ارزش عرفان عملی به عرفان نظری

_ بنده هیچ دشمنی و مخالفتی با عرفان نظری ندارم. گفته میشود: «الانسان عدوّ لما جهله». بنده هیچ ورودی در عرفان نظری ندارم، اما هیچ عداوتی هم ندارم؛ منتها اعتقادم این است كه ما نباید عرفان را به معنای الفاظ و تعبیرات و فرمولهای ذهنی مثل بقیهی علوم ببینیم. عرفان، همان مرحوم قاضی است؛ مرحوم ملا حسینقلی همدانی است؛ مرحوم سید احمد كربلائی است؛ عرفان واقعی اینهاست. مرحوم آقای طباطبائی خودش فیلسوف بود، اهل فلسفه بود، بلاشك در عرفان هم وارد بود؛ منتها آنچه كه در عرفان از ایشان معهود است، عرفان عملی است؛ یعنی سلوك، دستور، تربیت شاگرد؛ شاگرد به معنای سالك. عرفان نظری باید به سلوك بینجامد: http://farsi.khamenei.ir/newspart-print?id=23898&nt=2&year=1391&tid=2149

_آیت الله نکونام: عرفان عملی به خودی خود موقعیتی ندارد این عرفان نظری است که عرفان عملی را ارزش می دهد.

عرفان بر دو قسم نظری و عملی است. از نظر فلسفی، عرفان عملی فرع بر عرفان نظری است؛ یعنی ارزش هر عملی به اندیشه آن عمل است؛ از این رو، هم در فلسفه و حکمت و هم در عرفان، ارزش عرفان عملی و نیز ارزش حکمت یا فلسفه عملی، به عرفان نظری و فلسفه نظری است. بر این اساس، عرفان عملی به خودی خود هیچ موقعیتی ندارد و این عرفان نظری و بلندای آن است که عرفان عملی را ارزش و موقعیت می دهد و آن را منتج می سازد. برای نمونه، در فضیلت کردار حضرت امیرمومنان علیه السلام در روایت است: دو رکعت نماز یا ضربت شمشیر ایشان در روز خندق، برتر از عبادت ثقلین (جن و انس) است. برتری تمامی کردار حضرت امیرمومنان علیه السلام _ که در این روایات، تنها دو نمونه از آن ذکر شده است و عمومیت دارد _ از تعداد رکعات نماز نیست. نماز که همین رکوع و سجود خاص است، این برتری برای معرفتی است که آقا امیرمومنان علیه السلام نسبت به عبادت و حقیقت داشته اند؛ معرفتی که حضرت امیرمومنان علیه السلام آن را این گونه بیان می فرماید: «ما عَبَدتُكَ خَوفاً من نارِك و لا طَمَعاً في جَنَّتِك بَل وَجَدتُكَ أهلاً للعبادة فَعَبَدتُك». ارزش عرفان عملی یا فلسفه و حکمت عملی متفرع بر نظر و دانش آن کار است. یکی از عواملی که سبب شده عرفان عملی رواج و رونقی نگیرد و آنچه که هست نیز نتیجه نبخشد، این است که آنان که به عرفان عملی روی می آورند، در عرفان نظری کاری نکرده اند و قوت اعتقادی و باور صحیح ندارند. عرفان عملی بیشتر قابل احساس و تجربه است تا عرفان نظری. گزاردن نماز، داشتن چله، رکوع و سجودهای طولانی، بهتر خود را نشان می دهد تا معرفت که به دست نمی آید و ملموس نمی باشد.

_ وحدت وجود معانی متعددی دارد، آنچه به طور قطع باطل و به عقیده همه فقها موجب خروج از اسلام است این است که کسی معتقد باشد خداوند عین موجودات این جهان است و خالق و مخلوق و عباد و معبودی وجود ندارد همان طور که بهشت و دوزخ نیز عین وجود اوست و لازمه آن انکار بسیاری از مسلمات دین است، هرگاه کسی ملتزم به لوازم آن بشود خارج از اسلام است و غالب فقهای معاصر _ اعم از احیا و اموات ( رضوان الله تعالی علیهم) این موضوع را پذیرفته و در حواشی عروه به آن اشاره کرده اند:

استفتائات/ http://makarem.ir/compilation/reader.aspx?mid=900

_ آیت الله نکونام:

مسموم ترین افترای ظاهرگرایان

عالی ترین جایگاه حقیقت ادراک و وصول انسانی حکمت گرایان

وحدت وجود به معنای درست و دقیق عرفانی و فلسفی خود، از والاترین پایه های بینش و بلندترین قله های کمال است که کمتر عارف محققی از فتح یا آرزوی دستیابی به آن، سخن سر می دهد و دریافت صحیح آن شایسته پندارهای همگانی _ موافق و مخالف _ نیست. وحدت وجود به معنای «همه خدایند» یا «همه مانند خدایند» _ که متأسفانه در برخی از عبارتهای فتوایی نیز آمده است _ نمی باشد و این گونه برداشت ها از سست ترین و مسموم ترین گفتارهاست که ناآگاهان ظاهربین می گویند و هیچ عارف راه یافته ای چنین گزافه گویی را از وحدت وجود منظور نمی دارد. اگر کسی چنین معنایی را در پندار خود داشته باشد؛ خواه به آن آبرومند باشد یا ستیزه جو، ناگزیر از گناه کاران است و از حقیقت معنای آن به دور می باشد؛ هرچند ممکن است نادانی چنین بیندیشد و آن را باور نماید و نادانی دیگر با ستیزه جویی چنین برداشتی از وحدت وجود داشته باشد و آن را نپذیرد. این گونه پندارها به معنای صحیح آن ارتباطی ندارد و هر دو گروه با آن بیگانه اند. پس نباید درباره باریک باوری های عقلی، نازک بینی های عرفانی و ژرف نگری های معرفتی، بدون آگاهی بایسته گفتگو نمود و اندیشه و حال دیگران را پریشان ساخت، بلکه باید هر امر خطیری را به اهل آن واگذار نمود؛ به ویژه درباره چنین بلندای مهمی که نیاز به تیزبینی و دوراندیشی بسیار دارد و عالی ترین جایگاه حقیقت ادراک و وصول انسانی است. بهتر است فقیه فهم و حکم این گونه پدیده های معنوی و ولایی را به اهل آن واگذارد و مایه بی بهرگی هرچه بیشتر خود و دیگران نگردد. چه زیان بزرگی است که کسی افترای کفر و نجاست به اولیای خدا را از سر ناآگاهی تا قبر و قیامت به همراه برد!

آیت الله نکونام: عرفان محبوبی عرفان سینه چاکان وادی خون و خطر است.

ما همان طور که تمامی مباحث فلسفی و اسفار را نقادانه دنبال کرده ایم مباحث عرفانی، هم تمهید القواعد و هم فصوص الحکم و هم مصباح الانس را به صورت کلی بازاندیشی و بازنگاری نموده ایم. مباحث انتقادی فصوص الحکم بیش از هزار نوار است که در قیاس نوارهای «تحریر التمهید» حجم پنج برابری و فزونی توضیح و نقد آن را نشان می دهد. البته تمامی نوارهای فصوص یک هزار و یکصد و پنجاه و یک نوار است. محیی الدین چون با فرهنگ و کلام اهل سنت تربیت شده است نماینده عرفان شیعه به شمار نمی رود و مشکلات فراوانی در عرفان دارد. در عرفان عملی نیز بیشتر ادعا وجود دارد تا واقعیت و به چند طی الارض فلان بقال و بهمان کاسب ختم می شود و به علما نمی رسد. عرفان ما نه در نظر و نه در عمل مستند به حجت نیست و گفته های این عارف و آن عارف به تنهایی فایده ای ندارد. ما در فرهنگ شیعه عرفان حضرات معصومین علیهم السلام و عرفان محبوبان را داریم که به هیچ وجه تبیین و تحلیل نشده و مواد خام آن در آیات و روایات باقی مانده است. عرفان عروس علوم است و باید از حکمت محکم تر باشد نه آنکه به دست افرادی جن گیر یا گل مولا و درویش و قلندر گرفتار آید. متأسفانه کناره گیری حوزه های علمیه از این دانش سبب شده است عرفان به دست نااهلان افتد و میدان دار آن افراد منحرف گردند به گونه ای که هم اینک تهران در تسخیر عارفان قلابی است که حلقه های ذکر و ورد مختلط دارند. عرفان موجود که از فرهنگ اهل سنت متأثر است چنان قوتی داشته که حتی فلاسفه را به سوی خود خوانده است و ملاصدرا از آن بسیار تأثیر می پذیرد. اما این عرفان، با همه جاذبه ای که دارد با فرهنگ والای شیعی که عرفان آن محبوبی است و عارفان آن سینه چاکان وادی خون و خطر هستند بسیار فاصله دارد.

آنچه مردم از عرفان می دانند عرفان محبان است و به بایزید و منصور حلاج یا فلان خیاط، قصاب و آهنگر ختم می شود و در جایی به عرفان محبوبان نمی رسد. شما هم در فلسفه و هم در عرفان از فرهنگ اهل بیت علیهم السلام چیزی نمی بینید و آن بزرگواران در این دو دانش نادیده گرفته شده اند؛ بر خلاف فقه که این حسن را دارد که به آموزه های امام باقر و امام صادق علیهما السلام و دیگر حضرات معصومین علیهم السلام مستند است. شما هیچ یک از حضرات ایمه معصومین علیهم السلام را در عرفان سند قرار نمی دهید در حالی که صاحب اصلی عرفان اسلامی آنان بوده اند. البته دلیل آن این است که اهل سنت دولت و مکنت داشته اند و شیعه در هیچ دوره ای چنین دولتی نداشته است تا از عرفان اهل بیت علیهم السلام و عارفان آن حمایت داشته باشد. شیعه برای تحقق انسان کامل و مقام جمعی و عارف محقق و واصل و برای محبوبان الگو دارد اما اهل سنت چنین الگویی ندارند و نمی توانند به کسی مثال بزنند، اما آنان با آنکه محتوایی در عرفان ندارند با حمایت دولتهای اهل سنت عرفان را به خود منتسب کرده اند. فکر عرفانی باید مستند به یکی از این سه امر باشد: برهان کامل، شریعت بی پیرایه یا رؤیتی که مخالف این دو نباشد.

مطالب مرتبط