شناسنامه
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | دانش علمجویی / محمدرضا نکونام. |
مشخصات نشر | : | اسلام شهر: انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۱. |
مشخصات ظاهری | : | ۱۰۸ ص.؛ ۲۰/۵×۱۴/۵ سم. |
فروست | : | مجموعه آثار؛ ۱۵۷. |
شابک | : | ۳۰۰۰۰ ریال: ۹۷۸-۶۰۰-۶۴۳۵-۴۹-۷ |
وضعیت فهرست نویسی | : | فاپا |
يادداشت | : | پشت جلد به انگلیسی:Knoeledge of leaming. |
موضوع | : | دانش و دانشاندوزی |
موضوع | : | دانش و دانشاندوزی — احادیث |
موضوع | : | مطالعه و فراگیری |
رده بندی کنگره | : | AZ۱۰۱/ن۸د۲ ۱۳۹۱ |
رده بندی دیویی | : | ۰۰۱/۲ |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۲۹۲۹۲۵۵ |
(۴)
پیشگفتار
هر انسانی در طول عمر خود آموختن دانشی را پی میگیرد و در این زمان که گسترش دانایی از پایههای اولی توسعه دانسته میشود آموزش علوم بسیار فراگیر شده است. کتاب حاضر بر آن است تا شیوهٔ آموزش و تحصیل را آموزش دهد و بایستهها و آسیبهای نظام آموزشی موجود را بیان دارد. بررسی اهمیت دانایی و رابطهٔ آن با توانایی، چگونگی نشر دانش، تحدیدها و تهدیدهای دانش اندوزی، ستیز عالمان ظاهرگرا با دانایان حقیقتگرا، آسیبهای دانش صوری، زمانمندی تحصیل دانش، رابطهٔ دانش و بردباری، اغتنام فرصت محدود و گذرای مدرسه، هیاهوی دانشیان امروز، اهمیت استاد ماهر و کاردان، شیوهٔ تحصیل نزد چنین استادی، توجه به استادی که مغزی شطرنجی و ریاضیوار دارد، اهمیت به تعلیم استاد محور، تقبیح تحصیل زالوگونه، حکم کفر قشریگرایان، غفلت جهل و تبیین تلاش استکبار برای رکود دانشهای معنوی برخی از موضوعاتی است که بر محور دانشی کردن آموزش در این نوشتار آمده است.
وآخر دعوانا أن الحمدللّه رب العالمین
(۷)
دانش « ۱ »
دانایی و توانایی
از علم و معرفت سخن بسیار رفته و فراوان از آن یاد شده است؛ ولی آنچه نگارنده در اینجا میخواهد از آن یاد کند پیآمدی است که در معرفت وجود دارد و آن این است که علم و معرفت باید توانایی معنوی و اقتدار ربوبی را همراه داشته باشد وگرنه علم و معرفت حقیقی و مطابق با واقع که دارای ارزش صدق باشد نیست؛ بلکه تنها ادعا، اصطلاح و امری صوری است. معرفتی که اقتدار معنوی لازم را نداشته باشد و به عکس سبب ضعف معنوی گردد، بیمعرفتی است. هر کس که میخواهد بداند چهمقدار علم و معرفت واقعی و حقیقی دارد باید به میزان اقتدار خود نگاه کند و هرچه ضعف در اقتدار معنوی و ربوبی دیده شود، به همان اندازه کمبود علم و معرفت دارد، آنچنان که قرآن کریم میفرماید: «کلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیقِینِ، لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ»(۱)؛ اگر کسی علم یقینی داشته باشد، بهطور قطع دوزخ را میبیند. عکس مستوی این گزاره چنین است: اگر دوزخ را نمیبینید به سبب آن است که علم یقینی ندارید. دیدن امور غیر صوری و ظاهری از آثار اقتدار معنوی و داشتن یقین میباشد. نمیشود کسی یقین داشته باشد و رؤیت با آن نباشد. کسی که رؤیت ندارد، یقین نیز ندارد.
عالمان، اهل عرفان و معرفت، صاحبان برهان، منطق و حجت نباید از این نکته غفلت داشته باشند که تمام قواعد، معلومات و دانش موجود در آنان چیزی جز صورت و ظاهر معرفت نیست؛ مگر آنکه زمینهٔ تصرف در باطن و اقتدار عملی در آنان رخ نموده باشد و بر اساس این اصل، کسی نباید بدون اینگونه آثار خود را عالم و اهل معرفت بداند.
اهل معرفت و عرفان افزوده بر علم، دارای اقتدار روحی و معنوی میباشند و به مقداری که علم و معرفت دارند دارای اقتدار نیز میباشند. کسانی که تنها قواعد و اصطلاحات یا قیاس، تمثیل و مغالطه را علم میشمارند، دور از این اصل و بدون بهره از معنویت ربوبی هستند.
البته باید مراتب علم و اقتدار را در تمامی شؤون از نظر دور نداشت و دانست که علم و اقتدار، مراتب فراوان و گستردهای دارد. کسی که علمی دارد و میتواند بر اساس آن عمل نماید، خود نوع و مرتبهای نازل از اقتدار را دارد و فردی که علم و دانشهای فراوانی دارد و اوامر و نواهی حق تعالی را میداند؛ ولی نمیتواند یا نمیخواهد به آن عمل نماید، جاهلی بیش نیست که خود را در صورت و ظاهر عالم میپندارد. نخستین مرتبهٔ اقتدار علمی، عمل به آن علم است و بعد از عمل، آثار دیگری از آن ظاهر میگردد؛ زیرا عمل به علم، قوت اراده و استحکام نفسانی را میطلبد و همین امر از آثار علم میباشد. بر این اساس است که میگوییم کسی که اوامر و نواهی و احکام الهی را میداند ولی به آن عمل نمیکند و کسی که خود را عالم میداند ولی اقتدار و ارادهٔ کنترل دست، چشم، دهان، اعضا و جوارح خود را ندارد، جاهل میباشد؛ هرچند همه او را به نام «عالم» بخوانند؛ زیرا ضعف اراده، اثر علم نیست و علم نیز بدون اثر نمیباشد؛ پس کسی که یک سال ـ برای نمونه ـ دربارهٔ دلایل نماز شب تحقیق میکند ولی نماز شب نمیخواند، به حقیقت نماز شب راه نیافته و جاهل است؛ هرچند تمامی دلایل نماز شب را به حافظهٔ خود سپرده باشد. همچنین کسی که حق تعالی را ترسیم میکند و از مراتب تعینات دم میزند و اسما و صفات الهی را بیان میدارد؛ ولی حق تعالی و تعینات ظهوری حق را نمیبیند، در حقیقت جاهل است؛ هرچند ظرایف عرفانی را بهخوبی پیگیری نماید و از آن سخن براند.
کسانی که آثار عملی مفاهیم و معانی حقیقی را ندارند، باید بدانند که درگیر خیالات هستند نه علم، و گرفتار شبیه هستند نه حقیقت، و در معرکهٔ حقیقت، تعزیه و شبیهسازی میکنند و بس. عالمان اهل معرفت و معنا و افرادی که
- تکاثر / ۵٫۶٫
(۸)
چون شمع سراپا سوز، درد، اشک و آه میباشند و چشمی باز و دلی روشن دارند، گاه میشود که اهل ظاهر و صورت را ـ هر کس که باشد ـ اهل علم و معرفت میپندارند؛ هرچند آنان در صورت رشد و کمال، مزوران را به نیکی میشناسند. برخی نیز در این وادی دچار توهم میگردند و چنین عناوین معنوی را بر خود میبندند و بر آن دل خوش میدارند در حالی که حقیقتی از آن را در وجود خود ندارند.
کسی که چیزی نمیبیند و پردهای برای وی کنار زده نمیشود و به جایی راه نمییابد و چیزی جز ظاهر نمیشناسد، چگونه خود را عالم میداند. عالم کسی است که بدون چشم سر میبیند و میتواند بدون دست و پا کار کند و بدون زبان سخن گوید و بدون گوش بشنود. خاطرنشان میشود هیچگاه نباید صاحبان ادعا را با این گروه یکی دانست. صاحبان ادعا از اهل ظاهر نادانتر هستند؛ زیرا نفس ادعا ـ آنهم به دروغ ـ گمراهی و خیانت به اهل معناست؛ بهویژه آنکه اهل معنا، هرگز داعیهٔ دورویی ندارند و اهل کتمان، پنهان و اظهارگران، خود ضعیفان و گمراهان هستند.
دانش « ۲ » نشر دانش
محافل و مجامع عمومی و خصوصی را باید مرکز فکر و اندیشه قرار داد. منبرها، مسجدها، کلیساها و دیگر مراکز دینی و مردمی را باید به اندیشه و بازشناسی افکار گذشتگان و نوآوری علمی سوق داد. منبر نباید مکانی برای فریاد، هیاهو، ناله و شیون شود و به دست افرادی کمسواد یا نادان قرار گیرد. منبر و مسجد باید مرکزی برای نشر عالمانه و روشمند علم و مرکزی برای تحقیق، فضل و کمال باشد و به دست صاحبان فضل و کمال اداره گردد.
دانش « ۳ » تحدیدها و تهدیدهای دانشاندوزی
همانطور که جهل، در مرتبهای به زیان آدمی است، علم نیز در مرتبهای که برای فرد مناسبت ندارد، همین حکم را دارد، بلکه مشکلات بیشتری را سبب میشود. پس دانش برای هر فردی مناسب نیست و هرکس به فراخور حال خود باید دانش و تخصصی را برگزیند.
از حکیمان قدیم به مردم رسیده است که: دانش امری خاص است که اهمیت آن به سبب انحصار داشتن آن به گروهی است و هر کس را نباید و نشاید که به علم نزدیک شود و از آبشخور آن عالم گردد.
این سخن مجمل و پیچیده نیازمند تحقیق و بررسی است:
اگر سخن یاد شده به این معناست که باید افراد شایسته، فهمیده و زیرک در پی دانش باشند و افراد کم ذهن، کم استعداد و ضعیف نباید عمر خود را در راههای پرپیچ و خم علمی ـ که به درستی به تمامی جوانب آن آگاهی نمییابند و درک ناقصی از آن مییابند ـ صرف نمایند، درست و بجاست؛ زیرا هر استعدادی را دانشی مناسب است و افراد ضعیف چنانچه هماهنگ با استعداد خود کار ننمایند هرچه تلاش فراوانتری داشته باشند نتیجهٔ کمتری به دست میآورند؛ در حالی که افراد پر استعداد و قوی میتوانند گامهای بلندی در راه اندیشه، دانش و پیشبرد تحقیقات علمی در هر زمینهای بردارند.
ولی در صورتی که معنای این گزاره چنین باشد که دانش تنها به قشری خاص مانند اشراف، فرزندان رؤسا و سردمداران جامعه ویژگی دارد و فرزندان تودههای ضعیف، حق دستیابی به دانش را ندارند، سخنی نادرست و غیر عادلانه است؛ زیرا «عنوان» نمیتواند شکوفایی استعداد را به دنبال آورد و میشود فقیرزادهای نابغهٔ دهر و غنیزادهای در فهم مطالب از حیوانی کمتر باشد.
شایان ذکر است وقتی گفته میشود تنها افراد قوی و با استعداد باید در پی علم و دانش گام بر دارند، مراد از دانش، مدارج عالی آن است و این مراحل و سطوح نهایی علم و تحقیق در حقایق معرفتی است که ذهنی نقاد و دقیق را میطلبد؛ اما علوم ابتدایی و معلومات عمومی برای هر فرد؛ اعم از ضعیف و قوی، ضرورت دارد.
در رابطه با علوم دینی نه تنها این سخن درست است؛ بلکه این اصل در رابطه با دانشهای دینی محدودیت بیشتری دارد؛ زیرا سلوک علمی در رابطه با دین استعداد و زیرکی مضاعفی میخواهد و افزوده بر آن، راهیابی به
(۹)
علوم دینی، طهارت مولد، سلامت نفس و پاکی نژاد را نیز لازم دارد. کسانی که آهنگ تحصیل علم دینی دارند و بر آن هستند تا عالمی دینی گردند، گذشته از استعداد و توان علمی، باید دارای سلامت عملی نیز باشند و بر این اساس طلاب علوم دینی باید گزینش گردند و نه پذیرش صرف؛ چرا که بسیاری از کسانی که در این راه قدم بر میدارند توان طی مسیر چندانی از آن را ندارند و پس از اندکی راجل و درمانده میشوند و نه تنها معلوم نیست چیزی نصیب خود ساخته باشند؛ بلکه به عکس ممکن است زیان نیز ببینند و عمر خود را نه تنها بیهوده در این راه تلف کردهاند و استعدادی که میتوانست در حرفه و فن یا علوم دیگر کارآمد باشد را تضییع نمودهاند بلکه آنان گاه در مسیری قرار میگیرند که به دنیا و آخرت خود ضرر و زیان فراوانی وارد میآورند.
افرادی که اصل و ریشهٔ سالمی ندارند و در خانوادهای سالم رشد نیافتهاند، کمتر میتوانند چهرهای درخشان در حوزهٔ علوم دینی شوند؛ هرچند استعداد علمی خوبی داشته باشند، چرا که زمینههای عملی اجداد و خانوادهٔ آنان زیانهای علمی و پلیدیهای عقیدتی را در آنان به بار میآورد.
درست است که علم حقیقتی ارزشمند است، اینگونه نیست که خالی از محدودیت و بدون مرز باشد و علم دین، محدودیتهای بیشتری دارد و نباید نسبت به کسب شرایط آن بدون تفاوت بود؛ زیرا علم، عالم و علم دین، همانطور که میتواند قرب بیشتر را به حق تعالی در بر داشته باشد، خطرهای افزونتری میتواند برای صاحبان خود همراه آورد و مردم عادی در رشتههای عمومی و حِرَف و فنون هرچند صاحب تخصص گردند و دانش آن را ژرف دنبال نمایند؛ خطرهای حاد کمتر آنان را تهدید میکند. عالمی که قرب به حقایق معنوی دارد و میتواند در مسیر کمالات عالی باشد، ممکن است با اندیشهای نادرست و ناصواب یا عملی ناشایست، دین خود را از دست دهد و حرمان ابدی نصیب وی گردد. عالمی ممکن است با عقیدهای ناحق، به کفر یا شرک و در نتیجه به نجاست مبتلا شود؛ به طوری که آب دریاها نیز نمیتواند او را پاک کند و هنگامی که میمیرد، نمیشود او را غسل داد و در مردهشور خانه، مرده شور و مردهشور خانه را نجس میسازد؛ بدون آنکه کسی بفهمد یا معلوم شود؛ زیرا نجاست، ظهور حسی و محسوس ندارد و اینگونه نیست که مبتلای به کفر یا شرک، دم پیدا کند یا پوزهای مانند خنزیر داشته باشد. بر این اساس، میشود عالمی عمری را با نجاست نماز بخواند و با نجاست کفر و شرک، علم بیندوزد و بدون توجه و آگاهی نجس باشد و خود را با نجاست همراه سازد و با همین نجاست در محضر حق تعالی و روز حشر ظاهر گردد. یا آنکه از نظر عملی، دین خود را از دست دهد و نان به نرخ روز خورد و توجیهات خداپسندانه بر مبانی دینی هموار سازد و دینفروشی کند؛ در حالی که مردم عادی ـ با آنکه از مواهب علمی بدون بهره هستند و قرب معنوی و زمینههای معرفتی چندانی نمیتوانند داشته باشند و دور از چهرههای روشن حقیقت هستند ـ خطرات چندانی نیز آنان را تهدید نمیکند.
فرد عادی ـ و بهخصوص مسلمان عادی ـ هیچ زمینهای برای کفر در وجود خود باز نمیبیند؛ هرچند ایمان وی ژرفای چندانی ندارد. او در زمینهٔ دینفروشی مشتری و بازاری نمیتواند داشته باشد. چنین فردی اگر با بار صد سال گناه و معصیت به غسالخانه برده شود مردهشور و مردهشور خانه را نجس نمیکند؛ زیرا عصیان و گناه، جهت عملی دارد و نمیتواند آسیب کلی به عقیده وارد سازد.
علم همانگونه که میتواند عالم را در جوار حق تعالی جای دهد و او را صاحب مقامات معنوی نماید و حقایق عالم را برای او به مشاهده گذارد، همچنین میتواند حرمان ابدی را بهرهٔ وی سازد و او را با حق تعالی به ستیز رساند و نابودی و هلاکت ابدی را برای او رقم زند؛ حال آنکه مردم عادی، با اینکه رشد چندانی ندارند و زمینهٔ تکامل برای آنها محدود است، خطر جدی نیز آنان را تهدید نمینماید.
باید توجه داشت از این سخن چنین برداشت نشود چون علم خطر دارد، باید ترک علم کرد و چونان افراد عادی شد که این فکر، رهزن اندیشهٔ سالم و قوی است بلکه علم را باید پیگیر بود، اما لازم است احتیاط کامل، محاسبهٔ دقیق و مواظبت در مورد آن را هم در گزینش و هم در طول دورهٔ آموزش در نظر داشت و چنین نباشد که هر کس بدون وجود شرایط در این راه گام بردارد؛ به خصوص علم دین که شرایط بیشتر و سختتری را لازم دارد؛ زیرا علم دین، همانطور که دارای ارزش فراوانی است، خطرهای بیشتری میتواند داشته باشد.
فرد عادی اگر صد سال عمر خود را در گناه و معاصی کبیره به سر برد، ممکن است به کفر یا شرک آلوده نگردد و
(۱۰)
هیچ گاه دینفروشی ننماید؛ هرچند شراب فروش، بدکاره و خودفروش باشد؛ در حالی که میشود کسی عالم باشد و در عین حال، کافر یا مشرک شود یا دینفروشی نماید و دین خدا را بازیچهٔ مطامع دنیوی خود قرار دهد. ممکن است کسی به هر گناهی آلوده شود؛ حتی آدم بکشد ـ که گناهی بالاتر از آن نیست ـ ولی کافر یا مشرک نگردد. آدمکش، آدمکش و قاتل است؛ ولی نجس و کافر یا مشرک نیست و مسلمان است؛ در حالی که میشود کسی آدم نکشد، شراب نخورد، معصیت عملی گویایی نداشته باشد و نشود او را غسل داد؛ چون دینفروش بوده و دین خدا را در گرو دنیای خود قرار داده است. این است که زیان ابدی را در پی دارد. قرآن کریم بارها میفرماید: (وَلاَ تَشْتَرُوا بِآَیاتِی ثَمَنا قَلِیلاً»(۱) که ثمن، هرچه باشد و هر مقدار که خود را بسیار نماید، در برابر دین فروشی و حرمان ابدی اندک است؛ زیرا حرمانی بدتر و پستتر از دین فروشی نیست و خودفروشی به مراتب آسانتر از دین فروشی است. میشود فردی همه چیز خود را بفروشد و حتی ناموس خود را در گرو مطامع دنیوی خویش قرار دهد؛ همانطور که «حمید بن قحطبه» در مقابل خلیفه اینگونه رفتار کرد و ابتدا از دنیای خود، مال، فرزند و ناموس خود مایه گذاشت؛ ولی خیال خلیفه راحت نشد؛ اما وقتی حاضر به فروش دین خود شد، خیال خلیفه آسوده گشت و او را مأمور کشتن آن همه سادات کرد.
باید دانست فردی که دین خود را میفروشد، دیگر چیز با ارزشی برای فروش ندارد و آخرین چیزی که فرد میتواند مورد معاوضه قرار دهد، دین است و با این کار تیر خلاص را به خود زده است.
با این توضیح به نیکی به دست آمد همانطور که علم و عالم میتواند ارزشمند باشد، میشود زیانباری فراوانی داشته باشد و همانطور که دانش یک ارزش است، میتواند ضد ارزش نیز باشد و همانگونه که دانش میتواند سبب هدایت جامعه و مردمی باشد، میشود جامعه و مردمی را گمراه و بیچاره سازد؛ برخلاف مردم عادی که تمامی جهتهای منفی و مثبت آنها در سطح پایینی قرار دارد و خطای آنان فروپاشی زیربنایی چندانی را موجب نمیشود.
دانش « ۴ » دانایی و بیادعایی
اگر فردی بگوید: میدانم که هیچ نمیدانم، در واقع همانگونه که گفته است هیچ نمیداند و کسی که میگوید: میدانم، نادانی بیش نیست. دانا کسی است که میداند و داعیهٔ دانایی ندارد و هیچ نمیگوید.
دانش « ۵ » ستیز عالمان ظاهرگرا با دانایان حقیقتگرا
عالمان صورتگرا و اهل ظاهر همواره با دانایان باطنگرا دشمنی و سر انکار و ستیز کلی داشتهاند. باطنگرایان بیشتر عالمان صورتگرا را درک میکردهاند و کمتر آنان را انکار نمودهاند.
اما در اینجا باید پرسید: چرا عالمان صوری و اهل بحث و درس کمتر به جایی میرسند و تنها به علم، کتاب و نوشتار بسنده میکنند؟
پیش از پاسخ گفتن به این پرسش باید دانست به عالمان ظاهرگرا از آن روی «اهل ظاهر» گفته میشود که تمامی عمر خود را صرف آموختن واژهها، معانی و مفاهیم میسازند و بر آن حصر توجه مینمایند و به چیزی بیش از آن نظر ندارند.
بسیاری از اهل ظاهر دارای استعدادی سرشار نیستند، از این رو آنان باید تمام عمر خود را به فراگیری بگذرانند و شب و روز را در بند کاغذ و کتاب بمانند تا بلکه از پیچ و خم مسایل علمی راه به جایی برند. اما عالمانی که دارای استعداد خوبی هستند، همهٔ همت و توان خود را صرف کارهای تازه و جدیدی میسازند که دیگران به سوی آن نرفته و یا به آن نرسیدهاند. کمتر میشود اهل ظاهر به خویش توجه داشته باشند یا آنکه درد غیب، آه تجرد و سوز باطن را به خود راه دهند و تنها در بند واژهها، الفاظ و عبارات، قیود، شروط و مفاهیم هستند. آنان از این عبارت به آن عبارت و از این کتاب به آن کتاب سر میزنند و از این علم به آن علم میروند و خلاصه بر سر دنیایی از سخن و کوهی از
- بقره / ۴۱٫
(۱۱)
مفهوم و دریایی از واژهها درگیرند و دمی از آن جدا نمیشوند و حتی خواب و خیال آنان نیز آلوده به همین امور است. بسیار میشود که آنان عمری گرفتار واژهها هستند، بدون آنکه فکری به حال خود نموده باشند و یا راه به جایی ببرند. با آنکه دنیا پر از سخن است، کمترین سخنی در وادی معنویت ندارند و اگر سخنی به میان میآورند، تنها سخن است؛ در حالی که تمامی این سخنها از مبادی و اسباب وصول به حق و حقایق میباشد و به خودی خود، کارگشای درد هیچ دردمندی نیست.
گاه اتفاق میافتد که گروهی از عالمان ظاهری بر اثر برخورد با سخن و مفهوم، طبیعت سالم و ابتدایی خود را از دست میدهند و مانند افراد عادی، از درک امور عاجز میمانند و عقاید عموم را تخطئه میکنند؛ بدون آنکه خود به جایی رسیده باشند.
بسیاری از اهل ظاهر در شبکهٔ واژهها و عبارتها گرفتار میشوند و در آن میمانند و زیر بار پوشالی آن کمر خم میکنند و زانو میزنند. اما اینکه آنان چه موجودی میشوند، بماند و خداوند میداند آنان چهها که بر سر مردم و خود نمیآورند.
البته، باید دانست در اندکی از عالمان ظاهری پیش میآید که بعد از عمری اشتغال، زحمت و کوشش، گونهٔ باطن آنان از نسیمی معنوی حرکتی میکند و انگیزه و نهاد ناآرامی را در خود مییابند که آنان را به حال و هوایی دیگر میکشاند؛ بهگونهای که روی از تمامی ظاهر بر میتابند و هوای دیار دل را در درون میبینند و خود را از همهٔ ظواهر فارغ میسازند و مجنونوار با دنیایی از سخن و واژه در پی دلداری به راه میافتند و مردانه سر بر بالین باطن مینهند و دمی آرام نمیگیرند. همانگونه که گذشت این گروه بسیار اندک و نادر هستند و کمتر پیش میآید که فردی چنین شود و اگر هم شود، این حال، معلول باطن او با مراد وی میباشد وگرنه واژه و ظاهر را چنین نتیجهای نشاید؛ هرچند میتواند زمینهساز برای حصول آن باشد.
دانش « ۶ » دانش صوری و بینش ربوبی
عناوین، حالات، خصوصیات و اعتباراتی بر انسان حمل میشود که هر یک میتواند در تحقق شخصیت و هویت آدمی نقش عمده و اساسی داشته باشد. این امور منحصر به جهات زشت یا زیبا و نیز خوب یا بد نیست و در هر کس نمودی دارد و به گونهای ظاهر میگردد که شخصیت و منش او را میرساند. باید دانست ریشهٔ هویت و شخصیت هر کسی به میزان معرفت و جهل وی باز میگردد. این دانش و بینش است که میوهٔ آن خوبیهاست و این بدیها، نارساییها و ناهنجارهاست که ریشه در جهل و نادانی دارد. باید بر این نکته دقت مضاعف داشت و در فهم آن به خطا نرفت که این معرفت است که اساس فیروزی آدمی در دنیا و آخرت را شکل میدهد و معرفت غیر از دانشهای صوری و ظاهری است. دانستنیها و معلومات عمومی و خصوصی علوم و فنون و تخصصهای دنیوی نمیتواند در ساختار معنوی آدمی نقش عمدهای داشته باشد؛ هرچند میتواند به صورت زمینه برای شکل پذیری خوبیها و سلامت و سعادت انسان نقش بازی کند.
تمامی دانشها و فنون صوری و ظاهری جهت اعدادی برای سلامت و سعادت دارد و علت تام آن نمیباشد اما همین آگاهیهای زمینهساز است که میتواند حجاب راه گردد و برای فردی اصالت و موضوعیت پیدا کند و نقش اعدادی خود را از دست دهد و تخریبگر وجود آدمی شود. درست است که علوم انسانی که در حوزهٔ اسلام رشد یافته و عرفان نظری مدرسی، اگر به موقعیت درست آن دست یافته شود و از زمینه بودن و نقش اعدادی خود فاصله نگیرد، میتواند بهترین سکوی محکم و استوار برای بر شدن و عروج به مقامات معنوی باشد اما اگر بیش از آن از این دانشها انتظار باشد و نقش آلی خود را از دست دهد و دانشی اصالی گردد، حجابی برای سعادت آدمی میشود و افراد را به خود وابسته میسازد و آنان را از حق و حقیقت باز میدارد و نه تنها دیگر سکوی بر شدن به عوالم برتر نیست بلکه به عکس شبکهای میگردد که عالم را در بند خود میآورد و باتلاقی عمیق برای انحطاط و فروریزی هویت آدمی میشود.
ممکن است عالمی که کمالات صوری و علوم انسانی و اسلامی را در خود تحصیل کرده است نهتنها فردی صالح،
(۱۲)
شایسته و مؤمن نباشد؛ بلکه گرگی درنده، خرسی خونخوار یا خوکی شهوتران باشد که چیزی جز زیان را برای خود و دیگران به ارمغان نمیآورد.
درست است این دانشها به صورت معمول و نسبی نتایج مطلوبی برای صاحبان استعداد آن دارد اما برای معدود افرادی نیز باتلاق انحطاط و فروریزی و سقوط میباشد. کمالات و علوم صوری به صورت معمول افراد را بهطور سطحی حفظ میکند و زمینهٔ رشد در نفس این دانشها وجود دارد، اما چنین نیست که کمالات ظاهری برای هر کسی نقش هدایتگری داشته باشد بلکه برای برخی انحطاط و سقوط میآورد. هبوطی که نتیجهٔ موجودی باطن و استعداد آنان است و فراگیری چنین دانشهایی تنها وسیلهای برای سرعت بخشیدن به انحطاط آنان میباشد.
دانشهای ظاهری از جهت اندامی از امور معنوی و باطنی کاستی ندارد و همین امر علت انحراف و اشتباه میگردد و برخی را به اشتباه میاندازد. بسیاری از صاحبان علوم صوری، خود را از معنویت انباشته میبینند و به خود مغرور میگردند، ادای اولیای الهی را در میآورند، خود را درگیر خودفریبی میسازند و انحراف، خدعه، ریاکاری و دغل را به کمک میطلبند تا کمبود بیباطنی، بدباطنی، بیهویتی، دوری از کمالات معنوی و حقایق معرفتی را جبران سازند و با ظاهری صوری خود را سیر دهند و در میان معرکهٔ دنیا باقی بمانند.
چنین نیست که هر کس فقه و عرفان میداند و قرآن میخواند و ترکیب و تجزیهٔ آیات الهی را بیان میکند، بتواند در مقابل شیطان و در برابر عصیان، ثابت قدم بماند و خود را از معصیت حفظ کند؛ هرچند فرد جاهل و نادان نمیتواند بدون اندیشه و آگاهی به جایی مناسب رسد. ممکن است فردی زیر و بم علمی را بهخوبی بداند و استاد ماهری در آن علم باشد و سنگ و آهن علمی را آرد ساخته باشد؛ ولی در مقابل حفظ نفس خویش از معصیت و گناه، خوار، ذلیل و ناتوان باشد و در مقابل کژی و ناموزونی، کمتر از هر ناتوان و ضعیفتر از هر سستی عمل کند.
آنچه کمال تمام است و ارزش اصالی دارد و میتواند آدمی را اداره کند و در برابر زشتیها قدرت و اراده به آدمی بخشد تنها معرفت ربوبی و ایمانی است که بر اندیشهٔ درست و معرفت حقیقی استوار باشد. علم را اگر به معنای حقیقی قرار دهیم، باید آن را بر چنین آگاهی و اندیشهای اطلاق کرد که به بینش باز میگردد، نه بر هر دانش و دانستنی و مهارت در فنون مادی و عمومی.
معرفت و اندیشهای که حقیقی باشد، حافظ عمل و کردار آدمی است و به قدر وجود معرفت، مصونیت از عصیان و گناه محقق میگردد و دیگر دانستنیها و علوم از چنین موقعیتی برخوردار نیست و نباید بر آن تکیه کرد.
معرفت و علم حقیقی، عرفان درست و واقعی است که ثمرات آن عمل درست، کردار شایسته و دوری از زشتی و کژی میباشد. علوم صوری مصونیت نمیآورد؛ بلکه چه بسا سبب گمراهی آدمی گردد. البته دانشهای صوری منابع صوری خود را دارد و با آنکه سبب مصونیت از گناه نمیباشد، منافع خود را به همراه دارد.
بر این اساس، اگر گفته میشود: علم تزکیه نمیآورد، مراد دانشهای صوری و ظاهری است. سخن این است که علم صوری اقتضای تزکیه را دارد و برای آن علیت ندارد. ممکن است عالمی به ژرفای این دانشها رسیده باشد اما تزکیه و پاکسازی نفس در او محقق نشده باشد. درست است که شکل یافتن دانشهای صوری حکایت از وجود تزکیه در عالم به آن میکند؛ ولی این حکایت نیز همانند دانش آن حکایتی صوری و ظاهری است و ممکن است واقعیت نداشته باشد. در صورتی میتوان بر وجود تزکیه در عالم صوری حکم قطعی داد که دلیل قطعی بر آن ارایه شود و تا هنگام وصول به این دلیل باید تنها بر ظاهر حکم کرد و آثار واقعی وجود تزکیه را بر آن بار ننمود.
آنچه گذشت حکایت دانشهای ظاهری است، اما اگر مراد از علم، معرفت ربوبی و اندیشهٔ سالم الهی و بینش رحمانی باشد، اینگونه علم چیزی جز تزکیه نیست و تزکیه از ثمرات قهری آن است. احساس وجود چنین دانشی در فردی وجود تزکیه را به همراه میآورد و تنها باید در عدم خطا نسبت به وجود چنین معرفتی در فرد کوشش کرد و بر فرض تحقق آن در فرد، حکم به آثار آن نمود؛ ولی باید دقت داشت که معرفت ربوبی در یک فرد نباید با صورت ظاهر ربوبیت فردی خلط شود؛ چرا که فراوان میشود که مشابه در تمامی خصوصیات چیزی با اصل آن چیز هماهنگ باشد و تشخیص اصل از آن مشابه آسان نیست.
(۱۳)
دانش « ۷ » زمانمندی تحصیل دانش
آیا انسان چون انبان زر است و دانش همانند گنج میباشد که باید آن را یافت و با یافتن آن آدمی معدن دانش میشود یا خیر؟ دربارهٔ امامان معصوم علیهمالسلام آمده است آنان معادن و گنجوران دانش الهی هستند(۱). منابعی پر که هر لحظه اراده نمایند میتوانند دانش را بر زبان جاری سازند. اما بهراستی علم در کجا نقش میبندد: در ذهن، هوش، مغز، قلب، دل یا در پوست و گوشت یا در جای دیگر؟
علم مجموعه اطلاعات و آگاهیهایی است که یکی یکی و لحظه به لحظه و اندک اندک به انسان وارد میشود و خود را در پوست، گوشت، مغز و قلب او جاسازی مینماید. باید دانست دانش گزاره گزاره و یکی یکی در انسان پدید میآید؛ چرا که علم و دانش و نه بینش و معرفت به صورت معمول، ناگهان و به یکباره بر انسان هجوم نمیآورد.
شخصی را گفتند در فلان شهر اموال فراوان است، به آنجا برو و هر چه خواهی بردار، وی به دروازهٔ آن شهر که رسید دیناری یافت، آن را رها کرد و گفت به مرکز شهر میروم شاید همهٔ درهمها در آنجا باشد و آن را به یک باره در توبره میآورم اما چنین نبود و هر دیناری در جایی از شهر بود.
همانگونه که جمعآوری مال در مدت زمان طولانی حاصل میشود و شخصی که جمع متاع دنیا را میخواهد، به ناگاه محاسن سفید خود را در آینه میبیند و بهای جوانی خود را با گردآوری آن مال در مییابد، دانش نیز اینگونه است. در تحصیل دانش نیز باید هرچه میبینی در توبره اندازی تا پس از مدتی دراز عالم گردی. گذر چنین تاریخی در شکلگیری علم، موضوعی حتمی است و بسیار لازم است تا طالب علم آن را بداند و بر اساس آن رفتار کند.
دانش « ۸ » دانش؛ نشانههای کرداری
برای علم و دانش با توجه به حیثیتها و جهتهای گوناگون آن معانی، اصطلاحات و کاربردهای مختلفی گفته شده است و هر کسی از آن برداشتی متفاوت با دیگری دارد. برخی علم را در برابر «فلسفه» میگیرند. بعضی آن را مقابلی برای «عمل» میدانند و در بعضی کتابها در ازای فنون و حرف مختلف و دانشهای تجربی میآید.
آنچه این دانش بیانگر آن است این است که حقیقت علم چیزی جز ظهور و پدیداری کردار یا آنچه به نام آثار و نشانهها میشناسیم نمیباشد. صفای باطن، رونق دل، اعتقاد جازم، باور، تصدیق برخی از نشانههای دانش است که در کردار ظهور مییابد. چنین عملی را کمتر کسی میتواند به معنای درست کلمه به دست آورد و متاع اندکی است که هر کس را نشاید و نباید در پی آن باشد جز کسانی که ذکر آن در جای خود خواهد آمد.
چنین برداشتی از علم و اینگونه علمی را کمتر میتوان یافت و کمتر از آن کسی است که بتواند چنین علمی را در خود به وجود آورد. چنین دانشی جز در اولیای الهی و اهل حق دیده نمیشود و آنان هستند که چنین دیدگاهی نادر از علم را ارایه میدهند. کسانی که چنین برداشتی را میپذیرند کمتر میشود که خود واجد و دارای آن باشند و بیان گفتاری و تصوری آنان از چنین برداشتی حتی برای خودشان ملموس نمیباشد و بیان آن به تقلید و یا به صورت کلی و مجمل میباشد.
دانش « ۹ » دانش؛ تلاش بیچارگان
دانش؛ تلاش افراد بیچاره و رونق نادانایان است.
- ر. ک : زیارت جامعهٔ کبیره. «ومعدن العلم».
(۱۴)
دانش « ۱۰ » دانشمند واقعی
دانشمند کسی است که توانایی انشا و ایجاد را از ناحیهٔ خود دارد؛ نه کسی که فخر انشای دیگران را دارد و طوطی گفتار این و آن میگردد.
دانش « ۱۱ » جزم و یقین
یقین، حقیقتی ناشناخته است و توفیق زیارت اهل آن را کمتر کسی حاصل میشود.
دانش « ۱۲ » دانش هلاک کننده
چه بسا دانشی که گوهر وجود آدمی را تلف میکند، همانطور که جهل و نادانی در مرتبهای آدمی را به نابودی میکشاند.
دانش « ۱۳ » توانایی تحمل دانش
کسی میتواند به کسب معرفت و وصول به امور روی آورد که استعداد تحمل و حفظ آن را به دست آورد وگرنه علم و یقینی که از آن میگیرد، زمینهٔ گمراهی نسبی یا مطلق وی میگردد.
دانش « ۱۴ » دانش و بردباری
بردباری زینت و وقار دانایان است و دانا بدون آن دانش، خود را تضییع مینماید.
دانش « ۱۵ » صیقل دانش و روان
دانش به آب میماند که هرچه بر ژرفای آن افزوده شود، فشار بیشتری مییابد؛ و اگر ظرفی که آن را در بر گرفته تحمل آن را نداشته باشد یا تحمل خود را از دست دهد آن را میشکند و پودر میسازد. علم میتواند کاسهٔ انسان را ترک دهد و سپس آن را بشکند. برای بالا بردن رتبهٔ تحمل پذیری خود باید نخست ظرف دانش را صیقل داد و بعد به تحصیل و انباشت دانش روی آورد. البته، دانش نیز میتواند صیقل انسان گردد. روان آدمی و دانش به تضایف و تشابک، یکدیگر را همراهی میکنند. اگر کسی وجود خود را صیقل دهد، بر دانش وی افزوده میشود و اگر کسی بر دانش خود بیافزاید، وجود خود را صیقل داده است. مراد از صیقل انسانی، تواضع، فروتنی و عدم توقع و خودخواهی اوست.
دانش « ۱۶ » مدرسه؛ فرصتی محدود و گذرا
مدرسه با همهٔ خوبیهایی که دارد نمیتواند به تنهایی کسی را عالم یا آدم کند و تنها زمینهای برای بروز کمالات آدمی است. البته، در مدرسه و دوران تحصیل در صورتی دانشی کمالآفرین میگردد که جویندهٔ دانش در پی صاحب کمالی حقیقی باشد و او را بیابد.
اگر مدرسیان و اهل کتاب و بحث بخواهند به کمال رسند باید با همتی بلند و محکم بهسرعت کتابهای موجود را بخوانند و به نیکی به فهم آن رسند و از آن بگذرند تا برای دستیابی به کمال حقیقی که در کتابهای مدرسی یافت نمیشود فرصت کافی داشته باشند.
(۱۵)
دانش « ۱۷ » هیاهوی دانشیان امروز
تحلیل جامعهشناسی شما از جامعهٔ علمی امروز در حوزهٔ دانشهای انسانی چیست؟ آیا دانشیان کنونی در واقع دانشی هستند یا به هوچیانی میمانند که بر طبلی خالی میکوبند؟ از فضل میگویند یا از نام و نشان این و آن؟ امروزه از جمجمهٔ ابنسینا سخن گفته میشود. ابنسینا جهان اندیشه را در زمان خود متحول ساخت و دانشهای بسیار و مطالبی گران و نو بهویژه در طب و فلسفه آورد. اما آیا در جامعهٔ امروز ما به دانش او بها داده میشود؟ آیا کتابهای او اصلاح محتوایی، متنی و چاپی میگردد؟ آیا کسی فکر میکند شاید ابن سینا در بعضی از مسایل اشتباه کرده باشد؟ آیا راه برای ابن سینا شدن هموار است؟ چرا اینگونه از شما پرسش میکنم؟ بیایید با هم درون جامعهٔ جهانی رویم. باید در جامعه با دیدهٔ دقت نگریست تا چیزهایی را که برای پاسخگویی به این پرسشها نیاز داریم بیابیم. ما از دانش و چگونگی دانشمند شدن پرسیدیم و گفتیم چگونه میشود ابن سینا شد؟ باید دانست کسی که پیجوی دانشی است باید خانهٔ دانشمندان مربوطه، کار و حرکت آنان و نیز کلام و گفتار آنان را بنگرد تا بتواند علم را به ضبط آورد. عالمان پیشین در کتابهای خود خوابیدهاند، باید به آن مراجعه نمود و عالمان امروز در کلام خود قرار گرفتهاند و آنان را میشود در گفتههایی که پردازش میکنند یافت.
از طبقهٔ علمی درگذریم و به کارگزاران حکومتی و دست اندرکاران و سران اجتماع روی آوریم. آنان دانش را چگونه میبینند و بهتر است بگوییم آنان دانش را چگونه میخواهند؟ بیشتر کارگزاران، علم را بهگونهای برای مردم جلوه میدهند تا مردم صاحبان مغز و تفکر علمی را از غیر آن تشخیص ندهند. البته این مردم نیستند که در این زمینه کوتاهی مینمایند؛ بلکه کثرت افرادی که در لباس عالمان واقعی درآمدهاند راه تشخیص صاحبان فکر و تولیدگران دانش را از غیر آنان سخت نموده است و این چیزی است که حاکمان و کارگزاران از آن حمایت میکنند؛ زیرا این چنین عالمانی هستند که بر مردم حکمرانی میکنند یا حاکمان را مورد حمایت قرار میدهند تا به خواستههای خود دست یابند.
از بحثهایی که در جامعهٔ ما طرح گردید موضوع پیدا شدن جسد ابن سینا و یافت جمجمهٔ اوست. جسدی که گفته میشود پوسیده بوده و استخوانهای آن باقی مانده است. جمجهٔ خالی و پوسیدهای که بعد از هزار سال به ابنسینا نسبت داده میشود و از آن بسیار سخن گفته شد. باید پرسید آیا امروز هم این جمجه حامل علم است یا اگر به درون آن توجه شود، استخوانی بیش نیست؟ آیا این استخوان بوده که علم ابن سینا را شکل میداده است؟ با آنکه انتساب جمجمه به ابن سینا شاید حقیقت نداشته باشد و کسانی که آن را طرح میکنند به دنبال هیاهو و درست کردن عتیقه میباشند و میخواهند بازار گرمی نمایند و پولی به جیب زنند. چندی پیش گفته شد دندان هیتلر پیدا شده است. این دندان به قیمت گزافی به شخصی فروخته شده و در موزهای نگهداری میشود. هدف از طرح چنین مسایلی چیست؟ آیا چنین نیست که خریدار یاد شده با این امید دندان هیتلر را خریده تا مردم را با آن دندان تیز بدرد؟ آیا غیر از چپاول اموال مردم توسط جعل عتیقهجات، راهی برای دریدن مانده است؟ آیا دندان مردی خونخوار میتواند عتیقه باشد؟ اصلاً عتیقه به چه معناست؟ عتیقه چیز گرانبهایی است؛ ولی چه کسی باید تشیخص دهد دندان فردی خونآشام عتیقه میشود یا خیر؟ آیا علت گرانبها شدن دندان هیتلر این است که همهٔ مظلومان و مردم میگویند گرانبهاست یا اینکه بهخاطر این است که این دندان، مظلومانی را به زیر بمبهای بسیار برده و مثل دندان آسیا آنها را له کرده، بهطوری که گویا زمین از اول چیزی نداشته است، نه انسان و خانهای و نه زراعت و کاری.
به بحث خود باز گردیم. از جمجمهٔ ابن سینا سخن میگفتیم. آیا جمجههای مدفون زیر خروارها خاک حامل علم است و تمامی اطلاعات در ملکولهای استخوانی جمجمهها خوابیده است. اگر کسی چنین استخوانهایی را بخورد یا علم طب جمجهٔ ابنسینا را با جمجمهٔ کسی پیوند دهد، وی ابنسینا میشود؟ یا اگر استخوان حیوانی را در جمجمهٔ انسانی کار گذارند، انسان حیوان میشود!؟ این سخنان خرافات بزرگی است و عجیب اینجاست که رسانههای ملی و خصوصی گاهی به چنین جنجالهایی دامن میزند در حالی که پیآمد چنین بحثهایی غربت علم و غریبی دانش است و بس.
(۱۶)
دانش « ۱۸ » چگونگی شکلگیری دانش
حقیقت علم غیر از مغز، استخوان، گوشت و پوست است؛ هرچند میتواند در آن سریان داشته باشد. حقیقت علم از ذره شروع میشود و در عالم غوطهور میگردد. ذرهای که درون رحم قرار میگیرد دارای علم است و آن ذره با آگاهیهایی که دارد میداند چه میکند و هنگامی که در جایگاه مخصوص خود قرار میگیرد در پی غذا میرود و وقتی به رحم متصل میگردد، غذا و همهٔ نیازهای خود را از مادر میگیرد بهگونهای که حتی ناراحتیهای روانی و پریشانی وی را نیز درون خود میگیرد و ناراحتی وی در نطفهای که در آن قرار گرفته است اثر میگذارد. نطفه بسان دانهای است که درون زمین قرار میگیرد. حال، اگر غذای کافی از زمین به دانه نرسد یا دانه توان جذب غذا را نداشته باشد، در رشد دانه اثر میگذارد. نطفهای که در رحم قرار میگیرد، قابلیتهای خود را بروز میدهد و اگر آذوقههای روحی و جسمی به آن برسد آن نطفه قابلیت فعلی شدن را مییابد و در مسیر دیگری رشد نمیکند. به طور مثال، نطفهای که از پدری با کرامت و بزرگوار چکیده شده، حاصل روحیات و خصایص آن پدر است و اگر همین نطفهٔ مستعد در رحم مادری قرار گیرد که خساست دارد، ضعیف بار میآید؛ گرچه بزرگی دارد؛ ولی مخلوط با خساست است و بزرگی و کرامت را باید پشت این ظاهر دید.
انتقال دانش نیز به همین صورت است. نطفه دارای علم است و کارهایی را که برای بارور شدن لازم دارد با آگاهی انجام میدهد. اگر بشر بتواند درون نطفه نفوذ کند و اطلاعات آن را به دست آورد نطفه میتواند برای وی بگوید کجا رفته و چه خورده و از چه چیزهایی پرهیز کرده و به صورت کلی داستانی از زندگی خود را بیان دارد. نطفه میتواند بگوید در تنهایی در پی یاری بوده که وقتی آن را یافته است، غذایی آماده از بهشتی برین برای وی آورده شد و بعد از دویست و هفتاد روز که آرام یا با سرعت حرکت میکردم، مرگی برایم رخ داد و به وسیلهٔ آن به عالم آرامش و تلاش و روز و شب آمدم. نطفه که فرزند میشود، همهٔ اطلاعات و غذاهای خود را از آسمان وجود مادر میگیرد. فرزندی که به دنیا میآید دانشهایی دارد. فرزند، مادر، سینهٔ او و غذای خود را میشناسد و میداند که به غذا نیاز دارد و میداند که چگونه میتواند سینه را بمکد و از آن شیر بیرون آورد. کودکی وقتی بزرگ میشود بسیاری از چیزهایی را که روزی با آن قرین بوده است به دست فراموشی میسپارد و محل علم و دانش ابتدایی خود را نیز گم میکند و علم را از هستهها و اتمها طلب میکند؛ در حالی که علم در آسمان است. او از ذره و ملکول علم میخواهد حال آنکه علم در طبیعت و آسمان طبیعت است و باید آن را از منبع آن پیدا نمود. علم را باید در کتابهای عالمان جست و باید آن را از راه تفکر به دست آورد. علم بر کسی جاری میشود که بتواند تفکر خود را بمکد، مثل بچهای که سینه را میمکد. همانگونه که سینهٔ پر شیر مادر با پستانک تفاوت دارد علم با اطلاعات و علموارهها و نیز با شیطنت و زیرکی تفاوت میکند و اگر کسی آن را به فهم نیاورد و غیر علم را مکید، نمیتواند انتظار جوشش علم را داشته باشد و به انسان چیزی افزوده نمیشود، جز خسارت و اتلاف عمر.
علم است که نطفه میشود، علم است که خون بسته میشود؛ علم است که علقه و مضغه میگردد و وقتی علم گرفت استخوان میشود. علم است که مغز استخوان را میسازد و علم است که وقتی نازل شد و مغز استخوان را صافی کرد مغز سر از آن ساخته میشود و باز علم است که این انسان تازه متولد شده که باز شدهٔ هستهٔ علم هست، دوباره بعد از طی مراحلی هستهٔ علم را در رحم به جا میگذارد. هر نطفهای حامل خصوصیات پدر و مادر است و هر پدر و مادری باز شدهٔ علم جمع شدهٔ اجداد خود است. ما در این رابطه در جای دیگر (فلسفه) سخن خواهیم گفت.
دانش « ۱۹ » نور دانش
چندی پیش در میان افراد جامعه خبری منتشر شد که در حفاریها قبر ابن سینا گشوده شده و بدن ایشان در حالی پیدا شده که پوسیده بوده است. برخی میان جسد پوسیدهٔ ابن سینا و بدن شیخ انصاری و نیز شیخ صدوق که آن دو
(۱۷)
را سالم دیده بودند مقایسه کرده و میگویند فقه برتر از فلسفه است و عاقبت خواندن فلسفه پوسیدگی است.
باید گفت: آیا با این سخنان میشود فلسفه را تخریب و تنها به تأیید فقه روی آورد. علم به خودی خود نور است و بهطور ذاتی مطلوب میباشد. ابن سینا رحمهالله عالمی گرانقدر در جهان اسلام بوده که باید از دانش او بهره برد و نمیشود موقعیت او و فلسفه را با چنین سخنان نسنجیدهای بدنام کرد یا برای افرادی همچون مرحوم صدوق علمی را ثابت کرد. باید توجه داشت انتساب قبری به ابنسینا برای هزار سال پیش معلوم نیست قبر واقعی وی باشد و با صرف نظر از این مطلب استدلال یاد شده موضوعی و قضیة فی واقعة است و نمیتوان بر اساس آن نتیجهای کلی گرفت. در امور جزیی و در موضوعات جای اشکال بسیار است! علم نور است؛ هرچند علم آشپزی باشد تا چه رسد به فلسفه و آموزههای فلسفی ابن سینا.
دانش « ۲۰ » مرزهای دانش
باید دانست دزدی، قاچاق کالا، ساخت شراب و رقاصی نیز علم است که قواعدی بسیار دارد. یک دزد گاه میشود که بیش از یک دانشمند در رشتهٔ خود میاندیشد و برای رسیدن به مطلوبی که دارد زحمت میکشد. رقاصانی هستند که چنان تمرینهای سختی دارند که بدن خود را مانند ماهی در آب تاب میدهند. اینها همه علم و فن است؛ اگرچه در حقوق اجتماعی از آن نهی شده است، ولی نهی شرعی آن را از علم بودن خارج نمیسازد. نهی شرعی مربوط به عمل خارجی است. همانگونه که خداوند و پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به این مسایل آگاه میباشند و پیگیری علمی این مباحث برای قشری خاص از عالمان اشکال ندارد. پزشکان جامعه نیز باید همانگونه که دارو را میشناسند زهرها را نیز مورد شناخت قرار دهند. کسی هم که عالم میشود، باید زیانهای اجتماعی را به طور جزیی و کارشناسانه و علمی و تخصصی پیگیری کند تا بتواند در ساختار اجتماعی جامعه از آموزههای دینی خود به درستی و با تخصص و کارشناسی که دارد دفاع نماید.
دانش « ۲۱ » سیر از جزیی به کلی
ابن سینا و بزرگانی همانند او همواره در دانشهای فلسفی خود سیر از جزیی به کلی و از پایین به بالا و از کم به زیاد داشتهاند. ابنسینا کتاب اشارات را در سه جلد مینویسد و از طبیعیات (امور مادی) شروع میکند و به ریاضیات و مقامات عارفان که در مورد عرفان است پایان میدهد.
این روش در آموزش و یادگیری کودکان نیز وجود دارد و آنان مسایل را از پایین به بالا بررسی میکنند. نخست کودک دست و پای خود را مورد بررسی قرار میدهد و بیشتر با دست و پا بازی میکند، سپس هنگامی که بزرگتر شد با پدر و مادر به بازی رو میآورد تا در سنین پنج تا پانزده سالگی در مورد اطراف خود کنجکاوی میکند و کم کم رو به خدا میآورد و مسایل عمیق علمی و عرفانی را در خود رشد میدهد.
در این میان هستند برخی که برعکس این روش عمل کرده و نخست خدا را میشناسند و سپس به ماده و دنیا میرسند. عدهای نیز در این میان به آخر نمیرسند و دنیاانکاری را طرح نمودهاند؛ همچنان که عدهای از دنیا شروع کردهاند و فراتر از آن نرفته و در مسایل مادی غرق شدهاند و از خداوند و آخرت باز ماندهاند.
بهترین روش آموزشی و نیز تربیتی آن است که از دنیا و کفر شروع مینماید و به ایمان و خداوند میرسد و از دنیا به آخرت میانجامد و از زمین به هوا پرواز میکند. اصل ما دنیاست و ما زمینی هستیم و کفر در رگ و پوست ما جریان دارد؛ پس باید از این سمت که با آن آشنایی بیشتری داریم حرکت کرد تا هرچه در انسان هست جارو شود و سپس به یافت مبدء رسید و از آن به معاد راهی شد. مبدء بیشتر انسانها دنیا و ناسوت است و کمتر کسی را میتوان سراغ داشت که اصلی الهی داشته باشد و توحید را پیش از دنیا یافته باشد.
باید نخست از ماده گفت که مورد قبول همگان است و چیستی آن را برای همه تشریح کرد و سپس مسایل دیگر را روی این پایه بنا نهاد. در این صورت است که مسایل مبنایی مورد قبول همه قرار میگیرد و این مسایل خود را بهقوت
(۱۸)
آفتابی میسازد و برای رسیدن به حق درگیری پیش نمیآید و اگر نزاعی باشد مبنایی است و نه بنایی. درگیریهای میان عالمان کمتر میشود که در امور بنایی باشد و بیشتر به خاطر اشتباه در امور مبنایی است؛ بهطوری که هر کدام امور بدیهی را به شکلی در ذهن خود گذاردهاند که آن دیگری چنین تصویری از آن را در ذهن ندارد و به همین دلیل درگیری آنان گاه مبنایی و بر سر بدیهیات است.
نخست باید امور مبنایی و تصویری که هریک از دو طرف در امور بدیهی دارند را با هم مقایسه نمود و به دست آورد آیا فهم آنان از بدیهی یکسان است یا مختلف، و سپس از منطقهای مشترک پرواز برای یافت حقایق دیگر را شروع نمود تا بتوان هندسهٔ هستی را ترسیم کرد.
مسکن سازان نیز نخست فونداسیون و پی ساختمان را محکم میکنند و بعد صفحه ستونها را تنظیم مینمایند و پس از بر پا کردن ستونها، شروع به چیدن دیوار میکنند. در چیدمان مسایل علوم نیز باید به همین صورت عمل کرد و نخست امور بدیهی در ذهن را استحکام بخشید و بعد دیوارهای مسایل علوم را روی امور بدیهی مستحکم چید و اگر چینش اولی خراب باشد، دیوارها همه فرو میریزد و انسان تا پایان عمر در سرگردانی و درماندگی فرو میماند و سودی از این عالم نصیب وی نمیشود.
دانش « ۲۲ » دانش دنیوی پل ورود به بینش ربوبی
عالمانی که تنها به ملکوت حصر توجه دارند و در هر چیزی مقامات معنوی را میطلبند و از دنیا و زیر پای خود رویگردان میشوند به بسیاری از امور و حقایق دنیایی راه نمییابند و مسایل دنیا را مورد تحلیل قرار نمیدهند و موضوع دنیا برای آنان مبهم میماند؛ بنابراین آنان نمیتوانند از همهٔ عوالم استفاده کنند و با آنکه در عالم دیگر خیرات زیادی را توقع دارند، چیز در خوری نصیب آنان نمیگردد؛ چرا که کلید بر شدن به عوالم دیگر این دنیاست و کلید دنیا آن عالم است و به قدری این دو عالم در هم پیچیده است که نمیتوان یکی را بدون دیگری شناخت؛ از این رو برای درک خیرات در بهشت، به باغهای این عالم مثال زده میشود و برای صدقه دادن، از آن عالم اجرت طلب میگردد. پیچیدگی این دو عالم و وادی بسیار است و کسی باید نسبت به دنیا سخن گوید که از همهٔ زمین و آسمان و نیز از آن سوی عالم و از عوالم برین خبر داشته باشد و کسی میتواند از آن عالم خبر دهد که این عالم را به نیکی شناخته باشد. بر این اساس، برخی که تنها به دنبال دنیا میروند و میخواهند با آن حرف آخر را بزنند، نمیتوانند و در آخر کار متحیر میمانند؛ همانگونه که کسانی که از آخرت شروع مینمایند و دنیا را وا میگذارند، چون نمیتوانند به دنیا برسند، دنیایی را که حقیقت دارد نمیتوانند بهدرستی توضیح دهند و سر در تیه پوچی، خستگی و سرگردانی میگذارند.
دانش « ۲۳ » استاد ماهر و کاردان
کسی که استاد ماهری در دانش مورد علاقهٔ خود ندارد هرچند نابغه باشد در آن دانش به اشتباهاتی فاحش دچار میگردد. ابن سینا عالمی است که در بسیاری از علوم زمان خود مانند: طب، فلسفه و عرفان سرآمد بوده یا دستی توانا در آن داشته است. وی در هر دانشی که به اوج آن میرسید، تحول و بههمریزی ایجاد میکرد؛ ولی با این حال در رأس همهٔ علوم، او دانشمندی شکست خورده است؛ چرا که وی در زمان خود یا در مکانی که قرار داشت استاد لایقی که وی بتواند مدتی دراز از او بهره ببرد نیافت. ابن سینا را باید دانشمندی نخوانده ملا دانست و چون این مشکل را داشت شکستهای بسیاری بر او وارد آمد؛ اما ملاصدرا که نبوغ کمتری در مقایسه با ابنسینا داشت، چون به شبکهٔ استادی مانند میرداماد گرفتار آمد، به دانشهای ابن سینا هجوم برد و به تصحیح و پالایش آن همت گمارد؛ هرچند کار وی نیز با همهٔ سترگی که دارد خالی از اشکال نیست که شرح آن را باید در جای خود جست.
(۱۹)
دانش « ۲۴ » مغز شطرنجی و ریاضیوار استاد
سخنان بسیاری بر زبان آدمی جاری میگردد که پشتوانهٔ قلبی یا اندیشاری ندارد و صرف لقلقهٔ زبان میباشد. چنین سخنانی را نمیشود علم به معنای چیزی که مطابق با حقیقت باشد نامید که به لحاظ منطقی دارای ارزش صدق باشد. همچنین بسیاری از گزارههایی که در مورد آن فکر میشد و به شکل قیاس منطقی در میآید نیز نمیتواند علم دارای پشتوانهٔ حقیقی باشد؛ چرا که ممکن است در مغز مسألهای حل شود و شخص راهحلی را پیگیری کند که نتیجهای اشتباه را دست دهد. مجموع اطلاعاتی که در مغز است میتواند علم یا جهل باشد؛ اما اگر دل را هم در اینجا بررسی کنیم، خواهیم دید که هرچه از دل برآید علم است و تطابق خارجی دارد، و هرچه از دل برآید و به مغز رسد و در مغز تحلیل شود و بر زبان جاری گردد، علم فشرده شده است. بر این اساس باید گفت: اگر کسی بخواهد دانش خود را ارایه دهد باید علم فشرده شدهٔ خود را نخست با انفجار در الفاظ و سپس با انفجار در ذهن بسته بندی نماید و هنگامی که این دو مرحله شکل گرفت، مطالب بسته بندی شده به قلب شخص دوم هم رسوخ میکند و این علم در او نیز پدیدار میشود؛ اما علمی که از مغز میریزد یا لقلقهٔ زبان است، علم نیست و دردی را حتی از گویندهٔ آن دوا نمیکند تا چه رسد به دیگران و شاید فقط بتواند بخشی از واقع، آنهم یک در هزار را نشان دهد؛ چون آنچه که لقلقهٔ زبان است و از طرف شخصی است که فقط پر حرف است و در مورد هر موضوعی بدون فکر داد سخن سر میدهد و گاهی هم جملههای در هم میگوید؛ هرچند ممکن است درصدی با واقعیت هماهنگ باشد، از آن علم بیرون نمیآید و چنین کسی را نمیتوان به عنوان استاد برگزید چون دانشآموز همیشه در مرتبهای پایینتر از معلم میباشد. اگر دانشآموزی تمامی سخنان و آموزههای معلم را بشنود و ذهن خوبی نیز داشته باشد میتواند بیشتر سخنان معلم را جمع و آن را ردهبندی کند، ولی وقتی بیشتر جملگان وی به هم ارتباطی نداشته باشد و لقلقهٔ زبان باشد و حرف مغز و دل نباشد، شاگرد چیزی جز باد هوا از معلم فرا نمیگیرد.
اما اگر انسان نزد استادی شاگردی کند که مغز وی ریاضیوار کار میکند و مغز خود را بسیار به کار میگیرد، هرچه از آن استاد بشنود ناخودآگاه در جان وی مینشیند؛ چرا که ارتباط ریاضی با مغز بیشتر است. گاهی ریاضی در قلب انسان جا میگیرد و فرد حقیقت اشیا را با ریاضی تشخیص میدهد و میبیند تمام اشیا ریاضیوار میباشند و هندسه در آن شکل میگیرد. مغزی که ریاضیوار گردیده سبب میشود آنچه در مغز انسان شکل گرفته و به زبان جاری میشود، در چارچوبی کلی باشد و سیر منطقی آن محفوظ بماند. چنین شخصی حتی اگر بخواهد خرید داشته باشد علم ریاضیوار وی او را یار و یاور میشود و زندگی او را نیز ریاضیوار سامان میدهد و اگر شاگرد از ایشان کلماتی در امور جزیی مانند حساب و دخل و خرج بشنود به کلی نقش بسته در ذهن استاد پی میبرد و ذهن حسابگر پیدا میکند، اگرچه گاه کلماتی از چنین شخص حسابگری جاری میشود که به حساب ارتباطی ندارد و میان آن دو کلام تباین کلی وجود دارد و کلام در مورد حساب و نیز در غیر مورد حساب، مثل محبت و دشمنی است.
بر اساس آنچه گفته شد اگر حساب بر قلب کسی چیره شود؛ به این معنا که استادی باشد که حساب در قلب او جا گرفته است، تمامی کارها و حتی فکر او بر اساس محاسبه است و سخنان وی نیز بهطور مسلّم خالی از محاسبات نیست، همانطور که راه رفتن، گام برداشتن، مسیر حرکت و حرکت دست و فکر و ذهن و عقاید و کلام و خوراک و همه و همه چیز او بر اساس حسابی است که در ذهن دارد و اگر کسی شاگردی چنین شخصیتی را کند، از تمام سخنان وی ارتباط و درهم تنیدگی آن را در مییابد و اگر از سوی این اعضا به باطن استاد بنگرد، میتواند حساب را به فکر و قلب خود وارد نماید.
در تمامی دانشها چنین است. اگر فلسفهآموزی بخواهد فلسفه بیاموزد باید نزد استادی زانوی شاگردی بر زمین گذارد که تمامی حرکات وی فلسفه شده باشد و گوش و چشم و اعضای خود را در فلسفه مصرف کرده باشد و شاگرد در این صورت است که میتواند با جان و دل برای دریافت فلسفه از این استاد همت نماید و در این صورت است که میتواند فلسفه بیاموزد. همینطور اگر استادی بود که در شیمی فرو رفته بود به طوری که به جای تخم مرغ در آب جوش ساعت خود را بیندازد و منتظر پخته شدن تخم مرغ شود، شایستگی استادی را دارد. در علوم دینی نیز اگر انسان استادی یافت که حرکات و قول و قلب وی دینی باشد و شاگرد نیز تمامی اعضا و جوارح را برای شناخت استاد گماشت و همهٔ امکانات لازم را فراهم کرد، دین به قلب این شخص میریزد و دین را از قلب خود در مییابد، در غیر اینصورت فهم دین با اندیشه و کلام کارآمدی چندانی ندارد؛ به این معنا که فهم وی نسبت به کلی دین ناقص است و
(۲۰)
فهم کمتر و پایینتری از دین مییابد؛ فهمی شکافته نشده که در اجمال و ابهام است.
باید دانست راه رسیدن به باطن از ظاهر نیز همین روش و نظام را دارد. برای رسیدن به باطن دین باید از مرحلهٔ ظاهر آن گذشت؛ زیرا نمیدانیم حقیقت دینی که از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به ما رسیده است چه و چگونه بوده است، مگر اینکه گام به گام به فهم ظاهر گزارههای دینی برسیم و بعد آن ظاهر را پروراند تا به قلب افتد و وقتی به قلب افتاد آن را در قلب استحکام بخشید؛ البته این مطلب تنها در مورد دین نیست؛ بلکه در مورد تمام حقایقی که در عالم است صادق میباشد و حقیقت ریاضی، فیزیک و طبیعت یک گل و حقیقت طبیعت انسانها و خصوصیتهای آنها و بسیاری دیگر که آن حقیقت را علم میگویند و چیزی که در اندیشه مورد ملاحظه قرار میگیرد و آن را تحلیل عقلی مینامند دارای همین نظام است و این همه در صورتی کارآمدی خود را مییابد و واقعنما میشود که از پشتوانهٔ مسایل قلبی برخوردار باشد و ظاهر را به قلب رسوخ دهد و قلب را به ظاهر آورد. زبان برای نمادین ساختن معنادار تحلیلهای عقلی است و تحلیل ذهن و یافتهٔ قلبی را بر زبان جاری میسازد. زبان واسطه بروز و ظهور آنچه در پنهانیها و ضمیر آدمی است میباشد و مطالب قلب توسط زبان انتقال پیدا میکند، هرچند در بسیاری از مواقع یافتهها و داشتههای ضمیر و آنچه در واقع است مدلول کلام واقع نمیشود.
باید دانست شیوهٔ آموزشی رایج با توجه به توضیح یاد شده اشتباه است و تا شاگرد به چنان رشد و توانایی نرسیده باشد که نتواند از علم قلبی استاد استفاده کند بهرهای از شاگردی و دانش آموزی خود نمیبرد. کسی که نمیتواند از استادی بهره ببرد که تمامی وجود او از: دست، پا، چشم، گوش، زبان و دیگر اعضا برای فهماندن مطلبی استفاده میکند، هرگز نمیتواند از علمی که در دیگر موجودات نهفته است بهره برد.
شخصی که نمیتواند از استادی بهره برد که با هزاران علامت راهنمایی راه را نشان میدهد، چگونه میتواند از راهنمایی تابلویی کهنه، راه را بیابد؟ اگر شاگردی از گرفتن مطلب از استادی توانا که از همه جهت راهنمای حقیقت است عاجز باشد، چگونه میتواند از دیگر راههایی که زبانی برای بیان حقیقت ندارند کمک گیرد؟ اگر انسان را مانند کره حساب کنیم و استاد را مثل هوای اطراف کره، و در این حال استاد از همه طرف بر این بدن مطلب میریزد و موجودی قلبش را بیان میدارد اما شاگرد از این همه مطلب به علم قلبی و معرفت شخصی استاد راه نیافت، بهطور حتم نمیتواند از دریافت یک جزیی مانند دیدن لحظهای سنگ به علم کلی راه یابد و آن را درک و جذب کند.
اگر دانشآموزی از استاد خود چیزی فرا نگرفت، هرگز نمیتواند از غیر استاد خود چیزی بیاموزد، هرچند ممکن است درون هر هسته، علم و مسایلی نهفته باشد، ولی پیجویی آن بدون همراهی استاد نتیجهای ندارد، بلکه گاهی ضررمند نیز میباشد. علم را باید از عالم یاد گرفت و باید کلاس رفت و معلم دید و تنها تبلیغ نمودن از علم، نه تنها برای مردم سودی ندارد، بلکه مضر و زیانآور میباشد. به همین جهت باید مردم را ترغیب کرد که در هر علمی ابتدا استاد ببینند و با تمام وجود سخنان و حرکات استاد را مشاهده نمایند. البته این مرحله بعد از تشخیص استاد بودن استاد است؛ نه اینکه مردم را به دنبال یادگیری از علوم شخصی ترغیب کنیم که افکار او کهنه و تاریخ مصرف گذشته است و از عتیقهجات علمی هزار سال پیش میگوید و بر آن سرمایهگذاری کنیم.
دانش « ۲۵ » همراهی با استاد
اگر کسی استادی معنوی و اهل دل یافت باید تا آخر عمر با او همراهی داشته باشد. اساتید عالی حوزهٔ علمی بسیار هستند؛ ولی از دستهای اندک که در رأس پاکان هستند باید استفاده کرد و تا لحظهٔ مرگ به دنبال آنان رفت و مثل فرزندی به درون خانهٔ آنان رسوخ نمود و هرچه دارند را بویید. علم را باید با همهٔ وجود از عالم گرفت و از همهٔ دریچهها و منظرها آن را دنبال نمود؛ زیرا علم فرّار و گریزپاست و چیزی از آن نمیماند. علم را باید گزاره به گزاره جمع نمود و مثل مروارید درون هر صدفی را گشود و آن را نظاره کرد و آن را برداشت.
عالمان بر دو گونه میباشند: برخی تنها اطلاعاتی محدود دارند و محفوظاتی درون ذهن آنهاست که هر بار میخواهند بگویند، همان سخن را تکرار میکنند، مطالب علمی این گروه را باید بهسرعت فرا گرفت و خود آنان را رها نمود. گروه دیگر کسانی هستند که در رأس دانش میباشند و هر لحظه علمی جدید برای آنان کشف میشود و همیشه
(۲۱)
پیشرفت دارند و شاگردان آنها همیشه چند قدم عقبتر از چنین عالمانی هستند و هیچ گاه به آنان نمیرسند. چنین عالمانی را باید تا پایان عمر دنبال نمود و تا خود آن استاد نگفته یا انسان خود تشخیص نداده است که دیگر این استاد به معلومات من چیزی نمیافزاید، حق جدایی از او را ندارد.
باید دانست علم در درجهٔ بعدی به محبت تبدیل میشود و وقتی کسی در مرتبهٔ بالای علم قرار گرفت محبت نمیگذارد از استاد یا معلوماتی که دارد جدایی ایجاد شود و عالم چنان برای چنین اشخاصی شیرین میشود که نمیشود آن را توصیف کرد.
دانش « ۲۶ » تعلیم استادمحور
آنچه در تعلیم اصل و محور میباشد استاد است و نه کتاب و عبارت. چنانچه استادمحوری نادیده انگاشته شود این شرحهای فارسی و غیر فارسی است که جایگزین استاد میشود، و البته در عبارتمحوری آنچه به ذهن نمیآید معنا و مفهوم عبارات است. در کلاس اول ابتدایی گفته میشود گاه ترس از بینظمی موجب عدم حضور دانشآموز در کلاس میگردد و چنانچه مطالعهٔ کتابهای خودآموز ابتدایی برای چنین دانشآموزی تجویز گردد، بیسوادی او را موجب میشود. در سطح عالی نیز وضع به همین گونه میباشد.
دانش « ۲۷ » مرزهای استادمحوری
نوعی رؤیاگرایی در جامعه وجود دارد. برخی رؤیای یک شبه پولدار شدن را در ذهن دارند و برخی نیز دوست دارند دارای علم اولین و آخرین گردند بدون آنکه زحمت و تلاشی داشته باشند. برخی از شاگردان به سخنان استاد و زحمتی که به آنان میدهد توجه نمیکنند و به آن اهمیتی نمیدهند. استاد محوری محدودهای گسترده دارد. جمعآوری کاغذهای نوشته شدهٔ استاد، خود جمعآوری علم است و اگر این کار زیر نظر استاد عالمی صورت گیرد، به طور حتم علم میآورد. جارو کردن خانهٔ عالم نیز علمآور است و زیر دست عالم تلاش کردن، از او اطاعت داشتن، هم صحبتی با او و نگاه به صورت و صفای وی نیز دانشزاست. انسان یک مغز بیشتر ندارد و این مغز را باید در اختیار کسی که بسیار میداند قرار داد؛ زیرا مغز به هر صورت که باشد از علم و اطلاعات پر میشود. ممکن است در پر شدن ذهن و مغز از دانش به جسم فشار وارد شود، اما انسان عاقل برای پر شدن مغز خود از دانش آن را تحمل میکند. متأسفانه دانشجویان و طلاب این مسایل را باور ندارند و بیشتر درگیر مشکلات زندگی روزمره هستند. آنان به روزمرگی دچار هستند و از لذت توجه به استاد بیبهره میباشند و به روایاتی که میفرماید: «جلوس ساعة عند العلماء أحبّ الی اللّه من عبادة ألف سنة»(۱) و «النظر إلی وجه العالم عبادة»(۲) نمیاندیشند و این روایات برای آنان مفهوم نمیباشد.
دانش « ۲۸ » قرابت شاگرد و استاد
شاگرد و استاد باید با هم قرابت داشته باشند. نزدیکی شاگرد و استاد در بازسازی یا فروریزی هویت مومی شاگرد تأثیر فراوان دارد. شاگرد هرچند کتمان فراوانی داشته باشد، راه برای نفوذ در باطن وی هست و فقط تلاش بیشتری را میطلبد. همه نوعی کتمان و پنهانکاری دارند و این رفت و آمد است که راه را برای یافت آن و نفوذ به درون شخص باز میکند. هرچه نزدیکی استاد و شاگرد و رفت و آمدهای آنان بیشتر باشد، توانمندیها و ضعفها زودتر نمایان میگردد و بیشتر قابل اصلاح میشود. در گذشته با توجه به محدودی شاگردان، این رابطهٔ نزدیک و صمیمی میان استاد و شاگرد بیشتر بود.
ابن فهد حلی، عدة الداعی، ص ۶۶٫
- من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۲۵٫
(۲۲)
مرحوم شعرانی در مقایسه با ارسطو در رتبهٔ بالاتری است. حال آنکه دستنوشتههای ایشان نشاندهندهٔ این مطلب نیست. مرحوم شعرانی در بعضی جهات از علامه طباطبایی نیز بالاتر بود اما علت گمنامی ایشان این بود که با عالمان رابطهای نداشت. ایشان در غربت ماند و بدون آنکه کسی بهرهای از دانش وی برد به دیار باقی شتافت. کسی نمیداند ایشان چه شخصیتی بود و چه شد و فقط اساتید ما نقل میکنند وی انسان بزرگی بود که رفت.
ممکن است برخی از شاگردان نزد استاد خود کار نمایند. قرابت کاری غیر از قرابت درسی است و قرابت درسی و کاری غیر از قرابت شاگرد و استادی است که گاه برتر از قرابت خویشاوندی میگردد. منظور از قرابت استادی و شاگردی آن است که ارتباط و نزدیکی به قدری حاصل شود که آنان خود را مانند دو خویشاوند بدانند و از شادی و غم یکدیگر آگاهی داشته باشند و در رفع ناراحتی یکدیگر بکوشند و در خوشحالی با هم سهیم گردند.
البته مشکل قرابت استادی و شاگردی در این زمان این است که استاد نمیتواند با شاگردان بسیاری ارتباط صمیمی داشته باشد؛ مگر آنکه استاد بسیار قوی باشد که در این صورت نیز رفتوآمدها بهخاطر تعداد فراوان شاگردان اندک میشود و در نهایت استاد میتواند به حدود بیست نفر رسیدگی کند؛ زیرا ملاحظهٔ تمام امور زندگی شاگردان کار آسانی نیست و استاد ناگزیر است از کثرتگرایی دست بردارد.
هماینک درسهای عمومی اخلاق با توجه به اینکه چنین رابطهای میان شاگرد و استاد وجود ندارد چندان اثری ندارد. درس اخلاق باید به نزدیکی و دوستی میان استاد و شاگرد بینجامد. البته این موضوع باعث میشود عدهٔ کمی از افراد بتوانند از این نوع نظام تربیتی استفاده کنند و بسیاری بدون استاد میمانند. البته، کیفیت بالای شاگردانی که در این طرح تربیت میشوند توجیهگر کمیت و شمارهٔ اندک آنان میباشد. شاگردان پرورش یافته در چنین نظام تربیتی هر کدام میتوانند در آینده عدهای را تحت پوشش قرار دهند و این سلسله، زنجیروار رو به ازدیاد میگذارد. متأسفانه جامعهٔ کنونی ما اینگونه نیست و باید علم اخلاق به خاطر نیاز طلاب هرچه بیشتر برگزار شود و اساتید بهنام اخلاقی در حوزه و در دسترس طلاب حضور داشته باشند تا بلکه حوزهها راه نجاتی در این موضوع پیدا کند، در غیر اینصورت همواره با مشکلات موجود درگیر خواهد شد.
مشکل درسهای اخلاق عمومی این است که فقط سخنی شنیده میشود و عملی از استاد اخلاق دیده نمیشود، به خبرگی و پختگی دانشآموز نمیانجامد و اخلاق در او به بار نمینشیند؛ اگرچه امروزه این کلاسها نیز کمتر برگزار میشود و کمتر هم مورد استقبال قرار میگیرد و هرچه هست فقه و اصول است و بس.
دانش « ۲۹ » از دانشجویی تا سوادآموزی
جامعهٔ ما بیش از آنکه در فکر تربیت دانشجو باشد میخواهد سوادآموز داشته باشد. هر کس بر آن است تا از خود عتیقهای بسازد و شهرتی دست و پا کند و برای کار خود توجیهاتی میآورد تا آن را موجه جلوه دهد در حالی که خود را به غفلت یا به جهل میزند که چه خسارتی به علم این کشور و مغزهای جوان آن وارد میآورد. جوانان خوش استعداد ما وقتی میبینند کتابهای علمی ابنسینا در کشورهای غربی تدریس میشود و جمجمهٔ خالی آن در همدان برای ماست، میرنجند و دانشگاههای غربی را مآل خود برای کسب علم میبینند. جامعهٔ ما همیشه درگیر مسایل جانبی دانش است و ذهن کاوشگر خود را میمیراند و آن را نابود میسازد. مغز جوانان خوش استعداد چنین جامعهای میسوزد و نابود میشود و عدهای از این آشفته بازار فرار میکنند و دنبال علم میروند. آیا بهتر نیست کشور را علمی کنیم؟ آیا سزاوار نیست کشور را مدرسه کنیم نه کلاس سوادآموزی که تنها خواندن و نوشتن را تعلیم میدهد؟ باید موج اصلاح علمآموزی را از دانشگاه شروع کنیم و همهٔ کشور را دانشگاهی علمی کنیم؟!
دانش « ۳۰ » نشر دانش نه تحصیل زالوگونه
کسب علم مانند مکیدن خون به وسیلهٔ زالو نیست که فقط آن را میخورد و جمع میکند؛ بلکه باید هم دانش را تحصیل کرد و هم آن را نشر داد. اگر شاگردی علمی را که کسب میکند به استاد یا جامعه و افراد دیگر تحویل ندهد، آن
(۲۳)
علم او را نابود میکند و خفگی او را سبب میشود. علمی که چنان انبار شود که خیری از آن برنخیزد، چه فایدهای دارد! کارخانهای تعطیل به چه کار میآید؟ کسانی که علم را در خود نگاه میدارند به زالو میمانند که بهقدری خون میخورد تا باد میکند و میمیرد. کسانی که در علم ایثار ندارند؛ اگرچه درس ایثار میخوانند و انواع ایثار و آیات مربوط به آن را میدانند؛ اما یک ساعت از وقت و سرمایهٔ خود را ایثار نمیکنند و حاضر نمیشوند بخشی از وقت خود را برای دیگری مصرف کنند؛ حتی به استادی که او را پرورش داده و نیاز جامعه و شاگرد را در ایثار وقت او میداند. علمی که عملکرد نداشته باشد، نه تنها علم نیست؛ بلکه خرابی و تخریب است و مایهٔ گمراهی و شقاوت میشود.
دانش « ۳۱ » تشکلهای علمی
جامعهٔ علمی باید تشکل داشته باشد و با حرکتهای فردی به جایی نمیرسد؛ چرا که قدرت فرد در جامعه بردی ندارد و اگر افراد جامعه گرد فردی که عالم فرزانه و استاد وارسته است جمع شوند و تشکلی برپا نمودند، آن زمان است که این نظام به راه میافتد و کار خود را آغاز میکند و تمام مجموعه با قدرت علمی استاد و به رهبری او جولان پیدا میکند و هر کسی در حد توان خود میتواند به جامعه خدمت نماید.
البته ایجاد چنین تشکیلاتی لازم و ضروری است؛ اما اینکه گرد چه شخصیتی را باید گرفت و چه کسی میتواند جامعه را از نابودی برهاند و مشکلات علمی جهان اسلام را حل کند و آن را قدمی به پیش براند سخنی جدا و موضوعی بسیار مهم است.
چنین افرادی باید شناسایی شوند و در رأس اینگونه تشکلها قرار گیرند؛ با آنکه مدعی فراوان میباشد و راه را در این پیچ و خم گم کردن فراوانتر پیش میآید.
دانش « ۳۲ » تشخیص مسیر سعادت و شقاوت
اگر انسان بخواهد بداند به راه خیر و سعادت میرود یا به راه شر و هلاکت، باید بنگرد چیزی که فرا میگیرد و آن را خوب میداند آیا او را خوشحال میکند یا خیر و در صورت شادمانی وی است که نشان میدهد به سمت خوبی در حرکت است؛ ولی اگر دید ناراحت میشود، بداند که به سمت سعادت گام بر نمیدارد و عقبگرد دارد و هلاکت است که برای او پیش میآید.
دانش « ۳۳ » شکست عنوانهای بزرگ
در بحثها و مناظرهها و نیز در آموزش اگر از «استهزا» استفاده شود اثر تخریبی آن در شکستن ابهت طرف مقابل یا دانش مورد نظر چنان است که سالها بحث منطقی و ارایهٔ دهها جلد کتاب استدلالی به پای آن نمیرسد. استفاده از الفاظی همچون: «جامع معقول و منقل»، «فلسفه مسلفه»، «درس خارش» «درس لقمه» و مانند آن چنین تأثیری دارد. این درسها برای برخی از شاگردان بهقدری عظمت و ابهت دارد که چون قلهای دست نیافتنی و سیمرغی پران میماند که چون این کلمات شکسته را میشنوند، یا طرف دیگر برای آنان خُرد و کوچک میشود یا دانش مورد نظر و چون شاگرد آن را کوچک میبیند تحصیل آن آسان میشود و میشود با آن گام برداشت و آن را دریافت.
دانش « ۳۴ » شیوهٔ نگارش کتابهای درسی
کتابهای درسی باید دارای رتبهٔ علمی بسیار بالا و سرشار از اندیشههای نو باشد اما چنین نباشد که دانش آن با نثری سخت و سنگین نوشته شود بلکه باید در کمال سادگی و روانی باشد. سادهنویسی به معنای مبتذل نویسی نیست
(۲۴)
و باید دارای روش علمی و نظم منطقی باشد و با نگارش هر عصر و نوع مخاطبان و گفتهخوانان همگونی داشته باشد تا همهٔ شاگردان و خوانندگان کتاب بتوانند مطلب آن را درک نمایند.
دانش « ۳۵ » آگاهی از جایگاه هر دانش
برخی از آموزگاران یا اساتید هستند که درس را در جان خود رسوخ ندادهاند و با این وجود به تدریس روی میآورند. آنان علم را راهی برای کسب درآمد میدانند و نه نشر علم و هنگام مطالعهٔ درس از کاربرد آن علم در خارج بیخبرند و توانمندی آموزش آن را ندارند؛ زیرا هر علمی در جامعه جایگاهی دارد و این گروه بهخاطر نداشتن درکی درست از علم و ناآگاهی از جایگاه آن از ضعف علمی رنج میبرند و شاگردان خود را نیز به زحمت میاندازند.
باید دانست هر علمی در خارج جایگاهی دارد و اگر علم با وجود خارجی آن لمس نشود، افسانهای بیش نیست. برای نمونه، در علم پزشکی و علم تشریح تا اعضای مردهای را نشکافته و آن را به دانشجویان نشان ندهند، دانشجو مطلب را متوجه نمیشود و استادی که بدن مردهای را ندیده و آن را برش نزده باشد، نمیتواند علم تشریح را برای دانشجویان تدریس نماید و این از ضعف استاد است که بدن مرده را ندیده است؛ زیرا توانمندی چنین علمی به رؤیت و لمس خارجی آن است. بعضی چیزها با چشم معمولی دیده نمیشود. برای مثال، در بحث کیهانشناسی سخن گفتن از کرات و کهکشانها بدون آزمایش و بررسی و بدون در اختیار داشتن تلسکوپی قوی و ماهوارهها و فضا پیماها یاوهبافی و افسانهسرایی است و اگر کسی چنین افسانههایی به پندار آورد و آن را واقعی بداند، توان موشکافی در چنین دانشی را ندارد و نمیتواند آغاز و انجام آن را به یکدیگر پیوند دهد. کتابهای درسی در فلسفه، کلام، حکمت، عرفان، علوم طبیعی، ریاضی و دیگر علوم و دانشها توسط کارشناسانی نوشته شده است که عمری را در تحقیق و بررسی در رشتهٔ مورد نظر بودهاند اما استاد بدون درک و رؤیت خارجی و بدون اندیشهٔ لازم بر آن با مطالعهای سطحی میخواهد آن را بازگو و تدریس کند و چنین چیزی دانشآموز را رنج میدهد.
استاد باید دانش را در جایگاه خود لمس نماید و با آن زندگی کند، آنگاه به گفت و گو و تدریس آن بپردازد و در این صورت است که گوارایی و آسانی علم برای دانشآموز خودنمایی میکند.
دانش « ۳۶ » دانشجویی هموار و ناهموار
اگر استادی که مغزای علم را نوشیده و آن را در مرتبه و جایگاه خود یافته است به دست آید دانشجویی آسان میگردد و علم بیپرده و بدون پیچیدگی در کام وی ریخته میشود، اما هیچ گاه بدخواهان چنین اجازهای را برای ظهور و بروز چنین اساتیدی نمیدهند و آنان را در انزوا و عزلت اجباری میبرند؛ زیرا اگر چنین استادی لب به سخن بگشاید تمامی مردم باصفا علم مورد نظر را درک میکنند و آن را دوست میدارند و پیگیر آن میشوند؛ ولی آنان که هدفی جز رسیدن به مقام و جایگاه ویژه ندارند، علم را جلوگیر خود مییابند و برای خاموشی آن علم و چنین استادی به تلاش و تکاپو میافتند و بزرگی و فخر علم را به سخت انگاشتن دانش و نداشتن درک و فهمی درست از آن میدانند.
دانش « ۳۷ » علم فردی و جمعی
کسب دانش امری فردی است یا گروهی؟ آیا دانش را باید فرد فرد دنبال کرد یا به صورت گروهی؟ آیا میتوان دانش اندوزی را اجتماعی کرد، و در اصل، آیا تحصیل دانش امری اجتماعی است یا فردی یا هر دو باید با هم باشد؟ دانش پیشینهای طولانی و دراز در تاریخ بشر دارد. اگر انسان بخواهد در موضوعی تحقیق نماید، باید نخست پیشینه و دانش موضوع بحث را بشناسد. تاریخی که گاه به هزاران سال پیش باز میگردد. هر کتابی که نوشته شده است؛ هرچند برای هزاران سال پیش باشد با توجه به سلسلهوار بودن دانش و اینکه هر تغییری تنها در شکل ظاهری و صوری آن
(۲۵)
دانش است. در هر علمی باید موضوع و مبنای خاص را در دست داشت و مستدل سخن گفت و بهطور معمول، مادهٔ اصلی علم از افراد مختلف گرفته میشود و بعد از ترکیب آن، علم و مطلب جدیدی آماده میگردد و به بازار ارایه میشود. به جهت فلسفی امکان ندارد شخصی بدون اطلاعات قبلی و علوم گذشتگان و بدون هیچگونه پیشفرضی، علمی را تدوین یا تأسیس نماید. در این زمینه دستکم وی باید واژگان را از دیگران فرا گرفته یا آن را در مدرسهای آموخته باشد.
برای تدوین علم و نوآوری در دانش به افرادی نیاز است تا آن علم اجتماعی باشد و در خود علم نیز نیاز به اجتماع هست؛ زیرا علمی که درون یک فرد قرار دارد به تنهایی شکوفا نمیگردد و دردی از جامعه دوا نمیکند. در صحنهٔ جامعه و تبادل و گفت و گو و بحث علمی میان افراد است که دانش شکافته میشود وگرنه اگر فرد تنها باشد، علم او به سرعت خاموش میشود و یا دستکم در مرحلهٔ ظهور خاموش میگردد.
دانش « ۳۸ » سخنشناسی
در تحصیل باید بسیار دقیق بود و استاد را با سخن وی شناخت و شیعه، سنی، کافر، مسلمان، فیلسوف یا عارف بودن در استادی تأثیری ندارد. باید دید استاد چه میگوید و سپس سخنان درست او را پذیرفت و اشتباهات وی را اصلاح کرد.
دانش « ۳۹ » دانش و برخورد قهرآمیز
بسیاری از مباحث و مقایسهها مانند رابطهٔ علم با قدرت، علم با دین و علم و فلسفه را افرادی بهکار میبرند که دو طرف قضیه را نشناختهاند. باید نخست چیستی علم و ثروت را دانست و تعریف دین و آزادی را به دست آورد و سپس به مقایسهٔ میان آنها پرداخت.
همانگونه که جاهل و ناآگاه را هر سؤالی بپرسی، پاسخی برای آن میآورد و این نشانهٔ احمقی است و همانطور که اگر ادارهٔ کشوری به دست افرادی بیسواد بیفتد، این رکود است که بر کشور حاکم میشود، در این بحثها نیز رکود علمی حاکم است و نه شور علمی و بیشتر افرادی که در این مقولهها مقالهها دارند حقیقت هیچ یک از این گزارهها را نیافتهاند و با چشمانی بسته در مورد آن سخن میگویند و اگر قایل به نسبیت شویم میگوییم: هر کسی به اندازهٔ وسع خود از این حقایق برداشتی دارد. برخی توانستهاند به حقیقت نزدیک شوند و عدهٔ اندکی افرادی واصل میباشند که حقیقت را میدانند و بسیاری نیز در ژرفای جهل غوطه میزنند و سخن میگویند. آنان بازار ترجمه را رونق دادهاند؛ چرا که بازار تحقیق، تألیف و نوآوری عالمان وطنی به رکود گراییده است. باید دانست برخورد با چنین افرادی به صورت فیزیکی و قهری درست نیست و نتیجهٔ عکس میدهد. فرهنگ را باید با فرهنگ و بحث و مناظره شست و شو داد؛ چرا که اصل اخلاقی: «ان ابن آدم لحریصٌ علی ما منع»(۱) در اینجا نیز حاکم است. انسانها بر آنچه منع شدهاند حریصترند. اگر شخصی که مدعی دانش و فرهنگ است به زندان انداخته شود یا اجازهٔ کار از او گرفته شود، افراد جامعه بیشتر به او گرایش پیدا خواهند کرد و در صورتی که او گزارههایی را بیاورد که با آموزههای دینی سازگار نیست، چنین محدودیتسازیها یا منعهایی به ضرر دین تمام میشود.
دانش « ۴۰ » دانش و سرمایه
علم و ثروت دو حقیقتی است که اگر از هر یک حرکت شود به دیگری دست یافته میگردد. اگر ثروت و سرمایه را داشتن امکانات و دارایی اعم از پول، املاک، زن و فرزند بدانیم؛ علم، عقل، سواد و هنر نیز جزو دارایی و ثروت است. بخشی از دارایی هر کسی را علم، اطلاعات و نیز قدرت او باید دانست.
- کنز العمال، ج ۱۶، ص ۱۱۳٫
(۲۶)
اگر از علم حرکت شود و علم را اطلاعات، معلومات و حقایق عالم معنا کنیم، خود این حقایق و اطلاعات، دارایی و ثروت است و بر این اساس به ثروت منتهی میگردد. هر علمی ثروت است و هر ثروتی همانند علم جزو امکانات است و علت اینکه ثروت را علم نمیدانیم آن است که ثروت از شخص جداست برخلاف علم که با حقیقت و جوهرهٔ او اتحاد دارد.
دانش « ۴۱ » سرمایهدار؛ حامی دانشمند
کسی که سرمایه دارد به سرمایهٔ خود تکیه میکند و چون میتواند علم و عالم را به خدمت خود گیرد، به خود افتخار میکند و شخصی که علم دارد میگوید سرمایهدار به هر پنداری که میخواهد، باشد و این دانش من است که سرمایهٔ ثروتمند را به کار میاندازد؛ پس من برتر از او هستم. دانشمند اینگونه بر علم خود میبالد؛ همانطور که هر گروهی به شغل خود بهگونهای فخرفروشی میکنند.
افراد دنیامدار که دنیا را بسیار دوست دارند برای علم نیز ارزش قایل هستند؛ به همین خاطر با سرمایهٔ خود آن را حمایت میکنند و علم دوستی آنان نیز به این خاطر است که میخواهند با علم تمام دنیا را تسخیر کنند. حق این است که زمین برای انسان است که اشرف پدیدهها میباشد و آسمانها نیز برای اوست و در این مسیر هر کس که خیری به علم و استفاده از دنیا برساند، او را کمک میکنند و خیر میرسانند و هر کس خیری نداشته یا ضرر داشته باشد، او را به سرعت به نابودی میکشانند یا او را رها میکنند تا در سختیها نابود شود و تنها هلاکت او را به تماشا مینشینند. حق تعالی کسی را که بخواهد پرورش دهد نخست او را از لحاظ امکانات در مرتبهٔ زیر صفر و زیر خط فقر قرار میدهد و در این مسیر هر کسی که خبرگی بیشتر مییابد و پختهتر میشود، سختی بیشتری به او میرسد.
سختی عالمان آن است که میان افرادی زندگی کنند که نمیدانند و این سخت عذابی برای آنان است؛ چون هرچه میگویند، آنان نمیفهمند و هرچه میخواهند خوبی انجام دهند، آن افراد بدی را از آن برداشت میکنند. در کشورهای جهان سوم نیز این نوع تربیت موجود است؛ عدهای که حد وسط از رشد را میپیمایند، شهرهٔ آفاق میشوند؛ یعنی ذهن و هوش جهان سومی دارند و تا حدی رشد کرده و در گلستان انسانپروری تا حدودی پرورش یافتهاند و غافل میباشند که ادامهٔ پرورش در اصلاح جهان سوم است و شیرینی علم در اجرای آن در بدترین نقاط و کشورهاست که جهان سوم باشد. اگر تمامی افراد خوش فکر گرد هم آیند، جهان سومیها به سرعت رشد مییابند؛ اما چون چنین چیزی را دنبال نکردند و برای ادامهٔ تحصیل به کشورهای پیشرفته رفتند، به جای گُلافشانی، کشتی رشد علمی آنان به گِل نشست. کسانی که این سختی را بر خود هموار نمودند و در این کشورها باقی ماندند بسیار مفید افتادند. باید دانست جهان غرب به تربیت شدههایی که در سختی بزرگ شدهاند تکیه دارد و علم آن جهان بر دوش این سخت کوشان است که راحتی را از سختی اینان به ارمغان میبرند. انیشتین، نیوتن و مانند آنها در غرب و ملاصدرا و ابن سیناها در شرق و خاورمیانه با سختی فراوان زیستند و علم را پیش بردند تا ما راحت بخوریم و آبی روی آن بنوشیم و در بستر راحتی بخوابیم.
دانش « ۴۲ » نگارش دانش یا تهوع مغز
ریزش دانش را باید استفراغ مغز دانست؛ یعنی آن معانی که از مغز انسان جاری و تنها بر صفحهٔ کاغذ نوشته میشود. چنین ریزشی اگر پشتوانهٔ قلب و دل را داشته باشد لاجرم و به ناگریز بر دل مینشیند. استفراغ دل و ریزش قلب است که در درون اشیا و پدیدهها نفوذ میکند و میتواند در اندرون و نهانخانهٔ آدمی جای گیرد و در این صورت است که انسانی رغبت بلع دوبارهٔ آن را مییابد.
نگارنده از نوشتن همانند استفراغ افراد بیمار که دچار تهوع هستند ناخوشایندی دارد؛ زیرا آن استفراغ غذا و این استفراغ دانش بر صفحهٔ کاغذ است. روزی استادی به من فرمود چیزی را با مداد ننویس، چون پاک میشود و با خودکار بنویس تا ماندگار بماند، گویی به من گفت: سطلی بیاور تا استفراغ خود را در آنجا بریزم. من در آن روز خیلی
(۲۷)
ناراحت شدم؛ زیرا همهٔ دانشهای نوشتاری را استفراغ و دفع زیادی مغز میدانم و دیدم آنکه ظرفیت مغزی اندکی دارد، همه را به کاغذ جاری مینماید آنگاه آن را سطل سطل بستهبندی و دستهبندی مینماید و هر دفع شده یا برگردان شده و استفراغی چه از معده باشد، یا از مغز و یا از قلب، درون بستهای مشخص برای فکر و اندیشهای خاص بسته بندی میشود. اندیشهها بستهبندی شده است و انسان نمیتواند خارج از آن محدودهها اندیشهٔ خود را بگستراند، برخلاف حقایق معنوی و علوم ربانی که نور کامل و صفای حقیقی را به بار میآورد.
دانش « ۴۳ » دقت، و نه مطالعهٔ فراوان
کتاب شفای بوعلی را بسیار طالب بودم و به یک کتابفروشی سفارش آن را دادم. این کتاب در آن زمانها چاپ نمیشد و نسخهٔ سنگی آن جزو کتابهای عتیقه شده بود؛ بهطوری که کتابفروش پس از ده ماه کتاب را آورد و بیست برابر قیمت کتاب را از من خواست و در عتیقه بودن آن داد سخن داد. من گفتم: ببخشید من اگر این کتاب را بخوانم خرفت میشوم، اگر این پول گزاف را بابت این کتاب دهم، عقلم زایل میشود؛ به همین جهت کتاب را نمیخواهم.
عدهای که علم را از کتاب یاد میگیرند نه از حقایق خارجی، اینگونه هستند؛ یعنی اقتصاد را در کتاب میجویند و حال آنکه علمی که در کتاب در اطراف ما نیز هست و برای دستیابی به آن تنها دقت لازم است نه زیاد خواندن.
دانش « ۴۴ » یاری به اندیشهها
کمک و یاری به یتیم، فقیر، مسکین، ضعیف و درمانده بسیار خوب و ارزشمند است، اما یاری رساندن به فکرها و اندیشهها در افقی بسیار بالاتر از آن قرار دارد و به مراتب بیپایان ارزشمندتر از آن است. یاری اندیشهها امری جهانی، فراگیر و برای تمامی انسانهاست و نیز امری ابدی میباشد و در ذات و قلب ماندگار میگردد، نه برای یک نفر و یک فقیر یا در زمانی محدود و ناماندگار … .
دانش « ۴۵ » صحیفهای ماندگار و ابدی
« إقرء کتابَک کفی بِنَفْسِک الْیوْمَ عَلَیک حَسیبا»؛(۱) انسان مالک دایمی کتابها و نوشتههایی که در قفسهٔ کتابخانهٔ خود دارد نیست؛ چرا که این کتابها چیزی جز کاغذ و جوهر نیست و به دیگری به ارث میرسد. تنها کتاب و نوشتهای ماندگار است و با آدمی به سرای دیگر انتقال مییابد که انسان آن را در صفحهٔ دل نگاشته و با حقیقت وی یگانگی یافته باشد.
دانش « ۴۶ » لحظه به لحظه، نو به نو
وقتی انسان استاد، شاگرد یا ابزار نگارش خود را میبیند گمان میکند همه چیز برای او تکراری است، حال آنکه آدمی لحظه به لحظه نو میشود و در هر لحظه نیز بینهایت لحظهٔ متفاوت وجود دارد تا چه رسد به روز و ساعتی که همواره در حال تحول است.
شخصی که هر روز از راهی میگذرد، روز دوم در حالی از آنجا میگذرد که یک روز بزرگتر شده است و افزوده بر این، روز تازهای از ایام هفته است و در مسیر راه یکی را میبیند و دیگری را نه.
- اسراء / ۱۴٫
(۲۸)
دانش « ۴۷ » مرزهای دانش و تداخل علوم
علوم و دانشها با آنکه هر کدام مرزی مشخص و معین دارد اما چنین نیست که نسبت به یکدیگر تداخلی نداشته باشد. دانشها همه محدود میباشد و آن که به کمال نرسیده است آن را نامحدود و بیپایان میداند. حکیمان گفتهاند: «العلم نقطة کثّره الجاهلون»؛(۱) دانش نقطهای بیش نبوده و جاهلان بر آن افزودهاند. نقطه در فارسی همان صفر در ریاضی است که گرد و بسیط است و با آن میتوان همه چیز را درست کرد یا نوشت. بهطور مثال «الف» امتداد نقطه در طول است و «ب» امتداد نقطه در عرض و همینطور امتداد نقطه در طول، عرض و عمق، امتداد نقاط در سطح است؛ پس علم نقطهای بیش نیست، ولی جاهلان؛ یعنی افرادی که به ژرفای دانش نرسیده و چیزی از حقیقت نیافتهاند آن را گسترانیدهاند.
دانش « ۴۸ » مفاهیم معنوی و درک سطحی
بسیاری از مفاهیم و واژههاست که بر زبان عموم افراد جاری است و کاربرد عادی زبان میباشد، اما معنای این واژهها برای آنان قابل درک نیست و بدون تأمل است که مورد کاربرد قرار میگیرد. هنگامی که قضاوت دیده به میان میآید و این رؤیت است که حاکم میباشد، مفاهیم بهخوبی تصور میشود و آثار خود را ظاهر میسازد. مال، خانه و زندگی از اینگونه مفاهیم است. اما مفاهیم معنوی برای عموم افراد چیزی جز مفهوم صرف نیست. خداوند با خانه و بهشت با دشت، باغ و صحرا تفاوت دارد و تصور دوزخ و جهنم با ضربهٔ سیلی و ضربات شلاق متفاوت است.
مفاهیم معنوی چون چندان به ذهن نمیآید، عامل تحریکی در آدمی نمیشود، بر خلاف امور مادی و دنیوی. ما از مظاهر مادی بهراحتی منفعل میشویم و به آن وابسته میگردیم؛ ولی انفعالی در ما از یادکرد بهشت و دوزخ پیدا نمیشود. ما از شیر و شکر خاطره داریم ولی از بهشت و دوزخ خاطرهای به ذهن ما نیست. آنطور که پشهای ما را آزرده میسازد، دوزخ ما را آزار نمیدهد. از امور معنوی بهطور موهوم استقبال میشود و حقیقت آن به اذهان عادی نمیآید. بسیاری «خدا» میگویند و مدعی هستند که به خدای تعالی اعتقاد دارند؛ ولی آن خدا چیست و چه زمینهای از توجه را میتواند داشته باشد، معلوم نیست. به همین دلیل، امور معنوی در ما کمتر تحریکی را ایجاد میکند و انگیزههای مادی بیشتر ما را به حرکت وا میدارد.
خداوندی که خالق هستی است به حقیقت، بالاتر، زیباتر و کاملتر از تمامی پدیدهها میباشد، در حالی که هستی و مظاهر ناسوتی آن ما را سرگرم میکند و خدای تعالی را از خاطر دور مینماید و حال آنکه حق تعالی باید چنان آدمی را مشغول سازد که رؤیتی از غیر در خاطر نیاید. با این توضیح میشود گفت: مفاهیم بر دو گونه است: پارهای که بهخوبی ادراک میشود و برای آدمی ملموس است و دستهای دیگر که چندان ملموس نیست و همین عدم ادراک، آدمی را در طریق میگذارد و سرگرم «هیچ» میسازد و انسان را از خود دور میدارد.
کسانی که امور معنوی را ـ دستکم به اندازهٔ امور مادی ـ ادراک میکنند، دیگر نمیتوانند مردمی عادی باشند. آنان از اولیای الهی دانسته میشوند و هرگز در بند حیات مادی و مظاهر ناسوتی نمیباشند. اینگونه افراد به هیچ وجه نمیتوانند خود را به امور موهوم سرگرم سازند و از این رو، تنها دل به حق تعالی میبندند. تنها عاملی که علت به وجود نیامدن چنین ادراکی نسبت به امور معنوی در عموم افراد میگردد جهل، نادانی و فقدان آموزشهای علمی و عملی در سطوح مختلف زندگی یک فرد ـ از خانه گرفته تا مدرسه، محیط کار و اجتماع ـ است و تربیت آنان نسبت به امور مذهبی، تنها زمینهای صوری در حد شعایر و شعارها بوده است که آن هم بیش از تصورهای موهوم نیست و لازم چنین عملکردی آن است که نباید بیش از این مقدار نتیجه دهد.
- ینابیع المودة لذوی القربی، ج ۱، ص ۲۱۳٫
(۲۹)
دانش « ۴۹ » تودههای جامعه و گروه خواص
انسانها را میتوان بهطور کلی بر سه گروه تقسیم نمود:
نخست، اهل حق و حقیقت؛
دوم، کسانی که واقعیتهای موجود را میخواهند و با آنها سرخوش میباشند؛
سوم، جاهلان. جهل با آنکه خواهان چندانی ندارد؛ فراوان یافت میشود و تاریخ آدمی را احاطه کرده است. کسانی که تاریخ همیشه جولان آنان را به یاد دارد همین گروه و دستهٔ سوم میباشند.
اگر این سه گروه از هم متمایز گردند معلوم میشود این مثلث چهقدر روشن، واضح و ضروری است. اهل حق کسانی هستند که به دنبال وصول به حقایق هستی و رسیدن به عینیتهای اصلی هستی و موجودات میباشند و در طی این طریق از بذل و ایثار هیچ امری حتی خویش دریغ نداشتهاند.
اینان در این فکر هستند که حق را بیابند.
دستهٔ دوم کسانی هستند که استعداد و بینش گروه نخست را ندارند و نمیخواهند بهطور حتم، حق را بیابند؛ هرچند میخواهند آنچه را یافتهاند بهخوبی بشناسند. برای نمونه برای آنان مهم نیست آنچه میخورند چه باشد و تنها مهم این است که بدانند چه میخورند.
گروه سوم، افراد جاهل و نادانهای روزگار میباشند که به سخن، ادعا، ظاهر و خیال سرمست و شادمان هستند، همانان که قوهٔ تمییز و تشخیص ندارند.
گروه نخست چهقدر کم و اندک هستند. البته از جهت کمیت، وگرنه از جهت کیفیت، هر یک خود گروهی را تشکیل دادهاند و گروه دوم کم میباشند و کمتر کسی را میتوان یافت که با واقعیتهای خود و دیگران بسازد. برای آنکه این امر روشن شود مثالی آورده میشود تا دستهٔ دوم بهتر ارزیابی شوند. هر کس در اطراف خود، زن، فرزند، دوست، همسایه و فامیل دارد و گاه میشود با هر یک از آنان چنان انس و گرم میگیرد و دل به آنان میبندد که گویی بهتر از جان و روان وی میباشند؛ ولی همین که میفهمد زن یا شوهر، دوست یا آشنا هر کدام بهنوعی نقص دارند از آنان کناره میگیرد و آنان را از دل طرد مینماید، گویی او را نمیشناخته و ندیده است و گاهی چنان کینهٔ آن شخص را به دل میگیرد که گویی او خصم همیشگی و ابدی او بوده است.
حال، چهطور شده است که اینگونه تبدل و تغییر در رفتار وی حاصل شده که او را معبود بی عیب خود دیده بود و حالا که به عیوب وی پی برد، چنان تغییر رفتار میدهد که دیگر سر از پا نمیشناسد، در حالی که معبود وی هیچ تغییر و تفاوتی نکرده است و تنها فکر و خیال این شخص نسبت به او تبدل پیدا کرده است و شاید هم خوبی آن شخص را بد دیده است؛ ولی همین که این شخص خوب نمیبیند و یا خوبی را نمیبیند، برای گریختن، دوری و عناد کافی است.
اگر قرآن کریم میفرماید: «أَکثَرُهُمْ لاَ یؤْمِنُونَ»(۱)، «وَأَکثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ»(۲)، «وَأَکثَرُهُمْ لاَ یعْقِلُونَ»(۳)، «أَکثَرَهُمْ لاَ یعْلَمُونَ»(۴)، «أَکثَرَهُمْ یجْهَلُونَ»(۵) و «وَأَکثَرُهُمُ الْکافِرُونَ»(۶) بر همین معیار است و اگر حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام میفرماید: «لو تکاشفتم ما تدافنتم»(۷) بر همین اساس است.
چنین شخصی است که به جهالت دل میبندد و از حقیقت دوری میجوید نه با موجود میسازد و نه به حق تعالی میگرود و نه از باطن دست بر میدارد. او تنها بر جهل و نادانی اصرار و پافشاری دارد. اگر زنی دارد که دارای عیبی است و یا شوهری معیوب است نمیگوید: «باید با موجود ساخت؛ زیرا من هم بیعیب و خالی از نقص نیستم». او در فکر رفع کمبود آن بر نمیآید و بیمحابا همهٔ نقش و نگار موجود را بر هم میزند، به خصوص که امری مهم و عنوانی
- بقره / ۱۰۰٫
- آل عمران / ۱۱۰٫
- مائده / ۱۰۳٫
- أنعام / ۳۷٫
- أنعام / ۱۱۱٫
- نحل / ۸۳٫
- الشیخ الصدوق، عیون أخبارالرضا علیهالسلام ، ج ۱، تحقیق: شیخ حسینالأعلمی، ناشر: مؤسسة الأعلمی، ۱۴۰۴، ص ۵۸٫
(۳۰)
پر ظاهر و با اسم و رسم باشد.
نقص دیگران برای او مهم است و در خود هیچ نقصی نمیبیند و همین که نمیداند و نمیفهمد، با بیشتر از این نقص و عیب هم میسازد.
اما گروه دوم حال جاهلان را ندارند و خوب و بد را تشخیص میدهند و کم موردی پیش میآید که آن را درک ننمایند. آنان با موجودی خود میسازند و این امر را به دوست و آشنا و همهٔ امور و موجودات و حتی انبیا سرایت میدهند و در همهٔ امور اینگونه میباشند.
بر این اساس باید گفت: بسیار سادگی است که کسی خود را از جهل دور بداند، چه برسد به آنکه خود را اهل حق و حقیقت بداند. آدمی کمتر خود را میبیند و میشناسد، چه رسد به آنکه ببیند در چه موضعی قرار دارد، جز اهل حق که کمترین افراد را شامل میشوند؛ پس باید هر کس نسبت جهل را در خود کاهش دهد تا شاید بعد از ریاضتهای فراوان در طول مجاهدتی طولانی بتواند خود را از گردابهای جهل دور سازد و نسبت به امور، بصیرت و آگاهی پیدا نماید.
دانش « ۵۰ » حکم کفر قشریگرایان
نادان و قشری کسی است که به زودی و راحتی به ایمان یا کفر کسی اذعان و یقین پیدا کند، جز آنان که آبهای فراوانی را از سر گذرانیده باشند.
دانش « ۵۱ » فخر ناآگاهان
جاهل، تنها به خصوصیات غیر خود فخر مینماید و از حقیقت خود غافل است.
جهل به حقایق در بشر بیشتر، از نبود بلوغ است، و نادانی موقعیت اولی آدمی است و برای گریز از آن باید همت عالی و مربی کامل داشت.
دانش « ۵۲ » توانایی شنیداری
از ویژگیهای جاهل آن است که قدرت استماع و توان شنوایی ندارد و مؤمن وارسته و کامل، سراپا گوش است.
دانش « ۵۳ » ضعف ابلیس
گمراهی ابلیس تنها در تکبر یا مقایسهٔ خود با آدم نبود؛ بلکه این دو معلول جهل وی بود. ابلیس اطاعت حق تعالی را نپذیرفت؛ زیرا حق تعالی را آنطور که هست نشناخته بود و تنها ظاهر، جنس و نوع آدم را در نظر میآورد.
دانش « ۵۴ » بدترین جاهلان
طاعتمدارانی که به اطاعت خود فخر میکنند بدترین جاهلان میباشند.
دانش « ۵۵ » غفلت جهل
جهل موجب غفلت میشود، همانطور که فقر در افراد عادی عوارضی مانند: غفلت، سردی و رکود را در پی میآورد و در برخی خوابآور و در بعضی دیگر نیز بیخوابی را موجب میگردد.
(۳۱)
کسی که جاهل است غافل است و شخص غافل است که فراوان میخوابد و چون اهل درد و کار نیست بهطور قهری باید بخوابد و میخوابد. مردان همت و اهل راه و تلاش و اندیشه، کمتر به خمودی و خواب روی میآورند. میزان تلاشی که اهل غفلت میکنند، برای تحصیل قوت شکم است و اگر غافلی میجنبد برای تحصیل معاش عادی خود است و اگر این اسباب برای وی به رایگان فراهم میشد به مراتب بیشتر میخوابید. بیداری جاهلان غافل خواب است و خواب آنان مرگ. خواب در آنها کمتر اتفاق میافتد و نوم و خواب، بیداری آنها به حساب میآید. کار اهل غفلت به جنبش است و اگر نجنبند، همچون حیوانات بیکار میباشند و اگر دست و پای آنها بسته شود، گویی مجسمهای بیروح برای آزادی از بند و رسن میباشند.
این گروه، با آنکه بهحق حیوان میباشند، نیازی به افسار ندارند و بدون طویله در میان دنیای پر زرق و برق مادی با زیباییهای جلف بهراحتی زندگی میکنند، بی آنکه غمی از این معانی به دل داشته باشند و اندوهی در خود احساس کنند.
دانش « ۵۶ » تشخیص خوب و بد در جاهلان
جاهلان از تشخیص خوبی و بدی کاری کور، کر، گیج و منگ میباشند. یکی از آنان چیزی را خوب و دیگری همان چیز را بد میداند.
دانش « ۵۷ » تشخیص دیداری و بویایی
بسیاری از کسانی که داعیهٔ علم دارند و خود را عالم میدانند علم آنان محفوظاتی بیش نیست که دارای آثار وضعی مشخصی نمیباشد. آنان ممکن است مطلبی را با صد آیه و روایت در حافظه داشته باشند و آن را بهخوبی بیان کنند، بدون آنکه در جهت تشخیص روح یافتههای خود گامی برداشته باشند یا دریابند مصادیق کلام آنان چیست. آنان سخنانی کلی را میدانند و خوب هم از پس بیان آن بر میآیند؛ ولی جزییات و مصادیق خارجی آن را نمیشناسند و نمیدانند علم چیست. آنان میدانند دربارهٔ ظلم چند آیه رسیده؛ ولی از جزییات و ریزهکاریهای آن غافل هستند و حتی در بسیاری از مواقع خود از مصادیق ظالم یا از یاوران ظالمان به حساب میآیند. دربارهٔ فضیلت دین سخن سر میدهند، بدون آنکه روح دین را یافته باشند و درصدد فهم درست آن برآیند. از کفر، ریا و بیپیرایه بودن سخن میگویند؛ در حالی که خود غرق کفر، ریا و پیرایه هستند. این گروه به دلیل انحراف از راه فطرت، نه بوی بدیها به مشام آنان ناگوار میآید و نه از رایحهٔ خوبیها چیزی میفهمند. آنان بدون ضابطه از کسی و چیزی حمایت میکنند، بی آنکه ارتباطی با ادعاهای آنان داشته باشد و زیانهای چیزی را بیان میکنند؛ ولی خود مصداق آن هستند.
نه علم، تنها دانستن است و نه سواد تنها خواندن و نوشتن؛ بلکه علم، آگاهی از حقایق امور و واقعیتهای ملموس است. عالم کسی است که رنگ و بوی خوبیها را از مصادیق آن دریابد و بدیها را از آثار آن بفهمد. عالم کسی است که خوبیها را از بدیها دریابد و آثار هر یک را بهطور ملموس باز شناسد و هرگز درگیر چنبرهٔ واژهها و عبارات نباشد.
کسانی که علم را تنها واژهها و عبارات میدانند، جاهلان بی مرز و حدی هستند که چندان امیدی به نجات آنان نیست. کسانی که تنها در فکر منقولات هستند و برای هر مطلبی آیه و روایت میآورند، ننگ است که خود را عالم بدانند؛ چرا که آنان از بدترین مصادیق جاهلان هستند و این افراد مردم و جامعه را نیز به انحطاط و نابودی میکشانند. کسی که علم را تنها صرف، نحو، قرائت، ترکیب و تجزیه میداند و با این مبادی صوری، خود را عالم میپندارد، کمتر متوجه بدفهمی خود میباشد. با این مبادی صوری نمیتوان حقایق امور و معانی واقعی توحید و وحدت و معرفت را به دست آورد؛ هرچند آموختن تمامی این مبادی در مقام خود لازم و ضروری است؛ ولی چنین نیست که تنها این مبادی کارگشای امور باشد. آنهایی که باد به غبغب میاندازند و با مشتی از مبادی خود را عالم میپندارند، چه گمراه و چه مجنون افرادی هستند که نه خود را جاهل میدانند و نه عالم میباشند.
روشنی دل و صفای روح جامعه و فرهنگ، و پیشرفت جامعه و مردم در گرو علم، معرفت و بازشناسی آثار آن
(۳۲)
است. معرفت ملموس و درک درست اشیا و امور است که میتواند فرد و جامعه را بسازد و رشد و تعالی را برای آنان به ارمغان آورد، نه بسنده کردن به واژهها و عبارات که اساس جمود، ارتجاع، تنگنظری و بسته بودن افراد میشود. قرآن کریم و روایات حضرات معصومین علیهمالسلام ؛ هرچند کیمیا و پایه و مایهٔ شریعت است؛ ولی کیمیاگر میخواهد و هر جاهل و نادانی با حفظ و یادگیری بخشی از آن نمیتواند راه به جایی برد.
منزلگاه آیه و روایت دل است؛ دلی به وسعت دریا، به بلندی کوه و به صافی باران تا کلام نور با افراد آشنا گردد و دلها از آن جلا یابند. آیات الهی و مأثورات حضرات معصومین علیهمالسلام سخن میگویند؛ ولی نه با هر کس، راه مینمایند و نه برای هر کس، عزت و شرف میآفرینند؛ اما به دلهای صاف و افراد وارسته از ناراستی و آراسته به پاکی، وسعت و دقت میبخشند.
دانش « ۵۸ » غربت دانشهای قرآن کریم
بزرگترین عامل غربت قرآن کریم این است که قرآن کریم وسیلهٔ قول و غزل این و آن گشت و مایهٔ فکر و عمل همگان نگردید. به جای درک و دقت در قرآن کریم تنها قرائت ماند و بس و به جای آموزش و معرفت یابی از آیات الهی، تنها تبلیغ آیات پیگیری شد. تبلیغی که اساس آن را آگاهی و رشد تشکیل نمیداد و تنها قول و غزل بود و بس.
اگر اهل علم، بهحق اهل علم میشدند و هر نارسی رسیده به حساب نمیآمد و قرآن کریم وسیلهٔ اطالهٔ کلام نمیگردید، روزگار مسلمانان بهتر از این میشد و امروزه مسلمانان از عقب ماندهترین اقوام و ملل به حساب نمیآمدند و برای حفظ دیانت، نیازمند چوب و چماق تکفیر و تفسیق نمیشدند.
علم و معرفت چیزی ورای کلی بافیهاست و افراد کلیباف را نباید عالم و دانشمند به حساب آورد؛ چرا که عالم آن است که دل در گرو درک حقایق و معانی داشته باشد.
دانش « ۵۹ » تلاش استکبار برای رکود دانشهای معنوی
دنیای استعمار همیشه از دانشهای قابل کنترلی که برای آنان نفع مادی داشته است حمایت میکند و آن را ترویج میدهد؛ ولی علوم معنوی و غیبی را گذشته از آنکه نسبت به آن بی تفاوت نیست، تخریب هم مینماید و در نابودی آن از هیچ کوششی دریغ نمیورزد.
اقتدار علوم غیبی و معنوی به افراد وارسته است و آنان نیز هرگز خود و دانشهای خود را در اختیار ایادی طاغوت قرار نمیدهند. ایادی باطل نیز همواره کمر بر نابودی علوم معنوی میبندند و با تبلیغات، قوانین مجهول، زور و پول توانستند موفقیتهای فراوانی در این جهت به دست آورند. علوم انبیا و اقسام معرفت، تعبیر، علم غیب، رؤیا و علوم جفر و رمل، کف بینی، قیافهشناسی و دیگر رشتههای علوم را با حیلههای فراوان به رکود و تعطیلی و نابودی کشانیدند و امروزه کمتر کسی توانایی کسب مراحل عالی اینگونه علوم را درمییابد و بیشتر کسانی که به این دانشها روی میآورند به سخن، بحث و مبادی مقدماتی آن سرگرم هستند و عدهای در گوشه و کنار دنیا دلبستگیهای اندکی به آن دارند.
استعمار، کاری کرد که به بهانهٔ خرافات و پیرایه، بسیاری از حقایق معنوی را از میان برداشتند و نابود کردند و صاحبان آن را به انزوا کشاندند، تا جایی که محتوای اینگونه علوم از درجهٔ اعتبار علمی خارج گشت و حکم خرافات به خود گرفت؛ در حالی که تمامی این علوم به حقایق معنوی بستگی دارد و از معرفت و ایمان سرچشمه میگیرد.
پیشرفتهای علوم انسانی، مادی، اقتصادی اجتماعی و یا علوم تجربی امروز در خدمت مقاصد دنیاداران است و منافع معنوی آن اندک شده و حتی منافع اندک هم از لوازم قهری آن به شمار آمده است و دنیاداران تنها در فکر منافع مادی و حمایت از اقتدار خود هستند و نسبت به جهتهای معنوی، بدون تفاوت و یا معاند و دشمن به شمار میآیند.
(۳۳)
بسیاری از آنها نسبت به اینگونه حقایق معنوی انقیادی ندارند و خوبیها را نیز در محدودهٔ ماده و اموری مادی میدانند و خودسر و خودخواهانه نسبت به آن اظهار نظر میکنند و بیش از ماده و امور مادی ـ آنهم از نوع بهرهبرداریهای صوری – در توان ندارند.
هنگامی که دنیای بشری به دست اینگونه افراد نااهل افتاد و ایادی شیطان صحنه گردان روزگار گردیدند، خوبیها رو به افول رفت و معانی معنوی و حقایق ربوبی و صفات کمال به ضعف گرایید و کمرنگ شد و کم و بیش در خاموشی فرو رفت و صفات شیطانی و کژیهای اهریمنی رشد فراوانی پیدا نمود.
امروزه اگر در دنیای بشری بهدقت جستوجو شود کمتر میشود از عقاید سالم و افراد شایسته و صفات خوب انسانی خبری به دست آورد و در مقابل، چه فراوان میتوان زشتیها را شناسایی کرد و بدیها را بهراحتی دید.
در دنیای کنونی بر اثر رکود معنویت، کمتر میشود صفا، صمیمت، مهر، محبت و عشق و صداقت را در همگان دید و اینگونه حقایق را مشاهده کرد.
بر اثر رکود معنویت و تعطیلی سلوک معنوی و حقایق ربوبی، اینگونه امور از ارزش و استقبال درخور افتاده است و کمتر کسی نسبت به کسب اینگونه حقایق، کوششی به خود راه میدهد.
هنگامی که معنویت و معرفت از میان جامعه رخت بر بست و علوم غیبی به تعطیلی گرایید، صفات کمال در افراد جامعه کمتر یافت میشود و بیشتر انگیزههای صوری و هوسهای مادی است که جایگزین کمالات آنان میگردد. همین امر سبب گردیده که در اهل دیانت و مردمان دیندار نیز کمتر شوق و ذوق کمال، صفا و مهر یافت گردد و دین، قرآن کریم و عقاید در مردمان خوب و اهل دیانت، رنگ و روی دنیا را به خود گیرد و آنان بهظاهر دین بسنده میکنند. نماز فراوان است؛ ولی معراج ندارد. روزه هست؛ ولی صحت نمیآورد. قیام است؛ ولی اقامه نیست. جهاد میشود؛ ولی خلوص نیست و خلاصه تمامی مفاهیم، مبانی، مبادی معرفت و معنویت در معنای صوری آن خلاصه میگردد و این هم از جرایم اهل باطل و ایادی شیطان و دنیادارانی است که با کمال و معنویت و باطنگرایی و عقلانیت عناد دارند و در راه تضعیف آن سرمایهگذاری نموده و دنیا و مردم آن را به چنین وضعی مبتلا ساختهاند.
اگر در جامعه صحبت از علم میشود، روشنایی در کار نیست، سخن از عرفان پیش میآید؛ ولی رؤیتی مشاهده نمیشود، قرآن کریم خوانده میشود؛ ولی مشکلی از میان برداشته نمیشود، همه از آن روست که حقیقت از تمام این صورتها گرفته شده و روح از همهٔ این حقایق روحی دور گردیده است.
همه از خدا میگویند؛ ولی خدایی نمیبینند، از عدالت، صداقت و درستی سخن سر میدهند و آثار اینگونه امور از آنها ظاهر نمیگردد و این بر اثر آن است که ایادی باطل آب را گل آلود کرده و حق را درگیر مفاسد ساخته و اهل حق را به تاریکی کشانیدهاند تا ماهی فساد و تباهی خود را بگیرند و بهخوبی هم میگیرند؛ مگر آنکه دست حق از آستین غیب ظاهر گردد و به تمامی این بی خطیها و بی راههها خاتمه دهد و پاکی و درستی را بر جامعه و مردم حاکم سازد و تمامی اهل باطل را به زانو در آورد که چنین روزی دور نیست؛ هرچند کمتر کسی به واقع، دل به چنین روزی بسته و انتظار واقعی را یافته است. باشد تا ما در چنین صراطی بوده باشیم و چنین امیدی را دریابیم و مشاهدهٔ چنین روزی را در خود ببینیم.
دانش « ۶۰ » دانش فنی
علم اصطلاحی و اصطلاحی که از علم در اندیشهٔ اهل علم و عمل است هیچگونه مشابهتی با علم حقیقی ندارد و به فن و هنر نزدیکتر است.
علوم صوری تکبر و منیت میآورد؛ ولی علوم حقیقی آدمی را فروتن، با صفا و روشن دل مینماید.
میان علم و صورت علم و همچنین میان علم حقیقی و علم صوری در جهات مختلف، تفاوت بسیار است. علم حقیقی روح بخش است و علم صوری جان را سنگین و روح را اسیر زمین میکند.
علم اصطلاحی تنها صورتی از علم است و در اراده و منش باطنی و ساختار روحی آدمی نقشی ندارد.
یک مفسر علمی قرآن کریم، یک عالم اصولی یا فلسفی و یا یک فقیه و مجتهد و مفتی، هیچگونه بازیابی از خود به
(۳۴)
واسطهٔ این علوم صوری ندارد. اینگونه علوم در دست چنین افرادی، تنها ابزار و آلاتی میشود که بسیار قابل ارزش است و کارآیی فراوانی در رابطه با سجایای باطنی اشخاص دارد؛ ولی هرگز تحول و تغییر باطنی را همراه ندارد.
یک مفسر و فقیه و یا یک فیلسوف و اصولی، همان کردار و اخلاقی را دارد که اگر اینگونه علوم را نمیداشت دارا بود؛ یعنی خصوصیات، منشها، خلق و خوی باطنی و پنهانی خود و اجداد خود را داشت یا اخلاق خانوادگی، فامیلی و منطقهای خود را به خود میگرفت و علم صوری نمیتواند تغییر دهندهٔ آن باشد و در این امور تحولی ایجاد کند.
افرادی که مشکلات روحی، روانی، فردی، اجتماعی، خانوادگی و قومی دارند هرگز توقع نداشته باشند علوم صوری و ظاهری، آنها را مداوا کند و دست آنان را بگیرد و از چنین کمبودهایی نجات دهد. اینگونه علوم در چنین افرادی تنها میتواند کارآیی برداشتها را در آنان فراوان کند و آنان را برای به کارگیری قوای خود مسلح و آماده سازد و بیش از این اثری را ندارد. اشخاصی که در پی دانشهای ظاهری هستند بعد از طی مراحل علمی و گذران دورانی طولانی از تحصیل و اکتساب، باز خود را چون ابتدا مییابند و میبینند که مشکلات، همان مشکلات، کمبودها همان کمبودها و درگیریهای باطنی آنان نیز همان درگیریهاست.
بهرهای که اینگونه علوم صوری برای دیگران میتواند داشته باشد، برای صاحبان آن ندارد؛ زیرا صاحبان زمینه بیشتر میتوانند از آن استفاده کنند تا صاحبان اصلی آن. در واقع اینگونه علوم صوری، جهت بازاری دارد و باید در ردیف «حرفه» و «فن» قرار گیرد و نباید نام علم بر آن گذاشته شود.
اینگونه علوم فنونی بیش نیستند که ابزار و آلاتی چنین دارند و به جای تیشه، اره و ماله، باید از چنین ابزاری استفاده نمود و نتایجی چنین به دست آورد و نان و نامی را از آن توقع داشت و بس؛ چرا که نه آدمی را میسازد و نه آخرت معنوی به بار میآورد و نه روشنبینی را در پی دارد. تنها چیزی که از این افراد میشود به عنوان بهرهٔ معنوی به حساب آورد این است که صاحبان این علوم به اندازهٔ صفای باطن و نهاد سالم خود بهرهٔ معنوی از آن میبرند و هر کس به اندازهٔ صفای باطنی که دارد از آن بهرهمند میشود و دیگر استفادههای این علوم، همان بهرههای صوری، مادی و دنیایی است.
دانش « ۶۱ » جامع دانشهای عقلی و نقلی
علوم انسانی و آگاهیهای بشری همواره تازگی دارد و وصف «کل یوم هو فی شأن» به خود میگیرد و محدود به یافتههای دیروز یا موجودی امروز نیست و اینکه فردی به صورت عادی خود را جامع جمیع دانشها و حرف و فنون بداند؛ هرچند در زمانی مطلوب بوده است، اما امروزه خود حکایت از محدودیت آن فرد و بساطت دانستنیهای او میکند. امروزه علوم انسانی مورد تجزیه قرار گرفته و تخصصی شده است. رشتههای کلی دارای شاخههای فراوانی گردیده که هر روز و به سرعت در حال تجزیهٔ هرچه بیشتر است و ممکن است سرگذشت علوم با سرنوشت علوم همخوانی نداشته باشد و آدمیان روز به روز کشفهای تازهای از علومی تازه داشته باشند که زمانهای پیشین از نام آن نیز بدون بهره بودهاند. آنچه در این میان مهم است، کشف مجهولات بشری و درک حقایق هستی است؛ خواه فردی تمامی آن را بهطور عادی یا غیر عادی همانند پیامبران الهی و اولیای معصومین علیهمالسلام بداند و خواه هر بخشی از آن را فردی یا گروهی پیگیری کند و تازگیهای فراوانی به دست آید. آنچه روشن است این است که دانستنیهای بشر نه ثابت میماند و نه به آگاهیهای موجود محدود میشود.
باید توجه داشت در میان اندیشههای بشری قوانین، حقایق، واقعیتهای ثابت و محکمی وجود دارد که بازیابی آن تنها در شکوفایی برداشت پیش میآید و اینگونه نیست که تمامی اندیشههای آدمی روز به روز فرو ریزد و اندیشههای جدید و مخالف با آن بروز نماید و رشد آدمی و کمال بشری نیز در گرو چنین امری نیست. البته تفکیک قوانین و احکام ثابت از احکام متغیر مقطعی و یا زودگذر در خور اهمیت است و باید دانشمندان علمی تمام کوشش خود را در این جهت مبذول دارند تا اختلاط و در همریزی و تداخل پیش نیاید.
(۳۵)
دانش « ۶۲ » فرازمانی بودن دانش و دانشمند
علم، معرفت و کمال حقایقی جاودانه هستند که فراتر از دایرهٔ زمان و مکان میباشد. درست است علم و عالم میتواند ثمرات دنیوی فراوانی داشته باشد و در این دنیا و برای امور دنیوی مورد استفاده قرار گیرد، اما اینگونه نیست که علم و عالم تنها به زندگی دنیوی منحصر باشند و اگر عالمی در دنیا نتوانست موقعیت اجتماعی پیدا کند، دیگر چیزی تحصیل نکرده و سرمایهای از دست داده است.
این چنین نیست که عالم خود را برای مردم و جامعه آماده کند و خویش را برای دنیا بسازد؛ زیرا علم، ثمرات اخروی و زمینههای آخرتی فراوانی دارد و بعد از مرگ و دنیا نیز علم و معرفت به کار میآید و عالم در آن عوالم هم عالم است و آنجا بازار علم و معرفت گرمتر از اینجا میباشد.
عالم باید خود را برای زیارت معبود بسازد نه برای دنیا، مردم، محراب و منبر. تمام این نتایج، اگر جهت اخروی نداشته باشد، بازار ناسالم دنیاست.
ثمرات دنیوی یا تبلیغی و ارشادی علم از آثار جانبی و عرضی آن است و ثمرهٔ حقیقی آن، بقا، استمرار، صفا و ظهور نزد جناب حق تعالی است. کسی که خود را برای مردم میسازد، مردم است نه عالم و آن که توشهٔ اهل دنیا را در ذهن جای میدهد انباری و انبانی از سخن تهیه نموده و مردم عمل وی را در خارج آزمایش کردهاند.
این چنین نیست که علم ثمرهٔ دنیوی نداشته باشد، ولی اینگونه هم نیست که منحصر به دنیا باشد؛ مگر علمی که برای دنیاست و به سوی آخرت رهسپار نمیگردد. توحید، عرفان، علم دین و معرفت است که کارآیی آخرتی آن به مراتب بیش از کارآیی دنیوی آن است.
عالم باید خود را برای زیارت حق تعالی و حضور در برزخ و ظهور در قبر و قیامت آماده سازد و آنچه برای آن عوالم لازم است فراهم آورد، نه آنکه ذهن خود را انباشتهای از سخن، اصطلاح و قاعده نماید که هنگام مردن تمامی این امور در لابهلای خاکهای دنیا گم میشود.
کسی که عالم است، هرگز از تنهایی شکایت نمیکند و هیچ گاه برای حضور در مردم و یا حضور مردم در نزد خود دست و پا نمیشکند؛ مگر آنکه وظیفه، حضور وی را طالب باشد. آنچه از موجودی عالم رنگ و روی حقیقت دارد، در آخرت دارای کارایی است و آنچه جز این متاع باشد، تمامی کالای بازار همین دنیاست و در آن دنیا نه کارایی دارد و نه خریداری.
دانش « ۶۳ » ویژگیهای عالمان شیعی
عالمان شیعی را میتوان به خصوصیتها و خصلتهایی شناخت که به طور خلاصه و فهرستوار از آن یاد میشود:
گذشته از علم، فضیلت و تقوا و شعار شیعی که ملاک هدفی اوست، خواندن دعاها، زیارتها، زیارت عاشورا و جامعه، دعای کمیل و سمات، مهر تربت، احترام به سادات، نوافل و اظهار حب شدید نسبت به امامان معصوم علیهمالسلام و اظهار بغض نسبت به دشمنان آنان است.
کسانی که اینگونه امور را کم اهمیت میشمارند کفران نعمت میکنند و عواقب وخیم آن را خواهند دید. دوری از روضه، عزا، گریه و ندبه برای ائمهٔ هدی علیهمالسلام و بهخصوص امام حسین علیهالسلام آثار شومی دارد و حتی در مرگ و میر و زندگی اعقاب آدمی و نسل وی اثر میگذارد.
کسانی که توجهی به اینگونه امور ندارند، توجه به مرام و مسلک خود ندارند؛ اگر گفته نشود که چنین مسلکی ندارند.
تمامی «الحبّ فی اللّه» و «البغض فی اللّه» برای ما همین است که در زمان غیبت گذشته از تمامی وظایف علمی، عملی، فردی و اجتماعی شعار شیعی خود را زنده و زباندار جلوه دهیم.
آنچه برای ما میماند و آنچه میتواند از ما مورد امید باشد همین شعایر و اظهار آن است که روح ما را در این حال
(۳۶)
و هوا نگاه داشته است.
دانش « ۶۴ » سختی کار عالمان به مثابهٔ حرکت بر تیزی شمشیر
کار عالم و دانشمند، اگر بهحق دانا و مؤمن باشد، به مراتب مشکلتر از مردم عادی کوچه و بازار است و همان اندازه که ارزش و برتری دارد، با تلاشهای فراوانتری روبهرو میباشد؛ مانند راه رفتن بر کوه و شناوری در قعر دریا که از حرکت در خیابان آسفالت بهمراتب سختتر است.
فردی عادی همانطور که سود وی محدود است، ضرر وی نیز محدود است، برخلاف عالم که سود و ضرر وی میتواند برای دیگران بهمراتب گستردهتر باشد و برای خود نیز این معادله برقرار است؛ زیرا فرد عادی هر خطا و زیانی داشته باشد محدود است و با گناه و عصیان نیز سر و روی وی را کفر و نجاست نمیگیرد و تنها عالم است که ممکن است با خلجانی فکری، کفر و نجاست سر و روی او را آلوده سازد.
قتل و غارت با آنکه در ردیف زشتترین گناهان قرار دارد، کفر و نجاست را برای فاعل خود در پی نمیآورد، در حالی که میشود کسی عمری مشغول نماز و طاعت باشد و دم از دین و مسلمانی بزند؛ ولی با خلجانی و حتی با ریا، خودنمایی و فضل فروشی، خود را به ورطهٔ هلاکت بیندازد؛ چرا که اندیشه، ذهن و قلب آدمی دارای ظرافت خاصی است که عمل او با تمامی اهمیت، دارای آن ظرافت نمیباشد.
برد کاری سیر و حرکت قوای درونی و قلب و فکر و عقل آدمی را نمیشود با سرعت نور نیز مقایسه نمود تا آنجا که میشود به کمتر از لحظهای، فردی را به وادی سقوط کشاند؛ در حالی که کارهای عمومی و کرداری که با اعضا و جوارح آدمی همراه است، دارای چنین سرعتی نیست. افزوده بر این، چنین کرداری نیز از همان باطن سرچشمه میگیرد و بدون هماهنگی قوای باطنی، هرگز کسی دست به کار خوب و بد نمیزند و اندیشه و قلب آدمی است که او را وادار به کارهای زشت و زیبا میکند.
بنابراین هر کس قوای باطنی وی بیشتر در سیر و حرکت است باید دارای مواظبت بیشتری باشد و کسانی که کمتر با فکر، اندیشه و باطن نگری سر و کار دارند؛ دارای بُرد چندانی در خوب و بد نیستند و بیشتر به برجستههای کم تحرکی شبیه هستند تا انسان، آدم، عالم و فرزانه.
دانش « ۶۵ » اتاق فکر جامعه
مهمترین رکن جامعه، چهرههای درخشان علمی میباشند. دانشمندان، مغزهای متفکر جامعه و چرخهای اندیشهٔ مردمی هستند. عالمان و دانشمندان مانند فضای سبز هستند که بدون وجود آنان تنفس سالم ممکن نمیباشد. عالمان با تمام اهمیتی که دارند از وظایف سنگینی برخوردارند و باید گفت: سلامت و یا ناسالمی جامعه و مردم در گرو اندیشههای درست و نادرست عالمان میباشد.
هر یک از دانشمندان در رشتههای تخصصی خود دارای مسؤولیتهای سنگینی هستند که باید بازدهی خود را در طول مدت حیات علمی آنان در مقاطع خاص عنوان نمایند و بهرهبری خود را توضیح دهند. اینگونه افراد هستند که باید نسبت به مشکلات جامعه، مردم و آیندهٔ آن همیشه پیشتاز بوده و از عقبنگری و همراهی با عوام خودداری نمایند و نیز باید نابسامانیهای اجتماعی را با شجاعت بیان کنند و از مخالفتهای مردمی یا دولتی نهراسند. همگان از ملت و دولت باید نسبت به اندیشههای عالمان و دانشمندان اهمیت قایل شوند و سرپیچی از آن را طغیان و سرکشی به حساب آورند.
عالمان و دانشمندان باید گذشته از بازسازی امور اجتماعی، حریم حیات علمی خود را از جهل، خیانت، تزویر و صورت سازی پاک نگه دارند و موقعیت بالای اجتماعی خویش را دستخوش حوادث شوم مقطعی نسازند. آنان باید گذشته از کارهای کمی، کارهای کیفی جامعه و مردم را نیز به عهده گیرند و عضو حساس و مغز جامعه و مردم باشند و منافع و سعادت جامعه و مردم را همیشه بر همه چیز مقدم دارند و بالاخره لازم است عالمان پیرایههای علمی و دینی
(۳۷)
را از خود و دیگران دور سازند و زمینههای گویای علمی و دینی را در جامعه و ذهنیت مردم ملموس سازند.
دانش « ۶۶ » شایستهسالاری و پالایش مدام جامعهٔ علمی
گروههای علمی کشور باید همواره و در هر مقطعی مورد پاکسازی قرار گیرند و نباید فعلیت علمی از افراد سلب گردد و رشد و ارتقای همیشگی باید از لوازم علمی این مراکز باشد تا رکود و سستی بر افکار صاحبان علم و اندیشه عارض نگردد. نباید افراد بدون صلاحیت، خود را در مراکز علمی مصدر قرار دهند و خود را از قالب صورت ظاهری در آورند، به خصوص در مراکز حوزوی که خطر این امر بیشتر محسوس است و باید در جهت پاکسازی این مراکز از افراد نااهل و بی سواد اقدام لازم و فوری به عمل آید.
البته مراکز و کادرهای علمی حوزوی باید از مراکز غیر تحقیقاتی حوزه ـ همچون مراکز مخصوص خطابه، موعظه و عالمان معمولی جهت کارهای عادی مردم ـ جدا باشد و نباید ظاهر لباس، باعث یکسان شمردن این افراد گردد. باید در حوزهها و حتی در میان مردم روشن باشد که افراد در چه موقعیتی از علم و در چه رشته و در چه سطحی از آن رشته قرار دارند و نباید هرج و مرج و داعیهٔ فراوان وجود داشته باشد تا هم خود افراد کادرهای علمی موقعیت خود و دیگران را بدانند و هم مردم به گمراهی دچار نشوند و هم اقتدار مراکز حوزوی خود را نشان دهد.
البته حصول این امر در صورتی است که مراکز علمی حوزوی بر اساس اقتدار علمی تحقق یابد؛ نه آنکه گروهی با مُهر، دفتر و دستینه خود را حاکم بر تمامی افراد بدانند، بدون آنکه خود موقعیتی داشته باشند و یا موقعیت آنان اثبات گردیده باشد که در این صورت، گذشته از آن که هیچ اصلاحی صورت نمیپذیرد، اصلاحات احتمالی نیز بدون ارزش میشود؛ زیرا اقتدار بر اساس علم نیست و تنها بر پایهٔ اقتدارهای حکومتی یا صنفی میباشد و فرمانها و حکمهای این افراد ارزش علمی و عملی ندارد.
نگارنده تفصیل طرح اصلاحی حوزههای علمی را در کتابهای دیگر آورده است.
دانش « ۶۷ » گوناگونی دیدگاهها و گسیختگی عالمان
گوناگونی دیدگاههای عالمان و دانشمندان کشور نباید سبب گسیختگی آنان گردد و با آنکه هر گروه باید به کار خود بپردازد، لازم است هرچند وقت یک بار، جهت هماهنگی نیازها یا یافتههای تازهٔ خود گردهمایی علمی برگزار گردد.
البته این گردهماییها نباید به شکلی شعارگونه و یا به صورت سیاسی باشد و باید در سطح تمامی عالمان و دانشمندان طراز اول انجام شود. همچنین باید روشن گردد که یافتههای هر علمی در مدت زمان یاد شده چه بوده و به وسیلهٔ چه فردی تحقق یافته است تا به همان شکل ثبت گردد. این امر در همهٔ علوم جاری است؛ خواه در علوم دینی و شرعی باشد یا در علوم تجربی، ریاضی، انسانی و یا پزشکی.
البته روشن است که نوآوریها و یافتههای تازهٔ علوم شرعی باید بعد از اثبات تازگی و ناهمگونی با آرای گذشتگان آن علم و بهطور مستدل صورت پذیرد و در هر صورت، تنها ادعا ـ از هر کس که باشد ـ نباید پذیرفته گردد.
(۳۸)