عارف کسی است که جز به حق نمیگوید. وی نه بدگویی دارد و نه از خوبی دیگران چشمپوشی میکند و نه تملق مینماید. او هر چیز را به اندازه و در جای خود میآورد و هیچ کس را از آنچه که هست برتر نمیبرد. عارف برای هیچ یک از اهل دنیا ـ در هر لباسی که باشد ـ کرنش دنیایی ندارد. عرفان درس حق و عشق و درس حرّیت و آزادگی است که مقتدای خود را حضرت امیرمؤمنان علی علیهالسلام میداند؛ کسی که به دستگاه خلفای غاصب وارد نشد و آنان را تأیید نکرد و نیز اقدامی براندازانه که به مردم آسیب وارد آورد نیز نداشت و هر جا لازم بود، دستگاه حکومت را راهنمایی میکرد. عشق به حقتعالی و مردم، چنین سیاستی را در برابر دستگاه ظلم و اهل ستمِ دنیا نیکو میشمرد. عقبافتادگی امروز مسلمین بیتأثیر از کرنشهای بیجا از ناحیهٔ دانشیان نبوده است. تشیع، آیین آزاداندیشی و آزادگی است و آزاده نمیتواند به هیچ ستمگری کرنش داشته باشد. شیعه سرور و مولای خود را حضرت امام عصر(عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) میداند.
عالم دینی باید مردمی باشد و دعوت حق دوستان و یاران خالص خود را پاسخ گوید و به تعبیر قرآن کریم: «آَمِنُوا کمَا آَمَنَ النَّاسُ»(۳). باید مردمی بود و مردم، همان بندگان حقمحور خدا هستند، نه دنیاطلبان قدرتمحور. کسی که همواره بر گرد سفرهٔ رجال درجه یک و اشرافیان طاغوتی است، در امتحان مردمی بودن و حقمحوری، مردود شده است. عالم دینی باید با فقیران و ضعیفان جامعه ـ که حق با حقخواهی آنان است ـ انس داشته باشد تا درد محروم بودن آنان از حق خود را بشناسد و بتواند با آنان به حق همدردی نماید.
اگر کسی عارف باشد، جز حقتعالی نمیشناسد و خود را از ذیول هیچ حکومتی قرار نمیدهد و آزاد و حرّ زندگی میکند. وصف عارف به بهترین وجه در این شعر آمده است:
موحد چه زر ریزی اندر برش
چه شمشیر هندی نهی بر سرش
امید و هراسش نباشد ز کس
بر این است بنیاد توحید و بس(۴)
کسی که اهل معرفت است و به حقیقت عارف است آزادی، حریت، سلحشوری و غیر حق ندیدن، خصلت دایمی او شده است. اگر کسی به حقتعالی وصول داشته باشد، جز حقتعالی نمیشناسد و از حاکم زمان خود تملق نمیگوید و چشم طمع به مواهب سلطانی ندارد، یا بر آن نمیشود آزار او را از خود بگرداند. معرفت، جدا از حریت و آزادی نیست و عارف هیچگاه به غیر حق سخن نمیگوید و چنانچه بخواهد سپاسگزار آفریدگان باشد، از نظرگاه رؤیت حقتعالی است. عارف همواره حق را پاس میدارد و حتی در برابر حاکمان، از حق دست نمیشوید و چنانچه حاکمی حقانیت نداشته باشد، طاغوتی بودن او را اعلام میدارد. عارف هیچ گاه از خود نگرانی ندارد. او سر بر دار میدهد، اما به تملق و به گفتن باطل، زبان نمیگشاید. عارف همواره «سبّوحٌ قدّوسٌ ربُّنا وربُّ الملائکة والروح»(۵) را بر سِرّ خود دارد و با تأسی به اولیای الهی خود؛ حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام در برابر اهل دنیا و حاکمان کرنشی ندارد و در مقابل، برای فقیران و ضعیفان افتادگی دارد و شبها به عشق آنان، بر سختیهای ایشان گریه میکند و غم دلهایی را میخورد که گرسنه سر بر بالین میگذارند و چشم آنان آکنده از اندوه و غم، و پشت آنان خمیده از رنجهای دوران است. خداوند عارف سینهچاک، جناب آیتاللّه الهی قمشهای را رحمت کند که در دوران طاغوت میگفت:
زمین ملک من، خدا شاه من
نداند جز این، جانِ آگاه من
عارف چنین است و جز خداوند کسی را نمیشناسد. او به همهٔ ضعیفان سلام دارد؛ اما در برابر قدرتمندان، به دیاری باج نمیدهد و تنگناها، کمبودها و سختیها نمیتواند بر ارادهٔ راسخ او خللی وارد آورد؛ چرا که باج دادن به صاحبان قدرت، از اقسام شرک است که سیر عارف و سلوک وی، برای زدودن آن است.
هماینک برخی حلقههای به اصطلاح عرفانی، مرکزی برای نفوذ فراماسونها شدهاند. در این مراکز، بهجای تربیت عارف آزادهای که از هر گونه شرک بری است، مزدور بیگانه تربیت میشود و فریفتگان را به جای سیر در ملکوت، به سیاحت در مغرب زمین میبرند. یدککش کردن نام «معرفت» و «حقیقت» بر این مراکز، تنها پوششی برای خوشرقصی به دولتهای اجانب است و «بوق» و «مَنتشا»ی آنان نشان فراماسونری دارد که از لُژهای اعلی گرفته شده است.
۱٫ بقره / ۲۸۴٫
۲٫ آل عمران / ۱۳۹٫
۳٫ بقره / ۱۳
۴٫ گلستان سعدی، باب هشتم
۵٫ مصباح المتهجد / ۸۵٫