آیین خردورزى
آيين خردورزى

آيين خردورزى

تبیین برخی از روایات کتاب شریف اصول کافی که راه و رسم خردورزی را آموزش می دهد. 

شناسنامه:

سرشناسه : نکونام، محمدرضا‏‫، ۱۳۲۷ -‬
‏عنوان قراردادی : الکافی .اصول .برگزیده. شرح
‏عنوان و نام پديدآور : آیین خردورزی: تبیین برخی از روایات کتاب شریف اصول کافی که راه و رسم خردورزی را آموزش ‌می‌دهد/ محمد‌رضا نکو‌نام.
‏مشخصات نشر : اسلامشهر: انتشارات صبح فردا‏‫، ۱۳۹۲.‬
‏مشخصات ظاهری : ‏‫۹۵ ص.‬؛ ۵/۱۱×۵/۲۰س‌م.
‏فروست : مجموعه آثار؛ ۱۳۲.
‏شابک : ‏‫۳۰۰۰۰ ریال‬‏‫‫‭۹۷۸-۶۰۰-۶۴۳۵-۲۱-۳ :
‏وضعیت فهرست نویسی : فاپا
‏يادداشت : ‏‫پشت جلد به انگلیسی : ‭Custom of sagacity.
‏يادداشت : کتاب حاضر شرحی بر بخش‌هایی از کتاب”اصول کافی” اثر محمدبن‌یعقوب کلینی است.
‏یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.
‏عنوان دیگر : تبیین برخی از روایات کتاب شریف اصول کافی که راه و رسم خردورزی را آموزش ‌می‌دهد.
‏موضوع : عقل و ایمان (اسلام)
‏موضوع : عقل و ایمان (اسلام) — احادیث
‏شناسه افزوده : ‏‫ک‍ل‍ی‍ن‍ی‌، م‍ح‍م‍د‌ب‍ن‌ ی‍ع‍ق‍وب‌‏‫ -‏ ۳۲۹ق‌ . الکافی. اصول. شرح
‏رده بندی کنگره : ‏‫‬‭‭BP۲۱۶/۱۵‏‫‭/ن۸آ۹ ۱۳۹۲
‏رده بندی دیویی : ‏‫‬‭‭۲۹۷/۴۲
‏شماره کتابشناسی ملی : ‏‫‭۲۹۸۰۸۱۶

پیش‌گفتار

الحمدللّه ربّ العالمین، والصّلوة والسّلام علی محمّد وآله الطّاهرین، واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین.     در اصول کافی، عالی‌ترین مضامین در رابطه با عقل وجود دارد. در این کتاب هم عقل معنا شده و هم مصادیق و ویژگی‌های آن آمده و تفاوت آن با زشتی و شیطنت و مرز عقلانیت با زیرکی مذموم و شیطنت و نیز معیارهای شناخت عقل تبیین شده است؛ به‌گونه‌ای که با در دست داشتن آن می‌توان درون فرد و میزان عقل او را به دست آورد.

کتاب حاضر به شرح و تبیین برخی از مهم‌ترین روایات کتاب «عقل و جهل» اصول کافی می‌پردازد. در این کتاب گزاره‌های زیر مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد:

ـ عقل امری بخششی است و نه کسبی.

(۴)


ـ دین باوری، دین آگاهی با داشتن دنیایی خوب و مدرن و با مدیریت صحیح زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی و نیز خوش‌رفتاری از نشانه‌های کمال عقل است.

ـ روایتی جامع در شناخت عقل و عاقل که محتوایی بسیار عالی دارد.

ـ عقلی که قرب الهی را موجب می‌شود دلیل و حجت خداوند دانسته شده و در رتبهٔ پیامبران معصوم علیهم‌السلام قرار گرفته است. عقل حجت باطنی است که خداوند انسان را به واسطهٔ آن بازخواست می‌کند.

ـ آن‌چه از روایات انبیا و کتاب‌های آسمانی رسیده با عقل است که به فهم می‌آید و انسان بدون ممیزی این سخنان به پذیرش یا رد آن اقدام نمی‌کند. گفته‌های پیامبران و اولیای الهی و کتاب‌های آسمانی برای انسان عاقل است که سودمند می‌باشد وگرنه کسی که عقل ندارد از قرآن کریم و روایات نه تنها تأثیری نمی‌پذیرد بلکه ممکن است با سوء فهمی که به سبب کاستی در عقل خود دارد به مخالفت و عناد با آنان دچار شود و با

(۵)


محروم شدن از سعادت اخروی، به نقمت و عذاب گرفتار آید.

ـ عقل دارای لشگریانی است که با لشگریان جهل قابل مقایسه است. درایت، اندیشه، معرفت، محبت، صفا و صمیمیت از نشانه‌های فرد عاقل است، و کسی که بد اخلاق، عبوس، تند، فاقد محبت، نامهربان، زورگو، ظالم و مشرک است در واقع جاهل می‌باشد. ـ این عقل است که معیار ارزش عمل است. بر این اساس، اگر کسی را دیدید که نماز شب، نافله، دعای کمیل و تعقیبات نماز می‌خواند، روضه می‌رود، گریه می‌کند، و در نماز خود ضجه می‌زند به کردهٔ او ننگرید و آن را میزان سنجش و ارزیابی مقام او قرار ندهید که ملاک و معیار سنجش، مرتبهٔ عقل و میزان معرفت و آگاهی اوست. ارزش حال و شور با شعور است که مورد محک قرار می‌گیرد. ممکن است کسی دو رکعت نماز مختصر بخواند و ثواب عبادت جن و انس به او داده شود و ممکن است کسی تا صبح شیون و ناله کند و اشک بریزد اما نماز پر لابهٔ او را به چیزی نخرند.

ـ زمانی حضرت صاحب الامر (عجل اللّه تعالی

(۶)


فرجه الشریف) ظهور می‌نمایند که حواس‌ها و عقل‌های مردمان جمع می‌گردد. در این زمان اندیشه‌ها جزء جزء و پاره پاره است و همه چیز به صورت خرد و جزیی مورد بررسی قرار می‌گیرد و نه به صورت کلی و در چرخه و در مرتبه‌ای که دارد، بر این اساس شناختی که به دست می‌دهد ناقص و جزیی است و بخشی از معرفت گم می‌شود اما در زمان ظهور همه چیز با هم دیده می‌شود و معرفت کامل از یک چیز به دست می‌آید و معنای سالم و تمام هر چیز را می‌توان دانست. هم‌چنین در این صورت است که ارتباط با هر پدیده ممکن می‌گردد.

وآخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین

(۷)

تبيين برخى از روايات كتاب شريف اصول كافى كه راه و رسم خردورزى را آموزش مى ‏دهد


روایت « ۱ »

عقلانیت و شیطنت

«أحمد بن إدریس، عن محمّدبن عبد الجبّار، عن بعض أصحابنا رفعه إلی أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: قلت له: ما العقل؟ قال: ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان، قال: قلت: فالذی کان فی معاویة؟ فقال: تلک النکراء! تلک الشیطنة، وهی شبیهة بالعقل، ولیست بالعقل»(۱).

ـ از امام صادق علیه‌السلام پرسیدم: عقل چیست؟ امام صادق علیه‌السلام فرمودند: چیزی است که خداوند رحمان به آن عبادت و پرستش می‌شود و بهشت با آن به دست می‌آید، عرض کردم: پس چیزی که در معاویه است چیست؟ امام علیه‌السلام فرمود: آن زشتی و شیطنت است و چیزی شبیه به عقل است اما عقل نیست.


۱٫ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ۱، ص ۱۱٫

(۸)


بیان: ما برخی از چیزها را به‌خوبی می‌شناسیم. شخصی از میان یک وانت هندوانه، هرچه هندوانه بر می‌داشت غیرنارس در آن نبود. او با نگاهی به هندوانه می‌توانست دریابد هنداونهٔ شیرین کدام است. او برای هیأتی مذهبی هندوانه‌های زیادی می‌خرید و فروشندگانی که او را می‌شناختند به او هندوانه نمی‌دادند و می‌گفتند او تمامی هندوانه‌های بار ما را بر می‌دارد و سفیدهای آن را باقی می‌گذارد. وی چنین دید بازی در شناخت هندوانه داشت. دیدن عاقل نیز همین گونه است. ما چگونه معیارهای شناخت عقل را به دست آوریم تا با دیدن شخصی میزان خردورزی او را به دست آوریم. حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام درون همه چیز را می‌دید، از این رو به چیزی دست نمی‌زدند. ما چگونه درون فردی و میزان عقل او را به دست آوریم. حال، یکی از شاگردان امام صادق علیه‌السلام از ایشان درخواست می‌کند عقل را به وی معرفی فرماید و حضرت مشخصه‌ها و ویژگی‌های خردورزی را بیان می‌دارند و مرز عقلانیت را با زیرکی مذموم و شیطنت به نیکی تبیین می‌نمایند.

(۹)


امام صادق علیه‌السلام شناسه عقل را چنین ارایه می‌دهند: «ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان». کسی که پرستش و بندگی پروردگار را دارد و سعادت آخرت را یافته به عقل رسیده است؛ خواه مرد باشد یا زن. چیزی که انسان را به عبادت خدا نزدیک کند و به بهشت خدا و قرب الهی رساند عقل است. مصداق چنین فرد عاقلی خود امام علیه‌السلام است. راوی که این سخن را می‌شنود، فردی زیرک بوده وی درمی‌یابد مصداق این سخن کسی مانند حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام است اما وی زرنگی‌ها و زیرکی‌های افرادی مانند معاویه را می‌دیده و از آن پرسش می‌نماید، از این رو می‌پرسد: «فالذی کان فی معاویة؟»؛ آن‌چه در معاویه است چیست؟ چگونه معاویه عقل نداشته باشد در حالی که فرد بی عقل نمی‌تواند زرنگ باشد؟ معاویه عقلی داشته است که شخصی مانند حضرت علی علیه‌السلام را از جنگ صفین به جنگ نهروان می‌کشاند. مگر می‌شود پهلوانی که دیگری را بر زمین می‌زند زورمند نخوانند. معاویه کسی بوده که خود را با شخصی مانند حضرت علی علیه‌السلام درگیر نموده و در برابر آن حضرت قیام

(۱۰)


نموده و چنین کسی نمی‌تواند بی‌خرد و نادان باشد و چنین کسی را نمی‌توان گفت عقل ندارد! اگر عقل چیزی است که انسان را به بهشت و قرب الهی می‌رساند و انسان را به خداوند نزدیک کند و از طرفی کسی مانند معاویه که دشمن خداست این همه زیرکی و هوش داشته و مردم شام و کوفه را با ترفندهای مختلف فریب می‌داده است پس چه چیزی در معاویه بوده که عقل نیست اما زیرکی را به او ارزانی می‌داشته است؟ اگر هم همان عقل باشد پس نباید چنین شناسه‌ای از آن ارایه داد و آن را چیزی خواند که انسان را به بهشت می‌رساند.

حضرت علیه‌السلام در پاسخ این پرسش می‌فرماید: «تلک النکراء! تلک الشیطنة، وهی شبیهة بالعقل، ولیست بالعقل»؛ آن‌چه در معاویه است زشتی است و آن شیطنت است. این پلیدی و آلودگی شیطانی است که شبیه عقل می‌نماید و فرد را به گمراهی می‌خواند. چهرهٔ عقل را دارد اما حقه‌بازی است. درست است که زرنگی را برای معاویه می‌آورد، ولی عقل نیست. عقل به معنای زرنگی و شیطنت یعنی کاری شیطانی

(۱۱)


نیست. چنین چیزی ظاهر عقل را دارد و به اصطلاح ما زرنگی می‌کنند؛ اما در واقع زرنگ نیستند و غافلند که کلاه بر سر آنان رفته است. یک پای آدم زرنگ همیشه در چاله است. همیشه هستند افرادی که در برابر فرد زرنگ، زرنگی می‌کنند. عقل و شیطنت هر دو در وجود آدمی است. عقل چیزی است که انسان را به خدا و آخرت نزدیک می‌کند و شیطنت آن است که آدم را از خداوند دور می‌کند. معاویه شیطنت را تا کام آخر نوشیده است. کسی که می‌خواهد هم‌چون معاویه زرنگ باشد فردی ساده لوح و غافل است. زیرک کسی است که جهان ابدی و بلکه بالاتر از آن، خداوند ازلی و ابدی را در بر گیرد، بلکه زیرک کسی است که خود را از آدم و عالم فارغ بیند. درست است معاویه بسیار حقه‌باز بوده؛ به‌گونه‌ای که حیله‌گری چون عمرو و عاص را بازی می‌داده و از او زیرک‌تر بوده است ولی این زیرکی به معنای شیطنت است که خود را در لباس عقل نشان می‌دهد.

آدم عاقل کسی است که همواره به سلامت دنیوی و سعادت اخروی خود بیندیشد و در هر عملی قرب و

(۱۲)


رضای الهی را در نظر داشته باشد. کسی که به فکر این است که تنها هندوانه‌های قرمز دنیا را جدا کند و به هنگام تقسیم ارث بهترین مال پدر را برای خود بخواهد و در معامله‌اش با دیگران بر آن است کفهٔ شریک وی کم بیاورد و زرنگی نماید تا چند ریال جلوتر باشد، جز شیطنت در وجود او نیست. متأسفانه، بسیاری از افراد جامعه از معیارهای عقلانی فاصله گرفته و بر شیطنت خود افزوده‌اند. برخی از سیاست‌مداران، دین خدا را بهانهٔ دعوا قرار می‌دهند تا دنیای خود را بیش‌تر نمایند و با چماق دین‌خواهی و حفظ ارزش‌های دینی بر دیگران تهمت‌ها فرود می‌آورند.  پدرسوخته بازی هم اینک ارثی شده و جد و اجدادی گردیده و حالا دیگر بعضی اجداد سوخته‌اند یعنی جد در جد پدرسوخته‌اند. هر سیاست‌مداری می‌خواهد رقیب خود را کنار بزند تا خود بر صندلی ریاست تکیه زند و بردن نام مقدس

(۱۳)


«مردم» برای آنان حکم فرش قرمزی را دارد که جلوی پای رؤسا پهن می‌شود. چنین کسانی عقل بهشتی ندارند. خوشا به سعادت کسانی که خداوند به آن‌ها عقل ارزانی داشته و آخرت، سعادت و ایمان را دنبال می‌کنند و بدا به حال کسی که نیم روز دنیا را به شیطنت تباه می‌کند. هفت خط‌های روزگار مانند معاویه و یزید کجا رفته‌اند تا دیگر زرنگان و حقه‌بازان بخواهند بروند؟ شیطنت و عقل با هم تفاوت دارد و این از اصول اعتقادی ماست و نه از امور اخلاقی. انسان باید به خود رجوعی داشته باشد و ببیند شیطنت دارد یا تعقل؟ آیا می‌خواهد خیر دیگران را دنبال کند یا به فکر پر کردن انبان شکم خود آن هم با نام‌ها و عنوان‌های دینی است.

باید توجه داشت این شناسه میان زن و مرد تفاوت نمی‌گذارد و زنان را ناقص در خرد نمی‌داند که نگارنده بحث از آن را به تفصیل در کتاب زن آورده است.

(۱۴)


(۱۵)



روایت « ۲ »

کمال عقل

«محمّدبن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن حماد بن عیسی، عن ربعی بن عبد اللّه، عن رجل، عن أبی جعفر علیه‌السلام قال: قال: الکمال کلّ الکمال التفقّه فی الدین، والصبر علی النائبة، وتقدیر المعیشة»(۱).

ـ امام باقر علیه‌السلام می‌فرماید: کمال و تمامی کمال در نیک دریافتن دین، بردباری بر بلای سخت، و میانه‌روی در وجه گذران زندگی و روزی است.

بیان: این روایت نیز از عقل سخن می‌گوید و بیان سنگینی دارد. سخن گفتن از عقل چندان آسان و هموار نیست. عقل کم‌ترین چیزی است که میان آفریده‌ها توزیع شده و امری بخششی است و باید دید بهرهٔ هر کس از آن چه مقدار است؟


۱٫ الکافی، ج ۱، ص ۳۲٫

(۱۶)


تمام کمال که در این روایت آمده تمامی عقل است که در سه چیز منحصر است و اگر کسی چیزی از آن را نداشته باشد، به همان میزان از خرد وی کاسته است. دین‌آگاهی و شناخت دقیق از دین و دانستن اصول، معارف، فروع و احکام آن نخستین بخش از خردورزی است. انسان دین‌آگاه است که رکنی از کمال را دارد. هم‌چنین عاقل کسی است که بتواند زندگی خود را به‌خوبی اداره و مدیریت نماید. انسان دین‌شناس اگر در زندگی مدیر لایقی نیز باشد مشکلات فراوانی را پیش رو خواهد داشت، از این رو باید کمال سومی هم داشته باشد و آن بردباری در مشکلات است. مؤمن نباید در پیشامد مشکلات خود را ببازد و ناراحت و اندوهگین شود و از خود ضعف و ترس نشان دهد. در روایت آمده است زره حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام پشت نداشته است؛ چرا که آن حضرت هیچ گاه به دشمن پشت نمی‌کرده و همیشه رو به‌روی او می‌ایستاده و به خود مطمئن بوده‌اند.

در دنیا نمی‌شود مشکلات و حوادثی ناخودآگاه

(۱۷)


پیش نیاید و در چنین مشکلاتی باید صبور بود. مشکلات سختی که قابل پیش‌بینی و محاسبه و دوراندیشی نیست و باید نسبت به آن صبر داشت.

بر اساس این روایت شریف، عاقل و کسی که عقل کاملی دارد و همهٔ کمال در او جمع است فردی است دین‌باور و دین‌آگاه که دنیای خوبی دارد و با مدیریت صحیح، زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی خود را سامان می‌دهد و زمانی که مشکلی پیش می‌آید می‌ایستد و با دین‌آگاهی و مدیریتی که دارد مشکلات را حل می‌کند.

باید توجه داشت ما در تحلیل و تبیین این روایت صبر بر سختی‌ها را در مرتبهٔ سوم قرار دادیم؛ در حالی که در این روایت در مرتبهٔ دوم آمده است؛ چرا که انسان میان دین و دنیا باید صبور باشد و این امر خیلی سخت است و کم‌تر کسی یافت می‌شود که هم دین آگاه باشد و هم دین‌باور و هم دین عامل. دین‌آگاه کسی است که قدرت استنباط و اجتهاد و توان اندیشه دارد و بر آن‌چه متولیان دینی می‌گویند تأمل دارد و دین را به تقلید به دست نمی‌آورد. دین‌باور کسی است

(۱۸)


که نسبت به فهمی که از دین دارد اصرار بورزد و آن را حق بداند و پای آن بایستد و دین‌عامل کسی است که به اقتضای دین خود عمل می‌کند و در آن‌چه وظیفه و تکلیف خود می‌شمرد کوتاهی، سستی و اهمال نداشته باشد. تفقه در دین چنین روندی دارد و سه مرحلهٔ یاد شده را در بر دارد.

تقدیر معیشت نیز یعنی این که دنیاداری اندازه داشته باشد و فرد در زندگی خود حسن مدیریت را اعمال دارد و زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی خود را به‌گونه‌ای سامان بخشد که سلامت دنیوی و سعادت اخروی او را تضمین نماید. بعد از دین‌داری و مدیریت زندگی، مشکلاتی ناخودآگاه در زمینهٔ دین داری و نیز ادارهٔ زندگی پیش می‌آید که از جنگ و شهادت عزیزان تا آتش سوزی و تصادف تا دیگر بلایا را شامل می‌شود که انسان باید نسبت به تمامی آن‌ها صبور باشد.

باید دانست آگاهی از دین نیازمند تخصص و استاد بصیر است. همان‌گونه که کسی بدون چهار سال شاگردی نزد استادکار و معمار نمی‌تواند دیواری یک

(۱۹)


متری را به‌درستی بچیند، برای دریافت دین که بسیار سخت‌تر و دقیق‌تر از آن است باید استاد حاذقی یافت و در نزد او سالیانی شاگردی نمود نه آن که به حسب اتفاق از هر کس که بر فراز منبر می‌رود یا کتابی می‌نویسد چیزی فرا گرفته شود. این شیوهٔ آگاهی از دین بسیار ضعیف است و در نتیجه دین‌باوری ضعیف و دین‌عاملی سست را در پی دارد.

متأسفانه در زمینهٔ مدیریت زندگی نیز مردم ضعیف عمل می‌نمایند و بدتر از آن این که خداوند را عامل بدبختی، فقر و بیچارگی خود می‌دانند و نه ضعف مدیریت و سستی عرضه و جوهرهٔ خود را. مؤمن باید در زندگی با قدرت مدیریت خود، مشکلات را به کم‌ترین میزان برساند و در مسایل زندگی و نیز در محیط خانواده و کشور و نیز در تأمین درآمد و هزینه باید کم‌ترین مشکل را داشته باشد. کسی که دنیا ندارد، دین ندارد و متأسفانه به نام دین برخلاف آن سخن گفته می‌شود. دین زمینهٔ دنیاست و دنیا زمینهٔ دین است. اگر کسی نتواند جای پای محکمی داشته باشد نمی‌تواند نماز بخواند. اگر زیر

(۲۰)


دست شما در نماز پایین رود، به جای این که سجده کنید به رو بر زمین می‌افتید؛ هرچند «بحول اللّه و قوته أقوم و أقعد» بگویید. باید زیر دست شما سفت و سخت باشد تا بتوانید از زمین بلند شوید، همین گونه اگر دنیای ما سست باشد و کسی با فقر درگیر گردد نمی‌تواند فرد خوبی باشد. بیچاره هست که کمال عقل را ندارد وگرنه به فقر دچار نمی‌شد. البته برخی از واعظان دینی نیز در این زمینه بی‌تقصیر نیستند و آنان به وی یاد نداده‌اند که دنیا را نیز باید به قدر عفاف و کفاف داشت و فقط از آخرت برای او گفته‌اند و فقر را فخر دانسته‌اند؛ در حالی که نه می‌دانند آخرت چیست و نه دنیا را می‌شناسند. خداوند فقر را برای کسی قسمت نکرده است. مردم کشورهای پیشرفته که به صورت غالب کافرند وضع مادی مناسبی دارند ولی متأسفانه ما نه دنیا داریم و نه آخرت خوبی. البته، کشورهای غربی و مادی گرایان نیز چون تنها در پی هوای نفس و شیطنت هستند دنیایی سالم ندارند و دنیای آنان نیز خالی از اشکال نیست. کسی که دین ندارد، نمی‌تواند دنیای سالمی داشته باشد. البته دین

(۲۱)


نیز باید سالم باشد و تقلید ما از دین نیز اشکال دارد و از رساله‌ای تقلید می‌کنیم که نه صاحب آن را می‌شناسیم و نه به درستی از آن تقلید می‌کنیم و تنها می‌گوییم از فلانی تقلید می‌کنیم بدون آن که رساله را به درستی خوانده باشیم و این گونه است که با ناآگاهی از دین، این فقر و فلاکت است که مردم را از پا درمی‌آورد. باید در زندگی تقدیر معیشت داشت و با مدیریت زندگی سعی کرد مشکلات را به کم‌ترین درصد رساند.

دین در رابطه با تربیت فرزند آموزه‌های مهمی دارد که کم‌تر کسی به آن اهمیت می‌دهد. از نظر روان‌شناسی فرزندان فقیر وقتی از مدرسه می‌آیند، کیف خود را به گوشه‌ای می‌اندازند و شلوار خود را پشت و رو درمی‌آورند و آن را روی زمین رها می‌کنند. یک لنگه کفش خود را این طرف و لنگه کفش دیگر را آن طرف رها می‌کنند، به هنگام غذا خوردن وقت مناسب و کافی برای آن نمی‌گذارند و تا از مدرسه یا بازی می‌آیند به سرعت غذا می‌خواهند و بعد از غذا، ظرف خود را نه جمع می‌کنند و نه آن را می‌شویند و تمیز می‌کنند. غذا را در بیرون از سفره

(۲۲)


می‌ریزند، انواع غذاها را با هم در بشقابی می‌ریزند و آش شله قلم کاری درست می‌کنند. چنین فرزندانی فردایی روشن ندارند و جامعه‌ای که چنین کودکانی دارد فردایی پرمشکل را خواهد داشت. بیمارستان‌ها و زندان‌های چنین جامعه‌ای ترافیک سنگینی خواهد داشت و کاری اساسی در آن شکل نمی‌گیرد و مشکل اساسی آن با پدر و مادر چنین کودکی است که نتوانسته‌اند خود را از درد فقر برهانند و کودک خود را به شایستگی تربیت نمایند. پدر و مادری که خود نیازمند تربیت می‌باشند.

دین این گونه نیست. متأسفانه دینی که تبلیغ می‌شود فرسنگ‌ها از آن‌چه در روایات است و با تفقه در دین به دست می‌آید فاصله دارد و دینی هوایی است که اعتباری ندارد. متأسفانه فردای قیامت بار متولیان دینی و مبلغان آن سنگین است؛ زیرا از زمان پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله تا زمان آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ۲۶۰ سال گذشته و ما این مدت معلم معصوم داشته‌ایم و هیچ دین و مذهبی چنین مدت درازی معلم معصوم نداشته است و به همین خاطر به ما سخت

(۲۳)


خواهند گرفت که چرا شما این همه معلم معصوم داشته‌اید و با این حال، دین و دنیای شما اشکال داشته است.

بررسی زندگی ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام و مطالعهٔ آن به دست می‌دهد آن حضرات علیهم‌السلام در مدت عمر خود چه درآمد بالایی داشته‌اند! با این که دشمن آنان را در تنگنا قرار می‌داده و در حالت جنگ و درگیری نیز بوده‌اند! چگونه کسی می‌تواند بگوید: من شیعه هستم ولی نمی‌تواند نان و هزینهٔ لازم و ضروری خود را تأمین نماید، این بیچاره مشکل دارد و کسی که مربی او بوده نیز مشکل دارد. متأسفانه، در مساجد و بر فراز منبرها فقط از معراج سخن می‌گویند، بدون آن که بدانند معراج چیست و از عرش و لوح سخن می‌رود بدون آن که معنا و مفهومی صحیح از آن در ذهن بنشیند. آنان از چیزهایی که نمی‌دانند چیست می‌گویند، ولی از چیزهایی که باید بدانیم چیست چیزی نمی‌گویند. مسلمانان به «چه کنم چه کنم» گرفتار آمده‌اند. امروزه کسی که داراست نیز می‌گوید چه کنم؟ کسی که زرنگ است نیز مانند فرد ناشی

(۲۴)


همین را می‌گوید. مشکلاتی که نباید خداوند را به پیشامد آن متهم کرد. می‌گویند دین نمی‌تواند حکومت کند؛ چرا که پنجاه کشور اسلامی فلاکت‌بارترین دوران خود را می‌گذراند و شما نمی‌توانید زندگی مردم را درست کنید. هم‌اینک ده‌ها آیت اللّه العظمی در قم وجود دارد، ولی فقیران این شهر بیش از دیگر شهرهاست و از شهرهای عقب ماندهٔ در کشور ایران است در حالی که با وجود آنان که متولیان توانای دینی شناخته می‌شوند نباید شهر قم چنین وضعیتی داشته باشد. هیچ مدیریتی در کار نیست و فقیران دست روی دست گذاشته‌اند و خجالت همسر و فرزند خود را می‌کشند. اگر در جامعه‌ای فقیری بارها با دست خالی به خانه رود و همواره خجالت زن و بچه را بکشد، آیا نباید آن جامعه به بلایایی دچار شود؟ عالِمان باید راه کسب و کار و تأمین هزینهٔ زندگی را به صورت حلال آموزش دهند.

برخی در این دوران از ته شیپور بوق می‌زنند. شیپور را دیده‌اید؟ اگر کسی از ته آن فوت کند، هر

(۲۵)


مقدار هم که به خود فشار آورد و رگ‌های او بیرون زند صدایی از آن بیرون نمی‌آید.کار به مدیریت و آگاهی نیاز دارد و نه به زور صرف. اگر به شیپور از دهانهٔ تنگ آن فوت شود، با مختصر فوتی از آن صدا بلند می‌شود. باید فکر و تعقل و مدیریت زندگی داشت. در این دوران عرفان به ترک کار و زندگی گفته می‌شود. خداوند رزاق دانسته می‌شود به این معنا که خدایی که من می‌شناسم رزق ما را می‌دهد و لازم نیست کاری کنیم. در کتاب‌های درسی می‌آوریم روباهی پیر و از پا افتاده بود که شیری غذای او را می‌آورد و به شاگردان می‌گوییم خداوند چنان بزرگوار است که شیر درنده‌ای را مأمور می‌کند تا به روباهی فرتوت غذا دهد و بعد از آن نتیجه می‌گیریم اگر مثل روباه فرتوت و بیکار شدیم، این خداست که به ما روزی می‌رساند. در حالی که به شاگردان باید گفت نباید مانند روباه فرتوت شد، بلکه باید هم‌چون شیری شد تا دست‌کم افزون بر دستگیری از خود بتوان نانی در دهان دیگری گذاشت. درست است خداوند کسی را گرسنه نمی‌گذارد ولی تو چرا مانند روباه ضعیف

(۲۶)


باشی بلکه باید مانند شیر بیشه گردی و نان در دهان دیگران گذاری! متأسفانه به کودکان ما یاد نمی‌دهند کدام طرف جریان را بگیرند. ما در تفقه در دین و دین‌آگاهی مشکل داریم. درست است که خداوند رزاق است اما کسی که بیندیشد اگر زمین پر از سرب و آسمان پر از مس شود و چیزی از آسمان نبارد و گیاهی از زمین نروید این خداوند است که به او رزق می‌رساند، توحیدی در حد حیوانات دارد و مورچگان نیز در این علم و باور شکی به خود راه نمی‌دهند. چنین کسی خداوند را به قدر شکمش می‌شناسد. هرچند چنین ادعایی آسان نیست و اگر کسی را در منگنه قرار دهند معلوم می‌شود آیا باور دارد خداوند مواظب اوست و به او رزق می‌رساند یا نه؟

ما در ادارهٔ دنیای خود مدیریتی نداریم و دشمنان ما که دین ندارند، از اندیشه و مدیریت مبتنی بر تخصص و دانش خود بهره می‌برند.

آنان نخست در دانش تجربی خود بر آن هستند تا مگس‌های عقیم را باردار کنند. آزمایش‌های بسیاری بر روی مگس‌ها انجام داده‌اند و بعد از موفقیت‌هایی

(۲۷)


نمونهٔ آن را بر زنان عقیم نیز آزمایش می‌کنند در حالی که بسیاری از مسلمانان در تربیت و اصلاح فرزندانی که به دنیا می‌آورند ناتوان هستند. آنان نخست به فکر مگس‌ها هستند و با شعار حمایت از حیوانات می‌گویند مگس نیز دوست دارد باردار گردد و برای آن راه چاره‌ای می‌جویند. مدیریت زندگی یعنی چاره‌جویی برای رفع مشکلات موجود و ادارهٔ زندگی برای آن که با کم‌ترین مشکلات درگیر شود.

ان شاء الله خداوند ما را هرچه بیش‌تر با معرفت دینی و زندگی سالم و نحوهٔ مدیریت آن و نیز صبر در برابر مشکلات آشنا فرماید.

(۲۸)



روایت « ۳ »

کردار خرمندان

«أبوعبداللّه الأشعری، عن بعض أصحابنا، رفعه عن هشام بن الحکم قال: قال لی أبوالحسن موسی بن جعفر علیهماالسلام : یا هشام، ما بعث اللّه أنبیاءه ورسله إلی عباده إلاّ لیعقلوا عن اللّه، فأحسنهم استجابةً أحسنهم معرفةً، وأعلمهم بأمر اللّه أحسنهم عقلاً، وأکملهم عقلاً أرفعهم درجةً فی الدنیا والآخرة.

یا هشام، إنّ للّه علی النّاس حجّتین: حجّة ظاهرة وحجّة باطنة، فأمّا الظاهرة فالرسل والأنبیاء والأئمّة علیهم‌السلام ، وأمّا الباطنة فالعقول.

یا هشام، قلیل العمل من العالم مقبول مضاعف، وکثیر العمل من أهل الهوی والجهل مردود.

یا هشام، إنّ العاقل رضی بالدون من الدنیا مع الحکمة، ولم یرض بالدون من الحکمة مع الدنیا، فلذلک ربحت تجارتهم.

(۲۹)


یا هشام، إنّ العاقل نظر إلی الدّنیا وإلی أهلها فعلم أنّها لا تنال إلاّ بالمشقّة، ونظر إلی الآخرة فعلم أنّها لا تنال إلاّ بالمشقّة، فطلب بالمشقّة أبقاهما.

ـ امام کاظم علیه‌السلام خطاب به هشام می‌فرماید: ای هشام، خداوند پیامبران و رسولان خود را به سوی بندگانش برنیانگیخت مگر آن که تعقل بر خداوند داشته باشند. پس نیکوترین پاسخ به آن نیکوترین معرفت و شناخت است و داناترین آنان به امر خداوند نیکوترین آنان از لحاظ عقل است و کامل‌ترین آنان در عقل برترین آنان در مرتبت در دنیا و آخرت است.

ای هشام، همانا برای خداوند بر مردم دو حجت و دلیل است: حجتی آشکار و حجتی ناپیدا، اما دلیل آشکار او رسولان و پیامبران و حضرات ائمه علیهم‌السلام می‌باشند، و اما دلیل باطنی عقل‌هاست.

ای هشام، عملی اندک از عالم پذیرفته شده و مضاعف است، و عملی بسیار از اهل هوا و نادانی مردود است.

ای هشام، همانا عاقل به دنیایی اندک اما همراه با حکمت رضایت می‌دهد، و به حکمتی ناچیز به همراه

(۳۰)


دنیاداری راضی نمی‌گردد، از این رو در تجارت خود سود می‌برد.

ای هشام، همانا عاقل به دنیا و اهل آن تأمل می‌کند و پی می‌برد که جز با سختی به دست نمی‌آید، و به آخرت نگاه می‌کند و می‌داند جز به سختی به دست نمی‌آید، پس با سختی چیزی را می‌طلبد که ماندگارتر است.

بیان: روایت حاضر که بخشی از آن در این جا نقل شده و ما تمامی آن را در کتاب «المسکة» آورده‌ایم، روایتی جامع در شناخت عقل و عاقل می‌باشد و محتوایی بسیار عالی دارد که متأسفانه معانی مکنون آن باز نشده است و این نوشتار نیز محدودیت خود را دارد و باید در نوشته‌ای مستقل به آن پرداخت.

در اصول کافی، عالی‌ترین مضامین در رابطه با عقل وجود دارد. مرحوم کلینی نیز با زیرکی خاصی که در فهم روایات داشته، آن را نخستین کتاب در اصول کافی قرار داده است. در این کتاب هم عقل معنا شده و هم مصادیق و ویژگی‌های آن آمده است.

اما روایت هشام در این میان جامع‌ترین این

(۳۱)


روایات است که توضیح و تبیین آن کتابی مستقل را می‌طلبد. امام کاظم علیه‌السلام در این روایت نیز سی و یک بار «یا هشام» می‌گویند که هم نزدیکی و قرب هشام به امام علیه‌السلام را می‌رساند و هم این که امام علیه‌السلام در شرایط خاصی بوده‌اند که تنها به این یار خود انس ویژه داشته‌اند و فشار حاصل از آن شرایط را با انس با وی و بردن نام او که برای امام علیه‌السلام شیرین بوده است کاهش می‌داده‌اند. البته، این بدان معنا نیز هست که در بیان این مطالب لحاظ مخاطب می‌شده و مشکلات آنان در فهم این مطالب را در نظر می‌گرفته‌اند. برای نمونه، در قرآن کریم در پاسخ به این که روح چیست پاسخ روشنی داده نمی‌شود: «وَیسْأَلُونَک عَنِ الرُّوحِ، قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی، وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً»(۱)؛ عقل از مراتب روح بلکه در اصطلاح علمی برتر از آن است؛ چرا که همه روح به معنای نفس دارند، ولی بسیاری از مردم عقلی ندارند. روح و عقل اصطلاحات متفاوتی دارند که در جای خود باید بررسیده شود. این چنین پاسخ‌هایی برای آن است که شنونده درک درست و


۱٫ اسراء / ۸۵٫

(۳۲)


روشنی از مطلب ندارد و قدرت فهم وی نیز از قامت این معنا کوتاه است.

عقل در این روایت در برابر جهل قرار گرفته و به معنای دانایی آمده است. پیش از این گفتیم عقل چیزی است که انسان را به قرب الهی و بهشت معبود می‌رساند و جهل چیزی است که انسان را از خداوند دور می‌دارد. بر این اساس، در برابر عاقلان دو گروه قرار دارند: یکی افراد دیوانه‌ای که هیچ تکلیفی ندارند و دیگر افراد نادان و ناآگاه و شیطان صفت. کسی که نسبت به کاری که انجام می‌دهد قصد خیر یا قرب به خدا و ملاحظهٔ حق را ندارد و به صورت عمدی اذیت و آزاری به کسی را قصد می‌کند به شیطنت گرفتار آمده است. البته کسی که قصد عمد ندارد با تذکری تأثیر می‌پذیرد و سوء قصد نداشتن او بدین گونه آشکار می‌شود.

در این روایت، عقلی که قرب الهی را موجب می‌شود دلیل و حجت خداوند دانسته شده و در رتبهٔ پیامبران معصوم علیهم‌السلام قرار گرفته است. پیامبران حجت ظاهری هستند که از جانب خداوند به سوی ما

(۳۳)


می‌آیند و عقل حجت باطنی است که خداوند انسان را به واسطهٔ آن بازخواست می‌کند. این عقل است که کلام و سخنان پیامبران الهی و حضرات ائمهٔ هدی را در می‌یابد؛ سخنانی که راه شناخت فرزانگان از مقام و موقعیت هر پیامبر و ولی خداوند است. این عقل است که سفیران خداوند را به مقایسه می‌گذارد و گفته‌های آنان را با عقل خود تمییز می‌دهد و آن را تحلیل می‌کند و می‌پذیرد یا رد می‌کند. در واقع انبیای الهی برای تصحیح عقل بشر مبعوث شده‌اند و عقل بشر برای امضای آن است.

آن‌چه از روایات انبیا و کتاب‌های آسمانی رسیده با عقل است که به فهم می‌آید و انسان بدون ممیزی این سخنان به پذیرش یا رد آن اقدام نمی‌کند. گفته‌های پیامبران و اولیای الهی و کتاب‌های آسمانی برای انسان عاقل است که سودمند می‌باشد وگرنه کسی که عقل ندارد از قرآن کریم و روایات نه تنها تأثیری نمی‌پذیرد بلکه ممکن است با سوء فهمی که به سبب کاستی در عقل خود دارد به مخالفت و عناد با آنان دچار شود و با محروم شدن از سعادت اخروی، به نقمت و عذاب

(۳۴)


گرفتار آید. با توجه به این معنا، در واقع روایت می‌فرماید: خداوند در روز قیامت بر علیه ما دو حجت و دو دلیل دارد: یکی پیامبران و اولیای الهی که روز قیامت از انسان بازخواست می‌شود که با آنان و با دین الهی چه کرده‌ای و انسان نسبت به موضعی که در این رابطه داشته است باید پاسخ‌گو باشد و دیگر آن که با عقل خود چه کرده‌ای؟ آیا در شکوفایی آن کار کرده‌ای یا آن را به تعطیل کشیده‌ای؟

در ادامهٔ این روایت آمده است:

«یا هشام، قلیل العمل من العالم مقبول مضاعف، وکثیر العمل من أهل الهوی والجهل مردود».

ـ ای هشام، عملی اندک از عالم پذیرفته شده و مضاعف است، و عملی بسیار از اهل هوا و نادانی مردود است.

عمل باید با درایت همراه باشد تا پذیرفته گردد. عمل بدون دانش و حکمت نظری علیل و ناقص است. البته باید دانست حکمت نظری با دانایی بر رشته‌های تخصصی متفاوت است. ممکن است کسی کاسب و کارگر یا رعیت باشد و عالم و حکیم باشد. گاهی هم

(۳۵)


ممکن است دکترا یا مجتهدی عالم و حکیم نباشد. عالم و صاحب درایت کسی است که روشنایی، نور و صفا در باطن او جلوه‌گر شده است. از چنین کسی عمل اندک هم مقبول است و هم مضاعف و دوچندان. یعنی یک رکعت نماز او دست کم دو رکعت به حساب آورده می‌شود. اما فرد ناآگاه و اهل هوی عمل فراوانی دارد و اعمال وی چهرهٔ دینی هم دارد ولی از او پذیرفته نمی‌شود. عاقل در این تعبیر در برابر اهل هوی و نادانی قرار گرفته است. این همان تعریف از عقل است که در روایت پیشین گذشت و از آن به چیزی که قرب الهی می‌آورد تعبیر آورده شد. اهل هوی به معنای اهل گناه و معصیت نیست، بلکه کسی است که وقتی به مسجد می‌رود، می‌خواهد در جایی بنشیند که تکیه دهد و با آبی وضو گیرد که از خنکای آن لذت برد و به مکه می‌رود تا صفای عبادت را بچشد و از شکوه کعبه و نورپردازی آن به وجد آید. البته چنین خوشایندی به‌طور عادی اشکال ندارد ولی عاقل چنین هواهایی ندارد و به دنبال آن نیست که عبادت برای او خوش‌مزگی داشته باشد و عبادتی

(۳۶)


ملس را نمی‌خواهد.

در برابرِ عاقل، کسی است که حتی کار خیر را بر اساس هوس و خودمحوری انجام می‌دهد و نفس و خوشایندی خود را محور و مدار قرار می‌دهد و اگر هوس او نباشد نماز و دیگر تکالیف عبادی خود را انجام نمی‌دهد. کسانی که تلخی (تریاک) مصرف می‌کنند، باید چایی غلیظی بعد از آن بخورند یا کسانی که مشروب می‌خورند، پسته یا آب نباتی کنار آن می‌خورند، نماز و عبادت این گروه نیز چنین است و باید نماز را با کمی ملسی مخلوط کنند تا بتوانند آن را بگزارند. کسی که وقتی بی‌کار می‌شود به سراغ نماز و مسجد یا محل‌های زیارتی می‌رود و وقتی کاری دنیایی پیش می‌آید از آن کم می‌گذارد عبادتی جاهلانه انجام می‌دهد؛ چرا که او برای دل خود کار می‌کند و نه برای خداوند متعال و این دو تفاوت بسیار زیادی دارد.

گاهی کسی از سر بی‌خوابی به نماز شب می‌ایستد و گاهی خواب چشمان کسی را گرفته و با میل به خواب، چنان انرژی و توانی برای عبادت می‌گذارد که

(۳۷)


برای نماز شب بر می‌خیزد و این دو با هم تفاوت بسیار دارد. عاقلان و اولیای خدا برای دل خود کاری نمی‌کنند و اگر به دل خود باشد دست به کاری نمی‌زنند. حضرت ابراهیم علیه‌السلام می‌فرماید عشق، عشق مولاست: «قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکی وَمَحْیای وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»(۱)؛ لحظه لحظهٔ زندگی من برای اوست و چیزی از آنِ من و برای خوشایند من نیست. این عشق است که ارزش کارها را تغییر می‌دهد. یکی با عشق بر می‌خیزد و یکی بی‌کاری و بی‌خوابی است که او را به عبادت سوق می‌دهد. عبادتی که با جهل و ناآگاهی همراه است مردود می‌شود، همان‌گونه که عبادتی که با هوس آمیخته است مردود می‌باشد و تنها عبادتی که به حسب تکلیف و وظیفه و از سر عشق به خداوند انجام می‌گیرد پذیرفته است. چنین عاقلی می‌گوید: خدایا، اگر کار در دست من باشد، چیزی نمی‌خواهم. نماز هم نمی‌خواهم، ولی چون تو می‌گویی آن را می‌خوانم.

کسی که مسجد می‌سازد تا خود را نشان دهد و نظر


۱٫ انعام / ۱۶۲٫

(۳۸)


مردم را به خود جلب نماید هم اهل هواست و هم به شرک مبتلاست و کسی که برای خدا می‌سازد و برای خدا به مردم خدمت می‌کند عاقل است. عاقل کسی است که نه برای خود کار می‌کند و نه برای مردم و فقط برای خداوند است که سختی کار را بر خود تحمیل می‌نماید. البته، کاری که برای خدا باشد هم برای شخص مفید است و هم برای مردم. قرآن کریم می‌فرماید: «وَمَا أُمِرُوا إِلاَّ لِیعْبُدُوا اللَّهَ». اولیای خدا برای غیر خدا کار نمی‌کنند. آنان برای خدا کار می‌کنند و چون خداوند گفته است به مردم خدمت نمایی برای مردم نیز کار می‌کنند. ممکن است کار برای مردم باشد ولی قصد برای مردم نیست و برای خداست. اگر کسی برای خود یا مردم کار کند «خدمت» است و چنان‌چه کار را برای خدا می‌آورد، «عبادت» است. خانم‌هایی که در خانه کار می‌کنند و جارو و شست و شو دارند و غذا طبخ می‌کنند، اگر برای خدا کار کنند زن عاقلی هستند و میزان فهم آنان بالاست اما اگر برای زندگی کار می‌کنند «آبروداری» است و چنان‌چه برای شوهر کار می‌کنند، «وفاداری» به شوهر و «جوان‌مردی» است

(۳۹)


و در صورتی که برای خدا کار می‌کنند؛ هرچند کار شوهر را انجام می‌دهد «بندگی» و «عبادت» است.

اگر زن غذا را با قصد قربت درست کند مثل بانویی است که در سجاده نماز می‌گزارد ولی اگر قصد قربت نباشد؛ هرچند در سجاده ساعت‌ها در سجده باشد یا برای احترام به شوهر، برای زندگی خود، و برای حفظ شخصیت خود باشد عبادت نیست، اگرچه در صورتی که کارهای خانه را انجام دهد و قصد قربت ننماید دست‌کم خدمت نموده است. سلام به شوهر و بوسهٔ پر مهر به او در صورتی که با قصد قربت باشد همانند عبادات است.

روایت می‌فرماید: عاقل برای غیر خدا کار نمی‌کند؛ یعنی برای خود، برای مردم یا برای خدمت یا آبروداری کار نمی‌کند، بلکه کار او برای خداست و در این صورت تمامی آن را به ضمیمهٔ «عزت» و «سرافرازی» با خود دارد.

آبی که در رودخانه پیش می‌رود تا به دریا برسد نمی‌خواهد درختان و گیاهان را سیراب سازد بلکه تنها می‌خواهد به دریا رود. آب در پی دریاست و نه به

(۴۰)


دنبال سیراب کردن زمین، اگرچه در عمل، زمین نیز از آن سیراب می‌شود. عاقل نیز فقط خدا را می‌خواهد و کار غیر خدایی نمی‌کند و خدمت او به مردم نیز تنها برای خداست همان‌گونه که عبادت او فقط برای خداست. امام کاظم علیه‌السلام در یکی از این فرازها می‌فرماید: یا هشام، هم به دست آوردن دنیا مشقت دارد و هم کسب آخرت.

«یا هشام، إنّ العاقل نظر إلی الدّنیا وإلی أهلها فعلم أنّها لا تنال إلاّ بالمشقّة، ونظر إلی الآخرة فعلم أنّها لا تنال إلاّ بالمشقّة، فطلب بالمشقّة أبقاهما».

ـ ای هشام، همانا عاقل به دنیا و اهل آن تأمل می‌کند و پی می‌برد که جز با سختی به دست نمی‌آید، و به آخرت نگاه می‌کند و جز به سختی به دست نمی‌آید، پس با سختی چیزی را می‌طلبد که ماندگارتر است.

انسان باید مشقت و سختی بکشد، از این رو چرا دنیا را به‌سختی به دست آورد. دنیایی گذرا که چند صباحی بیش نیست و در قیاس با عمر ابدی آخرت بسیار ناچیز است. عاقلانه آن است که آخرت را به

(۴۱)


دست آورد که دنیا را نیز در ضمن خود دارد؛ همان‌گونه که آب در پی دریا می‌رود و در ضمن آن است که درختان را نیز سیراب می‌کند. تفاوت عبادت و امر عبادی با غیر عبادت نیز در همین است که عبادت تنها برای خدا انجام می‌شود. کسی که به فقیر و نیازمندی کمک می‌کند و قرب الهی را با این کار در نظر دارد کار وی عبادت است و اگر برای آن است تا فقیری را خوشحال نماید و کمکی به او کرده باشد کار وی خدمت است؛ همان‌طور که فرد غیر مسلمانی می‌تواند چنین هدف و نیتی داشته باشد و برای صفای مردم کار و کمکی نماید. کار برای بهشت، برای دنیا، برای عدالت، برای تقوا و خوب بودن مهم نیست و این کار برای خداست که بسیار سنگین است. گویی از خدا دم زدن به طوری که چیز دیگری در آن نباشد شدنی نیست اما باید برای دستیابی به آن تمرین کرد و زحمت کشید.

انسان می‌تواند به مقامی برسد که بگوید من برای هیچ کس جز خدا وقت ندارم، البته وقتی کاری برای خدا بود برای همه است. مؤمن وقتی برای خدا کار

(۴۲)


می‌کند خدمت به مردم نیز در آن است. چیزی از دنیای عاقل و مؤمن کاسته نمی‌شود ولی غیر مؤمن چیزی از آخرت به دست نمی‌آورد.

کسی که برای خدا کار می‌کند پاداش آن را نیز می‌گیرد؛ برخلاف کسی که به انگیزهٔ خیر و برای غیر خدا کار می‌کند. او تنها اجر دارد؛ همان‌گونه که حیوانات نیز در بارکشی و شیردهی و در کار خود اجر می‌برند. ثواب چیزی بالاتر از اجر و مزد است و در واقع، اجر و مزد، مزدوری است، ولی ثواب لحاظ عنایی، ارفاقی و الهی دارد. کار خوب از انسان بد نیز اجر دارد، ولی ثواب ندارد. ثواب تنها برای کسانی است که عاقل می‌باشند و فقط برای خداوند کار می‌کنند.

خداوند به انسان توفیق دهد و صفایی به او عنایت کند که وقتی درس، عمل، عبادت، کار و خدمتی دارد و یا هزینهٔ همسر و فرزند خود را تأمین می‌کند یا زن در خانه به شوهر و فرزندان خود خدمت می‌کند بگوید: خدایا، چون تو گفتی کار کن و با بندگان که عیال من هستند مهربان و عطوف باشید، چنین می‌کنم

(۴۳)


وگرنه من جز تو نمی‌شناسم. وقتی کار برای خدا باشد عشق و محبت او به دیگران و به همسر و فرزند نیز بیش‌تر می‌شود. عشق به خدا چیزی جز خدا را در دل باقی نمی‌گذارد و جز خدا را در قصد نمی‌آورد. این کار عقل است. اولیای الهی جز برای خدا کار نمی‌کنند و طمع و چشم‌داشتی نیز در کار خود ندارند.

(۴۴)



روایت « ۴ »

عقل و جهل و لشگریان آن

«عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علی بن حدید، عن سماعة بن مهران قال: کنت عند أبی عبد اللّه علیه‌السلام وعنده جماعة من موالیه فجری ذکر العقل والجهل فقال أبوعبداللّه علیه‌السلام : إعرفوا العقل وجنده والجهل وجنده تهتدوا، قال سماعة: فقلت: جعلت فداک لا نعرف إلاّ ما عرفتنا، فقال أبوعبداللّه علیه‌السلام : إن اللّه عزّ وجلّ خلق العقل وهو أوّل خلق من الروحانیین عن یمین العرش من نوره فقال له: أدبر فأدبر، ثمّ قال له: أقبل فأقبل، فقال اللّه تبارک وتعالی: خلقتک خلقا عظیما، وکرمتک علی جمیع خلقی، قال: ثمّ خلق الجهل من البحر الأجاج ظلمانیا فقال له: أدبر فأدبر، ثمّ قال له: أقبل فلم یقبل، فقال له: أستکبرت فلعنه، ثمّ جعل للعقل خمسة وسبعین جندا، فلمّا رأی الجهل ما أکرم اللّه به العقل وما أعطاه أضمر له العداوة، فقال الجهل: یا ربّ هذا خلق مثلی خلقته وکرّمته

(۴۵)


وقویته، وأنا ضدّه، ولا قوّة لی به، فأعطنی من الجند مثل ما أعطیته، فقال: نعم، فإن عصیت بعد ذلک أخرجتک وجندک من رحمتی، قال: قد رضیت، فأعطاه خمسة وسبعین جندا فکان ممّا أعطی العقل من الخمسة والسبعین الجند: الخیر، وهو وزیر العقل، وجعل ضدّه الشرّ، وهو وزیر الجهل، والایمان، وضدّه الکفر، والتصدیق وضدّه الجحود، والرجاء، وضدّه القنوط، والعدل، وضدّه الجور، والرضا، وضدّه السخط، والشکر، وضدّه الکفران، والطمع، وضدّه الیأس، والتوکل، وضدّه الحرص، والرأفة، وضدّها القسوة، والرحمة، وضدّها الغضب، والعلم، وضدّه الجهل، والفهم، وضدّه الحمق، والعفّة، وضدّها التهتّک، والزهد، وضدّه الرغبة، والرفق(۱)، وضدّه الخرق، والرهبة، وضدّها الجرأة، والتواضع، وضدّه الکبر، والتؤدّة(۲)، وضدّها التسرّع، والحلم وضدّها السفه، والصمت(۳)، وضدّه الهذر،


۱٫ الرفق هو حسن الصنیعة والملائمة وضدّه الخرق.

۲٫ التؤدّة هی: بضم التاء وفتح الهمزة وسکونها: الرزانة والتأنّی؛ أی: عدم المبادرة إلی الأمور بلا تفکر، فإنّها توجب الوقوع فی المهالک.

۳٫ الصمت هو السکوت عمّا لا یحتاج إلیه، وضدّه الهذر بالتحریک؛ وهو التکلّم بما لا ینبغی.

(۴۶)


والاستسلام(۱)، وضدّه الاستکبار، والتسلیم، وضدّه الشک، والصبر، وضدّه الجزع، والصفح، وضدّه الانتقام، والغنی، وضدّه الفقر، والتذکر، وضدّه السهو، والحفظ، وضدّه النسیان، والتعطّف، وضدّه القطیعة، والقنوع، وضدّه الحرص، والمؤاساة وضدّها المنع، والمودّة، وضدّها العداوة، والوفاء، وضدّه الغدر، والطاعة، وضدّها المعصیة، والخضوع، وضدّه التطاول(۲) والسلامة وضدها البلاء، والحب وضده البغض، والصدق وضده الکذب، والحقّ، وضدّه الباطل، والأمانة، وضدّها الخیانة، والإخلاص، وضدّه الشوب، والشهامة، وضدّها البلادة، والفهم، وضدّه الغباوة، والمعرفة، وضدّها الإنکار، والمداراة، وضدّها المکاشفة، وسلامة الغیب، وضدّها المماکرة، والکتمان، وضدّه الإفشاء، والصلاة، وضدّها، الإضاعة، والصوم، وضدّه الإفطار، والجهاد، وضدّه النکول، والحجّ، وضدّه نبذ المیثاق، وصون الحدیث، وضدّه النمیمة، وبر الوالدین، وضدّه العقوق، والحقیقة، وضدّها الریاء، والمعروف، وضدّه المنکر،


۱٫ الاستسلام؛ هو الطاعة والانقیاد لکلّ ما هو حقّ والإذعان للحقّ من غیر تزلزل واضطراب.

۲٫ التطاول؛ التکبّر والترفّع.

(۴۷)


والستر، وضدّه التبرّج(۱)، والتقیة، وضدّها الإذاعة، والإنصاف، وضدّه الحمیة، والتهیئة(۲)، وضدّها البغی، والنظافة، وضدّها القذر، والحیاء، وضدّها الجلع(۳)، والقصد، وضدّه العدوان، والراحة، وضدّها التعب، والسهولة، وضدّها الصعوبة، والبرکة، وضدّها المحق(۴)، والعافیة، وضدّها البلاء، والقوام(۵)، وضدّه المکاثرة(۶)، والحکمة، وضدّها الهواء، والوقار، وضدّه الخفّة، والسعادة، وضدّها الشقاوة، والتوبة، وضدّها الإصرار، والاستغفار، وضدّه الاغترار، والمحافظة، وضدّها التهاون، والدعاء، وضدّه الاستنکاف، والنشاط، وضدّه الکسل، والفرح، وضدّه الحزن، والألفة، وضدّها الفرقة، والسخاء، وضدّه البخل.

فلا تجتمع هذه الخصال کلّها من أجناد العقل إلاّ فی نبی أو وصی نبی، أو مؤمن قد امتحن اللّه قلبه للإیمان،


۱٫ التبرّج: اظهار الزینة.

۲٫ التهیئة: الموافقة والمصالحة بین الجماعة وإمامهم.

۳٫ الجلع: هو قلّة الحیاء.

۴٫ المحق؛ هو النقص والمحو والابطال.

۵٫ القوام بفتح القاف کسحاب؛ العدل وما یعاش به.

۶٫ المکاثرة؛ المغالبة فی الکثرة؛ أی: تحصیل متاع الدنیا زائدا علی قدر الحاجة للمباهاة والمغالبة.

(۴۸)


وأمّا سائر ذلک من موالینا فإنّ أحدهم لا یخلو من أن یکون فیه بعض هذه الجنود حتّی یستکمل، وینقی من جنود الجهل فعند ذلک یکون فی الدرجة العلیا مع الأنبیاء والأوصیاء، وإنّما یدرک ذلک بمعرفة العقل وجنوده، وبمجانبة الجهل وجنوده، وفّقنا اللّه وإیاکم لطاعته ومرضاته»(۱).

ـ سماعه گوید: من در محضر مبارک امام صادق علیه‌السلام بودم و گروهی از دوستان آن حضرت علیه‌السلام نیز در آن‌جا حضور داشتند که از عقل و جهل سخن به میان آمد. امام علیه‌السلام فرمود: عقل و لشگریان آن را بشناسید و نادانی و سربازان آن را بدانید تا راهنمایی شوید. سماعه گوید به آن حضرت علیه‌السلام عرض کردم: فدایتان شوم، ما چیزی جز آن‌چه شما به ما آموخته‌اید نمی‌دانیم. امام علیه‌السلام فرمود: همانا خداوند عقل را آفرید، و عقل نخستین آفریدهٔ الهی از روحانیان است که در سمت راست عرش از نور الهی خلق شد ….


۱٫ الکافی، ج ۱، ص ۲۰ ـ ۲۳٫ لا یخفی أنّ المذکور فی الحدیث ثمانیة وسبعون جندا، ولکنّه قد تکرّر ذکر بعض الجنود.

(۴۹)


خداوند برای عقل هفتاد و پنج سرباز قرار داده است… و به جهل نیز هفتاد و پنج سرباز داده است.

سپس امام علیه‌السلام هر یک از لشگریان عقل و جهل را نام بردند و در پایان فرمودند: این خصال اخلاقی از لشگریان عقل به صورت مجموعی در کسی جمع نمی‌شود مگر آن که پیامبر یا جانشین پیامبر یا مؤمنی باشد که خداوند دل او را برای ایمان آزموده است، اما دیگر موالیان ما هر یک دارای یکی از این ویژگی‌ها می‌باشند و نمی‌شود کسی از موالیان از آن خالی باشد تا آن که کامل گردد و لشگریان جهل از او پاک شود، پس در آن صورت است که در مرتبهٔ والایی با پیامبران و اوصیای الهی قرار می‌گیرد و همانا این مرتبه با شناخت عقل و لشگریان آن و با دوری از جهل و لشگریان آن به دست می‌آید. خداوند ما و شما را برای پیروی از خود و از آن‌چه خوشنودی او در آن است موفق و پیروز دارد.

بیان: امام صادق علیه‌السلام در این روایت لشگریان عقل را با لشگریان جهل مقایسه می‌نمایند و هر یک را به تفصیل معرفی می‌نمایند و خصال اخلاقی که تحت

(۵۰)


فرماندهی عقل یا جهل است را به مخاطب می‌شناسانند. این روایت نیز در واقع عقل را به معنایی که در روایات پیشین گذشت می‌گیرد و اموری را از لشگریان عقل می‌شمرد که انسان را به خداوند نزدیک می‌سازد. درایت، اندیشه، معرفت، محبت، صفا و صمیمیت از نشانه‌های فرد عاقل است، و کسی که بد اخلاق، عبوس، تند، فاقد محبت، نامهربان، زورگو، ظالم و مشرک است در واقع جاهل می‌باشد.

انسان باید در خود و در کشور جان خود کنکاش داشته باشد. امام علیه‌السلام نیز چنین تصویری از عقل ارایه می‌دهند. کشوری با ایالت‌ها و استان‌های متفاوت که امکانات، نیروها و توانمندی‌های بسیاری دارد و باید با جست‌وجو در وجود خود دید چه مقدار از این نیروها در وجود آدمی قرار دارد. همان‌طور که کشورهای عقب مانده آمار درستی از امکانات و مشکلات خود به‌طور دقیق ندارند ممکن است انسانی نیز چنین باشد و توانایی‌ها و مشکلات درونی خود را نشناسد و آمار دقیقی از آن نداشته باشد. کسی که امکانات خود را نشناسد از ترسیم برنامه‌ای دقیق و

(۵۱)


صحیح برای خود ناتوان می‌شود و برنامه‌ریزی وی مطابق با خارج نمی‌گردد و در دستیابی به پیشرفت و سامان مملکت خود ناتوان می‌گردد.

با توجه به این روایت تمامی دوستی‌ها و دشمنی‌ها در وجود خود انسان است و شناخت چنین چیزی سبب وحشت و دهشت آدمی می‌گردد. نیروهای فراوانی در انسان است که برخی برای خود بسان مملکت و برخی بسان استان و بعضی نیز همانند شهرستان یا روستایی است. متأسفانه ما حتی از جسم خود نیز آگاهی چندانی نداریم تا چه رسد به روح خود، نه عقل خود را آگاهیم و نه نفس و جسم خود را می‌شناسیم!

در کلیه دو میلیون و پانصد هزار سوپاپ و غربال وجود دارد تا سنگ و شنی از آن رد نشود و آدمی به سنگ کلیه دچار نگردد. عروق و اعصاب هر یک از اعضای بدن نیز حیرت‌آور است! معده حکم آسیاب را دارد و غذایی که انسان می‌خورد در آن آسیاب خرد می‌شود تا بتواند به عروق و موی‌رگ‌ها وارد شود. معده هزاران دندان دارد؛ به این معنا که ترشحاتی دارد

(۵۲)


که بیش از دندان خرد کنندهٔ غذاست و غذا را بمباران می‌کند و اگر این ترشحات به موقع و یا به اندازه نباشد انسان با مشکلات معدوی و ترشی دچار می‌شود. این‌ها همه از قوای جسمی است. قوای نفسانی و عقلانی انسان عظیم‌تر و شگرف‌تر از امور جسمانی است. مادر این جا به اقتضای این نوشتار توضیح مختصری می‌آوریم.

شعور و شور دو مرکز نفسی انسان است. شور در صورتی که تحت فرمان عقل باشد ارزشمند می‌شود و چنان‌چه تابع نفس قرار گیرد، اماره به بدی می‌شود و عقل را نیز اسیر خود می‌گرداند. مرحوم قاضی در تبیین نزاع قوای آدمی می‌فرماید: اگر کسی سوار اسبی شود و سگ و گوسفندانی نیز با او باشد و در این هنگام شیری بر او حمله کند، باید بتواند در همین لحظه هم اسب را رام سازد و هم سگی که همراه اوست و هم مواظب گوسفندان باشد. نباید بگذارد اسب چموشی کند و شیر بر او حمله‌ور شود و سگ نفس بر او پارس نماید و گوسفندان نیز نباید رها شوند. باید دانست این قوا با هم و در کنار هم و بسته به هم هستند و چنین

(۵۳)


نیست که بتوان یکی را رها کرد. قوای درونی انسان این گونه به هم پیچیده است. متأسفانه ما راحت می‌خوابیم و مملکت جان خود را در امن و امان می‌دانیم غافل از این که نفس با او چه می‌کند؟! نفس دارای قوا و مراتبی است. نفس مُزینه نفسی است که همه چیز را برای آدم خوب و زیبا و خوشایند نشان می‌دهد و همواره کرده‌های نفس را برای او حق جلوه می‌دهد و آدم را چنان حق به جانب می‌سازد که او حق را با خود می‌داند به گونه‌ای که به نام حق‌مداری حتی حاضر است در برابر پیامبران و اولیای الهی موضع بگیرد. چنین آدمی هیچ بدی را در خود نمی‌بیند و خود را از همه بهتر می‌شمرد و از عالَم و آدم طلب‌کار می‌گردد و هیچ گاه خود را بده‌کار کسی نمی‌داند. او از خودراضی است و خود را از همه بهتر می‌داند. این نفس دیگران را در اشتباه می‌بیند و هیچ گاه به باور وی خطور نمی‌کند که در اشتباه است و هرچه به او بگویند، آن را نمی‌پذیرد.

او جاهلی است که به هیچ وجه گوش شنوا ندارد و هیچ دلیلی را نمی‌پذیرد و فقط در عالم خود سیر

(۵۴)


می‌کند.

اما نفس اماره به بدی‌ها با شدت تمام امر می‌کند و بوالهوسی را توصیه و خوشی دیدن از هر چیزی هرچند گناه باشد را القا می‌کند.

نفس ملهمه که «وجدان» نیز نام دارد در برخی به صورت نسبی و با تفاوت مرتبه وجود دارد.

چهارمی نفس مطمئنه است که در وجود اولیای خدا و برخی از مؤمنان و کسانی که در مدار عقل قرار دارند ظهور می‌کند. آنان کسانی هستند که به اطمینان می‌رسند.کسانی که در این مرتبه قرار ندارند وجود کم و ناچیزی دارند و نفس مزینه دست از سر آنان بر نمی‌دارد و آنان را از خودراضی می‌سازد؛ به‌گونه‌ای که کاری جزیی را برای آنان شق القمر جلوه می‌دهد و نفس اماره نیز پیوسته به آنان دستور می‌دهد.

اهمیت روایت حاضر با شناخت این مراتب است که آشکار می‌شود. مملکت وجود آدمی بسیار گسترده است و هر آن‌چه در عالم خارج وجود دارد در آدمی به گونه‌ای تعبیه شده است. فیلسوفان، دنیای خارج را عالم اکبر و انسان را عالم اصغر می‌دانند. البته این تعبیر

(۵۵)


به کمیت انسان ناظر است و کیفیت او را در نظر نگرفته است و از این لحاظ تعبیری اشتباه می‌باشد. این عالم در برابر انسان عالم اصغر و انسان در قیاس با آن عالم اکبر است و این تعبیر کیفیت او را اعتبار نموده است. «عالم اکبر» یعنی انسان. درون آدمی عالم و جهانی بزرگ قرار دارد که چیزی از آفریده‌ها به بزرگی آن نیست و از فرشتگان و جنیان نیز برتر است. چگونه است که موجود و آفریده‌ای به این بزرگی از خود غافل می‌شود و در خود گم می‌گردد؛ به‌گونه‌ای که هیچ خبری از خود ندارد و اگر درد به سراغ او نیاید حتی از اعضای بدن خود هم‌چون دست و پایی که با اوست غافل می‌شود و توجهی به آن ندارد. خداوند ان‌شاء الله به انسان معرفتی دهد که از خود باخبر شود و دوستان و دشمنان خود را بشناسد. البته، نخستین شرط راه‌یابی و آگاهی از آن این است که انسان گوشی شنوا و قدرت استماع داشته باشد. افراد از خودراضی و متکبر هستند که حرفی را نمی‌شنوند، بر این اساس هیچ گاه قضاوت درستی از وقایع ندارند. کسی که قدرت استماع ندارد جاهلی است که در جهل مرکب قرار دارد و هدایت

(۵۶)


کردن چنین شخصی بسیار مشکل است. از صفات پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله که در قرآن کریم از آن نام برده شده این است که آن حضرت «اُذُن» می‌باشد. عاقل این گونه است و مغزی دارد محکم که قدرت گیرندگی آن بسیار سخت است.

(۵۷)



روایت « ۵ »

معیار ارزش و سنجش

«علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن النوفلی، عن السکونی، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام : قال: قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله : إذا بلغکم عن رجل حسن حال فانظروا فی حسن عقله، فإنّما یجازی بعقله»(۱).

ـ پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرمایند: هرگاه نیکویی حال ظاهری کسی به شما رسید در نیکویی خرد وی تأمل نمایید که او به میزان عقل و اندیشه‌ای که دارد جزا داده می‌شود.

بیان: اگر کسی را دیدید که نماز شب، نافله، دعای کمیل و تعقیبات نماز می‌خواند، روضه می‌رود، گریه می‌کند، و در نماز خود ضجه می‌زند به کردهٔ او ننگرید و آن را میزان سنجش و ارزیابی مقام او قرار


۱٫ الکافی، ج۱، ص ۱۲٫

(۵۸)


ندهید که ملاک و معیار سنجش مرتبهٔ عقل و میزان معرفت و آگاهی اوست. ارزش حال و شور با شعور است که مورد محک قرار می‌گیرد. خداوند بر اساس عقل آدمی جزا می‌دهد و آن را محک سنجش کردار می‌پذیرد. باید دید نمازی که با آه و فغان خوانده می‌شود چه مقدار عقل هزینهٔ آن می‌گردد و به همان اندازه به آن جزا داده می‌شود. نماز حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام و ضربت آن حضرت در روز خندق با همین معیار است که برتر از عبادت تمامی انسان‌ها و جنیان در تمامی دوره‌های تاریخی دانسته می‌شود. پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: «لضربة علی لعمرو یوم الخندق تعدل عبادة الثقلین»(۱). این روایت، دیگر حضرات معصومین علیهم‌السلام را نیز در بر می‌گیرد. عقل است که ترازوی سنجش ارزش آدمیان است.

این روایت که حال عقل و حال را بیان می‌دارد بسیار بلند و دقیق است و کم‌تر کسی نیز می‌تواند در عمل به آن تن در دهد. بسیاری از مردم با دیدن حال عبادت و نماز سوزناک کسی او را از عارفان واصل


۱٫ ابن أبی جمهور الاحسائی، عوالی اللئالی، ج ۴، ص ۸۶٫

(۵۹)


قرار می‌دهند بدون آن که معرفت و عقلانیت او را بسنجند. در انسان هم شور وجود دارد و هم شعور و هر دو خیر و کمال است، ولی این شعور است که سبب کمال شور می‌شود. اگر حال برآیند شعور و پی‌آمد عقل باشد، ارزش دارد اما اگر تابع عقل نباشد ارزش چندانی ندارد. در این روایت آمده است: اگر به شما گفتند فلانی حال خوبی دارد و اهل مناجات، دعا، ذکر، ورد و نماز است نگویید او چه حالی دارد و حال او را ملاک خوبی و کمال او قرار ندهید بلکه ببینید عقل وی چگونه است و چه درک، فهم و معرفتی از مطلب ربوبی و ولوی دارد و اگر بلندای عقل وی به قامت بلند معرفت می‌رسد، حال وی به همان میزان ارزش دارد وگرنه حال او را امری گذرا بدانید که پشتوانه‌ای ندارد. در نظام اداری نیز حقوق و مزایای کارمندان را بر اساس پایه‌ای که دارند محاسبه می‌کنند و نه به پرکاری و کم‌کاری کارمند یا در ارتش و نظام نیز بر اساس درجهٔ ارتشیان است که حقوق داده می‌شود. پایه و مدرک که معرفت و دانش فرد را می‌رساند ملاک پرداخت حقوق است. خداوند در روز قیامت بر

(۶۰)


اساس عقل افراد به آنان جزا و پاداش می‌دهد. اگر کسی نیز تنها در پی دانش و معرفت باشد ولی سیر عملی نداشته باشد و حال را کسب نکند، او نیز بخشی از کمال خود را ناقص گذاشته و عقل چنین فردی نیز ناقص است. عقل همانند درختی است که میوه می‌خواهد و میوهٔ آن کمال است.

کسی عقل دارد که بتواند اهل مناجات، عبادت، ذکر، صفا و صمیمت باشد. شناخت وجود عقل علایم و نشانه‌هایی دارد که یکی از آن داشتن حال است. کسی که عقل و معرفت و فهم و شعور دارد می‌تواند در مدیریت فردی، خانوادگی و اجتماعی موفق باشد و کارهای دنیوی خود را اداره کند و عبادت، نماز و دعای خود را نیز سامان دهد و چنین نیست که حال عبادت نداشته باشد. مناجات، عبادت، نماز، دعای کمیل، دعای سمات و حتی سینه‌زنی و گریه بسیار باارزش است اگر این حال‌ها مبتنی بر عقلانیت باشد و برای نمونه بداند گریه‌ای که برای امام حسین علیه‌السلام دارد با گریه‌ای که برای پدر از دنیا رفتهٔ خود دارد، باید چه تفاوتی داشته باشد؟ گریه‌ای که برای امام

(۶۱)


حسین علیه‌السلام است ضجّه‌ای است که به دین و حقیقت خورده است. متأسفانه برخی روضه خوان‌ها این مصیبت‌ها را با هم خلط می‌کنند و پدر، مادر و اجداد آدمی را تکه و پاره می‌کنند تا اشکی برای امام حسین علیه‌السلام ریخته شود. این روضه خوانی در شأن محرم و حقیقتی که در آن است نمی‌باشد و مردم را از آن حقیقت دور می‌دارد. امام حسین علیه‌السلام در کربلا صاحب دین بوده است که به میدان آمده و ما برای مظلومیت امام حسین علیه‌السلام که حق و صاحب ولایت بوده و ضربه‌ای که به دین و حقیقت و صاحب ولایت خورده است گریه می‌کنیم و این گریه باید با گریه برای پدر و مادر که باید برای گناهان آنان استغفار نمود تفاوت دارد.

در روضه باید از شهامت، معرفت، شجاعت، علم و دیگر کمالات صاحب ولایت گفت و نه از کفن پدر و مادر یا برادر مخاطبان تا با یاد پدر و برادر از دست رفته برای امام حسین علیه‌السلام نیز اشکی ریخته شود. در روضه‌ها گفته می‌شود: ای پدر مرده‌ها، ای خواهر بی‌برادر، ای زن بی شوهر، ای شوهر بی‌زن شده تا ما را

(۶۲)


به یاد خانواده و اهل بیت امام حسین علیه‌السلام بیندازند و اگر کسی پدر، مادر، خواهر یا برادری که از دنیا رفته نداشته باشد نمی‌تواند برای مصیبت فقدان صاحب ولایت و حضرت سید الشهدا علیه‌السلام گریه نماید. مداح باید صاحب معرفت و دارای سواد باشد تا بتواند به‌درستی روضه بخواند، نه آن که به تلویزیون نگاه کند و از مداح دیگری مثل خود که تنها صدای خوشی دارد تقلید کند. عزاداری اقامهٔ حق است و این گونه مداحی‌ها به حق کشی و پنهان نمودن حقیقت و تحریف حادثه‌ی‌کربلا و حقایق والای موجود در آن می‌انجامد. مظلومیت امام حسین علیه‌السلام را باید در کنار شمه‌ای از معرفتی که آن حضرت دارد به مردم شناساند.

خواندن دعای کمیل، دعای سمات یا دعای ندبه در مسجدها یا حرم‌ها و در جمکران و مانند آن نیز باید هم با معرفت و هم با حال همراه باشد، نه آن که به بلند کردن صدا و زیبا ساختن و حزن تصنعی آن باشد و ساعت‌ها به طول کشیده شود و حال مردم گرفته شود و به‌جای آن که دل‌های آنان را نرم سازد به قساوت

(۶۳)


قلب آنان بینجامد. دعاهای ما آکنده و مالامال از معرفت و کمال است اما مداحی که بیش از ده سال است این دعا را فریاد می‌کشد نمی‌تواند معارفی که در یک سطر از این دعاست را دریابد و تنها می‌خواند بدون آن که بفهمد این دعا چه می‌گوید.

برخی از مداحان از ریتم‌ها و گوشه‌های موسیقی‌ها و آوزهای غنایی پیش از انقلاب نسخه‌برداری می‌کنند که امروزه موسیقی‌های غربی و آمریکایی نیز به آن اضافه شده است و پیوند مسجد و موسیقی کاباره‌ای را می‌توان در این نوع مداحی‌ها دید. امام سجاد علیه‌السلام مناجات می‌نموده و خون گریه می‌کرده‌اند و برخی از مداحان امروزی تنها ادا در می‌آورند و موسیقای مناسب مجالس لهو و لعب را برای خوشامد مردم در روضه‌های خود می‌آورند.

متأسفانه، گاه در ماه ربیع و به‌ویژه در عید الزهرا علیهاالسلام ده‌ها گناه و معصیت بدون اشکال می‌شود؛ در حالی که معصیت و گناه هیچ وقت مجوز ندارد و مجلس شادی نباید به گناه آلوده گردد. این شور باید مدام بر محور شعور باشد و حال با عقل است که

(۶۴)


موازنه می‌یابد. ارزش حال انسان به عقل و معرفت اوست. گاه برای ایجاد حال در روضه دروغ نیز گفته می‌شود. اگر مخاطبان، خود از حادثهٔ کربلا به صورت دقیق آگاه باشند و مقاتل معروف را که بسیار حزن‌انگیز است بخوانند، هیچ مداحی جرأت بافتن دروغ را به خود راه نمی‌دهد. در روضه گفته می‌شود کوفیان با سنگ به آقا حمله کردند. در حالی که آنان همه مسلح بوده‌اند و لازم نبوده است امام را با سنگ بزنند. هم‌چنین زمین کربلا سنگ‌زار نبوده و مثل صحراهای عراق تمام از خاک بوده است.

یا گفته می‌شود شب عاشورا امام حسین علیه‌السلام و یاران ایشان تا صبح بیدار بوده‌اند اما لشگریان یزید در خیمه‌های خود تا طلوع آفتاب خوابیده بوده‌اند و نماز صبح آنان نیز قضا شده است. این نیز دروغ است. یزیدیان نیز تا صبح نخوابیده‌اند، اما آنان از ترس شبیخون خوابشان نمی‌گرفته و گویی با خود می‌گفته‌اند ممکن است اباالفضل العباس علیه‌السلام به صورت ناگهانی بر آنان هجوم آورد و آنان را قتل و عام سازد. البته، آنان نمی‌دانستند که آن بزرگواران اهل

(۶۵)


شبیخون نیستند و حتی در جنگ و مبارزه نیز اهل صفا هستند. لشگریان امام حسین علیه‌السلام شب را تا به صبح در مناجات و عبادت بوده‌اند، از این رو به خواب نمی‌رفتند اما آنان از ترس بوده است که بیدار می‌ماندند.

روضه نباید به نقل و نقالی از این و آن ختم شود، بلکه مداح باید به صورت مستقیم از مقاتل معتبر نقل کند. مردم نیز باید به صورت محترمانه به مداحی که مطالب بی‌اساس می‌گوید تذکر دهند و میدان را برای دروغ‌پردازی برخی از مداحان خالی نگذارند. مخاطب باید گویندگان و مداحان را به تحقیق وا دارند تا آنان با مطالعه و تفکر به نقل روضه و مقتل روی آورند. مخاطبان باید خود اهل مطالعه باشند و نیز به مداحی که سخنان بی اساس می‌گوید اشکال و ایراد وارد آورند تا آنان نیز نقل‌های خود را سامان دهند و به صورت مستند سخن گویند؛ به گونه‌ای که بتوانند در صورت لزوم، برای سخن خود مدرک ارایه دهند. البته اشکال و ایراد نیز باید مستند باشد نه آن که کسی بخواهد دیگری را اذیت و آزار دهد.

(۶۶)


خداوند به ما هرچه بیش‌تر بصیرت، معرفت و آگاهی دینی عطا فرماید.

(۶۷)



روایت « ۶ »

ثواب و ارزش عمل

علی بن محمّد بن عبد اللّه عن إبراهیم بن إسحاق الأحمر، عن محمّد بن سلیمان الدیلمی، عن أبیه قال: قلت لأبی عبد اللّه علیه‌السلام : فلان من عبادته ودینه وفضله؟ فقال: کیف عقله؟ قلت: لا أدری، فقال: إنّ الثواب علی قدر العقل، إنّ رجلاً من بنی إسرائیل کان یعبد اللّه فی جزیرة من جزائر البحر، خضراء نضرة، کثیرة الشجر، ظاهرة الماء، وإنّ ملکا من الملائکة مرّ به فقال: یا ربّ، أرنی ثواب عبدک هذا، فأراه اللّه تعالی ذلک، فاستقلّه الملک، فأوحی اللّه تعالی إلیه: أن أصحبه فأتاه الملک فی صورة إنسی فقال له: من أنت؟ قال: أنا رجل عابد بلغنی مکانک وعبادتک فی هذا المکان فأتیتک لأعبد اللّه معک، فکان معه یومه ذلک، فلمّا أصبح قال له الملک: إنّ مکانک لنزّه، وما یصلح إلاّ للعبادة، فقال له العابد: إنّ لمکاننا هذا عیبا فقال له: وما هو؟ قال: لیس لربّنا بهیمةً، فلو کان له حمار

(۶۸)


رعیناه فی هذا الموضع، فإنّ هذا الحشیش یضیع، فقال له ذلک الملک: وما لربّک حمار؟ فقال: لو کان له حمار ما کان یضیع مثل هذا الحشیش، فأوحی اللّه إلی الملک: إنّما أثیبه علی قدر عقله»(۱).

ـ سلیمان گوید: به امام صادق علیه‌السلام عرض داشتم: فلانی چه عبادت، دین و فضلی دارد! امام فرمود: عقل او چگونه است؟ عرض داشتم: نمی‌دانم. امام فرمودند: ثواب و پاداش را به اندازهٔ عقل و با معیار خرد می‌دهند نه به مقدار حال و شور. همانا مردی از بنی‌اسرائیل خداوند را در جزیره‌ای دریایی که سرسبز و خرم بود عبادت می‌نمود. آن جزیره درختانی بسیار و آبی فراوان داشت. فرشته‌ای از آن مکان می‌گذشت که او را دید. فرشته به خداوند عرض نمود: آیا ثواب این بنده را به من می‌نمایانی؟ خداوند آن را به وی نشان داد، فرشته آن را اندک و ناچیز پنداشت، خداوند به فرشته وحی نمود: با او همراه شو. فرشته به صورت انسانی درآمد و در آن جا فرود آمد. مرد به او گفت: کیستی؟ فرشته گفت: من مردی عابد هستم که چون


۱٫ الکافی، ج ۱، ص ۱۱٫

(۶۹)


آوازهٔ مرتبه و عبادت تو در این مکان به من رسید به نزد تو آمدم تا خداوند را با تو پرستش و عبادت نمایم. فرشته در آن روز با او بود. فردای آن روز فرشته به آن مرد گفت: منزل‌گاه تو چه سرسبز و خرم است! فقط برای عبادت شایسته است! مرد عابد به او گفت: اما این‌جا عیبی دارد! فرشته گفت: چیست؟ گفت: برای خداوند ما چارپایی نیست، اگر بر ای او الاغی بود او را در این مکان می‌چرانیدیم همانا سبزه‌ها در حال از بین رفتن است. فرشته گفت: برای پروردگار تو الاغی نیست؟ گفت: اگر برای خداوند الاغی بود مثل چنین سبزه‌هایی از بین نمی‌رفت. خداوند به آن فرشته وحی فرستاد: همانا من به میزان عقل او به او پاداش داده‌ام.

بیان: این روایت می‌فرماید ممکن است کسی دو رکعت نماز مختصر بخواند و ثواب عبادت جن و انس به او داده شود و ممکن است کسی تا صبح شیون و ناله کند و اشک بریزد اما نماز پر لابهٔ او را به چیزی نخرند. این سخن به شنونده سنگین آمد، برای همین امام علیه‌السلام برای او داستانی نقل نمودند تا ذهن وی مطلب گفته شده را بپذیرد. در این داستان آمده است

(۷۰)


مردی از بنی اسراییل در جزیره‌ای سرسبز عبادت می‌کرد. جزیره‌ای سبز و خوش آب و هوا. یکی از فرشتگان الهی از این جزیره می‌گذشت که عابد یاد شده و حال عبادت او را دید! عبادتی که شاید در فرشتگان هم‌ردیف او در آسمان‌ها دیده نمی‌شد. از آن عبادت و حال به وجد آمد و تحت تأثیر قرار گرفت؛ به‌گونه‌ای که به مطایبه می‌شود گفت قطره‌ای اشک شوق نیز از چشمان وی چکید. او رو به خداوند نمود و عرض داشت به عابدی که چنین تو را عبادت می‌کند چه‌قدر مزد می‌دهی؟ وقتی خداوند مزد او را به فرشته نشان داد، برای او ناچیز و حقیر آمد گویی بنده‌ای با این عظمت و شکوه عبادی فریب خورده و خداوند بر او حیله زده است! خداوند دید این فرشته ناراضی است و میزان خداوند را زیر سؤال می‌برد، از این رو به او فرمود: میزان مرا قبول نداری خود برو و او را محک بزن، فرشته به صورت انسانی درآمد و کنار آن عابد به نماز ایستاد و کم‌کم با او انس گرفت و رفیق شد. مرد به او گفت: تو کیستی؟ این بیان تکبر و از خودراضی بودن او را می‌رساند. فرشته گفت من مردی عابد

(۷۱)


هستم که چون مقام عالی تو به من رسید آمدم تا خداوند را در کنار تو عبادت کنم. فرشته روزی را با او به عبادت ایستاد، فردای آن روز فرشته می‌خواست او را به سخن بگیرد تا عیب و هنر او را آشکار سازد، به او گفت: این جا خیلی باصفا و سرسبز است و فقط برای عبادت مناسب است. مرد عابد گفت: البته، این جزیره یک عیب دارد. مرد عابد در جایی سرسبز و خوش به عیب آن می‌اندیشد و نیمهٔ خالی لیوان را می‌دیده و فردی بدبین نیز بوده است. او می‌گوید: خدای ما الاغ ندارد، اگر الاغ داشت و سبزه‌های این جا را می‌خورد خیلی خوب بود و از این سبزه‌ها استفاده می‌شد. اگر خدا در این جا الاغی داشت، من خود آن را می‌چرانیدم و مواظب آن بودم. سبزه‌های این‌جا چون الاغی نیست تا از آن بخورد از بین می‌رود و ضایع می‌شود. او فقط می‌اندیشیده سبزه‌های این جزیرهٔ خرم تنها برای خوردن الاغ است که مورد استفاده قرار می‌گیرد و نگاه کردن خود به آن و لذت بردن از آن را نمی‌دیده است. فرشته به او می‌گوید مگر خداوند الاغ ندارد؟ شاید الاغ داشته و آن را به این جا نفرستاده باشد؟ مرد

(۷۲)


می‌گوید: بله که ندارد، اگر خداوند الاغی داشت نمی‌گذاشت این سبزه‌ها این گونه از بین برود و چنین اسراف نمی‌شد. اگر خداوند الاغی داشت، به حتم آن را می‌فرستاد.

امام صادق علیه‌السلام کوتاهی فکر برخی از مردم را با نقل این روایت برای سلیمان توضیح می‌دهد. زیبایی و شور عبادت او به‌گونه‌ای بوده است که حتی نظر فرشته‌ای را به خود جلب می‌نماید و از شکوه آن سر تعظیم و درخواست در پیشگاه الهی فرود می‌آورد. شور در آن عابد خوب بوده است ولی شعوری در او نبوده است. متأسفانه مشکل جامعهٔ اسلامی نیز همین است. در جامعهٔ اسلامی معیار و محک ارزش اعمال و کردار دیگران عقل و معرفت آنان قرار نمی‌گیرد و شور و حال را معیار و محک مرتبهٔ معنوی افراد و گزینش آنان قرار می‌دهند. سینه و نوحه و فریاد و گاه نعره و کشیدن قمه و قداره برای کربلا یا دنیا فراوان است اما شعور و معرفت اندک است. متأسفانه منبرها، مسجدها، حسینه‌ها، فقط از حال می‌گویند و سفارش می‌کنند که در مکه و طواف چنان

(۷۳)


کن و نماز و ذکر فراوانی به زائران می‌دهند و وقت فکر و اندیشه برای آنان نمی‌گذارند. وقتی شور فراوان و عقل اندک باشد، یک میلیارد مسلمان نمی‌توانند در تأمین هزینهٔ خود توانا باشند. البته، عقل به معنای چیزی که آدمی را به قرب الهی نزدیک کند منظور ماست. عقلی که با آن به ستایش خداوند ایستاده می‌شود و سلامت دنیا و سعادت آخرت را به همراه دارد.

مسلمانی که در تأمین هزینهٔ زندگی خود درمانده است چگونه می‌تواند سلامت دنیا را داشته باشد و کسی که در دنیا سلامت ندارد چگونه به سعادت آخرت دست می‌یابد؟ ملت ما با انقلاب عظیم و معنوی خود که به عشق امام حسین علیه‌السلام بوده است هم‌اینک با معضل اقتصادی و ناتوانی در تأمین نان شب خود روبه‌روست.

کسی که توان تأمین نان دنیای خود را ندارد و نمی‌تواند دنیای خود را آباد کند، آخرت خود را نیز نمی‌تواند آباد کند! دنیا اسمی از اسمای حسنای خداوند است و ارزش دارد. در مسجدها اگر منبریان

(۷۴)


به مردم آموزش تأمین رزق خود را می‌دادند و تنها از معراج، آخرت و امور غیبی و آسمانی نمی‌گفتند و از دنیا و زیر پای مردم نیز سخن می‌گفتند گدایی و التماس و خواری از آنان در تأمین هزینهٔ زندگی برداشته می‌شد. یک میلیارد مسلمان اسیر دست غربیان هستند. آنان توان بالایی در مقابله با مسلمانان ندارند، بلکه این مسلمانان هستند که سست و ضعیف می‌باشند. کسی که عقل ندارد نه تنها در برابر دشمن از او کاری نمی‌آید، بلکه وی در برابر دوستان نیز نمی‌داند چه می‌کند. انسان باید سعادت دنیا داشته باشد تا به آخرت دست یابد. بعد از انقلاب اسلامی، در مواردی گداپروری در جامعه باب شد و دولت‌ها به‌جای شغل، به مردم پول می‌دهند. مردم نباید نان خود را با ذلت به دست آوردند. کار را نیز باید خود دنبال کرد و البته برای این کار باید کاردان بود.

این روایت و دیگر روایات مشابه کتاب عقل و جهل کافی بر آن است تا میزان و معیار شناخت عاقل و جاهل را به دست ما دهد. آدم باید خود را آزمایش کند تا ببیند جزو کدام گروه قرار می‌گیرد. آیا از جاهلان

(۷۵)


است یا از عاقلان. اگر کسی را در حال خوش عبادی دید او را به عرش نبرید، بلکه ببینید عقل و معرفت او چه اندازه است؟ درک او نسبت به دنیا و آخرت چگونه است؟ عقل دارای دو پایهٔ اساسی است: یکی آن که باعث شود خداوند را عبادت کند و قرب الهی را موجب شود و دیگر آن که به سعادت و نعیم برسد و البته سعادت اخروی بدون تأمین دنیا ممکن نمی‌شود. متأسفانه در شب‌های احیا و محرم تنها از حال گفته می‌شود و مداحان میدان‌دار ایجاد حال و شور در مردم می‌گردند اما برخی از منبریان مطالب معرفتی را ارایه نمی‌دهند. شاید برخی از این سخنان ناراحت و عصبانی شوند، اما این سخنان از متن روایت به دست می‌آید و سخن شخصی نگارنده نیست و ما تنها ترجمان روایات عقل و جهل اصول کافی هستیم.

(۷۶)



روایت « ۷ »

عقل در زمان ظهور

«الحسین بن محمّد، عن معلی بن محمّد، عن الوشّاء، عن المثنی الحنّاط، عن قتیبة الأعشی، عن ابن أبی یعفور، عن مولی لبنی شیبان، عن أبی جعفر علیه‌السلام قال: إذا قام قائمنا وضع اللّه یده علی رؤوس العباد فجمع بها عقولهم وکملت به أحلامهم»(۱).

ـ امام باقر علیه‌السلام می‌فرماید: چون قائم ما قیام نماید، خداوند دست قدرت خود را بر بندگان می‌گذارد و عقل‌های آنان را جمع می‌نماید و خردهای آنان را کامل می‌سازد.

بیان: روایت یاد شده یکی از وقایع زمان ظهور را بیان می‌دارد و می‌فرماید زمانی حضرت صاحب الامر (عجل اله تعالی فرجه الشریف) ظهور می‌نمایند


۱٫ الکافی، ج ۱، ص ۲۵٫

(۷۷)


که حواس‌ها و عقل‌های مردمان جمع می‌گردد. در زمان غیبت، اندیشه‌ها جزء جزء و پاره پاره است و همه چیز به صورت خرد و جزیی مورد بررسی قرار می‌گیرد و نه به صورت کلی و در چرخه و در مرتبه‌ای که دارد، بر این اساس شناختی که به دست می‌دهد ناقص و جزیی است و بخشی از معرفت گم می‌شود اما در زمان ظهور همه چیز با هم دیده می‌شود و معرفت کامل از یک چیز به دست می‌آید و معنای سالم و تمام هر چیز را می‌توان دانست. هم‌چنین در این صورت است که ارتباط با هر پدیده ممکن می‌گردد. اگر کسی شماره تلفن کسی را به صورت کامل نداشته باشد یا هر شماره را در جای خود نبیند ارتباط وی با شخص مورد نظر ممکن نمی‌گردد، ولی وقتی این شماره دقیق، پیوسته و درست باشد به آسانی می‌توان ارتباط برقرار کرد. اگر امروزه نمازها، روزه‌ها و دیگر عبادت‌ها نتیجه‌ای را به دست نمی‌دهد به این جهت است که معرفت عبادت‌کننده ناقص است و گاه در ضمن عبادتی ده‌ها بار خود را جابه‌جا کرده و از عبادت بیرون رفته است.

(۷۸)


ما هم‌اینک در زمان غیبت هستیم و نمی‌دانیم دل ما از چه نوری دور است و ما به چه غروبی گرفتار شده‌ایم. ما در غروب و غربت ولایت به سر می‌بریم و می‌پنداریم هنگام ظهور نیز به رنگ امروز ماست و همین حال و هوا بر زمین حاکم است.

در زمان نوجوانی به درس استادی می‌رفتم که راه آن از منزل ما دور بود و ما در طول این راه تمامی اصول کافی را حفظ می‌کردیم. در آن زمان وقتی این حدیث را می‌خواندم چنین به ذهن ما می‌آمد که معرفت در زمان ما که عصر غیبت است مانند شیری است که در ظرفی است و شیر خراب و فاسد شده و تکه تکه از هم بریده می‌شود. اگر عکس یا شماره تلفنی نیز از هم پاره شود اگرچه عکس و شماره همان است ولی نمی‌توان از آن چیزی به دست آورد.

امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که تشریف می‌آورند هیچ چیز زاید و اضافه‌ای نمی‌آورند و این گونه نیست که دین یا قرآنی جدید بیاورند، بلکه آن حضرت همان دین و سنت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را زنده و احیا می‌سازند و معارفی که در این

(۷۹)


دین است و تکه تکه و بریده بریده شده و موقعیت و توان خود را از دست داده است دوباره بازسازی می‌نمایند. در آن زمان، این روح ملکوتی و این حقیقت، عصمت و ولایت است که به سر بندگان خدا ریخته می‌شود و حواس‌ها جمع می‌گردد، و این گونه نیست که ما می‌پنداریم حضرت با شمشیر و قدّاره به جان بندگان خدا می‌افتند تا فرد فاسدی را باقی نگذارند! و یا به قول بعضی‌ها چند آسیاب از خون عالمان بچرخانند! البته این سخن درست نیست چون در آن زمان دیگر از آسیاب‌های آبی خبری نیست و قدیمی‌ها دروغی را بر اساس ذهنیت و فضای زمان خود ساخته‌اند که آسیاب آبی داشته‌اند!!

خدا رحمت کند مرحوم آخوند را، وقتی از ایشان پرسیدند آقا امام زمان از علما راضی هستند یا نه؟ فرمود: اگر آقا راضی نباشند چه کار کنند؟ مگر کسی بهتر از این‌ها هم دارند؟ خوب‌های این زمان همین‌ها هستند. بنابراین این گونه نیست که آقا با شمشیر و قداره بیایند! مگر فرزند فاطمهٔ زهرا علیهاالسلام قداره کش است؟ گفته می‌شود حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام

(۸۰)


چهارهزار نفر را کشته‌اند و همان بس است! آقا که می‌آید حواس‌ها جمع می‌شود و فهم‌ها بالا می‌رود و همه می‌گویند: عجب، ما نیز این را می‌دانستیم ولی چرا این طور نمی‌فهمیدیم و چنین برداشتی نداشتیم؟! می‌دانستیم، ولی چه اشتباهی کردیم! جمع کردن عقول مانند روشن کردن چراغ است. در جایی که نور کم و تاریک است در آن‌چه خوانده می‌شود اشتباه پیش می‌آید، ولی هنگامی که چراغ‌ها روشن می‌شود دیگر همه می‌بینند. ذهن‌ها، علم‌ها و فکرها در زمان غیبت متفرق و پراکنده و از هم بریده بریده و پاره پاره است؛ درست است که عالمان همه چیز را می‌دانند اما چون دانش آنان پراکنده است مثل جدول یا شطرنجی می‌مانند که چند خانه از آن را حل کرده‌اند اما در بقیهٔ آن مانده‌اند و از به دست آوردن رمز جدول ناتوان می‌باشند.

در زمان ظهور است که شماره‌ها و کدها رُند و راحت می‌شود و همه با هم می‌توانند ارتباط سالمی داشته باشند و در نتیجه همه هم‌دیگر را می‌شناسند و به هم مرحمت دارند و هم‌دیگر را دوست می‌دارند و

(۸۱)


به هم عشق می‌ورزند. در زمان غیبت شماره‌ها رند نیست و تماس‌ها و ارتباط‌ها ناموفق است و گویی همه از هم طلب‌کار می‌باشند و بر روی هم فریاد می‌کشند؟

البته اولیای خدا در زمان غیبت چون می‌توانند از نور معنوی آن حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) استفاده کنند حال مردم عادی را ندارند. هر کس می‌تواند بفهمد آیا امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به او نظر دارد یا نه؛ باید دید دل آدمی چه مقدار جمع و آرام است و به مقداری که آرامش بر زندگی انسان حاکم است به همان اندازه مورد نظر آن حضرت است و حضرت به او توجه دارد، چرا که اشعه‌ای از نور عصمت به خانه و زندگی او افتاده است.

اما اگر کسی در خانهٔ خود جز آشفتگی نمی‌بیند و همسر، فرزند، درس، علم و عبادت او همه آشفته است، باید از آن حضرت طلب خیر و عنایت خاص داشته باشد تا آن حضرت نظری عنایتی نیز به او داشته باشند. آرامش نه به زرنگی است و نه به علم و نه به فکر

(۸۲)


و این امور نمی‌تواند از کسی دستگیری کند و او را به ساحل آرامش رساند، بلکه آرامش تنها در سایهٔ عنایت خاص است که حاصل می‌گردد. فکر و علم و هنر در زمان غیبت بدون داشتن عنایت و توجه خاص مانند خواندن در فضایی تاریک است. باید دل انسان به نور ولایت روشن شود و هیچ چیز جز نور عصمت و ولایت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که امام حافظ و حی و بالفعل ماست نمی‌تواند مشکل انسان را حل نماید.

در این روایت آمده بود: چون قائم ما قیام نماید، خداوند دست قدرت خود را بر بندگان می‌گذارد و عقل‌های آنان را جمع می‌نماید و خردهای آنان را کامل می‌سازد.

دست خداوند همان عنایت و توجه خاص حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است؛ همام گونه که در روایات آمده است: حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام «ید الله» است. این ولایت و قدرت معصوم است که ظاهر می‌شود و در این صورت است که عقل‌ها به هم جمع می‌شود و

(۸۳)


نتیجه‌بخش می‌گردد. علم در میان مردم در زمان غیبت فراوان است اما این حلم و خردورزی یا رؤیت و یا صبوری وبردباری است که اندک است. مردم عصر غیبت به میزان علم خود حلم و خردورزی یا صبر و حوصله ندارند و با خواندن نمازی خسته می‌شوند ولی در زمان ظهور هرچه نماز خوانده شود باز نمازگزار دوست دارد نماز بخواند. در عصر غیبت خماری در جان آدمی افتاده است و خواب، چُرت و بی‌حوصلگی دامنگیر آدمی شده است. عقل‌ها و عمل‌ها در زمان ظهور محکم می‌شود و هیچ عمل و عبادتی برای هیچ کس سخت نیست و کارها آسان می‌شود و عمل به دین نیز برای مردم راحت و آسان می‌گردد. در عصر غیبت، شیطان به‌راحتی در جان و در هر اقلیمی نفوذ می‌کند اما در زمان ظهور توان شیطان اندک می‌گردد و شیطان به‌راحتی نمی‌تواند خود را در هر جایی نفوذ دهد.

درک حضور امام سبب می‌شود عالم گونه‌ای دیگر جلوه کند و تمام عالم هستی زیر و رو شود و خواب‌ها، خوراک‌ها و عبادت‌ها دگرگون گردد. کسی

(۸۴)


که نان حلال ندارد، هرچه از آن خورده می‌شود سیری نمی‌آورد و گویی در خانه‌ای که مال حرام در آن است گرسنگی افتاده است اما فرد زحمت‌کشی که درآمدی ناچیز اما حلال دارد هرچند نان اندکی به خانه می‌برد و به قرصی نان و تخم مرغی می‌سازد توانی از آن می‌گیرد که گویی گوشت و کباب بره خورده و مست و سرحال می‌گردد. لقمه و مال حلال دل انسان را سیر می‌کند اما لقمه‌های حرام و آلوده هرچه می‌خورد باد می‌کند، ولی سیر نمی‌شود و گویی آب دوغ خورده و مرتب احساس گرسنگی می‌کند.

در زمان ظهور برکت گندم‌ها و محصولات غذایی ظاهر می‌شود و انرژی غذاها نیز جمع می‌شود و غذاها خوش‌مزگی خود را دوباره می‌یابد در حالی که در این عصر مزهٔ خود را از دست داده است. اگر خداوند به کسی لطف کند و سر سفرهٔ آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) غذا و میوه‌ای بخورد، متوجه می‌شود غذاهای ما چه‌قدر بی‌مزه است. خداوند به انسان توفیق دهد هم رزق معنوی و هم مادی او از رزق حلال و مربوط به خود آقا امام زمان (عجل الله

(۸۵)


تعالی فرجه الشریف) باشد.

باید توجه داشت درآمد و پولی که مربوط به آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، در صورتی که کسی استحقاق مصرف آن را پیدا کند همین حالات را در انسان ظاهر می‌سازد. بهترین نان در زمان غیبت نان منسوب و متعلق به آن حضرت است که اگر کسی استحقاق خوردن آن را داشته باشد به بهره‌های مادی و معنوی آن می‌رسد و اگر چنین استحقاقی نداشته باشد و از آن استفاده کند واویلاست و روی خوش در زندگی خود و فرزندان خویش نمی‌بیند!

خداوند به انسان توفیق دهد در زمان غیبت رابطه‌ای معنوی با مولایمان هرچند به دقیقه‌ای و به صلواتی، یا قرائت آیه‌ای یا نمازی باشد داشته باشیم. در بیست و چهار ساعت یک دقیقه بنشیند و به نیت نظر به صورت مبارک آن حضرت نگاه کند، درست است او نمی‌بیند اما آن حضرت که او را می‌بیند. در شبانه‌روز وجود چنین رابطه‌ای لازم است تا به انس با آن حضرت بینجامد.

(۸۶)


(۸۷)



روایت « ۸ »

برخورد نیکو و کمال عقل

«علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن جعفر بن محمّد الأشعری، عن عبید اللّه الدهقان، عن درست، عن إبراهیم بن عبد الحمید قال: قال أبو عبد اللّه علیه‌السلام : أکمل النّاس عقلاً أحسنهم خلقا»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: کامل‌ترین مردم در عقل کسی است که اخلاق نیکوتری دارد.

بیان: در این فراز، یکی دیگر از نشانه‌های کمال عقل آمده است. اگر کسی بخواهد به دست آورد عقل وی به کمال رسیده است یا نه باید به اخلاق و رفتار و نحوهٔ برخورد خود با دیگران نگاه کند. کامل‌ترین عاقل، خوش خُلق‌ترین فرد است. کسی که شیرین و ملس، خنده‌رو و خوش برخورد است. افرادی که عقل


۱٫ الکافی، ج ۱، ص ۲۳٫

(۸۸)


بالایی دارند و پخته هستند، خوش اخلاق، خوش کار و در خانه و جامعه برخورد نیکویی دارند و حسن و کمال آنان در همه جا معلوم است.

افراد زیبارو یا قد بلند یا سنگین وزن را به نگاهی می‌توان شناخت و فردی که به کمال عقل رسیده است نیز به حسن خلق او شناخته می‌شود. آنان خوش برخورد، خوش انضباط، خوش معامله، خوش حساب و خوش رفتار می‌باشند و این گونه نیست که تنها بخندند و خنده‌رویی به دیگران را خوش اخلاق بدانند. تبسم نیز در او هست ولی خوش حسابی نیز با او می‌باشد و کسی را در عبادات و معاملات خود ناراحت نمی‌سازد. پدر و پسر نیز باید به صورت متقابل با تبسم به یک‌دیگر برای هم ظاهر شوند. زن و شوهر و برادران و خواهران و نیز صاحب کار، کارفرما و کارگر و استاد و شاگرد باید این گونه باشند آدم خوش اخلاق همهٔ خصوصیات او زیباست و تلخی، شوری، بی‌مزگی، بی‌نمکی و تندی در او نیست. حسن خلق نیز متأسفانه در جامعهٔ ما کم رنگ شده و مردم کم‌حوصله شده‌اند و با اشکالی عصبانی و

(۸۹)


خسته می‌شوند و زود دعوا می‌کنند. انسان اگر سالم باشد و عقلی محکم داشته باشد زود جوش نمی‌آورد.

اگر کمال عقل باشد حسن خلق نیز همراه آن است و اگر حسن خلق باشد کمال عقل نیز با آن است. البته متاع ادب و عقل با درس و علم به دست نمی‌آید؛ چون امری اعطایی است و خداوند است که باید آن را به کسی ببخشد، از این رو باید آن را از خداوند خواست. عقل هبه‌ای است که خداوند آن را به هر کسی مقداری از آن را که می‌خواهد می‌دهد و میان مرد و زن در این مسأله تفاوتی نیست. مرد عصبی یا زن بد اخلاق غیر قابل تحمل است! گاهی مؤمنی زیارت عاشورا و نماز جماعت می‌خواند و اهل معصیت و گناه هم نیست، ولی بد اخلاق است، یعنی عقل وی اندک است؛ بنابراین اگر عقل انسان کم باشد به نماز، روزه، مسجد و زیارت عاشورا ارتباطی ندارد. گاه زنی زیارت عاشورا و نماز شب می‌خواند اما وقتی با شوهر خود مشکل پیدا می‌کند، چنان شوهر را می‌زند که او زخمی می‌شود. خانه باشگاه نیست و جای زندگی است. خانه گهوارهٔ محبت و صفاست و چنان‌چه محلی برای

(۹۰)


دعوا باشد، زورخانه‌ای می‌گردد که دیگر «یا علی» در آن نیست. علم و ادب را با زحمت می‌شود به دست آورد و هر کس می‌تواند عالم شود، اما هر کس نمی‌تواند عاقل شود.

(۹۱)



روایت « ۹ »

خردورزی اعطایی و ادب‌پروری کسبی

«علی عن أبیه، عن أبی هاشم الجعفری قال: کنّا عند الرضا علیه‌السلام فتذاکرنا العقل والأدب، فقال: یا أبا هاشم: العقل حباء من اللّه والأدب کلفة، فمن تکلّف الأدب قدر علیه، ومن تکلّف العقل لم یزدد بذلک إلاّ جهلاً»(۱).

ـ ابوهاشم گوید: ما نزد امام رضا علیه‌السلام بودیم و دربارهٔ عقل و ادب با هم بحث می‌کردیم که امام علیه‌السلام فرمود: عقل بخشش و عطایی از خداوند است و ادب سختی و رنج است. کسی که ادب را با سختی به خود گیرد بر آن دست می‌یابد اما کسی که عقل را با رنج بگیرد چیزی جز نادانی بر او افزوده نمی‌شود.

با زحمت و سختی می‌توان عالم شد ولی عقل با سختی به دست نمی‌آید بلکه اگر کسی در پی کسب


۱٫ الکافی، ج ۱، ص ۲۳٫

(۹۲)


عقلانیت باشد هرچه بکوشد جز بر ناآگاهی و جهل او افزوده نمی‌شود و دستاوردی ندارد و بی‌عقل‌تر می‌شود! این سخن بسیار سنگین است. کسی که بخواهد ادای افراد عاقل را در آورد یا خود را به تعقل بزند چیزی به چنگ نمی‌آورد جز جهل و نادانی. اگر کسی مشکل عقلانی و معرفتی دارد نباید دست و پا زند که اگر چنین کند جاهل‌تر می‌شود. فردی که عقل کم و اندکی دارد باید سراغ عاقلی که خداوند به او عقل فراوانی داده است را بگیرد و از او در کارهای خود مشورت و کمک بخواهد. انسان با چند تست و آزمایش می‌تواند خود را بشناسد که آیا عقل خوب و کافی دارد یا نه. اگر با عقلانیت و تعقل خود چند کار انجام داد و در آن موارد اشتباهاتی پیش آمد باید به فردی عاقل‌تر از خود مراجعه کند و با او مشورت نماید. برخی خیلی عاطفی هستند و کم‌تر عقلانی می‌اندیشند، چنین فردی باید با افراد عاقل مشورت کند و خود را اذیت نکند! کسی که زیاد اشتباه می‌کند یا در مشکلات هرچه می‌اندیشد راه برون‌رفت سالمی نمی‌یابد نیاز به مشورت با فردی را دارد که خداوند به

(۹۳)


او عقل عطا کرده است و در این میان تفاوتی ندارد ظرف مشورت زن باشد یا مرد؛ چرا که خداوند همان‌گونه که به برخی از مردان عقل می‌بخشد به بعضی از زنان نیز عقل اعطا نموده است. زن را می‌توان امتحان کرد و چنان‌چه عقل خوبی دارد و از خداوند، آخرت، قناعت، آبرو و عزت سخن می‌گوید با او می‌توان مشورت نمود و اگر زنی است که جز از طلا و لباس و دنیا سخن نمی‌گوید باید مواظب بود انسان را به‌خاطر طلا و مال دنیا به گناه، معصیت و هزینه‌های اضافی نکشاند. البته مردی که عقل داشته باشد ممسک نیز نخواهد بود و برای خانه و زندگی و زن و فرزند هزینه می‌کند. اما روایت ذیل: «کتاب الإمامة والتبصرة: عن هارون بن موسی، عن محمّد بن علی، عن محمّد بن الحسن، عن علی بن أسباط، عن ابن فضّال، عن الصادق، عن أبیه، عن آبائه علیهم‌السلام ، عن النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله قال: شاوروا النّساء وخالفوهنّ؛ فإنّ خلافهنّ برکة»(۱).

ـ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: با زنان مشورت نمایید و با نظر آنان مخالفت کنید که در مخالفت با آنان


۱٫ علامه مجلسی، بحار الأنوار، ج ۱۰۰، ص ۲۶۲٫

(۹۴)


برکت و رشد است.

باید دانست این روایت زنانی را می‌گوید که به هنگام مشورت جز دنیا و اطفار دنیایی چیزی دیگر به ذهن ندارند. زنانی که جز از دنیا نمی‌گویند، عمل به عکس گفتهٔ آنان خیر و سعادت آخرت را در پی دارد، اما اگر زنی باشد که سلامت دنیا و سعادت آخرت را دنبال می‌کند و خداوند عقلی وافر به او عطا کرده همانند مردانی که خداوند به آنان عقل اعطا کرده است می‌توانند طرف مشورت قرار گیرند. ما بحث از عقل و خرد زنان را به تفصیل در کتاب زن آورده‌ایم.

کسی که در چندین معامله اشتباه و ضرر می‌کند و تصمیم‌های مهم زندگی وی آکنده از خطاست باید از فرد عاقلی کمک بگیرد و با او مشورت کند و این نیز مشکلی نیست چرا که هر انسانی بسیاری از چیزها را ندارد و همان گونه که برخی پول دارند و برخی وام و برخی سرمایه دارند و بعضی فقر، برخی نیز ممکن است عقل نداشته باشند و آنان باید در کارهای بزرگ و مهمی که دارند مشورت نمایند.

ان‌شاء الله خداوند به همهٔ ما حسن، سرور،

(۹۵)


محبت، مهربانی، عشق، علاقه و ارادت به حق تعالی و اولیای خود را عطا نماید.

(۹۶)

مطالب مرتبط