سیمای طلبگی

تبیین شیوهٔ بایستهٔ تحصیلی حوزه‌های علمیه و فرصت‌ها و آسیب‌های آن

سیمای طلبگی

شناسنامه

سیمای طلبگی

سرشناسه : نکونام، محمدرضا‏‫، ۱۳۲۷ -‬
‏عنوان و نام پديدآور : سیمای طلبگی : ‏‫تبیین شیوه‌ی بایسته‌ی تحصیلی حوزه‌های علمیه و فرصت‌ها و آسیب‌های آن‬/‏‫محمدرضا نكونام.‬
‏مشخصات نشر : اسلام شهر: ‏‫انتشارات صبح فردا‬‏‫، ۱۳۹۲.‬
‏مشخصات ظاهری : ‏‫۱۹۵ص.‬
‏شابک : ‏‫۸۰۰۰۰ ریال‬‏‫: ‏‫‬‭‭۹۷۸-۶۰۰-۶۴۳۵-۲۵-۱‬
‏وضعیت فهرست نویسی : فاپا
‏موضوع : حوزه‌های علمیه — ایران
‏موضوع : طلاب
‏رده بندی کنگره : ‏‫‬‭‭BP۷/۴‏‫‬‭‭/ن۸س۹ ۱۳۹۲
‏رده بندی دیویی : ‏‫‬‭‭۲۹۷/۰۷۱
‏شماره کتابشناسی ملی : ۲۹۲۵۵۲۱

 

(۵)


 

 

پیش‌گفتار

    به عنایت پروردگار منان، در این نوشتار در پی آنیم که در جهت رفع موانع و کمبودهای موجود در حوزهٔ علمیه و مشکلات آن با ارایهٔ راه‌کارهایی عقلانی در مسیر ترمیم نواقص یا ایجاد مؤلفه‌های جدید که ضروری می‌نماید، بکوشیم و مسایل اجتماعی و نیز روان‌شناختی موجود در آموزه‌های دینی را باز گوییم و حقایق موجود حوزه را به صورت آزاد به بحث گذاریم. این کتاب پیرو سلسله کتاب‌هایی است که تاکنون داشته‌ایم و شمار آن به این کتاب به پانزده جلد رسیده است.

در این کتاب، مسایلی را طرح می‌نماییم که حوزه‌های امروز یا فردا برای پیشرفت خود نیاز دارد. پیشرفتی که همان رشد دین است؛ زیرا اعتقاد داریم حوزه‌ها باید به قلب تپندهٔ اندیشه و مرکز تفکر دینی تبدیل شوند تا بتوانند سِمَت رهبری فرهنگی و هدایت انقلاب را عهده‌دار گردند. حوزهٔ قوی، طراح و صاحب برنامه است که می‌تواند به عنوان پشتوانهٔ رهبری دینی و هدایت آن منظور گردد و رهبری و سکان‌داری جامعهٔ اسلامی را با قدرت وارد میدان عمل نماید و مخالفت‌ها را با

(۸)

بحث و قدرت استدلال حوزه مهار نماید. روحانیت در صورتی می‌تواند مشکل جامعه را حل کند که نخست از عهدهٔ حل مشکلات خود بر آید و در صورتی که نتواند خود را با شرایط امروز جامعه وفق دهد یا نتواند قدرت طراحی و نظریه‌پردازی داشته باشد، به خودی خود از ناحیهٔ جامعهٔ علمی طرد می‌شود و دینی را که با عالی‌ترین محتوا به امانت در دست دارد، نمی‌تواند عرضه نماید.

این کتاب برخی مشکلات پیش روی رشد و ارتقای نظام علمی حوزه‌ها را به بحث و نقد می‌گذارد. برای نمونه، حوزه‌ای که تولید علم و کرسی آزاد اندیشی و نظریه‌پردازی نداشته باشد و تنها بر محفوظات و معلومات تکیه نماید توان حل مشکلات خود را ندارد. محفوظاتی که به گذشته و تاریخ حوزه تعلق دارد و برای امروز قابلیت کاربرد و اجرا ندارد.

هم‌چنین حوزه باید مسؤولانی توانمند داشته باشد و مدیران آن ارزیابی شوند و سپس مسؤولیت اداری و اجرایی به آنان داده شود. مسؤولانی که به مراتب باید کارآمدتر از کارگزاران دولتی باشند نه آن که حتی دولت حاضر نباشد ادارهٔ بخشی از ادارات جزو خود را به دست آنان دهد. مسؤولان حوزه باید افرادی قوی، کاردان و در علم از نخبگان و نیز آزاد اندیش باشند تا بتوانند از عهدهٔ ادارهٔ نظام حوزه برآیند که مدیریت آن از ادارهٔ یک دولت برای جهان شیعه مهم‌تر است. بر این پایه، این نکته بسیار مهم است و باید مواظب بود تا کارگزاران حوزوی افرادی ضعیف نباشند که تنها با آویز زرنگی و منگنهٔ خود به مراکز قدرت، خویش را بالا کشند. کسانی که ذهنی علمی ندارند و قدرت

(۹)

طراحی برای حل مشکلات در وجود آنان نیست و تنها موجوداتی مصرفی و البته مطیع و آلت دست هستند؛ به هیچ وجه برای مدیریت حوزه‌ها مناسب نمی‌باشند و هر گونه تصدی آنان در یکی از بخش‌های مدیریتی حوزه به تضعیف دین منجر می‌شود.

یکی از آسیب‌های فرهنگی موجود در جامعهٔ علمی ما ـ البته در حوزهٔ علوم انسانی ـ مصرفی بودن آن است؛ به این معنا که دانشمندان آن نوآور و مولد نیستند و تولید علم و دانش ندارند و تنها بر سفرهٔ گذشتگان نشسته‌اند و از میراث آنان بهره می‌برند و آن‌چه را می‌گویند که دیگران گفته‌اند. طبیعی است از اولی‌ترین لوازم فرهنگ مصرفی آفت‌طلبی، تنبلی، سستی، بی‌فکری، ضعف و ترس است، در حالی که فرهنگ تولیدی این‌گونه نیست و تلاش، کوشش، تازگی، نوآوری، تحول، تتبع و خصوصیات زندهٔ اخلاقی با آن همراه است.

فرهنگ مصرفی بدترین آسیب‌ها را برای جامعه دارد و آنان را پوک و میان تهی می‌سازد که با کم‌ترین تهاجمی از سوی فرهنگ‌های دیگر از پا در می‌آید. در برابر آن، فرهنگ مولد و زایاست و جامعه‌ای که چنین فرهنگی دارد حق حیات خود را اثبات می‌کند. فرهنگ مصرفی، فقط امانت‌دار میراث پیشینیان است، از این رو کارآیی متناسب با زمان امروز و حیات فعلی را ندارد.

ما این مطلب را به‌طور صریح و بدون هرگونه شائبهٔ پنهان کاری بیان می‌داریم. فرهنگ حاکم بر حوزه‌ها ـ با توجه به رشد و جهش علوم غیر انسانی ـ به نوعی رکود مبتلاست و علوم آنان همان است که از گذشتگان

(۱۰)

آموخته‌اند و همان را به دیگران منتقل می‌کنند. متأسفانه این فرهنگ مصرفی بر تمامی بخش‌های علمی حوزه اعم از فلسفه، عرفان، اصول، فقه و تفسیر سایه انداخته است.

در حال حاضر در حوزه‌ها کمیت جریان دارد و پذیرش طلبه کمّی و شمارگانی شده است و نه کیفی و شمار طلاب بیش‌ترین کمیت را داراست اما این شمار بسیار، به هیچ‌وجه کیفیت روحانیت گذشته را ندارد و کم‌کاری امروزیان بسیار است. به بیان دیگر، این شاگرد چندین سال متمادی پشت به قبله می‌نشیند و استاد رو به قبله است و چند سال دیگر این شاگرد استاد می‌شود و او رو به قبله می‌نشیند و شاگردان وی پشت به قبله هستند و تنها تفاوت سی سال اول با سی سال دوم در همین نکته است وگرنه این استاد همان مطالبی را می‌گوید که در سی سال نخست زندگی از کتاب‌های پیشینیان آموخته است بدون آن‌که قدرت نقد و بررسی آن مطالب را داشته باشد. برخی حاشیه‌ها و تقریرهایی که نوشته می‌شود نیز چنان قوتی ندارد تا بتواند اثری تأثیرگذار و ماندگار باشد و چنین ثمراتی بسیار جزیی است که توان تحول‌آفرینی و نوگرایی متناسب با زمان را ندارد.

برای مصرفی بودن باید مؤسساتی را مثال آورد که در این سال‌ها قارچ‌گونه سر بر آوردند. مؤسساتی که برخی از آن تنها در راستای منافع مدیر مسؤول تأسیس شده است و حتی توان موازی کاری نیز ندارد تا چه رسد به نوآوری.

بحث از چنین نمونه‌هایی باید مستند و در جای خود باشد و گفتن کلی

(۱۱)

آن در این‌جا بدون آن که اسمی از فرد یا مؤسسسه‌ای آورده شود ریشه‌یابی مشکل نیست و ریشهٔ چنین مشکلاتی را باید در جای دیگر جست و در آن‌جا می‌شود به تناسب از این مسأله سخن گفت. در این‌جا تنها می‌گوییم بهتر است به‌جای آن که هر فرد یک مؤسسه داشته باشد، یک مؤسسهٔ توانمند، از فعالیت‌های علمی افراد توانمند در تولید علم بر اساس ضوابط معین و آزاد اندیشانه با محور نوآوری در علم، حمایت و پشتیبانی داشته باشد.

امروزه هر طلبه‌ای باید احساس وظیفه، خطر و مسؤولیت عظیم نماید و با مجاهدت علمی نسبت به حوزه و خصوصیات علمی آن و جامعه، مردم، دیانت، دنیا و اضطراب‌های اجتماعی بی‌تفاوت نباشد و نسبت به مبانی و عقاید اجتماعی و روان‌شناختی و قواعد، مبانی و اصول عقاید و حقوق دینی، قدرت تحلیل و نقد و نیز نوآوری و تولید علم و توسعه و گشایش گزاره‌های دینی داشته باشد. موضوع‌های بسیاری برای جامعهٔ امروز ما وجود دارد که در فقه و اصول و نیز فلسفه و عرفان گذشته، تبیین و تحلیل نشده است. برای مثال، شیوهٔ بایسته و موزون روابط اجتماعی زن و مرد یا روابط اخلاقی و نیز روابط خانوادگی به طور ملموس در جایی نیامده است و مسایل فراوانی که در این موضوع وجود دارد پاسخی در خور و علمی برای آن نیست و این امور محتاج تحلیل و بازگشایی به‌طور باز و سالم است و این یک فرهنگ مولد و نوزاست که می‌تواند به چهره‌گشایی از این مباحث در کتاب‌های حوزوی بپردازد و این امر نیازمند نوباوری و نوآوری نسبت به مبانی اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، دینی،

(۱۲)

روانی و اخلاقی است. پس نخست باید نسبت به هر مسأله‌ای که به نام دین مطرح می‌شود دید آیا در واقع دینی هست یا سلایق شخصی و ذایقه‌های نفسی است و نیز آیا این بحث جهان‌شمولی است یا منطقه‌ای و محلی، اجتماعی، خانگی یا فردی و سپس به ابعاد دیگر آن پرداخت. باید دانست که تحقیق در این موضوعات که به تولید دانش نیاز دارد برخلاف نظری است که به صورت کلی می‌گوید به آن‌چه خداوند و پیغمبر فرموده‌اند باید ایمان آورد؛ هرچند ندانیم آن آموزه‌ها چیست. درست است اقرار به «ما جاء به النبی» و به دین، آن‌گونه که وارد شده کم‌ترین درجه و نصاب ایمان است، ولی این امر برای جامعهٔ علمی کافی نیست.

بعضی از بحث‌هایی که در کتاب‌های حوزوی است به تقریر و تعمیم نیاز دارد. گاه برخی مباحث، تحقیق کافی دارد و تقریر آن مناسب است اما برخی سطحی و به دور از بررسی لازم عنوان شده است. برای نمونه، مرحوم شیخ اعظم؛ انصاری رحمه‌الله در کتاب «المکاسب المحرمة» معاطات را به زیبایی و با بیانی وافی تقریر کرده، و به تعبیر عالمان «غایة ما فی الباب» را بیان داشته است، ولی چنین تقریری در دیگر ابواب و مسایل فقه وجود ندارد و بحث «جهاد» و «امر به معروف و نهی از منکر» و نیز «حدود» و «قصاص» به صورت کامل تحقیق نشده و مسایل مطرح در آن بسیار سطحی است و در واقع، بسنده نمودن به نقل متن روایات بدون درون‌پژوهی آن است و چون همین احکام است که شکل قانون به خود گرفته، مشکلات فراوانی را برای جامعه سبب شده است. حوزه‌ها

(۱۳)

نتوانسته است تاکنون در این باب‌ها به دلیل مشکلاتی که داشته؛ به‌ویژه نداشتن قدرت در دوره‌های تاریخی گذشته، احکامی مدون و از پیش تحقیق شده ارایه دهد و قاضی به ناچار مطابق با فتاوای موجود در این باب‌ها، که سطحی است نه تحقیقی و متناسب با جامعه، حکم می‌دهد. امروزه هر حکم و فتوایی که حوزه می‌دهد به صورت مستقیم دست‌کم بر هفتاد میلیون و در شعاع گسترده بر چند صد میلیون و در شعاع جهانی بر قضاوت میلیاردها انسان نسبت به دین تأثیرگذار است و هر حکمی که پشتوانهٔ محکم استدلال با توجه به مسایل روان‌شناختی و جامعه‌شناختی را نداشته باشد، ضررهای جبران‌ناپذیری بر روح و جسم مردم و بر فرهنگ جامعه وارد می‌آورد. حوزه باید چنان توانمند در این مسایل وارد شود که بتواند سِمَت مدیریت، خط‌دهی و پیش‌تازی نسبت به جامعه را داشته باشد. این‌گونه است که حوزه‌ها در موقعیت فعلی، نقشی بسیار ضروری برای جامعه دارند و پیشرفت و رونق یا رکود و شکست دین و مردم به آنان بستگی دارد. حوزه‌ها باید در نوآوری و کیفیت مطلوب به ثبات خود برسد و به کمیت و افزونی شمارگان طلاب خود بسنده نکند و محور فعالیت خود را بر کیفیت، بنا نهد و از نیروهای مولد و تولیدگر خود پشتیبانی و حمایت لازم را داشته باشد و البته چنین است که هر کس مسؤولیتی در این امور دارد، مأموریتی سنگین را عهده‌دار شده است و در فردای قیامت، پاسخ‌گویی ویژه از او خواهند خواست و نیز چنین است که حوزه‌ها دارای صاحب است و چنین نیست که حوزه‌ها در عصر غیبت بدون آقا و متولی اصلی باشد و کسی بتواند با

(۱۴)

زرنگی، خود را بر جای عالمان حقیقی بنشاند و دست تدبیر صاحب آن به تنبیه وی نرسد.

از دیگر آسیب‌های متوجه به نظام علمی حوزه‌ها، تعطیلی فراوان آن است. آدم باور نمی‌کند دستی ورای دست‌ها هست که مواظب آدمی است. متأسفانه قدر وقت‌ها دانسته نمی‌شود. می‌گویند یک سال قیامت پنجاه‌هزار سال دنیاست. من چنین برداشتی را درست نمی‌دانم، بلکه می‌گویم یک توجه در این عالم به اندازهٔ پنجاه‌هزار سال قیامت می‌تواند کار نماید و توجه‌هاست که سرنوشت‌ساز و آفرینندهٔ کیفیت‌ها می‌گردد. گاه یک لحظه به‌اندازهٔ پنجاه سال بر آدمی استرس و تنیدگی وارد می‌آورد. به هر روی، حوزه‌های علمیه صاحب دارد و برای آن حساب و کتابی خاص باز است و طلبه باید به این باور برسد که به خود تعلق ندارد و برای مولای خویش حضرت صاحب الامر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) می‌باشد. طلبه وقتی چنین باوری دارد نمی‌تواند دست به هر کاری بزند و باید مصداق «کونوا لنا زینا ولا تکونوا علینا شینا»(۱) باشد. البته ممکن است در این مسیر مورد توهین و آزار واقع شود و اهل دنیا او را بیازارند، ولی این آزارها و فحش‌ها و دشنام‌ها نیز به او باز نمی‌گردد و سرمایه‌ای است برای آخرت او.

طلابی که به حوزه‌های علمیه می‌آیند دیگر به خود یا به همسر یا به پدر و مادر و یا به دوستان و آشنایان خود تعلق ندارند و تمامی وجود آنان و هر یک از نفس‌های ایشان به آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه

  1. بحار الانوار، ج ۶۵، ص ۱۵۱٫

(۱۵)

الشریف) تعلق دارد و این نان آقا امام زمان علیه‌السلام است که وجود آنان را ساخته و هر کسی کم‌ترین آسیب حیثیتی، جسمی یا روانی به آنان وارد آورد روز قیامت باید پاسخ‌گوی آن باشد که چرا این سرمایه را که متعلق به آن حضرت (روحی و ارواح العالمین له افداء) است تضییع نموده و نسبت به او قصد سوء یا بی‌حرمتی داشته است و ذمهٔ فرد به آن مشغول می‌شود. طلبه تا عالمی دینی گردد باید ده‌ها سال زحمت بکشد و برای وی هزینه‌های بسیاری گردد و کسی که به عالمی دینی کم‌ترین بی‌حرمتی را نماید، روز قیامت، دست‌کم برای تضییع این همه سرمایه، باید پاسخ‌گو باشد. ما حتی نسبت به آخوندهایی که مشکل دارند نیز باید با احتیاط سخن بگوییم و بدون در دست داشتن دلیل بین هر سخنی را نگوییم.

کتاب حاضر دغدغهٔ حل برخی مشکلات حوزوی را دارد و بیش‌تر به نحوهٔ تحصیل در حوزهٔ علمیهٔ قم می‌پردازد و مهم‌ترین نقاط قوت و نیز آسیب‌هایی را که متوجه آن است بر می‌شمرد.

در طلیعهٔ این کتاب مناسب می‌بینم از استاد بزرگ خود آقا مرتضی حایری رحمه‌الله نام ببرم تا بدین گونه از ایشان ادای دین نموده باشم. صبح روزی برای زیارت به حرم حضرت معصومه علیهاالسلام رفتم و چیزی دیدم که بسیار اذیت شدم و خیلی غم‌بار گردیدم. آن روز بعد از زیارت حضرت معصومه علیهاالسلام خواستم بر سر قبر آقا مرتضی حایری رحمه‌الله بروم اما تابلویی که معرّف قبر ایشان بود را برداشته بودند و حتی فرشی که نام وی بر آن نقش بسته باشد بر روی قبر ایشان نگذاشته بودند و قبر وی برای مردم گم و مجهول شده بود. این در حالی است که حوزه با تمام محتوایی که دارد

(۱۶)

خانهٔ مرحوم حاج شیخ حایری است و وی بوده که آن را احیا کرده است. مرحوم آیت‌اللّه حایری چهارصد شاگرد داشتند که همه مجتهد یا دست‌کم فاضل بودند و ایشان بود که حوزه را رونق بخشید.

شخصیتی مانند مرحوم آقا سید احمد خوانساری حاج شیخ را اعلم عالمان زمان خود می‌دانست و برای همین می‌گفت من دیگر به درس مرحوم نایینی نرفتم. مرحوم حایری بزرگ متخلق به کمالات بودند و شریعت را تنها سند خود می‌دانستند. آقا مرتضی حایری تنها آقازاده‌ای در زیر آسمان قم بودند که به تمام معنا آقا بودند و چیزی از پدر کم نداشتند یا افضل از ایشان نداشتیم. آقا مرتضی حایری ابوذر تاریخ و زمان ما بودند. عالم نحریری که درس خارج ایشان پرمحتواتر از اساتید مشهور وی بود. ایشان چهل شاگرد داشتند که تمامی آنان یا مجتهد و صاحب رساله هستند یا بسیار فاضلند. وقتی ایشان از دنیا رفتند تنها نماز میتی که من در تمام عمرم خوانده‌ام و به قصد انشا گفتم: «ما رایت منه الا خیرا» همین یک نماز بوده است. من شانزده سال محضر ایشان بودم و چیزی جز خیر از این مرد با این عظمت ندیدم. این بیماری است که قبر ایشان را پنهان می‌دارند تا قبر دیگری مشخص باشد. دست‌کم باید یک فرش مثل قبر عالمان دیگر بر روی آن می‌انداختند. این کارها جفاست و حرمان و خباثت می‌آورد و بلا نازل می‌کند و گاه نسلی را قطع یا شهری را واژگون و

(۱۷)

دینی را انقلب علی عقبیه می‌سازد. یک ولی خدا در زیر این فرش خفته و مردم بر آن پا می‌گذارند. امروز خیلی اذیت و نگران شدم. عجب، قبر صاحب خانه کور می‌شود. خداوند ما را عاق بزرگان و اعاظم دیانت و عاق حضرات ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام و انبیای الهی و اولیای خدا نگرداند و ما را جزو سربازان آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) و مددکار آن حضرت قرار دهد.

وآخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین

(۱۸)


 

سیمای ۱

حوزهٔ قم؛ تنگهٔ احد مدینه

حوزه‌های علمیه، تنها مراکز اسلامی است که بار فرهنگ شیعی را بر دوش دارد و نمی‌شود حوزویان؛ این تنها مرزداران هویت شیعی مورد عنایت خاص و توجه ویژهٔ آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) نباشند و حوزه‌هاست که در عصر غیبت مظهر و ظهورگاه حضرت بقیة اللّه (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) است.

این مطلب به صورت کلی درست است، ولی به صورت جزیی، ممکن است با سوء مدیریت برخی عالمان که در مدیریت ضعف دارند یا اهل سیاست که در علوم حوزوی توانمند نمی‌باشند، حوزه‌ها به ضعف بگراید و به افول دچار شود، اما حضیض و افول آن دوره‌ای است و ممکن است بعد از افول آن، عالمی مورد عنایت ویژه قرار گیرد و به دانش‌های آن رشد دهد.

مهم‌ترین حوزهٔ علمی امروز، حوزهٔ علمیهٔ قم است و این حوزه برای حفظ دیانت به منزلهٔ «تنگهٔ احد» و عالمان آن به منزلهٔ پاسداران آن تنگه می‌باشند. اگر عالمی از این حوزه به هر بهانه هجرت

(۱۹)

نماید و آن را خالی گذارد همانند ترک تنگهٔ احد در زمان رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله است و به همان میزان برای دیانت خطرآفرین است. البته این پاس‌داری در توان عالمان اصیلی است که محیط خانوادگی آنان مذهبی و زحمت کشیده بوده، استعداد خوبی دارند و در تعلیم کوتاهی ننموده و در فراگیری دانش به عافیت‌طلبی دچار نشده‌اند. برای عالمان حوزوی هیچ کاری در هیچ جای دنیا مهم‌تر از طلبگی و دانش‌اندوزی آنان نیست که هر یک از آنان در این دنیای پرآشوب می‌تواند به مثابهٔ سنگری برای دفاع از دین و پناهی برای مردم باشد و آنان هستند که در برابر بدخواهان، می‌توانند از هویت شیعی و فرهنگ علوی دفاع نمایند و هرگونه هجرت چنین عالمانی به منزلهٔ افتادن شمشیر از دست آنان در برابر دشمن تمام مسلح و خون‌خوار است. چنین عالمانی ستون‌های اصلی دین‌مداری در عصر غیبت هستند و نبود آنان با آوار و فروپاشی بخشی از بنای دین برابر است. این عالمان هستند که هم‌چون کوه‌ها، برای شیعیان و ایتام آل محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله در عصر غیبت پناه و نگاه‌دارنده به شمار می‌روند. با این وصف، عالمان یاد شده حتی اگر با مشکلات اقتصادی درگیر باشند، مجوزی برای ترک حوزهٔ علمیهٔ قم ندارند. البته گناه سختی‌هایی که آنان تحمل می‌کنند بر دوش متولیان است که بیمارستان، مسجد و مدرسه با هزینه‌های بسیار بالا می‌سازند و از تأمین هزینه‌های این ستون‌های بنای رفیع فرهنگ فاطمی غافل هستند و امید است چنین نباشد که چیره‌ای مقتدر بزرگی آنان را کوچکی خود ببیند.

متأسفانه، پس از انقلاب اسلامی هر نهاد علمی یا اجرایی بهترین

(۲۰)

نیروهای حوزوی را جذب می‌نماید و آنان که استعداد و توان دارند برای حوزه‌ها نمی‌مانند و در خدمت اهل سیاست یا دولت و مکنت در می‌آیند و نتیجه آن می‌شود که نیروهای اجرایی که به اقتضای کار اجرایی خود مغزی رونده و پویا ندارند استراتژیست امور علمی و تفسیر آیات، روایات و متون حقوقی و قانونی می‌گردند. طلبه باید ملاحظهٔ «الاهم فالاهم» بکند و به مهم‌ترین کار بپردازد، نه به کاری مهم؛ چرا که نفس‌های او به وی تعلق ندارد تا آن را در هر جایی که بخواهد هزینه نماید، بلکه باید آن را متعلق به مولای خویش بداند و در جایی که مورد رضایت اوست هزینه سازد. این تنگه خطرناک است و اگر خطری حوزه‌های علمیه را تهدید نماید هیچ نهاد و مرکزی نمی‌تواند از آن دفاع نماید، اما هر جای دیگری مورد تهدید واقع شود، حوزه‌ها می‌توانند از آن دفاع نمایند. طلبه باید در قم بماند تا عالم شود. هر طلبه‌ای که از قم بیرون رود، علم از او رخت بر می‌بندد و یا فضایی مناسب برای جلابخشی و ارایهٔ دانش خود نمی‌یابد. برای مثال حتی آقاي خمینی وقتی تبعید شد، استفاده‌ای علمی از ایشان نشد و فلسفه، عرفان و نیز فقهی که داشت عرضه نگردید.

حوزهٔ قم برای دیانت اسلام و مکتب شیعه مثل پایتخت برای کشور است؛ به این معنا که اگر تمامی شهرهای ایران به آشوب کشیده شود، تنها شهر تهران می‌تواند تمامی این آشوب‌ها را اداره و خنثی کند، اما اگر تهران آفت ببیند، هیچ شهر دیگری نمی‌تواند آن را آرام کند. حوزهٔ علمیهٔ

(۲۱)

قم چنین جایگاهی برای حفظ دین دارد و هیچ عالم توانمندی نباید به هیچ بهانه‌ای درس و بحث و تحقیق علمی خود را در این شهر ترک نماید و به جای دیگری رود و لازم است هجرت را باید برای منبریان و آنان که حوصلهٔ درس و بحث ندارند گذاشت. من به هیچ وجه دوست ندارم بیرون از قم باشم و دلم نمی‌خواهد جایی غیر از قم بمیرم تا در حالی به ملاقات خداوند رفته باشم که از این تنگه تکان نخورده باشم.

دورهٔ آخر الزمان و عصر غیبت است و دست شیطان قوی است و دعوا هم بر سر ولایت است و کسی با اسلام بدون ولایت مشکلی ندارد. ما بیش از پنجاه کشور اسلامی داریم و تمامی دنیا حتی کشورهای اسلامی در برابر ایران است که بازی در می‌آورند. آمریکا خود در افغانستان جمهوری اسلامی درست می‌کند و مدتی طالبان را علم‌دار اسلام می‌نماید و مدتی نیز قدرت را به دیگری می‌دهد.

حضور در این تنگه سخت است و مکافات دارد و ممکن است حتی دوستان بر سر شما بزنند اما باید این‌جا را نگاه داشت. طبیعی است که اهل دنیا و اهل هوا و هوس نمی‌توانند سختی‌های این تنگه را تحمل نمایند؛ در حالی که می‌بینند برخی دیگران سرگرم غنایم هستند و این نیروهای مخلص و رنج‌کشیده هستند که می‌توانند ده‌ها سال در آن‌جا استوار و راست‌قامت بایستند و خم به ابرو نیاورند و دست به دندان نگزند و لب نجوند و در بلاکشی تنی قوی داشته باشند و ریاضت بکشند تا بتوانند با توجه به رشد سریع علم و بالا رفتن توقع جامعه، کاری در خور انجام دهند. ما روزی می‌میریم و باید بهترین کارها را انجام دهیم و

(۲۲)

بمیریم؛ همان‌طور که اگر کسی بتواند بچه‌های بسیار خوب و با استعدادی داشته باشد از بی‌عرضگی اوست که فرزند کم داشته باشد. باید برای آخرت کار کرد و کسی که قلم دارد برای آن دنیا بنویسد هرچند در این دنیا در سختی و مشقت زندگی کند که سختی و مشقت زندگی او روزی تمام می‌شود و چیزی که روزی به پایان می‌رسد مهم نیست. آقای مظاهری با آقای یزدی سال‌ها پیش از من خواستند برای وکالت در یک منطقه نامزد شوم، به آن‌ها گفتم من بر خود حرام می‌دانم و وقتی من آن را حرام می‌دانم کسی نمی‌تواند به من تکلیف کند؛ چرا که حفظ این تنگهٔ خطرناک وظیفه است. البته بسیار گفته‌ام می‌توانم کارهایی انجام دهم اگر چند محقق با من باشند، اما نیرو و امکاناتی ندارم، با این وجود به تنهایی کار می‌کنم. یک روز خواهر بزرگ‌ترم به همراه عمه‌ام بعد از مدت‌ها به خانهٔ ما آمدند. آنان تا مدتی نتوانستند به حرم بروند. به آنان گفتم شما را به جمکران می‌برم اما وقت نشد. به آنان گفتم دوستتان دارم اما نرسیدم و خجالت می‌کشم از این‌که در صلهٔ رحم کوتاهی کردم و کم گذاشتم، مرا ببخشید و حلال کنید که زورم نمی‌رسد و کارهای مهم‌تری دارم.

شما اگر کتاب احتجاج را دیده باشید، روایتی دارد که می‌گوید حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام بسیار شکوه و ناله می‌کند و به خلفای جور اعتراض می‌نماید و حق خود را مطالبه می‌نماید. آیا فکر کرده‌اید چرا آن حضرت علیه‌السلام چنین بلند اعتراض و ناله دارد و اصرار می‌نماید که این حق برای من است و آن را باز گردانید؟ آن حضرت آیندهٔ مسلمانان و بدبختی‌ها و بیچارگی‌های آنان را می‌دید که ما امروزه شاهد بخشی از آن

(۲۳)

هستیم. به این علت بود که چنین فریاد می‌زدند، نه برای خود. آن حضرت علیه‌السلام می‌دانست اگر زمام امور و حکومت به دست این نااهلان جاهل باشد چیزی برای مسلمانان جز بدبختی ندارد. بدبختی‌هایی که فردا به آن گرفتار خواهند شد و آن وقت دیگر از دست ایشان هم کاری ساخته نیست. البته تقدیرات الهی تکلیف را از ما نمی‌گیرد و ما همواره به آن‌چه وظیفه داریم مکلف می‌باشیم. به هر حال، این تنگه را نباید ترک کرد. نظام، دولت و دستگاه‌های اجرایی در جذب نیروهای خود نباید نیروهایی را که در این تنگه هستند گلچین نماید و به جایی برسد که محصلی چند کتاب غربی خوانده، حوزویان را به تحدی بخواند. متأسفانه هستند برخی حوزویانی که در شبکه‌های مختلف رادیو و تلویزیون سخن می‌گویند اما بد سخن می‌گویند. آنان نمی‌توانند نمایندهٔ حوزه به شمار روند و برخی آنان حتی در تکلم خود نیز مشکل دارند و افرادی عادی در علم دانسته می‌شوند و نه از مبارزان و طلایه‌داران و محافظان این تنگه.

کسانی که در این تنگه حضور دارند، هجرت یا مرگ آنان است که «ثلم فی الإسلام ثلمة لا یسدّها شیء»(۱) و قلم آنان است که بر خون شهیدان برتری دارد. برای تبیین موقعیت و جایگاه ارزشی چنین عالمان دینی اگر در متون روایی ما چیزی نبود جز این روایت که می‌فرماید: «فیرجح مداد العلماء علی دماء الشهداء»(۲)، برای دانستن قدر آنان کافی است و ارزش کار

  1. کافی، ج ۱، ص ۳۸٫
  2. بحار الانوار، ج ۲، ص ۱۴٫

(۲۴)

آنان را بیان می‌دارد. باید توجه داشت این روایت از مداد عالمان دینی و قلم آنان سخن می‌گوید، نه از شخصیت وجودی ایشان، همان‌طور که آن را با خون شهیدان مقایسه می‌کند، نه با شخصیت وجودی آن‌ها.

سخت‌ترین کار عالم، نگارش است. نگارش نیز امتداد دیانت است. مداد عالم است که به کار او امتداد می‌دهد. نگارش و آوردن جوهر قلم بر کاغذ سفید از شهادت سرخ سخت‌تر و سنگین‌تر است. رزمنده از همه چیز خود، در آنی می‌گذرد و با یک تیر که از سوی دشمن می‌آید به سرعت به وصول دست می‌یابد، اما عالم دینی به اقتضای فعالیت فکری که دارد باید دست‌کم چهل یا پنجاه سال خود را نمدمال کند، بارها و بارها مرگ را پیش چشم ببیند، بارها و بارها بمیرد، دوباره زنده شود و آن‌گاه قلم به دست گیرد تا بتواند دقیق‌ترین عبارات علمی و فنی را بر کاغذ آورد. اگر به کسی این دو را پیشنهاد کنند و دورهٔ آزمایشی نیز برای آن بگذارند، او رفتن به جبهه را که بسیار راحت‌تر است بر می‌گزیند و کم‌تر کسی است که بتواند ابتلاهای کار فکری را به جان بخرد.

اگر به کسی بگویند تو باید بمیری، اما خودت برگزین که تو را با تیر بکشیم یا پنجاه سال تو را نمدمال می‌کنیم تا بمیری، کدام را بر می‌گزیند؟ حال: «فیرجح مداد العلماء علی دماء الشهداء»(۱) که مرکب قلم عالمان دینی را بر خون شهیدان ترجیح می‌دهد به این سبب است. عالم اگر بخواهد کتابی بنویسد که فرهنگ شیعی را به واقع امتداد دهد و آن را ترسیم کند، ابتلاءاتی بدتر از نمدمال شدن می‌بیند. امروزه اگر حوزه‌های علوم انسانی

  1. بحار الانوار، ج ۲، ص ۱۴٫

(۲۵)

از علم خالی است به خاطر نداشتن قهرمانانی است که طاقت و تحمل نمدمال شدن را ندارند. اگر ما به همین مقدار که به شهدا و خانواده‌های آنان احترام می‌گذاریم، بر اساس این روایت به عالمان دینی احترام می‌گذاشتیم و آنان را ارج می‌نهادیم، موقعیت علوم انسانی چنین نبود. اگر به عالمان واقعی احترام می‌شد و از دانش آنان بهره برده می‌شد، ناآگاهان، خود را با تبلیغ و پول، بساط پهن نمی‌کردند و اگر افراد جامعه نیز به مفاد چنین روایاتی توجه می‌کردند معیار علم را می‌دانستند.

اگر بر معنای این حدیث بسیار مهم؛ یعنی: «فیرجح مداد العلماء علی دماء الشهداء»(۱) دقیق شویم و به معنای بسیار بالا و بلند آن فرود آییم، به این واقعیت عینی می‌رسیم که نگارش متن‌های دینی با نویسنده و محقق دینی چه می‌کند؛ به‌ویژه نگارش عباراتی که افزون بر دقت علمی، زیبا و فصیح باشد. نوشته‌هایی که درستی محتوا داشته باشد و معنا را نیز با کمالی که دارد به لفظ آورد. هم‌چنین چگونه بر اعصاب و مغز او و نیز بر تمامی شؤون زندگی وی تأثیر می‌گذارد و آرامش و راحتی را از او می‌گیرد. این حدیث چنین ارج و قرب و ارزشی برای نویسنده قایل شده است، در حالی که رزمندهٔ جبهه که گاه در بحرانی‌ترین و سخت‌ترین شرایط اقلیمی و فیزیکی قرار می‌گیرد، این‌قدر خسته نمی‌شود و چنین به روح و روان و به مغز او فشار وارد نمی‌شود. این مسأله برای عالم دینی، به‌ویژه در بحث توحید و ولایت فشارهای افزونی ایجاد می‌نماید، به‌گونه‌ای که او را از مسیر طبیعی زندگی خارج می‌سازد و التیام ضایعات وارد آمده بر

  1. بحار الانوار، ج ۲، ص ۱۴٫

(۲۶)

او، زمان‌بر است. عالم دینی، رزمندهٔ جهاد اکبر است و رزمندهٔ جبهه‌های خاکی در جهاد اصغر است. در جهاد اصغر، گاه به انسان درجه و مدال می‌دهند و چه بسا حقوق می‌دهند و در میدان اکبر دینی، گاه انسان را با انگ فسق و فجور و ضدیت با اسلام و مانند آن به انزوا می‌کشانند و تمامی شریان‌های حیات اجتماعی را از انسان می‌گیرند. در جبههٔ اصغر، خاکی است که آدمی گاه به ریا و غرور مبتلا می‌شود و در این میدان علمی، چنان بلا و ابتلا به سراغ انسان می‌آید و چنان نمدمال می‌شود که غروری برای فرد باقی نمی‌گذارد. وقتی انسان در دل تاریکی شب یا در تنهایی روز می‌نویسد، و برای آن ناسزا و فحش می‌شنود، چه جای ریا و غرور است؟! عالم یا شهیدی که خیال غرور داشته باشد، امتدادی ندارد.

مفاد این روایت این است که هرچند شهید امتداد دارد و می‌تواند در روز قیامت از دیگران شفاعت کند، اما عالم دینی در روز قیامت جایگاهی برتر دارد که حتی می‌تواند از شهیدان نیز شفاعت نماید بدون آن‌که به شفاعت شهید نیازی داشته باشد.

همان‌گونه که پیش از این گفتیم، در این روایت میان مداد عالمان دینی با خون شهید مقایسه شده است نه خود عالم دینی با وجود شهید، و از علم عالم دینی چیزی گفته نشده است. شاید این مقایسه برای آن باشد که بیش‌تر افراد نمی‌دانند حقیقت علم چیست، اما مدادی که در دست عالم قرار دارد را می‌بینند و آن را حس می‌کنند و در واقع این تشبیه از باب تنظیر امر معقول به محسوس است و با آن خواسته است امتداد عالم را

(۲۷)

بیان دارد. یعنی از امتداد علم دینی با «مداد» یاد کرده است تا حالتی تجسمی به خود گیرد؛ اگرچه خود مداد مراد نیست، بلکه آن‌چه منظور است امتداد آن است که فصل مداد است. هم‌چنین خون شهید را می‌توان مجسم کرد و نشان داد و فهمید.

در فهم معنای این روایت باید توجه داشت مقدس‌ترین، شریف‌ترین و برترین حقیقتی که شناخته‌ایم «شهادت» است، از این رو علمی که چنین عظمتی دارد و برتر از شهادت می‌باشد چنان شگرف است که نصیب هر کسی نمی‌شود و باید درون آدمی چیزی باشد که با وراثت انبیا و اولیای خدا برابری کند و شهیدان نیز نزد آن حقیقت سر تسلیم فرود آورند.  کسی می‌تواند مداد خود را برتر از خون شهیدان بداند که از حیث مغز، محتوا، خلوص، نیت و عمل از شهیدان بالاتر باشد. شهید از همسر، فرزند، خانه، زندگی و همه چیز خود گذشته و به میدان رزم رفته و عالمی برتر از اوست که بر بیش از آن‌چه شهید از آن گذشته است بگذرد. این کار بسیار مشکل است و راحت‌تر آن است که ما از خیر چنین عالم‌شدنی بگذریم؛ عالمی که باید لحظه به لحظه در طول دست‌کم پنجاه سال از همهٔ هستی خود دست شوید. بنابراین ما نمی‌توانیم عناوین و فضایل دینی را به‌راحتی یدک‌کش کنیم! اگر کسی توانست چنین عالمی شود از پیامبران بنی‌اسرائیل برتر می‌گردد. عالمی را که امتدادی است و

(۲۸)

آموزه‌های راستین دین را جاودانه نگاه داشته است نمی‌توان حتی با شهیدانی هم‌چون صیاد، چمران و رجایی مقایسه کرد. در عالم برزخ، حقیقت هر چیزی مشخص است و این شهیدان عزیز برای هر کسی پا جفت نمی‌کنند. آنان تا حقیقت را نبینند، به کسی احترام نمی‌گذارند. تنها در دنیا انسانی که صاحب صفاست به هر طلبه و عالم دینی به اقتضای صفای باطنی که دارد احترام می‌گذارد.

زمانی یکی از مسؤولان می‌گفت ما به یکی از طلبه‌ها به جهتی خاص اسلحه‌ای داده‌ایم، اما حالا آن را به ما پس نمی‌دهد و چند بار هم تذکر داده‌ایم ولی توجه نمی‌کند و من هم نمی‌خواهم به او بالاتر از گُل حرف بزنم، ولی او ملاحظهٔ مرا نمی‌کند. من دلم نمی‌آید به او که سرباز امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) است تند شوم و از سویی نیز مجبورم آن را گزارش دهم. این امر صفای باطن آن مسؤول را می‌رساند که حاضر نیست هرچند به صورت قانونی به این طلبه بی‌حرمتی کند. افرادی مثل شهید چمران یا شهید صیاد شیرازی و شهید رجایی اگر طلبه‌ای معمولی را می‌دیدند، به او احترام می‌کردند، اگرچه او را نمی‌شناختند و این امر به لحاظ صفایی بود که در آنان وجود داشت. عالم دینی در چشم آنان هم‌چون پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله جلوه داشت و این به سبب آن بود که چشم آنان با دنیا کور نشده بود. شهادت نیز که نصیب آنان شد، اقتضا و معلول صفایشان بود. چرا صیاد شیرازی باید پس از پایان یافتن جنگ تحمیلی با شهادت از دنیا برود؟ جنگ تمام شده بود! صفایی که در وجود این مرد موج می‌زد کار خود را کرد و باب شهادت را برای او باز گذاشت. جنگ

(۲۹)

تمام شد و شهادت به صورت رسمی و آیین‌نامه‌ای تعطیل گردید اما برای شهید صیاد تبصره می‌زنند و او را می‌پذیرند. آنان نیز صفا را از عالمان دینی آموخته‌اند. نباید خدای ناکرده نسبت به حوزه‌ها، طلبه‌ها و عالمان واقعی بدبین و سهل‌نگر بود و خود را کسی دانست و آنان را به هیچ انگاشت که این شروع بدبختی است:

 هیچ وقت گمان مبر که بیشه خالی است

شاید که در آن پلنگ خفته باشد

 

شروع بدبختی و بیچارگی آدمی این است که بپندارد خودش چیزی است و برای دیگران هیچ خبری نیست که نیست. اگر انسان نسبت به حوزه‌ها و طلبه‌ها کم‌ترین کدورت یا بی‌حرمتی حتی هوس کند که داشته باشد، در نفس او بیماری وجود دارد. باید این‌گونه بود که وقتی انسان طلبه‌ای را می‌بیند، گویی شخص رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله را دیده است و در این صورت است که از آن خیر زیارت حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را می‌بیند هرچند این شخص، پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نبوده است.

بنابراین ما بیش از ابوذر و سلمان می‌توانیم خیر ببریم؛ زیرا در یک زمان می‌توانیم دویست‌هزار طلبه را با نیت پیامبر زیارت کنیم. من همیشه این‌گونه احساس می‌کنم و حاضر هم نیستم اظهار کنم، وقتی به درس می‌روم همیشه احساس می‌کنم ای کاش می‌شد این کفش‌ها را جفت کنم، اما این کار را نمی‌کنم؛ چرا که اگر این کفش‌ها را جفت کنم معنای دیگری پیدا می‌کند، مثلاً می‌گویند این چه آدم خوب یا متواضع و بی‌ریایی است. به همین دلیل می‌گویم: خدایا، من دلم می‌خواهد همهٔ این کفش‌ها را جفت کنم و یک یک سرهای طلبه‌ها را به بالین بگیرم، ولی آدم نمی‌تواند

(۳۰)

و ناتوانم و مشکل از من است، اما چنین هوسی در دل من هست. اگر کسی مدام به دیگران اشکال کند و خود را از آنان بالاتر بداند، یک مرض و سم مهلکی در وجود او هست که روزی او را خفه می‌کند و از پای در می‌آورد. باید نعلین طلبه‌ها ـ نه آخوندها ـ را مانند نعلین پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله دانست. البته، در این مسایل باید اهل اهمال نیز بود؛ یعنی: «تو مو می‌بینی و من پیچش مو».

انسان باید هر روز، گروه گروه پیامبر زیارت کند و به آنان سلام کند و احترام بگذارد و هر کس را ندید، از دور به فکر و یاد آنان باشد که در این صورت، صفایی پیدا می‌کند که دریایی از عسل می‌شود اگرچه ایرادها و حیثیت‌ها به جای خود محفوظ است اما اشکال کردن با این‌که شما بخواهید کسی را مشکل‌دار کنید، تفاوت دارد و این مرض روانی است که نیازمند درمان است.

عالمان شیعه برای حراست و مرزبانی از حریم فرهنگ شیعی زحمت‌ها و سختی‌های فراوانی را بر خود تحمیل کرده‌اند. کسانی که اهل این معنا نیستند توان فهم و درک زحمات آنان و سختی‌هایی را که کشیده‌اند، ندارند. کسانی که اهل قلم هستند و قلم می‌زنند و دقت‌های مضاعف در نوشتن دارند می‌دانند آن عالمان راسخ و نستوه چه ریاضت‌ها کشیده‌اند. برای نمونه، صاحب جواهر رحمه‌الله را باید نام برد که بیش از پنجاه پیامبر بنی‌اسرائیل زحمت کشیده تا «جواهر الکلام» را که چهل و سه جلد است نوشته است. نوشتن عبارات فقهی به همراه استدلال و دلیل، بسیار سخت است! مثل صاحب جواهر را باید از

(۳۱)

اولیاء اللّه دانست. گاه، انسان در نوشتن نامه‌ای معمولی می‌ماند و آنان بیش از صدها جلد کتاب نوشته‌اند.

خدا رحمت کند آقای فیروزآبادی را، که بر کفایه حاشیه دارد. این حاشیه از بهترین شرح‌های کفایه است. روزی در محضر ایشان بودم. او می‌گفت برای نوشتن این شرح بیست سال زحمت کشیده و برخی مطالب آن را تا پنج بار هم پاک‌نویس نموده‌ام؛ چرا که می‌نوشتم و آن را نمی‌پسندیدم و دوباره پاک‌نویس می‌نمودم. البته وی دیدگاه‌های درستی در اصول ندارد اما نگارش وی قوی و بسیار ساده و قابل فهم است. وی، جواهر را نیز تلخیص نموده که این کتاب نیز عباراتی قوی دارد. امور تحقیقاتی، ریزش دارد و مانند آن است که بخواهید در خرّاطی با یک تنهٔ درخت یک میل درست کنید. حافظ نیز که دیوان ماندگاری دارد بخش فراوانی از شعرهای خود را دور ریخته و تنها غزل‌هایی را که ناب می‌دیده نگاه می‌داشته است. البته وی استاد مطول بوده و محاسن شعری را به خوبی در دست داشته و توانسته با دیوان کوچک خود دنیایی را حیران و واله خود سازد؛ برخلاف غزلیات شمس تبریزی که مولانا بسیار غزل گفته، اما شمار غزل‌های خوب وی بسیار اندک است؛ چرا که وی دورریز نداشته و او هرچه که می‌گفته می‌نوشته‌اند و نگاه‌داری می‌کرده‌اند. شهرت مولوی برای مثنوی اوست. البته باید گذشت داشت و نوشته‌های خود را دور ریخت. روایتی در گذشته از حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام دیدم که می‌فرماید روز قیامت از شما نمی‌پرسند کار خود را در چه مدت زمان انجام دادی بلکه به آن‌جا نگاه می‌کنند که شما چگونه کار کرده‌ای! باید

(۳۲)

برای هیچ کاری کم نگذاشت و تعهد کاری را در وجود خود داشت. تحقیق علمی برای محکم شدن، نیاز به صبوری و تحمل بالا دارد. این‌گونه است که: «فیرجح مداد العلماء علی دماء الشهداء»(۱) دانسته می‌شود. اگر خاک کف پای عالمی توتیای چشم شود ارزش دارد؛ چرا که او وارث پیغمبران الهی علیهم‌السلام است؛ اگرچه پایین‌تر از آنان باشد.

عالمانی که در حوزه موفق بوده‌اند مثل مرحوم خویی رحمه‌الله یا مثل مرحوم مجلسی رحمه‌الله دارای عنایتی ویژه بوده‌اند که منبع چنین خدمات بزرگی شده‌اند. در جای خود خدمات مرحوم مجلسی به مکتب امام صادق علیه‌السلام و دین باید تبیین شود. مرحوم مجلسی به تنهایی با توجه به زحمت بسیاری که کشیده و خون دل‌هایی که خورده تاریخ دویست سالهٔ شیعه است. چیدن یک عبارت درست و بدون غلط، مغز آدمی را خسته و ناامید می‌سازد، در حالی که این عالمان در تمام عمر مشغول کار، زحمت، تلاش و کوشش بوده‌اند. کار آنان نیز به تمامی، فکری و با مغز بوده است و کاری دنیایی یا جسمی نبوده که پس از خستگی روزانه، آن را با خوردن چای و نان پنیر بیرون کنند و مهربانی را به خانه و به همسر خویش هدیه دهند. کار فکری است که خستگی آن کلافه‌کننده و گیج‌کننده است و هوس هر چیزی را از انسان می‌گیرد. ما هم‌اینک به کار فکری مبتلا هستیم. خستگی فکری ما چنان است که گاه به قدر همهٔ علما اذیت می‌شویم و ناراحت هستیم، ولی احساس می‌کنیم گویی خیری در آن هست و یا ابتلایی است که باید آن را گذراند. اقتضای

  1. بحار الانوار، ج ۲، ص ۱۴٫

(۳۳)

سلوک نیز چنین است و دل‌بخواه و هوسی نیست، بلکه باید کاری را انجام داد که خداوند برای آدمی فراهم کرده است. سالک بدون شلاق و ریاضت، سیر ندارد.

یازده ساله بودم که شب‌ها به قبرستان می‌رفتم؛ چون همواره قبرستان را دانشگاه امور معنوی می‌دانم. چراغ گردسوزی را بر می‌داشتم که با وزش باد خاموش می‌شد. دانشگاه دیگر من نیز باغ و بیابان بود. من در قبرستان چندین درس می‌خواندم که از همهٔ کارها سخت‌تر بود. نور آن‌جا کم بود و باد نیز چراغ گردسوز را خاموش می‌کرد. در آن‌جا خیرات و برکاتی بود که همه دلشان برای آن غنج می‌رود. خیراتی که ارزش درس را نداشت اما نباید بر اساس هوس کار کرد و برای خود بت و دل و هوس داشت، بلکه باید دید وظیفه چیست و در پی آن راه رفت.

من بعضی از افراد را که می‌بینم اذیت می‌شوم. بعضی در شهر مقدس قم نه درسی دارند و نه کاری. آنان یا روضه‌چی شده‌اند؛ به این معنا که روضه می‌گیرند یا جمکرانی شده‌اند و به جمکران می‌روند. نمی‌توان سهم امام را مصرف کرد و به زیارت و روضه بسنده کرد. سهم امام برای کسی است که اهل درس، بحث و علم باشد! از زیارتی که از سر احساس و برای سبک شدن باشد چه مقدار معرفت بیرون می‌آید. برخی نیز بساط عرفان راه انداخته‌اند و هر شب از آنان کرامتی نقل می‌شود و چند نفر بیچاره و ساده نیز آن را باور می‌کنند و دور آنان جمع می‌شوند. کتابی دارم که در آن نوشته‌ام اگر کاره‌ای بودم چه می‌کردم. در آن آورده‌ام یکی از نخستین کارهایی که می‌کنم این است که در حوزه تیغ می‌کشم و مدعیان

(۳۴)

بدون علم و عرفان را که پا از گلیم خود بیرون گذاشته‌اند، بر جای خود می‌نشانم. قم، نباید شهر دل‌بخواه و واتیکان دل‌گشا باشد.

اگر به خروجی حوزه‌ها دقت شود، دیده می‌شود از میان بیش از پنجاه هزار عالم، تنها ششصد استاد برگزیده دارد، اما در میان آنان، چند عالم است که قدرت و توان ادارهٔ جهان اسلام را داشته باشد. این نقص از نظام آموزشی حوزه است. در حوزه‌ها نیت خوب، مربی، ریاضت، شلاق، تنبیه و مکافات نیست و دل‌بخواه است. یکی ویراستار می‌شود و آن دیگری نماز جماعت می‌خواند. یکی به درس می‌رود و آن دیگری مطالعه می‌کند. یکی هم به مشهد یا جمکران برای زیارت می‌رود و هر کسی رئیس کل خود است و مربی کارآزموده ندارد که بتواند او را راهنمایی کند. طلبه هر استادی را می‌بیند، او را در ضعف و سستی مشاهده می‌کند و فکر خود را بر او ترجیح می‌دهد.

پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، با آقای ربانی شیرازی در جلسه‌ای هشت نفره بودیم. در آن زمان میان ساواک و مؤلف شهید جاوید نزاع بود و به هم فحش می‌دادند و «یلعن بعضهم بعضا» بود. برخی به مثل حضرت آیت‌اللّه گلپایگانی رحمه‌الله ناسزا می‌گفتند. خوشا به سعادت کسانی که در آن زمان نبودند و این کارها را ندیدند. حدود پانصد نفر چنان پلید بودند که جلوی آقای گلپایگانی نشستند و به او ناسزا گفتند! اگر امروز می‌بینید قبر آن مرحوم زیارت‌گاه و ملجأ است و بر آن فاتحه می‌خوانند، برای آن است که روزی چنین ناسزاهایی را شنیده‌اند.

در آن زمان، اختلاف‌ها فراوان بود و هر کس چیزی می‌گفت. ما مسایل

(۳۵)

اجتماعی را رصد می‌کردیم. روزی به یکی از آقایانی که داعیهٔ فهم مسایل اجتماعی داشت، گفتم: به طور موجبهٔ کلیهٔ منطقی کشف کرده‌ام که چندین نظریه مختلف نسبت به این مسایل در قم هست. در آن جمع هشت نفره این را گفتم. آن جمع گوش‌هایشان تیز شد. به آنان گفتم قم در و دروازه دارد! شما در دروازهٔ قم بایستید و آخوندها را بشمارید، به تعداد آخوندها، در قم نظریه هست و هیچ کسی نیز برای هیچ کسی گوش شنوا ندارد.

برخی آخوندها امکانات میلیونی دارند. زمین‌هایی در دست آنان هست که ارزش آن گاه به میلیارد می‌رسد و در برابر، طلبه‌هایی هستند که در اواخر ماه که می‌شود، حتی نان شب خود را نمی‌توانند تهیه کنند و مجبور هستند در زیرزمین‌هایی نم‌دار و کوچک آن هم با خانواده‌ای دیگر زندگی کنند.

منظور من از نقل چنین وقایعی این است که طلبه باید در پی فهم درست از ماجراهای سیاسی باشد و ساده‌لوح نباشد. ساده‌لوحی و ندانستن سیاست در قضایایی که دارای چند بُعد است بیش‌ترین ضربه را به فرد ناآگاه وارد می‌آورد و هم سلامت دنیا را از او می‌گیرد و هم او را از سعادت اخروی باز می‌دارد.

بعضی از افراد دارای وجودهایی متناقض و چهره‌هایی متضاد و متفاوت می‌باشند و منحصر به یک شخصیت نیستند. برای نمونه، تاریخ می‌گوید امام حسن علیه‌السلام هم امام و معصوم بوده و هم آن‌که در سیاست مجبور به پذیرش صلح تحمیلی گردیدند و هم آن‌که بارها تمامی اموال

(۳۶)

خود را با فقیران تقسیم نمودند و هم در رابطه با زنان گفته می‌شود چندین همسر اختیار کرده‌اند و نیز بارها به سفر حج رفته‌اند. چگونه افراد غیر عادی موجوداتی متناقض می‌شوند. آیا آنان چون فرازمانی بودند چنین شخصیتی چندگانه داشتند یا چون فراتر از رقبایشان بودند، رقیبان آنان را به هر چیزی متهم می‌کردند؟

می‌گویند معاویه مثل گرگ، گوشت می‌خورده و کلامی فصیح داشته اما اگر او فصاحت داشته چرا سخنی از او نمانده است و چه‌طور نمی‌توانسته فصاحت خود را آشکار سازد. در نمونه‌ای دیگر باید از ابن‌سینا نام برد. چرا کسی نمی‌گوید شیخ طوسی شراب می‌خورده و اتهامی این چنین به او وارد نمی‌آورند در حالی که در کتاب اخلاقی خود نحوهٔ نوشیدن شراب را توضیح می‌دهد اما به ابن‌سینا چنین اتهامی را وارد آورده‌اند؟ چرا کسی نمی‌گوید شیخ انصاری قمار می‌کرده اما می‌گویند ملاصدرا عشق زیبارویان داشته است؟ ما می‌دانیم تمامی این عالمان شیعی مؤمن بوده‌اند اما دلیل آن‌که برخی مورد اتهام‌های آن‌چنانی قرار می‌گیرند و برخی در هالهٔ تقدسی که دارند و واقعی هم هست باقی می‌مانند و کسی قداست آنان را نمی‌شکند چیست؟ چرا برخی عالمان برای بعضی خطرناک هستند و بعضی نه؟ شیخ انصاری در دایرهٔ سیاست و مرجعیت برای هیچ کسی مزاحمتی نداشته است و وقتی صاحب جواهر نیز از دنیا می‌روند ایشان باز مرجعیت را نمی‌پذیرد. طبیعی است چنین شخصیت غیر سیاسی دشمنی نداشته باشد. برخی عالمان شیعی آزاد و مستقل بوده‌اند و روحیهٔ سلحشوری داشته‌اند و

(۳۷)

قداست را با سلحشوری جمع کرده‌اند. ابن‌سینا از دایرهٔ ایمان می‌گذرد و از کفر نیز تحقیق می‌کند و گاه برای آن‌که سؤال‌هایی غیر عادی داشته با چوب، فلک نیز می‌شده است اما سؤال‌های شیخ انصاری هیچ‌گاه از دایرهٔ ایمان فراتر نمی‌رفته است. در زمان ما نیز باید از آقای گلپایگانی رحمه‌الله گفت که مجتهدی مسلم، عادل و مؤمنی وارسته بود و هیچ اتهامی به ایشان وارد نشد اما در رابطه با آقاي خمینی به ویژه آن زمان‌ها که هنوز بحث مرجعیت ایشان مطرح نشده بود یا کم‌تر مطرح می‌شد، ایشان به انواع تهمت‌ها مبتلا بودند. این در حالی است که ايشان و آیت‌اللّه گلپایگانی هر دو از استان مرکزی بودند و اساتید آنان و حتی برخی شاگردان آنان مشترک بود.

شما باید در تاریخ بیاندیشید و فلسفهٔ تاریخ را دنبال کنید و بدانید معاویه چه نقشه‌ای را طراحی کرد که توانست نیروی عظیمی را که در صفین بر علیه او بود در هم بشکند و آن را مضمحل سازد. حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام که مشکل فاعلی نداشتند و معصوم بودند و علوم اولین و آخرین را در اختیار داشتند، اما با چه مشکلات قابلی درگیر بودند که سربازان ایشان از آن حضرت پیروی نداشتند و به گرد دیگران هم‌چون اشعث جمع می‌شدند؟

از سوی دیگر عالمانی مثل جهان‌گیرخان داشته‌ایم. وی از مجتهدان مسلم و حکمای بزرگ بوده که تنها یک کلاه بر سر می‌گذاشته است. ایشان با آن که کوهی از علم بوده، وارد معرکهٔ مرجعیت نشده و کسی از وی تقلید نکرد. البته گاه مرجعیت برای برخی وظیفهٔ شرعی است که

(۳۸)

حساب آن جداست. جامعه اگر آگاهی نداشته باشد کم‌تر می‌تواند واقعیت‌ها را ملاحظه نماید و کم‌تر به واقعیت‌ها دست می‌یابد. زمان طاغوت، شاه بهترین عزاداری‌ها را در مدرسهٔ سپهسالار سابق که به مدرسهٔ شهید مطهری تغییر نام یافت برگزار می‌کرد و افتخار می‌کرد شاه شیعه هست و این کارها را نه از روی اعتقاد، بلکه برای این‌که پایگاه مردمی پیدا کند انجام می‌داد. در چنین موقعیتی که برخی عالمان، شاه را سلطان شیعه می‌دانستند.

برخی از عالمان بزرگ را با فتوایی دینی کشته‌اند؛ مانند آیت اللّه نوری. شهید اول و شهید ثانی با فتوای عالمان اهل سنت به شهادت رسیدند.  خداوند علامه طباطبایی را رحمت کند، ایشان نیز چنین بودند و ده سال از بهترین سال‌های عمر ایشان در تبریز به کشاورزی و باغ‌داری تلف شد. کسی مثل علامه طباطبایی برای ده سال در غربت تبریز باغبانی کند. البته غربت از لحاظ این‌که با مقام علمی و معنوی ایشان سازگار نبود. زمانی که علامه

(۳۹)

علامه بود کسی از ایشان استفاده نکرد و وقتی ایشان به قم آمدند ضعف پیری را داشتند. خداوند آقای گلپایگانی را رحمت کند، ایشان نیز زمانی که فقیه ماهری بودند درس خلوتی داشتند اما در زمان مرجعیت و پیری که وقت استراحت ایشان بود درسی شلوغ داشتند. عجب روزگاری است این دنیا. ایشان را در زمان پیری به سختی سوار خودرویی می‌کردند و با هزار زحمت بر روی منبر می‌رفت و با سختی درس می‌گفتند اما همین شاگردان در دورهٔ جوانی ایشان که فقیهی مبرز بودند در مجلس درس وی حاضر نمی‌شدند. در این‌جا جمله‌ای می‌نویسم که صاحب فهم عمیق را دل‌آزرده نمی‌سازد و آن این که: شکوه شلوغی افراد نشسته بر شهپر فرشتگانی از جنس ناسوت که بر حلقه‌ای محو سیمای رخی در تالاری آیینه‌ای‌اند مجلس درس نیست و آیینه‌های دایرهٔ دوار آن پوستی است مرصع که نمادی فرسوده و پوک را مزین می‌کند. روی این مسایل باید فکر کرد و ساده نبود.

نکتهٔ پایانی این مطلب را تأکید بر تحصیل و مطالعهٔ دقیق قرار می‌دهم. همواره باید در ذهن هر طلبه‌ای این باشد که دین با خواندن و مطالعهٔ دقیق و با تحقیق عمیق است که به دست می‌آید و فهمیده می‌شود وگرنه غیر از آن انحراف، سطحی‌نگری و گمراهی است. می‌گویند مرحوم آقا رضا صدر اگر از طلبه‌ای درس می‌پرسید و آن را نمی‌دانست، او را بیرون می‌کرد. البته باید چنین باشد که این‌گونه افراد هم دین را و هم خود را و هم دیگران را خراب می‌کنند. شاگردان وی برای حفظ آبروی خود هم که بود مجبور بودند خوب درس بخوانند. عالمان

(۴۰)

صاحب کتاب که دارای قدرت تألیف بوده‌اند خون دل‌های بسیار خورده‌اند. اگر انسان بر قبر آنان سجده کند، کار کمی کرده است. خاک کفش آنان نیز به واقع تربت است.

(۴۱)


 

سیمای ۲

طلبگی استادمحور یا خودآموز

طلبه‌هایی که به حوزه می‌آیند به صورت غالبی طلبگی را کمال می‌دانند و آن را دوست دارند و طلبگی را از این جهت که فرد در اختیار حضرت صاحب الامر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) قرار می‌گیرد و سرباز آن حضرت شناخته می‌شود و صاحب و مولای او آن حضرت است، افتخاری برای خود می‌دانند و افرادی که بعدها نسبت به این مسأله بی‌تفاوت می‌گردند کم هستند. اشتیاق در وجود بیش‌تر طلبه‌ها هست و آنان «طلبگی» را می‌خواهند و کسی نیست که از خیر خود صرف نظر نماید. اما در طلبگی مهم این است که طلبه نمی‌تواند خودآموز باشد و نیاز به «مربی» و «استاد» دارد و طلبه باید «استاد محور» باشد و تحصیل خود را بر محور یک استاد برنامه‌ریزی کند. طلبگی از آن‌جا که کاری سنگین است، پرداختن به آن به صورت خودآموز نوعی ریسک و قمار است و طلبه‌ای که با مربی همراه می‌شود می‌تواند سیری طبیعی داشته باشد. هم‌چنین با توجه به رشد علوم و دور شدن آن از بساطت و پر مسأله

(۴۲)

شدن آن، تخصصی شدن رشته‌های حوزوی بسیار حایز اهمیت است. در حال حاضر، حتی مدل‌های مختلف یک گوشی برای خود متخصص دارد و متخصصان هر مدل گوشی که در کار خود بسیار حرفه‌ای هستند در کار دیگری که از آن آگاهی ندارند دخالت نمی‌کنند اما درس‌های طلبگی تخصصی نشده است و یک طلبه از هر چیزی می‌خواهد آگاهی داشته باشد. طبیعی است این آگاهی‌ها سطحی می‌گردد و نمی‌توان آن را در جایی به کار گرفت. چنین درس خواندنی ذهن طلبه را مانند آشپزخانه می‌کند که هر چیزی در آن یافت می‌شود. امروزه دیگر نمی‌توان جامع المنقول و المعقول و نیز مجتهدی به صورت مطلق شد؛ همان‌طور که مجتهد اعلم صورت خارجی ندارد و این که کسی در تصورات یا تصدیقات قوی‌تر باشد دلیل بر اعلمیت وی نمی‌گردد. هر طلبه‌ای باید بر روی یک دانش تمرکز نماید تا در آن متخصص گردد و گرنه کسب کشکولی علم برای معرکه‌گیری مناسب است. بله، اگر طلبه‌ای از محبوبان باشد، از آن‌جا که دانش وی اعطایی و موهوبی است، می‌تواند در بیش‌تر رشته‌ها تخصص داشته باشد اما چنین فردی در هر قرنی به ندرت یافت می‌شود. طلبه‌ها به صورت عموم باید انرژی خود را بر یک جا متمرکز نمایند وگرنه توان خود را هدر می‌دهند. البته، تخصص یافتن در یک علم مجوز آن نمی‌شود که متخصص در یک علم به دیگر علوم بی‌حرمتی نماید و هر دانشی در جای خود محترم است.

آن‌چه در این زمان برای طلبه بسیار لازم است «قناعت» است، وگرنه برای تأمین هزینه‌های زندگی ناچار می‌شود به هر رطب و یابسی دست

(۴۳)

بزند. توقع همسر و فرزندان را نیز باید با اخلاق خوب و تربیت نیکو با خود همراه کرد.

برای درس خواندن باید ذهنی خلوت داشت تا تمرکز و استجماع حاصل شود و ذهن شلوغ که معلوماتی فراوان دارد هیچ‌گاه به توان تولید علم دست نمی‌یابد.

به طور خلاصه، طلبه ناگزیر از مربی است و باید رشته‌ای تخصصی که با علاقه، ذهن و استعداد او سازگار باشد را برگزیند و نیز قناعت کند. آن هم قناعتی که همسر و فرزند آن را اختیار کنند نه آن که بر آنان به اجبار تحمیل شود.

طلبه باید به مربی خود بسیار نزدیک باشد و هر دو به هم اعتماد داشته باشند تا وی بتواند به مشی تحصیلی، شیوهٔ مطالعه و تحقیق و روش استنباط او آشنا گردد. هم‌چنین طلبه باید تربیت‌پذیر بوده و از مربی خود شنوایی داشته باشد نه آن‌که در عرض او حرکت نماید. هم‌چنین باید به وقت مربی تعهد داشته باشد و چنین نباشد که به راحتی سر کلاس درس حاضر نشود. طلبه اگر به کار خود عشق داشته باشد هیچ‌گاه از جدیت و قوت دور نمی‌گردد. من در زمانی که درس می‌خواندم، گاهی تراکم و فشار ناسوت بر من بسیار زیاد می‌شد به‌گونه‌ای که پرت شدن از یک مناره برای من راحت‌تر بود.

در این‌جا اگر بخواهم یکی از جدی‌ترین آسیب‌های دورهٔ تحصیلی طلاب را نام ببرم باید دور شدن نظام آموزشی حوزه از شیوهٔ استاد محوری را بگویم. امروزه رابطهٔ استاد و شاگرد، صفا و اعتماد

(۴۴)

متقابل را ندارد. استاد از شاگرد در هراس است و شاگرد به استاد مشکوک است، استاد می‌ترسد چیزی بگوید و شاگرد آن را نپذیرد و فرد عاقل نیز می‌داند نباید سخنی را گفت که دیگران از او نمی‌پذیرند. شاگرد به استاد مشکوک است چون هرچه دیده، بدلی بوده است و نمی‌داند استاد فعلی وی، واقعی است یا نه. در گذشته و به‌ویژه در حوزه‌های خصوصی، نه استاد از شاگرد می‌ترسید و نه شاگرد به استاد مشکوک بود و هم‌چنین بیش‌تر حوزه‌های درسی خصوصی بود، برخلاف امروزه که همه عمومی شده و استادمحوری از بین رفته است، و نیز قبل از این استاد ربانی بسیار بوده است و امروزه خیلی به‌ندرت دیده می‌شود.

برخی درس‌هایی که در حوزه دایر است به سبک دیگری اداره می‌شود و چنین نیست که کسی برای درس به کلاس حاضر شود و درس بهانه‌ای است برای عملی کردن انگیزه‌های دیگر که من نمی‌خواهم در این مختصر از آن نام ببرم. در این‌گونه دروس به ندرت می‌شود که از جمعیت و کمیت، کیفیت زاییده شود. این درس‌ها اگر تعطیل شود باز برخی هستند که در محل آن بنشینند. البته، من نمی‌خواهم تمامی درس‌های حوزه را به درس با سبک دیگر متهم نمایم. در زمان ما درس مرحوم حایری پربارترین درس خود بود و بیش‌تر کسانی که در این درس حاضر می‌شدند یا مجتهد بودند و یا قریب به اجتهاد. اما در هر دوره‌ای چند درس با ویژگی گفته شده در حوزه وجود دارد. اگر این حرف‌ها را برای اساتید چنین درس‌هایی بگویید آنان نیز تصدیق می‌کنند و می‌گویند صاحب این حرف‌ها به اسرار حوزه آگاه بوده است. ما درس آقا مرتضی حایری را در حوزه داشته‌ایم که

(۴۵)

بیش از نیم ساعت طول نمی‌کشید و حدود چهل تا پنجاه نفر شاگرد داشتند اما با این وجود، تمامی این شاگردان فاضل بودند و برخی از آنان هم‌اینک ادعای مرجعیت دارند، اما در میان نزدیک به هزار نفری که به یک درس می‌رفتند نمی‌شود حتی یک شاگرد فاضل سراغ داشت. بیش‌تر این مشکلات نیز برای آن است که اقتصاد حوزه‌ها ضعیف است و به طلبه‌ها امکانات لازم را نمی‌دهند. با شهریه‌ای که طلاب می‌گیرند حتی نمی‌شود خانه‌ای را اجاره کرد تا چه رسد به آن‌که بتوان با آن زندگی نمود. این در حالی است که گاه شنیده می‌شود مبلغ هنگفتی از وجوهات کجا از دست رفته است. مثل این که طلبه‌ها توفیق دارند از این پول‌ها مصرف نکنند و این امور نیز خود لطفی از ناحیهٔ خداوند به آنان است؛ چرا که برخی افراد، وجوهات را بدون توجه به روند تولید این درآمد می‌گیرند و هر پولی را که به عنوان وجوهات به آنان داده می‌شود قبول می‌کنند. برخی پول‌ها نکبت می‌آورد. کسی که چنین پولی خیر می‌کند مثل آن است که کورکی از بدن خود درآورده و آن را به دست دیگری داده تا از آن استفاده کند. همانند زالویی که از بس خون خورده باد کرده و جز کثافت، خون و آشغال آن در وجود او نیست. این پول اگر دست فقیری برسد او را بدبخت یا بیمار می‌کند و تنها بر بدبختی او می‌افزاید و بدتر گرسنه و بیچاره می‌شود. این پول جز غده‌ای چرکی نیست و هرجا رود آن‌جا را چرکین و فاسد می‌سازد. این در حالی است که فقیران صفای الهی هستند، نه منتظرانی برای گرفتن چرک، و به همین خاطر باید چنین پول‌هایی را نگرفت. فقرا الطاف الهی هستند که خداوند به شاکران آنان صبر داده و

(۴۶)

هیچ مقامی بالاتر از فقر آنان نیست. همین فقر ظاهری نمادی از بی‌نیازی عارفی است که سال‌ها سینه چاک نموده تا به آن دست یابد. البته در برابر فقر باید تحمل خدایی داشت و آبروی خود را حفظ نمود و از حد عفاف و کفاف بیرون نرفت.

این چنین نیست که دنیاداران در راحتی باشند، و البته چنین نیست که فقر خوب باشد. فقر با آن‌که سخت است، شیرین است و باعث طهارت فقیری می‌شود که خودنگه‌دار و صبور باشد اما برخی دارایان با هیچ چیز تطهیر نمی‌شوند. مسؤول یکی از بانک‌ها می‌گفت یکی از ثروتمندان در این‌جا حسابی داشت و وی می‌گفت من سود پول‌هایم را نمی‌خواهم و آن را برای همین بانک هزینه نمایید و ما بدون این‌که از او امضایی بگیریم از سود وی هزینه‌های داشتیم. وی بعد از مدتی فوت نمود و وارثان وی خواستار پول او شدند و تمام سود آن را نیز از ما خواستند؛ حتی فرزند وی به صراحت می‌گفت پدر من بی‌خود کرده که سود آن را نخواسته است و مسؤول بانک مورد مؤاخذه واقع شد. بله، این پول اقتضا نداشته که در امر خیری هزینه شود.

سخن من این است که در اخذ وجوهات باید به این مسایل توجه داشت و در هزینهٔ آن نیز دقت داشت تا کار به جایی نرسد که در میان طلاب، کسانی باشند که حتی کفش تا به تا می‌پوشند. مصرف اولی وجوهات تأمین هزینهٔ زندگی طلاب موجود است و نباید آن را در غیر این مورد؛ به ویژه ساخت بناهای خیریه و عبادی هزینه کرد. ما حتی با توجه به نیاز طلاب، مصرف وجوهات در ساخت مدارس را درست

(۴۷)

نمی‌دانیم.

در این‌جا نمی‌خواهیم از شهریهٔ طلاب سخن بگوییم که آن را در کتابی مستقل با عنوان «اقتصاد حوزه‌های علمی و شهریهٔ عالمان دینی» واکاوی نموده و در آن‌جا از شرایط مرجع دینی سخن گفته و خاطرنشان شده‌ایم فقیهی می‌تواند مرجعیت دینی داشته باشد که هم اجتهاد داشته باشد و هم عدالت و اجتهادهای ساختگی و صوری جواز تقلید نمی‌آورد و هم‌چنین مرجع دینی نباید بسیار فرتوت باشد. برای جواز اخذ وجوهات گفته‌ایم فقیهانی که قدرت اعطا ندارند جایز نیست وجوهات بگیرند؛ همان‌طور که دادن وجوهات به آنان جایز نیست. با نظام وجوهات نباید فقیری در قم باشد، اما چون به صورت غالبی قدرت اعطا در پرداخت وجوهات و سیستم کارآمد در توزیع آن نیست، فقیران این شهر کم نیستند، هرچند قم یکی از شهرهایی است که در اعطای صدقه ردهٔ دوم کشوری را دارد. با این همه وجوهات، طلبه‌ها و حوزه نباید این قدر درگیر مشکلات مالی باشند.

در این‌جا روی سخن ما با طلابی است که می‌خواهند طلبه باشند و درس بخوانند. برای طلبه چیزی بالاتر از تحصیل علوم دینی نیست و خوب نیست درس و تحصیل حتی به بهانهٔ پرداختن به امور معنوی مانند اعتکاف یا رفتن به مسجد جمکران تعطیل شود؛ چرا که تحصیل و درس خواندن سخت‌ترین عمل و بهترین ریاضت برای طلبه است. البته در کنار علم باید تزکیه و تربیت باشد، تا علم، ما را به غرور، سختی، درشتی و تک‌روی و به اصطلاح روان‌شناسی به «خودشیفتگی» مبتلا

(۴۸)

نسازد. خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: «وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیعَلِّمُکمُ اللَّهُ»(۱). علمی که خداوند به انسان می‌دهد همان صفای الهی و نور باطنی است که قدرت انشا و ایجاد می‌آورد. انسان می‌تواند به جایی برسد که به اندازهٔ خداوند ببیند، بشنود و بداند. یکی از اوصاف حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام «عین اللّه» است. البته کسی می‌تواند به اندازهٔ خداوند ببیند که سینهٔ وی حتی قدرت تحمل نشست و برخاست با شمر را نیز داشته باشد. در این خصوص در کتاب «چهرهٔ عشق» سخن گفته و آورده‌ایم هر کسی باید خود باشد و هر کسی را باید در جای خود دید و انتظار نداشت از میلیون‌ها نفری که در زمین‌های خاکی یا چمن، بازی می‌کنند، همه قهرمانان دنیای فوتبال باشند. علم به معنای صفا، انکشاف و روشنایی است. نوری صافی که هیچ تاریکی در آن نیست. بر این اساس، علم امری انشایی می‌گردد که برای یافت آن باید استجماع داشت. طلبگی به این نیست که انسان فقط در کلاس درس حاضر شود و تسبیح به دست گیرد و ذکر بگوید، بلکه طلبه برای درس باید استجماع نماید و تمامی فسفرهای مغز خود را به کار گیرد و کار عملی، تحقیق و تفکر داشته باشد و با مطالب کشتی بگیرد و عالمان پهلوان را به سوی خود بخواند و آنان را با قدرت نقد خود به میدان مسابقه آورد. طلبه باید همواره تازه، سالم، صالح و زنده باشد. زندگی طلبگی نباید به خانه و مسجد و پیچ و خمِ ولا الضالین ختم شود که در این صورت زندگی تکراری و مبتلا به روزمرّگی و بی‌مزه‌ای خواهد داشت. ما باید در چارچوب فهم و اندیشه

  1. بقره / ۲۸۲٫

(۴۹)

قرار بگیریم.

مهم‌ترین مانع در دست‌یابی به این علم که نور است و امری انشایی است، جهل مرکب است؛ یعنی کسی به صورت واقعی عالم نباشد، اما خود را عالم و آگاه بپندارد. چنین کسی حلال و حرام خدا را به صورت واقعی نمی‌شناسد، اما خود را مقید به انجام واجبات و ترک محرمات می‌داند.

در مسیر تحصیل علم، اگر طلبه بخواهد طلبگی نماید و به معنای واقعی درس بخواند، وقتی برای معاشرت با دیگران ندارد و به نوعی انزوا و غربت مبتلا می‌شود اما در این راستا باید از افراط و تفریط بر حذر بود و چنین نباشد که رفت و آمدهای ضروری با فامیل را ترک گوید و انزوا و عزلت ناخواستهٔ طلبگی نباید سلامت را از انسان بگیرد و او را در مخاطره قرار دهد. طلبه برای مصون ماندن از آسیب‌های اجتماعی باید زرهی از عقلانیت داشته باشد. حتی در ترویج دین اسلام، باید آن را در لایه‌ای از عقلانیت تبلیغ نمود وگرنه آن‌چه به عنوان دین تبلیغ می‌شود به عزلت و انزوا دچار می‌گردد و خواهانی نخواهد داشت. مطالعه و عبادت باید با زره عقلانیت همراه باشد و عرفان همان کتمان است و اظهار و آشکارسازی در آن نیست. معرفت امری است که کتمان و پنهانی را به‌راحتی می‌پذیرد و معرفت در اصل امری کتمانی است و آن‌که اظهار دارد معرفتی ندارد. معرفت گاه به رمز تعبیر می‌شود و آن‌چه اظهار در آن باشد، رمز نیست. طلبه باید همانند مردم زندگی کند و خود را از فرهنگ زمانه ممتاز و منزوی نداند و روایت «انا معاشر الانبیاء أمرنا أن نکلّم النّاس

(۵۰)

علی قدر عقولهم»(۱) منحصر به گفته نیست و شامل دیگر رفتارها و کردارها نیز می‌گردد.

زیاده‌روی و افراط در هر چیزی ناشایست است. می‌گویند روایت است برای زن‌ها لباس فراوان نخرید. خرید لباس زیادی برای مردان نیز ناپسند است. باید به تربیت دینی رسید تا دین‌داری خاصیت داشته باشد. کسی که دین دارد اما تربیت ندارد مثل کسی است که دوربینی می‌خرد اما دانش استفاده از آن را ندارد. در یکی از بیمارستان‌های کربلا دیدم نظافت نمی‌شود و می‌گفتند خاک نشسته شده در این‌جا تربت است و نباید آن را جمع کرد. به آنان گفتم این خاک حامل ویروس وباست و تربت نیست و باید بر آن آب پاشید و آن را جمع کرد همان‌طور که آب شما نیز مسموم است. کار شما محبت نیست و انعکاس به ضد است. اگر فلسفه و خردورزی در مراکز علمی رونق می‌گرفت چنین انحرافاتی در جامعه شکل نمی‌گرفت. این مراکز هنوز که هنوز است در معرفت مشکل دارند اما در محبت به میزانی که به احساسات مربوط است کمبودی در میان نمی‌باشد.

یکی از موارد افراط، فرار از قوانین حاکم بر نظام فعلی حوزه‌هاست. درست است روش آموزشی حوزه اشکال دارد و از روش استادمحوری دور افتاده است، اما این‌جا نظام و قانون دارد و طلبه نمی‌تواند بیرون از این نظام، به صورت مستقل زندگی کند. طلبه باید خود را به امتحانات حوزه مقید بداند. اگر ما نتوانیم خود را با کم‌ترین حد نصاب حوزه که

  1. کافی، ج ۱، ص ۲۳٫

(۵۱)

امتحان است هماهنگ کنیم، دیگر نمی‌توانیم خود را هماهنگ کنیم و به ماجراجویی گرفتار می‌شویم. کم‌ترین امر طلبگی هم‌اینک امتحان‌های حوزه است و روی‌گردانی از آن در هر صورت اشتباه است. زندگی طلبه باید یک زندگی عادی انسانی و عقلایی باشد. هر پیر و مرشدی که طلبه را از نظام امتحانات حوزه منصرف نماید، ناسالم است؛ هرچند این نظام هزار و یک اشکال داشته باشد. نخستین سخن من با طلبه‌هایی که این‌جا می‌آیند این است که اگر کسی نتوانست روی زمین راه برود، به حتم نمی‌تواند به آسمان‌ها راه یابد. نخستین عارضهٔ سوء گریز از امتحان این است که به شما تهمت بی‌سوادی را وارد می‌آورند. این مانند آن است که کسی در این کشور زندگی کند و شناسنامه یا پایان خدمت نداشته باشد که در این صورت هیچ کاری به او سپرده نمی‌شود و وی حتی ازدواج خود را نیز نمی‌تواند به صورت قانونی ثبت کند. باید نظم داشت و به صورت متعارف زندگی کرد. کسی که می‌خواهد طلبه شود از امتحانات آن گریزی ندارد.

قبح افراط و زیاده‌روی، در عبادت و عزاداری نیز صدق می‌کند و هر چیزی مرزی دارد که فراتر از آن ناموزون و ناشایست است. اگر کسی بخواهد عبادت مولا حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام را داشته باشد اشتباه می‌کند؛ چرا که هر کس استعداد و ظرفیتی دارد. شما در این صورت از حق دیگران کم می‌گذاری و به مثل همسر و فرزند خود ظلم خواهی کرد. این حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام است که هم توان عبادت‌های سنگین را دارد و هم توان همسرداری.

(۵۲)

پدربزرگ شهید مفتح که روحانی بسیار پیری بود، چهره‌ای بسیار زیبا و نورانی داشت. وی، گاه در کنار مرحوم آیت‌اللّه العظمی مرعشی رحمه‌الله می‌نشست. مردمی که به دیدار مرحوم آقا نجفی می‌آمدند گاه ایشان را با آقا نجفی اشتباه می‌گرفتند. آیت اللّه مرعشی فردی خوش قیافه و درشت اندام بود، ولی درشتی اندام ایشان به درشتی پدربزرگ آقای مفتح نبود. این پیرمرد نورانی شاگرد آقا نجفی بود و مردمی که می‌خواستند دست آیت اللّه مرعشی را ببوسند به اشتباه دست ایشان را می‌بوسیدند و ظاهر بسیار زیبای وی آنان را به اشتباه می‌انداخت. زیبایی چهرهٔ او نیز برای این بود که تمامی طول سال غیر از چند روزی که روزهٔ آن حرام یا مکروه است را روزه می‌گرفت.

درست است قرآن کریم می‌فرماید: «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا»(۱)؛ لازم به ذکر است که مراد از «فِینَا» پنهان داشتن امور عبادی و مجاهدت‌هاست و مانند «سبیل اللّه» نمی‌باشد که جهاد برای هموار ساختن راه دین در برابر دشمنان و مشرکان است و این تعبیر؛ یعنی قید: «فِینَا» غیر اظهاری بودن مجاهدت‌ها را بیان می‌دارد. به عبارت دیگر درست و مشروع نیست آدمی چنان به عبادت‌هایی مثل نماز و روزه بپردازد که به خود آسیب رساند و هر کاری را باید به صورت عقلانی دنبال نمود. در جهاد نیز باید به طور کامل مواظب بود که کسی کشته نشود و آفت نبیند. دین و قرآن کریم آمده است تا همگان را سلامت دهد و زنده کند نه این‌که آنان را بیمار و عفونی سازد. این که بعضی در جبهه سر خود

  1. عنکبوت / ۶۹٫

(۵۳)

را پایین نمی‌گرفتند تا شهید شوند از کمی معرفت آنان به دین و امری نادرست بوده است.

روحانیون امروز در زمانی زندگی می‌کنند که تمامی مردم به اعصاب آرام نیاز دارند و ظاهر آنان نباید به هیچ‌وجه بوی امری غیر عادی را دهد. آنان باید با لایه‌ای تمام عقلانی کارهای خود را دنبال کنند تا دیگران نیز با الگوگیری از ایشان در پی عمل به شریعت برآیند و دنباله‌رو عالمان گردند. عزلت و کناره‌گیری برای ضعیفان شایسته است و چیزی، حتی اعتکاف و روزه‌داری برتر از درس خواندن برای طلبه نیست. طلبگی اگر بر زی طلبگی باقی باشد به خودی خود ریاضت، سختی و انزوا را دارد. کسی که طلبه می‌شود اگر بخواهد درس بخواند وقتی برای او نمی‌ماند تا با فامیل، دوست و آشنا معاشرت و رفت و آمد کند و این امری طبیعی است، ولی لازم نیست تابلویی در خانهٔ خود بالا برد که هیچ‌کس به خانهٔ من نیاید که من طلبه شده‌ام و من هم به خانهٔ هیچ کس نمی‌روم. هر کسی باید با دیگران برخوردی عادی و منطقی داشته باشد و جامعه نباید نسبت به طلاب چنین برداشتی داشته باشد که آنان افرادی عزلتی و گوشه‌گیر هستند، بلکه جامعه باید به این فکر برسد که طلابی که به درس تعهد دارند وقت آن را ندارند که به دید و بازدید روند.

روزه و هر عبادتی نباید سلامت انسان را به مخاطره بیندازد. شریعت، روزهٔ مضر را نمی‌پذیرد و آن را باطل می‌داند.

این که امروز اسلام در مخاطره قرار گرفته، مشهود همگان است اما این که مسلمانان خود را در میدان جنگ نمی‌بینند و زره نمی‌پوشند، واقعیتی

(۵۴)

دیگر است. زره‌ای که امروزه هر مسلمان و به‌ویژه متولیان امور دینی باید بر تن داشته باشند «عقلانیت» و «معنویت» است. هر عالمی که این دو سلاح را نداشته باشد از ردهٔ اعتبار خارج است و منزوی می‌گردد و با انزوای عالمان دینی، به طور قهری این دین است که منزوی می‌شود. تعقل و خردورزی می‌تواند همه را بر گرد یک کلمه که برای همه مستوی است گرد آورد: «قُلْ یا أَهْلَ الْکتَابِ تَعَالَوْا إِلَی کلِمَةٍ سَوَاءٍ بَینَنَا وَبَینَکمْ»(۱). محوری‌ترین امر برای زندگی یک طلبه باید عقلانیت باشد و در زندگی نباید مطالعه، درس، حرکت و قیافهٔ ما به‌گونه‌ای باشد که آن را تابلو و انگشت‌نما سازد که در این صورت از عقلانیت به دور است. عرفان نباید بهانه‌ای برای دوری از تعقل باشد. اصل اساسی در عرفان همان کتمان است و عرفان هیچ‌گاه اظهار ندارد؛ همان‌گونه که معرفت امری است که می‌تواند مورد کتمان و پنهان قرار گیرد. انگلیسی عرفان را یک رمز می‌داند و طبیعی است رمزی که گشوده شود، رمز و عرفان نیست. طلبه باید سعی نماید لباس، ظاهر و مسیر زندگی وی غیر عادی نباشد و باید همانند مردم معمولی زندگی کند. همان‌گونه که روایت می‌فرماید: «أمرنا أن نکلّم النّاس علی قدر عقولهم»؛ با افراد جامعه متناسب با درک و فهم آنان سخن گویید. این امر منحصر به گفتمان و خطابه نیست و دیگر شؤون زندگی را نیز در بر می‌گیرد. روایت دیگری می‌فرماید: کرده‌های خود را با میزان خرد افراد جامعه هماهنگ نمایید. هر عملی حتی ریاضت باید به‌گونه‌ای باشد که ظاهر نداشته باشد و چنان‌چه ریاضتی به ظاهر کشیده می‌شود باید ترک

  1. آل عمران / ۶۴٫

(۵۵)

شود. به طور مثال، اگر کسی روزه می‌گیرد و اثر آن در چهره وی دیده می‌شود و او را به‌گونه‌ای بیمار یا ضعیف می‌سازد و در زندگی عادی او خلل و مشکل به وجود می‌آورد مطلوب نیست روزه بگیرد. امساک، کتمان و پنهان‌کاری، خود از افعال ارادی و اظهاری است که منفی نیست.

فرهنگ دینی نیازمند تربیت درست است. متأسفانه در بسیاری از موارد ما فرهنگ نادرستی از دین در ذهن داریم. در یک هیأت مذهبی درگیری شده است و همان‌ها که حسین حسین می‌گویند به هم فحش‌های رکیکی می‌دهند. چنین کسانی تربیت دینی ندارند. عزادار باید معرفت به امام حسین علیه‌السلام داشته باشد تا عزاداری او ارزش داشته باشد. معرفت همان تربیت است؛ کسی مثل امام صادق علیه‌السلام برای امام حسین علیه‌السلام اشک می‌ریزد و زایری مانند جابر بن عبد اللّه انصاری است که به حق امام و مقام ولایت او عارف و آشناست و زیارت اربعین او ماندگار می‌شود. این اثر تربیت دینی است. هم‌چنین این تربیت در عَلَم‌ها و پرچم‌های عزاداری نیز باید نمود داشته باشد و نظام باید برای نقش‌های آن طراحی مطابق با فرهنگ و تربیت دینی داشته باشد. نمونهٔ دیگر تربیت دینی از قبرستان گفته می‌شود. کسی که به قبرستان می‌رود و بر روی قبر مردهٔ خود می‌نشیند و فاتحه می‌خواند تربیت دینی ندارد. در قبرستان نباید بر روی قبرهای مردم پا گذاشت و باید از حاشیه‌ها راه رفت. قبرستان مسیحی‌ها بسیار تمیز است. آنان ادب بسیاری دارند و پا روی قبر کسی نمی‌گذارند. عالمان ما باید تربیت دینی را آموزش دهند. آنان بر روی قبرهای خود فرش می‌اندازند. فرهنگ دینی بدون فرهنگ درست و تربیت سالم کارایی

(۵۶)

ندارد.

برخی از طلاب را به قبرستان مسیحی‌ها برده بودم تا برخی مطالب را به آنان آموزش دهم، اما برخی از آنان مدام بر می‌گشتند و پشت سر خود را نگاه می‌کردند. آنان چنین نگاه‌هایی را تجاوز و بی‌احترامی می‌دانند. در آن‌جا هر کس کنار قبر مردهٔ خویش می‌نشیند و گریه و راز و نیاز می‌کند. او می‌خواهد گریه کند و نگاه دیگران به او مزاحم اوست.

برای آن‌که نمونه‌های دیگری از تربیت دینی را گفته باشم برخی از موارد ایذاء مؤمن را بازگو می‌نمایم. ایذاء مؤمن حرام است اما برخی از مصادیق آن حکم حرمت را ندارد و جزو آداب است. به طور مثال، اگر کسی ژست افراد پول‌دار را داشته باشد و به محله‌های فقیرنشین برود، آنان با دیدن وی اذیت می‌شوند و نیز اگر کسی لباس کهنه و مندرس بپوشد و نزد اهل ایمان و وجدان رود، آنان را ناراحت می‌سازد؛ چرا که کمبود وی را می‌بینند. هم‌چنین سیگار کشیدن در جمع ایذایی است که حرام نیست اما بی‌تربیتی است و نیز همسر را به سبب بوی بد دهان ـ که هم‌چون افعی می‌ماند ـ آزار می‌دهد. البته کسی که به دود نزدیک می‌شود مشکلی روانی دارد که باید آن را شناسایی و برطرف نماید. کبوتربازی و پشت بام رفتن نیز همین‌طور است و ایذاء همسایگان می‌باشد اما کمبود شخصیت را می‌رساند و نه حرمت را. انسان نباید محرمات الهی را کوچک نماید و هر حرامی را باید در بستر خود دید و نیز بدی‌هایی را که حرام نیست اما بی‌ادبی و بی‌تربیتی است از حرام‌های شرعی باز شناخت و آن‌ها را با هم خلط ننمود تا حرام‌های الهی آسیبی نبیند. این مسایل را

(۵۷)

باید با اخلاق، ادب، مرحمت و لطف به مردم آموزش داد؛ همان‌طور که قرآن کریم می‌فرماید: «وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ»(۱) که معنای آن مهندسی فرهنگ و بسترسازی برای آن به صورت جمعی است.

گفتیم عمل و رفتار انسان نباید فراتر از عقول مردمان باشد و ریاضت وی نیز نباید اظهار داشته باشد. برای عمل نیز بالا یا پایین بودن آن تفاوت ندارد و آن‌چه به عمل ارزش می‌دهد نیت آن است. خدا رحمت کند مرحوم ادیب نیشابوری را، که از اولیای خدا بودند. ایشان می‌فرمود: برای من گفتن کفایه و صرف هیچ تفاوتی نمی‌کند، بلکه آن‌چه برای من مهم است کسانی هستند که حرفم را می‌شنوند و به آن دل می‌سپرند. گفتن کتاب‌ها پیکر عمل است و حقیقت عمل، نیت انسان است.

گاهی بر اساس غرور و خود بزرگ‌بینی و گاهی نیز بر اساس عوارضی جانبی و غیری، فردی شرور، چند نفر یا جمعیت بسیاری را پریشان می‌کند و گاه یک فرد نکبتی دارد و نکبت وی ناگهان جمعی را به هم می‌ریزد. برای نمونه، او نماز صبح خود را نخوانده است و همین سبب اختلاف و درگیری او با دیگران می‌شود. اگر انسان این موانع را از خود برطرف نماید خداوند چه بسا خیر کسی را به نزدیک‌ترین طریق به او اعطا می‌کند. البته، خیر بعضی به دورترین طریق اعطا می‌شود. ما در این امور که ریزه‌کاری‌های بسیاری دارد دقیق نمی‌شویم، اگرچه کلی آن قابل فهم است، ولی جزیی آن به عکس علوم تجربی، قابل فهم برای امروز ما نیست. برای تقریب این معنا به ذهن باید چنین مثال زد که گاه خداوند

  1. بلد / ۱۷٫

(۵۸)

بهشت را برای کسی، در اختیار نمودن مشاغل فرودین قرار می‌دهد، ولی فرد ناآگاه با زبان بی‌زبانی و ناخودآگاه می‌گوید من از خیر بهشت گذشتم و نمی‌خواهم چنین شغلی داشته باشم، من می‌خواهم برای خود آقا باشم و به بهشت روم. در این صورت، وی با این نیت در واقع مسیر بهشت را برای خود مسدود کرده است؛ چرا که وی تسلیم حق نبوده است. یا در میان ما طلبه‌ها برخی به گفتن درس خارج افتخار می‌کنند و گفتن سیوطی را عار و ننگ می‌دانند. چنین شخصی هرچند نام کار خود را «خدمت» می‌گذارد اما این خدمت، به اقتضای میل و هوس اوست و وی را از مسؤولیتی باز می‌دارد که خداوند پیش پای او می‌گذارد. انسان نباید حتی طریق خیر را برای خود مشخص کند و باید همه چیز را به خداوند بسپارد، ولی این کار سخت است چون نفس آدمی چموش است و این کارها را نمی‌پذیرد.

خداوند گاهی خیر کسی را به نزدیک‌ترین طریق به او اعطا می‌نماید و گاه خیر بعضی را از دورترین طریق به آنان می‌دهد. گاه خیر کسی در این است که به کارها و مشاغلی که از نظر جامعه فرودین است اشتغال داشته باشد و از همان طریق ـ که نزدیک‌ترین طریق است ـ به خیر خود دست می‌یابد در حالی که برخی به سبب داشتن حب نفس، تکبر و غرور راه خود را دور می‌سازند و به مشاغلی که از دید اجتماع برتر دانسته می‌شود رو می‌آورند و راه خود را سال‌ها دور می‌نمایند. نگاه به مقام و موقعیت مشاغل و دل بستن به مشاغل پرموقعیت یا پردرآمد از رسوبات ذهن است. چنین کسی درونی آلوده دارد و برای تطهیر آن به طهارت نیاز دارد.

(۵۹)

داستانی که از مرحوم حاجی سبزواری نقل می‌کنند، وارستگی بسیار ایشان را نشان می‌دهد. وی در زمانی که عالم و حکیم بوده است به مدرسه‌ای در کرمان می‌رود و خادم آن مدرسه می‌شود. او نمی‌خواسته سطحی کار کند یا خراباتی و ریاضتی شود، بلکه وی وقتی از نجف می‌آید، می‌بیند حال و هوای آقایی در وجود او مانده است و اگر چنین بر منبر رود هم خود و هم دیگران را نجس می‌کند و اگر امروز خود را پالایش نکند وقتی بر منبر نشست دیگر نمی‌تواند نفس را رام کند، به‌ویژه که او را حکیم علی الاطلاق می‌گفتند، به همین دلیل به جای آن‌که به سبزوار رود، جای غریبی مانند کرمان را بر می‌گزیند و این‌گونه می‌شود که در تاریخ می‌ماند و نام او تا دامنهٔ ظهور امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) باقی است؛ زیرا نمی‌خواست آقا باشد و خداوند گفت تو که نمی‌خواهی آقا باشی برای آقایی مناسبی! او در غربت کرمان بود که توانست خود را صاف و نفس را پالایش کند و در مدرسه‌ای، نوکر فراشی شد و به هرچه او می‌گفت، چشم می‌گفت! داشتن چنین حالاتی بسیار سخت است! به‌ویژه برای کسی که تا به او بگویند بالای چشمت ابروست به او بر می‌خورد.

طلبه باید در این زمان قدرت تفکر و نوشتن داشته باشد. او باید بتواند فکر کند، طرح بدهد، خوب بنویسد و خوب بگوید. این را حتی با تمرین و به زور هم که هست باید به دست آورد وگرنه تنها هزینه‌ای بر آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) تحمیل نموده است. باید این ضعف‌ها را برطرف کرد وگرنه رفتن شما ثواب دارد. حوزهٔ ما نباید

(۶۰)

حوزهٔ ضعیفانی باشد که چند سبیل کلفت، عرفان آن را بر باد دهند و چند نفری که زیر ابروهایشان را برداشته‌اند فلسفهٔ آن را عقیم سازند. امروز روز رجز خواندن و گریه کردن نیست، بلکه روز عرضهٔ دانش و علم است. حوزه باید طلبه‌هایی تربیت نماید که قدرت اندیشیدن، توان طراحی و تمدن و تحصیل تدین را با هم داشته باشند.

وقت طلبه‌ها با تلویزیون، رادیو، اینترنت، ایاب و ذهاب، میهمانی، شب‌نشینی با رفقا، منبر و غصه یا تلاش برای رزق و روزی گرفته می‌شود. از سویی سبک حوزه‌ها سبک قدیم است و کم‌ترین هم‌خوانی را ندارد. طلبه‌ها بازخواست ندارند و به کسی پاسخ‌گو نمی‌باشند و نظام امتحانی حوزه به‌ویژه امتحانات شفاهی آن بسیار علیل و ناکارآمد است و کم‌تر طلبه‌ای است که برای امتحان ترس، تحقیر و خودکم‌بینی و در امتحان شفاهی موضعی ضعیف نداشته باشد.

در تهران که بودم از منزل تا محلِ یکی از درس‌ها حدود پانزده کیلومتر فاصله داشت و من آن را با دوچرخه طی می‌کردم. نصف این مسیر آسفالت بود و نیمهٔ دیگر آن خاکی. زمستان‌ها این مسیر باتلاق می‌شد و تا ساق پای آدمی در گل فرو می‌رفت و من باید دوچرخه را بر دوش می‌گرفتم. من پیش از اذان صبح حرکت می‌کردم تا به آن درس برسم. وقتی می‌رسیدم خیس عرق شده بودم و آب بود که شرشر از من

(۶۱)

می‌ریخت. کفش‌هایم به طور کامل گلی می‌شد و هرچه بندهای آن را محکم می‌بستم که بیرون نیاید فایده نداشت. آقا از اندرونی می‌آمد و بعضی روزها می‌گفت مطالعه نکرده‌ام. او ناز می‌کرد و گاه زور می‌گفت اما من صبور بودم و خدا را شکر می‌کردم و می‌گفتم ما کار خودمان را کرده‌ایم و باقی را هر چه باشد حاشا به کرمت، ما زورمان به این آقا نمی‌رسد. او روزی در یکی از منبرهای خود از پشتکار من تعریف می‌کرد. وی عارف بود و برای آن‌که مزاحم نداشته باشد در بیابان‌های اطراف شهر زندگی می‌کرد. در واقع او از دست مردم فرار کرده بود. البته من هم با آن‌که بچه بودم اما خیلی استکبار داشتم و حاضر نبودم به هر درسی بروم. در اثر سرمای همان سال‌ها سینوزیت گرفتم و از سردرد آن رنج می‌بردم. سلامت، کیمیایی است که کم‌تر یافت می‌شود و جسم که سالم نباشد روح هم سالم باقی نمی‌ماند.

(۶۲)


 

سیمای ۳

مجاهدت پیرایه‌زدایی

یکی از وظایف بسیار مهم حوزه‌های علمیه در حال حاضر، که رسالتی بسیار سنگین نیز هست و مجاهدت علمی فراوان و تحمل سختی‌های زیاد را می‌طلبد، «پیرایه‌زدایی از معارف و آموزه‌های دینی» است. به عبارت دیگر، حوزه‌ها باید آن‌چه را به نام دین شناخته می‌شود اما دینی نیست و به مرور زمان به متون دینی راه یافته است ـ مانند اسرائیلیات ـ شناسایی نماید تا حجم بزرگی از مبلغان حوزه که گاه کم‌تر تحقیق می‌کنند و بیش‌تر سخن می‌گویند، آن مسایل را به اشتباه در قالب دین تبلیغ نکنند و طبیعت ساده و هماهنگ با فطرت مردم را، که تنها دین را می‌پذیرد نه امور غیر دینی، به مخالفت با دین برنیانگیزانند.

باید دلایل عقلی که از معارف دینی بحث می‌نماید با معیارهای منطقی صحیح، مورد ارزیابی دقیق قرار گیرد و توهمات و خیال‌ها، لباس خردورزی به خود نپوشد و نیز دلایل نقلی با قرآن کریم و فرهنگ دینی به محک گذاشته شود و گزاره‌هایی که با روح و فرهنگ دینی و با قرآن کریم مغایر دانسته می‌شود را عنوان دینی نداد. دین ما حیثیت‌ها و نیز کیفیت بسیار پیچیده، بلند و رسایی دارد که در طول تاریخ و با گذر زمان از

(۶۳)

ناحیهٔ برخی از افراد مغرض یا دوستان ناآگاه پیرایه‌های فراوانی به خود گرفته است. این پیرایه‌ها در روایات تفسیری و دعایی، خود را بیش‌تر نشان می‌دهد و اثر مخرب آن نیز در برخی فتاوا وجود دارد و سبب دین‌گریزی برخی توده‌ها گردیده است. گاه فتوا یا روایتی در برخی از کتاب‌ها وجود دارد که دین به تکذیب آن پرداخته است و روح دینی به هیچ‌وجه، آن را بر نمی‌تابد. ما به چنین مطالبی که از دین نبوده و به دین ورود پیدا کرده است «پیرایه» می‌گوییم.

متخصصان و کارشناسان هر رشته‌ای باید پیرایه‌های موجود در دانش خود را مورد شناسایی قرار دهند. شناخت پیرایه‌های کلامی، فلسفی، عرفانی، تفسیری و فقهی کاری بسیار مهم، سنگین و ضروری است. این کار نخست باید از کتاب‌های مورد تأیید و درسی آموزش و پرورش و آموزش عالی شروع شود و به کتاب‌های حوزوی ختم گردد. در فقه، قاعده‌ای با عنوان «تسامح در ادلهٔ سنن و مستحبات» وجود دارد و همین امر سبب شده است برخی پیرایه‌ها شکل استحباب به خود بگیرد. در حالی که استحباب، حکمی دینی است که در مقام عمل قصد قربت نیاز دارد، از این رو نیازمند دلیل محکم شرعی است.

شناسایی پیرایه‌ها و تقریر دلیلی که با آن به مخالفت برخیزد بسیار سخت و طاقت‌فرسات؛ چرا که گاه پیرایه‌ای، تاریخی هزار ساله دارد و مبارزه با آن، یعنی مبارزه با هزار سال پیشینه که هرچه به پیش می‌رفته، قوی‌تر می‌شده و نفوذ بیش‌تری در روح و جان فقیهان و جامعه می‌یافته است. نقد چنین گزاره‌ای که به نام دین شناخته می‌شود نیازمند بررسی آن

(۶۴)

در طول تاریخ آن و نقد و اصلاح تمامی آرایی است که به آن فتوا داده‌اند و برای آن دلیل آورده‌اند. یکی از این پیرایه‌های شناخته شده «نزح ماء بئر» است. آب چاه به فتوای گذشتگان از علما، هرچند سه وجب و نیم به طول، در سه وجب و نیم به عرض، در سه و وجب و نیم به ارتفاع باشد با افتادن سگی درون آن نجس می‌شده است و در نهایت، علامهٔ حلی رحمه‌الله با آن به مخالفت برخاست و آن را تصحیح کرد.

پیرایه‌شناسی نیازمند بررسی و تحقیق گسترده و قدرت نقد، تقریر، تحلیل و نوآوری و نیز شجاعتی است که بتواند به مخالفت با افراد سرشناس و کتاب‌های قوی برود. برای موفقیت در این راه نیز باید بنیهٔ علمی در رشتهٔ مزبور داشت و به شدت باید از برخوردهای عامیانه و سطحی نسبت به گزاره‌های دینی پرهیز داشت و به زودی و بدون تحقیق لازم و بدون در دست داشتن دلایل درست، شعلهٔ مخالفت را با چیزی که از متن دین دانسته می‌شود نیافروخت که آتش آن بر جان مخالف خواهد افتاد. در این راه باید موضوع احکام را به نیکی شناخت و هیچ‌گاه در پی تحقیق حکمی بر نیامد که موضوع آن برای فرد، مجهول و ناشناخته است و ابعاد و جوانب مختلف آن را در دست ندارد. در منطق می‌گوییم: تصدیق فرع بر تصور است؛ یعنی باید نخست موضوع را تصور نمود تا بتوان آن را حکم داد و تصدیق کرد. در این‌جا نیز نقد فرع بر تحلیل است. باید نخست تحلیل درستی از موضوع داشت و موضوع شناخته شده و حکم آن را مورد بازشناسی قرار داد. نقدی که بر تحلیل تکیه نداشته باشد ارزشی ندارد. در نقد مطلب نیز باید نسبت به شخصیت افراد نهایت ادب

(۶۵)

را رعایت نمود و به هیچ‌وجه به شخصیت کسی صدمه‌ای وارد نیاورد و از ترور شخصیت‌ها باید به شدت پرهیز داشت که با روح علمی منافات دارد. در بحث علمی نباید غرض، کینه و حب و بغض را دخالت داد. لزوم حفظ حرمت عالمان دینی بر جای خود محفوظ است و نباید آن را با اشتباه علمی آن‌ها خلط کرد و به جسارت و هتک حرمت رو آورد. نقد، باید نسبت به دانش افراد باشد، نه نسبت به شخصیت آنان. سقیم یا عقیم بودن مطالب علمی ربطی به شخصیت آنان ندارد و علم متعلق به تمامی افراد جامعه و سرمایه‌ای ملی و همگانی است. برای نمونه، کتاب رسایل مرحوم شیخ انصاری رحمه‌الله در واقع نقدی است بر کتاب قوانین مرحوم میرزای قمی. این کتاب توانست قوانین را کنار زند بدون آن‌که به شخصیت میرزای قمی رحمه‌الله لطمه‌ای وارد آورد و قبر مرحوم میرزای قمی همین امروز نیز زیارت‌گاه افراد است و از آن مراد و شفا می‌طلبند. هم‌چنین نقد مطالب علمی، به معنای هتک حرمت افراد نیست و بزرگی عالمان دینی، نباید سبب عصمت و مانع نقد گزاره‌های علمی آنان شود.

هم‌اینک با نگارش «فرائد الاصول» کتاب «قوانین الاصول» را برای مطالعه باید خواند، نه به عنوان متن درسی، ولی این امر منافاتی با آن ندارد که صاحب مشکل به کنار قبر مرحوم میرزا رحمه‌الله رود و برای او قرائت قرآن کریم و فاتحه داشته باشد و از خداوند مغفرت و رفع مشکل خود را بخواهد. وارد آوردن اشکال و نقد علمی به کسی، دلیل بر بی‌حرمتی به او نیست. این جامعهٔ بسته است که از نقد درست و علمی بزرگان خود ناراحت می‌شود و میان شرط ادب و تعصب بی‌جا خلط می‌نماید و با

(۶۶)

پنهان داشتن اشکالات علمی، خود را در معرض خطر، توقف و رکود علمی و ایستاری و عدم پیشرفت قرار می‌دهد.

حوزه، افزون بر زدودن پیرایه‌ها از داشته‌های خود، باید بر فلسفه و کلام و نیز عرفان‌های مطرح در دنیا احاطه داشته باشد و آن‌ها را مورد نقد و بررسی قرار دهد.

هم‌چنین نباید بدون دلیل درست و تحقیق عمیق، سخنی را به کسی نسبت داد و با عجله و یا با حب و بغض نسبت به او قضاوت داشت. نقد، باید همواره منصفانه و همراه با ادب باشد. همان ضرب المثل معروف که: «برادری پابرجا، این بزغاله‌ها هم یکی هفت شاهی».

از سوی دیگر، قرآن کریم با عظمت و شگرفی که دارد و بحار الانوار و روایات دیگر نیز در اختیار ماست و مبانی اخلاقی، اجتماعی، روان‌شناسی، سیاسی و دیگر دانش‌ها در آن بسیار است که به صورت بِکر و دست نخورده در آن می‌باشد و نیازمند استنباط و استخراج است و از آن در هیچ زمینه‌ای مورد بهره‌برداری قرار نگرفته است و به دست آوردن آن، نهضتی علمی و فکری را در دنیا سبب می‌شود. اما هم‌اینک با انبوه آن بحث‌ها، این سخنان موسیوهای خارجی است که در متون و جزوات دانشگاهی تدریس می‌شود. جوانان دانشگاهی که به دقت سخنان فلاسفه، متفکران ونظریه‌پردازان غربی را پی‌گیر می‌شوند اگر بدانند در مسایلی که می‌خوانند نظریات بسیار دقیقی در متون دینی وجود دارد آن را به سبب علاقهٔ مذهبی که دارند بیش‌تر مورد تحقیق قرار می‌دهند، اما کاستی‌های مراکز علمی سبب شده است این مهم هیچ نماد و نمودی

(۶۷)

نداشته باشد.


 

آفت کتاب‌محوری حوزویان

از نقدهایی که بر نظام علمی حوزویان وارد است عادت «کتاب‌محور بودن» در نظام آموزشی است. طلبه‌ها چند سال وقت می‌گذارند تا کتابی را بخوانند و سپس آن را مباحثه می‌کنند و بعد از چند سال نیز ممکن است بر تدریس همان کتاب‌هایی که خواندند همت نهند. اگر این روحیهٔ انقیاد و انفعال نسبت به کتاب‌های موجود، از حد متعادل خود بگذرد مضر است و مانع از آن است که فرد ذهن خود را بر مسأله‌ای متمرکز کند و آن را تحلیل و تقریر نماید و بر آن نقد وارد آورد و نقاط قوت و ضعف آن را بشناسد و ذهن را به فکر و تلاش وا دارد. روحیهٔ کتاب‌خوانی، قرائت و امتحان اگر تعادل نداشته باشد عمر طلبه را ضایع می‌سازد و او را مصرفی صرف تربیت می‌کند، نه نیروی زایا و تولیدگر. گویی او هاردی سخت است که تصورات و تصدیقات دیگران را نگاه‌داری می‌کند. هارد و حافظه‌ای که به مراتب ضعیف‌تر از حافظهٔ یک رایانه عمل می‌کند. چیرگی چنین روحیهٔ مصرفی، هیچ کاربرد و فایده‌ای برای فرد و جامعه ندارد و تنها به تضییع اموال امام و حقوقی که در این رابطه می‌گیرد می‌انجامد و نفس طلبه را نیز بیمار می‌سازد و او را از تکامل روحی باز می‌دارد.

خواندن و مطالعهٔ کتاب، به‌تنهایی هنر نیست. هم‌اینک طلبه‌ها در طول ده سال فقط کتاب‌های مقدمات تا سطح عالی را می‌خوانند و آن را با

(۶۸)

جزوه امتحان می‌دهند و نمره‌های خوبی نیز می‌گیرند، اما آن‌چه حایز اهمیت است قدرت تحلیل گزاره‌های این کتاب‌هاست. در درس خارج نیز به نوشتن دفترچه‌ای که درس خارج استاد در آن نت‌برداری شده است بسنده می‌شود. طبیعی است در چنین نظامی اگر کتابی نیز نوشته شود تکرار مکررات کتاب‌های پیشینیان است و نوآوری خاصی، جز در برخی موارد که در پردازش عبارت وجود دارد، دیده نمی‌شود.

طلبه باید باور کند وقت وی برای تحقیق و نوآوری است و او باید تمرین کند و ریاضت کشد که صاحب فکر و دارای قدرت اندیشه شود و بتواند فکر کند و بنویسد. گاه انسان باید ده ساعت فکر کند تا بتواند یک خط گزاره بنویسد تا با مبانی منطقی، هم از لحاظ صورت و هم از لحاظ ماده سازگار باشد و به‌ویژه نقدی محتوایی بر آن وارد نباشد.

اگر عبارت با پشتوانهٔ فکر و اندیشه نگارش یابد، ماندگار می‌شود. نویسنده‌ای ممکن است در باب یک موضوع چندین جلد کتاب بنویسد ولی با مرگ نویسنده، آن کتاب نیز به محاق می‌رود و نویسنده‌ای دیگر ممکن است کتابی پالتویی را به نگارش در آورد که در تاریخ به یادگار بماند. عالمی مانند آقا ضیاء رحمه‌الله مقالات کوچکی در باب اصول و با عبارات مغلق می‌نویسد، اما این کتاب جاودانه است؛ چرا که چکیدهٔ اندیشه و کار مغز اوست که بر کاغذ آمده است.

خواندن کتاب‌های حوزوی لازم است اما این کار دوره‌ای دارد و باید در دوره‌ای پنج ساله به اتمام رسد، نه آن‌که تمام عمر جوانی طلبه را به خود مشغول دارد که در این صورت روحیهٔ او منفعل و بسته می‌شود و

(۶۹)

خاصیت زندگی و زنده بودن را از مغز او می‌گیرد و آن را فسیل می‌سازد.

طلبه باید اصل و سبک کار خود را بر اساس تقریر، تحلیل و نقد بنا نهد و هیچ‌گونه اهمال، اجمال و سستی در این کار نداشته باشد. هم‌چنین باید کار خود را بر پایهٔ تعاون با دیگران قرار داد و تفکر بر روی مسایل باید در حوزه همگانی و با مشورت با بزرگان و آنان که این راه را رفته‌اند باشد تا نتیجه‌ای مطلوب از آن به دست آید.

یکی دیگر از کارهایی که باید انجام گیرد تهیهٔ نمایه‌ای از اشکالات و شبهات مطرح در هر مسأله و رشته‌ای است و هر کس نیز خودش باید اشکالات و نقدهایی که به نظریات موجود دارد یادداشت نماید و با تعیین درجهٔ ضرورت پرداختن به آن، نخست شبهاتی را که دارای اولویت اولی است مورد تحقیق قرار دهد و سپس به امور ثانوی و فرعی بپردازد.

این کار نیازمند فکر، پژوهش، تحقیق و نوآوری متناسب با حوزه‌های شیعی است و این مهم با تقلید از گذشتگان یا جامعهٔ غرب سامان نمی‌یابد.


 

آسیب استبداد علمی

از مشکلاتی که در برخی مراکز علمی وجود دارد و سبب دین‌گریزی افراد جامعه و به‌ویژه جوانان می‌شود، داشتن روحیهٔ استبداد است. البته روحیهٔ استبداد ریشه‌ای تاریخی دارد و از حکومت چند هزار سالهٔ شاهان در این مملکت ناشی شده است و برخی نیز به صورت

(۷۰)

طبیعی، چکیدهٔ آن روحیه هستند. من از استبداد بسیار تنفر دارم. اگر به من بگویند فلانی دین ندارد، این‌قدر ناراحت نمی‌شوم که بگویند او مستبد است! شاهان قلدر این مملکت زورگویی را در صلب همه ریخته‌اند و این آسیب در برخی بسیار به چشم می‌آید. این در حالی است که در حوزهٔ علمیه، که همهٔ طلاب و روحانیان فرزندان امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) دانسته می‌شوند، همه باید با هم تفاهم، مرحمت، محبت داشته باشند و از همه مهم‌تر حرمت یک‌دیگر را پاس بدارند. من حاضر نیستم هزار جلد کتاب نوشته شود اما در آن نسبت به کسی کم‌ترین بی‌حرمتی شود، چون این کتاب‌ها آن‌قدر اهمیت ندارد که به کسی توهین شود. گاه من به بچه‌هایم که سر سفره نشسته‌اند می‌گویم: اول بدهید من بخورم که اگر شما ناخلف شدید دلم نسوزد و بگویم من حتی غذایم را اول به تو دادم و خوردی و حالا قدر مرا نمی‌دانی! او آب و نان خودش را خورده است. باید یاد بگیریم نسبت به کارها اصرار نکنیم و اجبار و استبداد نداشته باشیم؛ هرچند حق با ما باشد. مگر بناست همهٔ افراد جامعه تمامی حرف‌های ما را گوش بدهند! اگر کسی چنین فکری داشته باشد و مدام تذکر و پیغام دهد اشتباه می‌کند. اگر کسی چنین توقعی داشته باشد که دیگران باید همهٔ حرف‌های او را چه در خانه و خانواده یا در جامعه گوش دهند به خاطر آن که وی درسی خوانده و ملا شده است یا دو سال و اندی بالاتر یا بزرگ‌تر است، نباید انتظاری جز دعوا داشته باشد، چون هیچ‌کس، هیچ‌گاه به تمامی حرف‌های دیگران گوش نمی‌دهد.

(۷۱)

بزرگ‌ترین مشکل اخلاقی که علم و دانش با آن روبه‌روست استبداد و خودبزرگ‌بینی است. ما حتی در خانواده و زندگی شخصی خود نباید زور بگوییم و دیگران را اذیت و آزار کنیم یا در حق آن‌ها اجحاف روا داریم و مزاحم دیگران شویم و اعتقاد خود را به دیگران تحمیل کنیم. اگر به این‌ها اهتمام داشته باشیم، بسیاری از نزاع‌ها می‌خوابد.

هم‌چنین باید یاد بگیریم دعوا نکنیم و عصبانی نشویم و در کارهای خود، حتی نسبت به زن و بچهٔ خود اصرار و سپس اجبار نداشته باشیم. نباید گمان کرد آن‌چه ما می‌فهمیم خیر و صواب است و آن‌چه دیگران می‌گویند اشتباه مطلق است. اگر خداوند بخواهد آرای کسی کارایی نداشته باشد، وی هرچه هم زحمت بکشد بی‌نتیجه است. عالمان فراوانی در فقه کتاب نوشته‌اند ولی این «المکاسب المحرمهٔ شیخ انصاری است که باقی مانده است و شاید علت آن نیز صفای مضاعف شیخ بوده است. چرا در میان تمامی کتاب‌های دعا تنها «مفاتیح الجنان» شیخ عباس قمی است که جاودانه دست به دست در هر خانواده‌ای وجود دارد. ما باید یاد بگیریم دیگران را اذیت نکنیم و زور نگوییم و حتی به کسی بی‌حرمتی نداشته باشیم وگرنه تمامی زحمات ما تلف می‌شود و هدر می‌رود.

(۷۲)


 

سیمای ۴

معضلات درس‌های دورهٔ سطح

حوزه‌های علمیه(۱)

در این‌جا به بررسی تفاوت میان دروس سطح با درس خارج می‌پردازیم. نخستین تفاوت اصلی و ریشه‌ای درس سطح با خارج در این است که در دورهٔ سطح حوزه، بیش‌تر به تصور مطالب توجه می‌شود؛ آن هم نه تصوری سطحی، بلکه به صورت عالی. فهم متن در این دوره بسیار مهم و رکنی بنیادین است و طلبه باید بتواند مطالب را با عبارات تطبیق کند. کتاب‌های «الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة» در فقه و «کفایة الأصول» در اصول فقه از سخت‌ترین متن‌ها در این دوره است و فهم آن مبادی بسیاری را می‌طلبد. چیرگی و تسلط بر ادبیات که باید در دورهٔ مقدمات فراهم شده باشد در دورهٔ سطح بسیار کارآمد است و کسی که در ادبیات ضعیف باشد به طور علمی نمی‌تواند مجتهد باشد و چنین فردی نه تنها از تحلیل روایات باز می‌ماند، بلکه در فهم عبارات

  1. متن زیر ویراستهٔ مصاحبه‌هایی است که از طرف معاونت پژوهش حوزه در تاریخ ۲۷/۱ و نیز ۱۲/۲ و ۱۸/ ۴/ ۱۳۸۷ انجام گرفته است.

(۷۳)

کفایه و مکاسب نیز دچار مشکل می‌گردد. هیچ گاه از معلومات، محفوظات و داشتن انباشته‌ای از عقاید، افکار و اقوال دیگران و بیان طوطی‌وار آن قدرت استنباط زاییده نمی‌شود. برخلاف کسی که بر ادبیات مسلط باشد که هر کتاب عربی را به‌خوبی تبیین و تحلیل می‌کند.

یکی دیگر از دانش‌های اساسی در این دوره، داشتن منطقی قوی است که در ایجاد قدرت نقد و تحلیل تأثیر بالایی دارد و کسی که ادبیات و نیز منطق قوی دارد توان طراحی بیان و عبارت‌پردازی را می‌یابد. خداوند رحمت کند مرحوم آقای شعرانی را، من از ایشان پرسیدم عالم به چه کسی می‌گویند و ایشان فرمود آنان که حرف می‌زنند عالم نیستند، بلکه فقط منبری هستند، عالم کسی است که بتواند از روی عبارت تحلیل و نظریه‌پردازی داشته باشد. به هر روی، در دورهٔ سطح، هدف عمده داشتن تصوری صحیح از مبادی است و تا کسی در تصور، قوی نباشد، در تصدیق و تحلیل، نمی‌تواند چیزی بگوید و حکمی دهد و دورهٔ سطح عهده‌دار آموزش تصور درست آن مبادی است که در شکل‌گیری قدرت استنباط و قوهٔ قدسی اجتهاد نقش دارد.

آموزش در این دوره جمع چند دانش اعم از صرف، نحو، معانی، بیان و منطق است که در حال حاضر در دورهٔ مقدمات گذرانده می‌شود و چیرگی بر آن در دورهٔ سطح لازم است و سپس داشتن درکی درست از مسایل اصول و فقه است. کتاب‌هایی که گذشتگان ما در این زمینه نوشته‌اند بیش‌تر به معما و لغز شبیه است و فهم و فقه عبارات آن برای ادیبان عرب نیز مشکل است. طلبه‌ای که دورهٔ سطح را گذرانده است

(۷۴)

باید در تصور مطلب مشکلی نداشته باشد. متأسفانه، هم‌اینک مراکز علمی در این جهت دچار آفت و آسیب شده و برخی طلبه‌ها در داشتن تصوری درست از مطالب علمی بسیار ضعیف هستند و نمی‌توانند متنی به فارسی یا عربی بنویسند و ادبیاتی که خوانده‌اند به آنان قدرت عبارت‌پردازی نداده است، بلکه بدتر گاه می‌شود که حتی در تبیین معنای عبارت‌های دیگران نیز ناتوان هستند و نمی‌توانند گزاره‌های علمی کتاب‌ها را از لحاظ ساختار منطقی آن تحلیل کنند و به تجزیه و ترکیب آن راه یابند و بدتر آن که همینان در امتحانات حوزه نمره‌های خوبی می‌آورند و خود نیز به خوبی و به نیکی می‌دانند که خواندن آنان و نمره‌ای که گرفته‌اند ارزشی ندارد و این نمره‌ها نمایان‌گر موقعیت علمی آنان نیست. نمره‌های آنان مثل گواهینامه‌ای است که تازه راننده‌ها می‌گیرند و آنان خود می‌فهمند هنوز راننده نیستند.

این ضعف علمی به طلبه‌ها باز نمی‌گردد، بلکه مشکل یاد شده لزوم تغییر و تحول در نظام آموزشی را خاطرنشان می‌شود؛ زیرا می‌رساند با شرایط زمان و مکان فعلی سازگاری ندارد. اساتید دورهٔ سطح نیز که همهٔ ظرایف و ریزه‌کاری‌های کتاب‌های آن را بیان دارند دچار افول هستد. شرح لمعه کتابی است که کم‌تر کسی در فهم آن دچار مشکل نشود. شرح لمعه از کتابی مانند «مقامات حریری»، «مطول» و «سیوطی» سخت‌تر است. هم‌اینک اساتیدی که بر عبارات این کتاب‌ها چیره و مسلط باشند به ندرت یافت می‌شوند. یعنی همان‌طور که «هیأت بطلمیوس» و «خلاصة الحساب» از حوزه‌ها منسوخ شده است، استادی

(۷۵)

که بتواند این کتاب‌های فنی را بگوید، فراوان نیست. به تعبیر دیگر کتاب‌هایی که در دورهٔ سطح خوانده می‌شود با توجه به آن‌که استاد آن را به حقیقت و آن گونه که در ذهن نویسنده بوده است تبیین نمی‌کند، برای دورهٔ سطح نیست و در سطح مقدمات آموزش داده می‌شود.

البته، طلاب نیز وقتی به دورهٔ سطح وارد می‌شوند در فراگیری دروس این دوره کند می‌شوند؛ چرا که در پی ازدواج و تشکیل زندگی می‌باشند و خود باید به تنهایی بر مشکلات مادی خویش فایق آیند؛ چرا که به صورت جدی از آنان حمایتی نمی‌شود. طبیعی است طلبه اگر در چنین فضای باری به هر جهت حرکت کند، به درس خارج که می‌رسد چون تصور درستی از مطالب ندارد، نمی‌تواند قوهٔ استنباط و اجتهاد در مسأله‌ای داشته باشد و همان را می‌گوید که دیگران گفته‌اند؛ با این تفاوت که آنان می‌دانستند چه می‌گویند و تصوری از مسایل داشته‌اند و چیزی گفته‌اند و این فرد هیچ فنداسیون محکم و تصوری از مطالب ندارد و چیزی می‌گوید و چه بسا خود را نیز استاد می‌داند و تنها چیزی که او دارد تزلزل و تذبذب در مطالب است. خدا رحمت کند مرحوم آقا شیخ محمد باقر کمره‌ای را، ایشان مجسمهٔ دانش و علم بود و ما خدمت ایشان می‌رسیدیم. البته بچه بودیم. روزی طلبه‌ای خدمت ایشان آمد و گفت: «آقا می‌خواهم سیوطی بخوانم. چه کار کنم؟» ایشان فرمودند: «شما کتاب جامع المقدمات را خوانده‌ای؟» عرض کرد: «تمامی آن را خوانده‌ام.» آن طلبه می‌خواست کسب تکلیف کند. ایشان جامع المقدمات را آورد و به او گفت: «بخوان.» آن طلبه چند سطری را خواند. ایشان به او گفت: «شما

(۷۶)

می‌خواهی طلبه باشی یا می‌خواهی مثل الان باشی؟» او گفت: «آقا مگر تفاوتی دارد؟» گفتند: «بله، اگر می‌خواهی همین‌طوری و مثل منبری‌ها باشی که بدون کتاب چیزی می‌گویند، نیازی نداری سیوطی بخوانی، اما اگر می‌خواهی طلبه و عالم بشوی، این مقدماتی که خوانده‌ای به درد نمی‌خورد، باید دوباره جامع المقدمات را بخوانی.» ببینید این مرد حکیم چه کسی را «عالِم» می‌داند. منبری شدن نیازی به تلف کردن عمر و خواندن این کتاب‌ها ندارد اما کسی می‌تواند عالِم شود که این کتاب‌ها را با دقت بخواند.

کسی که دورهٔ سطح را به‌خوبی نگذرانده باشد، اگر به درس خارج برود، هیچ فایده‌ای برای او ندارد و تنها عمر خود را که نفس به نفس و لحظه به لحظهٔ آن به حضرت صاحب الامر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) تعلق دارد تضییع می‌کند.

از سویی، مطالبی که در کتاب‌های سطح و نیز در دروس خارج گفته می‌شود با جامعهٔ فعلی ما منطبق نیست و نظام آموزشی حوزه در گزینش مطالب نیز مشکل دارد. مطالب گفته شده در این دوره چندان مفید و کاربردی نیست و دارای ساختاری زیر بنایی نمی‌باشد. دورهٔ سطح با آن‌که کتاب دارد اما ساختار آموزشی ندارد و با زمان و مکان فعلی سازگار نیست و طلبه‌ها را از درون سست و بدون انگیزه می‌سازد و آنان را بعد از چند سال مأیوس و خسته می‌نماید و تمامی دروس را تکرار قبل می‌داند؛ برخلاف طلبه‌ای که مقدمات و سطح را به‌خوبی می‌گذراند و ذهنی تحلیل‌گر می‌یابد و انگیزهٔ وی در هر روز و با هر پیشرفت افزون می‌شود.

(۷۷)

این مغز جوال و تحلیل‌گر است که تا سخنی را می‌شنود به نقد و تحلیل آن رو می‌آورد و به‌راحتی چیزی را نمی‌پذیرد. آن هم نقد درست و منطقی که بر پایهٔ اصول و قواعد علمی باشد، نه هوا و نفس.

طلبه‌های امروز حتی بر مطالب کتابی که آن را در طول چند سال می‌خوانده‌اند احاطه ندارند و نمی‌دانند فلان مطلب در کجای کتاب قرار دارد؛ برخلاف طلاب گذشته که وقتی نیاز داشتند به مطلبی مراجعه کنند می‌دانستند کجاست و تا کتاب را می‌گشودند آن مطلب را می‌آوردند و نیاز به مراجعه به فهرست یا جستجو و سرچ رایانه‌ای نداشتند. این امر اشراف و احاطهٔ آنان را بر مسایل کتاب می‌رساند. آنان وقتی می‌خواستند بر روی مسأله‌ای تحقیق کنند منابع آن را به‌خوبی می‌شناختند و می‌دانستند در هر دانشی و در هر کتابی در کجا از آن سخن گفته شده است. این‌گونه بوده است که کتاب‌های گذشته گاه به فهرست‌نویسی و حتی شمارهٔ صفحه و پاورقی نیازی نداشته است. حتی آنان بر این عقیده بودند کتابی که با حروف الفبا نوشته می‌شود نباید عدد که برای دانش ریاضی است وارد آن شود و تنها با حروف ابجد کار می‌کردند. در گذشته‌های دور وقتی علما می‌خواستند به هم‌دیگر نامه بنویسند، اگر قصد توهین و بی‌احترامی به دیگری را داشتند، عبارات را با اعراب و زیر و زبر می‌آوردند یا آن را با نقطه می‌آوردند کنایه از این که شما متوجه نمی‌شوی، بر خلاف کسی که عالم باشد و هر لفظی را بدون اعراب و نقطه می‌تواند بخواند و با توجه به معنا میان «پسر» با «بشر» و «نشر» تفاوت گذارد.

رفع این مشکلات به نظر من، هم ممکن است و هم آسان، ولی این کار

(۷۸)

بر عهدهٔ یک فرد نیست، بلکه کار یک نظام منسجم است. برای رسیدن به این نظام نیز حوزه باید نخست چهره‌های علمی را شناسایی کند و به آنان بها و ارزش دهد و تدوین متون علمی را به آنان واگذار کند. کار فردی در این حوزه به هیچ وجه جواب نمی‌دهد و تک‌نگاری‌هایی که در این زمینه انجام شده تنها کم کردن متون گذشته است، نه نگارشی نو با محتوایی جدید و به‌روز. بر متن رسائل خط کشیدن و حذف کردن برخی مطالب و تلخیص آن، راه حل مناسبی نیست. حتی کتاب‌هایی مانند «بدایة الحکمة» و نیز «نهایة الحکمة» مرحوم علامه نیز خلاصه‌ای از منظومه و اسفار است و برای متن درسی مناسب نیست؛ همان‌گونه که متن اسفار و نیز منظومه برای تدریس در فلسفه مناسب نیست و به کار جهان علمی امروز نمی‌آید و برخی گزاره‌های آن بیش‌تر صبغهٔ کلامی و عوامی دارد تا رنگ و روی فلسفه و دقت عقلی. موضوع بسیاری از بحث‌ها توسط دانش‌های جدید از رأس برداشته شده است و در این کتاب‌ها در واقع سر بی‌صاحب می‌تراشند و مثل آن است که از نقره‌های احمدشاه بحث شود که دیگر حتی در عتیقه‌فروشی‌ها نیز پیدا نمی‌شود.

در درس‌های سطح گفته می‌شود در ابتدای سال، برای نمونه اگر در درسی صد نفر جمع می‌شوند در وسط سال این تعداد به چهل نفر می‌رسد و امتحانات با جزوه و دفترچه گذرانده می‌شود. این امر افول دروس سطح را می‌رساند. برخی از طلبه‌ها به اساتید قدیمی بیش‌تر اعتقاد دارند و سی دی درس‌های آنان را می‌گیرند و صوت سی دی را بر دم استاد ترجیح می‌دهند؛ چرا که به دانش برخی از استادهای امروزی

(۷۹)

اعتقادی ندارند. کتاب‌های دورهٔ سطح علمی و سنگین است. البته علمی به معنای این‌که دارای معما و لُغَز است و مثل علوم مربوط به اجنه نیست که کسی باید با جن حشر و نشر داشته باشد تا آن را دریابد؛ مگر آن‌که کتاب‌های آن بازنویسی شود. طلبه‌ای که از چنین سطحی می‌گذرد در درس خارج نمی‌تواند به اجتهاد و توان استنباط برسد.

در گذشته می‌گفتند کسی که به کتابی حاشیه می‌زند از لحاظ علمی باید خود را افضل و برتر از متن‌پرداز بداند، وگرنه از لحاظ شرعی اشکال دارد. هم‌چنین کسی که استاد را می‌پذیرد و کتابی را درس می‌دهد باید خود را افضل از نویسندهٔ متن و شارح آن کتاب بداند وگرنه تدریس وی از لحاظ شرعی اشکال دارد. خدا رحمت کند آقای شعرانی را، ما در محضر ایشان بودیم و کتابی را که برای یکی از آقایان بود به ایشان دادند. ایشان به این کتاب نگاهی کرد و آن را چند متر آن طرف‌تر پرت کرد. ایشان ارسطویی بود و به هیچ وجه آدمی معمولی نبود؛ هرچند به صورت معمولی زندگی کرد و به صورت معمولی دفن شد. من حساس شدم و آن کتاب را دیدم. در آن کتاب به نام فقه، چیزهایی را سر هم کرده بودند. من بعدها تمام آن کتاب را خواندم. دیدم آیت‌اللّه شعرانی این کتاب را با آن‌که منتسب به آقایی بود چنین پرت کرده است. وی بسیار حکیم و سریع الانتقال بود.

در گذشته بیش‌تر عناوین حوزوی «حجت الاسلام» یا «ثقة الاسلام» بوده و کسی به «آیت اللهی» نمی‌رسید و می‌گفتند این عنوان برای حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام و برای حضرات معصومین علیهم‌السلام است. آنان به

(۸۰)

کسی «حجت الاسلام» می‌گفتند که بتواند شبهات و اشکالاتی را که به حوزهٔ معارف و احکام دینی می‌شود پاسخ گوید و از آن دفاع نماید. چنین کسی را «حجت دین» می‌دانستند؛ یعنی کسی که باید پاسخگو باشد و از حریم دین در برابر کفار، معاندان، یهودیان و نصرانیان و دیگر ادیان و ملل دفاع نماید. کسانی که به این مقام رسیده‌اند نیز محدود و چهره‌هایی مشخص هستند. محدث بزرگی مانند مرحوم کلینی به «ثقة الاسلام» مشهور است. عنوانی که هم‌اینک به نوطلبه‌ها گفته می‌شود.

در گذشته چنین نبود که هر کس به اجتهاد می‌رسید درس خارج بگوید، بلکه تنها کسانی درس خارج می‌گفتند که ادعای اعلمیت داشتند و می‌توانستند تمامی اقوال موجود را بررسی و نقد نمایند و آن را بر زمین بزنند. آنان برای مجتهدی که اعلم نبود گفتن درس خارج را روا نمی‌دانستند، اما هم‌اینک گفتن درس خارج رایج و دارج شده و حوزه بالا رفتن شمار دروس خارج را نشانهٔ بالندگی خود می‌داند و به آمار بالای آن افتخار می‌کند؛ در حالی که در حوزه‌های علمیه این کیفیت است که کارایی دارد، نه کمیت. می‌توان این واقعیت را چنین تحلیل کرد که در این زمان هرچه علم رو به افول می‌رود و سیر قهقرایی می‌یابد صاحبان ادعا بیش‌تر می‌شوند؛ همان‌طور که هر چه تقوا و قداست کم‌تر شود، مدعیان معنویت و عرفان بیش‌تر می‌شوند. این بلا و آسیب برای حوزه‌های علمی بسیار خطرناک است.

همان‌گونه که گذشت هم‌اینک برخی طلاب بهره بردن از سی دی اساتید گذشته را بر حضور در درس ترجیح می‌دهند؛ چرا که می‌دانند

(۸۱)

بعضی از اساتید وی جزوه‌ای فارسی را خوانده‌اند و می‌خواهند بر اساس شرحی فارسی درس بگوند؛ شرحی که طلبه خود می‌تواند با مطالعهٔ آن به محتوای آن دست یابد؛ این در حالی است که درس گفتن در حوزه به معنای داشتن معدل بیست در آن کتاب است و اگر کسی جایی از کتاب را نداند درست نیست استاد آن کتاب گردد.

هم‌چنین میان درس و شهریه باید تفکیک قایل شد و درس را وظیفهٔ طلبه و شهریه را حق همسر و فرزند او دانست و همسر و فرزند او را برای کاستی طلبه تنبیه نکرد. آقایی شهریه می‌داد و شرط گرفتن آن را این گذاشته بود که طلبه‌ها مکاسب را خوانده باشند. روزی یکی از طلاب از من پرسید حاج آقا جایز است من از او شهریه بگیرم؛ چرا که نیاز دارم، اما مکاسب را تمام نکرده‌ام. به او گفتم هیچ اشکالی ندارد؛ چرا که خود او مکاسب را نمی‌داند و ید ندارد تا بتواند چنین شرط‌هایی بگذارد. این شهریه حق زن و فرزند تو هست.

حوزه باید نظام و سیستم مدرنی پیدا کند که نه تنها کشوری به پهنای جمهوری اسلامی، بلکه دنیای تشیع و نیز فراتر از آن را به خود جذب نماید . مسیر این راه نیز رجوع به خبرگان و کارشناسان این مسایل و کار جمعی آنان است تا دست‌کم مشکلات دورهٔ سطح برطرف شود.

هر صاحب ادعایی که در این زمینه هست باید امتحان شود. همان‌طور که دنیا برای المپیاد جهانی برنامه دارد و همان‌طور که فوتبالیست‌های ما فینالیست‌هایی دارند که حتی کشورهای اروپایی روی آنها سرمایه‌گذاری

(۸۲)

می‌کنند و آنان را می‌پذیرند، حوزه نیز باید نظامی پیدا کند که صاحبان ادعا مورد شناسایی قرار گیرند تا آنان که پشتوانهٔ علمی ندارند با کارهای آخوندی (که متمایز از طلبگی است) و زرنگی جلو نیفتند و فرصت‌ها را از دست عالمان حقیقی نگیرند و به صرف ادعا جلو نیفتد و مجتهد از غیر مجتهد و معمولی و نابغه از غیر نابغه و مولِّد از غیر نظریه‌پرداز تشخیص داده شود و هر کس در جای خود قرار بگیرد. این کار شدنی است. همان‌طور که شما می‌توانید کتاب‌های علمی را رده‌بندی کنید، عالمان حاضر را نیز می‌توان ترتیب و درجه داد.

عالمان گذشته در دورهٔ خود عالم بوده‌اند و برای زمان ما عالم به حساب نمی‌آیند. اگر ابن‌سینا در زمان ما حاضر شود نمی‌تواند با داشته‌های هزار سال پیش خود چیزی بگوید. هرچند ابن‌سینا فرد نابغه‌ای بوده است و اگر امروز نیز حاضر شود می‌تواند کتابی بنویسد که گروهی را تا هزار سال دیگر بر گرد آن جمع آورد، اما ابن‌سینا با داشته‌های هزار سال پیش خود برای امروز عالم دانسته نمی‌شود و شیخ انصاری رحمه‌الله نیز اگر امروز بیاید دیگر فقیه نیست و باید تقلید کند؛ چرا که موضوعات نوپدید بسیاری آمده که فقه او را ناکارآمد ساخته است؛ هرچند اگر شیخ انصاری در این زمان باشد، باز فقهی را می‌نویسد و ترتیب می‌دهد که تا دویست سال دیگر بر حوزه‌ها حاکم باشد، اما فقه دیروز او دیگر برای امروز کارایی ندارد.

از شأن والای اساتید در نوآوری علمی می‌گفتیم. استادی که نتواند اشکالات کتاب‌ها را تصحیح کند، برتری و امتیازی ندارد و برتری از آن

(۸۳)

کسی است که با نقدهای درست و علمی خود بتواند گامی در جهت ارتقای سطح علمی حوزه‌ها و تولید دانش برداشته باشد و استادی که هرچه می‌اندیشد حتی اشکالی به ذهن وی نمی‌آید کیسه‌ای از معلومات و محفوظات است و ذهن جوال ندارد تا بتواند کم‌ترین اشکال و نقد و تصحیحی نسبت به مطلبی داشته باشد. داشتن ذهن جوال و وارد آوردن نقدهای علمی و منطبق بر قواعد علمی است که مشخص می‌سازد آیا کسی عالم است یا نه، نه تکیه بر محفوظات.

اعتقاد دیگری که دارم لزوم تأسیس دانشگاهی جامع در حوزهٔ علوم دینی است. بر این اعتقاد هستم که این انقلاب نمی‌تواند با مسلمانی فعلی فرهنگ دینی را ماندگار نماید و در جایی به دلیل پیرایه‌های زیادی که در فتواها و معارف فعلی است از لحاظ فرهنگی به بن‌بست می‌رسد اگر تحولی در حوزه‌ها رخ ندهد. البته منظور من بن‌بست سیاسی نیست و این انقلاب با عظمتی که به پشتوانهٔ خون شهیدان دارد از هر لحاظ می‌تواند به قدرت به حرکت سیاسی خود ادامه دهد، اما از نظر فرهنگی خیر؛ چرا که با احساسات پیش آمده است. 

به هر روي باید فرهنگی سالم و فرهنگ درست دینی و شیعی را جایگزین آن فرهنگ نمود که فرهنگ و فلسفهٔ غرب هنوز پشتوانهٔ آن است. این انقلاب احساسی نیازمند تبدیل و دگردیسی به انقلابی فرهنگی و علمی در حوزهٔ علوم انسانی است. البته معنای انقلاب فرهنگی این نیست که چند بازنشستهٔ دنیای سیاست در جایی

(۸۴)

جمع شوند و نامی برای خود بگذارند و بخواهند طرح و برنامه‌ای به مدد چند کارگروه جزیی ارایه بدهند و تصویب کنند، بلکه باید برای تحقق این هدف، دانشگاهی جامع داشت و نیروهایی را در طول چهار سال با روندی علمی و دینی با هدف حذف پیرایه‌ها و آن‌چه که بدون دلیل و مدرک به نام دین شناخته می‌شود تأسیس کرد تا از حریم و آن‌چه به نام دین است به صورت مستدل و محکم دفاع کنند و آن‌چه غیر دینی است اعم از فتوا و معارف را شناسایی و تصحیح کنند. وروردی‌های این دانشگاه نیز باید از طلابی باشند که به درس خارج راه یافته یا از دانشجویانی باشند که دست‌کم مدرک دکترا داشته باشند. آنان در مدت چهار سال به سطحی از دانش دینی می‌رسند که قدرت تشخیص پیرایه‌ها را می‌یابند و این امر مستلزم داشتن توان اجتهاد و استنباط از متون دینی و مستندسازی آن است؛ به‌گونه‌ای که دنیای اطراف خود را نیز بشناسد و آن‌چه را از دین به دست می‌آورد قابلیت اجرایی و عملیاتی شدن داشته باشد؛ چرا که دین باید برای هر دوره‌ای قابلیت عملی شدن داشته باشد و اگر کسی فتاوایی به نام دین داشته باشد که نمی‌توان به آن عمل کرد، آن فتاوا از دین نیست و پیرایه است. اسلام باید بتواند در هر زمانی و با هر شرایطی به طور نسبی قابل اجرا باشد و استنکار عقلی را در پی نیاورد. این که هنوز بعد از گذشت سی سال از انقلاب، دو روز به عنوان عید فطر نماز خوانده می‌شود و برخی در تهران نماز را شکسته و برخی کامل می‌گزارند و معنای بلاد کبیره و نماز مسافر روشن نیست و در حجاب و پوشش اختلاف است و اقتصاد اسلامی تبیین صحیح و عملی ندارد و

(۸۵)

معنای ربا مهمل و غنا مجمل شده است همه از کاستی‌های تحقیق در حوزهٔ دین‌شناسی است. برای اجرایی شدن باید پایه‌ها و گزاره‌های دینی با پیرایه‌ها خلط نشود و تنها آن‌چه را که استناد دارد به عنوان دین نقل نماید. تفاوت عالمان شیعی با دیگر عالمان و دانشمندان نیز در همین نکته نهفته است که عالم شیعی می‌گوید از خود چیزی ندارم و آن‌چه می‌گویم ترجمان سنت و قرآن کریم است، اما دیگر عالمان خود را هم‌چون معصوم، اصل می‌دانند و فرد دیگری را قبول ندارند. ما می‌گوییم بدون داشتن قدرت پیرایه‌شناسی، شأن ترجمانی از دست می‌رود و عالم شیعی نمی‌تواند نظرات خالص دین را باز گوید.

اجتهاد در شیعه به معنای «استفراغ الوسع والفحص و الیأس عن الدلیل» است. محقق دینی تا تمام تلاش خود را به کار نگیرد و به طور کامل تحقیق و بررسی نداشته باشد مجتهد نیست. او باید به جایی برسد که بگوید گمان ندارم زیر آسمان دلیل دیگری بر این مسأله در دست باشد. برخی اجتهادها در دهه‌های گذشته اهمال داشته و تقلید در آن فراوان شده است و یکی از دلایل آن نیز حرمتی است که عالمان برای هم قایلند و از نقد و بررسی نظرات یک‌دیگر چشم می‌پوشند. چنین تقلیدهایی به مرور زمان سبب ورود پیرایه‌ها به دین شده است. هم‌چنین در سده‌های گذشته، نبود نظام سیاسی و دولت دینی که از شیعه حمایت نماید، مسایل اجتماعی و سیاسی دین را به رکود کشانده است. در آن زمان‌ها برای احکام دینی تقاضایی نبوده است تا نیاز به عرضه باشد و به هیچ‌وجه نیاز به تحقیق در این مسایل احساس نمی‌شده است؛ برخلاف

(۸۶)

امروزه که فتوایی می‌تواند چندین هزار نفر را به زندان بفرستد یا آنان را از زندان آزاد نماید. گاهی ما در درس‌های خود می‌گوییم ـ البته خدا از ما درگذرد ـ خوبی کار گذشتگان این بوده است که کسی به آن عمل نمی‌کرده تا آنان را مورد بازخواست قرار دهند یا دست‌کم می‌توانند این بهانه را بیاورند، اما امروز اگر فتوا داده شود، بر اساس آن بسیاری اعدام می‌شوند و مال‌ها و نوامیس مردم جابه‌جا می‌گردد، این‌گونه است که نمی‌شود بدون تحقیق و استناد لازم، فتوایی داد و این‌گونه است که درس خارج باید درس شناخت پیرایه‌ها باشد و آن را یکی از مهم‌ترین اهداف خود بداند.

حوزه باید مرکزی داشته باشد که متن تمامی درس‌های خارج را ضبط کند و در آن‌جا به عنوان یک بانک اطلاعاتی نگاه‌داری نماید و آن را به سرعت جزوه نماید و نظرات شاخص و نو را بر گزیند و آن را برای تمامی مجتهدانی که درس خارج دارند بفرستد تا آنان از دروس هم اطلاع داشته باشند و بتوانند به نقد و بررسی نظرات یک‌دیگر بپردازند و از هم بیگانه نباشند و درس‌ها از حالت تحقیق فردی رفته رفته به تحقیق گروهی سوق پیدا کند. آن‌گاه در پایان آن سال، مجموع نقدهایی که بر یک مسأله شده است جمع‌آوری شود و آن را دست‌کم به صورت الکترونیکی که هزینهٔ کم‌تری دارد در اختیار تمامی طلاب قرار دهند، اما چنین نباشد که نظریه‌ای خام که هیچ‌گونه بررسی علمی نشده است برای طلاب جوان مطرح شود و از آن‌جا که بر روی آن تحقیق بایسته نشده است سبب ویروسی و آلودگی ذهن طلاب شود و درس خارج به جای آن‌که با

(۸۷)

پیرایه‌ها مبارزه کند به نشر پیرایه‌ها پرداخته باشد و در نهایت نیز سبب سرگردانی آنان و به تبع، مردم شده باشد. ما در حوزه دیدیم که کسی چهل سال درس تفسیر می‌گفت، اما حتی یک سطر از آن همه گفته قابل چاپ نبود و تنها ذهن عده‌ای از طلاب را آلوده کرده است، ولی مثل مرحوم علامه طباطبایی قدس‌سره نه درس تفسیر داشت و نه اهل ادعا بود، اما بیست جلد کتاب «المیزان» را نوشت که امروزه نه تنها کتاب شیعه بلکه کتاب المسلمین فی التفسیر شده است. آن فرد چهل سال خالی بندی کرده که استاد تفسیر است و علامه در گوشهٔ خانهٔ محقر خود تفسیری جاودانه نوشته است که برای مسلمانان اعتبار شده است. اگر در آن زمان از علامه به‌درستی بهره برده می‌شد و به ایشان به جای زدن تهمت و افترا، کرسی تدریس داده می‌شد وضع حوزه‌ها به امروز آن کشیده نمی‌شد. عمر چنین افرادی به عهدهٔ صاحبان ادعایی است که کرسی تدریس چنین افرادی را غصب می‌کنند و عمر ایشان را با به حاشیه راندن آنان ضایع می‌کنند. بیش‌تر این مشکلات برآمده از نبود سیستم و بانک جامع علمی و اطلاعاتی است که به طلاب ـ بدون آن‌که به جناح و گروهی وابسته باشد و خطی و گروهی بیندیشد ـ بپردازد. هنوز که هنوز هست مرکزی که با آزاد اندیشی به طلاب اطلاع‌رسانی داشته باشد وجود ندارد. این در حالی است که بسیاری از موضوعات حتی مثل قمار و شطرنج در دنیا دارای بانک‌های جامع اطلاع‌رسانی شده است تا چه رسد به ورزش‌های پرطرفدار مانند فوتبال. ما نمی‌توانیم برای قدسی‌ترین چهره‌های خود که قرآن کریم و حضرات معصومین علیهم‌السلام هستند، آن هم در

(۸۸)

نظامی که دست‌کم خون دویست‌هزار شهید و جوان مردم را با خود دارد کاری بکنیم که با ارزش علمی بالا در جایی ثبت گردد.

اما جای این پرسش است که در نظام فعلی حاکم بر حوزه‌ها، چگونه شاگردی قوی می‌تواند استادی توانمند را شناسایی کند تا بتوانند به مدد هم مسیری علمی که دارای قوت بالایی باشد را رقم بزنند.

برای این کار باید آنان که قدرت علمی دارند از آنان که توان تبلیغاتی صرف دارند بازشناسی شوند و حوزه‌های علمی از حوزه‌های تبلیغی جدا شود. برخی اساتید تنها توان تبلیغی دارند و مصرفی صرف می‌باشند. بعضی توان تحقیقی دارند و گروهی نیز می‌توانند تدریس نمایند.

رشته‌ها نیز باید تخصصی شود. هم‌چنین مراکز تخصصی هر دانشی مشخص باشد. دست کم برای هر دانش، ساختمانی مجزا باشد و تمامی اساتید آن علم در یک مرکز جمع شوند و هر کدام در مدرسی که آن مرکز در اختیار آنان نهاده می‌شود درس بگویند و تا جایی که امکان دارد از پراکندگی دروس جلوگیری شود و همانند دانشگاه‌ها، دانشکده‌ها جدا باشد. همان‌طور که طلافروشان در یک‌جا مغازه دارند و سعی می‌کنند پراکندگی نداشته باشند و کسب هیچ یک نیز مانع دیگری نیست؛ مگر آن‌که کسی به کار خوب شهره باشد که در نتیجه کسب او رونق می‌گیرد. برای هر دانشی نیز بانکی اطلاعاتی تشکیل شود. اگر این کارها برای پنج سال ممکن نیست دست‌کم آن را در بلند مدت اجرایی کنند. در این کار عجله نیز نباید داشت و باید کار را با بردباری فراوان پیش برد تا دنیای

(۸۹)

علمی امروز حوزه‌های شیعی را دست‌کم تا پنجاه سال آینده به عنوان مرکزی علمی بشناسد و آن را جزو بزرگ‌ترین مراکز علمی دنیا ثبت کند.

این کار برای نیروهای حوزه که برخی از آنان دارای انرژی بالایی هستند بسیار لازم است وگرنه اگر یأس و نومیدی گریبان‌گیر آنان شود انرژی بسیار بالا و توان عظیمی که در برخی از این نیروها هست به صورت ضد، انعکاس می‌یابد و برای حوزه و نیز جامعه خطرآفرین می‌شود. طبیعی است این طرح‌های بلند با مدیریت افراد معمولی به سامان نمی‌رسد. لازم هم نیست ده‌ها مؤسسه در قم تأسیس شود. چرا که این مؤسسات نیز هنوز به صورت خانگی کار می‌کنند در حالی که این طرح باید نظام جامع و فراگیری داشته باشد. با تحقق این مهم است که اسلام مدافع پیدا می‌کند و انقلاب اسلامی دارای نظامی دینی می‌شود، نه سیاسی صرف بدون چیرگی فرهنگ دینی و هر طلبه‌ای نیز به کاری وا داشته می‌شود که با طبع، مزاج، سلیقه و توان علمی او سازگار باشد.

هم‌اینک علوم انسانی ضعیف‌ترین دانش‌ها در کشور ماست در حالی که متولی اصلی علوم انسانی حوزه‌های علمیه است. علوم تجربی که متولی آن، دانشگاه‌های ماست، در این نظام بالاترین رشد را داشته است و رشد آن حتی چشم‌های مراکز ناظر علمی را خیره کرده است؛ برخلاف علوم انسانی که در حال حاضر در فهرست نوآوران آن، موقعیتی برای ایران در نظر گرفته نمی‌شود.

نقشی که هم‌اینک هنرپیشه‌ها و ورزشکاران و به‌ویژه فوتبالیست‌ها در جامعه دارند، متفکران حوزهٔ علوم انسانی ندارند و حتی در انتخابات از

(۹۰)

آنان بیش‌تر در رسانهٔ ملی استفاده می‌شود تا از چنین پژوهندگانی و این‌ها همه نشانه‌هایی از افول در دانش‌های انسانی است.

حوزه‌ها اگر توانمند باشند تمامی اقشار جامعه با حرکت یک عالم دینی به راه می‌افتند. فتوای میرزای شیرازی در قضیهٔ تحریم تنباکو مثال زدنی است. این کارها بدون نظام و ساختار نیز محقق نمی‌شود و هر حرکت جزیی که در این زمینه انجام پذیرد چون جزیی و خُرد است توان لازم را برای تأثیرگذاری ماندگار ندارد و چندان مفید یا قدرتمند واقع نمی‌شود. خدا رحمت کند مرحوم آقا میرزا هاشم آملی را، ایشان به من می‌گفت چند بار به آقاي خمینی عرض کردم قم برای طلاب و تحقیق مناسب نیست و شما بودجه‌ای بدهید تا ما بیرون از قم مرکزی علمی راه‌اندازی کنیم و طلاب توانمندی را با خود به آن‌جا ببریم تا بتوانیم برای دین و تحقیق در مسایل دینی کاری نماییم، چند بار به ایشان عرض کردم اما او پاسخی نداد. من با آقا میرزا هاشم آملی مدتی مأنوس بودم و ایشان را خوب می‌شناختم، به ایشان گفتم می‌دانید چرا آقاي خميني جوابی نداد؛ برای این‌که می‌دانست این کار بزرگ از شما بر نمی‌آید و شما پولی می‌گیرید و آن را از بین می‌برید بدون آن که بشود به شما اشکالی گرفت. این کارها در توان یک فرد نیست و باید به صورت گروهی و نظام‌وار انجام بگیرد. در چهل سال گذشته به صورت شخصی در زمینهٔ پیرایه‌زدایی از مسایل دینی و نیز کتاب‌های درسی حوزه بسیار کار کرده و کتاب‌های فراوانی نوشته‌ام اما چون کار فردی است خود را نشان نمی‌دهد و تشکیلات عظیمی می‌خواهد که این کتاب‌ها را ویراستاری

(۹۱)

علمی نماید و نشر آن نیز با هزینهٔ فردی ممکن نیست.

افول در حوزه‌های علمی افزون بر علم، در معنویات نیز وجود دارد که بحث از آن به درازا می‌انجامد و از آن باید در وقت دیگری سخن گفت.

اما در این‌جا لازم است نکته‌ای را خاطرنشان شوم و آن این که باید در زمینهٔ تدوین نقشهٔ جامع و قانون اساسی حوزه‌های علمی، نظریات تمامی عالمان موجود گردآوری و سپس به بررسی نقاط قوت و ضعف هر یک از دیدگاه‌ها پرداخته شود و در برنامه‌ریزی و سیاست‌پردازی و مدیریت حوزه‌های علمیه از جزیی‌نگری به کلان‌نگری حرکت شود و نخست نیز بر اساس دیدگاه‌های مطرح شده، بر امور اجماعی میان عالمان دینی تأکید شود و سپس به اموری پرداخته شود که در آن اختلاف است و از این‌جا نقطهٔ شروع نگارش قانونی اساسی و اجماعی برای حوزه‌های علمیه کلید بخورد. سپس این قانون به دست تمامی عالمان شناخته شده داده شود و هر کس افزونی بر آن دارد، دیدگاه خود را طرح کند و اگر به جایی از آن نیز نقدی دارد آن را مطرح نماید و بر اساس آن به حل و فصل اصول و قوانین آن پرداخته شود تا کار از کارشناسی و خبرویت لازم بهره‌مند گردد و هدف نیز در تهیهٔ این قانون مدون و اجماعی اصلاح ساختار حوزه و نظام‌مند نمودن تمامی فعالیت‌های آن باشد.

در نقل دیدگاه‌ها نیز، هم شخصیت‌های حوزوی اهمیت دارند و هم دیدگاه‌های آنان و باید از تمامی شخصیت‌ها نیز نظرخواهی شود و به جزوهٔ حاضر که به صورت گزینشی از برخی عالمان نظرخواهی شده

(۹۲)

است بسنده نشود. هم‌چنین نظریات مطرح در این مصاحبه‌ها یا نوشته‌ها به صورت موضوعی فهرست شود و موارد تکراری آن حذف گردد اما نام صاحب نظر قید گردد و ارزش‌های حوزه با توجه به سنجش‌های انجام شده به دست آید. انجام این کار بسیار مهم و نیز وقت‌گیر است اما کاری است که باید انجام شود. این گروه نیز انجام این کار را به عهدهٔ دفتر تدوین متون حوزه گذاشتند. البته در این نشست خاطرنشان شد که برخی از مسؤولان فعلی حوزه به جای داشتن نگرشی محتوایی و عمیق، سطحی‌نگر می‌باشند و تدوین قانون جامع حوزه‌ها امری سنگین و کاری محتوایی است که از آنان بر نمی‌آید و این قانون است که می‌تواند به عنوان ستون اصلی ساختار جدید حوزه مطرح شود.

برای نمونه، یکی از مشکلات امروز حوزه کمّی‌نگری و پذیرش بسیار زیاد است که باید محدود شود و از کمّی‌نگری به سوی کارهای کیفی گرایش پیدا کند. بخشی از روحانیت موجود قدرت علمی لازم را ندارند. این عده هزینه‌های بسیاری را بر حوزه‌ها تحمیل می‌کنند و چه‌بسا مانع رسیدن امکانات به کسانی می‌شوند که شبانه‌روز در این حوزه زحمت می‌کشند و از عمر و هوش و حافظهٔ خود در کارهای حوزوی سرمایه‌گذاری می‌کنند، بدون این‌که کسی در حوزه از آنان حمایتی داشته باشد و صاحبان ادعا ـ بدون آن‌که آزمایش شوند و امتحان دهند ـ امکانات را به خود اختصاص می‌دهند. امتحان نیز باید از بالا و از صاحبان ادعا باشد، نه از پایین و طلبه‌های ضعیف که شهریهٔ آنان به اندک بهانه‌ای قطع می‌شود. در واقع این کار ضعیف‌کشی است. کسی که

(۹۳)

ضعیف است، باید خود معترف باشد که ضعیف است. فرهنگ طلبگی این است. خدا رحمت کند مرحوم حاج انصاری که پیرمرد و از منبریان بود. حدیث می‌خواند و مردم را موعظه می‌کرد و چون از دل حرف می‌زد و شامورتی بازی نداشت، مردم با شنیدن سخنان او اهل عمل می‌شدند. خدا رحمت کند ایشان را، روزی از بالای منبر پایین آمد و به دست‌شویی رفت. پیرمرد بود و در این زمینه مشکل داشت. او دوباره وضو گرفت و بالای منبر رفت. مردم هم از جایشان تکان نخوردند. او گفت:«خلق الانسان ضعیفا»(۱). این رسم طلبگی و ساختار سالمی است.

عالم دینی باید مثل دکتر جراح و محل اعتماد و باور مردم باشد. امروزه مردم هشیارتر شده‌اند و ساده نیستند. این صداقت طلبگی است که کارآمد است. کسی که شامورتی بازی در بیاورد، مردم حتی به خوبی‌های او نیز شک می‌کنند تا چه رسد به این‌که با دیدن چهرهٔ او به یاد پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرات معصومین علیهم‌السلام بیفتند.

قانون اساسی حوزه باید به‌گونه‌ای نوشته شود که تربیت یافتهٔ آن مثل حاج شیخ و مثل مرحوم آقای انصاری منبری، نیروی علمی، جراح و نجیب باشد و با افزونی شمار چنین نیروهایی است که افراد ضعیف ولی پر سر و صدا و مدعی صرف به حاشیه رانده می‌شوند، اما امروزه این ضعیف‌ها هستند که نجابت طلبگی را به حاشیه می‌رانند. مرحوم آقا رضا همدانی چنین بوده است. وقتی ایشان پا به سن می‌گذارد، وی که در فقه پهلوانی بوده است و نوشته‌های محکمی دارد، از ایشان مسأله‌ای

  1. نساء / ۲۸٫

(۹۴)

می‌پرسند و جواب آن به ذهن ایشان نمی‌آید، وی بعد از آن می‌گوید تقلید از من جایز نیست؛ چرا که نسیان به من عارض شده است. روحشان شاد. این چنین عالمانی را در برزخ به عنوان عالمان ربانی می‌شناسند. اگر خداوند می‌خواست در این زمان پیامبری داشته باشد، آنان را به پیامبری مبعوث می‌کرد، اما گاهی حتی از مردهٔ برخی کاسبی می‌کنند.

قانون اساسی حوزه باید این هدف را دنبال کند که طلبه‌ها را به انبیا و اولیای خدا شبیه نماید و صداقت و صفا را در میان آنان رواج دهد و نیروهایی علمی و جراح را که دلسوز مردم و پناهگاه آنان باشند تربیت کند. نیروهایی که حتی نقص‌ها و ضعف‌های آنان حسن ایشان دانسته شود. هم‌اینک در کشورهای پیشرفته این فرهنگ حاکم است و حسن و نقص را در کنار هم می‌بینند بدون آن‌که برای شخصیت‌های مشهور خود به ترور شخصیت بپردازند. یکی از رجال سیاسی آمریکا در برنامه‌ای تلویزیونی از «کندی» صحبت می‌کرد. او می‌گفت کندی قدرت حرکت نداشت و با دارو سر پا نگاه داشته می‌شد، اما چنان نبوغی داشت که جامعهٔ آمریکا را اداره می‌کرد و در جنگ سرد توانست بر شوروی غلبه کند. منظور این‌که عیب و حسن او را با هم می‌آورد بدون این‌که به وی نقصی وارد کرده باشد.

ما در این زمان، کتاب «تحریر التحریر» را چاپ کرده‌ایم که متن تحریر آقاي خمینی را بازنگاری می‌کند و نقدهایی را که به آن وارد است مشخص می‌نماید. به ما گفتند چرا به این کتاب حاشیه می‌زنید و آن را نقد می‌کنید؟ گفتم برای این‌که فقیهی مهم‌تر از

(۹۵)

ایشان نمی‌بینم. چون هر چه بر روی کتاب ایشان سرمایه‌گذاری شود می‌ماند و نقد کتاب‌های دیگر خاصیتی برای جامعه ندارد.

گفتیم نگارش قانونی اساسی و جامع و برنامه‌ای مدون و نقشهٔ کاملی که قدرت علمی، نجابت، سلامت و وراثت انبیا را برای طلاب تأمین کند بسیار حایز اهمیت است. باید سلامت چنان در حوزه بالا رود که حتی بیان نقص عالمی به عنوان حسن او تلقی گردد نه آن‌که هر ماجرایی را با هوا، ریا، سالوس، پنهان‌کاری، شامورتی بازی در هم بیامیزند و کسی را هو کنند. در این صورت است که جامعه به روحانیت و به صداقت و معنویت آنان اعتماد پیدا می‌کند. اعتمادی که برآمده از معنویت است و قوت بالایی دارد و مثل اعتماد به یک هنرپیشه یا به

(۹۶)

امکانات و روش‌های پیچیدهٔ تبلیغاتی نیست. مردم نباید حوزه‌های علمیه را مانند فیلم‌ها و هنرپیشه‌ها بدانند. برخی از منبرها هم‌اینک با بازیگری منبری است که رونق یافته است. این‌ها همان چهرهٔ آخوندی است، نه طلبگی که ما میان این دو تفاوت می‌گذاریم. هیچ‌گاه پیامبران و اولیای الهی چنین شیوه‌ای در تبلیغ معارف دینی نداشته‌اند. اگر ما به سوی صداقت و معنویت و دانش گام برداریم حتی در این دوره که دورهٔ اقتدار علم و رسانه‌هاست، عالمان دینی ممتاز هستند و مشابهی برای آنان نمی‌توان یافت؛ زیرا سیرهٔ معنوی و زی طلبگی که همان شیوهٔ زندگی انبیای الهی است پشتوانهٔ ارتباط روحی و عاطفی آنان با مردم است و مردم حقیقت و واقعیت را در چهرهٔ آنان می‌بینند و در سیمای آنان به تماشای حق می‌نشینند نه آن‌که بخواهند فیلم و بازی‌گری نقش حق را ببینند.

تا بدین‌جا گفتیم روند تحول در حوزه‌های علمی اجتناب‌ناپذیر است و خودبه‌خود نیز پیش می‌رود. نکته‌ای که در طرح تدوین قانون اساسی باید به آن توجه داشت این است که حوزه دارای متولیانی است که باید نظر آنان اعمال شود، اما برخی نیز بدون آن‌که صلاحیت لازم را داشته باشند مانع اجرایی شدن برخی از طرح‌هایی که به تحول در حوزه می‌انجامد هستند.

بحث‌هایی را که به دست خودمان هست و می‌توانیم به یکی از آنان اشاره کنیم تحول در حوزهٔ عرفان است. من به جزم می‌گویم زیر آسمان کبود هیچ مؤسسه‌ای به اندازهٔ ما دربارهٔ عرفان محیی الدین، نقد و

(۹۷)

بازپیرایی آن عرفان بحث و مطلب ندارد و ما می‌توانیم از همین‌جا شروع نماییم، اما این کار امکانات بسیار و پژوهش‌گرانی که هم عرفان بدانند و هم قدرت نگارش داشته باشند را لازم دارد. ما در زمینهٔ نقد عرفان ابن‌عربی نزدیک به هزار و دویست جلسهٔ نقد و بررسی داریم. کتاب دیگر ما «مقامات عارفان» است که نقد و بازاندیشی دو نمط نهم و دهم الاشارات و التنبیهات را بر عهده دارد. اما غیر از آن، یعنی تصحیح شرح فصوص الحکم و یا شرح مصباح الانس یا شرحی که بر تمهید هست و نیز کتاب بیست جلدی «سیر سرخ» که شرح و بازاندیشی منازل السائرین است نیاز به کارهای اجرایی و تحقیقی فراوانی دارد که کار یک نفر نیست و یک گروه باید عهده‌دار آماده نمودن آن برای چاپ شود و در نوشتن متن‌های آن نیز به صد سال آینده بیندیشد، نه به امروز یا پنج سال دیگر. همان‌طور که در کشور ما باید مؤسسه‌ای باشد که به مطالعات استراتژیک و راهبردی برای صد سال آینده بیندیشد و طبیعی است که مجلس یا ریاست جمهوری یا مجمع تشخیص مصلحت نظام نمی‌تواند این مهم را بر عهده بگیرد. نیروهای موقتی یا بازنشستگان سیاسی یا نیروهای اجرایی توان اندیشاری قوی و قدرت طراحی و نظریه‌پردازی استراتژیک برای صد سال آینده را ندارند. این مؤسسه باید محققان و صاحبان فکر را گرد هم آورد و کار مغز متفکر جامعه را انجام دهد. قانون اساسی ما هم‌اینک برای چنین مغزی پیش‌بینی لازم را ندارد و از این نظر ناقص است و ارگان‌های اجرایی نمی‌توانند چنین سمتی را بر عهده بگیرند و آنان درگیر کارها و مشکلات خود هستند. به هر روی، ادعای ما این است

(۹۸)

که تنها ما هستیم که می‌توانیم عرفان را در پنجاه کشور اسلامی از پیرایه‌هایی که دارد نجات دهیم و متنی قوی را در آن به وجود آوریم. در زمینهٔ تفسیر نیز بنده چنین کاری را شروع کرده‌ام، اما هنوز در ابتدای راه هستم. آماده‌سازی و تکمیل چنین طرح‌هایی نیرو و امکانات می‌خواهد و بسیار هزینه‌بر است که در توان ما که مستقل هستیم و از جایی نیز حمایت نمی‌شویم نیست، بر این اساس بهتر است از این تحولات که اجرایی شدن آن با موانع بعضی از مراکز قدرت مواجه است چشم بپوشیم. برخی از کتاب‌هایی که برای چاپ آماده داریم گویی با اشاره‌های همینان، از نشر آن جلوگیری می‌شود.

(۹۹)

مطالب مرتبط