منطق موسیقی
منطق موسیقی


فصل یکم:

فلسفه موسیقی


دانش ریاضی؛ خاستگاه علم موسیقی

موسیقی در حکمت و فلسفه قدیم، از اصول علم ریاضی است. حکمت قدیم به صورت تقریبی، بیش‌ترین علوم و دانش‌ها را در خود جای می‌داد و حکیم بر کسی اطلاق می‌شد که تمامی این دانش‌ها را داشته باشد. حکمت قدیم، علوم پایه را منحصر در سه قسم می‌دانست: الهیات، طبیعیات و ریاضیات؛ زیرا موضوع حکمت نظری یا مصادیق مادی و یا مصادیق غیر مادی است. تصوّر این مصادیق، یا متوقف بر دخالت ماده است یا خیر. اگر هم مصداق و هم تصور چیزی بر ماده توقف داشته باشد، داخل در «علم طبیعی» است. اگر ماده در مصداق خارجی و تصور آن دخالت نداشته باشد، «علم الهی» خوانده می‌شود، و چنان‌چه دخالت ماده تنها در جهت مصداق باشد، نه تصور آن، «دانش ریاضی» است.

دانش ریاضی از ارکان فلسفه می‌باشد. نمی‌شود کسی فیلسوف باشد و نسبت به دانش‌های گفته‌شده ناآگاه باشد، وگرنه شناخت فلسفی وی خالی از نقص نیست. علم موسیقی قسیم دانش‌هایی چون حساب، هندسه و هیأت و زیر مجموعه فلسفه کهن است. بزرگان فلسفی ـ که بیش‌تر از شیعیان بوده‌اند ـ نسبت به این علم مهارت داشتند تا فلسفه خود را کمال بخشند و بر

(۲۱)

زبان‌شناسی توانا گردند و عبارات را چنان در کنار هم گذارند که گویا نت را در موسیقی کنار هم می‌چینند.

اصول علم ریاضی بر چهار دانش استوار است:

الف ـ شناخت مقدار، احکام و لواحق آن که موضوع «هندسه» است. مراد از مقدار، همان کمّ متصل در فلسفه کهن است.

ب ـ شناخت اعداد و خواص آن، که کمّ منفصل است و دانش عدد و «علم حساب» نام دارد. البته خواهیم گفت که ما طرح ماهیت و به تبع آن، جواهر و اعراض را قبول نداریم.

ج ـ شناخت اختلاف اجرام علوی و روابط کواکب نسبت به یک‌دیگر و رابطه آن با اجرام سفلی و زمین که «نجوم» و «هیأت» خوانده می‌شود.

د ـ شناخت نسبت مؤلّف و احوال آن، که دانش «تألیف» خوانده می‌شود. نسبت مؤلّف به معنای آواز و بستن صوت (آواها و نواها) به یک‌دیگر و چینش درست آن در کنار هم است. این علم، دانش «موسیقی» نام دارد.

شعبه‌های فرعی آن نیز علم مناظر و سرایا، علم جبر و مقابله، علم جراثقال و نیرنجات و برخی از علوم غریبه است؛ هم‌چون: جفر، رمل و اسطرلاب که در جهات مقدماتی، با ریاضیات دنبال می‌شود؛ اگرچه تحقّق حقایق فعلی و وصول عینی این امور، فراتر از پایه‌های ریاضی است.

موسیقی، نت‌های مختلف در کوتاهی و بلندی دارد که باید به طور مناسب، کنار یک‌دیگر چیده شود. موزون بودن این چینش سبب می‌شود، نواها دستگاه موسیقی، آهنگ و ریتم پیدا کند.

موسیقی ندای دل است. موسیقی با دستگاه‌ها و ردیف‌ها طبیعت و موزونی خود را می‌یابد. موسیقی، آشکار نمودن و اظهار داشته‌های ضمیر باطنی و

(۲۲)

جوشش‌های نهاد درونی است که گزاره‌های آن با تأمل بر امور طبیعی به دست آمده است و به آن طریق داده است که پذیرش طبع با حفظ آن ممکن می‌شود و چنین نیست که این قواعد از بیرون ساخته ذهن باشد و بر آن تحمیل گردد؛ همان‌طور که منطق امری جعلی و قراردادی برای درستی اندیشه نیست و بر اساس طبیعت اندیشه سالم و فطرت تخمیر شده در درون سالم اهل فکر، پایه‌ریزی و صورتِ اندیشه شده است.

دانش موسیقی همانند علم لحن‌شناسی، صداشناسی، صوت‌شناسی و آواشناسی تألیف و نشاندن صوت کنار یک‌دیگر به صورت موزون و طبع‌پذیر است. دانش موسیقی ـ آن هم به صورت حرفه‌ای ـ دانستن علوم و امور عامه، علوم طبیعی، حساب و هندسه را که از اقسام علم ریاضی است، لازم و ضروری دارد. به طور مثال، کشیدن صدا همانند خط در هندسه و چهچهه زدن همانند اعداد حساب است. کشیدن صدا ـ مثل مد در «ولا الضآلین» ـ تعینی منفصل است. از این روست که موسیقی، زیرمجموعه ریاضی و مستلزم شناخت کمّ متصل و منفصل به تعبیر قدماست.

ما «صوت» را کمّ متصل نمی‌دانیم، بلکه صوت را چون عدد تعین منفصل می‌شماریم و برای ماهیت و به تبع آن، جواهر و اعراض، تحققی قایل نمی‌باشیم. سخن گفتن و آفرینش کلام با حرکت موجی هوا و حرکت تارهای صوتی ایجاد می‌شود و در نتیجه، صوت پدید می‌آید. صوت با هر طول موج کوتاه یا بلندی که داشته باشد، صوت است. این ظهور تعینی ـ با همه تنوعی که می‌پذیرد ـ یک حقیقت متحد و واحد دارد و نیز منفصل است، نه متصل؛ زیرا در نظام فلسفی ما، در عالم، کمّ متصلی یافت نمی‌شود و چیزی در عالم، متصل نیست. پدیده‌های عالم را ذرات کنار هم نشسته‌ای تشکیل داده است که

(۲۳)

با عشق، کنار یک‌دیگر چینش داده‌اند. برای همین است که چیزی در عالم شکسته نمی‌گردد، بلکه هر چیزی پاره و از هم دریده و جدا می‌شود.

صوت مانند عدد می‌ماند که تعین منفصل است و واحد و وحدت در همه اعداد وجود دارد. صوت نیز این چنین است و در همه طول موج‌های آن دیده می‌شود و با بُرد کوتاه یا بلند خود، متحد است و هم‌چون زوجیت است که بر همه اعداد زوج به صورت یکسان حمل می‌شود و هیچ یک از آن تفاضلی را نمی‌پذیرد و اصطلاحات «زوج الفرد» یا «فرد الزوج» از ترکیب اعداد است، وگرنه زوج زوج است و فرد نیز فرد است و این دو از صفات لازم عدد است. در عدد، بیش‌تری و کم‌تری راه ندارد و یک‌هزار همانند یک، عدد است و چنین نیست که هزار در مقایسه با یک، عددتر باشد، بله، معدود آن کاستی و افزونی را بر می‌تابد.

این تناسب و هماهنگ بودن اجزای تألیفی صوت و موسیقی، علت پدیدار شدن نیکویی و حسن و خوشایند بودن آن می‌گردد. برای نمونه، خط نیکو آن است که واوها و میم‌های آن تناسب داشته باشد و شعر نیکو واژگان و معانی آن دارای تناسب است. حیوان نیز در صورتی متناسب نامیده می‌شود که اعضایی هماهنگ داشته باشد و صورت و چهره نیز زیبا نیست، مگر آن‌که تناسب آن حفظ شده باشد. صوت نیز از این مقوله خارج نیست، بلکه بیش‌ترین تناسب را دارد. صوت در صورتی متناسب خوانده می‌شود که زیر، بم، مد، ارتفاع، انخفاض، انفصال و چینش آن هماهنگ باشد. صوتی که چنین است «غنا» نامیده می‌شود و فن موسیقی، از تناسب این امور بحث می‌کند. برای همین است که موسیقی از اقسام دانش ریاضی است. موسیقی برای نمونه از شماره نت‌ها و زیر و بم و جهر و اخفات یا استخفا و دیگر خصوصیات صوت سخن

(۲۴)

می‌گوید که تمامی تعین منفصل است. غنا از چنین ترکیبی شکل می‌پذیرد. موسیقی از حالات نغمه‌ها (تألیف) و مقدار فاصله میان نغمه‌ها و گره‌هایی که باید بخورد بحث می‌کند. کشیده شدن صوت و گره خوردن آن را «تحریر» گویند. گره خوردن آن نیز متفاوت است و باید تناسب داشته باشد، که به این تناسب «ایقاع» می‌گویند. «عود» میزان غناست که معیار شناخت غنای صحیح از فاسد است. موسیقی فنی است که صوت سَره را از ناسره تشخیص می‌دهد؛ همان‌طور که با علم منطق، گزاره‌های صادق از کاذب شناخته می‌شود. به طور مثال، علم موسیقی تشخیص می‌دهد کسی که افشاری می‌خواند و ناگهان به ماهور گریز می‌زند، دستگاه را خلط نموده است.

ابن‌سینا در کتاب شفا، تعریف موسیقی و برداشت خود از این دانش را آورده است. ما ترجمه گفته وی را با اندکی توضیح و شرحِ مزجی می‌آوریم تا روانی و گویایی خود را داشته باشد. ابن‌سینا می‌گوید:

آهنگ آن داریم که شاخه ریاضی از دانش فلسفه را با ذکر کلیات موسیقی به پایان بریم. البته، در بیان آن به ذاتیات این علم که بر مبادی و اصول آن استوار است، بسنده می‌کنیم. بر این اساس، از یادکرد بحث‌های میان‌رشته‌ای مانند اصول عدد و فروع حساب آن خودداری می‌ورزیم.

پیش از ورود به بحث، ناچار از ذکر گزاره‌ای هستیم که از تجربیات به شمار می‌رود و بر ذهن وارد می‌شود. صوت (آواز) از آن جهت که صوت و بانگ است، هم دارای نوعی است که آن را حلاوت و شیرینی ویژه‌ای است و هم بخشی از آن ناخوشایند است. صدای بسیار بلند یا خَش‌دار نمونه‌ای از صدای ناپسند است.

صوت (آواز) یا به نفس، لذت می‌دهد و یا روان و اعصاب از آن آزار می‌بیند.

(۲۵)

سبب آن نیز حکایت یا تألیف است. آن‌چه مفید این دو امر است به نفس حیوانی بستگی دارد، نه به حس از آن جهت که شنیدنی است.

صوت، حلاوت خود را دارد و چنان‌چه کسی از آن بهره نبرد، آن را در جای دیگر نمی‌یابد (و حتی عسل و حریر نیز این حلاوت را ندارد). آواز بدون در نظر گرفتن کلمات، شیرین است و بر انواع گوناگونی است. بعضی صوت‌ها لطیف و برخی دیگر شیرین است. برخی زنگ (بم) دارد و بعضی بدون زنگ و بم است. نه حلاوت صوت یکسان است و نه خوانندگان یکسانی دارند. هم‌چنین فرایند تولید صوت در انسان چنین است که هوا از درون ریه به تارهای صوتی برخورد می‌کند و در نتیجه ارتعاش و باز و گسترده شدن آن، موج‌های صوتی شکل می‌گیرد و صوت یا آواز از داخل حنجره بیرون می‌آید. (سه تار، دو تار، یک تار و فلوت از سیستم تارهای حنجره نمونه‌برداری شده است و این‌ها همانند حنجره حلاوت خود را دارد).

موسیقی، دانشی از ریاضی است که حالت نغمه‌ها را بحث می‌نماید، آن هم از جهت تألیف و ترکیب نُت‌ها و نیز تنافر داشتن آن ـ که کدام چینش نغمه‌ها سبب دوری طبع از آن می‌شود.

از تعریفی که برای موسیقی شد، دو امر به دست می‌آید: یکی این که حالات نغمه‌ها را بیان می‌کند ـ که این بخش به نام «تألیف» شناخته می‌شود. (نغمه با صوت تفاوت دارد و نغمه هم‌چون زخمه است که دانه دانه می‌شود).

دو دیگر این که فاصله میان نغمه‌ها چه مقدار باشد و در کجا باید گره زد. با کشیده شدن صوت و گره زدن آن «تحریر» شکل می‌پذیرد و گره خوردن آن نیز متفاوت است ـ که این بخش «ایقاع» نام دارد.

مبادی و مقدماتی که در موسیقی از آن بحث می‌شود، یا ریاضی است، یا هندسی و یا طبیعی. گره‌هایی که زده می‌شود، بخش ریاضی آن را شکل

(۲۶)

می‌بخشد، و هندسی آن که بخشی از آن است، مَدهای آن است، و طبیعی آن، ماده‌هایی است که به آن داده می‌شود. فلسفه یا از موضوعات مادی سخن می‌گوید، یا از خود ماده و یا از مجردات و یا هم از مادی و هم از مجرد بحث می‌شود که «مثال» نام دارد. ریاضیات تصورات بدون ماده و خارج از ماده است.»(۱)


صوت متناسب؛ موضوع موسیقی

موضوع موسیقی، «صوت متناسب» است. صوت انسانی از دمیدن نفَس در تارهای صوتی شکل می‌گیرد. بخشی از تارهای صوتی در حنجره وجود دارد. هوا از شُش، حرکت کرده و به این تارها برخورد می‌کند، در نتیجه، ماهیچه‌های موجود در حنجره و تارهای صوتی، ارتعاش یا لرزه می‌یابد. وقتی هوا از شش که هم‌چون امواج سهمگین دریاست، خارج می‌شود و به این تارها و نیز به شیارهای بینی برخورد می‌کند، «صوت» تشکیل می‌شود.

ما صوت را چنین تعریف می‌کنیم: «صوت هر گونه جنبشی است که ایجاد طول موج کند.» این جنبش و حرکت می‌تواند در پدیده‌های مادی یا غیر مادی باشد. از آن‌جا که در عالم، پدیده‌ای نیست که حرکت نداشته باشد و طول موج نیافریند، بنابراین پدیده‌ای نیست که ایجاد صوت نکند. هر پدیده‌ای صوتی دارد، ولی برای شنیدن صوت پدیده‌ها نیاز به ابزار شنوایی متناسب با طول موج آن است تا بتواند نسبت به فرکانس حاصل با دسیبل خاصی که دارد، گیرندگی داشته باشد.

تعریف‌هایی که برای صوت در کتاب‌ها آمده است، اصل معنای آن را بیان

۱ـ الشفاء، الریاضیات، الفن الثالث من الریاضیات، ص ۳٫

(۲۷)

نمی‌کند و خصوصیات مادی را در آن دخیل می‌دارد؛ در حالی که تعریف باید جامع و مانع باشد و در همه مراتب عوالم ـ فارغ از خصوصیات و ویژگی‌هایی که مصادیق آن دارد ـ بر تمامی مصادیق و موضوعات خود صدق کند. در تعریف صوت گفته‌اند: «هر نوایی که از دهان بیرون آید ـ و مخارج حروف را به کار نگیرد ـ صوت است». بر این پایه، صوت هر چیزی نیست که به گوش می‌رسد، بلکه شنیدن صوت، وصف مفعولی آن است. صوت انسانی تقریعات (برانگیختن) تموّجی (ایجاد طول موج) تارهای صوتی حنجره و حلقوم است. خاطرنشان می‌شویم صوت اگر انعکاس یابد، به آن «صدا» می‌گویند.


قبض و بسط صوت

صوت چون از سنخ جنبش موج‌برانگیز است، وصف قبض و بسط دارد. قبض و بسط تابع حرکت است، از این رو در تمامی پدیده‌ها و حتی هستی جاری است. نفس رحمن یا دم حق نیز قبض و بسط دارد. قبض و بسط وقتی به عالم ناسوت می‌آید و در سیستم‌های الکتریکی نمود می‌یابد، به دو رشته سیم فاز و نول تعبیر می‌شود. صوت نیز تابع سیستم تعبیه شده در تمامی پدیده‌هاست و از قبض و بسط هستی و پدیده‌های آن با طول موجی که می‌آفریند حاصل می‌شود.

قبض و بسط پدیده‌ها وقتی به دانش موسیقی می‌رسد تعبیر «تألیف» و «ایقاع» را می‌یابد. کنار هم نشستن دو نُت یا ردیف «تألیف» و قبض است، و بند و بسط متناسب، «ایقاع» است. ایقاع به این معناست که صدا در کجا بسته و در کجا باز شود، در چه جایی منحنی و کجا شکسته گردد، در کجا ریز و در کجا درشت

(۲۸)

آید و تناسب‌بخشی به صوت است. صوت از «نقره» و «ایقاع» ساخته می‌شود. نقره تلفظ به حرف یا ایجاد ضرب بر یکی از آلات موسیقی است که از برخورد جسمی به جسمی به دست می‌آید. نقره در عروض، «حرف» است که یا متحرک است یا ساکن و از آن، «سبب»، «وتد» و «فاصله» تحقق می‌یابد. نقره عروض و موسیقی در اجرای دستگاه، هماهنگی خاصی را لازم دارد.


چیستی غنا

موزونی صوت انسانی را «غنا» می‌گویند. «غنا» در لغت، به معنای داشتن، واجدیت و توانمندی است. دارایی یا منقول است که «قنا» نام دارد، یا غیر منقول که «غنا» خوانده می‌شود. دارایی یا مادی است، یا تجردی. چنین نیست که دارایی فقط در امور مادی منحصر باشد. غنا یعنی توانمندی که هم بر بازوی قوی صادق است که امری مادی است، و هم بر اراده قوی که امری معنوی است.

«غنا» و «قنا» هرچند به معنای توانمندی استفاده می‌گردد، قنا دارای استحکام بیش‌تری است و تنها در امور غیر منقول که قابل انتقال نیست، کاربرد دارد. از این رو، بر آواز که قابل حرکت و انتقال است، صدق نمی‌کند. غنا را قنا نگفته‌اند چون دستخوش حوادث واقع می‌شود بر آواز در مکانیزم خاصی، حوادثی چون بلندی، کوتاهی، بمی، ریزی وارد می‌شود و یا با چهچهه، غلطان می‌گردد.

غنا ـ به معنای توانمندی ـ دارای افرادی است. «صوت» یکی از مصادیق قدرت است. به صوتی ویژه، غنا گفته می‌شود، چون داشتن آن صوت خاص، نمونه‌ای از توانمندی است. خداوند غنی است؛ چون توانمندی و قدرت دارد و برای خویش کافی است و نیازی به غیر ندارد.

(۲۹)

زیبایی، مال و صوتِ خوش، هر یک گونه‌هایی از توانمندی است. این سه امر حالت تعدی دارد و دیگران را فروتن می‌سازد. انسان‌هایی که صورت زیبا یا صوت نیکویی دارند، در خود احساس شخصیت می‌کنند. جمال همانند غناست و توانگری می‌آورد؛ ولی آنان که چندان از صورت زیبا برخوردار نیستند ـ به‌خصوص اگر ایمان محکمی نداشته باشند ـ دچار کمبود شخصیت می‌شوند. دارا بودن صدای زیبا و داشتن مایه خوشِ صوتی، توانمندی است. وقتی کسی به زیبایی می‌خواند، دیگران در برابر او فرود می‌آیند و سراپا گوش می‌شوند. زیبایی نیز می‌تواند نسبت به ناظر و دلباخته، تعدّی داشته باشد. برخی توانمندی‌ها می‌تواند مورد تعدی واقع شود. مانند زیبایی که می‌توان به آن نگاه کرد، مگر آن که با پوششی پوشیده شود. توانمندی صوتی این‌گونه نیست و اگر آن صوت به هر طریقی پنهان داشته شود، باز تجاوز می‌کند و بر همه استکبار و خودبرتربینی می‌ورزد؛ مثل مال که استغنا و استکبار می‌آورد.

در وجه تسمیه آوای خاص به غنا، آن هم به معنای توانمندی، می‌توان چنین گفت که چون آوازِ خوش، نوعی توانمندی است که ثابت نمی‌باشد و حرکت و زیر و بم و بالا و فرود دارد ـ و مثل «قنا» نیست که به امور غیر منقول ویژگی داشته باشد ـ و نیز آواز غنایی در محافل و پارتی‌های ثروتمندان و دولت‌مداران و اغنیا بوده و آنان را به آواز می‌شناخته‌اند، چنین نام گرفته است.

«غنی» و دیگر مشقات آن، در حدود هفتاد و دو مورد در قرآن کریم آمده است. غنا در هیچ یک از این موارد، به معنای صوت یا وصف برای صوت، نیامده است و در تمامی آن‌ها، معنای دارایی را می‌دهد.

بررسی موارد کاربرد واژه غنا در قرآن کریم به دست می‌دهد که هر موردی از غنا که در غیر خداوند متعال و به گونه خَلقی استعمال شده است، با استکبار و

(۳۰)

تعدّی همراه می‌باشد؛ اما اگر در مورد خداوند به کار رفته باشد، تعدی و استکبار در آن راه ندارد و همان‌طور که در معنا با هم تفاوت دارد، در لفظ نیز این چنین است.


صوت غنایی

«غنا» غیر از صوت، آواز، بانگ و کلام است و وصفِ صوت می‌باشد. ما عوامل مؤثر بر غنا و دخیل در آن را خواهیم آورد. همان‌طور که آفرینش صوت بسیار پیچیده است، سخن گفتن از غنا با فهم یک مَد یا نحوه تحریر آن فراهم نمی‌شود و تنها با شناخت دقیق و تجربی غناست که می‌توان به تعریف آن روی آورد ؛ چرا که غنا آمیزه‌ای از طنین و انعطاف تا لحن، تحریر، زیر و بم و دیگر امور پیچیده است. ما برای شناخت موضوع غنا و موسیقی، تمامی این امور را پیش از این توضیح دادیم و نحوه شکل‌گیری صوت غنایی را مرحله به مرحله آوردیم. غنا وصف صوت است و صدا، آواز، مد، ترجیع، لحن، طرب و دیگر ویژگی‌ها از متعلقاتی است که بر صوت بار می‌شود و وصف آن قرار می‌گیرد.

«غنا» یکی از اوصاف صوت و آواز است که به آن موزونی می‌دهد. صوت و آواز به لحاظ جنسی، به خوب و بد تقسیم می‌شود و غنا، صوت خوب، خوش و موزون است. صوت وقتی شکلی موزون بگیرد، به غنا تبدیل می‌شود. بنابراین صوتِ ناموزن و ناخوشایند، غنایی نیز ندارد. غنا وصف آواز است و آهنگِ خوش صوت، که با به کار بردن تمامی امکانات طبیعی و علمی، از خواننده یا یکی از آلات موسیقی ظاهر می‌شود، «غنا» نام دارد. موسیقی با غنا تفاوت دارد و اعم از صوت و صداست؛ زیرا در موسیقی از آهنگ‌ها، ریتم، نت و چکاوک صوت و صدا و ریز و درشت و زیر و بم صدا و انواع دستگاه‌ها بحث

(۳۱)

می‌شود. اجرای موسیقی با ویالون یا سه‌تار و دیگر آلات، موسیقی است، ولی غنا را می‌توان به آلات موسیقی منتقل نمود و برای نمونه، غنا را هم با تار خیشومی شکل بخشید و هم با تار حلقومی و نیز با سه‌تار، که تفاوت آن در مجرا، موضوع و مقوله است. با این وصف، موسیقی می‌تواند غنایی یا غیر غنایی باشد. پس موضوع غنا، تنها صوت است و غنا شامل ابزار موسیقی؛ مانند: نی، فلوت و ویالون نمی‌شود. غنا به هر صوت و صدایی گفته نمی‌شود. چون غنا وصف صوت است، نه کلام، مداحی قصیده‌خوانان و روضه‌خوانان با آوازخوانی آوازه‌خوانان متفاوت است. گاه مداحی بیش از پنجاه بیت شعر می‌خواند؛ ولی آوازه‌خوان نمی‌تواند بیش از یک غزل یا یک رباعی را به تکرار بخواند؛ زیرا برای آوازه‌خوان، مهم صوت معناداری است که می‌آورد و شعر و کلمه امری فرعی و حکم نمک غذا را دارد. برای آوازه‌خوان، اصل همان دستگاهی است که اجرا می‌کند. گاه در موسیقی بدون کلام، دستگاهی را اجرا می‌کنند و ارکستر کار خود را انجام می‌دهد. گاه نوازنده با ساز، نی، ویالون یا آکاردیون، موسیقی بدون کلام می‌نوازد. او به درآمد وارد می‌شود، ریتم می‌گیرد و بالا می‌رود، به راجعه و سپس به عشاق ریز می‌گیرد و بعد از آن به درآمد باز می‌گردد، بدون آن که کسی خوانندگی داشته باشد، غنا و موسیقی وصف کلام نیست، بلکه وصف صوت است. بر این اساس، معیارهای مبتنی بر کلام که برخی فقیهان برای اثبات حرمت مطلقِ موسیقی و ذات آن عنوان کرده‌اند، بیراهه رفتن و خروج از موضوع بحث است.

موضوع موسیقی صوت است‌آن هم هیأت و شکل صوت. صوت مربوط به هیأت است، اما معنا در ماده نهفته است. کسی که سخن می‌گوید، یک صدا دارد و یک کلمه و کلمه ماده صوت است. به هنگام خواندن نیز همین‌طور است.

(۳۲)

شخص لال نیز با کلام صامت خود معنایی را می‌رساند. ادیب آواز فرد لال را مهمل می‌داند؛ چون دلالت وضعی و قراردادی ندارد. کلام لال همانند های های آواز خواننده است. صوت و ماده هر دو در غنا و موسیقی وجود دارد. اما در دلالت طبعی، گاه ماده ناطق و گاه صامت است و در دلالت وضعی ماده صامتی وجود ندارد. در ترجیع، معنا ساکت و صامت است و آشنای با این زبان، می‌تواند معنای آن را دریابد.

از افراد غنا و موسیقی موردی است که کسی تنها آوازه‌خوانی کند؛ یعنی دستگاه‌خوانی نماید و صدای خود را بدون کلمات، در یکی از دستگاه‌ها اجرا نماید.

موضوع غنا چون صوت است، موسیقی را زبان بین‌المللی ساخته است و از این روست که دنیا بر آن سرمایه‌گذاری می‌کند. صوت، زبان مشترک و همه‌فهم تمام ملت‌هاست، نه کلمات و واژگان. برای نمونه، «جئناکم جئناکم حیونا حیونا» کلام است، اما «دالام دام دام دالام دام دام» صدایی است که دارای دستگاه است و به کلمات مستعمل ارتباطی ندارد و همین صوت، موضوع غنا و موسیقی واقع می‌شود. ماده «غنا»، صوت و صداست و خوشایند بودن آن توانمندی و بهره بردن از دانش موسیقی و همانند آن را لازم دارد. به صدایی خوش و غنایی گفته می‌شود که آزاد ساختن آن با لوازم و خصوصیات موسیقایی خاص همراه باشد. این امر سبب می‌شود بیرون آوردن صدای زیبا از حنجره بسیار مشکل باشد. خواندن بسیار مشکل است. گاه خواندن یک نماز جماعت مغرب و عشا که باید به جهر خوانده شود بیش از مدتی طولانی سخن گفتن زحمت می‌برد. خواننده همه سعی و تلاش خود را به کار می‌برد تا بتواند کلمات را به نیکی و درستی ادا کند، گرچه گاه از عهده آن برنمی‌آید. سختی خواندن گاه

(۳۳)

آوازه‌خوان را به سرقت در خواندن می‌کشاند که از اقسام آن، سرقت تقطیع است؛ به این معنا که وی راهی می‌یابد که کلمه‌ای را با دو نفس بخواند، اما کسی متوجه آن نشود. خواننده‌ها همه در خواندن آواز، این امر را می‌پذیرند که بهتر از این در توان ما نیست بخوانیم و ما نهایت زحمت خود را برای اجرای کار کشیده‌ایم. آنان چنان دم می‌گیرند و هوا را به داخل شش می‌برند که گویا نه تنها شش‌ها بلکه تمامی اندام آنان از شدت باد و هوا می‌خواهد منفجر شود. برای نمونه، برخی از قاریان به هنگام قرائت قرآن کریم، تمام توان خود را به کار می‌گیرند و دست‌های خود را کنار گوش می‌گذارند و به تمام عروق خود فشار می‌آورند و چشمانشان چنان باز می‌شود که گویا می‌خواهد از حدقه بیرون آید و رگ‌های گردنشان متوّرم می‌شود و چهره آنان سرخ می‌شود و صدای خود را با شدت بیرون می‌دهند. این کار انرژی بسیاری از آنان می‌گیرد و افزوده بر این، خطرناک است و به اعصاب فشار بسیاری می‌آورد. هزینه چنین انرژی با انرژی لازم برای چند ساعت سخن گفتن برابر است و مانند پر حرفی، باعث مرگ زودرس می‌شود؛ زیرا با پر حرفی، اصطکاک روده، معده، شش، عروق و اعصاب بالا می‌رود، اما کسی که اندام دیگری غیر از زبان را به کار می‌گیرد، کار برای اندام نوعی ورزش است و موجب طول عمر و سلامتی آن اندام می‌شود.

غنا وصف صوت است. پس صوت بر دو قسم غنایی و غیر غنایی یا موزون و غیر موزون است، اما موسیقی اعم از صوت غنایی حاصل از تارهای موسیقیایی انسان و آلات و ابزار موسیقی است.

مراد از «موسیقی» الحانِ خوش صوت و دستگاه‌هاست. موسیقی هم صوت غنایی آدمی و هم لحن دستگاه‌ها و آلات موسیقی است. پس علم موسیقی، علم شناخت الحان و ویژگی‌های آن است.

(۳۴)


طَرَب

یکی از اوصاف غنا، طرب‌زایی آن است. آواز خوش و صوت موزون و غنایی، به صورت نوعی، «طرب»زاست و موجب خوشایندی می‌شود. مَد و کشیدن صدا و ترجیع و غلطاندن صدا در گلو و ایجاد چهچهه، طرب‌آور و بهجت‌آفرین است. همان‌طور که زناشویی و صدای چهچهه بلبل و شُرشر آب و سخن‌گویی مهمل کودک یک‌ساله، تمامی شادی‌آفرین و لذت‌بخش است. هم‌چنین وقتی سرنشین اتومبیلی که با سرعت زیاد حرکت می‌کند، ناگاه به سرازیری وارد شود، به سرنشینان حالت خِفّت و سبکی دست می‌دهد که این حالت را طرب می‌گویند. طرب به لحاظ روان‌شناسی به این می‌ماند که انسان ناگاه از سراشیبی تندی با اتومبیل به سرعت حرکت می‌نماید و پایین رود و ناگاه دل وی پایین ریزد. حتی اگر کسی قدری تمرین نماید، از این کار لذت می‌برد. این حالت و لذت، نوعی طرب است. طرب در انزال منی نیز وجود دارد. مکاشفه و شهود نیز از خوشایندی، التذاذ و طرب برکنار نیست. طرب حالت خفت و خوشایندی است که به نفس دست می‌دهد. این حالت با دستگاه‌های موسیقی نیز پدید می‌آید. هم از دستگاه‌های شاد و هم از دستگاه‌های حزن‌آور. یکی از رساله‌های موسیقی‌نوشت گوید:

«طرب، سبکی است که به انسان می‌رسد، از جهت بسیاری اندوه یا از اندوه یا از شدت خوشحالی. و حق این است که طرب، کیفیتی است که عارض می‌شود انسان را و آن لذتی است به درد آمیخته.

اگر کسی گوید که: درد، الم است. چه قسم، با لذت که ضدّ اوست جمع می‌شود؟ جواب آن که: علما مثال لذّت به درد آمیخته آورده‌اند، که بدنی که دانه‌ها برآورده باشد در وقت خاریدن هم درد می‌یابد و هم لذّت، و این ظاهر است.»

(۳۵)

این متن، درد را در ماهیت طرب دخالت داده است، که درست نیست. لازم است برای شناخت معنای طرب نخست چندی از اصول روان‌شناسی و شناخت نفس، و قواعد فلسفی و لحن‌شناسی را در دست داشت تا هرچه بهتر معنای این واژه و روند پیدایش این رویداد در نفس انسانی را دریافت. بحث نیز باید ریشه در گزاره‌های بدیهی داشته باشد و از ندانسته‌ها چیزی نگوییم.

نفس ناطقه آدمی مراحل و حالاتی مانند طبع، روح، عقل، وجدان، عاطفه، احساس و حافظه دارد که همه این مراحل به نفس با لحاظی که برای آن شده است، بازگشت دارد: «نفس» مرحله‌ای بعد از طبع است و عقل بعد از آن زایش می‌یابد و سپس دل و قلب است و بعد از آن، «روح» مرحله عالی باطن آدمی است. «حافظه» و «وجدان» نیز از مراتب نفس است و هر یک با دیگری تفاوت دارد. برخی از انسان‌ها به طور فعلی، فاقد برخی از این مراحل می‌باشند. یکی وجدان رسایی ندارد، اما حافظه خوبی دارد و دیگری نفس اماره قوی دارد و عقل در او زایش نیافته است، یکی حساب‌گر خوبی است و عقل عادی دارد، اما قلب و روح ندارد و یکی روح دارد و حساب‌گری ندارد. مراحل و مراتب نفس امری متمایز از حالات نفسانی است و خوشامدن، تنفر، درد، شادی و فرح، غم و ناراحتی، شادابی و دل‌مردگی نمونه‌ای از این حالات است که بر نفس عارض می‌شود و نباید این مراحل و حالات را با هم درآمیخت. طرب نیز یکی از این حالات است که بر نفس وارد می‌شود.

موارد طرب‌زا و شادی‌آفرینِ طبیعی بسیار فراوان است و نمونه‌هایی که ما برشمردیم، تمامی مُجاز است و در شرع، از این که حَظّ نفسانی است و از آن جهت که لذت نفسی است، به صورت ذاتی و اصالی ممنوع نشده است، بلکه ممنوعیت برخی از لذایذ به سبب عوارض جانبی است که باید در جای خود، از آن بحث کرد.

(۳۶)

با ایجاد صوت و صدای غنایی، به صورت نوعی طرب و حالت خفت و سبکی حاصل از خوشایندی نیز در انسان صورت می‌پذیرد. صدا از آن جهت که غنایی است؛ یعنی موزون است، طرب دارد، هم طرب فاعلی و هم طرب مفعولی؛ به این معنا که هم خواننده و هم شنوده هر دو از آواز غنایی لذت می‌برند. صدا تا موزون نباشد، طرب‌آور نیست. ممکن است صدا مد داشته باشد؛ ولی مطرب نباشد یا ترجیع داشته باشد؛ ولی مطرب نباشد؛ چون موزون نیست. پس طرب برای وزان صداست.

پیش از این گفتیم: «حالت طرب و خوشایندی حاصل از شنیدن موسیقی و آواز غنایی هم از موسیقی است و از موسیقی به انسان وارد می‌شود و هم طرب در خود شخص است که با شنیدن آواز به راه می‌افتد.» فلسفیدن دقیق نکته یاد شده برای شناخت موضوع موسیقی حایز اهمیت است.

توجه شود که اطراب و تطریب با طرب تفاوت دارد و وصف صوت است، نه وصف دل. طرب وصف شنونده و دل است که می‌ریزد و تطریب خصوصیات شکلی صوت است و برای دل نیست. تطریب و اطراب وصف فاعلی و طرب وصف فعلی است. طرب به معنای خفت است و اطراب یعنی وارد کردن خفت. مد و ترجیع صوت ایجاد طرب می‌کند و تفاوتی نیست که چیزی طرب را به دل وارد کند یا طرب از دل حاصل شود.

طرب امری متمایز از ترجیع است. ترجیع ضرب صوت و صدا و طرب اثر آن و برآمده از ترجیع است. وقتی گفته می‌شود صوتی طرب‌آور است؛ یعنی اقتضای طرب را داراست و نه علیت تامه آن را و اگر خصوصیات و شرایط دیگری همراه آن شود، علیت آن تام می‌گردد. صوتی که طرب می‌آورد بر نفس خواننده و نیز شنونده تأثیرگذار است. گاه انسان از خواندن دیگری خوشامد دارد و گاه با

(۳۷)

خواندن خویش خشنود می‌شود و در هر حال نفس با توجه به خصوصیات صدا قبض و بسط‌هایی را می‌پذیرد و گاه برای وی خوشایند است. خوشامدی و کامیابی نیز مذموم نیست و آن‌چه زشت است گناه و معصیت است و نباید میان این دو خلط نمود. فراز «کیف أصبر علی فراقک»؛ خدایا من چگونه فراق تو را تحمل کنم! به این معناست که خداوند برای حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام شیرینی و بهجت بسیار دارد. خوشی خدایی نهایت سرخوشی است، از این روست که حضرت چنین عاشقانه سخن می‌گوید و بر این اساس نمی‌توان گفت اگر چیزی خوشایند بود و لذت داشت، پس حرام می‌باشد!

نفس صوت و صدا اقتضای طرب دارد و صدای خوب در انسان حالت اطراب را ایجاد می‌کند و موجب خوشایندی نفس می‌شود همانند دیدن خط زیبا یا چهره زیبا و هر زیبایی دیگری که چنین حالتی را به آدمی دست می‌دهد. دیدن انسانی که شجاع و بخشنده است برای هر انسان عاقلی خوشایند است. صوت و صدا نیز چنین اقتضایی دارد و گریزی از آن نیست و چنان‌چه انسانی از زیبایی لذت نبرد بیمار روانی است. البته گاه نیز وی انسان سالمی است؛ به طور مثال، چنان‌چه ظهر ماه رمضان برای کسی بهترین غذا را به همراه نوشابه و دوغ پاستوریزه و آب یخ آورند وی به چیزی لب نمی‌زند و در خوردن غذایی نیز با همه زیبایی و خوشمزگی طمع نمی‌ورزد و گاه حالتی بد به او دست می‌دهد ولی کسی که کمی ضعیف است از آن لذت می‌برد و پیش خود آرزو می‌کند که ای کاش افطار بود تا وی می‌توانست از آن غذا بخورد و چنان‌چه وی قصد افطار کند روزه او باطل می‌شود. اطراب امری اقتضایی است و همانند چاقو و هفت تیری است که بستگی دارد در دست چه کسی و با چه نیتی قرار گیرد، اگر آن را به دست دیوانه‌ای روانی داده باشند خطر آفرین است و در صورتی که انسانی عاقل، جوانمرد و قوی آن را به دست گرفته باشد، احساس ناامنی

(۳۸)

نمی‌شود. اقتضا غیر از علیت است. طرب در دنیای کنونی هم اقتضای حرام دارد و هم اقتضای حلال. در زمان خلفای جور و در دنیای فاسد، اگر موسیقی، غنا و طرب به دست اهل دنیا و جبهه باطل داده شود، همانند اسلحه‌ای است که به دست انسان دیوانه‌ای داده شده است؛ چرا که آدمی را به سوی حرام، غفلت و معصیت بر می‌انگیزد. صوت و صدا و به‌ویژه طرب به‌خودی خود هیچ اشکالی ندارد و در حد اقتضا، خوب است و تنها در صورتی زشت و ناپسند می‌گردد که در خدمت بدی و فساد قرار گیرد.

صوت با محتوا و ماده خود اتحاد دارد و محتوا ترکیبی از صوت و صداست. در تکلم، نخست صوت آشکار می‌شود و چنان‌چه بر مخرج فم اعتماد داشته باشد و بر آن صوت افزوده شود کلمه پدیدار می‌گردد. صوت و صدا با محتوا، زمان، مکان و خصوصیات دیگر مانند چگونگی خواندن، نوع حالت و نوع مراحل نفس با هم خلط می‌شود و ترکیب همه عوامل یاد شده صدایی را خوش یا ناخوش می‌سازد. صدایی که طرب‌انگیز است؛ خواه آن صدا فرح‌انگیز باشد یا حزن‌آور، با خصوصیاتی همراه است که تنها برای خود صدا نیست. به طور مثال، اگر خواننده‌ای برای کسی که پدر خود را از دست داده است دشتی بخواند، یا شور بگیرد یا اصفهانی بخواند، به گریه می‌افتد و خواندن همین دستگاه‌ها در مجلس شادمانی سبب ناخوشایندی و گاه خنده می‌شود. در چنین مجالسی باید زابل، چارگاه یا بیات ترک خوانده شود تا عیش به عزا تبدیل نگردد.


نسبی بودن خوشایندی از صوت

دانش موسیقی در خدمت تربیت صوت است که با ارتباطی که با نفس دارد به مدد پرورش نیروی احساسِ آدمی می‌آید. ترنمات موسیقیایی نیز متفاوت است. گاه با دستگاه پدید می‌آید و گاه بدون دستگاه. گاه طبیعی است، و گاه

(۳۹)

اکتسابی. گاه وحشی است و گاه غیر وحشی. گاه جمعی و تألیفی است و گاه غیر جمعی.

صوت دارای محتوا و ماده است. محتوای صوت به مناسبت، با حالات نفس همراه می‌شود. اگر این مناسبت لحاظ نشود، ممکن است صوت زجر دهنده باشد. انزجار گاهی برای صوت و گاه برای هوا و نفس و یا دیگر جهات جانبی است که با صوت سازگاری ندارد. ناسازگاری می‌تواند از سقف صدا باشد، یا از عرض صدا، یا در ارتباط با شکل و دستگاه برگزیده شده یا محتوا. گاه انزجار به سبب قرب و بُعد و نوع صداست. در هر حال، تناسب‌ها و تنافرها در صوت و استماع و در نفس انسانی، گوناگون پدید می‌آید. شناخت این امور برای کسی که می‌خواهد موسیقی کار کند و موزیسین شود، لازم است.

سقف صدا، عرض صدا، قرب و بعد، زمان و مکان، خصوصیات نفس و لحن با خصوصیات اکتسابی آن که می‌تواند موزون یا غیر موزون باشد تمامی در یک صوت اثرگذار است. این خصوصیات اگر لحاظ شود و ایجاد تناسب کند، اشکال ندارد، ولی چنان‌چه کم‌ترین خللی به تناسب وارد آید، صوت را آسیب طبیعی می‌زند و می‌تواند برای روان آدمی به عنوان عنصری آسیب‌زا شناخته شود که گاه شرع نیز با آن به دلیل خللی که دارد، مخالفت می‌کند.

خوشایندی از صوت، به تناسب عوامل مختلفی است. صوت‌ها با هم مختلف است. برخی از گلو می‌خوانند و عده‌ای شفوی هستند و از لب می‌خوانند و تموّج را در دهان خود جای می‌دهند و به هنگام بیرون دادن صدا، لب‌ها و دندان‌ها را تنگ می‌کنند. تفاوت صدا در دستگاه‌ها نیز تأثیر دارد. چارگاه به شفوی نزدیک است و سه‌گاه حلقوی است و به حنجره نیاز دارد. هم‌چنین چگونگی صدا و تلفظ آن با محیط زیست هماهنگ است. آنان که بر سر کوه زندگی می‌کنند صدایی متفاوت از کسانی دارند که در دره روزگار می‌گذرانند و

(۴۰)

صدا و آواز یکی برای دیگری خوشایند نیست. برای نمونه صدای فردی آلمانی برای وی و هم‌زبانان او ترجیع‌آور و طرب‌انگیز است؛ اما یک ایرانی نه تنها به طرب نمی‌افتد، بلکه آن را ناپسند می‌دارد. البته این ناپسندی به سبب صوت و صدا نیست، بلکه به خاطر نوع تربیت است. صوت طبیعی و فطری ـ که در همه مشترک است ـ شکل می‌باشد و تربیت، امری محتوایی و به منزله ماده است. در شکلِ صدا و صوت، همه حتی حیوانات مشترک هستند؛ ولی در محتوا تفاوت وجود دارد و تا محتوا با سلیقه و نوع تربیت فرد همسان نباشد، خوشایند طرف مقابل نیست و مانند شیرینی یا ترشی است که هر کس بر اساس میل و ذائقه خویش از یکی از آن لذت می‌برد و چنین نیست که ترشی خوشایند همه باشد؛ زیرا ذایقه‌ها گوناگون است. توصیه می‌شود مؤذن باید با صدای خوش بخواند، و برای این است که صدای وی باید به گونه‌ای باشد که برای همه خوشایند و با تمام ذایقه‌ها سازگار باشد.


حزن، شیون و سرور

«حزن» سوز لطیف است در مقابل شیون که سوز خشن است و به عبارت دیگر، دستگاه‌های درشت را شیون و دستگاه‌های ریز را حزن می‌گویند یا آن را حزین یا غم‌انگیز می‌خوانند مثلا شوشتری، ماهور یا سه‌گاه حزین است ولی چارگاه درشت و خشن است و به فریاد می‌رسد.

در روایت است: قرآن کریم با حزن نازل شده، از این رو آن را با حزن قرائت نمایید. مراد از حزن، همان خواندن با صدای نرم و آرام است، در مقابل صدای درشت و کلفت. قرآن کریم مظهر «یا لطیف» است و تنها لطف است و صفا و باید با نرمی و حُزن قرائت شود.

حزن نیز طرب‌آور است. دستگاه دشتی دستگاهی غم‌انگیز و دستگاه شور

(۴۱)

ویژه حزن‌آوری است، ولی هر دو دستگاه نیز طرب‌آور است. کسی که دشتی یا زابل می‌خواند، چنان در دیگری طرب حزنی ایجاد می‌کند که اشک او را جاری می‌سازد. طرب مقسم حزن و سرور است و چنان‌چه موجب پایین کشیدن دل گردد، حزن، و اگر باعث بالا کشیدن دل شود، سرور نام دارد.


تجوید

تجوید ادا کردن حق هر حرف و نیک آوردن آن است با لوازمی که دارد. تجوید از افراد غناست و بعد از آن حاصل می‌شود. جودت یا تجوید، وصف کلمه است و غنا وصف صوت و آواز است، از این رو غنا بر تجوید پیشی دارد. آواز غنایی می‌تواند بدون تجوید باشد، اما کلمه‌ای که تجوید دارد نمی‌تواند غنا نداشته باشد.

تجوید برای نیکو شدن قرائت قرآن کریم بسیار مؤثر است. برای نمونه، مراعات مَدهای قرآن کریم که برخی از آن به لحاظ تجویدی لازم است، بر نیکو شدن قرائت تأثیر بسیار دارد. سوره «حمد» در میان سوره‌های قرآن کریم از سخت‌ترین سوره‌ها در این زمینه است. برای این که مدهای آن خوب ادا شود، ناگزیر باید تغنی به آن افزوده گردد. مدهای سنگین آن را نمی‌توان بدون تغنی ادا نمود؛ همان‌طور که قرآن کریم را نمی‌توان بدون غناخوانی به نیکویی قرائت نمود.

سوره حمد را «فاتحه» می‌خوانند؛ چرا که فاتح و خط‌شکن است و کسی که در آن تغنی نداشته باشد نمی‌تواند چیزی را فتح کند و خطی را بشکند و مثل اهل تورات می‌گردد که به صورت «مِن مِن» و وز وز زنبور قرائت دارند و از این که آواز بلند سر دهند، خودداری می‌نمایند؛ چرا که در این صورت، اشکال‌ها و

(۴۲)

نقدهایی که بر آنان وارد است، ظاهر می‌شود. مانند برخی که در قرائت قرآن وقتی نمی‌توانند کلمه‌ای را درست بخوانند، آن را به گونه‌ای در بینی می‌چرخانند تا کسی متوجه نشود وی به لحاظ اعراب چه می‌گوید.


نغمه

نغمه صوت به معنای نازک نمودن آن است. صوت خوب چون با دیگر زیبایی‌ها همراه شود و ظرافت و نازکی یابد، نغمه نام می‌گیرد. نغمه صوت غیر از دل صوت است و آن تیزی صداست.


ترجیع

ترجیع، غلطاندن صدا در گلو و ایجاد چهچهه است و به آن «تحریر» نیز گفته می‌شود. هاها در آواز یا چهچهه، معنایی را به ترجیع می‌آورد. حیوانات ترجیع‌های مختلفی دارند. ترجیع در آنان تشکیکی است و قوت و ضعف دارد. بلبل و سوسک از جمله حیواناتی است که ترجیع بسیار بلند و زیبایی دارد. الاغ نیز ترجیع بلندی دارد و از صدای شش دانگ برخوردار است.


تهییج

صوت هم می‌تواند وصف طرب‌انگیزی داشته باشد و هم ترجیع‌آوری. افزون بر طرب و ترجیع، صوت می‌تواند تهییج و برانگیختن نیز داشته باشد.

رابطه طرب و تهییج صدا به لحاظ منطقی عموم و خصوص من وجه است؛ زیرا صدایی می‌تواند نه مطرب باشد و نه مهیج، و صدایی می‌تواند هم مطرب باشد و هم مهیج و صوتی است که مطرب است، ولی تهییج ندارد و یا برخی از صوت‌ها تهییج دارد، ولی طرب ندارد و تنها چشم، ابرو، سینه و بازویی را برای شنونده یا خود تداعی می‌کند و غمزه صدای خواننده، فرد را به گناه سوق می‌دهد.

(۴۳)

نکته‌ای که در بحث حاضر باید مورد دقت قرار گیرد این است که طرب و تهییج وصف فاعلی است و نه قابلی و مفعولی؛ به این معنا که طرب و تهییج از اوصاف صوت، بدون در نظر گرفتن شنونده و مخاطب است، هرچند این دو وصف از اوصافی است که همواره اضافه می‌شود و مفعول و متعلقی را می‌طلبد ولی اقتضای طرب در خود صوت است و فعلیت آن با سماع شکل می‌پذیرد؛ خواه خوانده را خوشایند باشد یا خیر. هم‌چنین این که گفته می‌شود صوت است که اقتضای طرب دارد، منظور لحاظ نوعی صوت است که طرب‌انگیز است و اگر شرایط مناسب نباشد، برخی از اشخاص را به طرب وا نمی‌دارد و برای نمونه، فردی به‌خاطر بیماری که دارد از صدای زیبا به طرب نمی‌آید یا صدای طرب‌انگیز در فضای کوچکی است که موجبات آزار همگان را فراهم می‌سازد؛ پس صوت برای طرب اقتضایی است و علیت تام ندارد.

صوت مُهیج نیز این گونه است و تهییج اقتضای صوت است و به طور نوعی، ملاکی، مناطی و هویتی است که چنین است و نه به صورت علیت تامه، از این رو برخی با آن به تهییج نمی‌آیند و برخی هم به کم‌تر از آن به تهییج می‌افتند. برای نمونه، کسی که آلودگی درونی وی زیاد است با صدای طرب‌انگیز به تهییج شخصی می‌آید. البته، گاه عواملی چون جوانی، حرمان، حسرت، کمبود و فقدان باعث تهییج او می‌شود و به آلودگی ارتباطی ندارد؛ به‌گونه‌ای که چنین افرادی ممکن است با کم‌ترین تخیل، عملی خارجی را تحقق دهند و آنان مانند کسی هستند که با دیدن شبحی خیالی سکته می‌کنند؛ در حالی که اقتضای سکته در شبح وجود ندارد.

منظور این است که وقتی سخن از طرب و تهییج صوت و تأثیرپذیری آن گفته می‌شود، نوع مردم و افراد معمولی مورد نظر ماست و چنین چیزی شامل

(۴۴)

جامعه‌ای نمی‌شود که از نظر احساسات روانی و جنسی استاندارد لازم را ندارد، بلکه ما از جامعه‌ای که احساسات روانی و جنسی آنان به صورت معمولی ارضا می‌شود و نیز در این گونه مسایل سیر، اشباع‌شده و قانع هستند سخن می‌گوییم و در این بحث باید به همه این حیثیات توجه داشت.

تهییج صوت می‌تواند هم عامل داخلی داشته و برآمده از صوت باشد و هم عامل خارجی، از این رو ممکن است صوتی اقتضای طرب نداشته باشد، اما مُهیج باشد؛ زیرا زنی بسیار زیباست که چنین صدایی دارد و زیبایی وی مهیج است یا زوج جوانی که تازه با هم نامزد شده‌اند از سخن گفتن با یک‌دیگر به تهییج می‌آیند، بدون آن که به معنایی توجه داشته باشند. پس تهییج وصفی نیست که منحصر در صوت باشد و می‌تواند به‌خاطر خود صوت یا صاحب صوت باشد. زنی عریان که در حال خواندن غمزه می‌ریزد حتی اگر صدای نیکویی نیز نداشته باشد، جامعه را فاسد و آلوده می‌سازد و خواندن چنین زنی اشکال دارد و اگر مردی نیز چنین باشد، همان حکم را دارد؛ خواه شنونده وی مردمی باشند سرد مزاج که زیباترین صدا را ناخوش می‌دارند و یا مردمی باشند هم‌چون پنبه یا بنزین که با کم‌ترین مجاورت با آتش فروزان می‌گردند و یا جامعه‌ای سالم باشند که به صورت معمول به تهییج در می‌آیند.

اقتضایی بودن صوت برای تهییج سبب می‌شود که نتوان آن را به صورت مطلق جایز یا حرام دانست و تهییج هم‌چون کذب است که حکم آن با توجه به زمان‌ها، مکان‌ها و افراد به دست می‌آید و در جایی مانند تهییج همسر جایز و در جایی مانند تهییج بر گناه و باطل حرام می‌گردد و باید از هر گونه بی مبالاتی یا سخت‌گیری در آن پرهیز داشت. بر این پایه، مُهیج بودن صوت (هیجان‌زایی آن) یا به امری حلال است و یا به امری حرام. تهییج به گناه، امری حرام است.

(۴۵)

برانگیختن زن یا مرد به حرام و به هیجان در آوردن نیروی شهوانی آنان برای ارتباط و معاشرتی که به معصیت آلوده است و مرزهای شرع را نادیده می‌گیرد با طرب تفاوت دارد و صوت مهیج؛ خواه از زن باشد یا از مرد، حرام است.

تهییج اگر بر امری حلال باشد و غنا و موسیقی در آن امور مباح، به کار گرفته شود، اشکال ندارد؛ همان‌طور که برای برخی، داشتن پول، شنیدن برخی سخنان و دیدن مسابقات ورزشی هیجان‌آور است. اما هر امر مُهیجی که دلیل بر حرمت داشته باشد، حرام است. اگر چیزی حرام باشد، حتی با فرض مُهیج نبودن نیز حرام است و همانند نگاه تیز به نامحرم یا دست زدن به بدن اوست که بدون آن که انسان را به هیجان آورد و او را به تحریک اندازد نیز حرام است؛ چرا که برای حرمت آن، دلیل خاص وجود دارد.


ردیف و نت صوت

شکل و صورتِ موزونی که به صوت، قالب می‌دهد و نظم‌بخشی به صوت، یا سبب انسانی دارد یا به واسطه آلات و دستگاه‌های موسیقی ممکن می‌شود. شکل بخشیدن اگر به آواز باشد، «دستگاه» و «ردیف» نام دارد و چنان‌چه با آلت موسیقی محقق شود، به آن «آهنگ» و «نُت» می‌گویند. ابزار موسیقی نیز حالات مختلف دارد. این ابزار یا به نفَس و دم بانگ می‌آورد و یا به چنگ و دست؛ به این معنا که دستگاه و نظم صوت یا با دم به آلات منتقل می‌شود و یا با دست.

بر این پایه، نت، دستگاه و ردیف، شکل لحن است که با صوت ظاهر می‌شود و سبب نشاط یا حزن می‌گردد. حزن و نشاط نوعی دستگاه نیست، بلکه شکلی که حزن و نشاط را حکایت می‌کند و انتقال می‌دهد، «دستگاه» و «ردیف» نام دارد.

خواننده و نوازنده باید صوت و صدا را به صورت کامل، موزون و هماهنگ با

(۴۶)

دستگاه ایجاد کند و آن را بالا و پایین یا پس و پیش نکند. برای نمونه اگر در ماهور می‌خواند، باید تا آخر، همان را پی بگیرد که در غیر این صورت، از آن دستگاه خارج می‌شود و به «لحنِ خارج» گرفتار می‌آید.


جهت حِکایی صوت

گفتیم ظهور همه پدیده‌ها به قبض و بسط است. همه مراتب نمودهای هستی و پدیده‌های آن کلام خداوند و صوت حق است؛ زیرا عالم به قبض و بسط و به چهره صفات جمال و جلال ظاهر می‌شود. بسط حق به جمال و صفات جمالی و قبض حق به جلال و صفات جلالی است. هرچه در عالم است به «قرب و بُعد» و به «وصل و هجر» و به «فصل و وصل» تحقق می‌یابد.

صوت تابع حرکت هستی و پدیده‌های آن و طول موجی است که می‌آفریند. حرکت پدیده‌ها دوری و دورانی است. تمامی حرکت‌ها اعم از وجودی، عشقی، شوقی، طبیعی و قسری، همه به قرب و بعد و به وصال و فراق است. اگر در تعریف حرکت، به تسامح گفته می‌شود: «خروج الشیء من القوّة إلی الفعل» به معنای انفصال و جدایی شی‌ء از قوه و وصول و رسیدن به فعل به وسیله قبض و بسط است. پس ظهور همه پدیده‌ها به قرب و بعد، وصل و فصل و فراق و وصال است و چون هر حرکتی طول موجی و صوتی می‌آفریند، همه پدیده‌ها دارای صوت است و تمامی نیز صوت حق است. صوت ویژگی قبض و بسط و حقیقت ظهوری و دارای دلالت است.

دلالت بر سه قسم عقلی (مثل صدای زید از پشت دیوار که حکایت از او دارد)، طبعی (مانند پریدگی رنگ چهره که حکایت از ترس و نگرانی دارد) و دلالت وضعی است. صوت و صدا هر سه گونه دلالت را دارد.

صوتی که به شکل دستگاه شوشتری ایجاد می‌شود، دلالت وضعی بر اندوه و حزن و صوتی که در دستگاه اصفهان صورت می‌گیرد، بر پریشانی و نغمه ناز

(۴۷)

دلالت دارد. از صوت خواننده و نوازنده و نوع دستگاهی که به کار می‌برد، می‌توان به حالت وی پی برد و نه تنها «رنگ رخساره خبر می‌دهد از سرّ درون»، بلکه آواز و آهنگ نیز سِرّ نهان را آشکار می‌سازد؛ به‌گونه‌ای که طبیبان ماهر در گذشته، از نحوه صوت بیمار می‌توانستند برخی بیماری‌ها و اختلالات فرد را به دست آورند. صوت، بیان‌گر حالات باطنی و درونی فرد است. برای نمونه، می‌توان از صدای دَم و بازدم انسان سالمی که به‌درستی نفس می‌کشد دانست که او تحت تربیت اسمای جمالی است یا جلالی و یا کمالی، وی گناه‌کار است یا اطاعت‌پذیر. هم‌چنین کسی که بیات ترک می‌خواند، در حالت مستی است و آن که صوت خود را در شور جریان می‌دهد، در دل آشوب دارد. در شریعت نیز به صوت، اهمیت بسیار داده شده است و به جهر و اخفات، ترتیل و تغنی اهمیت داده می‌شود و گاه رعایت نکردن آن سبب معصیت می‌گردد.

مظاهر و نمودهای عالم هستی همه قبض و بسط دارد و صوت نیز در این حکم وارد است. برای نمونه، کسانی که به هنگام بیداری قبض دارند، چون به خواب روند، قبض آنان از بین می‌رود و به بسط تحویل می‌روند و عضلات آنان خود را رها می‌سازد، آن‌گاه است که گوشت‌هایی که در تجاویف بینی است سستی و رخوت می‌یابد و صدا از آن آزاد می‌شود و در خواب، صوت خُرخُر از آنان بلند می‌شود. هر شخصی ناخودآگاه صدای خُرخُر را با یکی از دستگاه‌ها انجام می‌دهد. همان نفسی که خرخر می‌آورد، در بیداری و با دمیدن در فلوت، می‌تواند صوتی موزون بیافریند.


صوت؛ پدیده‌ای طبیعی و حلاوتی آسمانی

صوت از مظاهر طبیعی تمامی پدیده‌هاست و با آن‌چه طبیعی عالم است، نمی‌شود درگیر شد، بلکه باید حقایق طبیعی را پذیرفت. البته پذیرش حقایق طبیعی به معنای نادیده انگاشتن مرزهای شرعی نیست، بلکه آموزه‌های دینی،

(۴۸)

حافظ و نگه‌دارنده طبیعت بکر و تربیت نشده و تحت تعلیم واقع نشده است.

ابن‌سینا در عباراتی که گذشت، چه نیکو می‌اندیشد و چه زیبا می‌گوید:

«صوت، حلاوت خود را دارد و چنان‌چه کسی از آن بهره نبرد، آن را در جای دیگر نمی‌یابد

به حقیقت چنین است که صوت، حلاوتی آسمانی است و اگر کسی از آن بهره نبرد، از اموری بی‌نصیب مانده است. خداوند صوت را در نهاد آدمی و تمامی پدیده‌ها قرار داده است. صوت‌آفرینی تمامی پدیده‌ها قدرتی انکارناپذیر است که در طبیعت تمامی آن‌ها وجود دارد. صوت، نغمه، آوا، لحن، طرب، مد، چهچهه همه خصوصیاتی است که تمامی پدیده‌ها دارند، و طبیعت، سرشار از آن است. در این میان، انسان بهتر از دیگر پدیده‌ها می‌تواند بخواند؛ حتی از بلبل و قناری نیز آوازی خوش‌تر دارد. انسان چون دارای مقام جمعی است، کمال دیگر پدیده‌ها را می‌تواند ظاهر سازد، ولی دیگر پدیده‌ها هر یک، کمالی ویژه دارند؛ زیرا از مقام جمعی بی‌بهره‌اند و هر کدام تنها به یک صورت، آواز می‌دهند و صوت می‌آفرینند.


صوت لهوی، معنوی و عقلی

گفتیم صوت از حرکت و جنبش پدید می‌آید و چون حرکت در هستی و پدیده‌های آن وجود دارد، نمی‌شود چیزی را یافت که صوت نداشته باشد. ابن‌سینا موضوع صوت را نفْس قرار داد. وی صوت را بر دو قسم تخیلی حقیقی، و تخیلی مجازی می‌داند. این تقسیم در کتاب‌های دیگر، مانند «جمهوری» نیز آمده است. صوت تخیلی حقیقی را «صوت معنوی» و صوت تخیلی مجازی «صوت لهوی» نام دارد. صوت معنوی دارای معنا، ارتفاع و استعلاست و معنویت را به همراه دارد. برخی معتقدند: صوتِ تخیلی معنوی،

(۴۹)

الهام، صفا، معنویت و قرب را در پی دارد و صوت تخیلی مجازی، جز افول، سستی، رخوت، گناه و لهو را سبب نمی‌شود.

این سخن، نه پایه علمی دارد و نه حصر تمامی موارد را. تقسیم یاد شده می‌رساند صوت در نظر این دانشمندان، جز امری تخیلی نمی‌باشد و از آن فراتر نمی‌رود. این در حالی است که موضوع صوت و صدا نَفَس است، و تخیل از نَفْس ظاهر می‌شود، در حالی که غایت این موضوع، تنها نفْس نیست.

نفْس و حظوظ نفسانی غایت ابتدایی و متوسط صوت است؛ ولی کار به نفس تمام نمی‌شود و صوت و صدا بُردی بالاتر دارد و می‌تواند عقلانی باشد. همان معنایی که صوت امام حسن مجتبی، امام سجاد، امام کاظم علیهم‌السلام و حضرت داوود علیه‌السلام را چنان زیبا می‌نمایاند که در یکی، رهگذران مدینه و در دیگری، کوه و دشت و پرندگان را با خود همراه می‌سازد. نمونه عالی صوت، صوت‌های عقلانی معنوی است که اولیا و انبیای الهی علیهم‌السلام در پی الهام آن و رهنمون دادن بشر به آن بوده‌اند تا خوراک روح و جان آنان گردد. سخن گفتن از لذت صوت، از صوت‌های دنیایی تا صوت الهی را در بر می‌گیرد. خداوند خطاب به حضرت موسی فرمود: «إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ»(۱). خداوند توفیق دهد روزی به همه این مسایل پرداخته شود و روزنه‌ای به این مسایل معنوی گشوده گردد. ما از جنبه خوراکی صوت، بعد از این، سخن خواهیم گفت.

این صوت عقلانی است که دارای حلاوت و شیرینی است؛ هرچند ابن‌سینا که از نوابغ است، صدای انسانی را موهبتی الهی خواند که دارای حلاوت است و البته چه تعبیر مناسب و گویایی به کار برده است. حواس پنج‌گانه موهبت

۱ـ طه / ۱۴٫

(۵۰)

خداوندی به آدمی است و طبیعی انسان است. گوش برای شنیدن و صوت برای ایجاد آهنگ و آواز و خواندن است.

قدرت صوت‌آفرینی آن هم با تارهای صوتی و نیز دستگاه شنوایی آدمی با پیچیدگی‌هایی که دارد، نمونه گویایی از معجزه آفرینش است. اندک جابه‌جایی تارهای صوتی سبب می‌شود صدایی از کسی شنیده نشود یا گرفتگی صدا با تورم تارهای صوتی را موجب گردد و از قبض و بسط طبیعی خود باز ماند. کسی که به این اختلال دچار می‌شود، برای رفع آن باید نشاسته یا تخم مرغ مصرف کند تا این تارها حالت اولی و طبیعی خود را باز یابد و قبض و بسط آن به‌خوبی انجام شود. هم‌چنین شنیدن نغمه‌های زیبا و لذت‌بخش نیز برای گوش و هوش آدمی امری طبیعی است و هرگونه انحراف از آن، خروج از مسیر طبیعت و درگیری با آن را لازم دارد. البته باید شناخت مرزهای طبیعت را با آموزه‌های شرعی به دست آورد و علم محدودِ بشرِ عادی، به راهنمایی و پرتوگیری از دانش نامحدود پیامبر خاتم صلی‌الله‌علیه‌وآله ـ که تنزیلی از دانش بی‌کران خداوند متعال است ـ نیاز دارد.

درست است زیبایی و توانمندی و خوبی در دین اسلام که دینی فطری است، حرام نمی‌گردد؛ اما در صوت و صدا، تنها با وجود دلیل حرمت بر آن است که می‌توان به حرمت آن فتوا داد و تنها سندی که پذیرفته است نیز قرآن کریم و سنت است. قیاس‌های غیر منصوص العله یا استحسان‌های عقلی نمی‌تواند حجت برای اثبات حکم شرعی قرار گیرد. البته نبود دلیل بر حرمت، حلیت غنا و موسیقی را می‌رساند. درست است ما می‌گوییم که صوت و لذت‌بری از آن امری طبیعی و به مقتضای آفرینش است، ولی این دلیل به تنهایی ناقص است و در صورتی کامل می‌شود و حجت شرعی می‌گردد که منعی از ناحیه شارع

(۵۱)

برای آن نیامده باشد. از این رو، باید تمامی ادله را که برای منع ادعا شده است، مورد تحقیق و بررسی قرار داد و اگر منعی از آن نرسیده است، آن را بی‌جهت بر خود و دیگران حرام ننمود.


اقتدار صوت‌آفرینی

ابن‌سینا در تعبیر حلاوت‌زای خود گفت: «در میان امور محسوس، صوت، شیرینی ویژه‌ای دارد». این حلاوت به شنونده اختصاص ندارد، بلکه خواننده نیز از خواندن خود لذت می‌برد. او تارهای صوتی خود را با خواندن بر می‌انگیزاند و از این برانگیختی و نیز توانی که بر آن دارد، لذت می‌برد. گاه خواننده بیش از شنونده از صوت خود خوشایند دارد؛ زیرا او فعلی را نیکو ذوق می‌کند که ظهور مباشری خود او به عنوان آفریننده و فاعل آن با دمیدن در آن تارهاست. تارهای صوتی به‌گونه‌ای ساخته شده است که احساس نیاز به نَفَس دارد و باید در آن دمیده شود. کسی که می‌خواند با دمیدن نَفس خود در این تارها، نخست خود لذت می‌برد و سپس لذت آن دمیدن و صوت‌آفرینی را به دیگران منتقل می‌کند.

صوت خوش بیان‌گر توانمندی و قدرت فرد است. کسی که توان شکل دادن موزون به صوت خود را دارد، آوازی خوش ایجاد می‌کند. چنین کسی نهایت توانمندی خود را در آن می‌آفریند تا قدرت و توان خود را هرچه بیش‌تر، هم برای خود نمایان سازد و هم آن را به رخ دیگران بکشاند. چنین مهارتی به آسانی شکل نمی‌پذیرد. آفرینش صوت خوش در فرایند خود با مشکلات فراوانی همراه است. عوامل بسیاری باید جمع گردد تا صوت را خوش، غنایی و اطراب‌آور سازد. استعداد، فراگیری دانش صوت و صدا، تألیف و تقریع و مدّ و شدّ آن، نمونه‌ای از آن است. چنین نیست که هر کس بتواند صوت خود را

(۵۲)

خوش و شیرین سازد. هر صوتی با صوت دیگر تفاوت‌های بسیاری دارد. صوتی طنین دارد و صوتی چنین نیست. صوتی بم است و صوتی زیر و… .


حُکم و قدرت صوت

جناب شیخ در ادامه، سخنی دیگر دارد که آن نیز بسیار درست و به‌جاست. او می‌گوید:

طبیعت ـ که نشانه‌ای الهی در اجسام است ـ همواره نگاه‌دارنده خود در حالات و صفات مختلف است و (در این امور) از نظام مُعین (و سیستمی مشخص) برخوردار است (و از آن تخلف نمی‌پذیرد).

به قدرت اثرآفرینی، «حکم» می‌گویند. اثر صوت، حکم صوت است. طبیعت اثری دارد و صوت نیز به عنوان یک طبیعت، بدون تأثیر نیست. برای نمونه، اگر کسی صوت خود را شش ماه در دستگاه ماهور شکل دهد و بخواند، حدقه چشم وی تنگ می‌شود و تموّج (ایجاد موج صوتی) بر چشم او اثر می‌گذارد. اگر کسی نیز در دستگاه شور بخواند، قساوت وی تقلیل می‌پذیرد. هرگاه بیات بخواند، خنده بر او چیره می‌شود. در صورتی که ساقی‌نامه بخواند، رغبت وی به دنیا کم می‌گردد. اگر اصفهان بخواند، به پیری زودرس دچار نمی‌شود و جوانی وی دیرپا می‌گردد و این امور، حکم صوت‌ها متفاوت موسیقایی است. شیخ نیز می‌فرماید: هر جای طبیعت، حکمی دارد که آن اثر الهی است و صوت نیز چنین است و حکم خود را دارد.

امروزه صوت به عاملی برای تبلیغ حق یا باطل تبدیل شده است. نمونه آن، جامعه مداحان داخل کشور و برخی خوانندگان خارج از کشور است. مداحان صدای نظام اسلامی شده‌اند و برخی خوانندگان در بیرون از مرزها، صدای اپوزیسیون. خوانندگان تنها هنرمندانی هستند که توانسته‌اند در خارج از

(۵۳)

کشور، برقرار بمانند و اپوزیسیون را از محاق بیرون آورند، مداحان در داخل نیز چنان توانی دارند که گاه حتی میدان‌داری را از روحانیت گرفته‌اند و چه بسا حکیمان نیز توان مقابله با آنان را نداشته باشند. این قدرت و عظمت صوت را نشان می‌دهد. هم مداحان و هم خوانندگان، قدرت آن را دارند که صوت خود را رها سازند؛ ولی اگر کسی جسارت آزاد کردن صوت خود را نداشته باشد یا آموزش‌های لازم را نبیند، از این قدرت، بی‌بهره است. این حلاوت صوت است که آدمیان را شیفته و فریفته خود می‌سازد. قدرتی که در دیگر ابزارها وجود ندارد. عالمان باید این توانایی را در خود داشته باشند که به‌راحتی بتوانند صدای خود را باز و کلام خود را مهار سازند و با عموم مردم به‌راحتی سخن گویند.


حلاوت صوت

حضرت امام صادق علیه‌السلام آیین صوت و صدا و موسیقی را با ظرافتی تمام، در توحید مفضل، لباس کلمات پوشانده‌اند و دیگرانی هم‌چون نابغه قرون،

(۵۴)

ابن‌سینا رحمه‌الله تنها به مسایلی جزیی دست یافته‌اند. هزار افسوس که شاگردانی توانا یا زمینه مناسب برای رخ نمودن این دانش‌ها از حضرات معصومین علیهم‌السلام نبوده است. امامان ما بسیار مظلوم بودند و سنت بر جای مانده از آنان، حتی در عصر حاکمیت اهل ولایت نیز بسیار غریب است. با وجود این روایات، انسان شرم می‌کند گزاره‌های ابن‌سینا را با همه بلندایی که دارد، در کتاب غنا و موسیقی بیاورد و آن را با کلام معصوم علیه‌السلام مقایسه کند.

در این روایت، نه تنها سخنی از حرمت صوت و صدا و غنا و موسیقی نیست، بلکه صوت به زیبایی و به شیرینی ترسیم می‌شود. بر این اساس باید گفت: مشی کسانی که نسبت به صوت و صدا بدبینانه رفتار می‌کنند و گاه از آن استفاده‌ای نمی‌برند، با مشی امام صادق علیه‌السلام و مذاق ایشان متفاوت است. حضرت علیه‌السلام در توحید مفضل، قواعدی از علم فراست، قیافه‌شناسی، کف‌شناسی و روان‌شناسی را به دست می‌دهند و خاطرنشان می‌شوند سخن گفتن هر فردی با لب و زبان وی تناسب دارد و مشکلات شکلی، صوری و جسمی لب، دهان و دندان، نوع تلفظ را با مشکلاتی رو به‌رو می‌کند.

به هر روی کسانی که می‌پندارند لذت بردن از صوت زیبا و طرب‌انگیز اشکال دارد، کجا هستند تا این فراز شریف از توحید مفضل، برای آنان بازخوانی شود:

«چنان‌چه حس شنوایی نباشد، لذت صوت‌های دل‌انگیز و طربناک و حزن‌آور از بین می‌رود».

صوت طربناک صوتی است که نوعی غنج، دلال، تحریک، ترنم و صفا را با خود دارد. این ویژگی در صدای زن بیش‌تر دیده می‌شود. بدیهی است حضرت علیه‌السلام هیچ گاه به امور حرام ارزش نمی‌دهد و معصیتی را بزرگ نمی‌شمرد، از این رو، اگر آن حضرت علیه‌السلام طربناکی را نیکو می‌شمرند، این امر می‌رساند طرب‌آور

(۵۵)

بودن امری نمی‌تواند دلیل حرمت آن قرار گیرد. حضرت با عظمت و بزرگی از طربناکی صوت سخن می‌گویند. اگر امام علیه‌السلام برای نیک دانستن امری به طربناکی آن استدلال می‌کنند، باید طرب امر حلال و دارای ارزش باشد. با توجه به این فراز و فرازهای دیگر، حضرت در مقام شمارش ارزش‌های آفرینش سمع است. حضرت علیه‌السلام صوت غنایی را امری ارزشی می‌دانند، امام صادق علیه‌السلام تأکید می‌کنند که اگر آدمی خبرهای مردم را نشنود، شاهدی است غایب در میان آنان و یا چون مرده‌ای است که می‌جنبد. انسان انزوایی، زنده، پویا، فعال و اکتیو نیست و روح تخاطب ندارد و در واقع، هر کس به میزان تخاطبی که با دیگران دارد و به میزان توان صوت خویش، زنده است. مردم کسی را زنده می‌دانند که بتواند سخن گوید و میدان‌دار باشد. شریعت نیز اگر سخن‌گوی قوی نداشته باشد، منزوی می‌گردد و به‌تدریج نادیده انگاریده می‌شود؛ همان‌طور که اگر از صدای جبهه باطل دوری شود، باطل به محاق می‌رود.

اما امام صادق علیه‌السلام در توحید مفضل، فراز «وأشبه شیء بذلک المزمار الأعظم» را می‌آورند که فرازی بسیار بلند است. ما هنوز کتابی در موسیقی ندیده‌ایم که با رویکردی فقهی، به این گزاره بلند بپردازد. آیا تاکنون نام «مزمار اعظم» را شنیده‌اید. مزمار اعظم آدمی صوت و صدای اوست. آیا شنیده‌اید یکی از اولیای الهی، مزمار (نی) را با وصف اعظم یاد نماید. شبیه‌ترین چیز به دهان و دندان و سیستم صوتی انسان، «مزمار اعظم» است. مزمار اعظم چیست و این نی بزرگ که حضرت از آن نام می‌برد، کدام است؟ آیا مزمار اعظم به «صور اسرافیل» شبیه است؟ می‌گویند صدای اسرافیل بسیار زیباست. در روایتی از اهل سنت رسیده است:

«در آفریده‌های خداوند صوتی نیکوتر از صوت اسرافیل وجود ندارد و چون او

(۵۶)

به سماع می‌رود، اهل آسمان‌ها از نماز و تسبیح خویش باز می‌مانند.»(۱)

حضرت امام صادق علیه‌السلام به مفضل می‌فرماید: حنجره شبیه نی و ریه بسان انبانی است که در آن می‌دمند تا باد داخل آن شود، و عضلاتی که شش را می‌گیرد تا صدا بیرون آید، هم‌چون انگشتانی است که بر آن انبان می‌نهند تا باد در نی به جریان افتد.

صدای نی نیز این گونه است. سوراخ‌های روی نی، اگر به هنگام نواختن، دست روی آن نباشد، هوا را بیرون می‌دهد، بدون آن که صدایی را تولید کند؛ ولی اگر دست روی آن‌ها نهاده شود و به قدر نیاز دست گذارده و برداشته شود، صدا رقیق و شدید و زیر و بم می‌شود.

درست است که به لحاظ دلالت و تعریف، مخرج صوت هم‌چون مزمار است؛ ولی در حقیقت، مزمار است که مانند مخرج صوت است و نباید گفت دستگاه صوتی آدمی چون مزمار است، بلکه باید مزمار و نی را شبیه آن دانست، همان‌طور که نباید چشم را شبیه دوربین دانست، بلکه باید دوربین را ساخته شده از روی چشم دید؛ زیرا دستگاه صوتی و چشم اولی، حقیقی و طبیعی است؛ ولی نی و دوربین و دیگر امور شبیه آن، ثانوی و مصنوعی است.

حضرت از وجود «مزمار اعظم» خبر می‌دهد؛ مزماری که مراکز علمی نمی‌دانند چیست؛ چیزی که حضرت، آن را شبیه‌ترین چیز به حلقوم انسانی می‌داند.

این فرازها ارزش صوت و صدا را می‌رساند. امام صادق علیه‌السلام از نی و نغمه سخن می‌گوید و این می‌رساند که سخن گفتن در این امور، نه حرام است و نه ترویج باطل، بلکه نیازمند تحقیق علمی و سرمایه‌گذاری برای تولید نظریه صائب در آن می‌باشد.

۱ـ تفسیر الثعلبی، ج ۷، ص ۲۹۶٫

(۵۷)


لَحْن صوت

گفتیم صوت کمیت موج و هوا و جنبش تألیفی نَفَس (بازدم) یا آلت موسیقی است. «لحن» وصف و کیفیتی است که می‌تواند بر صوت عارض شود. لحن، آهنگ موزون طبیعی یا اکتسابی صوت است. لحن به صوت یا قدرت شادی‌زایی می‌بخشد و یا توان حزن‌آوری. حزن یا نشاط، وصفِ عارض بر لحن، و خصوصیت خواننده است که آن را از درون خویش ظاهر می‌کند. حزن و نشاط وصف دل است که از شوق و صفا و عشق و هجران بر می‌خیزد؛ اما در مقام خارج، از ناحیه دلِ موسیقار و صاحب صوت خوش، بر لحن حمل می‌شود و لحن نیز بر صوت عارض می‌گردد. این دل انسان است که محزون یا شاد است و صوت و لحنی که انسان تراوش می‌کند و شکل می‌دهد، حکایت آن حزن یا شادی است.


دانش موسیقی

دانش موسیقی، علم شناخت دستگاه‌ها و آهنگ‌هاست؛ خواه این آهنگ یا دستگاه با آلات آورده شود یا در صوت و صدا بدون آلات جاری شود. موسیقی شناخت حالات لحن‌هاست. مراد از «لحن‌شناسی» شناخت دستگاه‌ها و نیز شناخت نت‌های گوناگون موسیقی است. نباید موسیقی و غنا را یکی دانست و برای هر دو، یک حکم آورد. موضوع غنا صوت و صداست؛ اگرچه می‌تواند آهنگ، ریتم و لحن داشته باشد. موسیقی، صوتِ آلتی و برآمده از ابزار خاص است؛ اعم از تار، تنبور، نی، مزمار، فلوت، ویالون و دیگر ابزار. غنا نیز از اوصاف صوت است. غنا طرب‌زاست. طرب نیز بهجت‌آور است. صوت هم‌چنین می‌تواند مهیج باشد.

(۵۸)


واژه موسیقی

گفته شده است موسیقی از «موسی اقاس» است. «موسی» نام یکی از «رب النوع»های سرشار از زیبایی است که در اساطیر گذشتگان از آن یاد شده است.

برخی نیز آن را از «موسی و قاس» می‌دانند. «موسی» به معنای هوا و «قاس» یعنی موزون. بنابراین موسیقی یعنی هوای موزون.

برخی نیز در ریشه لغوی این واژه گویند: موسیقی واژه‌ای بسیط است، نه مرکب. این واژه به معنای هوا، لحن، نغمه و چهچه است.

هیچ شاهدی برای تأیید درستی نظرگاه‌های یاد شده ارایه نشده و برای آن نیز هیچ سند و اصلی تاریخی یافت نگردیده است.


گستره موسیقی

گفتیم موسیقی فارغ از بحث واژه‌ها و کلمات است و موضوع آن، «صوت» است. صوت می‌تواند بدون استفاده از هیچ گونه شعر و کلامی باشد؛ مانند این که کسی ضرب می‌زند که فهم شما از آن به صورت امواج است و می‌شود مطلبی را با موج یا به لفظ فهماند و لفظ خود از امواج است؛ ولی مقاطع و تقاطیع آن تفاوت دارد.

هم‌چنین نباید غفلت داشت که موسیقی با «نفْس» ارتباط دارد و بر آن می‌نشیند. البته، در مقامات بلند عرفانی و در ملکوت، موضوع از نفس گذر نموده و به دل و قلب و بلکه روح می‌رسد؛ هرچند می‌توان گفت: قلب، دل و روح از مراتب بالای نفس در اصطلاح عام آن است.


لذت‌آفرینی صوت

صوت حقیقتی منحصر به فرد در حلاوت‌بخشی، لذت‌آفرینی، بهجت‌سازی است. لذت‌بری نیز وصف نفس است و نفس است که از موزونی صوت و

(۵۹)

غنایی و طرب‌زا بودن آن خوشامد دارد. چنین نیست که صوت موزون حظی نداشته باشد. انسان سالم چنین خوشایندی را بد نمی‌داند و حتی حیوانات وحشی را می‌توان از آن به رقص آورد. اما انسان اگر بخواهد زیست عاقلانه و بر پایه حفظ اندیشه سالم خود داشته باشد و با اراده و نیروی عقلانیت و ایمان حرکت کند، باید از برخی از آوازهای خوشایند یا استفاده زیاد یا نامتناسبِ آن پرهیز کند و تنزیه نفس از چنین التذاذی داشته باشد. رهنمون لازم در این زمینه را باید از استاد راه آشنا به مقامات معنوی و کارآزموده در مسایل روانی و نیز مجتهد در فقه گرفت. صوت موزون و خوشایند، برای نفس همانند گریس یا روغن، برای دستگاه‌های اصطکاک‌دار یا لولایی می‌ماند که آن را لیز و لغزنده می‌سازد. صوت موزون، چنان طرب و شادمانی یا حزن و نشاطی به نفس می‌دهد که اگر در آن افراط شود، نیروی بازدارنده نفس را از آن می‌گیرد و اراده را سست می‌نماید.

قدرت صوت در این است که اگر به آن شکلی خوشایند و متناسب داده شود، در نهاد نفس می‌نشیند. حکایت کردن با صوت، به‌ویژه برای انسان (که مقام جمعی دارد) لذت‌بخش است. نغمه و صدای خوشی که از چهره‌ای زیبا حکایت می‌کند و آن چهره را در اندیشه انسان زنده می‌کند و تصور می‌بخشد، لذیذ است(۱). به مثل معروف: «وصف العیش نصف العیش»؛ البته صحیح آن است که گفته شود: «وصف العیش کلّ العیش یا فوق العیش». در عیش‌های دنیوی، وصف آن، لذیذتر از وصول به آن است، و این عیش‌های اخروی است که وصول به آن، از شنیدنش برتر است.

  1. ر. ک : الشفاء، الریاضیات، الفنّ الثّالث من الریاضیات، ص ۸٫

(۶۰)

صوت اگر در دستگاه موسیقی شکل متناسب گیرد، لذت نوعی دارد. موضوع لذت و کامیابی نیز «نفس» است. لذت‌بری از موسیقی امری غریزی، طبیعی و قهری برای نفس است، اما این امور برای برخی جایز و برای عده‌ای ممنوع شده است تا هر فردی به لذت متناسب و طبیعی خود برسد و رهایی از طبیعت و خروج انحرافی از آن پیش نیابد. این که می‌گوییم موسیقی و غنا لذتی نفسانی است و موضوع آن نفس است، بدان معناست که موسیقی در بازپروری نفس مفید است، اما هر لذت و کامیابی، امری طبیعی و متناسب با طبیعت و مسیر کمال هر فردی نیست؛ از این رو باید مسیر کمال طبیعی هر فردی را شناخت، تا بتوان موسیقی متناسب با وی را برای او تعیین کرد و او را از موسیقی‌های ناسازگار با طبیعت او باز داشت.

صوت وقتی در دستگاه خاص موسیقی بیاید و به آن غنا داده شود، دارای لذت می‌گردد و ایجاد حظّ نفسانی می‌کند. هر فردی که مجاری ادراکی و احساسی وی سالم مانده باشد، از صدای خوش لذت می‌برد. البته فرد مؤمن از خواندنی که معصیت باشد، ناراحت می‌گردد، اما چنین فردی از گناه بودنِ آن عمل است که احساس ناراحتی دارد نه از صوت زیبا و دارای نظام. کسی که از زیبایی رنج ببرد، انسان سالمی نیست. بر این پایه، اگر آواز غنایی برای کسی خوشایند نباشد، یا دارای اختلال روحی روانی است، یا به خشکی طبع گرفتار آمده است.

لذت بردن از صدای خوش، امری فطری است. خداوند به انسان، حالتی بخشیده است که از صدای موزون لذت می‌برد؛ اگرچه موضوع لذت، نفس و امور نفسانی می‌باشد. همان‌طور که هر انسانی ذایقه‌ای خدادادی دارد که طعم غذای خوب را از بد تشخیص می‌دهد، نفس هر کسی نیز این گونه است و در نهاد خود از صوت نیکو لذت می‌برد و صوت بد ناخوشایند است. البته این

(۶۱)

سخن برای انسان‌های معمولی است و مؤمنان متوسط، چون عقلانیت و تقوای لازم را دارند، حظوط نفسانی در آنان ظهور و بروز غالب و چیره‌ای ندارد. اما اولیای حق، اراده‌ای حقی دارند و نفس آنان از اراده حق به بهجت می‌آید، نه از امور برآمده از نفس.


صوت طبیعی و وحشی

صوت، یا طبیعی است یا وحشی. ملاک وحشی بودن صدا، وحشی بودن صاحب آن نیست و برای نمونه، با آن که شیر حیوانی وحشی است؛ اما صدای آن وحشی نیست و طبیعی است! بلکه هر صدایی که طبیعت مربی آن است، اهلی است گرچه صاحب آن وحشی باشد و هر صدایی که مربی آن طبیعت نیست وحشی است؛ هرچند صاحب آن اهلی باشد. انسان به‌طور نوعی موجودی اهلی است؛ اما صدای آن به صورت نوعی در فراوانی از افراد، وحشی است. بر این اساس، صدای طبیعی برای همه موجودات است و صدای اکتسابی برای انسان است.

صدای اهلی که نهادی و فطری است و نیاز به تعلیم و اکتساب ندارد با توجه به شرایط زمان و مکان متفاوت می‌شود و این گونه نیست که حکم ثابتی داشته باشد. به طور مثال، شیر یا ببر را می‌توان تحت تعلیم قرار داد و صدای اهلی آن را وحشی نمود و می‌توان به شیر صدای گربه را تعلیم داد، همان‌طور که می‌شود به گربه‌ای صدای شیر آموخت. صدای انسان نیز با تربیت از وحشی به اهلی تبدیل می‌گردد.

کسی که ردیف‌های موسیقایی را به هم می‌ریزد و آن را درست ادا نمی‌کند، طبیعت وحشی او تربیت نگشته است؛ اما آن که در دامان طبیعت است، اهلی است؛ چرا که تربیتِ طبیعی دارد. همان‌طور که شته برای درخت طبیعی نیست

(۶۲)

و اگر سلامت درخت کنترل می‌شد، شته نمی‌گذاشت و هم‌چنین درخت که بار نمی‌دهد، به‌درستی هرس نشده است و این امور هیچ کدام از ذاتیات درخت نیست و با مراقبت و تربیت صحیح، می‌توان از این گونه عوارض پیش‌گیری نمود.


تفاوت صوت انسان و حیوان و جایگاه منطق الطیر

با آن که صوت انسان و حیوان هر دو قابلیت وحشی و اهلی شدن را دارد، تفاوتی که میان انسان و حیوان در صوت وجود دارد این است که صوت حیوان طبیعی و بسیط است؛ اما صوت انسان تألیف، ترکیب و جمعیت دارد و این امر به‌خاطر مقام جمعی اوست. حیوانات نمی‌توانند بیش از یک یا چند صورت محدود بخوانند، ولی انسان این گونه نیست. انسان نباید خود را تنها به کاغذ و قلمی مشغول سازد و باید با طبیعت دم‌خور گردد و گاه به طور مثال، تجربه کند پشه یا مگس با چه آهنگی حرکت می‌کند تا بسیاری از حقایق را کشف کند. حیوانات، صوت موزونی دارند و به زیبایی حرکت می‌کنند؛ ولی متأسفانه، برخی خود را به کاغذ و قلم سرگرم می‌کنند و گاه از ملکوت و جبروت نادیده سخن می‌گویند و به چیزی که در دید آنان است چندان توجهی نمی‌کنند و به جای این که خدا را در همین جا بیابند و مشاهده نمایند، از جایی بحث می‌کنند که اطلاع چندانی به آن ندارند.

اگر حیوانات در محیط آزمایشگاهی مورد آزمایش قرار گیرند، انسان درمی‌یابد که یک مگس دارای اندامی متناسب و صوتی زیباست که به صورت کامل، خودکار و اهلی است.

اما انسانی که خانه‌های مختلف، فرهنگ‌های گوناگون و استادهای متفاوت به خود دیده است، هر یک، خطی بر او کشیده و نشانی بر او گذاشته و در نهایت، صدای وی وحشی گشته است و به همین سبب است که بیش‌تر استادان

(۶۳)

موسیقی اگر بدانند کسی پیش‌تر نزد دیگری شاگردی کرده است، او را یا به شاگردی نمی‌پذیرند و یا در پذیرش او سخت می‌گیرند؛ زیرا آن صدا خام نیست و مستعمل گردیده است.

تفاوت دیگری که میان صدای انسان و حیوان وجود دارد این است که صدای انسان چون جمعیت دارد، باز است؛ ولی صدای حیوانات این گونه نیست و بسته است و فقط می‌توانند یک یا چند نت محدود را بخوانند. بازخوانی صدای حیوانات یا «منطق الطیر» و دانستن زبان آنان نیز با آگاهی از نت صدای آنان به دست می‌آید. ما می‌گوییم حضرت سلیمان علیه‌السلام مایه صدای حیوانات و این که این حیوان در چه دستگاهی می‌خواند و از چه نتی استفاده می‌کند را می‌دانسته است. امیر مورچگان با زبان ویژه خود می‌گوید: « یا أَیهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکنَکمْ»(۱) و نه به عربی و حضرت سلیمان علیه‌السلام است که صدای او را می‌شناسد. این امر همانند زبان برنامه‌نویسی رایانه است که منطق کامپیوتر است و زبانی ویژه به شمار می‌رود.

دستگاه‌ها و نت‌های صوت و صدای حیوانات قابل استخراج، استنباط، ارایه، تقلید و تربیت است و انسان می‌تواند با حیوانات هم‌کلام شود؛ ولی حیوانات این گونه نیستند چون مقام جمعی ندارند.

هم‌کلامی با حیوانات امری متوسطی است و نیاز به عصمت ندارد و عصمت مقامی برتر و بالاتر از این سخن است. توانمندی انسان بسیار بالاست و فقط باید استعداد و توانمندی‌های خود را شکوفا سازد. حضرات معصومین علیهم‌السلام از بیش‌ترین استعداد خود استفاده کرده‌اند؛ ولی انسان‌های معمولی از قدرت‌های

۱ـ نمل / ۱۸٫

(۶۴)

خفته در خود غافل می‌باشند و چنین نیست که خداوند متعال منطق الطیر را تنها برای حضرت سلیمان علیه‌السلام قرار داده باشد. انسان مقام جمعی دارد. از این رو، دارای همه اسما و صفات الهی است و همان‌طور که خداوند قدرت بر انجام هر کاری را دارد، انسان نیز ظهور اوست و قدرت هر کاری را به طور ظهوری دارد و تکلم با حیوانات، یکی از مظاهر قدرت و توانمندی اوست.


تربیت صوت

صوت طبیعی به همه عنایت شده است؛ اما تفاوت آدمی با دیگر پدیده‌ها در این است، که وی باید تحت تربیت درست باشد، تا صوت وی وحشی نگردد. صدای انسان با آن که صدایی طبیعی است، ولی وحشی است. با آن که می‌تواند صدای بسیار عالی داشته باشد؛ چرا که بر یک نظام نیست و اختیار و تربیت در آن راه دارد و از همین روست که وحشی خوانده می‌شود. حیوانات چون اختیار متفاوت ندارند و تربیت بیانی نمی‌شوند، وحشی نیستند و طبیعت، آن‌ها را بر امور ذاتی خود تربیت می‌کند و درست نیز از عهده این کار بر می‌آید. انسان این گونه نیست و نیاز به تربیت تحت نظر مربی شایسته دارد. مربی اگر کارشناس نباشد، صدای کودک را خراب و وحشی می‌کند، ولی طبیعت این گونه نیست. طبیعت اهلی و رام است، نه وحشی و پدیده‌های خود را نیز طبیعی پرورش می‌دهد. خارهای بیابان که مشاهده می‌شود، همه سالم و نظام‌مند است و خاری ناموزون در آن پیدا نمی‌شود؛ اما وقتی به باغ یا پارکی می‌رویم و رنگ گل‌های آن را می‌بینیم، گاه آن را زرد، بیمار و پژمرده می‌یابیم! آیا باغبان تخصص نداشته یا در تربیت گل‌ها، کاهلی داشته است. خار بدون هیچ گونه بیماری رشد می‌کند و سر بر می‌افرازد؛ ولی باغبانی که مهارت چندانی ندارد و مقدار آبی که به گل‌ها می‌دهد، کارشناسانه نیست، گل را پژمرده و نگون‌سار

(۶۵)

می‌گرداند. از همین راستا می‌توان تفاوت کشت دیم با کشت آبی را دریافت.

صدا هم همین‌طور است. صداهای طبیعی، موزون بار می‌آید؛ ولی صداهای وحشی طبیعی، اگر به دست باغبان ماهر صدا نباشد، غیر موزون بار می‌آید. مانند بچه انسان و حیوانات که بچه حیوان به طور طبیعی بدون پدر و مادر می‌تواند در دامان طبیعت خوب رشد کند؛ ولی فرزند انسان با وجود پدر و مادر، کم‌تر خوب می‌شود. او پدر و مادر می‌خواهد، قیم و وارث می‌خواهد، سیستم و نظام می‌خواهد و با همه این عوامل ـ که اگر تمامی درست باشد ـ رشد پیدا می‌کند و موزون می‌شود. انسان چون مقام جمعی دارد، اگر تربیت شود، بهتر از حیوانات می‌گردد.

پس صدای انسان می‌تواند وحشی یا غیر وحشی باشد. این صدای غیر وحشی است که با طبیعتْ همگام و هماهنگ است. صدای وحشی را باید زیر نظر مربی، اهلی و موزون نمود. توصیه اسلام به نگاه به آب، سبزه، گل و نگاه حلال به روی زیبا، از همین روست. چنین اموری طبیعت آرام دارند و آدمی را اهلی می‌سازند. انسان برای خواندن به مربی نیاز دارد. ادای حروف بسیار مهم است و در گزاردن نماز و قرائت قرآن کریم نیز این امر لحاظ شده است. اگر واژگان به درستی ادا نشود؛ حتی اگر معانی آن نیز عالی و بلند باشد، آزاردهنده می‌گردد.


تأثیر مادر و مربی بر صوت

امروزه همه باسواد تربیت می‌شوند و بی‌سوادی با سیاست دولت، ریشه‌کن شده است؛ برخلاف گذشته که بیش‌تر مردم با بیسوادی تربیت می‌شدند. صوت آدمی نیز نیازمند تربیت در محیط خانواده توسط مادر و سپس در محیط‌های تحصیلی است. خوانندگان با صدای خوش، در روستاها بیش از شهرها

(۶۶)

می‌باشند؛ چرا که فضای روستا بازتر و افراد آن برای آزاد ساختن صدای طبیعی خود، آزادتر هستند. در گذشته، مرگ و میر به‌ویژه در کودکان بسیار اتفاق می‌افتاد و این امر، بیش‌تر به سبب نبود بهداشت مناسب و امکانات لازم روی می‌داد؛ ولی اکنون این‌گونه نیست و بسیاری از بیسوادی‌ها، مرگ و میرها و ضایع شدن استعدادها قابل پیش‌گیری است. نمی‌توان گفت خداوند در زمان‌های گذشته می‌خواسته است بسیاری از کودکان بمیرند یا بیسواد باقی بمانند و یا استعدادهای خدادادی آنان شکوفا نشود، بلکه خداوند طبیعت و مدیریت آن را در قدرت تسخیر بشر قرار داده است. همین امر در صوت نیز جاری است. این که بسیاری نمی‌توانند خوش بخوانند، به سبب نبود تربیت صحیح در خانه است و به طبیعت یا اراده خداوند متعال ارتباط مستقیم ندارد.

تا بدین‌جا گفتیم صوت با طبیعت وحشی ـ که صدای انسان است ـ دو وزان دارد: یکی طبیعت آن است که هر کس به طور طبیعی بهره‌ای بر حسب ظرفیت خویش از آن دارد. یکی دو مایه، یکی چهار مایه، یکی درشت و دیگری ریز و یک وزان نیز برای نوع دستگاهی است که دارد و این وزان نخست، غیر اکتسابی و طبیعی است.

قسم دوم اکتسابی و آموزشی است. علم و دانش می‌تواند صدای طبیعی وحشی را به جایی برساند که از طبیعی غیر وحشی بالاتر رود. تربیت صوت همانند فراگیری منطق است که رعایت آن، ذهن را نظام‌مند می‌سازد. فن غنا و موسیقی مانند دانش منطق است و لازم است هر انسانی برای موفقیت خود در چگونگی بیان احساس، و نحوه تلفظ و صوت و صدای خود کار عملی انجام دهد و چه شایسته است که این امور به دانش‌آموزان در دوران تحصیل ابتدایی آموزش داده شود.

هر کس که صدای نیکویی داشته باشد، این گونه نیست که بتواند همه

(۶۷)

دستگاه‌ها را به‌خوبی بخواند. گاه دستگاهی بم است که برای افرادی مناسب است که صدای بم دارند و گاه دستگاه ریز است که فرد مناسب خود را می‌طلبد. سَری یا شکمی یا شفوی یا حلقی خواندن با هم تفاوت دارد و هر فردی به گونه‌ای می‌خواند. حال، اگر جامعه پیشرفت نماید و در کودکی از صدای نونهالان آزمایش بگیرند، در بزرگ‌سالی مشکل تلفظی نخواهند داشت.


نقش باز بودن محیط بر صوت

باز بودن یا بسته بودن محیط زندگی بر صدا اثر می‌گذارد. زندگی در محیطی بسته یا در آپارتمانی کوچک، ذهن را محدود و عمر را کوتاه می‌کند. اگر شیر در قفس نگه‌داری شود، صدای وی تغییر می‌کند و وحشی می‌شود و حتی قابلیت اکتساب پیدا می‌کند و چنان‌چه انسان خانه وسیع و فضای باز داشته باشد، صدای وی اهلی می‌گردد. البته اگر کسی فضای باز ندارد، می‌تواند در شب ـ به‌ویژه نیمه‌های شب ـ از منزل خود به خیابان یا پارک و هر فضایی که باز باشد رود. کودک چنان‌چه به صورت پیوسته داخل آپارتمان باشد، نه‌تنها صدای صافی خود را از دست می‌دهد، چشم، اندیشه و دل وی نیز خسته می‌شود و در نتیجه دگم و بسته بار می‌آید.

کسانی که در خانه‌های کوچک و در آپارتمان‌ها زندگی می‌کنند و همواره ناچار هستند به زن و فرزندان خویش تذکر دهند که صدای خویش را پایین آورید، باید از اهل خانه خود عذرخواهی نمایند؛ زیرا شنیدن صدا توسط نامحرم اشکال ندارد و صدای زن امری پنهانی نیست تا لازم باشد پوشانده شود و هم‌چنین همسایگی مرتبه‌ای از محرومیت را در پی دارد. کسانی که مجبورند در خانه به صورت آرام و با سر و صدای کم‌تری زندگی کنند، لازم است دست‌کم هر هفته یک بار به بیابان روند و تا آن‌جا که می‌توانند فریاد کشند تا عقده دل آنان خالی شود.

(۶۸)

مراد از خانه وسیع نیز قصرهای آن‌چنانی نیست که با سنگ فیروزه درست شود؛ بلکه فضای باز است. به همین دلیل است که انسان باید رابطه خود را با آسمان قطع نکند. نمازی که در آپارتمان و فضای بسته خوانده می‌شود با نمازی که در فضای باز خوانده می‌شود، متفاوت است. صدای اولی گرفته و صدای دومی باز است. نماز در فضای بسته ترتیل ندارد و صدا در آن یا از بینی خارج می‌شود و یا حلقی است. انسان تا می‌تواند باید زیر آسمان و در فضای آزاد باشد. فضای باز، فکر باز، لباس باز و افکار باز آرامش‌آور است. کسانی که دایم در خانه می‌مانند، افکار بسته‌ای دارند و همسر و فرزندانشان را در تنگنا قرار می‌دهند. اعتماد نداشتن، محصول نبود آزادی و زندگی در محیط‌های بسته است. اگر دست‌ها و پاهای کودک را در قنداق ببندند، وی در بزرگ‌سالی، روحیه‌ای بسته و استبدادپذیر خواهد داشت.


تأثیر هوای پاک بر صوت

افزون بر تنفس صحیح، هوای پاک است که برای ایجاد غنایی نیکو لازم است. استفاده از هوای پاک برای کسی که در مقامات عرفانی و معنوی سیر داده می‌شود، بسیار حایز اهمیت است. هواهای کثیف، پخته و بودار ذهن آدمی را کور و سرچشمه اندیشه را خشک می‌سازد. شایسته است انسان معنوی تا می‌تواند در فضایی طبیعی که زیر آسمان است زندگی کند و تا می‌تواند از تنفس زیر سقف پرهیز نماید و هرچه بیش‌تر، چشم در آسمان داشته باشد.

برای داشتن صوت مناسب، باید تنفس صحیحی داشت. اگر کسی شیوه تنفس خود را با ورزش‌های لازم و تمرین‌هایی که مراکز متولی آن در اختیار دارند، تصحیح نکند، موزونی صوت وی شکل درست خود را نمی‌یابد. برای داشتن تنفس صحیح باید ورزش را در برنامه روزانه خود داشت. از

(۶۹)

خواص ورزش این است که شش را باز و تخلیه می‌کند و همه زواید آن را دور می‌ریزد و صوت را صاف می‌سازد.


نرمی و انعطاف صوت

گفتیم صوت، طنین و حریت و آزادی را می‌طلبد. صوت باید انعطاف و نرمی داشته باشد. هم‌چون بدن ژیمناست‌ها که بسیار نرم است و همانند فنر عمل می‌کند، به عکس کسی که بدن خشکی دارد، اگر خم شود، بدن وی مانند چوب خشکی صدا می‌دهد و انعطافی ندارد و شکننده است. حال، صدایی که انعطاف ندارد، مانند بدن خشک می‌ماند که ملایم و نرم نیست تا به هر طرف بچرخد و بالا و پایین شود. این خشکی و قابلیت انعطاف در صوت، به «زیر» و «بم» تعبیر می‌شود. صدای بم و کلفت که انعطافی ندارد، برای روضه‌خوانی و مانند آن مناسب است. صدای بم، صداهای شکمی است و صدای زیر صدای سَری است و گویا از داخل سر می‌خواند. صاحب صدای زیر به‌راحتی می‌تواند ترکی، فارسی و عربی را با هم بخواند؛ ولی آن که صدای بم دارد، صدای وی انعطافی ندارد که بتواند هم بیات ترک بخواند و هم حجاز. در ضمن، صاحب صدای زیر می‌تواند شش دانگ صدای خود را آزاد کند، به عکس صدای بم که چنین قدرتی در آن نیست.


دانگ و بانگ صوت

دانگ و بانگ در موسیقی و آواز اهمیت بسیاری دارد؛ چرا که بر خواننده لازم است بداند صدای وی چند دانگ و دستگاهی که موسیقی را با آن اجرا می‌کند چند بانگ دارد و دانگ صدای وی نسبت به بانگ آن با چه مقامی مناسب است و توان اجرای کدام یک را بهتر دارد.

(۷۰)

شناخت هر یک از این دو امر بسیار گسترده و پیچیده است. بانگ صدا را بم یا ریز و بالا می‌سازد. بانگ‌های مقام‌ها نیز متفاوت است؛ برای نمونه، دستگاه اصفهان یا همایون بانگ کمی دارد و بانگ عراق بسیار بیش از بانگ اصفهان و بانگ راست پنج‌گاه بیش‌تر از بانگ عراق است و همین‌طور هر یک از دستگاه‌های دیگر نسبت به دیگر مقامات بانگ ممتازی دارد که تناسب هر یک را باید ملاحظه نمود.

دانگ صدای حیوانات نیز متفاوت است، همان‌طور که حقیقت آن‌ها گوناگون است. پاره‌ای از حیوانات صداهای بم دارند؛ مانند «گاو» و صدای بعضی زیر است؛ مانند «سگ» که شش دانگ پارس می‌کند. به طور کلی حیواناتی که محیط زیست آنان جنگلی است و آزاد هستند، طنین صدای خوبی دارند. خروس، بلبل و قناری نیز صدای زیر دارد؛ از این رو تا خروس را در لانه‌اش جای ندهند و قناری را در فضای تاریک قرار ندهند، پیوسته شلوغ می‌کند، به عکس مرغ که این گونه نیست.


خش صوت

از خصوصیات دیگر صوت این است که گاهی صاف و گاه دارای خش و ریگ است؛ مانند رادیو که گاهی موج آن صاف است و گاه خش دارد. اگر فرکانس صدا بالا رود و درشت شود، صدا خش‌دار می‌گردد. خش صوت را در حالت عادی آن نمی‌توان به‌راحتی دریافت. البته، کسی که توان صوت‌شناسی دارد، از فرکانس صوت، آثار صوت، از جمله، خَش آن را درمی‌یابد.


حالات مؤثر بر موسیقی

همان‌طور که صداها با هم تفاوت دارد، موسیقی نیز چنین است. بعضی

(۷۱)

موسیقی‌ها برای برخی گوش خراش و ناخوشایند و برای برخی خوشایند است. موسیقی یک شکل و یک محتوا دارد. شکل موسیقی همان تقریعات، تألیفات و ایقاعات آن است و محتوای آن نوا و هوایی است که به همراه موسیقی است و همان‌طور که شکل‌ها متفاوت است، محتوا نیز تفاوت می‌پذیرد و این امر نسبی است و با توجه به افراد مختلف نیز گوناگون است.

همان‌طور که صوت و صدا حالات مختلف دارد، استماع و گوش دادن نیز دارای حالت‌های مختلفی است. گاه انسان خوش‌حال و گاه ناراحت است و هر کدام از این دو حال، اثرات مختلف خود را دارد. گاه صدا با حال و هوای نفس مطابقت می‌کند و موجب خشنودی آن می‌گردد و گاه به عکس است؛ حتی گاه صدای خوب و مطابق نفس نیز آزاردهنده می‌شود؛ مانند صدای نیک اما بلند. بلندی یا پایین بودن فرکانس صدا نیز امری نسبی است و با توجه به افراد، مختلف است؛ همان‌طور که مکان در آن تأثیر دارد. به‌طور مثال، اگر کسی در منزل کمی بیش‌تر از حد معمول صدای خود را بلند کند، صدای وی آزار می‌دهد؛ زیرا فضای اتاق کوچک است و انعکاس مناسب ندارد؛ ولی اگر همین شخص در بیابان فریاد زند، صدای وی آزار دهنده نیست؛ چون امواج آن انعکاس مناسب دارد. برخی افراد گوش تیزی دارند و صدای ضعیف را از فاصله دورتری می‌شنوند؛ از این رو ملاک در جهر و اخفات نماز، خود انسان است؛ زیرا خصوصیات افراد با یک‌دیگر تفاوت می‌کند.


موسیقی؛ دانش صوت سیستماتیک و موزون

تا بدین‌جا گفتیم موضوع دانش موسیقی، صوت است. دانش موسیقی تلاش دارد تا به صوت، نظم، موزونی و شکل خوشایند دهد. این تلاش در دو قالب

(۷۲)

نظری و عملی است. موسیقی نظری، شناخت موضوع، مبادی و مسایل علمی موسیقی است. موسیقی عملی، مهارت عملیاتی نمودن و کاربردی کردن داده‌های موسیقی نظری است. ممکن است کسی دانش موسیقی را به نیکی فرا گیرد، اما از به کاربردن آن ناتوان باشد. نوازنده‌ای که می‌خواهد آکاردیون یاد بگیرد یا نی بزند تا آلت موسیقی را به دست نگیرد و آن را ننوازد، نمی‌تواند چیزی یاد بگیرد و خواننده‌ای که می‌خواهد دستگاه چارگاه، سه‌گاه، شوشتری، حجاز یا ابوعطا را یاد بگیرد، باید چیزی بخواند، وگرنه چگونه آن را فرا بگیرد. هر دستگاهی برای خود قانونی خاص دارد که باید در مرحله عمل، بین آن تمایز گذاشت. موسیقی علم محض و دانشی ذهنی، مجرد و تئوری صرف نیست و زمینه‌های عملی قابل تحقق دارد. موسیقی هنر صوت انسان و پنجه‌های اوست و کسی موسیقار می‌شود که بتواند بخواند یا بنوازد. صدا و نوا که بر می‌آید، کاربرد دانسته‌های نظری موسیقی است. بدین‌گونه است که علم و عمل موسیقی با هم پیوند دارد. کسی نیز به یک بار تمرین، موسیقار نمی‌شود، بلکه باید بارها و بارها خواند و بالا و پایین رفت و ریز و درشت آمد تا بتوان دستگاهی را آموزش دید.

کسی که موسیقی نمی‌داند یا توان کاربردی ساختن آن را ندارد، صوتی غیر طبیعی (وحشی و کوچه‌باغی) دارد. در برابر، آن که چنین مهارتی دارد، گویا دست صدا را در دست خود گرفته است و صدا جزیی از اوست که آن را به هر جا که بخواهد، می‌نشاند. ما برای فرا گرفتن آوازها چندین سال حتی در تابستان‌ها جز آب گرم و غیر خنک نمی‌آشامیدیم؛ چرا که آب سرد موجب می‌شود تارهای صوتی تحریک گردد و نتوان آن‌ها را به هنگام خواندن، اهلی نمود و در اختیار داشت.

(۷۳)


مناسبات نوایی و مکانی

همان‌طور که حال و هوای شخص در آن‌چه می‌شنود بسیار مؤثر است، صوت نیز تأثیرگذار است و صوتی ممکن است انسان را به جایی ببرد که مناسبت نداشته یا او را از جایی بدون مناسبت دور کند. این بدان‌معناست که مناسبت برای نواست، نه هوا. نوا در غنا و موسیقی کارآمد و تعلیمی است و هم بر شنونده و هم بر صدا و هم بر نوا و هم بر هوا وارد می‌شود و با ورود این امور، پدیده‌ای شاد یا غم‌انگیز را در آدمی به وجود می‌آورد. با توجه به موجودی شخص، بحث تناسب در موسیقی پیش می‌آید که هر صدا و نوایی را باید در جایگاه مناسب خود هزینه نمود و به وقت غم، غمناک و به وقت شادی، در دستگاهی شاد خواند. حتی روز و شب نیز در خواندن مؤثر است، همان‌طور که سرما و گرما نیز در خواندن نقش دارد. در تناسب، باید هم رعایت زمان و مکان شود و هم رعایت نوع دستگاه، تا مناسبت به طور کامل صورت گیرد؛ اگرچه برخی چنان توانایی دارند که می‌توانند در شادی‌ها نیز غمناک بخوانند بدون این که مشکلی را پیش آورند؛ ولی متأسفانه از این معجزه (صوت) کم‌تر کسی استفاده می‌کند و مسلمانان از آن دور مانده‌اند.


معنابخشی و نوای صوت

گفتیم موسیقی صوت را موضوع خود دارد و بر آن است تا به صوت، موزونی و نظم خاص دهد. موسیقی، هم دانش شکل‌بخشیدن متناسب به صوت است و هم انتقال دهنده معناست و این شکل، دارای نفْس و معنا نیز می‌باشد. شکل‌بخشیدن به صوت، ماده، محتوا و روح (نفس) نیز دارد. موسیقی تنها یک تموج و آواز غنایی صرف نیست و صوت و ریتمْ فقط تجسمی موجی و تنها

(۷۴)

یک پرچم و علامت و موجی از هوا که برمی‌خیزد نیست، بلکه افزوده بر هوا و جسم، حقیقت، نفس، محتوا و معنا نیز دارد و ماده آن نیز می‌تواند انسان را برانگیزد و آدمی را به راه اندازد. موسیقی اگر فقط تناسب دادن به شکل صوت، فارغ از معنا باشد، تنها به انسان حال می‌بخشد و در او ایجاد خروش و انگیزش می‌کند. حالت طرب و خوشایندی حاصل از شنیدن موسیقی و آواز غنایی، هم از موسیقی است و از موسیقی به انسان وارد می‌شود و هم طرب در خود شخص است که با شنیدن آواز به راه می‌افتد.

برخی موسیقی را امری شکلی و هیأتی فاقد ماده می‌دانند. آنان چنین دلیل می‌آورند که موسیقی اگر افزون بر شکل‌بخشی موزون به صوت، دارای ماده، معنا و حقیقت باشد، باید موسیقی یک قوم و آیینی برای قوم و آیین دیگر، اثر یکسانی بگذارد؛ همان‌طور که گل سرخ یا آب دارای معنا و نفس است و در همه شرقیان و غربیان تأثیر یکسان دارد. اما موسیقی شرقی آن واکنشی را که در شرقیان دارد، در غربیان برنمی‌انگیزد یا هم آدمی و هم حیوان از آن لذت نمی‌برد. حیوانات از آب لذت می‌برند؛ خواه آن حیوان در استرالیا زندگی کند یا در کویر لوت ایران یا در دل کوه‌های آلپ یا در میان برف‌ها و سرزمین‌های یخی قطب شمال؛ چرا که آبْ ماده، معنا و نفس دارد. حال، اگر موسیقی نیز نفس و حقیقت داشت و مانند آب و گُل بود، باید همه را به لذت وا می‌داشت.

دلیلی که ذکر آن گذشت، قابل نقض است؛ چرا که صرف داشتن نفس و حقیقت، سبب خوشایندی همه را فراهم نمی‌آورد. میان نفس نداشتن و خوشایند نبودن، ملازمه‌ای نیست. این گونه نیست که همه از گل‌ها، با آن که نفس دارند، لذت ببرند. خیلی از گل‌هاست که برخی رغبت چندانی به آن ندارند. شلغم یا گل آفتاب‌گردان نفس و حقیقت دارد؛ ولی برای بسیاری

(۷۵)

خوشایند نیست. مسلمانان از گوشت خوک تنفر دارند؛ ولی همین گوشت، در جای دیگر برای برخی لذت بسیار دارد. در بعضی از کشورها، قصاب‌ها، قورباغه، خرچنگ و مانند آن را به فروش می‌رسانند؛ ولی بسیاری از مردم دنیا، از آن متنفر هستند. امروزه سگ در فرانسه، دارای ارزش و احترام بسیار است، تا جایی که ارج و قرب آن از ارج گاو در هندوستان، بیش‌تر شده است، ولی نه سگ و نه گاو، برای همه چنین اهمیتی را ندارد، به عکس، بعضی از آن تنفر دارند. موسیقی نیز با آن که می‌تواند حقیقت داشته باشد، اما چنین نیست که برخورد همگان با آن یکسان باشد. موسیقی تنها دارای شکل نیست و افزوده بر شکل، دارای محتوا و معنا نیز هست و معنایی خاص را انتقال می‌دهد.

مراد از این که موسیقی نفس دارد به این معنا نیست که نفسی همانند نفس انسانی یا روح ملکی دارد؛ بلکه هر جسمی، نفس مناسب با خود را دارد. همان‌طور که هر نفس، جسم هماهنگ با خود را می‌طلبد.

شکل موسیقی تجسم آن و روح آن نوای آن است و این گونه نیست که همه آن خوشایند انسان باشد. همان‌طور که هم شیرینی و هم ترشی دو ماده حقیقی است، ولی با این حال، شخصی شیرینی را می‌پسندد و دیگری ترشی را و دوست داشتن و نداشتن هیچ یک، دلیل بر حقیقی نبودن آن نیست، بلکه مزاج انسان‌هاست که نسبت به آن‌ها مختلف است.

در مورد صوت و صدا که می‌تواند بیان‌گر احساس باشد باید چند امر را مورد توجه قرار داد تا اشکال یاد شده موضوع نیابد. امر نخست این است که واقعیت هر چیزی را باید باور داشت و شکست، پیروزی، فقر، غنا، خیر و شر، امری خیالی نیست و احساس‌های آدمی نیز واقعیت دارد.

دو دیگر این که موضوع صدا، غنا و موسیقی، نفس و احساس است. از طرفی،

(۷۶)

واقعیت بر اساس عقلانیت و احساس بر اساس نفسانیت است و هر یک از این دو، در راستای دیگری قرار دارد. می‌توان گفت همان‌طور که به هنگام سخن گفتن، ترنم صوت و صدا بدون بزاق دهان حرکت نمی‌کند و این چشمه که هم‌چون چشمه‌ای از چشمه‌های کوثر است، موجب نرمی، رطوبت و لطافت دهان می‌گردد، به همین صورت، واقعیت‌ها نیز که خشک است، با ترنم، احساس، صوت و صدا ملایم می‌گردد.

با توجه به این نکته، اگر احساس از این عالم برداشته شود و کسی فقط بخواهد با چاقوی علم و ذره‌بین فلسفی و انحصار به واقعیت‌ها زندگی کند، خشکی و دگم‌اندیشی و به تبع آن، استکبار بر او چیره می‌شود، همان‌طور که اگر احساس غالب شده و پر از ترنم غنا و موسیقی و رقص گردد، انعطاف و نرمی چنان فراگیر می‌شود که به انکار واقعیت‌ها می‌انجامد و گمراهی می‌آورد.

احساس، عقل، وجدان، ظن و گمان و زمین و آسمان و چرخ و چین آن، همه با هم کار می‌کند و همه با هم است که معنا می‌یابد و حتی همه با هم به عبادت و پرستش مشغول هستند. عبادتی که خداوند توفیق آن را به مؤمنان داده است، به کفار نیز ارزانی داشته و هیچ فرقه، دسته و گروهی نیست که نوعی عبادت نداشته باشد، اگرچه به دلیل مسیر نادرست، مورد قبول واقع نشود. عبادتْ ترنم واقعیت‌ها و سختی‌ها و قرب به حق، جلا و احساس دل است.

نه تنها صوت و صدا، بلکه هیچ چیزی در عالم، بدون حقیقت نیست و کسانی که می‌گویند موسیقی و صدا همانند پویانمایی می‌ماند، سخنی خطا دارند. موسیقی حیات دارد و حیات فعلی آن، همان مرتبه احساس است.


صوت؛ کلمه صامت

گفتیم موسیقی هم به صورت شکل می‌دهد و هم این شکل، معنایی را منتقل

(۷۷)

می‌سازد. بر این پایه، موسیقی از سنخ لفظ مستعمل و کلمه است. صوت و صدا یک قالب و هیأت و یک ماده و محتوا دارد. محتوای این قالب، معانی است که در صوت و صدا ریخته می‌شود. با توجه به این که موسیقی و صوت موزون از اقسام کلمه است، کلمه را باید بر دو قسم دانست: صامت و ناطق. صوت و صدای کلمات، نوای دل است. به این دلیل، صوت و صدا قالب و صورت آن کلمات است. کلمه به وسیله صوت و صدا تجسم می‌یابد. آواز همانند سخن‌گویی است. در سخن نیز صدا هست و محتوا و ماده آن، معانی کلمات است.

گفته می‌شود لفظ یا مستعمل، مفید و معنادار است و یا مهمل و بدون معنا؛ در حالی که لفظ نمی‌تواند مهمل باشد، مگر این که شخص اراده لغو نماید که در آن صورت نیز معنای لغوی آن را معنادار می‌سازد؛ چرا که لغو، خود یک معناست و لفظی که برای آن وضع می‌شود کلمه است؛ اگرچه می‌تواند قراردادی نداشته باشد. بر این پایه است که تقسیم لفظ به مهمل و مستعمل، تقسیمی مردود است. می‌گویند «دیز» لفظی مهمل است. باید دانست که این لفظ، معنایی که وضع قراردادی داشته باشد ندارد وگرنه همان نیز بدون معنا نیست و در آموزش، معنای اهمال را با خود منتقل می‌سازد. در امور طبیعی صدای مهمل وجود ندارد و حتی صدایی که به هنگام سرفه از حنجره بیرون می‌آید، مستعمل است. همان‌طور که لفظ مهمل، وجود خارجی ندارد، صوت و صدای مهمل و بی‌معنا نیز وجود ندارد.

آن‌چه گذشت حکایت دلالت وضعی بود. در دلالت‌های غیر وضعی یعنی طبعی و عقلی نیز امر مهملی وجود ندارد؛ بلکه آن‌چه هست، صامت و ناطق است. حتی کلام کسانی که هذیان می‌گویند یا در بی‌هوشی و جنون به سر

(۷۸)

می‌برند، صوت آنان معنادار است؛ از این رو در اتاق عمل، وقتی که بیمار می‌خواهد به هوش بیاید، به لحاظ شرعی جایز نیست کسی در آن جا باشد؛ زیرا ممکن است آن فرد، بخشی از امور پنهانی خویش را آشکار سازد که همه آن درست است و از صریح‌ترین کلماتی است که به کار می‌برد. در واقع، باحقیقت‌تر از هذیان وجود ندارد؛ چرا که هذیان‌گو بدون هیچ دغل‌بازی و نیرنگی، محتوا و درون خویش را بیرون می‌ریزد؛ از همین روست که می‌گوییم خلاف شرع است که کسی به سخنان آنان گوش فرا دهد؛ چون از مصادیق استراق سمع و از گناهان کبیره به شمار می‌رود. مشاعر فردی که بی‌هوش است، این توان را ندارد که سخنان خود را کنترل کند، او مانند کسی است که در خواب سخن می‌گوید، چون نفس وی نسبت به بدن، نوعی انصراف پیدا کرده است و تنها تعلقی نفسانی به آن دارد؛ از این رو، اقتداری در حفظ موجودیت خود ندارد و هنوز حاکم بر مملکت بدن نشده است؛ ولی هر گاه دولت وی مستقر گردید و نفس بر بدن، حاکم شد، آن‌گاه هم‌چون محافظی دلیر، از تمام موجودی و هستی خود دفاع می‌کند.

صوت و صدا نمی‌تواند بدون معنا باشد؛ همانند ماده و صورت فلسفی، جنس و فصل منطقی و نیز هیأت و ماده اشتقاق که یکی بدون دیگری وجود نمی‌یابد. امر مهمل در امور وضعی و قراردادی است و حتی صوت لهوی بدون معنا نیست. صوت و کلام هر دو معنادار است و نمی‌توان این دو را از هم جدا نمود؛ هرچند صوت و کلام می‌تواند صامت باشد. چهچهه زدن یک خواننده، آواز قناری، نوای بلبل، جیک جیک گنجشک و حتی صدای زنبور، همه معنا دارد و اگر کسی آن را فهم نمی‌کند، بی‌معنایی آن را نمی‌رساند.

صوت از اوج و مد تشکیل می‌شود. در صوت، گاه کلمه‌ای ریخته نمی‌شود؛

(۷۹)

مانند چهچهه یا هاهایی که در آواز و سرودها می‌آید. صوت اگر ترجیع، تبدیل و تغییر داشته باشد، «کلمه صامت» نام دارد.

هاها یا چهچهه، معنایی را به ترجیع می‌آورد؛ اما کلمه آن صامت است و حالتی گویا ندارد. اگر کسی کلام صامت را بشناسد، می‌داند شخصی که در حال تقلیل یا ترجیع است یا بلبل و قناری که چهچهه می‌زند، چه می‌گوید. صوت مانند اعداد گویای ریاضی می‌ماند. نقطه یا صفر صامت است، اما عدد می‌باشد؛ اگرچه در عدد به شماره نمی‌آید. اعداد ۱، ۲، ۳ و بالاتر ناطق است.

باید توجه داشت که ندانستن زبان و ترجمه در صامت بودن صوت و کلمه دخالتی ندارد و این معنا نسبت به علم گفته‌خوان منفعل نیست؛ اما ترجیع یا های های در آواز، کلام صامت است و معنا درون آن نهفته شده است و اگر کسی بتواند به درون آن راه یابد، از راه باطن یا سبک می‌تواند معنای آن را دریابد. چنان‌که به معنای قرآن کریم بدون دانستن ترجمه واژگان آن می‌توان راه یافت؛ البته به شرط آن که وی صوت شناسی را بداند. صوت‌شناسی می‌گوید می‌توان « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ» را گوش فرا داد و صوت به صوت آن را شناخت و از چینش آن به باطن آن راه یافت و راه یافتن به باطن، در ابتدا تنها با انس گرفتن با قرآن کریم و قرائت آن امکان‌پذیر است. برای پدیداری انس با زبان قرآن کریم باید هرچه بیش‌تر متن قرآن کریم را قرائت کرد: « فَاقْرَءُوا مَا تَیسَّرَ مِنَ الْقُرْآَنِ»(۱) تا با صوت و صدای آن آشنا شد؛ وگرنه برای بسیاری فهم معنای آن ناممکن است. «قرء» به معنای بلند خواندن است؛ به‌گونه‌ای که صدا به گوش رسد و مهم این است که صوت و صدا به گوش رسد

۱ـ مزمل / ۲۰٫

(۸۰)

تا معنای آن انتقال یابد، وگرنه صرف مطالعه و نگاه کردن به آن چنین اثری ندارد.

«آه»، «اوه»، «ایه» که از اسمای الهی است، صوت صامت است. اذکار غیر ملفوظ هم‌چون «آه» بسیار سبک است و برای بسیاری قابل استفاده است، به عکس اسمای ملفوظ که سنگین است و اندکی، توان انس با آن را دارند.

به صورت عمومی و غالب، گفتن تسبیحات اربعه در غیر نماز و یا تسبیحات حضرت زهرا علیهاالسلام ، دقایقی زمان می‌برد؛ ولی یک سالک می‌تواند در یک لحظه، بیش از صد مورد از این ذکر را بگوید و این به سبب آن است که او تسبیحات را به صورت صامت و غیر ملفوظ می‌گوید.


ارتباط صوتی

گفته شد هدف اصلی از صوت، صدا، حروف و کلمات رساندن معناست و خداوند به انسان قدرت سخن گفتن و ادای کلمات را به عبث نداده است. برای استفاده از کلمات و کلام، دلالت وضعی لازم است؛ البته دلالت منحصر به حروف و کلمات نیست، بلکه می‌تواند طبعی یا عقلی نیز باشد؛ اما دلالت وضعی از نظام، انسجام و ضبط بهتری برخوردار است. به طور مثال، از سرفه پی به سرماخوردگی و بیماری برده می‌شود، بدون این که سخنی در میان باشد. یا لرزش کسی بر سرد شدن او دلالت دارد؛ ولی ممکن است لرزش به خاطر سرما نباشد؛ بلکه امری هم‌چون ترس، موجب این لرزش شده باشد، از این رو می‌گوییم مضبوط نیست. به عکس دلالت وضعی که اگر شخص چیزی بگوید، همه متوجه می‌شوند. البته، مراد کسانی هستند که بر زبان ترجمان دارند و از معانی واژه‌ها بیگانه نیستند. صوت و تکلم برای بشر مورد نیاز است چون می‌خواهد آن‌چه را که در دل نهفته دارد، بیان کند یا با دیگران ارتباط پیدا کند.

(۸۱)

همان‌طور که خداوند چشم و گوش داده که ببینیم و بشنویم و حنجره و صوت و صدا داده است تا هم به نرمی سخن گوییم و هم آواز سر دهیم. چرا که چنین نیست که کلام تنها برای لهو، لعب و بازی باشد؛ اگرچه می‌تواند آن را نیز داشته باشد. البته، غیبت، تهمت و مانند آن را نیز دارد؛ همان‌گونه که چشم نیز می‌تواند معصیت کند؛ ولی این امر دلیل نمی‌شود که از دیدنی‌های زیبا بی‌بهره باشد و آن را لغو بداند. حال، آن که آواز می‌خواند صوت و صدا، کش و قوس و عروض و قافیه صدای او همه به ضرورت و از روی فطرت می‌باشد و این دانش موسیقی است که می‌تواند آدمی را با ظرایف و حقایق آن آشنا سازد.

همان گونه که ابتدا بشر نمی‌دانست آتش چیست، ولی با پیشرفت اندیشه، اکنون هوا را نیز می‌سوزاند! صوت، صدا، دستگاه‌ها و آلات موسیقی نیز همین روند را داشته و از نهاد بشر سرچشمه گرفته و روز به روز، گام‌هایی به پیش برداشته است. صوت و صدا بخشی از نوای دل و اِعراب آن است؛ همان‌طور که شعر چنین است. یکی از استعدادها و تخصص‌های آدمی، سرودن شعر است. با رشد فکری بشر، شعرهای بسیاری سروده شده است که ادب‌شناسان و اهل دل را واله و حیران می‌کند! اِعراب را نیز از آن جهت «اِعراب» می‌گویند که حرکت را ظاهر می‌سازد. صوت و صدا نیز ضمیر را هویدا می‌نماید: «از کوزه همان برون تراود که در اوست». اظهار درون گاه با سخن و گاه با فریاد است. کلام می‌تواند ملفوظ و ناطق باشد یا صامت. میان کلام و صوت وحدت است و صوت بدون کلام وجود ندارد. البته، کلام در معنایی که گذشت، هم به الفاظی که مهمل خوانده می‌شود و هم به صوت معنا می‌بخشد. در بعضی از مکان‌ها و زمان‌ها باید فریاد کشید، آواز خواند و میان آواز و برخی امور رابطه‌ای نزدیک وجود دارد. نمونه آن ترس است. کسی که می‌ترسد، مانند کسی که در جای تاریکی است، یا در کوچه‌ای خلوت می‌رود، شروع به آوازه‌خوانی می‌کند.

(۸۲)

کسی که در خواب رؤیا می‌بیند، آن‌گاه که کار بر او مشکل شود، ناخواسته در خواب سخن می‌گوید یا فریاد می‌زند، که اگر چنین نشود، اختلال عصبی پیدا می‌کند و شاید بیمار و در نهایت، دیوانه گردد.

خداوند متعال، گاهِ به اوج رسیدنِ ترس، سخن گفتن و فریاد در دادن را به عنوان شیر اطمینان قرار داده است و هر کسی ناخودآگاه با ترس زیاد، شروع به خواندن می‌کند. اگر خداوند این حنجره را عنایت نکرده بود، بسیاری از ترس‌ها به سکته می‌انجامید. مثل کسی که تب می‌کند و اگر درجه تب او بسیار بالاتر از حد استاندارد رود، به تشنج دچار می‌شود، تب به حرارت زیر دیگ می‌ماند که اگر درجه آن بالا رود، باعث سرازیر شدن آب داخل دیگ می‌شود. حال، برای این که تشنج صورت نگیرد، باید درجه حرارت بدن را با پاشویه و مانند آن پایین آورد تا حرارت به مغز نرسد و ایجاد تشنج نکند. البته، پاشوره موجب از بین رفتن تب نمی‌شود؛ بلکه تب را کم می‌کند و آن را از مغز به پایین انتقال می‌دهد.


موسیقی؛ دانش نوای باطن

دانش موسیقی دانش اِعراب دل است. موسیقی دانش «کلام نفسی» است. کلام نفسی سخن دل هر پدیده و سخن دل هستی و حق تعالی است. سخنی که هستی و پدیده‌هایش، آن را درون خود نگاه می‌دارد و آن را خارجی و آفتابی نمی‌سازد و گوش‌های تیزی لازم است تا بتوان آن را تعقیب نمود. وقتی کسی به کاسه می‌زند، ممکن است فهم کاسه به این صدا نرسد؛ ولی دل آن کاسه، این صدا را فهم می‌کند. صدای کاسه، کلام نفسی و نوای دل اوست. البته، صدایی که از کاسه و کوزه یا قدح بیرون می‌آید، غیر از کلام نفسی آن است. فریاد زدن زیر گنبد و پیچش صدای آن، صدای همان شخص است و صدای خود گنبد و کلام

(۸۳)

نفسی آن، چیزِ دیگری است. صدای داخل کوزه غیر از صدای خود کوزه است. این صداها همه خارجی است، ولی صدای خود کوزه، از خود اوست. کاسه‌ها خود نوای دل خود را می‌شناسند. نه تنها کاسه، بلکه هر پدیده‌ای از نوای دل خود باخبر است. نوایی که با نوای دل دیگری تفاوت دارد و نوای دل هر کدام غیر از نوای دیگری است. یکی دلی نازک و دیگری دلی سخت دارد. صدای دل با صوت و آواز است که شکل خارجی می‌یابد. صدایی که می‌توان دل را با آن معاینه کرد و دانست صاحب آن چه پدیده‌ای است و چند بند چیده و ناچیده در دل دارد؛ همان‌گونه که رنگ رخساره خبر می‌دهد از سرّ درون و این دانش موسیقی با پیچیدگی‌هایی که دارد ـ و با موجودی فعلی خود ـ می‌تواند به فهم این امور نایل آید. وجود این عجایب، شاهد بر کلام بودن صوت است.

این نکته که کلام صرف کلامی لفظی نیست، بلکه صوت نیز کلام است، اما کلام صامت، در موضوع‌شناسی صوت و دانش موسیقی بسیار اهمیت دارد و این دانش را پیشرفت‌هایی حیرت‌انگیز می‌دهد؛ البته اگر این دانش، هم‌چون گذشته خود، به دست حکیمان، مدیریت و مهندسی شود و برخی فقیهان ظاهرگرا با موج‌سواری، مسیر اظهار علم آنان را سدّ نسازند.

کسی که موضوع موسیقی را با دقت‌هایی که دارد، نمی‌شناسد، به کسی می‌ماند که تنها میز ناهارخوری را به شکل مستطیل دیده و با توجه به شکل، همان را میز می‌داند، ولی وقتی به رستورانی وارد می‌شود و میزهای آن‌جا را به شکل دایره می‌بیند، می‌گوید این چیزها میز نیست و باید آن را جمع کرد! دانش موسیقی موضوعی بسیار پیچیده و حایز اهمیت را با خود دارد. ما از اهمیت این دانش، بعد از این با عنوان «اهمیت شناخت دستگاه و ردیف‌های موسیقایی» سخن خواهیم گفت. کسی که موضوع این دانش فوق مدرن را نشناسد، آداب آن را نیز رعایت نخواهد کرد.

(۸۴)


طبیعت؛ معلم دستگاه‌ها و آلات موسیقی

همان‌طور که ارسطو با دقت نظر در روابط گفتاری و نوشتاری مردم، به کشف گزاره‌های منطقی نایل آمد، دستگاه‌ها، مقامات، گوشه‌ها نیز از طبیعت و لهجه‌ها به دست آمده و بعدها مدرن و پیچیده گردیده است. ساخت آلات موسیقی نیز با الهام از طبیعت بوده است. ساخت نخستین آلات موسیقی به جناب فیثاغورث حکیم نسبت داده می‌شود. وی با دقت نظری که داشته است، از صدای پتک و سندان، «تار» می‌سازد و از صدای خوردن باد به سنگ‌پشت پوسیده، در اندیشه ساخت «بربط» فرو می‌رود. به هر روی، دستگاه‌ها و آلات موسیقی با دقت نظر حکیمان در طبیعت ساخته شده است. برای نمونه، دقت در چگونگی دستگاه صوتی انسانی، موجب ساخت برخی آلات موسیقی، به‌ویژه سازها شده است. اگر در برگ پیازچه‌ای دمیده شود، صدای خوش موسیقی از آن برمی‌خیزد و هم‌چون نی و فلوت به نوا می‌آید و آهنگ مهربانی سر می‌دهد.

طبیعت و اجسام، در پیدایش دستگاه‌ها و علم موسیقی نقش اساسی دارد. بشر توانسته است با فراست خود، فراوانی از آن را کشف نماید. در هر قوم و ملتی با زبان‌های گوناگون دسته‌هایی از آهنگ‌ها شناخته شده است. در فارسی، این یافته‌ها «مقام» یا «دستگاه» نام گرفته که چارچوب کلی آن آواز و شکل و هیأتِ صوت است.

صوت و نیز شکلِ آن، دارای طبیعت، سیستم، عروض، قافیه و ریتم است. صوت و صدا طبیعت انسان و دیگر پدیده‌هاست، بلکه مجردات و حق تعالی نیز دارای صوت و کلام هستند.

دستگاه‌ها و ردیف‌های آوازی که در اقوام و ملل وجود دارد، از طبیعتْ کشف

(۸۵)

شده و نام‌هایی است که برای شکل آن طبیعت نهاده شده است. پس از کشفِ دستگاه‌ها، با گذر زمان و در طول تاریخ، عده‌ای گوشه‌های آن را با زحمت بسیار کشف کرده و سند زده و به تاریخ ملحق نموده‌اند.

شعر، موسیقی و رقص برآمده از احساسات، عواطف و حالات نفسانی آدمی مانند بیم، امید، غم، شادی، میل، نفرت و دیگر هویت‌ها و حالات درونی بوده است، از این رو همزاد بشر می‌باشد. طبیعی‌ترین وسیله آواز، شش‌ها و حلقوم طبیعی انسانی است که امام صادق علیه‌السلام در توحید مفضل، از آن به «مزمار اعظم = نی باشکوه و شگرف» یاد می‌کند(۱). شاخ حیوانات و روییدنی‌هایی که در دسترس آدمی بوده، او را به اختراع سازهای بادی؛ مانند: بوق و نی و ساخت انواع طبل‌ها و سازهای ضربی و زهی وا داشته است. هم‌اکنون کمانچه، و ویالون از انواع سازهای زهی دانسته می‌شود. کاوش‌های باستان‌شناسی تاریخ سازهای بادی و زهی را به چند هزار سال پیش از میلاد می‌رساند. آلات موسیقی با گذشت زمان بر دو نوع بزمی و رزمی تقسیم شد و شیپور، نی، بربط، تنبک، کوس، کرنای (کرنا)، سورنای (سرنا)، طبل، دهل، جام، جلجل، تبیره، خرمهره، دَمامه، خم، گاودم، ناقوس و سنج از انواع آن است(۲).

از این حقیقت به دست می‌آید که این اوباش و اراذل نبوده‌اند که آلات موسیقی را ایجاده کرده‌اند، بلکه این آلات به الهام طبیعت و با دقت نظر حکیمان پدید آمده است؛ اگرچه امروزه، دنیای استکبار و اراذل هستند که بیش‌ترین سوء استفاده را از دانش پیچیده موسیقی می‌برند و کم‌ترین توجه را، دنیای اسلام و تئوریسین‌های ساده و صوری آن به این دانش دارند؛ در حالی که موسیقی

  1. بحارالانوار، ج ۵۸، ص ۳۲۰٫

۲ـ تاریخ موسیقی ایران، صص ۳۷ ـ ۳۸٫

(۸۶)

می‌تواند در خدمت اجتماع، اخلاق، سیاست و فرهنگ درآید. البته، موسیقی در عرصه نظامی، همواره جایگاه ویژه خود را حفظ کرده است؛ چنان‌چه می‌گویند شاه عباس هندوستان را با نوای موسیقی و آواز غنایی، فتح کرد.


ساختار موزون صوت (ردیف‌های موسیقی)

صوت همانند حرکت خودرو است. حرکت خودرو با دنده سنگین، کند است؛ ولی در این صورت، قدرت دارد. این دنده برای شروع حرکت خودرو و در مواردی که حرکت نیاز به قدرت دارد، نه سرعت بالا، مناسب است. اگر در این هنگام، از دنده سبک استفاد شود، هم دنده آسیب می‌پذیرد و هم حرکت ممکن نمی‌گردد. گفتیم صدا یا ریز است یا درشت. شروع خواندن موزون «درآمد» نام دارد. درآمد به مثابه حرکت با دنده سنگین خودرو است و باید آن را با صدای درشت اجرا کرد. درآمد ورودی شکل بخشیدن به صوت و صدا و نوع دستگاه است. بعد از ایجاد این صوت درشت، باید صدا را بلند و ریز کرد که حکم دنده متوسط را دارد. هرچه صدا بلندتر می‌شود، باید ریزتر و نازک‌تر گردد. بعد از آن صدا به نهایت ریزی می‌رسد که مرحله سوم دستگاه و «اوج» نام دارد. پس از آن راجعه و بازگشت به درآمد است. صوت با طی این مراحل، شکل متناسب و مطلوب را می‌یابد و یک «دستگاه» و «ردیف» را پدید می‌آورد. به هر یک از مراحل دستگاه‌ها «تکه» گفته می‌شود.

خواننده درآمد را باید چنان پرورش دهد که در پاره‌های بعدی که به اوج می‌رسد، به فرود و کاستی گرفتار نیاید؛ چرا که اگر درآمد را بالا بگیرد، در پاره‌های بعدی، صدای وی ضعیف می‌گردد و قدرت اجرای سالم خود را از دست می‌دهد؛ بنابر این لازم است از نقطه شروع که درآمد است، تا نقطه پایان آن، تناسب و توانمندی مناسب وجود داشته باشد. اوج و پایان دستگاه، مانند قافیه در شعر است که باید با عروض شعر، هم‌خوانی داشته باشد.

(۸۷)

گاه خواننده در اجرای دستگاهی به ضعف صدا دچار می‌شود و اگر بخواهد با سختی آن را دنبال کند، به مشکل دچار می‌گردد. خواننده در این حالت می‌تواند با ورود به گوشه‌ای یا انجام ترانه‌ای یا زمزمه بمی، خود را از مشکل برهاند.

گوشه فرع دستگاه و امری متمایز از آن است. هر یک از مقامات دارای گوشه‌های فراوانی است. می‌توان مقام را به بزرگراه و خیابان و گوشه‌ها را به کوچه پس کوچه‌های آزاد و بن‌بست تعبیر نمود. گوشه‌ها برای دستگاه است و هیچ گوشه‌ای بدون دستگاه نیست؛ اگرچه ممکن است دستگاه آن ناشناخته باشد. تعداد گوشه‌ها در دستگاه‌ها متفاوت است. برخی دستگاه‌ها گوشه‌های کم و بعضی گوشه‌های بیش‌تری دارد.

گوشه‌های بسیاری هست که مخصوص دستگاه خاصی نیست و گوشه برای چند دستگاه می‌باشد؛ برای نمونه، چارضرب، زنگوله، نحیب، لیلی مجنون، کرشمه، مویه، رهاب، حسینی، شهناز، هم‌چون ساقی‌نامه و مثنوی در همه یا بیش‌تر دستگاه‌ها به کار می‌رود و گوشه‌ای از آن شمرده می‌شود. البته، بعضی گوشه‌ها تنها در برخی از دستگاه‌ها اجرا می‌شود.

همان‌طور که از توضیح نحوه زیبا شدن و موزونی صوت به دست می‌آید آن چه در تحقق یک ردیف و دستگاه اهمیت اصلی و اساسی را دارد، نحوه صوت و آهنگ و ترتیل آن است، نه کلمات و واژگان، که تأثیر آن در نوع دستگاه امری تبعی است. خواننده باید زیر و بم صوت (آهنگ) و تندی و کندی آن را به‌خوبی بشناسد و از شعرخوانی فراوان پرهیز نماید و مایه را بر شعر مقدم دارد؛ برخلاف قصیده‌خوان که بیش‌تر باید شعر بخواند و آهنگ، نقش کم‌تری در آن دارد.

برخی از دستگاه‌ها برای خود، مثنوی و ساقی‌نامه ویژه‌ای دارد. مثنوی

(۸۸)

چینش‌های یازده تا دوازده نُتی را می‌گویند که وزن فاعلات را دارد. همه دستگاه‌ها در گوشه‌های خود دارای مثنوی است؛ به این معنا که سه‌گاه یک مثنوی دارد، همان‌طور که ماهور، ابوعطا، بیات ترک، اصفهان و حجاز، مثنوی ویژه خود را دارد و تمامی نیز از یک‌دیگر متمایز می‌باشند. ساقی‌نامه آهنگ مخصوصی دارد که بیش‌تر در دستگاه بیات ترک، اصفهان و ماهور خوانده می‌شود و به آن صوفی‌نامه نیز می‌گویند.

شعرهای شاهنامه بسیار هیجان‌آور است و در دستگاه‌های مختلف؛ هم‌چون زابل و مثنوی به کار می‌آید؛ همان‌طور که شعرهای حکیمانه‌ای دارد که برای ساقی‌نامه، ماهور، همایون و ابوعطا مناسب است.

ساقی‌نامه برای شور، خلوت و خلسه بسیار مناسب است و آدمی را با شعرهای خاص خود، از کثرت و دنیا دور می‌دارد و زمینه معنوی و آرامش روحی روانی را در افراد ایجاد می‌کند.

هر مثنوی دارای موجی روانی است که آدمی را خجسته و فرخنده می‌سازد و حالات عرفانی را در او زنده می‌نماید؛ به‌ویژه مثنوی بیات ترک که حالت حماسی و مثنوی اصفهان که نرمی دل‌پسند دارد.

تمام دستگاه‌ها و مایه‌ها حالات ویژه خود را دارد؛ از شادِ شاد تا غمناک و مقامات پرسوز و گداز، که در زمان و مکان‌های متفاوت برای افراد مختلف اثرهای گوناگونی بر جای می‌گذارد.


ردیف‌های ایرانی

مقامات و دستگاه‌ها (ردیف‌ها) ی آواز سنتی ایرانی از قدیمی‌ترین و اصیل‌ترین نوع موسیقی در جهان است که همواره اساتید ماهر و گاه نوآوری به خود دیده

(۸۹)

است. ما در نوجوانی، سالیان فراوانی در محضر یکی از بزرگان موسیقی، استفاده‌های بسیار داشته‌ایم. ایشان گذشته از مهارت در صوت و آواز و برخورداری از صدای خوش، صاحب بهترین اخلاق و برخورد انسانی و به‌صورت کامل، وارسته و برای ما مربی شایسته‌ای بود، روحش شاد.

دستگاه‌ها یا بین‌المللی است؛ مانند: سه‌گاه، چارگاه، دوگاه، ماهور، همایون و افشاری و یا قومی و برای منطقه‌ای خاص. حجاز، شور شیراز، شور، اصفهان و بیات ترک نمونه‌ای از این قسم است. حجاز، تکه‌ای است که در دستگاهی مانند ابوعطا آورده می‌شود.

بسیاری از دستگاه‌هایی که برای کشورهای بیگانه دانسته می‌شود، سرقت شده از آثار ایران قدیم است. بیگانگان با سرمایه‌گذاری بر غارت ثروت‌های فرهنگی کشور، از آن بهره‌های زیادی برده‌اند.

گفتیم هر یک از این دستگاه‌ها دارای تقسیم‌ها و اجزای متعددی؛ مانند: درآمد، زیر و بم و اوج و حضیض کلی و جزیی است. هر یک از این مایه‌ها دارای گوشه‌های فراوانی است که با خصوصیاتی، همان دستگاه را دنبال می‌کند. همان‌طور که گذشت، به قسمتی از یک دستگاه، تکه گفته می‌شود. همایون دستگاهی سنگین، متین و باوقار است؛ اما وقتی اوج می‌گیرد، تیز می‌شود که به آن چکاوک گفته می‌شود. چکاوک یک تکه است. همایون، ابوعطا، بیداد و بختیاری همه تکه‌هایی است که به دستگاه ماهور می‌خورد و حالات خود را دارد. در ابوعطا قرآن کریم را با حجاز می‌خوانند. ابوعطا از صوت حیوانات نیز قابل استخراج است. برای نمونه، گفته می‌شود: «قورباغه ابوعطا می‌خواند.» که این تنها یک مثل نیست و واقعیت دارد.

دستگاه افشاری تکه‌های عراق و ریز را دارد و به سه‌گاه «مخالف» و «مویه» وارد می‌شود. دشتی «راجعه» و «عشاق» را دارد. «حصار» و «شکسته» برای

(۹۰)

بیات ترک است. هر تکه کنار هم چیده می‌شود و سرشت و اوج و حضیض آن با هم متفاوت است. خواننده‌های آن نیز تفاوت دارند.

هر یک از دستگاه‌ها و ردیف‌های اساسی مایه‌های ایرانی، دارای گوشه‌های مختلفی است. این گوشه‌ها در مقام ارزشی هنر موسیقی، جایگاه خاصی دارد و مورد توجه ویژه اهل هنر است. از نمونه گوشه‌ها «گاه»هاست. مراد از «گاه» سقف صوت است که متفاوت می‌شود. با عوض شدن سقف دستگاه، خودِ دستگاه نیز تغییر می‌یابد و به دوگاه، سه‌گاه یا چارگاه تبدیل می‌شود. اصل این دستگاه‌ها به هم نزدیک است و در این میان، مهم‌ترین آن سه‌گاه است که نرم است. دوگاه بسیار ریز و بمِ پایین دارد و بسیار نرم است. چارگاه بلند است و تندی و تیزی ویژه‌ای در آن است. از چارگاه در ضرب‌ها و باشگاه‌های باستانی‌کاری و غزل‌های خراباتی و نیز در همایون و ماهور استفاده می‌شود. چارگاه دستگاهی مناسب رقص است و ضربی یکی و دوتا و سه تا، تا یک ده و دو ده و سه ده و چهار ده را شامل می‌شود.

دستگاه‌ها با تارهای صوتی افراد تناسب دارد و نمی‌توان هر دستگاهی را در هر تار صوتی ریخت. یکی بیات ترک را خوب می‌خواند و دیگری عشاق یا راجعه و مانند آن را. دستگاه‌ها مثل صداهاست؛ و همان‌طور که صداهای طبیعی متفاوت است، دستگاه‌ها نیز تفاوت می‌کند.

گاه دستگاه آزاد است و گاه دستگاه در سبک ویژه‌ای اجرا می‌گردد و گاه با رعایت نکردن موازین و قواعد خوانندگی دچار لحن خارج می‌شود.

افزون بر دستگاه، گوشه یا پاره‌ها نیز سبک‌های گوناگون به خود می‌گیرد؛ مانند: مخالفِ معمولی و مخالف به سبک گلپا، یا در دستگاه شوشتری: سبک آزاد یا سبک عبدالوهاب شهیدی و گبری.

(۹۱)

«سبک» امری متمایز از دستگاه است. دو نفر می‌توانند یک دستگاه را در دو سبک بخوانند. سبک، امری اختراعی و دستگاه، موضوعی کشفی و برآمده از طبیعت است. گاه صاحبان فن و اساتید زبده، سبک‌هایی را اختراع می‌کنند. سبک، خصوصیت شخص است که در دستگاهی از خود به‌جا می‌گذارد. برای توضیح تفاوت سبک و دستگاه، می‌توان به گندم و جو مثال زد که دو گونه متفاوت است. برای نمونه همایون و ماهور دو دستگاه متفاوت از هم، به تفاوت گندم و جو است. ولی تفاوت سبک مانند تفاوت گندم شیراز با گندم شمال است که هر دو گندم است، اما متفاوت می‌باشند و هر یک عیار و خصوصیاتی دارد. گندم شیراز خشک، و گندم شمال با رطوبت عجین است. به همین ترتیب، سبک دستگاه خواننده‌ای می‌تواند با سبک همان دستگاه در خواننده‌ای دیگر متفاوت باشد. در لحن، باید رعایت دستگاه را نمود تا به «لحن خارج = خروج از سبک، گوشه یا دستگاه» گرفتار نیاید؛ ولی می‌توان حتی در یک دستگاه، سبک‌ها را مختلف نمود. گاه خواننده‌ای که مهارت فراوان دارد، بدون آن که در دستگاه شناخته‌شده‌ای بخواند یا دچار لحن خارج شود، خود صاحب دستگاه می‌گردد.

لهجه‌ها در ساخت و تغییر دستگاه‌ها بسیار مؤثر است؛ برای نمونه، بیات ترک با بیات اصفهان تفاوت بسیار دارد؛ اگرچه هر دو بیات است. همین‌طور است دیگر دستگاه‌ها که با تغییر لهجه خواننده، تفاوت می‌یابد. دشتستان برای دشتی، زابل از آن چارگاه، و شورِ شیراز برای شور است.

موسیقی ایرانی، دارای ردیف‌ها و دستگاه‌های متعددی است که نمونه‌های شناخته شده آن چنین است: افشاری، دشتی، اصفهان، ابوعطا، همایون، شوشتری، شور، شور شیراز، پهلوی یا مثنوی، سه‌گاه، چارگاه، ماهور و راست پنج‌گاه که ما توضیحی مختصر برای هر یک می‌آوریم.

(۹۲)


دستگاه افشاری

افشاری دستگاهی است حزن‌آور که زبانِ دل مغموم است. کم می‌شود که برای شادی و سرور از آن استفاده شود. این دستگاه در بیانِ حال، متانت و وارستگی خاصی دارد. افشاری بسیاری از اشعار فارسی در این مایه مناسب می‌باشد. این دستگاه، دارای اجزا و گوشه‌های بسیار زیباست و از دقت خاصی برخوردار است.

افشاری بعد از درآمد، وارد عراق می‌شود و با گوشه رهاو یا نوا اوج می‌گیرد و سپس با نغمه بم به درآمد باز می‌گردد.

صورت بسیط یا مرکب‌خوانی این ردیف معمول است. در نوع ترکیب‌خوانی آن، آزادی سلیقه، ذوق و احاطه به گوشه‌ها حاکم است.

افشاری از جمله دستگاه‌های مهم عام است که برای منبر، خواندن روضه، دعا، اذان، نماز، قرآن و مانند آن قابل استفاده است. سفارش: « وَرَتِّلِ الْقُرْآَنَ تَرْتِیلاً»(۱) بدون شناخت آن ممکن نیست. پایه‌های افشاری، عراق و ریز است؛ مثل سه‌گاه و چارگاه.


دستگاه سه‌گاه

سه‌گاه، دستگاه عشق و سرور است. شادی‌آفرین بوده و از لطافت و ظرافت خاصی برخوردار است.

این دستگاه سنگین است و زیر و بم برابر و یکسانی دارد. حالات مختلف آن از تناسب طبیعی ویژه‌ای برخوردار است. سه‌گاه در میان ردیف‌ها، دارای صلابت و شهرت فراوانی است.

۱ـ مزمل / ۴٫

(۹۳)

سه‌گاه بعد از درآمد، مویه، مخالف و مقلوب را پی در پی می‌آورد و به زیر دنبال می‌نماید و بعد از اوج، حضیض و درآمد را به بم می‌گیرد. سه‌گاه دارای گوشه‌های انحصاری خود است که به عظمت و بزرگی آن افزوده است.


دستگاه دشتی

دشتی، دستگاهی است که تنها سوز و حزن می‌آفریند و دل عاشق را به آتش می‌گدازد؛ اگرچه این آتش، آرام کننده دل است. در این ردیف، تنها اشعار خاصی مورد تلفیق قرار می‌گیرد و با هر شعری مناسبت ندارد. به عکسِ سه‌گاه، که اشعار بیش‌تری با آن مناسب است.

دشتی از درآمد به راجعه و از آن به عشاق می‌رود و شور در اوج آن می‌افتد و به حضیض درآمد باز می‌گردد. گوشه‌های خوبی دارد که هر یک غمی را دنبال می‌کند. از عشق به حرمان و از سوز به هجران می‌رود و در تمامی حالات خود، از شکایت، طلب، آه و آرزو فریاد سر می‌دهد.


دستگاه اصفهان

اصفهان، دستگاهی لطیف با زخمه‌هایی شیواست و دل‌نوازی و ملاحت خاصی دارد و به لسان اهل حال: عاشق‌کش است و ویران‌گر دل‌ها.

این دستگاه از درآمد وارد راجعه می‌شود و اوج عشاق سر می‌دهد و گرفتار شور می‌گردد و درآمد را باز می‌یابد.

«ساقی‌نامه» که زمزمه عاشق دل‌خسته است، خود گوشه مستقلی در دستگاه اصفهان است که استقلال هنری خود را در مقابل دیگر گوشه‌ها به‌خوبی حفظ کرده و هم‌چون مثنوی، خود را مطرح می‌سازد. بسیاری از اشعار عاشقانه و مناجات نامه‌ها در دستگاه اصفهان و به‌ویژه گوشه ساقی نامه اجرا می‌گردد.

(۹۴)


دستگاه ابوعطا

ابوعطا دستگاهی است پر اوج و سرور آفرین که باغ و بوستان و دشت و صحرا را طلب می‌کند. این ردیف، موجودات دریا و صحرا را سرمست و دل‌خوش می‌نماید و فریاد صوت و صدا را در نای عاشق شوخ و مست با شور و وجد سر می‌دهد. ابوعطا نیازمند صدای شش دانگ است.

این دستگاه از درآمد وارد حجاز می‌گردد و زیرش را با کبری و غم‌انگیز و شور و شورِ شیراز مخلوط می‌سازد و درآمد را دنبال می‌کند. ضربی، بهترین گوشه این دستگاه است که خود استقلال ویژه‌ای دارد و زیر نیز برای آن مناسب است و در مایه شش هشتم شکل می‌گیرد و سپس درآمد را می‌طلبد.


دستگاه همایون

همایون دستگاهی است بس ظریف و دل‌نواز که سحرگاه را طلب می‌کند. این ردیف، در دامان دشت و سبزه، روح‌نوازِ عاشق و عارف است. دستگاه یاد شده بعد از درآمد به چکاوک می‌رود و از آن به بیداد اوج می‌گیرد و در گوشه‌های لیلی، مجنون و بختیاری شکل می‌یابد و با راجعه، خود را زیر و بم می‌دهد و باز درآمد را می‌طلبد.


دستگاه شوشتری

شوشتری دستگاهی است اندوه آفرین، غم‌انگیز و راه‌گشای دل دردمند و جان عاشق و زمزمه‌ای است برای عارف که اجرای مناجات‌نامه در آن نیز مناسب است.

شوشتری از درآمد به بیداد و راجعه می‌رود و از آن اوج می‌گیرد. نهاوندی را گوشه مناسبی برای آن باید دید و بعد از ترکیب و گوشه‌ها، درآمد طلب می‌کند و جان را آرام می‌بخشد.

(۹۵)


دستگاه شور

دستگاه شور، سنگین‌ترین دستگاه و بسیار زیبا و مستی‌آور است. انگیزه‌های عرفانی دارد و صبح‌گاهان، دل‌نوازی خاصی می‌آفریند.

شور از درآمد به شهناز می‌رود و ترکیب افشاری را همراه می‌گیرد و از عشاق تا شور شیراز ـ که خود، استقلال طراوت و ویژگی‌های خود را دارد ـ بهره می‌برد و از عراق و رهاو نیز مایه می‌گیرد.


دستگاه مثنوی سه‌گاه یا پهلوی

پهلوی یا مثنوی سه‌گاه گوشه‌ای مستقل از سه‌گاه و ردیف مستقلی است که هم‌چون مثنوی، صوت و صدا و اشعار بسیاری را به خود اختصاص داده است. این نوع از مثنوی با مثنوی بیات ترک متفاوت است و افزون بر تفاوت در ملاحت، ریتم ویژه خود را دارد و کشیده‌تر از مثنوی بیات است.


دستگاه چارگاه

چارگاه دستگاه مستقل و دل‌نوازی است که در سرور و شادی از آن استفاده می‌شود. این دستگاه از سنگینی، درشتی و طراوت خاصی برخوردار است و نشاط و سرور را به دنبال دارد و به هنگام سرور، صحنه‌گردان صوت و صدا و مجلس‌آرای ذوق و بزم می‌گردد.

این دستگاه از درآمد به زابل می‌رود و اوج مخالف می‌گیرد و باز به درآمد می‌آید. بهترین گوشه‌های دستگاه چارگاه، ترانه چاوشی و ضربی زورخانه است که هر دو دل‌نواز و تهییج آفرین محافل ملی و مذهبی می‌باشد؛ به‌ویژه هنگامی که زنگ قافله کربلا (به مشامم می‌رسد هر لحظه بوی کربلا) یا دور و چرخ حریف پهلوانی در میان باشد که با رجز و خودستایی و کری و کرکری خواندن همراه می‌گردد.

(۹۶)


دستگاه ماهور

ماهور دستگاهی سنگین و ملیح با شیوایی خاص است و طراوت‌بخش باغ و بوستان است.

این دستگاه از درآمد به حصار می‌رود و شکسته سر می‌دهد و باز درآمد را دنبال می‌نماید و از گوشه‌های خوبی برخوردار است. ترکیب آن با افشاری و سه‌گاه مهارت بسیاری را می‌طلبد.


دستگاه راستِ پنج‌گاه

راست پنج‌گاه دستگاه نشاط و سرور است و همانند چارگاه دل‌نواز و سرورآفرین و کارگشای بسیار خوبی برای دل‌های مشتاق است.

از درآمد حصار می‌گیرد و رهاو افشاری را دنبال می‌کند و خود را آرام می‌بخشد و مناسب ترکیب‌های بسیاری است.


ترکیب‌خوانی

گاه خواننده‌ای از شکل‌های متفاوت و متنوعی در صوت خود بهره می‌برد. به این مهارت، «ترکیب‌خوانی» گفته می‌شود. مرکب‌خوانی دستگاه را با دستگاهی یا دستگاه را با گوشه‌ای یا گوشه‌ای را با گوشه‌ای دیگر در هم می‌آمیزد و معجونی می‌سازد. گاه ممکن است دستگاهی از درآمد آغاز نگردد، بلکه از گوشه یا ریزی یا ضربی و ترانه‌ای وارد دستگاهی شود، همان‌طور که گاه از دستگاهی به ترانه یا ریزی می‌رود و سپس به دستگاهی باز می‌گردد.

ساختار مقامات یا ساخت دستگاه‌ها بر اساس طبع و ذوق و با چینشی ظریف ریخته شده است که بیان آن، مقام خود را می‌طلبد. این که افشاری به عراق می‌رود یا رهاو می‌پذیرد، یا سه‌گاه مخالف به‌خود می‌گیرد و مغلوب و مویه می‌پذیرد، ماجرایی، و این‌که تفاوت دوگاه و سه‌گاه و چارگاه به چیست،

(۹۷)

حکایتی بس شیرین و دقیق دارد. هر یک از دستگاه‌ها نسبت به پذیرش پایه‌ها و پاره‌هایش اصول طبعی، ذوقی و قواعد ریاضی را همراه دارد. هم‌چنین در میان پاره‌ها، پایه‌هایی چون عشاق و راجعه در دستگاه‌های گوناگون به کار می‌رود و از عمومیت بیش‌تر و موقعیت خاصی برخوردار است.

عروض و قافیه نیز با موسیقی پیوند دارد که ما از آن در کتاب «ساخت شعر» سخن گفته‌ایم. پژوهش‌های موسیقی‌شناخت، با چیرگی بر بحرهای عروضی، آن را مُعین و مددکار خود قرار می‌دهد.

یکی از مشکلاتِ امروز موسیقی ما این است که خواننده‌ها و موسیقاران؛ اگرچه ممکن است صدای خوبی داشته باشند و گاه نیز اجرای مناسبی دارند، آگاهی‌های لازم عروضی و دانش فلسفی به موسیقی ندارند؛ همان‌طور که امروزه در دنیا، گاه مرکب‌خوان‌ها از معنای کلمات آن نیز بی‌بهره‌اند، مثل آن که شعر و ترانه فارسی، عربی یا دیگر زبان‌های خارجی را حفظ می‌کند و با هم اجرا می‌کند؛ بدون آن که زبان و یا ترجمه کلمات را بداند، و تنها برای اجرای برنامه نقش بازی می‌کند و هیچ‌گونه شور، عشق و آگاهی در خواننده نیست تا با دیگران ارتباط معنوی یابد. خواننده اگر آگاهی لازم زبانی، عروضی و دانش فلسفی به مقامات یا سبک‌ها را داشته باشد، به صورت فنی و تخصصی می‌تواند با مخاطب، بیش‌ترین و عمیق‌ترین نوع ارتباط را برقرار کند.

خواننده یا نوازنده لازم است به پاره‌ای از گزاره‌های روان‌شناسی و علوم اجتماعی آگاه باشد تا شرایط و ویژگی‌های زمان و مکان یا افراد را به‌خوبی دریابد و بتواند گزینش مناسب داشته باشد. کودکان، زنان، جوانان و حتی حیوانات، نواهای مناسب خود را لازم دارند؛ همان‌طور که زمان و مکان و دیگر خصوصیت‌ها، تناسب ویژه خود را می‌طلبد.

(۹۸)

در گذشته، هرگاه می‌خواستند مهارت و توانایی کسی را در موسیقی بسنجند، ترکیب‌خوانی می‌کردند. این کار هم‌چون مشاعره است. آوازه‌خوانی می‌خواند و ساکت می‌شود و دیگری باید کار او را دنبال کند. گاه آوازه‌خوانی به گوشه‌های دوردست و کوچه پس کوچه‌های باریک و تنگی می‌رفت که برای دیگری بن‌بست بود. هم‌پایی در گوشه‌ها خیلی سخت است و شناخت راسته‌های موسیقی از هر مدعی برنمی‌آید. از این رو، آنان که گوشه‌ها یا راسته‌ها را نمی‌شناسند، از ترکیب خوانی هراس دارند و از ادامه وصل باز می‌مانند.


شمار ردیف‌ها

در شماره مقامات فارسی که دوازده مقام است ـ یا کم‌تر و بیش‌تر ـ فراوان سخن گفته شده است. هیچ یک از این طرح‌ها اساس کاملی ندارد و شماره یا چگونگی ریختن آن بر هر اساسی، استقرایی است. هم‌چنین تقدم مقامی بر مقام دیگر، امری استحسانی است و زمینه منطقی ندارد. پس هم تعداد مقامات و هم ترتیب آن ذوقی است. البته در جهت شناخت و یافت دستگاه‌ها یا انعکاس تاریخی آن، می‌توان تعداد و ترتیبی تقریبی اعتبار نمود. برای نمونه، این که پیدایش کدام دستگاه پیش‌تر از دیگر دستگاه‌ها یا معروف‌تر از آن‌هاست.

شمار دستگاه‌ها منحصر به موارد یاد شده نیست و هر کس توانایی داشته باشد، می‌تواند خود علاوه بر سبک، دستگاه نیز ایجاد کند؛ همان‌گونه که می‌تواند آن را کشف نماید و شمارش دستگاه‌ها بر موارد شناخته شده آن، استقرایی است و دارای حصر عقلی نیست. دستگاه‌ها با توجه به مهارت‌ها قابل افزایش است؛ چرا که ترنمات بسیاری در طبیعت وجود دارد. برای نمونه همانند صوت

(۹۹)

امام حسن علیه‌السلام یا صوت داوودی، صوت بدیع است. با توجه به این نکته می‌توان دریافت چرا سقاها در حالی که ظرف آب حمل می‌کردند، مجذوب و مبهوت صدای آقا امام حسن علیه‌السلام می‌شدند. چنین جاذبه‌ای تنها به سبب صوت و صدای خوش آن حضرت نبوده؛ بلکه به خاطر صفای باطن و صوت بدیع ایشان بوده است. رهگذران کوچه‌های مدینه، صدایی را می‌شنیده‌اند که به صورت کامل جدید بوده است و تاکنون همانند آن را نشنیده بوده‌اند که چنین مجذوب و شیفته آن می‌شدند. بسیاری از انبیا و اولیا علیهم‌السلام صاحب «صوت بدیع» بوده‌اند و پاره‌ای از دستگاه‌ها، کشف اولیای الهی از عوالم باطنی و ربوبی است. «صوت بدیع» نه سبک است، نه دستگاه کشف شده‌ای (در اصطلاح رایج آن که به طبیعت منحصر است)، نه لحن خارج و غلط؛ بلکه امر چهارم و صدایی موزون است که ملکه ذهن موسیقی‌دانِ عادی، آن را نمی‌شناسد؛ هرچند تازگی آن را می‌یابد. کسی که چنین نوآوری را دارد، صاحب دستگاه است. اولیای الهی و انبیای ربانی علیهم‌السلام دستگاه‌هایی ویژه دارند و این گونه نیست که تنها اهل فسق و گناه، رقاصان و مطربان، کاشف دستگاه‌ها باشند. البته، واژه رقص و طرب به دلیل کثرت انحراف و استهجان افراد، انصراف به مصادیق زشت و تحریف معنایی یافته و این امر انحرافی است که به جان بشر افتاده است. قصه عشق و رقص و طرب نیز چنین است و برای نمونه، تا کلمه عشق شنیده می‌شود، شهوت و امراض نفسانی به ذهن می‌آید؛ در حالی که عشق چنین نیست. برای مثال، ماهور و حجاز از جمله دستگاه‌هایی است که اهل فسق از آن استفاده می‌کنند؛ ولی در اصل، برای آنان نبوده و توسط آنان کشف نشده است. این دستگاه‌ها مانند واژگان و زبان می‌ماند که مسلمان و کافر می‌توانند به صورت یکسان از آن استفاده برند.

متأسفانه در طول تاریخ چنین بوده است که بی‌رغبتی اهل حق به موسیقی و

(۱۰۰)

دنیای سیاست، موجب لیدر شدن اهل باطل در بسیاری از امور گردیده است. امروزه، اقتصاد، سیاست، موسیقی و هر ابزاری در دست دیگران است و مسلمانان خلع سلاح شده و بسیاری از این امور را از دست داده‌اند. بیگانگان از دین، قدرت را در تبلیغات گسترده، به‌ظاهر با دست پس می‌زنند، اما به‌واقع، با پا پیش می‌کشند و میدان‌دار صحنه سیاست می‌شوند. مردم با دیدن آنان و با کنار رفتن اهل حق، معانی واژه‌ها را فراموش می‌کنند. آنان سیاست را که قدرت مدیریت پدیده‌ها برای رساندن به خیر طبیعی خود است، با کردار پر از ریا و سالوس خود، به معنای زرنگی، بازی و فریب، القا می‌کنند. وقتی سیاست از دست اولیای الهی گرفته شود، نباید جز این انتظاری داشت. وقتی عشق از دست یوسف گرفته شد، آن را باید در لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد و خسرو و شیرین ـ که مرتبه نازلی از آن است ـ جست‌وجو کرد. موسیقی نیز همین سرنوشت را دارد. صوتی که می‌توانست داوودی باشد، به دست اراذل و اوباش افتاد و آنان چنان بر آن چیره شده‌اند که دیگر نمی‌شود به‌راحتی آن را از چنگال آنان نجات داد. اولیای الهی و عرفای ربانی را می‌شناسیم که وجودشان بسیار عزیز است. آنان در کمین طبیعت می‌نشینند و دستگاهی را کشف یا اختراع می‌کنند؛ ولی افسوس که ما از این دستگاه‌ها استفاده نمی‌کنیم و این رقاص‌های فاسد هستند که آن را به‌دور از آگاهی‌های لازم علمی، به کار می‌گیرند. نمونه این گفته، ماجرای فیلسوفان، متفکران، فقیهان و عالمانی است که عمری دراز زحمت و ریاضت بر خود هموار می‌دارند تا کارشناس واقعی گردند و از مردم چیزی به آنان نمی‌رسد؛ اما کسی که اطلاع اندکی از دین دارد و آن را نیز بدون دیدن زحمتی، از افواه به دست آورده است، چهچه‌ای سر می‌دهد و امکانات مادی و گاه معنوی را به جیب می‌زند.

(۱۰۱)

صاحب برخی از دستگاه‌ها قوم و ملت شناخته شده‌ای هستند. بعضی دستگاه‌ها کلی و بعضی قومی است. دوگاه، سه‌گاه، چارگاه، راست‌پنجه، ماهور و همایون کلی و همه‌جایی، و اصفهان، دشتی، بیات ترک، شور، شور شیراز و شور شیرین قومی است. گاه قومی در طول زمان، زحمت کشیده و صوتی را تکمیل کرده، آن را به مرحله کمال رسانده است.

 

مطالب مرتبط