کفر و بریدگی
کفر، شرک، الحاد و عناد با حق تعالی انواع گوناگون و افراد مختلف و فراوانی دارد. کفر به حق تعالی و آیات و مظاهر او در تمام زمینهها و سطوح مختلف آن میتواند آدمی را به طور نسبی و به طور کلی از جهت احکام صوری شریعت دور بدارد و او را از این معنا طرد و منع نماید.
هر نوع کفر یک نوع بریدگی، حیرت، سرگردانی و بی توجهی به اصل و ریشهٔ خود میباشد. کافر خود را از خود جدا ساخته و به جایی نیز دست نیافته است که به آن چنگ زند و بر آن اعتماد نماید.
کفر و کافر وجودی ندارد و اگر هم برای آن وجودی ملاحظه شود، بسیط نفس اسما و صفاتی میباشد و وجود لحاظی و خلقی ندارد.
موجودی کافر تنها پَر و پوششی ظاهری است که باطن، استحکام و بقای نفس ندارد.
(۴۵)
عناد با حق تعالی
کفر امر ناشایست، بد و قبض است و بدتر از آن «عناد با حق تعالی» است. اشخاص معاند کثیفترین موجودات و افرادی جنبشی میباشند؛ در حالی که ممکن است بسیاری از کفار عناد نداشته و قابلیت پذیرش حق تعالی را بهخوبی در خود حفظ کرده باشند و قابلیت ایمان را بهخوبی دارا باشند.
کفر، آرامش جان آدمی را نابود میکند و اضطراب و نبود آرامش را نصیب شخص میگرداند. چیزی دست کافر را نمیگیرد و در پایان نیز نصیب وی از هستی حرمان است و وجود زندگی دنیا و آخرتی آن نیز به نفع او تمام نمیشود و هرچه مییابد، در پایان کم خواهد آورد. کافر همانند ظالم است که قدرت شنیدن ندارد و همین حجاب اندیشهٔ او میباشد.
نجاست کافر
نجاست کافر همان «خباثت نفس» است که از بریدگی و از قبض او سرچشمه میگیرد و امری اعتباری نیست. ملاک و اساس نجاست کافر ظلم و قبض است که نمیتواند به سبب تنگی وجود خود، هر چیزی را در جای متناسب آن قرار دهد؛ هرچند هر ظلمی کفر نمیباشد. این بیان به لحاظ حکمی چنین است وگرنه به لحاظ نسبی و واقعی، ظلم و کفر با هم گام بر میدارد و قابل تفکیک نیست.
کفر و کافر همچون ظلمت و تاریکی و نظیر قبض، تو در تو و لایه به لایه است و میان مصادیق آنها تفاوت زیاد و آشکاری وجود دارد.
کفر ریشهٔ تاریخی دارد و فهم آن قابل اهمیت است و در جهت شناخت ایمان قابل توجه و دقت است. فاصلهٔ میان کفر و ایمان به «توجه» و «التفاتی» فاصله بیش نیست و میشود که فردی بسیار به کفر و ایمان کشیده شده باشد و خود را به ظاهر یک گونه قلمداد کند و یا آنکه خود را یک طور ببیند، در حالی که یکطور نداشته و او دارای اطوار بوده است.
میشود فردی کافر باشد؛ در حالی که خود را مؤمن میداند، یا آنکه مؤمن باشد؛ در حالی که خود را کافر میپندارد. گروهی ایمان میآورند، ولی پلیدی کفر را از خود دور نمیسازند و بسیاری کافر هستند، اما صفای ایمان در آنها دیده میشود. این همان پیچیدگی نفی و اثبات و باطن پیچیدهٔ انسان است و فراوان میشود که این پیچیدگی سبب نبود هماهنگی حال، باطن و زبان افراد میگردد و به شرک، کفر و ایمان میرسد که شرک خود بدتر از بسیاری از کفرهاست.
اگر مباحث ادبی را کنار بگذاریم و از منافع صوری درگذریم، بسیاری از انسانها میتوانند بهراحتی با هم باشند و زندگی مسالمتآمیزی داشته باشند. ممکن است کافری صادق باشد؛ ولی هرگز دروغگو نمیتواند مؤمن بهحق باشد. ریشهٔ اصلی کمبود و اشتباه شیطان «جهل» و «قبض» او و جهت عملی آن «کفر» و «عصیان» وی بوده است.
(۴۶)
بسط و خویشتنداری از کژیها
بارها گفتیم و بار دیگر میگوییم که ایمان به حق، معرفت و ادراک واقعیات و حقایق هستی و به صورت کلی «بسط» برای کمترین افراد دست میدهد. اندک افرادی هستند که ادراک درستیها را دارند و میتوانند در مقابل خطاها خویشتندار باشند. افراد جامعه هرچند کم و بیش داعیهٔ معرفت و پاکی دارند، این داعیه چندان با واقعیت همراه نیست و در آن ریاکاری و ظاهرسازی بیشتر مشاهده میشود تا موجودیتهای ملموس که به طور غالب و بیشتر در جهت درک مسایل میمانند. دستهای از افرادی که درک وصول دارند، در تحقق فهم خود دچار مشکل میگردند و کمی از افراد، خود را از مهالک جهل و بیعملی میگذرانند.
کسانی میتوانند داعیهٔ درک درست امور و اشیا را داشته باشند و در عمل خود را آماده ببینند و از زشتیها دور دارند که به چنان بسطی رسیده باشند که بتوانند کارها را بدون قوهٔ قهری عملی کنند.
اگر کسی توانست بدون ملاحظهٔ قوهای قهری و موانع خارجی خود را از کژی حفظ کند، درستی را یافته و دارای قوای باطن و جاذبههای ایمانی است و چنین کسی وجودی گسترده و بسط یافته دارد. بسیاری از مردم و بسیاری از راهیافتگان در این جهت مشکل دارند و اندکی از پاکان گوی سبقت از همگان ربودهاند. بسیاری از خوبیهای مردم صوری و ظاهری است وگرنه چندان توجه خاصی به درستی و مبدء آن ندارند و به سبب موانع و عوامل خارجی خود را شایسته میسازند و ظواهر را مراعات میکنند که البته این گروه هرچند به مراتب بهتر از آن گروهی هستند که همین جایگاه را ندارند و ظاهر را از دست داده و گرفتار کژیها گردیدهاند، درستی صوری امری غیر از ایمان حقیقی به مبدء هستی است.
البته طالبان ظاهر و صاحبان صورت گاه میشود که این نوع از حفاظت آنان بر اساس خدعه، حیله و ریاستطلبی است که بسیاری از آنها بدتر از کسانی هستند که پردهٔ ظاهری را دریدهاند؛ زیرا این گروه از افراد میتوانند نسبت به گروه دیگر خطرهای بیشتری داشته باشند. گذشته از آنکه نیت آنها بسیار پلید، کثیف و آلوده است.
ایمان خوب است و حسن سلوک و حفظ ظاهر نیز چنین است، در صورتی که مبادی شیطانی نداشته باشد؛ چرا که در این صورت، این امر چیزی جز آلودگی نیست.
چیزی که در بیشتر افراد به چشم میخورد، حسن ظاهر با غایتی محدود در جهت زندگی، عافیت، سلامتی و مظاهر صوری زندگی است؛ هرچند تمامی این افراد، موفقیت لازم را در این جهات به دست نمیآورند.
در برابر این گروههای فراوان که هدفی مشابه دارند، گروه اندکی از افراد هستند که روحیهٔ ایدهآلطلبی، منتهانگری و ماجراجویی و امور و عناوینی از این قبیل دارند که هر یک جایگاه خاص را در نظر دارند و برای پیشبرد اهداف خود زمینههای مناسبی را انتخاب میکنند.
البته در میان این گروه، افراد حقجو، حقطلب، عارف و سالک بهحق بسیار اندک دیده میشود و کمترین افراد از میان این گروهها موفق به درک واقعیتها و درستیها میگردند که چهرههای درخشان تاریخ بشری را همین افراد تشکیل میدهند و همینها هستند که جامعهٔ بشری را در مقابل زشتیها، شیاطین و اهرمنها متعادل میسازند و
(۴۷)
قافلهٔ بشری را از انحطاط کامل میرهانند.
این گروه از افراد هرچند خود را چون شمع میسوزانند و آب میکنند و از خود چیزی باقی نمیگذارند؛ ولی از واقعیتها و درستیها حمایت و پشتیبانی کامل میکنند و ضامن محکمی برای بقای پاکی و صداقت هستند.
اگر این گروه از افراد کامل و انسانهای عارف و مردم شایسته نبودند، دنیای آدمی و زندگی بشری چیزی بهتر از جنگل و زندگی حیوانات نبود و با روحیهٔ شیطانی و حسابگری که در این بشر وجود دارد، زندگی معنای درستی پیدا نمیکرد و دنیای ما گرگ آبادی میشد که هیچ گرگی در آن نمیتوانست زندگی کند و جامعهٔ انسانی به انحطاط کامل میرسید.
اگر امروزه با تمامی نامردمیها، ناسپاسیها، روحیههای حیوانی و شیطانی که در میان بسیاری از افراد وجود دارد، زندگی عادی انسانها برقرار است و نظم صوری حاکم است، بر اثر وجود همین گروه از افراد شایسته و مردمان مؤمن و انسانهای وارسته است.
بسط و درک جزای کردار
کسی که به بسط دست یافته است به نیکی در مییابد که همهٔ هستی را حقیقت دانا و توانایی نظم میبخشد و اوست که آن را هدایت و اداره مینماید. فرد بسطیافته میداند که تمامی ذرات هستی اعم از کوچک و بزرگ، در دست قدرت حقیقتی دانا و توانا میچرخد و او توجه مضاعف و بالایی به این امر دارد، اما افراد جامعه او را در نظر نمیآورند و از احاطهٔ او باخبر نیستند و هر کس در زیر و بم زندگی، کردار خود را به ثمر میرساند و خوب و بد خود را خود تجربه مینماید، بدون آنکه بفهمد و از ریزهکاریهای ناظم هستی باخبر باشد.
هر نوشی نیشی و هر زشت و زیبایی انعکاس خود را دارد. ثمرات کردار آدمی ممکن است دیر و زود داشته باشد؛ ولی هرگز سوخت و سوز ندارد و اینگونه نیست که تمامی جزا و پاداش به آخرت افتد؛ هرچند همهٔ جزا در دنیا نمیتواند محقق گردد. ممکن است بسیاری از جزاها در حیات ناسوتی آدمی محقق نگردد؛ ولی گاه میشود که جزای دیگر اصلاب آدمی به روح انسان واصل میگردد و تمامی رنج، سوز، عیش و سرور ممکن را با تمامی کم و کیفش به او میچشاند. ممکن است کسی خود را از دید مردم، قانون و چشم ظاهر بپوشاند؛ ولی هرگز نمیشود تلخی بدی و شیرینی خوبی، نهان آدمی را نگیرد و از جان آدمی دست بردارد. خوب است آدمی ورای تمامی چشمها، چشم باطن طبیعت را باور داشته باشد و از آن نیز حساب برد و بداند که چشم باطن، ریزبین و تواناست؛ هرچند حلیم، حکیم و مهربان نیز میباشد و همچون چشمهای دیگر جسور، بیباک و پردهدر نیست و حریم تمام موجودات را در حرم عفت و رحمت خود حفظ میکند و چیزی را از حرمت خود بیبهره نمیسازد.
کسی میتواند چشم باطن عالم طبیعت را به نیکی دریابد که به حقایق و علوم معنوی راه یافته باشد و دستکم برخی از موضوعات مانند انسان، دین، کمال، حقیقت، درستی، عقل و یقین برای وی به سبب بسطی که یافته است بیشتر جلوهگری کرده باشد. کمتر کسی میشود که به اندکی از این حقایق رسیده باشد و بیشتر افراد درگیر قبض
(۴۸)
وجودی خود و تنگنظریهای خویش هستند. همه از آدمیت و انسانیت دم میزنند و ادعای دینداری، عقل و یقین دارند، بدون آنکه ذرهای از این ویژگیها را داشته باشند و یا با افرادی که این امور را ندارند تفاوتی داشته باشند. ایمان را تعریف میکنند اما در حقیقت آن را نمیشناسند. از دین حمایت میکنند؛ ولی آن را زیر پا میگذارند. خدای تعالی را ستایش میکنند، بی آنکه بدانند او کیست یا از آن تصوری داشته باشند. شب و روز از قطع، یقین، علم و معرفت دم میزنند، بی آنکه ذرهای از آن معانی را دارا باشند.
گروهی از کفر دم میزنند، بی آنکه دلیلی برای کفر خود داشته باشند. آنهایی که از ایمان دم میزنند، کمتر میشود که مبدء ایمان خود را بیابند و طریقی برای فهم آن پیدا کنند، میگویند «خدا»؛ ولی نمیدانند چیست و کیست و قدرت قرب آن را ندارند؛ بلکه از قرب حق تعالی وحشت دارند. چه بسیار میشود که کفر از ایمان و صافی صوری و از پاکی دروغین سبقت میگیرد.
قبض محض، ریا و نفاق
کسانی در نهایت قبض به سر میبرند و خود را بسط یافته مینمایانند. زشتی خالص و بیشایبه بهتر است از ایمان دروغین ریایی و بسطنمایی که فراوان این طور است؛ چرا که ایمان و صورت برخی برای تفاخر و تکاسب است، نه برای ایمان، و قبض چنین افرادی گاه از قبض کافری بیشتر است.
تظاهر و ریا که نمودهایی از قبض است در اهل تظاهر و ایمان صوری به مراتب بیشتر از کفر، شرک و عصیان اهل باطل است، و آلودگی به واقع بهتر از پاکی دروغین و ایمان صوری است. ایمان دارد؛ ولی با کفر و با بدتر از کفر که قبض محض است همنشین است و آن را ستایش میکند، خود را مؤمن میداند و از ایمان حمایت میکند در حالی که به سبب قبضی که دارد پلیدتر از کافری میباشد.
از تمامی این سخن میتوان نتیجه گرفت که دارای گستردگی و بسط بودن و از حق دم زدن و با حق بودن و حق بودن چندان آسان نیست، بلکه بسیار مشکل است. اهل حق کم است و اهل سخن فراوان. باطل پوچ است و قبض و اهل گرفتگی چه بسیار هستند. حق حق است و بسیط و اهل آن کم. ذرهای ایمان و یک مؤمن از همهٔ دیگران بهتر است؛ البته اگر مؤمن بهحق باشد و بسط در واقع در او شکل گرفته باشد. نه آنکه بسطنمایی باشد که بیش از همه تار قبض بر خود تنیده باشد و در ظاهر مؤمن است و بویی از ایمان خالص نبرده است و آلوده به هزاران شرک و بت میباشد.
بسط و یافت امور و لذت از تنهایی
گفتیم آن که به بسط دست یافته است از تنهایی لذت میبرد و تنهایی را «با خدا بودن» میبیند و هرگز تنهایی به خود نمیبیند؛ چرا که گستردگی او سبب میشود همه چیز را درون خود داشته باشد و تنهایی را در نفی غیر میشناسد. دل وی تنها به خدای تعالی خو میگیرد و با حق تعالی مشغول قول، غزل، عشق و حال میباشد و بس. این حالتی است که در توان هر کس نیست و هر کس نمیتواند اینگونه باشد و هر که اینگونه باشد، انسان کامل است که به مقام بسط محض رسیده است.
(۴۹)
چنین کسی است که میتواند حقیقت بسیاری از واژهها، مفاهیم، عناوین، حقایق، اشیا و امور را آنگونه که هست درک نماید؛ چرا که فهم چنین اموری چندان در خور فهم عادی و درک عقلی نمیباشد و برای ادراک و وصول آن، احاطهٔ شهودی و رؤیت وجودی لازم است و رؤیت اینگونه عوالم با بحث، سخن، مطالعهٔ کتاب، ادعا و سخنرانی حاصل نمیشود.
آنچه در این زمینه از حضرات معصومین علیهمالسلام به ما رسیده بیاناتی کلی است که چندان سودمند نمیباشد و آنچه دیگران گفتهاند، تنها بیاناتی از این برداشتها میباشد که در اینجا به بعضی از این واژهها اشاره میشود:
علیون؛ إنّه هو السَّماء السابِعَة تَحتَ العرش، فیه أرواح المؤمنین.
السدرة المنتهی التی تنتهی إلیها الأعمال أو لوح من زبرجد تحت العرش معلّق مکتوب فیه أعمالهم أو مراتب عالیة محفوفة بالجلالة.
السِجّین الأرض السابعة و علیون السماء السابعة.
الکرسی المقام الربوبی الذی یقوم به ما فی السموات والأرض من حیث أنّهما مملوکة مدیرة معلومة، فهو ممّا رتّب العلم و إنّ فضل العرش علی الکرسی کفضل القلادة علی الحلقة.
المراد بالکتاب اللوح المحفوظ الذی یذکر القرآن أنَّ اللّه کتب فیه کلّ شیء. قال بعض بمادّیته وهو لیس بقبیح وقال بعض من قبیل المتناهی فی غیر المتناهی و هو أیضا باطل لمضارّة المادَّة معَ البَقاء و الحفظ.
الکتابُ المبین هو متن الاعیان بما فیه مِنَ الحَوادِث و هو القَضاء الَّذی لایردّ و لایبدِّل، وهو ترتیب المعلومات علی علله لا من حیثُ لحاظ المادَّة.
المعراج؛ الصعود إلی السماوات العلی.
العرش بیت مسقبُ ووجود خارجی من عَوالم الغیب ومرکز لصدور الأوامر لما فی العالَم.
ما دربارهٔ چگونگی دریافت این واژههای معنوی که ایمان به آن لازم و واجب است در کتابی با عنوان «عوالم مینا» سخن گفتهایم و مطالب آن را در اینجا تکرار نمیکنیم و خوانندهٔ گرامی را به آن کتاب حواله میدهیم. غرض اینکه مؤمن که مقامی وسیع و گسترده دارد به چنان بسطی میرسد که این حقایق را درون خود مییابد و آن را بهراحتی فهم مینماید.
یکی از اموری که مؤمن به آن ایمان دارد و اوج آن در فرد بسط یافته دیده میشود دین و دینداری است. فرد بسط یافته به میزان گستردگی که دارد از دین الهی بهره میبرد و آنکه دارای قبض است به همان میزان از دین الهی محروم میشود. دین، تمام تاریخ بشر و عمر آدمی را فرا گرفته است. دین بهترین و زیباترین واژهٔ اجتماعی است که آشنای آدمی است.
(۵۰)
بسط، فهم و انصاف
اساس دین را دو بعد نظری و عملی «فهم» و «انصاف» تشکیل میدهد. انصاف و فهم نیز تنها در افرادی وجود دارد که وجودی گسترده و بسط یافته داشته باشند. دین و اعجاز پیامبران ـ که آن نیز نمودی از دین است ـ بر افراد عاقل و فهمیده که قابلیت بسط و گسترده شدن را دارند عرضه میشود، نه افراد مجنون و نادان که درگیر قبض هستند، همانطور که تحقق دین و لباس عمل بر اندام انصاف و افراد منصف به میزان بسطی که دارند اندازه میشود.
میتوان گفت افراد بدون فهم و انصاف دین ندارند؛ هرچند به ظاهر مسلمان و پاک هستند، خواه این افراد از مردم عادی باشند یا همچون شمر، ابنملجم، حرمله و دیگران؛ زیرا تمام این امور گذشته از آنکه داعیهٔ دیانت داشتند، از مواهب صوری و ظاهری دین نیز بهرهمند بودند. پس اگر میبینیم مردم دنیا هم در دیروز و گذشته و هم در امروز همانند گوشت قربانی هر تکهٔ آن را فرد و یا گروهی میبُرد و به هر طرف که میخواهد میکشد، تنها در گرو نادانی و بیانصافی خود و آنها بوده است و مردم ما نیز که همیشه درگیر همین حالتها هستند، به سبب همین اوصاف است و بس.
بنابراین، نادانی مردم و بی انصافی سردمداران، هر دو عامل قربانی همگان بوده است. در این میان همهٔ آنهایی که میفهمیدند و یا انصافی داشتند، گرفتار تمام بلایا میشوند و سر خود را در این راه میدهند.
هر حکایت و عنوان توصیفی شریعت، همه حکایت ظاهر دین است و باطن آن را ایمان و بسط تشکیل میدهد. حقیقت و اهل آن، که مؤمنان بهحق و بسطیافتگان هستند دو واژه است که بیش از یک معنا ندارد، و آن در پوشش ظاهر همگان پنهان و گم است.
شریعت، فطرت و طبیعت
همهٔ احکام و قوانین دین، حکایت از فطرت و طبیعت میکند و هر حکمی که مقتضای فطرت و طبیعت نباشد، یا حکم دین نیست یا در نحوهٔ ادراک آن اشکالی وجود دارد.
همهٔ احکام، قوانین و دستورات دین، هماهنگ با فطرت انسان و عشق است و هرچه با این دل و عشق ـ که همان فطرت هستی است ـ هماهنگ نباشد، دین نیست؛ بلکه انحراف و پیرایهٔ عارض بر دین است.
دین کامل و دستورات صد درصد دینی را تنها میشود از زبان معصوم علیهالسلام دریافت نمود. عصمت باید بیانگر دین باشد و دیگران ـ هر که باشند ـ باید خود را با دین و معصوم علیهالسلام هماهنگ سازند.
بسط، استقامت و عشق
کسی که به مقام بسط رسیده است افزوده بر فهم، دینداری و انصاف، دارای استقامت است و پایداری معرف و مبین لبی دل، عشق و دین است. استقامت هر موجودی، موقعیت دل، عشق، دین و گستردگی و بسطیافتگی آن چیز را بیان میکند. استقامت، امتحانی از «دل»، «عشق» و «دین»، و نشانی از آنهاست و این امر منحصر به انسان نیست و تمامی موجودات از حق تعالی تا خلق اینگونه میباشند؛ همانطور که استقامت یک سنگ بیانگر نوع عشق آن سنگ
(۵۱)
است.
بسط و اصول عمدهٔ اسلام
کسی که بسط موجود در وجود وی، او را به دین اسلام میگرایاند، زیربنای کلی اسلام را بر سه اصل عمده میبیند:
یکی اندیشهٔ توحیدی که نظام خاص وحدتی را در تمام زمینهها پیگیری میکند و از پراکندگی و ناهمگونی پرهیز دارد.
دو دیگر روح ایمان و اعتقاد جازم است به آنچه از اندیشهٔ توحیدی یافت میشود.
و سوم، شایستگیهای عملی و اخلاقی است که نتیجهٔ دو اصل پیشین است.
این سه اصل در سایهٔ «گذشت»، «ایثار»، «انضباط» و «قانون عمومی و همه جانبه» تجلی مییابد که قوانین اجرایی آن خود، در سه جهت ظاهر میگردد:
یکی آنان که بسط لازم را دارند و خود به سوی خوبیها گام بر میدارند و «سابقون» نامیده میشوند؛
دوم، کسانی که خود بسط لازم را ندارند اما میتوان آنان را به سوی اصول بسطآور کشاند و آنان از قانون پیروی دارند و «طائعون» نام دارند؛
و سوم «متخلفان» و قابضان هستند که قبضی که دارند سبب میشود از قانون تخلف ورزند و گاه دست به جنایت آمیزند که بسط گروه نخست اقتضا میکند آنان به تناسب تنبیه شوند و برخورد قاطع با آنان را پیشبینی نمایند.
در چنین انضباط و انسجامی، هیچ یک از مکاتب قبضگرایانه، شعاع فکری و عملی ندارند. مکتبهای مادی از توحید بیبهره و مکتبهای ماتریالیستی از اخلاق و ایمان تهی و هر دو گروه از برخوردهای صادقانه و دور از تزویر بدون بهره هستند و درگیر قبض و تنگنظریهای بسیار محدودی میباشند و جز دنیا و دنیاطلبی نمیتوانند چیز دیگری را ببینند.
مکتبهای گوناگون سوفسطایی مطلق یا مقید نیز گوی سبقت را از همهٔ کجروان ربودهاند و خود را دچار هذیان و خمودی ساختهاند که به گفتهٔ ابن سینا باید آنها را در برابر آتش قرار داد تا بشود به نوعی آنان را به وجود حقیقت به اقرار کشاند.
اسلام به مقتضای بسطی که دارد، با الغای امتیازات طبقاتی و صدور قانون: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»(۱)، از هرگونه خود بزرگ بینی جلوگیری کرده و در صورتی که جامعه زمینهٔ رشد هویت اسلامی را داشته باشد، با جعل قوانین عمومی، ریشههای فقر و غنای استکباری را میخشکاند.
اختلاف و امتیاز طبقاتی
مسألهٔ دیگری که باید روشن شود این است که اسلام هیچ گونه مخالفتی با اصل امتیاز بعضی بر بعض دیگر ندارد
۱٫ حجرات / ۱۰٫
(۵۲)
و خود بر آن اصرار میورزد؛ همانطور که در مورد تقوا، علم یا عناوین پدری و استادی تحکیم موقعیت میکند و با اصل مالکیت و اندوخته مخالفتی ندارد و تنها در مرز آن و کیفیت بهرهگیری یا رکود در آن، زمینهسازیهای صحیح و سالمی را پیش میآورد.
اسلام که در تمامی احکام و آموزههای خود بسطگرایی دارد مالکیت افراد و ثروتهای عمومی جامعه را میپذیرد؛ ولی به طور مشروط و در حدودی که خود مبین آن باشد، و در صورت مشروعیت، حامی حفظ آن نیز هست و اصل «ضمان» را با «لا ضرر» هماهنگ میکند و مالکیت را با ملکیت در شعاع مختلف و دیدگاه واحد قرار میدهد.
اسلام اموری را از ملکیت و افرادی را از مالکیت میاندازد و برای اطمینان هرچه بیشتر در بقای موجودی و تحکیم پشتوانههای مالکی، اصل «ارث» را قرار میدهد که سبب تولید هرچه بیشتر است و آن را تثبیت میکند و اصل «مالکیت» را در کنار «کرامت» و «تقوا» از توان اصالی میاندازد.
پیش از این خاطرنشان نمودیم ما در عصر غیبت امام معصوم علیهالسلام زندگی میکنیم و زندگی در چنین دورانی لوازمی دارد که نباید از آن در فهم و استنباط از دین و گزارههای دینی غفلت نمود. این در حالی است که همانگونه که بارها گفتیم دین حقیقتی گسترده است که در عین حال که سهل است ممتنع میباشد و دارای پیچیدگی خاصی است و نمیشود آن را تنها ساده و آسان پنداشت. قوانین دین با آنکه برای همگان است، اینگونه نیست که همه بتوانند بدون مقدمه و بازیابی متخصصان، بهرهبرداری کاملی از آن داشته باشند و بهخوبی از آن بهره برند. دین دارای قوانین فراوانی از اصول و فروع است که هر یک از آن نیازمند تحقیقات وسیعی است و متخصصان دینشناس باید در بازیابی آن کمال سعی و کوشش خود را به کار برند.
احترام به اختلاف استعدادها
اصل دیگری که باید متذکر شد این است که عالمان و محققان نباید پیچیدگی تحقیقات خود را به جان مردم بریزند و از مردم نیز انتظار فهم آن را داشته باشند. عالمان گاه مو را از ماست میکشند و موی را از موی در میآورند و چنان پیچیدگی در گفتار و فکر خود ایجاد میکنند که هر مؤمنی از آن میگریزد و او را خوف و وحشتی مهیب از آموزش و یادگیری آن فرا میگیرد.
مجتهد باید مانند پزشکی حاذق با مردم برخورد داشته باشد و تمام دقت خود را برای تشخیص راه درمان آنان قرار دهد. عالم نباید مردم را درگیر ابهامات خود سازد و آنها را در درههای اجمال و اقسام بسیار فراوان گرفتار سازد.
چهرهٔ آسان دین و گرایش اجتماع
امری که در جهت تخصص عالمان ضرورت دارد، این است که عالم مجتهد بتواند چهرهٔ راحت، ساده و سهل دین را ارایه دهد و مردم را با مشکلات احوط، احتیاط، احتیاط استحبابی و وجوبی روبهرو نکند و آن را از «احتیاط
(۵۳)
جمع بین آنهاست» دور بدارد و راحتی و آسانی دین را در معرض دید همگان قرار دهد.
چهرهٔ راحت دین را باید به مردم نشان داد و سهل و آسانی آن را در میان مردم رواج داد و تحمل و توان مردم را در نظر داشت و از هرگونه سختگیری دوری گزید.
تخصص فرد محقق باید در این جهت باشد که چگونه میتوان چهرهٔ آسان دین را به جامعه عرضه نمود و مردم را از دینداری بهرهمند ساخت و چگونه میشود مردم را به این باور انداخت که دینداری سبب راحتی انسان میگردد و نداشتن دین جز سختی و مشکل و گرفتاری در قبض و تنگنگری چیز دیگری را در پی ندارد.
دین را میتوان به صورتهای مشکل و پیچیده بیان کرد و کاری کرد که کسی قدرت پذیرش دین را نداشته باشد و همت و ارادهٔ عمل به آن برای کسی فراهم نگردد؛ ولی چنین دینی دیگر نمیتواند راهگشای مردم باشد و تنها باید در آزمایشگاه علمی اذهان قرار گیرد و نه در دسترس عموم افراد جامعه.
دین باید به صورت همان بسطی که دارد عرضه شود تا حتی کافر تنگنظر را نیز به هوس اندازد و او را به راحتی و آسایش برساند؛ نه آنکه هر مؤمنی را به ترس و وحشت اندازد که آیا میشود انجام داد یا نه؟ به طور مثال، اگر بخواهیم هر پخته و نپختهٔ تجوید را به جان حمد و سورهٔ نماز مردم بیندازیم و خمس و زکات را چنان ترسیم کنیم که از میخ دیوار نیز نگذریم و تمامی آیات جنگ و جهاد را بر مردم هموار سازیم و بهشت را فقط جای شهدا قرار دهیم و چوبهٔ دار را برای هر امری بالا بگیریم و هر واجب و مستحبی را با احوط از مردم بخواهیم، نتیجه همین میشود که دینداری امروز مردم شده است. بسیاری به هیچ وجه نماز نمیخوانند تا نیازمند تجوید و تصحیح قرائتهای آنچنانی در نظر برخی از علما نشوند، روزه نمیگیرند و کفارهٔ آن را نیز به هیچ میپندارند. خمس و زکات را ناشنیده میانگارند تا میخ دیوار وی بهجا بماند و قرآن نمیخوانند و یاد نمیگیرند تا محتاج خواندن نشوند و آیات جنگ و جهاد، روان آسودگیطلب آنان را آزردهخاطر نسازد و چون خود را با انجام برخی از گناهان در اضطراب چوبهٔ دار میبینند، در جستوجوی راه گریزی از آموزههای دینی میافتند و به درهای فرو میغلطند که جز عصیان و سرکشی پی در پی چیزی در آن نیست و تار و پود قبض در قبض را بر تن خود میتنند تا خود را در نهایت قبض به خفگی و دلمردگی رسانند و به قساوتی گرفتار سازند که دیگر نه تنها نمیتوانند چیزی از ایمان و بسط بشنوند بلکه سخن گفتن از بسط و گستردگی، به آنان که به قبض و گرفتگی عادت و خو کردهاند سبب آزردگی آنان میشود و این همان دین گریزی تودهها در عصر حاضر است.
در این فضاست که دین امری صوری، اجباری یا خانگی و قلبی میگردد و جامعه و نوع مردم رنگ و روی دینی را از دست میدهند و تنها به اسم آن بسنده میکنند و آنهایی که دین ندارند، هرگز میل به دین پیدا نمیکنند. حال اگر عالم فهمیده به چنان بسطی رسیده باشد که تخصص برطرف کردن اینگونه امور را در خود بیابد و به کمترین امور بسنده کند و نوع بیان وی قابل فهم و ساده باشد و رنگ و رویی روان و سهل به دین بدهد و پذیرش مردم را نیز در نظر بگیرد، حقایق دینی را آنطور که هست بازیابی نماید و آن را با بیانی گویا، منطقی، رسا و با لحنی شیرین و اسلوبی ساده و روان بیان کند، نتیجه عوض میشود و مردم رنگ و روی دینی پیدا میکنند، تا جایی که بیگانهٔ از دین نیز به دین میل
(۵۴)
پیدا میکند و رغبت آنها سبب میشود که مؤمنان دارای دل گرمی بیشتری شوند.
در این حال، دین نقش اجتماعی مییابد و از خانه و قلب بیرون میآید و سرلوحهٔ زندگی مردم و قانون عملی مسلمانان و مایهٔ امید مردم آزاد دنیا قرار میگیرد؛ آنگاه که دین حقیقتی جهانشمول به حساب میآید و بهطور مناسب گسترش مییابد و قابل عرضه بر همهٔ مردم دنیا میشود و نقش درست و مناسب خود را پیدا میکند.
دین را میتوان به شکلی عرضه کرد که از محتوای آن چیزی کم نشود و رغبت عمومی را نیز همراه داشته باشد؛ به شرط اینکه در جهت راحتانگاری و سادهسازی آن تخصصها در خدمت گرفته شود و کارهای لازم و ضروری به عمل آید. از قید و بندهای بدون دلیل و پیرایههای ارتجاعی دور گردد و طریق قابل اجرا و روش عمل به دین در مردم رواج داده شود.
دین را باید همانگونه که بر اساس فطرت و طبیعت تشریع شده، به مردم عرضه نمود که دنیا خود را به همان شکل به مردم عرضه میکند و باید در تحقق این امر کوششهای فراوانی از جانب دینشناسان آگاه و محقق به عمل آید تا دین رنگ و روی کاذبی پیدا نکند و مانند جن، نایاب و وحشتناک نگردد که در این صورت دیگر دینی که انبیا و امامان علیهمالسلام درصدد تحقق آن بودند، نخواهد بود و تنها صورت ظاهری از آن میماند و بس؛ این در حالی است که اولیای حقیقی دین علیهمالسلام تمام موجودی خود را نثار حقیقت دین کردهاند.
اسلام؛ شاهراه سعادت
تنها مسیری که میتواند قافلهٔ بشری را به شاهراه سعادت و به بسط و گستردگی برساند، دین است. دین قافلهسالار خوبی برای کاروان آدمی در مسیر یافت بسط و گسترش وی است. انسانها که در زمانهای مختلف اطوار گوناگونی را در نوع زندگی دارند همانطور که خصوصیات ثابتی از قبیل دین، نژاد و محیط به آنها حال و هوای مختلفی میدهد، هر خصوصیتی میتواند حکمی را به بار آورد که با فقدان آن، حکمی دیگر را ایجاب میکند.
در میان تمامی قوانین آسمانی و انسانی میتوان نکات جمعی و خصوصیات فردی فراوانی را پیدا کرد که بسیاری از این دوگانگیها از یکدیگر گرفته شده باشد.
چیزی که اینجا تنها به عنوان اعتقاد گفته میشود و در مقام خود، به راحتی قابل اثبات است، این امر میباشد که اسلام سرآمد تمام اندیشههاست و دارای گستردگی کمی و کیفی خاصی است و چیزی که درک آن را برای مردم عادی مشکل میکند، پراکندگی و اختلافات گوناگونی است که در میان مسلمین پیدا شده است؛ آنهم بهطوری که بسیاری از آن میان نفی و اثبات میباشد.
دین به معنای تمام آن جز در فرامین آسمانی و الهی و منع حقیقی وجود ندارد. تدین به دیانت، نبض حیات آدمی را به خوبی کنترل میکند.
ماده چنان آدمی را درگیر حوادث شوم خود میسازد که خود آدمی را در خود گم میکند و انسان خود را یک سر و گردن بزرگتر میپندارد و گذشته از آنکه خود را بزرگتر از دیگران مینمایاند، بزرگتر از خود نیز نشان میدهد.
ماده آدمی را چنان زمینگیر میسازد که گویی کبوتر جان آدمی به سنگی بزرگ بسته گشته و به دامی محکم افتاده
(۵۵)
است که جرأت فرار و حرکت را به خود نمیدهد و مانند کسی است که پای وی بسته بوده و در گچ قرار داشته است و بعد از سلامتی که گچ باز میشود، باز هم پا را حرکت نمیدهد و هرچه به او میگویند پای شما سالم است، آن را حرکت دهید، هرگز به خود جرأتی نمیبیند و سلامتی خود را باور نمیکند. انسان چنان غرق ماده و سرمست با آن است که توهم گریز و خشنودی را در خود نمیبیند و تمامی عوامل مشوّق و مبعّد را بهراحتی پشت سر میگذارد و از آنها به آرامی میرهد.
شارع مقدس تمامی احکام، شرایع، قوانین و حدود از طهارت، نجاست، قصد، قربت، تکبیر، نماز با تمامی قیام، رکوع و سجود آن تا جنگ، جهاد، حج و موارد دیگر آن را در عالم طبیعت نهاده تا تمامی آنها، استوانههای جان ناآرام انسان گردد و روح نادان زخمخوردهٔ آدمی را التیام بخشد.
دین معنای روشن و گویایی دارد ـ البته از جهت معنا و مفهوم ـ ولی از جهت مصداق مشکلات فراوانی در جهت یافتن دین پیدا میشود.
گروهی میخواهند دین و به خصوص دین اسلام را از قدر متیقن آن بشناسند و به لوازم ایمان نیز عمل کنند و یا اگر خود، مرد عمل نباشند، میخواهند که دیگران اینگونه باشند.
گروهی فهم خود را از دین در اطلاق و عموم خلاصه میکنند و تنها به واژهها بسنده میکنند و میخواهند دین را از واژهها و عبارت به دست آورند. گروهی دین را در اخم، خمودی، جمود و ارتجاع میبینند و جز انباشتههای ذهنی خود، هرگز چیز دیگری را ندیده و حاضر هم نیستند که ببینند.
گروهی بهطور دایم آیهٔ عذاب میخوانند و خدا و دین را غول و هیولا معرفی میکنند و جهنم و دوزخ را بیش از اندازه وحشتزا نشان میدهند.
این گروهها و گروههای استعماری دیگر که در چهرهٔ سلاطین و خلفای دینی ظهور پیدا کردند، همه سبب بریدن و جدا شدن و بیزاری عامهٔ مردم دنیا از دین و معنویت شدهاند؛ دینی که معنا نمیدهد، مگر در عذاب. واژهها و اصطلاحات، به طور قهری طبیعت انسان عادی را نمیتواند جذب کند و او را به سوی دیگری سوق میدهد.
دین بیانگر صفا و صمیمیت است و روشنگری دلنواز و آیندهنگر میباشد. دین دارای رحمت، عطوفت، پاکی و طهارت است و از هر نوع ارتجاع، زورگویی، ظلم و خودخواهی به دور است.
دین راه راستی و عدل را در پیش پای همگان میگذارد و آدمی را از هرگونه خودنمایی، تزویر، ریاکاری، بیعملی، بدعملی و خودخواهی دور میدارد.
بسط دین چنان است که از ضعیف و فقیر حمایت میکند و بر سر دارا و عافیتطلب سالم نیز چوب نمیزند. دین هرگونه رهبری و پیشتازی را از دروغگویان دریغ میدارد و میگوید باید صاحبان دیانت، افراد دردمند و رنجدیده باشند.
دین چنان بسطی دارد که راه را برای بازگشت همه باز میگذارد و هیچ گاه کسی را محروم نمیسازد. خشونت، تندی، بیباکی و بیرحمی هرگز در حریم دین وجود ندارد و تنها در مقابل دشمنان خدا به سختی میایستد و آنان را
(۵۶)
به زانو در میآورد و هنگامی که به زانو درآورد، دیگر فشاری بر آنان وارد نمیسازد و از آنان حمایت میکند.
بهجز دوران حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام همیشه دین دستخوش حوادث شوم و انحراف بوده است. خودخواهان و فرصتطلبان همیشه در سایهٔ دین، دنیای خود را آباد میساختند و خود را قیم و سرپرست دنیا به حساب میآوردند. همین عوامل موجب گشت که تمام مردم عادی از دین سیر و بدون میل شوند و در بسیاری ایجاد بغض کرده است.
تنها تأسفی که بشر باید به خود راه دهد همین است که از دین آنطور که باید نتوانست در مسیر بسط خود استفاده کند. دین از هرگونه پیرایه، جمود و کجروی به دور است و با چنین چیزهایی مبارزه میکند. پیرایه قید و بند دین است و آن را به قبض میکشاند و دین است که پیرایه و جمود را در قید میآورد. در میان احکام و قوانین دین، از اسلام گرفته تا ادیان دیگر و در بین اقوام و ملل مختلف، احکام و قوانینی دیده میشود که هیچ کدام اساس و ملاک فطری ندارد و پرسشهای مختلفی را در جهت جعل آن در اقوام و ملل یا در جهت تحقق آن نسبت به ادیان پیش میآورد.
میتوان با مقایسهٔ اندکی بیان کرد که در زمان ما چیزی از حقیقت دین کمتر از زمان اولیای معصوم علیهمالسلام نیست؛ بلکه باید گفت به مراتب، وضع بهتر، بالاتر و زیباتر است.
مگر در زمان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله چند نفر مسلمان بودند؟ امروز مسلمانان به مراتب بیش از مسلمانان آن زمان هستند و میلیاردی شدهاند و این مسلمانان به مراتب بیش از مسلمانان صدر اسلام نماز و روزه بهجا میآورند. امروزه کسانی هستند که سی یا چهل سفر به مکه رفتهاند؛ در حالی که شخص حضرت رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله حتی یک سفر کامل و آرام به مکه نداشتهاند. امروزه افرادی هستند که دهها قرآن کریم را کهنه کرده و تمام آیات آن را از حفظ دارند و سامع و ناطق قرآن کریم میباشند؛ در حالی که در صدر اسلام کمترین متاع، سواد عادی و معمولی بوده است.
مساجد امروز ما در دنیا به مراتب از بناهای آن روز مسلمانان باشکوه بیشتری ساخته میشود و زر و زیور مساجد امروز ما به مراتب از زر و زیور اهل دنیای دیروز بیشتر است. امروز ادعای دینداری به مراتب بیش از دیروز و مظاهر دیانت فراوانتر است.
غربت اسلام خالص و صفای اولیای حقیقی
در مقایسهٔ کیفی تنها چیزی که میشود گفت این است که دینداری کنونی به مراتب از پیش کمتر است و این قلم کالا را امروز کمتر از دیروز میتوان یافت.
خلوص و صفایی که اولیای نخستین داشتند و موجب رشد و تعالی کیفی مؤمنان میگردید بهگونهای که مؤمنی با یک نماز و با یک حضور محضِ ولی خدا و با یک حرکت، با قیام و قعود و حتی بدون قیام و قعود به حق واصل میگشت، دیگر وجود ندارد. هماینک نعمتهای معنوی و الطاف ربوبی رنگ و روی عمومی نداشته و بیشتر نصیب افراد کمی از اهل فنا گردیده است. امروز جامعه و مردم از نعمت نبی، رسول و نعمت حجت، امام و نعمت معصوم علیهالسلام محروم ماندهاند و عادل نیز کمتر میتوان یافت.
(۵۷)
دنیای انسان کنونی را توحشی حیوان گونه فرا گرفته است و گرگ و میش هر دو غرق گناه، حرمان و تباهی هستند.
ظلم حکومت میکند و دنیا را تجاوز و تعدی فرا گرفته است و ظالم بهنوعی ظلم میکند و مظلوم نیز بهگونهٔ دیگری درگیر ظلم است و در واقع مقسم حرکتی ظالم و مظلوم، ظلم است بدون آنکه جلوداری برای اینگونه حرکت وجود داشته باشد. داعیه و ادعا فراوان و سخنهای شیرین و خوش بسیار شنیده میشود. سخن از دین زیاد است و همه از حق، عدل و انسانیت دم میزنند، بی آنکه عمل چندانی در کار باشد. هر یک واعظ دیگری میشود و آن هم واعظ دیگری، بدون آنکه کسی در بند عمل به موعظه باشد.
با آنکه بانگ عدالتخواهی و دینداری دنیا را از جا کنده است، خیری در کار نیست. آن گروه عدالت را بهانهٔ پیشرفت و این گروه، دین را سبب زندگی دنیای خود قرار دادهاند؛ هرچند در ظاهر همه سخن از حق سر میدهند و در ظاهر چیزی جز مناسبت دیده نمیشود؛ ولی در باطن گرگ، شیر، ببر و پلنگ فراوانی وجود دارد که برخلاف گرگ، شیر، ببر و پلنگِ جنگل، خود و خویش و قوم و فرزندان خود را نیز میدرد. اینجاست که گروه اندک اهل دیانت و مردمان سالم و صالح باید در میان این جنگل آباد گرگ خیز محکم بایستند تا در مقابل این موج توفان و طغیان مضمحل نگردند و اینجاست که خوبی و داشتن بسط و گستردگی در چنین زمانی ارزش مضاعف پیدا میکند و نسبت به چنین افرادی زمینهٔ غبطه به وجود میآید.
در چنین زمانی است که باید هوشیار بود تا گرگان به ظاهر آراسته، آدمی را پاره نکنند و بهخصوص که هرچه ظاهر آراستهتر باشد، زمینهٔ گرگصفتی آن فرد را بیشتر باید احتمال داد و هر اندازه بیشتر جانماز آب میکشد، باید بیشتر از او پرهیز داشت. کسانی که ریب و ریا موضوع کار آنان است، چندان ساده وارد انسانیت نمیشوند و بهراحتی در دام قرار نمیگیرند و باید بیشتر از مردم سادهٔ کوچه و بازار مواظب آنها بود.
از آنهایی که از خدا خداترند و از نبی نبیتر و از امام امامتر و به امامزادگی هم راضی نیستند باید هراسید و مواظبت کرد که ناگاه دندان ببر و گرگی خود را تا بیخ جگر سادهلوحی فرو نکنند و او را یک لقمه نسازند. آنهایی که تمام همت آنان بر ظاهر است و بدون باطن، تمام مراحل و مقامات ظاهر را یدک میکشند، هرگز نباید مورد اطمینان کسی قرار گیرند.
در یک جمعبندی کامل، بحث در این مقام این است که باید در جستوجوی کیفیت بود و بسط حقیقی را یافت؛ زیرا کمیتی که درگیر قبض است نه تنها چندان کارگشا نمیباشد، بلکه گاه به سبب تراکم قبض خطرآفرین میگردد. باید به طور حقیقی در پی خوبیها بود و بهحق به دین پیوست و از ریب، ریا، تظاهر و کسوتگرایی دوری گزید. آنچه در تمام زبان وحی وجود دارد و لب لباب سعادت و بسط است، نیت خالص به خوبیهاست و با آنکه ظاهر شریعت و اطاعت از آن، سنت الهی است، ظاهری که باطن داشته باشد سنت الهی محسوب میگردد، نه سخنان ظاهرسازانه، فنگرایانه و آدمفریبانه.
(۵۸)
تراکم قبض و عدم اطمینان
در جامعهای که عقیده نباشد و مردم درگیر قبض و تنگنگری هستند، اطمینان یافت نمیشود. عقیده و بسط و گستردگی افراد است که استحکام جامعه را در پی دارد و ضعف عقیده و یا بیاعتقادی و قبض، زوال جامعه را به بار میآورد.
هرچند عقیده به حق تعالی و اعتقاد توحیدی که نقطهٔ شروع بسط است، کمال جامعه و انسان است، عقیده به کفر نیز بهتر از نفاق و بیاعتقادی است؛ زیرا کافر بهحق نیز عقایدی دارد که میشود به واسطهٔ همان عقاید او را به جایی رسانید و به چیزی استوار ساخت؛ در حالی که منافق را نمیشود به هیچ صراطی مستقیم دید و نمیشود به او هیچ اطمینانی داشت و او قبض در قبض گرفتار قبض است.
امروزه دنیای ما را بیاعتقادی فرا گرفته و بیشتر مردم با نفاق است که دینداری میکنند و به دینداری تنها تظاهر مینمایند. آنان حتی به نفاق، کافر میشوند و گاه کفر را نیز وسیلهٔ پیشبرد خود به حساب میآورند. روزگار ما که روزگار نفاق است، روزگار نفوذ، جاسوسی و بیاطمینانی کامل است. دیگر کسی نمیتواند به کسی اطمینان کند. فراوان میشود که اهل خانهای بیگانه از هم میباشند و هر یک از آنها از جایی و کسی مأمور و مواظب یکدیگر هستند.
تمام روابط، معاشرتها و یا دستکم بسیاری از آنها، بهخصوص در میان اهل سیاست، بر اساس نفوذ، نفاق و گرگبازاری است و بسیار میشود که در روز کسی «بله قربان» کسی را میگوید و در شب، مأمور حبس او میگردد. حتی دیده میشود که چشم کسی چشم دیگری میشود و دست فردی پای یکی دیگر میگردد.
میشود زنی به سیاست، شوهرداری میکند و شوهری به سیاست، زنی را قبول کند. به دروغ میخندد یا میگرید و فریاد میزند و یا سکوت میکند. نان از جایی میخورد و فرمان از جای دیگری میبرد تا جایی که به خود هم دروغ میگوید تا باور کند که راست میگوید و خود را نیز فریب میدهد تا در فریب دادن دیگران استاد و ماهر گردد. خود را از خود تخلیه میکند تا بهخوبی و راحتی بتواند رنگ عوض کند.
در چنین روزگاری، کمتر میشود اعتماد و اطمینان را لمس کرد و کمتر باید در جستوجوی آن بود. در این زمانه، مؤمن باید در جامعه باشد و نباشد و در حالی که همهٔ مردم را به وفق و مدارا دعوت میکند، هرگز آلودهٔ اطمینان کسی نشود. همگان را بپذیرد، بدون آنکه به کسی وعدهای دهد. کنار همه باشد؛ ولی وابسته به آنها نباشد. میاننشینی را پیگیری نکند؛ هرچند همهٔ مردم را با محبت آشنا کند. کوتاه بگوید و بلند ببرد. راست بنشیند و کج نبیند. راست بگوید و راستی را کمتر باور کند. در چنین جامعهای جوانمردی موهبت است و نباید جوانمرد ساده باشد؛ هرچند زرنگبازی نیز از شؤون جوانمردان نیست. او باید خود را سبک ببیند و بار سنگین بردارد و آرام باشد و توفان دل خود را پنهان کند. خوبیهای خود را جلوه ندهد و از بدیهای خود نیز نگریزد و به انصاف با خود و دیگران برخورد کند.
(۵۹)
در اینجا این سخن پیش میآید زمانی که دو جمله؛ هرچند صوری، این همه آثار و خصوصیات داشته باشد، حقیقت دین با تمام و کمال آن در افرادِ فهمیده و منصف چه آثاری میتواند داشته باشد؟ البته ادراک این امر محتاج تأمل فراوان است و آثار حقیقی و خصوصیات باطنی دین را تنها اولیای دین میتوانند درک کنند و بس.
چیزی که درون افکار، سنتها، ادیان و مکاتب میتوان به طور کلی، واقعی و ملموس دریافت امر پیرایه، دروغها و نادرستیهاست که در طول مدت عمر بشر و اندیشهٔ آدمی روز به روز بیشتر و بیشتر گردیده است.
این امر در تمام زمینههای فکری، فرهنگی، دینی و سنتی میتواند وجود داشته باشد و مخصوص حق و باطل و یا دین و علم و دیگر امور نیست. ممکن است مکتب یا دینی در اصل حق باشد؛ ولی درون آن پیرایه رشد کرده و بر اثر گذر زمان درگیر این امر گردیده باشد.
لزوم پیرایهشناسی
خوب است برای شناخت تمام پیرایهها و کجرویها در تمام جهتها برای هر علم، دین و مکتبی رشتهای به نام «پیرایهشناسی» تأسیس گردد تا در زمینههای گوناگون، یکایک امور بدون ملاک و عقاید بدون دلیل را شناسایی کنند و پیرایههای هر یک را به دست آورند.
وجود این رشته در هر علمی و دینی لازم است تا در محدودهٔ خود، بهگونهای درست، روشمند و علمی توسط افراد متخصص و بسط یافته صورت پذیرد. البته باید در نظر داشت که جهت تحقق این امر، قوانین و ضوابط لازم باید پیشبینی گردد تا متصدیان امر از قبضیان نباشند و خود پیرایههایی بر موجودی گذشتگان نیفزایند و به مقتضای قبضی که دارند بهطور بسته و متعصبانه این امر را پیگیری نکنند. باید در نظر داشت که این امر با کمال احتیاط پیگیری شود تا ضمن پیرایهزدایی از درستیها، حقایق از میان برداشته نشود و به اسم پیرایهیابی، حقیقتی گم نگردد و همهٔ این امر در هر محدودهٔ کاری باید به دور از حب و بغض باشد و تنها ملاکات و دلایل در نظر آید، گذشته از آنکه نظرها و ایدههای مخالفان هر رشته و علم و مکتبی باید مورد نظر باشد و از هرگونه قبض و خودمحوری باید دوری کرد و در هر مسأله ملاک، معیار و روش به دست داد.
تعصبات بدون مورد و تنگ نظریهای به اصطلاح دینی که ما آن را از شعبههای عمیق قبض میدانیم، دمار از روزگار فرهنگ، اخلاق و ادب در آورده است. در تاریخ عمر بشر، جنایاتی به اسم دین رخ داده و میدهد که روی هر بیدینی را سفید کرده است و جنایات خلفای اموی و بنیعباس از بارزترین نمونههای آن است.
تحقق کامل و عملی دین ـ دور از هر شعار بدون اساس ـ در توان الگوهای راستین و رهبران واقعی دین، از معصوم علیهالسلام تا عادل آگاه است و انحراف وی با رهبران ناشایسته و سادگی مردم همراه بوده است. متأسفانه، مرام آسمانی بعد از چندی در چنگال گرگان آدمی گرفتار شد و پس از آن، دیانت اسلام و جامعیت علمی، عملی و تحقق کامل آن در تمامی زوایا، جهتها و ابعاد همیشه به دست نااهلان بوده و توسط آنان مورد انحراف، تعدی و تجاوز قرار گرفته است و این امر در طول تاریخ اسلام، همچون تمامی ادیان، کلیت داشته است.
(۶۰)
انتظار تحقق کامل دین
تحقق کامل علمی و عملی دین اسلام در ابعاد فردی و اجتماعی، دور از هر شعار و تزویر تنها در توان الگوهای راستین و رهبران واقعی معصوم آن است و افراد عادل و وارستگان، تنها به طور نسبی دارای این امر هستند؛ هرچند همیشه انحراف دین با رهبران ناشایسته، فاسد، فاسق و سادگی مردم همراه بوده است.
هر فرد، جامعه و مردمی که از فهم و انصاف لازم بیبهره باشد، هرگز نمیتواند حامی تحقق دین باشد و درست به آن عمل کند؛ هرچند خود را دیندار و مسلمان معرفی کند یا هر واژهٔ دیگری را که بخواهد با خود یدک کشد. البته مراد از این دین همان دین به تمام معنای کلمه است که جز در این صورت هر بیانصاف ناآگاهی نیز میتواند با اقرار صوری به شهادتین، مسلمان صوری و ظاهری شود و از مواهب طهارت صوری، امنیت و دیگر جهاتی که از آثار این دو جمله میباشد، برخوردار گردد.
جامعیت دین و عینیت عملی آن همیشه به دست نااهلان، مورد انحراف و تجاوز قرار گرفته است. این امر در طول تاریخ اسلام مانند تمامی ادیان یکنواخت بوده است.
قبض و تفرقه
یکی از عوارض قبض، از همگسیختگی و تفرقه است. این در حالی است که اصالت و وحدت اندیشه، هویت عینی است که با ترکیب و اعتبار قابل عرضه و ارایه نیست. حقانیت، صحت و سلامت فکر، اندیشه و هر مکتبی، هنگامی میتواند هویت شخصی داشته و به نام و عنوان خاصی قابل شناسایی باشد که جهت وحدتی را دارا باشد و از ذهن و مبدء واحدی سرچشمه گرفته باشد.
وحدت در فکر و اندیشه باید به واحد برگردد و این امر تنها در گرو گسترش عقل و خرد و بسط نفس و روان است. هنگامی فکر یا مکتبی میتواند موجودیت فلسفی و علمی داشته باشد که به کثرت افکار و تفاهم دیدگاهی که لازمهٔ قبض و تنگنظری است منتهی نگردد که در این صورت دیگر از عنوان خاص محروم است؛ مگر آنکه آن تفاهم فکری و کثرت افکار به مبدء واحدی باز گردد که آن نتیجه، فکر و اندیشه به حساب میآید نه کثرت طریقی و حیث کثرتی آن افراد و گروهها.
تمامی ادیان الهی اینگونه است و همهٔ فرامین دین و پیامبری جهت وحدتی دارد و به مبدء واحدی که جناب حق تعالی است بر میگردد؛ برخلاف بسیاری از مکاتب انسانی که ترکیب و تلفیقی از افکار همگون است که ضمن همگونی، نمیشود صاحبان آن را در تمامی جهتها به مبدء واحدی برگرداند و جهتهای اختلافی آنها محسوس است؛ هرچند بر جهتهای همگون پافشاری شود و از یکدیگر حمایت کنند.
پس وحدت در تحقق و ایجاد فکر و اندیشه ممکن است؛ ولی وحدت در اندیشه، چیزی جز ترکیب و التقاط که از عوارض قبض است نمیباشد که این ممیزی برای تمامی مکاتب انسانی در مقابل ادیان آسمانی است.
ادیان آسمانی با تعدد فراوان، همگی دارای وحدت نظر هستند و وحدت نظر لازمهٔ توسعهیافتگی است؛ زیرا
(۶۱)
تمامی به حق تعالی باز میگردند و کثرت انبیا تنها در نوع ایجاد و تفاوت زمانها و امتهاست؛ بهخلاف مکاتب انسانی و بهخصوص مکاتب وحدتی یا اشتراکی که با گروهبندیهای خاص تشکیل میگردد و تمامی دارای یک نوع ترکیب، التقاط، محافظهکاری و پراکندگی است و هرگز عاقبت واحدی نخواهد داشت و به کثرت، تجزیه و انشعاب کشیده میشود.
اگر گفته شود ادیان الهی و مذاهب دین، همه در نهایت چنین وضعی را پیدا کرده و به کثرت و پراکندگی کشیده میشوند، در پاسخ باید گفت تمامی این کثرتها در نوع برداشت و نتیجهٔ جهل به اصل دین الهی است که در طریق پیش میآید وگرنه جهت کثرتی در مبدء رخ نداده است و این امر بیانگر آن است که هر جا ذهن بشر در ساختار چیزی یا برداشت امری دخالت داشته باشد، اینگونه عوارض قهری را دارد؛ برخلاف امری که از جانب حق تعالی و سرپرست مستقیم آن پیامبر یا امام معصوم علیهمالسلام باشد که از هرگونه انشعاب و پراکندگی به دور است.
پس وحدتی که متشکل از تعدد و کثرت باشد نمیتواند مبدء الهی داشته باشد و وحدت اعتباری خلاف اصل حقانیت فرامین دین است؛ زیرا وحدت اعتباری، کثرت حقیقی است و جهت کثرتی آن ریشهٔ اصلی است و وحدت حقیقی نیز نمیتواند اصالت دینی داشته باشد؛ زیرا وحدت حقیقی با اضمحلال اجزا برابر است و با اصالت افراد، وحدت مردمی ممکن نیست.
اگر موضوعی در گردهماییهای فکری و گروهی صحت داشته باشد، اتحاد یا وحدت اعتباری است که با اصالت افراد و اجزا ممکن است؛ هرچند اجزا و افراد در صورت ظاهری و از لحاظ شکل، استقلال نداشته باشند. تمامی وحدتهای گروهی و تجمعات اجتماعی اینگونه است که یا به اتحاد باز میگردد ـ اگر آن همبستگی دارای انگیزههای قوی باشد ـ یا به وحدت اعتباری ـ اگر بهطور عادی باشد ـ که همهٔ جهتهای وحدتی، لحاظ تکثر خود را حفظ کرده و به ظاهر و به جهت شکلی، صورت واحدی به خود میگیرد.
این چنین وحدت یا اتحادی هرگز نمیتواند غایت واحد را استمرار بخشد و جهت مقطعی دارد؛ زیرا چنین ترکیبی فرع بر نیاز و حاجت است و تا زمانی موجودیت خود را حفظ میکند که چنین نیازی وجود داشته باشد و احساس شود.
با نبود حاجتمندی یا نبود اصرار بر آن ـ با فرض بود و یا نبود مناسبت بر چنین ترکیبی ـ آن اتحاد و همبستگی فرو میریزد و به کثرت تبدیل میشود و هر یک از افراد، استقلال فردی یا گروهی خود را اعلام میدارد؛ چون چنین وحدت و اتحادی فرع بر حاجت و نیاز است و از تجمع اعتباری حکایت دارد و وجود آن مقطعی است.
با هر شکل، روی، رنگ و بویی میشود که تشکلی به وجود آید تا جایی که ممکن است دشمنترین افراد و گروهها به جهت حاجتمندی و نیاز گرد هم جمع و متحد شوند و با خود قرار بگذارند که در امری یا در جهتی همگون عمل کنند که تمامی این همبستگیها مقطعی است و در ظرف حاجت باقی میماند و ممکن است بعد از برطرف شدن حاجت، تمامی آن جداییها و دشمنیها ادامه یابد.
(۶۲)
همهٔ وحدتها و اتحادهای گروهی در مکاتب انسانی اینگونه است. هدف خاصی آنها را کنار هم میکشاند و با نفی آن اغراض از همپاشیدگی گذشته و بلکه فروپاشی بیشتری در پی خواهد داشت؛ همانطور که عاقبت تمامی احزاب و گروهها به انشعابهای فراوان درون گروهی میانجامد.
پس وحدتهای اعتباری خود کثرت است و اصالت افراد و پراکندگی افکار به قوت خود باقی است؛ برخلاف وحدت در دین که به لحاظ مبدء و به طریق معصوم علیهالسلام وحدت نیست و به واحد باز میگردد و تمامی فرامین و مجریان آن در زمینهٔ تحقق و ایجاد، همگونی پیدا میکنند. اندیشهٔ دینی اندیشهٔ واحدی است که همان وحی و دین حق است که به وسیلهٔ حضرات معصومین علیهمالسلام در زمانهای متفاوت با قالبهای خاص مناسب زمانی و مکانی شکل میگیرد.
پس ادیان الهی تا جایی که معصوم علیهالسلام در آن مباشرت دارد از کثرت حقیقی بهدور است و کثرت اعتباری نیز در جهتهای قهری خارجی است.
اگر افراد غیر معصوم متولی این ادیان باشند تا جایی که سیر دین یا مذهب با مباشرت غیر معصوم و تسبیب معصوم باشد، ممکن است جهت وحدتی داشته باشد و اگر کثرتی پیدا شود، کثرت در طریق یا برداشت و انگیزههاست؛ ولی هنگامی که اصالت سیر دین یا اندیشهای به غیر معصوم واگذار گردد، هرگز نمیتواند دارای سلامت لازم و وحدت حقیقی باشد و تمامی گردهماییها مقطعی و فصلی خواهد بود.
نتیجهای که از تمامی این بحث به دست میآید این است که وحدت میان گروهها و مذاهب باید مورد شناسایی دقیق قرار گیرد که از کدام قبیل بوده و چگونه است؛ بهخصوص وحدت میان اهل دیانت با گروههای غیردینی و وحدت مسلمانان با پیروان ادیان دیگر و بهخصوص وحدت شیعه با تمام گروهها از مسلمان و صاحبان ادیان دیگر تا گروههای غیردینی و حتی ضد دینی که هر یک جهتهای خاص خود را دارد.
بسیار باید دقت داشت تا در تمامی مقاطع وحدت و همگونی، مراعات اصالتهای مرامی شود تا در ضمن وحدت، تخریب مرام پیش نیاید و مرام دچار التقاط و انحراف نگردند.
خصوصیتی که شیعه نسبت به تمامی مرامها دارد، حقانیت محض آن است که به راحتی قابل اثبات است و بدون هیچ پیشنگری، تعصب و خرافاتگرایی میتواند قابل ارایه باشد؛ زیرا همانطور که اسلام دین خاتم است و پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله پیامبر خاتم میباشد، شیعه و اولیای به حق آن فرهنگ خاتمیت و معصومین خاتم هستند و بعد از آن حضرات علیهمالسلام دیگر از کسی داعیهٔ عصمت پذیرفته نیست.
البته این عقیده به آن معنا نیست که هرچه به نام شیعه عنوان گردد دارای چنین موقعیتی است؛ زیرا مکتب موجود از شیعه که اندیشههای برخی از عالمان کلامی آن چیره است، خود نیز گرفتار تعدد و تشتت گردیده است و دور از پیرایه نیست؛ ولی چیزی که مورد توجه ماست، اصل الهام کلی آن است که تمامی تعددها نسبت به آن حکم واحد را دارد و تحقیق دربارهٔ هر یک باید در مقام خود پی گرفته شود.
در میان تمامی فرقهها، این شیعه است که باید دارای مراعات خاص و احتیاط کامل باشد تا آن الهام کلی فرهنگ
(۶۳)
عصمتی را آلوده به کجروی و التقاط نسازد. البته این امر موجب انزوا و کنارهگیری از جامعه یا گروهی نیست؛ زیرا همگونی در ظرف وجود شرایط با تمامی فرقهها و گروهها ممکن است و گاهی نیز ضرورت پیدا میکند.
همگونی و وحدت اعتباری برای شیعه نسبت به تمامی فرقهها و گروهها ممکن است؛ هرچند گروهی غیر دینی و حتی ضد دینی باشد؛ زیرا در موقعیت نیاز، به مقتضای عقل چنین همگونی ضرورت پیدا میکند. البته در صورتی که زیانباری مرامی پیش نیاید.
روابط شیعه با دیگر ادیان
شیعه میتواند در ظرف ضرورت و ایجاب مصلحت، همگونیهای خاصی را با تمامی اقوام، ادیان، ملل، نحل، گروهها، مکاتب و مذاهب داشته باشد؛ با این تفاوت که تمامی گروهها در حکم واحد نمیباشند و باید مقایسهٔ قرب و بُعد میان شیعه و آن گروه رعایت شود تا حکم غیر معقولی رخ ندهد.
شیعه با مردمان آزاد و بسطیافتهٔ دنیا و کسانی که ایدههای آزادمنشی، جوانمردی و فتوت دارند، قرابت خاصی دارد و تمامی این گروهها میتوانند در مقیاس بسیار وسیعی با ما همگون باشند. البته این همگونیها باید مشخص باشد و در فرامین، تقیه پیش نیاید تا موجب انحراف و التقاط نگردد.
بعد از این گروهها، ادیان آسمانی و بهخصوص مسیحیت است که میتواند با شیعه روابط بسیار مناسبی داشته باشد؛ زیرا ادیان آسمانی تحریف شده و پیروان آنها و بهخصوص مسیحیت با تمامی تحریف دارای فرهنگ عرفانی خاصی هستند که شیعه میتواند عطش آنها را بهراحتی برطرف کند و سبب جذب آنها و رشد خود گردد.
در خارج از اسلام، قوم یهود تنها قومی است که از ما بُعد فراوانی دارد. این دوری به سبب آن است که قوم یهود نه دارای عرفان است و نه در فرهنگ خود به صداقتی اعتقاد دارد. نفاق چهرهٔ خاص این قوم است؛ بهطوری که میتوان گفت قوم یهود دشمنی ویژهای با تمامی ادیان آسمانی و بهخصوص اسلام و شیعه دارد تا جایی که مادیگری آنها ایجاب میکند که یهود را فرقهٔ دینی به حساب نیاوریم و تنها آن را چهرهای سیاسی، تاریخی و اجتماعی بدانیم. همین چهره از آنان سبب گردیده که در تمامی ادوار تاریخی، همهٔ آزاد اندیشان و صاحبان ادیان با آنها ضدیت خاصی داشته باشند و ضربههای کاری خود را در صورت امکان به آنها وارد سازند.
البته میتوان در میان قوم یهود، گروههایی را پیدا کرد که اینگونه نباشند و اصالت دینی خود را تا مقداری حفظ کرده و معتقد به حق تعالی و آرمانهای الهی باشند. باید حساب این گروه را از قوم یهود جدا دانست؛ با این تفاوت که چهرههای سیاسی قوم یهود همیشه از قبیل گروه نخست بودهاند و برای گروه دوم مجال ظهور و ابرازی باقی نمیگذارند.
شیعه با فرقههای اسلامی در جهتهای صوری بسیاری رابطه دارد و برای حفظ این روابط صوری باید بیشترین ملاحظات را داشته باشد؛ به خصوص در زمان «غیبت» که نابسامانیهای دینی فراوان است و ایادی استکبار بر جهان و بشر برتری پیدا کردهاند. البته تمامی تفاوت فرقههای اسلامی با شیعه را باید در برداشتهای دینی آنان دانست و
(۶۴)
باید ملاک قرب و بُعد ما با آنها، برداشتهای آنان نسبت به ما باشد.
گروههایی از اهل سنت نسبت به شیعه خوشبین هستند و حتی دستههایی از آنها معتقد و علاقهمند و از محبان هستند؛ هرچند شیعه نیستند. گروههایی از اهل سنت نیز حالت دشمنی و ستیزهجویی دارند. این دسته نسبت به گروههای خارج از اسلام ـ بهجز یهود ـ دورترین عده با شیعه میباشند. حکم اینها همان حکم یهود و بلکه بدتر از یهود میباشد.
بسیاری از اهل سنت نیز حالت بیتفاوتی دارند و چندان درگیر این امور نیستند و با دید بازتری از گروه دوم به اسلام مینگرند. اینان بیشتر در زمانهای بعد از صدر اسلام و در دوران ما بروز پیدا کردهاند.
در هر حال، باید همگونیهای اسلامی به شدت مورد اهمیت قرار گیرد و نباید اختلافات سبب زیانهای بیشتری از جانب دشمنان شود. البته نباید این همگونیها و شباهتها سبب تحریف عقاید شیعه و انحراف و التقاط گردد که این خود فاجعهای دردناک و گناهی نابخشودنی است. موقعیتهای فعلی فرقههای اسلامی نمیتواند سبب اضمحلال واقعیتهای تاریخی صدر اسلام شود؛ زیرا ارزش این موقعیتهای فعلی به حفظ هویت واقعیتهای تاریخی صدر اسلام بستگی دارد.
در طرحی کلی و به وسیلهٔ بازگشایی چند پرسش و پاسخ باید چنین عنوان کرد که اگر کسی بگوید اختلافات شیعه با اهل سنت ریشهٔ اساسی و مهمی ندارد، گمراه است و افزون بر آنکه از دین بیخبر است، نمیتواند دیندار نیز باشد. اما اگر کسی بگوید با آنکه اختلافات میان شیعه و اهل سنت اساسی است، میتوان آن را فراموش کرد، باز هم گمراه است و از حقیقت مسایل بهدور است. اگر کسی بگوید دورترین فرقه و مذهب به شیعه گروههایی ازاهل سنت هستند، نمیتواند سخن بدون ربطی گفته باشد؛ چون صحت آن ملموس است. اگر گفته شود مشترکات میان اهل سنت و شیعه بیشتر از هر گروه و فرقهای است، سخن درستی است و این خود، سبب بسیاری از همگونیها و شباهتهاست.
اگر گفته شود به سبب این همگونیها و وجود مشترکات و در شرایط خاص جهانی و وجود دشمنان فراوان در حریم محیطهای اسلامی، وحدت معقول ضرورت دارد و این امور زمینهساز وحدت است و دوری از وحدت در این زمان زیانبار است، سخن بهجایی است. البته در صورتی که چنین وحدتی به التقاط و انحراف کشیده نشود.
اگر گفته شود چنین وحدتی معلوم نیست به نفع شیعه باشد، بهخصوص اگر از قبیل وحدتهای تاریخ تا این عصر باشد، ممکن است درست باشد. نباید بهراحتی هر وحدتی را نافع پنداشت و باید در تمامی جوانب هر وحدتی دقت فراوان نمود.
اگر گفته شود باید در تحقق وحدت مناسب در این زمانها کوشید، این نیز کلام درستی است. البته در صورتی که چنین وحدتی معقول باشد و جهات و جوانب آن مراعات شود و با انصاف و بازاندیشی در جهت پیشبرد اسلام همراه گردد.
(۶۵)
اگر گفته شود تکروی و تفرقه وظیفه است و شیعه باید در جواب همه بگوید «نه» و لفظ آری از دهان شیعه بیرون نمیآید، این سخن بسیار نادرست است. البته علاوه بر آنکه میتواند دارای نوعی خلوص باشد، از فراوانی جمود، ناپختگی و نیز بیخبری از موقعیتهای زمانی نیز آگاهی میدهد.
اگر گفته شود در بسیاری از موارد با وجود امیال گوناگون، تفرقه قهری است و نباید مرام شیعه دستخوش حوادث قهری گردد، سخن بسیار درستی است؛ بهخصوص با ناهماهنگیهای موجود در میان فرقههای اسلامی که تمامی از خودخواهی و ناآگاهی سرچشمه میگیرد. بسیاری از آنان در فکر خود هستند، نه اسلام و در پی بیرون کشیدن گلیم خویش از آب هستند؛ هرچند قبای اسلام را آب ببرد.
اگر گفته شود بسیاری از وحدتهای ارایه شده با التقاط همراه است، تا اندازهای درست میباشد و اگر گفته شود التقاط خطر بزرگی است که ما را تهدید میکند، باز هم سخن درستی است؛ ولی اگر به سبب این امور به اختلاف دامن زده شود و زمینههای اختلاف تقویت شود، ارتجاع و نادانی است و خطری است که تمامیت اسلام و دین را تهدید میکند.
ما در زمینهٔ وحدت میان شیعه و سنی در کتابی دیگر سخن گفتهایم؛ هرچند آن کتاب مورد ممیزی قرار گرفت و بخشهایی از آن حذف شد. امید است کتاب حاضر به سرنوشت آن دچار نشود.
بساطت و انسانیت
از این سخن در گذریم و گزارهای دیگر را پیش کشیم و بسط و گسترش دین اسلام و مسلمانی را از زاویهای دیگر نگاه نماییم و موانع و رهزنهای آن را یادآور شویم.
انسان و سجایای انسانی حکایتی است که رنگ و بوی خاصی ندارد و سرشت و فطرت آدمی را تشکیل میدهد و در تمامی اقوام و ملل یکسان است. اگر آدمی بتواند سجایای طبیعی خود را پیدا کند و از لابهلای قید و بند سنتها و خلق و خوهای گروهی و مسلکی برهد، فردی ارزشمند و بسط یافته میباشد.
سنتهای عمومی، منشهای مسلکی و خلق و خویهای قومی و بومی، سجایای حقیقی انسان را در مخاطره قرار میدهد و انسان را از خود دور میسازد و او را درگیر تعصبهای خشک و بدون معنا میگرداند.
موضوع تمامی کمالات و حقایق معنوی انسان است. انسان است که میتواند دارای تمامی کمالات باشد. البته در صورتی که انسان باشد و ظواهر انسانی او را به خیال نکشاند.
بسیاری از افراد تنها ظواهر انسانی را دارند و انسان نیستند و به جایی میرسند که حیوان نیز نیستند و کمتر از هر کمتری میباشند. اینگونه افراد نمیتوانند کمالاتی داشته باشند و اگر به ظاهر نمودی از خود نشان دهند، ظاهر است و بس. اینگونه افراد و مردم چنین جوامعی نمیتوانند از دین، دیانت، کتاب، قرآن کریم، علم و اخلاق بهخوبی بهره گیرند و به عکس، تمامی این حقایق را آلوده ساخته و به انحراف میکشانند و عوامل خود میگردانند و از آنها سوء استفاده میکنند، بدون آنکه بفهمند و یا در صورت فهم آزرده شوند.
(۶۶)
اینگونه مردم پیش از آنکه آدم شوند، مسلمان، مسیحی یا یهودی میشوند و قبل از آدمیت است که عالم و محقق میشوند و دارای علوم و فنون میگردند؛ بدون آنکه بتوانند حق این کمالات را ادا کنند و یا با حقیقت و معنویت این کمالات رابطهٔ ملموس داشته باشند.
همین ورود بدون مورد سبب انزوای خوبیها میگردد. مسلمان غیر آدم و عالِم بدون آدمیت هرگز نمیتواند از اسلام و علم بهرهٔ مناسبی ببرد. وضع چنین جوامعی و نابسامانیهای چنین مردمی مشخص است که به سفاهت میرسد.
اگر مردمی آدم و انسان شده باشند و دین بر آنها عرضه گردد و مسلمان و عالم شوند، معلوم میشود که چه رشدی مینمایند و به چه بسطی میرسند.
دین و علم برای آدم است و انسان میتواند از آنها استفاده کند. نادان و زورگو کمتر میتواند از دین و علم استفادهٔ درستی داشته باشد. تمامی انزوای دین و علم از همین امر نشأت میگیرد. افراد نادان چهرهٔ دین را از جلا و زیبایی انداخته و دین را به ظلم و زور مبدل میسازند.
خلفا و سلاطین جور، بزرگترین عوامل تخریب دین بودند. آنها محبوبیت و نقش اساسی دین را از بین برده و تنها به ظواهر آن بسنده کردهاند.
درست است که دین انسان را رشد میدهد و هدایت میکند؛ ولی انسانها را، نه افراد جاهل و نادان. درست است که دین جزو فطرت آدمی و مایهٔ انس بشر است؛ ولی آدم و بشری که خود را گرفتار جهل و تعصب نکرده باشد. آنان که قبل از آدم شدن مسلمان یا عالم میشوند، هرگز رشدی نمیکنند و چندان هم ثمربخش، سودمند و شیرین نمیباشند. آنها دین و علم را هم آلوده میسازند و به انحراف میکشانند.
ما در جای دیگر ثابت نمودهایم که جز عمل به اسلام ناب و ادراک درست و بدون پیرایهٔ آن، راهی برای اصلاح جامعهٔ اسلامی و بشری وجود ندارد. تنها مکتبی که میتواند پاسخگوی توقعات روانی و انسانی جامعهٔ کنونی باشد اسلام است و تحقق کرامتهای آدمی تنها در گرو دریافت درست و دقیق اسلام است. اگر در جامعهٔ اسلامی و دنیای کنونی، بشر بتواند بهطور نسبی خود را با فرامین اسلام هماهنگ کند، میتواند امیدی به رشد، گسترش و بسطیافتگی و کرامت خود داشته باشد و چنین است که دنیایی معقول در دسترس و دید آدمی قرار میگیرد.
چنین اندیشهٔ عمومی، سالم و بدون پیرایه و عمل نسبی و در سطح مناسب در یک جامعه، سبب بروز و ظهور استعدادهای آدمی و موجب بسط و توسعهٔ وجودی او میگردد. این امر در زمان حضور حضرت صاحب الامر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) تحقق خواهد پذیرفت و جامعه به طور اساسی در زمان آن حضرت به چنان بسطی میرسد که بهخوبی ادراکات را شناسایی میکند و در جهت عملی آن کوشا میشود. البته این بدان معنا نیست که در چنین جامعهای کژی و کاستی وجود ندارد؛ ولی میتوان نوعیت درستیها را در آن جامعه تخمین زد.
(۶۷)
بساطت و جامعیت
ما پیش از این از جامعیت اسلام گفتیم. جامعیت دین اسلام لازمهٔ بسطی است که دارد. اسلام دین کامل و جامعترین مرام فکری و عملی است و در حقیقت، صورت بیپیرایهٔ آن میتواند تمامی مشکلات امروز و فردای بشری را برطرف کند و جامعهٔ انسانی را در راه درست و روشن قرار دهد.
چیزی که هست این است که گنگی و پیچیدگی بسیاری از امور، احکام و نیز پیرایههای مذهبی، سبب کمرنگ شدن و ضعف دین گردیده است. هر کس بدون مطالعه سخنی میگوید و بدون تحقیق اعتقادی بر میگزیند و فتوا و ایدهای را انتخاب میکند؛ بهطوری که امروز کمتر عاقلی میتواند تمام این عقاید گوناگون را دین بداند و این اندیشههای متفاوت را وحی آسمانی بنامد و بدون ایجاد شک و شبهه از آن پیروی کند.
اسلام خود به فرقهها و گروههای فراوانی تقسیم گشته که هر یک برداشت متفاوتی از دین را ارایه میدهند. تفاوتی ندارد که این گروهها از اهل سنت باشند یا از فرقههای مختلف شیعه. هر یک از این گروهها خود را حق تمام میدانند بدون آنکه برای بسیاری از عقاید خود دلایل محکمی داشته باشند.
خوب است کنفرانسی جامع، کامل و جهانی برپا شود و سران کشورهای ایمانی در محفلی علمی و دینی شرکت کنند و تحقیقات لازمی نسبت به دین ارایه دهند. لازم است از تمامی فرقههای دینی و تمامی مسلکهای غیر دینی و کفار و مشرکان در این انجمن گرد آیند و مناظرهای دینی و علمی صورت بگیرد و بدون هرگونه مشاجره و تعصبی نسبت به احکام دین اسلام اقامهٔ دلیل گردد و هر شرکت کنندهای بتواند در فضایی آزاد، اشکالهای خود را ارایه دهد تا دین اسلام از وضعیت خانگی خود بیرون آید و پشتوانههای علمی خود را باز یابد و از هر پیرایه، جمود، ارتجاع و سهلانگاری دور گردد. باید بشود برای تمامی قوانین اسلام اقامهٔ دلیل گردد و به تمامی اشکالهای وارده پاسخ درست و سالمی داده شود تا دین اسلام خود را در لابهلای پاکیها باز یابد و از پیرایههای گوناگون رها گردد. سران کفر، روؤسای اقوام، ملل و مسؤولان علمی دنیا، هر اندازه که میتوانند ایراد و شبهه بسازند و طالب دلیل باشند تا دین اسلام به شکوفایی مناسبی برسد و از عقاید باطل دور گردد.
اشکالاتی نسبت به احکام و قوانین دین وارد میگردد که در صورت بازیابی، مبانی گویایی پیدا میکند و باعث آرامش اهل دنیا میگردد و مؤمنان سرفراز و دیگر مردم دنیا توجیه میگردند. در صورتی که بحثی آزاد و دور از هرگونه تعصب، مشاجره و چوب و چماق تکفیر و تفسیق صورت گیرد و در آن انجمن قرار بر این شود که از هرگونه سخن بدون دلیل و عقیدهٔ بدون اساس دوری گردد، و مدت زیادی گروههای تحقیق مشغول کار گردند و کافر و مسلمان با همکاری و همیاری در این مجمع شرکت کنند، بسیاری از مشکلات جوامع بشری حل میگردد و دین درست و سالم بهخودی خود ظاهر میشود و دین اسلام از حالت خانگی و خودکامگی بیرون میآید.
در چنین شرایطی است که دین فطری بودن خود را نشان میدهد و مشوق همگان میگردد و بیاساسی بسیاری از گروهها روشن میگردد. معلوم میشود بسیاری از اشکالاتی که به دین وارد میشود از بیاطلاعی مردم دنیا سرچشمه
(۶۸)
میگیرد و فراوانی از اشکالات نیز به پیرایههای دین باز میگردد.
جهل اهل دین و دیگر مردم دنیا سبب غربت دین و اجمال آن گردیده است و همین امر باعث گشته تا خرافههای فراوانی به دین راه یابد و عقاید بدون اصل، رنگ دینی به خود گیرد و دین را مهجور سازد.
دین حقیقتی است که از یک اساس کامل عینی سرچشمه گرفته و با فطرت آدمی دمساز و هماهنگ است و در صورت وارستگی و دوری از هر پیرایهای با نهاد سالم انسان عالم و آگاه هماهنگ میگردد. چنین دینی دل انسان را روشن میسازد و برای برطرف کردن مشکلات آدمی مددکار و راهنمایی مطمئن برای او خواهد بود.
خوب است برخی از شطحیات و امور معماگونه که در دین وجود دارد مورد موشکافی قرار گیرد و مجهولات غیبی مورد شناسایی واقع شود. مجملات دین روشن گردد و مبانی و مبادی خیالی از حریم دین دور شود. تمامی اصول و فروع دین مقدس اسلام مورد سؤال و پرسش قرار گیرد و خصوصیات و شرایط عقلی هر یک از آنها معلوم شود تا هرچه بیشتر از ابهامات و تردیدها جلوگیری شود. باید تجربههای علمی و تحقیقات تجربی مورد استفادهٔ اهل علم قرار گیرد و هماهنگی کامل صورت گیرد تا دین موقعیت حیاتی خود را باز یابد و مورد استفادهٔ علمی همگان قرار گیرد و خرافات و پیرایههای بدون اساس از آن خارج شود.
در این صورت است که تمامی افراد در مییابند دین حقیقتی است که منش و کنش صحیح زندگی سالم را بهخوبی ترسیم میکند و طبیعت صحیح و حرکتی درست و مداوم را به سوی بسط و گستردگی و توسعهٔ وجودی انسان بیان میدارد. دین چیزی جز مربی صادق و مرشد صالح و پیردلسوز برای گسترش روح و و روان آدمی نیست که تمامی همت و هدف آن وصول همگان به سرچشمهٔ سعادت و درستی و بسط محض است. این بیان کلی نسبت به حقیقت کلی دین است؛ هرچند در خارج و مقام انطباق این چنین نیست.
بر اثر حوادث شوم دنیای آدمی و جهل، تباهی، استبداد و زورمداری، دین رنگهای گوناگون به خود گرفته و هر یک از آنها را جهل، نابسامانی و پیرایههای فراوانی فرا گرفته است. پیرایه به اندازهای در دین رسوخ نموده که تشخیص حقیقت دین کار مشکلی شده است. هر زورمدار و علمداری هر اندازه که توانسته سلیقههای شخصی خود را به نام دین بر مردم و دین تحمیل کرده و از دین حال و هوای پیچیده و غیر قابل فهمی ارایه نموده و سلطان همهٔ واژهها و عباراتی چند گردیده است و دستهای تابع سلیقههای خود و گروهی تابع واژههای خشک گشتهاند.
خلاصه دین از آن حقیقت خود به حالتها و پیرایههای مختلف گرفتار شده است؛ بهطوری که نه قابل فهم است و نه قابل اجرا، نه در زندگی آدمی نقش اساسی دارد و نه میشود که بدون نقش باشد.
مردم بهگونهای شدهاند که میگویند «دین داریم» ولی دین خرافاتی ذهن، سلیقه، انصاف و یا بیرحمی خود آنان است که رنگ و روی دین به خود گرفته است. به اندازهای پیرایه و سلیقههای شخصی و عوارض افکار گروهی، دین را دستکاری کرد که دیگر نمیشود گفت دین بهطور کلی قابل قبول عاقل است. البته باید در نظر داشت ما کلی دین را میگوییم که ادیان مختلفی را در بر دارد. در میان برخی از مردم مسلمان به اندازهای دین بدون اثر است که گاه میشود
(۶۹)
انسان عاقل آرزوی دوری از دینمداران را در دل میپروراند و تمایل درونی وی به کفار بیشتر از مسلمانان میگردد؛ گویی آنها به حقایقی از دین عمل میکنند ـ هرچند انحرافات فراوانی دارند ـ و مسلمانان به همان حقایق تنها لباس شعار، داد و فریاد میپوشند.
جوامع اسلامی به اندازهای دور از فرهنگ، اندیشه، تأمل و بینش اسلامی است که زمینه و موضوعی برای اجرای صحیح و کامل احکام دینی نمیتوانند داشته باشند. دین ضد ظلم، نادانی و به صورت کلی هرگونه قبض و تنگی است و مردمی که خمیرهٔ وجود آنان با این امور عجین گشته، چگونه میتوانند اندیشهٔ دینی داشته باشند و به آن عمل کنند و خود را با دین هماهنگ سازند؟ مصادیق فراوان و یک دسته کلیات حلال، حرام، واجب، مستحب و مکروه را چگونه میتوان با ظن و گمان محقق ساخت و چگونه میشود تمامی جامعهای جهلآلود و ظلمپیشه را با آن هماهنگ ساخت؟
هرچند دین خدا کامل است و خداوند چیزی را در تحقق کاملان و بسط توسعهیافتگان فروگذار نکرده است، قابلیت فهم و عمل به آن نیز شرطی است که دیگر مربوط به دین نیست و پایبند به آن باید چنین شرطی را محقق کند و خود را برای عمل به دین آماده سازد تا بتواند از این رهگذر به مقام بسط برسد.
تمامی سخنها این است که جوامع اسلامی در حال حاضر چنین آمادگی را ندارند و قابلیت چنین امری را از دست دادهاند. بسیاری از احکام، قوانین و قواعد دین چهرههای خاصی دارد که با ما همگون نیست و در زمینهٔ اجرای آن کمبود منطقی وجود دارد و نباید بدون تحقیق این زمینهها در پی اجرای آن بود، بهخصوص در اجرای احکام قضایی و جزایی اسلام که تحقق آن بدون تحقق بسیاری از زمینههای اسلامی، فرعی از توحش و دیکتاتوری را در پی دارد.
دین در عین سادگی، چون جواهری میماند که شایستهٔ افراد کثیف و آلوده نیست و طهارت و صداقت خاصی را طلب میکند؛ در حالی که بیشتر جوامع اسلامی را مردمانی تشکیل میدهند که مانند کودکان کثیف مشغول مکیدن شکلاتهایی میباشند که مگسها اطراف آن را احاطه کردهاند. کودکی که درک بالایی ندارد بهطور حتم شکلات را بر جواهر ترجیح میدهد و جواهرات فراوانی را با اندکی شکلات عوض میکند و لذتی که از شیرینی و آب نبات میبرد، به مراتب بیش از لذتی است که از حقایق معنوی میبرد.
دین در میان ما مردم غریب شده و اسیر دست افراد ناصالح و افکار ناپخته گردیده است. برخی از قرآن کریم به جای سپر و از نماز برای گدایی استفاده میکنند و دینداری در جهتهای مختلفی کسب و کار آنان شده است.
همین امور باعث گشته است که برخی مردم از دین کناره گیرند و چندان تمایلی نسبت به دین از خود نشان ندهند و بسیاری نه تنها دینگریز گردیده بلکه به دینستیزی افتادهاند و در مقابل اصل دین جبهه میگیرند. بسیاری نیز نسبت به آن بیتفاوت میباشند و از کنار مظاهر دینی بهراحتی عبور میکنند.
این چنین نیست که کسی ادعا کند من از اصل دین و دینداری نفرت دارم و بشود ثابت کرد طبیعت فردی مخالفت با اصل دین دارد؛ هرچند گروهی از مردم بر اثر باطن آلوده و ضمیر فاسد خود، از حقیقت دین نیز خود را دور
(۷۰)
میسازند و با آن به دشمنی بر میخیزند؛ ولی نوع مردم و طبیعت انسانهای عادی، هرگز از اصل دیانت در رنج نیستند. هر بیمهری و گریزی که مردم عادی از دین دارند، بر اثر دیننماییهای بدون اساس است که از زورمداران و دینمداران بدون ریشه به دین تحمیل میگردد و سبب اجمال، اهمال دیانت، گریز، دشمنی و بیمهری مردم میشود. پیرایه مهمترین عامل عقبماندگی دیانت است و همین پیرایه است که میتواند دین را به تباهی بکشاند و آن را از رونق، ارزش و اعتبار بیندازد.
رابطهٔ علم و دین
امر مهم دیگری که باید در این زمینه مورد دقت قرار گیرد و نسبت به آن کمتر اهتمام میشود این است که علم از دین جدا نیست. دین قوانین و فرامینی است که با علم کامل و سالم هماهنگی دارد.
نباید علم و دین را دو مصداق به حساب آورد؛ هرچند دارای دو واژه و دو مفهوم جدا میباشند؛ زیرا فرامینی که دین پیگیری میکند، اگر مورد بررسی و دقت کامل قرار گیرد، «علم» نامیده میشود و همان مصداق خارجی اگر به لحاظ نسبت با شریعت حق ملاحظه شود «دین» خوانده میشود.
پس با این اندیشه که علم چراغی برای ادراک هرچه بیشتر فرامین دینی است، میتوان ذهنیت جامعه و مردم را بازسازی کرد و افکار عمومی و خواص را هرچه بیشتر نسبت به آن حساس نمود و روشن ساخت که پیشرفت علم، بهترین وسیله برای شناخت هرچه بیشتر دین است.
البته مراد ما از علم، توسعهٔ علمی و بازگشاییهای فکری بشری است و مراد ما از دین نیز دین بهحق اسلام و فرهنگ غنی تشیع است که همیشه شعار فهم، علم، ادراک و معرفت را در زوایای اصلی عقاید خود قرار داده است و پیشتازی آن را امامان معصوم و ائمهٔ هدی علیهمالسلام در لوای عصمت و طهارت به عهده داشتهاند و همیشه آن حضرات علیهمالسلام در طول حیات صوری خود بیانگر این معنا بودهاند.
دین بدون پیرایه را نمیشود کسی قبول نداشته باشد، مگر آنکه سالم نباشد و یا نداند که منکر چه چیزی میباشد و قبول پیرایهٔ دینی نیز خود دلیل بر نقصان عقل فرد میباشد و این امر وجود خارجی فراوان دارد. اینگونه امور و خصوصیات در تمامی شؤون زندگی انسان و جهان مشهود است و در انسان به طور ملموس وجود دارد و هر یک از افراد بشر؛ اعم از مرد و زن، مواهب این امور را دارند؛ همانطور که ممکن است بیماریها، کمبودها و مشکلاتی نیز در این جهتها داشته باشند که اینگونه کمبودها و مشکلات، اساس تمامی نواقص خانه، خانواده، امور زندگی و اجتماعی را سبب میشود. تمامی خوبیها و زشتیها که در شخصیت زن و مرد در تمامی شؤون فردی خانوادگی و اجتماعی پیش میآید، در گرو چهار امر زیر است:
یکم، عالمان دینی و شناخت دقیق قوانین و احکام؛
دوم، چگونگی دین در زمانها و موقعیتهای مختلف؛
سوم، دین، اجتهاد و عنصر زبان؛
چهارم، احکام عقلایی و برداشتهای عرفی، سنتی و قوانین انسانی، فرامین الهی، دستورات، بیانات شرعی و
(۷۱)
دینی که دو چهرهٔ ثابت و متغیر دارد.
چهرهٔ ثابت هر یک از امور گفته شده روشن است و قابل تغییر نیست. همه آن را یکنواخت مییابند و یکنواخت نیز میباشد و چندان زحمت تحقیق و پیدایش ندارد و تنها عمل به آن مورد اهمیت است و در کیفیت عمل و نوع عمل به آن باید بررسی شود؛ ولی چهرهٔ متغیر دین یا دیگر مبادی اطاعت چندان روشن نیست و نیازمند بررسی، تحقیق و بازیابی زمان به زمان و لحظه به لحظه میباشد. اینچنین نیست که در تمامی مقاطع و موارد یکسان باشد و قابل تغییر نباشد. ما در اینجا تنها به این احکام در جهت دین و شریعت نظر میکنیم تا منظور نگارنده خود را بهتر بنمایاند.
دین اسلام و شریعت محمدی صلیاللهعلیهوآله دارای فرامین گوناگون و آموزههای بسیاری در تمامی جهات دنیا، مردم، عقل، معرفت، زندگی و اخلاق است که درک به موقع و سالم آن برای هر فرد دانا و عالمی چندان ساده و آسان نیست.
دین هرچند دارای فرامین فراوانی است و از همهٔ امور سخن به میان آورده، زمان تطبیق آن مختلف است. دین از علم میگوید، از اخلاق، صلح، جنگ، دنیا، آخرت و از امور فراوان دیگر که موقعیت کلی هر یک از این موارد هرچند روشن است، زمان تطبیق آن چندان روشن نیست.
زمانی دین در مقابل زور قرار میگیرد، زمانی در برابر علم و تمدن و زمانی رو در روی سکوت و صلح و همینطور مقاطع مختلف دیگر که باید این زمانها بهخوبی مورد شناسایی قرار گیرد و همان چهرههای لازم در جامعه و اذهان مردم جلوه کند.
باید در زمان جنگ، قوانین جنگی بهخوبی مورد بررسی قرار گیرد و در زمان علم، تمدن و تجدد، شبهههای علمی و فرهنگی دین در انظار عموم گذارده شود و دیگر جهات مختلف که درک درست و به موقع این امور چندان آسان نیست.
زمان تمدن و تجدد از جنگ سخن گفتن یا زمان جنگ از علمگرایی سخن به میان آوردن خللی را به میان میآورد که نتیجهٔ مثبت از هیچ یک گرفته نخواهد شد؛ هرچند علمی بودن تمامی این امور کاری است بهجا و درست.
هر روز چهرهای از دین مناسب است؛ ولی یافتن این چهرهها کاری است بس مشکل و تخصص عالمان و دانشمندان دینی باید در این جهت باشد. بحثهای فرعی بیهوده که ارزش علمی و عملی روشن ندارد، هرگز ملاک تخصص و کاردانی عالمان نمیباشد و با بررسی و مطالعهٔ موجودی کتابها و اساتید به تنهایی و با حصر توجه به آن، تنها میشود مکررات فراوانتری را تکرار کرد.
علم، تخصص، بررسی، تحقیق، تحلیل، نقد و بازیابی این است که عالمان و دانشمندان در چهرههای ضروری دین و تطبیق به موقع آن کوشش به عمل آورند و جامعه و مردم را در طریق بهزیستی به حرکت درآورند و چرخهای اندیشه و عمل مردم را در جهت چهرههای گویای دینی به دور اندازند و بیان دین، قوانین دین، انزوا و سردی مردم را از دین مداوا کنند و فاعل و محرک تمامی کاستیها باشند.
هرگونه تعلل در این جهات یا اشتباه و خطایی در کشف جهات لازم میتواند بزرگترین ضرر و زیان را به دین و مردم وارد سازد.
(۷۲)
عملکرد حضرات انبیا علیهمالسلام و بهویژه نبی مکرم اسلام صلیاللهعلیهوآله و حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام و ائمهٔ اطهار علیهمالسلام بهترین سند وگواه بر این امر است. آن حضرات علیهمالسلام با درک درست از زمان و فهم کامل دین و شناخت لازم مردم توانستند با بهترین بازدهی، دین و مردم و جامعه را از رکود برهانند و دین را در صورت حاکمیت و محکومیت ظاهری مرکز قرار دهند. گوشه به گوشهٔ زندگی حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله پر از شواهدی اینگونه است. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به شکلی و حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام به نوعی و ائمهٔ اطهار علیهمالسلام هر یک بهگونهای لازم عمل کردند و دین مردم را از بنبست رهانیدند. آن حضرات علیهمالسلام روزی با جنگ، زمانی با سکوت، هنگامی با صلح و روزی نیز با وقار و عشق و هر روز با رنگ و رویی تازه دین را نشان میدادند و تمامی گرههای کور ریسمان باطل را با دست توانای عقل و معرفت میگشودند و رهبری درست دین و زندگی مردم را بهخوبی عهدهدار میگشتند.
متأسفانه بعد از حضرات ائمهٔ معصومین علیهمالسلام چنین نشد و برخی از عالمان و دانشمندان دینی در این جهات یا به هیچ وجه نقشی نداشتند یا نقش آنان کامل نبود یا در برخی مواقع به سبب قبضی که محیط تربیتی به آنان داده بود نقش نادرستی داشتند. آنان تنها اجتهاد و تخصص را جمعآوری مدارک و بررسی کتابها میدانستند و تأثیر امور اجتماعی و روانی را در فتوا نادیده میانگاشتند. عالمان و مجتهدان بهحق و محقق صادق با آنکه تلاشهای بسیار فراوانی در جهتهای مختلف داشتند و تلاش آنها نیز قابل تقدیر است و درک عادی از توان آنها عاجز است؛ ولی تنها قرآن امام علی علیهالسلام را جمع آوری کردند و دیگر جهتها را بر زمین نهادند؛ در حالی که امام علی علیهالسلام کارهای فراوانی کرد که یکی از آن همه، کار جمعآوری قرآن کریم بود. بسیاری نیز تلاش و کوشش دیگران را تکرار کردند و چیزهایی نیز بر آن میافزودند.
خلاصه تمامی نقشهای دین، جز معدودی بر زمین ماند؛ در حالی که تخصص و اجتهاد در نقشهای مختلف جامعه، مردم، دین و زندگی آنها باید در نظر باشد.
تخصص عالمان باید در جهت حرکت جامعه به سوی دین و زندگی باشد. فهم نقش اجتماعی دین، کاری بس مهم است که بدون آن، اجتهادی در کار نیست و تخصصهای دیگر، تنها انفعالی از تخصص است و موهبت ارزشی ندارد.
عقاید عالمان در زمینهٔ تحقیقات، خود باید نقش مروّج دین را در جامعه و نقش سالمسازی عقاید مردم را نسبت به دین داشته باشد. آنان باید نقش درست و به موقع را با کوشش و تلاش فردی و جمعی به دست آورند و منصب نیابت خود را در این جهتها باز یابند و همگونی نسبی با اولیای نعمت خود داشته باشند؛ همانطور که حضرات انبیا و بهویژه چهارده معصوم علیهمالسلام در درک حقایق و اجرای آنها در میان جامعه و مردم گام بر میداشتند، عالمان نیز باید طبق منصب نیابت خود، با آنها همسویی داشته باشند که در صورت ترک جامعه و مردم، دوری از بنبست درست و نقشبندیهای جامعه آنها را فاقد هرگونه نیابت و تخصص به حساب میآورد.
باید در جهت ترویج دین و نقش سالم آن در میان مردم و بازیابی مردم در منطقهٔ دین و شناخت به موقع چهرههای لازم آن، کوششهای لازم در زمان خود به عمل آید. یک روز دنیا میدان جنگ است؛ در این حال مردم را باید به حفظ حرمت ارزشها وادار کرد. روزی که دنیا را علم، تجدد و ترقی فرا میگیرد، باید زبان علمی دین و چهرهٔ منطقی دیانت را باز کرد و تمدن اسلامی را بر دنیا عرضه نمود و از زبان خشونت، زور، جنگ و فریاد خودداری کرد.
(۷۳)
امروز، دنیای ما اینگونه است و با آنکه ظلم و بیعلمی و بدعملی آن را فرا گرفته، تمامی مردم جهان دارای درک بالا و فهم فراوانی گشتهاند. نباید چهرهٔ خشونت و جنگ را شعار خود ساخت. باید دنیا را به عمل، تحقیق، معرفت، محبت و بینش دعوت نمود و میدان مبارزهای در این جهات در سطح جهان برپا کرد و به مردم دنیا فهمانید که دین اسلام زبان علم و تمدن را بهخوبی میداند و با تمدن و فرهنگ آشنایی کامل دارد و در تمامی زمینهها، دین سخن دارد و مطالبی را ارایه میدهد. با وضع ارتباطات جهانی، با وجود ریاکاریهای سیاستمداران جهان میشود در این جهت کارهای شایانی نمود، دنیا را شیفتهٔ دین اسلام ساخت و مردم را گروه گروه وارد دین اسلام نمود. میشود با عرضهٔ درست چهرهٔ تمدن دین اسلام و مبانی بلند قرآن کریم در آگاهیها و صداقتها، دنیا را در محاصرهٔ دین قرار داد و قرآن کریم را محرک اصلی سیاستهای دنیا و مردم گردانید.
امروز مردم دنیا آزادیهایی دارند که دیگر نمیشود آنها را بهطور دسته جمعی و با زور مجبور به کاری کرد یا از کاری باز داشت.
هنگامی که با نقشهای درست و سالم در جهت علم، تمدن، فرهنگ و اخلاق درست دین با مردم دنیا روبهرو شویم و آنها را از واقع این امور آگاه کنیم، دیگر نمیشود آنها را به زور از دین دور داشت؛ ولی وقتی در چنین زمانی بهجای این امور در پی جنگ، شعار و فریاد، بر آن بتازیم، گذشته از آنکه موفق نمیشویم، خوراک تبلیغاتی نیز برای دنیا فراهم خواهیم کرد تا خوبیهای ما را مورد سؤال قرار دهند و ما را مردمی وحشی و دور از تمدن معرفی کنند تا مانع رشد و توسعهیافتگی کشور شوند و ما را با این حربه در اذهان عمومی مردم دنیا منزوی سازند.
نقشهای بیمورد و بیموقع میتواند آثار سوئی داشته باشد. ما با چنین اشتباهات بزرگی در بهترین مواقع بهرهبرداری، خود را در دل مردم دنیا منزوی ساختهایم و چهرههای گویای دین را از رنگ و روی انداختهایم. آب را بهتمامی در آسیاب دشمن میریزیم و جامعه و مردم خود را گرفتار مشکل یأس و توقف و دوری از خوبیهای دین مینماییم و بر چنین خطاهایی نیز پافشاری و اصرار داریم.
همانطور که عالمی با نداشتن نقش اجتماعی، عالم نیست؛ عالمی که نقش نادرستی دارد نیز عالم نیست؛ بلکه صورت عالم به خود گرفته است و هیچ مصونیت و حجتی ندارد و باید مورد مؤاخذه قرار گیرد؛ جز آنکه نهایت سعی ممکن خود را در تمامی جهات اجتهاد انجام داده باشد که همان فحص و یأس از دلیل و استفراغ وسع تمام است که هرگز در اینگونه جهتهای اجتماعی و تطابیق امور فردی چنین نیست و از توان فرد خارج است و باید به طور جمعی صورت گیرد. لازم است در این زمینه از همهٔ دانشمندان بهحق و عالمان وارسته و آگاهان به امور کمک گرفته شود تا مجتهد صدق اجتهاد درست را دانسته، صحت شرعی آن را به دست آورد و در مقابل خدای تعالی و مردم، خود را راضی بدارد و در غیر این صورت دیگر هیچ.
عالمان ما هیچ گاه بهطور کلی و همگانی در فکر چنین امری نبوده و اینگونه امور را اهمیت ندادهاند و آن را تخصص نمینامند؛ در حالی که عالمان دینی باید در زمینههای عینی و عملی قوانین دین، بیشتر پافشاری داشته باشند و اجتهاد و تخصص را تنها منحصر در بعضی اصطلاحات و قواعد ندانسته و نیز خود را خلاصه در کتاب و مدرسه نسازند.
(۷۴)
تبیین مرزها و حدود بحث
در اینجا به چند امر جزیی باید توجه پیدا کرد تا حریم این بحث خود را نشان دهد:
نخست اینکه مراد ما از عالمان و دانشمندان اسلامی، عالمان واقعی و صاحب اندیشه و علم است و مراد تنها لباس و کتاب نیست و هر کس نمیتواند خود را در زمرهٔ چنین افرادی قرار دهد. مخاطب ما کسانی هستند که بهحق عالم و صاحب فکر میباشند و دارای سلامت کامل فکری و عملی هستند.
دوم اینکه گمان نشود تخصص در جهات مورد اشاره، سبب انزوای تخصص در جهت نخست میگردد. تخصصهای علمی در سطح عالی خود لازم است و نباید واقعیات اجتماعی، دانشمندان را از علم و تحقیق باز دارد و در این زمینه یکسویه نگر شوند و تنها یک جهت را در نظر داشته باشند. آنهایی که واقعیات را به خیال خود جستوجو میکنند و از جهت نخست دوری میگزینند و به جهتهای علمی اهمیت نمیدهند، از اساس در ردیف عالمان قرار نمیگیرند و مردمی عادی و عامی هستند که توجه به جهت مثبت دارند؛ هرچند لباس اهل علم پوشیده و مقداری درس و بحث نیز دیده باشند.
سوم اینکه نباید جهتهای عملی و سیاسی اسلام، آدمی را گرفتار دنیا سازد و او را معتاد به زد و بند و کلکهای سیاسی نماید و او را از معنویت، صداقت و درستی دور گرداند که اینگونه افراد به قول معروف: «خواستند ابروی وی را درست کنند، چشم او را نیز کور کردند.» باید با کمال توجه و تدین همانند اولیای حق تعالی خود را از هر انحراف، کجروی، زبانبازی و سیاستکاری به معنای داشتن نیرنگ دور داشت و وارسته، با تقوا و پرهیزکار باقی ماند و حال و هوای مسجد و مدرسه را از دست نداد و آخوند اداره و دولت نگردید و خود را از همگسیخته نساخت که این افراد، دنیا و آخرتشان در خطر قرار میگیرد و به مراتب از گروه نخست کمبود بیشتری دارند.
سخن چهارم این است که در بیان تخصص اگر گفته شد هر موقعی باید خصوصیت زمانی ملاحظه شود و در آن جهت برنامهریزی گردد، منظور این نیست که همیشه باید جهتی را پیگیری کرد و از جهات دیگر غافل بود؛ چرا که موجب تجزیهٔ دین و اسلام است؛ بلکه منظور این است که در هر زمان باید با موقعیت آن زمان همگام گردید و به واسطهٔ آن خصوصیت، جهت دیگر دیانت را نیز تقویت کرد و با آن جهت خاص، تمام قوانین دین را اجرا کرد و از کلیت آن حمایت نمود. بهطور نمونه، اگر زمان علم، تمدن و فرهنگ است، با سلاح علم و فرهنگ باید از کلیت دین حمایت کرد و به همراه فرهنگ و تمدن اسلامی، جنگ، عبادت و قوانین جزایی اسلام را در معرض دیدِ علمی جهان قرار داد. اگر زمان جنگ است، با قدرت تمام باید درصدد دفاع از دیانت بود و با این جهت، صلح، اخلاق و علم را نیز نشان داد و موقعیت آن را تثبیت کرد.
درک موقعیتها و کار روی آن غیر از یک بعدی بودن است؛ همانطور که در طول تاریخ اسلام نیز کم و بیش اینگونه پیش آمده است که زمانی مردم به عبادت و گاهی به مبارزه و زمانی نیز به تعطیل مبتلا میشدند.
عالمان دین نباید در عالم ذهنیت به سر برند و باید واقعیات را پیگیری کنند. این امر به معنای تجزیه نیست و باید کلیت دین را نیز مورد توجه قرار داد. نمیشود عالمی بدون توجه به واقعیات زمان گام بردارد؛ همانطور که بدون طی مدارج علمی عنوان عالم هرگز نمیتواند صدق درستی بر افراد داشته باشد.
(۷۵)
درستی علم و عمل به صِرف چند روز چرخیدن در مدارس و کتاب خواندن نیست؛ بلکه باید هر جهت را به تمام معنای کلمه پیگیری کرد و بر آن وقوف کامل داشت. البته این چنین نیست که هر عالمی بخواهد کشکولی باشد. جهتهای تخصصی هر کسی باید مشخص باشد و هر عالمی در کار خود کوشش کند و نتیجهٔ تلاش خود را با دیگران در بوتهٔ آزمایش قرار دهد و همه با هم در جهتی واحد گام بردارند تا بتوانند خلأ عصمت و وصی را در سطحی بسیار ناقص و محدود جبران کرده و به وظیفهٔ الهی خود عمل کنند؛ هرچند هیهات است و هیهات.
تحقیر دین با دینشناسان نالایق
با توجه به اینکه در زمان غیبت امام معصوم علیهالسلام زندگی میکنیم، یکی از لوازم زندگی در این زمانه، کثرت دینشناسان نالایق و نادان است. آنان همیشه اخلاق باطن خود را بر دین تحمیل کرده و دین را با آن هماهنگ میسازند و خصوصیات باطن خود را دین میدانند. این در حالی است که تدین واقعی به دین هنگامی در آدمی ظهور پیدا میکند که در کنترل کردار خود محتاج عوامل قسری خارجی نباشد.
دینداران حقیقی همواره در این دوران اندک هستند؛ هرچند باید به تمامی دینداران، کمال احترام را گذاشت.
در این دوران، بیشتر از هر چیز، این دین است که مورد تجاوز و استثمار قرار میگیرد. چماق دینداران قلابی در این زمان مغز هر اندیشه و تفکری را میشکند. اینگونه است که بسیاری از بیدینیهای بشری به وسیلهٔ دینداران پوشالی ایجاد شده است. آن مقدار که به اسم دین خیانت شده، به اسم کفر و بیدینی، نیرنگ و خیانت پیش نیامده است. در این زمانه، هرچه فریب، ریا و نیرنگ پیدا میشود، در سایهٔ دین است. آنقدر که از دین سوء استفاده شده، به خوبی استفاده نشده است و آن همه که از دین سوء استفاده شده، از دنیا نشده است. در زمانهٔ غیبت است که دینداران جاهل و قشریگراهای صوری، خشونت دینی را به اوج خود میرسانند. در این دوران، هر کس چیزی میفروشد و برخی دین میفروشند. دینفروشی بدتر از خودفروشی است؛ زیرا خودفروش، از خود و دینفروش از دین مایه میگذارد. دینفروشی و خودفروشی اقسام گوناگونی دارد. اقسام خودفروشی روشن است و میتوان آن را شناسایی کرد؛ ولی دینفروشی و اقسام آن چندان روشن نیست و ریا و سالوس از سر و روی دینفروشان مانند شپش بالا میرود؛ هرچند حقنمایی و ظاهرسازی عطر نجسی است که تمامی زشتیهایشان را پنهان میسازد.
تحقیر دینی آن است که دین مردم عوض شود یا برداشتهای دینی مردم نارسا شود که در هر دو صورت، عوامل مشوق به دینمداری بسیار اندک میشود یا از رونق میافتد. مردم از تغییر دین یا تغییر برداشت به بیدینی یا بیمیلی به دین مبتلا میگردند و این خود در هر صورت، اصالت ثابت عملی مردم را ضربهپذیر میسازد و آنان را به نوعی به بیارادگی وادار میکند و این امر سبب میشود به محرمات دینی بیاعتنا باشند و واجبات دینی را عملی نسازند.
اسلام بر اساس حقایق معنوی، اموری را حرام میداند و هدف آن را به طور صریح عنوان میکند. حرامهای دینی به تمامی دارای ملاک و معیار است و آن را از باب تعبد سفارش نمیکند. البته، عقل صوری و بسط نایافته ممکن است از ملاک و مناط آن چیزی در نیابد و از هر حرامی به فراخور حال عقل لذت برد. اگر کسی میگوید: عقل انسان برای فلان حرام الهی ضرر و زیانی احساس نمیکند و یا آنکه علم را نیز به کمک گرفته و بگوید از نظر علمی و روانکاوی و دیگر علوم انسانی و تجربی، این حرام دارای فواید بسیاری است، همه از باب عقل صوری و ظاهری است که این امر
(۷۶)
نسبت به چنین عقلی و در نزد چنین افراد و علومی که احساس صوری و حیوانی دارند، همین طور میباشد و ممکن است با منافع خود موافقت داشته باشد؛ در حالی که اسلام نسبت به اینگونه امور به جهات معنوی و حقایق آشکار انسانی نظر دارد و امور و ابعاد مختلف انسانی را از نظر دور نمیدارد.
در اینجا خوانندهٔ محترم این مطلب را نگاه دارد و ادامهٔ آن را پس از خاطرنشانی نکتهای پیگیر شود؛ چرا که نگارنده برای درک بهتر این مطلب، ناگزیر از توصیف عقل و بهویژه عقل صوری است.
عقل صوری و علم مجازی
هنگامی که آدمی در فشار قرار میگیرد، «عقل» است که به فریاد او میرسد. فرد بیعقل، خود را میبازد و بیشتر از بلای موجود، خود را در گرداب فرو میبرد. عقل، موجودی است که خداوند حکیم همانند آن را کمتر آفریده و به هر کس نیز از آن نداده است و بسیاری نیز کمترین بهره را از آن میبرند. گروهی که عقل خوبی دارند و بهرهٔ بیشتری از آن میبرند، افراد موفقی هستند که در مشکلات چندان آسیب نمیبینند. میبایست همواره دور و نزدیک را با پرگار دقیقی مورد مطالعهٔ کامل قرار داد؛ هرچند در موارد بسیاری، انسان نمیتواند توان محاسبهٔ کامل را به دست آورد و در اینصورت باید به حق تعالی اعتصام نمود. کسی که عقل دارد، چه ندارد و کسی که عقل ندارد، چه دارد! عقل بهترین منجی، حامی، دوست توانا و صادق انسان است و بیعقلی، بزرگترین کمبود وی است که گاه تمام خوبیهای آدمی را بر باد فنا میدهد. کسی که عقل دارد، از صفات نیک خویش بهخوبی استفاده مینماید و صفات بد خود را نیز به طور نسبی کنترل میکند؛ برخلاف فرد بیعقل که صفات نیک خویش را از دست میدهد و صفات بد وی نیز بزرگتر و خطرناکتر میشود و کوچکترین نقص وی نیز بزرگ جلوه میکند.
علوم مجازی غرور و تکبر آدمی را به اوج خود میرساند و بسیار میشود که آدمی را نابود میسازد و این تفاوت علم حقیقی و صوری است.
علم بر دو قسم است: حقیقی و مجازی که آثار مختلفی پیدا میکند؛ در مقابل، عقل به حقیقی و مجازی تقسیم نمیشود. عقل عقل است؛ هرچند عقل در کافر باشد. درست است که اگر کافر عقل داشت، هرگز کافر نمیشد، اینچنین نیست که تمامی کفار از تمامی مراحل عقل بیبهره باشند. گاهی میشود افرادی که از نظر اعتقادی گمراه هستند، در جهات متعددی دارای بینشهای خوب انسانی میباشند و این خود عقل است که به سجایای خوب الهی تبدیل میشود و گاهی افرادی که از نظر اعتقادی گمراه هستند، مراحلی از آن را دارا میباشند.
همانگونه که گفتیم عقل بر دو نوع است: عقل صوری و عقل حقیقی. به عبارت دیگر، درک و اندیشهٔ آدمی بر دو قسم ظاهری و معنوی است.
عقل صوری آن است که همهٔ افراد دارند و مردم عادی نیز بسیار از این متاع بهره میبرند. در این زمینه، بسیاری خود را عقل کل میدانند که چندان نیز اشتباه نمیگویند و همین طور هست و نسبت به امور دنیا و مسایل صوری و ظاهری دنیوی از یکدیگر گوی سبقت را میربایند و نسبت به یکدیگر پیشتازی و پیشدستی میکنند؛ ولی نسبت به
(۷۷)
امور معنوی و حقایق اصیل، آگاهیهای دقیق و درستی ندارند و حتی از تصور و قوت درک این مطالب بدون بهره هستند و هیچگونه باوری نسبت به اینگونه امور ندارند و اگر ادعای باور و اعتقاد میکنند، بر اساس سخن و تقلید است و بس.
بسیاری از امور معنوی و حقایق اصیل انسانی که اسلام آن را مطرح میکند، جز با درک اصیل و عقل سالم معنوی قابل درک نمیباشد و انکار اینگونه افراد، دلیل بر نقص آنهاست و اشکالی نسبت به این گروه نیست و تنها کوتاهفکری اینگونه افراد را میرساند. برای نمونه، عقل عادی و ذهن مردمی محرمات و گناهان را میپذیرد و به آن دل میبندد و از آن لذت میبرد و در کنار آن احساس آرامش و سرگرمی میکند؛ در حالی که اسلام آن را حرام میداند و این امر را دارای مقررات فراوانی معرفی کرده و به مؤمنان، دوری از آن را سفارش نموده است. در اینجا یاری نکردن عقل صوری و اندیشهٔ معنوی پیش میآید.
برخی از محرمات، قوای حیوانی انسان را نشاط میبخشد و تحریکات روانی را موجب میگردد و سرگرمی شهوانی را به بار میآورد؛ ولی چیزی که اسلام در نظر دارد بالاتر از این امور است و آن انسانیت انسان و توجه به امور معنوی آدمی است. اسلام میخواهد انسان آدم باشد و صاحب توجه و دقت شود و اهل درک و درد باشد و خویشتن خویش را در این دنیای کوچک و زودگذر ناسوت بیابد و حقایق عالم را شناسایی کند و عبودیت خویش را رنگ و بویی دهد و ثبات، صلاح، سلام و صلواتی پیدا کند؛ نه آنکه غافل، مست و بدون درد باشد و خود را غرق امیال حیوانی و لذایذ شهوانی و مطامع مادی سازد. آدمی که محصور در حسابهای عقل عادی است به مقتضای قبض و حصری که دارد میخواهد سرمست از بادهٔ غرور، غفلت جهل، نادانی عیش و سرور باشد و تنها خوش باشد؛ این در حالی است که خوش بودن درد آدمی را دوا نمیکند و آرامش و صفایی برای او به بار نمیآورد و انسان را به وادی امن نمیرساند؛ پس ممکن است حرامی فواید و منافع مختلف و بسیاری داشته باشد؛ ولی هیچ یک از آن منافع انسان را به توجه و معرفت معنوی نمیرساند و تنها میتواند امیال مادی انسان را جلا دهد و حیوانیت انسان را شکوفاتر سازد؛ همانطور که در تجربهٔ علمی گذشتهٔ انسان این امر ثابت شده و در طول تاریخ به همراه حرامها مفاسد و عصیان و سرکشیها و جنایات ضمیمه میشده است.
حرامها همیشه در خدمت شیطان و شهوت بوده و میدان ایادی باطل و همراه آنان بوده است؛ هرچند ممکن است از دید عقول صوری، فوایدی برای آن عنوان گردد؛ ولی آنچه برای اسلام نسبت به انسان مطرح است، اندیشههای بلند و کمالات معنوی است و چنین محرماتی نمیتواند برای انسان ارزش معنوی داشته باشد و تنها چیزی که از اینگونه امور به دست میآید، انگیزههای صوری و مفاسد شیطانی است که عقل و اندیشهٔ سالم و سلیم، هرگز به آن دلبستگی چندانی پیدا نمیکند؛ هرچند اندیشه و عقل سلیم نیز خود مبادی سرور و محبت فراوانی دارد که جدا از اینگونه امور میباشد. عقل همانطور که از عصیان و گناه دوری میکند، از جمود و خمودی نیز دوری میجوید؛ هرچند نباید جمودی و خمودی را در گریز از معصیت و گناه دید.
(۷۸)
عشق، مهر و محبت، شکوفههای عصمت هستند که از عقل سلیم سر میزند و ثمرهٔ آن کمالات بلند انسانی است که او را غرق سرور و مستی میگرداند و نشاط و حیات معنوی را همراه دارد.
پس نباید عقل و کمال انسان و عشق و اندیشههای بلند انسانی را در عصیان و گناه دید و به کردار شیطانی و اهریمنی نیز باید توجه داشت و نباید احکام شریعت را مورد سؤال قرار داد و به جای انکار و درگیری باید تأمل دقیق در اندیشههای بلند نمود و از آن کام گرفت و به این معنا رسید که اسلام میخواهد انسان و جامعه در پی کمال، توجه و آگاهی و بسط و توسعهٔ جان و روان آدمی باشد؛ نه در حال غفلت و تباهی.
گناه و انجام محرمات به انسانیت انسان ضرر و زیان میزند و غفلت، حیرت و تباهی را با انسان همراه میسازد و اراده، استقامت، شجاعت، شهامت، عفت و پاکی را از انسان میگیرد. محرمات، عواطف انسانی را به سوی انگیزههای شهوانی به حرکت در میآورد و دیگر برای انسان ارادهای باقی نمیگذارد تا بتواند مقابل گناه و زشتی از خود مقاومتی نشان دهد و با اهریمن به دشمنی و ستیز برخیزد و نسبت به پاکی و صداقت پافشاری از خود نشان دهد.
هنگامی که غفلت آمد و انگیزههای شهوانی در انسان زنده شد، اراده ضعیف میشود و نمیتواند در مقابل دیگر فسادها استقامتی از خود نشان دهد و دیگر انسانی نمیماند تا کمال، پاکی و صداقتی باقی بماند. اینجاست که دل آدمی را سلطان فساد محاصره میسازد و از آن خیمهای میسازد و انسان را اسیر امیال شیطانی میکند. اسلام برای اینکه انسان انسان باقی بماند و بقایی از کمالات باشد، محرمات و آنچه در دین گناه محسوب شده را به عنوان رهزنهای تباهی به آدمی معرفی مینماید که مبادا انسان به دام شیطان بیفتد تا رهایی از این دام یا با مشکلات بیشماری روبهرو باشد یا به هیچ وجه ممکن نباشد.
از تمامی این مطالب، میشود چند امر را به طور خلاصه به دست آورد:
نخست اینکه عقل، اندیشه و علم صوری را نباید با عقل و اندیشهٔ سالم اشتباه کرد و احکام این دو را نباید با یکدیگر درآمیخت.
عقل سلیم در بدن انسان سالم است و میخواهد انسانیت انسان را بروز دهد، نه آنکه تنها عواطف را تحریک نماید.
امتیاز انسان بر دیگر حیوانات در گرو قوت، اراده و اختیار وی میباشد و محرمات از عواملی هستند که این دژ محکم را در هم میریزد و سستی و فرومایگی را به انسان ارزانی مینماید و او را درگیر انواع مفاسد و زیانهای گران میگرداند. بنابراین، نباید تنها چشم به ظاهر دوخت و باید از لذاید مادی صرفنظر کرد تا پا به عرصهٔ مواهب معنوی گذاشت و در پی اهمیت مبانی اسلامی بود تا فهمید که او چه چیزی میخواهد به انسان هدیه دهد.
پیشرفت و اسلاممداری
هماکنون دنیای امروز غرب در انواع محرمات و گناهان غرق است. اما پرسشی که برای مردم عادی پیش میآید این است که چرا کشورهای غربی که به دین و مذهب چندان اهمیت نمیدهند، پیشرفتهای بسیاری نمودهاند و چرا مردم مسلمان با چنین دینی همیشه در پی آنها هستند و به طور کلی نیازمند ساختهها و دستآوردهای آنان
(۷۹)
میباشند؟ آیا بیدینی و اهمیت ندادن به دین و رواج گناهان و محرمات است که ذهن آنان را به بسط و توسعه رسانده و باعث پیشرفت آنها گردیده و دین است که سبب عقبماندگی ما شده است یا آنکه عوامل دیگری در چنین امری دخالت دارد؟
در پاسخ به چنین پرسشی باید گفت تمامی این گفتهها و نتایج آن نیازمند تحلیل و بررسی است و نباید هیچ یک از این سخنها را به طور کلی رد یا قبول کرد. در این مقام به طور خلاصه و به تناسب، هر یک از این ادعاها عنوان میگردد و مورد نقد و تحلیل قرار میگیرد و بیان میشود که علل چندی چنین موقعیتی را برای آنها یا ما پیش آورده است.
در ابتدا باید دانست که اینگونه امور اجتماعی نمیتواند سبب واحدی داشته باشد و ممکن است عوامل مختلف و گوناگونی سبب پیشرفت یا عقب ماندگی مردم باشد؛ ولی آنچه در اینجا به آن اشاره میشود همان امری است که در سؤال پیش آمده است که آیا بیدینی و اهمال آنها نسبت به دین سبب پیشرفت آنان گردیده و دین سبب عقبماندگی ما شده است یا نه؟
در پاسخ باید گفت: دین اگر دین الهی باشد و به طور صحیح و بهخوبی مورد شناسایی مردمی قرار گیرد، هرگز سبب انحطاط مردم نمیگردد. در این زمینه تا امروز کسی نتوانسته است دلیل گویایی ارایه دهد که دین الهی بهخصوص اسلام عامل رکود و انحطاط باشد؛ مگر آنکه دین بهطور کامل مورد شناسایی قرار نگیرد یا به آن اهمیت داده نشود که میتواند آن مردم را با بدآموزیهای فراوان و بیماریهای گوناگون روبهرو کند.
پیشرفت آنها معلول اندکی عوامل اجتماعی و فرهنگی است و شرایط جغرافیایی و برداشتهای عمومی از زندگی، آنها را در بسیاری جهتها پیشگام کرده است. عقبماندگی جوامع اسلامی یا غیر اسلامی معلول عوامل مختلف دیگری است که میتوان در رأس همهٔ آنها جهل، نادانی و پیرایههای سنتی و مذهبی را قرار داد.
کشورهای پیشرفته؛ هرچند در جهتی موفقند ـ که این پیشرفتها عوامل خاصی داشته ـ ولی از جهت اهمیت ندادن به دین اسلام و منش انبیای الهی، گرفتار نابسامانیهای فراوانی گردیدند که امروز خود را در میان آنها گرفتار میبینند و میدانند که پیشرفتهای آنها نمیتواند اینگونه نقصها را برطرف کند.
پس پیشرفت آنان در جهتهایی خاص دارای عوامل مثبت است و نابسامانیهای اخلاقی و عاطفی آنها معلول نقصهای دیگری میباشد و اینها به طور کامل از یکدیگر قابل تفکیک است و نباید با هم خلط گردد، همانطور که نباید عقبماندگی کشورهای جهان سوم را معلول دین حق دانست و باید گفت این کشورها نه عوامل مثبت کشورهای پیشرفته را دارند و نه آنکه توانستهاند گرایش درست و معقولی به دین حق داشته باشند. رکود عوامل فرهنگی و وجود مفاسد عمومی چنان در عمق جان این کشورها ریشه دوانده که زمینهٔ استفادهٔ درست از دیانت برای اینگونه مردم باقی نمانده و استفاده از دین منحصر به امور صوری و شعایر ظاهری شده است.
نه دین آنطور که باید در اینگونه کشورها شناخته شده و نه عمل بهگونهٔ صحیح مورد توجه قرار گرفته است.
پس پیشرفت کشورهای صنعتی، معلول جهتهای مثبت آنهاست، ولی در جهت انسانی و اخلاقی نتوانستند خودیابی داشته باشند.
(۸۰)
آنها در یک جهت کمبود دارند و ما در دو جهت و به طور روشن و گویا معلوم میشود که طبیعی است ما از کشورهای غربی عقبماندهتر باشیم و آنها از ما پیشرفتهتر باشند، ولی پیشرفت آنها از جهت دوری از اسلام نیست و عقبماندگی ما معلول نزدیکی به اسلام نمیباشد؛ بلکه پیشرفت آنها معلول جهتهای مثبت آنها و نابسامانیهای آنها معلول دوری آنها از دین حق است. ما هم به سبب دوری از جهت مثبت آنها و به کار نگرفتن کامل دین حق در زندگی و روش عملی جامعه و مردم خودمان گرفتار دو دسته از نابسامانیهای عمومی هستیم. اینچنین نیست که دین حق به درستی در میان ما جا افتاده باشد، بلکه جهل، نادانی، خرافات و پیرایههای عمیق دمار از روزگار ما درآورده است.
کشورهای پیشرفته راهی جز پیروی از دیانت اسلامی که بهدور از هر پیرایه و خرافهای باشد را ندارند و زودتر از ما میتوانند این کار را عملی سازند. ما نیز هرچند میتوانیم در این دو زمینه پیشرفت کلی پیدا کنیم، بهراحتی و با سخن و شعار نمیشود این کار را به سرانجام رساند. پیشرفت و توسعهٔ ما در گرو رهایی از انواع نقصهای عمومی است تا بازیابی کامل در جهت شناخت مباحث فرهنگی پیش آید و بعد از آن جهتهای مثبت اجتماعی و پس از آن پیروی از دیانت اسلام بدون هرگونه پیرایهای محقق گردد. هیچ یک از این امور به خودی خود محقق نمیگردد و نیازمند رهبری صحیحی است که آن رهبر باید خود به چنان بسطی رسیده باشد که رهیده از اینگونه نقصها باشد و زمینههای بهبودی را در مردم ایجاد کند و حال و هوای جامعه در او اثرات شوم نگذاشته باشد. گفتن همهٔ این امور آسان است و تحقق آن تلاش فراوانی را لازم دارد؛ البته اگر امکان عملی داشته باشد.
ریشههای جهل، نادانی و پایههای پیرایههای سنتی و دینی چنان در جوامع عقبمانده محکم است که در اعماق جان جامعه و همهٔ مردم از بالا تا پایین رسوخ کرده؛ به طوری که این جوامع پیشرفته و افرادی که زمینههای برتری را دارند و پیشتازان اینگونه جوامع به شمار میروند، هیچ یک از این نقصهای عمومی دور نیستند و فضای مسموم، آنان را نیز ناسالم کرده است. این تأثیر به اندازهای است که هر کدام هنگامی که نقش عملی خود را در جامعه انجام میدهند ـ چه به عنوان ریاست و چه به عنوان دیانت ـ نابسامانیهایی ایجاد میکنند و جامعه و مردم را سالها گرفتار عقاید و آرزوهای نادرست خود میسازند و بیمارانی هستند که میخواهند مردههایی را زنده کنند.
اصلاح امور، مسیحا دمی میخواهد که مرده را زنده کند، اگر هم بگوییم جوامع عقبمانده در حکم بیمارند و نه مرده، باید بگوییم پس دستکم طبیب حاذقی میخواهد که اینگونه جوامع را از بیماریهای گوناگون نجات دهد که خود بیمار نباشد و بیماری وی به مردم سرایت نکند تا بتواند کاری انجام داده باشد.
زمینههای یاد شده کار را برای تحقق امور مثبت، مشکل ساخته است، مگر آنکه در دنیای انسانی حوادثی رخ دهد که وضع کنونی انسانها در تمامی نقاط دنیا به خودی خود تغییر یابد و حادثهای عمومی سبب روشنایی مردم گردد و آنها را بازسازی کند و مشکلات فرهنگی و اجتماعی آنان به خودی خود برطرف شود و شناخت عمومی نسبت به دین و اهتمام بالایی نسبت به عمل به دین حق پیدا کنند که تمامی این امور در حکم اتفاق میباشد و نمیشود به آن اعتماد کرد؛ هرچند امکان تحقق دارد.
(۸۱)