نگاهی نقادانه به سیاست متعالی ملاصدرا و برخی از تدبیرهای فکری، سیاسی و نظامی انقلاب اسلامی
شناسنامه
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | تدبیرهای سیاسی: نگاهی نقادانه به سیاست متعالی ملاصدرا و برخی از تدبیرهای فکری، سیاسی و نظامی انقلاب اسلامی/ محمدرضا نکونام. |
مشخصات نشر | : | اسلامشهر: انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۲. |
مشخصات ظاهری | : | ۸۴ ص.؛ ۱۴×۲۱ سم. |
فروست | : | مجموعه آثار؛ ۱۶۲. |
شابک | : | ۳۵۰۰۰ ریال۹۷۸-۶۰۰-۶۴۳۵-۷۷-۰ : |
وضعیت فهرست نویسی | : | فاپا |
عنوان دیگر | : | نگاهی نقادانه به سیاست متعالی ملاصدرا و برخی از تدبیرهای فکری، سیاسی و نظامی انقلاب اسلامی. |
موضوع | : | صدرالدین شیرازی، محمدبن ابراهیم، ۹۷۹ – ۱۰۵۰ق. — دیدگاه درباره سیاست و حکومت |
موضوع | : | ولایت |
موضوع | : | ولایت فقیه |
رده بندی کنگره | : | BBR۱۱۲۳ /س۹ن۸ ۱۳۹۲ |
رده بندی دیویی | : | ۱۸۹/۱ |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۲۹۹۳۶۴۹ |
(۴)
فهرست مطالب
پیشگفتار··· ۷
تدبیر اول:
سیاست متعالی ملاصدرا··· ۱۱
تدبیر دوم:
معرفت، ولایت و قدرت··· ۵۳
تدبیر سوم:
لزوم پیرایهزدایی فوری از فرهنگ دینی برای تحقق… ··· ۶۵
تدبیر چهارم:
اطاعتپذیری محبانه؛ فرهنگ اهل ولایت··· ۷۳
(۵)
(۶)
پیشگفتار
مرحوم صدرا از معدود فیلسوفانی است که بر دیانت شیعه بوده و در فلسفه، عالمی بسیار برجسته است. کمتر فیلسوفی است که در تشیع آنان شبهه نباشد اما در تشیع ملاصدرا کسی حرفی ندارد و نخستین امری که خط مشی سیاسی ملاصدرا را مشخص مینماید مکتب شیعی اوست. دومین امری که زندگی سیاسی و همراه با مبارزه ملاصدرا را میرساند قیام وی بر علیه عالمان قشریگرای آن زمان است که این عمل سیاسی وی در کتاب «کسر الاصنام الجاهلیة» خود را بهخوبی مینمایاند و البته عمل او نمایانگر اندیشه سیاسی اوست. ایشان چون چند گام نیز از زمان جامعه خود پیش بوده است مورد پذیرش جامعه آن روز واقع نگردید و به دستور مستقیم شاه عباس به تبعید فرستاده شد و حوزههای علمیه بعدها بود که با ایشان به صورت جزیی همراه گردید. ملاصدرا در زمان خود در غربت خلق به سر میبرد و مجبور بود همچون خانه بهدوشان از این منطقه به آن
(۷)
ناحیه رود و آواره این بیابان و آن شهر باشد، اما اندیشه وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به مدد تلاشهای علامه طباطبایی رحمهالله و شاگردهای ایشان و نیز با توجه به مشی فلسفی آقاي خمینی حکمت برتر روز گردیده است و از آن بسیار سخن گفته میشود و از صدرا نیز فراوان تجلیل میگردد. تأثیر فلسفه وی بر بسیاری از رشتههای علوم انسانی نیز در حال ظهور است. فلسفه وی بر مبانی سیاسی نیز تأثیر خود را گذاشته است و همایشی در این زمینه برگزار شد که همایش سیاست متعالیه از دیدگاه حکمت متعالیه نام داشت. پژوهشکده دفتر تبلیغات اسلامی به بهانه برپایی این همایش مصاحبهای را با نگارنده انجام داده است که در این کتاب میآید.
اما تدبیر دوم این کتاب، سه اصل را به بحث میگذارد: یکی، معرفت حقیقی حق و شناخت راستین پروردگار، دودیگر، ولایت که حقیقت توحید و مغزای آن به شمار میرود و مسلمین را از پراکندگی و تشتت دور میدارد و در نهایت، داشتن قدرت ظاهری و باطنی با حضور فعال و مؤثر در جهان به واسطه علم و تکنولوژی و با ظهور ایمان و اقتدار روحی.
تدبیر سوم از لزوم پیرایهزدایی فوری از فرهنگ دینی برای تحقق کارآمدی نظام جمهوری اسلامی میگوید و در آن به برخی از معضلات کلان کشور پرداخته شده است.
تدبیر چهارم نیز اطاعتپذیری محبانه را فرهنگ اهل ولایت
(۸)
میداند و متن یک سخنرانی است که در دیدار جمعی از پاسداران انقلاب اسلامی به مناسبت روز پاسدار ایراد شده است. در آنجا گفته شده اطاعتی که از سر ترس باشد یا قوانین و مقررات، آن را ایجاب نماید، پشتوانه معرفتی و ولایی ندارد و کسی که به سبب ترس از توبیخ، اطاعتپذیر میشود در واقع سربازی معمولی است و برای تمامی مردم دنیا امر مرسومی است، ولی این عشق است که انسان را برای پذیرشِ ولایی که فرهنگ شیعه است آماده میسازد و عشق ریاضتی است برای رسیدن به باب ولایت که روح و بدن را گرم میسازد تا صعوبت ولایت آن را خرد و شکسته نسازد و باب تحملپذیری بنده را بالا برد و در انقلاب اسلامی برگ برنده در دست کسانی بود که رفتند و آنان که ماندهاند اگر در شهر که میآیند معمولی باشند و ریزش نمایند باختهاند؛ چرا که اگر کسی عاشق و دلباخته باشد هم بر خاک جبهه و هم بر آسفالت خیابان، خدای خود را در نظر دارد. هراسی که در دل دشمن از ولایتمداران راستین و صاحب بینش وجود دارد برگرفته از قدرت عشق است و بازوی آنان با ندای «یا حسین» است که نیرو میگیرد.
وآخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین
(۹)
(۱۰)
تدبیر ۱
سیاست متعالی ملاصدرا(۱)
بسم اللّه الرحمن الرحیم. از زحمات شما عزیزان و حضور شما تشکر میکنم که در جرگه مسایل علمی با اهل علم فعالیت میکنید و کاری مغتنم است. پیش از آنکه وارد بحث سیاست متعالیه ملاصدرا شوم به صورت ارتجالی چند بحث را طرح میکنم و درخواست دارم در چالشهایی که گفته میشود صبور و بردبار باشید. به حمد الهی اهل فضل هستید و زحمت کشیدهاید. اگر با شما نشود سخن گفت، بدانید با دیگران در جامعه بسته ما نمیشود چیزی گفت.
مرحوم صدرا در فلسفه اسلامی و در دیانت شیعه عالمی
- این نشست در تاریخ ۲۰ / ۴ / ۸۷ برگزار شد و متن آن با تلخیص و حذف برخی مطالب، در کتاب «سیاست متعالیه از منظر حکمت متعالیه»، دفتر دوم (نشستها و گفتوگوها»، ص ۲۰۶ با عنوان: «فلسفه؛ چشماندازها و چالشها» از سوی نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی منتشر گردیده است.
(۱۱)
بسیار برجسته است. کمتر فیلسوفی است که در تشیع آنان شبهه نباشد اما در تشیع ملاصدرا کسی حرفی ندارد و این نکته بسیار مهمی است. برای بسیاری از بزرگان و اعاظم ما شبهاتی در حریمشان ایجاد کردهاند. برای نمونه، ابنسینا فیلسوفی است که در مذهب او اختلاف کردهاند؛ هرچند ما به جزم میگوییم او شیعه است. اما در رابطه با ملاصدرا دوست و دشمن در تشیع او بحثی ندارد و تشیع وی خط سیاسی او را به طور کلی مشخص میسازد.
زندگی ملاصدرا نیز یک زندگی تمام سیاسی بوده است. درست است که او از علم سیاست بحثی نکرده است اما عمل سیاسی دارد و عمل او نمایانگر اندیشه سیاسی اوست. ایشان چون چند گام نیز از زمان جامعه خود پیش بوده است مورد پذیرش واقع نمیشود و جامعه علمی و حوزههای علمیه بعدهاست که به ایشان ملحق میشود که در این رابطه بعد از این به تفصیل سخن خواهیم گفت.
پیشامد وضعیت جدید برای مراکز علمی
اما مطالبی که عرض کردم برای شنیدن آن صبور باشید این است که بزرگان و اعاظم ما در گذشته جامعه نداشتند و در واقع
(۱۲)
منزوی و منفرد بودند و به تعبیری رهبانیت داشتند. آنان در گوشه مدرسه یا شهری مینشستند و کتاب مینوشتند. مثل مرحوم ملاصدرا جایی مثل کهک را هرچند به اجبار و در پی تبعید انتخاب میکند و برای خود کتاب مینوشته است. کتابی که در آن زمان هیچ کارایی نداشته و تنها با آن نفرین و دشنام را نصیب خود میکرده است. به هر روی عالمان ما در جامعه مؤثر نبودهاند.
گرچه با تحقق انقلاب بود که به این مسایل خاتمه داده شد و امروز اسلام به عنوان دینی اجتماعی و عمومی شناخته میشود. از این رو هم خوبیهای آن زود خود را نشان میدهد و هم چالشهایی که به سبب بدفهمی و استنباط نادرست از دین پیش آمده است. درست است ملاصدرا فیلسوف بوده است اما کسی وجود نداشته تا او را آزمایش و امتحان نماید و حکایت او این مَثَل است که «برای نهادن چه سنگ و چه زر». آنان جامعه نداشتند و نسخههایی را که داشتند در کتاب و برای خود مینوشتند اما اینکه آیا این نسخهها میتواند تأثیرگذار باشد یا نه، محکی نداشته است؛ برخلاف امروزه که هر سخنی گفته شود در جامعه محک میخورد و هر فتوایی که داده شود، آثار خود را از نظر اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی، سیاسی و نظامی در
(۱۳)
سطح جامعه نشان میدهد و مشخص میسازد آیا این فتوا سبب رشد جامعه شده است یا عقبگرد آن؛ چرا که عالمان ما در جامعه به صورت زنده و پویا فعالیت دارند و فرایند استنباط فتوا به اجرایی شدن آن به صورت اجتماعی میانجامد و جامعه ایران محک و معیاری برای ارزیابی موفقیت یا شکست و بنبست فتواهاست. برخلاف عالمان گذشته که موقعیت اجتماعی نداشتند و چیرگی طاغوت و زور شاهان و خوانین ساختار علمی را از آنان گرفته بود. اما فیروزی یا نافرجامی فتواها در جامعه ما خود را بهزودی نشان میدهد. این برای حوزه علمیه امتیازی است ولی از یک جهت نیز خطرناک است و آن اینکه جامعه امور منفی حوزهها را بهسرعت درک میکند و جایی برای پنهانکاری در این زمینهها نیست و هرگونه تلاش برای پنهانکاری نیز نتیجه عکس میدهد. برای نمونه، دیگر نمیتوان بهراحتی کسی را در اوج مرجعیت نشاند بدون آنکه صلاحیت آن را داشته باشد و نمیشود کسی را که صلاحیت مرجعیت دارد بهراحتی به زیر آورد. همچنین از آنجا که عالمان شیعی همواره دشمنان بسیاری دارند یک نقطه منفی آنان را، با تبلیغات بزرگنمایی میکنند ولی باز میتوان این تهدید را به فرصت تبدیل نمود و از آن در قدرتمند سازی خود بهره برد؛ چرا که مسیر پیشرفت از بستر رفاه،
(۱۴)
عافیتطلبی و تمجیدهای بیمورد عبور نمیکند و این امور منفی با آنکه خطرناک است، عوارض و آثار خود را زود نشان میدهد و در واقع برای حوزهها حسن است و آن را قدرتمند میسازد. این نکته است که ایستادگی محکم و مبارزه و ایثار عالمان حوزه و همت و تلاش مضاعف آنان را میطلبد.
در گذشته از مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی استفتایی پرسیده بودند و ایشان فرموده بود من برای آن فتوا ندارم و چیزی به ذهنم نمیآید و مردم منتظر باشند، اما امروزه مردم از عالمان دینی چنین چیزی را نمیپذیرند و آنان باید در هر زمینهای پیشتاز و جلودار باشند و با فتواهایی احتیاطی نیز نمیشود جامعه را اداره کرد و باید بهطور قطعی فتوایی داشته باشند که مثل قانون شفاف و روشن باشد و صراحت در آن موج بزند. ما در کتابهای فقهی خود که برخی از آن چاپ شده است مانند «حقیقة الشریعة فی فقه العروة»، «تحریر التحریر»، «احکام پزشکی» و «مناسک حج» یک فتوای احتیاطی نداریم. امروزه یک فتوا ممکن است هزاران نفر را از زندان آزاد کند و به یک فتوا ممکن است صدها نفر دستگیر و زندانی شوند و هر فتوایی اثری در جامعه دارد. فقه امروز ما از قصابیها، نانواییها، دانشکدههای پزشکی و دانشگاهها گرفته تا فرهنگ و اقتصاد و سیاست را باید اداره کند و
(۱۵)
برای هر کسی نسخه و ویزیت داشته باشد، موقعیتی که در هزار سال گذشته برای حوزههای علمیه پیش نیامده است و حوزه علمیه امروز با دغدغه مردم خود هست که فتوا میدهد. اینگونه است که حوزهها اگر کاستی یا کمکاری داشته باشد یا به رفاه و عافیتطلبی دچار شده باشد بهراحتی مشهود همگان است و این نکتهای بسیار مهم است.
نیاز تمامی علوم حتی فقه به فلسفه
نکته دوم که باید به آن توجه داشت و آن را در شیعه به عنوان یک فرهنگ نهادینه نمود این است که تمام علوم برای آنکه به حقیقت متصف باشند و دارای ارزش صدق گردند به فلسفه نیازمند هستند. سیاست و حتی فقه با فلسفه که قدرت اندیشه انسانی است میتواند گزارههای صائبی را به دست آورد. همواره حکمت عملی که بسیاری از دانشها را در بر میگیرد به معیار حکمت نظری است که ارزش مییابد و سرآمد دانشها در حکمت نظری، فلسفه و جهانبینی درست و قدرت اندیشیدن سالم و منطقی است و تا اندیشه منظم نباشد عمل موزونی نمیتوان داشت.
در سیاست کسی میتواند توانمند باشد که پیش از آنکه به جرگه اهل سیاست وارد شود و اقدام به عملی سیاسی نماید یا
(۱۶)
اندیشهای سیاسی را طراحی کند، دارای فلسفه باشد. متأسفانه در جامعه ما این اصل رعایت نمیشود و کمتر سیاستمداری را میتوان سراغ داشت که فلسفه خوانده باشد یا اهل فلسفیدن و تعقل منطقی باشد و سیاستمداران بیشتر روزنامهای سیاست میکنند و خیابانی بزرگ میشوند و تصمیم میگیرند. با یک ناراحتی از کسی او را اخراج میکند هرچند بازویی توانا یا مغزی متفکر داشته باشد و با گرفتن یک جایزه، سیستم فکری شما را تغییر میدهد. کسی میتواند منطقی بیاندیشد که آموزش دیده باشد و چنین نیست که رعایت موازین منطقی در ذات کسی باشد یا خودبهخود ملکه او باشد.
ما باید منطقی فکر کردن را از پیشدبستانی و در سالهای نخست آموزش به کودکان خود بیاموزیم و فلسفه را برای کودکان آموزشی نماییم تا فکر خام و فعلیتنیافته آنان به مرور زمان نظاممند و شکوفا شود.
اهمیت ادبیات؛ بهویژه مادهشناسی و اشتقاق
سومین مسأله این است که هرجا سخن از فلسفه میشود پیش از آن باید از ادبیات نام برد. فلسفه تا ادبیات و زبان و ماده کلمات را در اختیار نداشته باشد نمیتواند نه منطقی بیاندیشد و نه منطقی سخنی بر زبان آورد و درگیر مغالطات زبانی و لفظی
(۱۷)
میشود. برای نمونه منطقی باید بداند ضرب سکه با ضرب زید چه تفاوت یا شباهتهایی دارد و وجه تسمیه این دو چیست. در زبان فارسی شاید دهخدا را بتوان سلطان لغت فارسی دانست اما واژههایی که در این کتاب معنا شده است بسیار جای نقد و نظر دارد. فرهنگهای لغت عربی نیز خبرنگاری و گزارشنویسی از گویشهای اعراب بادیهنشین است و در هیچ کدام تحلیل و مادهشناسی وجود ندارد و گاه معنای لازمی بهجای ملزوم، یا ملازمات ذاتی به جای اعراض آمده است. هماینک دانش اشتقاق رو به فراموشی رفته است و بیشتر افراد و عالمان به صورت کلی، نه دقیق و جزیی سخن میگویند. برای نمونه ما در کتاب «زن؛ مظلوم همیشه تاریخ» نسبت به خواستگاری گفتهایم آنچه فرهنگ دهخدا و عمید درباره معنای آن گفتهاند اشتباه و عامیانه است. فلسفهای که ادبیات نداشته باشد فرهنگی عامیانه مییابد. برای نمونه تفاوت کارگر با کارمند که یکی پسوند «مند» و دیگری پسوند «گر» دارد در چیست؟ آن یکی زحمت و تلاش دارد و این یکی نه. کشورهای صنعتی برای پیشرفت خود بر زبانشناسی بسیار سرمایهگذاری کردهاند؛ چرا که زبانشناسی و ادبیات است که میتواند علوم دیگر را نیز با دقت به جزییات و انعکاس آن رشد دهد. هماکنون چون حوزه ما نه ادبیات دارد و
(۱۸)
نه فلسفه، ما آن را تقلیدی و معلوماتی میدانیم و نه حوزهای علمی. دانشگاهها نیز در علوم انسانی دانشهایی وارداتی دارد. بله، اگر انقلاب بر اساس آزادمنشی که فرهنگ شیعه دارد و به سبب نیازی که خود احساس میکند و نیز با توجه به آنکه نیروهای آن جوان است و کشوری جوان به شمار میرود که نیروی خلاق و کاری بسیاری دارد میتواند به اندک زمانی به این نابسامانیها خاتمه دهد. این کشور مثل اسپانیا کشوری پیر نیست و جوان بودن آن سبب رشد ناخودآگاه آن میشود و به صورت خودکار فعالیت میکند. اما متأسفانه به سبب نداشتن برنامه، درصد بالایی از انرژی خود را بیهوده از دست میدهد. اگر ما برنامه داشته باشیم دنیا را به اندک زمانی به چالش میکشیم. این کشور تنها تا دو دهه دیگر است که جوان باقی میماند و فرصت جوانی آن زمانی و موقتی است و باید از این فرصت استفاده کرد و نباید خیال کرد ما هر روز میتوانیم رشدی از جنس رشد فعلی داشته باشیم. یک جوان از سی تا پنجاه سال است که میتواند بهخوبی کار کند و بعد از آن سراشیبی، هبوط و سستی است و نظام باید موقعیت فعلی خود را قدر بداند.
اهمیت ادبیات؛ بهویژه مادهشناسی و اشتقاق
ما در این فضا برداشت جدیدی درباره فقه مطرح کرده و
(۱۹)
گفتهایم حوزههای علمیه باید دانش فقه را به موضوعشناسی و ملاکشناسی مجهز نماید. هزار سال است که میگویند شناخت موضوع، شأن فقیه نیست و یکی از ارکان فقه را که سبب میشود متناسب با زمان و مکان و مقتضیات این دو حکم دهد، از آن گرفتهاند و در نتیجه نمیداند مسافر به چه کسی میگویند و آیا بلاد کبیره با صغیره در احکام مسافر دخالتی دارد یا نه یا نمیداند غنا و موسیقی چیست؟ ما در کتاب شش جلدی فقهنوشت غنا و موسیقی تاریخ فقهی عصر غیبت را در این زمینه بررسیدهایم و سخن تمامی فقیهان نامدار هر عصری را آوردهایم و موضوعشناسی آنان از غنا و موسیقی را نقد کردهایم و موسیقی را به تعبیر امام صادق علیهالسلام «مزمار اعظم»(۱) دانستهایم. هماینک موسیقی به دست نیروهای ضد انقلاب افتاده است و آنان در لسآنجلس نشستهاند و با ترانههای خود که در بسیاری از خانههای ایرانی شنیده میشود، فرهنگ ما را به چالش کشیدهاند و بر آن هستند تا ذهن جوانان را با موسیقی و به نفع خود تسخیر کنند. بیاییم ما از موسیقی بر علیه آنان استفاده کنیم. فقه، خود باید موضوع احکام را بشناسد و آن را به عرف ارجاع ندهد؛ چرا که عرف نیز برای شناخت بسیاری از موضوعات به فقیه مراجعه
۱ـ «وأشبه شیء بذلک المزمار الأعظم» مفضل بن عمر جعفی، التوحید، ص ۲۳٫
(۲۰)
میکند و دور ناموزونی پیش میآید.
سرنوشت فلسفه صدرایی
اما از سرنوشت فلسفه بگوییم. بنده خوشحال هستم که شما سیاست متعالیه مرحوم ملاصدرا را پیگیر شدهاید. صدرا فیلسوفی مظلوم و دردمند بوده است ولی به صورت قاطع عرض میکنم مرحوم ملاصدرا برای امروز ما کافی نیست و جامعه ما نیاز به فلسفهای متناسب با دانش امروز خود دارد. ما تاکنون فلسفه صدرا را در هزار ساعت جلسه علمی و درسی نقد کردهایم. چند سال پیش به مناسبت چهارصدمین سال تولد مرحوم صدرا سمیناری گرفته بودند و من شرکت نکردم و به آنان گفتم این بنده خدا در زمان خود تا صد سال بعد فحش میخورد و حالا بعد از چهارصد سال شما میخواهید تا صد سال دیگر از او تعریف کنید. تمجید حوزه از او دیر شده است و دیگر نباید فلسفه او را معیار قرار داد و آن را در دانشگاه بدون آنکه نقدی بر آن زده شود تدریس کرد. تاریخ مصرف این فلسفه گذشته است. ما در آن زمان مصاحبهای با روزنامه خراسان راجع به مرحوم ملاصدرا داشتیم و در آنجا گفتهایم مرحوم ملاصدرا یک شارح بسیار قوی در فلسفه است و نباید او را خلاق و مبتکر در این دانش دانست. او شارح است و مثل ابنسینا نبوغ
(۲۱)
نداشته است. ملاصدرا در زمان خود از این همه تشتت در حوزه اندیشه خسته شده بود. اشراقیان، مشاییان، متکلمان و عارفان برای خود حوزهها و کتابهای جداگانه درسی داشتند. ملاصدرا تمامی آن کتابها را جمعآوری کرد و به مطالعه و تهذیب آن روی آورد و هر گزارهای را که صایب و درست میدانست از آنها جدا نمود و آن را بههمراه آیات قرآن کریم و روایات عرضه کرد و اینگونه بود که کتاب نُه جلدی «الاسفار الاربعة» را نگاشت. کتابی که هشت جلد آن از نوشتههای دیگران جمعآوری شده است و نقدها و نوآوریهای آن بیش از یک جلد نمیباشد. استقلال صدرا در مواجهه با افکار مختلف و بیطرف او نسبت به تمامی آنها سبب مخالفت عالمان حاکم در آن زمان با وی شد؛ چرا که او را با خود نمیدیدند. برخی از عالمان متنفذ آن زمان، مرحوم صدرا را چهرهای منفی اعلام کردند. میگویند مرحوم میرداماد که امام جماعت فیضیه بوده به او گفته است تو را فحش و دشنام میدهند چون معارف را برهنه در کتابهای خود آوردهای اما احترام مرا دارند چون همین حرفها را در لفافه اصطلاحات پیچیده گفتهام. تعبیر وی از وجود به اسطقس و از خداوند به فوق اسطقسات در مطایبهای مشهور آمده است. آنچه ملاصدرا در فلسفه خود آورده است در کلام فیلسوفان،
(۲۲)
عارفان یا متکلمان پیش از وی به صورت نامنظم و با وجودی ضعیف دیده میشود. حتی عنوان «صدرالمتألهین» نیز در نوشتههای ابنسینا وجود دارد. ما او را شارح درجه یک در فلسفه میدانیم که توانسته است بر تمامی افکار موجود در زمان خود احاطه یابد و آن را تبیین کند و بر آن نقد زند اما نقدهای وی چندان تحولی شگرف، عمیق و ماندگار در فلسفه ایجاد نکرده است. مشکل فلسفه صدرا این است که بر ماهیت، کلیات خمس و جواهر و اعراض و بهطور کلی بر دادههای منطقی ارسطو تکیه دارد. وی، به وجود اصالت میدهد و ماهیت را برخلاف رأی استاد خویش میرداماد فرع بر وجود میشمرد و چنان در این رأی جازم است که حتی حاضر است به استاد خویش با تعبیر ظالمین یاد کند. او به محیی الدین نگاه تمجیدی دارد و در بعضی مواقع او را تخریب کرده است. این مسایل نشان میدهد صدرا خود را وامدار کسی نمیداند و بر اساس تفکر خود هست که حرکت میکند و در اندیشه همواره استقلال داشته است و این برای ملاصدار عظمت و فضیلت بزرگی است. او فلسفه را در زمان خود به اندازه توانی که داشته بازسازی نموده و برای زمان خود نیز موفق بوده است اما تاوان این جرأت و شجاعت را داده و دشنام میخورده است. میگویند او به زیارت مرقد حضرت
(۲۳)
امیرمؤمنان علیهالسلام میرود و در حال طواف بوده است که میبیند کسی لعن ملاصدرا را میگوید. از او علت لعن را میپرسد و او میگوید صدرا به وحدت وجود و موجود قایل است. ملاصدرا به او میگوید اگر صدرا چنین نظری دارد پس او را لعن کن. چون میدیده او نیز ثواب میبرد و صدرایی را برای خدا لعن میکند که نظر کفرآمیز دارد. او فیلسوفی آزاده بوده که همچون خانه بهدوشان به جایی تعلق خاطر نداشته است و به هیچ درباری، صاحب منصبی، بزرگان و حتی اساتید خود وامدار نبوده است. طبیعی است چنین فردی است که میتواند مبارز و انقلابی، حر و آزاده باشد. او در پی منافع مادی و زندگی خویش نبوده و زندگی، شغل دست چندم او میشده است. او چنین مرد بزرگی است که کمترین اهمالی نسبت به افکار وی سبب مدیون شدن به او را در پی دارد، اما این باعث نمیشود که ما افکار او را نقد ننماییم و به تعریف و تمجید از فرهنگ فلسفی او بسنده کنیم. دانش علمی امروز جامعه و شگرفی محتوای انقلاب اسلامی بهمراتب بزرگتر از آن است که به فرهنگ فلسفی صدرا بسنده کند و فلسفه مرحوم صدرا کوچکتر از آن است که بتواند به عنوان پشتوانه عقلی و فلسفی انقلاب به شمار رود و توان کشیدن این وظیفه عظیم را ندارد. فلسفه صدرا تمامی گذشته خود را داراست و
(۲۴)
با بودن نه جلد اسفار میتوان از کتابهای عقلی پیش از او چشم پوشید اما چنین نیست و به تعبیر مرحوم آقای شعرانی نه جلد اسفار یک جلد بیشتر نیست و هشت جلد آن عبارتهای دیگران است ولی عظمت ملاصدرا در این یک جلد است و این یک جلد سبب زنده ماندن اثر او تاکنون شده است. وی، گاه عین عبارات فخر رازی یا ابنسینا یا شیخ اشراق را میآورد و بر آن نبوده است تا عبارتپردازی کند، بلکه میخواسته به بازسازی فرهنگ عقلی بپردازد و چون این هدف را داشته است گاه اهمیتی نمیدهد قایل آن کیست و تنها عبارت را نقل میکند؛ چرا که میخواهد سخن را بازسازی نماید. او یک جلد کتاب دارد که نظریهپردازی میکند. نظریهای که گاه یک سطر آن میتواند تحولی بزرگ در دنیای علمی به وجود آورد. ایشان نظریهپرداز بوده، نه ویراستار و عبارتپرداز. اگر بخواهیم از لحاظ ادبی بگوییم، شیخ اشراق به مراتب قلمی بهتر از ملاصدرا دارد. او اشکالات فخر رازی را بهخوبی بررسی و نقد میکند و نشان میدهد که جراح و کارشناس است. او اوقات خود را به عبارتپردازی هدر نمیدهد و گاه عین عبارات فخر رازی را میآورد.
فلسفه سیاسی ملاصدرا
(۲۵)
فلسفه سیاسی صدرا زندگی اوست. زندگی او هیچگاه از سیاست جدا نبوده و در بسیاری از سخنان وی میتوان آن را برداشت کرد. انقلابیترین کتاب وی «کسر الأصنام الجاهلیة» است. او مبارزه خود با عالمان متحجر را در این کتاب، آفتابی میکند. او در این کتاب بر آن است تا بشکند و کسی را کسر نماید. آن هم کسانی را که از اصنام و بتها هستند. کسانی که در جاهلیت و نادانی بزرگ شدهاند. شما میپرسید آیا ملاصدرا زندگی سیاسی داشته است یا خیر؟ ما وقتی این کتاب را مورد مطالعه قرار میدهیم این پرسش شما مثل آن میماند که کسی بگوید مگر حضرت ابراهیم زندگی سیاسی داشته است؟ در حالی که او با تبری بتها را شکست و با درایت تمام آن را بر دوش بت بزرگ گذاشت. ما باید زندگی سیاسی و مبارزاتی چنین رجالی را رأس مال و سرمایه حوزههای علمی و خود قرار دهیم تا بتوانیم از چالشها و مشکلات با مدد گرفتن از نوع زندگی آنها بگذریم.
جامعه امروز ما با فلسفه غرب، با شطرنج و انواع سرگرمیها و با موسیقی و نیز انواع ورزشها زندگی میکند، اما کدام فلسفه ماست که بتواند برای این امور تحلیل عقلی و طراحی داشته باشد؟ آیا فلسفه ما حتی توانسته است با مردم
(۲۶)
شیعی ما ارتباط داشته باشد تا چه رسد به ممالک دیگر و دنیای غرب؟! این فلسفه کهنه شده است و هرگونه سرمایهگذاری برای احیای آن بدون نقد و بازپیرایی آن و تأسیس فلسفهای نوین، هدر دادن امکانات و تلف کردن وقت است. این فلسفه اگر به دانشگاه برود تنها ذهن جوانان را به گمراهی میکشاند و چنین جوانی ده سال دیگر که نقد آن به بازار آمد از این فلسفه و مروجان آن دچار بدگمانی میشود یا تنفر مییابد.
از رادیو شنیدم قبر مرحوم ملاصدرا را در بصره پیدا کردهاند و میخواهند آن را به ایران بیاورند. شاید آن را به شیراز ببرند و مانند حافظ برای آن بقعه یا بارگاهی بسازند. این کارها مشکل فرهنگ ما را حل نمیکند و این کارها برای زمانهای گذشته بود که جواب میداد. پیش از انقلاب، من تابستانی در همدان بودم. کنار قبر مرحوم ابنسینا نشسته بودم و فاتحه میخواندم که خبرنگاری گفت حاج آقا نظر شما راجع به ابنسینا چیست؟ در آن زمانها ویترینی بر روی قبر ابنسینا نهاده و جمجمهای را درون آن گذاشته بودند و میگفتند جمجمه ابنسیناست که پوسیده نیز بود. به آن خبرنگار گفتم: «کدام ابنسینا را میگویید؟ این کله پوک را یا آنی که من میشناسم؟» بیچاره خندهاش گرفت و ضبط خود را خاموش کرد. امروز نمیتوان کارها را با
(۲۷)
جنجال و تبلیغات پیش برد و ما باید به صورت واقعی کار کنیم.
دیگر اینکه، شما که زحمت میکشید باید بدانید هر چه نسبت به این مرد بزرگ کار کنید، باز کم است و نمیتوان قدر این بزرگ مردان فرهنگ شیعی را دانست. ما در چهارصد سال گذشته کسی را در حد ایشان نداشتهایم، اما میخواهم عرض کنم صرف تکریم کافی نیست و فرهنگ فلسفی ملاصدرا یا سیاست متعالی او که برگرفته از فلسفه اوست باید تحلیل شود و به صورت نو و بهروز و نیز با رعایت معیارهای عقلی و منطقی ارایه شود و مشکلات، نقدها و آسیبهای آن برطرف گردد و نباید به هیچوجه بپنداریم ملاصدرا در فلسفه حرف آخر و غایة ما فی الباب را آورده است؛ همانگونه که دنیای علمی امروز به امثال گالیله و پاستور احترام میگذارد ولی چنین نیست که تمامی دادههای آنان را بپذیرند و به آن عمل کنند، بلکه دنیای امروز بسیار مترقیتر از آنان میاندیشد؛ بهطوری که اگر این دو دانشمند در حال حاضر قرار بگیرند سرگردان میمانند و باید شاگرد دبیرستانیهای ما شوند. همانطور که ابنسینا اگر زنده شود اجازه نمیدهد شفا خوانده شود، بلکه یک شفای دیگر مینویسد و فلسفه ملاصدرا نیز چنین است و فرازمانی نمیباشد. مسأله فرازمانی بودن برای آیات قرآن کریم و حضرات معصومین علیهمالسلام
(۲۸)
است و وحی است که برای هر زمانی تازه و نو است و کهنگی را بر نمیتابد ولی مثل فلسفه ملاصدرا تعقلی بشری و درون زمانی است که نمیتواند بر همه زمانها حکومت کند. بنده ضمن حرمت به گذشتگان و ضمن حرمت به این مرد بزرگ میخواهم عرض کنم صدرا آزاده، حر و عالمی بهواقع فلسفی بوده است اما داشتن این صفات، مصونیت و معصومیت نمیآورد و کارهایی که او انجام داده است نیازمند تحقیق است تا به نتیجه رسد.
انقلاب اسلامی در دست ما امانت است و مسؤولیت کارگزاران و متولیان امور دینی و فرهنگی با وجود این همه شهید، جانباز و آزاده و این همه مشکلاتی که بر تودههای مردم وارد میشود بسیار سنگین است و از آنان محاسبه میشود. چه بسیار اشکها که مادران جوان از دست داده ریختهاند. پشت چه بسیار پدر و برادر از مصایبی که به آنان وارد شده شکسته است. روزی برادر یکی از شهیدان به من میگفت حاج آقا من برادرم را با شاگرد شوفری بزرگ کرده بودم. این انقلاب ارزان به دست ما نرسیده است. شکر چنین نعمتی این نیست که فقط بگوییم الهی شکر، بلکه باید چالشها و آسیبهای آن را برطرف کنیم. یکی از آسیبهای آن نیز احساسی بودن آن است. این انقلاب احساسی باید به انقلابی فرهنگی تبدیل شود. این احساس و شور نیاز به
(۲۹)
شارژر دارد و این تعقل و فرهنگ است که میتواند آن را شارژ کند. ما باید این انقلاب را چنان فرهنگی کنیم که همچون فضاپیمایی، خود را شارژ کند. وجود نخبگان و نوابغ علمی جوان ما را که در حوزهها و دانشگاهها و مراکز علمی هستند باید مغتنم دانست و فضا را برای فعالیت علمی آنان باز گذاشت و دست و پای آنان را با قوانین خشک نبست. ممکن است کسی نوجوان باشد ولی مغز دانشمندی جوان را داشته باشد و بتواند در دانشگاه تدریس کند، نباید چنین کسی را با قوانین عادی که برای عموم افراد جامعه است سی سال عقب نگاه داشت و نشستن پشت میزهای دبیرستان و دانشگاه را بر او تحمیل کرد و او را به گرفتن دیپلم، لیسانس، کارشناسی ارشد و دکترا مجبور کرد تا بتواند برای دانشگاهیان نظریه دهد. ببخشید مزاحم شدم. در خدمت شما هستم.
پرسش و پاسخ
پژوهشکده: ما سه مرحله را برای ارایه بهتر فلسفه و سیاست ملاصدرا در نظر گرفتهایم: بازشناسی ظرفیتها و توان گذشته ما و کشف این ظرفیتها، سپس بازنگری و نقد آن و در مرحله سوم بازسازی آن و ارایه آن به زبان دنیا. در رابطه با این سه مرحله چگونه باید کار کرد. البته، در مقدمه تا حدودی به آن پرداختید.
(۳۰)
چیزی که باید به آن توجه داشت و امری است که منحصر به مرحوم صدرا نمیباشد این است که جامعه ما نسبت به موجودیتهای فعلی و شخصیتهای زنده خود موضع میگیرد اما نسبت به اموات پذیرش دارد. شما اگر در میادین تهران مجسمه عالمان درگذشته را بگذارید، کسی به آن حساسیتی نشان نمیدهد اما اگر مجسمهای از دانشمندان زنده را بگذارید یا نام وی را بر خیابانی بگذارید، با مخالفتها و حساسیتها روبهرو خواهید شد. بعد از اینکه مرحوم آقای حکیم از دنیا رفت، مرحوم آقا مرتضی حایری روزی در درس خود گفت حالا ما به ایشان سه اشکال داریم و چون از دنیا رفته است بیان آن اشکال ندارد. ایشان آن را در زمان حیات مرحوم حکیم بیان نمیکرد؛ چرا که تلقی جامعه این بود که با مرجعیت ایشان درگیر شده است.
نکته دیگر این است که تقلید در فلسفه بسیار است. همانطور که فلسفه غرب به تشتت و شکاکیت گرفتار است و کمتر به معرفت و اطمینان میرسد، بیشتر فلسفیان ما مقلد هستند و فیلسوفان محقق آن کمتر هستند. اگر کسی اهل تحقیق بوده است توسط مقلدان به کفر و زندقه متهم میشده و گذشت زمان و پیشرفت علم بوده که سبب پذیرش او، آن هم بعد از
(۳۱)
مرگش میشده است. ملاصدرا، هم محقق بوده است و هم اینکه با بزرگانی مثل میرداماد و میرفندرسکی درگیر شده با اینکه سنی نداشته و از نظر علمی جوان به شمار میرفته است. درباریان و شاه عباس نیز به تحریک عالمان و برای به دست آوردن حمایت علما با او مقابله میکردهاند. بهویژه در گذشته که ریش سفید، عصای آبنوس، شال کمر و عبا بوده است و در انظار عموم کارگر بوده، ملاصدرا هیچ یک از این امتیازات را نداشته است. وابسته به هیچ جناحی نیز نبوده و چنین نبوده که به دستبوسی میرداماد یا میرفندرسکی یا به بیت علمای اهل ظاهر برود یا به شاه عباس که بد خلق بوده کرنش کند و به دیدار او برود. جامعه نیز گاه با هوچیگری و جنجال درگیر میشده و کافی بوده یکی ریگ بیندازد تا دیگران سنگ بزنند و عالمان استقلالطلب را با یک افترا و با هوچیگری از معرکه بیرون میکردند و آنان را به تبعید یا گوشه انزوا مجبور میساختند. این بوده است که با ملاصدرا از در مخالفت وارد میشدند؛ برخلاف امروزه که مردم ما هوشمند شدهاند و بهراحتی بدگوییها و افتراها را نمیپذیرند و حس جستوجو و تحقیق برای دریافت واقعیت در آنها زنده است.
در زمان ملاصدرا حتی اساتید وی از او دفاعی نکردند و فقط سکوت نمودند. البته سکوت آنان سبب نجات ملاصدرا از مرگ
(۳۲)
شد و او به سرنوشت شیخ اشراق دچار نشد. میرداماد در دربار نفوذ بالایی داشت و شاه، خود را با میرداماد طرف نمیکرده و از سکوت او حساب میبرده است تا آنکه با گذشت زمان و بررسی کتابهای وی ارزش علمی او به دست آمد و رفته رفته کتاب او به عنوان متن درسی در فلسفه قرار گرفت و ملاهادی سبزواری در تأیید اسفار و برای مقدمه فلسفه منظومه را نوشت و اندک اندک دیدند این کتاب به مراتب برتر از شفا، اشارات و حکمةالاشراق است و مراجع ظاهربین مخالف فلسفه نیز نتوانستند به فلسفه او نزدیک شوند تا جایی که امروزه دیگر نمیشود به صدرا اشکال گرفت. این ویژگی جامعه تقلیدی است که چنین به افراط و تفریط گرفتار میآید. از نظر روانشناسی، جوامع کم سن و سالها را نمیپذیرند. امام جواد علیهالسلام در کودکی به امامت رسید و بسیاری از افراد در امامت ایشان مشکل داشتند و آن را نمیپذیرفتند که کودکی ولی و صاحب اختیار آنان باشد. پیش از امامت نیز برخی ایشان را فرزند امام رضا علیهالسلام نمیدانستند. جوانی ملاصدرا نیز برای او در جامعه وی که جامعهای تقلیدی بوده مشکلساز شده است. برای نمونه، مرحوم آقا میرزا هاشم آملی نقل میکرد که آقا ضیاء از بهترین شاگردهای آخوند صاحب کفایه بوده است. در آن زمان مرحوم آخوند کرسی تدریس و مرجعیت داشته و آقا
(۳۳)
ضیاء شناخته شده نبوده است. آقا ضیاء در کتاب خود بر آخوند اشکالهایی را وارد آورده بوده و مرحوم آخوند از ایشان میخواهد کتاب خود را به وی بدهد تا نقدهای آن را ببیند، ولی مرحوم آقا ضیاء نمیپذیرد و میگوید شما امروز سوارهاید و من پیادهام. شما بالای منبر درس میروید و تمامی نقدهای این کتاب را خراب میکنید بدون آنکه من که در این پایین مینشینم بتوانم از خود دفاعی داشته باشم. این کتاب را میگذارم بعد از مرگ ما چاپ شود تا آیندگان درباره درستی یا نادرستی نقدهای آن قضاوت کنند. این تقلیدی بودن آن جامعه را میرساند که بزرگی و نفوذ شخصیت عالمان بر آن تأثیر دارد و جامعه هر چیزی را به صورت علمی دنبال نمیکند.
اما در جامعه ما اهل علم دارای فضل و درایت هستند و سعادتی برای آنان است که عمر خود را وقف تعلیم و نشر معارف دینی و فلسفی قرار میدهند. چه کاری بهتر از این کارهاست که شما انجام میدهید. آدمی یک لقمه نان دمپختک بخورد گرسنه نمیماند، ولی مهم این است که عمر خود را برای امور فانی و زودگذر و روی سفره نگذاشته و آن را برای فکر خود هزینه کرده است. از سوی دیگر، باید آزاد اندیشی را پاس داشت، ولی برخی از متولیان امور دینی و تابعان آنان به آزاد اندیشی احترام
(۳۴)
نمیگذارند. هنوز رگههایی از استبداد و جمود در برخی از کانونهای قدرت وجود دارد. کمک و امداد انقلاب اسلامی میطلبد که آزاد اندیشی ارج نهاده شود و منش آزاد اندیشی و حریت در افکار و کردار ما تجلی و ظهور نماید. سرمایه انقلاب اسلامی در حوزههاست و به قول آقاي خمینی اگر اسلام سیلی بخورد دیگر به این زودیها نمیشود آن را جبران کرد. ما باید آزاد اندیشی را توسعه دهیم و هزینه ترویج آن را نیز بپردازیم تا بلکه در فضای آزاد اندیشی و تضارب آرا، اندیشهای ناب ظهور کند و تجلی آن اندیشه، هزینههایی که برای آزاد اندیشی پرداخت شده است را جبران میکند. انشاء اللّه ربّ العالمین.
پژوهشکده: شما تاکنون جنبههای سلبی بحث را بهخوبی بیان نمودید. پیشنهاد بنده این است که در طی جلساتی محضر شما باشیم و نکات ایجابی بحث را نیز به دست آوریم. در اسفار ملاصدرا میتوان به تعبیر دوستان به تماشای قرآن، برهان، عرفان و انسان نشست. دوست داریم نکات ایجابی بحث را از زبان حضرتعالی که به عنوان مرجع علوم عقلی و نقلی شناخته میشوید در نشستهایی بشنویم. همچنین بحثهای عرفانی و بهویژه اسمای حسنای الهی که هماینک در عرش مانده است و نیاز دارد بهگونهای فرشی و مجسم ارایه شود نیز موضوع
(۳۵)
نشستهایی قرار گیرد و بشنویم آیا اسمای حسنی در مدیریت و سیاست به کار میآید یا خیر؟
بله، این بحث حریمهایی از مباحث سلبی و ایجابی دارد که سخن گفتن درباره آن به دراز میانجامد. ما بیش از یکهزار ساعت در این زمینه گفتوگو و بحث کردهایم. نکتهای که باید خاطرنشان نمود و در فلسفه بسیار مهم و کارآمد است این است که بحثهای مفهومی فلسفه را دیریاب و سخت میکند؛ در حالی که فلسفه سخت نیست؛ زیرا نهاد جان آدمی است. فلسفه چون به مفاهیم گرفتار میآید و بهدرستی مجسم نمیشود سخت شده است. ما یکی از مباحث ایجابی فلسفه را تجسمی شدن آن میدانیم و این مهم با گذر از مفهوم به معنا ممکن است. اگر چنین شود شما میبینید که میان کلام، فلسفه و عرفان تفاوتی جز اختلاف در مرتبه نیست و این سه دانش در نهایت باید در جایی به هم برسند. مشکلی که در این زمینه وجود دارد وجود خط قرمزهای بسیار در کشور ماست. یعنی همانطور که غربیها و کشورهای پیشرفته در آزادی افراط نمودند بهگونهای که به هرج و مرج دچار شدند، در جامعه ما در بحث آزادی تفریط و کوتاهی وجود دارد و آزاد اندیشی با به اصطلاح خطقرمزهای بسیاری که گذاشته شده به مخاطره افتاده است و در پی آن تقلید در میان
(۳۶)
جامعه نهادینه شده است. یعنی افراط غربیها سبب تشتت افکار و تفریط ما شرقیها سبب تقلید شده است. ما از خداوند و چهارده معصوم علیهمالسلام به عالمان دینی به عنوان نایبان رسیدهایم. نایبانی که کسی نباید کمترین مخالفتی با آنان نماید وگرنه با نیابت عام مخالفت شده است. نتیجه این فکر دگماندیشی و بسته فکر کردن و به استبداد گرفتار آمدن است. در حالی که آزادی حرکت بر یک مدار است. آزادی همان چارچوبی است که در را نگاه میدارد و سبب باز و بسته شدن آن میشود. غربیها آن چارچوب را برداشتند و ما شرقیها آن را تخته کردیم تا چرخ و لولایی نداشته باشد. البته حسن جامعه ما این است که مدارها را بهراحتی نمیشکند و این نقطه مثبتی است، ولی اینکه نتوان به چیزی نیز دست زد، تفریط و کوتاهی است و معایب خود را دارد و با نظام اجتهاد و استنباط روشمند و علمی شیعه سازگار نیست. به هر روی، منظور این است که چنین مشکلاتی دست ما را برای انجام بسیاری از کارها بسته است.
پژوهشکده: من در اینجا پرسش را روی فلسفه سیاسی ملاصدرا متمرکز مینمایم. آیا این برداشت درست هست که فیلسوف در طراحی فلسفه خود گاه هدفی را در نظر میگیرد و میخواهد مخاطب خود را برای نمونه، به الهیات و به خدا بکشاند و تمامی
(۳۷)
استدلالهای خود را با این هدف ارایه میدهد یا بر آن است تا انسان را به انسان و شناخت خود برساند یا برای نیازهای امروز جامعه نسخه بپیچد و مردم خود را ویزیت فکری کند. آیا ملاصدرا به عنوان یک فیلسوف در فلسفه سیاسی خود دغدغهای داشته و هدفی را دنبال میکرده است یا نه؟ برای نمونه، فارابی که برای ما کم شناخته شده است به دنبال مدینهای فاضله بود و میخواست آن را ترسیم کند. مدینه فاضلهای که در فرمایشات حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله بوده است. او برای تحقق این هدف از چیستی انسان و هستیشناسی شروع مینماید و به خداشناسی روی میآورد و از تمامی ظرفیتهای سهگانه انسانشناسی، خداشناسی و هستیشناسی و نیز در کنار آن از معرفتشناسی بهره میبرد تا در ترسیم مدینه فاضله توانایی بیابد و رهبری را به حکما میدهد. در واقع فارابی این مبانی را در خدمت فلسفه سیاسی قرار میدهد. آیا فلسفه متعالی ملاصدرا نیز چنین دغدغهای دارد تا مباحث فلسفی را ابزاری برای ارایه فلسفه سیاسی خود قرار دهد و اگر چنین هدفی نداشته است آیا مبتکران و فیلسوفان امروزی ما میتوانند این دغدغه را داشته باشند و فلسفه سیاسی صدرا را بر اساس فلسفه متعالی او طراحی و ایجاد کنند یا خیر؟
این پرسش خیلی مهمی است. ما همیشه در درسهای
(۳۸)
خود میگوییم علم چیزی است که همراه قدرت باشد. علمی که قدرت نیاورد وهم و خیال است نه علم. علم لازمهای دارد که از آن جداناپذیر است و آن قدرت است. ذهنیاتی که به انسان توانایی تسخیر و تصرف ندهد علم خوانده نمیشود. ما بزرگانی داشتهایم که معلومات بسیاری داشتهاند اما چون معلومات داشتهاند نه علم، در زندگی روزمره خود ناتوان بودهاند و نمیتوانستهاند ساعتی را با همسر و فرزند خود به خوشی بنشینند. ما چنین کسی را عالم نمیدانیم بلکه او یک هارد و حافظه کامپیوتر یا یک سی دی است که از نظریات دیگران انباشته شده است ولی برای خود او قدرت و ارادهای نیست. علم نمیتواند مؤثر نباشد. علم را میتوان به قدرت هستیشناسی تعریف کرد. چون هستی بینهایت است مرزی نیز برای علم و قدرت آدمی نیست. علم باید سلامت دنیا و سعادت آخرت را تضمین کند. اگر کسی در دنیا سلامت نداشته باشد در آخرت نیز سعادت نخواهد داشت: «وَمَنْ کانَ فِی هَذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الاْآَخِرَةِ أَعْمَی»(۱). کسی که دنیا ندارد به طور مسلم از آخرت نیز بهرهای ندارد. کسی که در دنیا سلامت ندارد، در اینجا کور است و در آخرت نیز کور برانگیخته میشود. ما برای رسیدن به سعادت
- الإسراء / ۷۲٫
(۳۹)
اخروی باید سلامت دنیوی را ایجاد کنیم و این علم و قدرت است که برای جامعه اسلامی و فرد سلامت دنیا و در نتیجه سعادت آخرت میآورد. چنین نیست که یک عمر گناه کنیم و با یک یا حسین، تمامی این مشکلات حل و جبران شود. این مسیحیها هستند که هر یکشنبه به کلیسا میروند و پولی به کلاهی میریزند تا گناهان آنان به حضرت عیسی علیهالسلام فروخته شود.برای سلامت در دنیا باید علم داشت و علم یعنی قدرت. علم یعنی شناخت وجود و هستی. هستی پیکرهای است که هیچ بخشی از آن را نمیشود از بخش دیگر آن جدا دید. اما در فلسفه ملاصدرا از مفاهیمی سخن گفته میشود که در خارج نیست. سکون و ماهیت از این نمونه است. هستی تمام در حرکت است حتی حق تعالی: «کلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»(۱)است. هستی به تمامی زنده است و حیات دارد و از آثار حیات جنبش و حرکت است. ما از حرکت ربوبی غافلیم. مجردات و هر موجودی که حیات دارد حرکت نیز دارد. ما آن را ساکن میپنداریم، مثل دو هواپیما که در هوا سوختگیری میکنند و کسی که داخل آن است خیال میکند این دو هواپیما حرکتی ندارند. تمام هستی با هم در حرکت است. تمام عالم هستی وزان واحد و همگون دارد. در
- الرحمن / ۲۹٫
(۴۰)
عالم اتصالی نیست و تمام، چینش مرتبههاست. مرگی در عالم نیست و کار با انتقال به آخرت و قیامت تمام نمیشود. اما فلسفه مرحوم صدرا انسان را در اینجا ساکن میبیند و برای خداوند حرکتی قایل نیست و تنها به حرکت جوهری که ویژه مادیات و امور مرتبط با ماده است قایل است. ما با این فلسفه نمیتوانیم به سیاستی متعالی برسیم. البته ما دو نوع سیاست داریم: یکی سیاست قشری و بازاری که زرنگی و حقهبازی است و دیگری سیاست آکادمیک داریم که ویژه نخبگان دانش سیاسی است. بر اساس تعریف ما از هستی، هستی خود از آنجا که حرکت دارد سیاست و تدبیر نیز دارد. هستی یک مکانیک است و با این نگاه است که فیلسوف نمیتواند برای سیاست نیاندیشد و برای جامعه خود فکر نکند. فیلسوفی که دغدغه مردم خود را نداشته باشد یک ایدهآلیست است که برای خود قصه میبافد. فیلسوف کسی است که در اندیشه خود طرح هستی و عالم را داشته باشد و از آنجا که نمیتواند هستی را پاره پاره و جزء جزء ببیند و برای تمام هستی نظام واحدی قایل است نمیتواند جامعه و مردم خود را نبیند و به مشکلات آن و اصلاح ساختار اجتماع خود نیاندیشد. فلسفه وقتی وجود را موضوع خود قرار میدهد و به مراتب وجود میرسد دنیا متن اولی آن
(۴۱)
است. فیلسوف سعادت اخروی خود را در گرو سلامت دنیوی میبیند و برای آبادانی دنیا تلاش میکند و طراحی و نظریهپردازی دارد. او بنای آخرت را از دنیا میبیند. دنیا همانطور که میتواند مزرعه باشد میشود مزبلهای برای آخرت گردد. ما یک میلیارد مسلمان هستیم و هیچ قدرتی نداریم؛ چرا که فلسفه و علم نداریم. هماینک از نهصد میلیون گرسنهای که در جهان وجود دارد بیشتر آن در کشورهای مسلمان هستند؛ چرا که آنان فیلسوف و نظریهپرداز ندارند و برای سعادت اخروی خود خیال پرداختند و فقر را ارج نهادند و آن را فخر دانستند. دنیا مثل جهنم است که حتی معصوم نیز باید به آن وارد شود: «وَإِنْ مِنْکمْ إِلاَّ وَارِدُهَا»(۱). همانطور که معصوم به جسم جهنم میزند، مسیر آخرت نیز از این دنیاست. کسی در آخرت بدون گذر از دنیا و سلامتی که در دنیا به دست میآورد، موجودی ندارد. فلسفه یعنی ویزیت متن جامعه بر اساس شناختی که از وجود دارید. تمامی مشکلات جامعه ما در نداشتن فیلسوف ریشه دارد. فیلسوف کسی نیست که ضمیرهای اسفار را ارجاع دهد و کتاب شفا را حفظ باشد. بلکه کسی است که بیمار خود را در جامعه ببیند و برای سلامت دنیوی و سعادت اخروی او بیاندیشد.
- مریم / ۷۱٫
(۴۲)
کدهای جامعه را در دست داشته باشد و شریعت را به عنوان یک فلسفه بهنیکی بشناسد. کسی است که برای جامعه خاصیت و اثر داشته باشد و روز قیامت وامدار تمام کسانی نباشد که در جامعه کار میکنند تا برای او رفاه تأمین کنند. اینگونه است که ما فلسفههای موجود را فلسفه و علم نمیدانیم. هماینک متکلمان ما از مراجع عظام و کانون قدرت میشوند اما فیلسوفی که به قدرت رسیده باشد غیر از آقاي خميني سراغ نداریم. فیلسوفی که نتواند قدرت داشته باشد علم ندارد و تنها نام فیلسوف و عالم را یدک میکشد. فیلسوف در عالم باید چشم و گوش بازتر از هر کس و هماهنگ کننده تمامی انسانها و تمامی علوم باشد و از متن جامعه، دنیا و آخرت بیگانه و غریب نباشد. فیلسوف کسی است که درد او درد جامعه، درد مردم و درد دین و فرهنگ دینی خود باشد و متن کتاب او را جامعه شکل دهد. فیلسوفی که در کتاب او از جامعه چیزی نیست فیلسوف نیست و خیالپرداز است. فلسفه نوینی که ما طراحی کردهایم و در درسهای خود آوردهایم چنین ترسیمی دارد. در این فلسفه از نسناسها که قبل از آفرینش حضرت آدم علیهالسلام بودهاند تا ناسها سخن میگوید و قضیه ازدواج هابیل و قابیل با خواهرهای خود را به نقد میکشد. فرشته و عوالم جن و جایگاه ابلیس را تبیین
(۴۳)
میکند. از مقام نورانیت، فصل نوری و خلقت نور اهل بیت علیهمالسلام میگوید. از تکامل موجودات میگوید. حرکت در تمامی پدیدهها از مادی و غیر مادی و در متن هستی و در خداوند را به تفصیل تشریح میکند. تمامی این بحثها آمده است. شما از فلسفه ملاصدرا میخواهید سیاست متعالی به دست آورید و ما میگوییم این فلسفه توان طراحی چنین سیاستی را ندارد؛ همانطور که فیلسوفان چنین فلسفهای به هیچوجه وزان فقیهان را ندارند در حالی که نمیشود کسی فیلسوف باشد و سمت پیشتازی و جلوداری جامعه را نداشته باشد. کسی که فکر دارد نمیشود جامعه را حرکت ندهد. فیلسوف مسلمان باید این درد را داشته باشد که چگونه یک میلیارد و نیم مسلمان نقش اصلی را در جهان به دست آورند و آلت دست این ابرقدرت و آن ابرقدرت نباشند. باید بیاندیشد که ثروت دنیا را چگونه به آنان برساند. حوزه علمیه چون حوزه معلومات است و علمی تولید نمیکند قدرتی ندارند و نمیتواند جلودار مسلمانان باشد. فیلسوف باید متاع داشته باشد و بتواند گزارههای خود را در بهترین قالب و بستهبندی و با اسلوبی علمی به دنیا عرضه نماید و بازار فکر جهان را به دست گیرد و
(۴۴)
باید چنان علمی داشته باشد که بتواند آن را به بالاترین قیمت به مراکز علمی دنیا بفروشد و مسلمانان را با فروش دانش خود غنی سازد و آنان را از فقر نجات دهد و چنین فیلسوفی است که میتواند دست به تولید علم بزند. آنچه امروزه در باب تولید علم و نهضت نرمافزاری گفته میشود و آنچه مربوط به حوزهها و علوم انسانی است چنان عملکرد ضعیفی دارد که نمیتوان نام تولید یا نهضت بر آن گذاشت. علم باید قدرت بیاورد. حضرات ائمه معصومین علیهمالسلام قدرتی عمل میکردند. در روایت است آقا امام صادق علیهالسلام دست مبارک خود را بر زمین گذاشت و خانه را چرخاند. انبیای الهی صاحب قدرت و معجزه بودهاند و کسی که ادعای وراثت آنان را دارد باید قدرت و کرامت داشته باشد. ما چون فرهنگ شیعه را با خود داریم و چون در ایران که مهد تمدن و کشوری کهن است زندگی میکنیم، محتوای بسیار عالی و مواد خام بسیاری برای تولید فکر و اندیشه داریم. ما سی سال در انقلاب زندگی میکنیم و این افتخاری است که هشت سال بر ما جنگ را تحمیل کردند و یک وجب خاک را به دشمن ندادیم وگرنه آیندگان به عالمان دینی اشکال میکردند که شاهان بسیاری با آنکه شاه بودند از خاک ایران دفاع کردند اما شما عالمان دینی این ننگ را بر خود پذیرفتید و خاک کشور را به دشمن دادید.
(۴۵)
فقیه و فیلسوف تا قدرت نفسی نداشته باشد ایمان و آخرت خود را در گرو خون مردم قرار نمیدهد؛ چرا که میبیند فردای قیامت نمیتواند جواب خون جوانان مردم را بدهد. کیست که بتواند بگوید من برای فردای قیامت که در پیشگاه خداوند حاضر میشوم حجت دارم. این یک فیلسوف و یک عارف است که چنین قدرتی دارد. حتی فقیه اگر فقط فقه داشته باشد زیر بار چنین خونهایی نمیرود. این شأن فیلسوف و عارف است که از سیاست سخن بگوید؛ چرا که سیاست یعنی هستی و سیاست با نحوه وجود است که معنا میشود.
جایی از وجود نیست که سیاست نداشته باشد و حتی حق تعالی نیز سیاست دارد اما آیا تاکنون تحقیق نمودهاید سیاست حق تعالی چگونه است؟ آیا میدانید چند اسم از اسمای الهی، اسمای سیاسی دانسته میشود. البته دوهزار و سیصد سال، از
(۴۶)
حکومت مادها تاکنون این شاهان بودند که حکومت و سیاست داشتند و طبیعی است که در عرض سی سال نمیشود این کارها را به فرجام رساند اما همت والای شما انشاء اللّه این کار را عملی میسازد و همین مقدار نیز موفقیت بالایی است اما منظور بنده این است که نباید دل را به آن خوش داشت و آن را غایة ما فیالباب و سخن آخر دانست.
پژوهشکده: آیا میراث فلسفی ما این کشش را دارد که بهروز و ساماندهی شود بهگونهای که آرمان گرایانه نباشد و برای امروز زبان داشته باشد؟ میراثی که افراط مادها و تابعان آنان را نداشته باشد و با سرمایه میراث فرهنگی است که سالمسازی، ساماندهی و بهروز شود یا نه؟
البته، این دو فرهنگ مانعة الجمع نیست و همانطور که ما نهضت سوادآموزی برای مبارزه با بیسوادی داریم تا بیسوادی اکابر و پیران را که بازمانده دوران ستمشاهی است از میان بردارد، میتوانیم سطح علمی حوزهها و دانشگاهها را نیز ارتقا بدهیم و مخالفت پیران راه به جایی نمیبرد؛ چرا که جامعه ما جوان است و جوان نوگراست. جوان حتی اگر برای او مانع تراشی کنند نمیتواند حس نوگرایی و تولید خود را از دست بدهد. ما باید با مهندسی و طراحی کامل نظام فرهنگی که کاری
(۴۷)
کلان است، همزمان کارهای خرد نیز داشته باشیم؛ چرا که نمیشود فرهنگ و نظام آموزشی یک کشور را تعطیل کرد و آنان را برای تهیه متون معیار منتظر گذاشت. اگر در حوزهها نیز برخی در برابر این تحولات بایستند به اقتضای سن متولیان حوزه است و لازمه مسن و پیر بودن آنان است؛ کسانی که درسهای امروزی را نخواندهاند و با پنج کلاس درس مکتبی به حوزه آمدهاند. ولی طلاب جوان از بزرگترهای ما بهتر فکر میکنند و درک بالاتری از مسایل دارند؛ هرچند ممکن است قواعد علمی را خوب ندانند. پنج میلیون ایرانی در بیرون مرزها و در کشورهای بیگانه زندگی میکنند که از مغزهای فراری هستند و آنان غیر از سیاهی لشکرهای داخلی هستند. هر یک از پنج میلیون، یکی چون هزار هستند. ما باید بتوانیم آنان را به داخل ایران جذب کنیم و به آنان کار و امکانات بدهیم وگرنه آنان داخلیها را نیز مشکلدار میکنند. آن هم پنج میلیونی که به این خاک وابسته هستند. ما نباید هیچ کاری را تعطیل کنیم و فلسفه گذشته خود را با آنکه مشکلات فراوانی دارد نادیده بگیریم. بلکه باید آن را پلی برای رسیدن به فلسفهای متعالی و بهروز قرار دهیم.
پژوهشکده: آیا این مفاهیم در مرحله بازشناسی نیاز به طبقهبندی دارد یا نه؟
(۴۸)
بله، شما از کجا هستید؟
پرسشگر: من از دانشگاه برکلی آمریکا آمدهام.
شما از مفاهیم فلسفی پرسیدید. نخست باید بدانید ما در منطق میان مفهوم با معنا تفاوت گذاشتهایم. ممکن است ما بسیاری از مفاهیم را بدون توجه به معنای آن به کار ببریم. برای نمونه، لس آنجلس آمریکا شهری است که خیابانها و مغازههایی دارد. این شهر دارای شهرداری است. شما این شهر را دیدهاید، ولی من آن را ندیدهام. وقتی من از این شهر سخن میگویم، این شهر با تمام ویژگیهایی که دارد به ذهن شما میآید اما من این تصویر ذهنی را ندارم و فقط مفهوم این شهر را برای شما بیان کردهام بهخلاف شما که معنای آن را در ذهن دارید. مفاهیم در فلسفه دردی را دوا نمیکند و طبقهبندی آن نیز کارآمد نیست، بلکه ما باید به سراغ معناها برویم. مفاهیم بسیار فریب دهنده و مغالطهگر هستند. ما باید معناها را به دست بگیریم. البته معنا غیر از مصداق است و باید به این نکته نیز توجه داشت. ما در باب علوم و بهویژه در حوزههای علمیه از مفاهیم سخن میگوییم و حتی خداوند را نیز مفهومی و به صورت کلی میشناسیم. مفهوم به پندار ختم میشود و این معناشناسی است که معرفت میزاید. بعد از شناخت معناست که میتوان مصداق را شناخت و به
(۴۹)
اجتماع وارد شد. ما باید نخست مفاهیم را به معنا تبدیل کنیم و بعد از آن به سراغ مصداقها برویم. فلسفه باید ارزش صدق داشته باشد و واقعیتها را نشان بدهد. خیالپردازی و بازی با مفاهیم به هیچوجه معرفتزا نیست و علمی را تولید نمیکند.
پژوهشکده: به نظر میرسد مشکل فلسفه نگاه ماهیتشناسانه به اشیاست و فلسفه غلبه ماهیتشناسانه دارد، از این رو به ما و به زندگی ما جهت نمیدهد. اگر ما به دنبال چرایی اشیا باشیم، خود به خود پیوند فلسفه و جامعه برقرار میشود. جامعه همواره در حال گردیدن و صیرورت است و چنین جامعهای ضرورت دارد که فیلسوف بر آن حاکم باشد و فقه سیاسی باید در ذیل فلسفه سیاسی معنا و وجود پیدا کند، اما متأسفانه چون فقه سیاسی و فقیهان سیاسی ما نمیتوانند با معماری فلسفی ارتباط برقرار کنند و انواع مختلف روابط اجتماعی را بر اساس آن ساماندهی نمایند، این امر ناشی از این است که جهتگیری فلسفه مشخص نیست و نخست باید به فلسفه جهت داد. چیزی که حضرتعالی فرمودید برای من بسیار جذاب بود، آیا این برداشت بنده درست است؟
بله، در واقع همینطور است. این که فرمودید فلسفه غلبه ماهیت دارد درست است و چنین فلسفهای نسبت به جامعه خنثی و بیتفاوت است. ماهیت چیزی نیست و در خارج
(۵۰)
هیچگونه وجودی ندارد. ما نه قایل به اصالت وجود، بلکه قایل به حقیقت وجود هستیم و این بدان معناست که ما در هستی غوطهور هستیم و هستی است که حقیقت دارد، نه اصالت و در نتیجه فرعیتی برای آن نیست تا بتوانیم از ماهیت سخن گوییم. در این فضا دیگر نمیتوان از مقولات عشر و جواهر و اعراض و از کلیات خمس چیزی گفت و تمامی این ساختار فلسفی بر زمین میریزد. ما نمیتوانیم هستی را نگاه داریم و نمیتوانیم آن را معطل نماییم. ما باید در چنین فضایی بیاندیشیم. اندیشه ماهیت امری خنثاست. فلسفه باید فقط با وجود زندگی کند. فلسفه حتی چیزی به نام عدم نیز نمیتواند شناسایی کند و چیزی به نام عدم ازلی و مانند آن نمیداند. کارهایی که هماینک در فلسفه انجام میشود بیشتر بنایی است تا مبنایی، در حالی که ما باید از ساختارهای اصلی و کلان بحث نماییم و فلسفه را از نو پیریزی کنیم. کلان هم یعنی چیزی بزرگتر و فراتر از دنیا و آخرت. من از برخی پرسیدم به نظر شما قرآن کریم دربردارنده تمامی علم خداوند است یا تنها آنچه را که بندگان به آن نیاز دارند آورده است؟ ما باید از دگمی و بسته بودن بیرون بیاییم و از خشونت فکری و رفتاری دست برداریم و دست برداشتن از خشونت نیز در گرو آزاد اندیشی و بسته و دگم نبودن است. از
(۵۱)
لحاظ روانشناسی اگر ما بچهها را ببندیم، بعد از مدتی خشن میشوند. در صورتی که ما به مردم بیاحترامی بکنیم، با آنکه ما بهترین مردم را داریم، اما این وضع را بر نمیتابند و به سوی خشونت پیش میروند. برای آنکه جامعه باز شود باید فلسفه را رشد و گسترش داد. فلسفه سبب آزاد اندیشی میشود و اندیشه ما را باز و رها میکند. ما باید از باز شدن نترسیم. استبداد به سبب ترس از مردم پیش میآید. کسی که ترسی ندارد باز رفتار میکند. مردم و دانشمندان را باید باز گذاشت و فلسفهای که از نو ساخته شده باشد را به آنان آموزش داد و آن را ترویج کرد. این فرد ضعیف است که از رهایی مردم و آزاد اندیشی آنان میترسد. با آزاد اندیشی و ترویج فلسفه است که جامعه رشد فکری، اجتماعی، روانی و حتی دینی و اخلاقی پیدا میکند. این کار نیز به مربیانی کارآزموده نیاز دارد؛ چرا که در فلسفه آنچه مهم است استاد است، نه متنی که خوانده میشود. آرامش روانی جامعه در این صورت است که تأمین میگردد و ایثار، گذشت، نرمی و مهربانی فراگیر میشود و بسیاری از بیماریها خودبهخود رخت میبندد، انشاء اللّه ربّ العالمین.
پژوهشکده: گروه ما برای شروع در این زمینه چه کارهایی میتواند انجام دهد؟
(۵۲)
شما باید در گروه خود یک بانک اطلاعاتی داشته باشید و موجودیت گذشته فلسفه را، هم در شرق و هم در غرب در هر زمینه و موضوعی در دست داشته باشید. این محورهای اطلاعاتی باید مورد بررسی روانشناسانه یا رویکرد فلسفی قرار بگیرد. آن وقت است که معلوم میشود چه کار میتوان کرد و هر حرکتی انجام شود چشمانداز آن روشن است و با چشم باز حرکت میشود. ما نیز اگر کمکی از دستمان برآید دریغ نمیکنیم. منتتان را نیز داریم و هیچ توقعی هم نداریم. در این کشور بسیار میشود کار کرد اما این امر قالبشکنیهایی را لازم دارد. حوزهها نیز امتحان و آزمایش ندارد و متولیان صاحب ادعای آن، تقلیدی میاندیشند و مانع ساختارشکنیها هستند؛ هرچند این ساختارشکنی پشتوانه علمی و منطقی بسیار قوی داشته باشد. کارکرد چنین حوزههایی بهطور قهری مانع و مزاحم دارد و سرعت آن گرفته میشود و بهخوبی پیش نمیرود. یکی از روزنامهها نوشته بود علی دایی (فوتبالیست) پانزده بار زیر تیغ جراحی رفته است. ما که این همه ادعا داریم و تا عالمی نوگرا را میبینیم بر علیه او جوسازی میکنیم چند بار موضوعات فقهی را تجربه کردهایم. جامعه ما در حوزههای علمیه گاه درگیر جنجال و فضاسازی میشود و افراد بزرگی را کوچک میکند و افراد
(۵۳)
ضعیفی را بزرگ مینماید و این همه به خاطر آن است که حوزههای ما در ردههای بالا و برای آنان که ادعای اجتهاد دارند امتحان و آزمایش ندارد. هر کسی که افکار عالمان گذشته را تقلیدوار بازگو نماید بزرگ میشود و اگر کسی با حفظ تمامی موازین علمی نوآوری داشته باشد و قدرت تولید فکر در وجود او باشد، به شدت طرد میگردد. لازمه این کارها ساختارشکنی و واقعنگری است. چند مدت پیش همایشی با موضوع ماهیت برگزار شد و حاضران درباره ماهیت و آثار، لوازم و عوارض آن سخن میگفتند و ادعا داشتند که بیش از هزار فیلسوف در این جمع حضور دارد. من گفتم اگر هزار فیلسوف در این کشور باشد من در این همایش حاضر نمیشوم و آنان باید برای این کشور فرهنگسازی نموده باشند و آمدن من تلف کردن وقت است. بودجهای هزینه برگزاری این همایشها میشود که در واقع مال فقراست و ممکن است روز قیامت از مسؤولان برگزار کننده و حتی میهمانان حاضر بازخواست شود؛ چرا که هیچ یک از فقرا راضی نیست مالی که به او تعلق دارد در چنین مجالسی که خیری برای کشور و فرزندان او ندارد هزینه شود. شما اگر بخواهید در این زمینهها کار نمایید ناچار هستید با برخی از مراکز قدرت درگیر شوید. البته به حمد الهی تحصیل کرده و نیز جوان هستید و
(۵۴)
میتوانید پیگیر چنین کارهایی شوید. از کار خود نیز به مردم گزارش دهید. حضرت آقاي خميني به دولت شهید رجایی میفرمود به مردم بگویید چه کردهاید و کارهای خود را پنهان نکنید. خودنمایی در این کارها که متعلق به مردم است اشکال ندارد.
پژوهشکده: آیا صدرا اندیشه سیاسی نیز دارد یا خیر؟
ملاصدرا به حتم اندیشه سیاسی دارد. ملاصدرا در زمان خود کتاب «کسر الاصنام الجاهلیة» را نوشت. او همانند حضرت ابراهیم علیهالسلام که بتها را شکست، به بتشکنی و به تعبیر علمی به ساختارشکنی رو آورد. ما عناوین سیاسی بسیاری میتوانیم از اسفار و دیگر کتابهای مرحوم صدرا به دست آوریم. ملاصدرا وجودی سیاسی بوده است و کسی که وجود سیاسی دارد نمیتواند فکر، زندگی و عمل سیاسی نداشته باشد، مگر آنکه ناچار باشد تقیه کند. ما باید از مثل صدراها حقشناسی داشته باشیم، نه به خاطر ملاصدرا؛ اجر ملاصدرا با خداست و ما در اینجا قاضی آخرت نیستیم که بخواهیم جبران خسارتهای ملاصدرا را بکنیم. ما برای دولت خود و برای دنیای خود باید از صدرا و صدراها حقشناسی داشته باشیم. او رأس مال و سرمایه دیروز ما و از اجداد طیبین فرهنگی ماست. خدا اجر و
(۵۵)
خیر ملاصدرا را میدهد. خداوند حتی به اشتباهات او نیز اجر میدهد و آن را میخرد. ما هستیم که سختگیر میباشیم و اشتباهات را نمیخریم. ما غصه ملاصدرا را نداریم. ملاصدرا نیرویی بوده که فکر و عمل سیاسی داشته اما غریب بوده و مقهور جامعه خود واقع شده است. همانطور که آقاي خمینی به صورت تقریبی تا شصت سالگی سکوت کرده بود اما چون مغزی سیاسی داشت توانست به اندک زمانی رقیبان را از میدان بیرون کند و پیشتاز شود. چنین نبود که آقاي خمینی فقط سیاسی سخن بگویند، بلکه سیاست در وجود وي موج میزد.
نهج البلاغه نیز در سیاست معرکهای است اما اگر متن آن را بدون تحلیل به شیعیان بدهید، آنان از دنیا و سیاست گریزان میشوند. باید نهج البلاغه را برای جامعه از کتابهای ممنوعه دانست مگر آنکه فکر قَدِر و توانمندی آن را شرح و توضیح بدهد. ملاصدرا نیز چنین مشی و روشی داشته است.
(۵۶)
تدبیر ۲
معرفت، ولایت و قدرت
والیوم المهمّ للمسلمین ثلاث أمور: الأوّل، معرفة الحقّ، وهذه المعرفة تجب أن لا تکون معرفةً سطحیةً ظاهریةً صوریة. یعنی تجب أنّ معرفة الحقّ أن لا تکون بشکل معرفة الوثنیین بهیاکل العبادة وأوثانهم. والأسف أنّ أکثر المسلمین معرفتهم للّه بهذا النحو، وهذا من موجبات عدم نشر الایمان والإسلام بین المسلمین وسائر الملل.
والموضوع الثانی هو الولایة، وهی حقیقة التوحید ومخه. ومع تحقّقها فی العالم الإسلامی ارتفعت التفرقة والتشتّت وتستبدل بالاتحاد.
والأمر الثّالث، وهو من نتائج التوحید والولایة، تحصیل القدرة. والقدرة إمّا ظاهریة وإمّا باطنیة. والظاهریة هی الحضور الناشط والمؤثر فی العالم بواسطة العلم والتکنولوجیا.
(۵۷)
وأمّا الباطنیة تنشأ من الایمان والمعرفة. وهو خاص للمسلمین بشکل یجب أن یستطیع المسلمون أن یستفادوا من الکتاب والسنة. والأسف المسلمون لم یستفاد منهما بشکل مطلوب. والقرآن الکریم کتاب لیس للقراءة فقط، وإنّما هو کتاب لا رطب ولا یابس إلاّ فیه. یجب أن نتعلّم من القرآن الکریم العلوم والفنون المختلفة الجدیدة المبتکرة لتحصیل القدرة الظاهریة والقدرة المعنویة.
القدرة المعنویة هی التصرّفات النفسانیه والربوبیة. وللإنسان التصرّف لانکشاف بواطن الأمور وحقائق الأشیاء فی العالم حتّی یستطیع بهذه التصرّفات التحدی مع الکفّار؛ بحیث إذا برز کافر وقال ما فضل المسلم علینا، یقوم هذا المسلم ویستطیع أن یتصرّف فی العالم فیبقی هذا الکافر عاجزا مدحورا فیبهت. کما أصبح هذا المعنا فی الائمّة المعصومین علیهمالسلام ، ولهم علیهمالسلام التصرّف فی العالم.
ومن هنا نصل إلی مسألتین: الأوّل، یجب أن یکون عیشنا فی الدنیا بسلامة وعافیة. وفی الآخره نعیش بسعادة ومشاکل المسلمون الیوم هی نتیجة أحد من النواقص الموجودة فی هذه الأمور الثلاثة. ومع هذه النواقص یدخل الإنسان فی الآخره أعمی، لا تصیبه السعادة. وإذا علامة السعادة فی الآخره هی الحصول
(۵۸)
علی القدرة والسلامة فی الدنیا ولکن لا بهذه الأسماء فقط أنّه السنة أو الشیعة، بل بالمعرفة السلیمة والأعمال الصحیحة. إنشاء اللّه سبحانه وتعالی یمنح المسلمین هذه القدرة.
وعلی هذا المهمّ الآن لنا المسلمین هو طریق الألفة والوحدة فی ما بیننا؛ سواء أنّا من أهل السنّة أو الشیعة مع أنّه یوجد أعداء کثیر علینا فی العالم، وعلینا سدّ طرق التقابل وخلل التنازع وإلاّ لفشلنا.
وأمّا الفلسفة الموجودة فلسفة إظهاریة تبرّجیة کلامیة متقدّمیة ولیست فلسفةً قویمة علمیة جدیدة، وفیها اشکالات کثیرة مبنائیةً وبنائیةً. ولکن نحن فی بحوثنا الفلسفیة بدءنا ننتقد ونتفحّص هذه المسائل الفلسفیة لکی تکون أمورا مستندا برهانیا دون أن یکون فیها عصب شدید لفلاسفتنا الماضین والتقلید عنهم. ولنا أکثر من خمسمأة کتاب منتقد فی أمور الفلسفیة والعرفانیة. والأسف أنّ التقلیدَ فی علماء الإسلام راسخ ولا تکن مدرستهم تنقیدیا بحثیا تحقیقیا.
وأمّا فی السیاسة، المؤثّرون فی العالم الاسلامی هم الشخصیات السیاسیة فقط، ولنا أن ندخلوا علمائنا والشخصیات العلمیة فی الأمور السیاسیة، ولنا الاقتدار کالشخصیات السیاسیة، وبیدنا الحلق السیاسیة بشکل علمیة فی الدول الإسلامیة، ویجب
(۵۹)
أن یطرحون المسائل الثقافیة والعلمیة بشکل جدید، ولا یکون تعریفهم فی العالم فقط تعریفا سیاسیا، وإنّما یجب أن یعرف وجه الإسلام هو معرفةً علمیةً حکمیة برهانیة؛ حتّی یتعرّفوا الإسلام علی هذا الوجه المعنوی العلمی لا بالوجه السیاسی فقط.
ومن کتب العرفانیة «الفصوص الحکم» لمحیی الدین العربی العارف المعروف. یدرس غالبا علی مأتین وثمانین کاسیت، ولکن نحن ندرسه علی ألف و خمسمأة ساعةً تنقیدا. ولنا بالنسبة إلی الفیلسوف الکبیر ملاصدرا أیضا تحریر، وعندنا انتقادات علی أکثر من ألف ساعة. یجب علی الحوزة أو المراکز أو المؤسّسات العلمیه أن تکون مراکز صناعیة ولیست أن تکون مصرفیةً فقط.
أنّ محیی الدین العربی عالم عظیم. وتألیفاته أوجد عظمةً فی علم العرفان فی العالم الإسلامی، ولکن مع عظمته وکبره توجد إشکالات فی آرائه. وأوّل شخص قام بدفع اشکالاته هو تلمیذه قونوی.
محیی الدین قال بأنّه رأی الرافضیین بهذا الشکل، والسید الإمام الخمینی ـ رضوان اللّه تعالی علیه ـ قال: رأی هذا الشیخ حقیقة نفسه. أمّا هذه الرؤیة وان لم یکن من نفسه ولکن ینقله ولم یردّه وهذا یدلّ علی أنّه یرضی بهذا القول وإلاّ یجب أن یرد علیه تنقیداته.
(۶۰)
أمّا حول التوحید والوحدة والظواهر أنّه یقول الوجود هو اللّه وما خلاه من الظواهر وهم وخیال. ولکن نقول مقابلاً علی هذه النظریة بأنّ اللّه هو الوجود الذی له الذات وماخلاه هو الظهور الذی لیس له ذات، ولا یوجد شیء آخر. وأنّ کلّ الأشیاء مظهر للّه سبحانه وتعالی، وهذه المظاهر هی لیست متساویة، توجد مظاهر خبییة وتوجد مظاهر طیبه، توجد مظاهر مجرّده وتوجد مظاهر مادیة، وهذه هی لیست حقیقة الحقّ، وإنّما هی فعل الحقّ؛ أعنی هذا الظهور الظهور الفعلی، ولیست ظهورا ذاتیا.
أمّا الغزالی هو رجل عظیم فی الأمور الأخلاقیة والکلامیة، ولیس له نظیر فی الموعظة والخطابة، ولم یکن متخصّصا فی الأمور الفلسفیة والعرفانیة والمعنویة، ویعتبر من العلماء العادیین. وهو فی العظمة مثل الفخر الرازی.
وأمّا ما هو خاصّ بمشربنا هو أن لا تعین فی ذات الحقّ، ولازم علینا أن نصل إلی هذه المرحلة الموسوم ب «لا اسم ولا رسم»، ولذلک ورد فی الدعاء: «اللهمّ ادخلنی فی کلّ خیر أدخلت فیه محمّد وآل محمّد» وأیضا ورد فی الدعاء: «اللهمّ عرّفنی نفسک» وبعده «اللهم عرّفنی نبیک» وهو صلیاللهعلیهوآله فی المرتبة الأحدیة التی فوقها مرتبة الذات والهوهویة؛ إذ طلب معرفة نفس اللّه دلیل علی أن للإنسان أن یصل إلی هذه المرحلة وما مانع للوصول إلاّ النفس
(۶۱)
وحدودها وتقییداتها.
ویجب أنّکم العلماء الربانیون تحافظون علی النّاس، وأنّکم ـ کما تقول أمیر المؤمنین علیهالسلام ـ مسامیر الأرض الذی یثبتون الأرض(۱). ایران بیت الولایة والقم بیت السیدة، وأهل الولایة فیه یکون فی بیوتهم الحقیقیة.
ـ آنچه برای مسلمین اهمیت فراوانی دارد سه امر است: یکی شناخت پروردگار است. شناخت واقعی و نه شناختی مانند شناخت بتپرست نسبت به بت خویش. متأسفانه شناخت بیشتر مسلمانان به خدای خویش چنین است و این امر سبب شده است ایمان یا اسلام در میان مسلمانان و دیگر ملتها رشد نکند. امر دوم ولایت است که حقیقت توحید و مغزای آن به شمار میرود. تحقق ولایت میتواند مسلمین را از پراکندگی و تشتت دور دارد.
امر سوم که برآیند توحید و ولایت است، قدرت میباشد. قدرت نیز بر دو قسم ظاهری و باطنی است. قدرت ظاهری حضور فعال و مؤثر در جهان به واسطه علم و تکنولوژی است.
قدرت باطنی ظهور ایمان و اقتدار روحی مسلمانان است؛ بهگونهای که بتوانند از کتاب و سنت بهره برند.
- نهج البلاغه، خ ۸۷، ص ۱۱۸٫ فهو من معادن دینه، وأوتاد أرضه.
(۶۲)
متأسفانه، مسلمانان تا به حال از قرآن کریم و سنت استفاده لازم را نبردهاند. قرآن کریم تنها کتابی برای قرائت نیست، بلکه کتابی است که هیچ تر و خشکی نیست مگر که در آن آمده است. بر ما لازم است تا دانشها و فنون گوناگون، جدید و نو را از قرآن کریم برای به دست آوردن توانایی ظاهری و نیروی باطنی فرا گیریم.
اما قدرت معنوی همان تصرفات نفسانی و ربوبی است. برای انسان این توان تصرف است تا به کشف باطن و حقیقت هر چیزی در عالم نایل آید بهگونهای که با چنین تصرفاتی بتواند با کفار و مشرکان به تحدی و مباهله برخیزد؛ به این صورت که اگر کافری پرسید وجه برتری شما نسبت به من چیست؟ مسلمان بتواند نوعی تصرف در عالم داشته باشد و با این اقتدار، کافر را عاجز و ناتوان سازد. چنان که این معنا در حضرات ائمه معصومین علیهمالسلام محقق شده و آنان توان تصرف در عالم را داشتهاند.
از اینجاست که ما به دو مسأله پی میبریم: یکی آنکه لازم است زندگی ما در دنیا به همراه «سلامت» و عافیت و در آخرت به همراه «سعادت» باشد. مشکلاتی که مسلمین امروزه با آن درگیر هستند نتیجه نقص و کاستیهایی است که در یکی از این جهات سهگانه است. به صورت قهری هر یک از این کاستیها
(۶۳)
سبب میشود انسان در آخرت کور برانگیخته شود و دیگر سعادت نصیب وی نمیگردد. بنابراین نشانه سعادت در آخرت همان وصول به قدرت و توانایی و نیز سلامت در دنیاست؛ نه صرف داشتن اسم و عنوان شیعی یا سنی، بلکه این معرفت درست و اعمال صحیح است که سعادت اخروی را ضامن میشود. انشاء اللّه خداوند چنین توان و نیرویی را به مسلمانان عطا فرماید.
بر این اساس، آنچه امروزه برای ما مسلمانان ضروری است طریق الفت و وحدت در میان ماست؛ خواه از شیعه باشیم یا اهل سنت، بهویژه آنکه دشمنان بسیاری داریم. بنابراین بر ما لازم است راههای درگیری و رخنههای نزاع را بر روی خود ببندیم وگرنه از بین میرویم.
اما فلسفه موجود فلسفهای ویترینی، کلامی و عوامانه و باستانی است و فلسفهای محکم، علمی و نوین نیست. اما ما در طول چهل سال گذشته مسایل فلسفی را به تحلیل و نقد گذاشتهایم تا مسایل آن مستند و برهانی گردد بدون آنکه به فلاسفه گذشته تعصب شدید داشته و تقلیدی باشد. ما بیش از پانصد کتاب انتقادی در فلسفه و عرفان داریم. متأسفانه، تقلید در میان عالمان دینی راسخ است و در آنان نفوذ دارد و مشی علمی
(۶۴)
آنان انتقادی، تحلیلی و تحقیقی نیست.
اما در سیاست، هماکنون این چهرههای سیاسی هستند که در جهان اسلام نقش بازی میکنند و مؤثر میباشند و بر ما عالمان و چهرههای دینی است که در امور سیاسی داخل شویم و همانند اهل سیاست، قدرت را به دست گیریم و حلقههای سیاسی در دولتهای اسلامی را بهگونهای علمی به دست گیریم و از مسایل فرهنگی و علمی در قالبی نو سخن بگوییم و چنین نباشد که اسلام تنها به چهرههای سیاسی شناخته شود بلکه اسلام باید با معرفتی علمی، حکمی و برهانی شناخته شود تا اسلام به چهره معنوی و علمی نیز شناخته شود و فقط چهرهای سیاسی نباشد.
در باب عرفان، یکی از کتابهای عرفانی، فصوص الحکم ابن عربی عارف مشهور است که به صورت غالب در دویست و هشتاد جلسه تدریس میشود اما ما آن را در هزار و پانصد ساعت تدریس انتقادی داشتهایم.
ما نسبت به فیلسوف بزرگ ملاصدرا نیز باز اندیشی داریم و به او بیش از هزار ساعت نقد و تحلیل داریم. لازم است که حوزهها و مراکز و مؤسسات علمی ما تولیدگر باشند، نه مرکزی مصرفی.
محیی الدین عربی شخصیت بزرگی بوده و نوشتههای وی عظمتی در دانش عرفان در دنیای اسلام ایجاد کرده است، اما با
(۶۵)
همه عظمت و بزرگی که دارد اشکالاتی در نظرگاههای وی وجود دارد. نخستین کسی که به دفع و تصحیح این اشکالات برخاست شاگرد وی قونوی است.
محیی الدین میگوید شیعیان را به این شکل ـ خوک ـ دیده است و آقاي خميني میفرماید او حقیقت خود را دیده است. این رؤیت هرچند از او نباشد، اما چون آن را نقل کرده و آن را رد و نقد نکرده، پس به آن رضایت و تمایل داشته است.
اما ابن عربی درباره توحید، وحدت و ظهور میگوید وجود منحصر در خداوند است و غیر از آن فقط وهم و خیال است، اما ما در برابر این نظریه میگوییم وجود منحصر در خداوند است و فقط اوست که دارای ذات است و ظهورات فقط ظهور هستند و ذاتی ندارند و چیز سومی نیز وجود ندارد و تمامی اشیا ظهورات الهی هستند. ظهورهایی که با هم یکسان نمیباشد و برخی خبیث و برخی پاک و بعضی مجرد و بعضی مادی است که حقیقت حق نمیباشد، بلکه فعل حق است، یعنی این ظهور ظهوری فعلی است، نه ذاتی.
غزالی مرد بزرگی در اخلاق و کلام بوده و در موعظه و خطابه نیز نظیر ندارد، اما تخصصی در امور فلسفی، عرفانی و معنوی ندارد و عالمی معمولی بوده و در بزرگی مانند فخر رازی است.
(۶۶)
اما آنچه ویژه مسلک عرفانی ماست آن است که تعینی برای ذات حق نیست و بر ما لازم است به این مرحله که تعینی ندارد و به مرتبه «لا اسم و لا رسم» نامگذاری شده است برسیم و از آنجا که ظرف وصولات هیچ منعی ندارد در دعا آمده است: «اللهمّ أدخلنی فی کلّ خیر أدخلت فیه محمّد وآل محمّد وأخرجنی من کلّ سوء أخرجت منه محمّد و آل محمّد» و نیز در دعا آمده است: «اللهمّ عرّفنی نفسک». معنای این دو عبارت این است که خدایا هر چه هست به من بده. نفس نیز در این دعا همان ذات است؛ چرا که بعد از آن معرفت نبی آمده است که در مرتبه احدیت قرار دارد و بالاتر از آن، که نفس باشد، مرتبه ذات و هوهویت است. انسان منعی در وصول ندارد جز مشکل نفس خود که حدود و قیدهای آن او را از وصول به مرتبه لا تعین باز میدارد.
بر عالمان دینی لازم است مردم را نگهبانی نمایید؛ چرا که شما همانگونه که حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام میفرماید همچون میخهایی برای زمین هستید که آن را نگاهداری میکنید. عالمانی که در ایران هستند ایران برای آنان خانه ولایت است و قم خانه حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام است و اهل ولایت در آن در خانه حقیقی و واقعی خود میباشند.
(۶۷)
(۶۸)
(۶۹)
تدبیر ۳
لزوم پیرایهزدایی فوری از فرهنگ دینی
برای تحقق کارآمدی نظام جمهوری اسلامی
ما امروزه باید اداره نظام اسلامی خود را بر اصول و قواعد علمی بنا نهیم و معادلات علمی را در اداره کشور نادیده نگیریم و به پیآمدهای اجتماعی برخی از قوانین مصوب توجه دقیق داشته باشیم و چنین نباشد که به حسب سلیقه، اتفاق، شانس، منافع یک گروه خاص و مانند آن دست به تصویب قانونی بزنیم و آینده و پیآمد آن را بهویژه بر اقشار ضعیف در نظر نداشته باشیم. اداره یک کشور بزرگی مانند ایران همانند بازی شطرنج است که باید تمام حرفهای انجام شود و هیچ مهرهای جابهجا نشود مگر با فکر کافی و با نگاه به خانههایی که به سبب این جابهجایی قوت مییابد و نیز خانههایی که بدان سبب آسیبپذیر میشود و جابهجایی مهرهها بدون فکر و شانسی انجام نشود. کسی که بهطور شانسی شطرنج بازی میکند نه با فکر و اندیشه، از نظر
(۷۰)
روانشناسی بدیمن است و چه بسا حریف حرفهای خود را مات میکند. هماکنون اداره کشور ما علمی نیست و قوانینی که تصویب و اجرایی میشود مورد مطالعه کافی قرار نگرفته است. شما اینگونه بخواهید کار نمایید کشور در سی سالگی که نه حتی در هشتاد سالگی خود نیز مشکلات فعلی را دارد و پیشرفتهای آن در علوم تجربی نیز پشتوانه فرهنگی و هویتی ندارد و به جامعه برای سکولار و بیدین شدن شتاب میدهد. ما باید نظام خود را مانند ماشینی مکانیکی فرض کنیم که بدون تخصص کافی نمیتوانیم اجزای آن را باز کنیم. اداره نظام در وضع فعلی آن مانند آن است که اداره یک بیمارستان به پرستاران وا نهاده شود و اختیار از پزشکان متخصص گرفته شده باشد. طبیعی است محصول چنین بیمارستانی در کنار مداوای برخی از بیماران سرپایی، مرگ و میر انبوهی از بیماران است. هماکنون کشور ما در عرصه فرهنگ و علوم انسانی خود به فصل جراحی رسیده و استفاده از مسکن و داروهای آرامبخش دیگر جواب نمیدهد و از درد فعلی جامعه فرهنگی که حدود ده میلیون جوان تحصیل کرده و علمی و نیز جامعه زنان دانش آموخته نمیکاهد. این عمل جراحی باید هرچه زودتر توسط مغزی متفکر انجام شود. این عمل جراحی به نیروهای متخصصی از حوزه علمیه نیاز
(۷۱)
دارد و دینی که به کالبد بیمار جامعه تزریق میشود و حکم خون را برای آن دارد آلوده به پیرایههاست و با فطرت و عقلانیت جامعه سازگار نیست، از این رو بازخوردهای آن در جامعه قابل مشاهده است.
یکی از معضلات جامعه جوان ما بحث زن و ازدواج است. اسلام در مسایل تربیتی ازدواج، هزینههای بسیاری داده است بهگونهای که برای یک نوازش همسر وعده اعطای قصری در بهشت داده شده است و برای هر یک از مسایل تربیتی مطرح در خانواده ثوابهای کلان قرار داده است و تمامی برای اهتمام به تربیت نکاح و پیشگیری از تزلزل آن و حفظ زیربنای عفاف است و چنین برای آن هزینه میکند و در برابر برای مبارزه با انواع بیعفتیها حتی قتل به سختترین و عذاب آورترین شکل و سنگسار را قرار داده است. مهندسی چنین قوانینی تمام به هدف حل مشکلات جنسی در جامعه مسلمانان و حفظ عفاف و سلامت آن از آلودگی است.
ما در تصویب قوانین فرهنگی خود باید توجه داشتیم با جامعهای بسیار جوان مواجه هستیم و چنین جامعهای به سبب جوانی خود با بیشترین موانع مخالفت میکند و به حریم منعها بیشتر نزدیک میشود. اینگونه است که ما باید فرهنگ فرمانی را
(۷۲)
که بر دادههای عالمان دینی غلبه دارد به فرهنگ توصیفی تحویل بریم و دین را با ترسیم و توصیف برای جامعه جوان تبیین و ابلاغ نماییم، نه با گزارههایی دستوری و فرمانی که برای جوان حساسیتزاست. البته ما در بحثهای فلسفه اخلاق به تفصیل گفتهایم که دین ما توصیفی است، نه دستوری و هر چیزی را به تفصیل تبیین میکند و توضیح میدهد و با توضیح و تحلیل است که پیروان خود را به سوی عمل بر میانگیزاند؛ همانگونه که قرآن کریم میفرماید: «إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ: إِمَّا شَاکرا وَإِمَّا کفُورا»(۱)؛ یعنی من هر یک از مسایل دینی را برای تو به صورت کامل توضیح داده و به تفصیل تحلیل نمودهام، حال تو هر کدام را که میخواهی انتخاب نما. متأسفانه، عالمانی که قدرت به آنها رو آورده یا قدرت را به دست گرفتهاند دین را از حالت توصیفی آن به فرمانی و دستوری بودن گردانیدهاند و چنین دین دستوری با فصل جوانی انقلاب و با بیست میلیون جوان مواجه شده و دین گریزی توده عظیمی از آنان را سبب شده است. هماینک میگویند به یکی از روحانیان جسارت شده است، اما ما هم باید بپذیریم فصل برخوردهای فرمانی گذشته است و ما باید دین را با توصیف ارایه دهیم. اگر شما بخواهید برای جامعهای که بسیار جوان است و
- الانسان / ۳٫
(۷۳)
جوانان آن نیز بسیار هستند دستور صادر کنید، با مخالفت حتمی آنان روبهرو میشوید و برای ابلاغ پیام خود ناچار از توصیف، توضیح، توجیه، تمثیل و ارایه دلیل میباشید. قرآن کریم همین مهندسی را دارد که میفرماید: «وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یابِسٍ إِلاَّ فِی کتَابٍ مُبِینٍ»(۱).
به هر روی میخواستم شما را به دو نکته توجه دهم: یکی آنکه شما در فصل جوانی انقلاب و نیز در فصل بحرانی آن از لحاظ فرهنگ دینی هستید و این فرهنگ آلوده به پیرایههاست که نیاز به جراحی فوری توسط مغزی متفکر را دارد که توان نظریهپردازی درست و همه جانبه را داشته باشد و دیگر آنکه این جراح باید فرهنگ دینی را به گونهای توصیفی بیان دارد، نه فرمانی و دستوری.
البته درست است که حوزه هماکنون شبهات و سؤالات را با دقت عقلی پاسخ نمیدهد و تلاشهایی که برای پاسخگویی دارد سطحی است و به آمار ارایه شده در این زمینه نباید نگاه کرد. انبوه پرسشهای مردم بدون پشتوانهای فکری باقی مانده است. انقلابی که آغاز شد توانست خود را در بُعد سیاسی به کمال رساند و تحول معرفتی و انقلاب فرهنگی هنوز باقی مانده است و
- انعام / ۵۹٫
(۷۴)
با شهادت افرادی مثل شهید مطهری یا شهید بهشتی، این کار در حد شورای انقلاب باقی ماند و نیروی فلسفی، معرفتی و فرهنگی در این زمینه دیده نمیشود که بتواند این مهم را به سامان رساند. البته روش برخورد حوزه مشکل دارد. چند سال پیش در رابطه با آقای سروش به من گفتند شما بیایید مطالب ایشان را نقد کنید. به آنان گفتم ایرادی ندارد ولی من با کسی دعوا ندارم و هر جا که او درست سخن گفته باشد میگویم درست است و هر موردی که اشکال داشته باشد به صورت علمی به آن توجه میدهم بهطوری که این بنده خدا خود بفهمد من در تحلیل و نقد کتابهای ایشان غرضی ندارم. آنان میگفتند فقط اشکال کنید، و من در پاسخ گفتم من مگس نیستم که روی آشغالها بنشینم. روش کار شما اشتباه است و شما میخواهید ما را تحریک کنید دعوا راه بیندازیم. باید بگذاریم هر کسی نظریه خود را ارایه دهد و ما نیز باید حرفهای درست را بپذیریم اما او اگر حرف درستی نیز داشته باشد برای خود ایشان نیست، و شما اگر میتوانید سندهای آن را ارایه دهید. بله، چنین نیست که ایشان هر چه میگوید به تمامی نادرست باشد ولی آنان میگفتند نه، فقط اشکالات را بگویید و من گفتم ببخشید، این کار از من ساخته نیست.
(۷۵)
در رابطه با ادبیات و تحول آن، یادم میآید پیش از انقلاب، ما خدمت ادیب نیشابوری بودیم، خدا ایشان را رحمت کند، ما همین حرف را داشتیم و از لزوم پیریزی ادبیات نو سخن میگفتیم. در خدمت ایشان مقامات حریری و معلقات سبع که عالیترین، دقیقترین و سنگینترین مباحث ادبی است را میخواندیم. روزی صحبت فقه شد و ایشان گفتند لمعه رساله عملیه است که هر که ادبیات را خوب بداند آن را میفهمد. به ایشان عرض کردم اینطور نیست و لمعه ادبیات نیست و مسایل حقوقی است که قالب ادبی و عربی دارد. نگرش حوزههای ما سنتی و بسیار بسته است. ما در جزوه «خداانکاری و اصول الحاد با نقد و تحلیل» محکم گفتهایم ما به خدا نیاز نداریم و دلیلی بر وجود خدا نیست، اما این دلیل محکم را محکم دنبال کرده و نقد نمودهایم. ما در ابتدا خدا را چنان انکار کردهایم که هیچ کافری نتواند بهتر از ما خدا را انکار کند و بعد از آن به نقد دلیل و اثبات خداوند روی آوردهایم. حوزههای ما باید خود قدرت مانور را به دست بگیرند و ضعفها و اشکالات را خود پیش از آنکه دیگران آن را بیاورند تحلیل و نقد کنند. ما در کتاب زن به بیش از پانصد اشکال راجع به زن و حضور اجتماعی و خانوادگی وی پاسخ گفتهایم. ما همواره در درسها و نوشتههای خود پیرایهزدایی را
(۷۶)
دنبال کردهایم و آنچه مربوط به دین نبوده را مشخص کردهایم. اگر ما امروز این کار را نکنیم، دشمنان ما این کار را انجام خواهند داد. کار هزار ساله عالمان ما در پیش از انقلاب به هیچ وجه قابل مقایسه با این بیست سال بعد از انقلاب نیست و بیست سال بعد از این نیز مشکلات فرهنگی ما بیشتر خواهد شد؛ چرا که در هزار سال گذشته عالمان ما تنها بودند و در خانههای خود مینشستند و چیزهایی میگفتند و به صورت فردی تحقیق میکردند و مینوشتند و مردم نیز روی صفایی که داشتند به سخنان آنان گوش فرا میدادند و آن را مثل وحی میپذیرفتند و کاری نداشتند آیا سخنان وی درست است یا نه و آیا سند دارد یا خیر؟ اما الان چنین نیست و مخاطبان ما از ما دلیل میخواهند. در این هزار سال باورها و اعتقاداتی پیش آمده که هیچ دلیلی پشتوانه آن نیست و به سبب تحقیقات فردی یا محدود، میلی و مزاجی میباشد. خدا رحمت کند آقای گلپایگانی را، یک وقت در محضر ایشان نشسته بودیم و خوانندهای میخواست بسم اللّه الرحمن الرحیم را بخواند که ایشان فرمود نخوان نخوان. به ایشان عرض کردم حاج آقا شما در جمع مردم تو ذوق این خواننده زدید که ممکن است غنا شود. فرمود اینها لهو میخوانند. عرض کردم شما ببینید چه میخواند، ایشان فرمود من معصیت کنم تا ببینم
(۷۷)
وی میخواهد چه بخواند. چنین برخوردهایی محدودساز است. ما به پیرایهزدایی نیاز داریم تا آنچه را غیر دینی و غیر علمی است شناسایی کنیم و آن را به دنیا و به مردم معرفی نماییم وگرنه با نبود پیرایهزدایی، جامعه به دین بیاعتقاد میشود و هر چیزی را برای خود حلال مینماید.
(۷۸)
تدبیر ۴
اطاعتپذیری محبانه؛ فرهنگ اهل ولایت
اشاره: این سخنرانی در تاریخ ۶ / ۲ / ۱۳۸۱ به مناسبت میلاد مبارک امام حسین علیهالسلام و روز پاسدار در جمع گروهی از پاسداران انقلاب اسلامی ایراد شده است.
بسم اللّه الرحمن الرحیم. الحمدللّه ربّ العالمین، الحمد للّه الأوّل بلا أوّل یکون قبله، والآخر بلا آخر یکون بعده، الذی قصرت عن رؤیته أبصار النّاظرین، وعجزت عن نعته أوهام الواصفین، ثمّ الصّلاة والسّلام علی سیدنا ومولانا حبیب إله العالمین، العبد المؤید، والرّسول المسدّد، المصطفی الأمجد، المحمود الأحمد، أبی القاسم محمّد ـ صلّی اللّه علیه و علی آله الطیبین الطّاهرین المعصومین المکرّمین، ولعنة اللّه علی أعدائهم أجمعین، فبعد فقد قال الحکیم فی محکم کتابه: «قُلْ إِنْ کنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی
(۷۹)
یحْبـِبْکـمُ اللَّـهُ وَیغْفـِرْ لَکـُمْ ذُنُوبَکـُمْ وَاللَّـهُ غَفـُورٌ رَحِیـمٌ»(۱).
در این ایام مبارک که سراسر نور پرفروغ ولایت و امامت برای ما تجلی بیشتری دارد امید است زنگار از دل آدمیان در سراسر جهان زدوده شود، برای صفای هرچه بیشتر خود و سرور و شادمانی اهل ولایت صلواتی محبت نمایید. اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد.
در این فرصت کوتاه که در محضر شما عزیزان و برادران گرانقدر هستیم، سزاوار است نسبت به حقیقت عالم و آدم که همان محبت الهی است سخن بگوییم.
مجموع اندیشه و عمل هر فردی دارای سه بخش کلی است: یکی عقاید و باورهاست و دیگری رفتارها و اخلاق اوست و سومی کردار و عمل وی میباشد. هر مکتب و مرامی در این سه بخش آموزههایی دارد و اسلام نیز برای این سه زاویه آموزههای گویایی دارد که مسلمان را از مسلمان عادی، عمومی و شناسنامهای جدا میسازد و از اینکه بگوییم این فرد مسلمان است چون پدر و مادر یا اجداد وی مسلمان بودهاند؛ چرا که از دیدگاه متون دینی کسی مسلمان است که باوری صحیح، رفتاری شایسته و کرداری درست داشته باشد؛ هرچند او را به شکنجه
- آل عمران / ۳۱٫
(۸۰)
بکشند و آبروی او را بریزند یا خون وی را جاری سازند. مؤمن آن است که در راه حق حتی زهر را به حلاوت بنوشد و درد را به ارادت بکشد نه آنکه تنها به دنبال خون باشد. اندیشه، رفتار و کردار وی حق باشد. ما از این سه زاویه در یک کلمه به «حب» تعبیر میکنیم. باور، رفتار و کردار باید برآمده از حب باشد. عمل حبی چنان ارزشی دارد که حتی مرام الهی حب دانسته شده و محبت مسلمانی واژهای اصطلاحی گردیده است. چنین حبی مسلمان را در طریق اطاعت قرار میدهد و دوست داشتن لیسیده، هر جایی و خواستن کودکانه و ابتدایی نیست. گاه پشت تریلرها مینویسند مگر دوست داشتن گناه است، باید گفت دوست داشتن گناه نیست اما دوست داشتن دارای طریق است. دوست داشتنی که طریق سالم نداشته باشد هرزگی، هر جایی بودن و دَلِگی است. دوست داشتن بدون اطاعت دَلِه است. کسی که ادعای دوستی دارد بدون آنکه طاعتی داشته باشد هرزه و بیمرام است. قرآن کریم میفرماید: «قُلْ إِنْ کنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یحْبِبْکمُ اللَّهُ وَیغْفِرْ لَکمْ ذُنُوبَکمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ»(۱).
«قُلْ»؛ مقام ابلاغ است و ویژه آیاتی میباشد که باید اعلان عمومی یابد و مطلبی سری و محرمانه را در بر ندارد و ردهبندی
- آل عمران / ۳۱٫
(۸۱)
اطلاعاتی ندارد و بر اطلاق خود میباشد و به تعبیر دیگر، همگان همان حکمی را میگیرند که به حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله رسیده است.
«إِنْ کنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی»؛ اگر خدا را دوست دارید مرا اطاعت کنید. اطاعت شما در محبت ریشه داشته باشد نه در ترس، مصلحتسنجی، سدانگاری، سیاست یا به سبب زور و فشار؛ چرا که چنین اطاعتی هیچ گاه دایمی نمیگردد.
نکته ظریفی که در این آیه وجود دارد این است که میفرماید اگر «اللّه» را دوست دارید، مرا اطاعت نمایید و محبت را بر «اللّه» قرار میدهد و نه بر دیگر اسمای حسنای الهی و این بدان معناست که اگر تمامی حق را دوست دارید، نه بخشی از آنچه خوشایند شماست، مرا پیروی نمایید و بر تمامی حق تأکید دارد؛ چرا که «اللّه» اسم جمعی است.
این آیه میفرماید اگر همه حق را دوست دارید، نه تنها حقی که برای شما شیرین و سودآور است، پس مرا به تمامی اطاعت کنید. دوست داشتن همه حق بسیار سخت و سنگین است.
نکته ظریف دیگری که در این آیه کریمه است توجه به وحدت حب میباشد. خداوند میفرماید اگر «اللّه» را دوست دارید مرا اطاعت کنید و نمیفرماید «اللّه» را اطاعت کنید. انسان با
(۸۲)
حب و اطاعتی که با کرنش باشد به وحدت در حب میرسد. چنین حب و وحدتی است که «ولا» میآفریند. زندگی که بر مدار حب خداوند و اطاعت از او باشد سبب ولایت میگردد. حضرت ابراهیم علیهالسلام فرمود: «إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکی وَمَحْیای وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»(۱).
این حب و اطاعت است که ارزشساز میشود. هر رهبر سیاسی یا دینی در صورتی که اطاعت از وی به سبب محبت باشد رابطه میان وی و پیروان او ولایی میگردد و اطاعتی که از سر ترس باشد یا قوانین و مقررات آن را ایجاب نماید پشتوانه معرفتی و ولایی ندارد و کسی که به سبب ترس از توبیخ، اطاعتپذیر میشود در واقع سربازی معمولی است و برای تمامی مردم دنیا امر مرسومی است اما این عشق است که دستور نمیپذیرد و اسم و رسم ندارد و چشم، گوش و مصلحتسنجی نمیخواهد. در مسلمانی که باور، رفتار و کردار بر مدار حق و از روی محبت باشد، عشق و ولایت زاییده میشود و رابطه میان بنده با خدا و بنده با مردم و بنده با خود گرم میگردد. در عرفان میگویند محبت پیش از ولایت قرار دارد و حب نرمشی است که انسان را برای ورود و پذیرش ولایت آماده میسازد و عشق
- انعام / ۱۶۲٫
(۸۳)
ریاضت است که شما را به باب ولایت میرساند و روح و بدن را گرم میسازد تا صعوبت ولایت آن را خرد و شکسته نسازد و باب تحملپذیری بنده را بالا برد. قرآن کریم میفرماید مؤمنان که تازه به باب ولایت رسیدهاند شدیدترین حب را به خداوند دارند: «وَالَّذِینَ آَمَنُوا أَشَدُّ حُبّا لِلَّهِ»(۱). اگر شما به زندگی عشاق حقیقی که اولیای معصومین میباشند؛ مانند حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله ، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام ، حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام و دیگر اولیای الهی علیهمالسلام دقت نمایید چیزی جز عشق در روابط میان آنان با خداوند و میان آنان با خود و مردم دیده نمیشود. حضرت زهرا علیهاالسلام عاشق حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام است و حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام عاشق حضرت زهرا علیهاالسلام است. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله عاشق حضرت فاطمه علیهاالسلام است و حضرت فاطمه علیهاالسلام عاشق پیامبر اکرم علیهاالسلام است که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله زبان مبارک ایشان را در دهان میگیرند و آن را میمکند و سینه فاطمه را میبوسد و در برابر ایشان تمام قامت از جا بر میخیزند و جای مبارک خود را به ایشان میدهند. رفتار حضرت زهرا علیهاالسلام نیز با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله تمام عاشقانه است و سینه گرم ایشان تمام صفا و سادگی است.
در برابر ایشان عایشه است که زنی عقیم است و گرمی و حب
- بقره / ۱۶۵٫
(۸۴)
به اولیای الهی در وجود او نیست و پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله که کوره محبت است، وجود سرد او را به باب ولایت گرم نمیسازد و عشق او به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله عشقی سرد بوده و به هیچ وجه قابلیت هدایت نداشته است. قرآن کریم نیز میفرماید: «إِنَّک لاَ تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکنَّ اللَّهَ یهْدِی مَنْ یشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ»(۱). برخی به هیچ وجه قابلیت هدایت ندارند و ابولهب و ابوجهل نمونههایی از آن هستند که: «خَتَمَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ»(۲). ابولهب دارای طینتی است که گرمی در آن ریخته نشده است و با هیچ کورهای گرم و روان نمیگردد: «تَبَّتْ یدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ، مَا أَغْنَی عَنْهُ مَالُهُ وَمَا کسَبَ، سَیصْلَی نَارا ذَاتَ لَهَبٍ»(۳).
خداوند در اینجا مانند مادری که از دست شیطنتهای فرزند شرور خود به نفرین و نیشگون رو میآورد بر ابولهب نفرین میفرستد. ابولهب سرد است و محبتی ندارد. محبت همان گرمی ایمان است.
در اینجا نکتهای را که با این روزها تناسب دارد عرض نمایم و آن اینکه تنها کشوری که طلایهدار فرهنگ محبت و ولایت است
- قصصص / ۵۶٫
- بقره / ۷٫
- مسد / ۱ ـ ۳٫
(۸۵)
نظام اسلامی ایران میباشد. فرهنگی که هم در محاصره فرهنگهای طاغوتی است و تهاجم فرهنگها را در برابر خود دارد و هم آنکه خود توانسته فرهنگهای مهاجم را به محاصره در آورد و پوچ بودن آن را رفته رفته آشکار سازد. کمونیسم شوروی که روزی ابرقدرتی بود بهراحتی فرو ریخت. میگویند سگ زرد برادر شغال است. ابرقدرت غرب نیز روزی به همین سرنوشت دچار خواهد شد. تنها کشوری که فرهنگ آن بر اساس ولا و محبت است کشور ایران میباشد. قدر خود را بدانید و ارزش این جلسات را پاس بدارید. یکی از آقایان میگفت ما پیش از انقلاب در ارتش بودیم اما چون بچه مسلمان بودیم یک چراغ قوه بر میداشتیم و کنار ساحل میرفتیم و طوری که کسی متوجه نشود با دو یا سه نفر دیگر دعای کمیل میخواندیم. شما به برکت آن سوزها، عشقها، محبتها، زجرها و خونهایی که شیعیان راستین و عالمان ما در طول هزار و چهارصد سال گذشته برای پاسداری از فرهنگ شیعی داشتهاند امروز دارای چنین آزادی و مکنتی هستید که میتوانید با صدای بلند «یا علی» و «یا حسین» بگویید. نظام جمهوری اسلامی نیز استانداردهای دینی خود را دارد و ما چیزی به نام مجلس مؤسسان نداریم که بتواند قانونی که با شرع مغایرت داشته باشد تصویب نماید بلکه ما در نهایت،
(۸۶)
مجلس خبرگان و کارشناسان را داریم که به کشف حکم نایل میآیند نه آن که چیزی از ناحیه خود ایجاد کنند. دنیای امروز در انحصار و در بحران انقلاب ماست که داعیهدار فرهنگ ولایی است و کسی نمیتواند نسبت به این انقلاب بیتفاوت و بیخبر باشد. در دنیا نه عشق هست و نه حب و نه اطاعت و دیانتی برآمده از محبت ولایی اما بچههای امروز ما همه کربلایی هستند و خونهایی که شهیدان ما در راه پیروزی و باروری این انقلاب دادهاند گواه عشق آنان است و اطاعتپذیری آنان از مکتب اهل بیت علیهمالسلام را میرساند. خوشا به سعادت آنان که شهید از دنیا رفتند. آنان بودند که: «السَّابِقُونَ الاْءَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالاْءَنْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِی اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ، وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الاْءَنْهَارُ، خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدا، ذَلِک الْفَوْزُ الْعَظِیمُ»(۱). برگ برنده در دست آنان است و ما که ماندهایم اگر در شهر که میآییم معمولی باشیم و ریزش نماییم باختهایم؛ چرا که اگر کسی عاشق و دلباخته باشد هم بر خاک جبهه و هم بر آسفالت خیابان خدای خود را در نظر دارد.
اگر بخواهم نمونه دو عاشق و معشوق را مثال بیاورم که با این ایام تناسب داشته باشد، امام حسین علیهالسلام و حضرت زینب علیهاالسلام
- توبه / ۱۰۰٫
(۸۷)
را میگویم. رفتار عاشقانه این برادر و خواهر به هنگام وداع را شنیدهاید. در مدینه نیز وقتی که امام حسین علیهالسلام خوابیده بود و آفتاب به صورت مبارک ایشان میتابید، حضرت زینب علیهاالسلام روبهروی آفتاب ایستاد تا سایهای برای صورت نورانی برادر باشد. چنین خواهری است که بدن پاره پاره برادر و صورت خونین او را میبیند. زینب چه شجاعت و چه اطاعتی داشته است که چنیـن حـادثـهای را تحمـل میکنـد و زنـده میمانـد.
به هر روی ما در کشوری زندگی میکنیم که به نام مبارک امام حسین علیهالسلام فرهنگسازی میکند و مهد شکوفایی دیانت به شمار میرود و پایه حکومتی خود را بر اساس حب و اطاعت از آموزههای ناب اسلام استوار نموده است و برای همین است که از دنیا و ابرقدرتهای آن باکی ندارد و ناوگان آن را از ناودانی کمتر میداند و آن را پوشالی میشمرد. گواه آن، رشادتها و صحنههایی مالامال از عشق و صفاست که در هشت سال دفاع مقدس آفریده شد و معیار و ملاک آن نیز عشق، ولایت، حب و دیانت بود؛ یعنی همان فرهنگی که از هزار و چهارصد سال پیش از حضرت زهرا و امام حسین علیهماالسلام در پدران و مادران ما ریشه گرفته است. هراسی که دشمن از ما دارد برگرفته از قدرت عشق است و بازوی شما با ندای «یا حسین» است که نیرو میگیرد. روز
(۸۸)
پاسدار نیز نماد پاسداری از محبت، ولایت، صفا، باورها و اعتقادات درست و بیپیرایه ماست. نماد نگاهبانی از فرهنگی است که میراثدار از آموزههای حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام ؛ آن ناموس الهی و امام حسین علیهالسلام ؛ بزرگ پاسدار مکتب محمدی است. اگر شما پاسداران عزیز تنها قصد قربت کنید که پاسدار دین خداوند باشید و هر جا لازم شد وارد عمل شوید و کار نمایید، قدم زدن شما در این مملکت عبادت است. اگر کسی پاسدار از حریم دیانت، ولایت و عصمت و طهارت و سرباز امام حسین علیهالسلام است، با تمام شدن جبهههای دفاع مقدس، ریزش ندارد و گرفتار دنیا و بد عملی نمیشود و آسفالت خیابان، خاک جبهه را از سر روی او نمیزداید، بلکه زمین آسفالت هم همانند جبههها عین عسل شیرین است و حتی به دشمن نیز که میرسد، آن را شیرین میداند و «ما رأیت إلاّ جمیلا» سر میدهد. شما عزیزان که در این ایام مبارک شعبانیه با عشق و محبت کنار هم جمع شدهاید همین که میخندید عبادت است و انشاء اللّه چهره شما شیرین و شادی آفرین باشد. درست است ما تا قیام آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) عید حقیقی نداریم و همواره عزادار آقا امام حسین علیهالسلام و فاجعه سقیفه و کربلا میباشیم اما آن حضرات علیهمالسلام فرمودهاند در سرور ما شادمان باشید و در اندوه ما
(۸۹)
محزون. در شب جشن میلاد امام حسین علیهالسلام کفزدن و شعرخوانی همراه با ریتمی که داشت اشکال ندارد و نه لهو است و نه لغو است و جشن با عزا باید تفاوتی داشته باشد. در مجالس اهل بیت علیهمالسلام است که دلها تازه میشود و زنگار از آن زدوده میگردد.
خدا را قسم میدهیم به حق آقا امام حسین علیهالسلام لطف، صفا، محبت و ولایت ما را هر چه بیشتر بفرماید و ما را جزو یاوران حقیقی آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) قرار دهد و ما را با حضرت اباعبد اللّه علیهالسلام محشور بفرماید. ایران اسلامی را عزت و نصرت هرچه بیشتر عنایت بفرماید. اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد.
(۹۰)
(۹۱)
(۹۲)
(۹۳)