمراه است.

از این روایت به دست می‌آید:

۱ـ عالم‌ترین افراد باید پیشوای جامعه و رهبر مردم باشد.

۲ـ رهبری جامعه را باید یک فرد به عهده گیرد؛ زیرا «اعلم» بیش‌تر از یک فرد نمی‌تواند باشد.

۳ـ با وجود اعلم؛ اگر کسی خود را جلو اندازد، از نظر اسلام گمراه و بدعت‌گذار است و مورد عقاب الهی واقع می‌شود.

* عن ابی عبداللّه علیه‌السلام قال:« أنتم أفقه الناس ما عرفتم معانی کلامنا، إنّ کلامنا ینصرف علی سبعین وجها»(۲).

 

۱ـ محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الاختصاص، قم، جامعه مدرسین، ص۲۵۱٫

۲ـ الاختصاص، ص۲۸۸٫

(۱۷۰)

ـ شما چون معانی کلام ما را بشناسید و عمق آن را بیابید، فقیه‌ترین مردم خواهید بود؛ زیرا کلام ما معانی گوناگونی دارد و می‌تواند تا هفتاد وجه معنا شود.

برخی از نکته‌های روایت عبارت است از:

۱ـ افقه کسی است که معانی کلام حضرات معصومین علیهم‌السلام و حقیقت آن را بهتر دریابد.

۲ـ فهم دقیق و فکر عمیق و بلند و کلام با عظمت حضرات معصومین علیه‌السلام برای هر کس میسر نیست، بلکه فهم همه کلام ایشان ـ همان‌طور که پیش از این اشاره شد ـ برای همگان محال است.

از این دو روایت و مانند آن چنین به دست می‌آید که اعلمیت نه تنها دلیل عقلی دارد، بلکه دین نیز آن را امضا و تأیید کرده است و نسبت به آن پافشاری می‌کند؛ به‌طوری که مخالفت با این فکر را گمراهی و بدعت می‌خواند و روش دین در تبعیت از اعلم، خود نشان دهنده رشد عمیق شیعه در برخورد با مسایل فکری و اجتماعی است.


ماجرای اعلمیت

بعد از بیان دیدگاه‌ها و دلایل طایفه اخباری و اصولی در ماجرای اعلمیت، نگارنده نظریه برگزیده خود را در پی می‌آورد. از نظرگاه ما این بحث؛ اگرچه موقعیت دینی ندارد و در شرع نسبت به احکام شرعی و پیروی از اجتهاد چنین شرطی از جانب عقل و دین منظور نگردیده، به جهت زمینه عملی، تحقیق و بررسی آن از اهمیت بالایی برخوردار است؛ زیرا نظام غالب فقه حوزه‌ها و مرجعیت فعلی شیعه در این زمان بر

(۱۷۱)

داعیه اعلمیت استقرار دارد؛ خواه این امر دلیل داشته باشد یا نه، ممکن باشد یا غیر ممکن و نظر و اندیشه‌ای مثبت باشد یا منفی، در هر صورت، بحث و تحقیق آن به‌طور کامل و صریح ضرورت دارد. البته، نباید در این زمینه نسبت به دلایلی که از دو طرف طرح می‌شود اغماض و اهمال پیش آید، یا بی‌حرمتی در گفتار و یا اتهام و تخریبی نسبت به هر یک وجود داشته باشد؛ زیرا همه عالمان اصولی و اخباری اهل ولایت هستند؛ اگرچه در فروع مشکل دارند.

با آن که نگارنده هیچ اعتقادی به اعلمیت در فتوا به جهت ثبوت و اثبات یا دلیل و موضوع ندارد و آن را امری بدون دلیل می‌داند، چون مدارک عقلی و شرعی برخلاف آن است، به امکان یا وقوع آن بی‌اعتقاد می‌باشد؛ چنانچه به‌طور عملی در طول چند صد سال فقاهت شیعه، چنین شرطی به‌طور غالب رعایت نگشته و عوامل دیگری کم و بیش در تصدّی پست مرجعیت نقش عمده داشته است. پس نظر نگارنده در این امر با عالمان اخباری همراه است و نظرگاه عالمان اصولی را نمی‌پذیرد؛ البته، همه سخنان اخباری نیز مورد باور ما نمی‌باشد که نقد و بررسی آن در ادامه می‌آید.


نقد و ارزیابی دلایل اصولیان

عالمان اصولی نسبت به لزوم متابعت از اعلم اتفاق نظر یا قاطعیت در فتوا ندارند و هر یک به نوعی از آن یاد می‌کنند، عناوینی که در همه کتاب‌های فقهی آنان وجود دارد از این قرار است: شهرت میان اصحاب، من المسلمات عند الشیعة، اجماع بر آن است، احوط و اقوی چنین است.

ادعای اجماع گزافه‌گویی است و هیچ سند و مأخذی جز شهرت ندارد و شهرت که خود ادعایی بیش نیست، دلیل و حجت نمی‌باشد و اقوی و احوط نیز حکایت از تزلزل و ابهام جدی در افکار و دلایل فقیه دارد. از طرفی، اگر عالمی بگوید: اعلمیت شرط مرجعیت نیست، به اعلم نبودن متهم می‌گردد و وی ناگزیر است برای دور داشتن خود از چنین اتهامی به آن فتوا دهد.

(۱۷۲)


سیره عقلا

از دلایلی که برای لزوم اعلمیت از سوی اصولیان ارایه می‌شود این است که در کارهای مهم و اساسی؛ به‌ویژه آموزه‌های دینی که با سعادت و شقاوت روحی و اخروی آدمی ارتباط دارد، رجوع به غیر اعلم؛ آن هم با فرض امکان رجوع به اعلم ممنوع است.

این ادعا با چنین قید و بندهای بسیار هرگز در خور اثبات نیست که به قیدهای آن یک به یک اشاره می‌شود:

در این دلیل آمده است رجوع به اعلم در امور مهم می‌باشد. باید گفت: تنها چیزی که انسان‌ها در خارج به آن اهتمام دارند، واگذاری کارها به افراد آگاه و امین است؛ افرادی که متخصص و امین می‌باشند و عقلا چیزی بیش از این دو امر را لحاظ نمی‌کنند. نسبت به قید امور دینی باید گفت: الزام در امور دینی نیازمند دلیل خاص دینی است؛ در حالی که چنین دلیلی در دست نیست، بلکه دلیل برخلاف آن وجود دارد. دین برای آسان‌سازی امور، همه مراجعات دینی را به افرادی حواله کرده است که صاحب دو صفت هستند: یکی آگاه به احکام دین باشند و کتاب و سنت را اساس کار خود قرار دهند و دیگر این که امین، سالم و اهل ولایت باشند. همه دلایل رجوع و یا حتی ارجاع معصوم به غیر خود بر این اساس است که برخی از روایات آن خواهد آمد.

قید «با فرض امکان» که هیچ، بلکه «با وجود اعلم» رجوع و ارجاع به غیر اعلم مشاهده می‌شود آن نیز غیر اعلمی که قابل مقایسه با اعلم نیست؛ زیرا تفاوت غیر معصوم با معصوم تفاوت رقم صفر با بی‌نهایت است. پس چنین ادعایی با این بزرگی آن هم بی‌دلیل نسبت به اعلمیت چیزی دورتر از مدینه فاضله فارابی است و به‌طور قهری کسانی که این‌گونه دلایل را طرح می‌کنند به‌کلی دور از واقعیت و خارج از زندگی روزمره اجتماعی مردم هستند. اینان با آن که از عقلا سخن می‌گویند،

(۱۷۳)

معلوم نیست کدام عقلا را مورد نظر دارند؛ در حالی که نسبت به اعلمیت یک فرد، موضوع مراجعه، نوع رجوع و معنا یا مصداق آن هیچ کدام دلیل روشنی ندارد که هر یک از این موضوعات در جای خودپی‌گیری‌می‌شود.


تعیین و تخییر

دلیل دیگری که اصولیان برای لزوم اعلمیت با شکوه و جلال خاصی از آن یاد می‌کنند و صورت علمی نیز دارد، دلیل تعیین و تخییر است که در مواردی از اصول یا فقه از این دلیل استفاده می‌شود به این تقریر که اگر فرض شود باید به فردی در امری مهم و دینی مراجعه شود، می‌توان به اعلم یا غیر اعلم مراجعه نمود، در این صورت، اگر شک شود که مراجعه باید به اعلم باشد یا به غیر اعلم نیز می‌توان مراجعه نمود، نسبت به لزوم مراجعه به اعلم شکی پیش نمی‌آید؛ زیرا قدر متیقن در رجوع است، ولی با فرض وجود اعلم، مراجعه به غیر اعلم مشکوک است و نیازمند دلیل می‌باشد و دلیلی بر حجیت آن در دست نیست، بلکه با فرض وجود اعلم، مراجعه به غیر اعلم مراجعه به جاهل به شمار می‌رود؛ زیرا غیر اعلم در مقابل اعلم که آگاه و دانای کامل است و دلیل عقل آن را سفارش می‌کند، همچون مراجعه به فاقد تخصّص و فاقد دلیل حجیت است. پس با وجود اعلم، مراجعه به غیر اعلم در واقع مراجعه به فرد بی‌صلاحیت است و دور از دلیل و عقل می‌باشد؛ به‌ویژه در امور دینی که برای مراجعه به فردی باید دلیل شرعی داشت. البته، نسبت به لزوم رجوع به اعلم، دلیل وجود دارد، ولی نسبت به رجوع به غیر اعلم دلیلی در دست نیست و مورد شک قرار می‌گیرد، بلکه به لحاظ حجت و لاحجت دلیل بر عکس آن است که مراجعه به غیر اعلم در حکم مراجعه به جاهل است و جایز نمی‌باشد.

نقدهایی که به این دلیل وارد است، عبارت است از:

۱ـ اصل مراجعه به افراد آگاه و امین در امور لازم و ضروری، امری

(۱۷۴)

عقلایی است؛ همان‌طور که نسبت به مراجعه در احکام دین این امر محقق است؛ چنان که می‌فرماید: « فاسألوا أهل الذکر إن کنتم لا تعلمون»(۱)، « هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون»(۲) که تفاوت آگاه و ناآگاه را بیان می‌کند، ولی رجوع به اعلم دلیلی ندارد و باید برای آن دلیل آورد. پس اصل و کلی مراجعه مشکلی ندارد و امری عقلی و دینی است؛ امّا رجوع خاص دلیل می‌خواهد و دلیلی بر آن در دست نیست، بلکه به لسان شرع دلیل برخلاف آن وجود دارد که در همین بحث بیان می‌گردد. پس می‌توان دلیل تعیین و تخییر را این‌گونه دنبال نمود که اصل مراجعه به عالم متیقن است و لزوم رجوع به أعلم تکلیف زاید است که مشکوک می‌باشد و دلیلی بر آن وجود ندارد.

اگر گفته شود تعیین و تخییر پیشین که در دلیل اصولی گذشت دلیل بر لزوم مراجعه به اعلم است، می‌گوییم: دلیل تعیین و تخییر مخدوش است؛ چرا که اصل را بر این که لزوم رجوع به اعلم متیقن است می‌گذاشت؛ در حالی که لزوم رجوع به اعلم مشکوک است و نه متیقن، بلکه دلیل برخلاف آن است؛ زیرا دلیلی بر این که باید به‌طور حتم و لزوم به اعلم مراجعه کرد وجود ندارد. بلی، چیزی که ممکن است گفته شود این است که در صورت امکان بهتر است به اعلم مراجعه شود، ولی باید گفت خیلی چیزها پسندیده است؛ اما باید دید چه چیزی لازم است و وظیفه شرعی چیست؛ اگرچه ممکن است گفته شود خوب هم نیست؛ زیرا با مراجعه به اعلم به فرض محال ممکن است اختلال در امور اجتماعی پیش آید که سزاوار جامعه‌ای سالم نیست؛ زیرا وی نمی‌تواند پاسخ‌گوی همه نیازها و مراجعات قاطبه اهل ایمان باشد و هم‌اکنون که مراجعه به همه فقیهان صورت می‌گیرد، گاه برای دیداری روزها قبل باید نوبت گرفت.

۱ـ نحل / ۴۳٫

۲ـ زمر / ۹٫

(۱۷۵)

۲ـ این سخن که با وجود اعلم مراجعه به غیر اعلم همچون مراجعه به جاهل است گفته‌ای بی‌اساس است و نمی‌توان به‌خاطر وجود اعلم ـ البته بر فرض وجود وی ـ عالم را جاهل فرض نمود و این فرض، خلاف متفاهم عرف و ادب است؛ به‌ویژه در امر دین که تمام موضوع و لسان اطلاق دلایل شرعی، «عالم» است؛ نه «اعلم». گذشته از آن که بر این اساس باید همه مجتهدان غیر اعلم به اعلم مراجعه کنند؛ زیرا همه آن‌ها در مقابل اعلم به حکم جاهل هستند و جاهل نسبت به احکام خود، تکلیف وجوب رجوع دارد؛ در حالی که در فقه گفته می‌شود: تقلید بر مجتهد حرام است. پس بعد از سخنان اصولی باید گفت لسان آیات و روایات و اطلاقات شرعی مراجعه به عالم است؛ عالمی صاحب شرایط، و در دین و سیره عقلا دلیلی بر رجوع به اعلم نیست؛ در حالی که رجوع و حتی ارجاع آن، از معصوم به غیر معصوم فراوان صورت گرفته است تا چه رسد به رجوع افراد عادی به عالمان غیر معصوم. سیره شیعه و دین در عصر ائمه علیهم‌السلام و با فرض امکان، رجوع به معصوم و تفاوت مراتب مراجعه به علما به صورت عام بوده و به آن سفارش شده است. موضوع کلی مراجعه در این روایات عالم صالح و با ولایت و صاحب شرایط است نه امری دیگر و حتی معصوم خود با این دو صفت کلی به غیر ارجاع داده است. پس اطلاقات دینی به کلی خلاف رجوع به اعلم است.

۳ـ این سخن اصولی که اطلاقات را نسبت به مواردی می‌داند که اختلاف فتوا یا تفاوت فضیلت میان مراجعه شوندگان نبوده، خود گزافه‌ای دیگر است؛ زیرا چه دلیل و شاهدی بر گفته خود دارد، بلکه به صورت طبیعی در فتوا اختلاف پیش می‌آید و تفاوت فضایل افراد نیز چنین است و اثبات اتحاد فتوا یا تساوی فضیلت در آن‌ها گذشته از آن که به شوخی شبیه است، نیازمند دلیل می‌باشد و اطلاقات دلایل نیز چنین

(۱۷۶)

قیدهایی را نمی‌پذیرد، بلکه تفاوت فتوا و فضیلت در مراجعات روایی مشهود است؛ به‌خصوص که رجوع به افراد متفاوت در کمالات و با تفاوت در فتوا و نظر به صرف تخصّص و آگاهی، سیره عقلا و متشرعه می‌باشد و دین همین امر را برای آسایش مردم تکلیف کرده است. پس تکلیف و لزوم مراجعه به اعلم امری غیر ممکن، مشکل، محال و همراه عسر و هرج شدید است و همین واقعیت است که ائمه هدی علیهم‌السلام بیش از این امر را نخواسته‌اند و اطلاقات دینی نیز چیزی بیش از آن را نمی‌طلبد، بلکه معصوم علیهم‌السلام غیر خود را به مراجعه به غیر معصوم سفارش می‌نموده است تا آسایش و راحتی شیعیان فراهم گردد و زحمت و مشقتی در فراگیری احکام دینی پیش نیاید.

بر اساس آنچه گذشت لازم است بین دو مقام تفکیک گذاشته شود: یکی آن که رجوع باید به عالم صورت پذیرد یا اعلم و دلیل هر یک چیست و ملاک و ویژگی‌های هر کدام چگونه است، و دیگر این که به فرض محال و با چشم‌پوشی از آنچه تاکنون گفته شد بعد از عدم دلیل نسبت به مراجعه به عالم و یا دلیل بر عدم صحت آن و دلیل قاطع و محکم بر لزوم مراجعه به اعلم، باید گفت چنین مراجعه‌ای یا محال است یا عسر و هرج پیش می‌آورد یا مشکل است و یا ضرورت ندارد، که این خود امر دیگری است که بر فرض صحت مراجعه به عالم صاحب شرایط، رجوع به اعلم منتفی می‌شود و در نتیجه، نوبت به بحث دوم که عسر و هرج را به دنبال دارد نمی‌رسد؛ چنانچه در کلمات برخی از فقیهان این دو مقام خلط شده است.

خلاصه این که لزوم رجوع به اعلم نیازمند دلیل است و مراجعه به «عالم»، لسان مطلقات آیات و روایات است و حکم عقل نیز بر همین امر استوار است. در این‌جا بعضی از اطلاقات روایات مطرح می‌شود تا دامنه بحث به صورت کامل بیان گردد.

(۱۷۷)


اطلاقات روایی

در اطلاقات دینی عنوان «اعلم» تنها برای مقام عصمت و امامت و اطاعت مطلق از معصوم وارد شده و بعد از آن، عنوان «عالم صاحب شرایط» است و تنها ملاک که برای لزوم پیروی از وی نسبت به کلی بحث، بعضی از اطلاقات چون آیه «مسألت» و «لا یستوی» اشاره به آن دارد که در این‌جا تنها دسته‌ای از روایات بیان می‌گردد.


۱ـ راویان حدیث

«عن اسحاق بن یعقوب، قال: سألت محمدبن عثمان العمری أن یوصل لی کتابا قد سألت فیه عن مسائل أشکلت علی، فورد التوقیع بخطّ مولانا صاحب الزمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف): « أمّا ما سألت عنه، أرشدک اللّه و ثبّتک ـ إلی أن قال: وأمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا، فإنّهم حجّتی علیکم وأنا حجّة اللّه، وأمّا محمّد بن عثمان العمری، فرضی اللّه عنه و عن أبیه من قبل، فإنّه ثقتی وکتابه کتابی»(۱).

اسحاق گوید: از محمد بن عثمان عمری که از نوّاب خاص حضرت است، درخواست کردم که پرسش‌هایی برای من از آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) داشته باشد. در پاسخ به درخواستم با خط مبارک آقا أباصالح المهدی (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) این چنین رسید: «امّا پرسش‌هایی را که داشتی چنین است، تا این که آقا حضرت حجت (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) فرمودند: مشکلات و مسایلی که در این روزگار برای شما پیش می‌آید به راویان حدیث ما مراجعه نمایید که آن‌ها حجت من بر شما هستند، همان‌طور که من حجت خدایم. و امّا نسبت به محمدبن عثمان که پرسیدی، خدا از او و پدرش که از دنیا رفته راضی باشد که ایشان مورد وثوق کامل من هستند و نوشته و کتاب او کتاب و نوشته من است».

۱ـ وسائل الشیعة، ج۱۸، ص۱۰۱، باب ۱۱، ح۹٫

(۱۷۸)

از این حدیث شریف چند امر بخوبی روشن می‌گردد:

الف ـ نیابت خاصه با نیابت عامه تفاوت کلی دارد؛ زیرا حضرت (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) در نیابت خاص، افرادی را به‌طور خاص معین می‌فرمودند و میان آن‌ها و حضرت ارتباط وجود داشته است؛ در حالی که آن حضرت کسی را برای زمان غیبت کبری به‌طور خاص قرار نداده و تنها به صفات کلی اکتفا نموده‌اند که آن‌ها راویان مورد وثوق احادیث ما هستند.

۲ـ راویان اهل ولایت را در زمان غیبت، حجت، دلیل و ملاک دین قرار داده و آن‌ها را با وجود شریف خود مقایسه نموده و معرفی می‌نماید که آن‌ها حجت من و من حجت خدا هستم.

۳ـ در حدیث شریف، حضرت (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) نایب خاص را با اسم و عنوان یاد می‌نماید و مورد اطمینان قرار می‌دهد و برای او و پدرش طلب آمرزش می‌کند؛ در حالی که نسبت به راویان حدیث چیزی بیش از تأیید و عنوان کلی ندارند.

۴ـ وصفی که حضرت نسبت به راویان دارد و می‌فرماید (رواة حدیثنا) مشعر به علیت است و راویان وارسته، صادق، صالح و اهل ولایت را شامل می‌شود؛ نه صرف راوی حدیث، هر کس که باشد.


۲ـ حاکم دینی در زمان غیبت

عن عمر بن حنظله قال: سألت أباعبداللّه علیه‌السلام … قال: « ینظران من کان منکم ممّن قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف أحکامنا فلیرضوا به حکما فإنّی قد جعلته علیکم حاکما، فإذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه، فإنّما استخفّ بحکم اللّه و علیه ردّ، و الرادّ علینا الرادّ علی اللّه، و هو علی حدّ الشرک باللّه»(۱).

ـ راوی گوید: از حضرت پرسیدم: آقاجان در اختلافاتی که میان دوستان شما پیش می‌آید چه کنیم؟ حضرت فرمودند: ببینید در میان

۱ـ وسائل الشیعة، ج۱۸، ص۹۹، باب ۱۱، ح۱٫

(۱۷۹)

شما چه کسی احادیث ما را نقل می‌کند و احکام حلال و حرام ما را می‌داند، به آنچه که آن‌ها حکم نمودند رضایت دهید و بپذیرد که حکم آن‌ها حکم من است و من آن‌ها را بر شما حاکم قرار دادم، و اگر کسی حکم آن‌ها را نپذیرد، حکم خدا را سبک شمرده و ما را ردّ نموده است و کسی که بر ما ردّی داشته باشد ردّ بر خدا کرده و کاری در حد شرک به خدای بزرگ انجام داده است.

بخوبی روشن است که در این حدیث شریف موضوع پذیرش احکام دین، کلمات معصومین علیهم‌السلام است و راوی عامل انتقال آن است؛ به‌گونه‌ای که رد بر وی رد بر خدا و معصوم است. در این بیان شریف، حضرت بدون آن که فرد خاصی را مطرح نماید به عنوان‌های کلی «راوی حدیث ما» «آگاه به حرام و حلال» و «دانای به احکام دین» را برای معرفی آنان می‌آورند. این دو حدیث شریف ویژگی‌های دیگری نیز دارد که لازم است مورد دقت و توجّه قرار گیرد:

الف: اگرچه موضوع این دو روایت، اختلافات میان افراد شیعه و یا حوادث و پیشامدهای روزمره آن‌هاست، متن دو حدیث به صورت کلی تکلیف شیعه در رابطه با احکام الهی و فرامین دینی را مشخص می‌نماید که در زمان غیبت، شیعیان باید از چه منبعی استفاده کنند و از چه راهی احکام الهی را بدانند تا به آن عمل نمایند.

ب: نوع بیان و موضوع هر دو حدیث شریف نسبت به شرایط مراجعه شوندگان کلی و عام است: «راویان حدیث ما»، «آگاهان به احکام دین» و «صاحبان معرفت دینی» بدون آن که اشاره‌ای به ویژگی اعلمیت یا آگاه‌تر و یا نزدیک‌تر به ما در آن باشد. البته روشن است همان گونه که راویان حدیث یا صاحبان معرفت احکام دینی در یک رتبه از فضیلت نیستند آن‌ها یکسان نیز نمی‌اندیشند، پس با وجود اختلاف رتبه و تفاوت افکار تحت عنوان کلی غیر منحصر به افراد خاص غیر مقید به زبان و عصری همه آن‌ها را محل مراجعه شیعیان قرار داده است، در حالی که

(۱۸۰)

حضرت می‌توانست و ممکن هم بود بفرماید: افضل و اعلم آن‌ها؛ به‌خصوص در صورت اختلاف یا افراد نزدیک‌تر به ما ـ که این هم ممکن بود ـ مورد مراجعه گروه نخست قرار گیرند؛ در حالی که تنها به بیان صفاتی کلی اکتفا نموده‌اند.


امتنان و گشایش

حضرات معصومین علیهم‌السلام با روا دانستن رجوع به هر عالم صاحب شرایطی و ضروری ندانستن مراجعه به اعلم، در واقع به جهت گشایش و امتنان به شیعیان، وظیفه و بار اهل دیانت را سنگین نکرده و تکلیف آن‌ها را با آسایش و وسعت نظر دنبال نموده‌اند که در این صورت؛ اگرچه ممکن است مشکلاتی نسبت به تفاوت افراد و اختلاف نظرها پیش آید، مصلحت مهم‌تر را در گشایش و در دسترس بودن دین دیده‌اند و اختلاف نظرها و تفاوت‌ها را مورد اهمیت قرار نداده‌اند. روش اولیای دین در هدایت مردمان که حکایت از فرهنگ واقعی و عینیت خارجی نسبت به دین و مردم می‌کند، چنین است. این فرهنگ از افکار خشک و سخت‌گیرانه و دگم و بسته و خیال‌پردازی‌های به ظاهر عالمانه دور است. امروزه اگر دین‌داری مردمان و دین‌محوری مؤمنان و دین‌مداری عالمان دینی دارای مشکل است و قابل اجرا نیست و موضع‌گیری‌های مردم ساده‌دل و بی‌پیرایه در مقابل آن آشکار می‌گردد، به‌خاطر همین پندارهای سخت‌گیرانه و اندیشه‌های خیال‌پردازانه است که باید تا دیر نشده و مردم از حریم دین دور نگشته و از حقیقت دیانت نگریخته‌اند بازاندیشی و نقد و ارزیابی افکار صاحبان دین و متولیان امور انجام گیرد.


۳ـ عالم آگاه و صالح

قال ابوعبداللّه: « أنظروا إلی رجل منکم عرف شیئا من أحکامنا»(۱).

ـ در پرسش‌های لازم خود به کسانی نظر کنید که چیزی از روایات ما را می‌دانند.

۱ـ الاحسائی، محمّدبن علی، عوالی اللئالی، ج۴، قم، سید الشهداء علیه‌السلام ، اول، ۱۴۰۳ق، ص۶۷٫

(۱۸۱)

عبارت «یعلم شیئا من قضایانا» لزوم پیروی از کم‌ترین حکمی را که از سر علم و آگاهی است شامل می‌گردد.

عن أبی عبداللّه علیه‌السلام قال: « فانّ الحکومة انّما هی للإمام العالم بالقضاء، العادل فی المسلمین»(۱).

ـ حکومت از آنِ کسی است که عالم به قضاوت و عادل در میان مسلمانان باشد.

قال أبوجعفر علیه‌السلام : « من أفتی الناس بغیر علم و لا هدی من اللّه لعنته»(۲).

ـ کسی که بدون علم و بدور از هدایت الهی برای مردم فتوا صادر کند، مورد لعنت قرار می‌گیرد.

موضوع لعنت در این روایت افراد بدون علم و دور از هدایت الهی است و بیش از این دو شرط ندارد.

قال ابوعبداللّه علیه‌السلام « أنهاک عن خصلتین فیهما هلک الرجال… و تفتی الناس بما لا تعلم»(۳).

ـ از دو خصلت زشت دور باش که هلاکت همگان دراین‌دومی‌باشد،… دومی از آنان، کسانی هستند که فتوای بدون علم صادر می‌نمایند.

فتوای بدور از علم، خیال‌پردازی‌های ذهن افراد گمراه است.

در روایت شریفی قاضیان به چهار قسم تقسیم شده‌اند که سه دسته از آن‌ها اهل جهنم به حساب می‌آیند و تنها گروه چهارم اهل بهشت هستند و حضرت علیه‌السلام درباره آنان می‌فرماید: « رجل قضی بالحق و هو یعلم، فهو فی الجنّة»(۴)؛ مردی که به حق قضاوت کند و علم به حقانیت حکم خود داشته باشد، اهل بهشت است؛ حال با توجّه به این که به صورت حصر عقلی همه قاضیان چهار قسم می‌باشند که تنها یک گروه آنان بر حق

۱ـ وسائل الشیعة، ج۱۸، ص۷، باب ۱، ح۳٫

۲ـ پیشین، ج۱۸، ص۹، باب ۴، ح۱٫

۳ـ پیشین، ج۱۸، ص۱۰، باب ۴، ح۲٫

۴ـ پیشین، ج۱۸، ص۱۱، باب ۴، ح۶٫

(۱۸۲)

هستند و در عالم آخرت بعد از بهشت جایی ویژه افراد اعلم وجود ندارد، پس عنوان نهایی کمال و خیرات و لزوم در استیفای حقوق و تکالیف همان عالم است؛ نه اعلم.

ـ عن هشام بن سالم قال: قلت لأبی عبداللّه علیه‌السلام : « ما حقّ اللّه علی خلقه؟ قال: أن یقولوا ما یعلمون و یکفّوا عمّا لا یعلمون، فإذا فعلوا ذلک فقد أدوّا إلی اللّه حقه»(۱).

ـ راوی گوید: به امام صادق عرض کردم حق الزامی خدا بر خلقش چیست؟ حضرت فرمودند: این که هرچه می‌داند بگوید و از آنچه نمی‌داند خودداری کند و اگر چنین کند حق خدای خود را ادا کرده است.

موضوع حق، آن هم حق الزامی نسبت به خدا تنها علم است؛ نه اعلم بودن.

عن أبی عبداللّه علیه‌السلام قال: « قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله من عمل علی غیر علم کان ما یفسده أکثر ممّا یصلحه»(۲).

ـ امام صادق از قول پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: کسی که بدون ملاک علم و آگاهی کاری را انجام دهد فساد وی بیش‌تر از اصلاح اوست.

روایت حاضر، موضوع صلاح را علم و ریشه فساد را جهل می‌داند.

در روایات متعددی ارجاع معصوم به غیر معصوم دیده می‌شود و موضوع در آن، همان عنوان کلی علم و ولایت است:

عن علی ابن المسیب الهمدانی قال: قلت للرضا علیه‌السلام : « شقتی بعیدة و لست أصل إلیک فی کلّ وقت فممّن آخذ معالم دینی؟ قال: من زکریا ابن آدم القمّی المأمون علی الدّین و الدنیا، قال علی بن المسیب: فلمّا انصرفت قدّمنا علی زکریا بن آدم فسألته عمّا احتجت إلیه»(۳).

 

۱ـ پیشین، ج۱۸، باب ۴، ح۱۳، ص۱۲٫

۲ـ بحارالانوار، ج۱، ص۲۰۸٫

۳ـ وسائل الشیعة، ج۱۸، باب ۱۱، ح۲۷، ص۱۰۶٫

(۱۸۳)

ـ علی بن مسیب گوید: به امام هشتم عرض کردم دیار من به شما دور است و نمی‌توانم همیشه خدمت شما برسم، پس احکام دینی خود را از چه کسی بپرسم، ایشان به این شخص که از اهالی همدان بودند فرمودند: از زکریا ابن آدم قمی [که در قم و در نزدیکی شماست] بپرس که ایشان امین دین و دنیاست. وی گوید من نیز همین کار را کردم و خدمت ایشان در قم رسیدم و آنچه نیاز داشتم از ایشان پرسیدم.

چند امر در این روایت مورد اهتمام و توجّه است که به خلاصه دنبال می‌شود:

۱ـ مرد همدانی با آن که می‌توانسته گاهی خود را هرچند با مشقت به حضور معصوم علیه‌السلام برساند؛ زیرا می‌گوید: همیشه نمی‌توانم خدمت برسم و در حال حاضر نیز خدمت حضرت رسیده است، حضرت به وی نمی‌فرمایند اشکال ندارد و به سختی بکوش و خود را به ما برسان، بلکه بی‌درنگ می‌فرمایند: زکریا ابن آدم در قم نزدیک شماست و مسایل دینی خود را از ایشان بپرس.

۲ـ ائمه هدی علیهم‌السلام همانند همین مورد، دوستان خود را به راویان مورد اطمینان ارجاع می‌دادند و هر کدام به هر مکان که بوده‌اند، مردم آن دیار را به آن‌ها سوق می‌داده‌اند؛ چنان که مرد همدانی را به قم و به‌سوی جناب زکریا ابن آدم متوجه می‌سازند. روایات سی وسوم تا سی وپنجم باب یازدهم، یونس بن عبدالرحمن و یونس مولی آل یقطین را مورد اطمینان و عالم آگاه معرفی می‌نماید و کسانی را دور از امامان معصوم علیهم‌السلام بوده‌اند را به آن‌ها ارجاع می‌دهد تا از آن‌ها احکام دین را بپرسند و به حضور امام رسیدن را ضروری نمی‌دانند؛ پس مراجعه به عالم با وجود اعلم واجب نیست.

۳ـ شخص یاد شده در خدمت حضرت بوده و حضرت می‌توانسته است بفرماید: حال که تا این‌جا آمدی پرسش‌های خود را از خودم

(۱۸۴)

بپرس؛ در حالی که حضرت پرسش‌های وی را پاسخ ندادند و فرمودند: به نزد زکریا برو و از وی بپرس. مرد همدانی نیز گوید: چون از نزد حضرت برگشتم سر راه نزد زکریا رفتم و پرسش‌های خود را از وی پرسیدم.

موضوع روایت همان گونه که گذشت پرسش از مسایل دین و احکام الهی است و با آن که زکریا در هر جهت قابل مقایسه با حضرت نیست، حضرت او را به ایشان ارجاع می‌دهد و از ایشان به قوت دفاع می‌کند و وی را امین و وارسته نسبت به دین و پاسخ دادن به پرسش‌های دینی و سپردن بدهی‌های شرعی می‌دانند و حضرت خود پرسش‌های وی را پاسخ نمی‌گوید و از ایشان وجهی را طلب نمی‌کند، بلکه می‌فرماید: زکریا نسبت به دین و دنیا مورد وثوق ماست. با توجه به روایت یاد شده سخنی از اعلمیت و تفاوت مرتبه یا برداشت‌های متفاوت دینی در کار نیست و تنها علم، تقوا، ولایت و سلامت در دین و دنیا ملاک درستی مراجعه قرار می‌گیرد.

ـ عن مسلم بن أبی حیة قال: کنت عند أبی عبداللّه علیه‌السلام فی خدمته، فلمّا أردت أن أفارقه ودعته و قلت: « أُحبّ أن تزوّدنی»، قال: « إئت أبان بن تغلب، فانّه قد سمع منّی حدیثا کثیرا فما رواه لک فاروه عنّی»(۱).

ـ مسلم بن ابی حیه گوید: در خدمت امام صادق علیه‌السلام بودم و از ایشان استفاده می‌کردم، وقتی خواستم از ایشان جدا شوم، عرض کردم: آقا جان دوست دارم بیش‌تر از این از شما استفاده کنم و روایات بیش‌تری به من عطا نمایید. حضرت فرمودند: نزد أبان ابن تغلب برو که ایشان از من احادیث بسیاری شنیده است و آنچه برای تو روایت کند از من روایت می‌کند.

می‌بینیم که حضرت علیه‌السلام وی را به ابان حواله می‌کند؛ در حالی که روایت حضرت بی‌واسطه و روایت ابان باواسطه می‌باشد، ولی حضرت

۱ـ وسائل الشیعة، ص۱۰۶، ج۱۸، باب ۱۱، ح۳۰، ص۱۰۶٫

(۱۸۵)

می‌فرماید تفاوتی ندارد و آنچه او می‌گوید از من است؛ اگرچه ممکن است حتی ابان حکمی را به‌گونه‌ای استفاده کند که با استفاده حضرت متفاوت باشد.

روایاتی که بر معنا و مضمون فوق دلالت دارد بسیار است که همه، ملاک رجوع مردم را آگاهی به مسایل دینی، تقوا و سلامت اعتقادات قرار داده است و در هیچ یک از آن‌ها کوچک‌ترین سخنی نسبت به اعلمیت وجود ندارد؛ پس هنگامی که در دلیل تعیین و تخییر گفته می‌شود متیقن لزوم رجوع به عالم است نه اعلم و لزوم مراجعه به اعلم مورد شک قرار می‌گیرد نه عالم، به جهت اطلاقات صریح و روشن این روایات است که شارع نمی‌خواهد برای مردمان الزامی نسبت به رجوع به اعلم داشته باشد، بلکه اطلاق دلایل، رجوع به عالم را واجب می‌داند و بس.

در اینجا دو بحث باید مورد توجّه قرار گیرد:

۱ـ چون مولا در مقام بیان تکلیف مؤمنان است؛ اگر رجوع به اعلم واجب بود، باید آن را بیان می‌فرمود؛ همان گونه که عالم را با همه صفات لازم عنوان نموده است.

۲ـ دلایل یاد شده از لزوم مراجعه به عالم سخن می‌گوید؛ نه پسندیده بودن و بهتر بودن مراجعه به اعلم و مراجعه به عالم را الزامی می‌داند؛ پس اگر کسی در مقابل رجوع الزامی به عالم بگوید: رجوع به اعلم الزامی است، سخن خطا و بدون دلیل بر زبان رانده و افزون بر این، بدعتی را در شریعت گذاشته است.


شرایط مجتهد

واجب است به مجتهدی رجوع شود که عادل و اهل ولایت باشد و نسبت به پیروی از اولیای معصوم علیهم‌السلام و متابعت از کتاب و سنت اهتمام کامل داشته باشد، و این امر از شرط‌های اساسی مرجعیت است. پس به

(۱۸۶)

کسی می‌توان رجوع نمود که:

۱ـ به همه معنای کلمه مجتهد باشد؛

۲ـ عادل باشد؛

۳ـ در معتقدات ولایی مستحکم باشد.

هرگونه کوتاهی نقص و در امور گفته شده سبب می‌گردد تا فرد مورد نظر حد نصاب مراجعه را از دست دهد. اگر فردی این شرایط را داشته باشد؛ همان گونه که حضرت فرمود، امین دین و دنیاست، ولی چنانچه در شرایط اصلی و یا دیگر شرایطی که در رساله توضیح المسائل آمده است مشکل داشته باشد، هیچ گونه مصونیت دینی ندارد و همچون افراد عادی می‌باشد و حکم و فتوای او نفوذ شرعی ندارد و عمل وی برای دیگران حجت نیست و اخذ و اعطا و داد وستد وی نسبت به امور شرعی و اموال دینی بی‌اعتبار است، نه پرداخت وی شرعی است و نه گرفتن از او و در این دوران باید سلامت و سعادت افراد و جامعه و دین و امت و به‌ویژه اهل علم را از حق‌تعالی درخواست نمود.


نقد و بررسی گفته‌های اخباریان و اصولیان

نگارنده با آن که در این بحث با اخباری همراه شد، این گونه نیست که همه گفته‌های وی را در این بحث بپذیرد و همچنین با آن که اعلمیت اصولی را باور ندارد، این چنین نیست که همه کلام آن‌ها را مردود بداند. پس در این مقام، نقد و بررسی اجمالی گفته‌های دو طایفه می‌آید.


نقد و تحلیل نظرگاه اخباریان

نظرگاه اخباریان در مقام ثبوت و دلیل با نقدهای زیر روبه‌روست:

۱ـ این سخن که شرط دانستن اعلمیت بی‌وجه است و تنها کافی است به عالم دینی و راویان مراجعه شود، سخنی صحیح است، ولی این که اجتهاد و تقلید مورد انکار قرار گیرد درست نیست؛ به‌خصوص که رجوع

(۱۸۷)

به صاحبان معرفت دینی و آگاهان به حرام و حلال که همان مجتهدان دینی هستند، در میان طایفه اخباری، اگر آگاه به حرام و حلال باشند و یا مجتهدان اصولی، اگر دارای شرایط باشند، خود تقلید است و تقلید و مراجعه یاد شده به جهت اجتهاد آنان است. پس این فکر که اجتهاد و تقلید بی‌اساس است، خود اعتقادی بی‌اساس است؛ اگرچه لزوم رجوع به اعلم در هر دو مقام ثبوت و اثبات بی‌وجه است.

۲ـ اخباری تقلید اعلم را رد نمود و آن را رسوایی خواند و دلیل آورد که عقل و دین بیش از مراجعه به آگاه را نخواسته است و اعلمیت اساس عقلی و دینی ندارد، این سخن؛ اگرچه تمام است، جای آن دارد که پرسیده شود: اخباری که منکر عقل بود چه شد که سخن از عدم حکم عقل و عرف در اعلمیت را طرح نمود و از عقلا و جامعه و مردم سخن سر داد. پس چه پسندیده است اخباریان در همه جا این‌گونه بیندیشند و اندیشه و آگاهی‌های عقلایی، عرفی و مردمی را دور از کتاب و سنت ندانند.

۳ـ اصولیان گفتند که نظم دین اقتضا می‌کند که مدیریت امور دینی به دست یک نفر باشد. این سخن که بر وحدت مدیریت جامعه اسلامی پای می‌فشرد، اگر در منطقه یا کشوری امکان‌پذیر باشد، اشکال ندارد و سبب می‌گردد در یک یا چند کشور وحدت مدیریت و وحدت رویه و قانون ایجاد شود که امری بسیار پسندیده است؛ خواه همه یک‌پارچه شوند و هر یک مستقل عمل نمایند یا وحدت میان کشورها به طور یک پارچه اعمال گردد، ولی چیزی که باید روشن باشد این است که لازم نیست این امور تحت عنوان اعلمیت باشد، بلکه هر یک از آن مناطق می‌تواند مجتهد و عالمی جدا داشته باشد؛ همان‌طور که ممکن است همه کشورهای اسلامی تنها یک عالم را مورد رجوع قرار دهند؛ بدون آن که اعلمیت در کار باشد، بلکه صلاحیت‌های عمومی و فضایل جانبی

(۱۸۸)

هر یک در مراجعه دخالت داشته باشد؛ همان گونه که می‌توان در هر منطقه یا کشور یا کشورهایی مدیریت واحد و مراجعه به عالمی واحد را ایجاد نمود، می‌توان مراجعه به عالمان متعدد نیز داشت؛ بدون آن که اعلمیتی در کار باشد یا اختلاف و مداخله‌ای در حریم و حدود منطقه یک‌دیگر پیش آید. پس همه طرح‌های یاد شده در میان مسلمانان با وحدت و تعدد سازگار است تا جایی که همه مسلمانان از شیعه و اهل سنت می‌توانند تحت عنوان واحدی در دنیای گسترده امروزی عمل نمایند؛ بدون آن که مداخله‌ای در مناطق یا احکام و فتاوای یک‌دیگر داشته باشند. هنگامی که شیعه و اهل سنت می‌توانند کشوری را تحت حکومت واحد و دولت بزرگ اسلامی تشکیل دهند، به‌طور عادی عالمان اخباری با عالمان اصولی یا مجتهد اصولی با مجتهد اصولی دیگر می‌تواند اداره حکومت و مناطق کشورهای اسلامی را در دست گیرند.

چیزی که در این مقام باید مورد توجّه قرار گیرد این است که این امر با طرح کلی امامان معصوم علیهم‌السلام در مراجعه به عالمان سالم و صالح منافاتی ندارد و طرح شیعه به معنای انزوا یا کثرت نظر و اختلاف عالمان و فتاوا نیست. پس همان‌طور که در برداشت اخباری آمده است که طرح امامان معصوم علیهم‌السلام در زمان غیبت افرادی خاص و یا طرح ویژه‌ای را ارایه نمی‌دهد و تنها به طور کلی عناوینی مانند: «راویان حدیث ما» و «صاحبان معرفت دینی» را که دارای ولایت هستند، مطرح می‌سازد، این امر منافاتی با تشکیل حکومت در صورت امکان به‌طور محدود یا گسترده و حتی حکومت جهانی ندارد؛ زیرا روش و طرح شیعه انزوا و گوشه‌نشینی نیست و شیعه در زمان تقیه تا تشکیل حکومت جهانی قدرت کارکرد دارد و نسبت به هر مقدار از آن که ممکن باشد، اقدام مقتضی می‌نماید؛ اگرچه در هر صورتی مجتهد اسلامی است که باید با سلامت در ولایت و احراز عدالت و اهتمام به کتاب و سنت حجیت

(۱۸۹)

خود را اعمال نماید و در صورت فقدان صفات ضروری، اگر مؤمن است، اعراض از حکومت و یا افتا داشته باشد که در صورت فقدان و تصدی عنوان از گمراهان قطعی می‌باشد.


فریب و حیله در انتخاب اعلم

اخباری تحت عنوان «فریب و حیله در انتخاب اعلم» نقدهایی را مطرح ساخت که هیچ یک خالی از اشکال نیست و اگر صحیح نیز باشد، تا حدی دور از عفت کلام است که بررسی اجمالی آن در پی می‌آید:

۱ـ در جهت اثباتی بحث باید گفت بر فرض ثبوت و شرعیت رجوع به اعلم، چگونه اعلم قابل شناسایی است و تحقق آن در دنیای گسترده فعلی چگونه ممکن است. البته، اگر دنیای علمی حوزه‌ها نظام‌مند باشد، همچون دیگر مراکز علمی می‌توان افراد برتر را جست وجو نمود؛ همان‌طور که امروزه در همه دنیا افراد برتر و برجسته در هر رشته یا فن بر اساس راه‌کارهای خود شناسایی می‌شوند، ولی حوزه‌ها و علما از سابق تا به امروز نظام‌مند نبوده‌اند و همین امر گاه علت عدم شناسایی افراد شایسته یا معرفی افرادی که صلاحیت احراز این عنوان را نداشته‌اند شده است و گاه عوامل ناصحیح یا شرایط جانبی علت تحقق این عنوان گردیده تا جایی که گاه فریب و حیله‌های شیطانی در تحقق این امور نقش داشته است؛ اگرچه اصل انتصاب صحیح و سلامت شهرت افراد برجسته و با تقوا، به‌خصوص در طول تاریخ گذشته به صورت کلی قابل انکار نیست.

۲ـ در این بحث سه امر کلی را نباید با یک‌دیگر آمیخت:

الف ـ نتیجه مباحث اصولی و علمی که چهره ثبوتی دارد عدم الزام رجوع به اعلم است.

ب ـ چهره اثباتی و تحقق خارجی این امر، اساسی ندارد و در نهایت هر یک از چهره‌های برجسته علمی که اجتهاد و تقوا و اهتمام به ولایت

(۱۹۰)

اولیای دین و کتاب و سنت داشته باشند، صلاحیت و فعلیت مرجعیت را دارایند؛ خواه دارای شهرت باشند یا مشهور نباشند. پس با وجود شرایط لازم و احراز حد نصاب شرعی اعلمیت صحت عنوان آن مشکلی ندارد.

ج ـ مبادی و عوامل شهرت و تحقق فرد، اگر از مجاری عادی و طبیعی و سالم خود انجام نگیرد و وی نیز از آن آگاهی داشته باشد، سبب عدم صلاحیت اعلم انتخابی می‌گردد و اگر از آن بی‌خبر باشد و ناهنجاری‌های آن حدی است که چهره آشکاری را داراست، باز برای فرد مشکل سستی در اقتدار، ضعف مدیریت و عدم صلاحیت را ایجاد می‌کند، ولی اگر عوامل یاد شده غیر محسوس و بی‌رابطه با وی باشد، آسیبی به عنوان او وارد نمی‌آورد.


تحلیل و نقد باورهای اصولی

برخی از نقدهای باورهای طایفه اصولی به اجمال عبارت است از:

۱ـ این سخن که تقلید از اعلم ضروری فطرت آدمی است بحث بی‌اساسی است و چنین ضرورت یا فطرتی در واقع وجود ندارد و تنها مراجعه به مجتهد آگاه و امین در موارد ضروری دارای دلیل است. همچنین ضرورت عقل نسبت به مراجعه به فرد آگاه و امین است، ولی درباره رجوع به اعلم چنین ضرورتی وجود ندارد.

۲ـ این سخن که احکام عقلی یا عقلایی نافذ است و میان امور دنیوی یا دینی و اخروی تفاوتی نیست، امر درستی است، ولی در مورد اعلمیت دلیل عقلی یا عقلایی نسبت به لزوم رجوع به اعلم وجود ندارد و اگر دلیلی باشد، تفاوتی میان امور اخروی و دنیوی نیست.

۳ـ این ادعا که تقلید از اعلم از افکار شیعه است و با این عمل، شیعه از دنیای متمدن امروزی برتر است، سخنی بی‌اساس است؛ زیرا رجوع به

(۱۹۱)

اعلم ملاک شیعی ندارد و دور از دلیل دینی و عقلی است و ما از دنیای متمدن امروزی در این‌گونه امور نیز بسیار فاصله داریم و زمان آن نیست که چیزی را به رخ آن‌ها بکشیم، و سزاست که ارزش تخصّص‌ها را ارج نهیم و بیش از آن را باید پیشکش دانست.

۴ـ تنها بیانی که در کلمات اصولی درباره رجوع به اعلم بسیار مهم است و می‌تواند کار را بر اخباری مشکل سازد، «روایت من دعا الناس» است که به‌صراحت لزوم مراجعه به اعلم را خاطرنشان می‌نماید. روایت می‌فرماید:

« من دعا الناس إلی نفسه و کان فیه من هو أعلم منه فهو مبتدع ضال»(۱).

ـ کسی که مردم را به‌سوی خود بخواند؛ در حالی که در آن جامعه عالم‌تر از او باشد، بدعت‌گذار در دین و گمراه است.

می‌توان گفت این روایت در دید ابتدایی صراحت در اعلمیت و لزوم رجوع به اعلم دارد، ولی این چنین نیست؛ زیرا روایت مربوط به امامت معصوم در مقابل گمراهان است و ارتباطی به اعلمیت ندارد؛ چرا که:

۱) روایت از دعوت مردم به‌سوی خود سخن می‌گوید و این امر مربوط به معصوم است و در مقابل گمراهان و خلفای جوری است که خود را به دروغ خلیفه اسلام و جانشین پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌دانستند. حضرت می‌فرماید: با وجود ما خاندان عصمت و امامت، هر کس به‌طور مستقل داعیه جانشینی پیامبر و امامت و رهبری اسلام داشته باشد و مردم را به‌سوی خود دعوت کند، گمراه و بدعت‌گذار در دین است. در این روایت، سخن از امامت، عصمت و جانشینی پیامبر است و در مقابل مخالفان می‌باشد و ارتباطی به عالمان دین ندارد؛ زیرا فقیه و مجتهد کسی را به‌سوی خود دعوت نمی‌کند، بلکه مؤمنان را به‌سوی دین و امامان معصوم علیهم‌السلام می‌خواند؛ همان‌طور که حضرت فرمودند: «راویان حدیث، حجت من بر شما و من حجت خدا هستم».

۱ـ بحارالانوار، ج۲، ص۳۰۸، باب ۳۴، ح۶۴، ص۳۰۸٫

(۱۹۲)

۲) چون روایت از عصمت و امامت سخن می‌گوید، رهبری جامعه باید یک فرد باشد؛ زیرا امامت معصوم منحصر در یک فرد است و اگر چند معصوم در یک زمان باشند؛ تنها یکی از آن حضرات فعلیت امامت دارد و دیگر معصومان از وی پیروی می‌کنند؛ به خلاف اجتهاد و فقاهت که منحصر در یک فرد نیست و چند فقیه می‌توانند فتوا دهند یا امتی داشته و مردمی را رهبری نمایند که در صورت عدم مداخله در حریم یک‌دیگر اشکالی پیش نمی‌آید.

۳) این گزاره که هر کس داعیه دعوت به‌سوی خویش داشته باشد، گمراه و بدعت‌گذار است، تنها در مورد مخالفان امامت معصوم صادق است؛ چرا که هر کسی در مقابل معصوم داعیه امامت داشته باشد یا خود را در مقابل آنان قرار دهد به تمام معنای کلمه گمراه و بدعت‌گذار در دین است، ولی نسبت به چند فقیه، اگر در میان آنان اعلمی باشد یا اختلاف فتوا داشته باشند، هیچ گمراه و بدعت‌گذار نیستند. پس بخوبی روشن است که این روایت در مورد مخالفان و گمراهان و خلفای جوری است که در مقابل امامت معصوم قرار می‌گیرند و داعیه دعوت به‌سوی خویش را دارند، و ارتباطی به فقیهان و موضوع اعلمیت ندارد.

روایت دیگری که اصولیان طرح می‌کنند نیز ارتباطی به بحث اعلمیت ندارد. این روایت می‌فرماید:

عن أبی عبداللّه علیه‌السلام قال: « أنتم أفقه الناس ما عرفتم معانی کلامنا، أنّ کلامنا ینصرف علی سبعین وجها»(۱).

ـ هنگامی فقیه‌ترین مردم خواهید بود که معانی کلام ما را بشناسید و عمق و ژرفای آن را بیابید؛ زیرا کلام ما دارای معانی گوناگون است و تا هفتاد وجه قابلیت معنایی دارد.

حضرت در این روایت می‌فرماید: افرادی که معانی کلام ما را

۱ـ الاختصاص، ص۲۸۸٫

(۱۹۳)

می‌شناسند افقه از دیگران هستند. وصف «افقه» در این روایت برای یک فرد استعمال نشده، بلکه وصف برای جمع (انتم) آمده است و دسته‌ای از راویان و فقهای شیعه را توصیف می‌کند و عظمت فهم کلام معصوم را می‌رساند؛ نه آن که در مقام بیان فهیم‌ترین افراد باشد، بلکه در پی ارایه ملاک برای شناخت صاحبان فهم کلام معصوم است. پس از این روایت اعلمیت مجتهد و لزوم رجوع به وی به دست نمی‌آید و روایت یاد شده به بحث ارتباطی ندارد.

(۱۹۴)

(۱۹۵)

(۱۹۶)

مطالب مرتبط