تفاوت خشونت با اقتدار دینی ( معنای امر به معروف)

_ مرتضی آقاتهرانی: اگر بنا به امر به معروف فیزیکی بود هاشمی را تکه پاره می کردیم!

_ آیت الله نکونام: امر به معروف خشونت نیست، شفقت مومن بر خطاکار است.

امر به معروف در تشخیص مفهوم و مصداق نیازمند اجتهاد و تبیین شفاف و احراز خطاست. امر به معروف، برآمده از ولایت مؤمن است و ولایت بعد از عشق و محبت پدید می آید و کسی که می خواهد امر به معروف نماید حتی در مرتبه زدن، از باب عشق و محبت، چنین می کند و حب و بغض شخصی ندارد و امر به معروف را با رفق و مدارا و نصیحت و شفقت انجام می دهد، نه با تندی و خشونت. امر به معروف، اعمال خشونت نیست. خشونت به ویژه در آنانکه ظاهرگرا هستند، از حقیقت اسلام نیست و چنین کسانی قرائتی غیر روشمند و غیر علمی و سطحی و ظاهرگرا که فرایند دقیق و منطقی استنباط حکم را نادیده گرفته است با خود دارند. باید برای مردم در اخلاق و عمل، از منطق و حکمت، از عبودیت و بندگی و از رونق دل سخن به میان آورد و مردم را به خدا امیدوار ساخت. خداوند همه موجودات و مخلوقاتی را که می آفریند دوست دارد و از آنان حمایت می کند؛ از این رو باید به آنان همان طور که خدای تعالی حیات داده است، حق حیات آنان را محفوظ بداریم و در سایه مهر و محبت، از بقا و هستی آنان حمایت کنیم. کسی که با اخلاق تند خویش همه را از خود می رنجاند؛ به گونه ای که همه در یک طرف و او به تنهایی در طرف دیگر است، و کسی نیز در محیط او احساس آزادی بیان و حق اظهار رأی ندارد، مشکل خشونت دارد. اگر افراد جامعه احساس کنند که دین وسیله و ابزاری شده است برای اینکه خشونت در رفتار را به جای دیانت بنشاند، قداست خود را رفته رفته از دست می دهد.

_ مصباح یزدی: من برای دینم عاطفه ندارم.

_ آیت الله نکونام: بغض دینی لازم محبت، عشق و عاطفه ولایی و حب حقی است.

عشق منحصر به جامعه ولایی و ولی الهی است. عشق سبب بغض و غیرت می شود. لازمِ عشق به معشوق بغض به ضد معشوق و نیز رد غیر اوست. در عشق هم تلخی وجود دارد، اما تلخی نسبت به غیر معشوق تزریق می شود. همان طور که گلی بی خار نیست، عشقی نیز بدون نفرت نیست. عاشق نسبت به معشوق حساس است و ورود غیر به حریم او را نمی پذیرد و بدگویی از او را تحمل نمی کند. عاشق حق به غیر حق التفاتی ندارد، بلکه بغض به ضد حق دارد. بغضی که تمامی و پایان ندارد و دایمی است.

هیچ فکر و فرهنگی نیست که غضب نداشته باشد و غیر خود را طرد نکند. مؤمنان متدین نمی توانند بدون بغض باشند؛ اما بغض آنان کور و از سر عصبیت، جهل، استبداد و تنگ نظری نیست و لازم محبت، عشق و عاطفه ولایی و حب حقی آنان است و تا کسی حب و دل و عاطفه دینی نداشته باشد، نمی تواند بغض دینی داشته باشد. او با بدی ها بد است نه با بدها؛ چراکه بدها می توانند خوب شوند و نباید به آنان کینه داشت، ولی بدی ها تا موضوع آن باقی است بدی است. عاشق وقتی به فنا می رسد تازه ولایت در او زنده می شود . کسی تا به ولایت نرسد نمی تواند چیزی از حکم خدا و شریعت او بگوید. بسیاری از مدعیان شناخت شریعت، حتی نمی دانند ولایت چیست و شریعت کدام است؟ کسی که به عشق می رسد و حب خداوند دارد به پدیده ها حب می یابد. غیر از او چنانچه خود را دوستدار مردم بداند کسی نیست جز آنکه تزویر می کند. نشانه عاشقان الهی آن است که به هر کس می رسند محبت می نمایند و برای دین و برای خدا، عاطفه و مهر دارند. آنان عاشق بر همه عالم هستند و به کسی کم ترین ظلمی روا نمی دارند. البته ولی الهی و عاشق حق تعالی با استعاذه حق و لعنت او بر ظالمان بغض و لعنت دارد. او ظالم را به لسان الله لعن می کند و با قلب حقی به ظالم بغض دارد و بغض و کینه شخصی به کسی ندارد و در حقیقت در همین حال نیز از سر شفقت و عشق و از سر عاطفه است که بغض و لعن دارد و عاطفه و عشق خود را هیچگاه از دست نمی دهد. او هرچه دارد تمامی حقی است و چیزی از خلق در او دیده نمی شود؛ چنانکه امیر مؤمنان علیه السلام عمروبن عبدود را با دست الهی خود بر زمین زد و وقتی او آب دهان به چهره ایشان انداخت، وی از سینه وی برخاست. همچنین آن حضرت ظرف شیری را که برای ایشان آورده بودند به ابن ملجم داد، ولی چنین نبود که حد الهی وی را در گذرند. این حق است که بر دست او کارپردازی دارد و چنین است که دارای ولایت می باشد. او هم محبت و جاذبه دارد و هم نسبت به حق غیریت دارد و دارای دافعه می باشد. عاشق، خلق خدا را عیال وی می داند و به تمامی بندگان خدا محبت دارد و رونق آنان را آرزو و برای ایشان دعا می کند و نفرینی برای اعدای حق ندارد؛ مگر به لسان حق تعالی و از سر عشق و عاطفه حق و الهی.

آیت الله نکونام: خشونت با اقتدار و مقاومت دینی تفاوت دارد. محبت، آزادی و نرمی خشونت را می زداید.

رفع خشونت با دادن توانمندی به مردم و پاسداشت حق آزادی آنها ممکن می شود. خشونت را نمی توان با خشونت پاک کرد؛ همان طور که خون با خون شسته نمی شود. این لطف، کرم، مهربانی، محبت و آزادی است که خشونت ها را از روح و روان افراد جامعه می زداید. با فرد خشن باید نرم بود و همانند آب با او رفتار کرد. آب حتی صخره سخت دل را قطره قطره سوراخ می کند و در آن نفوذ می نماید. بر چنین صخره ای اگر میخ آهنین گذاشته شود، به کلی متلاشی می شود. خشونت، ناآرامی و پریشانی برآمده از طبیعت، فطرت و تکوین نیست، بلکه این انحطاط اخلاقی یا اجتماعی است که فرد یا قومی را خشن می نماید. فقر، ضعف و استکبارِ طاغوت است که روحیه خشونت را در روح افراد جامعه ایجاد می کند؛ وگرنه پروردگار جمیل جز به مرحمت و لطف کار نمی کند. خشونت به صورت اولی جایی در ناسوت ندارد و این استکبار و استبداد است که خشونت را به جان بشر انداخته است.

خشونت نه در دین است و نه در طبیعت و نه در عالم اسما و حق تعالی، بلکه این انسان مستبد و مستکبر و آلوده به هوا و هوس است که از سر خودخواهی و خودشیفتگی به خشونت می گراید و به جایی می رسد که از تجاوز، تعدی و دریدن هم نوعان خود لذت می برد. البته اینکه می گوییم در دین خشونت نیست، نباید اشتباه فهمیده شود و اقتدار و مقاومت دینی در برابر باطل و فساد حقیقی و تعدی و تجاوز عمدی نفی گردد؛ چراکه مقاومت در برابر فساد، عین رحمت الهی و از باب جراحی غده ای عفونی است. اسلام دینی است که می خواهد مسلمان دارای احساسی زنده، عاطفه ای سرشار، مهربانی و نشاط باشد؛ هرچند رقت و دل نازکی را نمی پذیرد و مسلمان را در هر صحنه ای مقاوم و محکم می خواهد، چراکه رقت برآمده از ضعف نفس است.

مطالب مرتبط