دو ميعادگاه عشق

 

دو میعادگاه عشق

دو میعادگاه عشق

 شناسنامه

سرشناسه : نکونام، محمدرضا‏‫، ۱۳۲۷ -‬
‏عنوان و نام پديدآور : دو میعادگاه عشق/محمد‌‌رضا نکونام.
‏مشخصات نشر : اسلامشهر: انتشارات صبح فردا‏‫، ‫۱۳۹۳.‬‬
‏مشخصات ظاهری : ‏‫۲۸ص.‬؛ ‏‫۹/۵×۱۹س‌م.‬
‏شابک : ‏‫‫‭۹۷۸-۶۰۰-۷۳۴۷-۲۲-۵‬‬‬
‏وضعیت فهرست نویسی : فیپا
‏موضوع : نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ – — خاطرات
‏موضوع : مجتهدان و علما — ایران — خاطرات
‏رده بندی کنگره : ‏‫‭BP۵۵/۳‏‫‭/ن۸د۴ ۱۳۹۳
‏رده بندی دیویی : ‏‫‭۲۹۷/۹۹۸
‏شماره کتابشناسی ملی : ۳۵۰۳۰۹۶

 

(۵)

فهرست مطالب

پیش‌گفتار··· ۷

روز وصول یا فراق··· ۱۱

اوّلین دیدار··· ۱۴

سرنوشتی تلخ··· ۱۷

فراق و تنهایی ۱۷

مقاطع حساس زندگی ۱۹

مشکل‌ترین روزها··· ۱۹

دردهای علی علیه‌السلام ··· ۲۲

مدینه‌ای در مدینه فاضله··· ۲۳

شعر باطن··· ۲۵

ژرفای درد··· ۲۶

(۶)

در انتظار فاطمیه‌ای دیگر··· ۲۷

(۷)

(۸)

پیش‌گفتار

تاریخ، حرکتی ثابت با حیات و شعوری ویژه در زمانی سیال و رونده است، که حکایت از ربوبیتی آشکار دارد و سرشار از تازگی است و سروشی زلال از هستی ماندگار است.

در چهره تاریخ، نمود ثابت و گذرایی را می‌توان دید که هرگز نابودی برنمی‌تابد و نمود گذرای آن، در چهره‌ای ثابت، همیشه ماندگار است و می‌شود گذشته‌های دور را از چهره آن، آشکارا خواند و دیگر «ماضی» و «گذشته» به معنای عدم حقیقت و نفی موجودیت نیست و تمامی چهره‌های گذشته، به‌طور ثابت موجود هستند و دیگر گذشته، ما را به یاد مردگان

(۹)

معدوم نمی‌اندازد و عینیت ثابت ظهورات آن در لایه‌های فردی و اجتماعی برای آیندگان جلوه‌گری خواهد داشت.

با توجه به این بیان، انسان می‌تواند به حیات و زندگی خود بیندیشد، از خود آغاز کند و از چهره‌های ثابت، ظهورات گذرا را دنبال کند و از هنگامه وجودی خود و تبار خویش سخن سردهد و گذشتگانِ از این قافله را هم‌چون شخصیت خود در نظر آورد و آن را همانند موجودیت‌های عینی مشاهده کند.

تاریخ، زبان گذشته است که در مجال آینده و در پیشگاه انسان‌های آزاداندیش و آزادمنش مورد تأمل، دقت، قضاوت و حکم قرار می‌گیرد و آن را به تحلیل، تجزیه، نقد و بررسی می‌گذارد.

آن‌چه در جهت اصل تاریخ مهم است، صحّت نقل و واقعیت خبری آن است و آن‌چه در جهت علم تاریخ اهمیت دارد، تحلیل درست و نقد سالم و متینی است که بر اساس دقت و انصاف باشد.

(۱۰)

اگر در این دو جهت، صحت نقل و تحلیل، انصاف و دقت به عمل آید و به‌دور از اهمال و پرده پوشی و تزویر و دروغ‌پردازی و غرض‌ورزی انجام شود، می‌توان باور داشت که تاریخ، پرثمرترین یادگاری است که از گذشتگان برای آیندگان باقی می‌ماند؛ اگرچه تاریخ، همیشه دست‌خوش تحریف و اهمال و سکوت و پرده‌پوشی‌های مزوّرانه بوده است.

با آن که عمر کوتاه خود را با فراز و نشیب‌های فراوانی دنبال کرده‌ام، در این نوشتار بر آن هستم تا تنها از دو روزِ زندگانی که جزو مشکل‌ترین روزهای عمرم بوده است، یادآوری کنم و برای واقعه دوم، وجدان‌های بیدار را به قضاوت گیرم.

این دو روز، یکی فاطمیه سال ۱۳۹۸ ه. ق است که در این روز چنان خود را در مقابل حق باختم که گویی خواسته‌های خود را در مقابل حق، هیچ یافتم. واقعه دوم در فاطمیه سال ۱۴۱۲ ه ق اتفاق افتاد که به مراتب ناگوارتر از حادثه

(۱۱)

پیشین بود. روزی که همسرم، آن ذریه زهرای مرضیه علیهاالسلام را به‌طور ناجوانمردانه از دست دادم و آن زن آسمانی در آن فاطمیه به جده‌اش زهرای مرضیه علیهاالسلام پیوست و به طور همگون، در فراوانی از جهات واصل گردید و فاصله این دو فاطمیه، چهارده سال بود.

من جریان شهادت آن بانوی شهیده را در این کتاب می‌آورم تا این واقعه در متن تاریخ برای همیشه ثبت گردد و کسانی که در این تاریخ، نظاره می‌کنند، از آن توشه‌ای برگیرند و برای آینده ترسیم درستی از واقعیت‌ها داشته باشند.

خدای را سپاس

(۱۲)

روز وصول یا فراق

امروز، روزی است که او را از دست داده و به فراق ابدی وی مبتلا گشته‌ام. روزی بس غمبار و دردآلود. روزی پر از ماتم و اندوه. روزی تاریک‌تر از شب که هجر و اندوه، تمامی وجودم را به هم ریخته و روحم را دستخوش طوفان ساخته است.

فراق و پریشانی‌ام در این روز، همسویی خاصی با حقیقت این روز دارد. روزی تاریک‌تر از شبی که ستارگان عالم هستی در عزای ذریه رسول گرامی حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام شیون بپا نموده و عالم را غرق اندوه و ماتم ساختند.

(۱۳)

دوشنبه، اول فاطمیه جمادی الاولی، ۱۳۹۸ ه . ق مصادف بود با روزی که اصحاب کسا، فراق بی‌بی دو عالم را تجربه می‌کنند و من نیز فراق تنها امید موجود و شبیه مفقودم را درک نمودم و هجرانش مرا بیش از فقدان پدر مهربانش آزار می‌داد.

امروز اگرچه عالم پر از اندوه و ماتم است و جهان را غم فرا گرفته است، اما روز وصال من است. روز وصال به محبوب ازل و معشوق ابد و روز انقطاع کامل از تمام ماسوا.

امروز، روزی است که مرا وصول کامل دست داده و یافتم که حق در ملک خود هرچه خواهد می‌کند؛ بدون آن که کسی و چیزی را یارای سرپیچی از حضرتش باشد.

امروز به‌خوبی دریافتم که حق هرچه در لوح قضا دارد، لباس قدر می‌پوشاند و بدون آن که مانعی یابد، ظهوراتش را تحقق می‌بخشد.

یافتم و یافتم که هرچه و هر کس باشد، رفتنی

(۱۴)

است. هیچ کس جز محبوب حقیقی، باقی نیست و هیچ کس جز او با کسی باقی نمی‌ماند و با هر کس و هر چیز که انس بگیری، پایانی دارد و در نهایت، روزی می‌رسد که از تو جدا خواهد شد.

سزاوار است آدمی دوش به دوش هر ذره، سیر طبیعی خود را ـ که سراسر شوق و عشق است ـ چنان ادامه دهد که رغبتِ دربرگیری معشوق ابد را داشته باشد و آنی خود را غافل از آن یار نسازد.

هنگامی که نابهنگام مرا وصولی چنین پر درد اما شیرین دست داد، نماز و نیاز عشق گزاردم و پا و سر انداختم و بی‌پا و سر، به کوی جانان شتافتم و خود را با تمام بی‌خوابی، به بام دام او انداختم؛ چنان که او را بر من لطف آمد و چنان مست از باده فنا نمود که عقل از من زایل گردید و جنونِ مرا نادیده انگاشت؛ به‌طوری که تا صحنه روزگارم باقی است، هرگز میل به عقل و جنون و دل به دنیا و آخرت نخواهم بست و کسی و چیزی را جز حق، به حیات و زندگی دلم راه نخواهم داد.

(۱۵)

اوّلین دیدار

روز دوشنبه، اول فاطمیه جمادی الاولی سال ۱۳۹۸ هجری قمری، روزی بود که برادرم همراه مادرم از قم به تهران بازگشت و دیگر برای ادامه تحصیل علوم حوزوی در قم نماند.

آن روز، مرا غمی بس فراوان و هجری بس دردناک دست داد؛ چنان‌که از همه چیز و همه کس بریدم و با خود گفتم: تنها کسی که با آدمی همراه است و هیچ‌گاه از آدمی دور نمی‌گردد، حق‌تعالی می‌باشد و بس.

در سنین نونهالی، پدرم را از دست داده بودم و تنها مادرم و دو خواهر و یک برادر داشتم که هنگام فوتِ پدر، تنها چند ماه از عمر وی می‌گذشت و همین غربت و تنهایی دردآلود، دلم را فرا گرفته بود و به سختی می‌فشرد؛ زیرا دو خواهر که از ما جدا زندگی می‌کردند و من، به همراه مادر و برادرم با هم زندگی می‌کردیم و هنگامی که برای تحصیل علوم

(۱۶)

اسلامی به قم آمدم، بعد از چندی، مادر و برادرم را به قم آوردم و همه در دیار غربت، مسکن گزیدیم.

آرزویم این بود که برادرم عالمی برجسته و فاضلی شایسته گردد و تمامی کوشش و همتم را در این جهت به کار بستم تا شاید موفق گردم، ولی خدا نخواست و او نیز علاقه‌ای به این امر نداشت و همراه مادرم به تهران بازگشت. اما من باید برای تحصیل در قم می‌ماندم و خود را جز در قم نمی‌دیدم.

دوستان، کامیونی فراهم ساختند تا اثاثیه مادرم را به تهران حمل نمایند. مادرم مقداری وسایل برای من جدا کرده بود: گلیم، روانداز، تشک، آئینه، حوله، بالشت و چیزهایی مانند آن.

به ایشان گفتم: مادر جان، مرا به هیچ چیز نیازی نیست و تمامی این لوازم را ببرید. روانداز من عبایم است و به تشک نیازی نیست. بالش من کتاب است و خودی نمانده تا حاجت به آینه باشد و حوله‌ام پیراهنم است.

(۱۷)

تنها مقداری ترشی در ظرفی بود که گفتم: مادرجان، این باشد تا غذای روزهای تنهایی‌ام باشد. به طور پیوسته، از آن ترشی‌ها استفاده می‌کردم و غذایی دیگر نمی‌خوردم تا به سردرد عجیبی مبتلا گشتم که آن را با غذایی چرب مداوا نمودم.

عصر آن روز، از هجر و جدایی، تنهایی و غربت دردآلود، به قبرستان شیخان رفتم و قبری را برگزیدم و آن را قبر برادر خویش پنداشتم و در کنار آن آه سرد و پر درد و چنگ حسرت سر دادم و با خود گفتم: دیگر برادری ندارم و برادرم را از دست رفته پنداشتم و دوباره با خود گفتم: زحمات فراوان و اصرار جدی من اثری نبخشید و شد آن‌چه خواستِ خدا بود.

مدت‌های زیادی همیشه کنار آن قبر می‌رفتم و برادر از دست‌رفته خود را در درون آن قبر می‌یافتم و با خود می‌گفتم: خواست حق بر خواست من غالب آمد و مهری را که من به برادرم

(۱۸)

داشتم و لیاقتی که در او می‌دیدم، مرا بر آن داشت که دوست داشته باشم ایشان در کسوت علم و اندیشه درآیند؛ ولی مشکلات ما و وضعیت آن روز روحانیت که هنوز نیز باقی است، علت دوری ایشان از حوزه گردید.

سرنوشتی تلخ

گرچه ایشان به دنبال سرنوشت خود بود و من از آن بی‌خبر بودم، در جهت همگونی ایشان با خود تلاش می‌کردم و از این غافل بودم که این تلاش سودی جز وصول من به اقتدار حق ندارد و یافتم که هر کس و هر چیز در صراط خود راه می‌پیماید و کم‌ترین مانع و رادعی در عالم برای سیر هیچ ذره‌ای وجود ندارد و هر کس باید سر به سیر خود بسپارد و قدم به راه خود نهد، تا آن که در اندیشه تغییر جهت کسی باشد؛ چه آن کس برادر باشد یا دیگری؛ بی آن که جبری در کار باشد و یا علّت، اسباب و مقتضیات آن مورد تهدید قرار گیرد.

فراق و تنهایی

(۱۹)

فراق و تنهایی چنان دردی را در درونم انداخت که جز حق، دیگر امری به دل ندیدم و دیدم: «العبد یدبّر والربّ یقدّر» و «عرفت اللّه بفسخ العزائم». آدمی هرچه را می‌خواهد، تدبیر کند، ولی این پروردگار است که هر طور بخواهد اندازه‌گیری امور و کارها را انجام می‌دهد. حضرت علی علیه‌السلام در این رابطه می‌فرمایند: «خداوند را به ناتوانی خود در مقابل خواسته‌های حق شناختم.»

گویی حق تعالی متر را به دست بندگان خود داده که هر طور بخواهند متر کنند و پارچه وجود خود را به هر شکل و مقداری که می‌توانند متراژ نمایند، ولی قیچی در دست حق است و هر طور و هر مقدار و به هر وضع و کیفیتی که خود بخواهد، پارچه وجود پدیده‌ها و افراد را می‌بُرد. اگر گفته شود: وقتی که قیچی حق ملاحظه متر ما را نمی‌کند، پس این متر به چه کار آید و متراژ ما چه لزومی دارد؟ باید در پاسخ گفت: این رشته سر دراز دارد و در این مقام در پی بیان آن نیستم، ولی همین قدر

(۲۰)

بگویم این متر اگرچه از حق است، در دست ما بی‌تأثیر از جانب او نیست.

مقاطع حساس زندگی

هر کس برای سرفصل‌ها و مقاطع حساسی از زندگی خود اهمیت ویژه‌ای قایل است؛ خواه روز رنج و غم و بلا و ماتم باشد یا شب شور و شادی و سرور؛ هرچند برای اولیای الهی، تمام ماتم و درد و سرور و شادی عطیه الهی است و هرگز در هیچ یک از سرفصل‌های زندگی خویش تفاوتی به خود راه نخواهند داد و شادی و غم آنان یکسان است.

این سرفصل‌های پر اهمیتِ زندگی، هرگز قابل پیش‌بینی نیست؛ هرچند در واقع ثابت، مشخص و همگون می‌باشد.

مشکل‌ترین روزها

درست است که عمر کوتاه خود را با فراز و نشیب‌های فراوانی دنبال کرده‌ام، می‌توانم بگویم

(۲۱)

مشکل‌ترین روزهای عمرم در فاطمیه سال ۱۳۹۸ ه. ق و هنگامی بود که برادرم را از دست دادم و با آن که زنده بود، او را در حریم زندگی خویش نمی‌یافتم و خود را در شهر قم تنها، بی‌برادر و دور از مادر و هر کس و خویشی یافتم و چنان خود را در مقابل حق باخته بودم که گویی خواسته‌های خود را در مقابل حق، هیچ یافتم؛ زیرا می‌خواستم برادرم در کسوت علم بماند و لیاقت و تناسب آن را نیز داشت، ولی هرقدر کوشیدم، کم‌تر موفقیتی نصیبم گشت و به این نتیجه رسیدم که:

خدا کشتی آن‌جا که خواهد برد

اگر ناخدا جامه بر تن درَد

این ماجرایی بود که در فاطمیه سال ۱۳۹۸ ه ق اتفاق افتاد، غافل از آن که فاطمیه دیگری چند سال بعد در سال ۱۴۱۲ ه ق برایم اتفاق خواهد افتاد که به مراتب ناگوارتر از حادثه پیشین است. روزی که همسرم را به‌طور ناجوانمردانه از دست دادم.

(۲۲)

وقتی برادرم از من جدا شد و مرا ترک کرد، هرگز توجه نداشتم که فاطمیه دیگری در چند سال دیگر در کمین من است؛ بدون آن که در زمان تحقّق این امر، توجهی به فاطمیه اول داشته باشم.

در فاطمیه اول، ناآگاه به فاطمیه دوم و در فاطمیه دوم بی‌توجه به فاطمیه اول که چه خواهد شد و چه در پیش اتفاق افتاده است بودم. در فاطمیه دوم، هنگام قتل و شهادت همسرم، متوجه نبودم که برادرم را نیز در ایام فاطمیه از دست داده‌ام.

بعدها وقتی که در میان نوشته‌هایم جست‌وجو می‌کردم، ناگاه دیدم عجب روزگاری است، گویی روزهای غم برای من در ایام فاطمیه خواهد بود و هر دو اتفاق در ایام فاطمیه برایم رخ داده است تا حق در آینده چه خواهد و چه در نظر آرد.

نمی‌دانم کدام یک از این دو فاطمیه برایم مشکل‌تر بوده است، ولی می‌دانم روزی به مشکلی

(۲۳)

این دو روز در عمر خود نداشته‌ام، یا اگر روزی نیز بوده است، از جهاتی در ردیف این دو روز نبوده است؛ حتی روز یتیمی و روز از دست دادن پدرم، با آن که با فروریزی فراوانی همراه بود، به این شکل در من اثر نداشت.

دردهای علی علیه‌السلام

آن‌چه از این میان برایم موجب تعجب است، این بود که این دو امر درست در ایام فاطمیه اتفاق افتاده است. روزی که پشت و پناه ناسوتم را از دست دادم و برادرم را که می‌خواستم با من هم‌کسوت باشد، چنین نشد و روزی که در منتهای مظلومیت و ناجوانمردی، ما را آزردند و آن سیده مظلوم بعد از یک هفته بیهوشی، در روز شهادت مادرش حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام به شهادت رسید. و چه عجب که چگونگی شهادت وی نیز با شهادت آن بانوی عالمیان علیهاالسلام همگون بود و من مشابه درد و غمی که حضرت امیرمؤمنان

(۲۴)

دیده بود را در درونم می‌یافتم. آن درد چه بود و علی چه کشیده است، نمی‌دانم؟

جناب مولا در چنین ایامی درگیر این ماتم دردناک شد و دشمنِ غدّار، درب خانه‌اش را شکست و محرم اسرار وی را ناجوانمردانه به شهادت رساند و ابلیس لکه ننگی به دامن ابلیس‌تر از خود ـ قاتل آن حضرت ـ گذاشت.

در چنین ایامی، مصیبتی آن‌چنان و همسان دیدم و دسته‌ای از اشرار خائن، درِ خانه‌ام را گرفتند و مرا بهر هیچ و به تحریک مانعان و اشرافِ رذیلت آزردند و آن سیده مظلومه را در حالی که طفلش علی، فرزند یک ساله‌ام را در دامانِ شیر داشت، بر زمین انداختند و بعد از یک هفته بیهوشی، شهید شد.

مدینه‌ای در مدینه فاضله

با آن که در شهر مقدّس و مذهبی قم ـ این پایگاه کتاب و سنت، دین و عترت و علم و دیانت ـ و در جوار حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام در

(۲۵)

جهت تحقیق و رسیدگی و نحوه برخورد با اهل علمی، تلاشی فراوان کردم و گفتم فرزندی از ذراری رسول گرامی صلی‌الله‌علیه‌وآله را کشتند، اما بی‌آن که به کسی احساسی دست دهد و ضمیر بیداری آزرده شود، در جهت احقاق حق از طریق مبادی آن، دستم به جایی نرسید؛ الهی شکر! باشد تا روزی که در دنیا یا روز جزا پرده از کردار غداران برداشته شود و روشن گردد که چه بوده است و چه شد. تقدیر چنین خواسته است، اگرچه ما را بر آن‌چه که حق خواسته باشد، رضایت است.

آن ایام، روزهایی بس سخت برای من بود و از بیان ذره‌ای از سختی و درد و اندوهی که از فراق آن یار در جانم ریخته بود، ناتوان می‌باشم، ولی فقط بگویم روزهایی چنین سخت در طول عمرم نداشته‌ام و حتی روز یتیمی‌ام و یا روز جدایی برادرم به این سختی نبود.

تقدیر چنان با آدمی بازی می‌کند که گویی همیشه آن‌چه باید در کام آدمی اندک اندک نهاده

(۲۶)

شود، آرام آرام بر او فرو می‌ریزد و با آن که نظام تقدیر از همه چیز آگاه است، باطن آدمی نیز از آن‌چه باید اتفاق بیفتد، بی‌خبر نیست؛ اگرچه اندیشه، حافظه و هوشِ ظاهر انسان، آن حقایق را نیابد، اما با تلنگری از درون به آن توجه می‌یابد. نمونه این گفته، ماجرای سرودن شعر زیر است.

شعر باطن

فراوان لعنت و نفرین حق باد

بر آن تیر رها گشته ز صیاد

دلم برد و ببرد او دل ز دستم

برفت از هوش و من رفتم ز هر یاد

این رباعی شعری است که بر روی سنگ مزار آن مظلومه شهید در جوار مرقد حضرت علی‌بن‌جعفر علیهماالسلام قرار گرفته است. این شعر را سال‌ها پیش از این واقعه در لابه‌لای شعرهای سروده شده‌ام یافتم، بدون آن که به موضوع و قصد سرایش آن توجهی داشته باشم و گویی باطن

(۲۷)

ناآرام من آن حادثه را سال‌ها پیش ـ بی‌آن که دریابم چیست ـ دریافته بود.

چگونه می‌شود شعور باطن و نهاد ناآرام، چنین واقعه‌ای را دریابد و سال‌ها پیش، آن را به چهره شعر درآورد و ناخودآگاه در میان شعرها قرار گیرد.

ژرفای درد

گوارایش بود دیدار مادر

که باشد مادرش زهرای اطهر

بَدا بر حال صیاد جفاکار

که کند از مرغ حق بال و همه پر

این شعر را بعد از شهادت آن مظلوم شهید سروده‌ام و با آن که نمی‌دانم کدام یک از این دو شعر، واقعه دردناک مرا بیان می‌دارد، می‌دانم که این دو شعر، به‌خوبی می‌تواند عمق واقعیت این حادثه را بیان نماید و حقیقتی را درون خود مطرح سازد؛ هرچند شعر اول، سال‌ها پیش از حادثه و

(۲۸)

شعر دوم بعد از وقوع آن سروده شده است؛ چنان‌که غزل «غزل و غزال» را در سوگ او سروده‌ام:

یک زمانی به جهان، خوش خبری بود مرا

دلبرِ ساده صاحب‌نظری بود مرا

هرچه می‌گفتم و می‌گفت، همه رشک برین

در افق‌های ظهورش، هنری بود مرا

دم آماده و رقص خوش آن حورنشان

چرخ و چینش به میان، چون قمری بود مرا

رفت و برد از بَر من ظالم دون‌مایه، گُلم

یاد بادا، که چه خوش هم‌سفری بود مرا

لعن و نفرین دو عالم به تو صیاد، کم است

بردی آن حور که زیباگُهری بود مرا

شده امروز چه تنها، به فراقش دل من

که غزال غزلش نغمه‌گری بود مرا

دل من دامن پاکش شد و افتاد به باد

او به حق لطف و صفای سحری بود مرا

شد شهید ره حق، قاتل او زندیق است

چون که او در ره حق، خوش اثری بود مرا

(۲۹)

من و او هر دو به یک جلوه شده کامروا

او به حق شیرزنِ سِرّ و سَری بود مرا

شد نکو زنده و فانی به قد و قامت او

او به‌حق از بر حق، سیم و زری بود مرا

در انتظار فاطمیه‌ای دیگر

این بود خلاصه‌ای از شرح حال دو فاطمیه پر اندوه و نمی‌دانم فاطمیه دیگری نیز در پیش دارم یا نه. چنان که گفته می‌شود: «هیچ دویی نیست که سه نشود» یا آن که فاطمیه سومی که در پیش رو دارم، با عاشورایی برابر خواهد بود و دیگر توفیق درد و سوزی چنین را نمی‌یابم.

چیزی که در پایان باید گفت، این است که هرگز وجود ناآرامم پشت به جانان نخواهد کرد و جان مرا موجب هراسی نخواهد بود و هرگز غم طوفان نداشته‌ام و نخواهم داشت؛ چه در فاطمیه‌ای سوم باشد یا در عاشورایی اول و آرزویم همیشه این است که آرام نمیرم و به جای مردن، زنده‌تر شوم و به جای عافیت، در بلا باشم و

(۳۰)

هم‌چون پروانه‌ای دل سوخته در طواف شمع حق، جانبازی نمایم و ترک ترک کنم و فعل ترک را به ترک فصل وانهم.

دو فاطمیه که به فاصله چهارده سال، به درازا کشید.

۱۳۹۸ ـ ۱۴۱۲ ه . ق

۳۳)

مطالب مرتبط