شناسنامه
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | زن و آزادمنشی دینی/ محمدرضا نکونام. |
مشخصات نشر | : | اسلامشهر: انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۱. |
مشخصات ظاهری | : | ۸۴ ص. |
شابک | : | ۹۷۸-۶۰۰-۶۴۳۵-۶۲-۶ |
وضعیت فهرست نویسی | : | فیپا |
موضوع | : | زنان — وضع اجتماعی — جنبههای مذهبی — اسلام |
موضوع | : | زنان در قرآن |
رده بندی کنگره | : | BP۲۳۰/۱۷۲/ن۷۶ز۹۴ ۱۳۹۱ |
رده بندی دیویی | : | ۲۹۷/۴۸۳۱ |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۲۹۴۵۲۸۴ |
(۴)
فهرست مطالب
پیشگفتار··· ۷
فصل یکم
ماجرای حضرت ابراهیم و ساره··· ۱۵
فصل دوم
ماجرای حضرت یوسف و زلیخا··· ۱۹
فصل سوم
حضرت موسی و دختران شعیب··· ۳۳
فصل چهارم
آزادمنشی حضرت سلیمان و بلقیس··· ۴۳
(۵)
فصل پنجم
یادکرد خداوند از حضرت مریم علیهاالسلام ··· ۶۳
فصل ششم
آزادمنشی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ··· ۶۷
* * *
(۶)
پیشگفتار
اسلام در تعامل اجتماعی با زنان، بر اصل «آزادمنشی» تأکید دارد. در اسلام و در متن قدسی آن ـ قرآن کریم ـ زن جایگاه بسیار مهمی دارد. چگونگی ترسیم برخی از مسایل، بسیار مهم و حیاتی است و تصویری که از آن ارایه میشود، آیینه اسلام دانسته میشود. چگونگی نگاه به زن یکی از این مسایل مهم و حیاتی است. تصویری که اسلام در این زمینه ارایه میدهد، در صورتی که غیر طبیعی و دارای اشکال باشد، نیمی از انسانهای روی زمین را با چالش مواجه میکند.
نمونههای فراوانی از آزادمنشی در برخورد و تعامل با زنان در قرآن کریم وجود دارد که نوشتار حاضر بر آن است تا نمونههای از آن را ارایه دهد.
متأسفانه، این حقیقتی است که حوزههای علمی
(۷)
نسبت به آن اهتمام و تحقیق نداشته و در نتیجه روش، منش، زندگی و برخورد بسیاری از مؤمنان و عالمان، در این زمینه اسلامی نبوده و شباهت چندانی با زندگی پیامبران علیهمالسلام نداشته است. پیامبران الهی در برخورد و مواجهه با زنان، در عین حال که تقوا داشتهاند، آزادمنش بودهاند. ما با تحقیق در آیات قرآن کریم، نمونههای چندی از این رویکرد را نشان خواهیم داد.
عالم هستی، طبیعت و انسان، ویژگیهای خود را دارند و قرآن کریم نیز به عنوان شناسنامه هستی، بر همان مدار سخن میگوید. قرآن کریم بهترین آیینه عالم هستی است و هر کس که میخواهد به شناخت هستی و جایگاه حقیقی هر کس و هر چیزی راه یابد، باید در محضر قرآن کریم زانو بزند. البته نه برای دریافت موارد مبتدای مؤخر یا خبر مقدم و تفسیرهای مرسوم که با آن نمیتوان به فهم قرآن کریم دست یافت.
در فقه، گرچه از زن سخن گفته شده است، اما بحث از آن به صورت جزیی و پراکنده و مورد به مورد آمده و به صورت مستقل و به تفصیل، جایگاه و احکام زنان روشن نشده است. شایسته است ما
(۸)
«کتاب النساء» را در فقه بگشاییم تا زن نیز جایگاه شایسته و بایسته خود را در فقهنگاریها بیابد. هرچند زنان چنان در مظلومیت هستند که اگر کسی با توجه به متن خالص شریعت، از آنان سخنی بگوید و دیدگاه زیبای شریعت را در حق آنان ترسیم کند، به فمنیسم و زنگرایی افراطی متهم میشود. ما در این بخش، تنها میخواهیم نگاه «آزادمنشانه قرآن کریم به زن» را تبیین کنیم و بگوییم قرآن کریم و اسلام، توصیهای بر لزوم پنهان ساختن زن ندارد و این مسلمانان هستند که زن را چنان مخفی نمودهاند که برخی به محض شنیدن واژه زن، دچار مشکل میشوند. رد پایی از این افکار مزاجی، در قرآن کریم دیده نمیشود و این مزاج تفکیکی میان زن و مرد، معلول محیط و فشارهایی است که بر مؤمنان بوده است.
البته لازم به ذکر است که اگرچه بیشتر عالمان در این زمینه مشی قرآنی نداشتهاند، اما غربت و انزوا، آنان را به این امر کشانده است. البته ما در این مقام، پیجوی عوامل آن نیستیم و تنها بر لزوم تصحیح عقاید پای میفشریم و نه بر محاکمه عالمان و مؤمنان؛ چرا که آنان هرچه کردهاند قصد
(۹)
خیر داشتهاند و ان شاءاللّه خداوند نیز جزای خیر به آنها خواهد داد.
نمونه دیگری که با اصل آزادمنشی دینی در مخالفت است، اصرار بر پوشش عبا و عمامه در همه زمانها، مکانها و موقعیتها ـ اعم از زمان صلح و جنگ است ـ در حالی که هر مکانی لباس خاص خود را میطلبد، اما عادت و برداشت محیط، چنین اجازهای را به عالم نمیدهد تا لباس دیگری بپوشد؛ در حالی که پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله برای هر کاری لباس آن را میپوشیدهاند. آزادمنشی بر سراسر هستی چیره است و دین و قرآن کریم نیز همواره به آن رهنمون میدهد.
انحرافات موجود در جامعه در رابطه با زن، بر اثر بدآموزیها و کاستیهاست و چنین انحرافاتی یا برآمده از عملکرد جوامعی است که میان زن و مرد تفاوتی نمیگذارد و شعار «دوش به دوش تا آغوش» را میدهند و یا معلول سختگیری دینمدارن و سنتگرایان بوده است، نه شریعت و دین.
(۱۰)
قرآن کریم میفرماید: « وَلَیسَ الذَّکرُ کالاْءُنْثَی»(۱)؛ مرد همانند زن نیست؛ چرا که نسل هفتاد پیامبر میتواند از زنی باشد، اما از میلیونها مرد نباشد و کشش چنین نطفهای را نداشته باشند.
در روانشناسی است که باید دید که آیا بچهها به طرف مادر کشش دارند یا به طرف پدر؟ چنانچه نسلی به طرف پدر خود کشش بیشتری دارد، باید دریافت که مشکلات در آن نسل زیاد است و مادرمیری در آن نسل زیاد میگردد؛ چرا که زنان آن از حقوق خویش بهرهمند نبودهاند و حتی به هنگام تولید نسل نیز تحقیر شدهاند.
اساس اسلام بر حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام است، نه بر مدار حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام یا پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ؛ زیرا ام ابیها ایشان است و «لولا فاطمة لما خلقتکما» در شأن آن حضرت است و تمامی امامان شیعه علیهمالسلام فرزند آن حضرت میباشند. اساس دین عیسوی نیز بر محور وجود مبارک حضرت مریم علیهاالسلام است.
سخن گفتن حضرت زینب علیهاالسلام در متن اجتماع
۱ـ آل عمران / ۳۶٫
(۱۱)
بود که قافله کربلا و یاد شریعت را زنده گذاشت. کوفیان به هنگام شنیدن صدای حضرت زینب علیهاالسلام گویا صدای حیدر کرار را میشنیدند. حضرت زینب علیهاالسلام در ملأ عام و در حضور همگان سخنرانی مینمود و خطبه میخواند، نه در کنج خانه و در پشت پرده. آنان مصیبتهای فراوان دیده و اسیر شده بودند و چنین نبود که کسی آنان را نبیند؛ چرا که دشمنان چنان غدار بودند که همچون گرگان بیابان عزیزانِ آنان را پاره پاره نموده بودند. در شرایطی که نهایت تلاش امام حسین علیهالسلام و یاران ایشان در مسیر حفظ دین، به قربانی نمودن خود انجامیده بود، تنها زنان و دیگران بودند که میتوانستند این خونها را حفظ نمایند و شعار آن را به دیگران برسانند. آنان با فریاد خویش، نگذاشتند یاد و نام امام حسین علیهالسلام در کربلا بماند؛ بلکه آنان با رهبری و هدایت قدرتمند خویش به گونهای عمل نمودند که هنوز چهل روز از شهادت امام حسین علیهالسلام نگذشته بود، طومار کوفیان بیوفا و بنی امیه جفاپیشه بسته شد. این نتیجه با معجزه به دست نیامد؛ وگرنه اگر قرار بود کار با معجزه پیش رود، در صحنه کارزار کربلا کار یکسره میشد و
(۱۲)
آنگاه نه یزیدی میماند و نه ابنسعدی؛ ولی قرار نبود چنین شود؛ بلکه باید هر کاری شرایط و مسیر عادی و طبیعی خود را در دنیا بپیماید و اینجا، جای سخن از تصرف ولایی نیست؛ بلکه اگر حضرت زینب علیهاالسلام ولایی سخن میگفت، در پرده ملکوت و دور از چشم مردم دنیا با ملکوتیان سخن نمیگفت؛ بلکه در انظار مردمان و رو در روی آنان سخن میراند و مردم صدای آن حضرت را میشنیدند و چهره او را میدیدند. خطبه خواندن نیز آداب و شرایطی دارد و از هر کسی بر نمیآید و اعراب به هر کسی خطیب نمیگویند؛ بلکه آن را خطیب میخوانند که فصیح، بلیغ و غرا سخن گوید و بتواند خود به خود مردم را ساکت نماید. زن در اسلام چنین جایگاهی دارد، ولی ما با پایین آوردن او، مرتبه وی در هستی و جایگاه و قدرت او در جامعه را نادیده گرفتهایم.
ما برای آنکه نحوه مواجهه قرآن کریم با حضور زنان در اجتماع را بنمایانیم، از آیاتی سخن
(۱۳)
میگوییم که ماجرای حضرت ابراهیم علیهالسلام و ساره، حضرت یوسف علیهالسلام و زلیخا، حضرت موسی علیهالسلام و دختران شعیب، حضرت سلیمان علیهالسلام و بلقیس، حضرت مریم علیهاالسلام و نیز پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و همسران ایشان را موضوع سخن قرار داده است.
ستایش برای خداست
(۱۴)
فصل یکم:
ماجرای حضرت ابراهیم و ساره
«فرستادگان ما با بشارت بر ابراهیم وارد شدند و سلام نمودند. حضرت ابراهیم به آنان درود فرستاد؛ سپس برای برآوردن گوشت گوسالهای که بریان شده و با سنگ پخته شده بود، درنگ نکرد. وقتی دید دست آنان به غذا نمیرسد، آن را ناخوش گرفت و ترسی از ایشان در دل وی ریخت. آنان گفتند: نترس! ما برای هلاکت قوم لوط مأموریت داریم. زن حضرت ابراهیم ایستاده بود و میخندید. پس به او مژده اسحاق را دادیم و پس از اسحاق، یعقوب. وی گفت: عجب، آیا من فرزند میآورم درحالیکه پیرزنی هستم و شوهرم پیرمرد؟ عجیب است. آنان گفتند: آیا از امر خدا تعجب میکنی؟ رحمت و برکات خدا بر شما اهلبیت که او حمید و مجید است.»(۱)
۱ـ هود / ۶۹ ـ ۷۳٫
(۱۵)
آیات شریفه یاد شده، توجه میدهد که فرستادگان الهی ـ فرشتگان عذاب ـ چنان شبیه انسانها بودند که حضرت ابراهیم علیهالسلام برای آنان غذا آورد. از نوع پذیرایی آن حضرت علیهالسلام به دست میآید که همسر ایشان ـ جناب ساره ـ تنها در آشپزخانه نبوده است، بلکه وی نیز در حضور میهمانان رفت و آمد داشته است. همچنین حضرت ابراهیم علیهالسلام در امر تهیه غذا به همسر خود یاری مینموده است.
این آیات میفرماید: فرستادگان الهی نهتنها با حضرت ابراهیم سخن میگفتند، بلکه همسر وی را نیز مخاطب قرار میدادند و به وی بشارت فرزند در سن پیری را دادند و ساره نیز با آنان سخن میگفته و چنین نبوده است که خود را از آنان پنهان سازد؛ بلکه وی نزد میهمانان میایستاده و از سخن آنان در مورد خود به خنده میآمده است. بر این اساس، مشی مؤمنانی که همسر خود را از میهمانان سالم و درستکردار پنهان میدارند، از مشی بزرگترین انبیای الهی دور است و با ساختاری که
(۱۶)
خداوند در قرآن کریم از زندگی اولیای خود بیان میدارد، متفاوت است و به شبکه افراطیگری گرفتار آمده است.
اگر گفته شود همسر حضرت ابراهیم زنی مسن بوده است، باید بگوییم درست است که وی پیر بوده، اما او چنان نشاطی داشته که از وی به لفظ «امرأته» و نه «العجوزة» یاد شده است. همچنین دارای توان بارداری و زایمان بوده و چنان فرتوت نبوده است. میهمانان حضرت ابراهیم ـ که حتی ابراهیم از آنان به ترس میافتد ـ بهراحتی با همسر وی به خاطر اقتضای بشر بودن صحبت میکنند و ساره نیز از سخنان آنان میخندد. بشر را نیز بشر میگویند؛ چرا که سخن میگوید، بحث میکند و مباشرت و تکلم دارد؛ از این رو، اگر زنی یا مردی در اداره یا اتاقی کار کند و از مسألهای تعجب نماید و از آن به خنده افتد ـ در صورتی که هردو درستکردار باشند ـ اشکالی ندارد.
در خانه پیامبر خدا ـ حضرت ابراهیم علیهالسلام ـ چنین بوده و همه آشکارا با هم سخن میگویند. هم حضرت ابراهیم علیهالسلام و همسرش با میهمانان به
(۱۷)
صحبت مینشینند و هم آنها با ابراهیم علیهالسلام و همسر وی سخن میگویند و دیوار یا پردهای نیز میان آنان حایل نبوده و همه با هم برخورد عادی، معمولی و انسانی داشتهاند و حضرت ابراهیم، آزادمنشانه با همسر خویش رفتار مینموده است. این آیه میرساند سخن گفتن و صوت، امری مشترک میان زن و مرد است و بر انسانیت آنان حمل میشود و جنسیت در آن دخالت ندارد. البته از ناز و غمزه باید پرهیز داشت؛ همانگونه که قرآن کریم میفرماید: « فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ»(۱)؛ «بپرهیزید که نازک و نرم سخن گویید»؛ وگرنه محدودیت دیگری در سخن گفتن وجود ندارد.
۱ـ احزاب / ۳۲٫
(۱۸)
فصل دوم:
ماجرای حضرت یوسف و زلیخا
در این حکایت، ما بر چگونگی برخورد حضرت یوسف با زلیخا دقت میکنیم تا آزادمنشی در مواجهه با زنان را در رفتار زیباترین پیامبر الهی پیجو شویم. مرحوم صدرا در بحث عشق در کتاب «اسفار» میگوید: انسانهای شاعر، نویسنده یا زیبارو، طبع صافی دارند و انسانهای خشک، عبوس، بیهنر و زشت، از این طبیعت بیبهره هستند.
در میان انبیا علیهمالسلام تنها کسی که به اتهام فحشا مبتلا شد، حضرت یوسف علیهالسلام بود. البته وجاهت و زیبایی وی بود که زمینه چنین اتهامی را به ایشان آماده کرد. وی به سبب داشتن زیبایی در میان انبیا، به یادکرد از داشتن دانش «تعبیر رؤیا» ممتاز گردیده
(۱۹)
است و قرآن کریم از تعبیرهای وی نسبت به رؤیاها گفته است. میان زیبایی و دانش تعبیر، ارتباط است. زیبایی ایشان چنان است که هیچ پیامبری حاضر نیست بگوید من از یوسف زیباترم و حتی رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز چنین بیانی ندارد؛ بلکه میفرماید: «من از یوسف ملیحتر و نمکینتر هستم.»(۱) با آنکه پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله فرزندانی همچون فاطمه علیهاالسلام ـ که حورای انسیه است ـ و قمر بنیهاشم را دارد، ولی هیچگاه زیبایی خود را با حضرت یوسف علیهالسلام مقایسه نمیکند و از ملاحت خویش سخن میگوید.
بسیار مهم است که دانسته شود پیامبری چون یوسف علیهالسلام ـ که سرآمد زیبارویان عالم است و صاحب علم رؤیا، تعبیر، فراست و درایت است ـ در برخورد و روابط اجتماعی خویش با زنان ـ آن هم با زنی که عاشق و شیفته وی میگردد ـ چگونه مَنِشی دارد؟ البته در این زمینه، تنها آیاتی را خاطرنشان میشویم که بیشترین تقارب را به بحث فقهی حاضر ـ حکم صوت غنایی زنان ـ دارد. ما همین آیات را با دید
- مناقب آل ابیطالب، ج ۱، ص ۱۸۷٫
(۲۰)
استنباط قواعد و اصول تعبیر خواب، در کتاب «اصول و قواعد تعبیر خواب» تفسیر و تبیین نمودهایم.
قرآن کریم میفرماید:
«چون یوسف علیهالسلام به جوانی رسید، به او حکم و علم دادیم و پاداش نیکوکاران را این چنین خواهیم داد. و کسی که یوسف علیهالسلام در خانه او بود (زلیخا) با او مراوده نمود و از یوسف کام خواست و درها را بست و گفت: بشتاب به سوی چیزی که آماده شده است. یوسف گفت: پناهگاه خداست، همانا او پروردگار من است و جایگاه مرا نیکو نموده است، و ظالمان به رستگاری نمیرسند. در این هنگام، آن زن خواهش آن امر زشت را از یوسف علیهالسلام نمود و اگر یوسف برهان پروردگار را نمیدید، به او توجه میکرد. اینچنین، بدی و زشتی را از یوسف برگردانیدیم. همانا او از بندگان خالص ماست. آن دو به سوی در شتافتند و زلیخا پیراهن یوسف را از پشت درید؛ در این حال، عزیز مصر را در آن کنار یافتند. زلیخا گفت: جزای کسی که به اهل تو اراده بد نماید، چیزی جز زندان یا عذاب دردناک نیست.»(۱)
تعبیر « وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ» در اصل آیه میرساند که
۱ـ یوسف / ۲۲ ـ ۲۵٫
(۲۱)
حضرت یوسف علیهالسلام به هنگام شیفتگی زلیخا به وی، نهتنها کودک نبوده، بلکه در سنین آغازین جوانی و رشد به سر میبرده و مراوده یاد شده در همین ایام بوده است.
تعبیر « فِی بَیتِهَا» نکتهای را خاطرنشان میشود و میگوید این ماجرا در خانه زلیخا انجام شده است؛ یعنی خانهای که همچون خانه محلههای فقیرنشین نبوده است که در خانهای صدمتری چندین نفر زندگی کنند؛ بلکه منزل و قصری بزرگ بوده است. به صورت طبیعی، در چنین مکانهای باز و خانههای بزرگ، انسانهای کمی هستند. همچنین در خانه زلیخا چنین نبوده است که دهها نفر خدم و حشم مزاحم اهل خانه باشند؛ بلکه آنان در جای خود، و دور از حریم اندرونی به سر میبردند.
در آن خانه، تنها یوسف با زیبایی وصفناپذیر و زن عزیز مصر که او نیز ملکه زیبایی بوده است، وجود داشتهاند. پیامبر خدا در چنین فضای در بستهای به سر میبرده است؛ چنانکه میفرماید: « وَغَلَّقَتِ الاْءَبْوَابَ»؛ آن زن برای اطمینان، درها را بست
(۲۲)
تا هیچ مزاحمی نداشته باشد و کسی نتواند به آنجا وارد شود.
زلیخا میگوید: « هَیتَ لَک»؛ «من در اختیار تو هستم!»، ولی یوسف به خداوند پناه میبرد و میگوید: « مَعَاذَ اللَّهِ»؛ حضرت یوسف با نهایت تقوا و با وجود اینکه چون شیشهای در کنار سنگ قرار دارد، نمیشکند. این آزادمنشی است که انسان، داخل دهان شیر برود و هضم نگردد، و این رهبانیت است که در فراز و فرود زندگی، آدمی کولهبار خویش را برگیرد و فرار را بر قرار ترجیح دهد.
حضرت یوسف علیهالسلام در دورانی قرار داشت که میتوانست فرار کند و به خانه پدر بازگردد و به مصداق زمین خدا گسترده است(۱)، خود را از این مهلکه برهاند؛ آن هم پیش از آنکه چنین حوادثی برای وی رخ دهد؛ ولی آن حضرت علیهالسلام این کار را نمیکند؛ چرا که او پیامبری است موفق و فیروز که حتی بر پدر خویش نیز برتری یافت. تفاوت این پسر و پدر بسیار است؛ اگرچه نمیخواهیم وارد این
- عنکبوت / ۵۶ و زمر / ۱۰٫
(۲۳)
بحث شویم و آن را به جایگاه خود و به بحث «تفضیل الانبیاء» ارجاع میدهیم.
یوسف که جوانی زیبا و دلرباست، با زن مست و رعنایی چون زلیخا، در یک خانه میماند و به گناهی نیز آلوده نمیشود. این امر، آزادمنشی حضرت یوسف علیهالسلام را میرساند و تقوا و یاد خدا در اینجاست که خود را نشان میدهد.
باید توجه داشت که « هَمَّتْ بِهِ» مطلق است، اما « وَهَمَّ بِهَا» اطلاق ندارد؛ از این رو، اهل سنت در تفسیر آن به خطا رفتهاند و برآنند تا ساحت انبیا را همچون خلفای خویش از عصمت دور سازند، از این رو میگویند یوسف به او میل کرد. به فرمایش امام صادق علیهالسلام نباید گفت « وَهَمَّ بِهَا»؛ بلکه باید گفت: « وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَنْ رَأَی بُرْهَانَ رَبِّهِ» و «وَهَمَّ بِهَا» مقید گردیده است.
« وَاسْتَبَقَا الْبَابَ»؛ یوسف با آزادمنشی تمام، همه چیز را تحمل میکرد و تن به تن، در مقابل زلیخا میایستاد؛ اما چون زلیخا بر آن بود تا خویش را در تالار آینه به صورت کامل برهنه سازد، نگاه به هرجای آن اتاق، نگاه به حرام و بدن عریان زلیخا
(۲۴)
بود؛ از این رو، حضرت تلاش کرد خود را از آن تالار بیرون بکشد؛ اما فرار نکرد، بلکه خود را به بیرون از اتاق و تالار آیینهای رساند. بیرون رفتن از آن اتاق، مانند بلند شدن از مجلس شراب بود. اگر کسی در مجلس شراب بنشیند، مرتکب حرام شده است؛ بنابراین باید برخیزد و از آنجا برود. حضرت یوسف نیز تا جایی که کار بحرانی نشده بود، معاذاللّه گفت؛ ولی وقتی دید زلیخا بر آن است تا خود را عریان سازد، وظیفه خود را در ترک آن خانه آیینهای دید.
در این هنگام که جناب یوسف علیهالسلام تلاش میکرد خود را از آن تالار بیرون ببرد، زلیخا او را دنبال نمود و پیراهن او را از پشت گرفت؛ بهطوری که لباس حضرت دریده شد و ناگاه، عزیز مصر ـ که کنار در بود ـ آن دو را دید و زلیخا که به مقصود خویش نرسیده بود و آبروی خود را نزد شوهر در خطر میدید، به یوسف علیهالسلام تهمت زد و برای او حکم صادر کرد.
پیش از این نیز گفتیم که همه و بهویژه زنان، باید از حضرت یوسف علیهالسلام الگو بگیرند و چون فضای
(۲۵)
معصیت برای آنان پیش آمد، «معاذ اللّه» گویند و از باطل تمکین نکنند، بلکه باید بتوانند از خود دفاع نمایند. باید به زن، بالا بردن توان و مهارتهای دفاعی را آموزش داد تا بهراحتی تن به معصیت ندهد. در این حکایت، حضرت یوسف علیهالسلام با منتهای آزادمنشی، نهایت تقوا را از خود آشکار میسازد و معاذ اللّه میگوید، و شتابان بر آن است تا از اتاق بیرون رود و در مقابل معصیت و گناه، از خود قدرت دفاع داشته باشد، نه اینکه تسلیم و سرسپرده گردد؛ چنانچه این معنا، در آیه یاد شده دیده میشود.
فراز « وَقَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ» میگوید میان یوسف و زلیخا درگیری پیش آمده است و آنان با هم گلاویز شده بودند. اما نکتهای که از آن یاد نکردیم، این است که حضرت یوسف علیهالسلام پیش از این ماجراها، صحنه را خالی نکرد؛ چرا که وی بنده و غلام زلیخا و عزیز مصر بود و تا زمانی که اطاعت از او به گناه نینجامد، بر وی واجب است از آنان اطاعتپذیری داشته باشد؛ اما چون مولا امر به انجام گناه نماید، باید گفت: «لا طاعة لمخلوق فی
(۲۶)
معصیة الخالق»(۱). این رفتار حضرت یوسف علیهالسلام وظیفهشناسی ایشان را میرساند.
بزرگمنشی و دوری از احترامهای تصنعی
درست است که کرده عزیز مصر و زلیخا حجت نیست و تنها عمل حضرت یوسف علیهالسلام است که باید مورد اهتمام باشد، اما باید انصاف داد که عزیز مصر نیز در مواجهه با این رخداد بسیار بزرگ، آزادمنشانه و غیر مستبدانه عمل میکند. او با آنکه خطاب به یوسف میکند و با او سخن میگوید، اما در واقع به زلیخا کنایه میزند و به او میگوید:
«برای گناه خویش آمرزش خواه، که تو از خطاکاران هستی.»(۲)
اما در این زمینه، هیچگونه خشونتورزی و رفتار مستبدانه یا تنبیهی انجام نمیدهد.
اگر در خانهای رابطه زن و شوهر همچون رابطه کارگر و کارفرماست، باید این هشدار را به مرد داد که همسر وی او را دوست ندارد و این اصلی روانشناسی و حقیقتی اجتماعی است. همسری که همچون کارگر رفتار میکند، هرچند
۱ـ شیخ طوسی، الخصال، ص ۶۰۸٫
۲ـ یوسف / ۲۹٫
(۲۷)
بارها و بارها به مرد بگوید قربانت گردم، وی باید بداند که آن زن دروغگویی حرفهای و مظلومنماست و این حرف را از ترس میزند تا مبادا مورد اذیت و آزار شوهر قرار گیرد یا نان او را قطع کند یا ناسزاهای او را علیه خود و خانوادهاش بشنود.
در این آیات میبینیم که هم یوسف نبی، آزادمنشی و تقوای بینهایتی دارد و هم عزیز مصر با زلیخا و همسر خود آزادمنشانه برخورد میکند. اگر ما بتوانیم این رفتارهای آزادمنشانهای را که قرآن کریم برای ما بیان میدارد، به تصویرِ نمایش بکشیم و آن را در قالبهای گوناگون هنری و نمایشی به دنیا عرضه نماییم، عقاید پوسیده و خرافی دنیای کنونی سقوط خواهد کرد. اگرچه متأسفانه رفتار ما هماهنگ با آموزههای قرآن کریم سامان نیافته و از ارزشهای قرآنی دور ماندهایم، تا چه رسد به آنکه بخواهیم در اخلاق و رفتارِ جهانیان، تغییری ایجاد کنیم.
آگاهی زنان مصر از عشق زلیخا
ماجرای عشق زلیخا به یوسف، در میان خانه زلیخا پنهان نماند و خبر آن به بیرون رسید. زنان
(۲۸)
مصر این حادثه را برای هم بازگو میکردند. زنان اشرافی که نسبت به زلیخا حسادت داشتند، او را ـ بهویژه به سبب اینکه همسر عزیز مصر است و عاشق جوانی شده که با او همرتبه نیست و غلام او به شمار میرود ـ سرزنش و نکوهش میکردند. زخم زبان و مکر آنان به گوش زلیخا رسید و وی تصمیم به انتقام از آنان گرفت:
«و زنان شهر گفتند: همسر عزیز مصر با غلام خود رابطه دارد و از او کام میخواهد و شیفته و عاشق غلام خود میباشد. ما او را در گمراهی آشکار میبینیم. چون زلیخا مکر آنان را شنید، به دنبال آنان فرستاد و تکیهگاهی درست کرد و به دست هر کدام کارد و ترنجی داد و به یوسف گفت: بر ایشان بیرون آی. وقتی زنان او را دیدند، وی را بزرگ داشتند و بدون توجه، دستهای خود را بریدند و گفتند: پاک است خدا! این بشر نیست؛ بلکه تنها فرشتهای بزرگوار است. زلیخا چون بهت و شگفتی آنان را دید، گفت: این غلام، همان است که مرا بر عشق او سرزنش میکردید. همانا من برای کام گرفتن از او با وی مراوده داشتم؛ پس او خویشتندار بود و اگر کاری را که از او خواستم، انجام ندهد، یوسف را به
(۲۹)
زندان میافکنم و او را خوار میدارم. یوسف علیهالسلام گفت: پروردگارا، زندان از آن چیزی که آنان از من میخواهند، بهتر است. پروردگارا، اگر کید آنان را از من دور نداری، به سوی ایشان میل میکنم و از نادانان میگردم. با این توجه، خداوند دعای وی را پاسخ گفت و کید آنان را از او دور ساخت. همانا او بسیار شنوا و داناست.»(۱)
اینکه در اصل آیه شریفه آمده است: « وَقَالَ نِسْوَةٌ»؛ کوتاه و به اشاره بگوییم که بر سخن بیشتر زنان، حتی بهترین آنان نمیتوان اعتماد کلی داشت؛ زیرا بیشتر آنان بر سخنگویی دور از حقیقت، رزمایش و مانور دارند تا بیان واقعیت. زلیخا بعد از مکر زنان مصر در سرزنش وی، زنان زیباروی شهر و به اصطلاح «بالا شهریها» را خواست و حضرت یوسف علیهالسلام به امر زلیخا بر آنان وارد شد تا با دیدن زیبایی وی، به تردید افتند. چنین نیز شد و آنان گفتند: او بشر است یا فرشتهای کریم.
جای این پرسش است که: یوسف علیهالسلام ، زنی چون زلیخا و مکر وی و نیز زنان اشراف شهر را
۱ـ یوسف / ۳۰ ـ ۳۴٫
(۳۰)
بهنیکی میشناسد و شرایط زنان مرفه و بالانشین شهر را ـ که به صورت غالب، مست و شیدا هستند ـ میداند، چرا به جمع آنان داخل میشود تا دچار مشکل گردد؟ مگر مقدمه حرام، خود حرام نیست؟ ورود این جوان زیباروی در جمع زنانی مست، شیدا و زیبارو، اگر دستکم برای وی مشکلی پیش نیاورد، آنان را به مشکل میاندازد. حال، چرا یوسف علیهالسلام چنین کاری را کرد؟ در پاسخ باید گفت: یوسف علیهالسلام شناگری ماهر است و اگر به عمق دریا رود، غرق نمیشود. او خود را در امواج بلا میافکند، اما به گناه آلوده نمیشود. در ضمن، وظیفهشناسی یوسف نیز در اینجا جلوه میکند و از مولای خود اطاعتپذیری دارد؛ از این رو بر زنان وارد میشود.
زنان اشراف مصر، که به طور طبیعی بیشتر از زیبارویان هستند، با دیدن زیبایی یوسف گفتند: «حَاشَ لِلَّهِ»و زیبایی او را تحسین کردند. این در حالی است که غالب انسانهای زیبا، تکبر دارند و حاضر نیستند بپذیرند زیباتر از آنان نیز وجود دارد؛ ولی همین متکبران، با دیدن زیبایی یوسف علیهالسلام ، رخ
(۳۱)
باخته و یوسف را فرشتهای یافتند.
یوسف در این هنگامه، با زنان نبود؛ بلکه با خدای خویش نجوا میکرد و به راز و نیاز با او رو آورده بود. او به خداوند عرض میدارد: «پروردگارا، زندان برای من از آنچه این زنان از من میخواهند دوستداشتنیتر است.» این رویکرد یوسف، فرمایش معصوم علیهالسلام را به یاد میآورد که: «خالطوا الناس بأبدانکم و زایلوهم بقلوبکم و أعمالکم(۱) = با مردم باشید، ولی در عمل و کردار خود، همراه با آنان مباشید.» یوسف با آنکه در میان زنان بود، با آنان نبود و با خدای خویش دمخور بود و نجوا داشت. هر مؤمنی باید اینگونه باشد و به جای رهبانیت یا گریز از میدان، آزادمنشانه تقوای خود را ظهور دهد و محک زند. البته درست نیست کسی خود را به امواج بلا بسپارد تا چگونگی و چیستی و قدرت تحمل خود را بیازماید؛ بلکه باید خود را در صحنههای طبیعی که در مسیر زندگی پیش میآید، آزمود.
- نعمانی، الغیبة، ص ۳۳٫
(۳۲)
فصل سوم:
حضرت موسی علیهالسلام و دختران شعیب
«و چون موسی علیهالسلام به مدین وارد شد، گروهی از مردم را در آبشخور شهر یافت که به حیوانات خود آب میدادند. در میان آنان دو دختر را دید که خویشتندار بودند. موسی به آنان گفت: کار شما چیست؟ آن دو (بهراحتی) گفتند: ما به حیوانات خویش آب نمیدهیم تا چوپانهای نامحرم بازگردند و پدر ما پیرمرد بزرگی است. موسی برای آن دو آب کشید و پس از آن، به سایه برگشت و گفت: پروردگارا، من به آنچه خیر از تو بر من آید، نیازمند هستم. یکی از آن دو دختر با حیا راه میرفت. سپس گفت: پدرم تو را میخواند تا مزد آبی را که به حیوانات ما دادی، بپردازد. وقتی موسی علیهالسلام خدمت شعیب نبی علیهالسلام رفت و به او حکایت سرنوشت خود باز گفت، وی فرمود: نترس که از گروه ظالمان نجات یافتی.
(۳۳)
یکی از آن دو دختر گفت: پدر، او را به عنوان اجیر و کارگر بگیر؛ همانا بهترین کسی که برای خدمت اجیر میشود، انسان قوی و امین است. شعیب نبی علیهالسلام رو به حضرت موسی علیهالسلام فرمود: میخواهم یکی از ایندو دختر را به ازدواج تو درآورم بر اینکه برای من هشت سال کار کنی. اگر خواستی ده سال را تمام کنی، اختیار با توست و من نمیخواهم بر تو سخت بگیرم. انشاءاللّه به زودی مرا از شایستگان خواهی یافت.»(۱)
روابط جوانان مجرد
در این قصه، چگونگی برخورد حضرت موسی علیهالسلام ـ که جوانی مجرد است ـ با دو دختر، که آنان نیز مجرد و بدون شوهر هستند، طرح میشود. آن دو دختر، مواظب گوسفندان خویش بودند و از طرفی، بر سر چاه نمیروند تا آب بردارند. در اینجا، با اینکه حضرت موسی علیهالسلام پیامبر و معصوم است، ولی همانطور که مردم را بر سر چاه مینگرد، آن دو دختر را نیز نگاه میکند و در مییابد که آنان مشکلی دارند. نگاه حضرت به مقتضای آزادمنشی اوست که با تقوا همراه است.
۱ـ قصص / ۲۳ ـ ۲۷٫
(۳۴)
برخلاف اهل سالوس و ریا که سر پایین میاندازند و از زیر نگاه میکنند. برخی نیز از زیر عینک ـ بهویژه عینک دودی ـ نگاه میکنند. کسانی هم هستند که از بالای عینک نگاه میکنند. اینگونه نگاه برای قوچ است و چنین شخصی از نظر روانشناسی به سالوس مبتلاست.
شریعت، در نگاه زن به مرد یا مرد به زن، امر به «غض بصر» میکند، نه غمض بصر. غض بصر، کوتاه کردن نگاه است، نه بستن و کور کردن چشم؛ همانند غصّ صوت، که مرادْ فریاد نکشیدن است، نه سکوت و دم نزدن. مقتضای آزادمنشی این است که هیچکس سر در گریبان خود نکند؛ بلکه آزاد و سربلند راه رود؛ خواه مرد باشد یا زن! ولی در نگاهها باید مراقب بود که تیز ننگریست و فساد و ریبه نداشت؛ چرا که نگاه تیز، نوعی تجاوز است. آزادمنشی و تقوا این است که انسان راه خویش را برود، سربلند نیز برود، اما تیز ننگرد؛ زیرا تیزنگری با تقوا منافات دارد؛ وگرنه اصل نگاه کردن، اشکالی ندارد.
در هر حال، حضرت موسی علیهالسلام به ایندو دختر
(۳۵)
مینگرد و نگاه او نیز عین تقواست و از آنان میپرسد: « مَا خَطْبُکمَا؟»؛ برای چه این جا ایستادهاید؟ در این برخوردِ موسی علیهالسلام ، جای چند پرسش علمایی است و آن این که: چرا ایشان با این دختران نامحرم سخن میگوید؟ مگر موسی علیهالسلام مُفَتّش یا داروغه است که سبب ایستادن آنان را میپرسد؟ چرا وی هنوز از گرد راه نرسیده، در سرزمینی غریب، به سراغ این دختران میرود؟ البته این پرسشها برای ذهنهای کج و در سیستمی بیمار است که مطرح میشود. همچنین چرا آن دختران ـ که دختران شعیب نبی هستند ـ موسای غریب را با ناسزا رد نکردند و چرا با کمال ادب و نجابت، به او چنین پاسخ دادند: «ما کناری میایستیم تا چوپانها به چارپایان خود آب دهند و در خلوت، حیوانات خویش را آب میدهیم.» گویا چنین برخوردهایی و نیز شنیدن صوت زنان، بسیار عادی و معمولی بوده است.
دختران، پس از رو بهرو شدن با پرسش موسی، بیدرنگ پاسخ او را میدهند و به گلچینی و گلابآوردن نمیروند.
(۳۶)
نکته جالبی که در برخورد حضرت موسی علیهالسلام با دختران شعیب به چشم میخورد، این است که وقتی حضرت موسی با دختران سخن میگوید، به خاطر متمدن بودن پیامبر و مردم آن شهر، و نیز از سخن گفتن حضرت موسی با دختران، کسی به تکاپو نمیافتد و شک نمیکند که وی به آنان چه میگوید و چه سر و سرّی با هم دارند؛ با اینکه هم حضرت موسی جوان و غریب بوده و هم دختران در سن ازدواج بودهاند.
شغل اجتماعی دختران شعیب پیامبر
در این آیه، دختران میگویند پدر ما پیرمرد بزرگی است که دارای موقعیت اجتماعی است؛ نه آنکه پیر و زمینگیر شده باشد. باید پرسید: چرا حضرت شعیب، خود گوسفندان را به چرا نمیبرد و دختران خویش را به چوپانی گمارده است؟ البته این امر، ایرادی بر آن حضرت نیست، بلکه آزادمنشی حضرت شعیب و دختران وی را میرساند. چوپانی شغلی بوده که دختران شعیب، بیرون از خانه داشتهاند و با برخوردی سالم نیز با جوانی که سلامت دارد، سخن میگویند و صوت
(۳۷)
خود را به گوش او میرسانند.
متأسفانه، امروز در جامعه ما بهندرت خانواده مذهبیای دیده میشود که به همسر یا دختر خویش اجازه دهند کاری را در بیرون از خانه انجام دهند. برخی از زنها به گونهای شدهاند که حتی قادر نیستند کارهای شخصی خود را انجام دهند و برای خود کفش و لباسی تهیه کنند. همین امور موجب گشته است تا جامعه از سلامت به دور باشد؛ اگرچه به برکت انقلاب اسلامی این وضع، بهویژه در سطح دانشجویان، رو به تکامل و رشد است و آنان از ضعفهای فردی دور میشوند و هویت انسانی خویش را بازمییابند.
رابطه دختر و پدر ایمانی
یکی از دختران نزد موسی میآید و او را به خانه پدر راهنمایی میکند و میگوید: پدرم شما را میخواند تا مزد کار شما را بپردازد. رفتن آنان به دور از هرگونه جلفی و سبکسری بوده و این سو و آن سو را نمینگریستهاند و با وقار و حالتی مردانه راه میرفتهاند. موسی به حضور شعیب رسید و داستان زندگی خود را برای وی بازگفت و شعیب
(۳۸)
فرمود: نترس که از گروه ظالمان نجات یافتی. دختر حضرت شعیب، مطلبی شگفت را با پدر در میان میگذارد و به کنایه از جوان غریب ستایش میکند و او را قوی و امین میخواند. وی به شعیب میگوید: پدر! این مرد را به اجیری بگیر، که بهترین فرد در این زمینه، انسانی قوی و امین است.
اگر این حکایت در زمان ما بود، میگفتیم این دختر چگونه جرأت نمود از جوانی مجرد نزد پدر پیر خود، که موقعیتی ممتاز در جامعه دارد، سخن گوید؟ پدر هم به جای اینکه بر او فریاد بکشد و وی را ناسزا گوید، سخن او را میشنود و افزون بر این، آن را میپذیرد و با موسی، قرارداد اجاره کار میبندد. این حکایت قرآنی میرساند موسی، شعیب و دختران وی با کمال آزادمنشی و در فضایی باز، زندگی میکردهاند و خود را از هرگونه ریا، سالوس و بیماری دور میداشتهاند.
ازدواج آسان
شعیب پس از آن، به موسی پیشنهاد ازدواج با یکی از دختران خویش را میدهد و مَهر دختر را کارگری حضرت موسی علیهالسلام مینهد. این بیان
(۳۹)
میرساند جنس مهریه میتواند از هر چیزی که مالیت دارد، باشد.
از این آیات بر نمیآید حضرت موسی پس از این انشا، قبولی قولی و لفظی داشته باشد و در نتیجه، جواز فعلی بودنِ قبول و معاطات در ازدواج را میرساند.
تعلیق این عقد بر تخاطب فعلی و ذکر دو اجل، یکی به مدت هشت سال و دیگری به مدت ده سال، میرساند که عقد میتواند به صورت معلق واقع شود و با تعیین یکی، همان اجلْ قطعی شود و در ایجاب یا قبول ـ خواه قولی باشد یا فعلی ـ تأخیر یا غیاب نباید باشد و برای نمونه نمیتوان ایجاب را امروز و قبول آن را در شش ماه دیگر ایجاد نمود.
عقد نکاح حضرت موسی با دختر شعیب، به همین آسانی انجام میشود و آنان به خانه بخت میروند. حضرت شعیب نیز تصریح میکند که قصد سختگیری در این زمینه را ندارد.
متأسفانه، جامعه حاضر، چنان این مسایل را پیچیده و مشکل کرده که جوانان را به چالش کشیده است و چه بسا گناه و فحشا به مراتب راحتتر از
(۴۰)
ازدواج شرعی انجام میپذیرد. در جریان حکایت حضرت موسی، همه چیز بسیار ساده برگزار شده است: عقدی ساده، قبول فعلی و سکوت حضرت موسی، نبود شاهد در عقد و نیز اینکه حضرت موسی دست هر کدام از دخترها را که بگیرد، ازدواج وی با او تعیین شده و همسر شرعی اوست و دیگر تبدیل و تغییری نمییابد؛ بدون آنکه عسر و حرجی را برای کسی سبب شود.
نکته دیگری که در این داستان حایز اهمیت است، ویژگی جلالی بودن شدید حضرت موسی است که ما آن را در کتاب «جلال مخلَصان» توضیح دادهایم. این خصوصیت، با کار چوپانی ـ آن هم به مدت ده سال، برای پیرمردی نرمخو که دختر او را به همسری گرفته است ـ تلطیف و متعادل میگردد.
(۴۱)
(۴۲)
فصل چهارم:
ماجرای حضرت سلیمان علیهالسلام و بلقیس
«و جویای پرندگان شد و گفت: مرا چه شده است که هدهد را نمیبینم یا شاید از غایبان است. به قطع، او را به عذابی سخت عذاب میکنم یا سرش را میبرُم؛ مگر آن که دلیلی روشن برای من بیاورد. پس دیری نپایید که آمد و گفت: از چیزی آگاهی یافتم که از آن آگاهی نیافتهای و برای تو از سبأ گزارشی درست آوردهام. من زنی را یافتم که بر آنها سلطنت میکرد و از هر چیزی به او داده شده بود و تختی بزرگ داشت. او و قومش را چنین یافتم که به جای خدا به خورشید سجده میکنند و شیطان اعمالشان را برایشان آراسته و آنان را از راه بازداشته بود؛ در نتیجه راه نیافته بودند.
شیطان چنین کرده بود تا برای خدایی که نهان را در آسمانها و زمین بیرون میآورد و آنچه را پنهان
(۴۳)
میدارید و آنچه را آشکار مینمایید میداند، سجده نکنند؛ خدای یکتا که هیچ خدایی جز او نیست، پروردگار عرش بزرگ است. گفت: خواهیم دید آیا راست گفتهای یا از دروغگویان بودهای؟! این نامه مرا ببر و به سوی آنها بیفکن، آنگاه از ایشان روی برتاب، پس ببین چه پاسخ میدهند.
گفت: ای سران، نامهای ارجمند برای من آمده است: که از طرف سلیمان است و اوست به نام خداوند رحمتگر مهربان. بر من بزرگی مکنید و مرا از در اطاعت درآیید.
گفت ای سران، در کارم به من نظر دهید که بیحضور شما کاری را فیصله ندادهام. گفتند: ما سخت نیرومند و دلاوریم، اختیار کار با توست، بنگر چه دستور میدهی؟
گفت: پادشاهان چون به شهری درآیند، آن را تباه و عزیزانش را خوار میگردانند و اینگونه میکنند. من ارمغانی به سویشان میفرستم و مینگرم که فرستادگان با چه چیز بازمیگردند.
و چون نزد سلیمان آمد، (سلیمان) گفت: آیا مرا به مالی کمک میدهید؟ آنچه خدا به من عطا کرده، بهتر است از آنچه به شما داده است، بلکه شما به
(۴۴)
ارمغان خود شادمانی مینمایید. بهسوی آنان بازگرد که بهقطع سپاهیانی بر ایشان میآوریم که در برابر آنها تاب ایستادگی نداشته باشند و از آن سرزمین، به خواری و زبونی بیرونشان میکنیم.
گفت: ای سران، کدام یک از شما تخت او را پیش از آنکه مطیعانه نزد من آیند، برای من میآورد؟ عفریتی از جن گفت: من آن را پیش از آنکه از مجلس خود برخیزی، برای تو میآورم و بر این، سخت توانا و مورد اعتمادم.
کسی که نزد او دانشی از کتاب بود، گفت: من آن را پیش از آنکه چشم خود را بر هم بزنی، برایت میآورم. پس چون آن را نزد خود مستقر دید، گفت: این از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا سپاسگزارم یا ناسپاسی میکنم و هر کس سپاس گزارد، تنها به سود خویش سپاس میگزارد و هر کس ناسپاسی کند، بیگمان پروردگارم بینیاز و کریم است.
گفت: تخت را برایش ناشناس گردانید تا ببینیم آیا پی میبرد یا از کسانی است که پی نمیبرند؟
پس وقتی آمد، گفته شد: آیا تخت تو همینگونه است؟
(۴۵)
گفت: گویا این همان است و ما پیش از این، آگاه شده و از در اطاعت درآمده بودیم.
و در حقیقت آنچه غیر از خدا میپرستید، مانع او شده بود و او از جمله گروه کافران بود.
به او گفته شد: وارد ساحت کاخ شو و چون آن را دید، برکهای پنداشت و ساقهایش را نمایان کرد.
گفت: این کاخی مفروش از آبگینه است.
گفت: پروردگارا، من به خود ستم کردم و با سلیمان در برابر خدا، پروردگار جهانیان، تسلیم شدم.»(۱)
بلقیس؛ زنی برتر و استثنایی
بر اساس گفتههای هدهد، حاکم سبأ زنی استثنایی بوده است؛ زنی که قرآن کریم در معرفی وی هیچ مردی را (در زمان وی) نظیر او نیاورده است، جز حضرت سلیمان. او حتی در شکوه ظاهری و سلطنت خویش نیز قدرتی بالا داشته است؛ بهگونهای که هدهد با تعریض به آنحضرت، میگوید: «وَأُوتِیتْ مِنْ کلِّ شَیءٍ»؛ یعنی همانطور که به تو از هر چیزی دادهاند، آن زن نیز چیزی از آن را در اختیار دارد؛ بلکه افزون بر این، او تختی بزرگ
- نمل / ۲۰ ـ ۴۵٫
(۴۶)
دارد که تو از آن محرومی.
بلقیس دارای فهم و ادراکی عالی و متانتی عظیم بوده است. وی بهراحتی میتواند از عهده آزمایش و تست حضرت سلیمان برآید و خود را در امتحان او موفق و پیروز نشان دهد که توضیح چگونگی آن خواهد آمد.
او به نامه سلیمان عنوان «کرامت» میدهد: «إِنِّی أُلْقِی إِلَی کتَابٌ کرِیمٌ»که درایت و زیرکی او را میرساند. وی کریمانه بودن این نامه را از این فراز دانسته است: «إِنَّهُ مِنْ سُلَیمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم».
ملکه سبأ ـ که گفته میشود بلقیس نام دارد ـ بهخوبی میداند سلاطینِ قلدرمآب و دیکتاتور هیچگاه نمیتوانند نام کسی را کنار نام خود ببینند؛ اما حضرت سلیمان بعد از نام خود، واژههای پر مهر و پر عطوفت: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» را آورده است و از همین فراز دریافت میکند که ایشان حاکمی قلدر، مستبد و دیکتاتور نیست؛ در حالی که بلقیس زنی خورشیدپرست بوده، اما فهم وی چنان بلندا داشته است که از عنوان نامه
(۴۷)
درمییابد که سلیمان شخصی کریم است که چنین نامه کریمانهای را مینگارد.
حضرت سلیمان علیهالسلام در این نامه مینویسد: «بر من خیرگی ننمایید و قصد تعدی و تجاوز نداشته باشید و از در تسلیم درآیید.» او تهدید نمیکند که من قصد هجوم و حمله بر شما را دارم. او بلقیس را به صلح و تسلیم میخواند و اقتدار خود را در این نامه به میان نمیآورد و دعوت به راه صمیمیت و صداقت مینماید و با این عبارت، بر آن است که اعلان دارد قصد درگیری، جنگ و ستیز ندارد و نمیگوید من میخواهم شما را به تسلیم وادارم. او در نامه خود به تمامی، نرم و صمیمی سخن میگوید.
بر اساس این آیات، بلقیس زنی مستبد و خودرأی نبوده است. او همواره با سران و کارگزاران حکومت خود شور مینموده و در هر جلسهای، او حکیمانهترین نظرگاه را ارایه مینموده است که خبرگی و فهمیده بودن او را میرساند. بلقیس، فهیمترین زنی است که قرآن کریم در مسایل سیاسی و حکومتداری از او یاد میکند و
(۴۸)
میتوان برای فهم بالای او، از قرآن کریم سند آورد و گفتههای او را در تمام نشستها موفق ارزیابی کرد. وی چنان توانی دارد که بر آن است تا آن حضرت علیهالسلام را امتحان و تست کند و سپس پاسخ قطعی خود را بگوید، و در تصمیمگیری، عجول یا ضعیف نیست.
همچنین این فرازها دلالت بر این دارد که بلقیس صاحب قدرت و توانمندی بالایی بوده است و نیز قوت رأی و استحکام نظر او در دید مشاوران و سران را میرساند که با وجود توانمندی نظامی، نظر او را صایب و درست میدانستند و او را حاکمی لایق، شایسته و با درایت یافته بودند و سلطنت وی موروثی نبوده، بلکه به سبب شایستگی او بوده است.
بلقیس، مشی حاکمان زورگو و ستمگر را فساد و ذلیل کردن بزرگان و سران میداند که اگر سلیمان از آنان باشد، باید در مقابل او ایستادگی داشت؛ اما با توجه به متن نامه، او بر آن است تا سلیمان را تست بزند تا چنانچه با هدیه راضی میشود، با او مذاکره نماید؛ اما پاسخ حضرت سلیمان به بلقیس همان
(۴۹)
سخنی بود که بلقیس پیش از این گفته بود و سلیمان علیهالسلام ، ذلیل و خوار و حقیر شدن آنان به دست سپاهی کوبنده را خاطرنشان میشود؛ بیانی که لحن بسیار شدیدی دارد و تند است و میرساند سلیمان حتی حاضر به جنگ و درگیری است و این درایت بلقیس است که از نزاع جلوگیری میکند و بر آن میشود تا خود به حضور سلیمان برسد.
سلیمان برای ارزیابی و سنجش درایت بلقیس، دستور میدهد تخت او را بیاورند و تغییراتی در آن ایجاد کنند تا بهراحتی شناخته نشود. با آمدن بلقیس، به او میگوید: «أَهَکذَا عَرْشُک» و نمیگوید: «أهذا عرشک» و آن را مشابه تخت بلقیس معرفی میکند و با چنین مغالطهای میخواهد او را به اشتباه بیندازد و وی را از دریافت اینکه این همان تخت اوست، دور سازد؛ ولی بلقیس چنان درایت و فهمی دارد که میگوید: «کأَنَّهُ هُوَ»؛ گویی همان تخت من است و این امر، زیرکی تمام این زن را میرساند. البته وی به سلیمان چیز دیگری میگوید و آن اینکه من از پیش، آن را دانستم: «وَأُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهَا». آیا بلقیس از همان زمانی که آصف تخت
(۵۰)
وی را حرکت داده، آن را دانسته است و منبعی از غیب داشته یا در میانه راه به او گزارش دادهاند؟ این امر را میتوان با بررسی آیات به دست آورد که انشاءاللّه از آن در تفسیر سوره نمل سخن خواهیم گفت.
بلقیس خود را تسلیم سلیمان مینماید و «وَأْتُونِی مُسْلِمِینَ» که در نامه سلیمان آمده بود را با «وَکنَّا مُسْلِمِینَ»پاسخ میدهد و میگوید: من تسلیم هستم؛ به این معنا که با شما سر نزاع و درگیری ندارم؛ چرا که شما زمینه درگیری را ـ که همان تجاوز و تعدی بود ـ برداشتید؛ اما این جمله بر اینکه بلقیس به خدا ایمان میآورد و موحد میشود و انقیاد پیدا میکند، دلالتی ندارد و تنها از تسلیم شدن او در برابر سلیمان خبر میدهد و آیه «وَصَدَّهَا مَا کانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا کانَتْ مِنْ قَوْمٍ کافِرِینَ»شاهد بر این امر است.
حضرت سلیمان با آنکه بلقیس را برای تسلیم شدن او دعوت نموده است، اما بحث را به جای دیگر به انحراف میبرد و از او درباره تختی که بر آن نشسته است میپرسد و مکالمهای دوستانهای با
(۵۱)
او دارد و این بلقیس است که سعی مینماید بحث را به موضوع تسلیم خود بازگرداند؛ ولی سلیمان دوباره وی را به انحراف میکشاند و بلقیس را به ساحت کاخ خود میبرد و بر آن است تا از او به عنوان میهمان پذیرایی کند و سخنان معمولی و غیر رسمی داشته باشد و «اکرم الضیف ولو کان کافرا» را پاس میدارد و میهمان را در خانه خود با کرامت تمام بزرگ میدارد و با آنکه صاحب اقتدار است، صحبت از ایمان و کفر و توحید و مسلمانی او به میان نمیآورد و این بلقیس است که نخست تسلیم خود و در پایان از ایمان خویش به خداوند میگوید و گریزهای سلیمان را برآمده از مشی جوانمردانه وی و حرمتی که سلیمان به میهمان خویش میگذارد، تحلیل میکند.
فراز: «قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَکشَفَتْ عَنْ سَاقَیهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِیرَ» میرساند کاخ سلیمان و زندگی ظاهری وی چنان شکوه و جبروتی داشته و آنقدر بلند و عالی بوده است که زندگی بلقیس در برابر آن، چیزی به شمار نمیآمده است. بلقیس که از جمله زیبارویان بوده
(۵۲)
و بدنی مرواریدگونه و تناسب اندام داشته است، وقتی وارد ساحت کاخ سلیمان میگردد، میپندارد در آن آب جاری است؛ از این رو، لباس خود را جمع میکند و ساق او نمایان میشود و چنین نیست که در برابر سلیمان و در حضور او، از ناحیه دستگاه حکومت سلیمان، امر شده باشد که تمامی اندام خود را بپوشاند (یا پوشیه داشته باشد)؛ بلکه به صورت معمولی و عادی به حضور او میرسد و با مشاهده شکوه سلیمان و اقتداری که ایشان بر انس و جن دارد و اینکه وی از پیامبران الهی است و آزادمنشی آنان را دارد، به خداوند ایمان میآورد و خود را از ظالمان میشمرد. او از این که سلیمان و خدا و اطاعت و عبادت او را دیر یافته است، حسرت میخورد و با فراز: «رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی»از گذشته خود توبه مینماید. بلقیس با فراز «وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» تصریح میکند که به خاطر سلیمان است که به خداوند ایمان میآورد و: «وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیمَانَ لِلَّهِ» میگوید؛ یعنی اگر سلیمان نبود، من به خدا ایمان نمیآوردم.
(۵۳)
بلقیس چنان در فهم توانمند بوده است که کسی جز سلیمان نمیتوانسته او را هدایت کند و به وی راه جدیدی پیشنهاد دهد و بر دانش او بیفزاید. فراز: «وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیمَانَ لِلَّهِ» از شعلهور شدن محبت سلیمان در دل بلقیس حکایت دارد؛ همانطور که زلیخا بهخاطر عشقی که به حضرت یوسف علیهالسلام داشت، به خداوند ایمان آورد. ایمان به خداوند و مسلمانی میتواند چنین شیرین، باصفا و ملکوتی باشد. این کجا و آنکه بسیاری از زنان به خاطر مردهای زورگو، بدخُلق و خشن، از مسلمانی دست بردارند کجا؟! بلقیس تنها به عشق سلیمان است که ایمان میآورد. این برخورد متین و مهرورزانه سلیمان بود که سبب شد بلقیس در دل خود احساس عشق به چهره محبتآمیز سلیمان و تمایل به خداوند پیدا کند. او ارادی و اختیاری بودن ایمان خود را خاطرنشان میشود و چنین نیست که زور و فشار دستگاه حاکم، او را به ایمان وادارد.
حضرت سلیمان در نامه خود، بلقیس را به تسلیم به خویش فرا خواند و نوشت: «وَأْتُونِی
(۵۴)
مُسْلِمِینَ»؛ اما بلقیس میگوید: «وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیمَانَ لِلَّهِ»؛ من به خداوند تسلیم میشوم، نه به سلیمان. بلقیس در اینجاست که انقیاد پیدا میکند؛ ولی به خداوند و به او ایمان میآورد.
او سلیمان را سلطان و حاکم قَدَرقدرتِ ثروتمندی که چند جلاد را جیرهخوار نموده و چند شمشیر و زنجیر و درفش بر ساحت کاخ خود آویزان نموده است، نمیبیند؛ بلکه سلیمان برای او تخت میآورد و او را به ساحت قصر میبرد و با احترام و ناز از او پذیرایی میکند و سخنان دوستانه با او دارد. کسی که قلدری، بداخلاقی، دگمی، تعصب، تلخی، زورگویی، تندی و خشونت در وجود او نیست؛ بلکه سراسر جوانمردی، معرفت، اقتدار، قدرت، آزادمنشی و جوانمردی است؛ اقتداری که نیاز به زورگویی و خشونت ندارد.
تفاوت میان اقتدار و زورگویی
در اینجا باید نکتهای را که در مسایل اجتماعی و روانشناسی حایز اهمیت است، خاطرنشان نمود و آن، تفاوتی است که میان قدرت و زور است. افراد ضعیف که فاقد قدرت و قوت هستند، به زورگویی
(۵۵)
رو میآورند. این فرد ضعیف است که تلخ، تند، دگم، خشک، بیمزه و زورگو میگردد؛ اما فرد قوی و قدرتمند، ترس و ضعفی در وجود خود ندارد و صاحب اقتدار است و کار خود را با استحکام و اقتدار پیش میبرد، نه با زور. سلیمان، صاحب اقتدار است که خود را در برابر بلقیس نمیبازد و در جلسه میهمانی و نشستی که با بلقیس دارد، به هیچوجه از تسلیم شدن وی سخن به میان نمیآورد و جز از سر کرامت و جوانمردی نمیگوید و تهدیدی بر زبان نمیراند. او ناتوانی و ضعف ندارد تا احساس کند برای جبران ضعف خود باید دست به شلاق خشونت ببرد؛ بلکه سخنان معمولی خود را کریمانه از سر قدرت بیان میدارد و طرف مقابل خویش را با مشی مهرورزانه و فتوتی که دارد، جذب مینماید. این دولتهای ضعیف هستند که به زورِ هیکل پلیس و باتوم، بر مردم حکم میرانند. مردمِ کشوری که دولتی قوی، قدرتمند و مقتدر داشته باشد، نیازی به دیدن چهره پلیس و باتوم او ندارند و همان اقتدار بر روان آنان تأثیر میگذارد و آنان را مطیع دولت قدرتمند خود میگرداند و
(۵۶)
سیستماتیک، بدون کمترین هزینهای، اداره میشود؛ همانطور که بدن قوی و سالم که همواره سلامت خود را با ورزش حفظ مینماید، هنگام بیماری، درد چندانی به خود نمیبیند؛ به عکسِ بدن ضعیف که با کمترین بیماری، بیشترین درد به آن وارد میشود.
میان «قدرت» و «زور»، تفاوت ماهوی است؛ هرچند شکل ظاهری آن میتواند مشترکاتی داشته باشد. حضرت سلیمان علیهالسلام اگر حاکمی ضعیف بود، جلسه میهمانی برگزار نمیکرد و کار را با خونریزی و قهر و غلبه پیش میبرد. علم، فرهنگ، اقتصاد، سیاست، تربیت و اخلاق، از مؤلفههای ایجاد قدرت و اقتدار است. کسی که ضعیف باشد، هم خود با دیگران درگیر میشود و هم دیگران به درگیری با او تحریک میشوند.
این اقتدار سلیمان است که تیزی شمشیرها و توان درفشها و قدرت اجنه و خونریزی جلادان را به رخ بلقیس نمیکشد و با او از تخت و قصر سخن به میان میآورد. این قدرت است که آرامش، طمأنینه، سلام و سلامت میآورد؛ به عکسِ زور که
(۵۷)
جز دگمی، تندی، تلخی، تیزی، نارسایی، پریشانی و درگیری در پی ندارد. این انواع قدرتهاست که کمال است؛ مانند قدرت علمی، قدرت اندیشه، قدرت نفوذ اجتماعی، قدرت سیاست و درایت، قدرت اقتصاد و سرمایه، قدرت نظامی، قدرت فرهنگ و قدرت ایمان و امور معنوی.
اقتدار به معنای دقیق، یعنی اقتدار ارادی، نفسی، جانی، روحی، اخلاقی، علمی، دینی، فرهنگی و داشتن امکانات سیستماتیک اجتماعی، نظامی، سیاسی، و اقتصادی. چنین قدرتهایی است که امنیت، آسایش، سلامت و صلح را در پی میآورد و از درگیری ـ که معلول ضعف است ـ جلوگیری میکند و مانع میشود و نیز عفت جامعه را تأمین میکند. ضعف، هر انسانی را به پستی، سستی، زبونی، رخوت، بدبختی، فلاکت، حسرت، عقده، پریشانی، خواری و انواع بیماریهای روانی مبتلا میگرداند. کسی که ضعیف باشد، از هر کسی اطاعتپذیری دارد؛ چنانچه فرعون با قوم بنیاسرائیل چنین میکرد و آنان را ضعیف و خوار میگرداند، تا وی را اطاعت کنند: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ
(۵۸)
فَأَطَاعُوهُ»(۱).
برخورد سلیمان با بلقیس از سر اقتدار و همراه با متانت، نرمی و حقانیت است. برخوردی که برآمده از فرهنگ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»است.
سلیمان، صاحب قدرت کامل است. او منطقالطیر دارد و از همه چیز، به او چیزی عطا شده بود: «وَوَرِثَ سُلَیمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ یا أَیهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیرِ وَأُوتِینَا مِنْ کلِّ شَیءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ»(۲).سلیمان هر چیزی را در ید قدرت و تمکین خود داشته است؛ چنانچه آیه بعد میفرماید: «وَحُشِرَ لِسُلَیمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالاْءِنْسِ وَالطَّیرِ فَهُمْ یوزَعُونَ»(۳)
لشکریان سلیمان چنان فراوان بوده و تراکم داشتهاند که سبب گسیختگی لشکر نمیشدند. کسی که دارای قدرت باشد، با هر کسی برخوردی معقول، متعارف، منطقی، بزرگوارانه، کریمانه و از روی صفا و کمال دارد؛ اما فرد ضعیف نمیتواند با کسی برخورد و مواجههای کریمانه داشته باشد.
- زخرف / ۵۴٫
- نمل / ۱۶٫
- نمل / ۱۷٫
(۵۹)
فرد قوی به اقتضای قدرتی که دارد، کریمانه، جوانمردانه و با ملاحت و لطافت برخورد میکند و سلیمان به اقتضای اقتدار خود، با بلقیس چنین بزرگوارانه برخورد میکند، نه به سبب کرامت و عصمت و نبوت خویش. فرد مقتدر همواره رفتاری دور از خروش، عصبیت، آزار و نگرانی دارد و کارهای خود را با آرامش تمام و با بزرگی، متانت و انسانیت پیش میبرد و از چیزی به خود احساس خطر راه نمیدهد تا برآشفته گردد و هیچگاه از باب ضعف نمیخروشد و به اعتبار اقتداری که دارد، همواره هر کاری را با لبخند پیش میبرد و متانت، فروتنی، تواضع، مهربانی، افتادگی، صفا، بزرگواری و کرامت، همراه همیشگی و لازم جداییناپذیر قدرت و توانمندی اوست و چنانچه ضعیفی از موضع ضعف خود به او بیاحترامی کند و حرمت او را پاس ندارد، در برابر، او را احترام میکند و با گذشت و بزرگی با او رفتار مینماید؛ چرا که خطری را از ناحیه او متوجه خود نمیداند. کسی که قوت و توانمندی دارد، با فرد ضعیف و زیردست خود کریمانه رفتار میکند و به همین سبب است که هم
(۶۰)
جَذَبه دارد و هم جذْبه؛ اما فردی که قدرت ندارد و ضعیف و ناتوان است، به سبب ترسی که دارد، نمیتواند کریم باشد.
در داستان سلیمان و بلقیس، لسان قرآن کریم بسیار لطیف است. سلیمان با آنکه بلقیس را به تسلیم خود خوانده است، در نشستی که با او دارد، به هیچوجه از تسلیم شدن او سخن به میان نمیآورد و سخن خود را در زمینهای معمولی و در رابطه با تخت بلقیس و قصر خود میآورد. اقتدار کامل سلیمان اجازه نمیدهد خود را با بلقیس درگیر سازد؛ بلکه این بلقیس است که هربار با انحراف از بحث، سخن از تسلیم خود به میان میآورد. سلیمان به گونهای سخن نمیگوید که بلقیس را در برابر خود قرار دهد و با او مقابلهای داشته باشد؛ حتی او را به ایمان نمیخواند.
دولت سلیمان علیهالسلام ، دولت کرامت بوده است؛ دولتی که هر کس آرزوی زندگی در آن را دارد؛ همانطور که ما منتظر دولت کریمانه حضرت ولی عصر (عجلاللّهتعالی فرجهالشریف) میباشیم و آرزوی حضور در دیار آن عزیز را داریم؛ دولتی
(۶۱)
که همه در آن، بااقتدار و توانمندی زندگی میکنند و در چهره کسی، دگمی و عصبیتهای کور نیست و همه کریم و عطوف میباشند؛ بهگونهای که به تعبیر روایات، گرگ و میش در کنار هم جمع میآیند. در چنین جامعهای است که کسی ضعف علمی و عملی و حسرت و عقدههای روانی ندارد و میتواند با عفت و پاکدامنی تمام زندگی کند.
(۶۲)
(۶۳)
فصل پنجم:
یادکرد خداوند از حضرت مریم علیهاالسلام
خداوند متعال در قرآن کریم ـ که کتاب آموزش غیرتِ درست به مردان است ـ از حضرت مریم علیهاالسلام ، در سی و چهار مورد نام برده است. خداوند در هیچ موردی، از حضرت مریم به نام پسر وی، حضرت عیسی علیهالسلام ، نام نبرده است؛ بلکه در تمامی موارد، نام «مریم» را میآورد.
برخی از مردان، در صدا کردن همسر خویش، وی را به نام فرزند خود میخوانند تا مبادا کسی نام همسر آنان را بشنود. خواندن زن به صورت گفته شده، از منش دین نیست. خداوند که آفریننده همه غیرتهاست، چنین برخوردی در کتاب خویش ندارد؛ بلکه با آزاد منشی تمام، در سی و چهار مورد، از حضرت «مریم» نام میبرد. باید به
(۶۴)
زن حرمت گذاشت و او را به نام خود خواند.
ما در کتاب «فهرست موارد مذکر و مؤنث در قرآن کریم» آوردهایم که خداوند بیشترین سخن را از جنس مؤنث و زن نموده است. در آنجا گفتهایم که قرآن کریم نه مردسالار است و نه زنسالار! سالار، تنها خداست و دیگران همه بندگان او هستند. نام زن میتواند در اجتماع برده شود و نیازی نیست که نام او پنهان و مخفی داشته شود. قرآن کریم نه تنها نام حضرت مریم علیهاالسلام را بسیار آورده است، بلکه در آیه شریفهای که آمد، چنین از او یاد میکند؛ چیزی که برخی از مردان به هیچوجه نمیتوانند گفتهای مانند آن را در مورد همسر خویش تحمل کنند. قرآن کریم، حضرت مریم را چنین میشناساند:
« وَالَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِیهَا مِنْ رُوحِنَا وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آَیةً لِلْعَالَمِینَ»(۱)؛
«و آنکه فرج خویش را نگاهداشت ما در او از روح خود دمیدیم و او و پسرش را آیت و نشانهای برای جهانیان قرار دادیم.»
۱ـ أنبیا / ۹۱٫
(۶۵)
در این آیه، احصان و طهارت به فرج نسبت داده شده است، که این نکته را میرساند که طهارت یک جامعه و ملت، به نسل آن و به موقعیت علمی و آزاداندیشی و آزادمنشی آنهاست، نه به شعارهایی توخالی و دور از واقعیت و سختگیریهای عسرتی و کلْفتی خارج از چارچوب احکام شرعی.
در این آیه، از واژه «فرج» استفاده شده است، نه از واژههایی که اندام تناسلی را میرساند تا حیا و پوشش آن را برساند.
(۶۶)
(۶۷)
فصل ششم:
آزادمنشی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله
جریان مباهله در اسلام
بعد از دعوت اهل کتاب به اسلام، نصارا که خود را حق میدانستند، از پذیرش آن، سر باز میزدند. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله برای اعلان حقانیت اسلام، مباهله را پیشنهاد دادند؛ مباهلهای که حضرت میفرماید: «ما پسران، زنان و خود را میآوریم و شما نیز پسران، زنان و خود را بیاورید.» در این آیه، زنان در کنار مردان ذکر شدهاند و تمایزی میان زن و مرد و هیچیک از اعضای خانواده دیده نمیشود:
«هر کس با تو احتجاج کند پس از آمدن علم بر تو، به آنها بگو: بیایید ما پسرانمان را میخوانیم و شما پسرانتان، و ما زنانمان را میخوانیم و شما زنانتان را
(۶۸)
و ما نفسهایمان را میخوانیم و شما نفسهایتان را، پس مباهله میکنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان مینهیم.»(۱)
در این آیه، خداوند به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرماید: «بگو ما زنانمان را میآوریم و شما نیز زنانتان را بیاورید.» اما برخی از غیرتهایی که در جوامع حاضر وجود دارد، با این آیه تغایر دارد. برای نمونه، اگر کسی نام خانم دیگری را ببرد، وی مانند برخی از دزدگیرهای بسیار حساس، صدا میدهد؛ تا چه رسد به امور دیگر؛ چرا که گمان دارد جای زن و بردن نام او، تنها در خانه است. مراد پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله از زنان، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام است؛ چرا که مباهله، میدان نبرد و تقابل تمامی حق با باطل بوده است و پهلوانانی بزرگ را میطلبد تا به این میدان آیند.
وقتی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام را به میدان مبارزه میآورد، کفار، مشرکان و مسلمانان او را میبینند، اما آزادمنشی مغایرتی با تقوا ندارد؛ بلکه برعکس، آزادمنشی همان
۱ـ آل عمران / ۶۱٫
(۶۹)
تقواست. اهل کتاب چون دیدند پیامبر با اهل کسا آمده است، دریافتند اگر با این گروه مباهله کنند، نابودی آنان حتمی است؛ چرا که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله همه هستی خویش و عزیزترین افراد را برای مباهله به میدان آورده است.
دین چنان آزادمنشی دارد که اگر جای آن باشد و لازم افتد، حتی ناموس الهی؛ حضرت زهرا علیهاالسلام را به میدان میآورد و البته جای غیرت سالم خویش را نیز محفوظ میدارد. متأسفانه، امروزه باطل در میدان است و حق میدانداری ندارد.
پس بیرون آمدن زن عیب نیست؛ چیزی که اشکال دارد، گناه و معصیت است. باید به مقتضا، داخل خانه بود و به اقتضا بیرون رفت. چرا زنان ما در دنیا بیش از پیش نقشآفرین نباشند؟ البته امروزه به حمد الهی در دانشگاهها و در عرصههای علمی، در میادین ورزشی و در امور هنری، زنانی وجود دارند که صاحب توانمندی بسیار هستند و میتوانند استعداد خود را نشان دهند. زن و مرد باید هر کدام
(۷۰)
به مقتضای استعداد و نقشآفرینی خود، که خداوند در نهاد آنان قرار داده است، دارای امتیاز شوند و البته این امتیازها را برای دفاع از جبهه حق هزینه کنند. هر کس ـ اعم از زن و مرد ـ که در این وادی امتیاز بیشتری بیاورد، با لحاظ اصل اولی ـ که نخست خانگی بودن زن و سپس اجتماعی بودن وی، و نیز نخست اجتماعی بودن مرد و سپس خانگی بودن اوست ـ برتر است و جنسیت ملاک نیست.
در مباهله امروز، دنیای غرب همه موجودی باطل خویش را بیرون آورده و تمامی دنیا را با سکس و خشونت ـ که ارمغان فرهنگ منحط و اومانیسمی و بریده از حق و باطل آن است ـ پر کرده است؛ حال، ما نیز نباید میدان حق را خالی بگذاریم؛ وگرنه آنان در اندیشه تسخیر فرهنگ دنیا هستند. ما باید توانمندیهای مشروع خویش را، که دین به ما عطا نموده است، به میدان آوریم. اگر آنان بازار را از مشروبات الکی پر نمودهاند، ما باید نوشیدنیهای طهور درست کنیم و آن را به دنیا عرضه نماییم. اگر آنان لباسهای جلف را به سراسر دنیا کشانیدهاند و عریانی را ترویج میدهند، ما باید
(۷۱)
پوشش اسلامی متنوع و در هزاران مدل را در اختیار آنان قرار دهیم.
زن میتواند مؤمن، نجیب و آبرومند باشد و فعالیت اجتماعی نیز داشته باشد و این امرِ محالی نیست. این معصیت، بیغیرتی و بیدینی است که بد و ناشایست است و آزادمنشی میتواند با تقوا جمع شود. اگر امروزه زنانِ توانمندی داشته باشیم،
(۷۲)
میتوان از آنان در امور متناسب با ایشان استفاده کرد.
ما باید لحظه به لحظه آماده مباهلههای گوناگون باشیم و بتوانیم از توانمندیهای خود استفاده کنیم و باور نماییم که بسیار پر قدرت و با صلابت هستیم و توان انجام فراوانی از کارها را داریم که بسیاری از کشورهای پیشرفته نمیتوانند آن را در تخیل خویش نیز ببینند. برای نمونه، در زلزله بم با آنکه خرابی بسیاری به بار آمد، اما نیروی بسیج، در کمتر از بیست و چهار ساعت، کنترل این شهر مصیبتزده را به دست گرفت و به همه کشورهای طمعکار ثابت نمود که ایران را نمیتوان مورد طمع قرار داد.
در جریان مباهله باید توجه داشت که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بالاترین و برترین افراد را به گروه خود وارد میسازد و حتی زنهای پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله جایگاهی در این میان ندارند؛ چرا که آنان بر فرض ورود، دچار مشکل میگردیدند. به عبارت دیگر، ما باید چنان آماده باشیم که اگر در مسألهای، نیاز به حضور افرادی در جامعه جهانی شد، بهترینها را
(۷۳)
به آنان ارایه دهیم، نه اینکه با آوردن انسانهای ضعیف، حرمت دین و انقلاب را لکهدار سازیم.
زنان پیامبر اکرم
«ای زنان پیامبر، هریک از شما که گناه آشکاری انجام دهد، عذاب او دوچندان خواهد شد.»(۱)
این آیه، زنان پیامبر اکرم را نسبت به دیگر زنان، دارای امتیازی میداند ـ که همان نسبت داشتن به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله است ـ و به آنان هشدار میدهد که اگر گناه آشکار و بینی انجام دهند، نه اینکه تنها یکبار عذاب ببینند، بلکه آنان دو بار عذاب خواهند دید؛ چرا که آنان به رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله انتساب دارند. البته گناهان غیر آشکار و پنهانی چنین وعیدی ندارد؛ چرا که در غیر این صورت، زنی جرأت آن را نداشت که همسر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله شود.
باید توجه داشت گناهان یا غیر فاحشه است و یا فاحشه. فاحشه نیز یا غیر مبینه است و یا مبینه. آنچه بر آن وعده عذاب داده شده، تنها قسم اخیر آن است.
فاحشه مبینه، مانند عمل یکی از زنان پیامبر
۱ـ احزاب / ۳۰٫
(۷۴)
اکرم صلیاللهعلیهوآله است که برای چند مرتبه گم و ناپدید شد و دشمن از آن حادثه، بهرهبرداری بسیاری کرد و علیه همسر پیامبر، تبلیغات منفی و گستردهای را راه انداخت. جریان آن روز، همانند خارج شدن یکی از هواپیماهای جمهوری اسلامی از مدار پرواز خود یا فرود اضطراری آن به علت نقص فنی میباشد که رسانههای تبلیغی، آن را علیه نظام اسلامی به جنجالی تبدیل میکنند. «یا نساء النبی» عنوانی کلی است و مراد از آن، یکی از زنان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله است. فاحشه مبینه، یعنی کارهای بسیار بد که زنها حاضر نیستند آن را انجام دهند؛ مگر آنکه بر آن مجبور شوند. وعیدِ چنین عذابی، به جنس زن اختصاص ندارد؛ بلکه چون آن زنان، به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نسبت دارند، بر آن، وعده عذاب دو چندان داده شده است. خداوند این خطاب را به بانگی بلند و علنی میفرماید؛ چرا که بحث ناپدید شدن زنی که دشمن، آن را ربوده شدن وی میخواند، سیاسی بوده و فاحشه مبینه است.
قرآن کریم در آیهای دیگر به همسران پیامبر اکرم، چنین هشدار میدهد:
(۷۵)
« یا نِسَاءَ النَّبِی لَسْتُنَّ کأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ»(۱).
ای زنان پیامبر! شما مانند زنهای دیگر نیستید.
همسران پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله از جهت زن بودن، فردی عادی هستند، اما چون به پیامبر انتساب پیدا میکنند و همسر آن حضرت شمرده میشوند، از عادی بودن خارج میشوند و باید ملاحظه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را بنمایند و محدودیتهایی را تحمل کنند و از سبکبالی خود بکاهند و بسیاری از مباحات را انجام ندهند؛ همانطور که به واسطه این انتساب، از بسیاری از نیکوییها و خیرات بهرهمند میشوند. همسران اهل علم و روحانیان نیز چنین میباشند و به خاطر انتساب لباس شوهران آنها به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ، هم خیرات فراوانی میبینند، و هم به ناچار، باید محدودیتهایی را بپذیرند.
شایان ذکر است که موضوع در عذاب مضاعفْ داشتن برای زنان پیامبر، انجام فاحشه مبینه است که بحث از آن، در آیه پیشین گذشت؛ همانگونه که بحث از تقسیم انسانها به سه گروه و اختصاص داشتن هریک از این گروهها به احکامی که برای
۱ـ احزاب / ۳۲٫
(۷۶)
دیگری نیست، در جای خود آمد و این آیه نیز تأییدی بر آن مطلب است.
آیه زیر نیز هم از همسران پیامبر اکرم و هم از زنان مؤمنان یاد میکند:
«ای پیامبر، به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو که جلو و اطراف چادر خویش را به هم نزدیک نمایند و آن را جمع نگاه دارند و آن را باز و رها فرو ننهند. این کار برای اینکه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند، بهتر است و خداوند آمرزنده مهربان است.»(۱)
این آیه به همسران پیامبر اختصاص ندارد و زنان مؤمنان نیز مورد خطاب هستند و با توجه به فراز « ذَلِک أَدْنَی أَنْ یعْرَفْنَ فَلاَ یؤْذَینَ»نمیتوان بر زن سخت گرفت تا پوشیه بزند.
اقتدار مرد و شگرد زن
«و از تو در مورد زنان فتوا میخواهند، بگو: خدا در مورد آنان به شما فتوا میدهد. آنچه از آیات کتاب خدا در حق زنان و دختران یتیمی که مهر و حقوق لازم آنها را ادا نکردهاید و مایل به ازدواج با آنان هستید و نیز آنچه در حق فرزندان صغیر و ناتوان
۱ـ احزاب / ۵۹٫
(۷۷)
برای شما گفته شد، بخشی از سفارش خدا در این زمینه است و درباره یتیمانْ عدالت پیش گیرید و در نیکی بکوشید که هر کار خیری بهجای آورید، خدا به آن آگاه است.»(۱)
این آیه شریفه میرساند که اقتدار مردها نسبت به زنها بیشتر است و این مطلب، قابل انکار نیست؛ از این رو، مردان باید مراقب باشند و زنان را فریب ندهند و به آنها ستم روا ندارند. البته قوت و توانایی مضاعف مرد، ضعف زن را ثابت نمیکند؛ چرا که زنها شگردی متفاوت دارند و ما در کتاب: «زن، مظلوم همیشه تاریخ» این بحث را مطرح ساخته و گفتهایم: مردان با آنکه در صلابت دارای اقتدار میباشند، زنان در لطف، توانایی بیشتری دارند. وجود چنین تواناییای، ضعف شمرده نمیشود. آنان میتوانند با شگردهای زنانه خود، دهها مرد را از پای درآورند. این آیه، اقتدار مرد بر زن را به صلابت وی ثابت میکند؛ اما بیش از این مطلب و لزوم عمل به قسط، چیز دیگری را نمیرساند.
۱ـ نساء/۱۲۷٫
(۷۸)
زمان و مکان اجازه
« ای مؤمنان، کسانی که شما مالک آنان هستید و کسانی که به بلوغ نرسیدهاند، برای ورود به اندرونی و خلوت شما باید در سه زمان از شما اجازه بگیرند: پیش از نماز صبح، و هنگامی که لباسهایتان را در میانه روز کنار میگذارید، و بعد از نماز عشا. سه زمان (آشکارسازی) پنهانی برای شماست. بر شما و بر آنان، بعد از این موارد یاد شده، گناهی نیست. برخی از شما بر برخی دیگر باید طوافکننده باشد. این چنین، خداوند آیات خود را بر شما بیان میکند و خداوند دانای درست کردار است. هنگامی که کودکان شما به احتلام و بلوغ رسیدند، باید اذن و اجازه بگیرند؛ همانطور که دیگران پیش از ایشان اجازه میگرفتند. اینچنین خداوند آیات خویش را بر شما آشکار میسازد و خداوند بسیار دانا و درست کردار است. و نشستگان از زنان که امید ازدواج ندارند، گناهی بر آنان نیست که لباس خود را کنار نهند، در صورتی که زینت خود را آشکار نسازند، و اگر عفاف پیش گیرند، برای آنان بهتر است و خداوند شنوای داناست.
بر کور گناهی نیست، بر لنگ گناهی نیست و بر
(۷۹)
مریض نیز حرجی نیست.
همچنین بر شما گناهی نیست که از خانههای خود بخورید یا از خانههای پدرانتان یا خانههای مادرانتان، یا خانههای برادران، خواهران، عموها، عمهها، داییها، خالهها یا آنچه مالک کلید آن شدید یا خانه دوستانتان، هیچ گناهی نیست که با هم بخورید یا جدا جدا.»(۱)
آنچه اسلام در روابط اجتماعی، آن را حایز اهمیت فراوان میداند و در تمامی مسایل مَحرم، نامحرم، پوشش و رؤیت نسبت به حفظ آن اهتمام دارد، تأمین «عفاف» است.
ما در جای خود گفتهایم حجاب با پوشش تفاوت دارد و دین از پیروان خویش، پوشش را میخواهد، نه حجاب؛ پوششی که با عفاف سازگار باشد؛ نه جلف و سبکسر باشد، نه دست و پاگیر و مزاحم. چنین پوششی میتواند با تنوع بسیار عرضه شود و پوشش اسلامی را در جامعه علمی و مدرن تأمین کند.
همچنین است در دیدن و نگاه کردن، که اسلام
۱ـ نور / ۵۸ ـ ۶۱٫
(۸۰)
برای حفظ عفاف و حریم افراد، از نگاه تیز ـ که نوعی تجاوز به طرف مقابل شمرده میشود ـ پرهیز داده است. نگاه تیز با صرف نظر از آلوده بودن یا نبودن، نوعی تجاوز است. تجاوز، دامنهای فراتر از معصیت، آلودگی و آسیب دارد. نگاه تیز و تجاوز، منحصر در نگاه به نامحرم نیست و گاه محارم و همجنس را نیز شامل میشود. چنین تجاوزی تنها از انسانهای فضول، متجسس، بیکار و بیتربیت برمیآید. کسانی که همواره به این و آن مینگرند و هیچ حریمی را رعایت نمیکنند؛ نگاه تجاوزگرایانه ـ خواه به زن باشد یا به مرد و نیز به همجنس باشد یا غیر همجنس، و به محرم باشد یا به نامحرم و بیگانه، به شهوت و با ریبه باشد یا بدون آن ـ حرام است و در جامعهای که فرهنگ بالایی دارد، قابل پیگیری است.
در این آیات، اجازه گرفتن برای ورود به خلوت را در مواقع یاد شده لازم میداند؛ هر چند وی مرد باشد؛ چرا که هر پوستی با پوست دیگر متفاوت است و برخی پوستها ضخیم و برخی لطیف است. گاه پوستِ مردی لطیفتر از پوست بسیاری از زنان است و دین برای آن حریم گذاشته است.
(۸۱)
ایام حیض
«و از تو درباره حیض میپرسند، بگو: آن آزار و اذیتی است؛ پس، از زنانتان در ایام حیض کناره گیرید و تا وقتی که پاک نشدهاند، با آنان نزدیکی نکنید. وقتی که پاک شوند، از همان طریق که امر شده است، به آنان درآیید. همانا خداوند توبهکنندگان و پاکان را دوست دارد.»(۱)
فتوایی که در این آیه است، این است که وقتی زنان در ایام عادت به سر میبرند، با آنان نزدیکی نکنید. این قانون، بسیار مهم است و متأسفانه برخی از غیر مسلمانان، تفاوتی میان این ایام با سایر زمانها در نزدیکی با زنان نمیبینند.
حب شهوات
«زُینَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِینَ»(۲).
دوست داشتن شهوت برای مردم زینت داده شده است؛ خواه از زنان باشد یا پسران (یا امور دیگر).
قیمومت مردان
۱ـ بقره / ۲۲۲٫
۲ـ آل عمران / ۱۴٫
(۸۲)
«مردان، مدیریت زنان را بر دوش دارند؛ چرا که خداوند برخی را بر برخی دیگر پیشی داده است و به سبب انفاقی که از مال خود دارند.»(۱)
قرآن کریم قوام زندگی و مدیریت کلان را با مرد میداند؛ اما این امر ضعف زن را نمیرساند؛ بلکه قوّت مرد را بیان میدارد. همچنین چارهای نیست جز اینکه برای خانه مدیری باشد و دیگران در مسایل حیاتی و سیاستهای کلان زندگی از وی پیروی داشته باشند؛ در غیر این صورت، زندگی بحرانی میگردد. در واقع این بیان، مسؤولیت بیشتر مرد را میرساند و در مقام بیان ضعف زن نیست. این در حالی است که آیه زیر، بر ضعف مردان نسبت به زنان دلالت دارد و در مقام بیان آن است؛ چرا که نام مردها در مستضعف شمردن آنان پیش از نام زنها آورده است:
« وَمَا لَکمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ»(۲).
و چه شده است شما را که در راه خدا و مستضعفان ـ مردان، زنان و کودکان ـ قیام نمیکنید.
۱ـ نساء / ۳۴٫
۲ـ نساء / ۷۵٫
(۸۳)
قرآن کریم نسبت به زنان، حساس نیست و مسایل یاد شده میان زن و مرد، مشترک است؛ چنانچه میفرماید: « مَنْ عَمِلَ صَالِحا مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثَی وَهُوَ مُؤْمِنٌ»(۱) به وضوح این مطلب را بیان میدارد و ملاک برتری را ایمان میداند، نه جنس مرد یا زن، و اعتباری به جنسیت نمیدهد. بر این اساس، بهجای جداسازی زنان از مردان و ایجاد حساسیت بیشتر در اتوبوسها یا ضریحهای مقدس، باید خود و نگاه خویش را تغییر دهیم تا مجبور نشویم دایم بر جداسازی زنان و مردان و گاه جداسازی شوهران از همسر خود یا پدر از دختران خود تأکید کنیم.
زنان و دفاع
«ایشان کسانی هستند که کافر شدند و شما را از مسجد الحرام و از اینکه قربانی به جای خویش برسد، بازداشتند و اگر مردان و زنان باایمانی نبودند که شما بی آنکه آنان را بشناسید، ندانسته پایمالشان سازید، پس دیه آنها بر شما بماند، و خدا هر که را بخواهد در رحمت خود داخل گرداند.
۱ـ نحل / ۹۷٫
(۸۴)
اگر از یکدیگر متمایز میشدند، به طور قطع از میان آنان کافران را به دردناکی عذاب میساختیم.»(۱)
قرآن کریم در فراز « وَلَوْلاَ رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَنِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ» هم از مردان یاد میکند و هم از زنان مسلمان؛ اما مردان را مقدم میسازد؛ چرا که در امور دفاعی، مردان جلودار هستند و زنان در پشت سر آنان قرار دارند. این آیه نیز بر برتری مردان در فرهنگ دینی دلالتی ندارد.
زنان برای حضور در مقابل دشمن، باید تربیت شوند و آموزش ببینند و پوشش آنان نیز به گونهای طراحی شود که با حضور و فعالیت دفاعی آنان سازگار باشد و نوع پوشش، مزاحم و مانعی برای قدرت دفاعی آنان شمرده نشود. لباس و پوششی که در رزم جا بماند، لباس مناسبی نیست؛ هرچند باید از عریانی و پوشش به سبک اروپاییان نیز، که با
۱ـ فتح / ۲۵٫
(۸۵)
فرهنگ دینی مغایر است، دوری کرد.
گویا این آیه به پیش از انقلاب و به زمان تظاهرات برای دفاع از اسلام ناظر است که با حمله و تیراندازی کماندوهای رژیم، مردم روی هم میریختند و بسیاری از آنان زیر دست و پا له میشدند.
اسلام در اصلِ فعالیتهای اجتماعی، میان زن و مرد تفاوتی قایل نیست و تنها در چگونگی و میزان آن بحث دارد؛ همانطور که در هزینه نمودن آنان برای دفاع از دین، تمایزی میان ایندو جنس نمیگذارد و به نص قرآن کریم، هردو را به معرکه و میدان درگیری میآورد و آنان نیز میتوانند در مشکلات اجتماعی مداخله کنند. البته باید عفاف، پاکی، تقوا و دیانت نیز مراعات شود. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در جنگها زنان و از جمله همسران خویش را به همراه خود میبرد. به طور کلی، کسانی که کارایی دارند، اگر همسر و زن خود را به همراه داشته باشند و زن نیز با آنان همراهی کند و خود را در اختیار شوهر خویش قرار دهد، داستان آنان حکایتِ «یکی مرد جنگی به از صد هزار»
(۸۶)
میشود.
نتیجه آیات یاد شده، این است که «آزادمنشی» اصلی اساسی در فرهنگ دینی است که با گذشت زمان، از جامعه مسلمانان رخت بربسته و جمود و تعصبهای مزاجی و غیرتهای بدون پشتوانه دینی، جای آن را گرفته است. پیآمد چنین رویکردی در مواجهه با زنان، پیدایش بیماریهای روانی و حساسیتزایی افراطی نسبت به هردو جنس است که انحراف و لاابالیگری را در بلندمدت و با هجمه فرهنگ غرب ـ که در عریانی و سکس و خشونت غوطه میخورد ـ در پی خواهد داشت.
ضرورت حضور زنان در اجتماع
ما در کتاب «زن؛ مظلوم همیشه تاریخ» به تفصیل آوردهایم که زن، انسانی نخست خانگی و سپس اجتماعی، و مرد نیز انسانی نخست اجتماعی و سپس خانگی است؛ از این رو، نمیتوان اجتماع و خانه را از هیچیک از آنان گرفت؛ بلکه باید هر کدام را به تناسب و در حد اقتضای خویش، در جامعه و نیز در خانه دخالت داد. اما ورای این سخن، باید
(۸۷)
نکتهای را خاطرنشان نمود و آن اینکه: ضرورتهای بسیاری وجود دارد که امروزه حضور زن در اجتماع را میطلبد تا جامعه زنان از مردان بینیاز و خودکفا گردند. مسأله آموزش و پرورش و تحصیل در دانشگاه و معاضدت و همکاری و معاونت قضایی و نیز بهداشت و درمان و امور پزشکی، فروشندگی کالاهای ویژه بانوان از این نمونه ضرورتهاست. البته همانطور که خواهیم گفت، زن باید در جامعه به صورت پارهوقت کار کند ـ نه به مدت هشت ساعت رسمی ـ تا خسته به خانه بازنگردد و توان اداره امور شوهر و روابط زناشویی در او باقی بماند؛ خانهای که باید در آن نیز به صورت اصالی مشغول کار گردد.
ناآرامی و خانهگزینی
نکتهای که ذکر آن لازم مینماید، این است که نگاهداری بیش از حد زنها در خانه، سبب ناآرامی آنان در خانه میشود و نتیجه ناآرامی وی در محیط خانه، این است که او را به صورت مطلق به بیرون آمدن از خانه میکشد و بُعد اجتماعی وی را بر بُعد خانگی او غلبه میدهد و او را اجتماعی ـ
(۸۸)
خانگی میسازد و این کار، خطر آفرین و عکس نمودن نقش طبیعی او ـ که نقش «خانگی اجتماعی» بودن است ـ بوده و او را به افراط میکشاند و سبب تزلزل بنیان خانواده میگردد.
معاشرت سالم و عفیفانه
زن و مرد در معاشرت اجتماعی خویش باید از هرگونه افراط و تفریط دوری نمایند و عفاف داشته باشند. بدیهی است که کوچکترین زیادهروی یا کوتهنگری در این مسأله کلان، زیانهای جبرانناپذیری را بر پیکر جامعه وارد میسازد.
در سیره پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله است که وقتی زنی عطر فروش به خانه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میآمد، حضرت خوشحال میشد و با او مشغول سخن گفتن میشد. آن زن از حضرت پرسشهایی مینمود و گاه از شوهر خود میگفت و پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز بر او دشوار نمیگرفتند؛ زیرا سخت گرفتن، همانند بیمبالاتی، آفات بسیار دارد. رفتار پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و امامان معصوم علیهمالسلام اینگونه بوده است و نباید گمان نمود که آنان کار را بر خود و دیگران دشوار میگرفتند؛ اما در سیره مسلمین
(۸۹)
(نه در اسلام)، گاه مردی بهخاطر آنکه نامحرمی لباس همسر وی را بر بند و طناب لباس دیده است، تا طلاق همسرش پیش میرود و از سوی دیگر، مردی که همسرش دست به کار نامشروع زده است، برای آزاد گذاشتن وی به گریه میافتد و به جای آنکه به غیرت آید، میگوید مرا زندان اندازید که من طاقت و تحمل دیدن همسرم را در زندان ندارم. ایندو حکایت، افراط و تفریط در غیرت را نشان میدهد!
(۹۰)
(۹۱)
(۹۲)
(۹۳)