از عاملهای مهم عقبنشستن ما در جنگ این بود که برخی از مشاهیر و خواص، هیچ تخلق و هیچ معرفتی نداشتند. جنگ میدان خوبی است تا هر کسی سطح معرفت و تخلق خود به دین را نشان بدهد……
در زمان جنگ تحمیلی، زمانی در جزیرهٔ فاو بودیم که وضعیت بسیار نابسامان شد. دستور عقبنشینی از جزیره را داده بودند. توپهای جنگی به سمت خاک ایران برده میشدند. من به فرماندهان جنگی نسبت به این عقبنشینی اعتراض کردم، اما مقامات بالا دستور عقبنشینی داده بودند و دیگر کسی مقاومت نمیکرد. به طلبههایی که با من بودند گفتم اینها قصد عقبنشینی دارند. آتش عراقیها بسیار تند بود. هواپیماهای عراقی حتی تیرآهن و گونیهای خاک و گچ و زباله بر سر رزمندهها میریختند. در واقع، وضعیت آتش، بسیار وحشتناک بود. یکی از فرماندهها به بچهها گفت به حاجآقا بگویید عمامهاش را بردارد، اینها قناسه دارند و حاجآقا را چون روحانی است میزنند. گفتم همهٔ کسانی که پیش من هستند بیمهاید و تا اینجا نشستهاید هیچ آسیبی به شما نمیرسد و حتی یه خال هم به شما نمیافتد. من هم موکل دارم و در آسمانها هستم نه روی زمین. من نسبت به دستور عقبنشینی معترض بودم و اعتقاد داشتم میشود فاو را با مقاومت نگاه داشت. بعضی از آقایانی که در آن منطقه با ما بودند، در قید حیات هستند و گاهی در جلسههای درس شرکت میکنند. بعضی دیگر را اما خدا رحمت کند، از دنیا رفتهاند! نیروهای ما به تدریج عقبنشینی میکردند. متأسفانه، فصل گفتن بعضی از حرفها گذشته است؛ زیرا برخی غرق دنیا و مادیات شدهاند. یکی از نقاط ضعف جنگ تحمیلی این بود که فقیران و مستضعفان برای پیشبرد دفاع مقدس، بسیار سرمایهگذاری کرده و از جان و مالشان گذشتند، ولی متأسفانه، بعضی مجتهدان یا سرمایهدارها، در جبهههای جنگ حضور نداشتند. یعنی باید دید در میان شهدا چند مجتهد و عالم متبحر در جبهه حضور داشته و طعم شیرین شهادت را در جبهههای جنگ چشیدهاند. اگر بزرگان و اعاظم حوزههای علمیه جلودار بودند و به فیض شهادت نایل میشدند، ما حسینیوار از میدان خارج میشديم. علما و بزرگان، در صحنه حاضر نشدند و ما حسینیوار جنگیدیم، ولی در نهایت، مجبور شدیم مانند امامحسن علیهالسلام ، جام زهر را بنوشیم. در واقع، حرکت حسینیوار ما متوقف شد و از بین رفت. باید آمار شهدای طلبه را که بیش از سههزار نفرند و نسبت به جمعیت طلاب، شمار فراوانی است، تحقیق کرد. سن بیشتر آنها جوانی را نشان میدهد. برخی از آنها بهتازگی عقد و عروسی کرده بودند. برخی از آنها برای عقد ازدواج، شیرینی خورده بودند. بعضی دیگر منتظر به دنیا آمدن فرزندشان بودند و برخی دیگر، کودکشان به تازگی متولد شده بود، ولی متأسفانه، از آیتاللهها چند نفر در جنگ شرکت کردند. اگر بعضی از آیتاللهها با گستردگی در جبههها حضور پیدا میکردند، ما حسینیوار از میدان خارج میشدیم. با کنار بودن بعضی از آیتاللّهها که کم هم نبودند، مایی وجود نداشت و ماجرا رنگ ماجرای امام حسن، فریفتهشدن خواص و صلح او را گرفت. اما مسأله این است که باید روی این موضوع تحقیق کنیم که ما از کجا ضربه خوردیم؟ چرا روند انقلاب کند شد و چرا ناگهان، توانایی ما کاهش پیدا کرد؟ بیشتر شهدای روحانی نوجوان و جوان بودند و سن کمی داشتند. کمتر آیتاللهی در بین شهدای طلبه که در میدان نبرد و خط مقدم جنگ شهید شده باشد وجود دارد. البته ما آیتاللههایی داریم که بر اثر سقوط هواپیما یا تصادف در جادهها یا در محراب نماز شهید شدهاند که این، مسألهای دیگر است. همانطور که دلیل پیروزی امامحسین علیهالسلام این بود که خود آن بزرگوار، به تنهایی وارد معرکهٔ جنگ شد و جنگاوری کرد و شمار یاران آنحضرت در برابر سپاه یزیدی چنان اندک است که به حساب نمیآید. عدهای میگویند حضور مجتهدان در جبهه و شهادت آنها به صلاح نیست و خلاف مصلحت است. اما بهواقع، این مسأله، مصلحت چه امری را از بین میبرد؟ اگر خون بیستنفر از مجتهدان جامعالشرایط در جبهههای جنگ بر زمین ریخته میشد، عوارض طبیعی آن، اوضاع را دگرگون میکرد. با خون عالِم، تمام جهان، تحت تأثیر قرار میگیرد. خون عالِم، کفر و استکبار را از بین میبرد و محو مینماید. اگر پنجاه نفر عالم، استاد یا مجتهد در جبهههای جنگ شهید میشدند، دنیا و کفر و استکباری که در آن است، متلاشی میشد. این در حالی است که شهدای طلبه، هجده یا بیست سالههایی هستند که سیوطی و مغنی و صرف ساده میخواندند. در واقع، چه عواملی مانع رسیدن انسان به فیض شهادت میشود؟
من در جبههها میدیدم رزمندگان حقیقی که دل به نظام و انقلاب داده بودند، در جنگ به هیچ وجه حرف نمیزدند، بلکه فقط عمل میکردند و اهل ایثار و شهادت و جانبازی بودند. آنها حتی وصیتنامه نیز نمینوشتند. کسی از آنها حتی اهل نوشتن و جور کردن سند برای خود یا برای تاریخ یا برای روزنامهها یا صدا و سیما نبود. آنها خودشان را در طبق اخلاص گذاشته و فدایی راه دین شده بودند. در مدت هشتسال جنگ، این گروه مخلص بودند که از ایران دفاع کردند و جنگ را اداره نمودند و آنها بودند که پیروز و موفق شدند؛ وگرنه برخی از کسانی که در شهر و جلوی دوربینها از جنگ حرف میزدند، فقط اهل حرف بودند و از آن سنخ رزمندگان نبودند. زحمت و رنج را آنها میکشیدند و پزش را اینها میدادند. اینها در آنجا نیز فقط دنبال آن بودند که کمپوتها و کنسروها را باز کنند. من در زمان شاه بیست و نه بار توسط ساواک بازداشت شدم، و در زمان جنگ نیز حدود بیست بار به جبهه رفتم. اطلاعاتم هم از آن زمان و هم از زمان جنگ بسیار قوی است. بیست جلد از کتابهای من خاطراتی است که از برخی مدعیان این سالها دارم. من هندسهٔ هشتسال جنگ را در دستم دارم و آن را در کتابی نوشتهام. در آن کتاب به خوبی تشریح کردهام که چه کسانی جبههها را پر کردند و از نظام دفاع کردند. در آن کتاب یکی یکی مدعیان آیتاللهی را آوردهام و درصد دخالت آنها را در جنگ توضیح دادهام. کمتر آیتاللهی در جنگ حضور داشته و همانها هم که به شهادت رسیدهاند، بیشتر در پشت جبهه بوده یا توسط بدخواهان ترور شدهاند. من در فاو با گروهی از فرماندهان سطح یک که امروزه هم زندهاند و خیلی مدعی میباشند در چادری بزرگ نشسته بودیم. در زمان جنگ، چادرهای بزرگ چادرهای فرماندهی بود. ناگهان خمپارهای زمین خورد و گوشهٔ آن چادر نیز آتش گرفت. همه از چادر بیرون ریختند و مثل کلاغها پریدند. سفره نیز پهن بود. من از جایم تکان نخوردم؛ چون میدانم کدام ناخلفی چه موقعی مرا میکشد. من دیگر نان نخوردم و گفتم خدایا من تقاص میکنم و این ماهیها را خالی میخورم بعد پولش را میدهم. مردم این ماهیها را ندادهاند تا چنین گردنکلفتهایی آن را بخورند. یکی از آنها فریاد زد حاجآقا بیایید اینجا میسوزید! گفتم حاجآقا و کوفت و حاجآقا و درد بیدرمان. بعد کمکم یکی یکی آمدند و نشستند. به آنها یعنی به همین کسانی که به جبهه میآمدند تا کمپوت باز کنند و نهایت یک ژ ۳ نیز به دست میگرفتند تا با آن عکس بگیرند و پز آن را بدهند که به جبهه آمدهاند، گفتم این نان مردم کوفتتان بشود. شما میخواهید جنگ را اداره کنید؟ چرا از اینجا در رفتید؟ اینجا شما فرمانده هستید اما نمیفهمید اینجا را باز میزنند یا نه و نمیدانید اینجا کسی شهید میشود یا نه؟ من یقین دارم اینجا کسی نمیمیرد و حتی اگر آتش هم بگیرد، هیچ کس به لقاءاللّه نمیپیوندد. جبههٔ ما چون در ناحیهٔ فرماندهی سست شد، ما مشکل پیدا کردیم؛ وگرنه خود جنگ صفایی بود. من در این اواخر وقتی به جبههها میرفتم و گاهی برخی از فرماندهان سطح یک را میگویم نه فرماندهان جزء را که در میدان جنگ پیشتاز بودند، بعضی از آنها را میدیدم که شبها تا صبح یک نفس در خواب هستند و حتی دو رکعت نماز صبح آنها هم گاهی قضا میشود. این سطح از فرماندهان باعث اين مشكلات شدند و پيامد آن هم روز قیامت دامنگیر آنان خواهد شد و هم در همین دنیا برای آنان بسیار گران تمام خواهد شد. چنين کسانی بهحتم نسلشان براندازی خواهد شد. فرماندهاني كه هشت سال جنگ را به بن بست كشاندند اگر در تحليل قضاياي سوريه اشتباه كرده باشند و هزينه هاي سنگين انساني و غير انساني را به ملت ايران تحميل كرده باشند چگونه پاسخ گو خواهند بود. جبههها را مردم عادی و کارگران و معلمان و زحمتکشها و طلبههایی نگه داشتند که یا هنوز ناکام بودند و ازدواج نکرده یا تازهداماد بودند یا همسرشان فرزندان آنها را حامله بود یا بچهٔ آنها شیرخواری بیش نبود که پدر خود را از دست داد. اما کدام خواص با خلوص نیت در جنگ حضور داشتند. اگر بعضی هم میرفتند، برخی از آنها یک عکاس و فیلمبردار نیز اجیر میکردند و به او پول کلانی میدادند تا با وی همراه شود و از سیاحت و تماشاگاه او عکس بگیرد و آن را به شهر بیاورد و از مواهب نشان دادن این شکلکهای ریایی بهرهمند شود. من یکی از اینها را آزمایش کردم. بعضی از کسانی که چه بسا کندذهن و بلید و ترسو بودند، اما ناگهان در جایی مصدر میشدند. روزی در کتابخانهای یکی از آنها مطالعه میکرد. او سن و سالی نیز داشت، کسی که با من بود او را مشغول حرف زدن کرد و در این اثنا کتابی را که او مطالعه میکرد، بیست صفحهای ورق زد و به جلو برد. او باز هم داشت مطالعه میکرد و متوجه نشد. او کتاب را به صفحات آخری برد و او باز داشت مطالعه میکرد. بعضی از خواص، بر اساس ضعفی که در نهاد آنهاست، خوب تملق و پاچهخواری میکنند. اینها ترسو هم هستند یعنی میترسند از اینکه عنوانی را نداشته باشند یا دوست دارند که عنوانی را داشته باشند و آن را به خود تلقین میکنند تا اینکه باورشان میشود در آن کار تخصص دارند و خودشیفتگی چنان آنان را میگیرد که میگویند کسی مثل ما نمیتواند این مقام را اداره کند. همین کسانی که اگر کتاب را هنگام مطالعه حتی وارونه کنند، متوجه نمیشوند؛ اما میپندارند سالها اهل مطالعه و علم بودهاند و بیش از دیگران میفهمند و در جهل مرکب و خودخوشایندی و خودشیفتگی گرفتار میشوند. به هر حال، من خطاب به این سطح از خواص و فرماندهان میگویم زمینهٔ نفوذ مافیایی پر زور و زر و سراسر تزویر را به درون انقلاب اسلامی فراهم کردید، ببینید که چه چیزی از شما بیرون خواهد آمد. من خجالت میکشم و شرمسارم از اینکه این جمله را میگویم. در اواخر جنگ میدانستم چه بر سطح برخی از مدیران سطح بالای کشور و بر بعضی از فرماندهان میگذرد، این نوع فرماندهی، هیچ خاصیت و نتیجهای ندارد و تنها امکانات کشور را تضییع میکند و برای مردم مشکلات میآفریند. ضمن آن که مردم برایاین طیف از خواص، هیچ اهمیتی ندارند. مدیریت و فرماندهی این گونه از خواص، زحمتی هم ندارد، پایش را میاندازد روی میز و بر صندلی چرخان خود، همهٔ ملت را سر کار میگذارد و شربتش را نیز به تعبیر من کوفت میکند و بر طبل خودخواهی خود میکوبد. اما فرماندههای جزء و رزمندگان اینطور نبودند، ولی چه فایده که آنها فرماندهان جزو بودند. جبههها را کارگران، رانندگان، صافکارها، معلمان، دانشجویان، طلبهها و مردم سادهدل و معمولی کوچه و بازار حفظ کردند و اینها فرماندهان آکادمیک و مد بالا یا خواص نبودند. آنها هستی خود را خالصانه فدا کردند و خودخواهی نداشتند و شجاع بودند که از مردن و مرگ و ترک دنیا هراسی نداشتند. اینان همانهایی بودند که صدام در ابتدای جنگ، قدرت عشق و ایمان آنها را باور نداشت و آنها را مسخره میکرد و میگفت اینان نمیدانند سر و ته اسلحه کجاست و اسلحه را طرف شکم خود میگیرند به گمان این که به ما شلیک میکنند. به واقع هم آنها تعلیمات دفاعی آکادمیک نداشتند و به عشق دین راه افتاده و به جبههها رفته بودند. فرماندهان بااخلاص جبههها نیز در همان خاکها و با تجربه و نبوغ خود توانستند نقشهٔ دفاع و تک و پاتک پیاده کنند. اگر به کربلای عشق امام حسین نگاه کنیم میبینیم امامحسین علیهالسلام بزرگانی مانند امام سجاد و امام باقر و حضرت علیاکبر و حضرت عباس علیهمالسلام و حتی همسر و فرزندان و دختران خود را به میدان آورده است. کسانی مانند امامباقر که بچه بودند و نمیتوانستند جنگ کنند، اما امام آنها را نیز به میدان میآورد و چنین نبوده است که آنان را در شهر یا دیاری مخفی نماید؛ زیرا وقتی بزرگان قوم در جایی پیشتاز قرار بگیرند، هرچند فقط به صرف حضور باشد و کاری نیز نکنند، ماجرا پیش میرود. ایشان با این کار، محتوای خود را نشان دادند و با این کار پیغمبر عشق شدند؛ چرا که هرچه را که داشت، وسط گذاشتند. از عاملهای مهم عقبنشستن ما در جنگ این بود که برخی از مشاهیر و خواص، هیچ تخلق و هیچ معرفتی نداشتند و در خط مقدم حضور نمییافتند. جنگ میدان خوبی بود تا هر کسی سطح معرفت و تخلق خود به دین را نشان بدهد. برخی از آدمهایی که بعد از انقلاب، از خواص و برجسته شدند، محتوایی نداشتند و به صورت سیاسی عنوان میگرفتند و اینها در جبههها نیز شکلک و صورت بودند و محتوای خود را به جبههها نمیبرند و نه خود نه فرزندان آنها در صحنههای خطر نبودند؛ اما چنان به حقه و تزویر و ریا و سالوس آلوده بودند که برای مردم به صورت حرفهای فیلم ریایی و نمایشی بازی میکردند؛ آنچنان که خود هم باور میکردند نکند کسی هستند و خود خبر ندارند. جنگ با آدمهای معمولی اداره شد. شهدای انقلاب مشخص است چه کسانی هستند. همه انسانهای معمولی که اگر جنگ نمیشد و اینها به جبهه نمیرفتند، همانطور معمولی باقی میماندند اما میدان جنگ از آنها شیر کارزار ساخت اما بعصی از خواصی که مدعی بودند، هیچ محتوایی نداشتند. برخی از آنها خود نیز اعتراف میکردند که چیزی نیستند اما برخی از متملقان کوتوله و ضعیف که ضعف خود و حقارت دیگران را نمیشناسند، میپندارند آنها گندهاند و شکستهنفسی یا تواضع دارند. سرنوشت جنگ دست کسانی بود که در زیرزمینها مینشستند و از راه دور و از پشت میزها فرماندهی میکردند و شربت بهلیمو و آناناس آنان نیز فراهم بود. ستادهای جنگ در عملیاتهایی موفق میشدند که آن فرماندهان خاکی را پیشتاز میدان جنگ داشت و برای همین، آن فرماندهان خاکی بسیار بهتر از بعضی از فرماندهان دورهدیده، قدرت مانور و پیشروی داشتند.
کمکم با طولانی شدن جنگ و از دست رفتن این فرماندهان مخلص و خاکی، راه برای نفوذ مافیای زور و زر به بدنهٔ قدرت و حاکمیت باز شد و آنان بعد بر هرجا از جمله بر حوزههای علمیه سعی کردند مسلط شوند. هدف آنان این بود که انقلاب را به جایی برسانند که میان مردم و کارگزاران سفارشی آنها فاصله افتد و البته خون شهیدان شیعی و عنایت امام عصر (عج) باعث آگاهی همه میشود و مردم به خصوص بچههای واقعی جبهه و جنگ، انقلاب و نظام دینی خود را صیانت خواهند کرد و از خاینان به ملت و به دین، انتقامی سخت خواهند گرفت و فضا را دوباره مرحمتی و شیعی میسازند. خوشا به سعادت آن بچهها و آن رزمندگان بهخصوص کسانی که برای این انقلاب شهید شدند. خون شهیدان شیعی هیچگاه ضایع نمیشود، بلکه رسواگر منافقان و نفوذیان میگردد. وضعیت فعلی یعنی اینکه خون این شهیدان خالص و باصفا نتیجه داده است تا حق و باطل به صورت واضح برای عموم مردم تشخیص داده شود و دیگر وقت آن رسیده است که مردم بدانند بعضی از اینها که در بوقاند هیچ محتوایی از دین و فرهنگ دیانت ندارند و کوتولهها و حقیرهایی هستند که خود را با زور و زر بزرگ و گنده نشان میدهند و جبههها از ناحیهٔ آنان آسیب میدید.
به هر روی، جنگ سهم ششصد سال آینده بود که یکجا نصیب اين امت شد. ششصد سال شهادت دین را خداوند به صورت نقد گرفت. من به جرأت میگویم دیگر تا ششصد سال دیگر جنگی نخواهیم داشت. ایمان و خلوص شهیدان هشت سال جنگ، ما را از عالم معنا چنان بیمه کرده است که تا قرنها جنگ خارجی نخواهیم داشت. من مهندسی جنگ را در بیشتر کشورهای پیشرفته به خصوص کشورهای غربی مانند آمریکا، انگلستان، فرانسه، آلمان و نیز در کشور روسیه دنبال کردهام. ای کاش امکاناتی داشتیم تا دستکم مطالعات و تحقیقات مرا در این زمینه برای مراکز نظامی منتشر میکرد بعد سبک جنگی آنها را با عملیات عبور از عرض اروندرود و فتح فاو که خود در آن حضور مستقیم داشتهام، مقایسه کرده و تحلیلهای آنان از این عملیات را که در میان عملیاتها مثل چشم باد میماند، آوردهام. نازنینترین بچهها در این عملیات کشته شدند و کشتهها پشته میشد. من مصداق بارز تَتَرُس را در این عملیات دیدم؛ یعنی حتی خود ما ناچار میشدیم همه را تکهتکه کنیم تا بتوانیم پیشروی داشته باشیم. فقه شیعه این شهامت را دارد که دستور هدف قرار دادن نیروهای شیعی اسیر در دست دشمن را بدهد. اما اینجا بچهها به صورت مستقیم اسیر نیروهای دشمن نبودند، بلکه اسیر مینها و تلههای انفجاری و بمباران هوایی بودند و باید بچهها را به کام آنها میدادیم؛ یعنی همان روشی که از آن به موج انسانی یاد میشود. اگر چند مجتهد و مرجع برجسته و چند آیتاللّه و اساتید نامآور حوزه و خواص و بزرگان و دانشمندان همان زمان کفن میپوشیدند و در جبههٔ فاو حضور مییافتند تا نیروهای مردمی جذب این جبهه شوند، عراق نمیتوانست فاو را با ریختن سنگ و تیرآهن بر سر بچهها پس بگیرد و البته دستور عقبنشینی از ناحیهٔ برخی از فرماندهان سطح اول نیز اشتباه فاحش آنها در آن زمان بود. بچههایی فاو را به عنوان موفقترین عملیات هشت سال جنگ، تسخیر کردند که یا کارگر بودند یا کشاورز اما مجتهد و پرفسور و دکتر در میان آنها نبود و نیز البته از دست دادن آن نیز متوجه برخی از فرماندهان رتبهٔ یک کشور بود؛ نه فرماندهان گردانها. شهادت خالصانهٔ آن رزمندگان و خونهایی که از آنان به آب اروند ریخت، این عارض طبیعی و این خیر را برای انقلاب دارد که فهم مردم را بالا میبرد. من فتح فاو را در برابر این فتح حاصل از خون شهیدان چیزی نمیدانم؛ یعنی این خونها سبب شده است مافیای زور و زر نفوذ کرده در انقلاب به رسوایی برسد و برای همهٔ مردم شناخته شود. این خیر باب شهادتی بود که در هشت سال جبههها گشوده شد و با پایان یافتن جنگ نیز بسته شد و تا قرنها نیز گشوده نخواهد شد. من به جرأت میگویم محال است باب شهادت تا چندین قرن دیگر گشوده شود و ایذاهایی جزیی نیز دیگر تبصره است نه مفتوح بودن باب شهادت. بعد از بسته شدن باب شهادت، همانها که پشت میزها آناناس میخوردند و فرماندهی میکردند، بر آن شدند تا توپ و تانک جبههها را به خیابانهای تهران آورند و آنها را در آسفالتها به کار گرفتند تا مدیریت شهری داشته باشند؛ برخی مدیران عافیتطلبانی سوپردولوکس هستند که روزی در خیابانهای آن طرف آبها سوسولی میکردند و به هیچ وجه نیز نمیدانند که انقلاب چه بوده است. کافی است چند صباح دیگر صبر کنید تا ببینید عاقبت اینان چه میشود. من گاهی سر قبر شهدا میروم، زیارت آنها بیش از زیارت برخی از علمای ربانی برای من صفا دارد. چند صد سال رزق الهی و صفای باطنی به این شهید داده شده که چنین توفیقی یافته است؛ چنین صفایی البته که دست تعرض نامحرمان را از ناموس الهی آنان یعنی از انقلاب کوتاه کرد و نظام را صافی خواهد نمود. به برکت خون آنهاست که دیگر کسی نیز نمیتواند به خاک این کشور تعرض کند. اگر ما پشت مرزهای خود باشیم، نه آمریکا میتواند غلطی کند، نه داعش توان آن را دارد که تعرضی به ما داشته باشد. صفا و خلوص خون شهیدان شیعی که قرنهای آن در این هشت سال متراکم شده است، محال است که بگذارد کسی به ما حتی خیال تجاوز هم داشته باشد. این سد متراکم، شکستناپذیر و غیر قابل خلل است. خون شهدا یک سپر حفاظتی ولایی برای ما ایجاد کرده است و دیگر تا قرنها کسی با ایران به گونهٔ نظامی نخواهد جنگید؛ اما جنگ به شکل فرهنگی، اقتصادی و سیاسی و دیپلماتیک در هر دورهای هست و باید فرمانده با درک درست از این موقعیت، امکانات خود را به این میدانها گسیل دارد. به هر روی این طبقه از مدیران به استدراج مبتلا شدهاند. خداوند میفرماید: «وَالَّذِینَ کذَّبُوا بِآَیاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیثُ لاَ یعْلَمُونَ. وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کیدِی مَتِینٌ»( اعراف / ۱۸۲ ـ ۱۸۳)؛ و کسانی که آیات ما را تکذیب کردند، به تدریج از جایی که نمیدانند، گریبانشان را خواهیم گرفت. و به آنان مهلت میدهم که تدبیر من استوار است. اگر اینان میپندارند خیلی زرنگند و گریبان مردم و ثروت این مملکت را گرفتهاند، اشتباه میکنند، در حقیقت این خداوند است که دارد کمکم مهلتی را که به اینان داده است، به پایان میبرد و گریبان خود آنان را میگیرد. خون شهیدان میخواهد ناخالصیهای انقلاب را تصفیه نماید و آشغالهای آن را بگیرد. اگر چراغ انقلاب در جاهایی به پت پت افتاده برای سوخت ناخالص و نامرغوب آن یعنی برای نفوذیهاست؛ خداوند به برکت خون شهیدان به این مردم آنقدر صبر و اقتدار داده است تا تمام ناخالصیهای نفوذی از مردم جدا شوند و چهرهٔ بزککردهٔ خود را نمایان سازند. انقلاب امروز به فصل هواگیری رسیده است و میخواهد آشغالهای زیرآب خود را بزند و خویش را با هواگیری و صبر بر این عمل جراحی دردناک، از شک و ضعف و ترس و تحیر و تردید و بریدن و ریزش و هوس زندهماندن و خودخواهیها دور دارد و با مبارزه با فسادهای سیستمیک آن، پاک و قدرتمند به راه خویش ادامه دهد. این هواگیری و بیرون ریختن نفوذیها و منافقان، به دست مردم محروم و ستمدیدهای که دیروز جبههها را نگاه داشتهاند و امروز سلامت انقلاب خود را میخواهند، خاصیت حلالدرمانی را دارد. تزریق حرام و اموال شبههناک، روح و جسم و نفس و مزاج هر انقلابی را به نابودی میکشد و حالا فصل حلالدرمانی انقلاب و گرفتن لقمههای حرام از دست حرامیان نفوذی است. بدون این پاکسازی، انقلاب قدرت حرکت و خدمت به مردم محروم را نخواهد داشت. انقلاب هماکنون مثل کوزهٔ آبی است که چهل سال آب زحمت مردم را نگاه داشته و در وقت خنکای خود، رطوبت از آن به بیرون سفال سرایت میکند و میشود از کوزه همان برون تراود که در اوست. کوزهٔ انقلاب، ناخالصی خود را غربال کرده و رو آورده است و میخواهد نفوذیها را از خود جدا کند و با از بین بردن کدورتها، نفس خویش را سبک و چابک و چالاک سازد. امروز فصل بازسازی انقلاب توسط فرزندان زجرکشیدهٔ آن است و البته ثمرهٔ مجاهدت آنان نیز انشاء الله و به حتم، تصفیهٔ انقلاب اسلامی و ثمردهی خون شهیدان شیعی و پاکسازی بدخواهان و نفوذیها خواهد بود.