یکتاپرستی
یکتاپرستی

يكتاپرستي

تبیین برخی از روایات کتاب شریف اصول کافی که راه و رسم یکتاشناسی و یکتاپرستی را آموزش می‌دهد.


 شناسنامه

سرشناسه : نکونام، محمدرضا‏‫، ۱۳۲۷ -‬
‏عنوان قراردادی : الکافی .اصول .برگزیده. شرح
‏عنوان و نام پديدآور : یکتا‌‌پرستی : تبیین برخی از روایات کتاب شریف اصول کافی که راه و رسم یکتا‌پرستی و یکتا‌شناسی را آموزش می‌دهد/ محمد‌رضا نکو‌نام.
‏مشخصات نشر : اسلام‌شهر: انتشارات صبح فردا‏‫، ‏‫۱۳۹۳‬‬.‬
‏مشخصات ظاهری : ‏‫‬۱۱۸ ص.‏‫؛ ۱۱ × ۲۱ س‌م.‬‬
‏فروست : مجموعه آثار‏‫؛ ۱۳۳.‬
‏شابک : ‏‫۵۰۰۰۰ ریال‬‏‫:‭ ‏‫۹۷۸-۶۰۰-۶۴۳۵-۹۴-۷‬
‏وضعیت فهرست نویسی : فاپا
‏يادداشت : کتاب حاضر شرحی بر بخش‌هایی از کتاب”اصول کافی” اثر محمدبن‌یعقوب کلینی است.
‏عنوان دیگر : تبیین برخی از روایات کتاب شریف اصول کافی که راه و رسم یکتا‌پرستی و یکتا‌شناسی را آموزش می‌دهد.
‏موضوع : توحید
‏موضوع : الهیات
‏موضوع : توحید — احادیث
‏موضوع : ‏‫خداشناسی (اسلام)‬ — احادیث
‏شناسه افزوده : ‏‫ک‍ل‍ی‍ن‍ی‌، م‍ح‍م‍د‌ب‍ن‌ ی‍ع‍ق‍وب‌‏‫ -‏ ۳۲۹ق‌ . الکافی. اصول. شرح
‏رده بندی کنگره : ‏‫‬‭BP۲۱۷/۴‏‫‭/ن۸ی۸ ۱۳۹۳
‏رده بندی دیویی : ‏‫‬‭۲۹۷/۴۲‬
‏شماره کتابشناسی ملی : ۲۹۹۹۶۲۷

 

(۴)


 پیش‌گفتار

    ما خداوند را می‌پرستیم اما خدایی که می‌پرستیم چگونه است؟ چگونه می‌توان خداوند را شناخت؟ در روایت است: خداوند را به خداوند بشناسید. چگونه می‌شود خداوند را به خداوند شناخت و برای شناخت خداوند خود را به جایی حواله ننمود؟ این بدان معناست که ما نمی‌توانیم خداوند را بشناسیم، بلکه این خداوند است که می‌تواند خود را به ما بشناساند. خداوند چگونه خود را به کسی می‌شناساند و چگونه خداوند خود را به وی نشان می‌دهد؟

این کتاب به تبیین و شرح برخی روایات «کتاب توحید» از اصول کافی می‌پردازد و اصل آن منابری

(۷)

بوده است که مدتی برای ساکنان محلهٔ بلوار امین قم داشته‌ام.

این کتاب خاطرنشان می‌شود نباید تنها حال داشت یا فقط در پی حال بود و از علم و معرفت نسبت به خدا خالی بود. اگر آدمی متوجه حضور خدا در دل خود شود و بتواند آن را به بیان آورد، شیرین‌تر و شیواتر می‌تواند از آن سخن گوید. این کتاب از خداوند و چگونگی پرستش او سخن می‌گوید و نحوهٔ سخن گفتن و خطاب قرار دادن خداوند را آموزش می‌دهد تا بتوانیم با ایشان ارتباط درستی داشته باشیم. خداوند یک حقیقت است که باید خود در دل ما پیدا شود و در دل و روح ما جریان و سریان یابد. خدا یعنی همان حقیقتی که خودش می‌آید نه لفظ یا مفهوم صرف آن. ما تا نتوانیم خدا را در خود پیدا کنیم، هیچ کار درستی نمی‌توانیم انجام دهیم. نماز و روزه و عبادات بدون خداوند باطل است. باید نخست خدا را پیدا کرد و سپس نماز گزارد و روزه گرفت و حج رفت. باید تمرین کرد تا به هنگام نماز، خود خدا در دل رخ

(۸)

نماید نه لفظ یا معنا یا توهم آن. خداوند حقیقت دارد ولی باید دید آیا این حقیقت دریافت می‌شود یا نه؟ وقتی آن حقیقت در ما زنده شود، دل ما آن را می‌بیند، ولی اگر این سریان نباشد دل ما آن را نمی‌بیند و جز مفهوم، توهم و صورتی معنایی چیزی از آن نمی‌یابیم و چنین چیزی توحید نیست. اگر ما حقیقتی را با وجود خود و با دل خویش ببینیم نه با چشم، این توحید است.

وآخر دعوانا أن الحمد للّه رب العالمین

(۹)

(۱۰)


 

روایت « ۱ »

معرفت خداوند

«علی بن محمّد، عمّن ذکره، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن حمران، عن الفضل بن السکن، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: قال أمیر المؤمنین علیه‌السلام : اعرفوا اللّه باللّه، والرّسول بالرّسالة، وأولی الأمر بالأمر بالمعروف والعدل والإحسان»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید : حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام فرمود: خداوند را به خداوند بشناسید، و رسول را به رسالت و صاحبان امر و ولایت را به امر به معروف، عدل و احسان.

بیان: این روایت از روایات سنگین است و با آن‌که هزار و اندی سال پیش برای یاران حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام بیان شده است اما نباید ساده‌انگارانه از کنار آن گذشت. گزاره‌ای که این

  1. کافی، ج ۷۱، ص ۸۵٫

(۱۱)

روایت بیان می‌دارد این است که: خداوند را به خداوند بشناسید و نه آن‌که گفته شود: به علی شناختم من به خدا قسم خدا را.

هم‌چنین خداوند را با مشاهدهٔ آیات قدرتی وی مانند زمین و آسمان و برگ درختان سبز نشناسید، بلکه خداشناسی در پرتو خداشناسی است و نه در غیر آن.

دومین گزاره‌ای که این روایت درصدد بیان آن است این است که پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را با پیام رسالت وی و با قرآن کریم بشناسید. هر پیامبر را با محتوا و کتابی که آورده است بشناسید و مقام و مرتبهٔ هر پیامبری را با نگاه به کتاب‌های آسمانی وی به دست آورید.

سومین گزارهٔ روایت شریف این است که حاکمان و صاحبان ولایت را اگر می‌خواهید بشناسید به عدل، انصاف و احسان وی نگاه کنید. حاکم و صاحب ولایت کسی است که عدالت و بزرگواری دارد نه آن‌که سخت‌گیری کند و بر مردم فشار آورد. کسی که عدل و انصاف ندارد، به صورت شرعی حاکم نیست و خداوند او را خلع

(۱۲)

نموده است و هیچ یک از امضاها و کارهای وی در روز قیامت اعتباری ندارد و باید برای تمامی آن هرچند به خیر و نیکویی حکم کرده باشد پاسخ‌گو باشد؛ چرا که اصل حکومت یا قضاوت او معصیت بوده و تمامی کارهای اجرایی که انجام داده تصرف نابه‌جاست و به او ارتباطی نداشته که در آن دخالت نموده است. ما به پشتوانهٔ هزار و اندی سال دانش دینی می‌توانیم در رابطه با پیامبران و نیز حاکمان به درستی قضاوت نماییم و مرتبه و موقعیت هر یک را به دست آوریم.

در ادامه به تبیین سه گزارهٔ یاد شده می‌پردازیم. در گزارهٔ نخست گفته شد: خداوند را به خداوند بشناسید. چند پرسش اساسی در این‌جا رخ می‌نماید: یکی آن‌که چگونه می‌توان خداوند را به خداوند شناخت؟ دو دیگر آن‌که نقش و جایگاه پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرات معصومین علیهم‌السلام در حصول معرفت چگونه است؟ هم‌چنین در آیات بسیاری بر مشاهدهٔ طبیعت برای پی بردن به قدرت لایزال الهی تأکید شده و با آن بر یکتایی خداوند استدلال گردیده است؟

(۱۳)

در تأیید روایت یاد شده می‌توان روایت غیبت و معرفت را نام برد که متن آن چنین است:

«علی بن إبراهیم، عن الحسن بن موسی الخشاب، عن عبد اللّه بن موسی عن عبد اللّه بن بکیر، عن زرارة قال: سمعت أبا عبد اللّه علیه‌السلام یقول: إنّ للغلام غیبة قبل أن یقوم، قال: قلت ولم؟ قال: یخاف ـ وأومأ بیده إلی بطنه ـ ثمّ قال: یا زرارة، وهو المنتظر، وهو الذی یشک فی ولادته، منهم من یقول: مات أبوه بلا خلف، ومنهم من یقول: حمل، ومنهم من یقول: إنّه ولد قبل موت أبیه بسنتین، وهو المنتظر غیر أنّ اللّه عزّ وجلّ یحبّ أن یمتحن الشیعة، فعند ذلک یرتاب المبطلون. یا زرارة، قال: قلت: جعلت فداک، إن أدرکت ذلک الزمان أی شیء أعمل؟ قال: یا زرارة، إذا أدرکت هذا الزمان فادع بهذا الدعاء:

«اللهمّ عرّفنی نفسک، فإنّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف نبیک، اللهمّ عرّفنی رسولک، فإنّک إن لم تعرّفنی رسولک لم أعرف حجّتک،

(۱۴)

اللهمّ عرّفنی حجّتک، فإنّک إن لم تعرّفنی حجّتک ضللت عن دینی».

ثمّ قال: یا زرارة، لابدّ من قتل غلام بالمدینة، قلت: جعلت فداک، ألیس یقتله جیش السفیانی؟ قال: لا ولکن یقتله جیش آل بنی فلان یجیی‌ء حتّی یدخل المدینة، فیأخذ الغلام فیقتله، فإذا قتله بغیا وعدوانا وظلما لا یمهلون، فعند ذلک توقّع الفرج إن شاء اللّه»(۱).

در این دعا از خداوند خواسته می‌شود که خود او خود را به ما بشناسد و معرفت امری قلمداد شده که در ید قدرت اوست. هم‌چنین در این روایت، شناخت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و ائمهٔ هدی علیهم‌السلام نیز به وسیلهٔ شناخت خداوند ممکن می‌گردد و تابعی از خداشناسی قرار گرفته است نه آن‌که شناخت خداوند در گرو شناخت رسالت و ولایت قرار گیرد.

باید دانست شناخت بر دو قسم لِمّی (شناخت معلول در پرتو شناخت علت) و اِنّی (شناخت علت در پی شناخت معلول و شناخت یک لازم از لازم

  1. کافی، ج ۱، ص ۳۳۷٫

(۱۵)

دیگر) است. در شناخت انّی از پدیده‌ها و آفریده‌ها و یا از طریق اولیای الهی بر وجود خداوند استدلال می‌شود. دلایلی که متکلمان یا فیلسوفان در این زمینه ارایه می‌دهند غیر از برهان صدیقین از این قسم است. در این دلیل وقتی شخص والایی هم‌چون حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام در نهج‌البلاغه به توصیف خداوند می‌نشیند از آن می‌توان اطمینان حاصل نمود که خدایی با چنین ویژگی‌هایی هست و چنین نبوده که شخصیتی مانند ایشان خداوند را ساده‌انگارانه بپذیرد و از خداباوری ایشان به وجود خداوند استدلال می‌گردد. خدایی که حاضر شده‌اند در راه او جان خود، همسر و فرزندانشان را بدهند و اذیت‌ها و آزارهای فراوانی را تحمل نمایند. برخی از پیامبران نیز به آتش افکنده شده‌اند اما از باور توحیدی خود دست نکشیده‌اند و این همه صداقت و عشق آنان، وجود خداوند را اطمینانی می‌سازد. اما گاهی از وجود خداوند بر وجود خداوند استدلال می‌شود؛ خواه آفریده و پیامبری با او باشد یا خیر. در صورت نخست با نبود پدیده‌ها نمی‌شود بر وجود خداوند استدلال نمود اما در این روش حتی اگر پدیده و ظهوری نباشد باز

(۱۶)

بر وجود خداوند ایمان داریم. شناخت خداوند به خداوند برترین و بزرگ‌ترین و شگرف‌ترین شناخت است و در این شناخت، خداوند در قالبی مفهومی و به صورت کلی مورد دانایی یا شناخت قرار نمی‌گیرد بلکه انسان در این شناخت به حضور شخص خداوند می‌رود و توحید کانون اصلی شناخت اوست و نبوت و ولایت و قیامت در پرتو آن مورد شناخت واقع می‌شود. اما در این شناخت باید پرسید یا ما خداوند را می‌شناسیم که دیگر نیازی نیست او را بشناسیم یا خداوند را نمی‌شناسیم که در این صورت نمی‌توان خداوند را به خدایی که نمی‌شناسیم مورد شناخت قرار دهیم. درست است که معصوم علیه‌السلام می‌فرماید خداوند را به خداوند بشناسید اما این به آن معنا نیست که بر این سخن دقت عقلی نشود. این سخن بسیار سنگین است و چنان‌چه همهٔ دورهٔ نُه جلدی الاسفار الاربعهٔ ملاصدرا و فصوص الحکم محیی الدین را بفشاریم این سخن به‌سختی از آن بیرون می‌آید. این گزارهٔ کوتاه روایی بر همهٔ این دو کتاب برتری و سروری دارد و به همان میزان نیز فهم آن سنگین و دشوار است. باید دانست این امام

(۱۷)

معصوم علیه‌السلام است که به ما رهنمون و دستور می‌دهد که خداوند را به خداوند بشناسید و ما در مقام اطاعت هستیم اما چگونه می‌توان خداوند را به خداوند شناخت. ما چه‌طور خدایی را که نمی‌شناسیم به خدایی بشناسیم که او را نمی‌شناسیم. آیا این تکلیف به محال نیست؟ معرفت و عرفان، تبیین چنین گزاره‌هایی است، نه دانستن نام مادر حضرت موسی علیه‌السلام یا مادر حضرت قاسم علیه‌السلام یا سن و سال پدر حضرت یحیی علیه‌السلام ، که چنین اطلاعاتی کمال‌آور نیست و تنها فضل می‌باشد. باید از خدای زنده‌ای سخن گفت که هر روز در نماز رو به‌روی او می‌ایستیم و با او سخن می‌گوییم. مگر دو خدا وجود دارد که ما یکی را به دیگری بشناسیم. مگر می‌شود هر دو را در یک جا گذاشت. این روایت می‌فرماید تمام خدا را به خدا بشناس نه به خلق و آفریدهٔ خدا تا اگر هیچ کس و هیچ چیزی هم نبود باز خداشناس باشی. اما این خدا چه کسی است و چگونه می‌شود او را به خود شناخت؟ البته خداوند زمین و آسمان و اولیا و انبیا نیست و وجود خداوند غیر از ظهورات اوست. اما باید بر این سخن تأمل کرد که آیا بدون مشاهدهٔ

(۱۸)

خداوند می‌توان خداوند را شناخت و بدون رؤیت او می‌توان از وجود او به وجود او راه یافت. این روایت می‌فرماید از خداوند سخن مگو و فقط ببین. در روایت است:

«محمّد بن أبی عبد اللّه، عن محمّد بن إسماعیل عن الحسین بن الحسن، عن بکر بن صالح، عن الحسین بن سعید، قال: سئل أبو جعفر الثّانی علیه‌السلام : یجوز أن یقال للّه: إنّه شی‌ء؟ قال: نعم، یخرجه من الحدّین: حدّ التعطیل وحدّ التشبیه»(۱).

ـ شخصی از امام علی النقی علیه‌السلام پرسید: آیا می‌توان گفت خداوند چیزی است؟ امام علیه‌السلام فرمود: بله، خداوند را از دو مرز خارج نمایید یکی از تعطیل و این‌که گفته شود خداوند قابل شناخت نیست و دیگر از تشبیه و این‌که گفته شود مانند آفریده‌هاست یا آفریده‌ای مانند آن است.

این روایت می‌فرماید دربارهٔ خداوند دو چیز نگویید: یکی آن‌که قابل شناخت نیست و دیگر

  1. کافی، ج ۱، ص ۸۲٫

(۱۹)

آن‌که نگویید مثل چیست و بعد از آن هرچه می‌خواهید بگویید. نباید گفت خداوند قابل شناخت نیست و نگو مثل پیغمبر، امام، زمین و آسمان است. این دو را مگو. هر چه را دیدی بگو خدا نیست. نه مثل نبی است و نه مثل ولی. مثل چیزی نیست و مثل هیچ کس نیست، بلکه تنها مثل خودش است. درست است که ما هستیم اما هستی خداوند مثل هستی ما نیست. هستی خداوند شبیه ندارد. این‌که خداوند را چه‌طور باید بشناسیم سخن بسیار بلند و مشکلی است. خداوند همانی است که سخن گفتن ندارد. نباید از او سخن گفت بلکه باید به دیدارش رفت و خودش را دید و این‌گونه است که خداوند به خداوند شناخته می‌گردد. خداوند شخص است و شخص را می‌توان با شخص شناخت و نه با چیز دیگری، چون هر چیزی که می‌بینیم اسم دارد. زمین، آسمان و هر آن‌چه در آن است اسم دارد ولی خداوند نه این طوری است و نه آن طوری است، نه زمین است و نه آسمان، نه این است و نه آن و نه مثل چیزی است. برای شناخت خداوند نباید چیزی گفت و صدایی شنید، چرا که

(۲۰)

صدا نیز خودش چیزی است غیر از خدا. گفتن، اشتراک می‌آورد و اشتراک تشبیه‌ها را به ذهن می‌نشاند. حرف زدن از خداوند کوچک کردن اوست. تعقیبات نماز برای همین است که انسان بنشیند و چیزی نگوید و سخنی بر زبان نیاورد و بعد از نماز نیز خدا را بشناسد و اندکی با او همنشین گردد. فکر هم نباید کرد. فقط باید خداوند را با دل دید. خداوند در دل انسان جای دارد و نه در مغز و مخ او. مغز و نفس حسابگری دارد و فکر برای حساب و اندازه است و خداوند را اندازه‌ای نیست. آن‌چه که اندازه ندارد دل است. هر چه به ذهن می‌آید، حساب و مقایسه است و خداوند مثل و شبیه ندارد تا با آن مقایسه شود. اگر خداوند مقایسه نشود نباید دربارهٔ او چیزی گفت! و این روایت نیز می‌فرماید: سخنی مگو و فقط مرا بشناس، مرا با دیدن بشناس، چیزی مگو. خداشناسی مذاکره نمی‌خواهد و حدیث و روایت نیاز ندارد بلکه خدا را باید با خدا شناخت. اگر می‌خواهی خدا را با خدا بشناسی پس نباید چیزی بگویی! سرت را در نماز پایین بینداز و در نماز و دیگر خلوت‌های خود فقط

(۲۱)

ببین. شب‌ها موقع خواب و استراحت دقایقی با خدا خلوت کن و حرف هم نزن. اگر حرفی بزنی خدا را کوچک و گم کرده‌ای و چیزی غیر از خدا می‌شود. انسان باید بتواند این‌گونه با خدا انس گیرد و در دل خود این معنا را داشته باشد که اگر می‌خواهد خدا را بشناسد باید هرچه غیر خداست را کنار بگذارد و با خداوند به حضور خداوند رود و این بدان معناست که به هیچ وجه چیزی را در ذهن نیاورد و فقط خودش را با خودش بشناسد مگر خودش مشکل دارد که کسی بخواهد او را با چیز دیگری بشناسد؟ دعای غیبت و معرفت برای همین مهم است. در این دعا به خداوند عرض می‌نماییم:

«اللهمّ عرّفنی نفسک، فإنّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف نبیک، اللهمّ عرّفنی رسولک، فإنّک إن لم تعرّفنی رسولک لم أعرف حجّتک، اللهمّ عرّفنی حجّتک، فإنّک إن لم تعرّفنی حجّتک ضللت عن دینی»(۱).

ـ خدایا، خودت خودت را به من بشناسان. خداوند مهربان است و بسیار می‌شود که می‌خواهد

  1. کافی، ج ۱، ص ۳۳۷٫

(۲۲)

خود را به ما بشناساند، ولی ما گاهی یک لحظه آرام نمی‌گیریم تا خدا بیاید و خود را به ما بشناساند و یکسره در حرکتیم. شب و روز در بیداری و حتی خواب می‌جنبیم. می‌گویند: «بدن نمازگزار نباید در نماز حرکت داشته باشد.» این سخن برای آن است که بدن استقرار و آرامش پیدا کند تا خدا در او پیدا شود. برای این‌که خداوند را با خدا بشناسیم، باید هرچه داریم فراموش کنیم، تا موقعی که می‌خواهیم خداوند را زیارت کنیم چیزی جلوی ما نایستد. در روایت است:

«محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن صفوان بن یحیی، عن منصور ابن حازم قال: قلت لأبی عبد اللّه علیه‌السلام : إنّی ناظرت قوما فقلت لهم: إنّ اللّه جلّ جلاله أجلّ وأعزّ وأکرم من أن یعرف بخلقه، بل العباد یعرفون باللّه، فقال: رحمک اللّه»(۱).

ـ ابن حازم گوید به امام صادق علیه‌السلام عرض نمودم: من گروهی را دیدم و گفتم خداوند بزرگوارتر، عزیزتر و گرامی‌تر از آن است که به

  1. کافی، ج ۱، ص ۸۶٫

(۲۳)

آفریده‌های خود شناخته شود، بلکه این بندگان هستند که با خداوند شناخته می‌شوند. امام به ایشان فرمود: خداوند تو را رحمت کند.

«اعرفوا اللّه باللّه»(۱)؛ یعنی دلتان را باز کنید و ببینید خدا می‌گوید من خودم هستم. تو آن قدر در ذهن و دلت غیر خدا ریخته بودی که چنان شلوغ شده بود که جای من نبود و مرا گم کرده بودی وگرنه من که هستم. خداوند به ما توفیق دهد بتوانیم با خداوند آشنا و رفیق شویم که اگر این‌گونه شد، پیغمبر، امام، صفا، اخلاق، آخرت، گذشت و ایثار خود به‌خود در وجود ما می‌آید. اولیای خدا که همه چیز داشتند به خاطر این بوده که خدا را شناخته بودند و خداوند را در دل خود یافته بودند. خداوند در دل‌های ما نوارنیت، صفا و توحید خود را هر چه بیش‌تر عنایت فرماید.

  1. کافی، ج ۱، ص ۸۵٫

(۲۴)


 

روایت « ۲ »

شناخت خداوند با خداوند

«عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن بعض أصحابنا، عن علی ابن عقبة بن قیس بن سمعان بن أبی ربیحة مولی رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله قال: سئل أمیر المؤمنین علیه‌السلام : بم عرفت ربّک؟ قال: بما عرّفنی نفسه، قیل: وکیف عرّفک نفسه، قال: لا یشبهه صورة، ولا یحسّ بالحواسّ، ولا یقاس بالنّاس، قریب فی بعده، بعید فی قربه، فوق کلّ شیء، ولا یقال شیء فوقه، أمام کلّ شیء، ولا یقال له أمام، داخل فی الأشیاء لا کشیء، داخل فی شیء، وخارج من الأشیاء لا کشیء، خارج من شیء، سبحان من هو هکذا ولا هکذا غیره، ولکلّ شیء مبتدء»(۱).

ـ از حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام پرسیدند:

  1. کافی، ج ۱، ص ۸۵٫

(۲۵)

پروردگارت را به چه چیزی شناختی؟ امام علیه‌السلام فرمود: خداوند خود را به من شناساند. به ایشان عرض شد: چگونه خداوند خود را به شما شناساند؟ امام علیه‌السلام فرمود: به صورتی تشبیه نمی‌شود و به حسی در نمی‌آید و به مردم مقایسه نمی‌گردد. نزدیک است در حالی که دور است و دور است در حالی که نزدیک است. برتر از هر چیزی است و گفته نمی‌شود چیزی برتر از اوست. جلوی هر چیزی است و گفته نمی‌شود برای او جلو است. داخل در اشیاست نه مانند اشیا و بیرون از اشیاست نه مانند اشیا، بیرون از شی‌ء است. پاک و منزه است او که چنین است و غیر از او چنین نیست، و برای هر چیزی ابتدایی است.

بیان: پیش از این روایتی را آوردیم که بیان بسیار سنگینی داشت و بحث‌های نبوت و ولایت آن را نیز فروگذار نمودیم تا در جای خود و در کتابی دیگر از آن سخن گوییم. اما در تعقیب آن بحث، روایت حاضر را آوردیم. گفتیم خداوند را باید با خداوند شناخت و برای شناخت خداوند نباید خود را به

(۲۶)

جایی حواله نمود. این راه به همان میزان که نزدیک است، بسیار سنگین می‌باشد. در این روایت از حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌پرسند پرودگار و رب خود را چه‌طور شناختی و چه روش و راهی برای شناخت پروردگار و خداوند متعال وجود دارد؟ حضرت نیز پاسخی فراتر از فلسفه و عرفان موجود می‌دهند. متأسفانه این گزاره‌های بسیار ارزشمند دینی در کم‌تر جایی مورد تبیین و تفسیر قرار گرفته است. حضرت پاسخی می‌دهند که صورت مسأله را به‌گونه‌ای تبیین می‌کند که با فهم صورت مسأله، پاسخ آن خود به‌خود روشن می‌شود. آیا خداوند به شگفتی‌های زمین و آسمان و به برگ درختان سبز شناخته می‌شود؟ آیا از مثل «البعرة تدلّ علی البعیر» می‌توان به خداوند رسید؟ حضرت هیچ یک از این پاسخ‌ها را نمی‌دهند، بلکه می‌فرمایند: «بما عرّفنی نفسه»(۱)؛ من خداوند را شناختم اما به همان جلوه‌ای که خود کرده و به همان ذاتی که خودش ارایه داده است؛ یعنی ذات خود را با خودش به من شناساند. در واقع من خدا را نشناختم، بلکه این

  1. کافی، ج ۱، ص ۸۶٫

(۲۷)

خدا بود که خود را به من شناساند و خداوند خودی خود را به من نشان داد. این بدان معناست که ما نمی‌توانیم خداوند را بشناسیم، بلکه این خداوند است که می‌تواند خود را به ما بشناساند.

در این‌جا این پرسش برای سؤال کننده پیش آمد که خداوند چگونه خود را به کسی می‌شناساند و چگونه خداوند خود را به تو نشان داده و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام گویی در پاسخ فرموده است: هرچه را که دیدم گفتم این خدا نیست و خداوند آنی است که این پدیده‌ها نیست؛ چرا که چیزی شبیه او نیست. پس نباید چیزی گفت. خداشناسی با حرف و بحث هموار نمی‌شود، بلکه این راه بسیار نزدیک با دیدن خداوند است که ممکن می‌شود. توجه، عنایت، طمأنینه، دقت، فروتنی، افتادگی، آرامش، سکون و وقار این است که انسان بخشی از وقت خود را برای خدا بگذارد. من دیدم خداوند مثل چیزی نیست و با حواس لمس نمی‌گردد و به حسی در نمی‌آید و هم نزدیک است و هم دور. در نماز ما به دور و نزدیک او مبتلا هستیم. وقتی می‌گوییم «ایاک» یا «انعمت» یا «اهدنا» خیلی نزدیک است،

(۲۸)

ولی وقتی می‌گوییم «قل هو اللّه احد» غایب است و خیلی دور می‌باشد. چیزی جلوی حق نایستاده است. این فراز بسیار سنگین است و در فلسفه و عرفان گزاره‌ای سنگین‌تر از آن وجود ندارد. خداوند در همه چیز است و داخل در آن است اما نه داخلی که ما می‌بینیم و نیز خارج از هر چیزی است اما از آن جدا نیست، داخل در آن است اما چسبیده به آن نیست. حال آیا می‌توان این گزاره‌ها را معنا کرد و به ژرفای آن رسید؟ برای فهم این معنا مثالی آورده می‌شود. طهارت و وضو جزو نماز نیست و شرط آن است. طهارت با نماز است اما با آن نیست و در جایی از نماز قرار ندارد. طهارت فقط مقدمهٔ نماز نیست، چون تا آخر نماز باید ادامه داشته باشد و مقدمه پیش از آن است و اگر کسی در نماز طهارت نداشته باشد نماز وی باطل می‌شود. طهارت در مقدمه، در ابتدا، در وسط و در پایان نماز هست اما جزو آن نیست برخلاف جزیی مانند رکوع و سجده که این‌گونه نیست و در جایی هست، ولی در جای دیگری نیست. طهارت شرط است؛ یعنی داخل و خارج است، هم در نماز نیست و هم همه

(۲۹)

جای نماز هست. طهارت برای حمد و رکوع و دیگر اجزا لازم است و همه جا باید باشد، ولی هیچ جا هم به عنوان جزء نیست. طهارت برای بودن جا نمی‌خواهد و در همه چیز است و از همه چیز نیز بیرون می‌باشد. ما وقتی می‌گوییم: «خدا»، باید معنایی از آن داشته باشیم و فقط خودش را دنبال کنیم. اگر ما از خدا فقط خدا را دنبال کنیم و او را از خود جدا نکنیم و او را مانند طهارت با خود داشته باشیم و نیز خداوند را به جایی منحصر نکنیم کم کم به حضور خداوند راه می‌یابیم و البته اذن راه‌یابی با خداوند است و باید از او بخواهیم که حضرتش را خود به ما بشناساند.

(۳۰)


 

روایت « ۳ »

شناسنامهٔ پروردگار

محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن النضر بن سوید، عن عاصم بن حمید قال: قال: سئل علی بن الحسین علیه‌السلام عن التوحید فقال: إنّ اللّه عزّ وجلّ علم أنّه یکون فی آخر الزمان أقوام متعمّقون فأنزل اللّه تعالی: «قل هو اللّه أحد»، والآیات من سورة الحدید إلی قوله: «وهو علیم بذات الصّدور»(۱) فمن رام وراء ذلک فقد هلک»(۲).

ـ از امام زین العابدین علیه‌السلام دربارهٔ توحید پرسیده شد. امام علیه‌السلام فرمود: همانا خداوند عزّوجل می‌دانست در آخرالزمان و دورهٔ پایانی گروهی ژرف اندیش می‌آیند، از این رو

  1. حدید / ۶٫
  2. کافی، ج ۱، ص ۹۱٫

(۳۱)

سورهٔ توحید و آیات ابتدایی سورهٔ حدید تا آیهٔ شریفهٔ: «وَهُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»(۱) را نازل فرمود. پس اگر کسی چیزی را بیرون از آن طلب نماید به هلاکت دچار شده است.

بیان: این روایت برای خداشناسی و یکتاپرستی، سورهٔ توحید و شش آیهٔ نخست سورهٔ حدید را معرفی می‌نماید. این آیات عبارت است از:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ، وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ».

«لَهُ مُلْک السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ، یحْیی وَیمِیتُ، وَهُوَ عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ».

«هُوَ الاْءَوَّلُ وَالاْآَخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ، وَهُوَ بِکلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ».

«هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیامٍ، ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ، یعْلَمُ مَا یلِجُ فِی الاْءَرْضِ وَمَا یخْرُجُ مِنْهَا، وَمَا ینْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ،

  1. حدید / ۶٫

(۳۲)

وَمَا یعْرُجُ فِیهَا، وَهُوَ مَعَکمْ أَینَ مَا کنْتُمْ، وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ».

«لَهُ مُلْک السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ، وَإِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الاْءُمُورُ»

«یولِجُ اللَّیلَ فِی النَّهَارِ، وَیولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیلِ، وَهُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»(۱).

گزاره‌های توحیدی سورهٔ توحید و نیز سورهٔ حمد که در روایات دیگر از آن سخن گفته شده و نیز آیات یاد شده بسیار سنگین است.

در روایت است یهودیان از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله خواستند خداوند خود را به آنان بشناساند و پس از سه روز سورهٔ توحید در پاسخ آنان نازل شد. متن این روایت چنین است:

«أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن صفوان بن یحیی، عن أبی أیوب، عن محمّد بن مسلم، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: إنّ الیهود سألوا رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله فقالوا: انسب لنا ربّک، فلبث ثلاثا لا یجیبهم، ثمّ

  1. حدید / ۱ ـ ۶٫

(۳۳)

نزل قل هو اللّه أحد إلی آخرها»(۱).

ـ همانا یهود از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله درخواست نمودند نسب پروردگار خود را برای آنان باز گوید و پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله برای سه روز درنگ نمودند و سپس سورهٔ قل هو اللّه احد تا پایان آن نازل شد.

یهودیان مردمی بودند که نسبت به برخی چیزها بسیار پافشاری و لجاجت داشتند و تورات و صحیفه‌هایی را که داشتند بررسی می‌کردند تا از آن پرسشی را درآورند و بتوانند پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را در پاسخ آن گرفتار نمایند و شیطنت خود را چنین نمایان می‌ساختند. این سؤال برای آنان بسیار مهم بود. سه روز گذشت و پاسخی دریافت نکردند و سم‌پاشی آنان در این مدت ادامه داشت و پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را به ندانستن پاسخ آن متهم می‌کردند. در حالی که خداوند به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله فرموده بود:

«وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآَنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یقْضَی إِلَیک

  1. کافی، ج ۱، ص ۹۱٫

(۳۴)

وَحْیهُ»(۱).

هم‌چنین یهودیان از خداوند می‌پرسیدند و پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌خواسته خداوند خود به آنان پاسخ دهد و چون پرسش آنان در مورد خداوند است، خدا خود باید بگوید کیست. پس از گذشت سه روز، این سوره نازل شد:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ».

«اللَّهُ الصَّمَدُ».

«لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ».

«وَلَمْ یکنْ لَهُ کفُوا أَحَدٌ»

محتوای سنگین این سوره، عالمان یهود را بر زمین زد. سورهٔ توحید نسب و شناسنامهٔ پروردگار است که خود را با آن معرفی می‌کند و بسیار سنگین و دشوار می‌باشد.

در این سوره آمده است بگو خداوند احد و بی‌نیاز است نه زاییده شده و نه فرزندی دارد، نه پدری دارد و نه عِدل و مثلی برای اوست. مقابل او کسی نیست. در پایان قرائت سورهٔ توحید مستحب است «کذلک اللّه ربی» برای سه بار گفته شود؛ هرچند در نماز باشد و به این معناست که

  1. طه / ۱۱۴٫

(۳۵)

پروردگار من چنین است و من به آن باور دارم و خداوند یکی و احد است.

در سورهٔ حمد بیش‌تر از صیغهٔ جمع استفاده می‌شود و می‌فرماید: «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ»؛ ولی در سورهٔ توحید از دیگران سخنی به میان نمی‌آید و تنها از یکی و یکتایی خداوند سخن گفته می‌شود. یعنی احد است.

«هو» احدیت حق است. «اللّه» واحدیت است. صمد از صفات ذات است. «لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ»؛ یعنی از سنخ تولیدی‌ها نیست. خدا نه تولیدی است و نه تولید مثل می‌کند و نه خودش تولیدی کسی است و بدین گونه در ذات، فعل و صفات مشابه ندارد.

در روایت مورد بحث آمده این سوره برای افرادی ژرف‌اندیش است که در دورهٔ پایانی می‌آیند. کسانی که عمق فکری بلندی دارند و از این سوره حقایقی ژرف را استفاده می‌کنند که در زمان صدور روایات بیان آن برای مخاطبان مناسب نبوده است. سخن گفتن از احدیت و واحدیت ذات آسان نیست. از تعبیر «دورهٔ آخر الزمان» معلوم می‌شود بشر رو به رشد است و بشر به سوی غفلت و تاریکی و ظلمت جهل پیش نمی‌رود و جامعه و مردم رو به فهم، شعور و ادراک بیش‌تر می‌باشند.

(۳۶)

در جامعهٔ ما برگزاری مراسم ایام دههٔ فجر و دههٔ انقلاب به خاطر این است که خون شهدا پایمال نشود؛ زیرا ما مرهون زحمات آن‌ها هستیم و باید از خانوادهٔ شهیدان، جانبازان، ایثارگران و تمامی مردمی که به این نظام کمک کرده‌اند سپاس‌گزاری کرد. اما چیزی که به تنهایی این انقلاب را نعمت و برکت ساخته است و باید برای آن شکرگزاری کرد بالا رفتن سواد و میزان درک مردم است. این انقلاب اگر تنها این معنا را به ما عطا کرده باشد که فهم مردم بالا رفته است برای نعمت بودن کافی است. آیا مردم، معلمان و اساتید امروز با گذشتگان قابل مقایسه هستند؟ چنین نیست که در این انقلاب فقط تورم بالا رفته باشد. درصدی از تورم زاییدهٔ بالا رفتن فهم و طمع بعضی دلالان است که می‌خواهند سر مردم کلاه گذاشته و پول‌های آنان را بگیرند. تورم زاییدهٔ سیستم بیمار اقتصادی است که اقتصادی کاذب است و متأسفانه نبود اصلاح و تحول جدی در این زمینه به بی‌اعتقادی و کم اعتقادی و ضعف خداباوری منجر می‌گردد. تورم هم به دین و هم به ملت و هم به نظام

(۳۷)

ضرر وارد می‌آورد، ولی فهم مردم سر جای خود محفوظ و بالاست. و این مردم دورهٔ پایانی هستند که به فهم حقایق موجود در سورهٔ توحید می‌رسند. البته هرچند گروهی اندک باشند. در نماز مکروه است که سورهٔ توحید خوانده نشود و این سوره از این نظر نیز دارای ویژگی است. توحید، صفات ذاتی، احدیت، واحدیت و صفات فعلی خداوند در این سوره آمده است. سورهٔ توحید شناسنامهٔ کامل پروردگار عالم است که همه چیز و تمامی نسب خداوند در آن آمده است.

تاریخ تولد خداوند هم در آن هست. «هو» تاریخ تولد اوست؛ یعنی ظهور اوست؛ زیرا «هو» به مرتبهٔ «احدیت» اشاره دارد. تاریخ وفات نیز از آن به دست می‌آید؛ زیرا خداوند «حی لا یموت» است؛ یعنی وفات ندارد و اگر داشت آن را می‌نوشت.

در این سوره آمده است: «لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ». باید گفت: «لَمْ یلِدْ» در پاسخ کسانی است که خود یا حضرت عزیر یا حضرت عیسی علیهماالسلام را «پسر خدا» می‌دانستند و خود را فرزند خدا می‌نامیدند اما «وَلَمْ

(۳۸)

یولَدْ» در پاسخ چه کسانی است. مگر کسی خود را پدر یا مادر خداوند دانسته است یا در آینده کسانی می‌آیند که خود را پدر یا مادر خداوند بدانند. چرا خداوند این حرف را در دهان بندگان می‌گذارد که این نکته نیز جای تأمل دارد.

ما هر روز در نماز به این باورها اقرار می‌کنیم و بسیار مهم است که چه می‌گوییم وگرنه به طوطی می‌مانیم. البته، طوطی‌ها حرف دل هم‌دیگر را می‌شنوند و می‌فهمند، ولی اگر ما معنای نماز را درک نکنیم در رتبهٔ طوطی‌ها هم نیستیم. چه‌قدر زیباست وقتی «قل هو اللّه» خوانده می‌شود، لذت آن درک گردد و با خداوند خلوت شود و همواره «کذلک اللّه ربّی» گفته شود؛ یعنی قربانت روم، تو همان‌طوری که خودت گفته‌ای. «کذلک اللّه ربّی» مثل همان «صدق اللّه العلی العظیم» است، با این تفاوت که این کلام تا اندازه‌ای خودمانی‌تر است. چرا خداوند گفته است: «من پدر یا مادر ندارم» و به اصطلاح به او لطیم می‌گویند. لطیم یعنی لطمه خورده است. خداوند می‌گوید: «من پدر ندارم»، آیا می‌شود خدا را یتیم نامید یا نمی‌شود؟ اگر بفهمیم

(۳۹)

خداوند را تأیید می‌کنیم یکسره می‌گوییم «خدایا، قربانت روم، تو این‌گونه هستی و راست می‌گویی!». آیا خدا دوست دارد ما او را تأیید کنیم و بگوییم این‌گونه هستی؟ خداوند می‌گوید: مستحب است، خوب است، شیرین است بعد از قرائت سورهٔ توحید «کذلک اللّه ربّی» بگویی یعنی در دل خود بگویی: خدای من، قربانت می‌روم. می‌فرماید نگو: «خدایا»، بلکه بگو: «خدای من، تو همین طوری هستی!». خداوند از این‌که مؤمنی این‌گونه با او هم‌صحبت شود، لذت می‌برد.

خداوند به ما صفایی دهد که به خدای خود عشق ورزیم و با او حال خوبی داشته باشیم.

(۴۰)


 

روایت « ۴ »

نامحدودی خداوند

«محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسن بن محبوب، عن أبی حمزة قال: سأل نافع بن الأزرق أبا جعفر علیه‌السلام فقال: أخبرنی عن اللّه متی کان؟ فقال: متی لم یکن حتّی أخبرک متی کان، سبحان من لم یزل ولا یزال فردا صمدا لم یتّخذ صاحبةً ولا ولدا»(۱).

ـ کسی از امام باقر علیه‌السلام سوال نمود: مرا از خداوند خبر دهید که چه موقع بوده است؟ حضرت علیه‌السلام فرمود: کی نبوده است تا تو را از آمدنش خبر دهم؟ پاک و منزه است خدایی که همواره از ازل تا ابد فرد و بی‌نیاز است و همراهی بر نگزیده و فرزندی ندارد.

بیان: در این حدیث از زمانی بودن خداوند پرسش می‌شود. پاسخ آن چه زیباست! خدا کی

  1. کافی، ج ۱، ص ۸۸٫

(۴۱)

نبوده است تا بگویم کی بوده است؟ گفتیم طهارت که بعد از افعال آن محقق می‌شود شرط نماز و با آن است در حالی که در آن داخل نیست و از آن نیز خارج نمی‌باشد. طهارت در صورت و دست و سر و پا یا در قلب نمی‌باشد و در همهٔ آن است. تو بگو خداوند کی نبوده است تا من بگویم کی بوده است! نمی‌شود گفت خداوند زمانی نبوده است و در همهٔ زمان‌ها با تمامی ذرات وجود بوده است. خداوند وجود فرا زمانی و چیره بر زمان است. باید روزها و شب‌ها ساعتی را به خدا مشغول شد و با او بود تا خداوند در دل آدمی بنشیند و این بزرگ‌ترین عبادت است. باید حقیقتی را که در باطن و فطرت هر کسی هست یافت که در آن صورت تکاپویی در او به وجود می‌آید که آدمی نمی‌تواند خود را کنترل کند ؛ چرا که بسیار ذوق زده می‌شود و به هیجان می‌افتد. کسی که خدا را نمی‌شناسد زود خسته می‌شود، ولی مؤمنان این‌گونه نیستند و وقتی نام مبارک خداوند را می‌شنوند به وجد می‌آیند و برانگیخته می‌شوند.

نباید چنین باشد که حال داشت اما از علم و

(۴۲)

معرفت نسبت به خدا خالی بود. ما همواره طهارت داریم ولی وقتی می‌خواهیم بیانی علمی از آن داشته باشیم ذهن و فکر به شناخت آن عادت ندارد و دچار مشکل و چالش می‌شود. دربارهٔ خداوند نیز همین گونه است. اگر آدم متوجه حضور خدا در دل خود شود و بتواند آن را به بیان بیاورد، خیلی شیرین‌تر و شیواتر می‌تواند از آن صحبت کند. کسی که صبح تا شب در پی کاسبی است و فضایی خالی برای ذهن خود نگذاشته است چگونه می‌تواند دربارهٔ شناخت خدا فکر کند؟ درست است درآوردن لقمه‌ای حلال بسیار زحمت دارد به‌ویژه اگر نیت آن نیز برای خدا باشد، ولی باید دانست خداوند کیست؟ باید کمی را برای خداوند وقت گذاشت و با خداوند هم‌نشینی نمود تا خداوند میهمان دل‌های ما گردد. پاسخ این پرسش که خداوند چه زمانی بوده است چه زیباست؟ اگر امام باقر علیه‌السلام آن را نفرموده بود کسی نمی‌توانست چنین پاسخی را برای ما بیان کند! تو به من بگو خداوند کی نبوده است؛ در واقع به این معناست که خداوند همیشه بوده است و نباید گفت کی بوده است بلکه

(۴۳)

باید گفت همیشه بوده است. خداوند مثل اشیایی که می‌بینیم نیست که زمانمند باشد و زمان بخواهد. خداوند وجودی فرا زمانی است که آفرینندهٔ زمان‌ها و مکان‌هاست.

خداوند مثل چیزی نیست، از این رو اگر بخواهیم خداوند در دل ما جای گیرد باید دل خود را از هر چیزی خالی نماییم. خداوند و دل همانند بطری، آب و هواست و هر مقدار بطری از هوا خالی شود به همان مقدار آب داخل آن می‌گردد. ما هرچه دل خود را از غیر خداوند خالی کنیم خداوند را به همان مقدار در دل خود می‌یابیم. هر روز باید مقداری را به خداوند اختصاص داد و فکر و ذهن و دل را از هر چیزی خالی نمود تا بتوان همنشین خداوند گردید. بطری هر مقدار که هوا دارد آب ندارد و هر مقدار که آب دارد هوا ندارد. خداوند و هوای نفس نیز همین گونه است و حضور هر کدام در دل ما قوی‌تر شود حضور دیگری ضعیف‌تر می‌گردد. اگر دلی پر از هوا شود جایی برای خدا در آن نمی‌ماند و اگر دلی از خدا پر شود دیگر جایی برای هوا در آن نمی‌ماند. دلی که پر از خدا باشد

(۴۴)

مشکلی ندارد و هرچه بلا، درد، گرفتاری و پریشانی بر سر او ببارد، او یکسره حمد خداوند را می‌گوید. درست است که هوای نفس لطیف‌تر است، ولی در واقع شدیدتر است. هوای موجود در بطری که سبک‌تر از آب است گاه می‌تواند یک بطری را بترکاند پس هوایی که در دل آدمی است و تجرد نفسی دارد با آدمی چه کارها که نمی‌تواند بکند؟ آن هوا که جسم است یک بطری را می‌شکند، اما این هوا که تجردی است گاه تمامی دین و ایمان را می‌ترکاند و ممکن است با عصبانیتی دین، ایمان، انصاف و مروت کسی را به کناری اندازد. توبه و استغفار بند زدن به این شکست‌هاست. گاهی دل کسی مثل قوری‌های چینی بند خورده است. باید دید در دل انسان چه مقدار خدا وجود دارد و چه مقدار هوا. کجای انسان خداست و کجای او هواست. دل برخی مثل استخوانی است که پوکی گرفته است. کسی که برای نمونه ده درصد پوکی استخوان دارد، ممکن است با زمین خوردنی به شکستگی استخوان دچار شود، ولی استخوان‌های بعضی از مردم توپر و بسیار سفت و سخت است.

(۴۵)

قلب و روح نیز اگر از ایمان و خدا پوک شود و هوا جای آن را بگیرد بسیار شکننده می‌گردد.

خداوند ما را از پوکی ایمان دور بگرداند و استخوان‌های ایمان ما را از عشق و محبت خویش پر بگرداند و عاقبت ما را به خیر ختم فرماید.

(۴۶)


 

روایت « ۵ »

خداوندی که شبیه ندارد

«علی بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن ابن محبوب، عمّن ذکره، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: قال رجل عنده: اللّه أکبر، فقال: اللّه أکبر من أی شیء؟ فقال: من کلّ شیء. فقال أبو عبد اللّه علیه‌السلام : حدّدته، فقال الرجل: کیف أقول؟ قال: قل: اللّه أکبر من أن یوصف»(۱).

ـ مردی در نزد امام صادق علیه‌السلام گفت: «اللّه اکبر». امام صادق علیه‌السلام به وی فرمود: خداوند از چه چیزی بزرگ‌تر است؟ آن مرد عرض داشت: از هر چیزی. امام علیه‌السلام به وی فرمود: خداوند را به حد و مرز کشیدی. آن مرد عرض داشت: پس چه بگویم؟ امام علیه‌السلام فرمود: بگو خداوند بزرگ‌تر از آن است که به وصف درآید.

بیان: این روایت به گونه‌ای دیگر نیز آمده است:

  1. کافی، ج ۱، ص ۱۱۷٫

(۴۷)

«ورواه محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن مروک بن عبید، عن جمیع ابن عمیر قال: قال أبو عبد اللّه علیه‌السلام : من أی شیء اللّه أکبر؟ فقلت: اللّه أکبر من کلّ شیء. فقال: وکان ثمّ شیء فیکون أکبر منه؟ فقلت: وما هو؟ قال: اللّه أکبر من أن یوصف»(۱).

تکبیرة الاحرام نماز ورود به نماز است. آیا تکبیر ما را به‌راستی و به‌درستی به یاد خداوند می‌اندازد؛ به این معنا که آیا خداوند در دل ما می‌نشیند. در بسیاری از نمازها گاه انواع و اقسام شک‌هایی که در رسالهٔ توضیح المسایل آمده برای نمازگزار پیش می‌آید. آیا کسی که این همه شک می‌کند می‌تواند به یاد خدا باشد؟ کسی که نمی‌تواند ورود و خروج نماز خود را درست کند آیا می‌تواند خداوند را در دل خود به مشاهده نشیند؟ می‌گویند دورهٔ آخر الزمان دورهٔ غفلت است و هرچه این دوران به درازا می‌انجامد بر غفلت بشر افزوده می‌گردد. البته، این سخن به صورت کلی درست نیست و همان‌طور که بشر رو به غفلت می‌رود گروهی نیز

  1. کافی، ج ۱، ص ۱۱۷٫

(۴۸)

همواره هستند که خداوند به آنان عنایت و توجه خاص دارد و معرفت و نورانیت آنان نسبت به پیشینیان رو به ازدیاد است. بشر امروز به جایی رسیده است که نمی‌تواند دو رکعت نماز را بدون عارض شدن شکی بخواند و ناچار است از مهرهای هوشمند بهره ببرد. البته، این مهرها نیمه هوشمند است و می‌شود مهرهایی ساخت که به نمازگزار به صورت مقطعی اعلان نماید که در کجای نماز قرار دارد. چنین مشکلاتی برای آن است که تمامی ذهن را دنیا پر نموده است و دیگر برای خداوند و نماز جایی نگذاشته است و ذهن نمی‌تواند برای آن حساب باز نماید. و این برای دوری انسان از خداست. اگر انسان با خدا انس بگیرد، همه چیز در حضور وی مجسم می‌شود و چنین شک‌هایی برای او پیش نمی‌آید. کسانی که مشغلهٔ فراوانی دارند؛ هرچند به کارهای خوب نیز مشغول باشند به هنگام نماز با شک‌های فراوانی مواجه می‌گردند به‌ویژه کسانی که زیاد برنامه‌های تلویزیون را می‌بینند یا ساعت‌ها به شیشهٔ مانیتور نگاه می‌کنند. اگر دقایقی در روز بتوان با خداوند انس داشت. خداوند

(۴۹)

همهٔ این نعمت‌ها را داده است تا تو بتوانی او را پیدا کنی نه این‌که این نعمت‌ها سد راه رسیدن به خداوند شود. خداوند لفظ نیست، بلکه باید به حضور خداوند رفت و دید او چگونه می‌بیند، چگونه می‌شنود، چگونه سمیع و بصیر است و دیگر صفات او چیست؟ ما حتی از ذات الهی منع نشده‌ایم، ولی دریافت ذات مخصوص اهل آن است. تفرج در ذات در صورتی جایز است که به انحراف نگراید. ممنوعیت تفکر دبارهٔ ذات مانند ممنوعیت شنا در مناطق غیر حفاظت شده است که ممکن است کسی قدرت شنا نداشته باشد و غرق گردد. هیچ چیز خداوند منع ندارد، اما برای آدم آن اگر تخصص و تبحر داشته باشد.

در زمینهٔ سرعت نیز همین گونه است. هم‌اینک سرعت بیش از صد و بیست کیلومتر ممنوع است اما در مسابقات رالی که رانندگان دارای مهارت ویژه‌ای هستند و با آن که سرعت‌ها بسیار بالا می‌رود، رانندگان قدرت کنترل خودروی خود را دارند، نه تنها منعی ندارد، بلکه مسابقه برای سرعت و دقت است. روایاتی که از تفکر در ذات

(۵۰)

الهی منع می‌کند مانند آیین نامه‌های رانندگی است که بر اساس کلیات نظم تنظیم و تدوین شده است. برای خداوند هیچ خط قرمزی وجود ندارد و خداوند نه بخل دارد و نه ترس و هر کسی را هر قدر توانی است می‌تواند به میدان آورد و هر جا که توان آن را دارد گام بردارد. صفات الهی نیز بی‌نهایت مرتبه دارد و هر کسی را توان رسیدن به مرتبه‌ای از آن است. ما باید به خود خداوند مشغول شویم و چیزی را در کنار او نبینیم و او را با چیزی مقایسه نکنیم تا به حقیقت: «اللّه اکبر من أن یوصف»(۱) راه یابیم. باید نخست با ذکر «یا اللّه» انس گرفت، تا رفته رفته به خداوند عادت کنیم و با خداوند مأنوس شویم تا جایی که عشق او را پیدا کنیم و با او خو بگیریم.

گاهی کسی با کشیدن دقایقی از مواد افیونی مخدر به آن معتاد می‌شود، ولی چگونه است که روزی هفده رکعت نماز می‌گزاریم و به خداوند معتاد نمی‌شویم و دوری از او ما را آزار نمی‌دهد. در شب و در خلوت باید سراغ خداوند رفت. خدا موضوعی است که همیشه با ماست، ولی برادر،

  1. کافی، ج ۱، ص ۱۱۷٫

(۵۱)

زندگی، زن، فرزند و دیگر امور زندگی همیشه با ما نیستند. روز قیامت روزی است که:

«یوْمَ یفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ، وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ، وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ»(۱)

همه از هم فرار می‌کنند ولی این خداوند است که از کسی فرار نمی‌کند. باید خود را از همه چیز فارغ ساخت و چیزی را ندید تا به خداوند رسید. در این روایت راوی به امام عرض می‌کند: «اللّه اکبر من کلّ شیء» و امام به وی می‌فرماید: «مگر غیر از خدا چیزی هست که خداوند از آن بزرگ‌تر باشد، بلکه باید گفت: «اللّه أکبر من أن یوصف»(۲)؛ خداوند بزرگ‌تر از آن است که توصیف شود. خداوند قابل درک، فهم و وصول است و وجود هم دارد، وجودی که مکان و زمان نمی‌خواهد. باید از خداوند نترسید و به تدریج و اندک اندک به او اندیشید و او را یاد کرد و با او انس گرفت تا در مهمان‌خانهٔ دل به حضور او راه یافت. باید تلاش نمود به خداوند نزدیک شد. ان شاء اللّه خداوند ما را هرچه بیش‌تر به خود نزدیک نماید.

  1. عبس / ۳۵ ـ ۳۷٫
  2. کافی، ج ۱، ص ۱۱۷٫

(۵۲)


 

روایت « ۶ »

پرستش معبود

«علی بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن الحسن بن محبوب، عن ابن رئاب وعن غیر واحد، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: من عبد اللّه بالتوهّم فقد کفر، ومن عبد الإسم دون المعنی فقد کفر، ومن عبد الإسم والمعنی فقد أشرک، ومن عبد المعنی بإیقاع الأسماء علیه بصفاته التی وصف بها نفسه فعقد علیه قلبه ونطق به لسانه فی سرائره وعلانیته فأولئک أصحاب أمیر المؤمنین علیه‌السلام حقّا».

وفی حدیث آخر: «أولئک هم المؤمنون حقّا»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: کسی که خداوند را به توهم و بافته‌های ذهنی پرستش نماید کافر

  1. کافی، ج ۱، ص ۸۷٫

(۵۳)

شده است، و کسی که نام خداوند را بدون معنای آن بپرستد نیز کافر شده است، و کسی که اسم و معنا را با هم بپرستد مشرک شده، و کسی که معنا را پرستش کند با قرار دادن اسمایی که به آن وصف می‌شود و قلب بر آن گره می‌خورد و زبان در پنهانی و آشکار به آن گویا می‌شود، پس آنان به حق از یاران حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌باشند.

بیان: این روایت از خداوند و چگونگی پرستش او سخن می‌گوید و نحوهٔ سخن گفتن و خطاب قرار دادن خداوند را آموزش می‌دهد. ما در نماز و عبادت‌های خود و نیز در دعا باید معنا و تصوری را در ذهن داشته باشیم تا بتوانیم با خداوند ارتباط داشته باشیم. حضرت امیرمؤمنان علیهم‌السلام این معنا را برای اصحاب و یاران اهل ولایت خود تبیین می‌کند. برای عبادت خداوند گونه‌های متفاوتی وجود دارد که تنها یک مورد آن عبادت خالی از شرک و کفر است. اگر کسی چیزی را به عنوان خداوند در ذهن خود تصور کند و زاییدهٔ خیال و ذهن خود را خدا بنامد و آن را عبادت کند، خدایی توهمی را عبادت

(۵۴)

کرده است. هم‌چنین اگر تصوری از خدا به ذهن نیاورد و تنها این معنا را در ذهن داشته باشد و بگوید من خدایی را که نمی‌دانم چیست می‌پرستم، او نیز کافر است. ما هر کاری که می‌خواهیم انجام دهیم در صورتی که بخواهیم قصد قربت داشته باشیم نیاز به خدا داریم. خداوند برای ما مثل آب برای آشپزخانه است. آشپزخانه‌ای که آب ندارد به هیچ وجه اداره نمی‌شود و نمی‌توان در آن غذایی آماده نمود. در این‌جا نیز هیچ کاری بدون خدا ارزش ندارد و کلید همهٔ حرکت‌های ما خداست. حال اگر نسبت به خدا توهم داشته باشیم به کفر دچار شده‌ایم. کسی دچار توهم و به تبع آن کفر است که وقتی خداوند را عبادت می‌کند نمی‌داند خدا چیست. توهم یعنی وقتی انسان در تاریکی یا به یک راه دور نگاه می‌کند، تصور کند کسی آن‌جا ایستاده است، ولی نداند کیست. این توهم است نه خیال، زیرا خیال صورت آشکار و واضح دارد ولی در توهم صورتی شفاف و روشن وجود ندارد. وقتی شما تصویری از منزل خود دارید و با خود می‌گویید: «این منزل من است، شما خانهٔ خود را

(۵۵)

خیال نموده‌اید؛ یعنی صورتی را با تمام جزییات آن در ذهن دارید، ولی وهم آن است که چیزی را به گونهٔ گنگ و مبهم در ذهن داشته باشید، مثل این‌که کسی از این‌که چیزی در اتاق هست یا نه دچار ترس شود، ولی نداند چیزی هست یا خیر! یا کسی فکر کند صدایی شنید، ولی نداند آیا به صورت واقعی صدایی آمد یا نه. وهم آن است که آدم نه بتواند ببیند و نه بتواند نبیند، نه معلوم باشد که شنیده است و نه معلوم باشد که نشنیده است. چنین صورت غیر واضحی از خداوند در ذهن کفر است.

اما گونهٔ دوم پرستش که آن نیز به کفر آمیخته است این است که کسی از خدا تنها واژهٔ «خدا» را در ذهن آورد و معنایی از آن در نیابد و حتی وهمی که در پیش گذشت را نیز در ذهن نداشته باشد و تصور کند خدا یعنی لفظ «خدا» و «اللّه» که در سر در مساجد و منازل می‌نویسند. پرستش لفظ نیز پرستش غیر خدا و کفر است.

گونهٔ سوم پرستش و عبادت این است که کسی هم لفظ «اللّه» و «خدا» را به ذهن بیاورد و هم معنای آن و لفظ و معنا را با هم و به‌گونه‌ای تفکیکی داشته

(۵۶)

باشد و آن را بپرستد که این نوع پرستش به شرک آلوده است.

اما اگر کسی اسم خداوند را بر زبان آورد، و وقتی می‌گوید «خدا» حقیقتی را در ذهن داشته باشد که این حقیقت با اسمای حسنایی که ذاتی آن است و با ذات یکی است، در دل وی بنشیند و زبان وی نیز همان حقیقت را بگوید؛ حقیقتی که در دل وی است و همهٔ وجود آن حقیقت است و لفظ یا مفهوم و معنا نیست بلکه دوباره تأکید می‌شود که یک حقیقت است و نه وهم یا صورت یا معنایی که در ذهن و فکر اوست، به راستی چنین کسی خداوند را عبادت نموده و خود را از کفر و شرک باز داشته است.

البته این بحث سنگین است، و به همین سبب است که این روایت به تبیین آن پرداخته است. در عبادت باید به دنبال یک حقیقت بود که در دل رخ می‌نماید و نه در ذهن. حقیقتی که از دل بر می‌خیزد و بر زبان، وجود و در همهٔ اعضا و جوارح وی می‌نشیند. چنین کسی است که از همراهان و یاران

(۵۷)

حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌باشد و آنان هستند که به توحید راه یافته‌اند.

بر اساس این روایت، اهل سنت نمی‌توانند توحید و خداوند را داشته باشند و آنان بدون ولایت نمی‌توانند به اندیشه‌ای صاف و راست نایل آیند. آنان یا در وهم مانده‌اند یا در لفظ و یا در لفظ و معنا. خداوند یک حقیقت است و نه یک معنای ذهنی یا وهمی یا لفظ صرف. برای تقریب این معنا مثالی آورده می‌شود. ما «عنقا» را می‌شناسیم. این واژه هم لفظ دارد و هم معنا و مفهوم اما حقیقت ندارد؛ برخلاف شجاعت که افزوده بر لفظ و معنا دارای یک حقیقت است. سراب نیز که شکل خیالی آب است چیزی هست اما عنقا هیچ گونه حقیقتی ندارد و جز لفظ چیزی نیست. لفظی با مفهوم غیر واقعی همانند غول که معنا و مصداق خارجی ندارد. خداوند یک حقیقت است که باید خود در دل ما پیدا شود و در دل و روح ما جریان و سریان یابد. خدا یعنی چه؟ یعنی همان حقیقتی که خودش می‌آید نه لفظ یا مفهوم صرف آن. ما تا نتوانیم خدا

(۵۸)

را در خود پیدا کنیم، هیچ کار درستی نمی‌توانیم انجام دهیم.

نماز و روزه و عبادات بدون خداوند باطل است. باید نخست خدا را پیدا کرد و سپس نماز گزارد و روزه گرفت و حج رفت. باید تمرین کرد تا به هنگام نماز، خود خدا در دل رخ نماید نه لفظ یا معنا یا توهم آن. اگر دیدی خود خدا در دل می‌آید باید دانست که ولایت نیز داری و اگر دیدی خودش نمی‌آید، ولایتی نیز در کار نیست و تلف کردن و تضییع عمر است. خداوند یک واقعیت و یک حقیقت است. وقتی ما نماز می‌خوانیم باید با خدا حرکت کنیم و نشست و برخاست داشته باشیم: «بحول اللّه وقوّته أقوم وأقعد»؛ یعنی با خدا می‌نشینم و با خدا بلند می‌شوم و نه با لفظ یا معنا یا توهم. در «بسم اللّه الرحمن الرحیم» و «الحمد للّه ربّ العالمین» چه چیز و چه حقیقتی را در می‌یابیم. یافتن خداوند نیاز به تمرین دارد و ما باید خدا را تمرین کنیم تا ببینیم چه چیزی می‌آید.

(۵۹)

(۶۰)


 

روایت « ۷ »

معرفت شهودی؛ شهر هزار دروازه

«عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن أبی الحسن الموصلی، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: جاء حبر إلی أمیر المؤمنین ـ صلوات اللّه علیه ـ فقال: یا أمیر المؤمنین، هل رأیت ربّک حین عبدته؟ قال: فقال: ویلک، ما کنت أعبد ربّا لم أره، قال: وکیف رأیته؟ قال: ویلک لا تدرکه العیون فی مشاهدة الأبصار، ولکن رأته القلوب بحقائق الایمان»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: یکی از عالمان بزرگ یهود یا مسیحیت به نزد امیرمؤمنان علیه‌السلام آمد و عرض داشت: ای امیرمؤمنان علیه‌السلام ، آیا پروردگارت را به هنگام پرستش او می‌بینی؟

  1. کافی، ج ۱، ص ۹۷٫

(۶۱)

حضرت علیه‌السلام فرمود: وای بر تو، من پروردگاری را که نمی‌بینم نمی‌پرستم. آن عالم یهودی گفت: چگونه او را دیدی؟ حضرت علیه‌السلام فرمود: وای بر تو، چشم‌ها در نگاه کردن ظاهری او را نمی‌یابند، بلکه قلب‌ها او را به حقایق ایمان می‌بینند.

بیان: روایت حاضر از علمی‌ترین روایات توحید است که هزار و اندی سال پیش برای رئیس عالمان اهل کتاب بیان شده است و چون مورد مذاکره و بحث قرار نگرفته و از احادیثی است که عالمان و مردم از آن بیگانه بوده‌اند هنوز معنای آن سنگینی می‌کند و در واقع این ضعف مخاطبان است که محتوای احادیث برای آنان سنگین می‌آید. متأسفانه مردم قم از شهرهای دیگر در این زمینه ضعیف‌ترند و آنان فقط در مساجد و تکایای خود روضه می‌شنوند و با وفور مجتهدان در این شهر، کم‌تر محلی است که مجتهدی در آن برای مردم سخن بگوید. در طول تاریخ قم فقط چند عالم فرزانه و مجتهد بوده‌اند که برای مردم این شهر سخن می‌گفته‌اند. مرحوم آیت اللّه العظمی اراکی در

(۶۲)

خطبه‌های نماز جمعه و مرحوم زاهدی بزرگ برخی از این فرزانگان هستند.

سؤال این عالم که بسیار نیز عالمانه و پرمحتواست از حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام این است که آیا شما خداوند را در حال عبادت می‌بینید؟ در غیر عبادت ممکن است شما به امور زندگی مشغول باشید و مجالی برای رؤیت نداشته باشید، اما آیا خداوند را می‌توانید در حال عبادت ببینید یا خیر؟ حضرت نهیبی بر این عالم می‌زند و می‌فرماید: وای بر تو، تو چه دانشمندی هستی! مگر می‌شود خدایی را که نبینم عبادت کنم. من نخست خداوند را می‌بینم و بعد برای نماز قامت می‌بندم و «اللّه اکبر» را می‌گویم.

پیش از وارد شدن به این بحث باید دانست هر چیزی دارای سه وجه است: لفظ، معنا و مفهوم و حقیقت. ما گاه معنا و مفهوم چیزی را در می‌یابیم ولی حقیقت آن را درک نمی‌کنیم. عرش، کرسی، لوح و قلم از این‌گونه واژه‌هاست که معنای آن را می‌فهمیم، عرش به معنای تخت و کرسی است ولی

(۶۳)

از کرسی و عرش الهی چیزی نمی‌فهمیم و حقیقت آن را نمی‌یابیم. لفظ و مفهوم آن را درک می‌کنیم ولی حقیقت آن را خیر. قلم نیز همین گونه است. گاهی هم نه معنا و نه حقیقت لفظی را در نمی‌یابیم و تنها لفظی است با معنایی ساختگی مثل غول و دیو. اما خدا حقیقت دارد ولی باید دید آیا این حقیقت دریافت می‌شود یا نه و ما بحث از آن را در روایت پیشین آوردیم. وقتی ما «اللّه اکبر» می‌گوییم تا وارد نماز شویم چه چیزی به دل ما وارد می‌شود. ما به هنگام گفتن تکبیرة‌الاحرام دست‌ها را بالا می‌بریم تا دنیا را پشت سر خود بیندازیم و چاره‌اندیشی برای مشکلات را فراموش کنیم. حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام بر این عالم نهیب می‌زند و در بیان عصمتی خود می‌فرماید: من هیچ گاه خدایی را که ندیده‌ام عبادت نمی‌کنم. دانشمند یاد شده در مقام اشکال به حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام و با توجه به این‌که چشم مادی نمی‌تواند خداوند را ببیند عرض می‌دارد: او را چگونه می‌بینی؟ حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام نهیبی دوباره بر وی می‌زند و می‌فرماید وای به حال تو، چه دانشمندی هستی که این‌گونه پرسشی داری.

(۶۴)

آدمی خداوند را با چشم‌های ظاهری خود نمی‌بیند، بلکه او را با دل خود در می‌یابد. ما آب و آتش را که یک حقیقت است در وجود خود می‌یابیم و درک می‌کنیم. خداوند هم همین‌طور است و حقیقت آن را در باطن خود سیر می‌دهیم. وقتی آن حقیقت در ما زنده شد، دل ما آن را می‌بیند، ولی اگر این سریان نباشد دل ما آن را نمی‌بیند و جز مفهوم، توهم و صورتی معنایی چیزی از آن نمی‌یابیم و چنین چیزی توحید نیست. اگر ما حقیقتی را با وجود خود و با دل خویش ببینیم نه با چشم، این توحید است. چشم فقط رنگ می‌بیند. وقتی کسی به دیوار نگاه می‌کند، دیوار را نمی‌بیند بلکه تنها رنگ آن را می‌بینید و این عقل است که می‌یابد دیواری وجود دارد. خداوند رنگ ندارد تا دیده شود. وقتی انسان عبادت می‌کند اگر خدا را به حقیقت ببیند، به این معنا که یک مدبر و حکیم، علیم و قادری هست، به توحید راه یافته است و اگر آن حقیقت در او دور نمی‌زند، نتیجه‌ای ندارد و باید ریاضت کشد تا به آن حقیقت برسد. انسان باید با خداوند انس بگیرد و به او نزدیک شود. آن وقت اگر به آن‌جا

(۶۵)

رسید که او خدا را می‌بیند، پس به این‌جا می‌رسد که خداوند هم او را به مراتب بیش‌تر می‌بیند و جرأت گناه از او گرفته می‌شود؛ زیرا هم علم و هم قدرت و هم حسابگری او را می‌بیند و به همان مرتبه به عصمت نایل می‌شود. مردم در برخی جهات عصمت دارند. برای نمونه، کسی در خیابان لباس خود را بیرون نمی‌آورد. کسی که گناه می‌کند گویی با خود می‌گوید خداوند روی خود را طرف دیگر کرده و نمی‌بیند. اولیای خدا که تاب دیدار ندارند برای همین است. خداوند غیور است و گاه می‌شود که منتظر نمی‌ماند تا ما هر کاری که خواستیم، انجام دهیم.

در پایان این روایت آمده است: «ولکن رأته القلوب بحقائق الایمان»(۱)؛ قلب‌ها خداوند را به حقیقت ایمان در می‌یابد. اعتقاد به پروردگار باید به حقیقت ایمان باشد. وجود خداوند با وجود غیر او تفاوت دارد. وجود خداوند محدود نیست و مطلق می‌باشد و هیچ قیدی حتی مقید نبودن به قید را بر نمی‌تابد. اسمای خداوند مانند علم و قدرت و غیر

  1. نهج البللاغه، ج ۲، ص ۹٫

(۶۶)

آن نیز مطلق است. خداوند مطلق است و مقابلی ندارد. وجودی واحد و یکتاست. خداوند هستی نامحدود است. خدایی که هست نامحدود نیز هست. به این خاطر نمی‌شود گفت خداوند چه زمانی بوده است و برای همین است که حضرت در پاسخ کسی که گفت خداوند چه زمانی بوده است، فرمود: بگو خدا کی نبوده است تا من بگویم کی بوده است. خداوند نامحدود است و دیدن وی نیز نامحدود است. خداوند همه چیز را در ذات خود می‌بیند و در همه چیز نیز به مشاهدهٔ همه چیز می‌نشیند. وقتی می‌گوییم خداوند می‌بیند؛ یعنی او با همهٔ هستی خود می‌بیند؛ یعنی همهٔ وجود خدا چشم است و همهٔ وجود خدا رؤیت است. ما که گناه می‌کنیم به خاطر این است که رؤیت خدا را نمی‌بینیم. چنین نیست که خداوند تنها از یک طرف ببیند و اگر روی خود را برگرداند، دیگر ما را نبیند. خداوند با بی‌نهایت چشم به همه چیز می‌نگرد و به هرچه نگاه کند همه چیز را در آن می‌بیند. سیستم عالم نظامی دارد که هر چیز در هر چیز داخل است. می‌گویند اتاق زلیخا تمام آینه‌کاری

(۶۷)

بوده و از یک جای آن همه جای آن قابل رؤیت بوده است. کف و سقف و دیوارهای آن تمام آینه بوده است. یوسف برای همین نمی‌توانست چشم از زلیخا بردارد مگر آن‌که چشم خود را می‌بست.

علم خداوند مثل اتاق زلیخاست. زمین و آسمان و ذره ذرهٔ هستی و بالا و پایین و اطراف، همه برای خداوند آینه است و از جزء جزء هستی همهٔ هستی پیداست. هم اینک تصاویر سه بُعدی و چهار بُعدی آمده است و در آینده صورت‌هایی با ده‌ها بُعد خواهد آمد که هنوز علم به آن نرسیده است. هر جزو هستی بی نهایت بعد دارد و می‌شود از هر بعدی همهٔ ابعاد را دید و از هر بعدی همهٔ هستی را دریافت. همهٔ ذرات هستی را می‌توان از درون آدمی دید. همهٔ خداوند علم، آئینه و رؤیت است و خداوند با بی‌نهایت چشم مواظب بندگان خود می‌باشد. خداوند هزاران اسم دارد و از هر اسمی تمامی هستی را می‌بیند. هم از «اللّه» می‌بیند و هم از «رحمن» و هم از «علیم»، و از تمامی اسما. خداوند ما را از ذات خود نیز می‌بیند و با نگاه به خود درون ما را می‌بیند. از درون رفیق ما نیز ما را

(۶۸)

می‌بیند. در حضور چنین خدایی چگونه می‌توان گناه کرد و این‌گونه است که می‌توان دریافت:

«إِنَّ رَبَّک لَبِالْمِرْصَادِ»(۱).

خداوند مرصادی می‌بیند. کبوتر باز مرصادی می‌بیند؛ او به‌گونه‌ای پشت بام دراز می‌کشد که کبوتری حضور او را در نیابد و وقتی دانه می‌ریزد، حتی نفس او نیز حس نمی‌شود و کبوتری نمی‌پرد. کاری که از صدها گربه بر نمی‌آید. چنین حالتی را «مرصادی» می‌گویند و خداوند آدمی را مرصادی می‌گیرد؛ یعنی او را تیز می‌بیند. کسی که با اسلحه تیراندازی می‌کند، یک چشمی نگاه می‌کند و نگاه وی مرصادی است. خانمی که می‌بیند بچهٔ وی لب حوض یا بامی است و ممکن است سقوط کند در صورتی که دانا باشد سر و صدا نمی‌کند بلکه نفس را در سینه حبس می‌کند و تیز به کودک می‌نگرد و چنان می‌جهد که کودک را در جا بگیرد. این ارصاد است. خداوند با هزاران و بی‌نهایت چشم ارصاد می‌کند. اگر به دعای جوشن کبیر توجه کنید، می‌بینید با هزار چشمش یک کتی دارد همه را

  1. فجر / ۱۴٫

(۶۹)

می‌بیند. آیا می‌شود از چنین خدایی چیزی را پنهان کرد. این‌گونه است که امام معصوم علیه‌السلام می‌فرماید: ما باطن را مثل ظاهر و ظاهر را مثل باطن می‌بینیم. اگر آدمی رؤیت خداوند را دریابد و به حقیقت آن برسد، معصوم می‌شود. حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام معصوم است؛ یعنی خداوند را با هزار چشم می‌بیند. شما هم اگر خداوند را با هزاران چشم ببینید نمی‌توانید گناه کنید. ما مشکل علم و معرفت داریم که باور نمی‌کنیم خداوند می‌بیند. خداوند مثل ما نمی‌بیند. ما با چشم می‌بینیم، آن هم چشمی تنگ. اگر کسی جلوی کوهی برود، آن را نمی‌بیند. اگر کسی صفحه‌ای کاغذ را بسیار به چشم خود نزدیک کند آن را نمی‌بیند و نگاه آدمی محدوده و مرزی مشخص و حد وسطی دارد. ان‌شاء اللّه خداوند به ما چنان معرفتی دهد که خداوند را با دو چشم تنگ در نظر نگیریم و نپنداریم که او نمی‌بیند. خداوند به ما صفایی دهد که او را با هزار چشم ببینیم. خداوند به ما انس، رؤیت، شهود و مباشرت قلب و معرفت عطا فرماید.

(۷۰)


 

روایت « ۸ »

هدایت پذیری؛ توفیقی الهی

«عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن إسماعیل، عن إسماعیل السرّاج، عن ابن مسکان، عن ثابت بن سعید قال: قال أبو عبد اللّه علیه‌السلام : یا ثابت، ما لکم وللنّاس، کفّوا عن النّاس، ولا تدعوا أحدا إلی أمرکم.

فواللّه لو أنّ أهل السّماوات وأهل الأرضین اجتمعوا علی أن یهدوا عبدا یرید اللّه ضلالته ما استطاعوا علی أن یهدوه.

ولو أنّ أهل السّماوات وأهل الأرضین اجتمعوا علی أن یضلّوا عبدا یرید اللّه هدایته ما استطاعوا أن یضلّوه، کفّوا عن النّاس، ولا یقول أحد: عمّی وأخی وابن عمّی وجاری، فإنّ اللّه إذا أراد بعبد خیرا طیب روحه، فلا یسمع معروفا إلاّ عرّفه ولا منکرا إلاّ أنکره،

(۷۱)

ثمّ یقذف اللّه فی قلبه کلمةً یجمع بها أمره»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: ای ثابت، شما را چه کار با مردم، خود را از مردم نگاه دارید و کسی را به امر ولایت نخوانید. به خدا قسم، اگر تمامی اهالی آسمان‌ها و اهالی زمین‌ها بر این اجتماع نمایند که کسی را که خداوند گمراهی او را می‌خواهد هدایت نمایند قدرت آن را ندارند که او را هدایت کنند، همانا اگر اهل آسمان‌ها و زمین‌ها بر این اجتماع کنند که بنده‌ای را که خداوند هدایت او را می‌خواهد گمراه کنند قدرت گمراهی او را ندارند. دست از مردم بردارید، کسی نگوید عموی من و برادرم و پسر عمویم و همسایه‌ام. همانا اگر خداوند خیر کسی را بخواهد روح او را پاکیزه می‌گرداند و معروفی را نمی‌شنود مگر آن‌که آن را می‌شناسد و منکری را نمی‌شنود مگر آن‌که آن را انکار می‌نماید. سپس خداوند در قلب او کلمه‌ای می‌اندازد که امر او را جمع می‌نماید.

  1. کافی، ج ۱، ص ۱۶۵٫

(۷۲)

بیان: در زمینهٔ صفات پروردگار و اسمای الهی در روایات حضرات معصومین علیهم‌السلام مطالب بسیار سنگین، پیچیده، علمی، بلند و گسترده‌ای وجود دارد که تبیین آن بسیار سنگین است و گروهی علمی را می‌طلبد تا بر آن کار کنند به همین جهت ما از بیان دیگر روایات این بخش صرف نظر می‌کنیم و تنها دو روایت در زمینهٔ هدایت را به عنوان روایات پایانی این کتاب می‌آوریم. این روایت می‌فرماید هدایت به دست خداوند است و این خداوند است که اگر بخواهد فرد یا امت یا مردمی را رستگار کند می‌تواند و اگر نخواهد کسی هدایت شود، هیچ کس نمی‌تواند آن مردم را رستگار کند. قرآن کریم حتی به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به صورت صریح می‌فرماید:

«إِنَّک لاَ تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکنَّ اللَّهَ یهْدِی مَنْ یشَاءُ»(۱).

تو نمی‌توانی کسی را که دوست داری هدایت کنی. هدایت حتی به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله مربوط نمی‌شود، بلکه این خداوند است که هر کس را

  1. قصص / ۵۶٫

(۷۳)

بخواهد هدایت می‌کند. خداوند اگر هدایت کسی را بخواهد نوری در دل او می‌اندازد که باطن وی را تحت تأثیر قرار می‌دهد و در این صورت در آشفته بازار گمراهی نیز هدایت می‌شود. البته هدایت بدون فراهم بودن شرایط، زمینه و اقتضائات آن ممکن نیست. خداوند با کسی دوستی یا دشمنی ندارد و هدایت و گمراهی هر کسی به عمل، لقمه، تربیت، محیط، مکان، زمان، شرایط، پدر و مادر و عوامل دیگر آن بستگی دارد. گاه یک لقمه با لقمهٔ دیگر در همان سفره و در یک کاسه متفاوت می‌شود و همین لقمهٔ آلوده، بچه‌ای ناخلف را بهرهٔ کسی می‌کند و در اثر لقمه‌ای پاک، فرزندی خلف نصیب دیگری می‌شود. گاه دو فرزند دوقلو که از یک نطفه هستند تفاوت بسیار زیادی با هم دارند! یکی با استعداد است و دیگری کم استعداد.

یکی زیبا می‌شود و دیگری زشت و یکی دانشمند و مؤمن می‌گردد و دیگری لاابالی. یک نطفه با یک لقمه هم می‌تواند دو چهرهٔ متفاوت به وجود آورد و این روایت در پی بیان این مطلب است و این حقیقتی بسیار سنگین است. در زمینهٔ

(۷۴)

ولایت اهل بیت علیهم‌السلام نباید به مردم فشاری آورد. ولایت امری نیست که با زور و تبلیغ بر کسی وارد شود، بلکه معرفتی باطنی است که خداوند آن را به هر کس که خواهد نصیب می‌فرماید.

«کفّوا عن النّاس»؛ یعنی برای مردم از کمالات و خیرات و حقایق ما اظهار نکنید که این کار به گفتن و تبلیغ نیست. امام صادق علیه‌السلام قسم یاد می‌کند؛ چرا که تنها برای شیعیان سخن نمی‌گوید و خطاب ایشان به دشمنان ولایت نیز می‌باشد و در واقع به آنان می‌فرماید اگر شما دشمن ما هستید خیال نکنید این شما بوده‌اید که دشمن شده‌اید، بلکه توفیق هدایت نداشته‌اید که چنین گمراه شده‌اید. قسم برای مخالفان است که ایراد می‌شود. امام صادق علیه‌السلام در مقام مُحاجّه و استدلال است که قسم یاد می‌کنند وگرنه هرگز از سوگند استفاده نمی‌کردند.

اگر همهٔ اهل آسمان‌ها؛ یعنی فرشتگان و حتی جبرائیل، میکائیل، عزرائیل و دیگر مقربان و همهٔ زمینیان گرد هم جمع شوند و بخواهند کسی را هدایت کنند که خداوند گمراهی او را می‌خواهد نمی‌توانند و هرچه بیش‌تر در این زمینه تلاش کنند

(۷۵)

وضع بدتر می‌شود. برخی از فرزندان با بیش‌ترین امکاناتی که پدر و مادر در اختیار آنان می‌گذارند به هیچ وجه نصیحت‌پذیر نیستند و موعظه و بیم و اندرز تأثیری در آنان ندارد. چنین فرزندانی گاه در خانوادهٔ عالمان دینی دیده می‌شوند. گاهی نیز از خانواده‌ای دزد و خلاف‌کار فرزندی به دنیا می‌آید هم‌چون الماس. حضرت نوح علیه‌السلام با آن‌که نان کسی را به حرام نخورده بود، فرزندی ناخلف داشت. قابیل نیز که فرزند نبی خدا آدم علیه‌السلام بود و مادری به شایستگی حوا داشت ناخلف بود. قابیل در مرگ حضرت آدم علیه‌السلام شادی نمود و دایره زد و رقصید. اگر همهٔ اهل زمین و آسمان جمع شوند تا کسی را هدایت کنند تا خدا نخواهد نمی‌شود و کسی که خداوند هدایت او را می‌خواهد اگر همهٔ اهل زمین و آسمان حتی پیامبران و اولیای الهی بر فرض محال، بخواهند او را گمراه کنند نمی‌توانند. توفیق هدایت و سعادت فقط در دستان خداست. نگویید: فلانی فرزند من یا پسر عموی من یا عموی من است، حتی اگر کسی پسر پیغمبر هم باشد، اگر خداوند بخواهد وی را گمراه کند، او گمراه می‌شود.

(۷۶)

وقتی خداوند بخواهد خیری به کسی رساند نخست روح او را پاک‌سازی می‌نماید. با پاک شدن روح، تمایلات انسان تغییر می‌یابد و به خوبی‌ها هوس پیدا می‌کند و هر امر خوب و معروفی را که می‌شنود آن را هوس می‌کند و آن را می‌خواهد و می‌طلبد و هر بدی را که می‌بیند، دل وی از آن ناخوشایند می‌گردد بدون آن‌که بداند چه کسی این حالت را در وجود او قرار داده است. برخی ممکن است در مدتی از عمر خود شیرینی را دوست داشته باشند و ناگهان با تغییر مزاج به ترشی میل پیدا کنند یا به عکس. خداوند نیز با دل بندگان چنین می‌کند و برخی با آن که میل به بدی دارند به میل به خوبی می‌گرایند. خداوند «مقلّب القلوب والأبصار» است و دل همهٔ بندگان را میان انگشتان خود می‌چرخاند. خداوند با همهٔ عالم روی سرانگشت خود کار می‌کند. ناگهان خداوند خیر را از کسی برمی‌دارد و برکت از او می‌رود و به یک‌باره انسان به شرّی مبتلا می‌شود یا به صورت ناگهانی به خیری می‌رسد. کسی که به نانوایی می‌رود و نان می‌گیرد نمی‌داند گندم آن از کجا آمده است. گاه نان

(۷۷)

گندمی را در دهان می‌گذارد که بذر آن با بسم اللّه ریخته شده و گاهی نانی که فرزند در دهان می‌گذارد بدون بسم اللّه است. البته ما تکلیف نداریم بدانیم هر چیزی از کجا آمده است و ناچاریم چشم روی هم بگذاریم و همهٔ غذا را سر بکشیم، اما از آثار وضعی آن مصونیت نداریم. ما در یک کشاکش بی‌پایان و نامتناهی افتاده‌ایم و فقط باید به خداوند پناه ببریم و بگوییم: خدایا، خودت کارهای ما را سامان ده، من نمی‌دانم امروز با شری مواجه می‌شوم یا نه، خداوند اگر بخواهد یکی را بدبخت کند، ناگهان آن را فرو می‌ریزد. کارهای عالم و اتفاقات زندگی به توانایی و قلدری نیست. وقتی خداوند به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: تو نمی‌توانی کسی را که دوست داری هدایت کنی و این خداست که هر کسی را بخواهد هدایت می‌کند نباید به اعمال و کردار خود نگریست. با پیشامد انقلاب اسلامی و پیش آمدن دفاع مقدس، خداوند بر روی این ملت باب خیرات معنوی خود را گشود! در دورهٔ آخرالزمان که آدمی احتمال خیر نمی‌داد، خداوند کلیدهای بهشت خود را روی زمین ریخت و درهای

(۷۸)

بهشت را باز کرد. یک عده رفتند و یک عده نیز آنان را مسخره می‌کردند تا آن‌که با نوشیدن جام زهر باب این رحمت بسته شد. گاهی آدمی حتی از گزاردن نماز هم سیر می‌شود. برخی، از این انقلاب با همهٔ عظمت و شگفتی که دارد و با آن همه شهید و جانباز و ایثارگر، بدبختی دنیا و آخرت را با خود می‌برند و با آن همراه نمی‌شوند. این نیست که ما مغرور شویم و بگوییم: انقلاب کرده‌ایم و شهید داده‌ایم. یک وقت همین شهیدانی که داده‌ایم باعث بدبختی برخی می‌شوند و آنان را به جهنم می‌فرستند؛ چرا که آنان خون دادند و به بهشت رفتند، و اینان از خون آنان نان خود را به تنور می‌برند و از آن دفتر و صندلی می‌سازند! در ایام جنگ، عده‌ای از کلیدهای بهشت می‌گفتند ولی آن را در جیب خود نمی‌گذاشتند، بلکه فقط آن را در جیب همسایه می‌خواستند. قرآن کریم و صاحبان ولایت نیز گاهی باعث گمراهی انسان می‌شوند. دین نیز می‌تواند باعث عقب ماندگی برخی که زمینهٔ قابلی ندارند شود. امروز، زمانهٔ غفلت است و شب و روزِ مردم با حرف‌هایی می‌گذرد که

(۷۹)

معنایی را به دست نمی‌دهد. سخنانی که هیچ خاصیت دنیوی و اخروی جز بدبختی ندارد. این انقلاب با خون شهیدان خود عظمت و فضیلت شیعه را بعد از هزار و چهارصد سال برای جهانیان نشان داد و نام مبارک اهل بیت علیهم‌السلام را با عزت و سرافرازی زنده ساخت. مردم برای مرام و هدف اهل‌بیت علیهم‌السلام بود که جان خود را کف دست گذاردند و همسر و فرزندان خود را رها ساختند و به جبهه‌ها رفتند. درست است گرفتاری، بیچارگی، فقر و گرانی در جامعه فراوان است و قیمت کالاهای اساسی مردم بسیار بالا رفته است و اقشار ضعیف کم‌تر توان خرید چند سیر گوشت را دارند و اگر کسی بخواهد زندگی راحتی داشته باشد باید ایمانش را بدهد، این است که مصیبت خود را نشان می‌دهد. بلا همین است که خداوند می‌خواهد انسان را گمراه کند و توفیق خود را از او بگیرد و دل انسان را روی خود آدمی چپ کند، در نتیجه آدمی دیگر نمی‌تواند دنبال خدا رود و می‌بیند که روز به روز بدتر می‌شود. گرانی فلاکت دنیایی ماست و ما به فکر فلاکت اخروی خود نیستیم. دنیایی که به

(۸۰)

فکر آن هستیم گاه باعث می‌شود از دین خدا سیر شویم و چنان غفلت نماییم که اسلام سیلی می‌خورد به‌گونه‌ای که نمی‌تواند سر خود را بلند کند. امروز اگر به فکر فقیران نباشیم، مکافات پیدا می‌کنیم.

در روایت است از امام صادق علیه‌السلام پرسیدند چرا خداوند امت نوح را غرق کرد در حالی که کودکان در میان آنان بودند؟ بچه‌های کوچک و شیرخواران که گناهی نکرده بودند که به گناه بزرگسالان خود غرق شدند. حضرت علیه‌السلام در پاسخ می‌فرماید: هیچ کودکی غرق نشد؛ زیرا خداوند امت نوح را برای چهل سال عقیم کرد و در این مدت فرزندی به دنیا نیامد. در آن زمان کسی کم‌تر از چهل سال نداشت. خداوند برای آن‌که کسی فرزند خود را شفیع قرار ندهد تا چهل سال ملاحظهٔ کودکان را نمود. الان دورهٔ آخر الزمان است و باید کودکان، پیرمردها، ضعیفان و فقیران را شفیع قرار دهیم تا بلایا از ما دفع شود. اگر کسی نه از فقیری دست‌گیری می‌کند و نه از کودک یا پیرمرد یا پیرزنی، باید بر خود بترسد که ممکن است بلایی مانند شهاب ثاقب او را

(۸۱)

تهدید کند. کسی که چنین است میل به نماز نمی‌یابد. در ماه محرم گاه ده‌ها دیگ غذا کنار هم و در دید ضعیفان گذاشته می‌شود. ضعیفانی که تنها در صورتی به غذا می‌رسند که در هیئت سینه زده باشند و خود را برای لقمه‌ای غذا ساعت‌ها در آن‌جا نگاه دارند. چنین شیوه‌ای رسیدگی به فقرا نیست و توفیق را از ما می‌برد. دست‌گیری از ضعیفان، فقیران، پیرمردان، پیرزنان یا کودکان سپر بلاست. دست‌گیری نیز به تکفل آبرومندانهٔ آنان است. امروز شاید فقیران ما به گناه عادت کرده‌اند و از خوردن حرام بیمی ندارند. در گذشته در زمان قحطی مردم در کوچه‌ها می‌مردند؛ چون چیزی نبود تا بخورند و حرام نیز نمی‌خوردند. الان با آن‌که برای ضعیفان زمان قحطی است آنان به حرام‌خواری عادت کرده‌اند. باید چنین فقیرانی را یافت و آبرومندانه آنان را در زندگی و سرمایهٔ خود سهیم نمود. خداوند به ما صفا و هدایتی عطا نماید تا مهر و عشقی پیدا کنیم که در پی زرنگی و جمع کردن مال برای خود نباشیم و به بیچارگان و فقیران نیز رسیدگی داشته باشیم و دست کم یکی

(۸۲)

دو نفر از آنان را جزو خانوادهٔ خود بدانیم تا خداوند به خاطر آنان به ما رحم آورد.

خداوند به ضعیفان و بیچارگان و فقیران نیز صبر و به اغنیا، هوش و ذکاوت عنایت فرماید.

(۸۳)

(۸۴)


 

روایت « ۹ »

آلودگی قلب در محاجّه با انکارگرایان

«عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن ابن فضّال، عن علی بن عقبة، عن أبیه قال: سمعت أباعبد اللّه علیه‌السلام یقول: اجعلوا أمرکم للّه، ولا تجعلوه للنّاس؛ فإنّه ما کان للّه فهو للّه، وما کان للنّاس فلا یصعد إلی اللّه، ولا تخاصموا النّاس لدینکم؛ فإنّ المخاصمة ممرّضة للقلب، إنّ اللّه تعالی قال لنبیه صلی‌الله‌علیه‌وآله : «إِنَّک لاَ تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکنَّ اللَّهَ یهْدِی مَنْ یشَاءُ»(۱)، وقال: «أَفَأَنْتَ تُکرِهُ النَّاسَ حَتَّی یکونُوا مُؤْمِنِینَ»، ذروا النّاس، فإنّ النّاس أخذوا عن النّاس، وإنّکم أخذتم عن رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله ، إنّی سمعت أبی علیه‌السلام یقول: إنّ اللّه عزّ وجلّ إذا کتب علی عبد أن یدخل فی هذا الأمر کان أسرع إلیه من الطّیر إلی وکره»(۲).

 

  1. قصص / ۵۶٫
  2. کافی، ج ۱، ص ۱۶۶٫

(۸۵)

امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: امر ولایت خود را برای خداوند قرار دهید و آن را برای مردم قرار ندهید؛ زیرا آن‌چه برای خداست از آنِ خداست و آن‌چه برای مردمان است به سوی خداوند بالا نمی‌رود. با مردم برای عصبیت به دین خود دشمنی نورزید؛ چرا که مخاصمه و دشمنی قلب را بیمار می‌کند. خداوند به پیامبر خود فرمود: «همانا تو نمی‌توانی کسی را هدایت کنی که او را دوست داری اما خداوند هر که را بخواهد هدایت می‌کند» و نیز می‌فرماید: «آیا تو مردم را مجبور می‌کنی تا آن‌که ایمان بیاورند». مردم را رها نمایید؛ چرا که مردمان (اهل سنت) از خود سخن‌پذیری دارند و شما از رسول خداوند صلی‌الله‌علیه‌وآله سخن می‌پذیرید. من از پدرم شنیدم که فرمود: همانا خداوند اگر بخواهد بنده‌ای را به سوی ولایت ما بخواند، داخل شدن وی در امر ولایت ما سریع‌تر از داخل شدن پرنده به لانهٔ خود هست.

(۸۶)

بیان: در این روایت نیز سخن در باب هدایت است. هدایت چیست؟ انسان باید با خود بیاندیشد آیا اهل هدایت است یا غفلت؟ چرا حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام با همهٔ کمالاتی که داشتند به هدایت مردم موفق نشدند؟ چرا مردم نتوانستند به دنبال حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام راه بیفتند؟ امام صادق علیه‌السلام در این روایت به چنین پرسش‌هایی پاسخ می‌دهند. امام علیه‌السلام می‌فرماید: کارهای خود را برای خداوند انجام دهید و برای مردم کار نکنید؛ وگرنه عمر خود را تلف و تضییع نموده‌اید. هر چیزی که برای خدا باشد نتیجه‌بخش و ماندگار است و در صورتی که برای مردم کار کنید، نتیجه‌ای در آن نمی‌باشد و برای مردم هم نفعی ندارد و تنها منت آن را بر مردم دارید. این سخن بسیار سنگین است. برای خود و منافع و سود خود و برای شیطان و هوای نفس نباید کار کرد و برای مردم و خدمت به آنان نیز هم‌چنین است، بلکه فقط باید برای خدا کار کرد. کسی که برای خدا کار می‌کند به مردم نیز سود می‌رساند و کسی که برای مردم کار می‌کند و نه برای خدا، خیر و سودی به آنان نمی‌رساند و کسانی که بر مردم منت می‌گذارند که در خدمت آنان هستند و از

(۸۷)

خدمات خود می‌گویند جز کاری شیطانی چیزی ندارند و در این بازار، کاسبی شیطان است که رونق دارد.

نباید بر سر دین و ولایت با مردم دعوا کرد. اگر قرار بود دین و ولایت مردم به تبلیغات و گفتن و ارایهٔ حجت واستدلال درست شود، باید حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام کاری از پیش می‌برد. با مردم نباید مخامصه و بگو مگو کرد که قلب را بیمار و آلوده می‌کند. خصومت و دشمنی اهل دنیا هرچند بر سر ولایت باشد آدمی را آلوده، بیمار و گرفتار می‌کند. کسی که از ولایت سر باز می‌زند و اهل دنیا و هوس‌های نفسانی و شیطانی خود می‌شود و گاه در پردهٔ دین‌داری قرار می‌گیرد بیماری را در قلب گسترش می‌دهد. بیماری روح و قلب سر تا پای جامعه را فرا گرفته است. برخی از کارگزاران از پروژه‌های کلان خود آمار می‌دهند. برخی از پروژه‌ها را چند سال است که افتتاح می‌کنند! مثل زمان جنگ که با هر عملیاتی می‌گفتند: صد کیلومتر جلو رفتیم، اما آمار شکست‌ها و عقب‌نشینی‌ها را

(۸۸)

نمی‌دادند. اگر چنان بود که آنان می‌گفتند باید از آن طرف فلسطین اشغالی سر در می‌آوردیم. در تبلیغات نباید اشتهای مردم را بالا برد که بعد با مشکل مواجه می‌شوند و دل آنان خالی می‌گردد. جامعهٔ امروز ما به دنیامداری مبتلا شده است. کاسب، راننده، خواننده و حتی آخوندها ـ نه طلاب و روحانیان عزیز ـ به آفت دنیا دچار شده‌اند و در غفلت به سر می‌برند. دفع یا رفع این بلا تنها در دست خداوند است و باید از خداوند خواست تا مردم را به سوی ولایت و معارف آن سوق دهد.

(۸۹)

(۹۰)


 

روایت « ۱۰ »

قرارگاه عرش

«عن عبدالرحمن بن الحجّاج قال: سألت أبا عبد اللّه علیه‌السلام عن قول اللّه تعالی: «الرَّحْمَنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی»(۱)، فقال علیه‌السلام : استوی فی کلّ شیء فلیس شیء أقرب إلیه من شیء، لم یبعد منه بعید، ولم یقرب منه قریب، استوی فی کلّ شیء»(۲).

ـ عبدالرحمن بن حجاج گوید از امام صادق علیه‌السلام در رابطه با معنای آیهٔ شریفهٔ: «الرَّحْمَنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی» پرسیدم و آن حضرت فرمودند: خداوند در هر چیزی به صورت مساوی و برابر در ارتباط است؛ پس چیزی از چیزی به او نزدیک‌تر نیست، نه دوری از او دور است و نه نزدیکی به او نزدیک است، بلکه او با هر چیزی به صورت برابر در ارتباط است.

  1. طه / ۵٫
  2. کافی، باب التوحید، ح ۸٫

(۹۱)

بیان: این روایت به تبیین معنای این‌که خداوند بر عرش خود قرار گرفته است می‌پردازد و واژهٔ «اسْتَوَی» را تفسیر می‌نماید و می‌فرماید خداوند با هر پدیده‌ای به صورت یکسان در ارتباط است و چنین نیست که موجودی برای خداوند دور و موجودی دیگر به او نزدیک باشد و قرب و بُعد همه برای او یکسان است و آن را به تکرار و در دو مرتبه خاطرنشان می‌شود و تأکید می‌نماید: «استوی فی کلّ شیء». خداوند بر تمامی پدیده‌ها اقتداری یکسان دارد و موجودی از سیطرهٔ او بیرون نیست. خداوند به هیچ کس نزدیک‌تر از دیگری نیست و به تمامی آفریده‌های خود به یک اندازه نزدیک است و بعد و دوری از ناحیهٔ هیچ مخلوقی برای او وجود ندارد و خداوند خود با هر موجودی همه جا حاضر است و کارهای او را خود عهده دار است. خداوند به همین مقدار که در دل این ذره است در دل آن دره نیز وجود دارد و به همان مقدار که به مؤمنی نزدیک است به کافری نیز نزدیک می‌باشد. این محبت همانند محبت مادر به فرزند خود هست که هرچند تبه‌کار باشد نمی‌تواند از او دست بردارد

(۹۲)

و در صورتی که او را نبیند برای او دل‌تنگ می‌شود. قصهٔ حضرت نوح علیه‌السلام با پسر نااهل او را شنیده‌اید که حضرت نوح علیه‌السلام هرچند او را در گمراهی می‌بیند اما فرزند اوست. تمامی موجودات نیز در قلب خداوند جای دارند و خداوند می‌فرماید من هر کسی را در دلم نگاه می‌دارم. تمامی آفریده‌ها در دل خداوند جای دارند و او این‌قدر به پدیده‌های خود حساس است. بله، موجودات با بدی خود از خداوند دور می‌شوند و با خوبی‌های خود به او تقرب می‌جویند اما خداوند هیچ گاه حتی از بدها نیز خود را دور نگاه نمی‌دارد بلکه هر موجودی را هرچند بد باشد در قلب خود نگاه می‌دارد و آنان همواره برای خدای خویش عزیز و شیرین هستند. کسی که به دیگری حمله می‌کند در واقع به موجودی یورش برده که در قلب خداوند جای دارد و باید از کردهٔ خود بهراسد. کسی که به دیگری لگد می‌زند گویی به قلب حق تعالی لگد فرو می‌آورد که این بنده را در آن جای داده است و با خداوند گلاویز شده است. بندگان این قدر برای خداوند عزیز هستند و او مخلوقات خود را از سر

(۹۳)

آب نگرفته تا آنان را به راحتی به آب دهد و همواره پشت آنان ایستاده و برای آنان حساب‌ها دارد. هر موجودی برای خداوند شیرین و عزیز است و ما از آن در بی‌خیالی و غفلت هستیم. البته باید در نظر داشت بنده‌ای که به بدی می‌گراید و معرفت ندارد، قرب خود به خداوند را از دست می‌دهد اما خداوند از او رو بر نمی‌گرداند و وی را به دست هیچ کس و هیچ ملایکه‌ای نمی‌سپرد و او را با دو دست خود در دل خویش عزیز و شیرین نگاه می‌دارد اما ما ملاحظهٔ آن را نمی‌کنیم و در غفلت هستیم و گویی باورمان نمی‌شود. خداوند با هر بنده‌ای مانند مادری رفتار می‌کند که در این دنیا تنها یک فرزند دارد. او هیچ گاه حاضر نمی‌شود به مرگ او قسم بخورد و سخنی از مردن وی بشنود. هر مخلوقی برای خداوند انگار یکی یک دانه و دردانه است و یکی یکی آن‌ها را روی قلب خود می‌گذارد اما آیا می‌شود این حرف‌ها را بیان کرد و رابطهٔ خداوند با بندگانش را تبیین کرد. من که بیانم قاصر است و این سخن چنان بلند است که می‌گفت: «مُفَهمَم، اما از ورانداختنش عاجزُم». هرچه

(۹۴)

می‌گویم مثل این است که با آن‌چه می‌فهمم تفاوت دارد و آن بلندتر و بالاتر است. همه برای خداوند یکی یک‌دانه و سوگلی‌اند. پدر و مادری که فقط یک بچه دارند را دیده‌اید، خداوند نیز می‌گوید من از تو یک‌دانه بیش‌تر خلق نکرده‌ام و نسبت به کسی که او را آزار می‌دهد غیرت دارد و می‌گوید: بی‌انصاف، چرا این یکی یک‌دانهٔ مرا اذیت می‌کنی؟ تمامی این سنگ‌ها و درخت‌ها که ما آن را به‌راحتی می‌شکنیم و گل‌هایی را که پرپر می‌سازیم همه یکی یک دانهٔ حق تعالی است و آنان را عزیز می‌دارد. قرآن کریم می‌فرماید:

«وَلاَ تَمْشِ فِی الاْءَرْضِ مَرَحا»(۱).

پای خود را به تکبر، محکم بر زمین مزن که زمین دردش می‌آید. خدا دوست ندارد کسی پای خود را بر زمین زند؛ چرا که قلب خداوند آن‌جاست و روایت: «استوی فی کلّ شیء» دلیل بر آن است تا چه رسد به آن‌که از بندهٔ وی غیبتی شود یا کسی تهمتی بر او وارد آورد. چنین فرد بی‌انصافی نسبت به خود نیز بی‌مهر هست؛ یعنی او می‌بیند خداوند

  1. اسراء / ۳۷٫

(۹۵)

وی را بیش‌تر از او نسبت به خود دوست دارد و باز جسارت می‌کند! ما نسبت به هم‌دیگر باید مانند خداوند نسبت به ما، علاقه داشته باشیم و این علاقهٔ ایمانی است. همان علاقه‌ای که در اولیای خدا نسبت به بندگان و آفریده‌ها وجود دارد. شما برای خداوند عظیم هستید و هیچ گاه و در هیچ جایی کسی را رها نمی‌کند و هیچ کس را نیز پشت سر کسی دیگر قرار نمی‌دهد و همه را در یک صف عرضی می‌بیند و با هر کسی به تنهایی رابطهٔ عاشقانه دارد. این رابطهٔ خداوند با بنده است. هر کسی برای خداوند به صورت یکی یک‌دانه است مثل خانم‌ها که نمی‌توانند هَوُویی برای خود ببینند و در این زمینه میراث‌دار غیرت الهی هستند، هر بنده‌ای برای خداوند تک است و به او می‌گوید تو تنها بندهٔ من هستی. من فقط یک بنده دارم و آن هم همین تو هستی. او هر بنده‌ای را یکی یکی می‌خواهد. گویی یک خدا و یک بنده هست، نه یک خدا و چندین بنده. یک خداست و یک بنده و نه یک خدا و این همه بنده.

(۹۶)


 

روایت « ۱۱ »

صفات ذات و فعل خداوند

«عن صفوان بن یحیی، عن الکاهلی قال: کتبت إلی أبی الحسن علیه‌السلام فی دعاء: الحمد للّه علی منتهی علمه، فکتب علیه‌السلام إلیه: لا تقولنّ منتهی علمه، فلیس بعلمه منتهی، ولکن قل منتهی رضاه»(۱).

بیان: این روایت در مقام تبیین صفات ذات و صفات فعل و تفاوت میان آن دو است و از هر کدام اسمی را به میان می‌آورد. ما نباید از خداشناسی غافل باشیم که اگر در دنیا به اصلاح فکر و اندیشهٔ خود از خداوند نپردازیم در برزخ آن را با سوز آتش اصلاح خواهند نمود.

کاهلی گوید من به امام کاظم علیه‌السلام نامه‌ای نوشتم و چون نامه خطاب به امام علیه‌السلام بود خواستم متنی بسیار عالی بیاورم، برای همین در دعایی، خداوند

  1. کافی، ج ۱، ص ۱۰۷٫

(۹۷)

را به ژرفای علم او ستودم نه به منتهای علم خودم تا حمدی عالی داشته باشم و نوشته‌ام نیز در خور شخصیت اول جهان اسلام باشد و سلیقهٔ آن حضرت را رعایت نموده باشم. حضرت علیه‌السلام نیز نسبت به دعای وی بی‌تفاوت نبوده‌اند و در پاسخ وی نوشته‌اند خداوند را به ژرفای رضایت او حمد نمایید و نه به پایان علم او که پایانی برای آن نیست و یار و صحابی خود را این‌گونه تربیت می‌نماید و اشکالی را که در کلام اوست پنهان نمی‌سازند و آن را به او گوشزد می‌نمایند؛ همان‌طور که قرآن کریم می‌فرماید:

«وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ»(۱).

امام علیه‌السلام می‌فرماید علم خداوند را انتهایی نیست بلکه خداوند را حمد نمایید به ژرفای رضایت و خوشنودی وی. علم از اسمای ذاتی خداوند است و اسمای خداوند حد و محدودی ندارد و آن‌چه را عمق است اسمای فعلی خداوند است و رضایت از بندگان نیز از اسمای فعلی است و بر این اساس منتهای علم خدا با منتهای رضای

  1. بلد / ۱۷٫

(۹۸)

وی تفاوت دارد. صفات ذاتی خداوند به هیچ وجه به خلق تعلق نمی‌گیرد و علم خداوند به ذات خود حد و مرزی ندارد اما در صفات فعلی، بحث خلق است که به میان می‌آید و بدون خلق، معنا نمی‌یابد. در صفات فعلی، رحمت خداوند است که بر غضب او پیشی دارد و با حمد یا تسبیح بنده‌ای، از او راضی می‌شود. کسی نمی‌تواند خداوند را به منتهای علمی که دارد حمد نماید و چنین حمدی به جایی نمی‌رسد اما تا بحث رضایت پیش می‌آید، خداوند از بنده راضی می‌گردد و او می‌تواند به منتهای رضایت او به حمد وی مشغول گردد. باید با خداوند به‌گونه‌ای صحبت کرد که زود خداوند با او کنار آید. خداوند از بندگان خود به‌سرعت راضی می‌شود. ما حمد الهی را در سورهٔ حمد داریم و آن را بارها در نماز تکرار می‌نماییم. حمدی که بسیار سنگین است و تمام سپاس‌ها و حمدها را از آن خداوند می‌داند. تمام حق تعالی خیلی سنگین است و نمی‌توان راحت از کنار آن گذشت. اولیای خدا سنگینی نماز را به‌خوبی می‌فهمیدند که به گاه نماز، بدنشان به لرزه در می‌آمده است. امام سجاد علیه‌السلام تمامی حق

(۹۹)

تعالی را در نماز احساس می‌کرده که چنین مضطرب می‌شده است. مواجهه و رخ به رخ شدن با خداوند بسیار سنگین است و البته ما از این معانی غافل هستیم و در نماز پشت خود را می‌خارانیم.

باید توجه داشت حمد الهی بر سه مرتبه است:

الف) حمد بر نعمت‌ها؛

ب) حمد در تمامی حالات؛

ج) حمدی که شایسته و حق حق تعالی است.

در مرتبهٔ نخست می‌گوییم الحمد للّه علی النعمات. در این مرتبه، بنده در صورتی خداوند را حمد می‌گوید که به او نعمتی برسد و اگر خداوند به او محبت نماید وی زبان به ستایش او می‌گشاید و این‌گونه برای محبت‌هایی که به او می‌شود تشکر می‌نماید اما وی به هیچ وجه حاضر نیست آفت، آسیب یا آزاری به او وارد شود و خبری از پول نباشد. او چنان صفا و سلامتی ندارد که حمدش آید؛ هرچند می‌گوید خدا را دوست دارد.

اما در مرتبهٔ دوم که متوسطان در ایمان در این مرحله هستند، بندگان خداوند را در هر حالی حمد می‌نمایند و می‌گویند: «الحمد للّه علی کل حال»

(۱۰۰)

خدایا ما را به هر حالی که تحویل بری ما تو را حمد می‌کنیم؛ خواه نعمت باشد یا بلا و مصیبت. البته کسی که چنین ذکری را دارد ممکن است پای او را بشکنند و خانه‌اش را آتش بزنند و یا فرزند او را بیمار نمایند.

اگر کسی خداوند را چنین حمدی نماید و خداوند بر او بزند نباید پشیمان گردد و باید بر هر چیزی که به او می‌رسد خرسند و راضی باشد و آن را نیکی ببیند.

این بیان مانند «ما رأیت إلاّ جمیلاً» است؛ یعنی هر چیزی که می‌بینم جز صفا و شیرینی نیست و ما تلخی نداریم.

اما حمد در مرتبهٔ سوم برتر از این دو مرحله است و آن این است که گفته شود: «الحمد للّه کما هو حقه»؛ خدایا تو را حمد می‌کنم آن‌گونه که سزاوار توست. من از حال و نعمت و خلقت و زمین و آدم و عالم فارغ هستم و فقط تو را می‌بینم و تو را حمد می‌کنم آن‌طور که تو تویی! اولیای کمل خداوند؛

(۱۰۱)

یعنی حضرات چهارده معصوم و نیز انبیای الهی علیهم‌السلام خداوند را این‌گونه حمد می‌نمایند. کسانی که حاضرند به کندهٔ حق بنشینند و هرچه را که بر آنان وارد می‌آید جز حق نمی‌بینند.

شما در نماز وقتی می‌گویید: «الحمد للّه» باید ببینید خداوند را در چه مرتبه‌ای حمد می‌کنید. روایتی که در صدر بحث عرض شد، خداوند را به ژرفای رضای او حمد می‌کند و این حمد از اقسام حمد سوم است. البته راوی این روایت در این بحث‌ها تخصص نداشته و حضرت علیه‌السلام او را از حمد ذاتی به این اعتبار که وی کشش ندارد باز می‌دارد و به او می‌رساند که چنین ذکری در توان او نیست و گفتن «الحمد للّه کما هو اهله» بسیار سنگین است و تنها کسانی که توان بلاکشی دارند می‌توانند چنین ذکرهایی را برای خود برگزینند. البته ما ذکری برتر از آن نیز داریم. در این ذکر ضمیر غایب «هو» به کار رفته اما در ذکر بالاتر این ضمیر «أنت» است که گفته می‌شود و ذاکر با خداوند به صورت مستقیم و در حضور او مواجه می‌شود و می‌گوید: «الحمد للّه

(۱۰۲)

کما أنت أهله». گوینده در این‌جا دیگر غریبه و بیگانه نیست. انواع و اقسام حمدها در دعای عرفه وجود دارد. حمدهایی که سبب شود حادثهٔ خونین کربلا پیش آید. حمدهای این دعا استقبال از شمشیرهای آخته و برهنه است. امام حسین علیه‌السلام عرفه را خواند که کربلا به‌پا شد. البته ما دعای عرفه را می‌خوانیم و تمامی آن را نیز یک نفس می‌خوانیم اما متوجه نیستیم چه می‌گوییم و برای همین چیزی نمی‌شود. کسی که به ستایش خدای تعالی می‌ایستد باید بتواند پای آن بایستد و با کم‌ترین حادثه‌ای که خوشامد او نیست میدان را خالی ننماید. حمدهایی که بر نعمت‌ها در دعای عرفه است یکی یکی بالا می‌رود و سنگین می‌شود و برخی از آن چنان عظیم است که گویی جابه‌جایی یک کوه در برابر آن از خوردن آب حیات گواراتر است. این دعا برای اولیای خدا کمرشکن است. ما این ذکرها را می‌خوانیم اما به خداوند عرض می‌نماییم به خواندن ما نگاه نکن و خودت اندازهٔ ما را حفظ کن. خداوند خدمت به ضعفا را در این شب عید

قربان مرحمت نماید و پریشانی را از همه بر دارد، صلواتی ختم کنید: اللهمّ صل علی محمّد وآل محمد.

(۱۰۳)

مطالب مرتبط