مدينه فاضله يا جنگل مدرن
پژوهشی در شناخت ویژگیهای جامعه بسته و فاسد و طرحی برای اصلاح آن
شناسنامه:
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | مدینهی فاضله، یا، جنگل مدرن : پژوهشی در شناخت ویژگیهای جامعه بسته و فاسد و طرحی برای اصلاح آن/ محمدرضا نکونام. |
مشخصات نشر | : | اسلامشهر: انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۳. |
مشخصات ظاهری | : | ۴۸ ص.؛ ۵/۹×۱۹ سم. |
شابک | : | ۲۵۰۰۰ ریال:۹۷۸-۶۰۰-۷۳۴۷-۵۵-۳ |
وضعیت فهرست نویسی | : | فیپا |
يادداشت | : | چاپ قبلی: ظهور شفق، ۱۳۸۶. |
يادداشت | : | چاپ دوم. |
یادداشت | : | کتابنامه. |
عنوان دیگر | : | پژوهشی در شناخت ویژگیهای جامعه بسته و فاسد و طرحی برای اصلاح آن. |
موضوع | : | اسلام و مسائل اجتماعی |
موضوع | : | مدینه فاضله — جنبههای مذهبی — اسلام |
رده بندی کنگره | : | BP۲۳۰/ن۸م۴ ۱۳۹۳ |
رده بندی دیویی | : | ۲۹۷/۴۸۳ |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۳۶۷۳۱۸۱ |
پیشگفتار
الحمدللّه رب العالمین، والصلوة والسلام علی محمّد وآله الطاهرین، واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین.
هر انسانی به صورت طبیعی بر محیط اطراف خود اندیشه مینماید تا سازندگان محیطهای اجتماعی و دستاندرکاران طراحی سیستمهای اجتماعی و سنتها و عرف و اندیشهٔ حاکم بر جامعه یا افراد همگون را بشناسد.
نوشتار حاضر با تأمّلی عقلی در پی آن است که ویژگیهای جوامع فاسد و بهویژه جامعهٔ امروز بشری را بشناساند تا از طریق «تعرف الأشیاء
(۷)
بأضدادها»، ویژگیها و مشخصات جامعهٔ سالم و باز به دست آید.
با شناخت معیارهای جوامع فاسد؛ مانند: دو قطبی بودن جامعه، حاکمیت زور و قدرت، کسب وجاهت از طریق خیانت و ظلم، همکاری و معاونت افراد نیک بر بدیها، چیرگی ایمان صوری و ویژگی داشتنی عید و افتخار به زورمداران و آه، ناله، سوز و زندان به فقیران و بیچارگان، این حقیقت به دست میآید که دنیای امروز جنگلی است که لباس مدرنیته به خود پوشیده است و جنگل در برابر آن، مدینهای فاضله است. حال این پرسش رخ مینماید که راه برونرفت از جامعهٔ فاسد و بسته به جامعهای سالم و باز چیست؟ رهبری این حرکت چه ویژگیهایی باید داشته باشد و آیا چنین امری در دنیای امروز قابل تحقق است و دارای وصف امکان میباشد و آیا کوشش در این راه مثمر ثمر است؟ نوشتار حاضر بر آن است تا به چنین پرسشهایی پاسخ دهد و از آیندهٔ موعود جهان سخن گوید.
(۸)
وآخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین
ویژگیهای جامعهٔ بسته و فاسد
در دنیای کنونی برای شناخت جوامع سالم از فاسد، خصوصیتها، نشانهها و ملاکهای بسیاری وجود دارد که مردم و محیط آن، با آن معیارها شناخته میشوند. در این مقام به اندکی از موارد مشخص و مهم آن اشاره میگردد:
جامعهٔ فاسد، استثمار را سهم و حق مستضعفان و توسعه و برتری را از آنِ مستکبران میشناسد و همچنین اجحاف و تحمل را برای فقیران و فزونی و بسیاری را ویژهٔ دولتمردان آن جامعه میداند. در چنین جامعهای، ناتوان و ضعیف، همیشه محروم و توانگر و قدرتمند هرگز محرومیت ندارد. عناوین اجتماعی، حقوق عمومی
(۱۰)
و حاکمیتهای مردم، سهم توانگران و زحمت، کوشش و هر رنج دیگر، نصیب افراد محجوب و مظلوم میباشد.
تمامی ریاستهای اجتماعی و مراکز حساس جامعهٔ فاسد را شیاطین و ایادی تزویر، زر و زور بر عهده دارند، ولی گوشهنشینی و انزوا یا کمبود و بیسامانی نصیب مردمان شایسته و پاک طینت میشود.
در جوامع فاسد، دوگانگی عجیبی رخ میدهد و هرگز ملاک درستی برای خوب و بد نمیتوان ارایه داد؛ بهطوری که تمامی محدودیتها و کمبودها نصیب محرومان جامعه و توسعه و فراوانی از شؤون زورمداران میباشد. عناوین و شؤون کلی جز در محدودهٔ متشخصان جامعه پیدا نمیشود، ولی تمامی وزر و وبال کلی و جزیی محیط را باید در زندگی طبقات پایین آن جوامع جستوجو کرد و بهطور کلی، کمبود با ناتوانی و فزونی با زورمداری برابر میباشد.
اغنیا و زورمداران جوامع فاسد تمامی
(۱۱)
کردارشان شایسته جلوه مینماید و زندگی و حیات فقیران و محرومان آنان چیزی جز نقص نمیباشد. عیب غنی حُسن و حُسن فقیر عیب او به شمار میرود. کردار بد اغنیا هرگز ظاهر نمیشود؛ در حالی که اندک ناشایستگی و عیبی از فقیر بر سر چوب میگردد و قابلیت پیگیری در تمامی مراکز قانونی اجتماع را داراست. هر که غنی شد از خوبان است و هر کس که موقعیت نسبی نیافت، چیزی از مواهب آن جامعه نصیب وی نمیگردد.
تحویل خوبی به توانگری
آنچه در جوامع فاسد اسمی دارد «توانگری» و «توان» است و خوبی هیچ جایگاهی ندارد. خوب آن است که توانگر تصدیق کند و نازیبا چیزی است که او از آن رو گرداند؛ هرچه غنی گوید همان است و آنچه فقیر و محروم میداند مجالی برای گفتن پیدا نمیکند. قانون آن است که او میبافد و قانونمندی را توانگر باید امضا کند و در این کار، ناتوان نقشی ندارد. ضامن اجرای قانون، زور توانگران است و عمل به قانون کار مردم عادی و ناتوان. علت غایی
(۱۲)
وضع قانون مردم عادی میباشند و حقوق توانگر در پناه قانون ایفا میشود و مردم جامعه در صورت حرکت و کوشش و اطاعت تمام از زورمداران، تنها سلام و صلواتی بهره میبرند.
سود و سرمایه
عشرت طلبان قانون مینویسند و رنجبران موضوع این امر میباشند. فرمان فرمان زور است و عدالت و حقوق عمومی و تعاون بشری و هر لفظ و واژهٔ زیبای دیگری ابزاری بیش برای پیشرفت آنان در دستهای آنان نمیباشد.
مردم عادی هر جامعه به عقیده و باور خود عمل مینمایند و سروران جامعه تنها سینه میزنند و فریاد سر میدهند و اگر لازم شود، گریان میشوند و به قول معروف، گریه از آنان، مصیبت از مردم؛ شادی از آنان، هزینه از مردم؛ سود از آنان، سرمایه از مردم؛ ناله از آنان، نالیدن از مردم و خلاصه باید در تقسیم بهطور تساوی در تساوی حقوق آنان رعایت گردد تا هرگز رنجش خاطر مبارک آن حضرات کذایی پیش نیاید، حتی اگر
(۱۳)
خاطری برای مردم عادی باقی نماند.
قوّت و ضعف
ملاک و میزان برای مسایل و موضوعات اجتماعی قوت و ضعف است؛ اگر فردی قوی باشد و به نوعی کمیت جامعه را در اختیار داشته باشد، مفتی جامعه نیز میگردد و اگر مفتی واقعی باشد و از چنین کمیتی برخوردار نباشد، نبض جامعه و افراد آن در اختیار او قرار نمیگیرد. آنان که توانگر هستند ضرر و زیان که نمیکنند هیچ، بلکه ضرر و زیان طبیعی خود را به دوش ناتوانان جامعه مینهند و محروم و ناتوان باید اگر خدای ناکرده شادی و سروری برای وی پیش آمد بر سر سفرهٔ توانگران افطار نماید تا آنان از آن شادی بینصیب نمانند.
ظالم دست دارد و مظلوم سر هم ندارد، ظالم میتازد و مظلوم را به دنبال خود نمیبرد. در چنین جوامع فاسدی، کسب وجاهت و آبرو از خیانت و ظلم به دست میآید و آبرومند و شایستهٔ حقیقی لجنمال میگردد.
ظالم اگر مهر و محبتی کند، از شهرت است و
(۱۴)
مظلوم اگر خطا و خیانتی کند، از ناتوانی و محرومیت است. درد را مظلوم میکشد و ظالم قهقهه سر میدهد، حق ندا سر میدهد و باطل دم از حق میزند؟
اگرچه رنج و زحمت ضروری دنیاست و کسی را از آن گریزی نیست و دنیا با این محتوا معنا مییابد و آدمی باید برای استقبال از تمامی رنج دنیا و کمبود و اندوه مداوم آن خود را آماده نماید، سخن در این است که این امر بهطور طبیعی و برای همگان است و استثنایی در میان نیست نه آن که هرچه رنج و بلا هست از آن ناتوان و تمامی موهبتها برای زیباپوستان و گلگون چهرگان و عروس مزاجان باشد. دلسوختگان، همیشه میهمان سوزِ این و آن باشند و خوشرقصان میزبان خوبان، ناز و نعمت از آن حور بر دلان و رنج و آزار بر جان غمداران نشیند، بوزینه صفتان در حالهای از نور لمیده و سوز بر دلان خود را در منجلابی از اندوه پنهان میدارند.
مرزهای فساد و تباهی
(۱۵)
در جوامع فاسد، مرزهای مشخصی وجود دارد که هرگز با معیارهای انسانی سازگار نمیباشد و حقیقت آن را هیچ قاموسی جز قاموس دل مردگان در نمییابد.
آنچه مرزهای جوامع فاسد را مشخص مینماید عالی و دانی بودن دولت، رعیت، پول، زر، زور و تزویر میباشد و دیگر افراد باید خواه ناخواه خود را با این معیارها تطبیق دهند، یا از خود صرفنظر نمایند و سر بر دار سپارند.
آنچه گذشت خلاصهای از ویژگیهای جوامع فاسد و دنیای کنونی ماست؛ اگرچه بیانگر تمامی زوایای آن حقیقت شوم نمیباشد، اما حکایتی از آن غمبارگی است و این امر تازگی ندارد و از ابتدای عالم تا به امروز، همیشه به نوعی در هر جامعه و محیطی چنین میباشد.
آدمی در میان تنها تنهاست
این امور و مسایل فجیع و بسیاری از فجایع دردناک دیگر در دنیای کنونی، خود باعث انزوای کلی واقعیتها، دوستیها، صداقتها، مروّتها و
(۱۶)
بسیاری دیگر از صفات شایستهٔ انسانی گردیده است و آدمی را در میان جمع، مهجور و با خود بی خود و در میان تنها تنها داشته است.
مردم از دروغ بسیار میخندند، ولی دروغ بسیار میگویند. سخن بسیار است، ولی تمامی حرف؛ حرف بسیار است، ولی بیهوده؛ ظاهری برقرار است، ولی نااستوار؛ اجتماعی برپاست، ولی بیاساس؛ جمع هستند، ولی خاطری ناجمع را دنبال میکنند و هر لحظه دلی مملو از سستی را بر دلداری مهمل میسپارند و عمری را با حیرت و سرگردانی دنبال میکنند.
این است جوامع پر از شوم و تاریکی. مسلم است که فجایع دنیای امروز در مقایسه با فجایع دنیای دیروز بُعد بیشتری را در پناه ظاهری زیبا پیدا کرده است؛ زیرا بدیها و زشتیها جهات هنری یافته و تزویر و پیرایه چاشنی هر امر شومی گشته است.
دیروز زور، چپاول و دزدی کار چماق بود و امروز همان کار را قلم با بهترین کیفیت و کمیت
(۱۷)
انجام میدهد. دیروز ضرب و زور و قتل و غارت کار سنگ و تیغ بود و امروز کار حرف است و با سخن تمامی غارتها تحقق مییابد. دیروز، جنگ در میدان بود و امروز جنگ در جهان است و جهان میدانی برای جنگ با همنوعان گشته است.
جنگل یا مدینهٔ فاضله
هرچند امروزه جنگلها در جهان سست بنیاد گشته است و دیگر از جنگلهای طبیعی و بسیار گسترده خبری نیست، دنیای کنونی خود جنگلی بس بزرگ گردیده است؛ بهطوری که هرگز به تصور هیچ حیوانی نمیآید که درندهخوتر از خود وجود داشته باشد؛ به صورتی که اگر حیوانی وضع کنونی جهان را تصور کند، به طور حتم نام جنگل را «مدینهٔ فاضله» اعلان مینماید.
این است حقیقتی از باطن امر و واقعیتی از پس تمامی الفاظ و عبارتهای شیوا که باید بشر چارهای گزیند و یا خود برای خود فاتحهای بخواند و به قول ما بگوید: و علی الانسان السلام.
بعد از بیان تمامی این فجایع و اجحافات چیزی
(۱۸)
که بسیار دردآور است و باید برای آن گریست این است که این امور عمومیت دارد و در میان تمامی اقوام و ملل و اهل دین و کفر یافت میگردد و چندان تفاوتی در این جهت وجود ندارد. کافر چنین میکند، مؤمن هم همان را انجام میدهد. با آن که در جهت فکری مقابل هم قرار دارند و قابل مقایسه نمیباشند، در عمل با هم تا حدی همگاممیباشند.
امر گفته شده تأسفی است که در تمامی جوامع یافت میگردد؛ از جوامع اسلامی و مسیحیت گرفته تا دیگر ادیان و ملل. ظلم در نزد همگان بد است و همگان کم و بیش مرتکب آن میگردند. خیانت و نادرستی که نازیباست، تمامی زیبارویان و زشت طینتان انجام میدهند؛ ناجوانمردی که نارواست، هر مرد و نامردی از آن رویگردان نیست؛ تزویر و دورویی که عیب است، تمامی خوبان کم و بیش از آن دریغ ندارند. زشتی چنان در جان خوبان یافت میگردد که گویی دست کمی از بدان ندارند و خود از این سلسلهٔ خبیثه میباشند، با آن که هرگز خود را در این صراط نمیبینند.
(۱۹)
جاهل مرتکب زشتی میشود، عالم هم چنین میکند. کافر خیانت دارد، مسلمان هم دست کمی از آن ندارد. تمامی زشتیها را همگی با تعاون و همکاری یکدیگر انجام میدهند، گویی در این امر وحدت کلی دارند و بر هم سبقت و ایثار روا میدارند؛ بهطوری که هر کس را دنبال کنی میبینی چنین میکند؛ بیادعا نیز چنین میکند و مدعی فضیلت نیز بیشتر از آن را انجام میدهد.
هر یک هرچه بخواهند انجام میدهند و با ساز و برگ دیانت و آب و تاب تقوا و شاخ و برگ خدمت، همان را انجام میدهند که دیگران بیمهابا و بدون مقدمه و درد، کارزار آن میگشتند؛ خوبان بدیها را لباس زیبا میپوشانند و برای تسکین قلب و دل و جان مؤمن آفت آن را با ذکر و ورد از میان بر میدارند و خود را میسازند.
ظلم به مظلوم و ضعیف و ناتوان را همه جا میتوان بهخوبی یافت و غم غمداران در همه جا بیشترین کالا میباشد؛ رنج رنجبران فراوانترین محصول بشر است با آن که سزاوار است که جوامع
(۲۰)
برحسب عقاید، تفاوت کلی داشته باشد و عقاید خوب و دین و دیانت، کارگشای عملی جوامع انسان و مردم گردد.
آقا ظلم میکند، خانم هم ظلم میکند، مولا ظلم میکند، بینوا و گدا نیز به قدر توان چنین میکند و خلاصه، همه ظلم میکنند و ظلم هم خود همین کار را میکند، چنان که گویی نه خدایی نه دینی نه دیانتی نه رسولی و نه امامی و خلاصه هیچ و هیچ و هیچ چیز وجود ندارد، با آن که در عقاید، بسیار قوی و زیبا و توانا میباشند و همگان را شیفتهٔ افکار عالی خود میسازند.
نسیمی فرحناک
در اینجا موضوعی لازم است بیان گردد که ترک آن خود ظلم بزرگی است و آن این است که اگرچه ظلم بسیار است و بسیار خیانت میشود و هرچند این امر مخصوص کفر و بیدینی نیست و در دین و دیانت هم این امور فراوان است، نباید از حق
(۲۱)
گذشت و باید گفت که در میان همین فجایع و زشتیها و خیانتها و نادرستیها، چه بسیار خوبان خوبی وجود دارد که از نظر کیفیت قابل مقایسه با تمامی کمیت زشتیها نمیباشد، و این خود به تنهایی کارگشای سلامت جامعه نیست؛ اگرچه گه گاه و بلکه بیشتر صداقتها، خدمتها و خوبیها جلوهگر میشود و نسیمی بس فرحناک به دنبال میآورد که بسیار ارزنده و عالی است، اما کارگشای تمامی مشکلات جوامع پر از نابسامان آدمی نمیباشد.
جای بسی تعجب و حیرت است که خوبیها منحصر به جوامع واحدی نمیباشد و میتوان نمونههایی از آن را در تمامی اقوام و ملل و گروه و ملتها پیدا کرد. فردی بد است، گاهی کار خوب میکند؛ کافر است، زمانی ایمان به خرج میدهد؛ زشت است، ولی زیبایی از خود نشان میدهد تا جایی که گویی زیبای زیباست.
نقش دین و ایمان
در این جا پرسشی پیش میآید که اگر خوبی و
(۲۲)
نیکی از هر دو جانب پدیدار میگردد و این ثمر از هر بذری میسر میباشد، دیگر دین چه میکند و مؤمن کیست؟ زشت و زیباست که در همه جا موجود است و خوب و بد است که با همه آشناست، بدی است که همه دارند و خوبی است که برای همگان میسر است؛ پس نقش دین و ایمان چیست؟
در این میان باید گفت: چنین نیست، بلکه دین نقش اساسی خود را داراست و تمامی خوبیها را باید در دین و ایمان جستوجو نمود، ولی سخن در این است که دیندار کدام است و مؤمن کجاست؟ مؤمن کسی است که دین و ایمان در جان وی مستقر گردد و کارگشای عمل و جان او شود، کسی که اعتقاد جازم را با تربیت از چشمهساری پاک یافته باشد و جانش با حق آشنا باشد و تنها از دین و ایمان نامی برنگزیده باشد و عنوان گروهی و ظاهری برای خود نیافته باشد که با اندک زیانی و یا با اندک ناملایمتی تمامی آن حقیقت را پشت سر گذارد.
آنان که در پناه تربیت صحیح مربی، دیندار
(۲۳)
میشوند، چنین هستند که تمامی وجود آنان را خوبی فرا میگیرد و تمامی کردار آنان رنگ دین دارد؛ اما آنان که تنها اسمی از دین برای خود برگزیدهاند و ناخودآگاه دین را پذیرفتهاند، همیشه در مقابل منافع خود خاضع و با اندک زیانی تمامی محتوا و آموزههای دینی را پشت سر میگذارند و به آسانی از آن میرهند و خود را ملاک کار قرار میدهند.
پس دین آن است که آدمی در خود ببیند و در تمامی ابعاد آن مطیع عقیدهٔ سالمی باشد و در غیر این صورت، اگرچه دین صوری و بیخاصیت نیست و باز در بسیاری از موارد کارگشاست، کارگشای احساس است و بازگشای اندیشه نمیباشد.
اگر گفته شود چنین خوبیهایی برای کافر نیز میسر است، در پاسخ باید گفت: کافر در این مرتبه از خوبی نیست و جوامع بیایمان و دور از قید و بند دین، بلکه جوامعی که تنها اسم و عنوانی از دیانت دارند، هرگز حدود نسبی جوامع ایمانی را دارا
(۲۴)
نمیباشند.
اگر کسی بپرسد: در جوامع فاسد و دور از عناوین دینی، خوبیها و خدماتی کم و بیش یافت میشود، چگونه خوبی با کافر دمساز میگردد؟ باید در پاسخ گفت: کافر هم کفر کلی ندارد و جوامع فاسد به تمامی فاسد نیستند و کم و بیش چهرههای درستی در آنان یافت میگردد و عواطف انسانی، تمامی آنان را ناخودآگاه معتقد به خیر میسازد که این خود کارگشای خوبیهای آنان است. پس فاسد، فساد کلی ندارد و خوبیها در میان انبوهی از شومیها گه گاه جلوه میکند و افراد ناسپاس گاهی به طور ناخودآگاه از خود سپاس ظاهر میسازند.
پس در این بحث باید مواضع تمامی جوامع را در دست داشت تا همانطور که در جوامع دینی افراد شایسته، تربیت یافتگانِ مربیان وارستهاند و تقلیدمداران وادی دین جز دیانت صوری چیزی نصیبیشان نمیشود، در جوامع فاسد و در میان افراد دور از دین و دیانت نیز هر یک برای خود معتقداتی دارند و کم و بیش از آن پیروی مینمایند،
(۲۵)
با این تفاوت که بسیاری از اعتقادات و باورهای آنان باطل و فاسد است که این خود سبب فساد آنان میگردد و بر فرض صحت و درستی، چندان زمینهٔ عملی در آن وجود ندارد و نقش عملی تمامی آنان را محیط و پول و دنیا و زندگی و مظاهر آن تعیین میکند؛ اگرچه کم و بیش خوبیها و فضیلتهای محدودی از آنان ممکن است پدیدار گردد.
بحثی که بعد از بیان این مطالب بر آن اصرار ورزیدیم، این بود که جوامع انسانی را چنان فساد و تباهی فرا گرفته که دیگر دین نیز کارگشای عملی آنان نیست؛ آنان که فاسدند فاسدند؛ آنان که اعتقاد به دین و دیانت ندارند، ندارند و آنان که معتقدند، چندان به روز عمل از ایمانشان نمایان نمیشود. ذکر و گفتار دین و دیانت و راستی و صداقت اسلام و قرآن و انصاف و وجدان و بحثهای طویل عدالت را میتوان دنبال کرد و حقیقت آن را چه بسیار کمتر میتوان یافت، جز در معدودی از راهیافتگان عملی این حقایق بلند ملکوتی که رنگی
(۲۶)
از جامعه و مردم ندارند.
گاه چنان ظاهر بر همگان حاکم میگردد که هرگز نمیتوان احتمال صدق و درستی را در اندیشهٔ عاقل تداعی نمود و انصاف و عدالت آرزو میگردد. ایمان، صورت، و قرآن، صوت و صدا و علم، خیانت، و عرفان، هنر میگردد؛ جمال، دردسر و کمال، زحمت آدمی میشود و جدال و خیانت بر سراسر زندگی بشر چیره است.
خلاصه، تمام مطلب ما این است که در جوامع فاسد، ملاک خوب و بد را قدرتمندان زورگو تعیین میکنند و منافع از آنِ قدرتمندان و زیان از آنِ ضعیفان میباشد و این لباس به هر اندامی اندازه است؛ مؤمن باشد یا فاسق، صالح باشد یا مفسد، مرشد باشد یا مرید، مسلم باشد یا زندیق که هیچ کدام نقش اساسی را ایفا نمیکنند و این ملاکها را تنها مظاهر زور و تزویر در دست دارد.
در این جوامع، قدرت اساس است نه حق، و زور کارگشاست نه ایمان. تزویر پیش میرود نه صداقت، و این طبیعت جوامع فاسد و نظامات
(۲۷)
شیطانی و پلید دنیای انسانی است که خوبان سرکوب میشوند، اگر خوبی باشد و فاسد رشد میکند که به طور حتم هم وجود خارجی دارد و تمامی افراد جامعه را تابع خود مینمایند؛ چه بخواهند یا نخواهند.
عید و عزا
در جوامع فاسد، کمبود و مشکلی برای غنی وجود ندارد و تمامی محرومیتها از آنِ فقیران ناتوان است. مذلت و خواری از آنِ مستمندان و افتخار و سرفرازی از آنِ سردمداران میباشد؛ خواه سردمداران خود را در لباس ایمان جای دهند یا عاری از تمامی آن باشند و خواه مستمند از تبار شیاطین باشد یا از دودمان نیکان.
غنی یا ننگی ندارد و یا ننگ وی پوشیده میشود و بیچاره، خود ننگ را استقبال میکند و بر آن گردن مینهد، عزای قوی و زورمدار عید است و عید بینوا عزا. حیات فقیر مرگ است و مرگ وی خود مرگی دیگر و مردن غنی صد شادی به دنبال دارد.
(۲۸)
مال و مقام خود عیبپوش است و فضل و علم دردسر و شرم است، علم را غنی یدک میکشد و جهل را عالم به زور حمایت مینماید.
هیهات و صد هیهات از بدیهای مردم؛ بهویژه در دوران وانفسای غیبت، غربت حق و حقیقت، خوشگذرانهای مؤمن و ملحد با تمامی حور و قصور بر چهرهٔ تمامی محرومان مؤمن و ملحد خنده سر میدهند و آنان را به بازی میگیرند. بنازم قدرت پلیدی و زشتی را که تمامی کفر و ایمان را در سایهٔ حور و قصور و کاخ و کوخ به بازی گرفته است و بینماز و با نماز را به «قُبله» و «قِبله» میکشاند و بیوضو و باوضو را به نماز وا میدارد؛ هم مست و هم هوشیار را به سجاده میرساند و با تسبیح و بدون تسبیح همگی را مشغول ذکر مینماید؛ عکس مهرویان را بیخدا و باخدا یکجا ظاهر میدارد.
سوز دل مؤمن و کافر در راه مانده که گوش محروم را کر کرده است، فقط گردی بر رخسارهٔ توانگران مینشاند که آن هم با نسیمی از سرور
(۲۹)
دایمی زایل میگردد. آه یتیم، مسکین و فقیر که تنها آشنای دل شکستگان میباشد، فقط زمزمهای زودگذر را در زوایای تاریک دل توانگر، آن هم برای لحظهای تداعی میکند که سرود مدامش، فرصت حفظ آن را نمیگذارد.
از صفات مؤمن قوی و کافر پلید، فضای جامعه باز و گسترده میگردد و از شؤون مؤمن ضعیف و ملحد بیچاره زندگانی بسته و پر از انواع فشارها و کمبودها میشود. آسایش از شؤون مؤمن قوی و توانگر و کافر آن چنانی و رنج و زحمت سزاوار ناتوان وامانده از این قافله است، حد فقیر، حقارت و حد غنی، جسارت، و مرگ ناتوان، حیات و حیات توانگر و زورمدار و سردمدار لذت و سرور و هر گونه خوشی است.
این است ماجرای فساد، تباهی، خیانت، کجی، دورویی و پستی در جوامع فاسد و دنیای پر از کجی و ناروایی و این است علت ناکامیها و نارساییها و ناسپاسیها و این است سرنوشت بدیها و زشتیها و این است عامل اساسی شکست پاکیها
(۳۰)
و پاکها و این است علت انزاوی خوبیها، رسالتها و دیانتها. چیزی که ممکن است از جانب این توانگران سیر صفت و بسیار گزیده گه گاهی رخ دهد، خدمت و انصاف اتفاقی و دستگیری و کمک در برخی از موارد است که تمامی از سر سیری است و هنگامی از بسیاری ظلم و عیش و عشرت برای تسکین و آرامش صوری و موقتروی به انفاق از زور ید و گذشت از حقوق از پیش تصاحب کردهٔ دیگران میآورند و با آن برای خود بهشتی از پیش ساخته و کسب عزت و آبرویی از دست رفته فراهم میآورند و خود را در پناه آن میسازند.
چیزی که مسلّم است این است که این گونه امور افزوده بر آن که دوایی برای درد بیدرمان آنان نمیباشد، بلکه هیچ یک از جراحات و اندوههای قلب فقیر و ناتوان را برطرف نمیسازد و مستمندان با این گونه امور شادمان نمیگردند؛ اگرچه ممکن است از آن کمک و گذشت رویگردان نباشند.
تکبری که در جان توانگر ریخته میشود چنان
(۳۱)
قلب مستمند را جریحهدار میسازد که هرچند مرهم و داروی شفابخش و عسل مصفایی باشد، ذایقهٔ ناتوان را شاد و مسرور نمیسازد؛ زیرا نیازش نسبت به چنین افرادی از بزرگترین شکنجهها و عذابها میباشد.
دنیا، آخرت زورمداران
اگر زورمداران دنیای فاسد به هر عنوانی کاری برای بشر انجام دهند غرضی مادی و جلب منفعت و کسب آبرویی اجتماعی و فردی در میان است و تمامی همت آنان تزویر و دورویی است و آخرت آنان همین دنیا میباشد و چیزی برای فردا ذخیره نمیسازند. آخرت آنان دنیا و خدای آنان هواست و جای عجب این که این امر را میتوان تحت هر لوایی پیاده کرد: ایمان با کفر و انسان با گرگ جمع میشود؛ هرچند صورت ایمان است و ایمان نیست و مراد ما در این مقام، صورت ایمان است و بس؛ در غیر این صورت، حقیقت ایمان هرگز چنین بیتفاوتیها را تحمل نمیکند و از آن بیزار است.
(۳۲)
اگرچه باید از انصاف نگذشت و پذیرفت که در جوامع فاسد، افرادی کافر گاهی کارهای شایستهای انجام میدهند و غرضی جز خدمت ندارند و همان گونه که مؤمن برای خدا کاری را به فرجام میرساند، کافر برای انسانیت و یا هر چیزی که در نزد او محترم میباشد، چنین کاری میکند؛ اما هرچند از این گونه موارد بسیار پیدا شود، این موارد کارگشای آن همه خرابی نمیباشد و این گونه امور جزیی جلودار تمامی بدیهای آن چنانی نمیشود، بدیهای آن چنانی که مجال خوبی را از دست تمامی افراد جامعه ربوده و هر فرد خوبی را از کارهای طبیعی خود باز داشته و به انحراف کشیده است؛ جز اندکی که چون کوه استوار ماندهاند و یا همچون شمع و پروانه و گل و بلبل، عمری در خود باقی ندیده و در باقی نیز جز سوز و اندوه چیزی نصیبشان نمیشود.
در جوامعی که فساد حاکم است و زورمداران جنایتکار طراح امور آن میباشند، هرگز چیزی جز فساد و تباهی نصیب همگان نمیگردد و
(۳۳)
زیانباریها از آن مردم عادی و بلکه پایینتر از عادی میباشد و منافع و شادکامیها در اختیار از ما بهتران جامعه که همان زورمداران و خیانتپیشگان هستند قرار میگیرد و چنین تقسیمی خود را در تمامی امور نشان میدهد.
زورمداران وضع قانون و فرمان اجرای آن را به عهده میگیرند و از این همه زحمت و کوشش روگردان نیستند! و دیگران نیز در عوض، چشمشان کور، باید دستکم زحمت انجام و پیاده کردن موبهموی تمامی آن آموزهها را به دوش گیرند.
زورمداران میگویند و بیچارگان ناتوان و دور از زور باید موبهمو عمل نمایند. آنان حافظ منافع قانون و اینان عامل آموزههای آنان میباشند.
فرمان جنگ و انجام آن
حضرات کاخ نشین و عزیزان از مردم جدا، فرمان جنگ و حمله و دفاع از مرز و بوم و شاید از دین، دیانت، هدف و آرمان را صادر مینمایند و مردمی بیچاره و دور از هر قصر و کاخ از میان کوخ و آشیانهٔ خود باید تحمل قتل و غارت و نابودی
(۳۴)
خود یا نابودی بیچارگانی دیگر را بر عهده گیرند و تا زندهاند چنین نمایند.
فرمان این گونه امور برای آن کاخنشینان و عمل و اجرای آن برای این کوخ نشینان بیچاره و بیخبر از هر چیز است.
آنان با آن که خوب از اجر و مزد و ارزش و اهمیت جنگ و دفاع باخبر هستند، هرگز زحمت جنگ و رنج دفاع و حضور در جبههها و تحمل زخم و درد کشیدن را به خود نمیدهند و همیشه خود و ایادی خود را آمادهٔ زنده بودن و دیگران را آمادهٔ مردن میکنند. اینان نه تنها خود بلکه عزیزان خود را از رسیدن به فیوضات آسمانی و اهداف عالی باز میدارند و تمامی آن را به بیچارگان ایثار مینمایند!
آنان فرمان میدهند و اینان حمله میکنند، آنان تشخیص میدهند و اینان عمل میکنند. کاخنشینی از آنان، جبهه بودن از اینان، بودن از آنان، مردن از اینان، ناز و نعمت از آنها، خانهخرابی از اینها و خلاصه هرچه که خیر است از آنان و هرچه که
(۳۵)
زحمت و زیان دارد از آنِ اینان است.
این است تقسیم ظالمانهٔ زورمداران گرز در دست دنیای فاسد دیروز و امروز، همان کسانی که خود منبع تمامی فساد و ظلم و زور و خیانت هستند و همیشه ادعای خیر و صلاح و سعادت بشر را دارند و از همین روست که دنیای بشری هر روز بدتر از روز پیش درگیر حوادث شوم میباشد. تا بشر چنین است و مردم بیچاره گوسفندان آرامی هستند وضع چنین خواهد بود، بلکه بدتر از آن در پیش است.
در اینجا پرسش بسیار مهمی پیش میآید و آن این که اگر جنگ نباشد و جنگ بهطور کلی محکوم شود، صلحی نخواهد بود و این امر با نابودی بشر برابر است و در صورت پذیرش آن اگر مردم عادی به نحوی پاسخگوی آن نباشند و خود دفاع از آرمان و هدف و یا مرز و بوم را به عهده نگیرند، مرز و بوم و یا آرمان و هدف، خود به اهمال کشیده خواهد شد. بنابراین، مسلّم و یقینی است که بقای نوع انسانی و احترام به مقدسات بشری و تحقق
(۳۶)
آرمانهای بلند انسانی، خود بهنوعی محتاج جنگ میباشد و درگیر آن میگردد و این خود با محکومیت هر گونه تجاوز و بهطور کلی با نبود جنگ سازگار نیست.
در پاسخ باید گفت: تمامی این امور درست است و جنگ خود بهنوعی لازمهٔ بقای انسان و آرمانهای بلند انسانی است و مردم عادی باید پاسخگوی آن باشند و با ایثار و گذشت از خود و خون خود بقای تمامی خوبیها را ارج نهند و از آن دفاع نمایند؛ اما کلام این است که برای کدام آرمان باید جنگید و فرمان جنگ سزاوار کیست، آن که فرمان میدهد چه کسی باید باشد و آن که فرمان را باید با خون خود اجرا نماید از چه کسی باید فرمان برد و برای چه امری باید خود را آمادهٔ کارزار نماید؟
این امر مورد بحث است و در اینجا مورد پرسش قرار میگیرد و چه بسیار به فکر و اندیشه نیاز دارد.
پس چنین نیست که فرمان هر کس قابل اجرا و
(۳۷)
برای هر چیز جنگ سزاوار باشد و آدمی نمیتواند و نباید بتواند برای هر چیز و به فرمان هر کس درگیر این امر خانمانسوز گردد.
آنچه مسلم است و برای همگان قابل اطاعت و سزاوار ایثار و گذشت است و جای هیچ شبهه و گمانی نیست، فرمان انبیا و منادیان حق است و آرمان نیز اهداف بلند آنان است که سزاوار هر گونه گذشت و ایثار میباشد.
فرمان از آنِ منادیان حق و پیروان راستین آنان میباشد و تنها این امر را برای ایجاد فرامین حق روا میدارند.
پس دفاع باید از آرمان حق و فرامین حق باشد و فرمان هم از عهدهٔ منادیان حق و مرزداران دین میباشد و غیر از آن، نه جای فرمان است و نه سزاوار اطاعت و آدمیان باید تمامی درگیریها را از جامعهٔ بشری دور دارند و از هر نوع ستیزی دوری نمایند که جز زیان، سودی در بر ندارد و ثمری جز نابودی به بار نمیآورد.
رشد عقل بشری
(۳۸)
اگر بشر به تعقل روی آورد و فرمان تمامی این زورمداران را بهدور اندازد، زندگی آدمی حیاتی نو پیدا مینماید و دیگر طعمهٔ دژخیمان نمیگردد و خود را به نابودی نخواهد کشاند.
آنگاه که آدمی از هر کس فرمان نبرد و سر در گرو حق و منادیان حق دارد، مشکلی برای جامعهٔ بشری نخواهد ماند و حق خود حاکم آدمیان میگردد.
پس پیروزی بشر روزی است که آدمی تمامی چماقداران جامعهٔ خود را سرنگون سازد و از زورمداران اطاعت نداشته باشد و تنها سر در گرو منادیان حق نهد که آن روز است که دیگر زورمدار و دژخیمی باقی نخواهد ماند و بشر در طریق حق گام بر خواهد داشت.
آنچه مسلم است و باید تنها برای آن کوشید تحقق آرمانهای بلند حق و اهداف عالی انبیاست که در این امر جای هیچ تعلل نیست و پوزش در آن روا نیست، بلکه این است وظیفهٔ عمومی تمامی انسانها در هر عصر و زمان.
(۳۹)
کوشش آدمی
جنگ به نوعی حق است و آرمان زیباست، ولی به این معنا نیست که گلهٔ واماندهٔ آدمی و این قافلهٔ جاماندهٔ بشری خود را بهطور کلی اسیر گرگانی دیوصفت و شاهانی بدطینت و سردمدارانی زشت سیرت نماید و از خود سلب هر گونه اراده و اختیاری کند تا گرگان، خود فرمان نابودی این گله و قافلهٔ آدمی را صادر نمایند.
این امر با نگاهی به سردمداران دیروز و امروز دنیای بشری به بداهت کشیده میشود که چگونه گرگان درندهٔ قافلهسالار آدمی میباشند و در نابودی بشر و پیروان راستین حق اندکی غفلت ندارند و از آن دریغ نمیکنند که این خود عامل بیسامانی جامعهٔ بشری گشته است.
زندان و زندانی
اگر روزی پیش آید و آدمی چنین روزی را به خود بیند که تمامی درهای زندانها و سیاهچالها و سلولهای دنیا باز شود و تمامی زندانیهای آزرده
(۴۰)
را از زندانها بیرون آورند و در میان محیط بازی قرار دهند، آن وقت روشن خواهد شد که عزیزی به زندان نرفته و زورمندی در زندان نبوده است.
در آن میان کسانی را مشاهده خواهیم کرد که از قشر محروم بودهاند و توان سازش و یا بست و بند با جهات قدرت را نداشتهاند.
زندان زیباترین چهرهٔ مظلوم و مظلومیت را نشان میدهد، زندان جای بینوایان بشری و محل سکونت ناتوانان اجتماع است؛ زندان جایگاه کسانی است که از همه جا وا ماندهاند، از ناتوان و بینوا گرفته تا آلوده صورتان جامعهٔ پلیدی و از ناآشنایان به حدود زندگی تا زندهدلان و راهگشایان پیروزی بشری، تمامی محبوس قانونمندیهای خشک و بیحقیقت تجاوزگران و زشتصفتان واقعی بشری بودهاند.
زورمداران تجاوزگر هرگز زندانی نمیشوند و قدرتمندان قانون هرچند جنایتکار واقعی باشند، به زندان نخواهند رفت. عزیزان این زورمداران و ایادی این جباران هرگز محبوس کسی نمیشوند؛
(۴۱)
چنان که گویی زندان برای ضعیفان جامعه میباشد.
پس زندان؛ یعنی شومی، زشتی و دوری از هر نوع عدالت و درستی، و زندانی؛ یعنی ناتوان و یا صادق و راستگو و این دو واژه از محرومترین مفاهیم و مصادیق این دو از مأیوسترین انسانها به شمار میآید.
اگرچه در جامعهای سالم، زندان و زندانی جای خاص خود را دارد و هرگز جامعهای سالم بدون زندان، سلامتی خود را نمییابد و این مکان خود از موارد تربیتی جامعه به حساب میآید و باید در آن تمامی زمینههای تربیتی تأمین گردد؛ اما این بیان برای جامعهای سالم مطرح است نه برای جوامع فاسد؛ زیرا هرچند زندان لازمهٔ جامعهٔ سالم میباشد، سخن این است که چرا تنها برای ضعیفان جامعه باید باشد؛ پس زورمداران را باید در کجا محبوس داشت؟
زورمداران هرچه کنند مستحق عقاب نمیگردند و تنها این استحقاق سزاوار ناتوان و محروم است که به بهانهٔ اندک جرم و کمبودی و
(۴۲)
چه بسیار هم بیجرم و تقصیری راهی زندان میشود.
اساسا زندان برای تربیت، سختی، شکنجه و مجازات است و زورمداران و عزیزان این جنایتکاران، امکان برخورد با چنین اموری را ندارند، گذشته از آن که با این کار نقض غرض میشود؛ زیرا زندان را زورمداران در جوامع فاسد برای حمایت از منافع و تجاوزات خود ساختهاند.
به امید روزی که بشر از تمامی این زشتیها و تجاوزها راحت گردد و تمامی موارد ظلم از پیش پای آدمی برطرف گردد و دیگر زندان جز برای تجاوزگر و ظالم نباشد.
خوی پلیدی
آنچه برای جوامع فاسد امروزی مسلم است این است که دنیا دنیای زور، ظلم، تجاوز و احجاف است؛ هرچند دیروز چنین بوده، اما امروزِ دنیا بدتر است؛ زیرا دزدان و تجاوزگران جامعه نسبت به راههای فساد دارای قدرت مانور و اختیار بیشتری هستند.
(۴۳)
طبیعت جوامع فاسد چنان خوی پلیدی به خود گرفته است که گویی پلیدی میزاید و خود از پلیدی زاییده میشود؛ چنان که خیر و صلاح را چندان طالب نیست.
بینوا و فقیر مینالد و توانگر و غنی سرفراز زندگی میکند. فقیر همیشه روزهدار است و غنی همیشه عید فطر دارد؛ تمام رمضان عید است و عید هم برای آنان عید میباشد. فقیر با اندوه و غم افطار میکند و توانگر با افطار قبل از غروب به استقبال آن میرود. هر دو سفره میگشایند، ولی فقیر سفرهٔ خجالت و غنی سفرهٔ افتخار و پر از تمامی نعمات برگزیده از رنج و غم دیگران.
ناتوان خواب که میبیند، خواب پریشانی است و گویی خواب نیز فقیر را خوب میشناسد و توانگر و غنی در خواب هم محفل بپا میدارد و بزم دل به راه میاندازد، چنان که در بیداری چنین میکند.
دو قطبی بودن جوامع فاسد
دو بعدی بودن جامعهٔ بشری، تودهها را ناتوانتر و توانگران را توانمندتر ساخته و عاملی
(۴۴)
برای وراثت گشته است. توانگر از دستهای ناتوان به کلی جدا گشته است؛ بهطوری که اگر خدای ناکرده استثنایی رخ دهد، مایهٔ عبرت همه خواهد شد.
این موضوع بهترین عامل برای دستهبندیهای اجتماعی است؛ به گونهای که توانگر و زورمدار و غنی و مترف دانای به مواضع امور و اوضاع جامعه و انواع سیاستهای مختلف میباشند؛ در حالی که ناتوان و تهیدست و اقوام عقب افتاده چیزی را تشخیص نمیدهند و برای کارهای روزانهٔ خود، قیم و سرپرست و مدیر میخواهند.
بر اثر این امر چنان میشود که گرگان این گلهٔ رمیده، از دانایان امور و آگاهان میشوند و با ظاهری آراسته، بدون سر و صدا مشغول دوشیدن این گلهٔ پر بار و بیصدا میشوند و چنان میدوشند که دیگر چیزی باقی نماند و در عوض با زمزمهای پر از شوق و محبت و نالهٔ حزنی و اشکی جاری، دم از خدمت میزنند و با فریاد گوش فلک را کر میکنند.
(۴۵)
اجحاف و بهرهکشی
زورمداران و رئیسان برای بهرهکشی و اجحاف تا میتوانند با زور از آنان میدوشند و هنگامی که از این نوع سلطه عاجز گردند، با زبان و سیاست و با تملق و شیطنت کار خود را پیش میبرند و چنان زبانِ فقیران و دلسوزِ بیچارگان و شیفتهِ مستمندان میگردند که خود آنان هم باورشان میشود و در عوض اینان باید تحمل مشقتها و زحمات آنان را داشته باشند و خلاصه، هر کلاهی که از زمین و آسمان آید به سر ناتوان میرود و در عوض، تمامی مواهب و سرورها برای از همه بهتران جنایتکار میشود؛ این است وضع امروز و دیروز سردمداران جوامع فاسد انسانی.
مستکبر غنی به تمامی جهل و نادانی عالم و عارف است و اعلم و اعرف میگردد و فقیر و نجیب از تمامی کمالات، محروم میشود و مستکبران او را عددی به شمار نمیآورند. نادان را نادانی حسن میشود، اگر از صاحبان توان باشد و دانا اگر از اهل دیار صاحبان قدرت نباشد، دانایی برای وی
(۴۶)
زحمت میگردد، او را نادانی شرف میشود و این کمال برای وی زحمت میگردد. هر کاری از قوی «شایسته» و هر خوبی از ناتوان «مردود» است. فراستِ دانا حماقت و حماقت زورمداران فکر قلمداد میشود.
زورمداران امیرند و فقیران امیری نمیدانند. ناتوان رعیت است؛ چون این کار را به ارث برده است. آنان تعب نمیدانند و اینان راحت به خود ندیدهاند. معیشت آنان محتاج کسب نیست و قوّت اینان با کسب میسر نمیشود. اینان برای کسب لقمه نانی باید خون خود را در گرو آن نهند و آنان خون را با کمال آسانی به دست میآورند. رزق برای آنان مفهومی ندارد و اینان مصداقی را نمییابند. این است وضع مشخص آن جوامع فاسد که باید ابتدا در تبیین آن کوشید.
در جوامع فاسد میتوان تمامی مردم را تحت عناوین مختلفی از قبیل: مستکبر و مستضعف، فقیر و غنی، عالی و دانی، مترف و مستمند، ضعیف و قوی، ارباب و رعیت تقسیم نمود. در این امر،
(۴۷)
تمامی کفر و ایمان برابر است و اقتضای گروهی ندارد و تمامی طبقات را شامل میگردد. قوی از پیش میبرد و ضعیف معطل است. در جامعهٔ فاسد، مردمان مؤمن باشند یا کافر و اهل دیانت باشند یا بیدیانت و در هر صورت، ملاک تقسیم قوت و ضعف است.
در چنین جوامع فاسدی نمیتوان شایستگانی از نوع انسانی را جستوجو نمود و تحصیل سلامت در جوامع این چنانی بهطور شایسته ممکن نیست و رشد مناسبی برای ترقی آدمی باقی نمیماند؛ خواه افراد در سایهٔ اعتقاد دینی به سر برند یا دور از تمامی تعالیم آسمانی باشند؛ هرچند مراتب آن متفاوت است؛ اما بهطور کلی کارگشای جامعه نمیباشد.
این است طبیعت و ماهیت جوامع بشری از ابتدا تا به امروز با تمامی شکلها و انواع مختلف آن و با همهٔ تغییرات کمی و کیفی در اعصار و قرون و با درگیریهای کارگشایان حقیقی بشری و خوبان راستین انسانی در سایهٔ کیفیتها و کمیتهای
(۴۸)
مختلف کلی آنان و در مقاطع تاریخی خود.
این حقیقتی است که سزاوار کتمان نیست و مصلحت به اهمال و تساهل در این زمینه حکم نمینماید؛ بهطوری که این خود عامل تمامی شومیها و فسادها میباشد و بنیاد تمامی اندیشههای بلند بشری را لجنمال میکند و وظیفهٔ تمامی افراد انسانی را لوث مینماید.
امکان گریز و فرار از زشتی
در جوامع فاسد، فرار از زشتی و گریز از بدی کاری بس مشکل است و به صورت غالب برای عامهٔ مردم میسر و ممکن نیست و خواص مردم در آرزوی چنین فرار و خیالِ گریزی به سر میبرند.
آرامش بهراحتی در چنین جوامع فاسدی نصیب کسی نمیگردد و راهی برای راحتی وجود ندارد و تنها کمی از خوبان و دانایان میتوانند با زیرکی و متانت تمام راه را به گونهٔ اندک برای خود هموار نمایند و شاید موجودی خود را در گرو آن قرار دهند.
تا حال چنین بوده و امروز مشکلتر از آن گشته و
(۴۹)
باز هم مشکلتر خواهد شد که این خود از عوارض دنیای واژگون امروز و جوامع فاسد موجود میباشد.
راه اصلاح جوامع فاسد
بعد از آمال و آرزو، تنها راهی که برای پایان بخشیدن به تمامی این مفاسد است حرکت خوبان، پیروی دیگران و سرکوبی مفسدان است؛ آن هم خوبانی زیرک و شایسته که از بلوغی لازم برخوردار باشند و بسیاری از خصوصیات ذاتی و اکتسابی طبیعی و اجتماعی را دارا باشند و انصار و ایادی مناسبی از پیش برای خود ترتیب دهند و نیز رشد مردم را تأمین نمایند که با این خصوصیات، چارهٔ تمامی دردهای بشر ممکن میگردد.
موضوع قابل تأمل در این زمینه، رعایت اصل «تشکل» و «تناسب» است که نبود آن، کار را تا به امروز به تأخیر انداخته است؛ بهطوری که هر حرکت و قیامی به سکون و رکود میانجامد و ایادی شیطان اندک اندک تمامی آن زحمات را به تاریکی
(۵۰)
و نسیان میسپارند.
باید حرکت نمود و هر کس چنین نماید پیروز است؛ هرچند ممکن است شکست نصیب گردد، اما نیت خیر او همیشه دمساز وی خواهد بود و اثرات فراوان آن را خواهد یافت و کمیت و کیفیت این حرکت مؤثّر در نابودی امیال و سرکوبی فسادگران بهطور نسبی میباشد؛ اگرچه عوارض و ضایعات فراوانی با هر حرکتی همراه است، چیزی از وظیفهٔ آدمی نمیکاهد و باید آنان که توان فکری و عملی دارند همیشه در توسعهٔ چنین اموری کوشا باشند و از هیچ گونه کوششی دریغ ننمایند و از هر گونه زیان و ضرر و یا شکست و نابودی به خود اندوهی راه ندهند و در اقامهٔ چنین اموری پیوسته کوشا باشند و با خود زمزمهٔ پیروزی کلی برای حق و نابودی همیشگی برای باطل را فراموش نکنند که هرگز این اندیشه عقیم نخواهد ماند؛ اگرچه به تأخیر افتد.
آدمی باید همیشه با خود چنین اندیشهای را همراه داشته باشد که نهایت خلقت و علت آفرینش
(۵۱)
گیتی و دنیای آدمی، فساد و زیان نمیباشد و امکان پیروزی خوبان و گسترش نجات همگان حتمی است و این امکان، خود دلیلی بر تحقق این موضوع است؛ موضوعی که باید اهداف عالی دین را در سایهٔ آن لباس تحقق پوشید و این خود آرزو و آمال شیعه است که اساس تمامی دیانت حق میباشد و آن آرزو این است که روزی حق بر تمامی جهان حاکم گردد و حق، معرکهدار دنیای بشری باشد.
روز موعود
باید کوشید و همه بکوشند و از هر حرکت و جنبشی دریغ نداشته باشند و اندیشهٔ هیچ شکست و زیانی را به خود راه ندهند که مؤمنان پیروز خواهند بود؛ امروز یا فردا، زود یا دیر، این اندیشه عملی خواهد شد، به دست ما باشد یا دیگران، از دور یا نزدیک راهگشایی خواهد بود تا آن که سرآمد تمامی این حرکتها و قیامها و در نهایت تمامی این جنبشها و درگیریها، ظهور حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) تحقق یابد
(۵۲)
و آن روزی است که دوستان حق آرام میگیرند و باطل مضمحل میگردد و از بین میرود و آدمی غایت آفرینش را بهخوبی مشاهده مینماید و یادی از تمامی زحمات گذشتگانِ خوبان مینماید و این خود روز موعود است که دیر یا زود دارد؛ اما هرگز نشد نخواهد داشت و حتی اگر یک روز از عمر دنیا باقی مانده باشد، آن روز چنان گسترده خواهد بود تا چنین طفل اندیشهای رشد سالم خود را ببیند.
این روز است که شیعه به تمامی نفیها خاتمه میدهد و یکجا و بیقید و شرط زبان آدمی میگشاید؛ زیرا این روز، روز عدل و روز حق است، روز معرفت و روز انصاف و میزان است و خلاصه روزی است که آرامش و سکون برای همگان دنبال میشود؛ به طوری که باطل در مییابد دیگر فصل کارزار وی به پایان رسیده است.
آن روز، احکام الهی به عین میآید و قوانین آسمانی تحقق مییابد و طاغوت و فساد از صحنهداری جامعه طرد میگردد و تمامی نفوس خبیث و ناشایست لباس عزلت و نابودی به تن
(۵۳)
میکند و جای هیچ اظهار باطلی نمیماند و باطل سر به جیب خود فرو خواهد برد. به امید آن روز.