در دوران ما بهخصوص بعد از شکست طاغوتیان و بعد از پایان یافتن دفاع مقدس، بسیاری از افراد جامعه و بهویژه کارگزاران دولتی و نیز صاحبان قدرت و ثروت چنان درگیر حوادث سیاسی و دنیاطلبی شدند که گویی اصل محکمتری از سیاست و دنیاطلبی وجود ندارد. رفته رفته دنیا، تزویر، ریا، خودنمایی و ظاهر سازی رشد کرد و صفا و صداقت رنگ باخت و اساس همهٔ کارها، ظاهرسازی، خودنمایی و جلوهگر گردید. عواطف، احساسات، عقل و ادراک نیز به ضعف گرایید و کمتر احساس و عاطفهای نسبت به یکدیگر در میان افراد جامعه دیده میشود. گویی احساس مرده و عاطفه کشته شده و ادراک لگدکوب گردیده است. دردمند، نادان، گرفتار، پریشان، محتاج و درمانده هرچند فراوان است، کمتر کسی از این همه پریشانی آزرده میشود و کمتر کسی به فکر چاره برای دیگران است. هر کس به فکر خود و اطرافیان خود است و دیگران را به هیچ وجه نمیبیند. اگر کاری نیز برای دیگران صورت میپذیرد رابطه، پول، جبر و زور است که این کار را انجام میدهد و نه احساس و عاطفه یا حس بندگی و مسؤولیتپذیری.
همانگونه که کسی زکام میشود و بویایی او ضعیف میگردد یا قوهٔ شنوایی یا بینایی او تضعیف میشود، عواطف و احساسات نیز در آدمی رنگباخته است با این تفاوت که ضعف آن قوا امری محسوس است و روشن میباشد اما ضعف عاطفه امری معنوی و درونی است و محسوس نیست. از این رو کسی که عاطفه و احساس وی مرده و از دست رفته است گاه نمیپذیرد که بدون عاطفه شده است. او همچون کسی است که میبیند و نمیبیند، میشنود و نمیشنود، دردهای دیگران را میبیند و نمیبیند؛ گویی حیات، روح و جان وی به افول گراییده و از آدمیت تنها ظاهری را دارد و بس. او برای خود کار میکند و برای دنیا و برای تظاهر و خودنمایی نماز میخواند، او برای مردم سخن میگوید، برای فریب و سودمندی و خلاصه همهٔ عمر وی در گرو هیچ قرار گرفته است، نه خلوص و عبودیتی دارد و نه عشق و حالی و نه آه و اشکی و نه روح و روانی.
در دنیای امروز در نگاهی به جهان و سراسر کرهٔ خاکی گویی همه با هم مرده هستند و دنیای ما گورستانی گردیده که همه یکدیگر را یکسان میبینند. اگر کسی نابود شود یا گرسنه و دردمندی خون گریه کند، کسی نیست تا به حال وی، حتی اشکی بریزد؛ زیرا اشکی برای کسی باقی نمانده تا حتی برای خود گریه کند و برای خود بنالد، چه رسد به آنکه به حال دیگران گریه و ناله داشته باشد. گویی حالت مسخ، سراسر اندیشه و روان همگان را فرا گرفته است، بدون آنکه کسی نگران این حالت باشد. قساوت قلب، در هر دلی ریشه کرده و مسخ، روح همگان را فرا گرفته است. ظلم، ستم، اجحاف و تجاوز است که بیداد میکند و بدون آنکه دادرسی باشد، همگان اعم از حاکم و محکوم، سخنرانیهایی زیبا سر میدهند و با ریش و بیریش، به ریش یکدیگر میخندند.