فرهنگ که در قاموس عربی، «الثقافة» است، حضور مدنی و اجتماع عمومی شهری همراه ارتباط و کشش هویتی گسترده و عمیق میباشد.
فرهنگ امری اجتماعی است؛ بر این پایه، اموری به فرهنگ تبدیل میشود که به صورت عمیق در نهاد یک ملت و جامعه ریشه داشته باشد. برای نمونه واژههایی که کاربرد عمومی دارد، به لحاظ استفاده جمعی آن، «فرهنگ» دانسته میشود. زبان علمی دانشمندان ممکن است به فرهنگ تبدیل شود. زبان علمی میتواند زیرساخت فرهنگ عمومی قرار گیرد. فرهنگ، مشترکات جامعه و منش گروهی الفتیافته است که آنان را به هم پیوند میدهد. خاستگاه فرهنگ، جامعه و مردم است که عظمت آن تابع زبان طبقه علمی و فرهیختگان است و نخبگان و فرزانگان، ثروت و سرمایه ملی فرهنگ میباشند. فرهنگ نمود عملی یک اجتماع و جری عملیاتی مردم جامعه میباشد که قابل توسعه و پیشرفت یا انحطاط است. مدنیت افزون بر حس عاطفی جمعگرایی، نیازمند رشد علمی است تا جمعگرایی فرهنگی پایدار شده باشد. تعاون، تعامل و توان کاربرد عمومی هویت فرهنگ اجتماعی و علمی و کشش لازم اجتماعی برای پایداری فرهنگ را پدید میآورد و نیز نمود عملی جمعی به آن میبخشد.
فرهنگ توسعهیافته میتواند مدنیت و یکپارچگی عمیق شهری و پیوند وثیق اجتماعی و دور ساختن متخصصان و مردم را از انزوا و انفراد بیافریند و به «تمدن» بینجامد. تمدن از «مد»، معنای کشش داشتن را با خود دارد. مدنیت و نیز تمدن نیاز به کششهای بالای جمعی و تحملپذیری همگانی دارد. «فرهنگ» و «تمدن» با یکدیگر ملازمه دارد. فرهنگ و تمدن برای مردمی است که کشش بسیار و تحملپذیری بالا دارند و به سلایق مختلف، استعدادهای گوناگون و انواع توانمندیها احترام میگذارند. اگر افراد جامعه خودخواهی مهارگسیخته یا جهل عمومی به مراتب و نسبیت حاکم بر استعداد انسانها داشته باشند، نمیتوانند یکدیگر را تحمل کنند و هر کسی فریاد استقلال و منیت سر میدهد و انزوایی و انفرادی تنها به خود میاندیشند ودیگران را بهطور کلی نفی میکند. این جامعه فهیم و تربیتشده است که افراد آن، یکدیگر را تحمل میکنند و میپذیرند و باور دارند کشور و امکانات آن، تنها برای یک نفر نیست و همه با بالابردن توان تحمل و سازگاری، باید با هم زندگی کنند. جامعه اگر چنین تربیتی نداشته باشد، افراد خود را انزوایی و عقبمانده میسازد و باور دارد: «مرغ تنها یک پا دارد» و «حرف مرد همیشه یکی است.» فرهنگ اجتماعی در صورتی تمدنساز میشود که استقلال افراد و زیست انزوایی خودخواهانه و خودکامگانه از آن برداشته شود و همه برای هم و با هم به اداره جامعه بر پایه عشق، ولایت و خیر رو آورند و با چنین انگیزهای کار و تلاش داشته باشند و سودانگاری شرآلود را کنار بکذارند. فرهنگ و تمدن با تحمل اجتماعی و سازگاری کششدار و کنار آمدن با دیگران؛ بهویژه مخالفان و منتقدان و دادن آزادی عمل به آنان و احترام گذاشتن به انسانها و سلایق آنان محقق میشود و قوت و ضعف آن، تابع چنین کششی میباشد. فرهنگ و تمدن از جامعهای برخاسته میشود که افراد آن همچون اعضای یک خانواده اما با سلایق و مشاغل گوناگون کنار هم زندگی مسالمتآمیز و بر اساس خیر، عشق و ولایت یا دست کم صدق و انصاف داشته باشند. آنان غمخوار یکدیگر و مددکار هم خواهند بود و کشش عمومی آنان وثیق، مدید و سدید است و خودخواهی افراطی و سخت از آنان برداشته شده است و تدین و خداخواهی را با تمدن کششدار دارند و سلایق و مزاج شخصی را در دیانت دخالت نمیدهند. باید توجه داشت تمدن با تجدد تفاوت دارد و تجدد بار تمدن را با خود ندارد. تجدد نوگراییهای سلیقهای و مزاجی است و همانقدر ضرر دارد که تدین ارتجاعی بدون کشش و کنش و فاقد تعاون و تعامل به آن گرفتار است. در چنین جامعهای تدین امری فرمایشی و وابسته به زور یا زر و زاری و تزویر نیست و اگر بر فرض، اکثریت مردم حکمی را نپذیرند، مصلحت آزادی آنان بر هر مصلحت دیگری مقدم است. این آزادی هم در پی و فوندانسیون و هم در ساختار، شکل و چیدمان میباشد. البته مراد از اکثریت همان قاطبه مردم است نه گروههای اندک معاند که قصد براندازی و فتنهگری دارند. منش خداوند و دین بر پایه آزادی، اراده و اختیار میباشد و زور را در هر موقعیتی مذموم و مستهجن میشمرد.
اجتماع افراد در صورتی شکل جامعه مییابد که وحدت و انسجام بر پایه کشش و تحملپذیری متقابل در آن پیش آید و صاحبان قدرت علمی و توان سرمایه و نیروی سیاست بتوانند با هم دیالوگ و گفتگو داشته باشند و چنین جامعهای است که میتواند فرهنگ و تمدن داشته باشد و از بدویگری به مدنیت تحویل میرود و زبان علمی و تخصصی مییابد. چنین جامعهای افراد خود را به بزرگی و عظمت میرساند و آنان را شاخص برای جهانیان میسازد. اگر جامعه دارای فرهنگ و آزادی نباشد، استعداد و نبوغ آن جامعه از بین میرود و ضایع میشود و مدیریت جامعه در دست افراد عادی قرار میگیرد. افراد عادی نیز نه نخبهها را درک میکنند و نه به خاطر حفظ قدرت خود میتوانند نخبهپرور گردند، بلکه نخبهکشی سکه رایج آنان میباشد. نمونه آن، جامعه زمان امیرمؤمنان است که ایشان را آنقدر تنزل دادند که افراد جامعه سیاست ایشان را با افرادی همچون معاویه مقایسه میکردند. افراد چنین جامعهای به حرمانهای عظیم مبتلا میگردند. آنان نه در دنیا سلامت دارند و نه روی سعادت و خوشبختی در آخرت میبینند. در جامعه مبتلا به حرمان فرهنگی یا گرفتار به جهل و استبداد که دو عامل آنتیفرهنگ میباشند، دیگر شخصیتها کارایی پیدا نمیکنند و زبان علمی و تخصصی نیز رواجی ندارد تا قابل فهم باشد.
پیشرفت یا انحطاط جامعه تابع سه عامل بسیار مهم: زبان علمی نخبگان، حضور نوابغ و فرهنگ اجتماعی میباشد. هر سه عامل یاد شده باید با هم جمع شود، تا رشد جامعه محقق شود و با غیبت حتی یک عامل آن، دیگر عوامل کارایی خود را از دست میدهند و تنها در نقش مبادی رشد و پیشرفت ظاهر میشوند. تولید علم و تعاون و نیز نشاط زندگی با جمع شدن سه عامل گفتهشده قابل تضمین میباشد. در این جامعه، نخبگان و نوابغ حمایت میشوند تا به صورت اجتماعی و جمعی کار میکنند نه به گونه انزوایی و انفرادی و بریده از دنیای علم که متأسفانه گاه به شکل خودخواهانه برخی میخواهند نام خود را مطرح کنند نه تحقیق علمی را. ما میگوییم باید مرکزی علمی جامع باشد که بانک اطلاعاتی تولیدات علمی حوزه علمیه و دیگر مراکز علمی را بهروز و سریع و نیز با حفظ بیطرفی در حوزه علم، اطلاعرسانی صادقانه داشته باشد و یافتههای علمی تمامی نخبگان و دانشمندان را فارغ از گرایشهای سیاسی یا اعتقادات مذهبی آنان یا رویکردی که در علم دارند، به تمامی صاحبان فکر و اندیشه و نظریهپردازان برساند تا آنان بتوانند نسبت به دادههای علمی یکدیگر، آگاهی و قدرت تحقیق، بررسی و نقد و نیز توان عرضه نقد در همان بانک اطلاعاتی جامع بدون سانسور و حذف را داشته باشند. تنها چنین همفکری و هماندیشی جمعی و گسترده و بهدور از هر تنگنظری و دخالت سلایق است که مسیر رشد فرهنگ و دستیابی به تمدن اسلامی را میگشاید. اگر نوابغ و زبان علمی آنان و نیز فرهنگ اجتماعی در مسیر بایسته خود نباشند، افراد عادی موجسوار میشوند و تودهها را با ریا و تزویر یا با زر و زور و زاری با خود همراه میکنند و آنچه عاید جامعه میشود، جهل، استبداد و فساد فراگیر برآمده از مدیریت ناسالم و تصمیمات اشتباه میباشد و آنچه به مردم میرسد و رسانهها پیگیر آن میباشند شکلکهایی صوری و فاقد محتوای سالم است و جامعه به بازی شکل و صورت و ظاهرگرایی گرفتار میشود و تودهها نیز دل خود را به ظواهری که پشتوانه حقیقت و باطن ندارد، خوش میدارند و همان هم خوشامد آنان میباشد؛ زیرا سختی همراهی عمیق با باطن و تلخی گام برداشتن بر مسیر حق و وفاداری به حقیقت را برای نفسمحوران ندارد. تودههای نفسمحور بریده از حقیقت نیز بر اساس ظاهرگرایی که دارند اهرم قدرتی در دست ریاکاران متنفذ میشوند و آب به آسیاب آنان میریزند و چه موجهای اجتماعی که علیه حقمحوران برپا نمیکنند و البته بازی نزاع سنت و تجدد نیز در لایههایی از جامعه، برخی افراد را به کام اختلاف و بریده شدن از سنتهایی میکشاند که ظاهر آن به صورت احساسی تبلیغ میشود، اما حقیقت و باطنی ندارد تا صاحبان اندیشه و فکر را به صورت پایدار جذب و همراه خود کند و چون آنان نمیتوانند تبلیغات توخالی و فریبکارانهای را که از سطح ظاهر فراتر نمیرود بپذیرند، چارهای برایشان جز پناه بردن به انزوای خانه خود یا زندان ظاهرگرایان چیره نمییابند و باید یا از ترس به خانه خود پناه برند و تقیه و توریه نمایند و یا اگر شهامتی برای ارایه دادههای علمی و تحقیقی خود دارند، بهحتم زندان را برگزینند و حاکمیت جهل و استبداد که قدرت همراهی تودهها و سیاهیلشکر اجتماع را با خود دارد، نابغهای را در طول عمر خود به صفری بیخاصیت در گوشه خانه یا زندان تبدیل میکند؛ در حالی که یافتههای علمی او به تاراج و یغما برده شده و چیرگانی که بند بستگی بر او زدهاند، از آن به نفع خود و با محو نام صاحب رنحدیده و محنتکشیدهاش، و گاه با افتخار به نام خود استفاده میکند. البته این روزها نیز تجدد ظاهری شده و فاقد حقیقت است؛ چنانچه روزگاری تجدد به استفاده از عینک دودی و زیر بغل گذاشتن روزنامه یا انداختن کیف روی دست خانمها یا روسری را نیمسری کردن دانسته میشد و امروزه نیز در دست روشنفکرانی دگراندیش است که حتی در شناخت مظاهر تمدن و دل سپردن به آن، ظاهراندیش و سطحیاند تا چه رسد به پشتوانه فکر فلسفی آن.
پیشرفت فرهنگ تابع ثروت ملی نیز میباشد. اقتصاد در هر جامعهای بر فرهنگ آن مقدم است. برای نمونه، زبان عربی در مقایسه با زبان فارسی هم جمعیت فراوان میلیاردی دارد و هم اعراب قدرت بالای اقتصادی و ثروت فراوانی دارند. البته آنان تولیدی ندارند و بهطور کلی وابسته به جهان غرب میباشند؛ اما غربیان و کارتلهای اقتصادی برای تداوم استثمار اعراب، تولیدات خود را با زبان عربی عرضه میدارند؛ در حالی که زبان فارسی همین مقدار قدرت را نیز ندارد تا صاحبان صنایع و کارتلهای اقتصادی درصدد سودجویی خود چنین اهتمامی به زبان فارسی داشته باشند.
البته کشورهای عربی تکنولوژی و فنآوریهای نوپدید را همراه با بریدگی از فرهنگ ملی خود و کششهای اجتماعی دارند و همین امر سبب شده آنان نتوانند کامی لذتبخش از این صنایع بگیرند. در حقیقت آنان از پیشرفتهای تکنولوژیک دنیای غرب بهرهمند هستند اما به بهای از دست دادن فرهنگ و تعاون اجتماعی ملت خود. آنان ثروت فراوانی دارند اما حتی صاحبان سرمایه و کارخانهها و شرکتهای عظیم، کام رضایتبخش از آن ندارند. پول و نفت نمیتواند جای فرهنگ مستقل ملی که هویتبخش و عزتآفرین و کامرساننده است بنشیند. فرهنگ وارداتی هرچند ثروت و سرمایه بیاورد و مظاهر تکنولوژیک داشته باشد، فرهنگی استعماری، استثماری و ذلیلانه است و نگاه احترام و برخورد حرمتآمیز در آن نیست و دارندگان آن نیز احساس هویت مستقل ندارند و با بحران هویت و عدم ارضا و کام روبهرو میشوند. اعراب عروسکهای خیمهشب بازی قدرتها شدهاند و آنان با کشیدن بندی بهراحتی روؤسای جمهور و شیوخ آنان را جابهجا میکنند و این جابهجاییهای هدایتشده استعماری با بیداری ملی بسیار تفاوت دارد. این امر ریشه در فرهنگ تابع و وارداتی و فاقد زیرساخت ملی اعراب و شیخنشینها دارد. اعراب از فرهنگ غنی اسلام و از فرهنگ علمی و وحیانی و نبوی و علوی دور افتادهاند و دارای زیست اجتماعی و فرهنگی اسلامی نمیباشند. آنان فرهنگ علوی را که برنتابیدهاند و فرهنگ نبوی را هم نمیشناسند و آنچه دارند تحریفهای خلفای جور و اجتهادات عمری است. فرهنگ چیره بر حاکمان آنان، فرهنگ خشونت داعشی با عقاید سلفیگری است که استقلال، بزرگی و مرحمت در آن نیست. فرهنگ علوی پروردههایی همچون مالک اشتر نخعی دارد که تودهها به وی استخوان پرت میکنند و با لودگی سعی میکنند او را در انظار عمومی خجالتزده کنند، اما حتی متوجه نمیشوند که او فرمانده لشکر امیرمؤمنان است و مالک برای توهینکنندگان نماز میگزارد و بخشش آنان را از خداوند میخواهد تا آنان به آثار وضعی توهین به یک ولی الهی دچار نگردند. فرهنگ علوی فرهنگ جوانمردان است که تواضع و زیست مسالمتآمیز و دستگیری از فقیران و حمایت از ضعیفان را پی میگیرد. یلان و شیران این مکتب، متواضعترین افراد برای مردم خویش میباشند که آنان را بزرگ و بزرگوار میخواهند. مردمیترین سرداران را علی داشت و امیرمؤمنان خود ابوتراب پیروانش بود. این فرهنگ مرحمتی علوی است که کششهای اجتماعی را با تعاون و تعامل محبتآمیز و عاشقانه ولایی همراه میکند. شیعه علی بیشترین سازگاری را با دیگران بهویژه با مخالفان خود دارد و این فرهنگ و تمدن علوی است که نمونه بارز آن در تحملپذیری و مواجهه مسالمتآمیز با آزارها و اذیتهای اجتماعی گروه خشن خوارج و مجتهدان نهروان این متهجدان لیالی و سفاکان روشنایی پیش آمد تا آنکه جهل این جماعت متحجر مغز سنگشان را به کام آتش جنگ برد. جامعه علوی نمونه یک جامعه مدرن فرهنگی است که در دل تاریکی پیرایههای خلفای جور چند صباحی روشنا گرفت تا مرزهای حق و باطل را برای دیجور غیبت نمایان سازد. این فرهنگ علوی است؛ فرهنگ تعاون و زیست مسالمتآمیز و فرهنگ شیعه جعفری که به فرموده امام صادق علیهالسلام شیعه کسی است که اگر دو لباس داشته باشد و همسایه وی نیازمند باشد، یکی را به او میبخشد. فرهنگ علوی صرف برانگیختن علاقهها و ارادتمندی مقطعی و زودگذر احساسی نیست که با چشمها بر مصایب حسین گریه شود اما پاها در جبهه حق لرزان و سست باشد و دستها در جیب ترس پنهان گردد و نتواند برای حمایت از حق، خدمتی انجام دهد که در این صورت باید کلام امام صادق علیهالسلام را تکرار کرد که «أین الأخوة؟» و به تعبیر ما کجاست فرهنگ تشیع علوی؟ اگر نوای خوش این تفکر بر کشور حاکم نباشد، ما نه فرهنگ اسلام ناب اهلبیت علیهمالسلام را داریم و نه زیرساخت لازم برای برپایی تمدن اسلامی را، بلکه تنها شعار است و شکلکها و صورتکهایی که رهزن مردم از وصول و بلوغ به فرهنگ حقیقی اهلبیت علیهمالسلام میشود که هرچه گفته شود و هر اقدامی که شود علیرغم تبلیغاتی که میشود نهتنها هویت دین شیعی را ندارد، بلکه پیرایههای فراوانی که دامان آن را گرفته است؛ بهویژه خشونتی که به آن تزریق میشود، آنتیمکتب فرهنگ شیعه را با حمایت احساسی تودههای شیعی و همراهی ظاهرگرا یان فرصتطلب که به ریا و سالوس گرد هر قدرتی جمع میآیند، در سرزمین ولایت و تشیع می سازد و این فرهنگ نیز سرانجام همان فرهنگ عربی امروز را پیدا میکند؛ هرچند این ولایتِ ولایت بدون عنایت نیست و امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) مدعیان دروغین و باطل را فرجامی میدهند که رسوایی آن نامی مانی میگردد. فرهنگ در صورتی اسلامی میباشد که در هویت خود سازگاری و مرحمت را داشته باشد و این حقیقت، در جامعه ساختار و نما و نمود پیدا کند. این فرهنگ نیز تنها با شناسایی و جذب نوابغ و حمایت از آنان و ترویج زبان علمی و تبدیل آن به نهاد پایدار اجتماعی محقق میشود؛ نهادی که حقیقت و باطن دارد و به گونه صوری، ظاهری، شکلی و فرمایشی انجام نمیشود. البته سازگاری و اعطای آزادیها جامعهای مدنی دارای اصول و قواعد و قانون است که ما از آن در کتاب «حقوق نوبنیاد»سخن گفتهایم و تفاوت آزادی با رهایی یا بیبند و باری را در آن کتاب توضیح دادهایم. جامعهای مدنی و مدرن و متمدن است که قانونهای آزادیبخش و بردهنده و کمالزا داشته باشد و همه از دانی تا عالی به آن قانونها احترام بگذارند که سازگاری، تعاون و تعامل با قوانین برآمده از شریعت بیپیرایه و سالم و بر محور ولایت عمومی و محبت و مرحمت ولایی، عاشقانه و خیرخواهانه محقق میشود و بر این محور است که تمامی گروهها و سلایق میتوانند با هم زیست مسالمتآمیز و با احترام و کرامت متقابل و بر پایه ولایت عمومی و پذیرش عاشقانه و ولایی در میان شیعیان و رفتار منصفانه در میان پیروان دیگر مکاتب داشته باشند. اگر این مهم در جامعه محقق نشود، آنچه به جای آن خواهد نشست دیکتاتوری سنتی، استکبار، قدرتگرایی و انحصارطلبی است که فرهنگ منحط استبدادی و پذیرش مفلوکانه را به وجود میآورد. جامعه در صورتی زیست مسالمتآمیز مییابد که روابط شکل صادقانه اعم از صدق واقعی یا صدق حقیقی به خود گیرد. صدق واقعی در قالب «انصاف» و «عدالت» و صدق حقیقی در شکل «حب» و «ولایت» ظهور مینماید. جامعه باید در برابر پیروان غیر شیعی بر پایه انصاف و صدق واقعی اداره شود که به ایمان و حق نیازی ندارد؛ اما موضوع جوامع ولایی، صدق حقیقی و محبت و عشق است که از آن به «ولایت» تعبیر میشود. بر این اساس، جامعه آزاد یا حقیقی، توحیدی و دینی است و یا واقعی و مدنی، و غیر آن، جامعه انحطاطی و ظالمانه است که بر پایه دروغ اداره میشود. جامعهای که در آن نمیتوان از آزادی و عشق سخن گفت و چیزی جز شهوت، خدعه، ریا، سالوس، شکل، ظاهر و صورت فاقد حقیقت در آن دیده نمیشود. چنین جامعهای اولیای الهی را به انزوا و انفراد و دین را به اندراس میکشاند.