پيشوايان راستين اسلام: بخش نخست: تحلیل و بررسی حادثهٔ سقیفه

 

پیشوایان راستین اسلام

 

رویکردی تحلیلی به تاریخ امامان معصوم (علیهم السلام) به ویژه حادثه سقیفه و قیام عاشورا

پیشوایان راستین اسلام

شناسنامه:

سرشناسه : نکونام، محمدرضا‏‫، ۱۳۲۷ -‬
‏عنوان و نام پديدآور : پیشوایان راستین اسلام : رویکردی تحلیلی به تاریخ امامان معصوم (علیه‌السلام) به ویژه حادثه‌ی سقیفه و قیام عاشورا/محمد‌رضا نکونام.
‏مشخصات نشر : تهران: انتشارات صبح فردا‏‫، ‫۱۳۹۳.‬‬
‏مشخصات ظاهری : ‏‫۱۵۲ص.‬
‏شابک : ‏‫۲۵۰۰۰۰ریال‬:‏‫‭۹۷۸-۶۰۰-۷۷۳۲-۷۹-۳‬‬
‏وضعیت فهرست نویسی : فیپا
‏يادداشت : چاپ دوم.
‏يادداشت : ‏‫چاپ قبلی: ظهور شفق، ۱۳۸۵.‬
‏عنوان دیگر : رویکردی تحلیلی به تاریخ امامان معصوم (علیه‌السلام) به ویژه حادثه‌ی سقیفه و قیام عاشورا.
‏موضوع : چهارده معصوم — سرگذشتنامه
‏موضوع : سقیفه بنی ساعده
‏موضوع : عاشورا
‏رده بندی کنگره : ‏‫‭BP۳۶‏‫‭/ن۸پ۹ ۱۳۹۳
‏رده بندی دیویی : ‏‫‭۲۹۷/۹۵
‏شماره کتابشناسی ملی : ۳۷۰۳۷۲۷

 


پیش‌گفتار

الحمدللّه رب العالمین، والصلوة والسلام علی محمّد وآله الطاهرین، واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین.

جامعهٔ بشری در راه تحقّق آرمان‌های بلند الهی و حیات کامل انسانی، گذشته از اندیشه، عقل و اصول درونی، نیازمند مربیان الهی است. پروردگار منّان در طول قرن‌های متمادی، پیامبرانی که هر یک دارای اوصیایی بوده‌اند از میان بشر برگزیده است؛ ولی از آن‌جا که دیوسیرتان شیاد بدون آن که صلاحیت و لیاقتی برای پیشوایی داشته باشند، در میان جوامع انسانی با خدعه و فریب داعیهٔ رهبری داشته و با سوء استفاده از سادگی و کوتاه‌فکری مردم، همیشه مانع راه حق و رهبران حقیقی بوده و بر سر این کار به هر گونه فریب و خیانت و پستی تن داده و شرف انسانی را طعمهٔ مقاصد خود ساخته‌اند.

این افراد دارای شخصیت‌های کاذب بوده و در راه تحقق امیال نفسانی خود به هر شرارت و جنایتی دست زده و از هیچ زشتی دریغ نداشته‌اند.

در مقابل، رهبران راستین و ارشادگران الهی هرگز به زشتی ـ هرچند

(۹)


اندک ـ تن در نداده‌اند؛ بلکه از ضعف فکری مردم در رنج بوده و در رفع آن به قدر توان کوشیده‌اند. اینان دارای سجایای اخلاقی ممتازی بوده و هیچ‌گاه خود را درگیر هوای نفس و امیال نفسانی نکرده و در راه حق و تحقق نیکی‌ها همیشه ثابت قدم و استوار بوده‌اند. در هر حال، از ابتدای عمر بشر، همواره این دو نوع رهبری وجود داشته و در تمام سطوح جامعه این ماجرا جریان داشته است.

شومی و فساد دیوسیرتان زشت‌خو همیشه خوبان را درگیر غم و اندوه کرده است. «افٍّ للدّنیا سلّط اللّه فیها عدوّه علی ولیه» و بر این بدسیرتان پست و دنیاخواه که همیشه خوبان، درگیر نیرنگ و هوسرانی آنان بوده‌اند و راه گریزی از آن نبوده است. شرارت این گروه زشت سیرت علت انزوای حق و رکود حقیقت بوده است و همواره زندگی را بر بشر ناخوشایند و دشوار ساخته است. اکنون انسان‌های متعهد باید برای از میان بردن این مانع بکوشند و مقام رهبری را در جوامع انسانی از این گونه مفاسد شوم دور نگه دارند تا جایی که زبان دنیا و قانون بشری این بیان امام صادق علیه‌السلام گردد: « من دعا النّاس إلی نفسه و فیهم من هو أعلم منه فهو مبتدع ضالّ»؛ کسی باید رهبری جامعه را به عهده گیرد که شایسته‌ترین فرد باشد نه این که تنها شایسته باشد. آن هنگام است که دیگر مشکلات طبیعی و تحمیلی از چهرهٔ دنیا زدوده می‌شود و زندگی بشری سیر طبیعی خود را خواهد یافت.

آن‌چه اکنون برای همگان روشن و مشهود است این است که امروزه رهبری دنیا بنای واژگونی دارد و ادعا کنندگان رهبری از ابتدا از زشت‌ترین موجودات دو پا بوده و اگر گاهی نیز فرد شایسته‌ای امر رهبری

(۱۰)


را در دست گرفته است، چنان او را درگیر حوادث نموده‌اند که از پا درآمده و یا فرصت مناسب خود را پایان یافته دیده است. در این زمینه، شواهد تاریخی بسیاری ـ چه پیش از اسلام و چه پس از آن ـ وجود دارد که نیازمند بیان نیست.

برای بررسی سمت رهبری در جوامع، ناگزیر باید حوادث تاریخ را از نظر گذراند. حوادث تاریخ بشری را به دو بخش می‌توان تقسیم نمود:

بخش اول ـ از زمان رسالت پیامبران گذشته تا ظهور دین مقدس اسلام؛

بخش دوم ـ از صدر اسلام تاکنون.

پس از آدم علیه‌السلام تا خاتم صلی‌الله‌علیه‌وآله و از خاتم تا دوران ائمّهٔ هدی علیهم‌السلام و امام زمان ( عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) و غیبت و ظهور، بنای مستقلّی لازم دارد و در مقابل خلافت و امامت باید داعیه‌داران این امر را به‌خوبی مطرح نمود و اختلافات، شکل طبیعی خود را باز یابد تا معلوم گردد که سرلوحهٔ تمام مفاسد، خلفای سوء بوده‌اند و آن‌ها سبب تحقق چهره‌های پلید بنی‌امیه و بنی‌عباس می‌باشند و مفاسد شاهانهٔ شاهانی که بعد از آن‌ها حکم گردیدند، همگی آثار و ثمرات این گروه‌ها بوده است.

در این کتاب به‌طور خلاصه و به روش تحلیل سیاسی و تاریخی به این موضوع پرداخته می‌شود و تبیین می‌گردد که چگونه باید تمام مفاسد را ناشی از آن افراد دانست و آن‌گاه راه نجات انسان و اسلام را تنها در گرو رهایی از این مفاسد بر خواهیم شمرد. دنیا و جوامع انسانی باید دریابد که انسان و اسلام روزی از همهٔ مفاسد شوم کنونی نجات می‌یابد که

(۱۱)


رهبری انسان و جهان بر عهدهٔ «معصوم» باشد و دیگر راه‌ها و شیوه‌ها به‌طور صریح محکوم و مطرود است.

همگان باید به این امر وقوف یابند که راهی برای رهایی جز راه علی علیه‌السلام و قانونی برای ادارهٔ صحیح دنیا، جز قانون علی علیه‌السلام وجود ندارد. اسلام نیز چیزی جز بیان علی علیه‌السلام نیست و هر کس اسلام را جز علی علیه‌السلام بداند، بویی از اسلام به مشامش نرسیده است؛ زیرا دین و آموزه‌های الهی و قرآن مجید، طرح عصمتی دارد و مجری آن باید معصوم باشد و در ظرف نزول و زمان غیبت، دست‌کم عادل باشد و افراد آلوده، فاسد، فاسق و فاجر نمی‌توانند حامی، مجری و حافظ منافع دین و امت باشند.

حال پرسش اساسی این است که اگر اسلام منجی بشر و تنها دستورالعمل و آیین‌نامهٔ مناسب برای ادارهٔ بشریت است، اسلام چیست و در کجا و کدام آیینه تبلور می‌یابد؟ اسلام را در پیام و مرام کدام کتاب و مکتب جست‌وجو کنیم و در چهره و کلام چه کسانی بیابیم؟ در پاسخ باید گفت: مجموعهٔ اسلام را می‌توان در دو رکن اساسی خلاصه نمود؛ بدین سان که این دو را هرگز نباید از هم گسیخته دید و هر دو را چهرهٔ واحدی از یک حقیقت دانست. این چهرهٔ مجسّم را به ترتیب جای‌گاه ارزشی می‌توان در سیمای قرآن کریم، پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ، علی علیه‌السلام و ائمّهٔ معصومین علیهم‌السلام یافت و هر یک زاویهٔ مشخص و رأس مخروطی را برای اسلام ناب و بی‌پیرایه تشکیل می‌دهند.

هر طرح، شکل و نوع و یا هر فرد و دسته و گروهی که خود را در دو اصل قرآن کریم و عترت معصومین به‌خوبی و به‌طور خوانا باز یابد،

(۱۲)


اسلام حقیقی را یافته است وگرنه باید خود را در خارج از اسلام جست‌وجو نماید و بیابد. قرآن مجید و شخص رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله بیان اسلام است و میزان، علی علیه‌السلام است. علی علیه‌السلام است که فصل الخطاب و صراط مستقیم و قسیم جنّت و نار و ملاک شناخت کفر و ایمان است.

در محضر قرآن کریم یا رسول اللّه بودن، صحابی پیامبر و یا حافظ قرآن بودن، فضل است ولی ملاک و برهان ثابت، علی علیه‌السلام است. با علی بودن، خود به تنهایی ملاک است و صحابی علی علیه‌السلام بودن کارگشای اثبات تلاش و صداقت است؛ چرا که رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله بیان است و علی علیه‌السلام میزان، و زمان آن حضرت هنگامهٔ کوران و بحبوحهٔ امتحان است و طرح آن را علی علیه‌السلام بیان می‌دارد که نفس رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله و شخص قرآن کریم است و نوشتار حاضر در پی اثبات این مدعاست.

وآخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین

(۱۳)


بخش نخست: تحلیل و بررسی حادثهٔ سقیفه


طایفهٔ نور و قبیلهٔ ظلمت

در میان شهرها و مناطق عربستان، مکه مهم‌ترین و قدیمی‌ترین شهر تجاری به شمار می‌آید. ساکنان این شهر را قبایل مختلف عرب تشکیل می‌دادند که مشهورترین آن‌ها قریش بود. دو تن از مردان نامی این قبیله، عبد مناف، پدر هاشم و عبد شمس، پدر اُمیه می‌باشند. از این دو برادر، طایفه‌های بزرگ و تاریخی بنی‌هاشم و بنی‌امیه پدید آمد که در طول تاریخ به‌طور گسترده با یک‌دیگر خصومت و ستیز داشته‌اند. بنی‌هاشم را بیش‌تر مردمانی مذهبی، پاک‌سرشت و معتقد به دین حضرت ابراهیم علیه‌السلام تشکیل می‌دادند و به عکس، بنی‌امیه مردمانی پست، ناصالح، بت‌پرست، بی‌دین و گمراه بودند و حتی در زمان ظهور پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله تنها به اسلام تظاهر می‌کردند و عقاید باطنی زمان کفر را در سر داشتند و از آن به نیکی یاد می‌کردند.

یکی از افراد بسیار شایسته و ممتاز بنی‌هاشم، حضرت عبد المطلّب، جدّ بزرگوار پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرت علی علیه‌السلام بود. ایشان مردی با فضیلت، وارسته و بزرگ‌منش بود و ریاست طایفهٔ قریش و پرده‌داری خانهٔ کعبه را به عهده داشت و برای مردم مکه خدماتی بزرگ انجام می‌داد و زحمات بسیاری می‌کشید. عبدالمطلب ده پسر و شش دختر داشت. پسر کوچک‌تر ایشان عبداللّه، پدر نبی اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و پسر بزرگ‌تر وی ابوطالب، پدر امیرمؤمنان علیه‌السلام بود.

(۱۷)


اجداد حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ، همگی از انبیا و اوصیای دین و خوبان و برگزیدگان الهی بودند. جدّ اعلای حضرت، ابراهیم خلیل، جدّ ایشان حضرت عبدالمطلب و پدر بزرگوارشان حضرت عبداللّه است. عبداللّه در جوانی صاحب جمال و کمال فراوان بود و کرامات بسیاری از آن حضرت ظاهر می‌گشت. بسیاری از زنان آرزوی وصال آن حضرت را داشتند، ولی در این میان، قرعهٔ فال به نام آمنه دختر وهب افتاد. گویند بعد از این ازدواج برخی از زنان از حسرت ازدواج با وی هلاک شدند.

حضرت عبداللّه در همان سال از جانب پدر به شام سفر کرد و در همان سفر بیمار شد و در سن بیست وپنج سالگی پیش از تولد نبی اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله از دنیا رفت. حضرتش در هفدهم ربیع الاول عام الفیل ـ سالی که سپاه ابرهه آهنگ حمله به کعبه نمود ـ متولد شد و در دامان با کفایت جد خود جناب عبدالمطلب و با همراهی دوستانی چون جبراییل و میکاییل رشد یافت. بزرگی و کمال حضرت از ابتدا هویدا بود و روز به‌روز بیش‌تر می‌شد و برای همه مشهود می‌گشت.

حضرت ابوطالب نیز با دختر عموی خود فاطمه بنت اسد ازدواج نمود. حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام در سیزدهم رجب سال سی عام الفیل از ابوطالب و فاطمه ـ که هر دو هاشمی بودند ـ متولد شد.

ولادت آن حضرت عادی نبود و با حوادث و تحولات عجیبی همراه شد. ایشان درون خانهٔ کعبه تولد یافت و این فخر تنها از آن علی علیه‌السلام است؛ حتی حضرت عیسی با آن که مادرش در بیت المقدس زندگی می‌کرد، به هنگام تولد عیسی مسیح به وی امر شد که از بیت المقدس خارج شود؛ ولی به مادر حضرت امیر علیه‌السلام امر به داخل شدن در خانهٔ کعبه گردید. آری، او از دنیا در آغاز کعبه و در پایان محراب را رؤیت نمود و ندای «فزت و ربّ الکعبة» را سر داد و رستگار شد. مادرش آن حضرت

(۱۸)


را حیدر و پدر وی او را «علی» نام نهاد و القاب دیگر ایشان، اسداللّه، مرتضی، امیرمؤمنان و اخو رسول اللّه است. ابوالحسن و ابوتراب نیز کنیهٔ آن حضرت می‌باشد.


در حلقهٔ رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله

ابوطالب تا شش سالگی تربیت علی علیه‌السلام را بر عهده داشت و از آن به بعد بر اثر داشتن فرزندان بسیار و قحطی شدید، پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ، حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام را برحسب تقدیر ازلی به خانهٔ خود برد و از شش سالگی، تحت تربیت خود قرار داد و از همان جا علاقهٔ فراوانی میان آن‌ها برقرار شد. به همین علت بعد از دو سال که حضرت امیر علیه‌السلام به خانهٔ پدر بازگشت، این رابطه و علاقه به طور کامل باقی ماند.

پس از آن که حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله در غار حرا به مقام «اقرء» نایل آمد و سپس مخاطب « وانذر عشیرتک الأقربین»(۱) قرار گرفت. ایشان همهٔ فرزندان عبدالمطلب را ـ که چهل نفر بودند ـ به خانه دعوت نمود و بعد از صرف غذا موضوع وحی و نبوت خود را مطرح ساخت.

آن روز ابولهب فریاد سر داد: همه مسحور شدید و به سحر گرفتار آمدید! و به این ترتیب مجلس را بر هم زد، ولی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله روز بعد مجلس را دوباره برگزار کرد. در آن مجلس، زمانی که پیامبر برای صرف غذا «بسم اللّه» را بر زبان جاری کرد، تعجب همه را فرا گرفت و در این میان تنها علی علیه‌السلام آشنای آن بزم بود. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بعد از صرف غذا، دوباره دعوت خود را اعلان کرد؛ ولی کسی را جز علی یارای لبیک نبود.

آن حضرت سه بار دعوت خود را تکرار نمود؛ ولی باز کسی جز علی آن را اجابت نکرد و تنها آن حضرت پیشتاز وادی توحید بود و گوی


۱ـ شعراء / ۲۱۴٫

(۱۹)


سبقت را از همگان ربود. ایمان آن حضرت واقعی بود و همراهی او با رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله در تمام شداید گواه صدق این حقیقت است. آری! چون علی شیر خدا، حیدر کرّار و صاحب ذوالفقار بود، کسی جرأت جسارت و آزار آن حضرت را نداشت.

حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام مخالفان رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را چنان قلع و قمع می‌کرد و بر زمین می‌ریخت که دیگر اثری از دشمنان کوچک و بزرگ باقی نمی‌ماند؛ از این رو، تمام زشت‌سیرتان از ابتدا، کینهٔ آن حضرت و هراس از ایشان را به دل داشتند.


مهاجرت و ایثار

زمانی که مشرکان مکه قصد قتل و شهادت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را داشتند، حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله مأمور به هجرت از مکه به مدینه شد. برای این که کسی از این هجرت اطلاع پیدا نکند، این کار باید پنهانی صورت می‌گرفت و به همین علت باید کسی به‌جای پیامبر در خانه می‌ماند. حضرت این موضوع را با علی علیه‌السلام در میان گذاشت و آن بزرگوار با تمام اشتیاق قبول نمود. هر اندازه احتمال خطر بیش‌تر می‌شد، همواره اشتیاق بیش‌تری به آن حضرت دست می‌داد تا آن که فرمودند: یا رسول‌اللّه، چه سعادتی بالاتر از این که آدمی در راه خدا و رسول جان خود را نثار نماید. پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله چون اشتیاق و ایثار علی علیه‌السلام را دید، اشک شوق و فراق در چشمان مبارک وی حلقه زد و سر و روی آن حضرت را بوسید و فرمودند: یا علی، تو برادر و جانشین من هستی. آن‌گاه با ایشان وداع نمود و به سوی مدینه هجرت کرد. در این زمان، حضرت امیرمؤمنان ـ که بیش از ۲۳ سال از عمر مبارک وی نمی‌گذشت ـ در بستر آن حضرت دراز کشید و منتظر وقوع هر حادثه و خطری بود تا این که در سپیده دم، جنگ‌جویان عرب با شمشیرهای برهنه به خانه‌ای که حضرت

(۲۰)


امیرمؤمنان به‌جای پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در آن خوابیده بود حمله‌ور شده و داخل آن شدند. حضرت امیر علیه‌السلام سر از بالین خود برداشت و با صدای رسا بانگ سر داد که کیستید و چه می‌خواهید؟ رزم‌جویان قریش چون علی ـ آن شیر ژیان ـ را دیدند متحیر شدند و پس از سکوتی طولانی گفتند: محمّد کجاست؟ آن حضرت با خون‌سردی فرمود: من نگهبان او نبودم و شما هم او را به من نسپرده بودید که اکنون او را از من باز می‌خواهید! یکی از مهاجمان گفت: «او پشتیبان محمّد است؛ خوب است او را به جای محمّد بکشیم» ناگاه، حضرت امیر علیه‌السلام با هیبت و شهامت خاصی فرمود: افسوس که پسر عمویم اجازهٔ حمله به من نداده و تنها امر به دفاع نموده است وگرنه در دل این تاریکی شب تمام شما را به‌خاطر این گستاخی و پاگذاشتن به حریم خانهٔ پیامبر از دم شمشیر می‌گذراندم.

ابوالبختری از گفتار علی علیه‌السلام به خشم آمد و شمشیر کشید، جلو رفت تا با آن حضرت درگیر شود؛ ولی هیبت و شکوه حضرت چنان رعب و وحشتی در اندام او انداخت که سرش گیج رفت و به زمین افتاد. خلاصه، حضرت امیر در آن شب ـ که لیلة المبیت نامیده شد ـ مصداق کامل « ومن النّاس من یشری نفسه ابتغاء مرضات اللّه»(۱) گردید.


عقد اخوت

در سال اول هجرت، بعد از نزول آیهٔ اخوّت، پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به مؤمنان دستور داد که هر یک با دیگری عقد اخوت ببندد. آن زمان همگان در این فکر بودند که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله با چه کسی عقد اخوت می‌بندد و همین که دیدند این امر در شأن علی علیه‌السلام است، افراد زیادی از


۱ـ بقره / ۲۰۷٫

(۲۱)


حسادت ناخشنود شدند و در دل نسبت به حضرت امیر غضب پیدا کردند؛ ولی این امر را پنهان نگه داشتند؛ در حالی که خود حضرت امیر علیه‌السلام از این امر، مسرور و دل‌آرام بودند.


شجاعت

حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام در تمام جنگ‌ها در رکاب رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله شرکت نمود مگر جنگ تبوک که خود فضیلتی جدا برای آن حضرت بود.

شجاعت آن حضرت به‌قدری درخشان بود که او را «قتّال العرب» و «ضیغم الغزوات» نامیدند و در تمام جنگ‌های بدر، احد، بنی‌نظیر، خندق، خیبر، فتح مکه، حنین و طایف شرکت نمودند و در همهٔ آن‌ها پرچم‌دار سپاه اسلام بودند. فضایل و شایستگی‌های آن حضرت در گسترهٔ تاریخ چنان فراوان است که هیچ دشمن بی‌انصافی یارای انکار آن را ندارد و هر کسی به آن گردن می‌نهد. حال در این کتاب به شماری از صفات کلّی آن حضرت که همه از دوست و دشمن نقل کرده‌اند اشاره می‌گردد.


ذرّه‌ای از بی‌نهایت

علی علیه‌السلام کیست؟ علی علیه‌السلام را باید از صفات و امتیازات ایشان و از کلام وحی و بیان پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله شناخت.

اصالت در اجداد، وحدت نسب با رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ، طهارت مولد، تولد در کعبه، حدیث وفای به عهد نبی، حدیث منزلت، حدیث طیر مشویه، حدیث علم، حدیث لیلة المبیت و خوابیدن در بستر رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ، متابعت از آن حضرت در تمام امور، شرکت در تمام جنگ‌ها ـ جز جنگ تبوک ـ سبقت در اسلام بر همگان، قرائت سورهٔ برائت، حدیث من کنت مولاه، آیهٔ تطهیر، ولایت و دوستی و پذیرش علی علیه‌السلام ، قرین ولایت خدا و رسول بودن، مباهله با مسیحیان، حدیث کسا و نزول

(۲۲)


سورهٔ هل اتی، بازگشت شمشیر ایشان، بیان لا فتی الاّ علی لا سیف الاّ ذوالفقار، چهرهٔ درخشان خیبر، نبرد خندق و کشتن عمرو بن عبدود، اخوت با رسول اکرم، پدری بر حسنین، همسری با پارهٔ تن پیامبر اکرم؛ حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام پای نهادن بر دوش مبارک نبی و شکستن بت‌ها، بسته شدن درهای رو به مسجد جز در خانهٔ حضرت، مباشرت در غسل نبی اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ، خلافت و امامت، عصمت ـ که احدی جز ائمّهٔ معصومین علیهم‌السلام و رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرت زهرا علیهاالسلام داعیهٔ آن را نداشت، قرآن ناطق بودن، طبق آیهٔ قرآن کریم نفس رسول اکرم بودن، منجی تمام انبیا، اوصیا و صالحان، قسیم جنّت و نار، صاحب لوای آخرت، ساقی حوض کوثر، فصل الخطاب و صراط مستقیم بودن و بی‌نهایت فضایل دیگر. با این حال، تمام این بیانات از معرّفی شخصیت آن حضرت قاصر و کوتاه است.


سرپیچی از اسامه

پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله پیش از رحلت خود، اسامة بن زید را ـ که جوانی لایق و شجاع بود ـ نزد خود خواست و دستور داد که او با لشکر فراوانی از انصار و مهاجران ـ که عمر و ابوبکر نیز در میان آن‌ها بودند ـ برای جنگ و دفاع به‌سوی روم حرکت کنند. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله هنگام تجهیز قوا و گسیل همگانی می‌فرمود: « نفذوا جیش اسامة لعن اللّه من تأخّر عنها»(۱). شیعه و سنی در کتاب‌های حدیث خود این حدیث را با عبارات متفاوت نقل کرده‌اند و مورد اعتماد تمام اهل اسلام است. یک روز بعد از فرمان حرکت سپاه، بیماری حضرت شدت یافت و از دنیا رحلت فرمود؛ به همین علت لشکر اسامه متفرق شد و به مدینه بازگشت. در این میان،


۱ـ بحارالانوار، ج۲۷، ص۳۲۴، باب۱، ح۴٫

(۲۳)


عمر، ابوبکر و ابوعبیدهٔ جرّاح با هم تبانی کردند و برای تحقق هدف خود داخل شهر شدند و با این کار، خود را مورد لعن نبی اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله قرار دادند.

این ماجرا و حدیث پیامبر اکرم دربارهٔ جیش اسامه به‌خوبی نشان می‌دهد که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله از رحلت و شهادت خود اطلاع داشته است و دیگر این که آن حضرت به ایجاد اختلاف و پیشامد این حوادث آگاه بود؛ به همین جهت، آن‌ها را به بهانهٔ جنگ از شهر خارج نمود و تخلف آنان را از فرمان اسامه موجب لعن و نفرین خدا قرار داد تا محکومیت آنان در لحظهٔ آخر حیات ایشان محرز باشد و سوم آن که رسول خدا این افراد را جزو لشکریان اسامه قرار داد تا هم‌چون اسامه ـ که در برابر حضرت امیر همیشه فروتن بود ـ در مقابل حضرت علی علیه‌السلام خاضع و فرمان‌بردار باشند. تخلّف و مورد لعن واقع شدن این افراد، خود بیان گویایی از موقعیت رقیبان حضرت امیر به شمار می‌رود.


خطابهٔ ابوبکر

پس از شهادت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ابوبکر بر شتر سوار شد و روبه‌روی در مسجد ایستاد و گفت: «ای مردم، برای چه مضطرب شده‌اید؟ اگر محمّد درگذشت، خدای او زنده است و آن‌گاه آیهٔ « وما محمّدٌ إلاّ رسولٌ قد خلت من قبله الرّسل»(۱) را برای مردم قرائت نمود. در این بحبوحه، جماعت انصار در خانهٔ سعدبن عباده اجتماع کردند و او را به سقیفهٔ بنی‌ساعده آوردند تا با وی بیعت کنند.

ابوبکر، عمر و ابوعبیده از این امر اطلاع یافتند و در آن‌جا حاضر شدند. آن‌ها مجلس را به سود خود به دست گرفتند و مردم نادان را با


۱ـ آل‌عمران / ۱۴۴٫

(۲۴)


تزویر درگیر تعارفات خود نمودند. ابوبکر گفت: من عمر و ابوعبیده، این دو شیخ بزرگ را سزاوار خلافت می‌دانم! عمر و ابوعبیده هم گفتند: هرگز بر شما پیشی نمی‌گیریم؛ زیرا تو زودتر از ما اسلام آورده‌ای.

سرانجام بعد از تعارف بسیار، عمر و ابوعبیده با ابوبکر دست بیعت دادند و دیگران نیز مانند بزغالهٔ رمیده با او بیعت نمودند و کار را تمام شده تلقی کردند. گویی بر تمام آن مردم، خاک مرگ و جهالت پاشیده بودند؛ ولی آنان که جهالت را از خود دور داشته و معرفت و دیانت در دل و جانشان ریشه دوانده بود در ابتدا هرگز به این بیعت تن ندادند و با آن به‌طور صریح مخالفت نمودند. بزرگان صحابهٔ بنی هاشم؛ مانند: سلمان، مقداد، عمّار یاسر و در رأس آنان حضرت مولی‌الموحّدین امیرمؤمنان علیه‌السلام به این خفّت و خواری تن در ندادند و در ابتدا در مقابل تمام آنان ایستادند؛ ولی سپس هر یک به وظیفهٔ خود به‌طور مناسب عمل نمودند و با آن که حقایق را بیان می‌کردند، راه اختلاف و تشتت را نپیمودند.

پس از دفن بدن مبارک پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ، مردم جاهل در مسجد جمع گردیدند و با ابوبکر بیعت کردند و خود را گرفتار حرمان ابدی نمودند؛ ولی حضرت امیر، بنی‌هاشم و نیکان از صحابهٔ نبی اکرم، هر یک وارد خانه شده و بدین ترتیب مخالفت خود را با این انتخاب جاهلانه اعلام نمودند؛ به همین علّت عمر خانهٔ یک یک افراد مخالف را دنبال کرد و با محاصره، زور، اجحاف و تعدّی از همه بیعت گرفت.

حضرت امیر بعد از بیان حقیقت و احقاق حق و اثبات حقّانیت و صلاحیت خود، برای رعایت مصلحت اسلام و عدم تشتّت در امور، با مشت بسته و گره خورده و با اکراه و زور بیعت کرد.

(۲۵)



تباهی در بیعت

هنگامی که عمر با ایادی نادان خود آن حضرت را با وضع فجیح به مسجد برد، حضرت فرمود: «اگر بیعت نکنم، چه می‌کنید؟» عمر گفت: «با خواری و خفّت تو را خواهیم کشت!» و با این بیان، حجّت بر تمام آن مردم؛ بلکه همهٔ تاریخ، تمام شد و نوع بیعت نیز معلوم گشت.

هنگامی که سلمان از مسجد به منزل حضرت امیر آمد، چگونگی بیعت همهٔ مردم را بیان کرد. آن‌گاه حضرت امیر پرسید: نخستین کسی که پا به منبر گذاشت و بیعت کرد، پیرمردی محاسن سفید و… نبود؟ ( و حالات و کیفیت بیعت آن شخص را بازگو کرد). سلمان در جواب گفت: «بلی یا امیرمؤمنان» سپس حضرت فرمود: «ای سلمان، به خدا قسم آن کس شیطان بود که امروز خود را موفق و شادمان می‌دید».

پس از بیعت، ابوبکر به آن حضرت بسیار محبت و احترام می‌کرد؛ ولی حضرت امیر علیه‌السلام با کمال بی‌اعتنایی با او رفتار می‌نمود.

روزی ابوبکر برای ملاقات خصوصی از آن حضرت وقت گرفت و به خانهٔ ایشان آمد. در آن مجلس، ابوبکر گفت: «یا اباالحسن، به خدا سوگند این کار به اقدام و رغبت من نبود و من با آن موافق نبودم!»

آن حضرت در جواب فرمود: «در این صورت، چرا قبول کردی و زیر بار این همه ظلم و زور رفتی و خود را گرفتار حرمان نمودی؟»

ابوبکر گفت: «طبق حدیث: لا تجمع امّتی علی خطأ که از رسول خدا رسیده است، مصلحت را در قبول رأی مردم دیدم».

حضرت امیرمومنان علیه‌السلام در جواب فرمود: «ای ابوبکر، آیا من از این امت بودم یا خیر؟

ای ابوبکر، آیا بنی هاشم و جمعی مثل سلمان، ابوذر، عمّار، مقداد و سعد بن عباده که از بیعت سرباز زدند، از این امت هستند یا خیر؟»

(۲۶)


و ابابکر پاسخی جز آری نداشت.

آن‌گاه حضرت فرمود: «پس با اختلاف و تخلّف این دسته از پاکان ـ که هر یک مورد وثوق اهل اسلام می‌باشند ـ چگونه اجماع و اجتماع امت بر تو ثابت شد؟»

ابوبکر گفت: «من فکر این امر را نکرده بودم. این اختلاف بعد از تحقق این امر بود و فکر کردم اگر آن را قبول نکنم، به زیان مسلمین باشد و مردم از دین خارج شوند».

حضرت امیر فرمود: «بر چه اساسی اقدام به این کار نمودی؟»

گفت: «بر اساس خیرخواهی، عدالت و آگاهی از کتاب و سنت».


محاکمهٔ ابوبکر

آن‌گاه امیرمؤمنان علیه‌السلام فرمود: «ای ابوبکر، به خدا سوگند این‌ها که گفتی در من وجود دارد یا در تو؟!»

ابوبکر گفت: «البته، شما دارای این اوصاف هستید».

حضرت فرمود: «ای ابوبکر، من سبقت در اسلام دارم یا تو؟»

گفت: «شما».

ـ من سورهٔ برائت را خواندم یا تو؟

ـ شما.

ـ من در بستر رسول اللّه خوابیدم یا تو؟

ـ شما.

ـ من مولای تو و دیگران هستم یا تو؟

ـ شما.

ـ ولایت من قرین ولایت خدا و رسول شد یا تو؟

ـ شما.

ـ مقام وزارت از جانب نبی به من داده شد یا تو؟

(۲۷)


ـ شما.

ـ آیهٔ تطهیر در شأن من است یا تو؟

ـ شما.

ـ در زیر کسا با رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و زهرا علیهاالسلام و حسنین علیهماالسلام و جبرئیل من بودم یا تو؟

ـ شما.

ـ آیهٔ اطعام در شأن من است یا تو؟

ـ شما.

ـ به دعای پیامبر، آفتاب برای نماز من برگشت یا تو؟

ـ شما.

ـ «لا فتی» دربارهٔ من است یا تو؟

ـ شما.

ـ در جنگ خیبر، بیرق به دست من داده شد یا تو؟

ـ شما.

ـ کشتن عمرو در غزوهٔ خندق به دست من بود یا تو؟

ـ شما.

ـ اجداد من با پیامبر واحد است یا تو؟

ـ شما.

ـ آیا من پدر حسنین علیهماالسلام هستم که سید اهل بهشت هستند یا تو؟

ـ شما.

ـ من داماد پیامبر هستم یا تو؟

ـ شما.

ـ پای من بر دوش نبی بود یا تو؟

ـ شما.

(۲۸)


ـ زمان هجرت، دیون و وصایای پیامبر را من ادا نمودم یا تو؟

ـ شما.

ـ من صاحب قضا و فصل خطاب هستم یا تو؟

ـ شما.

ـ در زمان نبی اکرم، من امیرمؤمنان خطاب می‌شدم یا تو؟

ـ شما.

ـ صاحب لوای نبی در دنیا و آخرت من هستم یا تو؟

ـ شما».

آری، هرچه امیرمؤمنان آن روز فرمودند، ابوبکر آن را تصدیق نمود. حضرت چنان از صفات و سجایای مشهور و مشهود خود بیان فرمود که حال ابوبکر دگرگون و گریان و نالان شد.

حضرت فرمود: «ای ابوبکر، این‌ها تمامی دلایل امامت و خلافت است و کسی که دارای این صفات باشد امام است. ای ابوبکر، چه چیزی تو را گمراه کرد که حق مرا غصب کنی و در حق من اجحاف روا داری؟»

ابوبکر گفت: «آقا جان، راست گفتی؛ امشب مرا مهلت ده تا فکر کنم»، امام علیه‌السلام فرمود: «هرچه می‌خواهی فکر کن».

ابوبکر پس از آن خود را آمادهٔ برگرداندن خلافت و استعفای از آن نمود و کسی را به ملاقات نمی‌پذیرفت و تنها به سر می‌برد. شب هنگام رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را در خواب دید، به حضرت سلام می‌کرد، ولی جواب نمی‌شنوید و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله از وی روی برمی‌گرداند. ابوبکر با نگرانی پرسید: «ای رسول خدا، من چه خلافی کرده‌ام که از من روی بر می‌گردانی؟»

پیامبر فرمود: «چگونه پاسخ تو را بدهم در حالی که با کسی دشمنی می‌کنی که خدا و رسول او را دوست دارند، تو حق او را غصب کردی و باید آن را به صاحبش بازگردانی».

(۲۹)


ابوبکر پرسید: «اهل این امر کیست؟» پیامبر فرمود: «همان که با او مذاکره داشتی» و ابوبکر گفت: «یا رسول اللّه، حکومت را به او وا می‌گذارم».


بیعت ابوبکر

چون صبح شد، ابوبکر نزد امیرمؤمنان علیه‌السلام آمد و جریان خواب خود را برای ایشان نقل کرد و گفت: «یا امیرمؤمنان، دست مبارکت را بده تا با شما بیعت کنم و آن‌گاه در خانه با حضرت بیعت کرد.

ابوبکر پس از بیعت تقاضا نمود که در ساعت معینی حضرت امیر علیه‌السلام به مسجد آید تا در مقابل مردم، جریان مذاکره با آن حضرت و خواب دیدن پیامبر و بیعت با علی علیه‌السلام را مطرح کند. ابوبکر از خانهٔ حضرت بیرون آمد و در راه با عمر روبه‌رو گردید و موضوع را با او مطرح کرد؛ ولی عمر چنان در گوش وی خواند که او را به ترک مقصود خود راضی نمود و این امر سست بودن ارادهٔ او را می‌رساند.

حال می‌گوییم: یک اندیشمند عاقل چه نتیجه‌ای از بند بند این تاریخ می‌گیرد؟ به‌راستی چگونه باید تاریخ خلافت جور و بنیان‌گزاران فساد را تحلیل نمود و موضوع امامت و ولایت را توجیه کرد؟

(۳۰)



نقد و تحلیل حادثهٔ سقیفه

ما در این‌جا به نقد و تحلیل کلّی حوادث بعد از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌پردازیم و منتظر قضاوت کسی نمی‌نشینیم؛ چرا که قضاوت تنها کارگشای امروز ما نیست و این امر از پیش به وقوع پیوسته و مورد تصدیق همگان قرار گرفته است. تنها نکته‌ای که دارای اهمیت بیش‌تر است این است که باید از این ماجرای شوم و جریان عمدهٔ تاریخی عبرت گرفت و بیش از این به جهالت و گمراهی دامن نزد و به حال آیندهٔ بشر فکری کرد و از خرافات و تعصب‌های غلط دست برداشت و حق را به اهل آن باز گرداند.

باید جامعه و امت اسلامی این عینیت تاریخی را دریابد که تنها الگوی راستین اسلام، نطاق صادق قرآن، تجسم واقعی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و حقیقت عدالت و راستی علی علیه‌السلام می‌باشد و بس. آن‌گاه این وجود پاک و این گوهر تابناک را کارگشای زندگانی خود دانسته و به انحطاط و عقب‌ماندگی‌های امت اسلامی با بیش از یک میلیارد مسلمان خاتمه دهد و حیات واقعی خود را تحت لوای این روح کلی دیانت باز یابد.

آن‌چه از بند بند تاریخ تاریک پس از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌توان به دست آورد، به‌طور کلّی در چند فراز خلاصه می‌شود:

ابتدا باید انحراف مسلمین از مسیر اسلام، سیرهٔ نبی و روش پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را در رأس تمام فاجعه‌های زیان‌بار قرار داد.

مسلمین، حق را رها کردند و به باطل گرویدند و خود را از بلندای رفعت به خاک مذلت کشانیدند تا جایی که امروزه این خفت و انحراف به‌خوبی درک می‌شود.

موضوع دیگری که باید بدان توجّه شود سطح رشد فکری بسیاری از مسلمین در آن زمان است. ماجرای بعد از نبی اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بزرگ‌ترین امتحان و حساس‌ترین مقطع برای تعیین رشد فرهنگی و روش اندیشه و منش

(۳۱)


زندگی مسلمین بود که جز شیعه، همه در این امتحان شکست خوردند و عدم بلوغ اندیشه و انحطاط فکری خویش را آشکار نمودند.

مسلمین به استثنای شمار بسیار اندکی در مقابل این حادثهٔ بزرگ به‌طور کلی خود را باختند و آبروی به دست آمده در زمان پیامبر را از دست دادند و کیفیت سنتی عقاید پوچ و شرک‌آلود خود را آشکار نمودند که نتایج شوم آن تا به امروز باقی است.

عنوان سومی که بسیار مورد اهتمام است داعیه‌داران رهبری بعد از نبی اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله است. کسانی خلافت مسلمین را به‌دست گرفتند که هیچ گونه ارزش و آبروی علمی و عملی در میان مسلمین نداشتند؛ بلکه دارای سابقهٔ منفی بودند و این در حالی است که مردم به آسانی آنان را پذیرفتند و به‌راحتی از پذیرش حق گذشتند.

اگر در مقابل علی علیه‌السلام افراد لایق و مؤمنی قرار می‌گرفتند، معلوم می‌شد که مردم درک مناسبی داشتند و تنها نسبت به مصداق فضیلت علی گمراه بوده‌اند؛ ولی کسانی در برابر علی علیه‌السلام قرار داشتند که موقعیت و حال و هوای آنان بر همگان روشن بود. سست ارادگی، خشونت و ریاکاری آنان برای مردم شناخته شده بود و خلق و خوی آنان گواه این است و تاریخ نیز همین امر را شهادت می‌دهد. کسانی که مورد لعن پیامبر اکرم قرار گرفتند و از امر ایشان تخلف می‌ورزیدند و این گذشته از سابقهٔ کفری است که داشتند.

نکتهٔ چهارمی که باید دانست این است که چنین خلافت پوشالی و ناحقی، ظلم، اجحاف، تجاوز و گمراهی امتی را به دنبال داشته است.

اسلامی که در دامان پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله آن گونه صداقت با همگان و احترام به حقوق آنان را تداعی می‌کند، بعد از پیامبر اکرم سیستم آلوده‌ای می‌یابد و چنان مهد ظلم و زور و تجاوز می‌شود که حتی نزدیکان پیامبر را

(۳۲)


با زور شمشیر راضی می‌نمایند و با جگر گوشهٔ نبی اکرم با آن وضع فجیع برخورد می‌کنند که قلم از بیان آن شرمسار است.

اسلامی که حق و حقیقت مدار آن را تعیین می‌کند، زور و جهالت و شمشیر بر آن حاکم شد و این خود بیان‌گر باطن آن شیاطین و مظلومیت علی علیه‌السلام و شیعیان ایشان می‌باشد. این امر باید در محکمهٔ عدلی بررسی و داوری شود که این است انقلاب اساسی مسلمین در طول تاریخ اسلام.

موضوع پنجمی که باید مورد دقّت فراوان قرار گیرد و پیرامون آن کاوش شود، روش برخورد حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام با این گروه در نهایت مظلومیت قهرمانانهٔ ایشان است که سیاستی منحصر به فرد، شیوه‌ای منفرد و روش مشخّصی می‌باشد.

باید دید علی علیه‌السلام که حامی همیشگی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ، دردانهٔ حق و مدار دیانت است چگونه گرفتار چنین افرادی می‌شود و چسان در مقابل آن‌ها عمل می‌کند؟

به‌راستی، چگونه این گروه بر سرنوشت اسلام و مسلمین حاکم شدند و چسان توانستند آن حضرت را در محذور و تنهایی قرار دهند و ایشان را گرفتار نابسامانی و درگیری‌های بسیاری نمایند!

باید گفت حضرت در مقابل تمام این زشتی‌ها و تزویرها چنان سیاست مستقل و ابتکار عملی صریح و قاطع در پیش گرفت که از جملهٔ معجزات علمی و عقلی آن حضرت به شمار می‌رود. آن بزرگوار در حالی که نقش حق را به‌درستی ایفا می‌نمود ـ به‌طوری که زیر بار ظلم و زور نمی‌رفت و با هر انحراف و تجاوزی مبارزه می‌کرد و چهرهٔ واقعی اسلام نبوی را ترسیم و حکایت می‌نمود ـ حراست از ظاهر اسلام را به عهده گرفت و آن را از اضمحلال و گسیختگی باز داشت و به همین

(۳۳)


علّت، تمام تلخی‌ها و ناملایمات گمراهان و مسلمین نادان را تحمّل می‌نمود و این خود سیاستی منحصر و روشی مشخّص برای حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌باشد. علی علیه‌السلام پس از پیامبر برای اسلام، همچون مادری بود که فرزند دلبندش را گرگی ربوده است و او باید در مقابل این گرگ، زیرکی، بردباری و خویشتن‌داری فراوانی از خود نشان دهد.

با آن که حضرت از اسلام ظاهری حراست تمام داشت، چهرهٔ واقعی اسلام نبوی را بیان می‌کرد و مواضع اساسی آن را به‌خوبی مشخص می‌نمود. به برکت همین روش، امروزه اسلام واقعی و ظاهری به‌روشنی از هم جدا و متمایز است و تمایز آشکار آن نظر هر اندیشمندی را به خود معطوف می‌دارد. برای بیان موقعیت خردمندانهٔ آن حضرت در آن شرایط حسّاس و بحرانی لازم است قسمت‌هایی از تاریخ صدر اسلام بیان شود تا از لابه‌لای آن، سطح فهم و ادراک مردم و سیاست خلفا و مظلومیت توأم با اندیشمندی حضرت نمودار گردد و حال و هوای جامعهٔ اسلامی پس از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله شناسایی شود.

در آن روزگار، مردم از خود اندیشهٔ سلیم و روشنی نداشتند؛ به‌طوری که حامی باطل و نیروی گمراهی و سیاهی لشگر انحراف می‌گردیدند.

نمونهٔ بارز این امر آن‌جاست که حضرت امیر بعد از مراسم دفن رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله سراسیمه به مسجد می‌آید و در مقابل مردم استدلال می‌نماید و صفات و فضایل خود را بیان می‌دارد و از مردم بر حقانیت و لیاقت خود اقرار می‌گیرد و می‌فرماید: «چرا باید با ابوبکر بیعت کنید و حق را کنار گذارید؟» مردم نادان در جواب می‌گویند: «یا علی، تمام سخنان تو درست است و ما بر آن آگاهیم؛ ولی تو دیر آمدی. اگر زودتر در مسجد حاضر می‌شدی، با تو بیعت می‌کردیم و تو را به خلافت

(۳۴)


برمی‌گزیدیم.» این است شعور و فهم مردم آن روز که حق را این گونه رها کرده و تنها به بهانهٔ حضور زودتر عدّه‌ای، آن‌ها را حق می‌دانند!

آن مردم پس از رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله با علی علیه‌السلام و تنها یادگار و دختر گرامی او و خویشان و یاران صدّیق وی چنان رفتار می‌کنند که هیچ کافر و مشرک دیلمانی یا چنگیز و تاتاری آن گونه رفتار نمی‌کند.


علی علیه‌السلام ؛ هم‌چنان پیروز

علی علیه‌السلام آن مظهر قدرت و شجاعت را با مظلومیت تمام و در عین توان‌مندی و قدرت، ریسمان به گردن انداخته و هم‌زمان با ضرب و شتم دختر رسول کرم علیهاالسلام و آتش زدن در خانهٔ او به مسجد می‌برند تا به اجبار و ناچار با خلیفه بیعت کند!

این است معنای بیعت و خلافت آنان بعد از نبی در میان مسلمین! حضرت امیر علیه‌السلام هنگامی که در مسجد در مقابل گمراهان قرار می‌گیرد، برای بیان حقیقت با بیانی سراسر متانت و آرامش می‌فرماید: «اگر این‌جا بیعت نکنم، با من چه خواهید کرد؟» که ناگاه یکی از سران آنان می‌گوید: «اگر بیعت نکنی، تو را با خفّت و خواری خواهیم کشت!».

کسی در آن روز شجاع شد و در مقابل امیرمؤمنان ـ همان که دیروز به او «بخٍّ بخٍّ یا علی أصبحت مولای و مولی کلّ مؤمن و مؤمنة»(۱) گفته‌اند ـ چنین گفتار زشتی را بر زبان راند و آن حضرت را تهدید می‌کند که پیشینهٔ روشنی دارد! اما چگونه به گردن افراشتهٔ لنگرگاه زمین و آسمان، قطب دایرهٔ وجود، هماورد پهلوانان عرب، فاتح خیبر، قتّال العرب و کسی که حیدر نام می‌یابد، ریسمان انداخته می‌شود و او تنها صبر پیشه می‌کند؟! آیا تحمّل این ریسمان، سخت‌تر و سنگین‌تر از تمام


۱ـ الارشاد، ج۱، ص۱۷۶٫

(۳۵)


آن نبردها نبود؟… آری! تنها علی است که در این میدان هم‌چون دیگر میادین، در جنگ با کفر و شرک و نفاق و نفس ـ موفق و پیروز صحنه است و مظهر قوّت و قدرت حق می‌گردد و این گونه تمام کتل‌های جان‌کاه را پشت سر می‌گذارد و دمار از روزگار هوا و هوس در می‌آورد.

به‌راستی علی علیه‌السلام چه موجودی است؟ او کیست؟ بشر است یا ملک یا نه این است و نه آن، بلکه حقیقتی است بزرگ و وصف ناشدنی که هر زمانی به شکل و روی شگفتی ظاهر می‌شود؟

حیدری که در مقابلش هیچ یلی را توان ایستادن نیست و در میدان رزم، کوران خشم و غضب است، چگونه ریسمان به گردن سرافرازش می‌افتد و به‌راستی چگونه بر گردنش می‌ایستد، آن ریسمان که بود و چه بود؟ نمی‌دانم! آن حالت زیبا چه چهره‌ای دارد؟ نمی‌فهمم و گمانم این است که کسی را هم توان فهمش نیست. درک و فهم این حالت و این تحمل و شکیبایی، حقیقتی مشکل و از هر مشکلی معضل‌تر و از هر معضلی پیچیده‌تر است. درک این امر آن‌قدر دقیق و باریک است که دقت و باریکی نیز در این جا پاره می‌شود و تحمل بقا ندارد.

علی و ریسمان، آن خشم و این تحمل! این نه از صفات مُلک است، نه از صفات ملکوت؛ پس چیست؟ نمی‌دانم یا نمی‌توانم بدانم و یا قلم را قدرت بیانش نیست؛ چرا که هیچ کس را توان شنیدن نیست! پس بگذاریم و بگذریم… .

همان‌گونه که گذشت عنوان پنجم را باید چهرهٔ مصمّم، روح بلند، نفس کامل، خلوص تمام، منش صحیح، روش سالم و معجزهٔ اجتماعی آن حضرت دانست. علی علیه‌السلام که حقیقت گویای عدالت و ایثار، تنها واژهٔ کامل اسلام و قرآن کریم، سند محکم آرمان‌های بلند بشری، الگوی تمام دین و دیانت و نهایت همهٔ انبیا و اولیاست، خود به تنهایی

(۳۶)


عامل بقای اسلام گردید و امروز نیز در دنیای دگرگونه و پرتحول انسانی چهرهٔ گویای اندیشه‌های بلند انسانی و اسلام است.

بعد از بیان فرازهای پنج‌گانهٔ یاد شده می‌توان وضعیت پیش از رحلت و شهادت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را به‌خوبی به‌دست آورد. آن حضرت در بیان مقام و منصب امیرمؤمنان علیه‌السلام ، و آگاهی دادن به مردم و معرفی گمراهان، حکیمانه برخورد می‌نمود و این کار را با احتیاط و در فرصت مناسب انجام می‌داد. از ابتدا در هر فرصت و موقعیت مناسبی آن حضرت از علی علیه‌السلام سخن به میان می‌آورد و با گوشه و کنایه و با هر حکایت و اقدامی جای پایی برای حضرتش باز می‌نمود و حقیقت را بیان می‌کرد.

رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله با خویشتن‌داری و دقت، حقانیت آن حضرت را بازگو می‌کرد. چهرهٔ آسمانی حضرت را گاهی به کنایه و زمانی با صراحت، مطلبی را به صدق، دستوری در عمل، عنوانی را به حکایت و لطیفه‌ای به سفارش بیان می‌داشت؛ به‌طوری که هدف و نهایت تمام بیانات ایشان برای مردم آشکار بود؛ ولی شیاطین، دنیاخواهان، پست فطرتان و بغض‌مداران کفر مزاج، همیشه از این میزان و ملاک الهی در بیم بودند و به قدر توان از پذیرش آن روی می‌گرداندند؛ هرچند در بعضی موارد به ناچار تمکین و پذیرش ظاهری داشتند.

(۳۷)



غدیر خم

روش پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نسبت به امیرمؤمنان علیه‌السلام و دشمنان ایشان خود را در واقعهٔ غدیر به‌خوبی نشان می‌دهد.

منش آن حضرت در ابتدا با احتیاط و ملاحظه و خوف و نوع خاصی از بیان همراه است؛ ولی بعد از وعدهٔ خداوند مبنی بر مصونیت از هر خطری، حضرت آن‌چه را گفتنی است به‌طور کامل بیان می‌دارد. در این مقام جا دارد که خلاصه‌ای از آن نقطهٔ گویای تاریخ را بیان کنیم تا این سخن به اثبات رسد.

در سال دهم هجرت، منادی وحی به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ندا داد: «یا رسول اللّه، هیچ پیامبری از دنیا نرفت، مگر آن که دینش را کامل و حجّت را بر مردم تمام می‌نمود. از دین اسلام دو موضوع عمده و اساسی باقی مانده که باید به مردم به صراحت ابلاغ کنی: یکی حج و دیگری خلافت و ولایت امیرمؤمنان. حج را اعلان عمومی سر ده که هر کس استطاعت دارد مشرّف شود و به آنان چگونگی آن را آموزش ده».

پیامبر این کار را کرد و آن سال حدود هفتادهزار نفر از مدینه و اطراف آن به همراه ایشان به‌سوی مکه حرکت کردند و تمام اعمال حج را هم‌چون او انجام دادند. همین که این جمعیت عظیم در راه حرکت می‌کردند و فریاد «اللّهمّ لبیک لا شریک لک لبیک» را سر می‌دادند، تو گویی تمام زمین و زمان، کوه و دشت و بیابان و هر پستی و بلندی هم‌صدا با آنان ندای ملکوتی «لبیک» را سر داده و زمزمهٔ عشق و محبت را سوغات سفر عبودیت و ذخیرهٔ گوش دل می‌نمودند. چون اعمال حج به پایان رسید، حضرت به همراه مؤمنان به طرف مدینه رهسپار شدند.

مقداری از راه را پیمودند که ناگاه جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و فرمود: «یا رسول اللّه! عمر شما رو به پایان و مدت رسالت نزدیک به اتمام

(۳۸)


است؛ از این رو باید ولی حق و وصی خود را تعیین کرده و میراث نبوت و امور دیگر را به امیرمؤمنان حضرت علی علیه‌السلام بسپاری و از مردم برای آن حضرت عهد و بیعت گرفته و این جمیعت را ـ که از تمام نقاط و اطراف بلاد آمده‌اند ـ آگاه کنی تا آنان نیز این موضوع را به دیگران برسانند و سبب آگاهی آن‌ها شوند.» رسول خدا چون از آن مردم و به ویژه از منافقان کفر مزاج خوف و هراس داشت و از بروز کفر، ارتداد، شرک، عداوت باطنی و بغض شیاطین و تفرقه و اختلاف نسبت به آن حضرت دل‌نگران بود، همیشه در انتظار فرصت مناسب بود تا لباس تحقق بر این امر عظیم بپوشاند و تکلیف خود را در این رابطه به‌خوبی انجام دهد. یکی از فرصت‌های مناسب، زمانی بود که حضرت به «مسجد خیف» در نزدیکی صحرای عرفات رسید. آن‌جا دوباره جبرئیل بر ایشان نازل شد و مطلب گذشته را تکرار نمود؛ ولی حضرت دوباره تأخیر را پیشه ساخت؛ چرا که هنوز خوف و نگرانی در خود می‌یافت. وقتی آن حضرت در میان راه مکه و مدینه به منزل «کراع العمیم» رسید و برای بار سوم جبرئیل بر آن حضرت نازل شد، ایشان باز نیز خوف تکذیب مردم و ارتداد آنان و حمل انگیزهٔ این اعلام بر قرابت و خویشی را داشت؛ بنابراین شرایط را برای بیان این مسأله مناسب ندید و همچنان به حرکت خود ادامه داد.

تا آن که حضرت به غدیر خم، منطقه‌ای بی‌آب و چراگاه رسید. آفتاب به افق ظهر رسیده بود که ناگاه جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و سلام حق را به ایشان رساند و با تلاوت این آیهٔ ملکوتی به کشف راز پنهان و سرّ قدَری پرداخت: «یا أیها الرّسول بلّغ ما انزل إلیک من ربّک و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللّه یعصمک من النّاس إن اللّه لا یهدی القوم الکافرین»(۱).

 


۱ـ مائده / ۶۷٫

(۳۹)


ای رسول ما! حق را ابلاغ کن؛ چرا که کوتاهی در آن سبب به کمال نرسیدن رسالت است. از مردم در خوف و هراس مباش و به خود کوتاهی راه نده؛ زیرا تو در پناه حق خواهی بود؛ اگرچه هدایت نصیب کافران ظالم نخواهد شد.

این بار دیگر کار به دست حق افتاده و رسول اللّه تنها مأمور انجام است و در کار حق کوتاهی روا نیست.

وقتی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ضمانت حق را دید، بی‌درنگ فرمان توقف سر داد و فرمود تمام افرادی که از پیش رفته‌اند باز آیند و کسانی که عقب مانده‌اند به آن‌ها ملحق شوند. بدین ترتیب همه در یک نقطه جمع شدند تا شاهد امر مهمّی باشند. قافله به جنب و جوش درآمد و مردم جمع شدند و همه در فکر فرو رفته و از یک‌دیگر می‌پرسیدند که چه موضوع مهمّی پیش آمده که خود پیامبر نیز مکلّف به آن است.

همه با هم صحبت می‌کردند و حدس‌های متفاوتی می‌زدند؛ ولی همه از این موضوع باعظمت غافل بودند. اینک رسول گرامی مهم‌ترین فرصت و گران‌مایه‌ترین موضوع را در پیش داشت و برای اهمیت آن همین بس که اتمام رسالت و کمال دین به ابلاغ آن بستگی دارد. از یک طرف رسول خدا بود و امر تاکید شدهٔ حق و از سوی دیگر، خوف از نفاق و ارتداد مردم و اجتماع بزرگی که در میان آن‌ها همه گونه افرادی وجود داشت و تنها یک حرکت و یک بیان نامناسب کافی بود تا آفرینندهٔ ماجرایی تازه و تفرقه‌ای بزرگ در میان صفوف فشردهٔ مسلمین شود. مخالفان شیاد، منافقان مفسد، افراد نادان و کوتاه فکر، خوف پیامبر و تأکید خداوند بر معرّفی علی، آن چهرهٔ اعلی و درخشان، همه و همه، دل‌مشغولی رسول گرامی بود؛ تأکید و الزامی که از جانب حق است و قابل تأخیر نیست و کسانی که از سر بغض «بَخٍّ بَخٍّ لک

(۴۰)


یا مولی» می‌گویند و مردم جاهلی که پیامبر خود را به فامیل‌گرایی متهم خواهند کرد و در صورت تحقق چنین امری از خدا آرزوی مرگ‌می‌نمایند و به درک اسفل واصل می‌گردند؛ پس در واقع، پیامبر در حالتی عجیب قرار داشت و در این میان باید نقش بسیار مهم و اساسی را ایفا نماید.

رسول گرامی پس از حمد و ثنای حق، فرازهای بلند و سخنان شیوا و رسایی دربارهٔ امیر مؤمنان علیه‌السلام بر زبان آورد و با راه‌های متعدّد مسأله را روشن ساخت.

حضرت در ابتدا با مردم سخن گفتند، آنان را مورد خطاب خاصّ خود قرار داد، آن‌گاه علی علیه‌السلام را به تنهایی مخاطب گرفتند و سپس مسألهٔ ولایت بعد از خود را مطرح نمودند و در نهایت به راز و نیاز با حق پرداختند و خدا و مردم را گواه گرفتند و هر یک را با بیانی شیوا، تازه و ابتکاری ـ که گویی وحی و قرآن است ـ مورد خطاب و شهادت قراردادند.

رسول حق در فرازی فرمود: «ای مردم، من آن‌چه می‌گویم، از جانب حق است و از خود امری شخصی و خصوصی ندارم. آن‌چه می‌گویم تمامی وظیفه و تکلیفی است که حق بر دوشم نهاده است.

شما شاهد باشید که من در ابلاغ رسالت و بیان احکام الهی هیچ کوتاهی به خود راه ندادم و آن‌چه حق بر عهدهٔ من نهاده است به‌طور کامل باز گفتم.

آن‌چه گفتنی و راه‌گشای شما به‌سوی بهشت بود، گفتم و آن‌چه باز دارندهٔ شما از دوزخ و عذاب بود به شما ابلاغ نمودم.


امامت و خلافت علی علیه‌السلام

تنها امری که کمال دین و تمام دیانت است و بیان آن لازم و بر عهدهٔ من می‌باشد، ابلاغ امامت و خلافت امیرمؤمنان علی علیه‌السلام است. بارها وحی آسمانی در این مورد به من ابلاغ گردید تا آن که امروز و در این

(۴۱)


هنگام برایم به حدّ وجوب و لزوم رسید و دیگر تخلّف از آن بر من روا نیست.

پیامبر گرامی صلی‌الله‌علیه‌وآله بسیاری از فضایل و سجایای امیرمؤمنان علی علیه‌السلام را بیان کرد و لیاقت و خصوصیات ممتاز آن حضرت را به‌خوبی عنوان نمود و دست مبارک خود را به‌سوی علی علیه‌السلام برد و دست ایشان را بالا گرفت؛ همان‌طور که روزی پای علی علیه‌السلام را بر دوش مبارک خویش نهاد و او را برای شکستن بت‌ها بالا برد. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله دست مبارک علی علیه‌السلام را چنان بالا برد که زیر بغل آن حضرت نمایان شد و پاهای ایشان به موازات زانوهای رسول خدا قرار گرفت… .

آن‌گاه پیامبر فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه، هذا ولیکم من بعدی»؛ هر که من مولای او هستم، علی هم مولای اوست. ای مردم، این علی است که برادر من، خلیفهٔ من، مخزن وحی، وزیر و حافظ علوم من می‌باشد. آن‌گاه آن حضرت رو به سوی حق عرضه داشت: «الّلهمّ وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله. من کنت أنا نبیه فعلی أمیره أنا وعلی من شجرةٍ واحدةٍ وسائر النّاس من شجر شتّی وأحلّه محلّ هارون و موسی. أنا مدینة العلم وعلی بابها، فمن أراد المدینة والحکمة فلیأتها من بابها، أنا خاتم الأنبیاء والمرسلین وهو إمام المتّقین أمیرالمؤمنین قائد القرّ المحجّلین».

سپس رو به آن حضرت کرد و ایشان را مخاطب قرار داد و چنین دُر افشانی نمود: «یا علی، أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبی بعدی أنت أخی ووصیی ووارثی لحمک من لحمی ودمک من دمی، سلمک سلمی وحربک حربی».

ای علی، تو برای من در جای‌گاه هارون برای موسی هستی، جز این که پس از من پیغمبری نیست] که تو پیامبر شوی]. یا علی، تو برادر،

(۴۲)


جانشین و وارث منی. گوشت و خون تو از گوشت و خون من است. آن که با تو در صلح باشد، با من در صلح است و هر کس با تو بجنگد، با من در جنگ خواهد بود.

سپس دوباره سر به آسمان بلند نمود و عرض کرد: «خدایا، دوست بدار هر که علی را دوست دارد و دشمن بدار هر که علی را دشمن می‌دارد. لعنت کن به هر کس که او را انکار کند و خشم بگیر بر هر کس که حقش را سلب کند. هر کس که علی را یاری کند یاری نما و هر کس را که در فکر از بین بردن علی است نابود کن». آن‌گاه فرمود: «ای مردم، ملعون است هر که با او مخالفت کند، و هر که تابع او باشد، مورد رحمت خداست. ای مردم، گمراه نشوید و او را رها نکنید و از ولایت وی روی برنتابید که امامت و خلافت تنها از آنِ اوست.

او امیر مؤمنان است. او پیشوای متّقیان است. او تنها کسی است که با ناکثان، قاسطان، مارقان و هرچه از خودراضی، پول‌پرست، دنیاطلب و جاهل است مبارزه می‌کند و فرمان خدا را تحقق می‌بخشد. ای مردم، ابلیس، حضرت آدم را به واسطهٔ حسد از بهشت دور ساخت؛ پس شما مراقب باشید که به علی حسد نورزید و کردار خود را باطل نسازید.

ای مردم، کسی به علی بغض ندارد، مگر آن که اهل شقاوت باشد و کسی او را دوست ندارد جز متقی و کسی ایمان به او نمی‌آورد، مگر آن که مؤمن و مخلص باشد. ای مردم، من خاتم انبیا و مرسلین هستم و او امیرمؤمنان است و هر کس در او شک کند کافر است و کفرِ جاهلیت نخستین را دارد. هر کس در اندکی از بیان من شک کند در تمام دین شک کرده است و کسی که در تمام دین شک کند مستحق آتش خواهد بود. ملعون است، ملعون است و مورد غضب الهی است ـ غضبی سخت ـ هر کس سخن مرا رد کند! ای مردم، لعنت خدا بر کسانی که حقّ او را غصب

(۴۳)


کنند و او را از حقّ خود محروم سازند. مردم، آگاه باشید که دشمنان علی شقاوت پیشگان، تجاوزگران و برادران شیاطین هستند.

ای مردم، او امام و قائد و حجّت خداست. خداوند منّان روز قیامت او را بر سر «صراط» می‌نشاند و اوست که دوستان خویش را وارد بهشت می‌کند و دشمنانش را وارد آتش و دوزخ.

ای مردم، من انذار می‌دهم[از عذاب الهی بیم می‌دهم] و علی هدایت می‌کند. من نبی‌ام و او وصی است. از خدا بترسید و با علی بیعت کنید و پس از او با حسن و حسین، سید و سرور جوانان بهشت، و امامانی که از نسل ایشان هستند بیعت کنید که ایشان کلمهٔ باقی و ماندگار و اوصیای خداوند می‌باشند. هر کس با ایشان است رستگار و هر کس از آن‌ها روی برتافت گمراه است. ای مردم، خاتم ائمّهٔ هدی از ما قائم است و او مهدی است. او حامی دین و انتقام گیرنده از ظالمین خواهد بود. ای مردم، نور خدا در علی و نسل او تا خاتم آل محمّد باقی خواهد ماند.

ای مردم، زود است که بعد از من ائمّهٔ کفری بیایند که مردم را به‌سوی آتش و دوزخ می‌خوانند و در قیامت یاری نخواهند شد. ای مردم، خدا و من از آن‌ها بیزاریم و آنان را از خود طرد می‌کنیم و از ایشان برائت می‌جوییم.

ای مردم، من می‌دانم که متقیان اندک و منافقان بسیار خواهند شد. ای مردم، آنان، پیروان آنان و تمام انصار و یاران آنان در دَرَک اسفل از آتش دوزخ که پایین‌ترین درکهٔ عذاب و افول است قرار خواهندداشت.

ای مردم، با علی بیعت کنید، امامان پس از او را به امامت خود بپذیرید و خود را رستگار کنید و از شیاطین منافق دوری گزینید.

کسانی که حاضرند، تمام گفته‌های مرا به افرادی که حاضر نیستند

(۴۴)


برسانند. آیا شنیدید؟ آیا تکلیف الهی به شما ابلاغ شد؟»

در این هنگام، همهٔ مردم گفتند: «آری». آن‌گاه پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله خدا را بر این امر شاهد گرفت و عرض کرد: «خدایا، شاهد باش آن‌چه را که در بیان امامت و خلافت امیرمؤمنان و جانشینان او بر عهدهٔ من نهاده بودی، همه را ابلاغ کردم و تکلیف خود را انجام دادم».

خطبهٔ آن حضرت، سراسر وحی و حکمت و بیان واقعیت‌ها و اِخبار از آیندهٔ امت بود. این سخنان را چنان با بیان بلند و ملکوتی بر زبان آورد که همهٔ مردم حاضر در آن محفل را شوق و عشق فرا گرفت و چنان شد که دیگر کسی را یارای سخنی جز پذیرش و تمکین نبود؛ هرچند مخالفان و منافقان از این بیانات ملکوتی آن گونه به خشم آمدند که بغض و عناد و کینهٔ آنان را همان روز به آتش کشید؛ ولی چاره‌ای جز تحسین و تهنیت برای آنان باقی نماند. آنان آتش خشم و غضب را برای روز موعود در سینه‌های پلیدشان پنهان داشتند.


بیعت مردم و غزل عمر

پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله برای رفع هرگونه توهم دستور داد که در مقابل خیمهٔ خود خیمه‌ای برای آن حضرت برپا کنند. آن‌گاه همگان را به بیعت و مصافحه با حضرت و تبریک و تهنیت به ایشان امر نمود و به این وسیله از همهٔ آن‌ها برای جانشینی حضرت امیر علیه‌السلام اقرار کامل گرفت.

ابتدا ابوبکر و عمر و افرادی همانند آنان و سپس بقیهٔ مردم با آن حضرت مصافحه و بیعت نمودند. آن‌ها شادمان به حضور آن حضرت رسیده و مسرور خارج می‌شدند. همهٔ آن‌ها، هم در دل و هم در ظاهر شادمان بودند و جز شادمانی، تبریک و تهنیت چیز دیگری به چشم نمی‌خورد. تو گویی معجزهٔ رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله و وعدهٔ حق تحقق یافته و تمام عنادپیشگان مفسد را مطیع و فرمان‌بردار ساخته است. عمر چنان

(۴۵)


شادمان به نظر می‌آمد و «بخٍّ بخٍّ لک یا مولی!» سر می‌داد که گویی خود به چنین امری نایل گشته است و آن‌چنان تبریک می‌گوید که گویی در این حال، سلمان و ابوذر و مقداد نیز به گرد وی نمی‌رسند و از شادمانی فخر بر ملایک آسمان دارد؛ چنان که هرگاه در مشکلات خود می‌ماند این سخن را سر می‌داد که: «لولا علی لهلک عمر».

در میان این جمعیت هفتادهزار نفری از هر سنخ و گروهی وجود دارد، اگرچه همه مسرور و شادمان به نظر می‌آیند. دسته‌ای بی‌اعتقاد، گروهی مردّد و عده‌ای منافق می‌باشند و بعضی نیز نسبت به علی علیه‌السلام بغض شدیدی در دل دارند. البته، بسیاری از بیان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به باور رسیده و در آن روز ولایت حضرت را پذیرفتند؛ اگرچه در روز نیاز اثری نبخشید؛ چرا که آن‌گاه همگان راه باطل پیمودند و در این ماجرا به هیچ مورد معاملهٔ شیطان قرار گرفتند و سوداگر فساد و تباهی گشتند.

در میان کسانی که به حقیقت آن حضرت اعتقاد داشتند افراد بسیاری بودند که روز نیاز بریدند و به‌خوبی از حضرت حمایت نکردند و چنان بد عمل کردند که ایشان توجه به قبر رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله نمودند و دربارهٔ آنان فرمودند: «نبی اللّه إنّهم قد خذلونی وضیعونی ولم یحفظونی وهذه شکوای إلیک حتّی ألقاک»(۱)؛ ای پیامبر خدا، همانا اینان مرا خوار و حقّم را تضییع کردند و مرا بی‌پناه نمودند و این همان شکایت من از امت توست که به‌سوی شما عرضه می‌دارم تا این که تو را در قیامت دیدار نمایم. هم‌چنین در روایت دیگری فرمود: «لعن اللّه أقواما بایعونی ثمّ خذلونی»(۲)؛ لعنت خدا بر کسانی که با من بیعت نمودند و سپس در روز حاجت مرا خوار و زمین‌گیر ساختند.


۱ـ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۲۷، باب۸۷، ح۲٫

۲ـ بحارالانوار، ج۲۸، ص۲۷۰٫

(۴۶)



علی علیه‌السلام تنها مظلوم تاریخ

هنگامی که حقّ حضرت را غصب نمودند، امیرمؤمنان حجّت را بر همه حتّی راست‌گویان سست اراده تمام کرد.

چون شب شد، حضرت فاطمه علیهاالسلام دختر عزیز پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله را با خود همراه نمود و دست دو فرزند دل‌بندش حسن و حسین علیهماالسلام را ـ که عزیزان رسول خدا بودند ـ گرفت و به خانهٔ تمام مهاجران و انصار رفت و حقّ خود را بیان کرد؛ ولی از میان تمام آن‌ها تنها چهل و چهار نفر دفاعِ از حقّ این مظلوم‌ترین چهرهٔ تاریخ انسانیت را پذیرفتند. حضرت به آن‌ها فرمود: «هر کس آمادهٔ حرکت و قیام است، سرش را تراشیده و صبحگاهان حاضر شود».

صبح که شد، فقط چهار نفر حاضر شدند! شب هنگام، دوباره آن حضرت هم‌چون شب پیش به خانهٔ آنان رفت و آن‌ها دوباره حق را قبول کردند و به یاری، حرکت و قیام قول دادند؛ ولی صبح که شد، کسی جز آن چهار نفر نیامد. شب بعد، آن حضرت برای بار سوم این عمل را تکرار نمود و باز نیز قول و قبول صورت گرفت و فردای آن کسی جز چهار نفر نیامد.

این‌جا بود که دل آن حضرت به درد آمد و از آن همه مظلومیت چنین یاد نمود: «لعن اللّه من ضایعنی، لعن اللّه اقواما بایعونی ثمّ خذلونی»!.

به خدا قسم، اگر چهل تن یار صادق و شایسته داشتم، از حق خود دفاع می‌کردم و حقّم را می‌گرفتم؛ ولی افسوس که جز سلمان و ابوذر و مقداد ثابت‌قدمی نبود و دیگران هیچ.

در جایی دیگر حضرت می‌فرماید: «مردم بعد از رسول خدا مانند قوم بنی‌اسراییل گمراه شدند و گرفتار گوسالهٔ سامری گردیدند و علی را مانند هارون تنها گذاردند و از راه خیر و صلاح گریختند».

(۴۷)


هنگامی که سلمان خبر بیعت مردم با ابوبکر را به حضرت امیر علیه‌السلام می‌دهد، حضرت می‌پرسد: «آیا نخستین کسی که با ابوبکر بیعت کرد را شناختی؟» سلمان در جواب می‌گوید: «خیر، ولی پیرمردی را با ریش بلند دیدم که بر عصای خود تکیه کرده بود و پیشانی پرپینه داشت و در حالی که اشک می‌ریخت از منبر بالا رفت و گفت: «الحمد اللّه الذی لم یمیتنی حتّی رأیتک فی هذا المکان، ابسط یدک»؛ خدا را سپاس که مرا زنده نگه داشت تا تو را در این مکان دیدم حال دستت را بده! ابوبکر دستش را دراز نمود و آن پیرمرد با او بیعت کرد و گفت: «الیوم کیوم آدم»؛ امروز مانند روز آدم علیه‌السلام است و سپس از منبر پایین آمد و از مسجد بیرون رفت.

در این هنگام، حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام فرمود: «ای سلمان، به خدا قسم آن پیرمرد شیطان بود که امروز از گمراهی امّت مسرور شد و رسول خدا مرا مدت‌ها پیش از این موضوع باخبر ساخته بود».

بدین‌سان، امت گمراه گردید و خواصّ سست عنصر این‌گونه بریده و گمراه شدند و همین امر سبب شد که آنان بتوانند در مقابل حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام بایستند و یکه‌تاز میدان شوند و چنان جسور و بی‌باک و متهوّر گردند که وقتی حضرت می‌فرماید: «اگر بیعت نکنم، چه خواهید کرد؟»، می‌گویند: «اگر بیعت نکنی، با خواری و ذلت تو را خواهیم کشت» و هنگامی که آن حضرت بر حقّانیت خود دلیل می‌آورد و کلمات رسول خدا را بیان می‌نماید و حدیث و قرآن می‌خواند و استدلال می‌نماید، این عمر است که می‌گوید: «بائع ودع عنک هذه ألاباطیل»؛ ای علی، بیعت کن و این حرف‌های باطل را رها کن!.

در این میان، مؤمنانی صادق و روشن‌دل وجود دارند که هرچند کمیت چندانی ندارند و در مقابل آن کثرتِ مهمل، اقل از قلیل می‌باشند؛

(۴۸)


ولی کیفیت گویای آنان مسیر تاریخ را مشخص و مدار حق را ترسیم می‌کند و آنان بر دهان یاوه‌گویان مشت محکم می‌زنند که دیگر دشمن مجال داعیهٔ حقانیت را از دست می‌دهد.

روح ایمان و صداقتِ اعتقاد و محبت، چنان سراسر وجود این افراد اندک را فرا گرفته که جز حق چیزی دیگر ندیده و خیالی جز حق در سر ندارند.

این رستگاران صدّیق، ولی خدا را چنان می‌پذیرند که پیامبر خدا را می‌ستایند و تمام دین و همهٔ حق را به شکلی یگانه و هماهنگ دنبال می‌نمایند؛ چنان که رسول خدا می‌فرماید: «به خدا قسم علی و شیعیان وی در قیامت رستگارند و خود را از هر گرداب فساد و عصیانی نجات می‌دهند».

در مقابل این چهره‌های نورانی و درخشان ـ که خود را در راه حق فانی نموده و از هوای نفس در آن‌ها خبری نیست ـ منافقان شیطان صفت و معاندان زشت سیرتی وجود دارد که تنها با حق و مردان حق بغض و دشمنی دارند و در راه ستیز با حق و مردان حق از هیچ پلیدی و خیانتی روی بر نمی‌تابند و دنیا و آخرت خود را در گرو این مبارزه می‌نهند.


توطئهٔ قتل پیامبر

پس از خطبهٔ رسا و گویای رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و معرّفی حضرت علی علیه‌السلام به عنوان مصداق کامل و موضوع مشخص: «أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی»(۱) که سرور پروردگار و خشنودی رسول و اولیا و دینش را همراه داشت، منافقان مشرک و بت‌پرستان دیروز ـ که کفر خود را پنهان می‌داشتند و منکر اصلی دیانت و امامت بودند ـ با خود گفتند:


۱ـ مائده / ۳٫

(۴۹)


محمّد هرچه خواست گفت؛ اگر او به مدینه باز گردد، همین کار را دوباره تکرار می‌کند و همگان را مطیع پسر عموی خویش می‌کند؛ پس خوب است او را پیش از این که به مدینه برسد به قتل رسانیم.

شماری از این شیاطین و گمراهان به فکر قتل آن حضرت افتادند و طرح آن را ریختند. آن‌ها از حق به کلی غافل بودند و ضمانت حق نسبت به پیامبر را از یاد برده بودند.

ضمانت حق عملی گردید و جبرئیل، حضرت را از توطئهٔ شوم آن زشت‌کاران باخبر ساخت و آنان را رسوا و شرمنده نمود.


انتشار خبر ولایت

خبر غدیر خم و امامت حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام در سراسر بلاد اسلامی پخش شد و همه از آن آگاه گردیدند و هر یک از مسلمانان و غیر مسلمانان در مقابل آن موضع خاصی در پیش گرفتند. مردم این بلاد ـ که در غدیر خم و سفر حج حاضر نبودند ـ مانند دسته‌های قافلهٔ حج، هریک طرف گروه خاصی را گرفتند و برای خود همراهی بر گزیدند؛ از منافقِ کفر مزاجِ نادانِ بی‌خرد تا مؤمنِ صادق، هر یک تحلیلی جدا از واقعهٔ غدیر داشتند. یکی به‌راستی شادمان است و دیگری به دروغ «بخٍّ بخٍّ لک یا مولی» را تکرار می‌کند. دسته‌ای اندوه را ظاهر می‌سازند و یکی نیز مانند «حرث بن نعمان» بغض و عناد خود را آشکار می‌نماید و قدرت تحمل ولایت حضرت امیر علیه‌السلام را ندارد و جان پلید خود را بر سر این امر می‌نهد. او منافق پلیدی است که وقتی جریان غدیرخم را شنید و از آن آگاه گشت، چنان نگران و غضبناک شد که بی‌درنگ و با عجلهٔ بسیار سوار بر شتر وارد مدینه شد. آن‌گاه داخل مسجد گردید و خدمت رسول خدا رسید و به ایشان گفت: «ای رسول خدا، دستور دادید که به وحدانیت خدا شهادت دهیم، دادیم، به رسالت شما اقرار نماییم،

(۵۰)


نمودیم؛ فرمودید: نماز بخوانید و روزه بگیرید، نماز را خواندیم و روزه گرفتیم؛ گفتید: زکات بدهیم، دادیم، حج بگزارید، گزاردیم؛ ولی شما به این اصول قناعت نکردید و حال می‌خواهید پسر عموی خود را بر همهٔ ما برتری و فزونی بخشید. آیا این امر از جانب خداست یا این که شما از پیش خود عمل کرده و می‌خواهید پسر عموی خود را بر ما مسلط کنید؟»

به‌راستی رسول خدا با چه افراد جاهل، مفسد، مبغض و جسوری روبه‌رو بوده است! اگر در میان اجتماع غدیر کسی جرأت چنین جسارت و بیان زشتی داشت، شاید زیان‌باری و آشوب و به هم‌ریزی بیش‌تری از منافقان ظاهر می‌گشت و کارگشای توطئهٔ شوم پلیدان و زمزمهٔ گمراهان می‌شد.

به هر حال پیامبر اکرم از سخنان آن خبیث به غضب آمد و چشمان مبارک ایشان قرمز شد و در پاسخ او فرمود: «این امر از جانب خداوند است. من از طرف خود امر مشخصی ندارم و آن‌چه دربارهٔ پسر عموی خود گفته‌ام، بارها جبرئیل از جانب حق به من تأکید و سفارش نموده است».

در این هنگام، حرث از جای خود برخاست و گفت: «اگر این امر حقیقت دارد و این سخن از جانب حق است، عذابی از آسمان فرود آید و مرا نابود کند!» که ناگاه سنگی بر سرش فرود آمد و او را به جهنّم واصل کرد.

عجبا! این مرد چقدر جاهل و معاند و جسور است که رسول خدا را چنین غضبناک و نگران می‌سازد. به‌راستی پیامبری که اُذُن است و گوش شنوا برای همگان دارد، برای همهٔ عالم رحمت است، صاحب خُلق عظیم، مکارم اخلاق، حلم و سعهٔ صدر است، چرا از سخنان منکر

(۵۱)


ولایت ناآرام می‌گردد و جواب او را می‌دهد؛ به‌طوری که دیگر بعد از بیان حضرت و نپذیرفتن آن خبیث راهی جز جهنّم برای او باقی نمی‌ماند. او در مقابل چشم همگان به دوزخ واصل شد تا در دنیا نمونه‌ای از عذاب الهی برای هر کسی باشد که به امر ولایت جسارت می‌کند و منکر واقعهٔ غدیر خم می‌گردد.

حرث بن عثمان نمونهٔ گویایی از عنادی بود که آن زشت سرشتان با حضرت امیر علیه‌السلام داشتند. در حقیقت، حرث نمایندهٔ آن معاندان بود که نزد رسول خدا آمد و عناد و خباثت درونی خود را ظاهر نمود و به آن لباس تحقق پوشاند.

آری! چه بسیار از این‌گونه افراد در آن میان وجود داشت ولی عناد آنان همراه با شیطنت بود و این ترکیب، آنان را از ظهور باطن زشت و پلیدشان حفظ می‌کرد. اینان بغض و خباثت درون را برای فرصت مناسب جهت ضربهٔ کاری به جامعهٔ مسلمین پنهان داشتند و سرانجام نیز آن کردند که شیطان انگشت حیرت به دندان گرفت و قلم از بیان آن عاجز ماند. مصیبتی که برای حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام و امیرمؤمنان علیه‌السلام پیش آوردند، در خانهٔ فاطمه علیهاالسلام را آتش زدند و ایشان را از مال و ارث شخصی خود محروم نمودند و تا او و فرزند دل‌بند ایشان «محسن» علیه‌السلام را در میان در و دیوار شهید نکردند، آرام نگرفتند! و چه جنایات بسیار دیگری که بر افراد آگاه و بصیر پوشیده نیست.


تحلیلی از آیهٔ غدیر

اهمیت غدیر خم، موقعیت خلافت و امامت حضرت‌امیرمؤمنان علیه‌السلام ، نصب ایشان به عنوان اوّلین ولی از اولیای دوازده‌گانهٔ دین خاتم و تکمیل شدن دین، به‌خوبی از این آیهٔ مبارکه روشن می‌گردد که به آن اشاره می‌شود.

(۵۲)


پروردگار عالم ابتدا پیامبر اکرم را با وصف «رسول» مورد خطاب قرار می‌دهد و به جهات ابلاغ و نزول از جانب حق نظر دارد و آن را بدون هیچ خصوصیت زمانی، مکانی و دیگر موضوعات خارجی عنوان می‌نماید. لسان آیه نسبت به رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله از چنان موقعیت بالا و محکمی برخوردار است که با صراحت، تمام رسالت را یک‌جا در گرو این امر می‌نهد و می‌فرماید: «ای پیامبر، اگر این امر را انجام ندهی، رسالت تو ناتمام می‌ماند.» از ظاهر این آیه، خوف و اندیشهٔ تعلل و تأخیر آن حضرت را به‌خوبی می‌توان به دست آورد. این آیه به‌نیکی نشان می‌دهد که چگونه جهات متعدد و احتمالات مختلف این امر، آن حضرت را مضطرب و ناآرام ساخته است؛ به‌طوری که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در ابلاغ این فرمان تعلل و تأخیر پیشه می‌سازد.

صراحت این آیه در ضمانت حق نسبت به ابلاغ امر امامت، بیان‌گر موقعیت مهم و خطرناک آن می‌باشد. خداوند به‌طور صریح و آشکار این تعهد را در متن وحی قرار می‌دهد و می‌فرماید: «و اللّه یعصمک من النّاس»(۱)؛ خداوند تو را از تمام کید و گزند مردم منافق و نادان حفظ و حراست می‌نماید.

از این آیه، موقعیت پست و لجوجانهٔ مخالفان و دشمنان به‌نیکی روشن می‌شود؛ زیرا قرآن کریم از آنان به عنوان «قوم ظالم» یاد می‌کند که چون هدایت حق آنان را در بر نگرفته است کافر می‌باشند.

بنابراین، موضع‌گیری این جنایت‌کاران در مقابل خلافت و امامت حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام جریانی است که هدف آن نابودی امامت و اصل خلافت آن حضرت می‌باشد و به همین جهت، خداوند به آنان وعدهٔ


۱ـ مائده / ۶۷٫

(۵۳)


عدم هدایت می‌دهد؛ زیرا عناد در مقابل امامت و خلافت آن حضرت با انکار تمام رسالت و دیانت برابر است.

الزام حق به پیامبر و ضمانت در حفظ ایشان از هر گزند احتمالی و عدم هدایت گروه کافر ـ که هر یک خود معجزه‌ای از قرآن می‌باشد ـ تاریخ کامل غدیر خم، امامت و انتصاب امیرمؤمنان و گوناگونی امّت را بیان می‌دارد. ابلاغ نبی اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نسبت به حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام به‌طور گویا و رسا انجام شد و حراست حق نسبت به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله انجام گرفت و مردم در مقابل آن حضرت از خود حسن ظاهر نشان دادند؛ در حالی که گمراهان به‌طور مشخص در طول تاریخ اسلام ناهنجاری‌های اعتقادی و عملی خود را ظاهر ساختند و معلوم است که این خود سرّ قدر ازلی و حکمت ثابت ابدی حق بوده که بیان نبی و میزان ولی را برای همیشه ثابت بدارد و گمراهان را معرفی کند که این خود عینیت جامعه و قرآن را در تمامی ادوار تاریخی مطرح و آشکار می‌سازد و این است معنای «کمال دین» و «تمام نعمت» که حق و باطل در ابتدا آشکار گردد و این امر آشکار، دیر یا زود زمینهٔ نابودی باطل را فراهم خواهد نمود و اضمحلال آن را قطعی خواهد ساخت.

در این‌جا لازم است برای تکمیل بحث غدیر خم و ظهور نتیجهٔ نهایی صحنهٔ آن در زمان رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ، چگونگی برخورد امت و گمراهان در مقابل امر ولایت بیان شود تا برای افراد منصف، غیر جاهل و بی‌تعصب راهنما باشد.

آن حضرت بعد از غدیر خم و ورود به مدینه تا پیش از رحلت،پیوسته جانشینی حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام و واقعهٔ غدیر را به مردم یادآور می‌شدند و حوادث آینده را به‌طور کنایه یا صریح و با گفتار و کردار گوشزد می‌نمودند؛ به‌طور مثال بارها حدیث «ثقلین» را برای مردم بیان می‌کردند.

(۵۴)


آن حضرت روش عملی خود و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام را تبیین می‌نمود و می‌فرمود: «ای مردم، من مطابق تنزیل قرآن با دشمنان و مردم روبه‌رو گردیدم و علی علیه‌السلام بر طبق تأویل قرآن خواهد جنگید».

پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در اواخر حیات خود در حالی که از بیماری و مسمومیت با «زهر» رنج می‌کشید، هم‌چنان بر واقعهٔ غدیر تأکید داشت و حتی با وجود بیماری، برای خارج شدن منافقان از مدینه و ایجاد زمینه‌ای آماده و جوی سالم برای ولایت حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام ، سپاهی را به فرماندهی «اسامة بن زید» برای جنگ با روم آماده کرد و همگان را به شرکت در آن و خارج شدن از مدینه امر نمود و بر فرمان خود تأکید فراوان داشت.

اسامه در یک فرسخی مدینه، در محلی به نام «جرف» مستقر شد و زمینهٔ استقرار کامل و آمادگی برای حرکت را دنبال نمود.

آن حضرت پس از ظهور علایم مریضی و مسمومیت، دست حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام را گرفت و در حالی که مردم بسیاری به دنبال آن حضرت بودند، به بقیع رفت و برای خویشان مؤمن و گذشتگان از یاران خود دعا و طلب رحمت کرد و بعد رو به مردم نمود و از حوادث آینده، بدعت‌ها، ظلمت‌ها و گمراهی‌ها سخن گفتند و فرمودند: «ظلمت‌ها مانند شب‌های تار در پیش است، آگاه باشید و گمراه نشوید».

آن‌گاه از بقیع به مسجد رفت و دوباره سفارش‌های بسیاری نمود و نماز کوتاهی خواند و از مسجد به خانهٔ ام سلمه رفت. ابوبکر و عمر و دختران آن دو عایشه و حفصه حضرت را از مسجد تا خانه همراهی کردند و ابوبکر به فکر نماز در مسجد افتاد و به جای رسول خدا حلقه به مسجد زد.

آن حضرت، هنگامی که متوجه این سیاست شد، در همان حال بیماری، با تکیه به دوش حضرت امیر علیه‌السلام و فضل بن عباس، عموی پیر

(۵۵)


آن حضرت، به مسجد آمد و دید ابوبکر به محراب رفته و آمادهٔ نماز است. آن‌گاه حضرت به ابوبکر اشاره نمود، او را کنار زد و خود به نماز مشغول شد و نماز و ابوبکر را هیچ انگاشت و با این روش، سیاست آنان را افشا نمود. آن حضرت، هنگامی که به خانه رفت، برای هرچه بیش‌تر نمایاندن چهرهٔ حق، ابوبکر و عمر و دسته‌ای از مردم را خواست و فرمود: «مگر من نگفتم که همه با لشکر اسامه از شهر بیرون روید و به‌سوی روم حرکت کنید!» همه گفتند: «بلی، یا رسول اللّه!»

سپس آن حضرت فرمود: «پس چرا اطاعت نکردید وتخلّف‌نمودید؟»

ابتدا ابوبکر به سخن در آمد و گفت: «یا رسول اللّه، من رفتم و دوباره بازگشتم تا عهد خود را با شما تازه کنم.» عمر هم به سخن آمد و گفت: «من به لشکر اسامه نرفتم؛ زیرا نخواستم خبر بیماری شما را از دیگران بپرسم».

آن‌گاه حضرت فرمود: «همگی بروید، خدا لعنت کند کسی را که از لشکر اسامه تخلّف کند!» و این جمله را سه بار تکرار فرمود و همهٔ آنان را به حرکت و خروج از شهر امر نمود و عذری را از آنان نپذیرفت. سپس حضرت لحظاتی مدهوش شد؛ در حالی که عدهّ‌ای در اطراف آن حضرت گرد آمده بودند. بعد از مدتی، ناگاه به هوش آمد و فرمود: «دوات و کتف گوسفندی برایم بیاورید تا برای شما نامه‌ای بنویسم تا گمراه نشوید و به انحراف نروید».

فردی از جا بلند شد تا دوات و کتف بیاورد، ولی عمر گفت: «این مرد [پیامبر [هذیان می‌گوید و بیماری بر وی غالب شده و کتاب خدا ما را کافی است». با سخن عمر، اختلاف شدیدی بین اصحاب پیش آمد. بعضی گفتند: «آری، نیاز به دوات و کتف نیست» و برخی گفتند: «چگونه با فرمان رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله مخالفت کنیم، باید کتف و دوات بیاوریم» و

(۵۶)


سرانجام دوباره از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله پرسش شد و ایشان در جواب فرمود: «با وجود این سخنان دیگر حاجت به چیزی نیست»، آن‌گاه حضرت روی برتافت و همه رفتند. تنها حضرت امیر علیه‌السلام و خویشان ایشان باقی ماندند و آن حضرت وصیت خود را به حضرت امیر علیه‌السلام فرمودند و سپس او را به سینهٔ خود چسباند و امانت‌های امامت و خلافت را به ایشان سپردند.

آن حضرت دوباره از هوش رفت و چون به هوش آمد، برادر خود را خواست. دختران ابوبکر و عمر؛ عایشه و حفصه، به ترتیب، پدران خود را حاضر نمودند؛ ولی حضرت از آنان روی برتافت تا آن که به ام سلمه فرمود: «علی را بیاورید.» وقتی حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام را خبر نمودند، پیامبر رو به ایشان کرد و فرمود: «سر مرا به دامان خود گیر» و آن حضرت سر مبارک پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را به دامان گرفت. آن‌گاه رسول خدا فرمود: «بعد از وفات، خود مرا غسل ده و کفن کن و خود بر من نماز گذار و تا از دفنم فارغ نشدی، از من جدا مشو.» آن حضرت بر اساس وصیت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله عمل کرد و بدن پیامبر را درون قبر گذاشت، روی مبارک آن حضرت را گشود، خشت لحد را بر قبر نهاد و خاک را بر لحد ریخت؛ در حالی که بسیاری از مردم مهاجر و انصار مشغول مشاجره و در فکر خلافت و پیشی گرفتن از یک‌دیگر بودند و بر جنازهٔ آن حضرت حاضر نگردیدند.

سرانجام، پیامبر عطوفت و رحمت پس از سال‌ها درد و رنج و مرارت که در هدایت امّت بر خود همواره کرده بود، در بیست وهشتم صفر سال دهم هجری به سن شصت وسه سالگی از دنیا رحلت نمود و بر اثر مسمومیت با زهر که به دست زنی یهودی به ایشان خورانده شده بود به درجهٔ رفیع شهادت نایل گشت.

آن حضرت چهل سال از عمر مبارک خود را پیش از نزول وحی در

(۵۷)


مکه حضور داشت و سیزده سال بعد از نزول وحی در مکه و ده سال آخر در مدینه رحل اقامت داشت و پس از آن به محضر حقّ رسید.

بعد از بیان این بخش از تاریخ حیات پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله لازم است مروری بر تحلیل و نقد کلی آن داشته باشیم تا برای هیچ صاحب انصافی جای سخن و توهمّی باقی نماند، مگر کسی که اهل کفر و الحاد و حرمان باشد؛ حرمان و عذابی که چندان دور نیست و در آن مقام همگان به حقیقت امر آگاه خواهند شد.


نقد و تحلیل حوادث یاد شده

در این بخش از تاریخ به‌خوبی می‌توان موضع‌گیری‌های اصولی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله ، حضرت امیر علیه‌السلام و ابوبکر و عمر و مردم را از کارها و گفته‌های آنان به دست آورد که به‌طور خلاصه عبارت است از:

ـ اعتقاد پیامبر به فساد و نفاق گمراهان و امر آن حضرت به خروج آنان از مدینه.

ـ افشاگری پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به علّت تخلف آنان.

ـ لعن نبوی صلی‌الله‌علیه‌وآله نسبت به متخلفان.

ـ سفارش آن حضرت به مردم و بیان کافی و صریح به صورت گفتار و کردار نسبت به آیندهٔ گمراهان و مرکزیت حق در مقابل آنان.

ـ افشاگری پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در مورد ابوبکر، با کنار کشیدن او از محراب جماعت، با آن که خود به‌سختی بیمار بود.

ـ فراخوانی حضرت علی علیه‌السلام بر بالین خود؛ در حالی که خود در خانهٔ عایشه بود.

ـ بردن علی علیه‌السلام با خود به بقیع و مسجد توسّط پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و طرد ابوبکر و عمر در میان مردم و تخلف آن دو از حضور در لشکر اسامه و لعن نسبت به آن‌ها.

(۵۸)


ـ حضرت درخواست دوات می‌کند و بعد از جسارت عمر از آن عمل منصرف می‌شود. تو گویی محراب ابوبکر و عمر در مقابل دوات و کتف گوسفند قرار می‌گیرد. آیا باید گفت: عمر، جاهل است و بیش از این معرفت به رسالت ندارد که رسول خدا در هیچ حالی هذیان نمی‌گوید و تمام فرموده‌های ایشان وحی و نزول است یا آن که باید گفت: عمر با آن که می‌فهمد، برای عدم تحقق خواستهٔ حق، تن به این کار می‌دهد. به هر حال، هر احتمالی که در میان باشد، نتیجه یکی است؛ زیرا همه به یک مطلب ختم می‌شود و آن این که جسارت عمر هرگز با «بخٍّ بخٍّ لک یا مولای» سازگار نیست.

ـ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در حالت شدید بیماری از ابوبکر و عمر روی بر می‌تابد و سر بر بالین علی علیه‌السلام می‌نهد. این چه معنایی دارد و به‌راستی کسانی که در مورد معنای ولایت بحث می‌کنند و می‌گویند: مولا چند معنا دارد و معنای واحد ندارد و لفظ مجملی است، در این‌جا به دنبال چه توجیهی هستند و آیا سخن آن‌ها چیزی جز تعصب و جهالت است؟

ابوبکر و عمر بدون آن که به فکر مراسم دفن رسول اللّه باشند، در اندیشهٔ خلافت و غصب حکومت هستند و علی علیه‌السلام بدون آن که در فکر این گونه امور باشد، مشغول انجام وظایف خود نسبت به وصیت آن حضرت می‌باشد؛ اگرچه کار ابوبکر و عمر جهت مثبتی دارد؛ زیرا اگر آنان در امر دفن آن حضرت شرکت می‌کردند، اختلاف و درگیری دیگری و شاید هم جنگ و ستیزی بپا می‌نمودند.

پس از این بخش از تاریخ باید به‌خوبی موقعیت سیاسی و چهره‌های حق و باطل را به دست آورد و نفاق و کفر و الحاد دشمن و مظلومیت و صداقت علی علیه‌السلام را شناخت و دریافت که دشمنان دین چگونه بعد از استقرار هر شریعت و رسالتی حمله به قلب دین را در سر می‌پرورانند و

(۵۹)


در فرصت مناسب، این کار را عملی می‌کنند و آن جریان را از رونق واقعی باز می‌دارند. این حقیقت را رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به عنوان سرّی در خلوت به علی علیه‌السلام می‌سپارد تا راه‌گشای امروز باشد.

(۶۰)



تاریخ زندگی حضرت علی علیه‌السلام

از آن‌جا که زندگی حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام را نباید از زندگی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله جدا دید و علی علیه‌السلام چهرهٔ همان حقیقت نبوی است، در این مقام فشرده‌ای از تاریخ حیات آن حضرت بیان می‌شود تا نقش ایشان بعد از رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله روشن گردد.

رسول خدا سی ساله بود که حضرت علی علیه‌السلام به دنیا آمد، عمر شریف ایشان هم‌چون عمر شریف پیامبر خدا شصت وسه سال بود. هنگام بعثت، آن حضرت ده سال داشت. بعد از بعثت آن حضرت سیزده سال با رسول اللّه در مکه ماند و بعد از هجرت، ده سال نیز با آن حضرت در مدینه بود تا در سن سی وسه سالگی به فراق رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله مبتلا گشت و در عمل تنها شد. خود یار خود بود و جز معدودی کسی خریدار این متاع نبود.

آن حضرت، تمام عمر شریف خود را از ابتدا تا هنگام رحلت رسول خدا در کنار پیامبر به سر برد و لحظه‌ای آن حضرت را تنها نگذاشت، جز آن که فرمان آن حضرت بوده باشد. پس از رحلت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله آن حضرت سی سال دیگر در قید حیات بود که دو سال و چهار ماه در زمان خلافت ابوبکر و یازده سال در خلافت عمر و دوازده سال در خلافت عثمان بود که در مجموع، مدت بیست وسه سال و چهار ماه طول کشید.

مظلومیت و غربت و تنهایی ایشان در این مدت طولانی بود که آن حضرت دردها را می‌دید و دوا و داروی آن را در آستین داشت و نالان حق و گرفتار کابوس گریز و جهالت آن‌ها گشته بود.

پس از حکومت آن خلفای سه‌گانه، خلافت ظاهری آن حضرت حدود پنج سال به طول انجامید که بیش‌تر این مدت را درگیری با منافقان و جنگ و قتال با ناکثان، قاسطان و مارقان فرا گرفت.

(۶۱)



دشمنان حضرت امیر علیه‌السلام

در این مقام، نسبت به دشمنان آن حضرت پیش از حکومت ظاهری و پس از آن به اختصار اشاره می‌شود و چگونگی درگیری‌های حضرت روشن می‌شود تا به عمق مظلومیت ایشان راه یابیم و قدرت و توان آن حضرت نسبت به موقعیت حساس را باز شناسیم.

دشمنان پیش از حکومت ایشان را ـ چه در زمان رسول خدا و یا بعد از رحلت ایشان و در زمان خلافت خلفای سه‌گانه، به دو دسته می‌توان تقسیم نمود:

دستهٔ نخست کسانی بودند که در مقابل دین و دیانت و حضرت رسول‌اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌ایستادند و با خدا و حق عناد داشتند. آن حضرت در مقابل آنان مردانه می‌ایستاد و بی‌هیچ تقیه و ملاحظه و قید و شرطی می‌جنگید و تمام هدف ایشان رضایت خدا و رسول خدا بود و تا نابودی و یا اسلام آوردن دشمن از آن روی‌گردان نمی‌شد.

دستهٔ دوم، منافقان و افراد حسود و مبغض داخلی بودند که با عناد و کفر و الحاد باطنی، همیشه در آتش حسرت می‌سوختند؛ ولی چاره‌ای جز پنهان کاری و تسلیم شدن ظاهری نداشتند.

دشمنان ایشان در دورهٔ حکومت ظاهری نیز به سه دستهٔ مشخّص تقسیم می‌شوند: ناکثان، قاسطان و مارقان. ناکثان کسانی بودند که ابتدا با حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام بیعت کرده و نسبت به آن حضرت بسیار افراطی بودند. هرگز در کنار علی علیه‌السلام کسی را به رسمیت نمی‌شناختند و حق را تنها خلاصه در ایشان می‌دانستند.

اینان هنگامی که منافع خود را در خطر دیده و از سوی حضرت، صاحب امتیازی ویژه و منصب نشدند از عدالت آن حضرت روی برتافته و دنیا را بر آن حضرت ترجیح دادند و سد راه حق گردیدند. نمونهٔ بارز این گروه بی‌شمار، طلحه و زبیر است.

(۶۲)


این دسته تا منافع خود را در خطر می‌دیدند چنان گمراه می‌شدند که با دشمنان خدا همگام می‌شدند. طلحه و زبیر در آغاز آن قدر به حضرت امیر علیه‌السلام عشق می‌ورزیدند که به زور نیز در مقابل ابوبکر و عمر حاضر به بیعت نشدند؛ ولی همین که منافع آنان در خطر افتاد، بر اثر گمراهی با عایشه همراه و هم‌قدم شدند و با علی علیه‌السلام به مقابله برخاستند.

قاسطان، بنی‌امیه و طرفداران معاویه را گویند که در آن هنگام حکومت شام را در دست داشتند. اینان مردمانی شرور، حیله‌گر، خبیث و بدسیرت و فاسد بودند که همیشه در مقابل دین و ولایت می‌ایستادند و به اندازهٔ توان، جنایت و ظلم می‌کردند و کینه و عناد ریشه‌ای و دایمی خود را با خاندان رسالت و امامت آشکار می‌نمودند.

معاویه، خود مردی بدسیرت، حیله‌گر، شیاد و پلید بود که در فریب و ظاهرسازی و شیطنت ید طولایی داشت و یکه‌تاز بازی سیاست شیطانی بود.

در معرفی او همین بس که پدرش ابوسفیان و مادرش هند جگرخوار بود. ابوسفیان چندین بار با پیامبر جنگید و سرانجام شکست خورد و به‌ناچار با تمام تکبر و نخوت، اسلام را به ظاهر پذیرفت.

هند نیز همان زنی بود که در جنگ احد، از شدّت خشم و غضب، جگر عموی پیامبر اکرم؛ حمزهٔ سید الشّهدا را از سینه بیرون کشید و خام خام جوید و خورد… . جدّهٔ معاویه، مادر ابوسفیان زانیهٔ عرب بود. در سال سیزده هجری ابوبکر پس از فتح [مناطق شام] شامات، یزید بن ابی سفیان، برادر معاویه را به حکومت آن‌جا منصوب کرد. بعد از اندکی یزید درگذشت و برادرش معاویه بر جای او نشست و در تمام دوران خلافت ابوبکر، عمر و عثمان در همان منصب باقی ماند.

دشمنی معاویه با حضرت امیرمومنان به حدّی بود که ضارب خود را

(۶۳)


ـ که به قصد کشتن او در شب نوزدهم ماه رمضان بر او شمشیر کشیده بود ـ به عنوان صله و میمنت شهادت حضرت امیر علیه‌السلام آزاد نمود و آن مرد، شهادت حضرت امیر علیه‌السلام را به معاویه بشارت داد و معاویه بسیار خوشحال شد و او خود را آزادشدهٔ معاویه می‌دانست.

دستهٔ سوم، مارقان بودند که در روزهای آخر جنگ صفین، از سپاه حضرت جدا شدند و در محلی به نام «نهروان» با آن حضرت جنگیدند. آن‌ها افرادی جاهل، نادان، متعصب، پرکار، سرشناس، نترس و بی‌فهم و ادراک بودند.

آن حضرت در طول حکومت کوتاه خویش گرفتار شماری دنیاپرست فاسد، گروهی ریاست طلب مفسد و دسته‌ای جهّال نهروانی بود و سرانجام به دست عبدالرحمان ابن ملجم مرادی ـ لعنة اللّه علیه ـ یکی از متعصّبان خوارج شهید گردید.

پس از واقعهٔ نهروان، بازماندگان خشک مزاج آنان با خود اندیشیدند که عامل تمام نگرانی و ستیز مسلمین، علی، معاویه و عمرو بن عاص می‌باشند و مصلحت امت اسلامی در این است که این سه تن کشته شوند.

«ابن ملجم» مأمور شهادت حضرت علی علیه‌السلام ، «حجاب بن عبداللّه» مأمور قتل معاویه و «عمرو بن بکر تمیمی» مأمور کشتن عمرو عاص در شب نوزدهم ماه رمضان شدند.

پسر عبداللّه شمشیر را بر ران معاویه فرود آورد که در نتیجه او را عقیم و بی‌نسل نمود؛ زیرا برای معالجه، تحمل میل داغ را نداشت و تنها مداوای عادی را پذیرفت.

عمرو بن بکر به‌جای کشتن عمرو عاص به اشتباه، خارجة ابن ابی حبیبه را کشت. نتیجه آن که تنها ابن ملجم مرادی این نهروانی جاهل و

(۶۴)


این اشقی‌الاشقیا موفق شد حضرت را شهید نماید و خود را گرفتار نفرین ابدی سازد. ایشان به فرزند دلبند خود، امام مجتبی علیه‌السلام فرمود: «برای من چهار قبر در مسجد کوفه، ( منطقه‌ای بیرون کوفه) رحبه، نجف و در خانهٔ جُعدة بن هُبَیرة [= خواهرزادهٔ حضرت [حفر کن تا کسی متوجّه مرقد من نگردد» و این نهایت مظلومیت آن حضرت است. مرقد مبارک ایشان تا زمان امام صادق علیه‌السلام پنهان بود و در زمان ایشان به دوستان معرفی شد و جوار حضرت، مرکز علم و ولایت گردید.


یاران علی علیه‌السلام

آن حضرت در مقابل آن همه دشمنان مختلفی که داشت، گذشته از فرزندان دلبندش ـ که هر یک بازوی توانای پدر امامت بودند ـ اصحاب و یاران گران‌قدری نیز داشت که هر یک از کیفیت بسیار بالایی برخوردار بودند و همیشه و در هر حال با آن حضرت، در مقابل هر حادثه و ناملایمتی مقاوم و محکم می‌ایستادند و از هیچ‌گونه ایثار و گذشتی دریغ نداشتند.

آنان اگرچه کمیت چندانی نداشتند، کیفیت آنان قابل مقایسه با دیگران نبود. کسانی که بر این صراط می‌ماندند، ستون‌های علم و حکمت و زهد و تقوا به شمار می‌آیند، با چهره‌های درخشانی که در تاریخ، اساس تقوا و درستی ملاک کوشش و مقاومت بوده است. آن‌ها همگی صاحب آثار، احادیث، اعمال شایسته و کرامات بسیار بوده‌اند که باید نسبت به هر یک، به‌طور جداگانه بررسی کامل به عمل آید و در این‌جا تنها به فهرستی اکتفا می‌شود.

سلمان، مقداد، ابوذر، کمیل، عبداللّه ابن عباس، عثمان بن حنیف، میثم تمّار، عدی بن حاتم، مالک اشتر، عقیل برادر حضرت، حارث بن عبداللّه، حجربن عدی، رشید هجری، زیدبن صوحان، اویس قرنی،

(۶۵)


اصبغ‌بن نباته، سلیمان‌بن صُرد خزاعی، سهل‌بن حنیف انصاری، ابوالاسود دئلی، عبداللّه بن ابی طلحه، عبداللّه بن جعفر طیار، صعصعة بن صوحان و… .

عبداللّه ابن عباس از اصحاب رسول خدا و دوستدار و شاگرد امیرمؤمنان و دعاشده از سوی رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله بوده است. در عظمت ایشان همین بس که پیامبر خدا در حقّ او فرمود: «اللّهمّ فقّهه فی الدّین»(۱)؛ خدایا، فهم دین را به او عطا فرما.

عثمان بن حنیف، برادر سهل بن حنیف و والی بصره بود و در مقابله با ناکثان ضرب و شتم بسیاری دید. آن‌ها موهای صورتش را کندند و مصیبت‌های فراوانی بر او وارد کردند. ایشان تا زمانی که از دنیا رفت، در دفاع از حضرت ثابت قدم بود.

میثم تمّار از خواصّ اصحاب و اصفیا و حواریان حضرت و صاحب اسرار پنهانی و کرامات غیبی بسیاری بود. در جلالت او همین بس که روزی میثم در مقابل ابن‌عباس، صاحب آن همه فقه و تفسیر و دعای پیامبر و شاگردی مداوم حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام فرمود: ابن عباس، من قرآن را بر حضرت امیرمؤمنان به تنزیل قرائت کرده‌ام و ایشان مرا به تأویل تعلیم نموده است، هر چه از قرآن می‌خواهی، از من بپرس.

در زهد و عبادت، مثال دوران بود و از فرط پارسایی و پرستش، پوست بر بدن مبارکش خشکیده بود. او صاحب استقامت فراوان و عشق بسیار در راه دین و ولایت بود.

عدی بن حاتم صاحب جلالت و بزرگی و از خاندان بزرگواری و کرم بود. او از محبّان حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام بود که در چندین جنگ با آن حضرت شرکت داشت و در جنگ جمل یک چشم خود را از دست داد.


۱ـ بحارالانوار، ج۱۸، باب۶، ص۱۸٫

(۶۶)


صاحب بیان شیوا و شعر و خطابه بود. هنگامی که معاویه به ایشان گفت: «عدی، علی با تو به انصاف رفتار نکرد، فرزندان تو را کشت و فرزندان خودش باقی ماندند»، در پاسخ معاویه فرمود: «معاویه، من در حقّ علی انصاف نکردم؛ زیرا من زنده‌ام؛ در حالی که حضرت علی علیه‌السلام شهید شده است».

مالک اشتر نخعی از شیران بیشهٔ شجاعت و شهامت است. در شأن و مقام ایشان همین بس که صاحب عهد و اسرار پنهانی و لوای حضرت بود. امیرمؤمنان علیه‌السلام دربارهٔ او فرمود: «مالک برای من چنان بود که من برای رسول خدا بودم. ای کاش دو نفر یا دست‌کم یک نفر هم‌چون او داشتم!» مالک صاحب عهدنامهٔ مشهوری است که قانون عدل و عدالت اجتماعی است.

هنگامی که مالک شهید شد، معاویه به اندازه‌ای خوشحال شد که توان و تحمّل خود را از دست داد و نتوانست خوشحالی خود را پنهان کند. حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام نیز بر منبر رفت و از ناراحتی خطبه‌ای خواند و فرمود: «انّا للّه و انّا الیه راجعون، خداوند مالک را رحمت کند! ایشان به عهد خود به‌نیکی وفا کرد و به ملاقات حق شتافت».

در شجاعت چنان زبانزد است که «ابن ابی الحدید» شارح اهل سنّت نهج‌البلاغه در وصف او می‌گوید: «اگر کسی قسم بخورد که در عرب و عجم شجاع‌تر از اشتر، جز استادش علی وجود نداشته، قسم درستی خورده است».

عقیل ابن ابی طالب برادر بزرگ حضرت امیر علیه‌السلام است. او کسی است که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله دربارهٔ وی فرمود: «من تو را به دو محبّت دوست می‌دارم: محبتی از خود و محبتی از ابوطالب؛ زیرا ابوطالب تو را بسیار دوست می‌داشت»(۱).

 


۱ـ بحارالانوار، ج۳۵، باب۳، ص۱۱۸٫

(۶۷)


عقیل در علم نَسَب‌شناسی تبحری عجیب داشت و موقعیت خاصی در آن دارا گردیده بود و در مسجد حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله صاحب کرسی درس بود و همگان از او استفاده می‌کردند.

دوستان از علم و اطلاع ایشان در حیرت و هراس بودند و دشمنان در عذاب؛ زیرا تمام سرنوشت آنان را می‌دانست و در موارد لزوم بیان می‌داشت.

عقیل در مقابل معاویه چنان آبرویی از عمرو عاص، ضحّاک بن قیس، ابوموسی اشعری و شخص معاویه برد که همگان را به اعجاب وا داشت؛ زیرا او در آن مجلس، معاویه را به «حمامه» منسوب دانست. حمامه همان زناکار معروف عرب است که مادربزرگ معاویه و مادر ابوسفیان بود.

حارث بن عبداللّه همدانی از اصحاب حضرت و صاحب سرّ و از کبارعلمای تابعان و صاحب حسب و عنوان و فقه و عالم به علم فرایض و احکام دین بود.

او در دوستی امیرمؤمنان بسیار شدید بود و شیفته و عاشق آن حضرت شمرده می‌شد؛ چنان که حضرت به ایشان فرمود: «ای حارث! هر کس بمیرد، مرا خواهد دید؛ خوب باشد یا بد. خوبان خرسند گردند و بدها شرمنده می‌شوند.» این حدیث مشهور سبب افتخار حارث و دیگر شیعیان حضرت امیر علیه‌السلام است.

حجر بن عدی کندی کوفی از صحابهٔ حضرت علی علیه‌السلام و از ابدال و نوادر است؛ به‌طوری که زهد و عبادت او در میان عرب مشهور بود و شبانه‌روز هزار رکعت نماز نافله می‌خوانده است.

(۶۸)


ایشان با آن که جنگ‌جوی شگفت‌آوری بود و در صفین و نهروان، امیری لشگر را به عهده داشت، چنان دارای تقوا و عبادت و زهد و پاکی بود که در درگاه پروردگار به مقام بلند استجابت رسیده بود و حضرت حق دعایش را اجابت می‌کرد.

رُشَید هجری از صحابهٔ مخصوص حضرت و صاحب سرّ و کرامات بسیاری بود. او از چگونگی شهادت خود خبر می‌داد و درختی را که در آینده بر آن به دار آویخته می‌شد و بر آن شهید می‌گردید را همیشه آبیاری می‌کرد و آن را نظاره می‌نمود.

سرانجام چنان که حضرت امیر علیه‌السلام به او فرموده بود، ابن زیاد دست و پای وی را برید و او را بر دار کشید؛ ولی او در تمام آن لحظات، صبر و استقامت خود را از دست نداد و مستحکم ماند و بر درخت دار، آن قدر از حضرت علی علیه‌السلام سخن راند که مجبور شدند زبانش را از حلقوم درآورند و بدین سان او با سختی بسیار شهید شد.

زید بن صوحان عبدی، از صحابهٔ حضرت و حامی محکمی برای ایشان بود. او در این راه دست خود را از دست داد و در جنگ جمل به مقام شهادت رسید.

صاحب زهد و کمال بسیار بود و معرفت کاملی به مقام امامت داشت و در پاسخ عایشه این امر را از خود نشان داد. مسجد او در کوفه و دعای وی که آن را در نماز شب قرائت می‌کرد معروف است.

اویس قرنی از بهترین تابعان و از حواریان حضرت و از زهّاد ثمانیهٔ مشهور بوده است(۱).

ایشان کسی است که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به وجود او در جمع یاران بشارت داد و فرمود: «او صاحب شفاعت است.» او صاحب کرامات و مکاشفات


۱ـ زهّاد ثمانیه عبارتند از: عامر بن عبدالقیس، اویس قرنی، هرم بن حیان، ربیع بن خثیم، مسروق بن الاجدع، اسود بن یزید، ابومسلم خولانی، حسن بصری. فیه ما فیه، حواشی و تعلیقات، ص۲۷۲٫

(۶۹)


بسیار و مورد توجه بزرگان عرفان است. پیامبر گرامی او را رایحهٔ رحمان که همان «نفس رحمان» است نام نهاد.

زهد و عبادت او چنان بود که هر شب را به یک عمل اکتفا می‌نمود. شبی را تمام در یک رکوع و شبی را تمام در یک سجده بود و بدین سان تمام شب‌ها را به عبادت خالق می‌گذراند.

وقتی از او پرسیدند که چرا این همه زحمت را بر خود تحمیل می‌کنی، او در پاسخ گفت: «ای کاش از ازل تا ابد یک شب بود تا من تمام آن را با یک سجده به سر می‌بردم».

اصبغ بن نباته از اصحاب خاص آن حضرت و از زهّاد و اهل سرّ و صاحب احادیث فراوان و از جملهٔ نگهبانان حضرت بود.

محبت ایشان به خاندان ولایت و حضرت امیر علیه‌السلام به‌قدری بود که حتّی در لحظات آخر عمر امیرمؤمنان و امام مجتبی علیهماالسلام در محضر آنان حضور داشت و از ایشان حدیث استماع می‌نمود. ایشان صاحب کرامات و مکاشفات بسیاری بوده است.

سلیمان بن صرد خزائی دیگر یار حضرت بود. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نام او را سلیمان گذارد. او مردی بسیار جلیل و بزرگوار بود و بزرگ قوم خود به شمار می‌رفت. در صفین در رکاب حضرت بود. در پایان عمر در قیام توّابین مشارکت جست و به مقام شهادت رسید.

سهل بن حنیف انصاری از بزرگان صحابه و یاران بااخلاص حضرت بود. در جنگ‌های بدر و احد حضور داشت و ملازم حضرت امیر علیه‌السلام در جنگ صفین بود و در جنگ جمل، نمایندهٔ آن حضرت در مدینه شد. هنگامی که از دنیا رفت، حضرت او را در کفن گذاشت و بر او نماز خواند و فرمود: «اگر هفتاد تکبیر بر سهل بگویم، شایستهٔ آن است».

او در تمام غزوات رسول خدا شرکت داشت و در جنگ احد ثابت قدم ماند و مثل برخی از معرکهٔ جنگ نگریخت.

(۷۰)


ابوالاسود دئلی بصری از دوستان و یاوران و شاگردان حضرت امیر علیه‌السلام و شاعری زبردست بود و به تعلیم آن حضرت، واضع «علم نحو» شد و قرآن را اعراب‌گذاری کرد.

زیاد بن ابیه به او گفت: «تو با دوستی علی چگونه‌ای؟» گفت: «چنان که تو در دوستی معاویه هستی؛ ولی من در دوستی ایشان خواهان آخرتم و تو طالب دنیایی».

عبداللّه بن ابی طلحه از صحابه و یاران شایستهٔ حضرت بود. او به دعای رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله از مادری شایسته و ایثارگر به دنیا آمد و در ابتدای تولد در دامان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله قرار گرفت و آن حضرت در حقّش دعا فرمود.

دربارهٔ مادر عبداللّه بن ابی طلحه چنین آمده است: مادر ایشان همان مادر انس بن مالک است که افضل زن‌های انصار بود و چون پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به مدینه تشریف آوردند هر کسی برای آن جناب هدیه‌ای آورد. مادر انس دست انس را گرفت و به خدمت آن حضرت برد و گفت یا رسول اللّه من چیزی نداشتم تا به خدمت شما هدیه بیاورم جز پسرم انس، پس او در محضر شما باشد و خدمت کند، انس نیز خادم آن حضرت شد.

مادر انس بعد از مالک پدر به همسری ابوطلحه درآمد و ابوطلحه از بهترین انصار بود. شب‌ها را به نماز می‌گذراند و روزها روزه بود. مِلکی داشت و روزها در آن کار می‌کرد. حق تعالی از مادر انس به او فرزندی داد. آن پسر ناخوش شد و ابوطلحه شب‌ها که به خانه می‌آمد احوال او را می‌پرسید و به او نظر می‌کرد تا آن که در یکی از روزها وفات کرد. ابوطلحه شب که به خانه آمد احوال فرزند را پرسید، مادرش گفت: امشب بچه آرام است و راحت شده است، ابوطلحه خوشحال شد.

(۷۱)


ابوطلحه آن شب را با مادر بچه نزدیکی داشت همین که صبح شد، مادر طفل به ابوطلحه گفت: اگر یکی از همسایگان به قومی چیزی را عاریه بدهد و ایشان از آن عاریه استفاده کند و چون صاحبش عاریه را پس گرفت و آن قوم بگریند، حال ایشان چگونه است؟ گفت: ایشان دیوانه می‌باشند. گفت: پس ملاحظه کن ما دیوانه نباشیم، پسرت وفات کرد و آن عاریه بود، خدا گرفت؛ پس صبر کن و از برای خدا تسلیم باش و او را دفن کن. ابوطلحه این مطلب را برای رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نقل کرد، آن جناب از درایت و صبوری آن زن تعجب کرد و برای او دعا کرد: «اللّهم بارک لهما فی لیلتهما» و از آن شب به عبداللّه آبستن شد و چون عبداللّه متولد شد او را در خرقه‌ای پیچید و به انس داد تا به خدمت حضرت رسول اکرم۹ برد. آن جناب کام عبداللّه را برداشت و در حق او دعا فرمود و عبداللّه از افضل فرزندان انصار گشت(۱).

عبداللّه بن جعفر طیار، از پدری چون جناب جعفر طیار و مادری بسان اسما بنت عمیس بود. در جلالت او همین بس که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به او تفقّد فرمود و در حق او دعای بسیار نمود.

او در جود و کرم بی‌نظیر بود و مکنت بسیاری داشت؛ مکنت و ثروتی که به دعای رسول خدا نصیب او گشته بود. ایشان از جهت نسب و حسب عالی بود و این بزرگی را در خود حفظ نمود و هیچ‌گاه از بخشش دریغ نداشت و به همین جهت همیشه از سوی دیگران مورد درخواست قرار می‌گرفت.

صعصعة بن صوحان عبدی از یاران جلیل حضرت بود. در جلالت ایشان همین بس که حضرت امام صادق علیه‌السلام فرمود: «در میان صحابهٔ


۱ـ منتهی الآمال، ص۲۴۸٫

(۷۲)


حضرت امیر علیه‌السلام کسی جز صعصعه نبود که حقّ آن حضرت را چنان که سزاوار است بداند».

او مردی فاضل، خطیب و وارسته بود. هنگامی که معاویه به او فرمان داد که به حضرت امیر علیه‌السلام لعن کند، او معاویه را بر فراز منبر لعنت کرد و گفت: «لعن می‌کنم هر کس علی علیه‌السلام را لعن کند» و مردم هم آمین گفتند. صعصعه چنان نمود که معاویه او را از شهر بیرون کرده است و نتوانست او را به این امر وادار کند.

آن‌چه تاکنون برشمردیم، شماری از یاران حضرت بودند که همیشه در اطراف ایشان پروانه‌وار می‌چرخیدند و از هیچ خطری باک نداشتند.

البته، ما در این مقام، از ایشان به ترتیب مقام و مرتبه یاد نکردیم؛ زیرا مقصود ما تنها بیان مختصری از زندگی آن یاران و عزیزان بود و آن دسته به این شمار ختم نمی‌شوند. حضرت، یاران دیگری داشته که همیشه با ایشان بوده‌اند و شرح حال آنان را باید به‌طور کامل و به تفصیل بیان داشت تا موقعیت هر یک از اصحاب حضرت به ترتیب دنبال شود؛ آن‌گاه به دست می‌آید آنان که با ایشان بوده و نیز کسانی که از ایشان گریخته‌اند، چه کسانی بوده‌اند و در یک جمله می‌توان گفت: یاران ایشان همگی از فقیهان، زهّاد، عبّاد و شایستگان امت بوده‌اند و در مقابل، هرچه عقب افتاده، جاهل، دنیاطلب و مزوّر بوده، از دشمنان آن حضرت بوده‌اند.

(۷۳)



مقاطع حساس زندگانی حضرت امیر علیه‌السلام

آن‌چه در تاریخ زندگی حضرت امیر علیه‌السلام قطعی است، این است که حضرت بعد از رحلت رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله حامی اساسی و تنها پناه محکم اجتماعی خود را از دست داد.

رحلت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نقطهٔ شروعی برای مظلومیت و آغازی بر تمام ناملایمات زندگی سی سالهٔ آن حضرت بود؛ زیرا امیال آلودهٔ گوناگون، عناد و بغض فراوان و قلّت و کمبود یاران مناسب و سالم، کار را بر آن حضرت مشکل ساخت. کسی که «سلونی» می‌گوید و به راه‌های آسمان آشناتر از راه‌های زمین است و به‌طور طبیعی راه‌های زمین را بهتر از آسمان‌ها می‌شناسد، این بیان تنها ویژگی اوست و برای ایشان آسمان و زمین تفاوتی ندارد. حال، چنین انسانی چگونه گرفتار شیاطین جاهل و رهبران گمراه و مصدر الحاد می‌شود! این که سر در چاه می‌کند و «علما جمّا» می‌گوید(۱)، شکایت می‌کند و طوفان سر می‌دهد، بی‌مناسبت با خصوصیت‌های زمان و درد و رنج‌های روزگار نیست. او چنین می‌کند تا هر یک زنگ خطری برای تمام تاریخ اسلام و انسان باشد و روزگارش محدود به آن زمان نباشد. وقتی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: «من به تنزیل عمل می‌کنم و علی به تأویل عمل می‌نماید» به این معناست که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بیان است و علی علیه‌السلام میزان؛ پیامبر تشکیلات اسلام و اجتماع مسلمین را برپا می‌سازد و علی علیه‌السلام نفوس مؤمنان را صیقل می‌دهد و در میزان اندیشه و عمل می‌آزماید. پیامبر ظاهر را عنوان می‌کند و آن حضرت باطن را آشکار می‌نماید و حقیقت صداقت را برای همگان


۱ـ اشاره به سخن بلند حضرت امیر علیه‌السلام دارد که با اشاره به سینهٔ مبارکش به جناب کمیل فرمود: «ألا هیهنا لعلما جمّا لو أصبت بها حملة»؛ آگاه باش در این‌جا دانش انباشته‌ای است؛ چنان‌چه برای آن حمل‌کنندگانی بیابم.

(۷۴)


ملموس می‌نماید تا گرگان گریخته از کفر با ظاهری آراسته در کمین حق نباشند و با تزویر و خیانت، سلسلهٔ دیانت را آشفته نسازند. آن حضرت اگرچه رنج فراوان، روحی نالان، دلی پردرد و اندوهی بی‌پایان داشت ـ تا آن‌جا که در لحظهٔ شهادت «فزت و ربّ الکعبة» بر زبان آورد و ندای آزادی و سعادت سر داد ـ ولی با این همه، او سرلوحهٔ زندگی دیانت خاتم، برنامهٔ کلی حقیقت اسلام، مرز مسلمانی سالم و راه‌گشایی برای پیروزی انسان بود و با همهٔ دردها و رنج‌ها، خود از هر نوع سرگردانی رهایی یافته و ندای امکان وصول و تحقّق ایصال افکار عالی اسلام را برای همگان محرز و میسّر ساخت. کسی که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله موقعیت وی را آن گونه بیان می‌کند، دشمنان مزّور این گونه او را در مقابل حوادث شوم و اندوه‌بار قرار می‌دهند و برای شهادت ایشان بشارت سر می‌دهند و جانی را آزاد می‌سازند و خود را خلیفهٔ مسلمین می‌دانند.

حضرت با آن سابقهٔ بی‌نظیر در دین و دانش و عمل، این گونه در مقابل حوادث و گمراهان به خاطر اسلام و منافع مسلمین صبر و تحمّل پیشه می‌سازد، از یاری آنان در مشکلات و رفع پاره‌ای از مفاسد حکومت دریغ نمی‌ورزد و آنان را از جهالت‌ها و نافهمی‌ها و گرداب فساد و تباهی‌ها می‌رهاند. به‌راستی چگونه کسی که آن همه ارزش انسانی، کرامت الهی و پیشینهٔ منحصر به فرد دارد، پس از رسول خدا در مقابل جهّال و گمراهان بی‌اصل و نسب قرار می‌گیرد! کسانی که خود و اجدادشان در کفر و شرک و بت پرستی و جنگ با رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله و فحشا و زشتی غوطه‌ور بودند چگونه بر جان و مال مسلمین مسلّط شدند و رهبری آنان را به دست گرفتند!

گاهی پیروان حق آن قدر ضعیف می‌گردند که فرزند زنی که جگر عموی رسول خدا را از سینه‌اش به در می‌آورد و می‌جود و می‌خورد و

(۷۵)


دل پیامبر را به درد می‌آورد و شیرهٔ جانش از رمق زن معروفه‌ای که صاحب پرچم مفاسد بوده است، امروز در مقابل علی می‌ایستد و مصداق حقیقت تمام را زیر پا می‌گذارد و امتی آن‌چنانی یا سکوت می‌کند و یا از باطل حمایت می‌نماید تا مطامع چند روزهٔ دنیای خود را به آسانی فراهم سازد. کسی که آن‌طور بار مسلمین و اهداف دین را به خانه می‌رساند، یار تمام ضعیفان و بیچارگان است و برای رضایت خالق و خلق سر در آتش تنور می‌برد، دشمنانش چگونه او را در بن‌بست قرار می‌دهند و قرآن بر سر نیزه می‌زنند تا ناآگاهان نماز خوان نهروان را با آن حضرت مواجه سازند.

این کوردلان گمراه، بی‌خبر از آنند که در مقابل خط و نشان‌های بیهودهٔ آنان، علی علیه‌السلام به بازگشایی روش و منش حق می‌پردازد و راه و رسم برخورد با همهٔ حوادث تاریخ را به همگان می‌آموزد و راه مقابله با هر پیرایه و تزویری را به آیندگان تعلیم می‌دهد و به تمام واژه‌های شناخت علمی و عملی در عرصهٔ سیاست و جامعه لباس تحقق می‌پوشاند و مظاهر ساختگی و چهره‌های ابهام و تزویر را محو می‌نماید.

باری، چنان که تا حال بیان شد، می‌توان جامعهٔ اسلامی و امت مسلمان و چگونگی برخورد آنان بعد از رحلت نبی اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را تحت عناوین پنج‌گانه و در مقاطع مشخص تاریخی ترسیم و به عنوان فشرده‌ای از بحث ارایه نمود:

انحراف مسلمین از روش کلی اسلام نبوی، کمبود فکری آنان در برخورد با حوادث، رهبران گمراه و اطرافیان آن‌ها، پی‌ریزی بنیاد و اساس ظلم و تجاوز و تعدی و اجحاف، و رهبری سالم و راهنمایان راستین امامت و ولایت که در رأس آن حضرت امیر علیه‌السلام قرار دارد و خط کلی و دایمی آن با ترسیمی مشخص و بی‌وقفه ادامه دارد.

(۷۶)


در عنوان پنجم باید به‌طور مشخص و گویا دو موضوع اساسی به‌خوبی روشن شود: یکی کیفیت معرّفی رهبری امیرمؤمنان علیه‌السلام و حضرات ائمّهٔ معصومین علیهم‌السلام از سوی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله از ابتدای اسلام تا غدیر خم و از غدیر خم تا پایان عمر مبارک حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و دیگری، سیاست و روش حضرت امیر علیه‌السلام و دیگر حضرات معصومین علیهم‌السلام در برخورد با مردم و گمراهان رهبری و تمام حوادث و ناملایمات فردی و اجتماعی در ابعاد گوناگون آن.

پس از بیان این مختصر، به‌خوبی می‌توان پاسخ‌گوی پرسش‌های کلّی اجتماع در رابطه با حضرت رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله و وصایت حضرت امیر علیه‌السلام و جامعهٔ اسلامی آن روز بود؛ مانند موضوع خاص وصایت، روش بیان رسول خدا، نوع برخورد و روش جامعه، عدم صراحت نبی اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در موضوع وصایت حضرت امیر علیه‌السلام به نوعی و نصب الزامی و آشکار آن حضرت از ابتدا.

آیا نمی‌شد آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله از ابتدا بی‌مهابا و بدون هیچ اهمالی موضوع وصایت را عنوان می‌فرمود و هر اجمال و توهمی را دفع می‌نمود؟ آیا می‌توان گفت: عدم تدبیر صحیح و به موقع رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله برای خروج معاندان از معرکهٔ سیاسی آن دوران منشأ حوادث آیندهٔ تاریخ اسلام و به خصوص هنگام وفات و بعد از آن است؟

آیا اگر معاندان به مردم معرفی می‌شدند، باز کسی فریب می‌خورد؟ آیا اگر آنان به موقع از معرکهٔ سیاسی دور می‌گشتند و فرصت بازگشت به مدینه را نمی‌یافتند، چنین فتنه‌ای به وقوع می‌پیوست؟

آیا به‌راستی نمی‌شد سازمان‌دهی لشکر اسامه بسیار پیش از آن ترتیب داده می‌شد و راه برگشت بر معاندان سد می‌گشت؟ عدم حضور ابتدایی و به موقع حضرت امیر علیه‌السلام در صحنهٔ سیاسی و تأخیر در آن، نکتهٔ

(۷۷)


قابل توجّه دیگری است؛ به‌طوری که مردم پیش از آن که حضرت دلایل خود را آورد، به ایشان پاسخ دادند: «ای علی، تو راست می‌گویی، اگر زودتر آمده بودی، با تو بیعت می‌کردیم.» این پرسش‌ها و پرسش‌های بسیاری دیگر در این زمینه وجود دارد که باید یا با عصمت آن حضرت پاسخ داد یا زمینهٔ گسترده‌ای از مباحث سیاسی اجتماعی آن روزگار را مطرح نمود تا روشن گردد که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بهترین گزینه را با مناسب‌ترین طرح ارایه دادند که برای اسلام وسیلهٔ مصونیت را به همراه داشته است که چگونگی آن دنبال می‌شود.

در این باب، از عدم وحدت روش پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرت امیر علیه‌السلام در بیان حقیقت نیز باید سخن گفت. باید دانست که هر یک از آن دو بزگوار روشی را برگزیده و دنبال می‌نمودند که ویژگی آنان بود. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله از آغاز تا پایان، ملاحظه و پنهان‌کاری را پیشه ساخت و حضرت امیر علیه‌السلام پنهانی‌ها را بیان و بازگشایی می‌نمود و باریکی‌ها، تندی‌ها و تیزی‌ها را معرّفی می‌کرد تا ترسیم درست نبوت و امامت ماندگار شود.

(۷۸)

مطالب مرتبط