برخی از حق و عدل فریاد سر میدهند و راستی و صداقت را شعار خود قرار میدهند. تمامی واژهها را با کلمات مقابل و ضد آنها طرح میکنند. آنان فریاد میکنند باید حق را داشت و با باطل ستیز کرد، عدل را گستراند و از ظلم پرهیز نمود و در برابر ظالمانی که خون مستضعفان را میمکند ایستاد، راستی و صداقت را پیشه کرد و از دروغ دوری جست، جهان را به پاکی کشاند و اساس زشتی و فساد را در هم ریخت، صلح را با جنگ مقایسه کرد و بر حسب ضرورت و لزوم از هر یک حمایت نمود. رحم و محبت و جنگ و ستیز را باید با هم داشت. آنان انسان را وجه کاملی از تمامی صفات میدانند و بشر را زبان هستی میشناسند و پلیدی و شیطان را دشمن میدانند.
گرچه در میان تمامی عقاید، سخن کامل و تمام همین است اما اهل حقیقی این سخنان که در گفتهٔ خود راست باشد کمتر یافت میشود و تشخیص فرد صادق از کاذب و مدعی بیمحتوا چندان آسان نیست. بسیاری چنین میگویند و چنین نیستند و قدرت فهم پیچیدگیهای تفکر عدالتگستر را نیز ندارند؛ گرچه شعار آن را میدهند و از آن سخن پیش میکشند.
فهم چنین فکر و درک چنین عقیدهٔ کاملی و عمل به آن هرگز درخور هر صاحب منصب و هر کسی که به ریاست میرسد نمیباشد و هر کس به قدر کمال خود اندکی و کمی از آن را برخوردار است؛ گرچه بسیاری خود را پیروان همین راه میدانند و باطن آنها دل بر همین راه بسته است، اما آنان مغز آن را ندارند و توان فهم و اجرای آن را ندارند، هم در فهم چگونگی عدالتگستری ناتوان هستند و هم در عمل. آنان نه چنین عقیدهای را میفهمند و نه میتوانند به آن عمل کنند.
بیشتر کسانی که در دنیا از ابتدای تاریخ مکتوب آن تاکنون چنین داعیههایی داشته و چنین شعارهایی سر دادهاند کمتر از گروه ظالمان بر مردم ستم نکردهاند، بلکه میشود گفت بیشترین ظلم و ستم را همین افراد بر مردم وارد آوردهاند و کشتارها و خونریزیها و تجاوزهای بسیاری را بر گردهٔ مردم تحمیل کردهاند. هر دسته و گروهی از اینها که خود هزاران دسته و گروه میشوند، به اسم حق و عدل، دمار از دیگری در آورده و گاه با سیاست و فریب، آنان را زنده به گور سیاسی کردهاند.
تاریخ شاهد گویایی برای شناخت چنین جاهلان وحشی و ظالمان بد عملی است که خون، خباثت، جنگ و ستیز را با نان و شکر و سجاده و نماز با هم سر میکشیدهاند. بعضی مردم آنان را باور داشته و بسیاری نیز میگفتهاند این مصلحت است که چنین اقتضا میکند و بس و باید کار آنان را درست دانست.
اما پیروان راستین عقیدهٔ حق، عدالت که همان پیامبران و انبیای الهی و امامان معصوم علیهمالسلام میباشند، به حق این عقیده را دارا بودهاند و انحرافی در فهم و عمل به عقاید خود نداشتهاند و عصمت آنها ضامن صداقت فکری و عملی آنان بوده است. پیروان حضرات معصومین علیهمالسلام با آنکه اعتقاد حق به عدالت داشتهاند و هدف عالی آنان بسط عدالت بوده است، اما تنها تعداد اندکی از آنها که به راستی پیرو بودهاند به قدر توان توانستهاند این راه طولانی را طی کنند و بسیاری نیز به دروغ سخن از این عقیده سر میدهند و نان این راه را میخورند و آبروی راه و اهل آن را میریزند.
در میان آنان افرادی بودهاند که کمتر از مغول نبودهاند. به قول معروف در میان امت، شمر و یزیدهای مذهبی بر دو دسته میباشند: دستهای به واقع شمر و یزید بوده و صورت و چهرهٔ شمری و یزیدی داشتهاند و دستهای اگرچه شمر و یزید بودهاند، ظاهر حسینی دارند و با همهٔ جبروت و وقار مذهبی دست شمر و یزیدهای بی ظاهر را از پشت بسته و آنها به گَرد اینان هم نمیرسیدهاند. یک دنیا تعصب، جمود، خشونت و وحشیگری را در لابهلای آنچه حکم دینی و سنتی میدانند جا میدادهاند، با همهٔ قساوت و خشونت، فرمانهای عبادی را بجا میآوردهاند و خود را مقرّب درگاه الهی نیز میدانستند.
این گروه تنها در اسلام یا مسیحیت و یهودیت نیستند و تمامی ادیان و مذاهب حقیقی و یا ساختگی و تحریفی درگیر و آلوده به چنین جانوران خوش خط و خالی هستند.
تعصبات کور مذهبی، کمتر از بی تفاوتیهای لاابالیگری ضرر و زیان نداشته و دمار از روزگار مردم بیچاره در آورده است. چه ظلمها، چه زورها، چه تجاوزها، کشتارها و قتل و غارتها که بر اثر همین تعصبات بیمورد و کور مذهبی در تاریخ بشری رخ داده است.
البته حدود و قوانین الهی و حمیت و غیرت انسانی خود امر دیگری است که حد و مرز آن را نباید نادانها و زورمندان تعیین کنند، بلکه مرز آن را نیز شارع و شرع مشخص مینماید، همانطور که نباید از ضرر و زیان بیتفاوتیها غافل بود و نباید این مسلک را تجدد و فضیلت دانست.
راه حق بهترین طریق است؛ اما فهم و عمل به آن در خور همگان نیست و تعداد اندکی میتوانند خود را به تمامی با حق هماهنگ سازند. پیروان ظاهری حق اگر جهت انصاف و اعتدال را پیش گیرند و متعادل باشند در طریق نجات میباشند و دیگران گمراهان این راه هستند.
زرومندان نیز کار خود را میکنند و هر یک دیگری را به طوری از پا در میآورند. در این میان عدهای همانند تفاله از بین میروند و فدای هیچ میگردند. تعصب و لاابالی گری نیز از انحرافات بریدگیهای علم و عمل بشری است که خود نقش عمدهای در تخریب جامعهٔ بشری داشته است.
هر کس هرچه بوده و هست بداند که تمامی آنچه گفته شد یک سوی سکه و ماجراست و طرف دیگر و باطن امر و پنهانیهای امور است که خود سری دراز دارد که این مقال، مجالی برای ذکر آن نیست.