اگر کسی هویت جامعه را در دست نداشته باشد و در شناخت آن اشتباه نماید، شناخت عمومی و تشخیص نیازمندیها و راه تامین اجتماع و نیز در ارزشهای مدیریت و روشهای آن، به خطا میرود.
از همین نمونه است مقاله «هویت مشوش» (عبدالکریم سروش، مجله کیان، ش ۴۰) که به تشویش در تشخیص هویت ایرانیها مبتلاست. این مقاله هویت ملی ایران را شکل یافته از خصیصه شاهمداری ـ که هنوز در فرهنگ جامعه نهفته است ـ و صفت هویت غربی ـ که بهویژه بعد از انقلاب مشروطه در ایرانیان رواج پیدا کرد ـ میداند.
بررسی جامعهشناسانه ایرانیان نشان میدهد نه سلطه زورمدارانه شاهان و نه سلطه تکنیک و علم غربی، هیچ یک در هویت ایرانی دخالتی ندارد. هر دو صفت گفته شده بیرون از هویت ایرانی بر آن سلطه یافته است؛ چنانچه جوامع دیگر نیز زیر نفوذ این دو سلطه بودهاند. برای مثال، جامعه انگلستان هنوز که هنوز است، در عصر تمدن و تجدد و پستمدرنیسم، سر تعظیم در برابر ملکه پیش میآورد و ملکه، هم نماد اتحاد هشت کشوری است که بریتانیای کبیر را شکل میبخشد و هم کانون تفکر و فرهنگ غربی است؛ ولی هیچ یک از این دو، هویت جامعه انگلستان نیست، ولی جامعه انگلستان اقتضای حاکمیت این قدرت و فرهنگ آن را در خود دارد که اقتدار خود را در قالب سیستمهای قانونی اعمال میدارد.
اقتدار و سلطه شاهان، ارتباطی به هویت جامعه و مردم ندارد و نباید به دلیل نداشتن تخصص در شناخت جامعه، وصف حالِ متعلق به موصوف را به صورت مستقیم به موصوف نسبت داد و چهره مردم نجیب ایران را اینچنین آلوده به گزارههایی ساخت که کاذب است و حقیقت علمی ندارد. پذیرشی که جمهور نسبت به شاهان داشتهاند، امری اضطراری و ناشی از جهل، ضعف و استبداد بوده است؛ چنانکه فرعون، ملت خود را تحقیر و خفیف میکرد تا اطاعتش کنند. مردم فقط نسبت به مدیران توانمند و صاحب شرایط، پذیرش دارند و به آنها دل میدهند و این دلدادگی است که جامعهساز است. آنان برای هر مقتدری که به زور شمشیر یا سیاست سیستم به حاکمیت میرسد پذیرش و دلدادگی ندارند. مستبدانی که مردم را در ضعف نگاه میدارند تا از آنان اطاعت داشته باشند؛ چنانچه سوارکاران حرفهای اسب خود را سیر نمیکنند؛ زیرا اسب اسیر سنگین میشود و نمیتواند به چابکی شتاب داشته باشد، از این رو، آن را تا حدودی گرسنه نگاه میدارند، تا قدرت تمکین و شتاب در سیر و مستی و نشاط در تاختن داشته باشد و چون رخش بتازد. مردم در این مملکت میخواستند زندگی کنند و چون برای اعتراض خود ثمری جز آشوب و آشفتگی در زندگی نمیدیدند، ناچار به تمکین از شاهان قلدر و مقتدر میشدند. همچنین سلطه غرب بر کشور ما با تکنولوژیها و فنآوریهایی که دارد، برآمده از سیستم وارداتی آن است و به هویت ایرانی یا به هویت اسلامی آن، ارتباطی ندارد. اگرچه ساختار زندگی ایرانیان بر اساس فنآوریهای وارداتی شکل یافته است، این سیستم سلطهگر همانند نفوذ و سلطه شاهان است و در هویت ایرانی رسوخ و دخالت ندارد؛ برخلاف دینمداری که در فطرت جامعه نهادینه شده است. البته تکنولوژی میتواند تابع فرهنگ دینمداری و سالم شود؛ ولی سخن در این است که شاهمداری و غربگرایی را نباید در ردیف دینمداری و داخل در هویت ایرانی قرار داد؛ چنانکه در هیچ کشوری دین از هویت جامعه حذف نشده است؛ هرچند بدیلهایی به جای آن آمده است؛ ولی مردم، روزی از تمام امور غیر دینی خسته و وامانده میشوند و به دین رو میآورند و نسبت به امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) انتظاری همگانی و حالت استقبال مییابند.