رويارويي جبههٔ حق و باطل، داراي شش سرفصل مهم در تاريخ ميباشد: دورهٔ پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ، زمان حکومت حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام ، گذرگاه تنگ تاریخ و حکومت ششماههٔ امام حسن علیهالسلام ، عاشورا و آشکارسازی چهرهٔ باطل و رسوایی آن، تحول معرفتی و تبدیل آن به فرهنگ، زمان غیبت صغرا و کبرا.
میدانداری باطل در سقیفه
با شهادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله باطل در چهرهٔ نقابداران منافق و دو چهره و با استفاده از سادهپنداری و کوتاه فکری امت اسلامی، میداندار سیاست و رهبری اجتماعی گردید و چهرهٔ شاخص حقیقت، امیرمؤمنان علیهالسلام را به انزوا برد. حقخواهی آن حضرت که با ولایت خویش «فصل الخطاب» بودند و در جایی از حق به خاطر مصلحت و سازش با دیگران کوتاه نمیآمدند، سبب ریزش بسیاری از خواص دنیاطلب و اهل هوس و تمایلات نفسانی و جدایی آنان از آن حضرت گردید. سه عامل یاد شده تجربهٔ توفیق حکومت اهل بیت عصمت علیهمالسلام و اجرای صحیح دین را تا زمان ظهور، از جهانیان سلب کرد.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در زمان خود توانستند دین حق را جایگزین باطل نمایند و این بنای حقیقی را برای همیشه مستحکم و ماندگار سازند؛ اما چون مجال دگرگونی ریشهای تمامی افکار و سنتهای ناصواب اجتماعی را نیافتند، باطل تنها از صحنهٔ ظاهری اجتماع ساقط شد و در باطن، به توطئه و طراحی کودتای سقیفه رو آورد و باطل برای مدت ۲۵ سال میداندار تمامی جامعهٔ مسلمانان گردید. با حکومت امام علی علیهالسلام ، ایشان تمامی همت خود را بر افشای چهرههای باطل و پیرایهها و بدعتهای آنان گذاشتند. آن حضرت علیهالسلام توانستند در مدتی کوتاه، ترنمی از اسلام ناب محمّدی و احکام اجتماعی آن را در جامعه شکل بخشند و بسیاری از زنگارها و پیرایههایی که در ۲۵ سال گذشته بر اسلام وارد شده بود را بزدایند و چهرهٔ زیبای عدالت و مهربانی حق را برای اندک زمانی ظاهر سازند و این ناموس خلقت را از پردهٔ غیبت به در آورند. امام علی علیهالسلام طعم شیرین صداقت و درستی را در کوتاهترین مدت در کام بشر نهاد و برای آشکار ساختن حق و مسیر حقیقت بسیار کوشیدند. البته جبههٔ باطل، در برابر اقدامات حقطلبانهٔ آن حضرت علیهالسلام ، سه جنگ بزرگ را بر ایشان تحمیل کرد. افسوس که حضرت علیهالسلام با افرادی مواجه بودند که بعد از صدها استدلال و برهان میگویند: یا علی، دیر آمدی و اگر زودتر میآمدی، با تو بیعت میکردیم. صاحبان چنین استدلالی که از زندگی جز چهرهٔ گذرای آن را نمیبینند، نباید جز شومی فرجامی داشته باشند؛ هرچند افرادی مثل سلمان، ابوذر، مقداد و عمار، در میان آنان باشند؛ زیرا آنان در مقابل عملی انجام شده قرار میگیرند و نمیتوانند کاری جز تأسف و سکوت داشته باشند.
گذرگاه تنگ تاریخ
دورهٔ شش ماههٔ امامت امام حسن علیهالسلام گذرگاه تنگ تاریخ بود. آن حضرت علیهالسلام بهطور عملی نشان دادند چگونه باید از گسلهای پیش رو گذشت و زمینه را برای افشای چهرهٔ باطل آماده ساخت. در این دوره، باطل چهرهٔ مزوّرانه و باطنِ پلید خود را آشکار ساخت، اما نهچنان که دیگر ابهامی در هویت آن نباشد و در دورهٔ چهارم، تمامی چهرهٔ باطل آشکار شد و حتی افراد سادهلوح آن زمان، چهرهٔ خواص خودفروخته را که لباس دین به تن داشتند، به صورت کامل شناختند؛ بهگونهای که ابهامی در شناخت آنان برای جامعه باقی نماند.
در دورهٔ پنجم، حضرات معصومین علیهمالسلام هدف اصلی خود را ایجاد تحول فرهنگی و معرفتی در اسلام و تبیین اندیشههای بلند در مرزبندیهای مشخص، بهطور عملی در دورانی طولانی قرار دادند و هرگونه ابهام را برای درک واقعی اسلام در زمان خود و یا غیبت، دور ساختند.
ولایت؛ گذرگاه سنجش
مطالعهٔ این دورههای پنجگانه و رویکردهای هر یک از خواص آن زمان در برابر صاحبان ولایت علیهمالسلام ، بهخوبی نشان میدهد چه بسیار میشود که فردی مؤمن باشد و برای خدا سجده نماید، ولی وقتی در بوتهٔ امتحان و محک تجربه قرار گیرد و بهوسیلهٔ صاحب ولایت تحلیل عینی یابد، با روش حق و راه صاحب ولایت و سبک زندگی جبههٔ حق، انکار و عناد داشته باشد و خود و اندوختههای بهظاهر ایمانی خویش را به باطل ببازد و راه خود را از راه معصوم جدا کند. نمونهٔ گویای این امر، در کودتای سقیفه، جنگ جمل، نهروانیان صفین، مخالفان صلح امام حسن علیهالسلام و کسانی که با امام حسین علیهالسلام همراه نشدند، میتوان یافت. در این میان، مخالفان صلح امام حسن علیهالسلام که بیشتر بازماندهٔ نهروانیان بودند، عناد بیپایانی از خود نشان دادند و با کمال بیحرمتی به آن حضرت، ایشان را «مذلّ المؤمنین» تبلیغ کردند. آنان کسانی بودند که نه قدرت تحلیل صلح را داشتند و نه مرد جنگ، ایثار و شهادت بودند؛ بلکه تنها چیزی که آنان را به مخالفت وا میداشت، عناد نفسانی بود. گذرگاه امتحان که پیش آید، به دست میآید ایمانِ تمام و انقیادِ کامل و التزامِ محکم، چه نایاب است؛ بهگونهای که باید از آن، لب فرو بست و چیزی نگفت.
چهرههای باطلِ حقنما
حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام در زمان خود، سه چهرهٔ باطل که ادعای حقانیت داشتند را آشکار ساختند: قاسطین، ناکثین و مارقین. در زمان غیبت، هر گاه خداوند به یکی از اولیای خود اذن آشکارسازی دانش خود دهد، این سه چهره با حقنمایی در برابر او ـ که حق الهی است ـ خواهند ایستاد.
قاسطین (تبهکاران) دنیاطلبانِ خوشگذران و عافیتطلب هستند که ریاست و قدرت برای عافیت دنیایی میخواهند. آنان به دین اهتمامی ندارند؛ هرچند میشود خود را در لباس دین نشان دهند.
ناکثان با آن که بزرگان و خواص اهل دین هستند، بر گِرد پول، طواف میکنند و حق حساب میخواهند تا آرام بگیرند، وگرنه فریاد «وا اسلاما» در برابر صاحب دین سر میدهند و پیمان دینداری میشکنند. اگر باطل در چهرهٔ تبهکاران حکومت کند، به این گروه حق حساب میدهد.
مارقان و خارجشدگان از دین، موقعیت ویژهای در دین دارند و چهرههای مقدسمآبِ دیانت شناخته میشوند. بزرگترین مشکل اهل حق، این گروه میباشند که جهل دینی آنان چهرهٔ ادعای فهم دین دارد. این گروه، همان ارتجاعطلبان خشک مقدس هستند که با ظواهر و نامهای دینی، به جنگ حق و صاحب ولایت میآیند و چماق تکفیر و تفسیق آنان همواره بالاست و گروهی را که در مسجدِ آنان نماز میگزارند، داخل در دین داخل، و بسیاری را از آن خارج میکنند(نهجالبلاغه، شرح ابن ابی الحدید، ج ۱، ص ۲۰۱). چهرهٔ بارز خشکمقدسان را میشود در جبههٔ ابن زیاد دید که به نام دین و پیروی از خلیفهٔ مسلمین که به اعتقاد آنان یزید بود، امام حسین علیهالسلام را خارج شده از دین دانستند که پیکار با وی، واجب شرعی میباشد. شمر که بر منبر، حدیث میگفت با همین استدلال به کربلا آمد.
مارقان چهرههای دینی سادهانگار و نادان هستند و در عین حال، تعصب مزاجی بالا و تقدسی بیمحتوا دارند که بیشتر عمل میکنند و کمتر اندیشه میورزند. آنان از دین، جز پوسته و ظاهری که الفاظ دین را یدک میکشد، نمیشناسند و آن را بر هر چیزی، حتی بر صاحب دین و صاحب ولایت ترجیح میدهند. آنان عالمنمایانی ظاهرگرا هستند که به راهی جز میل قشری خود نمیروند. خودسری و خودرأیی از صفات آنان است. چیزی جز خود نمیبینند و تنها از خود پیروی دارند و به هیچ وجه به رأی دیگری در نمیآیند. استکبار در این گروه نمایانی سرسختانهای دارد.
تبهکاران در تزویر (اعم از حیله، حقه، تقلب، ریا و نفاق) و بهره بردن از زور و زر و زاری تردستی دارند؛ بهگونهای که خواص کارشناس در تشخیص حق از باطل، از تردستیهای آنان در شگفت و حیرت میشوند.
تساهل دینی و ایجاد بدعت به نام مصلحت برای پررونق و چیره ساختن جبههٔ خود علیه حق، سیاست دایمی آنان است. این گروه از دین، عناوین ظاهری آن را به سختی برای خود استفاده میکنند؛ بهگونهای که حتی مثل یزید نیز خود را بیپروا خلیفهٔ مسلمانان میخواند و برای حفظ این عنوان، حتی حضرت اباعبداللّه علیهالسلام را به شهادت میرساند. تبهکاران، پشتیبانی مالی از دو گروه دیگر یعنی ناکثان (خواص پولمدار) و مارقان (خواص خشکمقدس) و میدان دادن به چهرههای برجستهٔ آنان را در سیاست خود دارند؛ بهگونهای که نمیشود تبهکاری در جایی چیره باشد و ناکثان و مارقان را برای رویارویی با حق، پشتیبانی و حمایت نکند. تبهکاران، در ابتدا برای مبارزه با حق و صاحبان ولایت، خود عقب مینشینند و ابتدا این دو گروه را پیش میآورند تا در برابر جبههٔ حق صفآرایی کنند و فریاد وا اسلاما و وا حق علیه حق سر دهند. تبهکاران منافقپیشه و مزوّر تا میشود چهرهٔ خود را در پناه تحریک این گروهها پنهان میدارند.
چگونه میشود تمامی این سه تبار، شیطانی و باطل نباشند؛ در حالی که علی علیهالسلام را در میان خود داشتند که هیچ گاه حق از او جدایی نداشت؛ اما آنان از ایشان پیروی نمیکردند. چه زیباست این بیان که: هرگاه شخصی زمامدار مردم گردد و حال آن که داناتر از وی در رتق و فتق امور و رفع مشکلات دینی و دنیوی مردم هست، وی فاقد ولایت و وجاهت دینی و گمراه و بدعتگذار است(ر. ک : بحارالأنوار، ج ۲، ص ۳۰۸)؛ اما شکوهِ ظاهری و دینی ناکثان و مارقان و میدانداری قاسطان، چنان است که حتی اگر امتی، حضرت علی علیهالسلام در میان خود داشته باشند، شک و تردید در حقانیت وی بر فضای فکری جامعه سنگینی میکند؛ بهگونهای که برخی میگفتند: آیا ممکن است عالمانی همچون طلحه و زبیر و چهرهای مقدس چون عایشه در جبههٔ باطل باشند؟ طلحه و زبیر، حب ریاست و دنیا بر آنان چیره بود و میدیدند علی علیهالسلام مردی نیست که با ستم بر بندگان خدا، دنیای آنان را فراهم آورد. علی چنین بود که خود میگوید:
«اگر شب را بر روی خارهای «سعدان» بیدار به سر برم، یا در غل و زنجیرها بسته و کشیده شوم، برایم دوستداشتنیتر است از این که خدا و رسولش را روز قیامت، در حالی ملاقات کنم که به بعضی از بندگان ستم کرده و چیزی از اموال دنیا را غصب نموده باشم. چگونه به کسی ستم روا دارم، به خاطر جسمی که تار و پودش به سرعت بهسوی پوسیدن و کهنگی پیش میرود (و از هم میپاشد) و مدتهای طولانی در میان خاکها میماند.
سوگند به خدا! عقیل (برادرم) را دیدم که به شدت فقیر شده بود تا آنجا که از من خواست یک مَن از گندمهای شما (بیت المال) را به او ببخشم. کودکانش را دیدم که از فقر و گرسنگی، موهایشان ژولیده و رنگشان دگرگون گشته بود. گویی صورتشان با نیل، رنگ شده بود. «عقیل» باز هم اصرار کرد و چند بار خواستهٔ خود را تکرار نمود. من به او گوش فرا دادم، خیال کرد دینم را به او میفروشم و به دلخواه او قدم بر میدارم و از راه و رسم خویش دست میکشم! (برای بیداری و هوشیار شدنش) آهنی را در آتش گداختم، سپس آن را به بدنش نزدیک کردم، تا با آن، عبرت گیرد. نالهای همچون بیمارانی که از شدت درد مینالند، سر داد و چیزی نمانده بود که از حرارت آن بسوزد. به او گفتم: آگاه باش ای عقیل، زنان سوگمند بر تو بگریند و شیون کنند! از آهن داغی که انسانی آن را به بازیچه سرخ کرده، ناله میکنی؛ ولی مرا به سوی آتشی میکشانی که خداوند جبّار، با شعلهٔ خشم و غضبش، آن را برافروخته است! تو از این رنج مینالی، و من از آتش سوزان ننالم؟
و از این ماجرا شگفتآورتر، داستان کسی است که نیمه شب ظرفی سرپوشیده پر از حلوای لذیذ به در خانهٔ ما آورد؛ ولی این حلوا معجونی بود که من از آن متنفر شدم. گویی آن را با آب دهان مار یا استفراغش خمیر کرده بودند! به او گفتم: هدیه است، یا زکات و یا صدقه؟ که این دو، بر ما اهل بیت حرام است؟ گفت: نه این است و نه آن ، بلکه هدیه است. به او گفتم: زنان بچهمرده بر تو گریه کنند! آیا از طریق آیین خدا وارد شدهای که مرا بفریبی، دستگاه ادراکت به هم ریخته ، یا دیوانه شدهای، و یا هذیان میگویی؟ به خدا سوگند! اگر اقلیمهای هفتگانه را با آنچه در زیر آسمانهاست به من دهند که خداوند را با گرفتن پوست جو از دهان مورچهای نافرمانی کنم، هرگز نخواهم کرد و دنیای شما نزد من از برگ جویدهای که در دهان ملخی باشد، خوارتر و بیارزشتر است. علی را با نعمتهای فناپذیر و لذتهای نابود شدنی دنیا چه کار! به خدا پناه میبریم از به خواب رفتن عقل و لغزشهای قبیح و از او یاری میجوییم.»(نهج البلاغه، ج ۲، ص ۲۱۶)
حضرت علی علیهالسلام با خوارج ـ که از بدترین دشمنان متعصّب حضرت بودند ـ مانند دیگر مردم جامعه و به گونهٔ عادی و بدون اعلام وضعیت زرد یا قرمز رفتار میکردند. امیرمؤمنان علیهالسلام ، سهمیهٔ خوارج را از بیتالمال قطع نکردند. خوارج در اظهار عقیده و مرام خود آزادی کامل داشتند. برای نمونه، برخی از خوارج در میان سخنرانی حضرت، به مسجد میآمدند و جنجال راه می انداختند. روزی حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام بر منبر بودند، فردی پرسشی نمود و آن حضرت بیدرنگ پاسخ او را داد، یکی از بین مردم فریاد زد: «قاتله اللّه ما أفهمه»؛ خدا او را بکشد؛ چقدر این مرد دانشمند و فهیم است! مردم حاضر در مسجد، قصد تعرض به او کردند، حضرت فرمود: رهایش کنید، او به من جسارت کرده است.
خوارج در نماز جماعت حضرت شرکت نمیکردند؛ چرا که او را کافر میدانستند. روزی در میان نماز جماعت، «ابن الکواء» برای ترور شخصیت و وجاهت حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام فریاد زد و به کنایه این آیه را خواند:
«وَلَقَدْ أُوحِی إِلَیک وَإِلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِک لَئِنْ أَشْرَکتَ لَیحْبَطَنَّ عَمَلُک وَلَتَکونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ»(زمر / ۶۵)؛
ای پیامبر، و بهتحقیق به سوی تو و پیامبرانی که پیش از تو به نبوّت و رسالت رسیده بودند وحی فرستادیم که اگر مشرک شوی، همهٔ کردار خیر و نیک تو تباه خواهد شد و در گروه زیانکاران قرار خواهی گرفت.
وقتی ابنکوا این آیه را میخواند، حضرت سکوت کرده بود؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید:
«وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآَنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ»(اعراف / ۲۰۴)؛
زمانی که قرآن تلاوت میشود، گوش فرا دهید و خاموشی برگزینید، باشد که مورد رحمت حق قرار گیرید.
«ابنکوا» چند بار دیگر این آیه را قرائت کرد و امام علیهالسلام چند بار سکوت نمود تا وی آیه را تمام کند. در این حال، مردم متوجّه شدند که او میخواهد با این قرائت و بیتوجّهی، نماز را بر هم زند. از این رو، حضرت در پاسخ وی، در حال نماز، این آیه را خواندند:
«فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلاَ یسْتَخِفَّنَّک الَّذِینَ لاَ یوقِنُونَ»( روم / ۶۰)؛
صبر و استقامت در راه حق را پیشهٔ خود ساز؛ بهدرستی که وعدهٔ خدا بر نصرت صابران حق است و کسانی که ایمان و یقین به آخرت ندارند، هیچ گاه نخواهند توانست تو را در انظار، خوار و سبک نمایند.
انقطاع باطل و جایگزینی چهرهها
چیرگی هر یک از سه گروه باطل بر سرنوشت سیاسی و مدیریت جامعه، پیآمدی مشترک دارد و آن این که این افراد به دلیل ضعف درونی و احساس خودباختگی و وابستگی که لازم باطل است نمیتوانند استقلال، عظمت و استمرار داشته باشند. این افراد گذشته از آنکه صاحب حقارت طبیعی هستند و برای همین نمیتوانند قدرت صاحب ولایت را تحمل کنند و او را به انزوا میبرند؛ آن هم با هیاهو و با ابزارهایی که احساسات جمهور و تودهها را برانگیزاند و موسیقی یکی از این ابزار مهم است. بزرگی الهی و عظمت حقانی صاحبان ولایت، کوچکی و ناچیز بودن چهرههای پر هیاهوی باطل را عریان میسازد و به همه نشان میدهد شریک جرم تمامی کارهای ناشایست دیگران، بلکه علت اساسی این امر و عامل انحراف و انحطاط جوامع مذهبی و بیماری و معیوب شدن زندگیها همین چهرههای باطل و سردمداران پرادعا میباشند. ویژگی باطل این است که ابتر است و استمرار ندارد؛ برخلاف حق که چهرهای مستمر دارد و کوثر است و تبار تاریخی آن پیوسته و بدون انقطاع است. تودهها نیز درگیر احساسات و عواطف خود هستند. از این رو، آنان یا با حق همراه میشوند و یا با باطل. همراهی آنان بر مدار این است که جبههٔ حق چیره میشود یا جبههٔ باطل. البته همراهی آنان سرنوشتساز است؛ هرچند خود آنان نه در عنوان حق جای میگیرند و نه در عنوان باطل. آنان با کمیت و شمارهٔ خود با تغییر جهت بهسوی حق و باطل، موازنهٔ حق و باطل را تغییر میدهند و جبههٔ باطل با درک کامل این معنا بر آن است تا افراد جامعه را بر اساس تحریکات نفسانی و با برانگیختن شور و احساسات و بر مدار انگیزشها با خود همراه سازد و برای این کار چه ابزاری کارآمدتر از موسیقی و غنا.
حق و باطل همیشه در قامت افراد شجاع یا دارای جربذه رخ مینماید، نه در قالب جمعیتها. جمعیت، نقش سیاهی لشکر را دارد و این افراد هستند که نظریهپرداز برای حق یا مهرهٔ باطل قرار میگیرند. جمعیتها یا تودهها افراد عادی هستند که از امور خیالی و نفسانی ساده پیشتر نمیروند و مسیر خور و خواب و شهوت معمولی دارند و به لقمه نانی راضی و به داشتن خانه و خودرو و همسری خرسند میباشند و چندان به زندگی و مسیر سلامت و سعادت آن نمیاندیشند.
اهل حق کوثر دارند؛ به این معنا که جریانی مستمر و دایمی میباشند و باطل منقطع و ابتر و بدون نسل است و فرهنگی مستمر و پایدار نیست، بلکه متوقف بر افراد است که البته به طور دایم، جایگزین میشوند. امروز نسل ثابتی از باطل نیست و نمیتوان فرزند ابولهبها، بنیامیه، بنی عباس یا دیگر شاهان باطل را دید و باطل را در نسلی به صورت جریان مستمر نام برد؛ برخلاف حق که در چهرهٔ انبیایی است که تمامی از یک ریشه و تبار میباشند و سیادت و نیز تبار انبیا تا به امروز ادامه دارد و نمیشود کسی چهرهٔ حق گردد و تبار انبیایی نداشته باشد.
همچنین مقتضای طبیعی ظلم و فساد این است که خود عامل نابودی خویش میشود و ظلم زمینهٔ آزادی را درون خود یا کنار خویش میپروراند. صاحبان ولایت همیشه در کنار مردم میمانند؛ زیرا دین برای هدایت و نجات مردم آمده است. صاحبان ولایت که حق هستند، کنار مردم میباشند و باطل اگر در مصدر امور قرار گیرد، به معارضه با صاحب ولایت رو خواهد آورد؛ زیرا همواره این یک قانون است که فرد سستبنیاد که ریاست و قدرت برای وی بزرگ مینماید، هرگز توان تحمل صاحبان ولایت را ندارند؛ زیرا عظمت روح این چهرههای بزرگ حق، جز حق را بزرگ نمیبیند و آنان در تحکیم بنیادهای فکری مردم کوشا هستند و آنان را پولادین تربیت میکنند تا نه تنها به باطل نگروند، بلکه با آن، به ستیز برخیزند.
کودتای سقیفه؛ عبرتآموز زندگی در عصر غیبت
تمامی اسلام در در دو رکن که چهرهٔ واحدی از یک حقیقت هستند منحصر است: قرآن کریم و حضرات چهارده معصوم صلیاللهعلیهوآله . قرآن کریم و شخص رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله بیان اسلام و میزان آن حضرت علی علیهالسلام است که فصل الخطاب و صراط مستقیم و قسیم جنّت و نار و ملاک شناخت کفر و ایمان و برهان ثابت اوست. در زمان غیبت، باید از ماجرای شوم سقیفه عبرت گرفت و تلاش داشت از افرادی نبود که به جهالت و گمراهی دامن میزنند و خواسته یا ناخواسته در جبههٔ باطل قرار میگیرند. انحراف مسلمین از مسیر اسلام حقیقی که پیوند با صاحبان ولایت در تمامی شؤون زندگی است، فاجعهای بسیار زیانبار برای بشر گردید؛ بهگونهای که ریشهٔ تمامی مفاسد عصر حاضر و آیندگان است. مسلمین حق را رها کردند و بهراحتی حامی باطل، نیروی گمراهی و سیاهی لشکر انحراف گردیدند و خود را از بلندای رفعت به خاک مذلت کشانیدند تا جایی که امروزه این خفت و انحراف، دامنگیر بیشتر کشورهای به ظاهر اسلامی شده است و آنان هنوز تاوان جدایی خود از مقام ولایت و ظلمی را که بر حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام وارد آوردند، میپردازند. بعد از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله کسانی خلافت را غضب کردند که هیچ گونه وجاهت علمی و عملی در میان مسلمین نداشتند؛ بلکه سوابق منفی آنان کم نبود و عجیب این است که بیشتر مسلمانان، آنان را پذیرفتند و بهراحتی از پذیرش حق سر باز زدند. اگر در برابر امیرمؤمنان علی علیهالسلام ، افراد بسیار برجستهای قرار میگرفتند، قابل پذیرش و توجیه بود که بیشتر مسلمانان فهمی درست از اوضاع سیاسی دارند و تنها نسبت به مصداق فضیلت، گمراه بودهاند؛ ولی کسانی در برابر علی علیهالسلام دست به توطئه و کودتا زدند که موقعیت فضیلتی در نظرگاه افراد جامعه نداشتند و سست ارادگی، خشونت و ریاکاری آنان برای همه شناخته شده بود. آنان کسانی بودند که مورد لعن آشکار پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله قرار گرفتند؛ زیرا از امر ایشان تخلف ورزیدند. البته سابقهٔ کفر آنان نیز امر پنهانی نبود.
سیستم ظالمانه و خشن خلفای جور
اسلام که با رهبری پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله چهرهٔ صداقت همگانی و احترام به حقوق تمام بندگان و مهرورزی اجتماعی را پرورش داد، بعد از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و با رهبری افراد آلودهٔ جبههٔ باطل، از دست رفت و سیستم ظالمانهای به جای آن نشست که مهد زور و تجاوز شد. آنان چنان ظالم و خشن بودند که حتی شمشیر بر نزدیکان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله کشیدند و با جگر گوشهٔ نبی اکرم، حضرت فاطمهٔ زهرا علیهاالسلام با بدترین و خشنترین و فجیعترین حالات برخورد کردند که قلم از بیان آن شرمسار است. تنها برای بیان سختیهای زهرا علیهاالسلام همین بس که آن حضرت در کنار آدم، یعقوب، یوسف و امام سجّاد علیهمالسلام از بکاءان پنجگانهٔ تاریخ است و نیز قدر، قبر، سال تولّد و روز شهادت ایشان مجهول است؛ در حالی که آنحضرت علیهاالسلام حقیقتِ کامل و مثل اعلایی از گنجِ پنهان پروردگار میباشد. یکی از معضلات باب ولایت، حضرت زهرا علیهاالسلام است و هرگز ولایت کسی بدون شناخت ایشان، کامل و حتی سالم نمیشود.
کسی که حق تعالی به بغضش خشمناک میگردد و به رضایتش شادمان، چگونه جبههٔ کفر، نفاق و الحاد، با تمام خباثت و عناد و عجیب آن که با داعیهٔ دیانت و دینمداری، مورد هجوم قرار دادند و آن کس که در جبههٔ باطل بیش از همه داعیهٔ دین داشت، چگونه میان در و دیوار، محسن ایشان را شهید کرد و آن مبارک نور را به شهادت رسانید! راستی این چه دینداری است که با چنین کفر و الحاد و عنادی سازگار است و هر ظلم و ستمی را مرتکب میشود! چنین دینداریها چیزی جز ظاهرفریبی برای پنهانسازی باطن و باطلِ درون نیست و آن حضرت علیهاالسلام با شهادت خود، بیش از دیگر اولیای دین علیهمالسلام ، چهرههای باطل را برای بشر سادهانگار یا هوسمحور، رسوا ساخته است.
باید توجه داشت جبههٔ باطل چون صداقت ندارد، هیچ گاه در دورهای که حاکم است، جنایات، چپاولها و تجاوزهای آن به مال و ناموس و شؤون فردی و اجتماعی دیگر افراد، آشکارا مطرح نمیگردد و کمتر کسی از آن آگاه میشود و در نهایت، یا به چشم نمیآید و پنهان میگردد و یا در شعاع محدودی باقی میماند و بعدها به سانسور یا نابودی خبری مبتلا میگردد و یا به طور ناقص، در صفحهٔ تاریخ باقی میماند؛ بدون آن که محکمه، دادگاه و قاضی و یا مدعی و یا شاهدی ماندگار داشته باشد. هیچ گاه نمیشود از وضعیت درست حاکمِ باطل، در زمان حیات و قدرت وی اطلاعات کافی بهدست آورد و از تجاوزها و جنایتهای وی خبر گرفت و تنها میتوان با مقایسهٔ گذشتهٔ هر گروه، وضع حاکم فعلی را تا حدودی شناخت. جنایات و ظلمهای حاکمان باطل با سانسورهایی که اِعمال میشود و با نظارتی که بر رسانههاست، تنها روزی قابل بررسی است که دیگر، آن فرد و گروه وی در کار نباشند. بعد از مرگ آنان، تنها ناله و نفرینی که از خود به جای گذاشتهاند، در محکمهٔ قضاوتِ تاریخ حضور دارد؛ بدون آن که متهم و جنایتکاری در میان باشد؛ البته اگر در آن هنگامهٔ منع نقل حدیث و نگارش آن، سندی باقی مانده باشد. تاریخ امروز، از جنایات توطئهگران سقیفه، معاویه و دیگر ظالمان، بسیاری از اخبار را در دسترس ندارد؛ هرچند همان مقدار که گزارش شده است، از فجیعترین جنایات تاریخی میباشد.
حاکمیت زور شمشیر و جهل بدعتآمیز
توطئهگران نفاقپیشهٔ سقیفه، مثال قدرت و شجاعت، امیرمؤمنان علیهالسلام را با مظلومیت تمام و در عین توانمندی و قدرت، ریسمان به گردن انداختند و همزمان با ضرب و شتم دختر رسول کرم علیهاالسلام و آتش زدن در خانهٔ او، به مسجد آوردند، تا به اجبار و ناچار، با خلیفه و رهبر فرمایشی بیعت کند! اسلامی که روزی حقیقتمدار بود، با رهبری این گروه، از میدان خارج شد و به جای آن، زور شمشیر و جهالت و بدعت و پیرایه و نفاق و سالوس، حاکم گردید و این تقابل، بیانگرِ باطن پلید این رهبرانِ سست عنصر و اوجِ مظلومیت حضرت علی علیهالسلام و شیعیان ایشان میباشد. از آن پس، این شمشیر بود که حکم میراند و این سلایق شخصی و مزاجی بود که به نام حجیت اجتهاد صحابه و خلفا، بر فرهنگ اسلام، تاختن گرفت.
بغض عایشه نسبت به خاندان ولایت
عایشه ازدواج با رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله را برای این پذیرفت که از آن حضرت صاحب فرزند شود و فرزند وی جانشین پیامبر اکرم گردد. وی بعد از ازدواج، دانست عقیم است و این از بزرگترین عقدههای او بود.
عایشه هنگامی که میدید حضرت زهرا علیهاالسلام حسن، حسین و محسن را دارد و عصمت چنین ادامه مییابد، از سر حسادت و بغض، عصبانی میشد و به سبب همین بغض درونی بود که با حضرت علی علیهالسلام و حضرت زهرا علیهاالسلام و امام حسن علیهالسلام دشمنیها نمود. عایشه بعد از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بغض فراوان خود نسبت به این خاندان را عملی ساخت و تمام تحریکات ضد علوی و فاطمی را در نهان انجام میداد.
عایشه با تحریک و همکاری عمر و ابوبکر، چنان کرد که به در خانهٔ زهرا آمدند و درب خانهٔ حضرت را به آتش کشیدند و امیرمؤمنان را به مسجد بردند و ریسمان به گردن مبارک امیر مؤمنان علیهالسلام انداختند. آنان کار را به جایی رساندند که امیرمؤمنان علیهالسلام حالت بسیار غضبناکی پیدا کرد و خلیفهٔ دوم را از بینی و گردن گرفت؛ بهطوری که میخواست او را بُکشد؛ اما فرمود: چه کنم که عهد رسول اللّه است و از کشتن او صرفنظر کرد. این شد که ریسمان به گردن مبارک علی انداختند؛ زیرا دیدند که ایشان تابع عهد رسول اللّه است و علی دیگر آن صاحب ذوالفقار و آن حیدر کرّار و آن اسداللّه و قاسم کفّار نیست و به همین دلیل، وقتی فرمود: چه کنم که عهد رسول اللّه است، گریبان علی را گرفتند و امیرمؤمنان را با ضرب و زور و ریسمان و در احاطهٔ اشرار، به مسجد آوردند. عمر با شمشیری در دست، آن هم در مسجد (نه در جبههٔ جنگ) حالتی شجاعانه به خود گرفته بود! او موهایش را پریشان ساخته و ابرقدرتی شده بود! وقتی حضرت علی علیهالسلام را به مسجد آوردند، به او گفتند بیعت کن! گفت: اگر بیعت نکنم، چه میکنید؟ گفتند: تو را میکشیم، حضرت امتناع کردند، ولی دست مبارک حضرت را گرفتند، جمعیت هم عهد حضرت را میدانند و میبینند که حضرت، صاحب عهد است و احساس امنیت میکنند، وگرنه چه کسی جرأت داشت دست شیر خدا را بگیرد! دست مبارک حضرت امیر را گرفتند و کشیدند. امیرمؤمنان مشت خود را بست و آنها هرچه تلاش کردند، نتوانستند دست حضرت را باز کنند. آقا فرمود: من چیزی نمیگویم، باز کنید؛ ولی نمیتوانید و با دست بسته هم که نمیشود بیعت گرفت. خلیفهٔ اول، دست علی علیهالسلام را مسح کرد. علی علیهالسلام بیعت نکرد، بلکه این خلیفه بود که با آن حضرت بیعت میکرد. ابوبکر دید هیچ کس نمیتواند دست حضرت را پیش بیاورد و هرچه تلاش کردند، نتوانستند دست حضرت را بگشایند، از طرفی او چنان دانا و زیرک نبود، از این رو، خود روی دست مبارک آقا امیرمؤمنان علیهالسلام دست کشید. علی علیهالسلام غیرت حق است و هیچ گاه زیر بار باطل نمیرود و با گروه ظالم، لحظهای کنار نمیآید.
همچنین عایشه با استفاده از گروه توطئهگر سقیفه، بعد از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ، بغض خود را نسبت به حضرت زهرا علیهاالسلام ابراز ساخت و افرادی خشن و عقدهای را انتخاب کرد و آنان را به در خانهٔ زهرا فرستاد. وقتی قنفذ دید خطری وجود ندارد، با عمر حرکت کرد و به در خانهٔ زهرا علیهاالسلام آمد و صدا کرد در را باز کنید. حضرت زهرا علیهاالسلام فرمودند: ما با شما کاری نداریم، شما با ما چکار دارید؟ گفتند: در را باز کن، وگرنه خانه را آتش میزنیم! دور خانه را هیزم قرار دادند و خانه را به آتش کشیدند؛ در خانه را شکستند و وارد خانه شدند؛ خانهای که وقتی رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله به آن میرسید، سلام میکرد، زهرایی که دُردانهٔ پیامبر بود، زهرایی که در دوران کودکی، هنگامی که با بچهها بازی میکرد، پیامبر میفرمود: به دنبال زهرای من ندوید، زهرای من وقتی بدود، عرق میکند و ممکن است سرما بخورد. همچنین میفرمودند: زهرای من مادر ندارد! پیامبر عاشقانه از زهرا مواظبت میکرد! ناگاه زهرا ندا داد: یا ابتِ، یا رسول اللّه؛ ولی آن نابکاران با غلاف شمشیر و شلاق به بازوی مبارک حضرت زهرا علیهاالسلام زدند! زهرا علیهاالسلام در آن حال میگفت: یا رسول اللّه! یا ابتا! یا ابتا و ناگاه فریاد زد: یا فضّه، محسنم را کشتند!
سیاست مظلومیت قهرمانانه و افشاگرانه
روش برخورد حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام با گروه پلید و توطئهگر سقیفه که تمامی رنگ و لعاب دین و همراهی با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله داشتند، برخورد مظلومیتِ قهرمانانه است که سیاستی منحصر به فرد و ابتکار عملی عصمتی، علمی و عقلی در آن هنگامهٔ محذور و تنهایی است. آن حضرت علیهالسلام ، هم حق را بهدرستی بیان نمودند؛ بهطوری که نشان دادند آنان جبههٔ ظلم و زور و باطل هستند و با انحراف این گروه، مبارزه کردند و هم سیاستِ حراست از ظاهر اسلام را پیش گرفتند و آن را از اضمحلال و گسیختگی باز داشتند و به همین علّت، تمام تلخیها و ناملایمات گمراهان و مسلمین نادان را تحمّل مینمودند. علی علیهالسلام پس از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله برای اسلام، همچون مادری بود که فرزند دلبندش را گرگی ربوده است و او باید در مقابل این گرگ، زیرکی، بردباری و خویشتنداری فراوانی نشان دهد. با آن که امیرمؤمنان علیهالسلام از اسلام ظاهری، حراست تمام داشتند، چهرهٔ واقعی اسلام نبوی را بیان میکردند. به برکت همین روش، امروزه اسلام واقعی از ظاهری جدا و متمایز است.
حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام هنگامی که با زور و اجبار برای بیعت به مسجد آورده شدند، برای بیان حقیقت با بیانی سراسر متانت و آرامش میفرمایند: «اگر اینجا بیعت نکنم، با من چه خواهید کرد؟» یکی از پلیدترین سرانِ گروه توطئهگر گفت: «اگر بیعت نکنی، تو را با خفّت و خواری خواهیم کشت!». کسی در آن روز، شجاع شد و این جمله را در مقابل امیرمؤمنان گفت که دیروز، ندای «بخٍّ بخٍّ یا علی أصبحت مولای ومولی کلّ مؤمن و مؤمنة»( الارشاد، ج۱، ص۱۷۶) به ریا بلند کرده بود و امروز آن روباهمزاجِ ترسو، چنان شجاع میشود که زبان تهدید میگشاید. چه پیش آمده است که جامعهٔ اسلامی میبیند به گردن افراشتهٔ لنگرگاه زمین و آسمان، قطب دایرهٔ ظهورات هستی، هماورد پهلوانان، فاتح خیبر، قتّال عرب و کسی که حیدر کرار نام دارد، ریسمان انداخته میشود و حرکتی نمیکند و علی علیهالسلام تنها صبر پیشه میکند؟! آیا تحمّل این ریسمان، سختتر و سنگینتر از تمام آن نبردها نبود و آیا علی علیهالسلام پیروز این میدانِ جنگِ به ظاهر مغلوبه نیست که میتواند کفر، شرک و نفاق را به خواری بکشاند. علی و ریسمان و آتش زدن در حرم، آن خشم و غیرت و این تحمل! نمیدانم یا نمیتوانم بدانم و یا قلم را قدرت بیانش نیست؛ چرا که هیچ کس را توان شنیدن نیست! پس بگذاریم و بگذریم… .
علی علیهالسلام با این سیاست، به تنهایی و در اوجِ تنهایی و غربت، عامل بقای دایمی اسلام حقیقی گردید؛ بهگونهای که حتی در دنیای دگرگونهٔ امروز، آن حضرت، چهرهٔ شناخته شدهٔ اسلام حقیقی و معیار و محک آن و میزان شناخت اسلامهای کاذب و انحرافی میباشد.
در حوزهٔ اسلام، هستند منافقانِ شیطانصفت و معاندانِ زشتسیرتی که با حق و مردان حق، بغض و دشمنی دارند و در راه ستیز با صاحبان ولایت، از هیچ پلیدی و خیانتی روی برنمیتابند. آنان خسران دنیا و آخرت خویش را میبینند، اما از عناد با حق و سرکشی در برابر صاحب ولایت دست بر نمیدارند. منافقانی که در برابر صاحب ولایت میایستند و داعیهٔ رهبری عَلَم میکنند، بهطور مشخص، ناهنجاریهای اعتقادی و عملی خود را ظاهر میسازند و این خود، سِرّ قدر ازلی و حکمت ثابت ابدی حق است تا میزان ولی را برای همیشه ثابت بدارد و این است معنای «کمال دین» و «تمام نعمت» که حق و باطل در ابتدا آشکار گردد و این امر آشکار، دیر یا زود، زمینهٔ نابودی باطل را فراهم میسازد و اضمحلال آن را قطعی میگرداند. بزرگترین امتیاز امیرمؤمنان علیهالسلام این است که چهرهٔ نفاق و دوچهرگان را که لباس اسلام پوشیدند و باطن پلید کفر داشتند را آشکار و رسوا ساختند. این خصوصیت، برای زمان غیبت نیز پایدار است. حق تعالی این ویژگی را به زمان غیبت داده است تا چهرهٔ باطل مدعیانی که باطن حق ندارند، آشکار گردد. سیاست انحصاری امیرمؤمنان علیهالسلام در ماجرای کودتای شوم سقیفه و جریانهای بعد از آن، معیار مناسبی برای شناخت حق از باطل و صدق از نفاق میباشد؛ بهگونهای که هر اندیشمندی درمییابد که چگونه دشمنان دین به نفاق و ظاهرسازی در میان مسلمانان و مقامات بلندپایه رخنه میکنند تا بعد از استقرار هر شریعت و رسالتی، توطئهٔ غصب رهبری و حمله به قلب دین را در پیشامدِ فرصت مناسب، اجرایی کنند و آن جریان را از رونق واقعی باز دارند. این حقیقت را رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به عنوان سِرّی در خلوت به علی علیهالسلام میسپارد تا راهگشای همیشگی رهروان حق در زمانهٔ پر مخاطره و دراز غیبت باشد.
رحلت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ، شروعِ مظلومیت علی علیهالسلام و آغاز ناملایمات زندگی سی سالهٔ آن حضرت بود؛ چرا که با گروهی معاند با بغض فراوان و قلّت و کمبود یاران مناسب و سالم، مواجه شدند و بیشتر افراد جامعه، سادهلوح و درگیر امیال نفسانی بودند که تنها به ظاهر، اسلام را پذیرفته بودند. این سه عامل، کسی را که «سلونی» میگوید و به راههای آسمان آشناتر از راههای زمین است و راههای زمین را بهتر از آسمانها میشناسد و آسمان و زمین برای او تفاوتی ندارد، خانهنشین و غریب و مهجور ساخت تا جایی که سر در چاه میکرد و با آن همراز میشد و «علما جمّا» میگفت(اشاره به سخن بلند حضرت امیر علیهالسلام دارد که با اشاره به سینهٔ مبارکش به جناب کمیل فرمود: «ألا هیهنا لعلما جمّا لو أصبت بها حملة»؛ آگاه باش در اینجا دانش انباشتهای است؛ چنانچه برای آن حملکنندگانی بیابم.). ایشان از جور زمانه شکایت میکرد و استخوان در گلو و زخمه در چشم، روزگار میگذراند.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمودند: «من به تنزیل عمل میکنم و علی به تأویل». این بدان معناست که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بیان است و علی علیهالسلام میزان. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله تشکیلات سازمانی اسلام و اجتماع مسلمین را میآورد و علی علیهالسلام نفوس مؤمنان را صیقل میدهد و در میزانِ اندیشه و عمل، میآزماید و سنجشِ ارزش آنان میشوند. پیامبر، ظاهر را عنوان میکند و آن حضرت، باطن را آشکار مینماید و حقیقت صداقت را برای همگان ملموس میگرداند تا گرگانِ کفر با ظاهری آراسته که حتی قرآن کریم به نیزهها میآورند، در کمین حق نباشند و با تزویر و خیانت، سلسلهٔ دیانت را آشفته نسازند و چهرهٔ پلید آنان برای همه آشکار و هویدا شود. آن حضرت اگرچه رنج فراوان، روحی نالان، دلی پردرد و اندوهی بیپایان داشت ـ تا آنجا که در لحظهٔ شهادت «فزت و ربّ الکعبة» بر زبان آورد و ندای آزادی و سعادت سر داد ـ ولی سرلوحهٔ زندگی دیانت خاتم، برنامهٔ کلی حقیقت اسلام، مرز مسلمانی سالم و راهگشای پیروزی انسان بود و با همهٔ دردها و رنجها، امکان وصول اندیشههای عالی اسلام حقیقی را برای همگان میسّر ساخت. کوردلان سقیفه، بیخبر از آن بودند که علی علیهالسلام نفاق آنان را به همه اعلان میدارد و با سکوتی که دارد، آذرخشی بر ادعاهای واهی آنان میگردد و روش و منش حق را به جهانیان، فراتر از همهٔ زمانها میرساند و شیوهٔ مواجهه با جبههٔ باطل را به اهل زمان غیبت میآموزد و راه مقابله با هر پیرایه و تزویری را به آیندگان تعلیم میدهد و به تمام واژههای شناخت علمی و عملی در عرصهٔ سیاست و جامعه، لباس تحقق میپوشاند و مظاهر ساختگی و چهرههای ابهام و تزویر را محو مینماید. هرچند برای تحقق این وظیفه که حق بر دوش او نهاده است، حضرت فاطمهٔ زهرا علیهاالسلام و محسن خویش را از دست میدهد. آن حضرت علیهالسلام در دفاع از حق در برابر چهرههای تزویر و نفاق، چنان توانمندانه عمل کردند که آنان با تمام تزویر و ریا و سعی در پنهان ساختنِ چهرهٔ واقعی خود، از هیچ ظلم و آزاری دریغ نکردند و فساد و تباهی خود را برای تمامی افراد سادهلوح و سادهانگار، علنی و آشکار ساختند؛ بهگونهای که در باطل بودن آنان، کسی شک نداشت، و آنان میدانستند این هوا و هوسهای دنیاطلبانه است که آنان را اسیر ساخته است.
نقش سادهاندیشی تودهها در حاکمیت باطل
چیرگی اسلام ظاهری به رهبری حاکمان نالایقِ جور، بر اسلام واقعی به رهبری صاحبان حقیقی ولایت الهی، تنها به خاطر سادهاندیشی افراد جامعه است. نمونهٔ بارز این سادگی و سطحینگری، آنجاست که امیرمؤمنان علیهالسلام بعد از مراسم دفن رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله سراسیمه به مسجد آمدند و در برابر انبوه افراد حاضر ـ که هم واقعهٔ غدیر را دیده یا شنیده بودند و هم آن همه فضیلت پیشین از زبان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در مورد آن حضرت در خاطرههای خود داشتند ـ استدلال کردند و صفات و فضایل خود را بیان نمودند و از مردم، بر حقانیت و لیاقت خود اقرار گرفتند و سپس از آنان بازخواست نمودند: «چرا باید با ابوبکر بیعت کنید و حق را کنار گذارید؟» آن افراد، در پاسخ گفتند: «یا علی، تمام سخنان تو درست است و ما بر آن آگاهیم؛ ولی تو دیر آمدی، اگر زودتر در مسجد حاضر میشدی، با تو بیعت میکردیم و تو را به خلافت برمیگزیدیم.» این است شعور و فهم افراد جامعهٔ آن روز که حق را اینگونه رها کردند و تنها به بهانهٔ حضور زودتر عدّهای، آنها را حق دانستند!
هنگامی که سلمان، خبر بیعت مردم با ابوبکر را به حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام میدهد، حضرت میپرسد:
«آیا نخستین کسی که با ابوبکر بیعت کرد را شناختی؟» سلمان در جواب میگوید: خیر، ولی پیرمردی را با ریش بلند دیدم که بر عصای خود تکیه کرده بود و پیشانی پرپینه داشت و در حالی که اشک میریخت، از منبر بالا رفت و گفت: «الحمد اللّه الذی لم یمیتنی حتّی رأیتک فی هذا المکان، ابسط یدک»؛ خدا را سپاس که مرا زنده نگه داشت تا تو را در این مکان دیدم، حال دستت را بده! ابوبکر دستش را دراز نمود و آن پیرمرد با او بیعت کرد و گفت: «الیوم کیوم آدم»؛ امروز مانند روز آدم علیهالسلام است و سپس از منبر پایین آمد و از مسجد بیرون رفت. در این هنگام، امیرمؤمنان علیهالسلام فرمود: «ای سلمان، به خدا قسم آن پیرمرد شیطان بود که امروز از گمراهی امّت مسرور شد و رسول خدا مرا مدتها پیش از این موضوع باخبر ساخته بود.»
بدینسان، امت گمراه گردید و خواصّ سست اراده، بریده و گمراه شدند. این سستارادگی افراد جامعه بود که سبب شد بزدلانِ دنیاطلب جسارت یابند و در مقابل امیرمؤمنان علیهالسلام بایستند و یکهتاز میدان شوند، بلکه چنان جسور و بیباک و متهوّر گردند که وقتی حضرت میفرماید: «اگر بیعت نکنم، چه خواهید کرد؟»، میگویند: «اگر بیعت نکنی، با خواری و ذلت، تو را خواهیم کشت»! هنگامی که آن حضرت بر حقّانیت خود دلیل آورد و کلمات رسول خدا را بیان نمود و حدیث و قرآن خواند و استدلال کرد، این عمر بود که گفت: «بایع ودع عنک هذه ألاباطیل»(بحارالانوار، ج ۲۸، ص )؛ ای علی، بیعت کن و این حرفهای باطل را رها کن!.
اتمام حجت
هنگامی که توطئهگران پلیدْ نفسِ سقیفه، حقّ رهبری حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام را غصب نمودند، آن حضرت علیهالسلام ، حجّت را بر همه، حتّی بر مدعیان ارادت، تمام کردند. چون شب شد، حضرت فاطمه علیهاالسلام را با خود همراه نمود و دست دو فرزند دلبندش حسن و حسین علیهماالسلام را ـ که عزیزان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بودند ـ گرفت و به در خانهٔ تمام مهاجران و انصار رفت و حقّ خود را بیان کرد؛ ولی از میان تمام آنها، تنها چهل و چهار نفر دفاعِ از حقّ این مظلومترین چهرهٔ تاریخ انسانیت را پذیرفتند. حضرت به آنها فرمود: «هر کس آمادهٔ حرکت و قیام است، سرش را تراشیده و صبحگاهان حاضر شود». صبح که شد، در ابتدا سه نفر آمدند و عمار با چند ساعت تأخیر آمد و چهار نفر شدند! شب هنگام، دوباره آن حضرت، همچون شبِ پیش، به خانهٔ آنان رفت و آنها دوباره حق را قبول کردند و به یاری، حرکت و قیام قول دادند؛ ولی صبح که شد، کسی جز آن چهار نفر نیامد. شب بعد، آن حضرت برای بار سوم، این عمل را تکرار نمود و باز نیز قول و قبول صورت گرفت. فردای آن شب، کسی جز چهار نفر نیامد. اینجا بود که دل آن حضرت به درد آمد و از آن همه مظلومیت چنین یاد نمود:
«لعن اللّه من ضایعنی، لعن اللّه اقواما بایعونی ثمّ خذلونی! به خدا قسم، اگر چهل تن یار صادق و شایسته داشتم، از حق خود دفاع میکردم و حقّم را میگرفتم.»
ولی افسوس که جز سلمان، ابوذر، مقداد و عمار ثابت قدمی نبود و دیگران هیچ.
از مقبولیت مردمی تا رویارویی با خواص هوسمعیار و جاهل
حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام بعد از ۲۵ سال انزوا و غربت، به درخواست مُصِرّانهٔ مردمِ خسته و ملول از ظلم رهبرانِ جور، چهار سال و چند ماه رهبری مردم را به دست گرفتند، ولی در طول حکومتِ کوتاه خویش، گرفتار خواصی شدند که یا دنیاپرستِ فاسد بودند یا ریاستطلبِ فتنهانگیز و یا جاهل نهروانی. آن حضرت علیهالسلام سرانجام به دست ابنملجم ـ لعنة اللّه علیه ـ که از متعصّبان خوارج بود، شهید گردیدند. مرقد مبارک ایشان تا زمان امام صادق علیهالسلام پنهان بود. این امر، نهایت مظلومیت آن حضرت را میرساند. در زمان امام صادق علیهالسلام ، مرقد مطهر ایشان به دوستان معرفی گردید و جوار حضرت، بعد از آن، به مرکزی برای تبلیغ علم دین و ولایت تبدیل شد.
بررسی سیرهٔ امیرمؤمنان علیهالسلام و دیگر حضرات معصومین علیهمالسلام نشان میدهد با اینکه آنحضرات علیهمالسلام مدعی ولایت و امامت بودند و آن را اعلان میداشتند، ولی هرگز این سیاست را نداشتند تا حکومت را با جنگ و ستیز به دست گیرند، بلکه آنان همواره در کنار مردم بودند تا حجت بر آنان تمام باشد؛ چنانکه حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام پس از قتل عثمان، در جریان بیعت مردم با ایشان میفرمایند:
«آگاه باشید، سوگند به خدایی که میان دانه را شکافت و آدمی را آفرید، اگر آن مردم بسیار حاضر نمیشدند و یاری نمیکردند تا حجت تمام شود و اگر نبود عهدی که خدای بزرگ از عالمان گرفته که راضی به سیری ظالم و گرسنگی مظلوم نشوند، بهطور حتم، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن میانداختم و آخر خلافت را به کاسهٔ اول آن ـ که غصب و تجاوز است ـ آب میدادم، و میدانید که دنیای مادی شما نزد من خوارتر از عطسهٔ بز ماده است.»(نهجالبلاغه، خ ۳، ص ۱۱)
از این بیان به دست میآید آنحضرت بدون اجتماع امت و اصرار آنان حاضر به پذیرش مقام رهبری سیاسی جامعه نبودند؛ چه رسد به این که بخواهند به دنبال آن روند و با قهر و غلبه، آن را انجام دهند؛ چرا که تشکیل حکومت به قهر و خون، میسّر نیست و به صلاح امت نیز نمیباشد و دین برای احیای مردم آمده است، نه برای قتل و خونریزی مردمان. جنگهای حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام نیز برای بقا و حفظ حکومتی بود که از جانب مردم پذیرفته بود؛ نه برای تشکیل آن و امام مجتبی علیهالسلام نیز به منظور معرفی و افشای مدعیان فاسد، در مسیر بقای آن تلاش میکرد و حضرت اباعبداللّه الحسین علیهالسلام نیز برای بقای اصل دین و حیات اسلام و رسواسازی مدعیان باطلِ رهبری، قیام خونین داشتند.ر شد! و دیگری میگفت: ای کسی که مؤمنان را ذلیل نمودی! آنان بر ایشان شوریدند و به خیمهاش ریختند و هرچه بود و نبود را غارت کردند؛ بهطوری که سجّادهٔ ایشان را از زیر پای مبارک آن حضرت کشیدند و عبدالرحمان بن عبداللّه، ردای آن حضرت را از دوشش کشید و برد. چه مظلومیت سهمگینی بود آن واقعه! حضرت با حمایت برخی از یاران، در آن معرکه سالم ماندند؛ ولی کفّار خوارج، ایشان را دنبال کردند و «جراح بن سنان» راه را بر حضرت گرفت و ناگهان با شمشیر، بر ران حضرت زد و آن را شکافت؛ ولی یاران امام، او را به قتل رساندند. حضرت را به مداین و منزل «سعد بن مسعود ثقفی» والی حضرت امیر علیهالسلام و امام حسن علیهالسلام در مداین بردند. خویش او «مختار»، برای کسب مال و منال و رفع هر خطر احتمالی، قصد تحویل حضرت به معاویه را داشت.
مظلومیت امام حسن علیهالسلام و تنهایی و غربت ایشان سهمگین و کمرشکن است. جعده ـ همسر آن حضرت ـ همواره ایشان را میآزارد. پلیدی باطن وی چنان فوران میکند که حاضر میشود چنان بر آن حضرت ظلم روا دارد که پارههای جگر مبارکش را در برابر چشم خویشان و تاریخ آورد و سندی بیحکم برای جنایت خود باقی گذارد. پس از شهادت امام حسن علیهالسلام ، به طراحی و دستور دختر خلیفهٔ نخست مسلمین، عایشه، و حمایت او، در دفن آنحضرت، هیاهو و غوغا ایجاد میکنند و جنازهٔ آن حضرت را تیرباران میسازند؛ بهگونهای که دهها تیر از جنازهٔ آن حضرت بیرون کشیدند! بغض و پلیدی باطن و توحش این گروهِ منافق، در واقعهٔ یاد شده، باز هم آشکارتر میشود.
حضرت امام حسن علیهالسلام صلح را پذیرفتند؛ زیرا تمامی راههای مبارزه را بسته میدیدند و برای بازگشایی رخنهای و حفظ موقعیت یاران ضعیف و اندک، با شرایط بسیار سخت و همچنین ضوابط شخصی، تن به صلح صوری دادند و آن را با شرایط ویژهای پذیرفتند؛ هرچند معاویه اهل عمل نبود و تمام شرایط را زیر پا نهاد و از ابتدا نیز به این امر اشاره کرد؛ زیرا گفته بود:
«من برای نماز و روزه و زکات با شما مقابله نکردم و تنها به حکومت دل بسته بودم که به آن رسیدم؛ اگرچه شما نخواهید. شرایط معهود با حسن را هیچ میانگارم و همه زیر پای من است.»
پس از چندی که معاویه به کوفه رفت، امام مجتبی علیهالسلام حقانیت خود و فساد و بیکفایتی امّت را بر فراز منبر عنوان نمود و خدعه و خیانت ناپاکان را آشکار ساخت و به موضوع صلح و چگونگی آن، اشاره کرد و صلح خود را همانند عمل خضر دانست.
معاویه بعد از بیعت با امام مجتبی علیهالسلام تا زمانی که آن حضرت زنده بود، با شیعیان و دوستان امیرمؤمنان علیهالسلام با همهٔ آزردگی و برخلاف میل خود، مدارا میکرد با آن که شیعیان به او بد میگفتند و او را آشکارا سرزنش میکردند و بیعملی و خلافکاریهای وی را به رخ او میکشیدند و از او باکی نداشتند؛ اما او سیاست مدارا با شیعیان امام حسن علیهالسلام را داشت و حتی سهم اینگونه افراد را از بیت المال قطع نکرد و تمام ناگواریها را بر خود تحمّل نمود تا آن که حضرت، مظلومانه توسط همسر خویش و به فریب رهبر دروغین مسلمین؛ معاویه، مسموم شد.
امام حسن علیهالسلام این پاکباز عشق و پاکباختهٔ حق، در آن هنگامهای که آگاهان صوری و خواص کوتاهی و تعلل میورزیدند و تودههای ناآگاه برای آن حضرت از همگسیخته بودند و با باطل تبانی داشتند، چهرهٔ رهبری باطل اسلام ظاهری را رسوا و زمینهٔ کربلا و ظهور پیامبر عشق، خامس آل عبا علیهالسلام را آماده ساخت که تا ابد، دیانت و دینداری وامدار حضرتش میباشد. آن مظلوم شهید، ذکاوت، سیاست، حکومت و دولت حق را چنان ترسیم نمود که تمامی صاحبان تزویر و دورویی و جبههٔ باطل را به چالش کشانید و همهٔ سالوس و ریا را به ریزش وا داشت و نامردمی و جفا را رسوا ساخت.
سیاست خشونت و سرکوب
معاویه بعد از شهادت امام حسن علیهالسلام ، فرصت را مغتنم دید و سیاست مدارا با شیعیان را تغییر داد و سیاست خشونت و سرکوب را پیش گرفت. معاویه از ابتدای زمامداری خود تا زمان مرگ عایشه، مورد حمایت همهجانبهٔ ام المؤمنین بود.
وی در مدت هفت سالی که بعد از شهادت امام حسن علیهالسلام زنده بود، آنچه توانست، در حق دوستان امیرمؤمنان ناروایی اعمال داشت. هنگامی که معاویه با یزید، فرزند پلیدتر از وی به مکه وارد شد، مردم به آنها بیاعتنایی کردند و به آنها احترام نگذاشتند و معاویه را شرمنده ساختند. معاویه که از بیاعتنایی مردم و بیان آتشین قیس، آن هم با بیآبرو شدن دودمانش در مقابل بیان فضایل بسیار امیرمؤمنان علیهالسلام و حمایت مردم از اهل بیت علیهمالسلام به خشم آمده بود، فرمان داد که دیگر کسی نباید از فضایل علی علیهالسلام چیزی بر زبان آورد و هر کس دهان به ذکر علی بگشاید و از او فضیلتی نقل نماید و بهطور کلّی از او برائت نداشته باشد، مال، جان و ناموس و بود و نبود وی هدر است و نابود خواهد شد. هر کس از علی حمایت کند و در پشتیبانی از معاویه کوتاهی نماید، از امان وی بیرون است و دیگر حریمی ندارد. معاویه این فرمان را به سراسر بلاد ارسال داشت. همچنین فرمان سراسری داد تا در سراسر شهرها، هر خطیبی که به منبر میرود، لعن علی و فرزندان او کند و در حق آنها هرچه بخواهد، ناروا گوید. در زمان او، محبت علی و فرزندان وی جرمی نابخشودنی شد و هر کس این صفت را داشت یا احتمال میرفت که کمتر محبتی نسبت به خاندان علی علیهالسلام داشته باشد، باید یا زندانی شود و خانهاش خراب گردد و همسر و فرزندش به کنیزی و بردگی روند یا کشته گردد. معاویه چنین سیاستی را برای آن برگزید که شیعه دیگر حق حیات نداشته باشد. هر کسی به نوعی گرفتار خشم معاویه میشد، کشته یا اسیر و یا فراری و پنهان میگشت. در مقابل، معاویه دوستان خود را از چنان اکرام و آسایشی برخوردار ساخت که تمام مردم بیمحتوا و سستنهاد را به سمت خود جلب نمود. در این فضا، هر ناکسی دست به ساخت حدیث و فضیلت دربارهٔ این عناصر پست زد و هر کس فضیلت و حدیثی از خاندان پلید سفیانی میساخت، صاحب جلال و کرامت میشد. فضای فرهنگی مردم بعد از مدتی چنان شد که مردم میپنداشتند دوستان علی علیهالسلام از هر کافری کافرتر هستند. روش پست و کردار پلید معاویه باعث شد که دنیاپرستان، وعّاظِ سلاطین و عالمان دینفروش و گمراه، وارد معرکه شوند و به ساخت و پرداخت آنچه بازار آن گرم است، بپردازند. دیگر عید آنان فرا رسیده بود و هرچه میتوانستند زشتی و ناروایی با خوبان و تملق نسبت به عثمان و معاویه و دیگر اشخاص تبار جبههٔ باطل به بازار میآوردند و در مقابل، پول و مقام و دنیا و عشرت چند روزهٔ آن را دارا میشدند. این شیوه، در سراسر بلاد ـ به اصطلاح ـ اسلامی آن روز، به شدت اجرا میشد. خیانت و خشونت بهقدری توسعه یافت که علی در نگاه دیگران خیری در وجود نداشت و مردم ساده و نادان و دنیادار و بازیگر چنان به بار زشتی افتادند که دیگر از نهادن اسم علی بر فرزندان خود ننگ داشتند و از آن برائت میجستند و اگر کسی وارسته بود و حقایق را میفهمید، جرأت این کار را نداشت! این بود فرجام رهبری اسلامی و جامعهٔ مسلمانان. تحریف حقایق، جامعهٔ آن روز را بهگونهای جلوه داد که دیگر چیزی جز بدگویی از علی و تعریف و تمجید از معاویه و دیگر اطرافیانش دیده نمیشد. در آن دوران، همهٔ فضایل ساختگی در منبر و محراب برای معاویه، عثمان و آل سفیان و تمام نفرین و لعن و جسارت از آن علی و اولادش بود و این امر قانونی مسلّم و قاطع شده بود که تخلف از آن، هرگز بر کسی جایز نبود. چنین فضایی بود که مردم میپذیرفتند امام حسین علیهالسلام از دین جد خود خارج شده است و حاضر میشدند علیه ایشان شمشیر کشند. در کوفه که محبان و دوستان علی بیش از جاهای دیگر بودند «زیاد بن ابیه» بیشتر تاخت وتاز میکرد و کوچک و بزرگ را گرفتار ظلم خود میساخت. او شیعیان را دستگیر میکرد، زندان مینمود، میکشت، میل در چشم آنان مینهاد، دست و پا میبرید و به دار میزد تا جایی که احدی از محبان آن حضرت، باقی نماند، مگر آن که اسیر، کشته یا متواری میشد. فرمان همیشگی و تأکید معاویه این بود که فضایل ما گفته شود و نفرین علی از سوی همه آشکار گردد. هر کس هرچه میخواهد به او بدهید و متخلف به سختی مجازات شود.
ضرورت قیام علیه ظلم سیستماتیک و آشکار
سیاست سرکوب و خشونت علیه شیعیان، به مدت هفت سال ـ تا سال پنجاه وهفت ـ درست هفت سال پس از شهادت امام مجتبی علیهالسلام ادامه داشت و چنان در جامعهٔ مسلمین نهادینه شد که دیگر اثری از دین، صداقت، ولایت، امامت، علی و خاندانش باقی نماند. حقایق به کلی تحریف شد، و دین از رونق افتاد و دیانت مندرس گشت. معاویه که رهبر مسلمانان بود، سلطان مقتدر و ظالمی همچون شاهان فارس گشت و خلافت بهطور کامل رنگ و بوی دیگری گرفت و مردم در آن دستگاهِ به ظاهر اسلامی، جز سلطنت زور و ظلم چیزی نمییافتند و در اندیشهٔ دیگری جز آن نبودند و تنها آن جریان عریض و طویل را حکومتی شاهانه میشناختند. جامعهٔ مسلمانان معاویه را پادشاهی جبّار میدیدند که رنگ ارغوانی دین در کاخ سبز خود بر خویش زده است. در چنین حکومتهایی که ظلم عنوان دین میگیرد، دیانت به خاموشی میگراید، صداقت، راستی و درستی کمیاب میگردد و شرایطِ زیستِ سالم بهکلی از دست میرود و حیات جامعه و تمدن انسانی و زمینهٔ رشد آدمی بهطور کلی انحطاط مییابد. عامل تمام این تباهیها و کمبودهای جامعه نیز چیزی نیست جز فساد رهبری رژیم و کارگزاران او. این هنگام است که دیگر تقیه، تساهل، ملاحظه، آرامش و مدارا کارگشا نمیباشد و تنها باید بیقراری، ناآرامی، ایثار جان، قیام خونین و شهادت را سیاست راهگشا دانست و تنها سر بر دار برای یار داشت. اینجاست که بار سنگین مسؤولیت بر دوش یاران سنگینی میکند و پیشتازان را دگرگون مینماید و پاکدلان و آزادمردان را به حرکت میآورد و راهی جز قیام و حرکت، جنبش و طوفان و بیقراری باقی نمیماند و باید تنها از این طریق، بر قلب جبههٔ باطل و بدیهای حکومت و زشتیها و کجیها حملهور شد؛ چنانکه رهبری چون امام حسین علیهالسلام با چنین سیاستی وارد میدان مبارزه و قیام شدند تا معاویه را رسوا سازند. آنحضرت به سال پنجاه وهفت ـ درست یک سال پیش از مرگ معاویه ـ بعد از سکوت و آرامش نسبی چند ساله، به مکه رفتند و در مِنا، تمام انصار و قریش و بنیهاشم را جمع کردند و فضایل حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام و خود را بیان داشتند و فرمودند: «هر کس به هرجا که میرود، به تمام مردم بگوید و این امر بر همهٔ شما واجب است.» معاویه، پس از عمری پلیدی و زشتی و ظلم، در سال شصتم هجری مرد؛ هرچند او سلسلهٔ ظلم را حیات دوباره بخشید و فرزند کثیف خود، یزید را به جانشینی برگزید.
سلطنت ظالمانهٔ یزید
یزید پس از مرگ پدر، در اندیشهٔ تحکیم قدرت و حکومت افتاد و بیعت همگانی؛ بهویژه با خواص سرشناس و رؤسای قبایل را بهطور جدی پی گرفت و در میان تمام آنان، نظر خاص وی به حضرت اباعبداللّه علیهالسلام بود. اینجا بود که امام حسین علیهالسلام فرمود: «هنگامی که یزید خلیفهٔ جامعهٔ اسلامی شود، باید با اسلام وداع کرد و فاتحهٔ آن را خواند.» هنگامی که در مدینه، مسألهٔ بیعت گرفتن برای یزید مطرح شد، «ولید بن عتبة بن ابی سفیان» که از جانب معاویه حاکم مدینه بود، به فرمان یزید بر امام سخت گرفت و به سفارش یزید، بیش از هر کس، آنحضرت را در فشار قرار داد. امام حسین علیهالسلام وقتی امر را بر خود مشکل دید و احساس کرد فضا بر او تنگ است، قصد خروج و هجرت کرد. بعد از وداع با جد بزرگوار، مادر بزرگوار و برادر مظلوم ایشان و اطرافیان دیگر، دست زن و فرزندان و یاران خود را گرفت و از مدینه خارج شد. سال شصت هجری، در حالی که دو شب به پایان ماه رجب مانده بود، قافلهٔ کربلا، مدینه را به مقصد مکه ترک نمود. هنگام خروج حضرت و این قافله ـ که همگی پارههای جگر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بودند غوغایی برپا شد و زن و مرد شیون بهپا نمودند و زار زار میگریستند و همه یک سخن داشتند: از مدینه نروید و ما را به فراق خود مبتلا نکنید. هر کسی به زبان حال و قال سخن سر میداد و دلنگرانی خود را ابراز میداشت. چه دلخراش است که بهخاطر منافع پست دنیوی، مُتولی حرم و صاحبخانه را با همهٔ خاندانش، یکجا وادار به خروج نمایند! آن هم خاندانی همچون خاندان امامت و رسالت که تمام زورمداران حکومتی، خود را به ظاهر حامی پیامبر آن میدانستند. گویا حسین علیهالسلام برای خود، مَحرم توانا و پناهِ مناسبی نمیبیند که دستکم به تنهایی خارج شود و نزدیکانش را در آسایش و سلامت باقی گذارد. او تمام قافله را در مخاطره میبیند و برای پیشگیری از خطر دشمن، با خویشان و یاران خود، دیار جد بزرگوارش را ترک میکند و تنهایی خود را در تمام تاریخ ثبت مینماید. در طول تاریخ مبارزات بشری، هیچ فردی، چنین هجرت، تنهایی و مظلومیتی را با این موقعیت دشوار و استثنایی و در عین حال بسیار پر اهمیت و ارزش نداشته است. تاریخ، دیگر دردانهای چون حسین علیهالسلام به خود نخواهد دید تا بار این مشقت و درد و این همه رنج فراق و مصیبت را به دوش کشد و با این حرکت کلی و فراگیر، ظواهر فریب و نیرنگ رهبر به ظاهر اسلامی را برای تاریخ انسان افشا نماید و روزگار سیاه آنان را رسوا کند. حضرت به فاصلهای کمتر از یک هفته از خروج، روز سوم شعبان وارد مکهٔ معظّمه شدند و خود را برای مواجههٔ سیاسی و اجتماعی با یزید آماده نمودند؛ بهویژه این که بسیاری از خواص و سرشناسان مسلمین وارد مکه شده بودند و هر روز، بر جمعیت آنان افزوده میشد و هیچ یک نسبت به اوضاع و حوادث روز بیتفاوت نبودند. آن حضرت، حرکت افشاگرانهای در پیش گرفت و مردم را از مسایل روز آگاه ساخت، حقایق را بیان کرد و خود را معرفی نمود، زشتکاران را رسوا و مردم را نسبت به وظیفهٔ شرعی و اجتماعی خود آگاه نمود. در کوفه، مردم، فوج فوج در خانهٔ «سلیمان بن صرد خزاعی» از یاران حضرت علی علیهالسلام جمع گشتند و طرح دعوت حضرت را فراهم ساختند. امضا دادند، نامه نوشتند و دسته دسته دعوتنامه تهیه نموده و به سوی آنحضرت، در مکه روانه ساختند و بیعت خود را اعلام نمودند. سرانجام، تنها از کوفه، حدود دوازدههزار نامه به ایشان رسید.
کوفیان سست اراده و جابهجایی آرام پیشوایی
امام حسین علیهالسلام پس از زمینهسازی، تبلیغ و بیان مسایل و دعوت پی درپی کوفیان، جناب مسلم را همراه چند نفر به سوی کوفه روانه ساخت. همچنین نامهای برای بزرگان بصره از قبیل احنف بن قیس، منذر بن جارود، یزید بن مسعود نهشری و قیس بن هیثم فرستاد. آنها همهٔ مردم بصره را آماده کردند و آمادگی مردم را به آن حضرت ابلاغ نمودند. جناب مسلم علیهالسلام بعد از تحمل زحمات بسیار، وارد کوفه شد. مردم با او بیعت نمودند و به ایشان اقتدا کردند و به امامت او نماز خواندند. شمار بیعتکنندگان به هجدههزار نفر رسید. ایشان چگونگی امور را بدون وقفه و فاصلهای به حضرت گزارش مینمود. به ظاهر، تمامی امور بهخوبی پیش میرفت و مقدمات استقرار حق و اضمحلال باطل به آسانی فراهم میشد. بعد از استقرار جناب مسلم و بیعت مردم با ایشان و بیاعتنایی آنان به والی کوفه، «نعمان بن بشیر» و «عبداللّه بن مسلم بن ربیعه» تمام جریانات کوفه و کارهای جناب مسلم و بیعت مردم را با ایشان به یزید گزارش دادند و او را از اوضاع سیاسی کوفه آگاه ساختند. یزید پلید که خود را سخت در محاصرهٔ اوضاع سیاسی بلاد میدید، بیدرنگ «عبیداللّه بن زیاد»، والی بصره را مأمور رسیدگی به جریانات کوفه نمود و او را به سوی آنجا روانه ساخت و برای رفع مشکلات و تحکیم حکومت خود در آن دیار، به وی اختیار تام داد. عبیداللّه برادر خود «عثمان» را در بصره به جای خویش نهاد و شبانه بهطور مخفیانه، با چند نفر وارد کوفه شد. آن ملعون، با خباثت و شیطنتی که داشت، در اندک زمانی چنان کرد که اوضاع سیاسی را به حال عادی باز گرداند و جناب مسلم را گرفتار نمود و با وضع دلخراشی به شهادت رساند. عبیداللّه، حرکت مردم را سرکوب و مهار نمود و به تمام زمینههای فراهم شده خاتمه داد و دیگر کسی قدرت مقابله با عبیداللّه را در خود نمیدید. او خود را بر کوفه مسلط ساخت و این نبود مگر به خاطر سست عنصری افراد جامعه که به آنان اعتماد و اعتباری نیست و با اندک مشکلی، معرکه را خالی میگذارند و میدان را میبازند. این سرنوشت جامعهای است که ظاهرگرا و فاقد کفایت و درک سیاسی بالا و شجاعت و رشادت باشد.
حفظ قداست کعبه
امام حسین علیهالسلام در ماه ذیحجه، احرام بست تا در این مراسم عظیم سیاسی، عبادی همچون دیگر مسلمانان شرکت نماید. روز ترویه (هشتم ذیحجه) عمربن سعیدبن عاص با عدهای از عُمّال خود به بهانهٔ حج، وارد مکه شد. او از سوی یزید مأمور بود که حضرت را دستگیر نماید. او شخصیت پستی بود که باکی از درگیری با ایشان در حرم به خود راه نمیداد و در صورت امکان، حضرت را در همانجا به شهادت میرساند. آن حضرت، از اوضاع تازهٔ مکه و ورود آنها آگاه شد و به احترام مکه و حرمت کعبه و خانهٔ خدا، احرام حج را به عمره تبدیل کرد و اعمال عمره را بهجا آورد و از احرام بیرون آمد و پس از خطبهای زیبا و رسا و بیان حقایق و مفاسد مدعی رهبری مسلمین در آن روز، و آگاهیبخشی به عموم مردم، از مکه به عزم عراق خارج شد. عمرو بن سعید، برادر خود یحیی را با عدهای فرستاد تا مانع حرکت آن حضرت شود. وی به زور متوسل شد، ولی نتوانست مانع حضرت شود و ایشان به راه خود ادامه داد. آن حضرت به «زباله» رسید و در آنجا اخبار کوفه و اوضاع مردم و ماجرای مسلم و جناب «هانی» و «عبداللّه بن یقطل» را به ایشان رساندند.
امام علیهالسلام در این منزل، همراهان را از شهادت یاران و موقعیت خود و آنان آگاه ساخت و همگان را بین ماندن و رفتن آزاد گذاردند. بسیاری که غایت آمالشان دنیا بود یا دارای معرفت و یقین کامل نبودند، آهسته و بیصدا به حضرت پشت کردند و رفتند و نتیجهٔ امتحان را چنین باختند و تنها یاران واقعی و صاحبان یقین باقی ماندند و به خود هیچ اضطراب و اندوه و خوف و هراسی راه ندادند و از این امتحان بزرگ، سربلند بیرون آمدند و جزو چهرههای درخشان تاریخ مبارزه و قیام و شهادت شدند.
عاشورا؛ میدان آشکاری حق و رسوایی چهرههای باطل
روزها گذشت تا آن که عاشورا فرا رسید و دو گروه حق و باطل در مقابل هم قرار گرفتند. باطل در آن روز، مدیاندار شد و آن کرد که رسوای تمامی روزگاران شد. آن پلیدان، حضرت سیدالشهدا علیهالسلام را با سختترین وضع و با قساوت و خشونت تمام، شهید کردند. بدن مبارک ایشان را پاره پاره نمودند. تمام لباسهای تنش را غارت کردند. پیراهن ایشان را ـ که تمام آن سوراخ سوراخ شده بود، «اسحاق بن حیات» حضرمی برداشت و به تن پوشید که به بیماری بَرص دچار گشت تا مرد. عمامهٔ مبارک ایشان را «اخنس بن مرشد» برداشت و بر سر پیچید که سرانجام دیوانه شد. انگشتر ایشان را «بجدل بن سلیم» همراه با انگشت مبارکش قطع کرد و برد که در آینده به دست جناب «مختار» دست و پایش قطع شد و او را همانطور وا گذارد تا مرد و به جهنم واصل شد. قبای ابریشمی ایشان را «قیس بن اشعث» برداشت. او هم به بیماری جذام دچار شد و سگها زنده زنده، گوشت بدنش را دریدند. شمشیر حضرت را «جمیع اوردی» ربود. نعلین مبارک ایشان را «اسود بن خالد» برد و در پایان، فرماندهی درندگان، عمر سعد، کاسب حکومت ملک ری، زره مبارک ایشان را به غنیمت برداشت. وقتی مختار آن ملعون را کشت، زره را به قاتل او «ابوعمرو» داد. آن نامردان به سوی خیمههای حسین هجوم بردند و به زن و فرزندان مصیبتزده یورش آوردند و هرچه بود و نبود غارت کردند. آنان که جرأت نزدیکی به کشتگان را نداشتند، این زمان را برای غارت مناسب دیدند. از بردن لباس، پوشاک، اسب، شتر و خلاصه هرچه ارزش مالی اندکی داشت، دریغ نداشتند و حتی حضرت سجاد علیهالسلام را به کناری کشیدند و بعد از انصراف از شهادت آن بزرگوار ـ که مشیت الهی بود ـ پوستی را که زیرانداز حضرت بود، ربودند و بردند. این مردمان نادان و کفر پیشه چنان غارت و جسارت را به اوج رساندند و بر فرزندان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ستم روا داشتند که عمر سعد، خود دستور توقف آزار و غارت را صادر کرد؛ ولی پس از دستور توقف غارت و جسارت به اهل خیام، دستور اختیاری افراد و حمله از روی میل بر پیکرهای شهدای کربلا و لگدمال کردن آنان در زیر سم اسبان را داد و آن گلهای پرپر را هرچه بیشتر پرپر نمود و چنان از خود سنگدلی نشان داد که سختدلی چون ابنزیاد را نیز خوش نیامد و با این که آنان از کار خویش بسیار خرسند و مسرور بودند، به آنها توجهی نکرد. جناب مختار، دست و پای این افراد را با میخهای آهنین بر زمین کوبید و دستور حمله بر بدنهای کثیف و نجسشان را داد تا زیر سم اسبها لگدمال شوند و به درک واصل گردند. در همان روز، ابنسعد ملعون، دستور داد خیمههای بچههای حسین علیهالسلام را آتش زنند و اهل بیت را بدون هیچ احترام و دلداری، بدون پوشش و با روهای باز، به صورت اسیرانِ اهل کفر، بر شتران بیجهاز سوار کنند. حضرت سجاد علیهالسلام را با غل و زنجیر از کنار قتلگاه شهدا عبور دادند. آنان خرمن انصاف را یکجا به سوختن دادند. بهراستی! این یتیمی، غربت، فراق و جدایی، استثنایی و تکرارناپذیر است؛ چنانچه حرکت قافلهٔ اسیران کربلا، همراه با آزار و جسارت و گرداندن اسیران در شهرها و معابر و شادمانی مردم برخی از آن شهرها و برپایی مراسم جشن و چراغانی و هلهله، برای خاندان بزرگی و نجابت بسیار دشوار بود و کسی تحمل درک کنهِ این همه مصیبت را ندارد و تنها خبری از آن به ما رسیده است.
پیروزی حق با افشا شدن اوج پلیدی چهرههای باطل
امام سجاد علیهالسلام و حضرت زینب علیهاالسلام در برابر جنایات دستگاه باطلِ حاکم، دست به افشاگری زدند و با رفتار و گفتار خود، چنان مردم را از حقایق باخبر ساختند که آبرویی برای یزید و ابنزیاد و جبههٔ باطل باقی نماند تا جایی که مردم بر آنان لعن و نفرین میفرستادند. خون سرخ سیدالشهدا علیهالسلام و تبلیغ درست حق، جنجال باطل را خنثی نمود و آن را رسوا ساخت و راه را بر تمام کفر و عناد بست و آنان را به تسلیم و احترام و تکریم صوری وا داشت. یزید بعد از شکست سیاسی و از دست دادن هیبت اجتماعی، خود را ناچار از احترام به آن قافلهٔ الهی میدید و این قافلهٔ مظلوم و به ظاهر شکستخورده، ولی پیروز حقیقی را با سی محافظ به سرپرستی «نعمان بن بشیر» از صحابهٔ رسول خدا و پس از اجابت خواستههای بهحق امام سجاد علیهالسلام ، به سوی مدینه روان ساخت. در نهایت، همهٔ بازیهای سیاسی دستگاه باطل بنیامیه در هم شکسته شد و حق بر باطل با افشا نمودن چهرهٔ باطل پیروز شد. ورود قافلهٔ اهل بیت حسین به مدینه، بسیار غمگین و حزنانگیز بود و شیون مردم مدینه را در پی داشت. مدینه غمخانه و خاندانِ حسین، شمعِ بزم غمدیدگان این دیار شدند. مردم مدینه پس از اطلاع از عمق جنایات دستگاه رهبری جبههٔ باطل، یزید، بهتدریج هر نوع حمایت از حکومت شوم وی را قطع نمودند و به مخالفت با آن برخاستند. چند سال بعد، عاملان جنایت کربلا به دست «مختار» نابود شدند و به مجازات دنیوی خود رسیدند. قیام کربلا زمینهٔ رشد طبیعی شیعه و نظام امامت را فراهم آورد.
حادثهٔ کربلا برای هر انسان آزادهای هم حیرتآور بود و هم عبرتزا و مهمتر این که برای تمامی جوامع، «قداست» دارد. قداست قیام سیدالشهدا علیهالسلام امری نفسی و حقیقی میباشد، نه برآمده از تعصبات شیعی. شیعیان هرچند نگاه بسیار عاطفی و پرشوری به حماسهٔ حسینی دارند، در این واقعه، منطق و حقیقتی نهفته است که به آن قداست حقیقی میدهد. این قداست، همواره شور و هیجان میآفریند و گرمای آن، هیچ گاه رو به سردی نخواهد گذاشت تا آنکه صاحب دم، حضرت امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) حضور یابند و احقاق حق نمایند. این عاطفه و انگیزه همواره باقی است و بقای آن حیثیت و طبیعتی منطقی دارد. کربلا هم بار عاطفی دارد؛ زیرا امام شیعیان بسیار مظلوم واقع شده است و باید نسبت به این مظلومیت، اظهار و اعلان داشت و هم دارای حیثیت حقیقی است؛ چون جنبهٔ احقاق حق دارد و اقتضای عدالت است. قداست آن نیز از عشق ناب و پاکی است که بنمایهٔ آن شده است.
قیام کربلا بیش از هر چیزی جامعهٔ بشری را با ظالم و ظلم رهبران دروغین و چهرهٔ شکارچیان انسان آشنا ساخته و جوامع را نسبت به این امر، حساس نموده است. امام حسین علیهالسلام ظهور یک مظلومیت و اسطورهٔ مقاومت در برابر ستم است. در موقعیت کنونی، هر ستمگری میکوشد تا ستمگری خود را پنهان کند و حتّی عجیبتر این که میکوشد در هیبت یک ستمدیده ظاهر شود. نفرت بی حد و شمار مردم از ظلم و ستم و ظالم و ستمگر به دلیل شناختی است که آنها از رهگذر توجه به واقعهٔ کربلا کسب کردهاند و از این جهت است که سعی میکنند جبههٔ باطل و چهرههای آن را بشناسند و خود را در کنار اهل ظلم و ستم قرار ندهند.
صحیفهٔ سجادیه؛ ارایه دهندهٔ معیار مبارزه با چهرههای باطل
امام سجاد علیهالسلام اگرچه از حوادث زمان دور نبودند، رابطهٔ خاصی با گروههای سیاسی نداشتند و تنها خواص شیعه رابطهٔ ولایی، فرهنگی و علمی خود را با ایشان ادامه دادند. صحیفهٔ سجادیه ـ که زبور آل محمّد نام یافته است ـ بلندترین گزارههای معرفتی را در خود دارد و منش عصمت و امامت شیعی و نیز شیوهٔ زندگی فردی و اجتماعی را تبیین میکند و نحوهٔ برخورد با گروههای باطل را توضیح میدهد و چراغی فروزان برای عصر غیبت و معیاری دقیق برای شناخت رهبران کاذب و دروغین و شکارچیان انسان از پیشوایان راستین و صاحبان ولایت ارایه میدهد تا شیعیان، در زمانههای پر خوف و خطر، سادهانگارانه به هر دستی دست ندهند. رهبران جبههٔ باطل صداقت ندارند؛ به همین جهت، کارها و کردارهای آنان نه تنها اثر مثبتی برای جامعه ندارد؛ بلکه به عکس، اثر تخریبی دارد. آنان حتی اگر ادعای علم کنند، فنونی ذهنی دارند و گفتههای آنان لفاظی و بازی با کلمات معمول است که جز درگیری نمیزاید و چیزی جز کوبیدن بر طبل جهل و نفاق نمیباشد. سخنان رهبران کاذب، هذیانگویی است و فایدهای جز دعوا، یأس، بیاعتقادی مردم و پریشانی ندارد؛ چرا که خاصیت باطل و چیزی که صدق و حقیقت در آن نیست، چنین است؛ اما جبههٔ باطل سخن خود را با هیاهو و برانگیختن احساسات تودهها، به آنان میرساند؛ چرا که قدرت رویارویی مستقیم با صاحبان ولایت و توان مناظرهٔ علمی با آنان را ندارد. رهبر حقیقی کسی است که قدرت مباهله و مفاخره دارد و اگر سخنی بگوید، میان افراد جامعه صفا پیدا میشود.
دام عناوین الهی و بدافزارهای جبههٔ باطل برای شکار انسانها
مطالعهٔ حوادث کودتای سقیفه، تبلیغات منفی معاویه تا ماجرای کربلا که تنها در مدت پنجاه سال شکل گرفت و خلاصهای از آن گذشت، دل هر انسان آزادهای را زخم میزند و خون میکند و هر اندیشهٔ سالمی را ناآرام میسازد و آدمی را وا میدارد که نسبت به فضای حاکم و چیره با دیدهٔ شک و تردید بنگرد تا حق را بیابد و احتمال خیانت دهد تا نکند جبههٔ باطل با چهرهسازی او را درگیر نموده و وی مردود آزمون غیبت گردیده باشد. جبههٔ باطل در گذشتهٔ خود چنان بیرحمی و قساوت نسبت به برترین و مقربترین چهرههای حق داشته است که میرساند وی برای حاکمیت خود، دست به هر خیانت و سفاکی میزند و به راحتی با عناوین الهی دام میگستراند تا به شکار انسانها بپردازد. جبههٔ باطل غارت فکر و اندیشه و سرقت تمامی موهبتهای کمالی میکند و کمر بر خُرد کردن توان معرفتی انسان و بریدن او از معنویات قدسی حق و در برابر، معنویتتراشی با عرفانهای کاذب و ترویج شیطانپرستی و شخصیتسازی دارد و نیز با ارج نهادن به علم آن هم از نوع علم سفارشی و هماهنگ با خواستههای خود، نه علم درست و مطابق با واقع، به ذهن و عمل حقگرایان حمله میبرد و آنان را شست و شوی مغزی میدهد و در این راه، چنان ماهرانه جنگ روانی و چیرگی فرهنگی دارد که ذهنها را برای حقخواهی فرسوده و خسته میسازد، بلکه حقگریزی و حقستیزی را به او القا میکند و با ترویج سرگرمیهای واهی و بدافزارها؛ مانند غنا و موسیقی و رقص و قمار، او را به زیبا دیدن باطل سوق میدهد؛ بهگونهای که انسان با پای خود به قتلگاه آنان رود و جان خویش فدای آرمانهای زشت جبههٔ باطل سازد که با صحنهسازیهای آنان بسیار زیبا و حق نمایش داده میشود. تبلیغات روانی جبههٔ باطل با تمامی بدافزارهایی که در اختیار دارد، انسان را به دشمنی با خویشتن خویش میکشاند و تمام فطرت او را مأیوس میسازد. اگر جبههٔ باطل فرصت چهرهسازی و نفوذ شخصیتهای کاذب بیابد و تودهها نیز سادهانگار و سطحی باشند و با تهییج احساسات به آنان رو آورند و پشتوانهٔ عقلانی نداشته باشند، رستگاری از جامعه گرفته میشود و شومی سایهٔ سنگین خود را بر آن میاندازد. راه نجات آدمی تنها از مسیر آگاهسازی تودهها و ارتقای سطح فکر و معرفت و صفای باطن جامعه ممکن میشود تا بیمهابا و بهدور از تأمل، هر اندیشهای را امیدبخش نپندارند و به هر چهرهای اقبال نکند. این آگاهی و صفای نفس تودههاست که به امّتها استقلال میدهد و میوهٔ شیرین استقلال و آزادی ثمرهٔ آن میگردد. ناآگاهیها و دوری از معرفت و شناخت حقیقی، زمینهٔ ترویج دروغها، تهمتها و تزویرها را فراهم میآورد، بلکه آن را شیرین مینماید و چهرهٔ باطل را حق مینماید. اگر آگاهی و رشد عقلانی و صفای باطن نباشد، جبههٔ باطل در تسویل و تلبیس، چنان موفق میگردد که جامعه گِرد گوسالهای به عنوان «خدا» جمع میشود و هارون و خدای او به سخریه گرفته میشود. چه بسیار شده است که بشر ناآگاه، جبههٔ باطل را بر حق و بر سرنوشت خویش غلبه داده و عجیب آن است که خود را پیروز میدان دانسته است، غافل از آن که کژراهه میرود و شقاوت و بدبختی خود را دامن میزند. بشر، مفهوم حق و باطل و شکست و پیروزی و خیر و شر را میداند، ولی به تعیین مصداق و موضوع خارجی که میرسد، در تطبیق آن اشتباه میکند و باطل را به جای حق مینشاند و میپندارد حامی حق و مدافع حقیقت است و راه سعادت میرود و گاه نیز نادانی در تعیین مصداق ندارد، بلکه هوسهای نفسانی، عنان از او میگیرد و وی را به صیدگاه شکارچیان انسان و سیاهی لشکرِ جبههٔ باطل قرار میدهد.
جبههٔ باطل و تزریق سیستماتیک آلودگی به جامعه
آنچه از مطالعهٔ سیرهٔ حضرات معصومین علیهمالسلام و مشی سیاسی و اجتماعی آن ذوات مقدس علیهمالسلام به دست میآید این است که آنحضرات علیهمالسلام همواره حق امامت و ولایت خود را مطرح میکردند و عصمت و نصب الهی خویش را اعلان میداشتند و هیچ گاه با رهبری باطل بیعت نمیکردند و آن را رسمیت نمیبخشیدند. در برابر، دستگاه باطل هیچ گاه نمیتوانسته است مدعی شود نصب الهی و عصمت دارد؛ زیرا دستکم کفر پیشین آنان برای همه شناختهشده بود که با عصمت سازگار نبود؛ از این رو، رهبری باطل برای تضعیف عصمت، دست به تحریف حقیقت عصمت انبیای الهی زد و خلیفه خود را به انواع آلودگیها میآلایید و به صورت سیستماتیک، آلودگی را به جامعه تزریق میکرد تا کسی نتواند سراغ خاندان پاکی و طهارت را بگیرد.
حضرات معصومین علیهمالسلام با آن که در تمامی دوران حضور، حکومتهای جور و ظلم را در برابر خود داشتند، هیچ قیامی را سامان ندادند و اذن و اجازهٔ قیام به کسی نمیدادند، ولی هیچ گاه نیز از امت و مردم جدا نشدند تا حجت بر آنان تمام باشد و به طور مستقیم، در مقابل حکومتهای جور نباشند، اما لحظهای از معرفی دین و حقانیت خود و اظهار نارضایتی از وضع موجود و فساد گردانندگان آن دریغ نمیورزیدند و هرگز سازش و تفاهمی با حکومتهای باطل نداشتند؛ چنانکه با شهادت از دنیا میرفتند.
مکتب انتظار
آنحضرات علیهمالسلام بر اصل «انتظار» بسیار تأکید مینمودند. «انتظار» به مراتب سنگینتر از «قیام» و «انقلاب قهرآمیز» است. بعد از اتمام زمان غیبت، آن هم برای حضرت قائم (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) تشکیل حکومت ولایی و تمام حق، میسر میشود و در زمان غیبت، که زمانی بسیار طولانی و دراز است، باید به مقتضای آرمان انتظار سبز عمل نمود و با تلاش علمی و مجاهدت معنوی، تلاش عاشقانه و خستگیناپذیر در زمینهسازی برای قیام جهانی حضرت ولی عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف)، ارادت ولایی خود را ظهور داد و این که آینده چه میشود، دخالتی در مسؤولیت انسان و کردار او ندارد. انتظار نوعی رکود و خمودی نیست، بلکه موقعیت خطیر آدمی و وظیفهٔ او را در جهاد اکبر نفس و آگاهیبخشی به مردمان عصر ظهور بیان میکند و هر کس باید کمال مواظبت را از خود داشته باشد تا در آزمون غیبت، مردود نگردد و به صفِ اهل باطل درنیاید.
غیبت امری طبیعی و قانون ازلی خلقت نیست و علت آن سادهانگاری بشر و میل به فساد و گمراهی و فرصتطلبی منافقان است که باید برای رفع آن، با جهاد نفس و مجاهدت اجتماعی کوشید و خود و جامعه را از هر گونه فساد و تباهی و جهل و نفاق دور ساخت و دربارهٔ آن بیتفاوت نبود. انتظار، مکتب استقامت و زیرکی و هوشیاری و جهاد اکبر است؛ در حالی که قیامهای مسلحانه، جهاد اصغر میباشد؛ اگر کمال صداقت در آن رعایت شود. انتظار، میدان مبارزه با هواهای نفس و زشتیهای اجتماعی است. مکتب انتظار، مردانی میخواهد که دانشِ وظیفهشناسی و دشمنشناسی داشته باشند و بتوانند حق را بشناسند و با باطل، مبارزه کنند و وظیفهٔ سنگین و نقش مهم دینی خود را ایفا نمایند. انتظار، جهاد اکبر است؛ زیرا افزون بر ایثار و گذشت، کیاست، دانایی، تقوا و صداقت لازم دارد. صفاتی که صاحب آن را در شمار جنگجویان در رکاب حضرت رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله و حضرت قائم (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) قرار میدهد.
در میان پدیدهها این آدمی است که به دلیل آزادی اراده و اختیار، خاطرات تلخ و شیرین رقم میزند. این خاطرهها بهدلیل ارادی بودن، اهمیت سرنوشتساز دارد و هویت یک ابد را میسازد، اما خاطرهٔ آدمی در ماجراهای سقیفه به بعد، بسیار تلخ است تا آن که دوران شیرین ظهور موعود فرا رسد. دورانی بسیار طولانی که انتظار سبز آن را آرمان خود داریم.
موجسواری باطل و غیبت و غربت حق
ما در این عنوان، خاطرهٔ تاریخ از صدر اسلام و ماجراهای دردناک آن را بیان کردیم. خاطرهٔ شیرینی که تاریخ ما از دویست سال نخست اسلام دارد، فرهنگ ماندگار تشیع است که نقشهٔ راه برای اندیشه و عمل آدمی در عصر غیبت است، ولی خاطرهٔ تلخ و عبرت آن این است که اگر جبههٔ باطل و گرگهای آدمنمای دو پا و شکارچیان انسان بتوانند در زندگی آدمیان نقش به ظاهر حق زنند و ادای صدق و صفا در آورند، چهرههای الهی و شخصیتهای وارسته و هویتهای برجسته و صاحب اقتدار تکوینی و معنویت ملکوت و قرب لاهوت، ظاهر نمیگردند و به انزوا و انغمار کشیده میشوند و چهرههای صافی، تنها و غریب و بدون یاور میگردند. این یکهتازی باطل و موجسواری او چنان میدان حقیقت را تاریک میسازد که گویی هرچه از حقیقت شنیده میشود، شک در آن راه مییابد و هرچه از خوبی مطرح میگردد، آدمی را به وسواس میکشاند؛ زیرا همهٔ این جلوهگریها را صاحبان زر و زور و زاری و تزویر ترتیب میدهند و تنها این جبههٔ باطل است که برای رونق بازار خود، نقش درستی و صفا را بازی میکند و سالوس و پیرایه میآورد. این نقش سیاه با آنکه در سادهلوحان کارآمد است، دردمندان بیدار را آزرده میسازد و لوح ضمیر حقیقت را به درد میآورد.