شناسنامه
شگفتیهای تندرستی و روح افزایی
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | شگفتیهای تندرستی و روحافزایی/ محمدرضا نکونام. |
مشخصات نشر | : | اسلام شهر: انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۲. |
مشخصات ظاهری | : | ۸۰ ص.؛ ۵/۱۱×۵/۲۰سم. |
فروست | : | مجموعه آثار؛ ۱۴۰. |
شابک | : | ۳۰۰۰۰ ریال۹۷۸-۶۰۰-۶۴۳۵-۷۳-۲ : |
وضعیت فهرست نویسی | : | فاپا |
يادداشت | : | پشت جلد به انگلیسی : Marvels of health and animating. |
یادداشت | : | کتابنامه به صورت زیرنویس. |
موضوع | : | تغذیه — جنبههای مذهبی — اسلام |
رده بندی کنگره | : | BP۲۵۲/ن۸ش۸ ۱۳۹۲ |
رده بندی دیویی | : | ۲۹۷/۴۸۵ |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۲۹۹۵۶۳۷ |
(۴)
پیشگفتار
میگویند روح سالم در بدن سالم است. ما این گزاره را در کتاب حاضر با برشمردن نمونههای بسیاری در جای جای نوشتار پیش رو آفتابی نمودهایم. این کتاب از خوراکیها میگوید و شایستههای خوراکی آدمی که سبب پرورش روح او میشود را به صورت اصول کلی میآورد تا راهنمایی باشد برای مهندسان دانش تغذیه و کارشناسان این دانش، که در برنامههای غذایی که مینویسند، به شگفتیهای روح و تأثیرپذیری آن از غذاهایی که به آن توصیه میکنند پی ببرند و به میزان کاستیهایی که دانش تغذیه در حال حاضر از آن رنج میبرد آشنا شوند.
(۸)
کتاب حاضر انواع خوراکهایی را که به بدن و روح انسان وارد میشود بر میرسد و به نقش خواب در ورود به عوالم غیبی و دستیابی به آن روی سکهٔ خواب که همان نفوذ به باطن عالم است اشاره میکند. همچنین برخی از بایستههای خواب و خوابیدن را یادآور میشود.
یکی دیگر از مسایل این کتاب، تبیین این معناست که جنین میتواند در دورهٔ جنینی تحت تعلیم قرار گیرد و راه مشاهده و آزمایش آن را به اشاره میآورد.
همچنین از اعتیاد به مواد افیونی و خانمانبرانداز مخدر میگوید و به جای شراب نجس از آشامیدنی طهور یاد میکند که به دست آوردن آن میتواند شراب نجس را از بازار جهانی جمع نماید، ولی این نظر، به سفارش بررسان و ناظران حذف گردید.
وآخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین
(۹)
شگفتیهای خوراکی
ما غذایی را بر سر سفره میگذاریم که آفتاب، آب، هوا و نور مواد بسیاری را به خود گرفته است. ما چنین غذایی را در زیر دندانها آسیاب مینماییم و پس از خرد شدن آن، به همراه آبی که در دهان بر آن پاشیده میشود و بزاق نام دارد به شکل خمیر در میآید. این خمیر به محفظهای به نام معده میرود. در آنجا اسیدهای چندی بر غذا ریخته میشود و این غذا با حرکات معده ورز داده میشود تا آنکه غذا بهخوبی نرم و روان میشود و به صورت آب کشک در میآید. این خمیر نرم به روده میرود. روده مواد لازم برای بدن را از آن میگیرد و موادی را به آن میافزاید و آن را به خون وارد میآورد.
(۱۰)
خون غذای مورد نیاز هر سلول را به آن میرساند. فرایند جذب غذا به بدن انسان اینگونه است و انسان چنین غذایی را جذب بدن مینماید و آن را به صورت خون، گوشت، ماهیچه، استخوان و مغز استخوان تبدیل میکند آن هم نه همهٔ غذا را بلکه مواد عالی آن را. اما این مواد عالی برای چه کسی عالی است؟ آیا مواد عالی درون غذا برای سنگ و چوب نیز عالی است یا فقط برای انسان است که عالی است؟ پاسخ این پرسش منفی است و این غذا ویژهٔ انسان است و برای آن عالی شناخته میشود. بهتر است این پرسش را بهگونهٔ دیگری طرح نماییم. آیا مواد عالی مورد نیازی که بدن آن را از غذا میگیرد، برای غذا نیز عالی است یا برای آن موادی عادی به شمار میآید.
بهتر است خود را در جای غذایی قرار دهیم که به بدن وارد شده است و از دید وی به این ماجرا نگاه کنیم. غذا پس از فرایند هضم، به درجه و مرتبهای خاص میرسد که آن را آمادهٔ جذب میکنید و در واقع آنگاه است که ارزش غذایی مییابد چنین غذایی اگر مواد قابل جذب را از خود
(۱۱)
جدا نسازد، باعث میشود آن مواد عالی سبب گندیدگی تمامی اجزای آن غذا؛ اعم از آماده و غیر آن گردد. چنین غذایی مواد آمادهٔ خود را به بدن انسان میدهد و مواد عالی بدن انسان را به خود میگیرد؛ یعنی اگر یک میوه سالها منتظر بماند که مواد عالی خود را که برای آن زاید دانسته میشود از دست دهد و موادی کسب کند که جزو بهترینها به حساب آید، راهی جز قرار گرفتن در بدن موجود زنده ندارد؛ پس میشود به یک موضوع از دو جهت نگریست و هر دو طرف را صاحب سود یافت. انسانی که غذا میخورد مواد عالی مورد نیاز بدن خود را از غذا میگیرد و غذایی که خورده میشود، مواد عالی مورد نیاز خود را از بدن انسان میگیرد و مواد زاید خود را به بدن انسان واگذار میکند. بعد از این رد و بدل است که غذا جزو بهترین مواد برای بسیاری از صنایع میشود. نمونهٔ این عمل را میتوان در تصفیهٔ فاضلاب و پسابهای خانگی دید. در بسیاری از کشورهای صنعتی از فاضلابها استفادهٔ بهینه دارند؛ چون موادی بسیار عالی و غنی در فاضلابها یافت میشود که نمیتوان آن را
(۱۲)
در جای دیگر یافت. از فاضلاب در ساخت پلاستیک نیز میتوان استفاده نمود. استفاده از پسابهای خانگی و فاضلاب کارخانههای بزرگ برای خود آن فضولات مفید است و سبب میشود این فاضلابها به غذایی بهتر دست یابند؛ هرچند ممکن است بسیاری از چیزهایی که در فاضلاب وجود دارد و استخراج نمیشود، برای انسان کارآمد نباشد.
اینگونه است که میتوان گفت انسان غذا میخورد و غذا نیز انسان را میخورد؛ اگر از دید انسان و غذا هر دو به این موضوع نگریسته شود نه به صورت یکجانبه.
بهتر است این ماجرا را در گلها پی گیریم. اگر شما دانهٔ گلی را درون گلدانی بگذارید و خاکی که در آن گلدان میریزید را با ترازوهای دیجیتالی فوق دقیق وزن نمایید؛ بهگونهای که حتی بوی خاک را نیز بتوانید اندازه بگیرید، و سپس این دانه را آب دهید و از آن مراقبت نمایید؛ بهطوری که آب از سوراخ زیر گلدان خارج نشود و نیز آبی را که بر روی آن خاک میریزید وزن نمایید، بعد از مدتی که گل رشد
(۱۳)
کرد و غنچهٔ آن شکوفا گردید و شکوفه به گل تبدیل گردید، چه تغییراتی را در خاک مشاهده مینمایید؟ گلی که دیده میشود از کجا پدید آمده است و دانه از کجا ارتزاق نمود که به گل تبدیل شد؟ آیا غیر از خاک جایی هست؟ آیا آبی که بر روی این دانه ریخته میشود تنها برای آن غذاست یا خاک نیز از آن ارتزاق مینماید؟ هرچند درست است که گل با آب زنده است؛ ولی خاک را نیز لازم دارد. این دانه با آب و گرفتن رطوبت بود که از درون خود بیرون آمد و شروع به خوردن خاک و نوشیدن آب نمود. گل هیچ گاه با آب بهتنهایی رشد نمیکند؛ هرچند در بعضی مناطق، آب املاح فراوانی دارد و گلدانها زود نیازمند تعویض خاک نمیشود، برخلاف بعضی مناطق که خاک گلدان را باید در کوتاهترین مدت تغییر داد. منظور این است که این گل خاک را میخورد و مواد آن را بهخود جذب میکند و آن را به گل تبدیل میکند؛ اما خاک نیز دانه را میخورد و مواد گل را به خود میگیرد. اگر پس از مدتی که آن دانه تبدیل به گل شد و گل داد آن گلها را جمع کنید و شاخهٔ گل را قطع کنید و خاک درون
(۱۴)
گلدان را آزمایش کنید ـ البته بعد از اینکه وزن آب و مواد درون آب را که به گلدان دادهاید از آن کم نمایید یا به این صورت که آب مقطر و بدون املاح را به گلدان دهید یا مواد آب را حساب کرده و آن را از ترازو کم کنید ـ بعد خاک گلدان را وزن نمایید، آیا وزن فعلی گلدان با وزن اولی آن یکسان است؟ آیا رنگ خاک تفاوت ننموده و آیا خاک بوی گل به خود نگرفته است؟ باید گفت وقتی گل اطراف خود را معطر میکند، چرا خاک را که در کنار اوست معطر نکند؟ مسلم است خاک همانگونه که موادی را به گل داده است، موادی را نیز از گل به خود گرفته است. در گل نیز همین ماجرا جریان دارد. گل موادی را به عنوان غذا از خاک میگیرد و موادی را به عنوان فضولات از خود به خاک میدهد. چیزی که برای گل زاید است و آن را دوست ندارد و میخواهد آن را به دیگری وا گذارد، بوی خوش آن است و آنچه که نیاز دارد خاک است؛ پس بو جزو زاید گل و خاک جزو نیازمندیهای گل است. از سوی دیگر، آنچه نیاز خاک است بوی خوش است که با آن بلند میشود که آن را از گل میگیرد و از آن
(۱۵)
میخورد و خود را با آن سیر میسازد و آنچه برای خاک به عنوان مواد زاید است و به آن نیازی ندارد و برای حفظ برتری خود باید آن را از دست بدهد، موادی است که گل نیاز دارد.
اینگونه است که میگوییم هم گل خاک را میخورد و هم خاک است که گل را میخورد و سودبری آنان دوسویه است و هر یک با رساندن خیر به دیگری خیر خود را میبرند؛ با آنکه در واقع چیزی را به دیگری میرسانند که برای آنان شرّ است و شر خود را به دیگری وا میگذارند.
شایسته است در اینجا از سنگینی خاک نیز بگوییم. خاک سنگین است و فشار بالایی دارد و از این رو آن را دارای تکبر میدانند. در قرآن کریم آمده است: «وَلاَ تَمْشِ فِی الاْءَرْضِ مَرَحا»(۱). درست است که پا برای راه رفتن است، خداوند سفارش میکند پاهایت را بر زمین فشار مده؛ چرا که زمین به اندازهٔ کافی فشار دارد و شما نباید فشاری بر آن بیفزایید. خاک خود سنگین است و نباید آن را با فشار، سنگینتر نمود.
- اسراء / ۳۷٫
(۱۶)
تکبر، خاصیت زمین است و کسی که بر آن پا میگذارد این صفت را به خود میگیرد. از این رو میفرماید در زمین اینگونه راه مرو؛ برخلاف آسمان که کسی تکبری ندارد و هر کس هرچه بالاتر رود سبکتر میگردد. این خاک است که جاذبه دارد و انسان را سنگین میکند. از این رو خوراک آدمی نیز قرار میگیرد و هم خاک از آدمی میخورد و هم آدمی از خاک.
این حکایت در جای دیگری نیز جریان دارد. میان مادر و جنین وی نیز چنین رابطهای است. فرزندی که در شکم مادر است غذای خود را از مادر میگیرد و از او ارتزاق مینماید.
جنین غذای جسم خود را از مادر دریافت میدارد و در برابر، زواید و فضولاتی دارد که آن را به بدن مادر میدهد. غذای فرزند همان خونی است که به وی میرسد و در واقع، جنین در حال خوردن مادر خود هست و در جسم مادر ایجاد ضعف میکند؛ ولی مادر چگونه میتواند از جنین خود غذا بخورد؟ مادران دارای جنین نوعی تازگی و طراوت در صورت آنان دیده میشود. آنان این
(۱۷)
طراوت و تازگی را از جنین خود میگیرند. همچنین لطافت فرزند در چهرهٔ مادر نیز یافت میشود. چهقدر شیرین است که انسان دوباره تازه شود و مادر چون جنینی تازه در خود دارد، تازه و باطراوت و نیز لطیف میشود و تازگی بر چهره، اندام و روحیهٔ وی جلوه میکند.
روحیهٔ مادران دارای فرزند تازهٔ تازه است. بهقدری تازگی از مادر نمود دارد که اندازهای برای آن نیست. جسم مادر نیز تازهٔ تازه میگردد و این تازگی لحظه به لحظه شکفته میشود. مادر هر لحظه تازهتر و لطیفتر میشود و از فرزند خود تازگی بیشتری میگیرد. همین تازگی روح و جسم، غذای مادر است.
اما بعد از تولد فرزند، مادر چگونه کودک خود را میبوید و او را میطلبد و نیز وقتی طفل غذاخور گردید یا به مدرسه رفت، آنگاه که به خانه میآید، وقتی مادر قامت فرزند خود را مینگرد، تمام خوشی وی این است که فرزند را در آغوش گیرد و او را ببوید و بوسهای بر گونهٔ او زند، بوسهای که تمام هوای اطراف صورت فرزند را در خود میبلعد و عطری از فرزند در خود فرو میبرد.
(۱۸)
داستان جنینی که خوراک مادر میشود اینگونه است و مادر همانگونه که به فرزند خود خوراک میرساند، از او نیز غذا میگیرد. غذایی که برای فرزند شر و شیطنت است. فرزند شیرخوار تلاش و شیطنت خود را در آغوش مادر با گاز گرفتن سینهٔ او نشان میدهد. این کار برای هر دو شیرین است. فرزند مادر را میخورد. او آرامش، مهر و محبت مادر را به خود میگیرد و ناراحتی خود را به مادر وا میگذارد.
بهتر است این ماجرا را در جای دیگری دنبال نماییم. ارتزاق انسان از جهات مختلفی از آسمان است. اصل و ریشهٔ آذوقههای زمینی باران است که از آسمان میباشد. از جهت معنوی نیز همهٔ مسایل الهی و موهوبات ربوبی از آسمان است پس انسان از آسمان میخورد. از سوی دیگر، آسمان نیز از انسان میخورد و از او ارتزاق مینماید. برای نمونه، بارانی که از آسمان میبارد، غذایی است که آسمان آن را از انسان گرفته است. درست است که باران از دریاست؛ ولی این کارگاه الهی را چه کسی و چه قدرت و قوتی به حرکت میاندازد. خورشید،
(۱۹)
ماه، باد و ابر همه بهخاطر انسان است که در حرکت و تکاپو میباشد. تنفس انسان، گرفتن اکسیژن از دم و پس دادن گاز کربنیک به صورت بازدم به هواست. باید دانست این گاز کربن است که در سطح هوا پخش میشود و در ارتفاعی مناسب سبب تشکیل ابر و ریزش باران میگردد. همچنین گاز کربن است که بادها را به حرکت وا میدارد. منظور اینکه در این چرخه، ابرها از گاز کربنیک بدن انسان استفاده میکنند و در واقع، ارتزاق ابر از بدن انسانهاست.
آنچه گفتیم تحلیلی است که دانش تجربی در اختیار بشر قرار داده است. بهتر است از عنوان ارتزاق روحی و معنوی آسمان نیز بگوییم؛ هرچند بحث آن را در جای دیگر آوردهایم و از تأثیر گناهان بر فرایند تولید و توزیع باران و نیز ایجاد خشکسالی در آنجا سخن گفتهایم که نیازی به تکرار آن در اینجا نمیبینیم. بسیاری از غذاهای ابر و آسمان به دست انسان و در پرتو کردار او و به سبب روحیهای است که او دارد. بوی وجود انسان و اشغال فضا و گرمای بدن او و مصرف غذاهای زمینی و استفاده از هوای موجود و بسیاری از
(۲۰)
مسایل دیگر جزو غذاهای آسمان است. حال، باید همهٔ اینها به دقت بررسی شود و در آزمایشگاه مورد دقت قرار گیرد تا این موضوع معلوم عموم گردد.
بهتر است نگاهی فلسفی به این موضوع داشته باشیم. در عقاید و نیز در فلسفه؛ بهویژه در بحث معاد جسمانی از شبههای به نام آکل و مأکول یاد میکنند. ما در اینجا نمیخواهیم به آن شبهه پاسخ دهیم، بلکه میخواهیم بگوییم قاعدهٔ آکل و مأکول امری کلی است و در هر موردی جاری است، فقط باید دقت شود و هر نزدیکی و دوستی را مورد بررسی قرار داد تا تأثیرات آن را در تمامی خورندهها و خورده شدهها یافت. وجود چنین ارتباطی باعث تأثیر و تأثرات موجودات از یکدیگر است و موجب میشود هر پدیدهای روحیات پدیدهٔ دیگر را به خود گیرد.
برای نمونه، اگر دو نفر با هم دوست باشند که یکی لات و چاقوکش و دیگری دروغگو باشد، بعد از مدتی این یکی تا حدودی دروغگو میگردد و آن یکی نیز بیباکی و عصبیت را در خود میبیند. در
(۲۱)
زن و شوهر نیز همینگونه است. به صورت کلی، در هر همنشینی، چنین تأثیر و تأثری هست. از شمع و گلی که کنار هم گذاشته میشود تا سنگی که در کنار آبی قرار دارد، همه از هم استفاده میکنند.
از سوی دیگر به این قصه نگاه کنیم. بندهای که اندیشهٔ اطاعت از خداوند و سرسپردگی به او را دارد و در این مسیر رشد یافته است، غذایش حق است؛ چرا که حق میخورد، حق میبیند، حق میگوید، حق میشنود، حق میخوابد، همه چیز او حق است؛ حتی غذای دنیایی و آخرتی او نیز حق است. او به خاطر معرفتی که دارد میفهمد که حق میخورد. عدهای در این گروه نمیدانند که حق میخورند و دلیل آن نیز تکثر در حق است. حق شکسته شده و ذات حق در تمام اشیا ـ اما نه بهگونهٔ ممازجت ـ ریخته شده است و نیز خارج از اشیاست؛ البته نه بهگونهٔ مفارقت. وقتی کسی چیزی را میخورد، حق را در خود جای داده و قسمتی از بدنش به حق پر میشود. جذب بدن او از آن شیء فقط حقیقت و حق آن شیء است. حقی که به همراه هر چیزی است اما نه به شکل ممازجت و
(۲۲)
آمیختگی. علت تکرار عبارت نه به صورت ممازجت بلکه به خاطر خلط و مزجی است که ممکن است در اذهان یافت شود.
حقی که در فکر، ذهن، دل و اعضای عبد جاری است و عبد به آن متبرک میگردد چگونه است. انسان عارفی را مینگرد که همهٔ اعمال و رفتار و سکنات و عقاید وی از حق انباشته شده است. حق را از چنین کسی میتوان دید. حق همهٔ وجود او را فرا گرفته است. از سوی دیگر، حق نیز عبد را بهطور کامل متعلق خود نموده و همهٔ هستی عبد را برای خود برگزیده است. گویا دیگر از عبد چیزی نمانده و حق تمامی او را بلعیده و تمامی او را به خود چسبانده و تمامی او را جزو اعضای خود نموده است. اینگونه است که میگوییم عارف ید اللّه، عین اللّه یا اذن اللّه است و خدا در چشم، گوش، دست و بازوی عارف است.
ماجرای خوراک حق شدن و حق را خوراک خود نمودن اینگونه است. انسان میتواند حق را خورد و حق شود و حق نیز میتواند انسان را خورد و آدمی را همانند خود نماید.
(۲۳)
وقت آن است که از تناسب غذا نیز بگوییم. غذای مغز با غذای بازو، غذای دل با غذای ماهیچه، غذای روح با غذای استخوان، غذای دل با قلب و روح، غذای استخوان و غذای ماهیچه با غذای گوشت متفاوت است. غذای کارگر را نباید به عالِمی داد و از او طلب دانش کرد. کسی که سخنرانی میکند و خسته میشود، علت خستگی او خالی بودن معدهٔ وی نیست؛ بلکه خستگی او به جهت دیگری است و او به غذای دیگری نیاز دارد. غذای عالم را نیز نباید به کارگری داد و از او کار به وسیلهٔ بازو را خواستار شد. همانگونه که کار و تلاش هر کس باید در محدودهٔ تخصص وی باشد، غذای هر کس نیز باید به تناسب کاری باشد که دارد. دانش تغذیه باید در نوشتن برنامهٔ غذایی به تناسب آن برنامه با شغل فرد نیز نگاه نماید.
در گذشته، عدهای از طلاب کندر میخوردند تا حافظهٔ آنان تقویت شود. برخی از درویشها نیز حشیش میکشیدند و میگفتند روح را سبک میکند؛ ولی نه حافظهای که با کندر به دست آید خوب است و نه سبکی روحی که حاصل حشیش
(۲۴)
باشد. کار را باید بهطور ریشهای درست نمود و برنامهٔ غذایی منسجمی داشت.
گفتیم غذای عالم دینی باید متناسب با کار وی باشد. غذای عالم نباید معده را چندان مشغول دارد؛ چرا که وقتی معده مشغول به کار است به آسیابی میماند که مشغول خرد کردن سنگ است و ایجاد لرزش میکند و گاه تمام سیستم بدن را به هم میریزد و مجال و توانی برای اندیشیدن نمیگذارد.
معدهای که پر است توان ادراک را از صاحب آن میگیرد. معدهٔ پر سبب میشود طبیعت مشغول گردد تا به سوی هضم غذا تمرکز یابد و خون را از دیگر اعضا جمع مینماید و آن را به سوی معده گسیل میدارد. برای این کار، نفس نیز لازم است سرمایهگذاری نماید و نفس باید پشت طبیعت بایستد و از طبیعت حمایت کند تا طبیعت بتواند غذای معده را هضم نماید. وقتی معده پر است، لازم است طبیعت پیوسته مشغول هضم شود. نفس باید به خاطر سلامت خود، طبیعت را همراهی کند و برای آن نیرو هزینه کند. اینگونه است که خون کمی به مغز میرسد و آنچه در جمجمه است
(۲۵)
نمیتواند تمرکز نماید و کارایی داشته باشد. چنین است که میگویند شکم پر ادراک و عقلی ندارد. نفس تمامی پشتوانهٔ خود را برای حمایت از طبیعت میگذارد تا غذا هضم شود و وقتی نفس به این جبهه آید، جبههٔ عقلانی، سلطه و کارایی خود را از دست میدهد و چنین عقلی نمیتواند ادراک و نوری داشته باشد. عالمی که میخواهد از عقل خود نور بگیرد و حمایت نفس را به جبههٔ اقتدار عقلانی بگذارد باید مزاج و معده را از غذا انباشته نکند.
نفس برای آنکه خود باقی بماند نیازمند ماندگاری طبیعت است. بر این اساس، هیچ گاه نفس جانب طبیعت را رها نمیکند، بلکه نفس از خود به میزان لازم هزینه میکند و از خود مایه میگذارد و به طبیعت کمک میکند، تا مزاج غذای انباشته شده در معده را هضم کند. اگر برای مزاج و طبیعت مشکلی ایجاد شود، نفس نیز مشکل پیدا میکند. هضم غذا از شواغل و بازدارندههای نفس است و نفس نمیتواند به عقلانیات توجه پیدا کند.
اینکه از قول مرحوم کاشف الغطاء میگویند
(۲۶)
«نأکل کثیرا و نعلم کثیرا»؛ سخنی علمی نیست و نمیتوان هم خوراک فراوانی داشت و هم دارای فهم خوبی بود. شاید کسانی که آن را نقل میکنند، در نقل خود راستی نداشته باشند. کسی که بسیار میخورد و خیلی میفهمد اگر کمتر بخورد، بسیار بیشتر میفهمد. خوردن زیاد عقلآور نیست. توجه به نفس، حس، خوراک و شهوت و نیز بیماری، عقلانیت انسان را تضعیف میکند. چنین اموری نفس را قوی میکند و چنین نیست که نفس قوی دارای قدرت اندیشاری بالایی باشد. انسان وقتی غذای مناسب میخورد، تازه به مقدار استعدادی که دارد به آدمیت رو میآورد و در این هنگام است که ادراک وی باز میشود. در واقع، غذا سبب میشود بدن به فعلیت رسد و چون عقل سالم در بدن سالم و فعلی است، قدرت فهم بالا میرود. به عبارت دیگر، بدن فعلیت یافته است که فهم میآورد و نه خوراک و غذای فراوان. غذا موجب کمال بدن و قوای آن میشود و برای آن ادراک میآورد. کسی که غذا را به صورت کلی ترک مینماید؛ چون بدن وی رو به تحلیل و ضعف
(۲۷)
میرود، در قدرت ادراک تضعیف میگردد.
غذاهای دنیوی میتواند انرژی فراوانی تولید نماید و آنچه هماینک از غذاها به صورت انرژی دریافت میشود با واقعیت و حقیقت غذاها هماهنگ نیست. برای نمونه، قدرت بازوان حضرت علی علیهالسلام در تاریخ مثل زدنی شده است. قدرت بازوان آن حضرت علیهالسلام از غذاهای دنیوی بوده است؛ چرا که دنیا ریزهکاریها و دقایق و شگفتیهایی دارد که اگر رعایت شود، باعث توان مضاعف قوای ما میگردد و چنانچه نادیده انگاشته شود و در مسیر درست از آن بهره برده نشود، قوت و توان آن از دست میرود. در هر هسته و ذره، نیروی بیشماری نهفته است و نیروی اتم یکی از نیروهایی است که بشر امروز به آن دست یافته است.
اگر نیروهای نهفتهٔ درون غذاها شناخته شود، بشر به آزادسازی آن نیروها رو میآورد و با کمترین خوراک میتواند خود را سیر نماید و نیاز غذایی خود را برطرف نماید. در این صورت، صاحبخانه در میهمانیها باید همواره تعارف کند که کمتر بخور تا به بیماری پرخوری مبتلا نشود.
(۲۸)
به جدول غذاهای مضر و زیانآور نیز نگاهی بیندازیم. یکی از غذاهایی که بسیار ضرر دارد، خوردن غذای فردی است که به آن نیاز دارد. اگر شخصی نیازمند یا روزهدار باشد و به غذایی که دارد نیاز داشته باشد، نباید غذای او را خورد؛ چون نمیتوان پاسخگوی آنان در قیامت بود و در این مورد، که آن شخص به غذای خود نیاز داشته است، باید در قیامت پاسخگو بود. روزهداری که به غذای خود نیاز دارد نیز از لحظهٔ خوردن تا آخر عمر خود همواره در یاد و خیال خود مزاحم خورنده میشود و پیوسته به یاد میآورد که فلانی غذای او را خورده است. پیش از این، ما نمونههایی از تأثیر و تأثر موجودات بر یکدیگر را بر شمردیم. به آن فهرست باید این نمونه را نیز به صورت شاخص افزود.
ما از توان مضاعف برخی از غذاها نوشتیم. شایان ذکر است غذای سالم و نیروزا با غذای تجملی و تشریفاتی متفاوت است و چنین نیست که ترکیبی از زیباترین غذاها نیروزاترین آن باشد. همیشه ضعف مزاج انسان با غذای اشرافی تقویت
(۲۹)
نمیشود. بیشتر غذاها با ورزش است که نیروی خود را آزاد میکند و به تعبیر دیگر، بدن انسان با ورزش است که قدرت جذب انرژی غذاها را به دست میآورد.
مزاج انسانها با همدیگر متفاوت است و در برنامهٔ غذایی باید نسبت غذا با مزاج هر فرد را نیز سنجید. فشار و ورزش با هماهنگی غذا با مزاج است که میتواند بدن را برای جذب خوب غذا آماده سازد و سلامت آن را تأمین نماید؛ ولی فشار نباید چنان زیاد شود که در بدن ایجاد حساسیت کند و جسم مانند اسبی فراری و لگام گسیخته گردد. تأثیر ورزش تنها محدود به سلامت جسم نیست و روان آدمی را نیز سالم مینماید. برای نمونه، با ورزش میتوان وسواس را از فرد وسواسی دور نمود. وسواسی کسی است که ارادهٔ خویش را از دست داده و آن را رها گذارده است و عنان آن را در دست ندارد، از این رو نمیتواند تصمیم بگیرد، حکمی دهد و کاری را بدون تکرار انجام دهد. ما برای رفع وسواس از فرد بیمار، ورزش را توصیه میکنیم. ورزش یکی از بهترین راهها برای تقویت
(۳۰)
اراده است. متأسفانه گاه عالمی ساعتی را به وضوی خویش میگذراند و بدتر از آن مردم را نیز در صف نماز جماعت به انتظار میگذارد. چنین کارهایی غیر دینی و چنین افرادی بیمار هستند و باید نخست از خود با ورزش رفع بیماری نمایند و سپس به امور دیگر بپردازند.
سفارش قرآن کریم این است که انسان در کارها سخت نگیرد وگرنه به سختی و ناملایمات مبتلا میشود و دچار وسواس میگردد. دقت خوب است اما دقت بیش از اندازه باعث بیتوجهی انسان میشود.
هماینک نهتنها وسواس رواج دارد، بلکه بیشتر قیافهها بر اثر نداشتن ورزش ناهمگون شده و از وزان طبیعی خارج گردیده است. برای مسلمان قبیح است که به عنوان الگوی اسلامی دارای اعوجاج در بدن یا در لباس باشد.
نقش ورزش در سلامت جسم چنان است که فرد معلولی را میتواند بهتر از فردی نماید که سالم است اما ورزش نمیکند. این در حالی است که معلولیت جسمی حکایت از معلولیت روحی دارد و
(۳۱)
باعث ضعف روح میشود و فرد معلول را از فعالیتهای عادی و عرفی باز میدارد. معلولان و مجروحانی که نشاط دارند، به سبب ورزش است و آنان از ورزش است که قوت و روحیه مییابند. تحرک زیاد و ورزش است که به آنها توان و نیرو میدهد تا به اندازهٔ انسانی معمولی که ورزش نمیکند قوت یابند.
گفتیم ترکیب غذاهای رنگ رنگ به معنای غذای مناسب و پر انرژی نیست. کسانی که غذاها را به صورت ترکیبی میخورند بوی مدفوع آنان بسیار بد است. این بو از تراکیب غذایی تشکیل میشود و هرچه بر تنوع غذا افزوده گردد، بوی مدفوع نیز بیشتر میشود و معده را بیشتر آزار میدهد. از همین روست که مدفوع الاغ نسبت به مدفوع انسان بوی کمتری دارد؛ چرا که این حیوان چشم درشت، تنها از یک نوع غذا استفاده میکند، ولی غذای انسان متنوع و ترکیبی است و مایعات، گیاهان، میوهها و انواع گوشتها را در بر میگیرد و موجب تشکیل گازهای مختلف با بوهای بدی برای انسان میشود؛ اگرچه همین بوی بد، برای حیوانی دیگر مثل مگس چون عطر میماند.
(۳۲)
تنوع غذایی عیب دیگری نیز دارد و آن اینکه زور بازو را کم مینماید. همچنین معده را ضعیف میسازد و موجب کاهش عقل میگردد. برای انسان بهتر است تا میتواند از ترکیب غذا و تنوع آن بکاهد که در این صورت برای او مفیدتر است و بیشتر قابل استفاده میباشد. علت بوی زیاد نطفه نیز به سبب ترکیب زیاد آن است؛ بهخلاف ادرار که ترکیب کمتری دارد.
حیوانی که علف میخورد، مدفوع خشک آن، که علفهای دفع شده است میتواند باعث خشکی رطوبت در بدن آدمی شود و به عنوان دارو مورد استفاده قرار گیرد؛ به این صورت که یا از آن بخار بگیرند و یا آن را آتش زده و دود حاصل از آن را استنشاق نمایند. مدفوع این حیوانات برای درمان سینوزیتهای عفونی و چرکی پیشانی، بینی و خلط گلو و سینه مفید است. روش استفاده از دود آن نیز به این صورت است که سرگین الاغ را در ظرفی میگذارند و ذغال روشنی روی آن قرار میدهند، سپس چادر یا پارچهای روی سر میکشند و ظرف را زیر آن پارچه قرار میدهند و ذغال را فوت
(۳۳)
مینمایند تا ذغال مشتعل گردد و باعث دود کردن تفالهٔ الاغ شود و بعد آن را استنشاق میکنند.
متأسفانه، غذاهای امروزی توسط بشر به صورت ناشیانه دستکاری شده است و بسیاری از غذاها طعم و مزه و نیز انرژی خود را نیز از دست داده است. شما در کوچه پس کوچههای شهر، افراد معتاد به مرفین را فراوان دیدهاید. افرادی که میتوان آنان را دولتی از مستعمرهٔ سرمایهداران دانست. این مسأله در حیوانات کمتر دیده میشود. برای نمونه، قاچاقچیان مواد مخدر شترانی را با غذای مرفیندار تربیت میکنند تا از آنان برای ترانزیت این مواد افیونی استفاده کنند. اما مسأله به همین جا ختم نمیشود و مرفین حتی در پرورش سبزیها و گیاهان نیز رخنه کرده است؛ چرا که وقتی میوهای مرفینی شود، طول مدت رشد آن کم و ماندگاری آن نیز بیشتر میشود اما خصوصیات مثبت آن از دست میرود. در این زمینه میتوان به سیب لبنان مثال زد که در گذشته هم ترد و هم پفکی بود، اما اکنون حالت تردی خود را از دست داده است و دلیل آن این است که این سیب به سبب تردی، فساد
(۳۴)
آن زود هنگام است اما زمانی که این سیب اعتبار جهانی یافت و صادرات آن فراوان شد، مهندسان کشاورزی لبنان به این میوه مرفین ترزیق کردند تا زودهنگام پلاسیده نشود و ماندگاری آن بیشتر گردد.
این سیب مرفیندار در مقایسه با سیبهای ریز و ارزان ایرانی بسیار گران و نامرغوب است؛ در حالی که سیب ارزان ایرانی، سالم و طبیعی است و اگر کرم خوردگی نیز دارد، طبیعی بودن خود را از دست نداده و با چیزی مخلوط نشده است. به هر روی، منظور این است که ارزش غذایی از شکل و قیافهٔ غذا به دست نمیآید و هر چیزی که طبیعیتر باشد و از مواد شیمیایی کمتری در رشد آن استفاده شده باشد، ارزش غذایی آن بیشتر است. کارشناسان تغذیه باید برای به دست آوردن توان مضاعف غذاها راه دیگری بیندیشند. ضعف موجود در غذاها یکی از عوامل دخترزایی است. یکی از علل تبدیل نطفه به دختر، ضعف نطفهٔ مرد به خاطر کمبود کالری موجود در بدن او نسبت به همسر خویش در شب آمیزش است که این
(۳۵)
ضعف به سبب غذایی است که او میخورد. البته این ضعف نوسان دارد و در مقایسه با توان همسر سنجیده میشود و در زمانهای مختلف، کالری موجود در بدن زن و مرد متفاوت است.
از سیب لبنان یاد کردیم. خوب است از میوهها نیز کمی بگوییم. میوهها و سبزیها بر سه قسم کلی تقسیم میشود: میوههایی که در زیر زمین لانه دارد، میوههایی که روی زمین گسترده میشود و میوههای درختی. این سه قسم میوه با هم تفاوت بسیاری دارد. میوههایی که زیر زمین پرورش مییابد سنگینی بیش از اندازه دارد و همچون کلاف دَر همی است که زیادهروی در خوردن آن برای مزاج ایجاد مشکل میکند. از جمله میوههای زیرزمینی میتوان سیبزمینی، چغندر، هویج، شلغم، خانوادهٔ ترب، سیر و پیاز را نام برد که انواع گوناگون آن هر یک خواصی دارد که در هر نوع و فرد خاص از جهت ماده و خاصیت متفاوت است. برای مثال، سیر شمال با سیر اهواز تفاوت دارد و هر یک خواصی دارد که در دیگری نیست.
اما میوههایی که روی زمین رشد مییابد مانند
(۳۶)
انواع سبزیها، کاهو، کلم، خربزه، هندوانه، طالبی، خیارسبز و انواع گوناگون دیگر. این میوهها با خصوصیات طبیعی خود تناسب بیشتری با جسم، سطح معده و با روح آدمی دارد.
میوههای درختی مانند گلابی، سیب، هلو، زردآلو برای رشد جسمی و معنوی انسان و برای بزرگی او مناسبتر است. البته این میوهها هر یک خصوصیاتی دارد و در هر نوع با نوع دیگر و هر شخص با شخص دیگر تفاوتهای فراوانی است.
به بحث نخستین خود باز گردیم و کمی کلاننگر شویم. اگر به عالَم نگریسته شود، با توجه به اینکه هر پدیدهای پدیدهٔ دیگر را میخورد و اینکه هر پدیدهای مواد زاید و افزودهٔ خود را به دیگری میخوراند، باید گفت دنیا را میشود پر از قاذورات و کثافات دید و آن را بُولستان به شمار آورد. هر پدیدهای جویده شده و هضم شدههای دیگران را میبلعد و آن را دوباره هضم مینماید و مواد زاید آن را به دیگران میخوراند. چنین خوردنهایی انسان را آزار میدهد. حق تعالی مطالب و علومی را تنزل داده و برای ما فرستاده است و ما از آن
(۳۷)
میخوریم و آن را به گروه دیگری میدهیم. این قانون طبیعت است و در همه جا جریان دارد. در ادب، در سخن، در حرکات و در افعال اینگونه است و ما جویده شدهٔ دیگران را میخوریم و آن را به دیگران میخورانیم.
در مورد غذا نیز چنین است. استفراغ زنبور، عسل و استفراغ زمین، گندم است که نانِ سفرهٔ ما میشود. نطفهای به حیوان تبدیل میشود و آن حیوان گوشتِ سفرهٔ ما میگردد. آب و علف جویده شده توسط حیوان نیز شیر میشود. معدهٔ ما از این قانون مستثنا نیست و برای موجودات دیگر مانند مگس، غذایی لذیذ درست میکند. در امور معنوی نیز همین ماجرا جریان دارد.
همهٔ عالم سینه است و شیر دارد و شیر آن نیز زهر و زهر آن نیز دارای نوش است و نوش آن نیز نیش دارد. هر زندگی مرگی را در پی دارد و هر مرگ، زندگی دوبارهای را میطلبد و همینطور زندگیها پی در پی میآید.
همهٔ عالم خون است و قلبی دارد که خون در آن حرکت میکند و سرخی و حرارت از همه جا
(۳۸)
شراره میکشد. همه جا سَر است و شمشیر، و هر شمشیری سری را میبُرد و هر سری فریاد «انا القتیل» سر میدهد و «کلّ یوم عاشورا و کلّ ارض کربلا» در واقع در همه جا دیده میشود.
همه جا رشتههای اتصال است و همهٔ رشتهها به یک جا ختم میشود و در اصل رشتهای جز حق تعالی نیست. حتی رشتههای باطل نیز از حق تعالی نشأت میگیرد و قیامش به اوست: «وَإِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یقُولُوا هَذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ، وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیئَةٌ یقُولُوا هَذِهِ مِنْ عِنْدِک، قُلْ کلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»(۱).
غذای زنبور از گلهاست و استفراغ آن عسل است که شفای جسم بشر میگردد: «یخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ، فِیهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ»(۲). غذای مؤمن حق تعالی است و استفراغ کلامی وی شفای روح انسانها و آب دهان وی نیز شفای جسم آنان است که از عسل زودتر شفا میبخشد.
همه جای عالم نیز دار است و گویا همانند قصابی، همهٔ بدنها را به قلاب آویزان کردهاند و
- نساء / ۷۸٫
- نحل / ۶۹٫
(۳۹)
همهٔ سرها به نیزه است و عدهای در اطراف به تماشا ایستادهاند. طفل که بودم لباسهای آویزان شدهٔ بر طناب را که باد تکان میداد، انسانی زنده میدیدم؛ اگرچه در واقع نیز همین گونه است؛ زیرا لباسها بوی صاحبان خود را میدهند و اگر آویزان باشند، گویا صاحب آن همیشه سراپا ایستاده است و تفاوت بوی انسان با خود او در غلظت و رقت مادی اوست؛ زیرا بو مادهای رقیق است و گوشت نسبت به بو، از غلظت بیشتری برخوردار است.
در پایان بهتر است از آغاز غذا خوردن بگوییم. آغاز هر کاری با نام حق است که او خداوند اوج، حضیض، بلندی، کوتاهی، عریضی، نازکی، عمق و سطح است. به نام خدایی که بسط و قبض دارد. بر سر سفره و به هنگام شروع غذا، باید «بسم اللّه» گفت و غذا را با بر زبان آوردن عبارت «بسماللّه» خورد و چیزی به آن اضافه ننمود. باید به عبارت «بسماللّه» بسنده کرد تا از این دریچه استفاده شود، و سپس با همهٔ حواس از لامسهٔ انگشتان گرفته تا بینایی، بویایی، چشایی و عقل و خلاصه از همهٔ مراکز به غذا توجه نمود و غذا را با تمام اهتمام
(۴۰)
جوید و سپس با التفات بلعید و آنگاه شروع به هضم آن نمود. هر غذایی را باید این گونه به خود جذب کرد؛ خواه ترش باشد یا شیرین. همه را باید با اهتمام در معدهٔ خود جای داد و شروع به ساختن و پرداختن آن کرد تا بتوان بهترین استفاده را از آن برد و آن را به رحمت خاصه رساند؛ چرا که هر غذایی آرزو دارد به بهترین رتبه دست یابد. از نبات به حیوان و سپس به گوشت بدن انسان تبدیل گردد. اگر به هنگام خوردن غذا توجه و استجماعی در کار نباشد؛ چنین فرایندی به نیکی و به صورت سالم شکل نمیگیرد. اگر کسی در خوردن غذا چنین توجهی نداشته باشد، در انجام کارهای دیگر نیز نمیتواند تمرکز و توجه داشته باشد و در آن ناموفق خواهد بود. حق تعالی اینگونه همه را از خود دور مینماید و دوباره آنان را به خود نزدیک میسازد. به اجمال گفتیم تا خود نیک در آن بیاندیشی و به عجله از آن در نگذری. انشاء اللّه.
همچنین به هنگام غذا خوردن نباید قاشق غذا را از میان دندانها کشید. کسانی که قاشق غذا را درون دهان میگذارند و آن را از لای دندان بیرون
(۴۱)
میکشند تا قاشق را تمیز کنند و آن را میان دندان خود میگیرند، از عمر آنان کاسته میشود. این کار از کسی که گردو یا پستهای را با دندان میشکند، خطرناکتر است؛ چرا که به مغز فشار میآورد. همچنین است عادت کسانی که قاشق را به ته بشقاب میکشند. چنین کارهایی مناسب شأن آدمی نیست. غذا را باید با لب خورد و قاشق را باید با لب تمیز نمود. سخن گفتن نیز همچنین است. افرادی که سخن را میجوند، به مرگ زودرس دچار میشوند. کسانی که به سخنان آنان نیز گوش فرا میدهند، از عمر آنان کاسته میشود؛ به این معنا که برخی با دندانهایشان سخن میگویند. گویا این سخنان خردهشیشه به همراه دارد و آدمی را خسته میکند. اگر کسی دقایقی اینگونه سخن گوید، گویا برای دیگری به اندازهٔ ساعتی سخن گفته و او را خسته نموده است. سخن گفتن باید با لبها باشد.
(۴۲)
(۴۳)
جنین هوشمند
در عرفان و نیز در فلسفه گفتهایم که همه چیز دانا و هوشمند است. ما در این نوشته، از سیر نطفه میگوییم. نطفه نیز مانند دیگر پدیدهها هوشمند و عالِم است. نطفه میداند با که در آمیزد و در کجا قرار گیرد و از چه غذایی استفاده کند. زمانی که نطفه به مرحلهٔ جنینی میرسد، هوش و علم آن بیشتر میشود و از همان جا بر دایرهٔ علوم خود میافزاید و تأثیرهای خارجی را بدون واسطه یا با واسطهٔ مادر، به خود میگیرد. جنین که به دنیا میآید با زبانی که در دهان دارد نمیتواند سخن گوید و قدرت بیان مطالب خود را ندارد و چون نزدیک به دو سال از اندوختههای خود سخنی
(۴۴)
نمیگویند، آن را فراموش میکند و آموختههای خود را به فراموشی میسپارد و تنها برخی از کودکان که دارای هوش بسیار سرشاری هستند، داشتههای خود را فراموش نمیکنند. چنین کودکانی اگر وقتی که زبان میگشایند از چیزهایی که پیش از تولد آموختهاند بگویند، کسی آن را باور نمیکند؛ از این رو افراد نابغهای که در این جهت رشد کردهاند، کمتر از گذشتهٔ خود چیزی میگویند.
حال موضوع سخن ما، جنینی است که دانشهای فراوانی دارد. اگر جنین در طول مدت نه ماهی که رشد میکند نگریسته شود و همواره مورد مطالعه قرار گیرد، سیر رشد آن به دست میآید. جنین بعد از دو ماه و نیم از آخرین قاعدگی زن، تمامی دستگاهها و اعضای بدن آن شکل میگیرد و از این به بعد فقط باید به سوی کمال، رشد و نمو کند. رشد اعضای جنین در کتابها آمده است و آن را در همانجا باید پیگیر شد، اما در ماه سوم و چهارم میتوان رشد عقلی، ارادی و رشد بازوان جنین را تشخیص داد و حتی میشود میزان شهوت
(۴۵)
او را سنجید. اگر با وسیلهای آلت جنین را تحریک کنند، میزان پاسخگویی جنین به این تحریک به دست میآید و با این روش میتوان مقدار شهوت او را در آینده به دست آورد. با رشد دست، پا و اعضای او، چشم و مغز جنین نیز رشد میکند و رشد مغز، چیزی جز رشد علم و آگاهیهای جنین نیست.
رشد آلت، شهوت را میرساند و رشد اعضا، قدرت بدنی را به نمایش میگزارد. با رشد کمّی عقل، رشد کیفی آن را میتوان دریافت کرد و این امر با آزمایش اطلاعاتی و آزمایش حجمی مشخص میشود. بزرگترین مغز از جهت اندازه، برای انسان است؛ از اینرو انسان را در میان تمامی حیوانات، متفکر و صاحب اندیشه دانستهاند. برای سنجش اطلاعاتی، باید چند مادر را برگزید و به هریک دانشی را در دوران بارداری او تعلیم داد و اطلاعاتی که به وی داده میشود را باید در هر روز تکرار کرد و مغز جنین را بهوسیلهٔ دستگاههای رادیویی یا اشعهای تقویت کرد و اطلاعاتی به او داد و بعد از تولد هر نوزاد و در سنین مختلف، آن اطلاعات را از
(۴۶)
آنان دریافت کرد و آن را سنجید. با این کار، اصل یادگیری در زمان جنینی ثابت میشود، اما برای تعیین میزان آن، اندازه و مقیاسی دیگر لازم است.
با رشد نوزاد و یافتن قدرت جسمی، باید هر نوزادی را آزمایش کرد و به دست آورد آیا اطلاعات داده شده را فراموش کردهاند یا نه؟ برخی از نوزادان این اطلاعات را در ذهن ناخودآگاه خود ضبط کردهاند اما نمیتوانند آن را به یاد آورند. اگر همهٔ نوزادان از جهت ذهن ناخودآگاه آنان سنجیده شوند، خواهید دید آن اطلاعات در آنها وجود دارد.
در شهود علمی، چون قوت مشاهده کننده لازم است و باید پزشکی که آزمایش میکند، صبر و حوصلهٔ فراوان داشته باشد و فردی را از دوران نطفه تا پیری بسنجد و چون زمان این سنجش طولانی است، افراد کمتری این مسیر از علم را میروند و فقط برای خود پزشک مفید است و نمیتواند علم خود را به دیگری منتقل کند؛ ولی از راه استدلال میتوان ثابت کرد که همراه رشدی که همهٔ اعضای بدن جنین دارد، عقل و علم او نیز رشد میکند.
(۴۷)
حجامت
حجامت از مسایلی است که در طب یونان قدیم مرسوم بوده است. اسلام آن را سفارش نموده است و هماکنون برخی از افراد جامعه به جهت اسلامی بودن این عمل، آن را بر روی خود اجرا میکنند. غربیان امروز، این عمل دیروز خود را فراموش کردهاند و دیگر به آن رغبتی نشان نمیدهند. حجامت نزد آنان همچون طب سوزنی در دیگر کشورها غیر از چین است که دیگر از آن خبری نیست.
درست است که اصل خون دادن، برای بدن مفید است؛ زیرا زمانی که خون از بدن خارج
(۴۸)
میشود و از دور چرخشی به بیرون میرود، بدن ناچار است برای کمبود و تنظیم فشار خون، آب را به خون بیفزاید و این امر باعث رقیق شدن خون میشود. وقتی خون رقیق شود، احساس نشاط به انسان دست میدهد؛ چون خون به برخی از اعضای بدن که در قبل به سختی میرسید، بعد از رقیق شدن، به آسانی میرسد و دستگاهی که تولید خون را نیز بر عهده دارد بیشتر کارا میگردد چون بر فعالیت آن افزوده میشود.
خونی که در بدن است به آب داخل حوض میماند. همانطور که از هر قسمت حوض سطل آبی برداشته شود، از کل آب حوض کم میگردد، در خون نیز همین گونه است و از هر جا و توسط هر وسیله که خون برداشته شود، تفاوتی ندارد؛ خواه از پشت کمر باشد یا از ماهیچهٔ پا و یا از اعضای دیگر و یا از سیاهرگ باشد یا از سرخرگ، در هر حال تفاوتی نمیکند. برای بدن نیز تفاوتی نمیکند که خون از کجای آن گرفته شود. البته، گفته میشود خونی که در حجامت بیرون میآید خون ماندهای
(۴۹)
است که در ناحیهٔ پشت است و این خون تنها با حجامت است که بیرون میآید، اما ما تأثیر کلی گرفتن خون از بدن را در نظر داریم و به بیماری خاصی توجه نداریم. باید به این نکته التفات داشت که گرفتن خون از نقطهٔ خاص تاثیراتی بر روی اعضای آن ناحیه میگذارد که این تاثیر از طریق خون به دیگر اعضا منتقل نمیشود و ویژهٔ همان ناحیه است.
بنابراین، همانگونه که گرفتن خون از سیاهرگ سبب تمیزی آن میشود، تنها یک بار تنفس لازم است تا آن خون را تمیز کند. خونی که در مغز است با خونی که در قلب یا کف پا هست، تفاوتی ندارد؛ زیرا همه در حال گردش است و دوباره به قلب باز میگردد و در سراسر بدن پخش میشود.
طبیبان و حجامتکاران اسلامی تنها از نقاط خاصی از بدن، خون زاید را توسط حجامت دفع میکردند؛ چون در این نقاط خاص، رشتههای عصبی اصلی یا رگهای بزرگ نبوده است و اگر مقداری پایینتر یا بالاتر از آن را بر میداشتند، مشکلی برای انسان پدید میآورد.
(۵۰)
حجامتی که اسلام آن را بیان کرده و در اسلام مرسوم بوده است هرچند امروزه نیز با وسایل پیشرفته و استریلیزه قابل انجام است و این عمل وارد آوردن نوعی استرس شدید به سیستم امنیتی و دفاعی بدن به شمار میرود اما با توجه به پدید آمدن سیستم مدرن انتقال خون، همان استرس بهگونهای ضعیف شده به بدن وارد میشود و با خطرات کمتری که با آن است انجام آن اطمینان بیشتری دارد. روشی که اگر در آن زمان معمول بود به آن توصیه میشد. حجامت از آن رو مورد سفارش قرار گرفته که رقیبی مانند گرفتن وریدی خون نداشته است. در آن زمان ابزار کار فراهم نبوده است تا خون را در کیسه کنند و در سردخانه و در بانک خون نگه دارند و آن را به استفادهٔ دیگران برسانند، از این رو بهترین کار را حجامت میدانستهاند؛ اما امروزه که این امکان هست، چرا ما تعبد را در پیش گیریم؟
توصیه به حجامت در آن روز به این معنا نیست که این توصیه امر تعبدی است و ما باید متعبدانه آن
(۵۱)
را پیگیری کنیم، بلکه امری ارشادی است و به این معناست که اگر علم و تخصص راه بهتری در این زمینه پیش روی بشر نهاد، باید روش بهتر را جایگزین روش پیشین ساخت، مگر آنکه در شبکهٔ تحجر و عقبماندگی گرفتار شده باشیم.
در زمان حاضر که بانکهای خون بهراحتی از خون بهره میبرند و آن را به صورت بستهبندی به افرادی که به خون نیاز دارند منتقل میکنند، بهتر است به جای حجامت، دادن خون ترویج شود. نیازی نیست حجامت طب یونان قدیم را ترویج دهیم و وقت و توان عدهای را مصروف آن نماییم که این کار مصداق اسراف وقت و هدر دادن خون است. البته، ما در جای خود گفتهایم که حتی میتوان خون را فروخت و بانکهای خون میتوانند خون را از مردم خریداری نمایند؛ همانطور که ترویج فرهنگ اهدای خون نیز امر مبارکی است.
در گذشته، پدران و اجداد ما حجامت میکردند و با این درمان، آثار بهبودی و نشاط را در خود میدیدند، از این رو آن را به جوانان توصیه
(۵۲)
مینمودند. برخی از اهل روایت و حدیث نیز که مشی اخباریگری داشتهاند پزشکان را به این کار ترغیب میکردند تا به ترویج حجامت بپردازند. برخی از پزشکان نیز که هم گرایش مردمی و هم تشویق دینی را در آن میبینند، به حجامت تمایل نشان میدهند و شاید دلایلی نیز بهدست آورند که بیشتر استقرایی است و حجیت کلی ندارد و نمیتوان به عنوان قاعدهای از آن یاد کرد. البته هرگاه انسان با دید مثبتی به چیزی بنگرد و بخواهد برای آن دلیل به دست آورد، بهصورت قطعی برای آن دلیل مییابد؛ چرا که وقتی انسان چیزی را مسلم بداند و پیگیر آن شود تا دلیل برای آن به دست آورد، به دلیلی دست مییابد و این به ضرر علم است؛ زیرا علم باید چیزی را که دلیل ندارد ثابت کند؛ نه آنکه برای چیزی که ثابت است دلیل آورد، وگرنه در این صورت عقل مغالطه میکند و غیر دلیل را دلیل بهشمار میآورد و اینگونه است که اساس علم در چنین مسایلی از بین میرود و مسلمات و مشهورات است که جایگزین آن میشود.
(۵۳)
حجامت برای دنیای امروز همانند استفاده از برخی داروهای گیاهی است. درست است که بیشترین داروها در گیاهان نهفته است و داروهای بیشماری از گیاهان بهدست میآید و همچنین درست است که داروهای گیاهی، بهترین و کمضررترین داروهای دنیاست؛ اما این به آن معنا نیست که هر کسی ادعای داروشناسی کند و هر همزنی را داروساز نامید. برخی از فروشندگان گیاهان دارویی گاه پانزده نوع گل و گیاه را با هم در میآمیزند و مخلوطی را به عنوان دارو عرضه میکنند؛ ولی ساخت دارو صرف کثرت مخلوط کردن گیاهان نیست.
امروزه داروهایی که غربیان عرضه میکنند و در کشور ما نیز این امر رو به پیشرفت است، بارها و بارها آن را به صورت دقیق و جزیی بررسی و آزمایش میکنند و داروسازی رشتهای بسیار گسترده با شعبههای فراوان گردیده است. آن کجا و این که کسی چند گیاه دارویی را بدون داشتن علم کافی، و بدون در دست داشتن میکروسکوپ و
(۵۴)
آزمایشگاه و بدون رعایت بهداشت فردی، به صورت دیمی در هم آمیزد کجا؟!
درست است که ابنسینا در هزار سال پیش پزشک و طبیبی بوده است که بیشترین تبحر را در داروشناسی داشته است، اما این به آن معنا نیست که ما امروزه به عنوان میراثدار وی، سخنان او را بدون تحقیق علمی بپذیریم؛ چرا که چنین رویکرد متعبدانهای به وی چیزی جز تحجر و تعصب نیست که باعث عقبماندگی این دانش میشود.
برای نمونه، ابن سینا برای پیشگیری از بارداری راههایی را پیشنهاد میدهد. یکی از این راهها این است که میگویند دکمهای را با نخ ببندید و آن را در عمق مهبل قرار دهید، سپس میتوانید همبستر شوید و منی را در مهبل زن بریزید و پس از تمیز کردن مهبل، میتوان نخ را کشید و دکمه را بیرون آورد. این کار مانند گذاشتن درپوش در کف حوض است که مانع از بیرون رفتن آب از حوض میشود. این سخن اگر هم درست باشد، برای امروز سخن متحجرانهای است؛ چرا که امروزه راههای متنوع و
(۵۵)
آسانتری برای پیشگیری از بارداری وجود دارد و باید همگام با دانش امروز پیش آمد و تعصب را کنار گذاشت. تنها از گزارههای درست و کارآمد گذشتگان باید استفاده نمود و این به آن معنا نیست که فنآوریهای امروز را تنها به این دلیل که امروزی و بدون پیشینه است با آنکه بارها آزمایش شده است غیر قابل اطمینان دانست و راههای قدیمی را به صرف آنکه پیشینهٔ قدما پشتوانهٔ آن است، اطمینانآور شمرد.
(۵۶)
(۵۷)
مواد مخدر
اعتیاد به صورت کلی نوعی از مرگ تدریجی است. حال، به هر چه، هر که و هر کجا که باشد. عدهای معتاد خوردن هستند و عدهای معتاد قلیان و تنباکو و برخی نیز به مواد مخدر اعتیاد دارند. خوب است انسان به چیزی و کسی معتاد نباشد؛ حتی به قلب یا به دست و پا و سر و زبان و بتواند بدون قلب حرکت کند که این حرکت توقفی بیش نیست.
اما از اعتیاد به مواد مخدر و مواد مست کننده بگوییم. شراب غیرت و انسانیت را از انسان میگیرد؛ ولی مواد مخدر غیرت، انسان بودن، ناموس، مال و هر چه که هست را به نابودی
(۵۸)
میکشاند. بر این اساس، مواد مخدر بسیار بدتر از شراب است که کمترین مقدار آن، غیرت و مردانگی را میگیرد؛ هرچند شراب نیز عقل و بسیاری از مسایل را از بین میبرد؛ ولی مواد مخدر از نظر کمی و کیفی آمار بیشتری را دارد و زیانبارتر است.
بوی دهان معتاد، خانوادهٔ او را آزار میدهد و میان وی و همسرش ایجاد نفرت مینماید. زنی که منتظر شوهر است تا در پناه او آرام گیرد، از این رو با روی گشاده شوهر را استقبال میکند و لبهای خود را در اختیار شوهر میگذارد تا شوهر آن لبان پر از شکوفهٔ محبت را ببوسد اما وقتی بوی بد دهان شوهر به مشام وی میرسد، دوستیها به سمت جدایی و ویرانی پیش میرود. جدایی زن و شوهر ابتدا از رختخواب و لب شروع میشود تا به مرحلهای میرسد که آنان نمیتوانند یکدیگر را تحمل کنند که در این مرحله به جدایی و طلاق میانجامد. برای پیشگیری باید از مرحلهٔ نخست شروع کرد نه مرحلهٔ پایانی. در دادگاههای مدنی
(۵۹)
از این مرحله شروع میکنند که نتیجهای را نیز در بر ندارد.
ما به حرمت تمامی مواد مخدر و نیز تریاک در صورت استمرار آن حکم دادهایم. باور ما این است که اگر امام صادق علیهالسلام در زمان ما بودند و از ایشان میپرسیدند حکم تریاک چیست؟ میفرمودند استمرار بر آن حرام است. بنده به این حکم یقین دارم. در آن زمانها مواد مستکنندهٔ خشک به صورت تریاک، بنگ، هرویین و حشیش رایج نبوده است تا از حکم آن پرسیده شود، در نتیجه از امامان معصوم علیهمالسلام در این رابطه حکمی نرسیده است. این حکم زمانی است و مانند حکم کراهت مرتفع ساختن قبور است که به سبب مشرک و بتپرست بودن مردم آن زمان صادر شده است و احادیث آن انصراف به همان موارد دارد.
همچنین در آن زمانها شراب فراگیر بوده است و در صدر اسلام به حرمت آن حکم شد و حکم آن در قرآن کریم نیز آمده است. به نظر نگارنده اگر امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) ظهور فرمایند، در
(۶۰)
تفسیر شراب و به جای این واژه، از مواد مخدر یاد مینمایند و اینگونه است که برخی میپندارند آن حضرت قرآنی جدید آوردهاند؛ در حالی که موضوع نوپدید است و واژگان موضوعات قبل، جای خود را به واژههای دیگر تبدیل میکند. قرآن کریم برای شراب منافعی نیز قرار داده است و میفرماید: «یسْأَلُونَک عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیسِرِ، قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ کبِیرٌ، وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ، وَإِثْمُهُمَا أَکبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا»(۱). دانش پزشکی نیز خاصیتها و ضرر و زیانهای آن را بررسیده است. شراب اگر زیاد خورده شود، سستی میآورد ولی اگر کم خورده شود، نشاطآور است و انسان را سرمست میکند. شراب همانند انگور است که سبب شنگولی آدمی میشود. امروزه یکی از موارد دوپینگ را خوردن شراب میدانند. اگر کسی یک ته استکان شراب ناب بخورد و کشتی بگیرد، پیروزتر است؛ چون مست و شنگول است. خوانندههایی که به صورت نوعی این حالت را دارند، پیش از خواندن، کمی شراب
- بقره / ۲۱۹٫
(۶۱)
میخورند. آنان با هوش و حواس عادی نمیتوانند خوب بخوانند چون کمی خجالت بر آنان حاکم است و در خود این دلنگرانی را دارند که آیا میتوانند خوب بخوانند یا نه، اما خوانندهای که کمی شراب خورده است چنین دغدغهای ندارد و این اندیشه را ندارد که برای چه کسی میخواند، از این رو میتواند شش دانگ صدای خود را رها سازد و به زیبایی بخواند. خوانندگان مؤمن لازم نیست برای ایجاد نشاط در خود شراب بخورند. آنان پیش از خواندن یا مسابقه، وضویی میگیرند و رو به قبله دو رکعت نماز میگزارند و هفت مرتبه ذکر: «لا حول ولا قوّة إلاّ باللّه العلی العظیم» را با «بسم اللّه الرحمن الرحیم» میگویند و بعد بر روی تشک یا سن میروند. این ذکر بهتر از آن شراب برای بندهٔ مؤمن نشاط و خجستگی میآورد. شراب برای افراد بریده از حقیقت است که شادیانگیز و طربآور است.
ما در جای خود گفتهایم میتوان در دنیا شراب طهوری ساخت که با آنکه شادیزاست، نه تنها
(۶۲)
سکر و مستی نمیآورد، بلکه عقل و خرد آدمی را نیز تقویت میکند و به او قدرت و توان اندیشاری میدهد و هر گبری را به خوردن خود بر میانگیزاند و میتواند شراب نجس را از سطح جهان کنار زند. طرح ساخت چنین شرابی در قرآن کریم وجود دارد و در زمان خود از این کتاب آسمانی قابل استنباط میباشد.
(۶۳)
خواب و بیداری
خواب، بیداری، بیهوشی، هوشیاری، مستی، عقل، بیحسی، احساس و بسیاری از این متقابلات، امری نسبی است و مراتب فراوانی دارد. برای نمونه، به کسی که احساسی ضعیف دارد و بهراحتی تأثیر نمیپذیرد «پوست کلفت» میگویند، نه از این جهت که احساس ندارد، بلکه احساس او ضعیف عمل میکند. چنین افرادی در برابر کتک و ضربه طاقت و توان فراوانی دارند؛ چون لایهای از پوست آنها حس، هوشیاری و بیداری کامل را ندارد. در برابر آنان، عدهای زودرنج هستند و حتی در نانوایی نمیتوانند دست به نان بزنند؛ چون پوست آنها نازک است و از هوشیاری و حس کاملی برخوردار است.
(۶۴)
خواب و بیداری چنین است. انسان یکباره به خواب نمیرود و ناگهانی نیز از خواب بیدار نمیشود. بیدار شدن از خواب مانند کلید برق نیست که اگر کلید آن زده شود، ناگهان خاموش یا روشن گردد. تدریج در خواب و بیداری وجود دارد. البته این مسأله برای انسانهای ماشینی و مکانیکی امروز مطرح نیست. امروزیان با زنگ ساعت به سرعت و نه بهتدریج بیدار میشوند و در راه غذا میخورند و در خیابان پوشش خود را مرتب میکنند و هنگام شب از شدت خستگی نمیدانند چگونه به خواب میروند. آنان به دقایق و ریزهکاریهای خواب دقتی ندارند و از آن نیز لذتی نمیبرند.
اگر کسی تدریجی بودن خواب را پیگیری کند، بسیاری از علوم، در عالم خواب به او داده میشود و بسیاری از راه و روشها، از بیداری به خواب کشیده میشود و پشت سکهٔ بیداری برای او آشکار میشود. البته این سیر و حرکت به سمت پشت سکهٔ بیداری یا از آن سمت به این طرف، تدریج لازم دارد. هنگامی که انسان بیدار میشود و
(۶۵)
چشم باز میکند و حواس وی به حالت نخست باز میگردد، همان هنگام، بدون اینکه حرکت کند، فکر کند که چند لحظه پیش چه میکرد، کجا بود و چه افکاری داشت و چه خوابهایی میدید؛ چرا که این کار باعث رشد فرد میشود. به هنگام خواب نیز انسان باید بیندیشد که میخواهد کجا برود؟ چه خوابی میخواهد ببیند و چه چیز کمیابی را در خواب بدون دست و پا زدن جستوجو میکند؟ این تمرینها برای رشد عقل در جهت پردهبرداری از آن سوی سکهٔ بیداری مفید است.
اما چرا انسان به خواب میرود و منشأ خواب و بیداری چیست؟ آیا خواب از خستگی است یا علت آن عادت روانی، شرطی شدن بدن، روح یا دلایل دیگر است. ارتباط خواب با خستگی، اعصاب و روان چیست؟
آیا منشأ این موارد مغز است. کار مغز در مورد خواب چیست و از چه ناحیهای خواب کنترل میشود و آیا اصلاً قابل کنترل میباشد یا خیر؟ باید گفت خواب از قدرت نفس انسان تولید میشود. خواب انسان نیرومند در اختیار وی هست و او هر
(۶۶)
زمانی که خواست بخوابد، میخوابد و زمانی که خواست بیدار شود، میتواند. اگر بدن فرد توانمند نیاز به خواب داشته باشد، میخوابد و اگر نیاز وی رفع شد، بیدار میگردد. اگر احساس گرسنگی کند، غذا میخورد و چنانچه سیر شود، دست از غذا میکشد.
کسی که با قرص خوابآور (والیوم) به خواب میرود، مرگ خود را پیش انداخته است. قرصهای خوابآور سبب مرگ انسان است و کسی که آن را مصرف مینماید گاه به همین سبب خواب مرگ میبیند.
عدهای خواب دیگران را میبینند؛ ولی خود به جای آن خواب باید تعبیر شوند. این عده خود را جدای از خود میبینند و در قالب دیگری مییابند و فکر میکنند آن کس دیگری است و حال آنکه خودشان هستند و این مطلب نباید اشتباه شود. بعضی خوابها نیز به دست معّبر است و هرچه گوید همان میشود.
خواب بر سه مرتبهٔ کلی است: سبک، متوسط و سنگین. در هر سه درجه و درجات بین آنها همه
(۶۷)
خواب میبینند و رؤیا همیشه هست؛ ولی به خاطر عادت روزمره و مشغلههای فراوان، آن را فراموش میکنند و گویا هیچ خوابی ندیدهاند؛ مثل تمام کسانی که هر روز زندگی آنان مثل گذشته است و تفاوت امروز با فردا را نمیدانند و تنها تفاوت آن را تقویم و تاریخ میلادی یا هجری تشخیص میدهند و یا به کلیسا و نماز جمعه رفتن بعد از هفت تاریکی و هفت روشنی را میشناسند.
برای فعال شدن قوهٔ فکری باید تمرین کرد. برای نمونه، آیا از صبحانهٔ یک ماه پیش چیزی به یاد داریم و آیا تنبیه شدن به دست پدر و مادر در کودکی را به خاطر میآوریم یا اینکه حتی نمیدانیم صبح چه خوردهایم و چه کردهایم؟ اگر توجهات ما بالا رود و بتوانیم تمام اعضای خود را فعال کنیم و عقل ما بدون اراده فکر نکند، همچنان که اعضای ما با ارادهٔ خود اقدام نمیکنند، میتوانیم خواب مورد نظر خود را ببینیم.
برخی از خوابها سبک است و بعضی سنگین. در خوابهای سبک، حواس ظاهری شخص از کار نمیافتد، از این رو او هرچه در خواب میبیند همان
(۶۸)
ظاهر است و تنها ظاهر را میشنود. اینگونه است که خواب دیدن او رمزی را نمیگشاید و از غیبی پرده بر نمیدارد. اما کسی که خواب سنگینی دارد، وقتی در خواب چیزی را میبیند، نباید آن را با ظاهر و بیداری مقایسه کند؛ چرا که وی به غواصی میماند که به ژرفای دریا نفوذ کرده و میخواهد چیزی را از اعماق دریا بیرون آورد. برخی از آنان به دلیل عمق خوابی که دارند، نمیتوانند آن را با خود نگاه دارند و عقل آنان قدرت و یارای نگهداری آن را ندارد، از این رو آن را فراموش میکنند و در بیداری نمیتوانند خواب خود را مرور کنند و در واقع، عقل آنان نیز به خواب سنگین میرود.
اما در خواب متوسط، افراد میتوانند مسایلی را ببینند و عقل نیز یارای نگهداری بخشی از آن را دارد. خواب هرچه سبکتر باشد، عقل توانایی بیشتری دارد که خواب دیده شده را در خود نگه دارد. البته تقسیم خواب به سبک، متوسط و سنگین، معیار ارزش خواب نمیباشد. انسان باید این توانایی را داشته باشد که از هر سه گونه خواب یاد شده بهره برد، از این رو باید با تغییر رویه آن را
(۶۹)
واضح و شفاف نماید و اگر خواب وی سنگین است آن را به سبک یا متوسط تغییر دهد و چنانچه خواب سبکی دارد آن را سنگین یا متوسط نماید. خواب متوسط نیز باید به سوی خواب سبک و نیز سنگین نوسان داشته باشد. افزون بر این، باید ساعات متمادی در روز را به یک چیز فکر کند و تا مدتهای زیاد تنها بر یک چیز تمرکز نماید تا آن را بیابد.
افرادی نیز هستند که از بیخوابی رنج میبرند و نمیدانند با این عارضه چه کنند. البته چنین افرادی از عشق خالی هستند و کمبود عشق دارند. آنان اگر عاشق شوند، منت خواب را نمیکشند و از اینکه بیدار هستند لذت میبرند و وقت بیداری را مغتنم میدانند و با معشوق خود سخن میگویند.
البته مراد ما از خواب شب نیز تا ساعت دوازه و تا نیمه شب است و بعد از آن جزو روز فردا به شمار میآید و خواب امروز نیست. اگر کسی توانست تا دوازه شب بخوابد و بعد از آن بیدار باشد، هم به خواب شب رسیده و هم روز را دریافته است. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بعد از نماز عشا به سرعت به خانه
(۷۰)
میرفت و گاه نماز وتر را نیز نمیگزاردند؛ چون میخواستهاند شب را که تا ساعت دوازده شب است دریابند و به کارهای شبانه و نیز استراحت در این زمان برسند. بعد از نیمه شب نیز به دنبال کارهای آسمانی خود بودهاند و اینگونه میزیستهاند که میتوانستند حامل وحی باشند.
کسی که تا ساعت دوازده شب بیدار است دارای اعصاب ضعیفی میباشد و کسی که تا ظهر به یک خواب میخوابد، مغز وی همچون کاسهای سفالی و گلی پوک است. اگر کسی به دنبال مقامات معنوی است باید سحر را زنده نگاه دارد: «من طلب العلی سهر اللیالی».
فرهنگ قرآن کریم در مورد شب، بیداری در آن است و خواب از آن استثنا شده است؛ از این رو به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرماید: «قُمِ اللَّیلَ إِلاَّ قَلِیلاً»(۱). نمیفرماید بخواب مگر کمی را؛ بلکه میفرماید بیدار باش مگر کمی از آن را. اگر کسی شب را بیدار باشد و وقت خود را در بیداری بگذراند، بهطور قطع موفق میشود و میتواند راهی به آن سوی غیب پیدا کند.
- مزمل / ۲٫
(۷۱)
همانگونه که کسی تمام شب را میخوابد و به آن سوی سکهٔ خواب و نفوذ در غیب کاری ندارد نتیجه میگیرد و ذهن او سفال میشود، به همین صورت کسی که شب را زنده میدارد و در آن بیدار است نتیجه میگیرد. صرف بیدار ماندن در شب نتیجهبخش است، همانطور که در مورد شبهای قدر وارد شده مستحب است انسان بیدار باشد حتی اگر کاری انجام ندهد. متأسفانه، برنامههای تمام وقت تلویزیون نظام رشد آدمی را به تعطیلی کشانده است، از این رو اگر کسی بخواهد سیر کمال خود را داشته باشد، باید مسیر خود را از مسیر عموم افراد جامعه جدا نماید و همچون افراد عادی رفتار ننماید.
باید توجه داشت در عالم هیچ گاه تعطیلی رخ نمیدهد و خواب در هر زمانی که دیده شود ارزش دارد. بله چیزی که سبب تفاوت میان زمانها میشود موقعیتها، حوادث، توجهات و حیثیات است. زمان با زمان تفاوتی ندارد، اما نسبت به افراد این تفاوت ایجاد میشود.
دربارهٔ زمان باید دو جهت را در نظر داشت:
(۷۲)
یکی اینکه ایام، ساعات و زمانها یکسان است و هر لحظهای یوم اللّه و متعلق به حق تعالی است. ما لحظهای نداریم که به خداوند تعلق نداشته باشد، ولی به دلیل حیثیات، خصوصیات، وقوع امور و چگونگی حوادث، بعضی از اوقات بر بعضی دیگر برتری پیدا میکنند. به عنوان مثال، روز جمعه در اسلام به عنوان روز عید قرار داده شده است و جمعه به این اعتبار موقعیت خاصی پیدا کرده است. در اینجا نفس زمان موقعیت متفاوتی ندارد اما حیث زمان موقعیت پیدا میکند. زمان مانند خط در زبان فلسفه است. خط یک کم متصل است، اما استقامت، انحنا و شکستگی در خط مستقیم، خط منحنی و خط شکسته، عارضی است که بر این کم وارد میشود.
زمان نیز چنین است. زمان مقداری از حرکت است و نسبت به انسانها، خصوصیات و ویژگیها متفاوت میشود. در این موارد، زمان بر اساس خصوصیات، لوازم، عوارض، حوادث، آثار و موقعیتها تفاوت مییابد. برای مثال، میگویند شبهای جمعه درهای بهشت باز است. این سخن
(۷۳)
به این اعتبار است که شریعت خواسته است ما را تربیت کند تا شبهای جمعه به اموات، عزیزان و گذشتگان بیشتر توجه نماییم؛ در نتیجه درهای بهشت باز میشود. ماه رمضان نیز چنین است. دین ما را تربیت مینماید، در نتیجه حیثیتی پیدا شده که این ماه عظمت پیدا کرده است. ماه رمضان، ماه برکات، خیرات، کمالات و تطهیر از گناهان و معاصی میشود. این امور حیثیتهای اجتماعی، روانی، تربیتی، سنتی، اخلاقی، عقلی و گاهی حقیقی است که در زمان پیدا میشود.
مکان نیز همین گونه است و قطعه زمینی به اعتبار اینکه آن را اتاق خواب در نظر میگیرند، تخت و لباسهای تمیز در آن میگذارند و قطعهای دیگر آشپزخانه یا سرویس بهداشتی میگردد. این دو مکان هیچ تفاوتی با هم ندارند. تنها به اعتبار چینشهای سطح زمین تفاوت پیدا میشود. در محیط زندگی ما مکانهایی است که امروزه خرابه است و ممکن است در آینده مسجد و سجدهگاه شود. در تهران جایی سالیان دراز کافه و محل شرابخوری و عربدهکشی بود و هماکنون مسجد
(۷۴)
شده است. به اصطلاح میگویند این زمین عاقبت به خیر شده است. ممکن است مسجدی را بتخانه کنند. در هندوستان «مسجد بابری» را بتخانه کردهاند. بیت اللّه الأعظم روزی بتخانه بوده و امروز عبادتگاه مسلمانان شده است. حیثیتها و خصوصیتهای اعتباری، عقلی، سنتی، اخلاقی، اجتماعی، نفسی، روحی و روانی است که زمانها و مکانهایی را شرف میبخشد. در آیهٔ شریفهٔ: «کلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»(۱)؛ اگر «هو» را به «یوم» برگردانید، بدین معناست که هر روزی در شأن خود است و اگر به «اللّه» باز گردانده شود، یعنی در شأنی خواهد بود. زمان دو حیث دارد: یک حیث نفسی که بر اساس آن، تمام روزها اندازهٔ هم میباشد؛ زیرا تمامی کمّ غیر قارّ الذات است. یکی نیز به اعتبار خصوصیاتی است که پیدا شده است. برای نمونه، مدینه برای پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و کوفه از آنِ حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام و قم نیز برای اهل بیت علیهمالسلام و کعبه و مکه نیز برای خداوند است. در روایت است ری، ساوه و قزوین شوم است؛ چون امام حسین علیهالسلام به
- الرحمن / ۲۹٫
(۷۵)
نام این شهر شهید شده است. بعضی از اعاظم و علما وقتی میخواستند از قم به تهران بروند، به ری که میرسیدند، قصد عبور میکردند؛ نه قصد ماندن. میگفتند خاک ری بر امام حسین علیهالسلام معامله شده است و عمر سعد ملعون به اعتبار این خاک به جنگ با امام حسین علیهالسلام رفته است؛ اما باید گفت حقیقت از این قرار نیست و خاک مشکلی ندارد. دربارهٔ همین خاک است که روایت میفرماید: «لو زرت قبر عبدالعظیم عندکم لکنت کمن زار الحسین بن علی علیهماالسلام »(۱) یا «کمن زار اللّه فی عرشه»؛ یعنی همین ری «عرش اللّه» میشود! ری از یک جهت شومی پیدا میکند و از جهتی دیگر مانند آن است که امام حسین علیهالسلام را زیارت کرده است. باید از همین خاک به زیارت رفت. از این رو حیثها تفاوت میکند و انسان باید توجه کند به چه حیثی به آن وارد یا از آن خارج میشود. در میان زمانها، بین طلوعین حیث خود را دارد. بیداری در این زمان سبب میشود از هوای باصفا و بانشاط آن بتوان استفاده کرد. بین طلوعین گل شبانهروز است. هوای
- شیخ صدوق، ثواب الاعمال، ص ۹۸٫
(۷۶)
آن سالم و خنک است و زمانی است که رسوبات هوا برطرف شده است. اگر کسی در این زمان بیدار باشد و با هوشمندی از هوای آن تنفس نماید، مشاعر و اعصاب وی باز و شکوفا میشود؛ اما اگر کسی در این زمان خواب باشد، در آن روز، دنیا برای وی باتلاق میشود و دیگر خیری در آن روز نمیبیند.
خلاصهٔ این بحث چنین است که زمان و مکان دو حیث دارد: یک حیث، همان اصل این دو است که بر اساس آن، هیچ زمان و مکانی با هم کمترین تفاوتی ندارد. حیث دوم، خصوصیات و عوارض است که بر اساس آن متفاوت میباشد. برای نمونه، اگر کسی شام سنگینی بخورد و ساعات متمادی در آن شب بخوابد، معدهٔ وی باتلاقی از مواد میگردد و بخار حاصل از آن به مغز وی میزند و کالری حرارت و انرژی مغز او را بمباران میکند. در این حال، ممکن است خواب ببیند که کسی میخواهد او را خفه کند یا با او دعوا نماید یا سر فرزند او را ببرد و چیزهایی مثل آن؛ اما فرد دیگری در همان شب، با توجه میخوابد و پیش از خواب
(۷۷)
سورهٔ یاسین یا «امن یجیب» میخواند و به خواب میرود و یکی از بهترین خوابها را میبیند. ممکن است کسی نیز شب به خواب نرود و شب را به پرسه زدن، گپ زدن، وقت تلف کردن و دیدن فیلم یا چت در اینترنت بگذراند و پیش از سحر به خواب رود و در همان وقت، بدترین خواب را ببیند. اگر در مکانی بخوابید که ریگ، تیغ، مورچه، سوسک یا رطوبت دارد، بدترین خواب را خواهید دید. به هر روی، تمام این خوابها بر اساس حیثیتهایی است که ما ایجاد میکنیم و یا سنت و دین ایجاد میکنند. حیثیتها به زمان و مکان اعتبار میدهند و خصوصیات این دو را تغییر میدهند. حیثها نیز برخی اعتباری و بعضی حقیقی است. بعضی از حیثیتها دینی است و برخی از آن طبیعی است. به هر روی، اگر کسی در باب خواب و رؤیا بتواند عوارض خود را کاهش دهد، هر وقت خواب ببیند، خواب وی صحیح است و دارای تعبیر میباشد و چنانچه به کسی یکی از عوارض یاد شده برسد، خواب او نادرست است و حتی اگر در سحرگاهان نیز خواب ببیند، خواب او شیطانی
(۷۸)
است. اگر کسی دارای موقعیت و حیثیت سالمی باشد، چنانچه ظهر نیز بخوابد، برای او سحر است و اگر در جایی بخوابد که مورچه، تیغ، سوسک یا رطوبت دارد، اگر سحر نیز باشد، مانند ابتدای شب است و خواب بد میبیند. تمام این موارد حیثیات گوناگونی دارد.
در پایان، روی سخن را به حوزههای علمی معطوف میداریم. حوزههای ما باید روش امام صادق علیهالسلام را پیش کشد و همانگونه که امام صادق علیهالسلام علمیترین کتاب امروز را برای مفضل انشا نمودند، حوزههای ما نیز باید علمی شوند و با تعقّل و درایت به استنباط دادههای علمی قرآن کریم و روایات روی آورند. استفاده از کتاب و سنت نیازمند طریق و ابزار است و عالمان دینی نباید دانشهای تجربی را به صورت کلی از محدودهٔ حوزهها خارج بدانند و حوزهها نیز برای علمی شدن و تبیین گزارههای علمی قرآن کریم و روایات به آزمایشگاه نیاز دارند و نیز نیازمند پرورش مربی و استاد در این رابطه است. کتاب توحید مفضل که در بردارندهٔ پاسخگویی به اشکالها و شبهاتی
(۷۹)
است که ابن ابی العوجا مطرح کرده است، برترین گزارههای فوق علمی در آن دیده میشود. کتابی که در پاسخ به دانشمند بینظیری چون ابن ابی العوجا طرح شده است. باید دانست هر یک از امامان شیعه علیهمالسلام یک آنتی داشتهاند. برای نمونه، شمر با خباثتی که دارد در برابر صفای امام حسین علیهالسلام و معاویه همتراز حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام است. ابوسفیان نیز در این رابطه در برابر حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله است. ابن ابی العوجا نیز نسبت به امام صادق علیهالسلام چنین موقعیتی دارد. تمامی انسانها و حتی جنینی که در رحم مادر است یک جفت دارند. امام رضا علیهالسلام عالم آل نبی صلیاللهعلیهوآله است و در مقابل آن حضرت علیهالسلام ، شخصی مانند مأمون است که برای خود گویی مجتهدی است. با وجود مأمون است که حقانیت امام رضا علیهالسلام برای همه حتی برای تمامی ادیان آشکار میشود. حوزهها باید اسباب و ابزار مورد نیاز برای علمی شدن را در خود فراهم آورند و علوم تجربی را به صورت کلی در اختیار دانشگاهها ندانند و رجوعی به پیشینهٔ خود داشته باشند تا بتوانند تبیینگر گزارههای علمی قرآن کریم
(۸۰)
و روایات باشند. به هر روی، توحید مفضل در این زمینه مثالزدنی است و هماینک کمتر استادی است که بتواند تمامی گزارههای علمی و رهنمودهای این کتاب را که بخشی از آن در راستای تأمین سلامت جسمانی انسان است به دست آورد.
(۸۱)