آدمی باید حقیقت انسانی و ابد حقیقی خویش را بازیابد و در نهایت از سر عشق نوای شوق سر دهد و این تک بیت غزل حق را زمزمه نماید:
شَـهـِـدَ اللَّــهُ أَنــَّهُ لاَ إِلَــهَ إِلاَّ هُــوَ
وَالْمَلاَئِکةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِما بِالْقِسْطِ
لاَ إِلــَهَ إِلاَّ هُــوَ الْعَــزِیـزُ الْحَـکیــمُ(۱)
شناسنامه
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | خداانکاری و اصول الحاد(با نقد وتحلیل)/ محمدرضا نکونام. |
وضعيت ويراست | : | ویراست۲ |
مشخصات نشر | : | اسلام شهر: صبح فردا، ۱۳۸۹. |
مشخصات ظاهری | : | ۲۵۶ص. |
شابک | : | ۹۷۸-۶۰۰-۹۱۷۶۳-۰-۴ |
وضعیت فهرست نویسی | : | فیپا |
موضوع | : | الحاد |
موضوع | : | الهیات |
موضوع | : | بتپرستی |
رده بندی کنگره | : | BP۲۲۵/۳/ن۸خ۴ ۱۳۸۹ |
رده بندی دیویی | : | ۲۹۷/۴۶۴ |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۲۲۱۴۴۷۶ |
(۴)
پیشگفتار
آیا «خدا»یی هست؟ آیا نظام درهم پیچیدهٔ کیوانی آفرینندهای دارد؟ اگر هست، کجاست؟ چگونه است؟ اگر نیست، رابطهٔ من با هستی، هستی با من و خودم با خودم چگونه میباشد و چهطور باید باشد؟
اگر خدا باشد، چه تأثیری در عالم و چه تفاوتی برای عالمیان دارد؟ اگر نباشد، چه تغییری در جهان هستی پیش خواهد آمد و رابطهٔ پدیدهها با هم، با همهٔ هستی چگونه خواهد بود؟ خدا باشد، من چه هستم؟ خدا نباشد، من چه خواهم بود؟ خدا باشد، دیگران چیستند و چه باید باشند؟ اگر نباشد… .
خداشناسی عینیترین و ملموسترین موضوعی است که بشر در طول تاریخ با آن نزدیکترین و عینیترین رابطه را داشته و روح، روان، هستی، حیات، حال و عاقبت خود را با آن درگیر میدیده است. از آنجا که فطرت آدمی ناخودآگاه و بدون هیچ گونه آموزش و دخالت عوامل بیرونی در جستوجوی آفرینندهٔ خویش و جهان پیرامونش است و یافتن یا نیافتن چنین موجودی در ترسیم حیات فعلی و سرنوشت نهایی وی نقش و اهمیت بسزایی دارد، انسان؛ خواسته یا ناخواسته، ذهن، اندیشه، دل، جان، درون و برون خود را با این موضوع درگیر میبیند.
(۱۳)
حقیقت «خدا» با جان آدمی درگیر است و دغدغهٔ عدم یا زمزمهٔ وجود وی در اصل پدیداری و اخلاق و روان آدمی دخالت مستقیم دارد و با آن که ممکن است گروهی آن حقیقت را نشناسند یا نخواهند که بشناسند یا آن را نپذیرند یا نسبت به آن عناد داشته باشند، جهل یا عناد آنان در همهٔ شؤون وجودی آنها دخالت و رابطه و تأثیر تنگاتنگ دارد.
پرسشهای ذکر شده از اساسیترین پرسشهای بشر است. بشر زیر فشار سهمگین چنین پرسشهایی جدی، عمیق و سرنوشتساز است که به تفکر خلاق رو میآورد و از خود شگفتیها میآفریند. پرسشهایی همانند این که: هستی چیست و چگونه است؟ آیا نظام احسن و آفرینش مطلوب همین است یا خیر؟ این چه نظام نیکویی است که دستاویز شرور و آفات و حرمان ابدی است؟! رنجها، محنتها، مصیبتها و افسردگیهای فراوان انسان چگونه با «نظام احسن» توجیه میگردد؟ اگر هستی، نظام احسن است و کیفیت طبیعی و مطلوب را داراست، پس این همه نقص، ضعف، کمبود، قتل، غارت، شرارت و مرارت در میان پدیدهها چیست و از کجاست؟ اگر فاعل و کنشگر هر چیز و سرنوشتساز و عاقبتآفرین همه خداست، چرا بشر این همه با محرومیت دنیایی، حرمان ابدی و نهایت تلخ اخروی دست به گریبان است؟ آدمی را بهسختی به خود مشغول میدارد و بر این اساس است که آدمی در مسیر کشف حقیقت و یافتن پاسخهایی گویا و آرامبخش تاکنون راهی طولانی پیموده است، ولی گروهی در این ماجرای پیچیده و گاه غمانگیز و سرگذشت پر فراز و نشیب بهجای آن که صادقانه کاروان بشر را به این هدف و افق روشن نزدیک نمایند، راه را کج، مسیر را منحرف و مقصد را دور و دورتر ساختهاند و نقش افکار عنادآمیز و دلهای آلوده و اغراض شیطانی فردی و گروهی را در ماجرای «کشف حقیقت» نباید نادیده گرفت.
(۱۴)
آدمی تلاشها کرده و سختیها به جان خریده و مرارتها چشیده تا توانسته در این راه طولانی و جستوجوی چندین هزار ساله به برداشتها و پاسخهایی دست یابد، کتابها و مقالهها بنویسد، سخنها بگوید، کنفرانسها و همایشها برگزار نماید، پرسشها، پاسخها، استدلالها و نقد و قبولها داشته باشد. چه بسیار فیلسوفان و متکلمانی که در شرق و غرب عالم، به پژوهش در این امر مهم پرداختهاند و در جهت اثبات یا انکار آن داد سخن دادهاند.
نوشتهٔ حاضر درصدد بررسی شیوهٔ کار و میزان موفقیت آنان در تبیین یا تخریب این موضوع نیست، بلکه بر آن است که با نگاه و نظرگاهی نو به این موضوع، تلاشی تازه و جدید را در این عرصه ارایه دهد و بحث «وجود خدا» را از زاویهای جدید و با رویکردی انتقادی دنبال کند و نقدها و ایرادهای منکران را به گونهٔ آزاد و با نگاهی باز و تازه بیان نماید و با اشراف و انصاف کامل و بهدور از تعصّبهای خشک و بیثمر و جمودآلود غیرعالمانهٔ بیاثر به داوری و نقد بنشیند؛ نه آن که چون پیشینیان، فلسفه و تلاشهای عقلی را در استعمال مفاهیمی خشک و تکراری؛ همچون ماهیت و وجود منحصر سازد و از آن چندان بهرهای نبرد یا تنها به وسوسه و تشکیک و انکار ـ که حال و هوای ذهنهای خسته و بریده و افکار پریشان و سرگردان و اندیشههای آلوده و به هم ریخته است ـ بسنده نماید و در جهت بازیابی و باز اندیشی و ترسیم درست مسایل کوششی بایسته نداشته باشد.
اسرار پیچیدهٔ جهان
در دنیای وسیع و هستی گستردهای که با آن روبهرو هستیم، ناچاریم که با کمال دقت بیندیشم و از هر گونه سهل انگاری، عصبیت و سستنگری در اندیشه دوری نماییم.
(۱۵)
انسانی که نقطهای از دایرهٔ وجود و ذرهای بس محدود از کنگرهٔ ظهور است و حتّی به تلنگری آسیب میبیند و با پرگاری خود را به چرخش و دور وا میدارد، سزاوار نیست بیمحابا و مستبدّانه نسبت به هستی، آفرینش و آفریدگار آن حکم نماید و به آسانی اندیشههای پخته و خام را عقاید و باورهای خود سازد.
چه نیکوست بشر اندیشهٔ خود را در مسیر سالم و راه صواب قرار دهد و کمال اهتمام و احتیاط را نسبت به هر امر و موضوعی؛ هرچند کوچک، داشته باشد؛ چه رسد به امور پیچیده و پر از رمز و راز هستی.
هنوز علم و اندیشهٔ آدمی، بعد از گذشت مدّتی طولانی از سیر قافلهٔ هستی ـ که نمیتوان عمری برای آن تخمین زد ـ مشکلات، مجهولات و نایافتههای بسیاری دارد که بازگشایی هر یک مرهون کوشش و زمان بسیار است.
هنگامی که مباحثی کوچک میتواند مشکلات فراوانی را برای آدمی ایجاد کند، سزاوار نیست انسان نسبت به آفریدگار جهان و مبدء فاعلی و غایت هستی، تلاشی عقلانی ننماید و به خامی سخن گوید و نظریههای «خداشناخت» و «هستیشناسانه» ارایه دهد.
چنین کسی همچون انسان مستی است که بخواهد بر فراز درّهای هولناک و عمیق در دل تاریکیها بر روی تار مویی سیاه گام بردارد؛ غافل از آن که این راه، سقوطی بیصعود است و بعد از سقوط، دیگر صعودی در پی ندارد و جایگاهش برای همیشه در اعماق درّههای نابودی است.
ساختار نوشتهٔ حاضر
نگارنده دلیلوارههای منتقدانهٔ منکران وجود خدا را در دو جهت مبدء فاعلی و غایی طرح مینماید و نقدها و سادهانگاریهای آن را آفتابی مینماید و سپس به نقد نظرگاهی میپردازد که باور به خدا و دین
(۱۶)
را افسانهای بیش نمیداند و عوامل پیدایش آن را بر میشمرد.
البته نگارنده نقدها و اشکالهایی را که میتوان از این دو حیث بر اثباتگرایان وارد آورد را بهگونهٔ فلسفی و فراگیر و بدون استفاده و اتخاذ از منبع خاصی طرح مینماید و چه بسا که برخی از ایرادها و نقدهای آن تاکنون در جایی مورد بحث و بررسی قرار نگرفته باشد و به عبارت دیگر، نگارنده در این نوشته هم در مقام انتقاد بر آمده و اصول انکار مبدء فاعلی و غایی را از خود رقم زده و هم در مقام دفاع و پاسخگویی، ضعف نقدهای انکارگرایان را بررسیده است.
بهطور کلی، وجود خلقی و نظام کیوانی از دو جهت علت فاعلی و غایی همیشه مورد بحثهای فراوانی قرار گرفته و اینگونه مباحث در همهٔ ادوار تاریخ برای بشر زنده و تازه بوده است. از جانب منکران مبدء و معاد نیز پندارههای فراوانی ارایه گردیده که گذشته از نقدهای نقضی، نقدهای تحلیلی نیز بر آن وارد است؛ چنان که همیشه با برخوردها و نقدهای گوناگون اثباتگرایان روبهرو بوده است. البته نمیتوان همهٔ برخوردهای اثباتگرایان را صحیح شمرد و از همهٔ آنان دفاع نمود؛ زیرا آنان نیز خود به نوعی در مقابل یکدیگر از منکران به حساب میآیند. همانطور که انکارگرایان در گروه واحدی نمیباشند، اثباتگرایان نیز تنها در یک گروه جای نمیگیرند، و پیرایه و نداشتن دلیل یا استفاده از شواهد نادرست و ناقص در همهٔ دستهها یافت میشود، مگر آن که گروه اثباتگرایان را منحصر در حضرات انبیا و اولیای معصومین علیهمالسلام بدانیم که در این صورت، همهٔ آنان بهطور گویا و یکسان، با تفاوت بسیاری که در مرتبه دارند، حق را دنبال مینمایند و باور، اندیشه، کردار و گفتارشان نیازی به نقد یا تأویل و توجیه ندارد.
نسبت به اصل مهم «لزوم مبدء فاعلی» و یا « مبدء مطلق وجوبی» و
(۱۷)
ویژگیهای فراوان این حقیقت غنی، برداشتهای گوناگونی ارایه گردیده است؛ همانطور که در جهت غایی و لزوم غایت یا غایت حِکمی و اخروی و یا صحّت نظام و سلامت و درستی رابطهٔ عمومی پدیدارها و انسان و جهان با یکدیگر، اینگونه برخوردهای متفاوت وجود داشته که هر یک از این مباحث، عقیده و مرام مردمی شده و قوم و ملتی آن را همراهی کرده و برای آن دلایلی آورده است.
بخش اول کتاب، برخی شبههها و ابهاماتی را که هر منکری ممکن است در پذیرش مبدء فاعلی حق بر سر راه خود ببیند و نیز رد و انکارهایی را که هر ملحدی میتواند نسبت به حق در اندیشه داشته و بر زبان آورد، تحت عنوان «اصول الحاد» به گونهای عقلی و با بیانی منطقی ایراد مینماید.
بخش دوم، مباحث علت غایی را طرح مینماید و شک و انکارهایی را که هر منکر ملحد یا شکاک مردّد و حتّی مؤمنی ممکن است در باب غایت هستی و پدیدهها در دل بپروراند و بر زبان راند یا ریاکارانه و از سر ترس در خویش پنهان سازد، همراه استدلال و بیان فلسفی پیش رو میگذارد.
بر این اساس، نوشتهٔ حاضر در سه بخش تنظیم شده است:
بخش نخست، اصول انکار مبدء فاعلی را ارایه میدهد. مهمترین این اصول که دیگر تعبیرها و عناوین انکارگرایان به گونهای به یکی از این اصول باز میگردد، عبارت است از: اصل عدم نیاز به غنی مطلق و بینیاز ازلی، اصل عدم امکان احالهٔ نیاز به ناهمگون، اصل بینیازی پدیدهها و اصل ممکن نبودن تصدیق بدون تصور.
اصل عدم نیاز به غنی مطلق ازلی بیان میدارد که سه اصل «علیت»، «نسبیت» و «تبادل»، نظام واقعی پدیدهها را سامان میبخشد و نیازمندی
(۱۸)
آنان به موجودی بیگانه به نام مطلق ازلی محال است. همهٔ پدیدهها بر اساس این سه اصل با هم تبادل دارند و از هم کام میگیرند و راه هستی را برای یکدیگر هموار میسازند.
نگارنده در نقد این اصل، اصلِ نیازمندی کلی پدیدهها را طرح مینماید. این اصل، زمینهٔ نیاز به مطلق را هموار میسازد و با مددگیری از این اصل، وابستگی پدیدهها به وجود مطلق و ازلی ممکن دانسته میشود؛ نه محال. بر این اساس، برای نفی نیاز پدیدهها به وجود مطلق، با وجود زمینهٔ عمومیت نیاز، باید دلیل مستقل ارایه نمود؛ زیرا اصل نیازمندی به صورت کلی امری محرز است و هر کلی تمام افراد خود را در بر میگیرد و برای عدم امکان نیاز به فردی از طبیعت کلی نیاز باید دلیل اثباتی ارایه نمود.
اصل دوم؛ یعنی اصل عدم امکان احالهٔ نیاز به ناهمگون رابطهٔ پدیدههای نیازمند با غنی مطلق را تباین کلی میداند و بدیهی است که بر اساس قاعدهٔ تباین هیچ گونه تماس و تبادلی میان دو پدیدهٔ متباین رخ نمیدهد و در نتیجه، غنی مطلق نمیتواند پدیدآور نیازمند و برطرف کنندهٔ نیازهای آن باشد.
نقد این اصل، چگونگی رابطهٔ پدیدهها با خداوند را مورد ژرفپژوهی قرار میدهد و با تبیین وحدت شخصی حضرت حق، رابطهٔ ظهوری پدیدهها با خداوند و همگون بودن ظاهر و مظهر را مستدل مینماید.
اصل بینیازی پدیدهها، بحث انکار خداوند را از زاویهای دیگر پی میگیرد و ادعا میکند که بشر، خود همواره در طول تاریخ همهٔ نیازهای خود را بر آورده ساخته است و بود خداوند هیچ تأثیری در زندگی اثباتگرایان ندارد. این در حالی است که انکارگرایان مبدء فاعلی
(۱۹)
نسبت به اثباتگرایان از رفاه نسبی بیشتری برخوردارند و بنابراین نمیتوان وجود چیزی را پذیرفت که بدون آن میتوان بهتر زندگی نمود و در اصل، هیچ پدیدهای به آن نیاز ندارد و از طرفی بینیازی پدیدهها به خدای ازلی دلیل بر نبود آن است.
اصل چهارم که گزارهای منطقی و غیر قابل تردید است، اصل ممکن نبودن تصدیق بدون تصور است. بر اساس این اصل، اثبات این قضیه که خدا هست برابر با نفی آن میباشد؛ زیرا بشر تصوری هرچند اجمالی از خدا ندارد تا آن را موضوع این گزاره قرار دهد و گزارهای که موضوع نداشته باشد، بهطور قهری محمول و نسبت نیز ندارد و در نتیجه، هیچ گونه تصدیقی صورت نمیپذیرد.
نگارنده در نقد این اصل، بحث مهم و فراگیر چگونگی تصور و تصدیق خداوند را تبیین مینماید و مشاهده و رؤیت حضرت حق و مراتب چهارگانهٔ توحید و وصول به ذات حق تعالی را که از مهمترین مباحث ربوبی است بیان میدارد و مراتب سیر انسانی و سفرهای چهارگانهٔ اهل معرفت و شیوهٔ صحیح سلوک و چهار مرتبه، سه منزل و یک مقام آن را ـ که ویژهٔ این نوشته است ـ تشریح مینماید.
بخش دوم به بحث دربارهٔ مؤلفههای انکار غایی میپردازد. در این بخش، انکارگرایان وجود غایت ربوبی و سیر الهی را برای پدیدهها نفی میکنند و مدعی هستند که همهٔ پدیدهها دارای اهداف نسبی و جزیی میباشند که بر پایهٔ آن، هر پدیدهای سیری کوتاه و محدود دارد و نظم نسبی حاکم بر طبیعت به هیچ وجه نیازمند ناظم وجوبی نیست؛ چرا که نظم نوعی پدیدههای هستی معلول طبیعت مادی آنهاست.
افزوده بر این، نمیتوان غایت طبیعت را خیر و نیکویی دانست؛ چرا که آفات و شرورِ طبیعتِ غدّار هر نمود و پدیدهای را به رنج، درد، مرگ،
(۲۰)
حرمان و بهطور کلی تنازع بقا گرفتار میآورد و همهٔ افراد، بلکه انواع را به انقراض و نابودی میکشاند و مرگ، نابودی و انقراض را نمیتوان نیک و خیر دانست و وجود شرور و آفات، خود دلیل بر نبود خدای علیم، قادر و حکیم است و از طرفی، نفی علت غایی به نفی علت و مبدء فاعلی بازگشت دارد.
نگارنده در این بخش شبهههایی که غایی بودن حضرت حق را نفی میکند، مورد نقد، تحلیل و بررسی قرار میدهد و به تفصیل وارد بحث شرور میشود و دیدگاه رایج فلسفیان و اهل عرفان را رد مینماید و شرور را امری وجودی میداند که در برابر خیر حد اکثری، اقلی به شمار میرود و با طرح بحث در حوزهٔ اسمای الهی، فاعل شرور را مورد شناسایی قرار میدهد.
منشأ پیدایش دین و افسانهٔ خدایان در بخش سوم این نوشته آمده است. انکارگرایان با پیشفرض صادق بودن همهٔ ادعاهای خود و بیاساس دانستن وجود خدا، این پرسش را طرح مینمایند که افسانهٔ خدایان و باورهای دینی از کجا و چرا به وجود آمده است و برای آن گمانهزنیهای بسیار نمودهاند. آنان مهمترین سبب منشأ گزارهها و باورهای دینی را سردمداران خدایی و مدعیان پیامبری، منافع سودجویان، نادانی تودهها، ناتوانی مردم در مقابل زورمندان و ستمگران، تسکین صوری، مهار سرکشی ستمدیدگان و تبرئهٔ ستمگران دانستهاند.
این بخش در فصل چهارم خود مسألهٔ آزادی و اختیار آدمی و محدودهٔ آن را در نظرگاهی نوین که در جای دیگر دیده نمیشود و با طرح قانون مشاع و ارادهٔ مشاعی انسان پی میگیرد و نظریهٔ «کردار جمعی و معاد عمومی» را ارایه میدهد و در فصل پایانی خود، کثرت
(۲۱)
خدایان و ادیان را به وحدت آن باز میگرداند.
اندیشهها؛ پرتویی از ظهور حق تعالی
بحث از آفرینش و آفریدگار در دو جهت علت غایی و فاعلی، در میان مباحث ربوبی جایگاه ویژهای دارد و همواره از تازگی برخوردار بوده است و از طرفی کمتر کسی در این جهات انکار کلی دارد و هر کس با هر ملت و مذهبی به نوعی خود را مثبت امری و چیزی میداند؛ اگرچه زبان انکار داشته باشد؛ همانگونه که اثباتگرایان نیز هر یک به نوعی به انکاری میرسند و عجز و ناتوانی در مقابل عظمت و بزرگی هستی، آنها را از پا درمیآورد؛ بهطوری که یا آنها را به تَلاشی و فنا وا میدارد و یا به انکار و عناد میرساند؛ اگرچه در جهت هویت بسیط وجودی و اندیشهٔ عینی، همهٔ جهان خارج و اندیشه و ذهنیتها ظهورات و پدیدارهایی از عظمت حق و پرتوی از جمال و جلال آن جناب میباشد.
دربارهٔ «مبدء عالم هستی» و «حق مطلق» و «فاعل وجوبی خلقت»، از جانب انکارگرایان، اصولی الحادی و زمزمههای جنجالی فراوانی ارایه گردیده که در میان آنها افزوده بر جهت ایراد و نقض و انکار، رویکردی استدلالی، اثباتی و تحلیلی نیز وجود دارد. اگرچه تحمل اثبات و زحمت ارایهٔ دلیل، بر عهدهٔ اثباتگرایان میباشد و نفی و انکار نیازی به دلیل و استدلال ندارد، ولی مخالفان پا را از نفی و انکار فراتر نهاده و برای نبود حقیقت استدلال نمودهاند. البته، بر همهٔ اهل نظر و صاحبان خرد و اندیشه لازم است دور از حقیقت و واقعیت سخن نگویند و بیهوده راه را بر خود باریک و ناهموار نسازند و خود را در بنبست قرار ندهند. اصول عمدهای که میتوان از جانب انکارگرایان مبدء ازلی ارایه کرد و در جهت نفی و انکار از آن حمایت نمود، پندارهایی است که در این مقاله به صورت دلیل و برهان مطرح میشود.
همانگونه که در منطق آمده، شیوهٔ استدلال منطقی یا نقضی است
(۲۲)
و یا حلّی. میتوان به استدلال دیگری نقض وارد کرد یا نسبت به مدعای خود بهطور مستقل، دلیل آورد؛ با این تفاوت که استدلال نقضی فرع بر کلام دیگری است و استدلال تحلیلی گویشی ابتدایی دارد؛ خواه نظر بر استدلال دیگری داشته باشد یا نداشته باشد.
در استدلال نقضی، تبعیت وجود دارد؛ در حالی که استدلال تحلیلی در اتخاذ روش، از آزادی عمل و استقلال برخوردار است، ولی انکار و اثبات، اینگونه نیست. انکار همیشه در مقابل اثبات دیگری قرار میگیرد و بدون ادعا و استدلال اثباتی و یا داعیهٔ اثبات از جانب کسی، انکاری وجود ندارد. بر همین اساس، همیشه اثباتگرایان باید استدلال نمایند و ادعای خود را اثبات کنند و انکارکننده نیازی به ارایهٔ استدلال و اثبات ندارد، بلکه تنها میتواند با انکاری سخن خود را دنبال نماید. البته، در مورد این بحث، ویژگی و امتیازی در کار است که منکران نیز میتوانند از اثباتگرایان نسبی باشند؛ زیرا در میان منکران کمتر افرادی دیده میشود که بهطور کلی منکر مبدء فاعلی باشند و در نتیجه بسیاری از منکران به نوعی خود از اثباتگرایان میباشند؛ برای نمونه، منکران مبدء وجوبی که میتوانند بدون ارایهٔ دلیلی آن را انکار کنند، هنگامی که خود مبدء مادی را اثبات مینمایند، باید نسبت به آن استدلال و اثبات داشته باشند و با این بیان، در واقع، در ردیف اثباتگرایان قرار میگیرند. همین امر سبب میشود که هر کس با دقت و توجه از ادعای خود دفاع نماید.
بر اساس آنچه گفته شد، هر یک از خداگرایان و مادیانگاران به نوعی از هم جدا و بیگانه و به نوعی با یکدیگر همراه و همگام هستند و حتّی اگر از نظر عقاید، عنوانهای مشترک یا متعددی داشته باشند، هر یک نفی دیگری را دنبال مینماید و با آن که حقانیت، ویژهٔ یک دسته است، هر گروهی داعیهٔ حقانیت دارد. با این تفاوت که بسیاری از
(۲۳)
ادعاهای آنها نادرست و بیاساس است و در واقع، سستی آن برای عموم قابل درک میباشد؛ هرچند صحّت فساد عقاید دستهای از گروهها و اندیشهها و مکاتب چندان روشن نیست و ادراک نادرستی آن در خور درک عموم نمیباشد، بلکه تنها اشخاصی بصیر و دستهای از خواص اهل دانش میتوانند آن را نقد، تحلیل و بررسی نمایند.
آزادی اندیشه و پیرایهگرایی
آزادی ذهن بشر و تطوّرات اندیشهٔ بشری، کثرت و گوناگونیهای بیشماری را فراهم ساخته است؛ به همین دلیل او در همهٔ زمینهها بهطور آزاد عمل میکند؛ اگرچه با کمال تأسف، بیملاکی و یا عدم اعمال درست معیارها و ملاکها و پیرایهطلبی، افرادی را به هرج و مرج در نگرش و عقیده و تطّور ناروا و تشتّت فراوان واداشته و گروهگرایی و دینسازی و فرقهبافی را همراه تهمت، خیانت، چپاول و غارت به وجود آورده و با تخدیر اندیشههای مردم، بسیاری از انسانها را به جان یکدیگر انداخته و به خاک و خون کشیده است.
از این بیان، دو چهرهٔ متفاوت به دست میآید که یکی مثبت است و آن همان آزادی اندیشه و تطور ذهنی بشر میباشد و دیگری که رویهٔ منفی ماجراست، پیرایهگرایی، تعصّب، بیمعیاری و ستمگری و گروهگرایی و تحزّب است که نابسامانی جامعهٔ بشری را فراهم ساخته است.
بسیاری از فرقههای ساختگی و سنّتهای بجا مانده از گذشتگان و تعصّبات خشک و بیهوده، جامعهٔ بشری را برای استمرار و حفظ آن سنتها بهسوی استثمار و رشد استعمار گرایش داده است.
امیدواریم با بیداری ملتها و هوشیاری امتها همهٔ نابسامانیهای جوامع بشری و ناهمواریهای دنیای کنونی پایان یابد؛ اگرچه این آرزو،
(۲۴)
خیالی بس خام و امیدی بیفروغ و کمرنگ است که با موقعیت فعلی چندان نمیتوان بدان دل بست، مگر آن که در جهت رشد فکری و فرهنگی آدمی تغییری پدید آید و فضای دیگری بر جامعهٔ بشری حاکم شود که بر اساس عقیدهٔ ما دور از دسترس نمیباشد.
اندیشه و ترنّمهای عرفانی
رابطهٔ تنگاتنگی که میان بحثهای مبدء فاعلی و علت غایی وجود دارد، جایگاه آن دو را بهخوبی نشان میدهد و اهمیت آن را آشکار میسازد. البته، نباید این امر را از نظر دور داشت که مباحثی از این دست، تنها حکایتی از واقعیتهای حقیقی آن دارد و جهت خَلقی و لحاظ ذهنی آن را دنبال میکند؛ چرا که حقیقت ربوبی در خور ذهن، اندیشه و مفهومیابی نمیباشد. تنها اولیای الهی هستند که با سلوک و وصول عرفانی و زمینههای قربی و توفیقات الهی، نمودی از آن حقایق را در خود مییابند و هویت کامل این حقیقت ـ که لحاظ مشیت، اراده و قدرت حق را اظهار میدارد ـ جز در خور وصول ربوبی اولیای کمّل نمیباشد.
آنچه در این مقام نسبت به موقعیت مبدء فاعلی و علت غایی عنوان میگردد، رویکردی عقلی دارد و تنها به اندکی از ترنّمهای عرفانی اشاره میشود تا زمینهٔ وصول قربی اینگونه مباحث برای اهل آن فراهم گردد.
در پایان، خاطرنشانی چند امر بایسته است:
الف) بیشماری و کثرت دعاوی دلیل بر نسبیت حقّانیت و صدق گزارهها و حقیقت نمیباشد و با آن که ادعاهای فراوانی وجود دارد، حق یگانه و یکی است؛ اگرچه قرب و بُعد از حق در گروهها و مکتبها پذیرفته است و مسلکی با فرض بطلان در عقاید میتواند به نوعی یا به حیثیت و جهتی، قرب به حق یا بُعد از حق داشته و یا نسبت به دیگران
(۲۵)
نزدیکتر به حق یا دورتر از آن باشد.
ب ) بسیاری از ادعاها و پیرایهها برخاسته از عوامفریبی و منافع عمومی یا خصوصی افراد یا گروههاست و تنها نظرات آزاداندیش بشر سبب پیدایش آن نبوده؛ هرچند ذهن و اندیشهٔ وابسته و تقلیدگرای آدمی در تحقّق آن نقش عمدهای داشته است.
ج) همهٔ اصولِ ـ به اصطلاح ـ الحادی یا بافتههای احتمالی دیگر میتواند در دستهای از مبادی با اصول توحیدی مشترک باشد و تنها در برخی ویژگیها یا نتایج، نادرست باشد؛ اگرچه دستهای از این مبادی، اساس علمی و فلسفی درست ندارد که بحث از آن در جای خود خواهد آمد.
د) با آن که در نگارش این اثر نهایت تلاش اعمال شده که روانی گفتار و سهولت بیان در ایراد مطالب رعایت گردد، بدیهی است فهم کامل و دریافت مسایل علمی و فلسفی آن در بسیاری از موارد نیازمند استاد و شیوهٔ صحیح تدریس میباشد. از این رو سزاست که خوانندهٔ گرامی دستکم در مطالعهٔ این نوشته، شتاب و اهمال روا ندارد و با نهایت دقّت به دادههای آن بنگرد.
ه ) شاید این پرسش پیش آید که رواج بحثهای شک برانگیز و توهمزا در میان مردم مؤمن و مسلمان چه لزومی دارد؛ چرا که ممکن است این بحثها برای دستهای از مردم؛ بهویژه افراد عادی، رهزن عقل و رهگشای کفر و الحاد باشد.
در پاسخ باید گفت: ارزش ایمان و عمل صالح به زیربنای آن بستگی دارد که «معرفت» است. به همان میزان که در فرد یا جامعه معرفت وجود داشته باشد، ایمان و عمل صالح ارزش معنوی و حقیقی مییابد. فرد یا جامعهای که نسبت به تفکر و عقیدهٔ خود، معرفت، یقین و آگاهی
(۲۶)
علمی نداشته باشد و بر اساس ابهام، اهمال، عدم توجّه، غفلت و یا نادانی باشد، ایمان و عمل پرارزشی ندارد.
برای توحید و شناخت حقیقی پروردگار باید از هر ابهام، اجمال و جهالتی بهدور بود و رهزنها، کجیها، سستیها و خلجانهای ذهنی را آگاهانه نقد و تحلیل نمود؛ پس این گفته که: برای سلامت اندیشه و ایمان و عمل مؤمنان باید آنان را به اهمال، ابهام، عدم توجّه و ناآگاهی و جمود و تعصّب سوق دهیم، سخنی بیپایه است؛ اگرچه ممکن است طرح این مسایل برای افراد ضعیف و ناتوان موجب لغزشهای ذهنی گردد، این امر در مقایسه با بهرهگیری و کامیابی از معارف حقیقی ناچیز میباشد.
بنابراین، ایمان و عمل صالح باید بر اساس آگاهی، توجّه، دقّت و هوشمندی باشد. مؤمنی که از کفر، شرک و انکار کافر و مشرک و عناد بهدور و از بت و بتخانه و بیخدایی بیخبر باشد، معرفتش چندان قرب، وصول و یقینی را در پی ندارد. مؤمنی که دگم، بسته، جامد و دارای خمود و سستی است، هرگز نمیتواند صاحب معرفتی زلال، یقینی شفّاف، ایمانی والا و قربی حقیقی باشد.
ایمان و عمل صالحی باارزش است که بر پایهٔ شناخت، یقین و معرفت استوار باشد و معرفت الهی هنگامی مستحکم است که مؤمن نقضها، اشکالها، نقدها، ابهامها و شبهههای انکارگرایان و مشرکان را بهخوبی شنیده باشد و بعد از تأمل و اندیشهورزی بر همهٔ شکها و انکارها توحید الهی را با دل و جان پذیرفته باشد؛ همانطور که در کلمهٔ سنگین توحید (لا اله الا اللّه) ابتدا نفی بر زبان میآید و در صدر آن ـ که «لا اله» میباشد ـ شناخت همهٔ مراحل کفر و شرک و الحاد لازم است تا هنگامی که مؤمن میگوید: «لا اله»، در تصور و اندیشه چیزی از کفّار و مشرکان کم نداشته باشد و آن هنگام که میگوید: «إلاّ اللّه» کفار را زیر پای
(۲۷)
خود ببیند و بر همهٔ هستی اشراف یابد و آنگاه بگوید: «إلاّ اللّه».
البته؛ اگرچه برای ایمان و عمل صالح، معرفت ابتدایی و هر نوع باور صافی و سادهای کافی است و اینگونه نیست که ایمان غیر صاحبان درایت و بصیرت مشکلی داشته باشد و پذیرفته نگردد، ولی این چنین نیست که همهٔ مراحل توحید و معرفت در این حد خلاصه شود و لازم است برای افراد برجسته، مؤمنان آگاه و جامعهٔ پیشرفته به منظور تبلور معرفت و یقین و ایمان و عمل آگاهانه، اشکالها، نقدها و شبهههای انکارگرایان مورد توجه قرار گیرد تا صاحبان معرفت آگاهانه و دور از تقلید و عادت، حقیقت توحید را به صورت آشکار و عینی دنبال نمایند.
به عبارت دیگر، همانطور که برای عمل به خوبیها لازم است بدیها را شناخت و برای درمان بیماری، شناخت آن ضرورت دارد؛ هرچند پزشک معالج باید توجّه داشته باشد که از بیماری گزندی نبیند، در معرفت خدا نیز باید نفس، پیچیدگیهای آن، ابلیس و همهٔ ایادی او؛ مانند: شرک، کفر، عناد و الحاد، مورد شناسایی کامل قرار گیرد تا مؤمن با ذهنی باز و نفسی مطمئن فریاد «سبّوحٌ قدّوس ربّنا و ربّ الملائکة و الرّوح» سر دهد.
و) ذکر این نکته ضروری است که آنچه در این کتاب آمده، تنها پارهای از دلیلوارههای انکارگرایان و تنها چند اصل از اصول الحاد و انکار حق از زاویهای خاص است؛ در حالی که بحثهای توحید و غایت آفرینش و مشکلات آن، زوایا و جهات گوناگون دیگری نیز دارد که در آینده و در نوشتههایی دیگر ارایه خواهد شد.
امید است این تلاش علمی دلهای دین باوران و ذهنهای جستجوگران حقیقت را مفید باشد و راهگشای همهٔ تشنگان حقیقت گردد. تا چه در قبول افتد و چه در نظر آید.
(۲۸)
(۲۹)